لینڪ ڪه پسرے ۱۶-۱۷ ساله است ڪه همراه با پدر ناتنے اش و مادرش زندگے میڪند. متوجه میشود ڪه زندگے اش به طور عجیبے قابل پیش بینے است. همین موضوع باعث ایجاد مشڪلاتے براے او میشود. همچنین مے فهمد خانواده اے ڪه قبلا در خانه ے آنها زندگے میڪردند به طور مشڪوڪے به قتل رسیده اند. آیا قبل از مرگ میتواند ڪسے ر ا نجات دهد؟ےا سرنوشتے بجز مرگ دارد؟ فقط او میتواند همه را از شر این نفرین نقره اے نجات دهد…

ژانر : ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۳۹ دقیقه

مطالعه آنلاین نفرین نقره ای
نویسنده : Rengiari

ژانر : #ترسناک

خلاصه :

لینڪ ڪه پسرے ۱۶-۱۷ ساله است ڪه همراه با پدر ناتنے اش و مادرش زندگے میڪند. متوجه میشود ڪه زندگے اش به طور عجیبے قابل پیش بینے است. همین موضوع باعث ایجاد مشڪلاتے براے او میشود. همچنین مے فهمد خانواده اے ڪه قبلا در خانه ے آنها زندگے میڪردند به طور مشڪوڪے به قتل رسیده اند. آیا قبل از مرگ میتواند ڪسے ر ا نجات دهد؟ےا سرنوشتے بجز مرگ دارد؟ فقط او میتواند همه را از شر این نفرین نقره اے نجات دهد…

بسم الله الرحمان الرحیم

مقدمه:بعد از اینکه مکس(پدرنا تنیم)منتقل شد ما اسباب کشی کردیم.توی اون خونه...یه جعبه پر از وسایل قدیمی بود.یه دفترچه توش بود.من دفترچه رو خوندم و فهمیدم خاطرات یه پسر کشته شدهست!

اولش فکر کردم دیوونه بوده ولی وقتی همون اتفاقات برای منم افتاد...خدایا چیکار کنم؟اونی که من دیدم...واقعا یه روح بود!؟همه چیز زیر سر اونه!اون انگشتر نقره ای،اون روح نقره ای،این سرنوشت ترسناک کی نصیبم شد!؟)

فصل اول

همه چیز را بگو!

دکتر والتر،روان نویس مشکی خود را به دست می گیرد و روی کاغذ میگذارد و به ان نگاه میکند.عینکش را که قاپ سیاه قطوری داشت کمی جا به جا میکند و میگوید:

-خوب همه چی رو برام بگو لینک.به من بگو از کجا شروع شد.با ارامش سعی کن همه چیو به یاد بیاری.

لینک چشمانش را پایین انداخته بود و صورتش بیحال و پریشان بود.کمی چشمانش لرزید و بدون اینکه به دکتر نگاه کند با صدایی ارام و کلماتی شمرده شروع به تعریف ماجرا کرد.همه چیز جلوی چشمانش امد.واضح تر و با جزئیات بیشتر از انچه تعریف میکرد:

درحال جمع کردن وسایلم بودم که مادرم از پایین پله ها صدام زد!با یه چمدون سنگین از پله ها لنگان لنگان اومدم پایین.پایین پله ها چمدون زمین گذاشتم تا استراحتی به دستم بدم.بعد به اتاق نشیمن نگاهی انداختم.حالا که خالیه بزرگ تر بنظر میاد.اهی کشیدم.خیلی حیف شد...همه جای اون خونه پر از خاطرست.(و لبخندی روی صورتش نقش بست)شومینه ی قهوه ای رنگی که شب های سرد کریسمس با پدرو مادرم کادو هارو باز میکردیم و پدرم با بالا گرفتن کادوی خودش منو تحریک میکرد که اونو به زور ازش بگیرم.چقدر دلم میخواست اونقدر بلند بودم که کادو رو به راحتی میگرفتم.ولی حالا که بزرگ شدم اون اینجا نیست.حالم خیلی گرفته بود.سرمو انداختم پایینو نگاهی به چمدونم انداختم.وقت رفتنه!

دسته ی چمدون رو باز کردم و راه افتادم.صدای چرخ چمدون توی نشیمن خالی می پیچید.خودمو به ماشین رسوندم وچمدون رو گذاشتم توی صندوق عقب ماشین و سوار شدم. ماشین که روشن شد مکس گفت:((ناراحت نباش لینک!خونه ی جدیدمون خیلی قشنگتر از اینجاست.مطمئنم بیشتر از این خونه ازش خوشت میاد.))خیلی ناراحت بودم.حوصله ی حرف زدن با اونو نداشتم.پس فقط به بیرون نگاه کردم.اونم منظورم رو فهمید.

***

وقتی به خونه ی جدید رسیدیم.سریع پیاده شدم و چمدونم رو برداشتم و رفتم سمت در خونه.حتی به اطراف نگاه نکردم.کسی که معرف خونه بود با ماشین خودش زود تر از ما رسیده بود.قد بلندی داشت و یه کت و شلوار سیاه پوشیده بود.بهم سلام کرد و گفت:

-تو باید لینک باشی!من ران هستم.مخوای درو برات باز کنم؟میتونی تا با خانوادت حرف میزنم یه نگاهی به اتاقت بندازی.

-بله.ممنون.

درو برام باز کرد و رفتم تو.وسایل ها همه چیده شده بودن و اتاق خواب ها هم بالا بودن و اتاق من یه پنجره ی بزرگ داشت و اتاق مادرم و مکس یه تراس نسبتا کوچیک داشت.از پنجره نگاهی به حیاط انداختم.اون مرد رفته بود و مادرم داشت با مکس حرف میزد.گوشه ی پنجره رو باز کردم تا صداشونو بشنوم.صداشون به ارومی میومد اما میتونستم بفهمم چی میگن.

-ون بخاطر اینکه از اون خونه امده بیرون بدخلقی میکنه.از دستش ناراحت نشو مکس.

-از دستش ناراحت نیستم اون کار اشتباهی نکرده!ولی اون قبلا هم از من خوشش نمیومد.حتما حالا که از خونه ی پدرش اوردمش بیرون ازم متنفره.

این رو با یه پوزخندگفت.بعد مادرم انکارش کرد.

-نه این طور نیست...

مکس پشتش به من بود و میتونستم حالات صورت مادرمو ببینم.ولی دیگه نمیخواستم بشنوم.پس پنجره رو بستم و خودمو پرت کردم روی تختم.دستامو گذاشتم زیر سرمو به چیزای مختلفی فکر کردم.کی دوباره میتونم دوستامو ببینم...کدوم مدرسه میرم...اگه پدرم زنده بود چی میشد...چرا مکس باید با مادرم ازدواج کرد و...از این جور چیزا.

صدای لینک تا اخرین لحظه هم ارام و گرفته بود.دکتر به او گفت:

-از مکس بگو.

او جواب داد:

-مکس...دوست پدرم بود و اونا باهم صمیمی بودن.سه سال بعد از مرگ پدرم کم کم مادرم و اون با هم صمیمی شدن و اون از مادرم درخواست ازدواج کرد...وقتی من 13 سالم بود!من سه ساله که دارم تحملش میکنم.

دکتر گفت:

-پس 10ساله بودی که پدرت فوت کرد!(لینک با سر تایید میکند) و3 ساله پیش مکس با مادرت ازدواج کرده!(باز هم سرتکان میدهد).خب رابطه ی تو با اون چطوره؟

-من از اون خوشم نمیومد.بنظر من اشتباهه که بعد از مرگ دوستت زنش رو تور کنی.مادرم میگفت همه تو سن 16سالگی همین فکرها رو میکنن.اما منظور مکس اونی نیست که من فکر میکنم.با وجود اجتناب من از صمیمی رفتار کردن با اون، مکس سعی میکنه با من حرف بزنه و به قول خودش با من مثل پسرش رفتار کنه.

-فکر میکنی مکس مادرت رو تور کرده!مادرت رو فریب خورده میدونی!

-صورت استخونی و موهای خرمایی!ورزشکاره و شیرین زبون!دخترای دبیرستان خودشون رو واسه این مردا خفه میکنن...

-مکس یه پسرداره.اسمش چیه؟اون کی از همسرش جدا شد؟

-برایان.9سالشه.ولی مکس اصلا ازدواج نکرده!

-عجب.ادامه بده.میتونی بیشتر توضیح بدی؟

-من و مکس خیلی با هم حرف نمیزدیم...البته من نمیخوام.اما بخاطر مادرم سعی میکردم احترامشو بگیرم...البته خیلی خوب پیش نمیرفت!

-که این طور.اونو ادم بدی می دونی؟

لینک کمی سکوت کرد.چشمانش با نگاهی که بر زمین داشت کمی حرکت کرد و بعد گفت:

-شاید...شاید نه...اونو ادم خودخواهی میدونم.

-بهش حسودیت میشه؟

لینک ابروهایش را در هم کشید و با همان لحن ارام گفت:

نه...

دکتر سری تکان داد و از او خواست که ادامه ی ماجرا را تعریف کند.او هم ادامه داد:

-اروم اروم چشمام خسته شد و خوابم برد و تا وقتی که هوا تاریک شد خوابیدم.بعدش مادرم امد بالا و منو واسه شام بیدار کرد.بعد نگاهی به چمدون کردو وقتی داشت بلند میشد یه نیم نگاه به من انداخت و رفت.وقتی اینطور نگاه میکرد یعنی کار نیمه تموم دارم.خودم رو جمع و جور کردمو رفتم پایین.

***

ساعت 9:30شب غذا تموم شد.مادرم موقع گذاشتن بشقاب ها توی ظرفشویی دستش رو گذاشت روی کمرش و فشارش داد تا خستگیش در بره و هم زمان اهی کشید.دلم براش سوخت و توی جمع کردن میز کمکش کردم.چندتا از لیوان هایی که نزدیکم بود رو برداشتم.رفتم به سمت ظرفشویی و گذاشتمشون اونجا.مادرم هنوز اونجا وایساده بود.وقتی منو دید یه نگاه رضایت امیز به من انداخت و لبخند زد.مکس هم داشت کمک میکرد.به اون هم نگاهی کرد و بعد مشغول مرتب کردن ظرف ها شد.من هم بقیه ی سفره رو جمع کردم.همه جا ساکت بود.

***

اشپز خونه یه پنجره بزرگ داره که میتونی با اون حیاط رو ببینی. نگاهی به حیاط انداختم.ساعت تقریبا10:45دقیقه بود.نور ماه به چمن ها خورده بود و روی چمن ها یه نور سفید برق میزد.ماه کامل بود و هوا خیلی تاریک نبود.با خودم گفتم نگاهی به حیاط بندازم.موقعی که به سمت در می رفتم گفتم:

-میرم یه سرری به حیاط بزنم.

مادرم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخوای چمدونتو مرتب کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی درو باز می کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعدا مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درو بستم و رفتم به سمت در خروجی.در رو باز کردم و دوباره به بیرون نگاه کردم.فقط نور ماه یکم هوا رو روشن کرده بود.مور مور شدن بدنمو توی سرما حس می کردم.به ارومی قدم زدم و تقریبا وسط حیاط بودم که باد محکم درو بست و صدای هولناکی رو تولید کرد.من با وحشت دور زدم.مطمئن بودم که درو بسته بودم.شاید حواسم نبود!وقتی علت صدا رو فهمیدم اروم گرفتم و شروع به راه رفتن کردم.چمن ها زیر پاهام صدای برگ های پاییزی رو میدادن.همه جا ساکت بود فقط صدای باد و قدم های من به گوش می رسید.به دیوارهایی که دور تا دور حیاط رو احاطه کرده بودند نگاه می کردم که چیزی توجه ام رو جلب کرد.صدایی میاد که من نمیدونستم از کجاست.یک در چوبی که با یک قفل قدیمی و زنجیر بسته شده بود کنار خونه بود.رو به روی پنجره ی کتاب خونه ی کنار اتاق نشیمن!رفتم به سمت درچوبی.شبیه به انباری بود و چوبش هم پوسیده بود.لولا ی بالایی در شکسته بود و وقتی باد می وزید صدای تق تق حرکت در و اصابتش به قفل کلونیش فضا رو پر میکرد.کنجکاو شدم ببینم اون تو چی هست.پس بهش نزدیک تر شدم.در چند قدمی در بودم که پام به چیزی گیر کرد و محکم خوردم زمین. روی صورتم احساس خیسی میکردم و فکم درد می کرد. به چونه ام دست کشیدم و به دستم نگاه کردم.فهمیدم گِلیه.صورتم گلی شده بود.واقعا احساس گندی داشتم. با عصبانیت اهی کشیدم و سعی کردم بلند بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لینک.رو زمین دنبال چی می گشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو 90درجه چرخوندم.مکس بود.با یه کاپشن قهوه ای حدود 20 قدم دور تر از من ایستاده بود و منتظر جواب بود.بعد به سمتم اومد.تنم درد میکرد.روی زانوم لم دادم و با فشار بلند شدم.مکس یه نگاه کلی بهم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اممم...حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قیافه ای اخمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رو زمین دنبال چیزی می گشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لیز خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه...اره وقتی خواب بودی بارون اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرف رو که زد خشکم زد.اخه لباسم رو تازه شسته بودم.گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب...بارون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لباسم نگاه کردم از پاچه ی شلوارم تا قفسه ی سینم گلی شده بود.مثل کف دستام و صورتم.اعصابم خورد شده بود. با صدایی ناله مانند و اروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه...اخه چرا!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس همون طور که نگام می کرد.گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عیبی نداره بندازش تو لباسشویی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون اونوقت اونقدر کوچیک میشه که تن برایان هم نمیره.تازه لباسم رنگ روشنه.کنف میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهی متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه که این طور...خب بعدا میشوریش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش با عصبانیت نگاه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با من چیکار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه سری خرت و پرت تو انبار جا مونده که بنظر میاد مال صاحب قبلیه.اونا این وسایل رو نخواستند.میخوام بریزمش دور یه سری هاش سنگینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به سمت خونه میرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به در قدیمی افتاد.چند ثانیه به در خیره شدم که اون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخوای بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ها؟الان میام.چرا اینقدر عجله داری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد راه افتادم.منو برد توی انباری خونه.همین که در رو باز کرد ونگاهم به دیوار های پوسیده و وسایل شلوغ که به یکی از اونا تار عنکبوت تنیده شده بود افتاد دهنم باز موند!بوی گرد و غبار هوا رو پر کرده بود.بی اختیارگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجب جهنمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس دستشو گذاشت روی شونم و من به خودم اومدم و بهش نگاه کردم ببینم چرا دست گذاشته روی شونم. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فهمیدی چرا کمک خواستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو با پشت دست زدم کنار وبا اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا زودتر تمومش کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون هیچ عکس العملی نشون نداد.انگار به رفتارم عادت داشت.بعد استین های گلیم رو تا بالای ارنجم دادم بالا و رفتم تو.اونم کاپشنش رو دراورد و به در اویزون کرد.بعد اومد تو.خم شد و دیواره ی یک قفسه ی کتاب قدیمی کتاب بلند و مستطیلی که درهای شیشه ای داشت رو گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا از این شروع کنیم.اون طرفشو بگیر و از در برو بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دیوار روبرو رو گرفتم و عقب عقب به سمت در رفتم.اونقدر سنگین بود که نفسم گرفت و فقط تونستیم به اندازه ی یک وجب از زمین بلندش کنیم.با هر قدم نگاهی به پشتم انداختم و مطمئن شدم بین در و کمد گیر نمیکنم.با موفقیت بردیمش بیرون.از خستگی نفس عمیق کشیدم و به دیوار کمد تکیه دادم و چشمانم رو بستم.مکس در حالی که به سمتم می امد بلوزش رو تکوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم چطوره این یکی رو نندازیم دور.قفسه کتاب خونه ی من کوچیکه با این عوضش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولش نفهمیدم چی میگه در همون حالت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرکاری میخوای بکـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد یک دفعه چشمام رو باز کردم و نگاش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-...چی؟یعنی باید ببرمش بالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی تمسخر امیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!ما می بریمش بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون لحظه فقط منتظر معجزه بودم که مادر از بالای پله ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جوری میخواین بیارینش بالا؟خیلی کثیفه!بذار تمیزش کنم بعد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس با رضایت تمام قبول کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه.پس ما هم بقیه ی وسایل ها رو میبریم بیرون.بیا بریم لینک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفرم درمیومد وقتی بهم دستور میداد.تقصیر خودم بود باهم قرار گذاشته بودیم بخاطر مادرم باهاش کنار بیام و به مادرم هم قول داده بودم تا جایی که امکان داره احترامشو بگیرم.زیر لبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه داری سگتو صدا میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط مادرم شنید.به سمت من اومد و با لحنی اروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باهاش خوب باش.فکر کن پسرشی.باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم بدون اینکه منتظر جواب باشه رفت توی اشپزخونه.خوشحالم چون جوابی که می خواست بهش نمیدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک های نصفه شب وسایل های انباری تفکیک شد.خیلی ازوسایل ها دور انداخته شد ولی خیلی ها ارزش نگهداشتن داشتن.مثلا من صاحب یک تلسکوپ قدیمی طلایی رنگ شدم.اما گوشه ی انباری یک جعبه بود که توجه من رو خیلی به خودش جلب کرد.بنظر میومد جعبه مربوط به صاحب خانه ی قبلی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلماتش مقطع شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما...واقعیت... واقعیت چیز دیگه ای بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه...ادامه بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او کمی سکوت کرد و در حالی که چشمانش روی زمین را نگاه میکرد اما خاطراتش جلوی چشماش بود بغضی راه صدایش را گرفت.با صدای گرفته ای جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای کاش هیچ وقت...بازش نمی کردم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سرش را پایین انداخت و پلک هایش را انگار که دردی تحمل میکند برهم فشرد...اما اشکی نریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و داستان اینگونه اغاز می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطرات کهن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل جعبه ی خاکی و قدیمی وسایلی غبار گرفته و کهنه مثل یک دفترچه ی قهوه ای،یک ساعت مچی که شیشه ی ان شکسته بود و یک عکس خانوادگی پنج نفره توجه لینک را به خود جلب کرد و باعث شد به دیگر لوازم داخل جعبه خیلی توجه نکند.او چند ثانیه به دفترچه نگاه کرد و خواست درش را باز کند که مکس وارد انباری شد و ارام پشت سر لینک ایستاد و هنگام دیدن دفترچه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون چیه؟توی وسایل ها پیداش کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با سرعت سرش را به سمت مکس چرخاند و بعد به جعبه نگاهی انداخت. بعد با تردید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوام این جعبه رو نگه دارم.پس نندازش دور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه توی اون جعبه چی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاوی مکس موجب ازار لینک می شد.او جوابی نداد.در این فکر بود که اگر بگوید که این وسایل مال صاحب خانه ی قبلی بوده است مکس هم کنجکاو به دیدن ان ها می شود و لینک این را نمیخواست.مکس انسان با حوصله ای بود و از انجایی که بعد از سه سال به خوبی لینک را شناخته بود منتظر جواب او ماند.لینک که دید راه فراری ندارد تلاش کرد تا بحث را عوض کند و در مورد صاحب خانه ی قبلی سوال کرد و مکس فهمید او تمایلی به جواب دادن ندارد اما ترجیح داد به سوال او جواب دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا قبلا یه پیرزن 80ساله زندگی میکرد که اخرای عمرش دیونه شده بود و اخرش هم سکته کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از کجا میدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشاور املاک به من گفت.میخوام در اینجا رو قفل کنم پس با جعبه بیا بیرون اگه نمیخوای با عنکبوت ها بخوابی.زود باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس با این حرف به او فهماند که هنوز حواسش به جعبه هست و نتوانسته است او را گمراه کند.لینک خجالت زده نگاهش را از او دزدید و با جعبه از انباری بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقش را بست و با سرعت دفترچه را باز کرد.خاطرات مال یک پیرزن نبود.بلکه مال پسری 16_17ساله بود پس با خود فکر کرد که حتما باید مال نوه ی ان پیرزن باشد زیرا در عکس پنج نفره پیرزنی عبوس و کولی دیده می شد که به پسری درعکس نگاه غضبناکی میکرد.پسر با موهای بور بلند در کنار مادر و پدرش ایستاده بود و دست دختر بچه ای که بنظر میامد خواهرش بود را گرفته بود اما معلوم بود که از ته دل لبخند نمیزند.او نگاهی غمگین داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدن عکس لینک را به خواندن دفترچه بیش تر تشویق کرد.روی دفترچه اسمی نوشته نشده بود و فقط روی ان نوشته بود:خاطرات من.صفحه ای را شانسی باز کرد.ص 34!پس صفحه ی 34 که مربوط به خاطرات 16 سالگی پسر بود را خواند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امزوز تولد 16 سالگیمه.ولی ما نتونستیم جشن بگیریم چون همه تا نیمه شب دنبالم میگشتند.من توی انباری بیهوش بودم.من از اونجا متنفرم.هیچ کس باور نمیکنه توی اون شیشه ها چی وجود داره.من حتی نمیدونم چطور میرم اونجا.میخوام بدونم.میدونم کارخودشه.اون پیرزن حق این کارهای وحشتناک رو نداره.اصلا چیکار میکنه؟اون واقعا عضو این خانوادست؟واقعا مادر ماردمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفحه ی 35:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فهمیدم شغل اون پیرزن جنگیریه.اون دیشب به خونه ی زنی در نزدیکی خونه رفت و موم سیاهی را از دهن اون بیرون کشید و بعد رفتار زن مریض متعادل شد!توی این شهر این چیزا خیلی نادره!این رازی بود که مادرم ازم پنهون میکرد.نمیدونستم توی خونواده ی ماهم از این چیز ها هست!حالا که میدونم باید چیکارکنم؟توی اون انباری پر از شیشه های سیاهه!چرا اونا رو نابود نمیکنه؟چرا من رو توی اون انباری می اندازه؟اونا جن هستن؟زندن!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک متعجب شد.در عکس همه بجز ان پیرزن به اشراف زاده ها شبیه بودند.او با خود فکر کرد که صاحب دفترچه از انباری منظورش همان انباری داخل حیاط و از پیرزن منظورش همان صاحب خانه ی قبلی بوده است.او می دانست که برای تصمیم گیری به اطلاعات بیش تری نیاز دارد و تا به جواب معما نرسد ارام نمیگیرد.این کار مستلزم این بود که بر خلاف میل باطنی خود بار دیگر به سراغ مکس برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او به دنبال مکس گشت و در نهایت او را در اتاق نشیمن یافت.مکس در حال خواندن روزنامه بود که با دیدن لینک سر از روزنامه بلند کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بالاخره از اون اتاق اومدی بیرون.خوبه.مادرت داشت نگرانت می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک به ساعت نگاه کرد.فکر نمی کرد خواندن دو صفحه انقدر طول بکشد.ترجیح داد اول از مادرش خبر بگیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرم کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون داره استراحت میکنه.چی تورو تو اون اتاق نگه داشته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممم...مکس تو...شماره ای از اون مشاوراملاک داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چی میخوای؟مربوط به اون جعبه اس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا هرچی. اون شماره رو داری یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماجراجوییت گل کرده؟باشه برات میزارمش روی میزت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطفا این کارو نکن...اتاقم بهم ریخته اس.بعدا به خودم بده.ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک بدون اینکه منتظر جواب باشد دوباره به اتاق خود بازگشت و در را قفل کرد.مکس با دیدن این رفتار ها نگران می شد و این حرکات را به حساب بی اعتمادی لینک نسبت به خودش میگذاشت و به این موضوع فکر میکرد که او به وقت بیش تری برای پذیرفتن او نیاز دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق لینک همچنان قفل بود و صدایی شنیده نمی شد.او روی زمین به تختش تکیه داده و همچنان با کنجکاوی در حال خواندن دفترچه است:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ص36:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکاری میکنم نمیتونم علت را پیدا کنم.خواهر کوچکم اصرار داشت من با پای خودم به ان انباری رفتم.من در رو روی خودم قفل کرده بودم.اون از من میترسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید بفهمم چطور وارد انباری شدم.معما ها دارن زیاد میشن و من خیلی کند پیش میرم.حالا باید چیکارکنم؟من دیوونه ام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ص37:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیماری قلبی من رو به بهبود نیست.داره بدتر میشه.این اصلا خوب نیست.من دارم به مرگ نزدیک میشم.اگه دارو ها فقط ضعیفم میکنن و کاری واسه بیماریم انجام نمیدهند پس انها را مصرف نمیکنم.دیروز هم دوباره توی انباری افتاده بودم. دیروز یکی از شیشه ها شکسته بود.ولی هیچی رو زمین نبود.تبخیر شده!؟یا واقعا اون موم سیاه زندست؟یه جن توی خونه پرسه میزنه؟مسخرس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک نگاهی به تاریخ نوشته شدن خاطرات کرد.از خود نوشته ها هم واضح بود که ان پسر هر روز خاطراتش را نمی نوشت و مطمـئنا به انچه نوشته است اعتماد کامل دارد.اما لینک گیج شده بود.باور کردن وجود جن و ارواح ملعون در اتاق ،غیب شدن پسر در روز تولدش ان هم نه برای یک بار و شک او به مادربزرگ مادریش موضوع عجیبی بود.خاطراتش بیش تر به گزارش کار شبیه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ص38:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدت زیاده که از افسردگی خواهرم میگذره.اون گوشه گیرتر شده.نتونستم کار مفیدی برای خودم یا خواهرم انجام بدم.تنها کار مفیدی که کردم برگردوندن یه انگشتر نقره ای به صاحبش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک تصمیم می گیرد بقیه ی اجسام داخل جعبه بررسی کند و سعی کند بیش تر از این موضوع سر دربیاورد.جعبه را مقابل خود گذاشت و در ان را باز کرد.اولین چیزی که چشمش به ان افتاد ساعت مچی طلایی رنگ بود که روی یک انجیل طلاکوب شده ی قدیمی بود.ساعت را برداشت و خوب به ان نگاه کرد.در همان حالتی که نشسته بود ان را جلوی تلسکوپ گرفت.ساعت و تلسکوپ هر دو یک رنگ بودند.با یک چشم به ان دو نگاه کرد و رنگ انها را با هم مقایسه کرد.بعد به ارامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هم رنگن!یک ذره هم فرق نمی کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی ان را نگاه کرد و بعد ان را روی زمین گذاشت.دوباره به جعبه نگاه کرد و این بار خواست انجیل را بر دارد ولی در سمت راست انجیل یک گردنبند بود که یک میله ی دراز دنده دار بر ان اویزان بود.برای همین دستش را کشید و بعد به سمت گردنبند برد.گردنبند برعکس وسایلی که پیدا کرده بود (مثل تلسکوپ یا ساعت مچی) نقره ای رنگ بود و طرحی بر روی ان نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را بر دنده های اویز گردنبند کشید.تیز نبودند؛فقط کمی انگشت لینک را قلقلک میدادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در زدن مادرش سکوت اتاق را شکست.لینک هول کرد و دستپاچه بر روی زمین دست کشید و همه ی وسایل را زیر تختش هُل داد و با تکیه بر زانوانش بلند شد و به سمت در رفت.در را باز کرد.مادرش را با یک لیوان شیر در دستش دید که ان را به دست لینک داد.سردی لیوان او را به خود اورد.به مادرش نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا در اتاقت قفل بود؟مشکلی که پیش نیومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.مشکلی پیش نیومده.داشتم وسایلم رو مرتب میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه امروز بسه.دیگه داره دیر میشه پس برو بخواب.فردا باید زود بلند بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با نگاهی سوال امیز منتظر ماند تا مادرش علت را به او بگوید.مادرش هم معنی ان را فهمید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکی قراره فردا بیاد که نمیزاره بیش تر از ساعت 8 بخوابی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟!ولی ما تو تابستونیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد مادرش با لبخندی موزیانه از اتاق دور شد و ربدوشابر بنفشش را از روی نرده ی پله ها برداشت و از پله ها پایین رفت.لینک شیر را روی میز گذاشت و وسایل زیر تختش را توی جعبه گذاشت.دوباره نگاهی به گردنبند کرد و ان را در جعبه گذاشت.جعبه را دوباره زیر تخت هول داد.بعد کمی فکر کرد که چرا وسایل را با اضطراب قایم کرد.او که کار اشتباهی نکرده بود!شیر را که کمی گرم شده بود برداشت و به ارامی نوشید. بعد لیوان را روی میز گذاشت و با تلسکوپ به بیرون نگاه کرد. دره ای با پوشش گیاهی تنک که در نزدیکی خانه ی ان ها بود در شب زیبا و مثل تابلوی نقاشی شده بود.کمی به دره ی با شکوه خیره شد و سپس در تخت خوابید و درحالی دستانش را زیر سرش گذاشته بود به کسی که فردا به ملاقات خانواده می امد فکر می کرد و به خود می گفت شاید پسر کوچک مکس برایان باشد یا یک تعمیرکاری که صبح زود کار دارد یا شاید هم مادرش سرکارش گذاشته تا زود از خواب بیدار شود.پلک هایش روی چشمانش سنگینی میکرد و او به ارامی در خواب فرو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتر نقره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک در کابوسی ترسناک بود.در تخت غلت میخورد ولی نمیتوانست بیدار شود.پلک هایش را به هم می فشارد و نفس هایش نامنظم میشود.لینک در خواب درغالب کس دیگری است.او را نمیشناخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من اینجام...مامان اروم باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا بودی رین؟تو چرا همیشه غیبت میزنه؟!تو بیماری...نباید این جوریی ما رو نگران کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس عجز و ناتوانی داشت و به زور چشمانش را باز نگاه داشته بود.در حالی که دستش بر روی قلبش بود ارام جلو رفت. به سمت افرادی که شگفت زده به او می نگرند.دیوارها با پرده های بنفش پررنگ تزیین شده بودن و خانه هوای خفه ای داشت.صندلی های قرمز،پیراهن های تیره و بلند،میزهای قدیمی...با خشم به پیرزنی که صورت عبوس و سفیدی داشت نگاه میکرد که درد شدیدی از قلبش بدنش را فلج کرد و ابروهایش را در هم کشید.از درد بر روی زمین به خود پیچید و صدای داد و فریاد بلند شد... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با پریشانی از خواب بلند شد و در حالی که قلبش در سینه اش می کوبید به اطراف نگاه کرد.زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیگه چه خوابی بود؟دین دیگه چه کوفتیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به چتریش چنگی زد و روی تخت نشست.به ساعت روی میزش نگاه کرد.ساعت 6:31 بود و او قرار بود ساعت 8 بلند شود.اهی کشید و خود را روی تخت انداخت.به خوابش فکر کرد.ان زن او را رین صدا زد؟! رین دیگر کیست؟همان پسری که خاطرات رو نوشته!؟به نظر لینک زن اشنا می امد ولی او را به جا نمی اورد.چرا به پیرزن با شکاکی و عصبانیت نگاه میکرد؟!این سوالات در افکار او غوطه ور بودند که لینک یک دفعه پیرزن را به یاد اورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون پیرزن...جعبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت از تخت پایین امد و دو زانو روی زمین نشست و دست به سوی جعبه ی زیر تختش دراز کرد و جعبه را بر روی زمین به سمت خودش کشاند و درش را باز کرد.عکس خانوادگی را برداشت و با دقت به ان نگاه کرد.پیرزن داخل عکس قدیمی همان پیرزنی بود که با لباس قرمز و دامن بلند به او نگاه می کرد.ان زن هم در عکس بود.مادر رین!لینک با خود فکر کرد که حتما به علت این که خیلی به ان دفترچه ی خاطرات فکر میکرد این خواب عجیب را دیده بود.پس وسایل را دوباره داخل جعبه گذاشت و میخواست در ان را دوباره ببندد که متوجه شد گردنبند نقره ای نیست.به اطرافش بر روی پارکت سرد دست کشید تا پیدایش کند اما بی فایده بود.کمی مکث کرد تا حواسش را جمع کند.بعد زیر تخت را نگاه کرد و گردنبند را یافت.دستش را دراز کرد و ان را برداشت و دوباره در جعبه گذاشت و دوباره جعبه را زیر تخت خالی جای داد.کمی دپار تردید شد.مگر گردنبند را اخر سر در جعبه نگذاشته بود؟جعبه را بیرون اورد و دفترچه خاطرات را برداشت و ادامه ی خاطرات را خواند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ص39:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جا یه چیزی درست نیست.چندتا از وسایلم گم شدن!اون وسایل برام با ارزشن!ساعت مچی پدربزرگ و انجیلی که مادرم بهم هدیه داده بود گم شدن.کلید هم گم شده.خواهرم ازم فرار میکنه و مادرم هم افسرده شده.رابطه ام با داییم داره بدتر میشه.هیچی خوب پیش نمیره.اینکه از خواهرم شنیدم یه جن داره تو خونه پرسه میزنه به انذازه ی کافی بد هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک متعجب شده بود که صاحب دفترچه کسی را شبیه به خودش میبیند.با خواندن ادامه ی خاطرات افکار جدیدی در ذهن او امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ص40:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهرم لال شده.به گفته ی دکتر دخاطر ترس و وحشت شدید بوده و شاید دیگه حرف نزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممکنه او بچه ی بیچاره یه جن ازاد شده رو دیده باشه؟اون شیشه ها باید ناپدید بشن!هر کدوم که موم سیاه توش باشه رو میبرم.میبرم به اون دره ی عجیب.اینطوری همشون برای همیشه از این خونه دور میمونن.ولی اون کیه که با قیافه ی من توی خونه میچرخه؟اون رو چجوری گیر بندازم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با خواندن این صفحه مصمم به رفتن به انباری شد.در دفترچه را بست و همه چیز را جمع کرد و از اتاق بیرون رفت.مکس را بر سر راهش دید که تکه کاغذی در دست داشت.لینک که به فکر کار دیگری بود سرش را پایین انداخت و از کنار مکس گذشت که مکس قبل از این که خیلی دور شود او را صدا زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک مکث کوتاهی کرد و بعد با بد خلقی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی مخوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو همیشه وقتی صبح ها بیدار می شی این قدر بد اخلاقی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زود باش مکس... من کار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هههمم...اینو بگیر شماره اون کسیه که این خونه رو به ما معرفی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دراز کرد و کاغذ را جلوی لینک گرفت.لینک کاغذ را گرفت و نگاهی به شماره انداخت.به مکس نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از رفتارش خجالت کشید اما چیزی نگفت.هر چند از چهره اش معلوم بود که نمیخواهد به چشمای مکس نگاه کند.با سرعت به سمت پله برگشت و از ان ها پایین رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او کاملا فراموش کرده بود کسی قرار است به ملاقات او بیاید اما وقتی داشت با نگاهی رو به زمین و با سرعت و سروصدا از پله ها پایین میرفت کسی را در مقابل خودش دید و چون خارج از انتظارش بود برای چند ثانیه با دقت بیش تر به او نگاه کرد و بعد با لحنی متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مارک!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک با نگاهی کج و لبخندی موزیانه به پله ها تکیه داده بود و دستانش را در جیبش کرده بود.منتظر غافلگیر کردن لینک بود.باهمان نگاه ابروهایش را بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تاداااا...!خوشحال شدی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک درحالی که از پله ها به سمت او می امد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این جا چیکار میکنی؟مگه نمیخواستی چند روزی بری مکزیک؟پس چرا نرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا پایین بهت میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک سرعتش را بیش تر کرد و خودش را به پایین پله ها رساند وبعد مقابل مارک ایستاد و او را به خوبی برانداز کرد.همان قیافه ی همیشگی.لباس های روشن شروال لی یخی و موهای پرکلاغی.تنها تفاوتی که در قیافه اش ایجاد کرده بود این بود که چتری اش را بالا داده بود.اما مارک معتل نکرد و با سرعت دستش را دور گردن او حلقه زد و روی پنجه ایستاد و بعد برای شوخی با دست دیگرش چتری صاف لینک را بهم ریخت.کاری که لینک از ان متنفر بود.لینک و مارک هر دو هم جسه و قد هردوی ان ها بلند و هم اندازه بود اما زور لینک به مارک نمیرسید.لینک روی پنجه تعادلش را حفظ کرده بود و چیزی نمانده بود که بیفتد.لینک با تقلا سعی می کرد که گردنش را ازاد کند ولی موفق نمیشد.مارک که تقلای او را می دید با خنده حلقه ی دستش را تنگ تر می کرد.هرچند این اولین باری نبود که مارک این گونه با او شوخی می کرد.با این که ان دو همسن و سال بودند اما لینک برای مارک برادر کوچکی بود که او هیچ وقت نداشت.برای همین گاه از اذیت کردن یا حرس دادن لینک لذت می برد.لینک که دیگر داشت به سطوح می امد با لحنی التماس امیز و کلماتی مقطع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی...هی مارک!اومدی این جا منو بکشی؟بـ...بسه دیگه... ولم کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک او را رها کرد و لینک هم فورا خود را اویزان پله ها کرد و نفس هایش را تند تر کرد.بعد ارام شد و نفس هایش را طولانی تر کرد وسرش را به سمت مارک چرخاند که به او می خندید وسپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از دیدنت خوشحالم مارک.حالا بگو این جا چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک متعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی نمیدونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فقط می دونم تو ذوق زده بودی که میخواستی تابستون بری مکزیک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره ولی افتاد ماه اینده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستانش را مشت کرد و به سمت بالا برد و با اشتیاق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من تا دو هفته ی اینده اینجام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک از این خبر خوشحال شد و حالا می دانست که می تواند تابستان را باکمی هیجان بیش تر بگذراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عالیه!راستی مارک.مادرم از این موضوع خبر داشت.چرا اول به اون خبر دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرت وقتی فهمید پروازم منتفی شده منو دعوت کرد.بعد هم گفت به تو چیزی نگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس از پله ها پایین امد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرت داره اماده میشه تا بره.مثل اینکه یه کاری واسش تو یه شهر دیگه پیش اومده.برو ازش خداحافظی کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به سمت اتاق مادرش رفت و منتظر جواب نماند.مادرش در حال جمع اوری وسایل مورد نیازش بود.چمدانی سیاه و کوچک روی تختش بود و داشت ان را پر می کرد.لینک در را باز کرد و همان جا ایستاد.مادرش با لباس سبز دستش که در حال تا کردن ان بود به سمت او برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا تو لینک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک در حالی که به سمت او می امد از او پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوای دوباره بری؟و کنار مادرش ایستاد و به مادرش نگاه کرد.مادرش لبخندی زد و لباسی که در دست داشت را تا کرد و داخل چمدان گذاشت.بعد با همان لبخند به او نگاه کرد و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره.میدونم به تازگی از سفر قبلیم برگشتم.اما باید بازم برم پس لطفا با مکس خوب باش.باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط به فکر اونی؟مامان تو مهندس کشاورزی هستی!جراح نیستی که وضع مریضات اونقدر وخیم باشن که بمیرن.نمیخوام مکس دوباره برام تعیین تکلیف کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-افت و خاک نا مساعد هم برای مزارع و هم برای انسان ها خطرناکه.مسئولیت تو هم با مکسه!حق داره نگران باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستش را روی صورت لینک گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فقط 10 روز میرم و برمیگردم.سعی کن بهت خوش بگذره.به کسی هم بی احترامی نکن.میدونی که منظورم کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد در چمدان را بست و از اتاق رفت بیرون.فکر کرد شاید باید لینک را تنها بگذارد.لینک همان جا ایستاده بود و به زمین نگاه می کرد و فقط صدا ها را میشنید که مادرش با مکس و مارک خداحافظی میکرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم من رفتم.خدافظ!خدافظ مارک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدافظ خانم ارنر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس هم خداحافظی کرد.وقتی فامیلی مکس یعنی ارنر به گوشش خورد یاد او افتاد و درفکر فرو رفت و زمانی که داشت به نتیجه میرسید مارک افکارش را به هم زد.مارک با اشتیاق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چی اینجا وایسادی؟بیا من هنوز خیلی جاهای خونه رو ندیدم.با حیاط شروع می کنیم.چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک بدون حرکت دادن سرش و برداشتن چشم از پارکت های چوبی و تیره زمین با صدایی ارام و مرموز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مارک....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک سرش را به سمت او چرخاند و به او نگاه کرد و منتظر ماند تا ببیند او چه میخواهد بگوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرم نگفت چرا میخواد تو بیای اینجا؟حرفی...درمورد مکس نزد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد سرش را با سرعت به سمت مارک چرخاند و با نگاهی عصبی و منتظر جواب به او خیره شد.مارک کمی فکر کرد ومتعجب شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...چرا؟اومدنم چه ربطی به مکس داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ربط داره...تو رو اورده که وقتی...اه...بهم اعتماد نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جملات را با صدایی ارام و محزون گفت در حالی که نگاهش را از مارک برداشته بود و به زمین نگاه میکرد.مارک گیج شده بود.بعد از تقریبا 4 سال،لینک را با همان چهره ی محزونی که بالای قبر پدرش داشت دید.روزی که لینک احساس کرده بود دیگر کسی نیست که بتواند قهرمان خود بداند و دیگر کسی نیست که به لینک مثل یک پسر خوب اعتماد کند.مارک در ان روز تنها کسی بود که این موضوع را میدانست.کاملا یادش بود اما نمی دانست حال لینک از چه ناراحت است.مارک پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا بهت...اعتماد نداره؟از مادرت بعیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک داشت به ان روزی فکر میکرد که اعتماد مادرش را از دست داده و حال به ان نتیجه رسیده بود که هنوز مادرش نسبت به او بی اعتماد است.مارک هم نمیدانست اما لینک به او گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو سال پیش من... توی خونه ی پدریم... ناخواسته به مکس صدمه زدم.چون اون موقع بیش از حد باهاش بد بودم...مادرم فکر کرد عمدی بوده و همش نگران بود دفعه بعد مکس رو به کشتن بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ابروهاش در هم رفت وبا عصبانیت و صدای گرفته ولی خشمگین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه اون زورش به من نمیرسه؟نمیتونه از خودش دفاع کنه؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدی؟مگه چه بلایی سرش اوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک دوباره سرش را به سمت او چرخاند.اما نگاهش نگران بود و پیشانیش چروک شده بود.به صورت مارک که منتظر جواب بود نگاه می کرد و به این می اندیشید که اگر بیش تر توضیح دهد دوستش درمورد او چه فکری میکند.میترسید او هم اعتمادش را از دست بدهد.پس فقط گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخوام درموردش حرف بزنم.میخوام تو حیاط هوا بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خانه خارج شد در حالی که سرش را پایین انداخته بود و به جایی توجه نمی کرد. مارک تا اتاق نشیمن او را دنبال کرد که ناگهان چشمش به مکس خورد.به سمتش رفت و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اقای ارنر!2سال پیش بین شما و لینک درگیری رخ داده؟مثلا اون بهتون صدمه بزنه یا باعث رنجشتون بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس کمی به پسرک خیره شد و از او خواست که کنجکاوی نکند.ولی مارک پافشاری میکرد.مکس که دید راه فراری ندارد اهی کشید.سپس جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب...یه سوءتفاهم پیش اومده بود ولی...فقط یه سوءتفاهم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک به کنجکاوی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه اتفاقی افتاده بود؟مگه چقدر صدمه که دیده بودین؟جدی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جین(مادر لینک)نزدیکای خونه بود که لینک وقتی داشت طبقه ی بالا اباژور اتاقش رو جا به جا میکرد پایش خورد بهم.منم چون کنار میله ها بودم افتادم...ولی صدمه جدی ندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟بعد چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو همون موقع هم جین امد توی خونه.لینک بیچاره هیچ مدرکی واسه دفاع نداشت.واقعا کارش عمدی نبود...داشت عقب عقب نزدیک میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صدمه ی شدیدی دیده بودین؟رفتین تو کما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه حرفیه!من صدمه ای ندیدم...ولی بازم براش بد تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجب!پس واسه اینه.نمی دونستم...! چی کار کنم؟باگزی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس متوجه نشده بود او چه گفت.رویش را به مکس کرد درحالی که داشت دور میزد و به سمت در خروجی میرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من میرم بیرون بر میگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس دستپاچه شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوای چیکار کنی؟چیزی بهش نگی!هی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوام خوشحالش کنم...بهم اعتماد کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس متعجب به مارک نگاه کرد بعد رفت و گذاشت همه چیز را به روش خودش درست کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک در حیاط راه میرفت در حالی که با زمزمه ای که به گوش نمیرسید با خود حرف میزد و از خودش میپرسید که چرا هنوز مادرش به او بی اعتماد است.دستانش در جیبش بود و به چمن های روشن نگاه میکرد.اما سنگی که جلوی پایش بود را ندید.پایش به سنگ گیر کرد و صورتش را چمن های حیاط احاطه کردند.احساس سوزشی در زانویش میکرد.چیزی سفت و کوچک زیر زانویش بود.بر روی زمین قلتید و به زمین نگاه کرد.انگشتری نقره ای رنگ روی زمین میدرخشید.روی زانو ایستاد و انگشترش را برداشت.به خوبی ان را نگاه کرد.تا به حال انگشتری به این براقی ندیده بود.طرحی ساده و قدیمی روی قسمتی که جلوی دست می افتاد که کمی بزرگ تر بود وجود داشت.براق ولی قدیمی بود.مجذوب انگشتر بود که ناگهان صدایی بچگانه از پشت سرش شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امی اونجاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنش را چرخاند و به پشت سرش نگاه کرد و دختر بچه ای با موهای کوتاه ی طلایی و کلاهی سبز اویزدار دید که پاهایش را جفت کرده بود و به او اشاره میکرد.لینک در همان حال که ایستاده بود به او نگاه میکرد.دخترک پیراهن کوتاه و سفید با جلیقه ی عروسکی صورتی و کفش های صورتی اسپرت داشت.او همچنان داشت به لینک اشاره می کرد.لینک کمی به کودک نگاه کرد و بعد انگشتر را کمی بالا تر اورد تا در دید او باشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این مال توئه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما دختر جوابی نداد و همچنان به او اشاره میکرد.لینک به سمت او برگشت و جلوتر رفت.صدایی خوشحال شنید که در حین شنیدن ان دختری از پشت دیوار خانه به کودک ناشناس نزدیک میشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیداش کردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک ایستاد و در عین حال دختر به کودک رسید.دخترک جوان متوجه حضور لینک نشده بود.اما با دیدن او دختر در همان جا خشکش زد و اول با شُک به او خیره شد و بعد با خجالت خود را صاف کرد و کودک پشت خواهرش قایم شد و بازوی خواهرش را گرفت.دختر متوجه شده بود که لینک صاحب این ملک است که از حضور پنهانی انها باخبر شده بود.لینک که تازه فهمید امی کیست نگاهی به او انداخت و چون دلیل امدن انها را نیز فهمیده بود جلوتر امد و انگشتر را روبه روی دختر گرفت.امی با چشمان سبزش به انگشتر نگاه کرد و بعد با خجالت نگاهی به لینک کرد و در همان حال که ایستاده بود انگشتر را برداشت.هنگامی که انگشتر را برداشت نگاهی به ان انداخت و ان را با انگشتان ظریفش فشرد.سپس به لینک نگاهی کرد و چون خجالت زده بود نگاهش را به اطراف منحرف کرد و با کلماتی مقطع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ااا...خب...ممنونم راستش ما...یعنی من اینو...اتفاقی انداختم اینجا... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجب...شما از کجا اومدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دختر را خیلی سطحی برانداز کرد.دختر خیلی شبیه به دختر بچه بود.کاملا مشخص بود که خواهراند.هر دو چشمان سبز و موهای قهوه ای روشن داشتند که مال خواهر بزرگتر پررنگ تر بود.امی بلوزی بنفش و شروال رو زانویی سفید داشت.دختر که راهی نداشت جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما از دیوار پشتی اومدیم تو...این انگشتر مال همسایه بقلیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتر را بالا اورد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون مادر بزرگمه.این انگشتر واسش خیلی عزیزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک به دیوار پشتی نگاه کرد.دیوار کاملا سالم بود و از دختری چون او بعید بود از دیواری به این بلندی بتواند بالا بکشد بخصوص خواهرش که شاید بیش از 9 سال نداشته باشد.اما غیر ممکن هم نبود.لینک حال و احوال خوشی نداشت پس ترجیح داد سوال نکند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس خوشحالم که چیزی که واسه مادربزرگتون عزیزه و شما با کمال خونسردی پرتش کردین توی حیاط همسایه پیدا کردید.بهتره دیگه برید و اگه این اتفاق دوباره افتاد در بزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امی خجالت زده بود اما از این که میتواند برود و لینک سوالی نپرسید خوشحال بود.پس فقط گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه...ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش از خجالت سرخ شده بود.سرش را پایین انداخت بعد دست خواهرش را گرفت و با سرعت به سمت در خروجی رفت.امی به در نزدیک شده بود که مارک با یک سگ وارد حیاط شد.امی از سگ می ترسید و وقتی چشمش به ان سگ سفید با خط های خاکی افتاد خود و خواهرش را به عقب کشید.خوب این نژاد را میشناخت.هاسکی!چشمانش گشاد شده بود و مشخص بود که نمیتوانست تکان بخورد.مارک که تازه متوجه دختر شده بود کمی حول کرد وگردن سگ را گرفت تا دختر احساس امنیت بکند.بعد با لکنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه ...ن نگران نباشین اون اهلیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امی با لبخندی زورکی و لبی لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هههه.چه سگ خوشگلی...میشه..میشه ببریدش اون ور...من باید برم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سگ را از در دور کرد.امی اب دهانش را قورت داد و همچنان که به سگ نگاه می کرد با خواهرش به سمت رفت.وقتی میدید سگ با اشتیاق و با زبان دازی که اویزان بود به او نگاه می کرد ترسش بیش تر می شد.پس سریع از در خارج شد و سرعتش را بیشتر کرد.مارک کمی دختر ترسیده را با تعجب نگاه کرد و بعد در را بست.داشت به دختر غریبه فکر میکرد که از لینک به سمت او می امد.مارک شخصیتی کنجکاو داشت و نگاهی که گاه بسیار تیز بین بود.برای همین کم پیش می امد او از چیزی با خبر نباشد.به سمت لینک که حالا به دیوار تکیه داده بود نگاه کرد و با خود فکر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطور به این سرعت دوستِ دختـ...خیال پردازی نکن!دختره تنها نبود...خیلی شبیه بودن حتما خواهر بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افکار درهمش را جمع و جور کرد و زنجیری که به قلاده سگ بسته بود را کمی کشید تا سگ دنبالش بیاید.سگ هم اطاعت کرد.لینک دوباره در افکارش فرو رفته بود.پاهایش را جمع کرده بود و در حالی که سرش را پایین اندخته بود در افکارش غرق بود.او چمن های روبه رویش را نمیدید.او داشت خاطرات تلخی را که سریع از نظرش می گذشتند و نمیتوانست انها را از ذهنش دور کند را میدید.:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اَهههه!سیم این اباژور به کجا گیر کرده؟مممم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان سیم ازاد شد و لینک محکم به چیزی خورد و بعد صدای افتادنش را شنید...مکس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیکار کردی؟دیوونه شدی لینک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش بود که هنوز دستگیره در را در دست داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من...م...قسم میخورم...من هلش ندادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش خود را با سرعت بالای سر مکس رساند و ناله تلخی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زنگ بزن بیمارستان...چرا وایسادی زود باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اباژور را رها کرد و اباژور با صدای جیرینگ جیرینگ گوش خراشی به زمین خورد.در حالی که ناله ای بسیار ضعیف از مکس میشنید از پله ها پایین امد و به سمت تلفن رفت.تلفن را برداشت و شروع به شماره گیری کرد.در حالی که نفس گرفته بود و انگشتانش چیزی را حس نمی کردند شماره ی بیمارستان را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زود خودتون رو به ادرسی که میگم برسونید.یک نفر بدجوری صدمه دیده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را چرخاند تا وضعیت مکس را ببیند.مادرش داشت سعی میکرد او را به حرف اورد تا بی هوش نشود.انقدر تلفن را محکم می فشرد که سر انگشتانش سفید شده بودند و گاه صدای جیر جیر از بدنه ی گوشی تلفن می امد.با این اندیشه که هر گاه ممکن است مکس تمام کند.اگر بمیرد...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما خودمون رو زود میرسونیم.اون رو تکون ندید.منتظر باشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با دستانی لرزان گوشی را همچنان در دست داشت و به مکس نگاه می کرد.انقدر بدنش بی حس و لرزان بود که برای حفظ تعالش میز زیر تلفن را محکم گرفته بود.ناگهان مادرش را دید که داشت سعی میکرد مکس را حرکت دهد.گوشی را انداخت و تلوتلو خوران ولی سریع به سمت مادرش رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تکونش نده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش با صورتی مضطرب و عصبانی نگاهش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چی؟...چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتن...نباید حرکتش بدیم.بذار همون جا باشه.حالش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داری وضعیتشو میبینی.چی تو سرت بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناله های مکس گرفته تر شده بود و فقط از درد ابروهایش را درهم میکشید و پلکها و دندانهایش را به هم می فشرد.حتی نمیتوانست بفهمد انها بالای سرش چه میگویند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قسم می خورم...مامان...من هلش ندادم...اونـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوزم انکار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با صدای لرزانی فریاد میکشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقی بود من نمی دونستم پشت سرمه نمیدونستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ در امد.لینک بدون معتلی به سمت در رفت و در را باز کرد.دکتری با یک کیف مخصوص و دو پرستار وارد شد و به سمت مکس که او را هنگام باز شدن در دیده بود رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکترها در حال معاینه ی مکس بودند.وضع لینک و مادرش هم تعریفی نداشت.مادرش دائما عرض راهروی بیمارستان را طی میکرد و گاهی به ریشه ی موهای مشکی تابدارش چنگ میزد.لینک روی صندلی نشسته بود و دستانش را در هم گره کرده بود و میلرزید.دیوارها و کاشی های سفید بیمارستان،سروصدای پرستارها و دکترها و بوی دارویی که هوا را پر کرده بود عرصه اش را تنگ میکرد.از همه بیش تر چیزی که او را اذیت میکرد افکارش بود.اگردکتر از ان اتاق رو به رویش بیرون بیاید چه میگوید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گای مغزش اسیب دیده شاید فراموشی بگیره یا چندتا از اعمال حیاتیش دچار مشکل بشن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفانه شوهرتون فلج شده اما زنده ست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داریم برای عمل اماده ش میکنیم تا شاید زنده بمونه.براش دعا کنید... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم ارنر اون توی کماس و وضعش وخیمه. نمیتونید ببینیدش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفم خانوم ارنر اون نتونست دووم بیاره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را میان دستانش گرفت.انگار افکارش شنیدنی بودند و نمیخواست انها را بشنود یا مغزش داشت متلاشی میشد...از خودش می پرسید یعنی انقدر ممکن است اسیب دیده باشد؟...انتظار به پایان رسید.دکتر در حالی که دستش در جیبش بود با خونسردی از در بیرون امد.مادرش سراسیمه به سمت دکتر رفت و دکتر همراه مادرش دوباره وارد اتاق شدند.لینک نتوانست از جایش تکان بخورد.ترجیح داد از زبان مادرش همه چیز را بفهمد.کدام یک از افکارش درست بود؟بعد از چند دقیقه مادرش با حالی پریشان از اتاق بیرون می اید و مستقیم به سمت لینک می رود.لینک در همان حال که نشسته بود به مادرش که با قدم هایی محکم به سمتش می اید زل میزند.جین در مقابل او با صورتی بی روح می ایستد.لینک همچنان به مادرش نگاه میکرد تا بفهمد چه بلایی بر سر مکس اورده است.مادرش با همان نگاه خشک وصدایی ارام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشحال شدی؟الان چه حسی داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این سوال کمی احمقانه بود چرا که از صورت نگران لینک به راحتی به جواب سوالش میرسید اما جین خیلی عصبی بود.نگرانی لینک بیش تر شد.اب دهانش را به سختی قورت داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه...اخه...چه اتفاقی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش حرف او را قطع کرد و با کلماتی سریع جوابش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سه تا از دنده هاش شکسته و پای چپش هم همین طور.شانس اورد که سرش صدمه ندیده...دیگه چی میخوای بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک دوباره از خودش دفاع می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نمیخواستم چیزیش بشه.چرا بهم اعتماد نداری؟نمیدونستم اون احمق پشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش نتوانست خودش را کنترل کند و یک سیلی محکم توی صورت لینک خواباند. جین با زبانش لبهای خشکش را خیس می کند و بغضی گلویش را میگیرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به اندازه ی چشمام بهت اعتماد داشتم.چشمام لینک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره ی اشکی از چشمان لرزانش روی گونه اش می نشیند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صحنه ی ترسناکی بهم نشون دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک دیگر نتوانست حرفی بزند.نه بخاطر اینکه با مادرش موافق بود.بلکه به این خاطر که نگاه مادرش تغییر کرده بود.دکتر جین را صدا میزند و مادرش لینک را در همان حال رها میکند.در واقع همین اتفاق بود که عذاب وجدانش را از بین برد و حسادت یا شاید هم کینه ای در او به وجود اورد.مادرش حرف او را باور نکرد و لینک،مکس را مقصر می دانست...**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی خیس و لزج او را از افکارش بیرون کشید.باگزی بود که صورتش را لیسید.سگ دوست داشتنی مارک.به طور اتفاقی چند روز پیش مارک او را پیش خاله اش که همین نزدیکی ها زندگی می کرد گذاشته بود.لینک باگزی را خیلی دوست داشت و چون سگ بازیگوشی بود مارک فکر کرد شاید باگزی بتواند او را از این حال و هوا در بیاورد.لینک با دیدن باگزی ذوق زده شد و خودش را بالا کشید و گردن نرم سگ را گرفت.بازوهایش در گردن نرم سگ فرو رفت و سگ هم خوشحال با زبانی بیرون تند تند نفس میکشید.ان سگ لبخند را به چهره ی لینک اورد.اما چیزی او را عقب کشید و گردن سگ از دستانش رها شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه باگزی اون به ما نیاز نداره...بیا برت گردونم!اون دوست جدید پیدا کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک زنجیر سگ را کشیده بود.لینک با همان لبخند با لحنی التماس امیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخه چرا؟تازه اوردیش بذار اینجا باشه.دلم واسش تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زانو نشست و گردن سگ را قاپید سگ هم روی زانو های او لم داد.مارک زنجیر را شل کرد وبا گله جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوردمش از این حال و هوا درت بیارم ولی تو حتی نگفتی یکی رو دعوت کردی اینجا!اون وقت میگی چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عین دخترا حرف نزن!منظورت کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک سرش را به سمت در چرخاند و دوباره به او نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون دختره...!دوست دخترداری؟نزدیکت زندگی میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک لحظه ای مکث کرد و ناگهان با تمام وجود خندید.به این فکر کرد که مارک گاه چقدر احمق است.شروع به نفس زدن کرد و بعد جوابش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونی که...اونی که دیدی نوه ی همسایه بود.اومده بود انگشترشو ببره...تو دیگه چه احمقی هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگشترش چجوری...وایسا ببینم!احمق؟من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوست دخترم چرا باید با خواهرش بیاد اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک کم اورد.چون لینک راست میگفت.شانه هایش را بالا انداخت و گلویش را در حالی که چیزی را از زیر بلوزش در می اورد صاف کرد و ان را بالا گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب اصلا به درک!من میخوام با باگزی بازی کنم!سگم حوصلهش سر رفته!نمیخوای یه تکونی بخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لینک به دیسک پرتابی که دست او بود نگاه کرد و با کمال رضایت بلند شد.می دانست اگر یک جا بنشیند افکارش به سراغش می ایند.درنتیجه نقشه ی مارک عملی شد.هر کدام با فاصله ی دور از یکدیگر می ایستند و کسی که ان وسط باید دیسک را میگرفت باگزی بود.مارک با لحن تهدید امیز خود که موجب تحریک لینک میشد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قانون رو که یادته!هرکی که دیسک رو پرتاب کنه ولی دست باگزی بیفته باید اونقدر دنبالش بدوه تا بگیرتش.اون بهتر از تو می دوه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درسته توی تیم بسکتبال بودی!اما پرتاب من از تو بهتره مارک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس بگیرش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیسک به هوا به طرف لینک پرتاب میشود.سگ پارس کنان دنبال دیسک میرود اما لینک ان را میگیرد.دست راستش را به سمت چپ می برد و کمرش را می چرخاند.بعد دستش را حرکت می دهد و دیسک با سرعت پرتاب میشود.مدتی طولانی این دو دوست سرگرم بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکس دزدکی از پنجره سرک می کشید و ان دو را تماشا می کرد.پشت شیشه همه چیز کمی کدرتر بود.انگار او هم میخواست بازی کند اما جلوی خودش را میگرفت.دیسک نارنجی رنگ توسط مارک پرت شد اما سگ با پرشی زیبا ان را گرفت و لینک شروع به خندیدن کرد.مارک چیزی زیر لب گفت و به دنبال ان سگ تندرو دوید.بعد از اینکه مارک موفق به گرفتن دیسک شد خودش را صاف کرد و اب دهانش را درحالی که نفس نفس میزد قورت داد.بعد دیسک را با تمام قدرتش پرت کرد.اما دیسک با ضربه ای شدید به دماغ لینک خورد و او در حالی که دماغش را گرفته بود روی زمین افتاد و فریاد خفه ای زد.مکس لحظه ای نگران شد اما بعد از اینکه دید او با انرژی تمام دیسک را در دست گرفت و بلند شد خیالش راحت شد.مارک هم نفس عمیقی کشید و بازی ادامه پیدا کرد.مکس که همچنان داشت ان ها را تماشا میکرد از کنار پنجره ی اشپزخانه به سمت اتاق نشیمن حرکت کرد.صدای زنگ فر بلند شد.مکس در حالی که پشتش به اشپزخانه بود گردنش را چرخاند و به فر نگاه کرد.فر خاموش شده بود و غذا حاضر.پس به سمت در خروجی رفت.در را باز کرد و باد سردی وارد خانه شد و بدن مکس را لرزاند.به اسمان نگاهی انداخت.هوا داشت تاریک می شد و به رنگ ابی پر رنگ در امده بود.ابر های سفید در این هوا خود را بهتر نمایان میکردند.مکس رویش را به سمت مارک و لینک برگرداند و ان ها را صدا کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه بسه.هردوتاتون عرق کردین.غذا هم اماده شده!بیاین تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک به سمت صدا برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه!الان میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک هم در حالی که نفس نفس میزد سرتکان داد و پشت سر مارک به سمت در رفت.مارک پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مکس اشپزی میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک پوزخندی میزند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...فقط بلده با ماکروفر کار کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام تمام شد و سفره با کمک همه ی انها جمع شد.در هنگام شام بی میلی و سکوتی بر لینک حکمفرما بود.او در افکاری جدید سیر میکرد.به فکر دفترچه بود.در دفترچه درمورد یک انگشتر نقره ای نوشته شده بود.بعد به عکس فکر کرد.چهره ی محزون ان پسر... .وقتی شام تمام شد خودش را از ان افکار دور کرد و به حیاط رفت تا کمی پیش باگزی باشد اما منصرف شد و به سمت پله ها رفت.مکس و مارک داشتند شترنج بازی می کردند.لینک وقتی داخل شد به ان دو نگاهی انداخت و نیش خندی زد.یاد پیرمرد های پارک داخل افتاد.همچنین صورت درهم کشیده ی مارک که نشان میداد دارد می بازد.از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد.از تلسکوپ نگاهی به دره ها انداخت.یعنی در ان دره بطری های شیشه ای پنهان شده بودند؟تلسکوپ را پایین تر اورد و ساختمان های بلندی که در اسمان سورمه ای مشکی به نظر میرسیدند و مکعب های زردی که پنچره های خانه هایی بودند که چراغشان روشن بود را نگاه کرد.از دید زدن شهر دست کشید و خودش را روی تخت انداخت و دستانش را زیر سرش برد.دلش میخواست ادامه ی دفترچه را بخواند.دستش را زیر تختش برد و جعبه را بیرون کشید.ان را باز کرد و دفترچه را برداشت و شروع به خواندن کرد.عجیب بود.صفحه ی 41 و 42 پاره شده بود.این را از تکه کاغذی که بسیار کوچک بود و هنگام کنده شدن به جا مانده بود فهمید.اما باز هم به خواندن ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل چهارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ص43:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونوادم تصمیم دارن من رو به یک دیوونه خونه ببرن.داییم به نمایندگی خونواده بهم گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه من برم چه بلایی سر خواهرم میاد؟اگه از کسی کمک بخواد کسی حرفش رو باور نمیکنه!اون پیرززن چی؟چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با خود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر کوتاه!حتما ناراحت بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به خواندن ادامه داد.صفحه ی بعد دستخط نویسنده تعریفی نداشت!انگار از خواب بلند شده بود.معلوم بود خودکاری که دستش بود هم جوهر بدی داشت و مثل خودکار روانی که با ان صفحه های قبل را نوشته بود نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ص44:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روزه توی بیمارستان گرین کرس بستری شدم.دارو های روانگردان حتی نمیذارن فکر کنم.از خونه بی خبرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیتونم خیلی بنویسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک کوتاهی نوشته و بد خطی اش را تاثیر قرص های روانگردان دانست.صفحه ی بعد با همان دست خط خوب و خودکار رواننویس قدیمی نوشته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ص45:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داییم من رو با یه وکالت نامه از بیمارستان بیرون اورد.میگفت فهمیده که من حقیقت رو میگم.بعد از پنج روز بالاخره بیرون اومدم.ولی وقتی رسیدم خونه تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده.مادرم در رو روی خودش قفل کرده بود.وقتی در رو باز کردم فهمیدم خودکشی کرده.بازم همه من رو مقصر دونستند.شاید حق دارند.خواهرم بعد از مدت ها حرف زد.اون با من حرف زد!بهم گفت چی دیده.میگفت بازوش رو سوزونده.اگر یه روح معمولی بود پس چجوری بازوش رو سوزونده بود!؟باید اون رو نجات بدم.اول باید اون پیرزن رو دست به سر کنم.رفتارهاش...رفتارهاش دارن وحشیانه میشن!اون خاطرات خوبی که از بچگی ازش داشتم هم داره از بین میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو خوب میدونم که کاری برای نمیتونم انجام بدم.گاهی اوقات بدنم عین روح میشه!گاهی اوقات نمیتونم خودم رو توی اینه ببینم.اما هنوز خیلی ها زندن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک با لحن تمسخر امیزی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره قهرمان.تو میتونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان در باز شد و مارک با صورتی اخمو پایین پای لینک مینشیند.لینک نگاهی به او می اندازد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو دیگه چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارک قیافه ی جدی گرفت و به او رو کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر میکردی بابات شترنجش اینقدر خوب باشه که منو ببره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لینک در حالی که به مارک خیره شده بود اخم هایش را درهم کشید و با دهان بسته اهی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابام شترنجش خوب بود...اما اگه منظورت مکسه بهتره بگم اون کارش خوب نیست.تو خیلی احمقی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟من؟من شترنجم خیلی...اون چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دفترچه را از دست لینک قاپید.لینک قلبش فرو ریخت و به سمتش حمله کرد تا دفترچه را بگیرد.مارک مانند صلیبی ایستاد.با یک دست صورت لینک را احاطه میکرد و با دست دیگر دفترچه را گرفته بود و تظاهر به خواندن ان میکرد.چتری زرد لینک روی صورتش ریخته بود و جلوی دیدش را میگرفت.تحمل لینک تمام شد و با پاشنه اش به زیر پای مارک زد و تعادلش را بهم زد.با ازاد شدن صورتش به سمت دفترچه رفت اما مارک جاخالی داد و پای لینک به پایش گیر کرد و به سمت پنجره پرتاب شد.مارک که دستپاچه شده بود با همان دستی که دفترچه را در دست داشت یقه ی لینک را گرفت و او را عقب کشید.دفترچه از کنار چشم لینک پرت شد و از پنجره به بیرون افتاد.هر دو مات و مبهوت به پنجره نگاه میکردند.لینک یقه اش را باتکانی کوچک ازاد کرد و به سمت پنجره رفت.لبه ی پنجره را گرفت و از ان دولا شد و پایین را نگاه کرد.مارک هم به پایین نگاه کرد.در ان هوای تاریک چیزی معلوم نبود...هیچ چیز... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.