رمان روایت گرِ زندگیِ دختری به نامِ غزل است که در نُه سالگی فرزند‌خوانده‌ی برزو سپاهی و همسرش شد. این زوج یک پسر به نامِ باربد دارند که پس از گذشتِ چند مدت به غزل دل می‌بازد. برزو و همسرش طلا که از احساسِ باربد با خبر می‌شوند تصمیم می‌گیرند او را از غزل دور کنند و به آمریکا بفرستند. بعد از گذرِ ده سال باربد باز می‌گردد. این بار مصمم است که غزل را به دست آورد

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۰ دقیقه

مطالعه آنلاین نمیشود با چای مست شد
نویسنده: غزل داداش پور

ژانر: #عاشقانه

خلاصه :

رمان روایت گرِ زندگیِ دختری به نامِ غزل است که در نُه سالگی فرزند‌خوانده‌ی برزو سپاهی و همسرش شد.

این زوج یک پسر به نامِ باربد دارند که پس از گذشتِ چند مدت به غزل دل می‌بازد.

برزو و همسرش طلا که از احساسِ باربد با خبر می‌شوند تصمیم می‌گیرند او را از غزل دور کنند و به آمریکا بفرستند.

بعد از گذرِ ده سال باربد باز می‌گردد.

این بار مصمم است که غزل را به دست آورد

تلخ منم!

همچون چای سرد

که ساعات طولانی نگاهش کرده باشی

و ننوشیده باشی...

تلخ منم!

چای یخ، که هیچ کس ندارد

هوسش را...

#سیدعلی_صالحی

.

-لوئیزا ادامه م...می داد، ح...حتی بدون و...ویلیام ترینر!

کتاب را بست و به جلد کتاب چشم دوخت:

-من پیش از تو!

نفس عمیقی کشید و کتاب را روی کنسول کنار تختش گذاشت و کش و قوسی به بدن کرختش داد.

حدود یک ساعت و نیم بود که سر این کتاب نشسته بود و بالاخره به پایان رسانیدش!

کنکوری بود اما بیشتر وقتش صرف خواندن کتاب های غیر درسی می شد.

از روی تخت بلند شد و بعد از اتاق خارج شد.

سر پله ها بود که مادرش را در حال لاک زدن به دستانش دید.

لبخندی زد و آرام آرام پله ها را پایین آمد، وقتی به آخر پله ها رسید گفت:

-چ...چسان ف...فسانی کردی مامی!

طلا سرش را بالا می گیرد و به دختری که از جانش هم بیشتر دوستش داشت چشم می دوزد و با لبخند می گوید:

-تو که بی خبری!

منظور مادرش را نمی فهمد، می پرسد:

-ا...از چی؟

لبخند مادرش وسع بیشتر پیدا می کند و می گوید:

-باربد صبح پرواز داشت، تا شب می رسه!

دستانش یخ می بندد، نفس در سینه اش حبس می شود، عرق سردی درست روی کمرش حس می کند.

باربد؟

باربد سپاهی؟

همانی که مثل چی ازش می ترسید؟

طلا که می بیند دخترش عکس العمل خاصی نشان نمی دهد متعجب می گوید:

-چت شده غزل؟

به زور دهان باز می کند و با صدایی که خودش هم به زود می شنید می گوید:

-ه...هیچی!

همان لحظه تلفن همراهش که روی عسلی بزرگ وسط هال بود زنگ می خورد.

با قدم هایی سست و آرام به سمت عسلی می رود د گوشی موبایلش را بر می دارد.

با دیدن نام دامون روی صفحه ی موبایلش انگار آب روی آتش ریخته باشند، تمام نگرانی هایش فروکش می کند و به کل باربد را از یاد می برد و دکمه ی سبز رنگ را لمس می کند و گوشی را کنار گوشش نگه می دارد، صدای دامون که پشت خط طنین می اندازد تمام خوشی های آدم در دلش سرازیر می شود.

-پرنسس؟

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

#پست_2

-پرنسس؟

می خواهد جوابش را دهد اما توجه اش نسبت به اشاره ی مادرش که منظورش "کیست" جلب می شود، آرام می گوید:

-د...دامون!

طلا لبخندی می زند و از روی مبل بلند می شود و به سمت پلکان می رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنهایش گذاشته بود تا راحت با معشوقش صحبت کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دامون برای بار دوم پشت خط طنین می اندازد، این بار نگران:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل؟...هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ه...هستم!...خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس آسوده ای که دامون می کشد لبخند پهن تری را روی لبان سرخ غزل زنده می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبم پرنسس! امشب هستی بریم بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب...با بچه ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ! نومزدی(نامزدی)...دو تا دو تا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه می زند و می خواهد قبول کند اما با به یاد آوردن اینکه امشب باربد می رسد و مهمانی خانوادگی دارند و تمام خانواده می خواهند از همین شهر و شهرستان ها بیایند لبخندش محو می شود و آرام می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-د...دوست داشتم...و...ولی نمی تونم! امشب ق...قراره باربد ا...از خارج کشور برگرده!...م...مهمونی خانوادگی د...داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو این شانس!...این داداشت هم وقت پیدا کرده واسه اومدن ها! با زنش میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که روی مبلی که چند لحظه ی پیش طلا رویش نشسته بود می نشیند، می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم...م...مامی چ...چیزی از سیدنی نگفت! ا...احتمالا با زنش میاد دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوب! باشه واسه فردا شب! میای دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند آرامی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-م...میام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاری نداری فعلا پرنسس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ن...نه، مراقب خودت باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد صدای بوق ممتد هست که جای صدای گوش نواز دامونش را می گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی می کشد و به اتاقش می رود تا برای امشب آماده شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * * * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقربه ها روی هشت شب ایستاده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی خانواده آمده بودند و منتظر باربد خان سپاهی بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندایی فرح و دو تا دختر هایش فریبا و پریماه آمده بودند اما دایی طاها به دلیل حال بدش نیامده بود، درگیر بیماری قلبی عروقی اش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله اش، طناز همراه با تک پسر برسام هم آمده بودند، برسام چهار سال از باربد کوچک تر بود و مدیر یک آتلیه عکاسی بود، پدرش را هم...از دست داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_3

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آن سمت دو تا عمه هایش بشری و بوسه و شوهر ها و فرزندانشان خودشان را از شیراز رسانده بودند، بوسه دو فرزند به نام های خشایار و خاطره داشت و شوهرش خسرو نام داشت. بشری هم با تک دخترش سوگند و شوهرش صابر از اصفهان به کوب به پایتخت آمده بودند تا باربد را بعد از چند سال ببینند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بزرگ و پدر بزرگ مادری اش مرده بودند و فقط یک پدر بزرگ پدری داشت که همه حاج بابا صدایش می زدند، مادر بزرگ پدری اش را هم از دست داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خاطره و خشایار خیلی صمیمی بود و خشایار را همچون برادرش می دانست اما از سوگند دل خوشی نداشت، همیشه وقتی کوچک تر بود بخاطر زبان لکنتی اش مورد تمسخر سوگند قرار می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای خاطره به خودش آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گوش شیطون کر چشم حسود کووور، بالاخره لحظه دیدار ما با باربد خان رسید! والله رئیس جمهور اینقدر دغدغه نداره که این آقا داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل خواست چیزی بگوید اما سوگند زودتر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به تو چه؟...همه مثل تو بی کار نیستن که یللی تللی بگردن و همه چیز رو به شوخی بگیرن! باربد کلی کار داره خب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطره با تندی جوابش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حداقل من چند تا ورژن مثبت دارم مثل بعضیا به پسر مردم نمی چسپم! فکر می کنی نمی دونم به زور شماره باربد رو گیر آوردی ولی هر چی زنگ زدی رد تماس زد؟...برو خودت رو اصلاح کن بعد بیا به من بگو بی عار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای حاج بابا هال را غرق سکوت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه...خجالت بکشین دو تا دختر بالغ مثل سگ و گربه افتادین به جون هم! امشب رو زهر نکنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشایار وارد بحث شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عه، حاجی؟ خودت یکم بنگر ببین حق با کیه؟ آبجی ترشیده من که به کسی آزاری نمی رسونه ولی ایشون یه نمه مرموز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوسه حرفش را قطع کرد و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه خشایار! زبون به دهن بگیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشایار نفس کلافه ای کشید و به پشتی مبل تکیه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف ها حول و حوش سیاست، باربد، کار و چیز های دیگر می چرخید که صدای جیغ لاستیک های ماشین باربد سکوت را در خانه حکم فرما کرد و علی پسر باغبان از حیاط داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باربد خان اومدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد آمد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی با خوشحالی وصف نشدنی به سمت در رفتند تا از باربد استقبال کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند دستی به موهای تازه بلوند شده اش کشید و به ناز و عشوه به سمت در رفت و آخرین نفر غزل با قدم هایی سست و بی جان به دنبال آنها رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما باید می آمد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانجا می ماند دیگر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمدنش چه دلیلی می تواند داشته باشد مگر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنت بر این شانس قشنگ دخترک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد آرام و ریلکس از ماشین پیاده شد و خیلی جنتلمنانه به همه سلام و احوال پرسی کرد، اول پدرش برزو را در آغوش کشید و بعد مادرش طلا را،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند خواست به سمتش برود و خود را در آغوشش بی اندازد اما قبل از آن باربد با صدای خش دارش رو به حضار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند لب برچید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اون چیکار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشری هشدار دهنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوگند! شروع نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشایار دست روی شانه ی غزل گذاشت و او را به سمت خودش کشید و رو به باربد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجاست حاجی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیکه کلامش بود دیگر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد با چشمانی به خون نشسته به دست چپ خشایار که دور شانه ی غزل قرار گرفته بود چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلا ترسیده به سمت خشایار رفت و غزل را از آغوشش بیرون کشید و به سمت باربد هدایت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلیل ترسش چه می توانست باشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل رو به روی باربد قرار گرفت و سر به زیر با حجم زیادی از ترس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-س...س...سلام...خ...خ...خ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی توانست حرفش را کامل کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به حال زبانش تا این حد نگرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پر از تمسخر سوگند سوهان روحش شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش اومدی! اینو می خواستی بگی لکنتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در چشمانش حلقه بست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک آدم تا چه حد می توانست سنگدل و پست باشد که ضعف دیگری را همانند پتکی بر روی سرش بکوبد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد نگاه برزخی اش را به سمت سوگند هدایت کرد و سوگند از ترس زبان تیزش را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد به سمت غزل برگشت و در آغوشش گرفت و روی موهایش را بوسید و دم گوشش زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی این حرکت باربد را محبت برادرانه حساب کردند اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل معذب ار آغوشش بیرون آمد و عقب گرد به سمت خشایار رفت و کنارش ایستاد و خشایار باز هم دستش را دور شانه ی غزل حلقه کرد و او را به خود چسپاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد نگاه خصمانه ای به آن دو کرد و دم گوش مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا چه خبره مامان؟ خشایار به چه حقی به غزل می چسپه؟ هوم؟...مامان سگم نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلا ترسیده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونا فقط دوستن باربد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد خواست باز چیزی بگوید اما با صدای حاج بابا متوقف شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شیر مَردَم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشایار تک خنده ای کرد و دم گوش غزل زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شیر مرد؟ من اینجا نقش چغندر رو دارم که هر وقت حالش بد می شد می بردمش بیمارستان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل تک خنده ای کرد و سقلمه ای به خشایاد زد و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ن...نگو می شنون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که البته، پچ پچ های آن دو از نگاه تیز باربد دور نمی ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما جلوی خودش را گرفت، خم شد و بر دست حاج بابا بوسه زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا هم دست نوازش بر سر نوه ی ارشدش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از سلام و احوالپرسی با بقیه ی خانواده به سمت در عمارت رفتند و وارد عمارت شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد معذرت خواهی کرد و به سمت پلکان رفت تا دوش بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که از پلکان بالا می رفت داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل، بیا بالا چند دست لباس واسم بردار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل به سختی بزاق دهانش را قورت داد و به دنبال باربد روانه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند دندان قروچه ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اینقدر به یه دختر پرورشگاهیِ لکنتی اهمیت می ده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلا که صبرش از زبان درازی های این دختر سر آمده بود محترمانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه ی ما آدمیم سوگند! همه ی ما یه نقص های تو دلمون داریم...ازت خواهش می کنم اینقدر به غزل توهین نکن...و یه چیز دیگه! غزل پرورشگاهی نیست، دختر ماست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند که جز نفرت و حسادت هیچ چیز در دل نسبت به غزل نداشت سکوت کرد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلا هم به سمت آشپزخانه رفت تا به کار آشپز ها سر بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه مشغول گفت و گو بودند و خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این میان حاج بابا آرام طوری که کسی نشنود رو به برزو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی کار می کنی برزو؟ عاقبت این دو تا چی میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برزو سرش را پایین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به والله نمی دونم حاج بابا...ولی من عمرا اجازه بدم...زنش رو طلاق داده حاج بابا! طلاق داده و برگشته تا غزل رو به دست بیاره. عقلم دیگه قد نمی ده حاج بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا نفسش را بیرون فرستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-طلاق داده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله حاج بابا!...می گم راه دیگه ای ندارم جز اینکه غزل رو شوهرش بدم! کار سختی نیست حاج بابا، غزل واسم خیلی عزیزه نمی خوام به زور و اجبار کنار باربد بمونه، کنار کسی که تا الان فقط واسش حکم برادر رو داشته! غزل با یه پسری آشنا شده. فکر کنم می شناسینش!...اسمش دامونِ، دامون فرخ، پسر شاهپور فرخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می شناسم، می شناسم! خانواده ی اصیل و محترمی هستند! پسرش رو هم چند باری دیدم...خیلی با تربیت و محترمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند لحظه مکث ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی نمی شه برزو! باربد پسرته! می شناسیس! اون کله خراب تر از این حرفاست یهو دیدی پا شد رفت دزدیدش یا پسره رو کشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برزو که حق را به پدرش می داد عاجز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم چی کار کنم حاج بابا...بُریدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلا اقدامی نکن...اگه کاری کرد اون موقع تصمیم می گیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برزو به سر تکان دادن اکتفا کرد و دیگر چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_6

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دور تا دور اتاق چشم دوخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد وسط اتاق بود و لباس هایش را از چمدانش بیرون می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دست کرد و در آخر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-م...مگه ن...ن...نگفتین و...و...واستون ل...لباس ب...ب...بردارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد بدو حرف به سمتش برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از من می ترسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب از سوال پرسیده شده از سمت باربد سرش را پایین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ن...ن...نه! چ...چ...چرا همچین ف...فکری ک...ک...کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدم به دخترک نزدیک شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون وقتی با بقیه حرف می زنی زبونت کمتر می گی ولی وقتی با من حرف می زنی، زبونت بیش از حد می گیره و حتی نمی تونی جمله ات رو کامل کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بشر بیش از حد تیز و دقیق بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد قدمی دیگر برداشت و غزل تکان نخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-و یه موضوع دیگه!...خوشم نمیاد با پسرای فامیل بپری غزل، اینو به عنوان یه نصیحت نه به عنوان یه هشدار دارم بهت می گم! چون وقتی عصبانی بشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را ادامه نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چه حقی برایش خط و نشان می کشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_7

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چه حقی برایش خط و نشان می کشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق برادری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برادری که آخرین باری که دیده بودتش زمان عروسی اش بود؟...به راستی...همسرش سیدنی چه شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد به او پشت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می تونی بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس لباس و این حرف ها بهانه بود برای گوشزد کردنش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای که باید از این مرد با آن چشمانِ خاکستری ترسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون آنکه چیزی بگوید اتاق را ترک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پلکان سرازیر شد و خواست به سمت خشایار برود و کنارش بنشید اما با به یاد آوردن هشدار باربد متوقف شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانست چرا، ولی از آن مرد حساب می برد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم از قدم برداشت و به سمت پدرش رفت و کنارش روی مبل سه نفر جای گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برزو با دیدن غزل لبخندی زد که حرف های ناگفته ای پشتش پنهان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دقایقی باربد از پلکان پایین آمد و کنار غزل روی مبل سه نفره نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند نمکی خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خبری از زنِ فرنگی‌ات نیست باربد خان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد یک کلمه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشایار وارد بحث شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِوا...چرا؟ بابا ما آخرین باری که ایشون رو زیارت کردیم پارسال عروسی‌اتون بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد نگاه خصمانه ای به خشایار انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بچگی از نمکی بودنش متنفر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه راحت با دختر ها ارتباط برقرار می کند و همه به شوخی هایش می خندند و در دل همه جای باز کرده است و حال...متوجه شد که غزل هم مانند بقیه کشته مرده ی خشایار است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدا شدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را بدونِ مقدمه چینی، رُک و پوست کنده زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت بدی میان حضار حکم فرما شد و لبخند نامحسوس و پلیدِ سوگند از نگاه تیز خاطره پنهان نماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلا و برزو و حاج بابا که از موضوع مطلع بودند چیزی نگفتند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشایار برای برگرداندن جَو دوستانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب فکر کنم سیدنی خانم هم متوجه اخلاق سگی پسر داییِ ما شده و دُمِش رو روی کولِش گذاشته و رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_8

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد نگاهش رفته رفته رنگ خون می گرفت و بقیه رفته رفته خنده هایشان بلند تر می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل اما حرکتی از خودش نشان نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلا و برزو هم چیزی نگفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج بابا هم فقط سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد خواست چیزی بگوید که سوگند زودتر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِوا خشی! باربد کی اخلاقش سگی بوده؟ احتمالا اون دختره ی زشت لیاقتش رو نداشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد نفس عمیقی کشید و یک کلام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-توافقی جدا شدیم! اینقدر چرت و پرت به هم نبافین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شام آماده نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشری پیش دستی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هست عمه! الان سفره رو می چینن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد سری تکان داد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان لحظه گوشیِ غزل که روی میز بود شروع به زنگ زدن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد تا گوشی‌اش را بردارد اما باربد پیش دستی کرد گوشی را زودتر برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل متعجب به او چشم دوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا...اون گ...گوشیِ منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد بی خیال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یه صفحه‌ی موبایل چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمانش رفته رفته محکم تر شد و با صدای ضعیف اما خشنی غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دامونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل ترسیده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب...بدِش به...م...م...من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد اما بدون توجه به غزل دکمه‌ی تماس را لمس کرد و به سمت حیاط رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا بخیر کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_9

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این زورگویی های بی جای باربد صبرش سر آمده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی کاری هم نمی توانست انجام دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال فقط یک شب هم نه، چند ساعتی است آمده که اینطور به او فشار می‌آورد، خدا بخیر کند بقیه روز ها را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه پایش را به زمین می‌کوبد و سمت حیاط می‌رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگند متوجه غزل می‌شود و زیر لب زمزمه می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه! فکر کردی زنشُ واس خاطر تو طلاق داده ملعون؟...حتی آخرین دختر تو کل دنیا باشی باربد حاضر نیست بهت دل ببنده!...لکنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با چشم غره‌ی وحشتناکی نگاهش را از غزل گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطره متوجه عکس‌العمل سوگند شد و پوزخندس زد و در دل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه! تو خوابت ببینی بزارم اون باربدِ بدبخت رو به دامِت بندازی موزمار!...هیچکس ندونه من یکی می‌دونم دندون واسه ثروت عمو برزو تیز کردی!...تو خواب ببینی بازنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درگیری ها تازه داشت شروع می‌شد و خدا داند که آخر بازی چه خواهد شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حیاط که رسید باربد را تکیده به درخت سیب دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزاق دهانش را پر سر و صدا قورت داد و به سمتش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد با حس کردن عطر یاس زیر بینی‌اش تشخیص داد فردی که کنارش است کسی نیست جز غزل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون نگاه کردن به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو با این پسره‌ی یه لا قبا چه صنمی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌توانست تشخیص دهد کنایه‌اش از دامون است ولی باربد که او را ندیده که این‌گونه راجع‌به او سخن می‌گوید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اولین بار به خودش جرئت داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب...به چه ح...حقی به دامون ه...همچین ص...صفتی را ربط می‌دی؟...چی بهش گ...گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد نیم نگاهی به چهره‌ی برزخی دخترک انداخت، پوزخندی زد و به سمتش برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفت و گوشی‌اش در کف دستش گذاشت و هشدار دهنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه نبینم باهاش حرف بزنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پشتش را به او کرد و به سمت عمارت رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل از بهت در آمد و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ت...تو ح...حق نداری واسم تایین ت...تکلیف کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_10

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * * * * * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را روی میز گذاشت و عاجز نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ن...نمی دونم به ق...قرآن! سگ شده ا...افتاده تو زندگی آ...آروم من! یه جوری رئیس بازی د...در میاره که ه...هر استبداد گری م...مقابلش ک...کم میاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا دست گذاشت روی دستش و با بی خیالی ذاتی اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباش بابا!...مثلا داره نقش داداش های خوش غیرت رو ایفا می کنه! به ماه نکشیده همه چیز به روال عادی خودش رو می گیره...اووو بعدشم...از کجا معلوم باز بر نگرده اون ور آب؟ کسی که ده سال اون ورا مونده عمرا بتونه اینجا دووم بیاره غزل! بد به دلت راه نده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را از روی میز برداشت و خواست چیزی بگوید اما با دیدن آرایلی و دوستانش پرستو و مانیا درست پشت سر یلدا حرف در دهانش ماسید...همین یک قلم را کم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرش را صاف کرد و درحالی که کیفش را بر می داشت رو به یلدا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو ب...بریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا متعجب بلند شد و برگشت تا به صندوق برود و حساب کند اما با دیدن آن سه که عفریتگان می نامیدش کلافه نفسش را بیرون فرستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام! چیه؟ چرا عین بز داری نگاه می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرایلی دندون قروچه ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با تو کاری ندارم یلدا! خودت رو نخود نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم رو نخود نکنم که هر چی از اون دهن گشادت در میاد بار غزل کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرایلی پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی؟ من؟...اونه که دوست پسر منو ازم قاپیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل وارد بحث شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-م...من ه...همچین کاری نکردم! د...دامون خ...خودش اومد سمت من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرایلی به سمتش رفت و در دو قدمی اش ایستاد، پنج شش سانتی از غزل بلند تر بود و با آن کفش های پاشنه ده سانتی اش بلند تر هم می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت شصتش را روی سینه ی غزل زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عین بختک افتادی تو زندگیم! واسم مهم نیست که دامون رو از دست دادم، نه! هزار تا مثل دامون و حتی بهتر از دامون واسم ریختن ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه ی دیگری روی سینه اش زد و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی واسم سنگین تموم شد که یه دختر لکنتی که حتی جمله هاش هم نمی تونه مثل آدم بگه دوست پسرم رو ازم قاپید! خیلی سنگین تموم شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض به گلویش چنگ زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبان لکنتی اش همه چیز را بهم می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچوقت، هیچکس به او مانند یک آدم عادی نگاه نکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_11

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در چشمانش حلقه زد، از ضعیفی و بی دست و پا بودنش حالت تهوع گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرایلی با دیدن اشک حلقه زده در چشمان غزل قهقهه ای سر داد که توجه تمام کافه تریا را به خود جلب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوخی! گریه می کنی؟ گریه هم داره! باید خون گریه کنی! با بد کسی در افتادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و با لکنت به حالت تمسخر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غ...غ...غ...غزل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به آن دو علامت داد که برویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خود زودتر از کافه خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو و مانیا هم پوزخندی به غزل زدند و از کافه خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک امانش را بریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه همه رویش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عده با ناراحتی و ترحم...عده ای با بی خیالی و عده ای با پوزخند و تمسخر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزاد یکی از دانشجو های سال دومی قهقهه ای زد و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به سلامتی غ...غ...غ...غزل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد عده ی زیادی شروع به خندیدن کردند و شعار دادند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غ...غ...غ...غزل!...غ...غ...غ...غزل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا عصبی جیغ زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لال شین!...شما مروت ندارین؟...هوی تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و انگشت اشاره اش را به سمت فرزاد گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودن فکر می کنی همه چیز تمومی؟...هوم؟...با اون جلبک های تازه در اومدت(منظور ریش و سبیل است) و دندون های خرگوشی ات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم قهقهه ی حضار بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل اما فقط هق می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این خار و ذلیل شدن در دانشگاه و فامیل و جامعه خسته شده بود! بریده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون نگاه کردن به کسی سرش را پایین انداخت و از کافه تریا خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دانشگاه متنفر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر روز و هر روز مورد تمسخر قرار می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای یلدا را که می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل...غزل وایسا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت سرش می شنید اما بدون توجه به او پا تند کرد و از دانشگاه خارج شد و برای اولین تاکسی دست تکان داد و سوار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده عرق پیشانی اش را با دستمال سرخ رنگ دور گردنش پاک کرد و از آینه به غزل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا برم آبجی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هایش را سر سری پاک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-و...ولنجک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه آبجی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه اش بند نمی آمد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت مچی اش چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ده صبح را نشان می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از یک کلاسش عقب ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئن بود این ساعت از صبح نه مادرش و نه پدرش و نه باربد خانه نیستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش و باربد که شرکت هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش هم آرایشگاه، می خواست ناخن هایش را ترمیم کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می توانست در این دو ساعتی که خانه خالی است یک دل سیر اشک بریزد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_12

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عمارت که رسید کرایه را تسویه کرد و از ماشین پیاده شد و بدون اینکه سعی در جلوگیری ریزش اشک هایش کند وارد عمارت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست از پلکان بالا برود اما با صدای باربد سر جایش میخکوب شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غزل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه برگردد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب...بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حضورش را در چند قدمی اش احساس کرد و بعد صدایش را درست پشت سرش شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برگرد ببینمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست بدون توجه به او اولین پله را بالا برود اما باربد مچ دستش را گرفت و او را برگرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن صورت خیس از اشک غزل اخمی میان دو ابروانش نشاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده؟ گریه ات واسه چیه؟ کسی چیزی گفته؟...غزل حرف بزن جون به لبم نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست بگوید به تو چه؟ تو کیستی که مرا باز خواست می کنی؟ اما به جایش، با صدای ضعیفی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خ...خیلی ت...ت...تنهام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین یک جمله کافی بود تا نفس کشیدن برای باربد حرام شود و در آن لحظه به تنها چیزی که فکر کند در آغوش گرفتن این دختر باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مچ دستش را کشید و دخترک را در آغوش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل هم مخالفتی نکرد و در آغوشش حل شد و به اشک ریختن ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیشرت مشکی باربد خیس از اشک غزل شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر دخترک را نوازش کرد و نجوا کننده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده غزل؟ کی باعث شده این مروارید ها رو حروم کنی؟ باهام حرف بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ه...همه مسخره ام م...می کنن!...خ...خسته شدم د...داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را محکم روی هم فشرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد داشت، کسی که تمام زندگی اش شده بود او را برادر بنامد! برادرش نبود! مجنونش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلا نمی توانست اعتراضی کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رسیدن به هدفش دندان روی جگر می گذاشت و بعد...غزل دیگر برای او بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#نمی_شود_با_چای_مست_شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پست_13

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم در هم کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسخره واسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی تلخی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ن...نمی دونی؟...خ...خودت...خودت رو نزن به ا...اون راه! ا...ا...از زبون ل...ل...لکنتی ام خسته شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و سرش را از آغوشش بیرون آورد و خیره به چشمان خیس از اشکش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر کسی به نقص هایی داره غزل! خود من! وقتی عصبانی می شم هیچکس رو نمی شناسم! این نقص منه! نباید اینجوری باشم ولی هستم! هر کسی که تو رو مورد تمسخر قرار می ده، خودش بی نقص نیست غزل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف هایش همانند آبی بود که بر روی آتش ریخته می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمه ی اشک هایش خاموش شده بود اما سکسکه ای که در اثر گریه گریبانش را گرفته بود موجب تک خنده ی کوتاه باربد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آب می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکسکه ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خ...خودم ب...بر می دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باربد به او اشاره زد که روی مبل تک نفره بنشیند و خود به سمت آشپزخانه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل بی حرف روی مبل نشسته و منتظر باربد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی معذب بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه ی پیش در آغوشش، روی سینه اش زار زار می گریست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست بود حکم برادرش را داشت اما برادر تنی نبود که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از یک شکم و یک خون نبودند تا بخواهد با او راحت باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما حسی که آن لحظه در آغوشش داشت بهترین حس دنیا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کرد پشتیبانی دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کرد کسی هست که به او گوش دهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.