رمان پا به پای خورشید به قلم مهنا
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
آتنا شریعتی دختری اهل جنوبه که تو پالایشگاه تهران شاغله و شغلشم مردونست.
تو زندگیش سختیای زیادی کشیده و همه ی عمرش به فداکاری گذشته.
بخاطر همین فداکار بودن و از خودگذشتگی که داره با مرد بی احساسی به نام اسحاق کرامت ازدواج میکنه...
مقدمه:
خداوند در سوره ي والعصر ميفرمايد انسان هميشه در سختي و عذاب است, اما در سوره ي انشراح نيز ميفرمايد بعد از هر سختي
آساني است.
يه روزايي خيلي سختي ميکشيم تو زندگيمون, کم مياريم, درد ميکشيم, قلبمون ميشکنه اما هيچکدوم اين سختيا هميشگي نيست.
يه روز يه نفر مياد که باعث ميشه تمام درد و غصه هاتو فراموش مي کني.
آتنا:
کفشهاي ايمنيمو از پاهام در آوردم, انگشتاي پامو جمع کردم تا کمتر دردشونو حس کنم. کفشاي خودمو پام کردمو از پشت ميزم بلند
شدم تا يه ليوان کافي ميکس برا خودم بريزم.
بخاطر جابجا کردن يه مبدل(?) تايم کاري ?? ساعته شده, خسته نيستم اما دلم آرامش ميخواد. هنوز ليوانمو سمت دهنم نبرده بودم که
اسماعيلي مثل هميشه غرغرکنان اومد تو اداره.
- چي شده بازم اسماعيلي؟ بازم که داري غر ميزني.
- بچه هاي تعميرات بازم اعصابمو ريختن به هم, همه دردسرا رو اداره مهندسي ميکشه اونوقت آقايون فقط ايراد ميگيرن, اصن اگه
شما بهتر بلدين خودتون دستورکار بزنين خودتونم اجرا کنين.
- بيخيال اسماعيلي, اين بحثا هميشه هست. برو رستوران شام بگير بيار تو اتاقمون بخوريم, حوصله رستوران اومدنو ديدن بچه هاي
تعميراتو ندارم.
- چشم خانوم مهندس.
اسماعيلي رفت شامو بياره و منم رفتم نمازخونه تا نماز بخونم.
شش ساله که از شهر خودم اهواز, اومدم تهران.
بخاطر رشته ي تحصيليم هميشه مجبورم با مردا سروکله بزنم، هميشه هم بايد خودمو ثابت کنم. مجبورم اثبات کنم با وجود زن بودنم
ميتونم يه مهندس ميکانيک موفق باشم.
کار توي پالايشگاه رو دوس دارم هرچند که مشکلات خاص خودشو داره.
نمازم که تموم شد براي مامان و بابا فاتحه خوندمو از نمازخونه زدم بيرون تا برم اتاق خودم که مدير اداره مهندسي رو ديدم.
مهندس اکبري آدم جا افتاده و باسواديه, منبع اطلاعاته.
خودمو به مهندس اکبري رسوندم و صداش کردم.
- خسته نباشين مهندس
-تو خسته نباشي دخترم, گل کاشتي, فکر نميکردم کارجابجايي مبدل به اين خوبي پيش بره, خوشحالم که اين کارو بتو سپردم.
- خواهش ميکنم من شاگرد شمام مهندس, انشالا تا آخر هفته مبدل جديد جايگزين ميشه, راستي مهندس ميشه ازتون يه خواهش بکنم؟
اگه اجازه بدين اسماعيلي فردا بره مرخصي. بنده خدا بچش بدنيا اومده، زنش تنهاست.
- اگه اون بره که تو دست تنها مي موني، سختت ميشه.
- نه مهندس، اسماعيلي زحمتاي اصلي رو کشيده، کار خاصي نمونده.
- هرچند که ميدونم بازم داري فداکاري مي کني اما بخاطر تو ميتونه بره, راستي اوضاع کارآموزت چطوره؟
- خواهرزادتون خيلي مشتاق يادگيريه
- پس ازش کار بکش
- چشم مهندس, با اجازتون من ميرم.
با مهندس خداحافظي کردمو برگشتم اتاقم.
به اسماعيلي خبر دادم که ميتونه فردارو مرخصي بگيره, کلي ذوق کرد و مدام تشکر ميکرد, بنده خدا خونش اصفهانه , زنش تازه
زايمان کرده و منتظر شوهرشه، دلم نيومد يه پدرو از ديدين زن و بچش محروم کنم. هرچند که ميدونستم بدون اسماعيلي مجبور ميشم تا
ديروقت تو شرکت بمونم. اما همين که ميدونستم يه خانواده رو ميتونم خوشحال کنم برام کافي بود.
چراغهاي واحد رو خاموش کردم و به سمت در خروجي راه افتادم.
به در حراست که رسيدم يکي از نگهباناي دم در صدام کرد.
- خانم شريعتي امروز يه نفر اومده بود ديدنتون, خيلي هم منتظرتون بود اما چون تو واحد بودين نتونستيم خبرتون کنيم.
- خودشو معرفي نکرد؟
- چرا خانوم مهندس, گفت معاون شرکت صنعت پردازانه. فردا دوباره مياد.
از نگهبان تشکر کردمو به سمت خونه راه افتادم.
هرچندوقت يه بار از شرکتهاي بزرگاني يا خدمات فني، مهندسي براي معرفي شرکتهاشون ميومندن اما معمولا با واحد بازرگاني شرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار ميذاشتن. اينکه معاون يه شرکت بزرگ مثل صنعت پردازان مستقيم اومده بود اتاق خودم، بدون هماهنگي قبلي، يکم به نظرم عجيب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرا خوابيدن زياد وقت نداشتم. کلي کار تو خونه داشتم, بايد لباسارو ميشستم و آشپزخونرو مرتب ميکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ي سوت و کور من با وجود اينکه فقط يه ساکن داشت که اونم خودم بودم اما هميشه کلي کار داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارارو که تموم کردم کتاب جديدي رو که خريده بودم برداشتم که بخونم اما چشمام ياري نکردن و سنگين شدن, عکس مامان و بابا رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغل کردم و ساعتو برا 5:30 تنظيم کردمو خوابيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيچاره کارگرا از بس سرشون جيغ و داد کرده بودم حتي جرأت نکردن برن ناهار بخورن, بهشون گفته بودم تا مبدلو بيرون نياوردين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچکس اجازه ي استراحت نداره, اولين بار بود چنين پروژه ي سنگيني رو به من سپرده بودن, ميخواستم به بهترين نحو انجامش بدم,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعيلي هم که دست تنهام گذاشته بود, از صبح حتي يه دقيقه هم نرفته بودم اتاقم. داشتم به کار جوشکارا نظارت ميکردم که صداي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاذان بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جمعيتي که توي واحد بودن نگاه انداختم, بيشتر از پنجاه تا کارگر بالباساي يه تيکه ي آبي رنگ مشغول کار بودن, نزديک به ده,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوازده نفر هم مهندس ناظر ايستاده بودنو نظارت ميکردن, مهدي کارآموز جديدم که خواهرزاده ي مهندس اکبري بود کنارم ايستاده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودو فک ميزد, اين پسره ديگه واقعن رومخم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به تز دادناي عجيب و بي ربطش،حسيني, برنامه ريز واحدرو صدا کردمو گفتم: آقاي حسيني بچه هارو بفرست برا ناهارو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنماز. بهشون بگو ساعت 2:30 همه سر پستاشون باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو که گفتم راه افتادم به سمت نمازخونه, از سردرد داشتم کلافه ميشدم, بايد سريع نمازمو ميخوندم و ميرفتم اتاقم که يه ليوان قهوه ي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغليظ بخورم که بتونم تا شب پاي کار بايستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينکه هميشه کارم زياد بود و اينجوري کار کردن برام تازگي نداشت اما چون اين دفعه مدير پروژه من بودم يکم استرس داشتم, همين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباعث ميشد حتي شبا هم نتونم راحت بخوابم. اين بي خوابي ها منو ميکشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از استراحت بچه ها دوباره شروع به کار کرديم, تا ساعت 8:30 پاي کار بودم که مهندس اکبري صدام کرد, تازه شيفت عوض شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودو داشتم به بچه هاي شيفت شب کاراي مهم رو گوشزد ميکردم. سفارشامو که کردم راه افتادم به سمت اتاق اکبري, مهندس ازم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگزارش روزو خواسته بود, براش توضيح دادمو گفتم دو روز ديگه ميتونيم واحدو بياريم تو سرويس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زد و گفت: الحق که خيلي کارت درسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکر کردمو بازم برگشتم تو واحد که آخرين سفارشارو بکنم و با خيال راحت برم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينقد حرص و جوش ميزدم براي کار و شرکت، که به قول اسماعيلي انگار سه دانگ شرکت به نام منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين که آخرين روزاي شهريور بود اما هوا سوز داشت, تو شهر زادگاه من اين موقع سال هوا هنوز گرم بود. حتي شرجي هم ميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهران همه چيزش با شهر من متفاوت بود. با وجود شش سال زندگي تو تهران هنوز به خيلي چيزا عادت نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدو بدو خودمو به اتاقم رسوندم که کيفمو بردارمو برم خونه, نرسيده به در اتاق بوي عطر مردونه مخلوط با بوي سيگار توجهمو جلب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جز کارگرا که پاي کار بودن هيچکس تو شرکت نمونده بود. اينکه بوي ادکلن مردونه از اتاق من ميومد اونم ساعت 10 شب باعث شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکم بترسمو با احتياط قدم بردارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارداتاق که شدم خشکم زد يه مرد تو اتاق من بود, يه مرد تقريبا چاق باصورتي گرد, سر کچل, پوست سفيد و قدي متوسط, تيپش به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارمنداي شرکتمون نميخورد, به نظر پنجاه ساله ميومد, روي صندلي مهمان نشسته بودو به روبروش خيره شده بود, حواسش جاي ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاي بود و متوجه ورود من نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميدونم چرا اما ظاهرش منو ياد ناپلئون بناپارت مي انداخت, از تصور ناپلئون توي اتاقم خندم گرفته بود که يهو ناپلئون فرضي متوجه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضورم شد و به احترامم ايستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمايين آقا, امري داشتين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اينکه حرفي بزنه با دقت بهم نگاه کرده و با يه لبخند بزرگ که کل صورتشو پوشونده بود گفت: خانوم شريعتي شمايين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله, خودمم, بفرمايين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من شهابم, مهندس شهاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو که گفت دست کرد تو جيبشو يه کارت ازش بيرون آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي کارت نوشته شده بود: مهندس شهاب , معاون شرکت صنعت پردازان. به همراه شماره تماس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينجور که به کارت نگاه ميکردم به نشستن دعوتش کردم و گفتم: خوش اومدين مهندس, درباره ي شما و شرکتتون زياد شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله, شرکت ما تو صنعت نفت وگاز حرف اولو ميزنه, ديروز هم اومده بودم اما کارتون طول کشيدو نتونستم ببينمتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده, اين چندروزه خيلي سرم شلوغه, متاسفانه الانم وقت مناسبي براي پرزنت شرکتتون نيست, ميتونين فردا صبح برا معرفي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرکتتون به بچه هاي بازرگاني شرکت مراجعه کنين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما من برا معرفي شرکتمون نيومدم خانوم مهندس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم که دعوتتون کنم براي روز پنج شنبع به صرف ناهار تو شرکت ما با حضور مدير عاملمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردمو گفتم ممنونم مهندس اما همونجوري که گفتم يه پروژه دستمه که بايد پنج شنبه صبح تحويلش بدم, در ضمن براي دعوت از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بايد با رييسم مهندس اکبري هماهنگ کنين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون لبخندي که رو لباش بود بهم خيره شد و گفت: من پنج شنبه منتظرتونم, هر ساعتي که بتونين, همين فردا هم با مهندس اکبري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس ميگيرمو بهش ميگم که به صورت رسمي واداري از شما دعوت ميشه از شرکت ما ديدن کنين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکر کردمو از پشت ميزم بلند شدم. مهندس شهابم با همون لبخندي که رو لباش بود و انگار چيز با ارزشي رو کشف کرده بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: مهندس با عرض معذرت من بايد برم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب کيفشو برداشتو گفت: اگه اجازه بدين تا در حراست همراهيتون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين طور که به سمت در خروجي ميرفتيم از شرکتشون برام گفت و اينکه مدير عاملشون يه نابغه است, اينکه شرکتشون يه شرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازرگانيه و تجهيزات مکانيکي داخلي و خارجي رو براحتي تهيه ميکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در که رسيديم پرسيد: اجازه ميدين تا خونتون برسونمتون؟ تشکر کردم و با گفتن اينکه خونم نزديکه خودمو از شر تعارفاي اضافي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاص کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظي کرد و به سمت ماشين آخرين مدلش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقد خسته بودم که حتي حوصله ي فکر کردن به ناپلئون فرضي رو هم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض رسيدن به خونه بدون اينکه لباسامو عوض کنم رفتم تو تختمو خوابيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح که رسيدم شرکت مهندس اکبري صدام کرد و بهم گفت از طرف شرکت صنعت پردازن براي بازديد از شرکت و محصولاتشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعوت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس اکبري تاکيد کرد که حتمن براي اين بازديد برم چون اين شرکتو خيلي قبول داره و اين شرکت ميتونه هرگونه متريالي که نياز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداريمو تامين کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم از اين همه عجله براي دعوت از من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مثل هميشه چشمي گفتم و به سمت واحد راه افتادم که تا شب کارارو تموم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ??شب بود که با صداي سوت و جيغ همکارا جابجايي مبدل به اتمام رسيدو مبدل جديد جايگزين شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم از خوشحالي غوغايي برپا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاکبري که کنارم ايستاده بود، گفت: شريعتي آفرين, اصلن فک نميکردم اينقد سريع کارو تموم کني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غرور نگاهش کردمو گفتم: همه ي زحمتارو کارگرا کشيدن مهندس، من که کاره اي نيستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينکه هفته ي خيلي سختي رو پشت سر گذاشته بودم اما وقتي رسيده بودم خونه اصلن احساس خستگي نميکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس خوبي داشتم و تو دلم به خودم تبريک ميگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين که رفتم تو تختم ياد دعوت فردا افتادم. نميدونم چرا اما به نظرم اينکه چه لباسي بپوشم مهم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روي تختم بلند شدمو به سمت کمدم رفتم, لباسامو زيرورو کردم و بالاخره يه دست لباس مرتب که هم ساده بودن و هم شيک انتخاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم و انداختم رو ميز اتو که فردا صبح قبل از رفتن اتوشون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسحاق:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از ??شب گذشته بود. توي دفترم نشسته بودم و به دودي که از سيگار توي دستم بلند ميشد خيره شده بودم, پک محکمي به سيگار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم که در با صداي بلندي باز شد و کمال با سرو صداي زياد اومد تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقو گذاشته بود رو سرشو بلند بلند مي گفت: آقا اسحاق بلند شو, يافتم, يافتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجوري که به سيگارم پک ميزدم با يه يه اخم محو نگاهش کردمو گفتم: چه خبرته, مثل ارشميدس يافتم, يافتم راه انداختي, چيه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنج پيدا کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخير اسحاق جان, کليد حل مشکل تورو پيدا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقريبا به اندازه ي تمام عمرم کمالو ميشناختم. هيچوقت حرفي رو نميزد که بهش ايمان نداشته باشه. هيچوقت کاري رو نصف و نيمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانجام نمي داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي همين ذل زدم تو چشماشو گفتم بشين و تعريف کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راه حل مشکل ??سالتو پيدا کردم. تموم شد فکر و خيال و سختيا. بالاخره ميتوني به آرزوت برسي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب بگو ديگه, چه راهي پيدا کردي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کليد حل مشکلت تو دستاي خانوم آتنا شريعته, خانوم مهن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپريدم وسط حرفاي کمالو اجازه ندادم حرفشو تموم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدايي که سعي ميکردم آروم نگهش دارم گفتم: کمال قرار شد اين نقشه رو بندازي دور, نقشه اي که يه زن توش باشه فقط دردسره,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصد دفعه بهت گفتم, يه زن گريه ميکنه, غر ميزنه, مراقبت ميخواد, کار فني و تخصصي نميتونه انجام بده, تا ده سال ديگه هم که بگذره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم انتظارو توقع داره, يه زن اجازش دست خودش نيست, صدتا صاحاب داره, قرار شد يه نقشه بکشي بدون حضور هيچ زني, چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نيستي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمال مث هميشه با آرامش پدرانه نگاهم کردو گفت: اسحاق چند ساله منو ميشناسي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط نگاهش کردم, بدون هيچ حرفي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لبخند روي صورت گردش نشست و گفت:من هم همبازيت بودم، هم برادرت، هم پدرت, تا حالا شده کاري کنم که کوچکترين آسيبي به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو برسه؟ کاري کردم که از هدفت دور بشي؟ تو عزيزترين آدم زندگيمي, به حرفام خوب گوش بده وبهم ايمان داشته باش. چهل روزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارم در مورد مهندس شريعتي تحقيق ميکنم, بچه ي جنوبه, کارشناس ارشد مکانيک پالايشگاه, با اينکه فقط شش سال سابقه کار تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپالايشگاهو داره سرپرست مکانيکه, تو هفته ي گذشته يه پروژه ي بزرگ دستش بود, کار يه ماهو تو يه هفته انجام داد. ديروز به چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم ديدم از لدر (?)رفت بالا, ايستاد کنار جوشکارا, الکترود(?) رو برداشت و شروع کرد به جوشکاري, کاري که استادکار جوشکار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونست انجام بده اون توي ارتفاع با چه دقتي انجام داد, پنجاه تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد سيبيل کلفت ايستاده بودن و کار خانوم مهندسو نگاه ميکردن, چنان مديريتي داشت که هيچکس حتي جرأت نميکرد بهش چپ نگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنه, چنين زني نميتونه احساساتي عمل کنه, درسته يه زنه اما مردونگيش از صدتا مرد بيشتره, تمام زندگيشو وقف خانوادش کرده, پدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو مادرشو يازده سال پيش از دست داده, دوتا برادرو يه خواهر داره,برادر بزرگشون از ترس قبول کردن مسؤليت اين سه نفرو به امون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رها کرده و زندگي خودشو در پيش گرفته, آتنا خودش يه تنه از خواهر و برادرش نگهداري کرد. هردوشونو برا ادامه تحصيل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرستاده مالزي برا ادامه تحصيل. وقتي اونارو به سرو سامون رسوند اومد تهران, هرماه برا خواهرو برادرش پول ميفرسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نظر جسمي هم سالمه, تمام مدارک پزشکيشو بررسي کردم, حتي تو مدارک پزشکيشم کشفيات جالبي داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کبدش بخشيده به يه کودک مريض، بدون اينکه در ازاي کارش پولي بگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت قول ميدم اين دختر همونيه که ميتونه تورو به آرزوت برسونه, فقط دندون رو جيگر بزار و کارارو به من بسپار, براي فردا ناهار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعوتش کردم شرکت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اينجاي حرفاش که رسيد بي حوصله گفتم: من که فردا دارم ميرم تبريز، نيستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولي من ميخوام تو هم ببينيش, قراره زنت بشه بايد تو هم نظر بدي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من حوصله ي هيچي رو ندارم, خودت همه کارا رو بکن, اگه قرار عقد هم گذاشتين غيابي انجام ميشه بدون حضور من, نمي خوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به چشم کسي بيفتته, باور کن کمال من پير و بي حوصلم, چون بهت اعتماد دارم قبول ميکنم, همه چي رو هم به خودت ميسپارم,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطفا الانم منو برسون خونه, واقعن خستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتنا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينکه روز تعطيلم بودو ميتونستم بيشتر بخوابم اما از تخت بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه, يه ليوان کافي ميکس آماده کردم و اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي تنها مبل خونم نشستم, کسل بودم دلم ميخواست شرکت باشم و کلي بدو بدو کنم, به لباسام که روي ميز اتو بودن نگاه کردم, يادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد که براي ساعت ?? با شرکت صنعت پردازان قرار دارم, بار اولي نبود که از طرف يه شرکت دعوت شده بودم اما اين دعوت با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعوتاي ديگه فرق داشت, معاون شرکت شخصا اومده بود دفترم, چند ساعت منتظرم مونده بود و خيلي هم اصرار داشت حتمن دعوتشو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبول کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه بازديد از يه شرکت توسط يه کارشناس جزء چقد ميتونست اهميت داشته باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ? بود و تا ساعت دوازده کلي وقت داشتم, خودمو با کاراي خونه مشغول کردم و ساعت ?? آماده دم در منتظر تاکسي بودم, يه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو شلوار سورمه اي رسمي پوشيده بودم با يه شال سفيد. ساده و شيک, آرايش ملايمي کرده بودم که فقط اثرات کم خوابي و سياهي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزير چشمامو از بين ببرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرأس ساعت ?? رسيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرکت توي يه ساختمون خيلي شيک بود, توي يه منطقه خوش آب و هواي بالاي شهر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر واحدمديريت و زدم وارد شدم. يه سالن خيلي بزرگ که پارتيشن بندي شده بود، با تعداد زيادي کارمند که خيلي شيک و آراسته بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو انتهاي سالن دو تا اتاق بود با درهاي بسته. به حالت سردرگم دم در ايستاده بودم که يه صداي زنونه توجهمو جلب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمايين خانوم امري داشتين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله, قرار ملاقات داشتم با مهندس کمال شهاب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم جوان که بعدا فهميدم منشي اون واحده با دقت سرتاپامو نگاه کرد و پرسيد: مهندس شريعتي شمايين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر تاييد کردم و منتظر موندم که به مهندس شهاب خبر بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمتر از سه دقيقه منتظر بودم که در يکي از دو اتاق انتهاي سالن باز شد و مهندس شهاب با يه لبخند بزرگ از اتاق بيرون اومد و با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعت خودشو به من رسوند. به احترامش ايستادم, با همون لبخند روي لبش سلام کرد و منو به اتاقش راهنمايي کرد, اتاق مهندس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب از سالن قبلي هم بزرگتر بود, وسط اتاق يه ميز خيلي بلند و تعداد زيادي صندلي بود. همه ي دکوراسيون اتاق به رنگ قهوه اي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتيره بود. رنگ مورد علاقه من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاق خيره شده بودم که با صداي مهندس شهاب به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نميشيني خانوم مهندس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته, ببخشيد محو دکوراسيون اتاقتون شده بودم, ساده, شيک و قهوه اي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم, پس تو هم مثل من خوش سليقه اي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اونجا که احساس کردم اين حرف يه شوخيه لبخند زدم, مهندس شهاب هم بلند بلند خنديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندش که تموم شد نگاهم کرد و گفت: خيلي ازت ممنونم که دعوتمو قبول کردي. البته اگه نميومدي من ميومدم در خونت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفش با تعجب به صورتش خيره شدم, چه اصراري داشت اين مرد براي ديدن من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينجوري که با تعجب نگاهش ميکردم گفت: مهندس اول ناهار بخوريم يا اول حرف بزنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفش مطمئن شدم قصد اين ناپلئون فرضي از دعوت من صحبت از شرکت و بازديد نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورتش خيره شدم و گفتم: صحبت درباره چي؟ در ضمن فرموده بودين مدير عاملتون ميخواد منو ببينه اما من به جز شما کسي رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينجا نميبينم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش جوابمو داد و گفت: بخاطر نبود مدير عامل معذرت ميخوام, مأموريت داشتن رفتن تبريز, و اما موضوع صحبت؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم شريعتي من آدم رکي هستم, دروغ هم تو کارم نيست, راستش من ازتون خواستم بياين اينجا تا کمک کنين براي حل يه مشکل, يه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکل که 14 ساله هيچ حلالي براش نبوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر ميکنم من اين حلال رو پيدا کردمو اون حلال شمايين. اينجورين که دربارتون شنيدم هيچ محتاجي رو از در خونتون نميرونين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بستگي داره که اون محتاج چي ازم بخواد, من فقط کاري که در توانم باشه انجام ميدم. ميشه لطفا واضحتر برام توضيح بدين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتمن مهندس, بايد برات يه داستان تعريف کنم, داستان زندگي يه آدم تنها که واقعن به کمک نياز داره. اما قبل از شروع داستان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتره ناهار بخوريم, چون داستانم طولانيه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمال:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده ي کرامت يکي از سرشناس ترين خانواده هاي تهران بودن, کرامت بزرگ مالک نصف زميناي تهران و اطرافش، مرد منصف و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبامرامي بود, تمام خدمه و کارگراي خونش دوسش داشتن و از جون براش مايه ميزاشتن, کسي نبود که از کرامت گلايه و شکايتي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشته باشه, تمام رعيتايي که تو باغها و زميناي کشاورزي کرامت کار ميکردن سر اسمش قسم ميخوردن, کرامت بزرگ صاحب هفت تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه بود, شش تا دختر و يه پسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرشو با کلي نذر و نياز از خدا گرفته بود. بعد از شش تا دختر کرامت صاحب پسري شد که اميد داشت ميراث دار نام و املاکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهسوار پسر يکي يه دونه ي کرامت مثل پدرش مرد درست کرداري بود, تا بيست سالگي کنار کرامت بزرگ زندگي کرد و شد يکي بهتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پدرش. کرامت بزرگ که مرد تقريبا تمام املاکش رسيد به تنها پسرش, شهسوار کرامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهسوار هم مثل هر پسر ديگه اي در سن بيست سالگي عاشق دختري شد، به اسم صديقه, صديقه همسايه ي خونه ي کرامت بود و از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر لحاظ مناسب براي وصلت با خانواده ي کرامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج سال اول ازدواجشون بي هيچ مشکلي با خوشي و شادي گذشت. شهسوار تونسته بود املاک پدرشو گسترش بده و همين باعث شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصديقه در ناز و نعمت زندگي کنه, بعد از گذشت پنج سال هنوز بچه اي از صديقه حاصل نشده بود. کرامت به فکر چاره افتاد و از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصديقه خواست با هم براي درمون پيش دکتر برن, نزديک به سه سال شهسوار و صديقه از اين مطب به اون مطب, از اين دکتر به اون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر رفتن اما نتيجه اي حاصل نشد که نشد. بيش از هشت سال از ازدواجشون ميگذشت و اجاق شهسوار کور کور بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصديقه که از دوا درمون خسته شده بود به کلي اخلاقش تغيير کرد, تمام روز يا گريه و زاري ميکرد يا مهموني مي داد و به مناسبتاي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربط و بي ربط جشن ميگرفت, شهسوار هم هر روز تنها و تنهاتر ميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اينکه وقتي شهسوار به مرز ??سالگي رسيد تو يکي از سفرايي که به ارمنستان داشت با دختري زيبارو به اسم مريم آشنا شد. مريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر کم سن و سال و باهوشي بود که تو يه شرکت خدماتي کار ميکرد, وضع مالي خانوادش خوب نبود و مريم خرج زندگيشونو در مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآورد, ديدار شهسوار و مريم عشقي رو در دل شهسوار ايجاد کرد و از مريم خواست که همراه با اون به ايران بياد. مريم هم در ازاي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدريافت پول زيادي از شهسوار و پرداختش به خانوادش همراه با شهسوار راهي ايران شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصديقه از ديدن رقيب دلش به درد اومد و اخلاقش بد و بدتر شد. شهسوار تمام تلاششو براي راضي نگه داشتن صديقه ميکرد و مدام تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشش ميخوند که: صديقه جان مريم کنيزته، کاراي خونرو ميکنه, مثل بقيه ي خدمه, تو فقط خانومي کن, وقتايي که درگير جشنات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستي اين دختر ميشه همدم من, شايد برامون بچه بياره و من و تو از تنهايي در بيايم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصديقه گوشش به اين حرفا بدهکار نبود و فقط پاشو کرد تو يه کفش که با وجود اين دختر گره گوري حتي يه لحظه هم تو خونه نميمونم,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين خونه يا جاي منه يا جاي اون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين شد که بعد از گذشت ?? سال از زندگي مشترکشون شهسوار از صديقه جدا شد و تمام حق و حقوقشو و شايد حتي بيشتر پرداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزي که صديقه با چشم گريون از خونه ي شهسوار ميرفت بهش گفت يه روزي تقاص دل شکستمو ازت ميگيرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهسوار صديقه رو دوست داشت, اما اخلاق صديقه مثل سالاي اول نبود, به شهسوار اهميتي نميداد و تنهايي شهسوارو پر نميکرد. تمام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم و غمش شده بود جشن و مهموني. شهسوار از صميم قلبش راضي به جدايي نبود اما اين خواسته ي خود صديقه بود و در نهايت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشم شاکي و ناراحت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از طلاق صديقه, شهسوار مريم رو به عقد خودش در آورد, مريم مثل بقيه ارمني ها بور بود و خوش چهره, با چشماي مشکي, پوست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفيد و قدي بلند. مريم قبل از عقد با شهسوار مسلمون شد و به شهسوار قول داد که خوشبختش ميکنه. سه سال از ازدواجشون گذشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود که يک روز مريم احساس ضعف شديدي کرد و از حال رفت. طبيب آوردن به بالين مريم و طبيب با گرفتن مژدگوني از شهسوار بهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبر پدر شدنشو داد. شهسوار اونقد خوشحال بود که تا يک ماه بعد از خبر بارداري مريم جشن برپا کرده بود. بالاخره تو سن ?4 سالگي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم وقتي مادر شد تازه بيست ساله بود و زيباييش بيشتر از قبل به چشم شهسوار ميومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گذشت نه ماه از بارداري مريمي که لاي پر قو نگهداري ميشد پسربچه ي قشنگي بدنيا اومد که شد چشم و چراغ خونه ي کرامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم پسر رو اسحاق گذاشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم تنها پسرشو ايزاک صدا ميکرد و مثل يک شاهزاده ازش مراقبت ميکرد. شهسوار دوباره جوون شده بود. پسرش تمام غم و غصه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاشو از بين برده بود اما اجل زياد بهش مهلت نداد و وقتي اسحاق تازه يازده ساله شده بود از دنيا رفت و تمام املاکش به تنها پسرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسحاق پسر آروم و سر به زيري بود. بهترين رفيقش پدرش بود که حالا بدون اون تنها شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم جوون تر از اون بود که بتونه همدم و مرهم دل پسرش باشه, بعد از مرگ شوهرش به خوشگذروني پرداخت و چون حوصله ي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهداري از تنها بچشو نداشت اسحاقو به کلاساي مختلف درسي و غير درسي فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها سرگرمي اسحاق درس خوندن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با کلي مردود شدن کلاس دوم دبيرستان بودم و اسحاق تازه اول راهنمايي. يه روز که از در مدرسه اومدم بيرون ديدم چندتا پسر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردن کلفت ايستاده بودن بالاي سر يه پسر ريزه ميزه و هي اذيتش ميکردن, پسر شري نبودم اما دلم طاقت نياورد و به کمک اون پسر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم, بعد از کلي کتک کاري همراه با اون از دست گردن کلفتا فرار کرديم, اونجا بود که من با اسحاق آشنا شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم با مريم خانوم تو جشناي مختلف آشنا شده بود و پدرامون هم نسبت خيلي دور فاميلي با هم داشتن, چندين بار درباره اسحاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنيده بودم و ميدونستم تو مدرسه ي خودمونه اما تا حالا از نزديک نديده بودمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسحاق پسري با چشم و ابروي مشکي و پوست سفيد, خيلي سر به زير و مؤدب که شد بهترين رفيق زندگيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون روز به بعد من همه جا با اسحاق بودم و نميذاشتم کسي اذيتش کنه, اسحاق پسر کم حرفي بود و تا ازش چيزي نميپرسيدي جواب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم به محض رسيدن اسحاق به پونزده سالگي تنها پسرش رو تنها گذاشت و با کلي پول راهي ارمنستان شد. به اسحاق سپرد که تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه مرد شدي, من هنوز جونم و نميخوام جوونيم به خاطر تو هدر بره. اسحاقو سپرد دست دايه ي پيرشو برگشت پيش خانوادش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسحاق خيلي خوب درس ميخوند و تمام درداشو با درس خوندن درمون ميکرد. من ديپلمم رو گرفته بودم و با کمک پدرم تو يه اداره دولتي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول به کار بودم. اما اسحاقو تنها نميذاشتم. همه جا همراش بودم تا اينکه اسحاقم ديپلمشو گرفت و يه روز اومد پيشم, بهم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميخواد تحصيلاتشو خارج از کشور ادامه بده. ازم خواست که منم همراهش برم. اسحاق وارث املاک و اموال زيادي بود برا همين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمرو به تنها کسي که مورد اعتمادش بوديعني پدر من سپردو باهم راهي لندن شديم, من بعد از گرفتن مدرک ليسانس متالوژي برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايران. اما ليسانس براي اسحاق خيلي کم بود. اون موند و وقتي برگشت که دکتراشو گرفته بود. شايد تو اون زمان جوون ترين کسي بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه تونسته بود دکتراشو تو رشته ي متالوژي بگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسحاق برگشت و تنها کسي که منتظر برگشتش بود من بودم. بيست و نه سالش بود, خيلي جذاب و مردونه تر از قبل شده بود, قد بلند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيکل چهار شونه. چشم و ابروي مشکي که از مادرش به ارث برده بود با نگاه نافذ اما همشه غمگين. با بيني کشيده و لبهايي که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچوقت به خنده باز نشده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام پسراي هم سن اسحاق به فکر گردش و مهموني بودن و اسحاق به فکر استفاده از دانشش. با کمک هم اين شرکتو راه انداختيم, تمام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين ساختمون مال اسحاقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي تازه شرکتمون جون گرفته بود و سعي ميکرديم اسم و رسمي پيدا کنيم اسحاق با دختري به اسم فرشته آشنا شد که اي کاش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچوقت آشنا نمي شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته مديريت بازرگاني خونده بود و توسط يکي از دوستان براي کار تو شرکتمون معرفي شده بود. فرشته دختري زيبا, با استعداد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوش اندام که شباهتاي زيادي با اسحاق داشت. مثل اسحاق کم حرف بود وبي احساس. منطقي ترين زني که تو تمام عمرم ديده بودم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين مهمترين عاملي بود که باعث جذب اسحاق شده بود. دو سالي از احداث شرکتمون گذشته بود و اسحاق و فرشته بيشتر از قبل باهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تماس بودن, يه روز که با اسحاق به يه سفر کاري رفته بوديم بي مقدمه از اسحاق پرسيدم: تو واقعن فرشته رو دوست داري؟ با اين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالم يکم جا خورد, معمولن در مورد چنين مسايلي با هم حرف نميزديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهم کرد و گفت: فرشته دختر خوبيه, شايد تنها زنيه که ميتونم تحملش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب پس چرا بهش پيشنهاد ازدواج نميدي؟ بهتره تو هم سرو سامون بگيري, تو يه خونه ي درندشت زندگي ميکني, تنها, کم کم سنت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالا ميره, نياز به يه همخونه و همدم پيدا ميکني, خونت مث قبرستون ميمونه, نه صدايي, نه زندگيي, تو بايد ازدواج کني, بچه دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه حرفايي ميزني کمال, من از اوضاعم راضيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راضي هستي چون زندگي ديگه اي رو تجربه نکردي, هميشه تنها بودي, باور کن بودن يه زن خوب تو خونه نعمت بزرگيه, درسته که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم فقط سه ساله ازدواج کردم ولي واقعن از زندگيم راضيم, اينقد تجربه دارم که بهت بگم وقتشه زن بگيري.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز خيلي با اسحاق حرف زدم و ازش قول گرفتم که درباره ي اين موضوع جدي فکر کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته که اسحاق سعي ميکرد احساساتشو مخفي کنه اما من هيجانشو تو برخورد با فرشته ميديم, وقتايي که نبود دلتنگش ميشد و آرومتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هميشه ميشد. اسحاق هيچوقت معني محبتو نفهميده بود, مادرش به راحتي تنهاش گذاشته بود و رفته بود. همرو مثل مادرش بي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس ميدونست با زنها رابطه ي خوبي نداشت اما فرشته براش معناي متفاوتي داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از حرفاي من بيشتر به فرشته نزديک ميشد و بالاخره يه روز حرف دلشو به فرشته زد. بهش گفت که ميخواد با اون تشکيل خانواده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبده, فرشته هم در جواب گفته بود که حالا زوده براي زندگي مشترک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسحاق از من کمک خواست و من تصميم گرفتم خودم براي دوستم آستين بالا بزنم و با فرشته صحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه روز بيرون شرکت با فرشته قرار گذاشته بودم. فرشته مثل هميشه با بهترين تيپ ممکن با بوي خوب ادکلنش که هوش از سر هر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردي مي برد اومد سر قرارمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از سلام و احوالپرسي گفتم: ببين فرشته ما الان نزديک به سه ساله همديگرو ميشناسيم و باهم کار مينيم, حتمن تو اين سه سال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه رابطه ي صميمانه ي منو اسحاق شدي, در واقع تنها دوست و قوم و خيش اسحاق منم, تو تنها زني هستي که اسحاق تو اين سي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دو سال بهش علاقه مند شده. فک مي کنم بهتره باهم ازدواج کنين و بريد زير يک سقف, در واقع من دارم ازت خواستگاري ميکنم برا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا اسحاق گل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفام که تموم شد فرشته با يه نگاه بي تفاوت زل زد تو چشمامو گفت: به نظر تو هرکي به من علاقه مند شد من بايد زنش بشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين حرفش باعث شد با دهان باز و متعجب نگاهش کنم, وسط تعجب من به حرفاش ادامه داد و گفت: منم از اسحاق خوشم مياد, تمام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعيارهاي مورد نظر منو داره اما من اهداف بزرگي دارم, قصد دارم برم فرانسه, تحصيلاتمو ادامه بدم, ازدواج فقط دست و پاي منو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميبنده, منو از اهدافم دور ميکنه, من اينو نميخوام,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميخوام بشم کلفت خونه ي اسحاق, من از اسحاق خواستم کمکم کنه تا به اهدافم برسم, قراره هزينه ي سفرم به فرانسرو بده, درسم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم بشه از اسحاق ميخوام بياد فرانسه که براي زندگيمون تصميم بگيريم البته اگه تا اون موقع کس ديگه اي نيومده باشه تو زندگيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا هم اگه حرف ديگه اي نداري بايد برم که خيلي عجله دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اينکه منتظر جوابم بشه خداحافظي کرد و رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن موندم و فکر اينکه اسحاق بيچاره چقدر تنها و بيکسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته رفت فرانسه و اسحاق تبديل شد به مرده ي متحرک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک سال از رفتن فرشته گذشته بود که يه روز تماس گرفت و از اسحاق خواست زودتر کاراشو بکنه و اونم بره فرانسه , اين تماس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي اسحاق حکم يه معجزه رو داشت, مقداري از باغها و اموالي که داشتو فروخت و تبديل به ارز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينکه نظر اسحاق برام محترم بود اما از اينکه اينقد به فرشته علاقه داشت بدم ميومد, فرشته ارزش اسحاقو نداشت, اسحاق يه آدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف و صادقه, شايد نشون نده اما قلب بزرگي داره, هميشه تنها بوده و هست, فرشته دختر جاه طلبيه که با پول اسحاق اقامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرانسرو گرفته بود . بيشتر از هرکسي به خودش اهميت ميداد, اون بيشتر از خود اسحاق، پولشو دوست داشت و اينا منو ناراحت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميکرد, ميدونستم فرشته زن زندگي نيست اما دلم نميومد اسحاقو از تصميمش منصرف کنم. اسحاق تمام کاراشو براي رفتن کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها کاري که بايد ميکرد پيدا کردن يه آدم معتمد و کاربلد بود که در غياب اسحاق مديريت شرکتو به عهده بگيره, اول از من خواست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين مسوليتو قبول کنم اما من چيزي از مديريت يه شرکت بارزرگاني سرم نميشد من بدون اسحاق حتي يه ساعت هم نميتونستم شرکتو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاداره کنم. اصلن بدون اسحاق نميخواستم تو شرکت بمونم. علاوه بر کار اينجا من مسول املاک پدرمم هستم, وقتي براي مراقبت ??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعته از شرکتو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي اصراراي فرشته براي رفتن اسحاق بيشتر شد اسحاق تصميم گرفت تمام املاکش به جز اين شرکت که خيلي براش عزيز بود و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونشو بفروشه، اما همينکه براي فروش اقدام کرد يه شکايت نامه از دادگاه به دستش رسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصديقه زن سابق پدرش مدعي شده بود که هنوز زن کرامته و با يه شناسنامه جعلي,که هنوز اسمش توي شناسنامه ي شهسوار کرامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود ادعاي خودشو ثابت کرد. صديقه زهر خودشو ريخته بود و بازم اين اسحاق بود که مورد ظلم قرار ميگرفت, اسحاق زير بار نرفت,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوکيل گرفت اما ممنوع الخروج شده بود. تو دادگاه اول اسحاق بازنده بود, تقاضاي بررسي مجدد کرد. اما صديقه زرنگتر از اين حرفا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود که عقب نشيني کنه, هربار تهمت جديد و شکايت جديد. پاس و ويزاي اسحاق باطل شد. وکيل اسحاق يه راه کار بهش نشون داد که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه ازدواج کنه و املاکشو به نام زنش بزنه ميتونه پاس و ويزاشو پس بگيره, برا اقامتش با وجود تاهل هم سريعتر اقامت ميگيره,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونوقت طرف حساب صديقه ميشه زن اسحاق, وکيل وقت و زمان بيشتري براي اثبات دروغاي صديقه داره در ضمن يه زن راحتتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميتونه دل صديقرو به رحم بياره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار سال به همين منوال گذشت نه صديقه تونست نتيجه ي نهايي رو بگيره نه اسحاق تونست بيگناهيشو ثابت کنه, اينقد فکر و خيال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد تا مريض شد و متاسفانه مريضيش سرطان پروستات تشخيص داده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتحت درمان قرار گرفت و بعد از سه سال شيمي درماني دکتر اعلام رضايت کرد از اوضاع جسميش اما ازش خواست به خوردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداروهاش و ادامه چکاپ ماهانش ادامه بده, که البته مثل هميشه انداخت پشت گوش, تو مدت بيماري اسحاق فرشته هربار که زنگ ميزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلي گله و شکايت ميکرد و آخر صحبتاشم ختم ميشد به تقاضاي پول از اسحاق بيچاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسحاق مثل تنها پسرم برام عزيزه, شايد حتي بيشتر, اون فقط دوستم نيست, همبازيم بوده, رفيق غربتم بود, دوست خوشي و ناخوشيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبايد کسيرو براش پيدا کنم که بتونه روح مردشو زنده کنه, يه آدم فداکار, يه پرستار, يه مدير لايق براي شرکتش, يه زن براي خنثي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردن توطيه هاي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصديقه و يه دوست برا کم کردن غماش و پاسبوردي براي رفتنش از ايران و رسيدن به عشقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپيدا کردن يه آدم که بتونه تمام اين خصلتارو داشته باشه کار سختي بود اما من بالاخره پيدات کردم خانوم شريعتي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتنا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس شهاب تعريف ميکرد و من سرمو انداخته بودم پايين و فقط گوش ميدادم, دلم سوخت براي مردي که اينقد تنها مونده بود, تو سرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر شده بود از سوال, مهندس کرامت معروف همون اسحاقه؟ فرشته چقد ميتونست بي احساس باشه؟ اصن مهندس شهاب از من چي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميخواست؟ من چه کمکي ميتونم به اين آدما بکنم؟ چرا براي تعريف اين داستات منو اينجا دعوت کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوي افکارم غرق بودم که مهندس شهاب گفت: بالاخره پيدات کردم مهندس شريعتي.با اين حرفش سرمو بلند کردمو نگاه دقيقي به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش کردم, لبخند بزرگي تمام صورتشو پوشونده بود انگار که موفق به فتح قله اورست شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدايي که تعجب توش موج ميزد پرسيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهندس معذرت ميخوام اما من هنوز نفهميدم چه کمکي از من بر مياد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يه وکالت بهت ميديم و ميشي مدير عامل شرکت صنعت پردازن, اما قبلش يه مدت اينجا کار ميکني منو اسحاق کمکت ميکنيم تا با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارا آشنا بشي, ميشي مدير يکي از بزرگترين شرکتاي کشور, خونه اي که قراره با کرامت توش زندگي کنين بعد از جدايي به نام تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشه, علاوه بر حقوقي که هرماه از سود شرکت دريافت ميکني ماهانه يه کمک خرجي به حسابت واريز ميشه, حتي اگه بخواي از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستاي وکيلم ميخوام که شناسنامتو درست کنن و مهر طلاقو ازش پاک کنن. فقط کافيه چندماه تحمل کني, با اسحاق عقد ميکني, کمکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميکني که پاس و ويزاشو پس بگيره, با صديقه حرف ميزني, اگه بتوني از اسحاقم پرستاري ک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت از جام بلند شدم و با صدايي که ميلرزيد گفتم: آقاي محترم شما درباره ي من چي فکر کردين؟ فکر کردين اينجا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نيستين دارين به من توهين ميکنين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب ايستاده بود و سعي ميکرد آرومم کنه اما من واقعن قاطي کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببين آقاي محترم من دارم يه تنه جاي سه تا مرد کار ميکنم, شايددر ظاهر تنها باشم اما من خدارو دارم, بهتون اجازه نميدم چون يه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن تنهام هرجور ميخواين با من رفتار کنين. واقعن متاسفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو گفتم و با وجود تمام تلاش شهاب براي آروم کردنم از شرکتشون زدم بيرون و به خودم قول دادم که ديگه حتي تا شعاع پنج
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکيلومتري اون ساختمون هم نرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه تاکسي گرفتم و تا خونه فقط اشک ريختم, بخاطر درد بي کسيمو تنهاييم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه که رسيدم مانتومو روسريمو در آوردمو خودمو روي تخت ولو کردم.طاق باز روي تخت دراز کشيدم و به سقف اتاق کوچيکم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه من چيکار کرده بودم که اين آدم به خودش اجازه داده بود باهام اينجوري حرف بزنه؟ من برم عقد يه مرد بشم در ازاي يه خونه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقداري پول؟ يعني خودمو شرافتمو بفروشم؟ که چي بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشش ساله دارم جون ميکنم و شرافتمندانه کار ميکنم که خرجي خواهر و برادرمو بفرستم, که تو غربت نيازمند نباشن, که راحت زندگي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنن, خوب بپوشن, خوب بخورن, راحت بخوابن, درسته شش ساله حتي يه روسري هم براي خودم نخريدم, درسته تو يه خونه ي ??
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتري زندگي ميکنم, درسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچوقت بيشتر از يه وعده در روز غذا نميخورم, درسته بخاطر نداشتن پول کرايه، از شرکت تا خونرو پياده ميرم و ميام. اما هيچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکدوم اين سختيا باعث نميشه خودمو شرافتمو بفروشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقد اشک ريختم که چشمام سنگين شد و خوابم برد.ساعت ?شب با صداي ويبره ي موبايلم از خواب بيدار شدم, سه ساعت بود که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوابيده بودم, با چشمايي که خيلي پف کرده بودن به گوشيم نگاه کردم، بيست و سه تا ميس کال که همشون از مهندس شهاب بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چه رويي بهم زنگ ميزد, اصن چي ميخواست بگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه موبالم خيره شده بودم که دو باره زنگ زد.ارتباطو برقرار کردمو با صداي اخمو و خواب آلودي گفتم: بفرمايين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم خوبي؟ منو ببخش, شايد بد برات توضيح دادم, باور کن متوجه ي حرفام نشدي, اجازه بده بيام در خونتو برات همه چيرو کامل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوضيح بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سر هم حرف ميزدو به من مهلت حرف زدن نميداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم من نزديک دو ماهه دارم دربارت تحقيق ميکنم با توجه به شناختي که ازت بدست آوردم حدس ميزدم که جواب مثبت گرفتن ازت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار راحتي نيست اما من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهندس ببخشيد که تو حرفتون مي پرم, اما حرفاي شما توهين به منه. اگه کوچيکترين شناختي از من بدست آورده بودين هرگز چنين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپيشنهادي به من نميدادين. اگه کسي به دختر خودتون چنين پيشنهادي بده چه حالي پيدا ميکنين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم, آتنا, من نميخوام شرف و پاکدامنيت ذره اي زير سوال بره, من ايمان دارم که تنها کسي که ميتونه به اسحاق کمک کنه تويي,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه بده فردا بازم باهم صحبت کنيم, قول ميدم نظرت عوض بشه. تو معجزه ي زندگي اسحاق ميشي, باور کن اسحاق به تو نياز داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان اصلن مغزم کار نميکنه, نميخوام به چيزي فکر کنم, باور کنين خستم, خيلي خسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه دخترم, فردا صبح ساعت ? بهت زنگ ميزنم تا بيشتر حرف بزنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظي کردمو گوشي رو قطع کردم. خدايا چرا همه از من انتظار کمک دارن, خدايا پس من چي؟ پس کي به داد من ميرسه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از طلوع خورشيد از خواب بيدار شدم. من و خورشيد سال هاست که با هم رقابت ميکنيم. رقابت سر اينکه کي زودتر از خواب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيدار ميشه. من از شهر خورشيدم. خورشيد به مردم شهر من نزديکتره تا مردم شهرهاي ديگه. خيليا به مردم شهر من ميگن آفتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوخته اما خبر ندارن که آفتاب مارو نسوزونده بلکه به ما زندگي بخشيده. تو شهر من مردم پا به پاي خورشيد حرکت ميکنن و خسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي شن. کم نميارن، با وجود تمام سختيا به لطف خدا زير نور آفتاب در ظاهر سوزان و در باطن زندگي بخش به حرکت و زندگيشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه ميدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمازمو خوندمو با خدا خلوت کردم. گله نکردم فقط ازش پرسيدم خدايا اين آزمايش جديد يکم سخته. هنوز صورت مسئله برام مشخص
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشده، آزمايش براي عفت و پاکدامنيه يا براي نجات يکي از بنده هاته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبايد فکر ميکردم به تمام حرفاي شهاب، بايد تحقيق ميکردم تا مطمئن شم تمام اون حرفا حقيقت داره، بايد مطمئن شم وگرنه ممکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدارو از در خونم برونم. کلمه ي نيازمند که فقط براي محتاج پول بکار نميره. شايد اينبار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا به شکل نيازمند محبت به در خونم اومده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيشتر که فکر کردم ديدم حرفاي شهاب توهين نبود. اون ازم خواسته بود يه عقد دائم بکنم طبق سنت پيامبر. هرچند که خودخواهي توي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسرا
00پیوندمیشه ازیکی دیگه گرفت ولی احتمالش ۷۵درصدپیدابشه وازاین۷۵درصد۹۰درصداحتمال داره بشه پیوندزدآره بعضی هستن باچندنوع زنده میمون ولی بعضیبایک نوع میمرن مربوط به امیدزندگی درفردهست❤
۱۶ ساعت پیشملیکا
00باحال بود بعد مدتها بهم خوش گذشت...
۱ ماه پیشنیایش
00در کل واسه سرگرمی خوب بود اما معلوم بود اصلاااا حقیقی واسه ی نوشتش صورت گرفته چون پیوند مغز و استخوان فقط با اقوام درجه یک (دوقلو همسان) یا خواهر و برادر ترجیحا هم جنس شخص امکان داره نه هرکی ://////
۷ ماه پیشرمانخون
۳۲ ساله 10من نمیدون کی این نویسنده یاد میگیرن درست بنویسن طرف نمازخونه سرلختو استین کوتاه با ارایش مییاد تو جشن مختلط این چه وضعشه
۷ ماه پیشناهید
۴۰ ساله 00رمان نسبتاً خوبی بود وبیشتر آموزنده بود تا عاشقانه
۷ ماه پیشطیبه
۴۰ ساله 00رمان قشنگی بود .ولی رویایی کارشده . سن اسحاق زیاد و آخرشم سریع تموم شد . خسته نباشید. امیدوارم برای کارهای بعد تموم تلاشتون بکنید
۷ ماه پیشHani
00رمان خیلی قشنگی بود منتها آخرش یه جوری خیلی سریع رمان جمع شد دوس داشتم بیشتر از این میشد در کل خوب بود
۸ ماه پیشسلطان غم
00عالی عالی
۸ ماه پیشخوب بود و خلاصه
۴۱ ساله 00خوی بود و خلاصه
۸ ماه پیشرها
۴۵ ساله 00رمان بسیار بامحتوای و آموزنده آیی بود درس محبت بی شائبه و خدا گونه به خواننده میده
۹ ماه پیشF.b
۲۲ ساله 10رمان قشنگی بود ولی اگه یکم سن اسحاق کمتر بود بهتر می شد
۱۱ ماه پیشدلیار
40اصلا نمیتونم درک کنم چرا نویسنده از یه طرف آتنا رو یه دختر نمازخوان وبا حیا نشون میده ازیه طرف تو مهمانی صالحی که مختلطه بالباس بدون آستین ونیمه باز و بدون شال جولون میده
۱۱ ماه پیشسیلاماا
۱۱ ساله 00واییییی که نسمدونی چقدر خوبه فقط سن اسحاق چقدر بود من هم تصمسم با رمان نوشتن دارم اگه میخواید یکسر بزنید نام رمان شکوفه های پاییزی
۱۱ ماه پیشفاطمه
۲۶ ساله 10رمان قشنگی بود دوست داشتم آموزنده بود مطمئنا عشق واقعی همیشه پیروز میشه از محبت خارها گل میشود
۱۱ ماه پیشفاطمه
۲۲ ساله 00زیبا بود ، من که دوست داشتم
۱ سال پیش
فندق
۲۵ ساله 00سن اسحاق زیادبود.رمان خیلی زودجمع شده بودپروبال نداده بود.مگه میشه دوتاسرطان بگیری وخوب بشی.پیوندسرطان مغزو استخوان فقط بایدازهمخون خودت باشه.درکل بنظرم بایدجوردیگه ای اتفاقات رقم میخورددرکل بیمزه بود