رمان مرد ماورائی به قلم arefe.sajadi
این داستان حکایت مردیست که مجهولبودنش، هیزم میشود و جرقهی کنجکاوی را شعلهور میکند و دختری که در همان آتش میسوزد. دخترکی که کنجکاویاش گریبانگیر رویاهایش میشود و کاخ آرزوهایی را که روزی آجر به آجرش را با مرد رویاهایش طرح زده ویران میکند. و مردی که به جان ریشهی آرزوها تیشه میشود؛ همانیست که میگویند ماورائی. این داستان، داستان مرد ماورائی است.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۱۴ دقیقه
ژانر: #تخیلی #عاشقانه
خلاصه :
این داستان حکایت مردیست که مجهولبودنش، هیزم میشود و جرقهی کنجکاوی را شعلهور میکند و دختری که در همان آتش میسوزد. دخترکی که کنجکاویاش گریبانگیر رویاهایش میشود و کاخ آرزوهایی را که روزی آجر به آجرش را با مرد رویاهایش طرح زده ویران میکند.
و مردی که به جان ریشهی آرزوها تیشه میشود؛ همانیست که میگویند ماورائی. این داستان، داستان مرد ماورائی است.
مقدمه:
آرام جانم میشوی؟ پشت و پناهم میشوی؟
من خسته از بیمهریام تو مهربانم میشوی؟
در من نمانده ذرهای از حس خوب عاشقی
تو ضامن آزادی از رنج و عذابم میشوی؟
قلبم گواهی میدهد هم مهربان هم لایقی
آیا تو هم رویای من، فکر و خیالم میشوی
من سخت بیمارم ولی محتاج دارو نیستم
آیا پرستار تب و درد و عذابم میشوی؟
من هرشب از بهر رخت هذیان به لب دارم هنوز
آیا تو در بیداریام ورد زبانم میشوی؟
تاریکی و ظلمت مرا در دام خود کرده اسیر
آیا چراغ روشن شبهای تارم میشوی؟
سیمینتنی شکرلبی افتاده دامت در دلم
من عاشقی دلدادهام جانا شکارم میشوی؟
فصل نبودنهای تو فصل خزان است ای دریغ!
شیرین من لیلای من فصل بهارم میشوی؟
***
زبانش بند آمده بود و فقط با تردید نگاه میکرد. هنوز در شوک بود. باورش نمیشد، اصلا باورش نمیشد؛ یعنی درست دیده بود؟ یعنی این مرد مجهول واقعا...؟
با فریاد بلندش به خود لرزید:
- به چی زل زدی احمق؟ بدبخت خبر نداری چه غلط بیجایی کردی؟
با پوزخند کریهی به او نزدیک شد. صورت سفید و کوچکش را در دستان داغش- که از شدت عصبانیت همچون کورهی آتشی شده بود گرفت و ادامه داد:
- آخه حیف این صورت خوشگلت نبود اینجوری هدرش دادی؟!
با تماس دستش با صورت دخترک، سر دخترک به طور عجیبی تیر کشید. دخترک جیغ بلندی کشید و سعی کرد تا از چنگال این هیولای وحشتناک فرار کند؛ اما تلاش در مقابل او؟ مگر میشد از چنگ یک هیولای خشمگین فرار کرد؟ با تلاش برای فرار فقط او را بیشتر جری میکرد.
ناامید و ترسیده زیر لب با صدایی که شک داشت بیرون میآید یا نه گفت:
- من چیزی ندیدم. من هیچی ندیدم! تو رو خدا، تو رو خدا ولم کن!
چهرهی هیولای مقابلش که تا دیروز رهان نام داشت، از شدت تمسخر در هم شد. اینکه دختر ساده و عادی چون او خیال میکرد میتواند او را بازی دهد، خنده دار بود! همانطور که پوزخندش را روی لبانش حفظ کرده بود، با تمسخر گفت:
- آخی! واقعا؟ حیف من میفهمم داری دروغ میگی، وگرنه حتما باورم میشد.
پس او حرفهایش را شنیده بود؛ ولی صدایش که اصلا بلند نشده بود، فقط آرام لب زده بود. یعنی واقعا این یک شوخی نیست؟ یعنی این پسر واقعا یک هیولای عجیب است؟ یعنی این پایان زندگیاش است؟ اما...
بار دیگر صدای رهان بلند شد تا دوباره به زلزدنهای بیخودی این دخترک بیجان و مردنی که از ترس در راهرو ولو شده به خود میلرزد شکایت کند:
- باز که زل زدی؟ خوش ندارم یه آدم اینجوری نگاهم کنه. اصلا حیف وقتم که دارم اینجوری هدرش میدم. برو به درک! خوش گذشت.
با خشونت به سمتش آمد. یسنا جیغ کشید و سعی در بلندشدن و فرارکردن نمود؛ اما انگار پاهایش لمس و بر زمین دوخته شده بودند. عجز و بینوایی در چشمان یشمیاش موج میزد. تمام جرأتش را در صدایش جمع کرد؛ با این حساب صدایش میلرزید. با تمنا گفت:
- غلط کردم، تو رو خدا من رو ببخش. به خدا به کسی نمیگم. میرم گورم رو گم میکنم، قول میدم. تو رو خدا!
حق داشت فکر کند با التماس رهایی مییابد؛ آخر این دخترک بینوا از کجا باید باخبر میشد که رهان حتی دلش هم برایش نمیسوزد؟ امید به دلسوزی او زیادی هم برایش خوشبینانه نبود، بود؟ حتی وقتی این هیولا هیچ حسی نداشت؟ هیچ حسی! شاید هم چرا؛ حس کشتن یک سوسک را داشت، یا یک پشهی مزاحم. همیشه حالش از این انسانهای معمولی به هم میخورد؛ مخصوصا زنها.
یسنا همچنان داشت التماس میکرد؛ ولی رهان حتی نمیشنید او چه میگوید؛ یعنی اصلا دوست نداشت که بشنود. التماسهای یک دختر معمولی و احمق چه سودی برایش داشت؟ تمام فکرش پیش آبرویش بود. اگر حسام میفهمید چه گندی زده حتما حسابی برایش دم درمیآورد. باید زودتر کلکش را میکند و این مزاحم کوچک را همینجا دفن میکرد.
صدای التماس یسنا بالا رفت:
- به خدا تا آخر عمرم بندگیت رو میکنم، تو رو خدا. هر کاری بگی میکنم، قول میدم! من رو نکش، تو رو خدا!
هه، بنده! بنده میخواست چه کار؟ او یک مزاحم احمق بود و بس. ولی شاید هم خوب بود؛ میتوانست به او در انجام ماموریت کمک کند. باید زودتر این ماموریت مسخره را تمام میکرد. از این آدمهای معمولی و زندگی معمولیترشان خسته شده بود. دیگر این را میدانست که زنها عجیبتر از این حرفا هستند و پیروزشدنش به تنهایی امکانی ندارد. نگاهی به دخترک بینوا کرد که به پاهایش افتاده بوده بود. این دختر میتوانست کمکش کند، دیده بود که چهطور عاشقانه با دوستپسرش صحبت میکند؛ اما مگر میشد؟ این دختر بیشتر از کوپنش میدانست. باید او را میکشت؛ ولی... ولی میتوانست دیرتر این کار را کند. کشتن یک سوسک مزاحم همیشه آسان بود، حتی پس از پیروزی در ماموریتش. رهان حسابی در تردید بود و نمیدانست این سکوت طولانی با دخترک بینوای خانبابا چه میکند. دختر سادهای که فقط برای سوژهکردن دوست احمقش که زیادی پز این پسرک را میداد، ساعتها با دوربین فیلمبرداریاش در راهرو منتظر بود؛ بیخبر از همه جا! چه سوژهی نابی هم نصیبش شده بود. یافتن پسری که ناگهان ظاهر میشود. پسر شبیه انسانی که همچون اجنه ظاهر شده بود و اکنون قصد جانش را هم داشت. به راستی که دخترک قصه در این لحظات چه میکشید.
تنها صدای هقهق یسنا سکوت را میشکست. با اینکه هنوز باورش نشده بود چه خبر شده؛ ولی حسابی ترسیده بود. رهان با بدجنسی تمام به گریهکردنش نگاه میکرد. به خودش میگفت من بدجنس نیستم، فقط دارم از زجرکشیدن این طعمهی فضول لذت میبرم. بارها متوجه شده بود که دختر همسایه از چشمی در، رفت و آمدش را زیرنظر میگیرد. حتی چندبار که مهمان داشت، دخترک پشت در خانهی او فالگوش ایستاده بود؛ پس هر چه سرش میآمد حقش بود! باید تاوان این کنجکاوی احمقانهاش را میداد.
دوباره صدای پرعجز یسنا بلند شد:
- تو رو خدا!
و باز هم گریهاش تشدید یافت. حس عجز این دخترک را زیر پوستش حس میکرد. آدمک عادی بیچاره! با لبخند خبیثی به او نزدیک شد، بازویش را گرفت و او را بلند کرد و چندمتری بالا برد. یسنا جیغ بلندی کشید و تقلا میکرد تا رهایش کند. وقتی دید هیچکاری از دستش برنمیآید، با درد چشمانش را بست. عجز و ناتوانی را در تکتک سلولهایش حس میکرد. دیگر تمام شده بود. این پایان زندگی نوزدهسالهاش بود. تنها نام خدا بود که کورسوی امیدی را در دلش زنده نگه داشته بود.
باد سردی به صورتش خورد. با تعجب چشمانش را باز کرد؛ آنها اینجا چه میکردند؟! مگر در راهرو نبودند؟ پس چرا الان بالای کوه هستند؟ شکش به یقین تبدیل شد، او یک هیولا بود؛ هیولایی که قصد کشتن او را داشت. چه غریب و بیکس شده بود. خدا همین نزدیکی بود دیگر؟ او را که فراموش نکرده بود؟
رهان همانطور که بازوی ظریف دخترک بینوای همسایه را در دست داشت، او را به سمت پرتگاهی برد. معلقبودن در زمین و آسمان برای دختری که تنها ترسش دیررسیدن به کلاس استاد منبتی بود، چه صحنهی وحشتناکی بود! صدایش را گم کرده بود یا دیگر چیزی برای گفتن نداشت؟ مظلومانه به صورت بینقص و خشن رهان زل زده بود و تنها منتظر پرتشدنش بود.
صدای رهان سکوت را شکست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان چی شد؟ خفه شدی؟ تو که خوب بلبلزبونی میکردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دخترک بیحالتر از این حرفا بود که جوابی دهد. فقط زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا کمکم کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بیهوش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس درد بازویش از خواب پرید. لحظهای جا خورد، توقع داشت روی تختش باشد؛ ولی اکنون خود را در اتاقی غریبه روی کف سرامیکی پیدا کرده بود. ناگهان تمام اتفاقات باورنکردنی این چندساعت یا چندروز مانند فیلم از مقابلش گذشت. گلویش به شدت خشک بود و تنش بسیار کوفته بود و بدتر از همه دلش بود که گواهی خوبی نمیداد. اینکه خودش را در این اتاق غریبه پیدا کرده بود؛ یعنی رهاشدنی در کار نیست و این تازه آغاز داستان است. ناگهان به فکر موبایلش افتاد؛ یعنی امکان داشت هنوز در جیبش باشد که بتواند به پیمان زنگ بزند و پیمان نجاتش دهد؟ سریع به دنبال موبایلش گشت؛ اما افسوس! این دختر چهقدر ساده بود. چهطور اینقدر بچگانه فکر میکرد؟ چرا هنوز باور نکرده بود که این هیولا خیلی زرنگتر از این حرفها است؟ آه پرسوزی کشید، تنها امیدش هم از بین رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اتاق کرد؛ اتاق سادهای بدون تخت یا حتی پنجره و فرش. تقریبا میشد آن را یک سلول انفرادی نامید. خواست بلند شود و خود را به در برساند بلکه راهی برای فرار پیدا کند، همان لحظه در با شتاب باز شد و رهان داخل شد. با ترس به چشمان به رنگ شب این همسایهی دیوشده نگاه کرد. دختری که برای تکتک روزهای تهرانبودنش برنامه داشت، حتی دیگر نمیدانست ثانیهی دیگری برایش وجود دارد یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان سر صحبت را باز کرد و با تمسخر پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی لازم ندارید مادمازل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای در فکر یسنا کلمهی آب نقش بست؛ ولی دیگر آنقدر هم خوشبین نبود که بر زبانش بیاورد؛ تنها به با نفرت زلزدن به چشمان او اکتفا کرد. رهان که با طرح جدید پیروزی در ماموریت عصبانیتش فروکش کرده بود، با ملایمت عجیبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاش از اول اینقدر ساکت به زندگیت میرسیدی! فقط میتونم بگم که آینده و رویاهات حیف شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک نمیدانست گیج شده یا ترسیده که ذهنش اینگونه خالی از اطلاعات است؟ نمیدانست کدام او از آینده حرف میزند؟ کدام رویا؟ اصلا چرا زندهاش گذاشته بود؟ پس چرا رهایش نمیکرد؟ همهی این سوالها باعث شد با همان نگاه پرنفرت منتظر به دهان رهان چشم بدوزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان در حالی که دستش را درون جیب شلوار جین سیاهش میکرد، با خونسردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تصمیم گرفتم زندهت بذارم. فعلا بهت نیاز دارم، پس کشتنت حماقته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان یسنا درشت شد؛ یعنی چه به او نیاز داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان لبخند بدجنسی به ترس چشمان دخترک زد و با همان خونسردی اعصابخردکن ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو مردی! همین چند ساعت پیش زندگیت رو به عنوان یه دختر فضول فدای فضولیت کردی. دیگه حقی برای انتخاب چهطور زندگیکردنت نداری؛ از این به بعد خودت و زندگیت مال منه... تا وقتی که ازت خسته بشم؛ اونوقته که درمورد زندهبودنت فکر میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پسر داشت چه میگفت؟ خواب بود دیگر، نه؟ گیج و مبهم نگاهش کرد؛ بلکه متوجهی معنی حرفهایش شود. رهان بادی به غبغبش انداخت و شاد از رنگ ترس نگاه دخترک مغرورانه رو به او گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از این به بعد کنیز منی. فکر فرارکردن از اینجا رو هم از سرت بیرون کن؛ چون خودت میدونی که من میفهمم. فکر لذتبردن از زندگیتم دیگه نکن؛ چون زندهت گذاشتم که اول حالیت کنم تاوان فضولی چیه. بعد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را نیمهتمام رها کرد و با پوزخند چندشناکی به صورت رنگ و رو رفتهی دخترک نحیف روبرویش خیره شد؛ به طور عجیبی از زجردادن این موجود کوچک و نحیف لذت میبرد. رهان زبده چه هیولایی شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه با خندیدن، بیرونرفتن، صحبتکردن، شادبودن... خلاصه با همهچیز به جز رسیدن به کارای من خداحافظی کن. اوه راستی دوستپسرتم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا با فریاد بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مراقب حرفزدنت باش! حق نداری اسم عشق من رو به اون زبون نجست بیاری. چرا ولم نمیکنی؟ من که گفتم چیزی نمیدونم، برای چی من رو آوردی اینجا؟ من بهخاطر این رفتارات ازت شکایت میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمانش خط قرمزش بود، وگرنه یسنای محمدی صبور و شکیبا کجا و اینگونه صحبتکردن کجا! آن هم با یک پسر تقریبا غریبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان لبخند کمرنگی زد، از لالنشدن این دختر فضول مزاحم خوشحال بود. چرا؟ شاید چون بازیکردن با یک طعمهی سخنگو لذتبخشتر از بازی با یک تکه گوشت لمس و بیعار بود. مثل بچهای که اسباببازیاش برایش حرف زده بود، ذوق زده بود و دوست داشت قهقه بزند؛ از همان قهقهههای بیدغدغه که باعث میشد هر مخاطبی به خنده افتد. این نیمچه اسباببازی برایش دم از عشق و عاشقی میزد؟ هیچچیز هم نه، عشق؛ واژهی بیمعنای دنیای یخزدهی انسانها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون لحظهای که دوربین دستت بود و چشمت دنبال من بود هم عاشقش بودی نه؟ عاشقش بودی که برای جلب توجه افتاده بودی دنبال من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای متعجب یسنا بالا رفت؛ طاقت حرف زور را نداشت، آن هم از این پسرک دیو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من چشم دنبال تو بود؟ من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان پوزخندی عصبی زد و با خشونت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکش شد و روی دو زانو نشست؛ در حالی همان بازوی کوفتهاش را در دست میگرفت، نفس عصبی و داغش را روی صورت دخترک رها کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دِ بگو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان درد عجیب دیروز در سر یسنا پیچید؛ دخترک سرش را در دست گرفت و جیغ زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کن لعنتی، چی از جونم میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان با خشونت چنگی در موهای به رنگ طلای دخترک زد و صورتش را بالا آورد؛ در چشمانش زل زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه تو دنبال من نبودی! من بودم که صبح تا شب از در خونهم آویزون بودم خونهی تو رو میپاییدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان وسط حرفش پرید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب خانومِ عاشقپیشه خودت انتخاب کن، اول تو رو بکشم یا عشقت رو؟ هوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ یادم رفته بود که تو دیگه حتی حق انتخابم نداری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به عقب پرت کرد و بلند شد، لباس سیاه و سادهاش را تکاند و به ساعتش نگاه کرد. آه از نهادش بلند شد. همراه با تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آه دیرم شد، مگه این اسباببازی حواس میذاره واسهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی گذرا به دختر از درد چپیده در خود و در فکر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو پاشو یه دستی به سر و گوش اینجا بکش؛ خیلی وقته منتظره یه کنیزه! شب هم ساعت نُه بگیر بخواب؛ خوشم نمیاد عروسکم دیر بخوابه. دوستم داشتی فرار کن که من پیدات کنم، خیلی وقته شبا حوصلم سر میره. فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت ترسیده و از درد جمعشدهی دخترک باعث شد لبخند محوی روی صورت گندمیاش بنشیند و ذهنش از روزهای پرلذت از بازیکردن با او شاد شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیادی در مقابلش خونسرد نبود؟ عروسک؟! این همه تهدیدش کرده بود، در آخر فقط گفته بود شب زود بخواب؟ وای این دیگر ته ته مسخره بود! از خودش بدش میآمد؛ چهطور رفتار کرده بود که رهان فکر میکرد چشمش دنبال اوست؟ در حالی که تا به حال به او فکر هم نکرده بود. فقط بهخاطر همکلاسی احمقش که پز این دوستشدنش را با این پسر همسایه میداد، میخواست فیلمی از او در آغوش دخترهای متفاوت مهمان هر روزش بگیرد. او فقط میخواست دختر همکلاسیاش را کنف کند، همین! اینگونه فکرکردن حقش بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی از جا بلند شد. یاد حرفش که گفت:« فرار کن» افتاد. به درک که مسخرهاش کرده بود، باید فرار میکرد؛ اصلا از این شهر لعنتی میرفت. از کجا میخواست پیدایش کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق را باز کرد؛ پس واحد روبرو خانهاش بود. لبخند زد؛ فرارکردن از این سادهتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی به سمت در رفت و با کمال تعجب در ورودی هم قفل نبود! یعنی واقعا این پسر از فرارکردنش بیمی نداشت؟ یعنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه درک بلندی گفت و به بیرون رفت. در خانهاش همچنان چهارطاق باز بود. وارد خانهاش شد. حس عجیبی داشت؛ انگار شک داشت اینجا خانهاش باشد. به سمت اتاقش رفت. چمدانش را برداشت و هر چه دم دستش بود داخلش چپاند. در آخر روسری ابریشمی روی جالباسی را بدون اینکه به رنگ یا شکلش نگاهی اندازد، سر کرد و از در بیرون زد. با شتاب از پلهها پایین دوید، حتی وقت نداشت با آسانسور برود؛ باید هرچه زودتر میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان! وای باید سریعتر باخبرش میکرد. با کمی سرخ و سفیدشدن بالاخره از عابری موبایل گرفت و به پیمان زنگ زد. پس از چندین بوق اعصابخردکن تماس قطع شد. آه سوزناکی کشید و سعی کرد کمی بر خود مسلط شود. برای اویِ همیشه متکی به دیگران، این تنهایی و ترس بدترین عذاب ممکن بود. مهم نبود. میرفت؛ وقتی حسابی دور شد، دوباره تماس میگرفت. موبایل را به دختر جوان و مانتویی روبرویش برگرداند و با اولین تاکسی که رانندهی مسن داشت، به سمت ترمینال رفت. باید همین امشب به شیراز برمیگشت. درس و کار و بارش به درک! جانش مهمتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهچیز داشت درست پیش میرفت. شانس آورده بود و توانسته بود بلیت قطار تهیه کند. روی صندلی نشسته بود و تا یک ربع دیگر قطار تهران را به مقصد شیراز ترک میکرد؛ اما باز هم صدای مرد دیوشدهی همسایه در سرش تکرار میشد:« دوست هم داشتی فرار کن که من پیدات کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چه دعا و سوره را بلد بود برای صدمینبار میخواند. بالاخره قطار حرکت کرد. نفس آسودهای کشید و سرش را به صندلی تکیه داد. آه پیمان! از خانم صندلی بغلش موبایل گرفت و تماس را برقرار کرد. صدای پر از خستگی پیمان اشک را مهمان چشمانش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچون بچهی کوچکی که با شنیدن صدای مادرش هول میشد و نمیدانست مشکلش را از کجا بازگو کند، با چشمان لبالب از اشک تنها توانسته پرسوز نام پیمان را زمزمه کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گرفتهاش دل پیمان را به شور انداخت و نفسش را برید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یسنا! چیزی شده؟ داری گریه میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه میکرد؟ کی به گریه افتاده بود؟ الان که وقت گریه و زاری نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان اون پسرِ همسایهم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنمنکردنهای دخترک پیمان را بیش از پیش ملتهب کرد، باعث شد تن صدایش بالا رود و لحنش توبیخگرایانه شود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسر همسایه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر به هقهق افتاده بود. رگ غیرت پیمان چه بیموقع بالا زد. سکوت دخترک باعث شد پیمان نقش پدران بیملاحظهای را بگیرد که بدون توجه به حال دخترک زخمخوردهشان شروع به متهمکردنش میکنند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه صدبار بهت نگفتم از اون خونه بیای بیرون؟ مگه نگفتم همسایهت عوضیه؟ مگه من احمق نگفتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان صدای وحشتناکی آمد؛ گویی قطار با چیزی برخورد کرده باشد و به گوشهای پرت شده باشد. یسنا با ترس سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من باهات تماس میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را به زن کناریاش که ترسیده و سعی در فرارکردن داشت، داد و هاج و واج در جایش سیخ ایستاد. قلبش همچون گنجشک میزد و رنگش تفاوت چندانی با گچ دیوار نداشت. باز هم دلش شروع به بدگمانی کرده بود و صدای عجیب قطار و توقف بیجایش را به رهان نسبت میداد. طولی نکشید که رهان وارد کوپهشان شد. با ناباوری به سرتا پایش نگاه کرد. شلوارلی و پیراهن سادهی مشکیاش تقریبا داغان شده بود، روی صورت سفیدش هم لکهی سیاهی بود. صورت درهم برهم و سیاهشدهاش تفاوت زیادی با افرادی که از جنگ برگشته بودند نداشت؛ اما چشمان به رنگ شبش همان چشمان مغرور و پرشرارت بود که ترس را مهمان دل دخترک کرد. این پسر قطار را متوقف کرده؟ جسمی که انگار با قطار تصادف کرد، هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان لبخند قشنگی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی دور رفتی، قرار بود همون دور و اطراف باشی. ببین چیکار کردی با لباسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا با تعجب به خانم هم کوپهایَش که به طور عجیبی خوابیده بود نگاه کرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چهطور....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباقی حرفش را خورد. این پسرک حتی یک زخم هم نداشت، فقط لباسش پاره شده بود. وای این پسر چه هیولایی بود و یسنا هنوز بیخبر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان بیتفاوت دستش را گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه دارم خسته میشم، بریم تا سگ نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا به دستشان نگاه کرد و وقتی سرش را بالا آورد، در خانهی رهان بودند. رهان دستش را رها کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازی دیگه بسه، برو به کارت برس؛ منم برم یه دوش بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهایش کرد و به سمت یکی از درها که انگار اتاقش بود رفت. دخترک بیحال روی زمین افتاد. تمام تنش میلرزید، واقعا ترسیده بود؛ انگار تازه از خواب بیدار شده بود. کل یک ساعت گذشته و تمام تلاشهایش به باد رفته بود. هقهق میزد. خدایا کجا بود پس؟ اینگونه تنها و بیکسشدن مگر میشود؟ آن هم بهخاطر یک چشم و همچشمی ساده؟ آخر به کدام گـ ـناه اینطور شکنجه میشد؟ از همهی همسایههای دنیا متنفر بود. کاش... فقط کاش... لجبازی نکرده بود و به حدیث میگفت:« باشه دوستپسر تو گل بیعیب!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش هیچوقت برای اثبات عوضیبودن پسر دوست شده با همکلاسیاش با دوربین منتظر نمیماند تا مثلا مچ او را با دختر دیگری بگیرد و به حدیث نشان دهد. اصلا اینها به کنار، کاش به تهران نیامده بود که حدیث نامی را بشناسد که دوستپسرش همسایهاش شود و بخواهد اثبات کند که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش حسابی درد میکرد و پر از افکار ضد و نقیض بود. حالا چهکار میکرد؟ نه راه فرارکردن داشت نه طاقت زندگی با یک هیولا! بهتر نبود بمیرد؟ اگر میمرد راحت میشد دیگر؟ خدا که مجازاتش نمیکرد؟ وقتی خودش تنهایش کرده بود. اصلا از کجا معلوم که از این به بعد در این خانه زندگی امنی داشته باشد؟ از کجا معلوم هر روزش پر از گـ ـناه به درگاه خدا نباشد؟ از کجا معلوم زندهاش نگذاشته بود که آلت دست مردان بیماردل و هوسرانش نکند؟ مرگ با یک گـ ـناه بهتر از زندگی با هزاران گـ ـناه نبود؟ لیوان شکستهای از وسط اتاق پیدا کرد، نجواوار با خدایش راز و نیاز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا من رو ببخش! خداجون... خداجون به جون خانبابا که تموم زندگیمه قسم، بهخاطر پاکموندنم دارم این کار رو میکنم. بهخاطر خانبابا، پیمان، بهخاطر خودت خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکانش جاری شد و شیشه را در دستش فشار داد. باز هم نتوانست روی رگش بگذارد. همیشه ترسو بود، از مرگ میترسید. کف دستش برید. نوهی پرویزخان به چه روزی رسیده بود. دختری که از بچگی موهایش را هم کنیزهایش شانه میزدند، حالا به اصطلاح کنیز این حیوان آدمنما شده بود. دنیا چهقدر کوچک بود. صدای پرویز در ذهنش پیچید:« یه دختر دارم شاه نداره... صورتی داره ماه نداره. به کس کسونش نمیدم. به همه کسونش نمیدم. شاه بیاد با لشکرش... برای تنها پسرش. آیا بدم..... آیا ندم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خندهی کودکی را هم میشنید که میگفت:« بابابزرگ اینجوری که میترشم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش حسابی گیج میرفت. باز هم کمخونی یا شاید هم افت فشار. صداهای مختلفی در ذهنش بالا و پایین میشد در آخر چشمانش سیاهی رفت، دستش را به میز گرفت تا مانع از افتادنش شود؛ اما افتاد و تمام وسایل روی میز که شامل گلدان گل و کتاب قطوری میشد رویش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عشق به صورت سفیدش نگاه کرد. او مردش بود؛ کسی که همیشه در رویاهای دخترانهاش همسرش میپنداشت؛ پسری که از کودکی تا امروز همیشه کنارش بود و نمیگذاشت آبی در دلش تکان بخورد. مگر کسی جرأت داشت به یسنای پیمان بگوید بالای چشمت ابروست؟ آن هم با آن همه عشق و محبتی که پیمان به پای این دخترک میریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان لبخند پررنگی زد و همانطور که طرهای از طلای موهای او را پشت گوشش میبرد، پرمحبت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی میشه که بشی مال من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ چرا، تمام وجودش پر از لذت شد. اصلا مگر میشود دختری از شنیدن این حرفها لذت نبرد؟ همین که میدانست تمام دنیای این پسرک مهربان است، برای خوشبختماندنش تا ابد کافی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرعشق به چشمان عسلیاش نگاه کرد؛ میتوانست ذهنش را بخواند. بارها تمنای چشیدن لبانش را در خود حس کرده بود؛ ولی نه، این خط قرمزش بود! نه تا وقتی که او مرد زندگیاش نشده بود. اینبار انگار کمی فرق میکرد و حرکاتش دست خودش نبود. با اینکه مدام در ذهنش جملهی «نه، یسنا نه. نگذار تمام آرمانهایت نابود شود.»، تکرار میشد؛ اما چشمانش خود به خود بسته شد و قلب پرآشوبش منتظر برای به اوجرسیدن، شروع کوفتن بر سینهاش کرده بود و مدام پیمانش را تمنا میکرد؛ انگار میخواست عشقش را به اوج برساند. کمکم نفسهای بیتاب پیمان به صورتش میخورد و حالش را دگرگونتر میکرد. فقط چند میلیمتر مانده بود که با صدای فریاد مردانهای از خواب پرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- د حالیت نیست داری چه غلطی میکنی؟ مگه نمیگی همه چی رو میدونه؟ نگهداشتنش خریته احمق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی آشنایی خطاب به مرد بیاعصاب و صدابلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونش به خودم مربوطه، صدبار گفتم تو کارای من دخالت نکن. اگه به دونستن و اینا باشه که تو بیشتر میدونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداها نزدیکتر میشدند و بعد صدای بازشدن در اتاق و صدای قدمهایشان به گوشِ دخترک فالگوش ایستاده رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ اینجوریاس؟ دیگه من رو با این... وای چه چیزیه رهان... اوف قلبم! یکی من بگیره ننه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببند فکت رو! چی شد؟ مگه این سرم کوفتیش تموم نشد، پس چرا به هوش نمیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد ناآشنا در حالی که خنده در صدای شیطانش موج میزد، بلافاصله کمی سرم را تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه میدونم، من مگه دکترم؟ به خدا به زور مدرک آمپولزنی بهم دادن؛ ولی دمت گرم خوب کردی نکشتیش، اول یه حالی بکن بعد بکشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد وحشتناک همسایه که یسنا تازه او را از عطر تلخش شناخته بود، با صدایی عصبی رو به پسرک ناشناس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری پررو میشی علی، باز به روت خندیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر شوخ که حالا اسمش را میدانست، ریزریز خندید و آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای وای یادم رفته بود شما خواجهای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصور چهرهی عصبی مرد دیوشدهی خانه دل دخترک را شاد نمود؛ صدای عصبی و نالهمانندش شادیاش را دوچندان کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی قدری خندید و پرشیطنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرتیکه نفهم چرا داد میزنی؟ اصلا من طلاق میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر کم مانده بود دخترک زیر خنده بزند؛ عجیب این پسر بیریا و بانمک به دلش نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که در سکوت گذشت و ریتم نفسهای تند رهان عادی شد، علی جدیشده پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا میخوای چیکارش کنی؟ تا آخرش که نمیتونی اینطوری زندانیش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان نفس عمیقی کشید. گرمای نفس داغش که بر صورت دخترک خورد، او را از نزدیکی بیش از حد صورت این مرد ترسناک معذب کرد و قلبش را به درد آورد. رهان دستی به پتوی کناررفته از روی دخترک کشید و کمی جابهجایش کرد و با لحنی که پر از اطمینان و غرور بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا، میتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتوانست! تا وقتی که او رهان زبدهی همه فن حریف بود، از پس هر کاری برمیآمد؛ نگاهداشتن دختری که برگ برندهاش بود که دیگر کاری نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازم داری لجبازی میکنی. تا چیز زیادی نمیدونه بفرستش بره، اینجا موندش از رفتنش دردسرسازتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز رئیسبازی دیگران در قالب دلسوزی متنفر بود. اصلا نظردادن یک معمولی برای کارها و تصمیمات او چه معنی میداد؟ این پسرک چه فکری با خود کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بس کن علی! برا من نرو بالای منبر لطفا. فقط بگو چیکارش کنم زارت و زورت غش نکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی که جو را زیادی خشک و جدی میدید، باز هم با لودگی خندید و با صدای مثلا نازکی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از بس زمختی دیگه، ایش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد رهان بلند شد؛ کم مانده بود از شدت عصبانیت سر او را بکند و همچون لیموترش آنقدر فشارش دهد که چیزی جز یک تکه پوست چروکیده برایش نماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای باشه بابا! میگم به این بیچاره غذا مذا میدی یا نه؟ شاید واسه اونه. اِ پلکش تکون خورد؛ بههوش اومده فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس بالاخره خود را لو داده بود. بعد از این همه تلاش برای عادیبودن، دست آخر با پریدن این پلک مسخره سوتی داده بود. صدای محکم کوفتهشدن در، ناجی دستگیرشدنش شد؛ البته بماند که خودش هم از شنیدن این صدا کمی ترسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یا قمر! کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق باز شد و شخصی پرصدا پاهایش را بر زمین کوفت و به سمت در خروجی رفت. یسنا به آرامی چشمانش را باز کرد تا سرکی بکشد. گنگ به پسر تقریبا کچل روبرویش- که چشمان درشت قهوهای زیادی در صورتش برق میزد خیره شد. او همان پسرک بیمزه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی لبخندی به چشمان متعجب دخترک زد و درحالی که با آن چشمان دکمهای و براقش به او خیره شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای کلک! گفتم بیداری. خوبی هلو جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا که حس خیلی خوبی نسبت به این پسر غریبه داشت، بیتوجه به حرفش او را سوالباران کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این کیه؟ میخواد با من چیکار کنه؟ من الان باید چیکار کنم؟ میشه کمکم کنی فرار کنم؟ به خدا میرم پشت سرمم نگاه نمیکنم! اصلا به هرکی هم بخوام بگم باورش نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خندهی علی بلند شد. تا همین دوثانیه پیش چنان خود را به موشمردگی زده بود که حسابی دلش به حالش میسوخت و فکر میکرد حتما رهان بلایی سرش آورده که اینچنین غش کرده و بیهوش شده است؛ حال چنان یکباره او را سوالپیچ میکرد که از انسانهای سالم هم سالمتر و هوشیارتر به نظر میآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوف هلو جان یکی یکی! اولا سلام، خوبم ممنون. دوما اسمش رهان زبده است، نمیدونم با تو چیکار داره؛ اصلا مگه کاری هم با تو داره؟ کلا رهان هیچوقت به هیشکی کاری نداره، فقط با خودش حال میکنه. کمکتم نمیکنم؛ تا همین الانم که این همه اصرار کردم تو رو ول کنه ته ته کمکم بود. اوم.. سوال دیگهای موند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا که حسابی لجش گرفته بود، نگاهی چپکی به او کرد و نفسش را پرصدا بیرون داد؛ پسر لوس و کچل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد پیمان به تمام افکارش خاتمه داد. بالاخره آمده بود. این کابوس مسخره تمام شد. بدون توجه به علی که با نیش باز منتظر جوابش بود، با سرعت نشست تا برود و کنار شوالیهاش که برای نجاتدادنش مردانه به اینجا آمده، مبارزه کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی با کولیبازی جیغی کشید و سرم را با ملایمت از دستش بیرون کشید و با حالت مسخرهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای بریم که شوهرامون دعواشون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شتاب به سمتشان دوید. پیمان که هنوز متوجهش نشده بود، سعی داشت رهان را به سمت دیگر پرتاب کند؛ ولی هر چه مشت و لگد میزد، قیافهی خودش درهمتر میشد تا رهان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عصبی و نالان پیمان قلبش را بیش از پیش فشرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه بلایی سرش آوردی عوضی؟ نامزد من کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که پر از بغض و خواهش بود نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پیمان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان با دیدنش انگار افسار گسیخت، سعی داشت خودش را به او برساند؛ اما افسوس این مرد دیوشده از سنگ بود. صدای دادش دوباره بالا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کن لعنتی! مگه شهر هرته؟ هیچ میفهمی داری چه غلطی میکنی؟ این دختر صاحب داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان دیگر کلافه شده بود، با یک حرکت پیمان را به گوشهای پرت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره صاحب داره، صاحبشم منم؛ کسی که افتتاحش کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پسر همسایه چه میگفت؟ این بازی جدیدش بود؟ چشمان تهدیدگر و سیاهش تمام شوق دخترک را برای فرار پراند. فرار؟ چهطور احمقانه خیال کرده بود فرار از چنگ چنین هیولایی که چشمان سیاهش تمام تنش را میلرزاند، ممکن است؟ هیولایی که میخواست او را از دره پایین بیاندازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاج و واج به پیمان نگاه کرد. پیمانی که انگار کمرش شکست؛ پیمانی که چشمانش پر از اشک شده بود. پیمانی که قلبش شکسته بود. این بود آن همه اعتماد؟ این بود همهی دنیا یک طرف، تو یک طرف گفتنها؟ این پسر عاشقپیشه چه زود جا زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان با بغض زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری چرت میگی! داره چرت میگه، مگه نه عشقم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه میگفت الان؟ اگر میگفت آره چرت میگوید، پیمان میتوانست نجاتش دهد؟ یا خودش هم گرفتار میشد؟ این پسر حتی قطار در حال حرکت را شکست داده بود. با اینکه باورش سخت بود؛ ولی... این پسر هیولا بود. موفقیت پیمانش صفر درصد بود. اگر هم میگفت نه درست میگوید؛ یعنی زندگی بدون پیمان را تایید کرده بود؟ اصلا میتوانست؟ آنقدر ازخودگذشته بود که پیمانش را رها کند؟ مگر زندگی بدون پیمان میشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهایش را پاک کرد؛ مهم این بود که پیمانش خوب باشد، خودش به درک. اگر پیمانش نبود میمرد. اگرهم میخواست با پیمانش باشد، این هیولا هردو را میکشت. حداقل امکانش بود پیمان زندگی کند. سرنوشت چه بازی عجیبی راه انداخته بود. زندگی بدون عشق خودش مردن بود؛ قرار بود مردهی متحرک شود دیگر. نمیدانست این جملات را از کجا آورد، فقط بیرحمانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان من که بهت گفته بودم وقت میخوام برا ازدواج، میدونستم شاید دلم برای یکی دیگه سر بخوره، رهان.... از هر نظر از تو بهتر بود، من نتونستم پیمان... متاسفم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان سنگکوب نکرد، نه؟ قلبش به چه اجازهای همچنان میزد؟ مگر پیمان معادی بدون یسنا محمدی میشود؟ مگر این معادله قابل حل بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری دروغ میگی! همهتون دروغ میگین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما یسنا بیرحمتر از این حرفا شده بود که دلش به حال بغض صدای پیمان بسوزد. او حال این پسرخاله را که با هزار امید و ترس خودش را از شیراز رسانده چه میفهمید؟! بیرحمانه به چشمان پراشکش نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان تمومش کن. دیگه چیزی بین ما نیست. لطفا فعلا به خاله اینا چیزی نگو تا خودم بگم. این آخرین خواستهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانست باور نمیکند؛ برای همین خود را به رهان رساند، دستش را دور بازویش پیچید و صدایش را لوس کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عشقم قول داده بیاد خواستگاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دختر برای نابودکردن مرد زندگیاش چه دروغگویی شده بود. رهان فقط با آرامش بدون اینکه تکانی به خود دهد، لبخند پررنگی زد. خوشش میآمد دخترک ازش حساب ببرد. پیمان ناباورانه به دست یسنا زل زده بود. از همان زمانی که یسنا گفته بود پسر جوانی به خانهی روبرویی نقل مکان کرده، دلش گواهی چنین روزی را میداد. بالاخره یسنا الکی که این همه اصرار برای تهرانآمدن نداشت. از اول هم باید میدانست دلیل این همه اصرار کنارزدن اوست. نگاه عاشقش رنگ نفرت به خود گرفت؛ حس میکرد همچون بچهها بازیاش دادهاند. سرش را پایین انداخت و با لبخند تلخی زیر لب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشبخت بشی دخترخاله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بستهشدن در، یسنا به خود آمد. خودش هم نفهمید چهطور در عرض چنددقیقه پشت شوالیهاش را خالی کرد و او را با کولهباری از ناامیدی رهسپار کرد. ترسیده بود و عقلش دیگر کار نمیکرد. انگاه تازه داشت صدای پیمان را میشنید و معنی جملاتی را که گفته بود درک میکرد. پیمان گفته بود خوشبخت شود؛ او؟ چهگونه؟ در اوج بدبختی و بیکسی؟! پیمانش رفته بود؟ تنها امیدش رفته بود؟ به همین سادگی تمام شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه سوزناکی کشید و روی زمین افتاد. تمام تنش همچون گنجشکی زیر باران میلرزید. بیکسی چه طعم گسی داشت! زیر لب نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا این رو میخواستی؟ که بیام تهران و گند بزنم به زندگی همهمون؟ میخواستی بهم ثابت کنی که غلط کردم تو روی خانبابا وایسادم؟ خدایا... اصلا مگه من چیکارت کرده بودم؟ هان! ببینم اصلا میشنوی چی میگم؟ یا ولم کردی رفتی؟ بهم بگو.. بگو همهش خوابه... بگو! خدایا اون عشقم بود، اون همه کسم بود. رفت، ولم کرد... تو هم که نیستی. من الان چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی با ترحم به سمتش آمد، با لحن مثلا مهربانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیس، آروم باش دختر! هیس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا انگار بیشتر نمک روی زخمش ریخته باشند، با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من رو ولم کردی خدا؟ من رو که هیچکسی جز تو نداشتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان که حسابی از صدای دخترک خسته شده بود، با خشونت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خفهش کن علی! حوصلهم رو سر برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک انگار تازه متوجهی هیولای خانهخرابکنش افتاد؛ با هزار زحمت بلند شد و روبرویش ایستاد. با نفرت به چشمانش زل زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان خوشحالی؟ فکر میکنی برنده شدی؟ الان حس خوبی داری، آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان با تعجب به چشمان یشمی دخترک نگاه میکرد. یسنا ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از اینجا میرم. اون روز منم که خوشحالم، منم که برندهم، منم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس نفرت دخترک را کاملا حس میکرد. کلافه شده بود؛ اما باز هم با خشونت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، یه روز از اینجا میری؛ ولی تو نه، جنازهت! تنها چیزی که بالاخره آزاد میشه جسم بدون جونته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهت قول میدم یه روز از همهی این کارات پشیمون میشی. اونوقته که دیگه نمیتونی هیچ غلطی بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان حسابی عصبانی شده بود. کارش به کجا رسیده بود که یک جوجه تهدیدش میکرد؟ نگاهی به سر تا پایش کرد و با تحقیر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدبختتر از اونی هستی که بخوام چیزی بهت بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا دندانهایش را روی هم سایید و پرحرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زندگیم رو جهنم کردی، زندگیت رو جهنم میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان پوزخند تحقیرکنندهای به او زد و بدون حرف او را تنها گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام خانه را برق انداخته بود؛ تمام خانه به جز اتاق رهان که قفل بود. چه بهتر! کارش کمتر شده بود. تصمیم گرفته بود زندگیاش را فدای عشقش کند. کلفتیکردن برای این هیولا خودش فداکردن زندگی بود دیگر؛ هرچند شاید دلیلش فرارکردن از همصحبتی و کلکل با این پسر هیولا بود. زندگیاش در اشک و کارکردن در حد مرگ خلاصه شده بود. چه زود با شرایطش کنار آمده بود؛ گویی دیگر باورش شده بود دنیای زیبای دردانهی خانبابا بودنهایش تمام شده است. در طی یکروز کل خانه را از بالا تا پایین برق میانداخت، در آخر هم بیهوش گوشهای کز میکرد و به گذشتهها میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس میزد دو سه روزی اینجا باشد؛ اما در این چندروز حتی یکبار هم این همسایهی دیوشده را ندیده بود. دلش از دل پیمان بیتاب بود، از بیخبری خانبابایش، از دانشگاهی که با هزار زحمت به دستش آورده بود و چه ساده از دستش داده بود؛ دلش از این زندگی تازه بیتاب و بیقرار بود. همهچیزش را فدا کرده بود و چه نصیبش شده بود؟ شست و روب یک خانهی ساده و بیفرش؟ خانهای سرد و یخی که حتی تلویزیون هم نداشت. به راستی این خانه چرا اینقدر ساده بود؟ فرشش که همان سرامیکهای قهوهایرنگ و براقی بود که به یمن حضور دخترک هر روز گردگیری میشد، پردههایش روزنامههای کثیف و خاکگرفتهای بود که بعضی پاره و داغان شده بود. مبلمانش هم تنها متکای رنگ و رو رفتهی موشیرنگ خانه بود که دخترک از نزدیکشدن به آن هم چندشش میشد. تنها شیء درست و حسابی این خانه همان گلدانی بود که چندروز پیش یسنا شکسته بود؛ آن هم یک گلدان ساده و خالی از گل که سفالی بود، همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید شیء عجیبتر از اینها کتابخانهی بزرگی که دقیقا وسط هال قرار داشت بود؛ کتابخانهای که هال را به دو قسمت تقسیم کرده بود؛ قسمت زندان این دخترک و قسمت مجهول دیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار کتابخانه آینهای قدی قرار داشت و رهان همیشه خوشتیپ که معمولا لباسی ساده و مشکی به تن داشت، خود را در آن میدید و بعد از خانه بیرون میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا بیاعتنا از جلوی آینه گذشت؛ آخر دیگر چه فرقی دارد چه شکلی باشد، وقتی دیگر پیمانی نبود که برایش خود را زیبا کند؟ برای این پسرک اصلا مهم نبود بوی گل بدهد یا بوی عرق، موهایش بافته باشد یا باز، لباسش کهنه باشد یا نو. اصلا شاید زندهبودن و نبودنش هم فرقی نداشت. واقعا او دیگر برای هیچکس مهم نبود؟ چرا؟ مگر او همان یسنای قدیم نبود؟ همان که فهمیه به موهای بلند و طلاییاش حسادت میکرد؛ همان که که همیشه بوی عطرش مدتها در مکانی که بود میماند، همان که پیمان با شوخی میگفت یکبار هم نشده او را با یک لباس تکراری ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض سرش را برگرداند و به خود در آینه خیره شد؛ این دیگر که بود درون آینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت بیرنگش نگاه کرد. چندوقت بود مثل آدم غذا نخورده بود؟ این پسر عجیب انگار حتی غذا هم نمیخورد! یسنای محمدی چه روزهای فلاکتباری داشت. در این چندروز شاید با چند شکلات درون کیفش زنده بود. حتی دیگر چشمان یشمیاش هم آن فروغ قدیم را نداشت. دختر زیبایی بود؛ موهای طلایی بلند، صورت سفید، گونههای برجسته، دماغ کوچک و عملی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهایش کشید؛ حسابی چرب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کی اینقدر ژولیده شده بود؟ زندگیاش تمام که نشده بود، حداقل الان زنده بود. یک روز از چنگ این دیو رها میشد و میرفت به همهی عالم میگفت او کیست. میرفت از عشقش عذرخواهی میکرد. میرفت و انتقام دانشگاه و زندگیاش را از او میگرفت. نباید اینقدر ناامید میبود؛ باید نقطهضعفش را پیدا میکرد. باید از اینجا میرفت. زندگی که تمام نشده بود؛ مثلا قرار بود زندگی این پسرک دیو را جهنم کند. چه به سر آن یسنای شاکی از دنیا آمده بود که صبح تا شب فقط آه میکشید و بدون ذرهای مقاومت خودش را با بدترین شرایط وفق میداد؟ این بود آن جهنمی که قول داده بود برای این پسرک زندگیدزد درست کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید هم زندگیاش تمام شده بود و خودش خبر نداشت. زندگی بدون عشق، بدون شادی و خوشحالی مگر زندگی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کلید بر افکارش پایان داد. وای که چرا دیر متوجه شده بود، دیگر فرصت فرار نداشت. بیتفاوت به صورت شاد پسر همسایه نگاه کرد. رهان که اصلا این دخترک بینوا را فراموش کرده بود، ابتدا جا خورد. دخترک با لباس گشاد صورتی، با موهای پریشان وسط هال ایستاده بود. چهطور این مهمان عزیز را فراموش کرده بود؟ دوباره کودک اسباببازی دوست درونش فعال شد؛ بدون اینکه به خانه نگاه کند فریاد کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومدی اینجا مهمونی دیگه؟ فکر کردی زندهت گذاشتم که شاد و خوش و خرم بچرخی واسه من و هیچ غلطی نکنی؟ تو کنیز این خونهای، این رو که یادت نرفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا ترسیده بود؛ اما باز هم خود را بیتفاوت نشان داد. این بیتفاوتی یسنا او را بیشتر عصبی کرد. مثلا میخواست بگوید تو برایم مهم نیستی! این دختر چرا اینقدر ساده بود آخر؟ مگر نمیدانست رهان حسش را میفهمد؟ میخواست با دم شیر بازی کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان پوزخندی زد و با خود گفت:« کوچولوی بیچاره! نمیدونی من عاشق بازیم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان پوزخند ترسناک به سمتش رفت و با خشونت موهای بسیار بلندش را در دست گرفت و فریاد دیگری کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دریده شدی برای من؟ چندروز حواسم بهت نبوده دم در آوردی! شایدم لال شدی خدا رو شکر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان بوی عرق دخترک به دماغش خورد. دخترک زیاد بو نمیداد؛ ولی این موجود عجیب زیادی تیز بو بود. لبخند خبیثی زد؛ انگار وسیلهی شکنجه را یافته بود. آدمش میکرد. همانطور موهایش را میکشید، او با خود به سمت حمام میبرد. یسنا آنقدر درد داشت که متوجه نبود به چه سمتی کشیده میشود. قلبش مثل گنجشکی بیقرار میکوبید و در ذهنش مدام افکار منفی بالا و پایین میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در حمام رسیدند. رهان با بیقیدی در را باز کرد، دخترک را به داخل کشید. یسنا با چشمان پر از ترس تازه متوجهی آنچه به سرش آمده بود شد. با لحنی عاجز التماسوار رو به مرد اخمو و مصممی که با زور زیادش او را داخل حمام کشیده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کن، چیکارم داری؟ من که خونهت رو برق انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راستی که این دختر چه ساده بود! فکر میکرد درد این مرد تنها تمیزنشدن خانهاش است. آخر برای پسری که تنها چندساعت در خانه است، تمیزبودن یا نبودن آن چه فرقی داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان پوزخندی زد و در صورتش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خودت با این بوی گندت خونهم رو به گند کشیدی! مثل اینکه یادت رفته خودتم دیگه وسیلهای از این خونهای، هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهای داغ و عصبیاش باعث تهوع دخترک شد. همان طور که حرف میزد، دختر را به زیر دوش برد. یسنا که سعی در فرارکردن داشت، به عنوان آخرین شانس برای اصرار بار دیگر عاجزانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا این کارا رو با من میکنی؟ من که با هر سازت رقصیدم، زندگیم رو داغون کردی هیچی نگفتم. دیگه چی میخوای از جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود دلش بسوزد، نه؟ این مرد انساننما مگر دل هم داشت؟ اگر داشت که از زجردادن این دخترک لذت نمیبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من؟ هیچی. فقط میخوام حیوون خونگیم رو حموم کنم، همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا داغ کرد. به چه جرأتی به او میگفت حیوان خانگی؟! او نوهی پرویزخان بود؛ مردی که کل شهر جلویش خم و راست میشدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیاختیار داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دهنت رو ببند هیولای عوضی! حیوون تویی نه من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان با خشونت آب را باز کرد. آب یخیخ بود. جیغ دخترک بالا رفت. دخترک بینوا! میخواست ولش کند؛ اما با گفتن این واژه خودش طناب دارش را مهیا کرده بود. چشمانش از عصبانیت سرخ شده بود و فشار دستش روی تن نحیف این دختر بیفکر بیشتر. در ذهنش چه میگذشت، فقط خدا میدانست. شاید میخواست آنقدر فشارش دهد تا زبانش کنده شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان با خشونت از لای دندانهایش غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه بار دیگه بگو چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر ترس را با بندبند وجودش حس میکرد. همچون صید کوچکی در چنگال شکارچی بود، میلرزید و دم نمیزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان رهایش کرد و با شتاب به بیرون رفت. دخترک تنها توانست آب را ببند و با حال زار روی زمین بیفتد. تنها با جملهی «یک روز نشانش میدهم! کاری میکنم که روزی صدبار به غلطکردن بیفتی»، توانست دل شکستهاش را کمی آن، هم فقط کمی آرام سازد. صدای رهان را میشنید؛ ولی زیاد واضح نه؛ انگار داشت با کسی خوش و بش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان: آره عشقم، خونهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان: الان بیای؟ آخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان: اُکی اُکی بیا پس، منتظرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهم نبود عشقش کیست، مهم بود؟ تمام تنش میلرزید، منجمد شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان سریع به سراغش آمد. دخترک بیچاره از ترس درخودش جمع شد. بیتفاوت نگاهش کرد. آخر چرا آنقدر او را عصبی میکرد که چنین بلایی سرش بیاید؟ مقصر خودش بود، نه؟ بیقید شانهای بالا انداخت؛ مهم نبود، این دخترک و کارهایش اصلا مهم نبود. قدمی عقب رفت و رو به او که لباس صورتیرنگش تماما خیس شده بود و به تنش چسبیده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین من مهمون دارم. میشینی اینجا صداتم در نمیاد. به خدا اگه صدات در بیاد، همینجا میشه قبرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک با نفرت نگاهش میکرد. مهمان داری؟ حرف نزنم؟ هه، آبرویت را میبرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان از سردی چشمان دخترک یخ کرد. یک لحظه دلش لرزید. ترسیده بود؟ رهان زبده؟ سرش را تکان داد. بیرون رفت و در حمام را قفل کرد و تاکیدوار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حواست باشه، من باهات شوخی ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا بیشتر در خودش مچاله شد. دندانهایش از سرما به هم میخورد. از خودش بدش میآمد؛ از کی اینقدر ترسو و توسریخور شده بود؟ مثلا قرار بود فرار کند و برود که انتقام بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست چهقدر گذشت؛ یکساعت، یکماه، یک سال که صدای پرعشوهی دختر را از اتاق شنید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عشقم تو که هنوز تغییر دکوراسیون ندادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر ابله به این هیولا میگفت عشقم؟ این مرد بیاحساس مگر چیزی به نام عشق هم میشناخت؟ این دختر احمق بود یا طعمهای دیگر؛ هم چون یسنای بیچاره. شاید هم یک نوع هیولای دیگر بود. دیگر به هیچچیز و هیچکس اعتماد نداشت. عزیز دردانهی خانبابا چه زود در این شهر پر از گرگ، گرگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هزار زحمت دستش را به در کوبید. انگار روح از جسمش بیرون آمده بود. این تن چه مرگش بود؟ چهقدر سنگین شده بود؛ انگار دستش یک تُن وزن داشت. سعی کرد بار دیگر به در ضربهای بزند. حس میکرد تمام تنش در کورهای در حال ذوبشدن است. نهایت سعیاش ضربهی آرامی به در شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر تمام صداها هم برایش مبهم بود. حس میکرد شخصی در را باز کرد. چند ثانیه بعد حس کرد که از زمین جدا شد و در آغوشی گرم فرورفت، حتی زنی را در حال جیغ و دادکردن حس میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای ایناهاش پیمان، اینجاست! قبول شدم، نگاه کن. روانشناسیه؛ همونیه که میخواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغی از سر خوشی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هورا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان با دلخوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی اینکه تهرانه یسنا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتابی به موی فِرَش داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب مگه چیه؟ تهران بهترین دانشگاهها رو داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان دلخورتر از قبل جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی داری میگی؟ میخوای تک و تنها پاشی بری تهران؟ که چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و مطمئن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که میرم! تهرانه ها، تهران!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان لجوجانه دندانی روی هم سایید و با دلخوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه من بگم نرو چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخور در جا ایستاد و پایش را روی زمین کوبید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان! اِ این حرفا چیه میزنی آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام بدونم تو حاضری همه چی رو ول کنی و بری تهران؟ حتی اگه من بگم رفتنت یعنی آخرش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرش؟ رفتنش تازه ابتدایش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره میرم. این همه زحمت کشیدما، همه چی رو ول کنم بشینم ور دل تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخور و عصبی در چشمان او خیره شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این حرف آخرته دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا معذب از نگاه او سرش را پایین انداخت و بیفکر آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، حرف اول و آخرمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان بیحوصله بالای سر دخترک نشسته بود. خوب تمام نقشههایش را به هم زده بود و خودش اینجا راحت خوابیده بود. کلافه دستی به صورتش کشید؛ این دختر دیگر حسابی حوصلهاش را سر برده بود، نگهداشتن یک معمولی زیادی دردسر داشت. اخمهایش را در هم کرد و دخترک را تکان داد. یسنا با ترس چشمان خمارشدهاش را گشود، با گیجی به صورت رهان خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان خشک و عصبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا بگیر، این سوپ رو بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک انگار در دنیای دیگری بود؛ دست رهان را گرفت، همانطور که در چشمان مشکیاش غرق شده بود، با عجز و التماس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان.... تو رو خدا نرو.... اگه تو هم بری من نابود میشم. پیمان نرو. من غلط کردم، باور کن من دوستت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان جا خورد! این دختر چه میگفت؟ سرما خورده بود دیگر؟ یک سرماخوردگی ساده؟ یا از تب عشق پسرخالهاش داشت میسوخت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج و مبهم به دختر مقابلش نگاه کرد. دستش برای یک انسان معمولی زیادی داغ بود، حتما سرماخورده بود. چرا حواسش نبود که دخترک ممکن است سرما بخورد؟ پوفی کشید و به سمت آشپزخانه رفت. همین بود دیگر؛ وقتی یک مزاحم ضعیف را به خانهاش آورده بود باید فکر این دردسرها میکرد. از آشپزخانه که تقریبا حالا انباری شده بود، یک قابلمهی آب با چند دستمال برداشت و به اتاق دخترک برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک بینوا هنوز در خواب و بیداری بود و جملات نامفهومی را زمزمه میکرد. یک لحظه حس مادرهای دلسوز را نسبت به این دخترک مریض پیدا کرده بود. پوزخندی به حسش زد و پاهای دخترک را درون قابلمه گذاشت و دستمال مرطوب را روی سرش گذاشت. عادت به نشستن نداشت؛ بالای سرش ایستاد، به صورت بیگناهش خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دخترک بالا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه هیولا من چیزی نمیدونم، پیمان رو نکش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم این واژهی ناعادلانه. از این واژه متنفر بود. او فقط خاص بود. خاصبودن که به معنی هیولا نیست. چرا این معمولیها با اینکه هیچ شناختی نداشتند، به هر چیزی که شکل آنها نیست انگ هیولابودن میزدند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعتش نگاه کرد؛ تقریبا چهار صبح بود. باید میرفت، دیگر وقت نداشت. دستمال و قابلمه را به آشپزخانه برد و به علی زنگ زد. صدای شاد علی برای لحظاتی اخمش را از بین برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونم داداش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش؛ چه واژهی بیگانهای! مگر او هیولا نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رهان زنگ زدی نفس بکشی برام؟ فکر کنم اشتباه گرفتیا! من عفت نیستم، علیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو آدم نیستی مگه؟ چرا بیداری این موقع شب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای نگو که زنگ زدی چک کنی من خونهم یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من توی علاف رو دیگه میشناسم. شب تا صبح یا خیابونگردی و دور دوری یا خونهی دوستهای علافتر از خودت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا رهان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان وسط حرفش پرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو بیا اینجا به این دخترِ غذا بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی پقی زیر خنده زد و با تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای نفرمایید قربان! شما رهان زبده هستین! نفرمایید که از پس یه دختر لاغرمردنی برنمیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان تقریبا فریاد کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببند دهنت رو علی! هیچکاری نیست که من نتونم انجام بدم، فقط الان حوصلهش رو ندارم، همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره جون خودت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرجور دوست داری فکر کن. ببینم کلید که داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره برو، خیالت تخت. غذاش رو میدم، سرپاشم میکنم تا تو بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدم نمیشی، نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهان کلافه پوفی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بیا دیگه، فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم صبح دیگر و ترس دخترک برای بیدارشدن در مکانی جدید. تا کی قرار بود هرروز منتظر باشد که تمام اتفاقات این چند وقت خواب باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آشنایی او را مخاطب قرار داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بالاخره بیدار شدی ضعیفه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت صدا برگشت؛ همان پسر تقریبا کچل و رومخ بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو دختر، پاشو یه چیزی بخور جون بگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا بیتوجه به او سرش را برگرداند. صدای بم علی دوباره بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهای خانوم ما داریم با شما حرف میزنیما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کن بذار بمیرم، بلکه راحت بشم از دستتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی سمجانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئن باش حتی اگه بمیری هم این رهان ولت نمیکنه، پس زنده بمون حداقل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش حرصی شد، پتو را از صورتش برداشت و خیره به صورت او طلبکارانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا ولم نمیکنه؟ به چه حقی؟ اصلا اون کیه؟ چی از جون من میخواد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی به کاسهی سوپ در دستش اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو بخور این رو، من قول میدم جواب سوالاتت رو بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا با تردید نگاهش کرد، حسابی گشنه بود؛ عقلش میگفت قبول کند. به سختی و با دستان لرزان ظرف حاوی سوپ را از او گرفت و با اشتها مشغول شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی با ژست خاصی نگاهش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه نمیخواستی بخوری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا همانطور که لقمهی درون دهانش را میبلعید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادت باشه قول دادیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی با اطمینان سرش را تکان داد. چنددقیقهای گذشت که خودش شروع به تعریفکردن نمود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین دختر تو هنوز نمیدونی چی شده، این لجبازیایی که میکنی به ضرر خودته. من دوستت نیستم، فقط دلم به حالت میسوزه. رهان آدمی نیست که به کسی جز خودش فکر کنه. نمیدونم چرا اینقدر اصرار داره که تو رو اینجا نگه داره، حتی نمیدونم تو چیا میدونی... تنها چیزی که میدونم اینه که بهتره باهاش راه بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دیگه نشد، قرار نبود نصیحتم کنی، قرار بود بهم بگی چه خبره اینجا. من این حق رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش پرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینقدر حق حق نکن! به نفعته کمتر بدونی. خود منم چیز زیادی نمیدونم که بخوام بگم. تنها چیزی که دارم بگم اینه که باهاش راه بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچچیزی از این مرد عجیب نمیدانست، هیچچیزی! نه گذشته، نه حال، نه آیندهاش را. باید میترسید و حرفش را گوش میکرد؟ کاش از اول به تهران نیامده بود. چهقدر اصرارکرد تا پیمان و خانبابایش راضی شدند. خانبابا همهاش میگفت:« میترسم از روزی که با گریه برگردی و بگی خانبابا غلط کردم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر چند ماه از آمدنش میگذشت؟ خیلی زود پشیمان نشده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حالا تو بگو، تو کی هست؟ اینجا چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا نگاهش را از ظرف سوپش گرفت. اعتمادی به او نداشت؛ برای چه باید میگفت کیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دختر خانبابامم. یه بدشناس که گیر دوست خر شما افتاده. یه دختر بیگـ ـناه که محکوم به حبسشدن توی این خونهی نفرینشدهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشبختم! حالا اسمت چیه دختر خانبابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا با تردید نگاهش کرد و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یسنا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی سرش را تکان داد و با لبخند جذابی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه دوست نداری تعریف کنی حرفی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز درون جیبش چند بسته قرص درآورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب یسنا، این داروها رو بخور خوب شی؛ فکر کنم سرما خوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا بیتفاوت نگاهش میکرد. عجب جو سنگینی بود! علی هم اصلا عادت به این جور جمعها نداشت. همیشه هر جا که میرفت، آنقدر شوخی و بیمزهبازی درمیآورد که جمع خشک نباشد؛ ولی اکنون انگار از ابهت این دخترک ترسیده بود. بیحوصله پوفی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب دیگه، من برم. غذاتم که خوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را مظلومانه کج کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ یسنا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا به زور لبخندش را قورت داد. قیافهاش زیادی بانمک بود. با آن سر تقریبا کچلش شکل پسربچههای بسیار شر بود. علی آهی کشید؛ این خانوم معلم قصد نداشت رام شود. بیحرف از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان با قیافهای بغکرده چمدانش را میکشید و هیچ حرفی نمیزد. حقِ این عشق نوزدهساله سکوت نبود. یسنا میدانست که اگر برود و بار آخر دوستت دارم را از زبانش نشنود، مطمئنا نمیتواند طاقت بیاورد و میمیرد. دست پیمانش را کشید، سعی کرد او را متوقف کند؛ اما پیمان برای اینکه یسنا اشکش را نبیند به گامهایش سرعت بخشید. دست خودش نبود؛ میترسید، میترسید عشق زیبایش را تنها به شهری پر از گرگ گرسنه بفرستد. چهطور پدربزرگشان اجازه داده بود آخر؟ چرا بعد از آن همه بحث دخترک پیروز شده بود؟ اگر دست خودش بود، تمام کار و درس و خانوادهاش را رها میکرد و با او میآمد؛ اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان همینجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان لحظه شمارهی پروازش را پیج کردند. چه زود این وقت تلخ خداحافظی رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان همانطور که سرش پایین بود، زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو دیگه. رسیدی زنگ بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیمان... دلم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش پرید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی نگو، فقط برو تا پشیمون نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک چهرهاش را پوشاند. خودش تهران را انتخاب کرده بود؛ پس باید بدون هیچ حرفی میرفت. زیرلب خداحافظی خالی گفت و رفت. رفت و ندید قلب پیمانش چهطور بیقرار شد. رفت و اشکهای مرد بچهشدهاش را ندید. رفت و پسرک عاشقپیشه را ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان داد تا از فکر بیرون بیاید. دوباره در خانه زندانی بود و تنها با یادآوری خاطراتش زندگیاش را میگذراند. علی رفته بود و خبری از رهان نبود. چه زود پسران جور و واجور همخانههایش شده بودند. آه پرسوزی کشید و پاهایش را در آغوش کشید. صدای پیمان در سرش پیچید:« عشق یعنی نذاری توی پاهای عشقت یه خار بره. نذاری هیچوقت غصه بخوره، به جاش تو باشی که خار میره تو پاهات، تو باشی که غمها رو تحمل میکنی... یسنا، من عاشقتم. عشق من، تا وقتی من هستم نمیذارم آه بکشی..»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک صورتش را پر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«موهایش را خودش میبافت، چایش را خودش دم میکند. « او»یِ بیچاره هیچ دلیلی برای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهخیرشدن صبحهایش نداشت. او تنها بود، او تنها بود، تنها...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« مسلم رحیمی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس سرش را بالا آورد. باز هم سوهان روحش بود که با همان لباس سراسر مشکی همیشگیاش به چارچوب در اتاق تکیه زده بود و با ژست خاصی نگاهش میکرد. در ذهنش صورت دخترک افسردهی امروز را با همسایهی شاد یک ماه پیش مقایسه میکرد؛ این دختر در این مدت زیادی لاغر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک بیحرف نگاهش میکرد؛ منتظر بود هرچه سریعتر حرفش را بزند و تنهایش بگذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتری؟ تبت قطع شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا پوزخندی زد و نگاهش را از رهان گرفت. دستانش مشت شد. حس تمسخر دخترک عصبانیاش کرده بود! این پسر زورگو نبود؟ حتی حس تمسخر را هم بر دخترک حرام میدانست. میخواست مسخرهاش کند؟ خب به درک، بکند. مگر جز این بود که او یک کنیز احمق است؟ به درک، هر چه میخواست فکر کند. رهان با صدایی که هنوز رگههای خشم درونش بود، به ظرف یکبارمصرف دستش اشارهای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir