رمان مروارید های احساس به قلم سید آوید محتشم
تو اوج درموندگی و بدبختی، وقتی امیدی برای رسیدن به مطلوب نیست، یه عاجزانه صدا زدن معبود تبدیل میشه به گره گشا و خدا یه ناجی برات میفرسته، کسی که در قبال کمکهاش هیچ انتظاری ازت نداره فقط میخواد دست از تعارف کردن برداری.... در نهایت تبدیل میشه به تکیه گاه، محرم اسرار، دوست، یار و در نهایت عشق! عشقی که با یه حضور ناخونده تو فصل بلوغ می مونه....
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۷ دقیقه
خلاصه:
تو اوج درموندگی و بدبختی، وقتی امیدی برای رسیدن به مطلوب نیست، یه عاجزانه صدا زدن معبود تبدیل میشه به گره گشا و خدا یه ناجی برات میفرسته، کسی که در قبال کمکهاش هیچ انتظاری ازت نداره فقط میخواد دست از تعارف کردن برداری.... در نهایت تبدیل میشه به تکیه گاه، محرم اسرار، دوست، یار و در نهایت عشق!
عشقی که با یه حضور ناخونده تو فصل بلوغ می مونه....
چشم از صفحه ی لپ تاپ برداشتم و شقیقه هام رو فشار دادم. حس می کردم سرم داره منفجر می شه.
با حرص، صفحه رو بستم. چرا مغزم هنگ کرده بود؟ عصبی بودم؛ خودمم نمی دونستم دقیقا چرا؛ فقط دوست داشتم در اون لحظه برم زیر دوش آب گرم و ریلکس کنم. با این فکر، خوشحال از پشت میز بلند شدم و به سمت در رفتم. دو ساعت کار رو تعطیل کردن، به آرامش بعدش می ارزید. هنوز سه قدم برنداشته بودم که تلفن زنگ خورد. برگشتم و جواب دادم. صدای بی روح محسنی، منشی شرکت، تو گوشم نشست:
- خانوم مهندس، آقای مهندس حضرتی این جا هستن و...
بقیه ی حرفاش رو نمی شنیدم. اسم حضرتی کافی بود تا دهنم خشک بشه و ذهنم از اینی که بود، قفل تر. لبم رو تر کردم و با صدای لرزونی گفتم:
- ده دقیقه دیگه راهنماییشون کن داخل!
- چشم.
نفسم رو فوت کردم و سعی کردم خونسرد باشم. «چرا این قدر هول شدی؟ از کجا معلوم خودش باشه؟» با این فکر حس بهتری پیدا کردم ولی... به ثانیه نکشید که بازم آشفته شدم. آخه مگه چند تا مهندس حضرتی بود که می تونست هم رشته ی من باشه؟
آه تلخی کشیدم و نگاهی به دور و برم انداختم؛ اتاق ساده و مربعی شکلم با مبلای چرم کرم و کف پوش شکلاتی و دیوارای کرم، بهم زل زده بود. گوشه ی اتاق یه شاخه بامبو بود و روی میز کارم، عکس من و مامان. گوشه ی دیگه ی اتاق، یه کتابخونه با چوب تیره بود؛ پر از کتاب و زونکن و مجله های تکنولوژی.
هنوز وسط اتاق وایساده بودم. نگاهی به لباسم انداختم؛ مانتوی قهوه ای با شلوار نسکافه ای و کفش پاشنه بلند مشکی. شال مشکیم رو مرتب کردم و برای چندمین بار، نفسم رو پر صدا بیرون دادم:
- محسنی، آقای مهندس رو راهنمایی کن. به آقای زکریا هم بگو دو تا قهوه ی فندقی بیارن.
- چشم خانوم.
می دونستم ظاهرم خونسرده. فقط خدا می دونست پشت چهره ی آرومم چه ولوله ای به پا بود!
در روی پاشنه چرخید و حتی فرصت نکردم سرم رو بلند کنم که بوی عطرش تو وجودم نشست. هنوز همون عطر رو می زد. نفس عمیقی کشیدم و آروم سرم رو بلند کردم. خودش بود؛ خودِ خودش! جدی نگاهش کردم؛ لبخند به لب داشت، لبخندی که منو می برد به گذشته. منم سعی کردم لبخند بزنم، ولی لبم یه تکون خفیف خورد و بعد سلام آرومی که بعید می دونم شنیده باشه.
- به به، مهندس مشرقی. پارسال دوست، امسال آشنا!
هنوز مثل گذشته سرحال و قبراق بود. با دست اشاره ای به سمت مبلای کرم گوشه ی اتاقم کردم:
- بفرمایید بشینید!
نشست؛ من هم رو به روش. زل زده بود تو صورتم؛ یه لبخند هم گوشه لبش بود.
- خوبی؟
هر چی سعی کردم لبخند بزنم یا حداقل کمی صمیمی برخورد کنم، نشد.
- ممنون.
همون موقع تقه ای به در خورد آقای زکریا، با قهوه وارد شد و بعد از گذاشتنشون روی میز، بی صدا از اتاق بیرون رفت.
پای راستش رو روی پای چپش گذاشت و با تحسین نگاهی به دور و بر کرد:
- فکر نمی کردم رئیس شرکت «رایان تک» تو باشی.
«یعنی چی؟ یعنی توقع نداشت یه روزی من هم کسی بشم؟ باید همیشه زیر دست می بودم؟ بی انصافی بود بگم زیردست چون اون هیچ وقت...» قبل از این که بخوام حرفی بزنم، گفت:
- انگار از دیدنم ناراحتی؟
با صدای گرفته ای گفتم:
- این چه حرفیه. کی از دیدن بهترین دوستش ناراحت می شه؟ من فقط یه کم شوکه ام!
اخم کرد؛ عمیق و تلخ، گفت:
- اگه واقعا منو به عنوان دوست قبول داشتی، بی خبر نمی ذاشتی بری، بدون کوچیک ترین توضیحی.
تلخ خندیدم؛ خنده ای که نشون دهنده ی ناتوانیم تو توضیح دادن خیلی چیزا بود. برای عوض کردن بحث گفتم:
- قهوه ات رو بخور، سرد شد!
می دونستم عادت به خوردن قهوه ی شیرین نداره؛ تلخ سر می کشید. یه نفس قهوه رو بالا رفت و بازم بهم خیره شد. از سکوت به وجود اومده عصبی بودم. برای تغییر جو سوالی پرسیدم؛ یه سوال که قلبم رو سوراخ کرد تا نشست روی لبم:
- خانومت چطوره؟ بچه دارید؟
خیلی جدی گفت:
- محل کار جایی برای بحثای خصوصی نیست.
«یعنی چی؟ داشت حرفای خودم رو به خودم برمی گردوند.» هیچی نگفتم که خودش ادامه داد:
- خانومم هم خوبه، بچه هم نداریم؛ یعنی نخواستیم که داشته باشیم.
سعی کردم بخندم، ولی مگه می شد؟ دوباره خندید و گفت:
- وقت برای این جور حرفا زیاده. من اومدم این جا تا بهت پیشنهاد همکاری بدم.
با جدیت گفتم:
- ولی شرمنده؛ ما تا آخر امسال برناممون پرِ پره!
لبخند محوی زد:
- پس از اول سال آینده می تونی همکاری کنی؟
عاشق همین محو خندیدناش بودم؛ همین خنده هاش بود که نمی ذاشت جواب رد بدم. آروم و بدون پرسیدن نوع همکاری گفتم:
- آره.
****
بالاخره خر خونیا و شب زنده داریا جواب داد و رشته ی مورد علاقه ام قبول شدم؛ مهندسی کامپیوتر، نرم افزار! ولی متاسفانه فرصتی برای خوشحالی پیدا نکردم، چون همون روز مامانم بد حال شد و دکتر گفت که تنها راه باقی مونده عمل باز قلبه. وقتی درباره ی هزینه ازش پرسیدم، رقمی رو گفت که دهنم رسید به کف پام. مسلما اگه کل زندگیمون رو هم می فروختیم، نمی تونستیم اون هزینه رو پرداخت کنیم. زندگیمون از حقوق کم بابا و خیاطی های مامان می گذشت. نگاهی به صورت خسته ی مامان انداختم، توی سی و هفت سالگی این طور مریض بودن حقش نبود. آهی کشیدم و از بیمارستان بیرون اومدم. دستام رو توی جیب مانتوم کردم و به زندگیم فکر کردم. یه زندگی پر از رنج و سختی؛ ولی هیچ وقت ازش گله نداشتم. من به کم قانع بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشفق؛ شفق مشرقی. تک فرزند یه خونواده ی خیلی خیلی معمولی. از بابا خاطره ای نداشتم، چون وقتی دو ساله بودم ترکمون کرده بود. منو مامانم رو تو اوج جوونی تنها گذاشته بود و رفته بود پیش خدا. مامانم اسوه ی صبر و وفاداری بود؛ بعد از مرگ بابا، با این که خواستگار زیاد داشت ولی همه رو جواب کرده بود. کسی که برای من از هیچ چیز دریغ نداشت و برای این که کمبودی حس نکنم، روز و شب خیاطی می کرد. حالا همین مادر روی تخت بیمارستان بود و اگه هر چه زودتر عمل نمی شد... حتی فکر کردن بهش، من رو تا مرز نابودی می برد. به خودم که اومدم، اشکام روی صورتم روون بودن؛ از ته دل از خدا خواستم کمکم کنه و تنها دلخوشیم رو ازم نگیره. من بدون مامانم می مردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به بیمارستان انداختم و با احتیاط خواستم از خیابون رد شم که صدای وحشتناک ترمز باعث شد برگردم و قبل از این که بخوام بفهمم چی شده، روی زمین افتادم. دنده هام بدجور درد می کردن و آرنجم می سوخت. چشمام رو باز کردم، پسر جوونی کنارم زانو زده بود و ازم می خواست جوابی بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم دور و برمون شلوغ می شد و مغز منم به کار می افتاد. از روی زمین بلند شدم و نشستم، همهمه اطرافم خیلی زیاد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا تکون نخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت نگران پسر لبخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خوبم، طوریم نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنونه ای اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دختر جون، باید شکایت کنی از کسایی که به خر گفتن زکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستادم و رو به جمعیت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خوبم، هیچ شکایتی هم ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسام رو تکوندم و بی توجه به درد آرنجم خواستم از خیابون رد شم که همون خانومه دنبالم اومد و با مهربونی دستم و گرفت و تا بیمارستان همراهیم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما چک آپ بریا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی جون خندیدم و تشکر کردم. به سمت سی سی یو رفتم؛ فعلا فرصتی برای فکر کردن به درد بازو نبود، باید یه فکری برای هزینه ی عمل می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم، همون پسره ی راننده بود. با بی حوصلگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای محترم من خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگرانی از سر و صورتش می بارید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می شه خواهش کنم واسه راحت شدن خیال من بیاید یه دکتر معاینه و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش تموم نشده بود که چند تا پرستار با عجله به سمت تخت مامانم دویدن. نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا برید؛ خواهش می کنم. من باید این جا بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه به سمت پنجره رفتم. دور تخت شلوغ بود و مشخص نبود چی شده. بی توجه به پسر که هنوز وایساده بود، روی زمین نشستم و سرم رو روی زانوهام گذاشتم و گریه کردم؛ برای مامانم، به خاطر این بدبختی که گریبان گیرم شده بود. پسر هم بی صدا کنار من روی زمین نشست و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونم کمکی بکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب سیریشی بود! سرم رو بالا آوردم که چند تا دری وری بارش کنم، ولی چهره ی جدی و مودبش دهنم رو بست. فقط گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفا تنهام بذارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع دکتر از اتاق بیرون اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفم ولی اگه ظرف بیست و چهار ساعت آینده عمل نشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرور رو کنار گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من این مقدار پول رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر با بی رحمی به نشونه ی «به من چه» شونه هاش رو بالا داد و رفت. اشکام شدت بیشتری گرفتن. به صورت رنگ پریده ی مامانم نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانی طاقت بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به طرف در خروجی دویدم. هوای بیمارستان داشت خفه ام می کرد، بوی بتادین و الکل، پرستارای بی روح، دکترای سنگدل. هوای تازه رو وارد ریه هام کردم و سرم رو به سمت آسمون گرفتم. ستاره ها کم سو بودن، ولی چشمکشون رو می شد دید. اشکام رو پاک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا، خودت کمکم کن، خدا نذار تنها بمونم. من تو این دنیا جز تو و مامانم هیچ کس رو ندارم. خدایا من یه دنیا خواهش و آرزو دارم. مامانم رو شفا بده، قول می دم تا آخر عمرم هیچ آرزویی نکنم، فقط همین خواهشم رو بر آورده کن. خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی یکی از نیمکت های محوطه نشستم، دلم آروم شده بود. سرم رو به عقب تکیه دادم و چشمام رو بستم و خواب رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اذان تو گوشم پیچید، چشمام رو باز کردم. با یادآوری شب قبل، یهو خواب از سرم پرید. یعنی من این همه مدت رو توی حیاط بیمارستان خواب بودم؟ دستی به چشمام کشیدم و سریع از جام بلند شدم که... برگه ی سفیدی از روی پام به زمین افتاد، تعجب کردم، خم شدم و برش داشتم و شروع به خوندن کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خانوم جوان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران هزینه ی درمان مادرتون نباشید؛ پرداخت شد. در ضمن امیدوارم من رو به خاطر بی دقتیم ببخشید و بدونید که هیچ دینی به من ندارید. این دینی بود بر گردن من که ادا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوارم برای خودتون مشکلی پیش نیومده باشه و حال مادر هم هر چه زودتر خوب شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر پناه حق، موفق و پیروز باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irد-حضرتی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی چند مرتبه نامه رو خوندم و بعد سرم رو بلند کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم خدا جون! ممنونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفقم، نمی خوای پاشی گل مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش و قوسی به بدنم دادم و دوباره چشمام رو بستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوابم میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که با موهام بازی می کرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روز اول اینه برنامه ات، وای به حال بعدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جام نشستم و بعد از یه خمیازه ی اساسی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام مامان گلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم رو بوسید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام گلابم. دست و روت رو بشور، بیا صبحونه بخور تا دیرت نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دیدن اون صبحانه مفصل، کلی سرحال اومدم و با ولع شروع به خوردن کردم. مامان همین طور که مانتو رو اتو می کشید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین همون مدلیه که می خواستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهان پر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر چی تو بدوزی، قشنگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با محبت کنارم نشست و همین طور که دونه دونه لقمه به دستم می داد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفق، دانشگاه مدرسه نیستا! حواست رو خیلی جمع کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به پسر جماعت رو ندیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سر به هوا بازی رو هم بذار کنار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیر نیای که ناراحت می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیالت راحت خوشگلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان پیشونیم رو بوسید و با محبت وایساد و نگام کرد تا لباس بپوشم. بعد از زیر قرآن رد شدم و دو بار محکم مامان رو بوسیدم و لی لی کنان به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم. لباسای نو بهم اعتماد به نفس خاصی داده بودن. شلوار جین آبی و مانتوی سورمه ای با کوله پشتی و کفش سفید و مقنعه ی سورمه ای. کوله پشتیمم پر بود از دفترای رنگ و وارنگ و یه عالمه خودکار. درست مثل بچه مدرسه ای ها! خنده دار بود؛ انگار نه انگار دانشجو شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیدا کردن کلاس طول کشید، برای همین سر اولین کلاس، با ده دقیقه تاخیر رسیدم و بدون در زد پریدم تو! استاد خیره نگام کرد و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روز اول و تاخیر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید کلاس گم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم کجای حرفم خنده داشت که کلاس رفت رو هوا. استاد با جدیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشکال نداره، امیدوارم تکرار نشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد اشاره ای به صندلیا کرد و من مثل جت روی اولین صندلی نشستم. بغل دستیم لبخند زد و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلاس گم شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر خوب، کلاس گم نمی شه که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا بیخیال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستم رو به طرفش دراز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من شفقم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهربون دستم رو فشرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حنانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای استاد توجهمون رو جلب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من استاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، همین شمایی که دیر اومدی و حرفم می زنی، فامیلیت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم خونسرد باشم، پس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشرقی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که اخم داشت، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه منفی، یه نمره از پایانی کم می شه. غیبتم می خوری به خاطر تاخیرت و دو جلسه غیبت مساوی با حذف درست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونم به جوش اومده بود. لبم رو گاز گرفتم و با صدایی که سعی می کردم نلرزه، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر طور راحتین. من ترجیح می دم این ترم برنامه ی سبک تری داشته باشم. پس با اجازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و از کلاس بیرون اومدم. تو ذاتم نبود حرف زور بشنوم. همه می گفتن سه جلسه غیبت کنی تازه بعدش... حالا این! اوف! حنانه هم پشت سرم بیرون اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه دانشگاه اینه، نخواستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست حنانه رو گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو دیگه چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول جلسه اومد کلی قانون خرکی گذاشت، به دو تا از پسرا هم منفی داد. تو یه ربع، تو سومین نفر بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفاش تموم نشده بود که بچه ها یکی یکی بیرون اومدن؛ در آخرم استاد با قیافه ی قرمز و عصبانی بیرون اومد. نگاه غضب آلودی به من کرد به سمت دفتر اساتید رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی سالن همهمه بود و من هم مشغول برانداز کردن دخترا بودم. تقریبا همه ساده بودن، جز یکی که بعدا فهمیدم اسمش ژیلاست. هنوز از برانداز کردن همکلاسیام فارغ نشده بودم که یکی از پسرا دست زد و همه رو به سکوت دعوت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولین روز دانشگاه که به لطف استاد فاخر و خانوم مشرقی به یادموندنی شد. حالا من می خوام به یاد موندنی ترش کنم و همه رو به یه بستنی دعوت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون جایی که صمیمی نبودیم و همه تو فاز کلاس خرکی گذاشتن بودن، یه لبخند با کلاس زدیم و همه به سمت کافی شاپ نزدیک دانشگاه رفتیم. تا آماده شدن سفارشا، اون پسره خواست تا همه خودشون رو معرفی کنن و اول از همه خودش شروع کرد. قیافه ی بامزه ای داشت، بیشتر شبیه ژاپنیا بود. بیش از حدم به سر و وضعش رسیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیر نظام کشمیری هستم. ساکن همین شهر پر دود. از بابت قیافه هم قبل از این که بپرسید چرا شکل ژاپنیاست، خودم می گم. من یه دورگه ایرانی، ژاپنی هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با لبخند نگاش کردن، مهربون و شوخ بود. نفر بعدی یه پسره تپل و سبزه بود و البته سر به زیر. با یه لبخند خجالتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هژبر صفری هستم، از خوزستان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم لبخند زدیم. انگار مسابقه تلویزیونی بود. از این فکرم توی دلم ریز ریز خندیدم. نفر بعد با خونسردی همه رو نگاه کرد و بعد زل زد تو صورت من. منم نگاش کردم. خیلی آشنا بود. فکر کردن راجع به این که کجا دیدمش زیاد طول نکشید، چون خودش رو معرفی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دانیال هستم؛ دانیال حضرتی. اصالتا شیرازی هستم ولی دو سالی می شه که تهران...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه حرفاش رو نفهمیدم. پس کسی که پول عمل مامانم رو داده بود، همکلاسی دانشگاهم بود. بدتر از این نمی شد. با کسی هم کلاسی بودم که می دونست وضع مالی ما چطوریه. یعنی به همه می گفت؟ وای خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قدر حواسم پرت بود که متوجه نشدم بقیه ی بچه ها چی گفتن، فقط وقتی حنانه به پهلوم کوبید فهمیدم نوبت منه. خیلی سریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفق مشرقی؛ تهران!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لیوان چای رو جلوم گذاشت. خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بگو ببینم خوش گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تلخ تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زیاد نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که قیافه ی دمغم رو دید، سکوت کرد. تا وقتی خودم حرف نمی زدم، ازم سوالی نمی پرسید. حس می کردم دوست دارم با یکی حرف بزنم. با قیافه ی بی تفاوت و درون آشفته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونی که پول عمل رو داده، همکلاسیمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب رو تو صورت مامان دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای خدا! چقدر دنیا کوچیکه. کوه به کوه نمی رسه، آدم به آدم می رسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید ازش تشکر می کردی؛ کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا مامان؟ چی می گی؟ برم بهش بگم مرسی؟ عمرا! تازه مگه من خواستم پول رو بده؟ خودش داد، وظیفه اش بود. حالا من گفتم طوریم نشده، ولی حالم خیلی بد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ آخ آخ! دخترِ مغرور. ببین چه حرصیم می خوره. خب دعوتش کن خونه، من خودم تشکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوف مامان، نمی خواد. بی خیال! من به رو خودم نیاوردم شناختمش. اگه خودش چیزی نگفت، بی خیال می شیم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هیچی نگفت. منم مشغول خوردن چاییم شدم. بعد جلوی تلویزیون دراز کشیدم که مامان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه ساعت بخواب، بعد بیا شام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که تلویزیون می دیدم، چشمام رو روی هم گذاشتم و خوابیدم. یه خواب راحت و آروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر روز صبح با نوازشای مامان بیدار می شدم و با لبخند یه روز قشنگ رو شروع می کردم. تا دانشگاه رو چرت می زدم، ولی به محض ورود به محوطه دانشگاه، سرحال و قبراق می شدم و با دخترا می زدیم به دلقک بازی و این قدر الکی می خندیدیم که دلمون درد بگیره. استاد هم که می اومد با انواع و اقسام خودکارا جزوه می نوشتیم. با پسرا زیاد برخورد نداشتیم. اونا هم تقریبا بی خیال ما بودن و سرشون تو کارای خودشون بود. برعکس ما که بحثامون درباره ی لباس و آرایش و غیبت کردن بود، اونا در مورد موبایل و ماشین و مدلای جدید کامپیوتر و لپ تاپ صحبت می کردن. درس استاد فاخر هم با یه استاد مسن ولی خوش اخلاق ارائه می شد و در مجموع روزا خوب می گذشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه روز اواسط آبان بود که امیر نظام، یا به قول حنانه، مسئول هماهنگی دخترا و پسرا، به سمت ما اومد و بعد از کلی اِهن و اوهون، از من خواست تا باهاش برم. تا اون روز متوجه شده بودم که چند تایی از دخترا گلوشون پیشش گیره. برای همین وقتی دنبالش رفتم، نگاه های حسرت بارشون رو روی خودم حس می کردم. امیر بچه ی خوب و جذابی بود ولی من کلا تو خط این حرفا نبودم. کنار در کلاس روبروی هم وایسادیم و بعد از کلی صغری، کبری چیدن که کلافه ام کرده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم مشرقی، می شه با خانوم مریدی (حنانه) راجع به من صحبت کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که کامل فهمیده بودم منظورش چیه ولی خودم رو به نفهمی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در چه باره ای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر نظام، هی این پا و اون پا می کرد و چیز چیز می گفت؛ تا بالاخره شماره ای رو به سمتم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهشون بگید باهام تماس بگیرن، باقیش با خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم. شماره رو گرفتم و آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، بهش می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر نظام هم بعد از کلی تشکر کردن، به طرف کلاس رفت. نگاهی به شماره انداختم و بعد از لبخند بزرگی که زدم، خواستم وارد کلاس شم که با حضرتی چشم تو چشم شدم. نمی دونم چرا حس کردم نگاهش رنجیده است ولی چرا؟! بی تفاوت شونه بالا انداختم و وارد کلاس شدم. با دیدن حنانه به کل حضرتی رو فراموش کردم و کنارش نشستم. حنانه هم از جمله خاطرخواه های امیر نظام بود. با نشستن من، اخم عمیقی کرد و رو برگردوند. سقلمه ای به پهلوش زدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حنانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد بلندی کشید، این قدر بلند که همه به طرفمون برگشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه مرگته؛ چرا می زنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم ترسیده بودم، هم تعجب کرده بودم، از طرفی روم نمی شد سرم رو بلند کنم. زیر لب، رنجیده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حنا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به بقیه ی کلاس که نگامون می کردن، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبره؟ چرا زل زدین به ما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه سرشون رو به کار خودشون گرم کردن ولی من هنوز رنجیده بودم. دوباره صداش زدم ولی این بار با بغض. هم زمان برگه شماره رو روی دسته صندلیش گذاشتم و با صدایی که سعی می کردم بغضم رو نشون نده، بدون این که نگاش کنم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شماره اش رو داد، گفت بدم به تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت نگام کرد. دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و از جام بلند شدم و به طرف در دویدم. صداش رو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من نایستادم. به سمت نا معلومی دویدم. اول از حضرتی که اخم کرده بود، بعدم برخورد حنانه. کلا آدم زود رنجی نبودم ولی اون روز دلم بدجوری گرفته بود. زیر درختای بید مجنون پشت کلاسا نشستم و سرم رو روی زانوم گذاشتم. نمی دونستم چرا این قدر دلم گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همکلاسی دل نازک ما چرا گریه می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم و با دیدن حضرتی، با پشت دست اشکام رو پاک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون تعارف کنارم نشست و به درخت تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نشده و این جوری گریه می کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلم گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب پس هم دردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نگفتم. اونم بلند نشد. کم کم حوصله ام سر رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما چرا این جا نشستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشکلی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از نظر من، آره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب این همه زمین، منم دلم می خواد این جا بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس من می رم یه جا دیگه بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هاش رو بالا داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به سلامت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم «ایشی» گفتم و به سمت دستشویی رفتم. آبی به دست و صورتم زدم و خواستم برم خونه که یادم اومد کیفم تو کلاسه. برگشتم تو کلاس و کیفم رو برداشتم. حتی نیم نگاهیم به حنانه و بقیه بچه ها ننداختم و از کلاس زدم بیرون. جلوی در دانشکده بازم حضرتی پیداش شد و با قیافه ی خندون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی بد اخلاقیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاسورم رو به بازوش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو کنار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا! جفتمون و از کلاس انداختی، حالا می گی برو؟ اصلا خودت کجا می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نگفتم از کلاستون بزنید. به شما هم ربطی نداره کجا می رم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار گوشم پوفی کشید و عقب رفت. اون ساعت سرویس نبود، پس مجبور شدم منتظر بمونم تا خط واحد بیاد. شاید اگه یه کم پول ته کیفم بود، با تاکسی می رفتم، ولی دریغ از یک یه قرونی. فقط دو تا بلیط خط واحد داشتم، پس باید منتظر می موندم. صدای بوق ماشینی توجهم رو جلب کرد ولی سرم رو بالا نیاوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفق، سوار شو. می رسونمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب سرم رو بلند کردم ببینم کی منو با اسم کوچیک صدا کرده که حضرتی رو دیدم. دندونام رو، رو هم فشار دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولا شفق نه و خانوم مشرقی، دوما هری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه چه بداخلاق! بابا بیا سوار شو. بهتر از اینه که تو سرما قندیل ببندی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت. هوا سرد بود ولی نه در حدی که نشه تحمل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لازم نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی لازم نکرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این که با شما بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی محوی کرد. دلم لرزید ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس بابا، آدم شدم. آروم می رونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره به زبون آورد. بالاخره یادآوری کرد. بالاخره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم که اومدم، سوار ماشینش شده بودم و اون ازم می خواست آدرس خونه رو بدم. با صدای لرزون آدرس رو گفتم. اونم بی هیچ حرف اضافه ای پاش رو روی گاز فشرد و به سمت خونه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفق؟ دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمای خسته ی مامان نگاه انداختم. کنارش نشستم و با احتیاط عینکش رو برداشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونم مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد، مثل همیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برات یه مقدار پول گذاشتم رو میز، صبح بردار ببر. هر وقتم پول خواستی، بگو. خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم. دستت درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش می کنم دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان! این قدر سفارش قبول نکن؛ خودت رو خسته می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عزیزم، من باید از صبح تا غروب که تو میای، بیکار بشینم. این طوری سرگرمم می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من راضی نیستم به خاطر من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو، رو دستم گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیس! دخترم من اگه حس کنم خسته ام، می ذارمش کنار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که می دونستم دلیل کار کردنش فقط و فقط منم سکوت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین می خوام برات یه خط تلفن بگیرم. تا تو بری و برگردی من نصف جون می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم تهیه یه خط و گوشی در توانش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی خواد مامان، من بعد از هر کلاس خودم بهتون زنگ می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حالا تو فکرش هستم. حالا هم بلند شو برو بخواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش رو بوسیدم به سمت اتاقم رفتم. خواستم درس بخونم ولی نشد. ذهنم تمام مدت پیش حضرتی بود. سوار ماشین که شدم، حال مامان رو پرسیده بود و من مجبور شده بودم به خاطر پرداخت هزینه تشکر کنم. لبخند مردونه ای تحویلم داده بود و با خونسردی گفته بود که وظیفه اش بوده. حالا چه وظیفه ای؟ ا... اعلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوس نداشتم آدرس خونه رو بدونه، برای همین دو تا کوچه پایین تر پیاده شدم و بعد از تشکر به طرف خونه رفتم؛ در حالی که به این فکر می کردم که چه قدر عطرش خوشبوئه. تو مسیر برگشت، تصمیم گرفتم در اولین فرصت برم یه عطر خوب بخرم. آخه همه ی بچه های دانشگاه چه دختر، چه پسر، دوش عطر و ادکلن می گرفتن و می اومدن. البته به نظر من اگه آدم مرتب بره حموم و تمیز باشه، نیازی به عطر زدن نداره ولی برای این که دست کمی از اونا نداشته باشم، با خودم قرار گذاشتم با یکم از پولم برم یه عطر بخرم. با این فکر ذوق کردم و به سمت خونه دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفق نخوابیدی هنوز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برات چایی بیارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دیگه می خوام بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب بخوابی عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعد باز هم با نوازش های مامان بیدار شدم و بعد از خوردن صبحونه لباس پوشیدم و وارد حیاط شدم. روی پله ی جلوی در نشستم و نگاهی به آسمون انداختم، ابری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفق بارونیه هوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ جون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چترت و ببر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچترم خراب بود ولی برای این که مامان متوجه نشه برگشتم داخل و چترم رو برداشتم و توی کوله پشتیم گذاشتم. کفشای سفیدم رو برداشتم. زیادی کثیف شده بودن باید در اولین فرصت می شستمشون. بندشون رو بستم و به سمت ایستگاه دویدم. از همیشه شلوغ تر بود و مجبور شدم بایستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد کلاس که شدم برخلاف همیشه که به دخترا سلام می دادم، ساکت و صامت روی اولین صندلی نشستم، جایی که هیشکی کنارم نبود. منتظر استاد بودم که دستی رو روی شونه ام حس کردم، حنانه بود. لبخند پشیمونی بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون جایی که قهرهام خرکی بودن اخم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کن بخشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بدبختی این جاست که نبخشیدیم. ببخشید دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو پرید وسط کلاس و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترا، پسرا توجه کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه حواس ها به سمتش کشیده شد. منم متعجب نگاهش کردم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من بابت رفتار دیروزم از شفق در حضور همتون عذر می خوام و ازش می خوام من و ببخشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو تر کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا حنا تو خیلی دیوونه ای! من که گفتم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دست و صوت بلند شد. بعد از حنا، امیر نظام پرید وسط و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب به مناسبت این آشتی کنون همه شیر کاکائو دعوت من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شیطون حضرتی از گوشه ی کلاس اومد. برگشتم سمتش یه نگاه گذرا بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون دو نفری که آشتی کردن باید شیرینی بدن، نه تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه لبم رو گاز گرفتم. دعا می کردم حنا قبول نکنه چون فراموش کرده بودم پول رو از روی میز بردارم. بدبختانه حنا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که حرفی ندارم، همه مهمون من باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ترس این که ممکنه فکر کنن من خسیسم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب نصف نصف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار هم صدای حضرتی بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خانم مشرقی، ایشاا... شما یه بار دیگه که قهر کردید مهمون کنید. این دفعه با خانم مریدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به حرفش خندیدن و دست زدن و قرار شد بعد از کلاس بریم شیر کاکائو بخوریم. خوشحال از این که به خیر گذشته بود سرم رو توی کیفم بردم که یه لحظه حس کردم لحن حضرتی بیشتر ترحم داشت. نمی دونم چرا ولی بغض کردم. یعنی حدس می زد که شاید این قدرا پول نداشته باشم؟ از خودم بدم اومد و تا آخر کلاس تقریبا درگیر فکر و خیال بودم و از درس چیزی نفهمیدم. استاد بعد از این که درس رو تموم کرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جلسه آینده برای یه کوئیز آماده باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر و صدای بچه ها بلند شد و من تازه فهمیدم جلسه آینده فرداست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد همه رو به سکوت دعوت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همش از چیزاییه که این جلسه گفتم. اگه خوب گوش داده باشید و نُت برداری کرده باشید می تونید از پسش بربیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش بغضی که نمی دونم چرا تو گلوم بود سنگین تر شد چون من نه گوش داده بودم، نه جزوه نوشته بودم برای کپی کردنم فرصتی نبود، اگر هم بود پولش نبود. با اخمای در هم از کلاس بیرون اومدم. حنانه دنبالم دوید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وایسا شفق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستادم و سعی کردم لبخند بزنم. کنارم وایساد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز دلخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چرا اخمات تو همه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باور کن من دلخور نیستم، هنوز دعوتت سر جاشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرخوشی سرش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وایسا برم به بقیه هم بگم بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد همه به سمت کافی شاپ نزدیک دانشگاه رفتیم. دونه های بارون ریز ریز رو سرمون می چکیدن. برخلاف همیشه که این مسیر رو با حنانه می رفتم چون حنا با امیر نظام هم قدم شده بود، ژیلا رو همراهی کردم. دختر مهربونی بود و برعکس قیافه ی پر زرق و برقش دل ساده ای داشت. تا کنار کافی شاپ که رو هم رفته پنج دقیقه هم نشد از شهرشون گفت و از این که منتظر فرجه هاست تا بره پیش خانواده اش. توی مسیر یه لحظه سرم رو بلند کردم و حضرتی رو دیدم که همراه ما می اومد و با گوشیش یواش یواش حرف می زد. بی توجه به حضورش حواسم رو به حرفای ژیلا دادم و وارد کافه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسئول کافی شاپ که گروه ما رو می شناخت سریع به یکی از شاگرداش گفت دو تا از میزای بزرگ رو کنار هم بذاره تا ما بشینیم. امیر نظام هم با خنده تشکر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کنم بالاخره صاحب این جا مجبور شه یه تغییری تو دکوراسیونش بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضرتی که بالاخره دل از گوشیش کنده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه! کشته مرده ی این دکورشم. بابا جا از این بی کلاس تر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر نظام لبخند پر شیطنتی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس یه بار همه رو دعوت کن به همون جاهای باکلاس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضرتی با خونسردی ابروش و بالا داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی پس سه شنبه همه دعوت من، رستوران صدف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنانه و امیر نظام و چند تا دیگه از بچه ها هم زمان هـــو کردن و حنانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه آقای حضرتی ورشکست می شید که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف فهمیدم صدف جای خیلی شیک و گرونیه. حضرتی لبخند محوی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ارزش دوستان بیشتر از این حرفاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر نظام خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی دنی نکنه سه شنبه خبر خاصیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروش رو بالا داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا! چه خبری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از پسرا گفت: تنها بیایم یا یارمون و هم بیاریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف خیلی معمولی بچه ها کلی خندیدن و من که هنوز ذهنم درگیر امتحان فردا بود فقط یه پوزخند زدم. حضرتی هم خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر چند تا دوست داری بیار. می خوام ببینم چه قدر جربزه داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم امیر نظام به حرف اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین اگه این طوریه که من می گم واسه سه شنبه کل رستوران رو رزرو کن چون خودت صد تا همراه داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید یکی دیگه از بچه ها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا جربزه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه عصبی حضرتی به امیر نظام افتاد. همه خندیدن ولی اون خیلی جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیر شوخی می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا! شوخی چیه؟ ببینم ملینا، سوده، بهار، الناز، یگانه، الی ماشاا... همه کشک بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دیگه همه می خندیدن و حضرتی حرص می خورد. می دونستم که از قبل از دانشگاه با هم آشنا هستن ولی نه در حدی که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون مال جوونیام بود. الان دیگه توبه کردم، تو هم دهنت و ببندی بد نمی شه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه میون خنده و شوخی شیر کاکائومون رو خوردیم و برگشتیم دانشگاه. همین که وارد ساختمان کلاس ها شدیم بارون تندتر شد و رعد و برق هم بهش اضافه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز تا ساعت پنج کلاس داشتیم و بعد از تموم شدن کلاس همه سرخوش از دانشگاه بیرون رفتن و من هم بی توجه به رگبار به سمت ایستگاه اتوبوس دویدم. بارون هر لحظه تندتر می شد و من خیس تر. خبری از سرویس هم نبود. می لرزیدم و از این بی برنامگی سرویس ها حرص می خوردم که یه ماشین بوق زد. با ترس به میله ی ایستگاه چسبیدم و رو برگردوندم که داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شفق منم، سوار شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دیدن حضرتی خوشحال شدم ولی وقتی یاد لباس های خیسم افتادم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مرسی، صبر می کنم بارون بند بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شد و چترش رو باز کرد و به سمتم اومد و روبروم وایساد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا بریم، خیس آب شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بدبختی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می ترسم ماشینتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت حرفم تموم شه، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فدا یه تار موت، بدو بیا که یخ زدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم یه جوری شد از حرفش. بدم که نیومد هیچ، کلی هم ذوق کردم. همین طور که چتر رو بالا سرم گرفته بود به سمت ماشین رفتیم. مثل یه جنتلمن در رو برام باز کرد و من سوار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرجه ی بخاری رو بالا برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب؟ می ری خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که داشتم می لرزیدم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو به دهنم نزدیک کردم و ها کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سردته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه، خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یخ زدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست داغش یه لحظه قدرت فکر کردن رو ازم گرفت ولی سریع به خودم اومدم. با عصبانیت دستم رو کشیدم و زل زدم تو صورتش. خیلی خونسرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نگفتم. اخم کردم و رو برگردوندم. بعد از چند لحظه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یه ده دقیقه ای کار دارم، زود میام. باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم سکوت کردم. کوله پشتیش رو از عقب ماشین برداشت و پایین پرید و ده دقیقه بعد سوار شد. چند تا برگه رو به سمتم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینم خدمت شما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهی به برگه ها انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینا چین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جزوه دیگه. امروز دیدم جزوه ننوشتی. خب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قدر از دیدن جزوه ها خوشحال شدم که فرصت فکر کردن به این که چرا زاغ سیاهم و چوب می زده نداشتم. بین حرفش پریدم و با خوشحالی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای مرسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربونی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قابل تو رو نداره. از این به بعد هم کاری داشتی لازم نیست لب و لوچه ات آویزون شه، بیا بهم بگو اگه در توانم باشه کمکت می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی از سر قدردانی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستتون درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین من هم سن خودتم ها! چرا باهام این قدر رسمی حرف می زنی؟ بهم بگو دانیال، باور کن آسون تر از آقای حضرتیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قدر بابت دادن جزوه خوشحال بودم که هرچی می گفت قبول می کردم. یه لبخند خجالتی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، مرسی دانیال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه پشت در سالن وایساده بودیم تا برای امتحان وارد شیم. همه داشتن آخرین مرورها رو می کردن که دانیال با قیافه ی درب و داغون و شلوغ رسید. موهاش نامرتب رو پیشونیش ریخته بودن و صورتش خسته به نظر می رسید. همین که دید نگاهش می کنم سرش رو یه هوا تکون داد و محو لبخند زد، منم لبخند زدم که به سمتم اومد. جزوه ام رو بستم و منتظرش شدم تا بهم برسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای شفق به دادم برس هیچی نخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخوندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی تو موهای به هم ریخته اش کشید و هم زمان که سرش رو توی کوله پشتیش برده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا لاش رو باز نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قیافه ی داغون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیشب که نمی دونی چی شد. ای خدا! حالا اینا رو بی خیال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو از توی کوله پشتیش در آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودکار اضافه داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کیفم خودکاری رو در آوردم و به سمتش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو ببینم چرا نخوندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای جواب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir