اگر تمایل به خوندن این رمان دارید،جلد اول رو از همین نرم افزار می تونید پیدا کنید وبخونید با همین اسم "پاورقی زندگی" جلد اول رو حتما بخونید چون نصف داستان توی جلد اول اتفاق می افته ...در جلد اول خوندید که پسری در اثر تصادف بینایی خود را از دست می دهد بعد از گذشت دو سال خانواده اش تصمیم می گیرند برای او همسری انتخاب کنند. داستان به سمتی کشیده می شود که دختری به اسم مریم سر راه او قرار می گیرد و باقی ماجرا... در جلد دوم زندگی جدید مهیار و مریم با مشکلات، شادی ها، غم واندوه مختص خودشات شروع می شود.زندگی که از نظر اطرافیانشان باید تغییر کند. نظری یکی از آن دوموافق تغییر است ونظردیگری ان است که می توان این زندگی رابه همین منوال ادامه داد.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۱۴ دقیقه

مطالعه آنلاین عاشقانه پاورقی زندگی 2
نویسنده : پریبانو

تعداد صفحات : 828

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه رمان :

اگر تمایل به خوندن این رمان دارید،جلد اول رو از همین نرم افزار می تونید پیدا کنید وبخونید با همین اسم "پاورقی زندگی" جلد اول رو حتما بخونید چون نصف داستان توی جلد اول اتفاق می افته ...در جلد اول خوندید که پسری در اثر تصادف بینایی خود را از دست می دهد بعد از گذشت دو سال خانواده اش تصمیم می گیرند برای او همسری انتخاب کنند.

داستان به سمتی کشیده می شود که دختری به اسم مریم سر راه او قرار می گیرد و باقی ماجرا...

در جلد دوم زندگی جدید مهیار و مریم با مشکلات، شادی ها، غم واندوه مختص خودشات شروع می شود.زندگی که از نظر اطرافیانشان باید تغییر کند.

نظری یکی از آن دوموافق تغییر است ونظردیگری ان است که می توان این زندگی رابه همین منوال ادامه داد.

ادامه رمان :

زندگی آغازی است که به پایان راهی است، زندگی آمدن و بودن و جاری شدن است، زندگی رفتن خاموش به یک تنهایی است، من و تو می دانیم، زندگی آمدن است، زندگی بودن و جاری شدن است، زندگی رفتن و از بودن خود دور شدن است، زندگی شیرین است، زندگی نورانی است، زندگی هلهله و م*س*تی و شور، زندگی این همه است، من و تو می دانیم، زندگی گرچه گهی زیبا نیست، یا که تلخ است و دگر گیرا نیست، رسم این قصه همین است و همه می دانیم، که نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیم، زندگی شاد اگر هست و یا غمناک است، نغمه و ترانه و آواز است، بانگ نای باشد اگر یا که آواز قناری به دشت، زندگی زیبا است، من و تو می دانیم، اشک و لبخند همه زندگی است، ناله و آه و فغان زندگی است، آمدن زندگی است، بودن و ماندن و دیدن همه یک زندگی است، رفتن و نیست شدن زندگی است، این همه زندگی است، من و تو می دانیم... زندگی، زندگی است…(سهراب سپهری)

فصل اول

چمدانش راروي سالن فرودگاه سيدني به حرکت درآورد...نگاهش ازروي صورت مردمان غريبه اي که با بي عاطفه گي وبي مهري از کنارهم عبور مي کردند گذشت.سردي مردمانش همچون سردي هوايشان بود.از فرودگاه خارج شدند...شدت باران قدرت دید را کاهش داده بود. پالتويش رامحکم تر به خود پيچيد ويقه اش رابه گردنش نزديک تر کرد.

-چه باروني مياد

کاميار با لبخند نگاهي به او که سرش پايين بود انداخت:بارونو دوست نداري؟

سرش بلند کرد درجوابش لبخندي زد وسري تکان داد:چرا دارم

ماشيني جلوي پايشان ايستاد متعجب به ماشين نگاه کرد کاميار لبخندي زد:راننده ی، داييمه سوار شو

راننده بعد از گذاشتن چمدان ها در ماشين راه افتاد.مريم از روي خستگي سرش رابه شيشه چسباند...دانه هاي درشت باران با ضرب به شيشه مي خوردند.به چند ساعت پيش فکر مي کرد.براي خداحافظي درِ خانه ي پدري اش به رويش باز نشد با گريه وبدون ديدن آنان وطنش را ترک کرد.

کاميارحال گرفته اوراکه ديد به او نزديک تر شد در گوشش زمزمه کرد:تو اين هوا يه فنجون قهوه مي چسبه نه؟

سر چرخاند به چشمان خندان ومهربان همسرش خيره شد.

با لبخندی که قصد داشت چهره ی ناراحتش را بپوشاند گفت:چاي بهتره

-هرچي تو بخواي

باز نگاهش به بيرون کشيده شد.نمي دانست اين باران کي قصد تمام شدن دارد.از درون ماشين به خانه ی ويلايي که سبک استراليايي ساخته شده بود نگريست خانه ای با نمای سفیدکه با سقف نارنجی رنگ روی او را پوشانده بودند....چمن هایی که اطراف خانه سبز شده با ان درخت بزرگ که همچون چتر خانه در زیر خود پنهان کرده بود ان فضا را رویایی کرده بود.

با خوشحالی و ذوق زده گفت:اينه؟

-بله خوشت مياد؟

چشمانش از زیبایی خانه می درخشید: بيرونش که خيلي قشنگه

-حالا برو توش وببين، ببين از دکور داخلشم خوشت مياد

کاميار چتري به او داد:بيا برو پايين

-پس توچي؟

-من مي خوام چمدونا رو بيارم

با صدای پر از عشق گفت:با هم مي ريم اينجوري توخيس ميشي

خنديد:اي من قربون اين مهربونيت برم...باشه پس با هم ميريم

مريم چتررا روي سر هر دويشان گرفت. به کمک راننده چمدانهايشان به داخل خانه بردند.مريم به خانه سرد تاريک ونمدار نگاهي انداخت.خانه با چراغ هاي که کاميارزد روشن شد.نماي خانه زيباتر شده بود سمت چپ دو سالن مجزا زیبا و بزرگ که با گرانیت سفید زمین را یک دست کرده بود و پنجره های که جای دیوار راگرفته بود،سمت راست آشپزخانه اپن با طراحی زیبا وکابینت ها مدرن که های گلاس وبه رنگ طوسی بودند قرار داشت.کابینت هایی کهفر و ماکروفر درخود جای داده بودند.وپنجره ای همچون سالن پذیرایی بزرگ وتمام شیشه ،مابین آشپزخانه و سالن راه پله ای بود که به طبقه دوم راه داشت.خانه زیبا و بزرگ بود...اما باز هم سرد بود.

کاميار:خوب نظرت چيه؟

به وجد آمد وگفت:خيلي قشنگه

-خودم طراحيش کردم

به شوخی گفت:برو!!!

-باور نمي کني؟

همانطور که براي ديدن خانه قدم برمي داشت وسرش به اطراف مي چرخاند گفت:نه آخه اصلا بهت نمياد همچين خونه هاي طراحي کني

کاميار پالتويش از تن بيرون کرد وبا يک لبخند شيطنت به طرفش دويد مريم با جيغ کشيدن سعي در فرار کردن داشت اما موفق نشد شال از سرش افتاد وموهايش جلوي ديدش را گرفته بود نفس نفس ميزد.

-باشه بابا اصلا کل خونه هاي استراليا رو تو طراحي کردي خوبه؟

کاميار با يک دستش موهاي روي صورتش کنار زد ودر چشمان گرد وسياه او خيره شد.

-خيلي دوست دارم مريم

خنديد:منم دوست دارم...حالا ولم کن ميخوام خونه رو ببينم

متعجب گفت:مگه هنوز نديدي؟

همانطور که می خندید گفت:کي وقت کردم،مي خوام بالارو ببينم

-باشه پس منم چمدونارو ميارم بالا

به همه جاي خانه سرک کشيد اخرين مکان آشپزخانه بود به آن سمت رفت بزرگ با دکور اروپايي نگاهش به شيشه پنجره اشپزخانه که از حملات قطرات باران در امان نبود افتاد.چشمانش بسته بود که کاميار با صداي ترسناکي کنار گوشش گفت:

-چطوره؟

باترس هيني گفت وبرگشت:کاميار

خنديد:ترسيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد :برو بالا لباستو عوض کن برات چاي بيارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طبقه بالا و به اتاقشان رفت.چمدانش باز کرد اولين چيزي که به چشمش خورد گردنبد سفال روي لباس هايش بود...برداشت بويش کرد...بوي وطن مي دهد روي تخت دراز کشيد...گردنبد را همچون پادول ساعت رو به رويش به حرکت درآورد...قرينه اش هماهنگ با آن به حرکت درامد افکارش درايران وخانه اي که مردي نابينا با دختري که ترکشان کرد کشيده شد...خاطراتي که باهمسر نابينايش داشت همانند همان گردنبدِ درحرکت در رفت وآمد بود.کاميار با دوليوان وارد اتاق شد روي تخت نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو خانم که برات چاي مخصوص اوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع نشست وگردنبد پشتش پنهان کرد يکي از ليوان ها برداشت:ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش...چي پشتت قايم کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یاد مهیار نفس عمیقی کشید:چيزي نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِه چيزي نيست..الان خودم مي فهمم چيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش هجوم برد مقداري ازچاي روي او ريخت:ديونه ببين چيکار کردي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون توجه به او گردنبد از دست او کشيد خوب به او نگاه کرد:کي اينو درست کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جرات گفتن اسم مهياررا نداشت...بدون آوردن اسمش هم اخم کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم...وقتي اونجا بودم با گل مَهــ.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميان حرفش آمدبا لبخندي گفت:خيلي خوشگل درستش کردي،شيک نوشتي مريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به همسرش انداخت مي دانست علاقه اي به شنيدن اسم او نداشت چهار زانو نشست:اتاق خيلي سرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به ماريا گفتم خونه رو گرم نگه داره تا ما بيايم،فکر کنم يادش رفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پنجره به هواي تاریک وبارانی نگاه کرد:ماريا کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نظافتچي،هفته اي چند بار مياد خونه رو تمييز مي کنه غذاي واسه من ميپزه وميره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاميار براي روشن کرن شومينه بلند شدهمان طورکه مشغول بود مريم گردنبد روي تخت برداشت در کشوي عسلي گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کي بارون بند مياد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي دونم..شايد امروز شايد فردا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق نيمه تاريک سرد وبي روح بود، باران و آن ابر سنگين وسياه هم گرماي خانه را از بين برده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاميارچراغ و روشن مي کني؟کور شدم تو اين تاريکي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه الان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با روشن شدن چراغ نگاهش به چهره ي مغموم و پر از بغض مريم افتاد کنارش نشست:چي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حلقه هاي اشک در چشمانش جمع شد:نميدونم حس خوبي از اينجا ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته در آ*غ*و*شش گرفت:غربته عزيزم، هر جاي دنيا باشي همينه وطن يه چيز ديگه است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلتنگ بود دلتنگ خانواده اي که آخرين ديدار را از او گرفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه ذره استراحت کني حالت بهتر ميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي شه...دلم ساينا رو ميخواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم ساينا کامياررا به ياد مردي مي انداخت که مريم را از او گرفته بود کمي عصبي شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش مي کنم مريم فراموشش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي تونم بچم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکهايش سريع يکديگر را رد مي کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه زندگي برات مي سازم که ايران يادت بره...به فکر بچه هاي خودمون باش ما هم قراره بچه دار بشيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند اشک هاي مريم پاک کرد:بخواب عزيزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مريم با افکارپريشان به خواب فرو رفت...خوابي که بايد مايه آرامشش باشد بيشتر به کاب*و*س تبديل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستي که روي پيشانيش نشست چشمانش باز کرد او هم روي تخت دراز کشيده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خوش خواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پنجره که هواي تاريک بيرون را نشان ميداد نگاه کرد:ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هشت..شام که مي خوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خارج شدن کاميار براي شستن دست وصورتش به سمت دستشويي رفت.آبي به صورتش زد.نگاهش به سينه اش افتاد.باز يادش امد دخترکي دارد،يادش امد شايد گرسنه باشد.چه کسي به او غذا مي دهد؟ اصلا چه مي خورد؟.هنوز زنده است؟قلبش برايش مي تپيد سريع سرش تکن داد شايد افکارش دست از سر او بردارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه روي همسرش نشست دست زير چانه زده وبه او خيره بود برايش غذا کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون خسته بودي استثنائا امشب من شام درست کردم از فردا با خودت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زد:چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش پايين بود زير چشمي به او نگاه کرد:بي بلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول خوردن بود اما حواسش به صداي باراني بود که مي شنيد مي دانست طول مي کشد که به اين آب وهوا عادت کند شايدهم هيچگاه عادت نکند.صداي زنگ خانه نگاه هر دوي آن را به سمت هم کشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاميار:من ميرم تو بشين شامتو بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش تا هنگام بيرون رفتن از آشپزخانه اورا دنبال کرد...با چنگال در دستش با غذا بازي مي کرد باران ارام گرفته بود اما باز قطره قطره مي باريد. صداي زني که به انگليسي صحبت مي کرد وکاميار سعي در آرام کردنش داشت توجهش به سمت در کشاند.صدا آرام ونامفهوم بود کنجکاويش او را از سر ميز بلند کرد.صداي کاميار واضح تر به گوش ميرسيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ok…ok...go-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هايش تند تر برداشت به محض کوبيده شدن در، به آنجا رسيد...کاميارکمي عصبي وکلافه بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کي بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کي بود دم در؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچ کس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پنجره اي که کنارش بود سايه زني که به سرعت سوار تاکسي شد ديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولي من صداي يه زني شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زن؟؟!!نه زن نبود اشتباه شنيدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبي شد که به اين راحتي به او دروغ مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا دروغ مي گي؟خودم صداشو شنيدم سايه شو ديدم سوار تاکسي شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابي نداشت با کلافگي موهايش به عقب راند:بريم شاممون و بخوريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمي برداشت که مريم گفت:جوابمو بده؟ميگم خانمه کي بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن عصبي گفت:آدرس مي خواست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چرا اول ازت پرسيدم گفتي هيچ کس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي خواست اورا ناراحت کند چند قدم راه رفت... برگشت... آرام تر شده بود... رو به رويش ايستاد... با لبخند روبه صورتش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخاطر اينکه شما زنا شکاکيد اگه مي گفتم زنه، ده تا سوال بعدش مي پرسيدي گفتم هيچکس که ديگه نپرسي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئن باش واسه يه زن که آدرس مي خواست ده تا سوال نمي پرسيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي دونم...شام سرد شد بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قول بده هيچ وقت بهم دروغ نميگي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با طمانيه سرتکان دادلبخند ي زد:قول ميدم هر چي که زندگيمون وبهم بريزه بهت نگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قدم هاي آرامي که کاميار به سمت اشپزخانه برميداشت نگاه کرد.مطمئن نبود بتواند از روي حرف هاي شوهرش خوشبختي آينده اش را تضمين کند. از انتخابش مي ترسيد از اينکه در باطلاقي گير کند که فقط مرگ چاره اش باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي گريه ي ساينا کل خانه را برداشت بود.راحله در آ*غ*و*شش گرفته ودر سالن راه مي رفت...مهيار از روي کلافگي زانوانش در آ*غ*و*ش گرفته...عزيز شيشه شير تکان ميداد...سايه گوشه اي آرام نشسته و به انان نگاه مي کند.پرويز آرام تر از بقيه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرويز:اين بچه مرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزيز:نمي خوره..بچه شير مادرش و مي خواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهياربا صداي بم وبي رمقش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهش بگو اگر مي خواد زنده بمونه هر چي گيرش مياد بخوره...ديگه مادري نيست که بخواد منتظرش بمونه ديگه کسي نيست بهش شير بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه حال اورا مي دانستند چيزي نگفتند فقط به او نگاه ترحم اميزي داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساينا همچنان با جيغ وگريه گرسنگي اش را اعلام مي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرويز:حالا نميشه شير يکي ديگه بخوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحله:من که تو محله شما کسي رو نمي شناسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهيار صدايش بلند کرد:بابا يه چيزي بهش بديد بخوره حنجرش پاره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه که گوشه اي نشسته بود آرام گفت:زهرا خانم به بچش شير ميده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرويز:راست ميگه...راحله ببرش پيش زهرا خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خونش کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه بلند شد:من مي برمتون، بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحله شيشه از دست مادرش گرفت و به همراه سايه به خانه همسايه رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرويز کنارش نشست:صبر داشته باش ساينا هم بزرگ ميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي کِشم...چرا اين همه بلا بايد سرمن بياد؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به بدترش فکر کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد می زند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بد تر ازاين؟؟!!!کور باشي..زنت ولت کنه بره...بچت جلو چشمت ضجه بزنه نتوني بهش غذا بدي فکر نکنم بدتر ازاين باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدترش اينه که فلج باشي زنت ولت کنه بره...بچت جلو چشمت ضجه بزني نتوني به يه نفر بگي بهش غذا بده...دور و اطرافت ادماين که مي خوان بهت کمک کنن که دخترتو بزرگ کني پس ناشکر نباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزيز اب قندي برايش آورد:مهيار جان بيا آب قند وبخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمي خورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرويزاب قند از او مي گيرد..در دستان لرزان ازخشم وعصبانيت پسرش گذاشت:بگير بخور قيافتو که نديدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزيز:سختي براي همه هست مادر...ولي براي هر کي يه جور تو هم صبر داشته باش تموم ميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالم خوب نيست نمي دونم دارم چي مي گم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قلپي خورد...يک ساعتي طول کشيد آمدند...ساينا روي دستانش خواب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرويز:خورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه..اينقدر گشنش بود که آخرش مجبور شد شير خشک وبخوره..مي برمش تو اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهيار:بيچاره ساينا....بيچاره من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد...جان راه رفتن هم نداشت...با بي رمقي خودرا روي تخت انداخت...کنارش،تخت ساينا بود.نفسي کشيد به سمت او نيم خيز شد روي بدن دخترش دست کشيد..با انگشتش ارام روي گونه اش نوازش داد نرم بود اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر لاغري بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسي کشيد وخوابيد....با صداي خنده ي خواهرش چشم باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمه قربونت بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي ب*و*س هاي که پياپي مي شنيد.با صداي خواب آلودش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سايه گريه نکنه ها؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاريش ندارم ب*و*سش مي کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيزي خورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره..بابا تمييزش کرد وشير خشک هم بهش داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهيارمي دانست پدرش انقدر سنگيني زندگي از دوش اوبرميدارد که او با سبکي خيال زندگي کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشد:بابا رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره...عزيز اينجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست وصورتش شست و به آشپزخانه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزيز:سلام گل پسر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام،شرمنده شما رو هم تو زحمت انداختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش براي پيدا کردن صندلي به طرف جلو حرکت ميداد،به محض پيدا کردن نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثل غريبه ها با من از اين تعارف ها نکن!!من که مي خواستم تو اون باغ تنها زندگي کنم اومدم اينجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول چيدن صبحانه روي ميز بود مهيار:چيزي نمي خورم عزيز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تحکم گفت:لقمه آماده توي بشقابه بردار و بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش انقدر محکم بود که اجازه نه گفتن به مهيار نداد دستش روي ميز به سمت جلو کشيد..بعد پيدا کردن بشقاب لقمه اي برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ليوان شير کنار دستت گذاشتم ميرم پيش ساينا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه..دستت درد نکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز لقمه ي اولش فرو نفرستاده بود که صداي زنگ ايفون به گوشش رسيد بلند شد...با دست کشيدن روي ديوار گوشي برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمي دست دست کردن جواب داد:منم باز کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنيدن صداي م*س*تانه دستش مشت کرد:چي مي خواي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي عصبي ومحکمش او را ترساند:هيچي اومدم ساينا رو ببينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط ساينا؟با باباش کاري نداري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه جمله کنايه دارش شد:در و با زکن فقط اومدم ساينا رو ببينم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبل از اينکه بياي تو..يه چيزي خوب تو گوشت فرو کن..همه ي اون فکرايي رو که بعد از رفتن اون زن مي توني پاتو تو زندگيم باز کني ميذاريش دم در و مياي تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه واژه ي غريبانه اي..آن زن...همان زني که روزي مريم نام داشت...همان مريمي که با عشق صدايش مي زد...همان عشقي که نديده در قلبش رسوخ کرد...همان قلبي که حالا شکسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي تيکي در با زشد..م*س*تانه در ان حياط پاييزي احساس بهار مي کرد..خوشحال بود که رقيب از ميدان رفته..با اين فکر که پسر داييش تنها شده وبراي بزرگ کردن دخترش نياز به کسي دارد وممکن است به سمتش بيايد قدم در آن خانه گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش پايين بود براي جواب فقط سر تکان داد.سرد بود تا گرم شدن بايد تحمل کند دلخور بود اما چيزي نگفت به اتاق رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزيز و سايه سر بلند کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي واي اينو ببين...چه خوشگل شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آ*غ*و*شش گرفت وب*و*سيد:چقدر لاغره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه:نترس چاق ميشه..روزي 15 بار شير مي خوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماشاالله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزيز:من برم براي ناهار يه چيزي حاضر کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس منيره کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رفته خريد الان مياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ليوان ابي که سايه برايش اورده بود با خود برد.سايه به صورت م*س*تانه که با خنده با ساينا بازي ميکند دقيق شد...او متوجه شد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو مهيار ودوست داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش جمع شد:چي؟...نه..ديگه اين حرف ونزن زشته،باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تخت پايين آمد:باشه نمي گم..ولي خودم شنيدم داداشم پشت آيفون چي بهت گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خواست از اتاق خارج شود خودش را به او رساند دستش گرفت:اين حرف وپيش کسي نزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من کاري ندارم...مي خوام مشقامو بنويسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رها کرد..به سايه که از پله ها بالا مي رفت نگاه کرد.ساينا در آ*غ*و*شش تکان خورد وشروع به گريه کردن کرد ..تکانش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيسسسس..آروم باش عزيزم..چي مي خواي گشنته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهيار با شنيدن صداي گريه دخترش چنان سراسيمه به اتاق آمد که پايش به ميز خورد.اهميتي نداد وبه اتاق رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بده من بچه رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

م*س*تانه برگشت:خودم آرومش مي کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشمي که در صورتش مي جوشيد مخالفت کردن را از او گرفت...به سمتش رفت بچه را دردستان باز شده پدرش قرار داد.سرش را روي قلبش گذاشت وارام راه مي رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اينجا برو بيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهيار من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشک و جدي گفت:گفتم بروبيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتي که در چهره اش بود از اتاق خارج شد...دخترش در آ*غ*و*ش گرفته وتکان مي دهد فرزين با شيشه شير داخل اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي شادش گفت:سلام بر جماعت بيکار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهيار با تعجب برگشت:سلام تو اينجا چيکار مي کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يعني چي اينجا چيکار مي کني؟اومدم بچه رو شير بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساينا را از آ*غ*و*ش مهيار گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بده من دخترو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي بهم کوبيده شدن در پاسخش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي پايش خواباند شيشه شير در دهانش گذاشت:چرا باهاش اينجوري مي کني؟اون واقعا دوست داره وقتي خودش مي خواد با يه بچه زنت بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن بي حوصله اي گفت:اومدي اينجا سر به سرم نذار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه ببخشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش جلو برد روي شيشه پنجره با انگشت اشاره اش نوشت«مريم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با برخورد چيزي نرم روي بينيش چشم باز کرد.مريم با برخورد بيني اوبا بينيش خنديد:نکن قلقلکم مياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم من نمي خواد پاشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست پتو زير چانه اش جمع کرد:بازم بارون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي خواي دستور بدم از فردا بارون نياد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر ميشد چرا که نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاميار با يک حرکت او را از تخت جدا کرد..به دستشويي برد:زود کارتو انجام بده ديرمون شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد:ديونه صبح به اين زودي کجا مي خوايم بريم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رواني ساعت ده صبحه زود باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آماده شدن از پله ها پايين مي آمد..کاميار به ستوني تکيه داده وسيب مي خورد با ديدن او لبخندي زد به سمتش رفت دست دور کمرش انداخت چرخاندش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو زيباترين ليدي سيدني هستي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد:ممنون...ولي اگر آقا اجازه بدن دو لقمه صبحونه بخورم بعد بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميز حاضره بخور بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپزخانه رفت بعد از خوردن صبحانه مفصلي که کاميار تدارکش ديده بود...براي خريد راهي شهر شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند روزي بود براي زدن حرفي دست دست مي کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاميار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کرد..مهيار هيچگاه به او نگفت بله..هميشه جانم،بگو خوشگلم،چيه نفسم...بله شنيدن عادت نداشت لبخند تلخي زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شد يادت رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...فقط..کاميار من،من بچه مي خوام..بعد از دست دادن ساينا احساس خلاء مي کنم احساس مي کنم يه چيزي کمه ميشه بچه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرمان فشرد:ميشه ديگه اسم اون دخترو نياري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي از تن صداي عصبيش بلندکرد :اينجوري درمورد ساينا حرف نزن اون دخترمنم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا هرچي ديگه نمي خوام اسم اون دخترو بياري،اونارو فراموش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چرا اينجوري شدي؟اصلا فکر نمي کردم اخلاقت اينجوري باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه جوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کينه اي...من بخاطر شرايطم مجبور شدم با اون ازدواج کنم ازش يه بچه هم دارم تو همچين به اون بچه ميگي دختر انگار دشمنه خونيته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاميار لحنش آرامتر کرد:من کاري به ساينا ندارم اسم اونو که مياري ياد باباش ميافتم..ما که قرار نيست تا آخر عمرم بي بچه بمونيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تموم!!!باشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلخوري به او نگاه کرد وسرش پايين انداخت..درکش نمي کرد در چه وضعيت روحي قرار دارد..بودن کسي که نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشين گوشه اي پارک کرد برگشت،با ديدن چهره ي گرفته ي مريم لبخندي زد:معذرت مي خوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عيب نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستانش صورتش را قاب گرفت:اگر بخواي تا آخر روز اينجوري اخم کني من ميدونم وتو..حالا بخند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زحمت کشي به لبانش داد:اينجوري نه، درست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من بچه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روي لبانش گذاشت:الان نه بذار يه سالي از زندگيمون بگذره بعد...الان نمي تونم يه بچه رو تو زندگيم قبول کنم...خواهش مي کنم روزمونو خراب نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبانش به دندان مي گيرد سر تکان مي دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در فروشگاه به دنبال لباس مناسب براي مهماني بودند،هيچ لباسي با سليقه ي او سازگاري نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اينجا دنبال لباس پوشيده نباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که از پشت ويترين به لباس ها نگاه مي کرد گفت:يعني مانتو هم پيدا نميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا پيدا ميشه ولي من به شما اجازه نمي دم مانتو بپوشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نکنم اينجا مانتو مناسب يه مهموني باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چي بپوشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش گرفت:بيا تا بهت بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوي ويترين ايستادند:خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مريم به کت وشلوار آبي کاربني خيره شد:از کي تو دلت بود اين وبهم بگي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همين الان ديدمش گفتم شايد ببينيش خوشت بياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قشنگه،شيک ومجلسي يه پيراهن سفيد براش بگيرم بهتر ميشه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا بريم تو تنت کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پرو لباس با رضايت آن را خريدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاميار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روسري هم مي خوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبانش به حالت بچه گانه اي جمع کرد :روسري هم مي خواي، ديگه چي مي خواي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد:لوس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه عزيز دلم من اوردمت تو کشوري که آزاديه کسي تو رو مجبور نکرده حجاب داشته باشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونجا هم مجبور نبودم...دوست دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر جور راحتي...بعضي خانما وقتي پاشون به فرودگاه ميرسه کل لباس وميندازن يه گوشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من از اون خانما نيسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او را به خودش فشارد:ميدونم چون خانم مني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مريم صورتش ب*و*سيد..کاميار با سر خوشي گفت:مي دوني راحتي اينجا چيه؟هر غلطي کني کسي چپ نگات نمي کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثلا چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثلا اينکه يه پير زن رد نمي شه وبگه اينا چقدر جلفن يا خجالت نمي کشن آخه اينجا جاي اين کاراست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ي بر لب گفت:عرف وفرهنگ جامعه ما اينجوريه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاميار با ديدن مغازه گفت:بيا اونجا يه روسري فروشي هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد مغازه شدند وبه سختي روسري انتخاب کردند بعد از خريد وارد کافي شاپي شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هواي ابري وجاده خيس نگاه کرد:الان چهار روزه آفتاب ونديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاميار خنديد:اينجا که خوبه اگر اسکاتلند بودي چيکار مي کردي اونجا هفته اي آفتاب نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ايران خودمون خيلي بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله که بهتره، هيج جا مرز پر گوهر نميشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول خوردن نوشيدني اش شد که کاميار گفت:ناهار رستوران بخوريم يا خونه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رستوران، تو اون خونه بي روح مي ترسم افسردگي بگيرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-افسردگي چرا...خونه به اون قشنگي برات ساختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي دلگيره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون عادت نداري يک سال بموني،ميشه خونه اميدت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مريم اصلا اينطور فکرنمي کردنوشيدني هايشان که تمام شد کافي شاپ رابراي خوردن ناهار ترک کردندو به رستوران رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي مي خوري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر چي خودت ميخواي براي منم سفارش بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتي اگه خرچنگ باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعتراض گفت:کاميار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شوخي کردم بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کاميار که با آرامش وراحتي غذايش مي خورد به ياد همسر سابقش که خوردن برايش مشکل بود افتاد.قلبش فشرد حس عجيبي داشت دلتنگ..به خودش پوزخندي زد...دوست نداشتن با دلتنگ جور در نمي امد.نفسي کشيد ومشغول خوردن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت خانه رفتند وخودشان را براي مهماني آماده کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حاضر شدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پايين آمد:چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوشيدن باراني منتظر تصديق همسرش بود خنديد:چرا اينو پوشيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه لباس رسمي تر..من که اين همه لباس مجلسي برات گرفتم،اصلا چرا کت وشلواره رو نپوشيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همين ودوست دارم بريمبه طرف در رفت:خوب وقتي دوست داري چرا از من سوال کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواستم بدوني نظرت برام مهمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان ممنون که نظرم اينقدر برات مهمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اينکه سوار ماشين شود کاميار او را گرفت آهسته در گوشش گفت:راستش بگو چرا کت وشلوارو نپوشيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت:تو فکر کن کثيفش کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نمي کنم مطمئنم يه بلايي سر اون لباس بيچاره آوردي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده سوار شد وگفت:حواسم نبود قهوه روش ريختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد ازشيشه پنجره نچ نچي کرد:فکر نميکردم اينقدر شل*خ*ته باشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا شما يه امشب وببخش بيا سوار شو ديرشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرکت کردند وبه سمت خانه ي اقاي منصوري راه افتادند.خيابان هاي ساکت وآرامي که به شلوغي وترافيک خيابان هاي تهران نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داييت که کسي رو دعوت نکرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه يه مهموني کوچولو براي خوش امد گويي ازشما...مي گم کاش يه لباس بهتر مي پوشيدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همين خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لج کردن هاي همسرش که شبيه بچه هاي سرتق ولجباز بود اورا به خنده وا داشت.در خانه مجلل و با شکوهي ايستادند با زدن دو تک بوق پيرمرد نه چندان خوشرويي در باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجب عمارتي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندي جوابش داد:اين ارثيه زن دايي جانمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتي اون شرکتي که من سرمايه گذاري کردم متعلق به زنداييمه ولي داييم اونجا رو مي چرخونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشين گوشه اي پارک کرد:در واقع داييم چيزي نداره،اينم بگم داييم واقعازنشو دوست داره حتي بدون ثروت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سالن نواخته شدزن جوان در باز کرد وبا لبخندي تعظيم کوچکي کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خوش امديد،آقاي منصوري منتظرتون بودند بفرماييد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن دو پشت خدمتکار به طرف سالن حرکت کردند هنگام عبورش نگاه اجمالي و کوتاهي به خانه و وسايل آنجا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اينجا منتظر بمونيد...خانم، مي تونيد بارونيتون وبديد به من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کاميار نگاه کرد:نترس اينجا نامحرم نيست به جز اون پير مرد اخمو که درو باز کرد کس ديگه اي نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمي کرد وبارانيش به زن داد با رفتن زن کاميار با شيطنت به تاپ سفيد وشلوار کتان ابي مريم نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هيچي...فقط فکر کردم خودتو بقچه پيچ کردي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر گرمه اينجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش نزديک گوشش برد:گرما از خونه نيست عزيزم، از حرارته بدنته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد مريم با لبخندي گفت:خوشت مياد اذيتم کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو خنديد که صداي مردي به خود آمدند:مي ذاشتيد ما هم بيام باهم بخنيديم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو از روي مبل بلند شدند مريم:سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منصوري که مرد چاق و درشت اندامي بود به طرفش رفت با اودست داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مريم خانم خوشحال شدم از ديدنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم همين طور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چطوري مرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خواهر زاده اش دست داد:خوبيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ايشون خانم بنده سوزان هستند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زد و با زن مسني که هنوز جوان مانده بود دست داد روبه روي مهمانانشان نشستند سوزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاميار خيلي در مورد تو حرف زد،اون حق داشت توخيلي زيباي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فقط بخاطر زيبايي با اون ازدواج نکردم،اون واقعا خيلي مهربون ودلسوزه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان خنديد:بله واقعا همين طوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مريم بين دندان هاي به هم فشرده اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاميار بسه اينهمه تعريف وتمجيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز مونده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن که از حرفهاي انان سر در نمي آورد با لبخند به ان دو نگاه مي کرد رو به همسرش کرد آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونا دارن چي مي گن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيزي نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاميارکه صدايش شنيده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مريم گرسنه اشه ميگه کي به ما شام ميدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان:اوه معذرت مي خوام،الان ميگم ميز وحاضر کنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمان درشت از تعجب گفت:نه... نه...من همچين حرفي نزدم...کاميار شوخي ميکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منصوري خنديد:نترس مريم جان سوزان به حرف هاي شوهرت عادت داره در ضمن اينجا نبايد تعارف کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزان بلند شد وبه سمت آشپزخانه رفت منصوري:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشيد من بايد يه تلفن مهم بزنم...ببخشيد که تنهاتون مي ذارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مريم:راحت باشيد..بفرماييد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن منصوري کاميار گفت: سوزان زن مهربونيه برخلاف چاقيش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگو زشته..اندامش خوبه که..ولي خيلي زشت بود اون حرف وزدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزيزم اينجا تعارف معني نداره..هر چي چيزي مي خواي بايد بگي مي خوام...اينجا فقط يک بار مي گن بخور نخوردي ميذارنش کنار واصرار نمي کنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن شب با جشني که ان دو برايشان گرفته بودند خوش گذراندند. فرداي آن شب مرخصي کاميار تمام مي شد در راه بازگشت به خانه مريم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فردا چيکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيو چيکار کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از فردا ميري سرکارمن تو خونه بيکار ميشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايش کلفت کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بيکار چرا عزيزم به وظيفه مهم خانه داريت ميرسي فکرکردي اوردمت واسه خودت خوش بگذروني وبخور وبخواب؟!!! بايد غذا بپزي لباس بشوري کف بسابي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديگه چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد:فعلا همين کار وبکن تا بعد بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم خنديد: اين صدا فقط يه سبيل لوتي مي خواست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربونت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از زن داييت خيلي خوشم اومد با اينکه استراليايه اما خونگرمه اصلا احساس غريبگي نکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبي از خودته عزيزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه ندارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه متاسفانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خونه بدون بچه خيلي بي روحه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسي کشيد:دوباره شروع نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که چيزي نگفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه در مورد بچه اصلا حرف نزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش بيرون چرخاند کاميار خم شد صورتش ب*و*سيد:قهر نداشتيما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غيز برگشت:قهر نيستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس ناز داري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد:نه بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • B

    00

    قشنگگگ بوود نویسنده عزیز شما ک به این خوبی نوشتی کاش یه رمانم بنویسی که در مورد سایه و امین باشهه😁

    دیروز
  • ژالا

    ۵۳ ساله 00

    بسیار عالی قلمت طلا بی نهایت زیبا بود ۲جلدش روخوندم اصلا خسته نشدم واین عالیه با هم سپاسگزار برات بهترینها رو آرزو میکنم لیاقتش رو داری خسته نباشی گلم بازم میگم دست وقلمت طلا

    ۲ هفته پیش
  • سلام اسمعیلی هستم

    ۴۲ ساله 00

    سلام رمان رو خوندم هر دوقسمتش رمان احساسی وعالی بود روایت روزانه اش هم عادی روال ومعمولی بود راضی بودم وفکر میکنم وقتم رو هدر ندادم ممنون

    ۴ ماه پیش
  • ماهرخ

    00

    فوق العاده بود

    ۵ ماه پیش
  • A.a

    00

    به نظر من هم بهتر بود حالا که به هم رسیدن کمی از زندگیشون و عاشقانه هاشون نوشته می شد

    ۵ ماه پیش
  • A.a

    00

    سلام واقعا رمان قشنگی بود تمام شخصیت ها به خوبی تعریف شده بود و من واقعا عاشق شخصیت مهیار شدم ...همین متفاوت بودن شخصیت ها رمان را جذاب کرده بود ....از نویسنده عزیز بابت نوشتن این رمان جذاب تشکر میکنم

    ۵ ماه پیش
  • زهرا

    00

    خیلی قشنگ بود.کامیار حقش بود خیلی پولکی بود...ولی چقدر انسان بودن مهیاروپدرش..یعنی کسی هست اینقدر خوب باشه..ولی خداییش مریم شاید نسبت به مهیار حق داشت ولش کنه ولی ساینا نه به خاطر اون باید میماند.

    ۶ ماه پیش
  • تارا

    00

    دست نویسنده درد نکنه خیلی خیلی خیلی خوب و عالی بود

    ۹ ماه پیش
  • روژین

    00

    دست نویسنده درد نکنه هردو جلدش عالی بود فقط دونکته یک اینکه بچم مهیار خیلی خیلی خوب بود کاش یکم بدجنس بود دوم اینکه مریم خیلی خیلی بدشانس بو کاش کامیار نمیمرد😢😭

    ۱۲ ماه پیش
  • سحر 35

    21

    فصل دو را دوست نداشتم آخرش اصلا نباید مریم و مهیار به هم میرییدن واقعا حق مریم نبود خیلی بد تموم کرد

    ۱۲ ماه پیش
  • سحر 35

    00

    ببخشید اشتباه تایپ بود نباید به هم میرسیدن

    ۱۲ ماه پیش
  • فاطمه

    ۲۹ ساله 00

    رمان ب نظرم رمان خوبی بود تو جلد اول خیلی ب خاطر مهیار گریه کردم اون همه چی داشت واقعا نمیفهمم مریم تو زندگیش دنبال چی بود؟؟مهیار چشماش خوب میشد

    ۱ سال پیش
  • نگار

    ۲۱ ساله 10

    من این رمان رو ۳ بارخوندم وخیلی جاهاشو گریه کردم . دلم برای هردو شخصیت می سوخت.مهیار مظلوم خوب بوددرست ولی بعد اینکه دفعه دوم و سوم خوندم بعضی جاها حق رو به مریم هم دادم شاید نویسنده نگاه با اغماض دا

    ۱ سال پیش
  • یه دختر

    ۲۳ ساله 10

    عالی بود ولی کاش بهم نمیرسیدن مریم و مهیار اما در کل قلمت موندگار باشه نویسنده جان

    ۱ سال پیش
  • عسل

    00

    سلام مرسی از نویسنده عزیز من چند بارخوندم عالی بود ❤️ ❤️ ❤️ موفق باشی

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    ۳۲ ساله 10

    داستان خوبی بود ولی اگه من بود مریمونمیبخشیدم چقدرنامردبود آل ببرش😖😖

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.