رمان مرد کوچک به قلم sun daughter و ماهرخ.ش
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
بعد از سیزده سال هنوز بچه است… یه بچه ی بیست ساله…
سیزده سال کودکیشو خواب بود… حالا که بیدار شده نباید توقع داشته باشیم بزرگ باشه…
اون یه مرده… یه مرد کوچیک!!
مقدمه:
روزی / شبی / سحری/ بامدادی... هر ساعتی ورد هرگزی برزبانم جاریست.
ای کاشی/ حسرتی/افسوسی... آهی سراپایم را آ*غ*و*ش کشیده است.
اینک لحظات پیشینم خاطره ای شده است بر بوم سرنوشتم... لکه ای است در ذهن به وسعت ذهن ، لحظه ای است به اندازه ی همه ی روزهای عمر... دقایقی است... نابِ ناب... فقط و فقط از برای من! امروز... اکنون... این لحظه ... این کوچک سیرت از وادی بزرگان برایت مینویسد:
کودکی هایم ...کوچکی هایم ... پاکی هایم ... سادگی هایم... صداقت ریشه دوانده در تار و پود پیکر دیرینم... دلتنگِ یک جو معرفت روزهای تو ام. دلتنگِ یک ارزن بی ریایی هایتم ... دلتنگِ یک هفت سنگ... دلتنگِ بی دغدغگی... دلتنگِ آرزوی بزرگی... دلتنگِ... دلتنگِ... دلتنگِ...
وعظمتت را میپرستم رویای زودگذر... امروز به خیالمان بزرگیم اما حسرت یک ثانیه روزهای کودکی در سر میپرورانیم.
این پیشکشی است نا چیز به تو... تقدیم به تو که هر ثانیه در یاد منی... هر لحظه حسرتی... هر دقیقه آهی برزبانم... وای کاشی در ذهنم...
و تمامت جمله ای هستی که پتک وارانه میکوبد بر روحم و به تکرار همیشه در گوشم، در سرم، در ذهنم ...
میزند زنگ آوای این جمله هر لحظه :
کاش هنوز کودک بودم !!!
"تقدیم به همه ی عزیزانی که روزی کودک بودند و امروز یادآور روزهای کودکیشان هستند."
مَردِ کوچَک ...
خلاصه:
بعد از سیزده سال هنوز بچه است... یه بچه ی بیست ساله...
سیزده سال کودکیشو خواب بود... حالا که بیدار شده نباید توقع داشته باشیم بزرگ باشه...
اون یه مرده... یه مرد کوچیک!!!
فصل اول
-من مرسّه... نمیرم.. نمیرم.... نمیرم...
و به سمت اتاقش دوید.
رویا کلافه پشت در ایستاده بود. محمد به سمتش امد و گفت: باز داره نق میزنه؟
رویا دستی به صورتش کشید و گفت: چیکارش کنم؟ به زورکه نمیشه...
محمد در اتاق را باز کرد. میلاد با لباس مدرسه روی زمین نشسته بود و با سربازهای جنگجویش بازی میکرد و صدای اسلحه از خودش در می اورد. کنار پسرش روی زمین نشست و گفت: میلاد... بابایی مگه شما نمیخوای بری مدرسه؟
-نچچچچ...
محمد موهای میلاد را عقب فرستاد و گفت: چرا؟
میلاد لبهایش را جمع کرد و گفت: از اونجا خوشم نمیاد....
محمد بار دیگر موهای میلاد را که لجوجانه باز روی صورتش امده بود را عقب فرستاد و گفت: تو مگه اونجا رو دیدی؟
میلاد نگاهش را به پدرش دوخت وبا چشمهای گشاد شده و صدای اهسته ای گفت: مازیار میگه اونجا پراز اختاپوسه...
محمد با حرص سبیلش را میجوید مگر دستش به مازیار نرسد.
درحالی که سعی داشت ارامش داشته باشد گفت: مازیار باهات شوخی کرده... اختاپوس تو دریاست... تو داری میری مدرسه... بعدشم اونجا پر از پسر بچه های هم سن و سال تو هست.... میتونی بری باهاشون بازی کنی... درس بخونی... ببینم مگه تو نمیخوای خودت کتاب داستاناتو بخونی؟؟؟ هان؟
میلاد چشمهایش را به سمت قفسه ی کتابهایش چرخاند و گفت: چرا... ولی...
محمد سرش را نوازش کرد و گفت: تو حالا بلند شو... اونجا رو ببین... بهت قول میدم هیچ اختاپوسی نیست... باشه؟
میلاد نگاهی به سربازهایش کرد وگفت: اگه بود چی؟
محمد کم کم عصبانی میشد. با این حال دست میلاد را گرفت و گفت: من بهت قول مردونه میدم... بلند شو که دیر شد...
سی و یکم شهریور بود و حیاط پر بود از پسربچه های کلاس اولی به همراه پدران ومادرانشان... میلاد از دیدن ان همه پسر بچه که هم سن وسال خودش بودند چشمهایش برق میزد. خوشبختانه هیچ اختاپوسی وجود نداشت. اگر هم بود میلاد اصلا حواسش نبود!
ساعت دوازده به همراه رویا به خانه بازگشت و در تمام مسیر از اتفاقاتی که رخ داده بود حرف میزد.
از دو دوستی که تازه پیدا کرده بود به نام های ارشیا و سامان... و اینکه در انتهای کلاس دو پسر بچه که کاملا شبیه هم بودند و دوقولو بودند صحبت میکرد.
-چه جوری هم شلکن؟
رویا لبخندی زدو تصحیح کرد وگفت: هم شکل... کار خداست... اونا دوقلون...
-یعنی هم شلک منم هست؟
رویا در کیفش به جست و جوی کلیدش بود ومیلاد مصرانه منتظر جوابش بود... و فکر میکرد اگر یک نفر واقعا هم شکل وهم سن خودش بود چه قدر عالی میشد ... انها میتوانستند تمام روز را با هم بازی کنند.
رویا دست میلاد را کشید و وارد خانه شدند. مازیار و میعاد در خانه بودند و با سرو صدا مشغول بازی کردن بودند.
میلاد تا چشمش به مازیار افتاد به سمتش دوید و گفت: دروغگو.... دروغگو... من رفتم مرسّه هیچیم اختاپوس اونجا نبود...
مازیار خندید و گفت: چرا بود اون معلمتون همون اختاپوسه...
میلاد با چشمهای گرد شده به او خیره بود.
کمی فکر کرد و گفت: نخیرشم... اختاپوسا هشت تا دس دارن... خانم معلم ما دو تابیشتر نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با لحن معمولی پرسید:ما نتو پوشیده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد سرش را تکان داد و مازیار با لحن خوفناکی گفت: بیچاره شیش تا دستاشو زیر مانتوش قایم کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با وحشت نگاهش میکرد.میعاد با خنده گفت: خودتو خیس نکنی کوچولو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش کنایه ی پنهانی در اشاره به شب گذشته را داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با خجالت از انها فاصله گرفت وبه اتاقش رفت.رویا با دلخوری به انها که میخندیدند تشر زد و پس از چند نصیحت مادرانه به اتاق میلاد رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبق کرده روی تخت نشسته بود با یکی ازسربازهایش ور میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با لحن مهربانی گفت: میلاد مامانی... پسر قشنگم چرا ناراحته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با اخم گفت: برای چی بهشون گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا او را درآ*غ*و*ش گرفت و گفت: من نگفتم و خودشون فهمیدن... بعدشم اشکالی نداره عزیزم برای همه پیش میاد... اما تو به مامان قول بده شب دیگه نوشابه نخوری باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با نارضایتی سری تکان داد و رویا کمکش کرد تا لباسهایش را تعویض کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با غر گفت: پس ناهار چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا میز را چید و پسرها را صدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد درحالی که هنوز چیزی نخورده بود به زحمت یک لیوان پر نوشابه برای خودش ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با مهربانی دستی به سرش کشید و گفت: میلاد جان نوشابه نخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه ی چشم مازیار و میعاد را دید که سعی در کنترل خنده ی مسخره شان داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نارضایتی لیوان را کناری گذاشت وزمزمه وار گفت: چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ناهار برای فرار از دست آزارهای برادرانش به اتاقش پناه برد...در حال نقاشی کشیدن بود که مازیار وارد اتاقش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با لحن تمسخر امیزی گفت: هی، نی نی کوچولو باز که مثل دختر بچه ها نشستی داری نقاشی می کشی. این چیه کشیدی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذ را وحشیانه از زیر دستش کشیدو برگه ی نقاشی از وسط دو نیم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد بابغض به زحمت دود شده اش مینگریست اخر سر طاقت نیاورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو بیرون،مــــامـــان......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:اه اه،دیگه ثابت کردی یه دختری بشین سر نقاشیت تا مامی جونت به خاطر داشتن همچین دختری افتخار کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد لبهایش را غنچه کرد و اهسته گفت: خیلی بدجنسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار شنید و دستش را پیچاند و چشمهایش را ریز کردو گفت:چیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد در حالی که سعی داشت جلوی بغضش را بگیرد و از دردی که در بازوی لاغرش پیچیده بود ننالد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا همه اش منو اذیت می کنی؟ واشکهایش بی اجازه جاری شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با انزجار نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و گفت: خاک بر سر بچه ننه ات بشه،ریختشو ببین...اون آب دماغتو جمع کن خرچسونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irودستش را رها کرد و در اتاق را بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد بلا فاصله پرید جلویش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:هیچی بابا.من که میگم این بچه ننه تا بهش میگی بالای چشمت ابروئه گریه اش میگیره.اینکاره نیست.باید یه فکره دیگه کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد:اه حالا چیکار کنیم خیلی جلوی بچه ها ضایعه ست بگیم نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار: میگی چیکار کنم؟میخوای خودت برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد:چرا چرت میگی مازی.بگو عرضه نداشتی مخ یه بچه ی 7 ساله رو بزنی دیگه این همه بهونه نیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:من عرضه ندارم؟ هه...یادت رفته همین پریشب کی بود که.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد فوری دستش را جلوی دهان او گذاشت وگفت:هیس میخوای مامان بشنوه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:نه،پس زر زیادی ام نزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با ترس و تعجب گوشش را که به در چسبانده بود برداشت."یعنی چی تو سرشونه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رخوت به سمت مداد رنگی هایش رفت و دفتر نقاشی اش را باز کرد و مشغول شد. نمیدانست چند ساعت بود که دمر روی دفتر نقاشی اش افتاده بود. هنوزخواندن ساعت را بلد نبود.به یک نقطه که اتفاقا رخت اویز بود ولباس مدرسه اش به ان اویزان بود خیره نگاه میکرد. در اتاق به ارامی باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد با دیدن میلاد که در حال فکر کردن بود خنده اش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام پسرم،مدرسه چه طور بود؟ دیدی اختاپوسی نبود اونجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد سرش را بالا گرفت و اهسته سلام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد کنارش نشست وگفت: چند تا دوست پیدا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد بی توجه به سوال پدرش گفت: بابا،مازیار گفت که معلممون همون اختاپوسست.من بهش گفتم که اختاپوسا 8 تا دست دارن ولی اون گفت چون مانتو پوشیده دو تا دستش بیرونه بقیه رو قایم کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز با یادآوری ادامه ی ماجرا اخمهایش در هم رفت و بغض کرد.اما محمد پنداشت که از ترس مدرسه و اختاپوس اینگونه چهره اش درهم رفته ...درست مثل وقتی که به یونیفرم مدرسه اش نگاه میکرد. ازجایش بلند شد وبه اتاق روبه رویی رفت وبدون در زدن وارد اتاق مازیار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد با عصبانیت گفت:تو خجالت از قدت نمی کشی بچه؟ روز به روز بدتر می شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار و میعاد از ترس لو رفتن قضیه به تته پته افتادند...میعاد چشمهایش از فرط تعجب و ترس بیرون زده بود و مازیار با حالت بدبختانه ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا بابا؟ مگه چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم مانده بود به گریه بیفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد با غیظ گفت:این چرت و پرتا چیه تحویل این بچه میدین؟قضیه اختاپوس چیه ؟امروز با کلی مکافات فرستادیمش مدرسه،خوب گوشاتونو باز کنید.بار آخرتون باشه این خزعبلات رو تحویل این بچه میدین.فهمیدین یا نه؟؟؟ اگر یکبار دیگه... یکبار دیگه ببینم مردم ازاری میکنید ، اذیتش میکنید پول توجیبی جفتتون قطع میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در اتاق را محکم بست! تا چند ثانیه مغزشان از کار افتاده بود ولی بعد خوشحال از این که پدرشان متوجه قضیه نشده نفس راحتی کشیدند و دوباره سر و صدا راه انداختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد به سراغ اتاق میلاد رفت. در اتاقش نبود .... از پله ها پایین امد میلاد مقابل تلویزیون نشسته بود وکارتون تماشا میکرد.محمد کنارش نشست و گفت:میلاد جان داداشات شوخی کردن باهات حرفاشونو جدی نگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با حرص گفت:ولی اونا همیشه منو اذیت می کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو می خواست برای پدرش تعریف کند که چه شنیده اما از ترس تنبیه به خاطر گوش وایستادن سکوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد دستی به موهایش کشید و چیزی نگفت. نگاهش را از کارتون تام جری به سمت اشپزخانه دوخت و گفت:خانم ناهار چی داریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا:الان برات میارم ...و رو به پسرش گفت:میلاد برو استراحت کن شب میریم بیرونا....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد مقاومتی نکرد و به اتاقش رفت و روی تختش دراز کشید. ولی هنوز به حرفهایی که شنیده بود فکر میکرد.نمی دانست باید به مادرش بگوید چه شنیده یا نه؟از طرفی می ترسید برادرانش او را دعوا کنند و از طرفی به این فکر میکرد شاید مادر حرفهایش را باور نکند.ذهن کوچکش به سمت مدرسه سوق پیدا کرد از تصور معلمش که شش دست دیگر هم دارد زیر پتو پنهان شد.اما دقایقی بعد کم کم پلکهایش روی هم افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا حینی که برای همسرش غذا میکشید گفت: حواست بیشتر به این پسرا باشه ماه پیش که رفتم دوباره ثبت نامشون کنم برای سال جدید ازم خواستن که حتما اول مهر تعهد بدن... فردا اول مهره با تو برن مدرسه بهتره..... پارسال که یادته چه دعوایی راه انداخته بودن... خدا امسال و به خیربگذرونه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد به تکان سر مبنی بر تایید حرفهای رویا اکتفا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از شش عصر گذشته بود که میلاد با صدای ظریف مادر به ارامی پلکهایش را گشود .رویا به ارامی موهایش را نوازش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا:میلاد جان.. پسرم بلند شو می خوایم بریم خونه ی مهتا اینا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف هوشیار شد و فوری از جاپرید و با شوق کودکانه ای گفت:هورا... اخ جون...وبا عجله و کمک رویا آماده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد اتومبیل را روشن کرد و میلا د با حیرت به پدرش نگاه میکرد. محمد معنی این نگاه را میدانست لبخندی زد وماشین را خاموش کرد وسوئیچ را دراورد و به سمت میلاد گرفت وگفت: بفرما شما روشن کن... میلا با هیجان سوئیچ را دودستی گرفته بود و اهسته ان را چرخاند از صدای روشن شدن ماشین کودکانه خندید.درحالی که رویا و مازیار و میعاد به ماشین نزدیک میشدند میلاد صندلی جلو را ترک کرد و از حد فاصل صندلی شاگرد و راننده به عقب رفت و به پنجره چسبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار در را باز کرد وگفت:برو اون ور..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلا لبهایش را برچید وگفت:من میخوام کنارپنجره بشینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار چینی به بینی اش انداخت و گفت:بهت میگم برو اون ور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد در ان طرف را باز کرد وکنار پنجره نشست ولی مازیار هنوز درگیر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلا د با اخم کوچکی که میان دو ابرویش ظاهر شده بود گفت: نمیرم... من وسط نمیشینم... میخوام کنار پنجره باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار دستش را گرفت ومیلاد فوری کمک طلبید: ماما ا ا ا ن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا کلافه در حالی که به این مسائل عادت داشت گفت: بچه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با بغض گفت: من وسط نمیشینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با کلافه گی خودش را روی هیکل نحیف میلاد پرت کرد و میلا د ناچارا مجبور شد وسط بنشیند.تمام مسیر یا غر زد یا با مازیار در حال کشمکش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرش هم رویا مجبور شد او را روی پای خودش بنشاند.کمتر از یک ساعت به منزل رعنا خواهر رویا رسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد با باجناقش محمد روب*و*سی کرد و با مازیار ومیعاد هم مردانه دست داد. مهران هم از آ*غ*و*ش خاله اش رویا بیرون امد و با مازیار و میعاد دست داد. میلاد هم توقع داشت بهزاد خان با او چنین رفتاری داشته باشداما بهزاد او را ب*غ*ل کرد و گفت: چطوری اقا کوچولو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با اخم گفت: من هیچم کوچولو نیستم... تازشم امروزم رفتم مرّسه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد با صدا خندید و با هم وارد خانه شدند. رعنا میلاد را انقدر ب*و*سیده بود که تمام صورت میلاد خیس خیس شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد باچشم به دنبال مهتا میگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعنا حینی که قربان صدقه ی میلاد میرفت گفت: الان میاد خاله قربونت بره... رفته دستشویی... و همان لحظه صدای مهتا از دستشویی بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما مــــــــان....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعنا به کمکش رفت... صدای مهتا بلند میپیچید: اومدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعنا: اره دستاتو بشور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: شستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعنا گفت: نکن نجس میشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا در را باز کرد و بیرون دوید... قبل از انکه به میلاد برسد رویا او را در آ*غ*و*ش کشید و گفت: کجا میری جوجوی خاله... وای چه گل سرای خوشگلی....وصورتش را غرق ب*و*سه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا موهایش را خرگوشی بسته بود و گل سر مدل خرسی به سر داشت.بالاخره مهتا از آ*غ*و*ش خاله اش نجات پیدا کرد و کنار میلاد نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار ومیلاد با مهران که خود را برای کنکور اماده میکرد مشغول صحبت بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا:سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:امروز مرّسه رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا:راس میگی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با ناراحتی شانه هایش را بالا انداخت و گفت: ازاونجا خوشم نمیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا بی توجه به حرف او گفت: الان بلدی بخونی و بوی نی سی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا لبهایش را جمع کرد وگفت:مگه مرّسه نرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد: مازیار میگه معلممون اختاپوسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا متفکر ابروهایش را در هم کشید و گفت:اما اختاپوسا تو دریان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد: من نمیدونم... میگه شیش تا دستشو زیر مانتوش قایم کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا با چشمهای گرد شده به او نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد به او نگاه کرد و گفت: میترسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا ارام سرش را تکان داد و میلاد گفت: من مراقبتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا با مروارید کمربند لباسش بازی میکرد و ارام گفت:من که هنوز مرّسه نرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:هر وقتی که بری ... من مراقبتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا به او نگاه کرد وگفت: راس میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با لبخند سرش را تکان داد. مهتا سرش را پایین انداخت و پایش را جلو عقب میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد برای اینکه او را از ناراحتی دربیاورد گفت: بیا بریم بازی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا لبخند شیرینی زد که به نشانه ی پذیرفتن بود. دستش را گرفت و باهم به سمت اتاق مهتا رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا روی زمین نشست و میلاد هم کنارش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا چتری موهایش را بالا داد و گفت:چی بازی کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد: اممممم.... نقاشی بکشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا:نه... من دوس ندارم نقاشی بکشم الان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:چرا؟ مسابقه میذاریم.... هرکی زودتر تموم کرد اون برنده است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا:چی بکشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد: یه خونه و یه ادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا به سمت کمد صورتی اش رفت و میلاد اتاق را نگاه میکرد. ست اتاق صورتی و سفید بود. و از در ودیوار عروسک واسباب بازی اویزان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا دفتر نقاشی اش را باز کرد و دو ورق جدا کرد و مداد رنگی هایش را پخش زمین کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد هم مشغول شد.مهتا کمتر از ده دقیقه خسته شد وگفت:من نمیخوام نقاشی بکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:پس چی بازی کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: بیا خاله بازی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد اخم کرد وگفت:منم دوس ندارم خاله بازی کنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا عروسکش را ب*غ*ل کرد وگفت: خوب نیا بازی... و رو به عروسکش بی توجه به میلاد گفت:عزیزم... بیا برات شیر اماده کردم... و شیشه ی شیر پلاستکی اش را از سبد وسایلش بیرون اورد و فرضی به عروسکش شیر میخوراند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد کسل شده بود حتی رغبت نمیکرد نقاشی اش را تمام کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرش طاقت نیاورد وگفت:خوب باشه... منم بازی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا با دلخوری گفت:من باهات قهرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد سرش را پایین انداخت وگفت: چرا اخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا عروسکش را محکم به خود فشرد وپس از کمی فکر گفت: برای اینکه تو به حرف من گوش نمیدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد دستهایش را مشت کرد وگفت: من ازت بزرگترم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا بالجبازی گفت: پس منم باهات قهرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد زانوهایش را ب*غ*ل گرفت وگفت:خودت نخواستی ها... وپس از کمی مکث بلند شد تا از اتاق بیرون برود که مهتا گفت: خوب صبر کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد:چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: تو بشو بابا... منم میشم مامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد از این بازی متنفر بود.اما به خاطر مهتا کنارامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا گفت: بیا اینجا بشین منم برات چایی بریزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با بی میلی کنارش نشست ومهتا گفت: الان غذا اماده میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا تمام مدت این بازی میلاد باید سکوت میکرد ومهتا فقط ازا و پذیرایی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا از جایش بلند شد و یک سبد کوچک برداشت وگفت: من میرم خرید... حواست به بچه باشه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو عروسکش را با ملایمت درآ*غ*و*ش میلاد گذاشت.و به سمت کمدش رفت و در را باز کرد،وارد کمد شد و فرضا به خرید فرضی رفت. میلاد اهی کشید و پستونک عروسک را از دهانش دراورد. عروسک با صدای جیغی ماما گفت و ساکت شد. میلاد چند بار این کار را تکرار کرد.عروسک یک بار بابا گفت.یک بار خندید و یک بار هم گریه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق به ارامی باز شد.میلاد اصلا حواسش نبود. مازیار با ان ماسک جادوگر وحشتناکی که به صورتش داشت وارد اتاق شد. پشت سرش هم میعاد که ماسک یک سرخ پوست کریه را به صورت گذاشته بود داخل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد پشت به انها داشت.اما متوجه دو سایه ی سیاه شد وبلافاصله رویش را برگرداند . با دهان باز فقط نگاه میکرد. هیچ واکنشی هم نتوانست نشان بدهد. خشکش زده بود. کمی بعد چشمهایش به پس سرش چسبید و لرزی مهارنشدنی تمام هیکل نحیف و کوچکش را در بر گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد ماسک را از روی صورتش برداشت وگفت:این چش شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد هنوز میلرزید عضلات کوچکش سفت شده بود و از چشمهایش که فقط سفیدی اش از ان باقی مانده بود... فکش قفل شده بودو سرش به عقب منتهی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار دودستی به سرش کوبید و به سمت برادر کوچکش رفت و به میعاد که خشکش زد بود تشر زد: برو مامان اینا رو صدا کن... و بغضش شکست و گریه سر داد. میعاد از همانجا با گریه فریاد کشید: مامان.... بابا.... میلاد.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران با عجله خودش را داخل اتاق انداخت. شوکه شده بود به سمت میلاد رفت و اورا ب*غ*ل کرد. هنوز هم با شدت میلرزید. رویا ومحمد با عجله وارد اتاق شدند. رویا بلافاصله پسرش را صدا زد و بهزاد با عجله از اتاق بیرون دوید تا ماشین را روشن کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی گذشت تا ارام شد اما هنوز بیهوش بود و بی تابی های رویا کمکی به بیدار شدن او نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعنا سعی داشت خواهرش را ارام کند.مهران در کمد را باز کرد مهتا با صدای بلند زار میزد.او تمام مدت در کمد شاهد تمام تصاویر بود. به هق هق افتاه بود.مهران او را در آ*غ*و*ش گرفت و از اتاق بیرون رفت. محمد هم با صدای بهزاد به طبقه ی پایین دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپزشک کشیک مرد جوانی بود که با ارامش میلاد را معاینه میکرد. سرم به دستش زده بودند و به محمد اطمینان داده بود که حال پسرش خوب است و دچار شوک روانی شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد نفس عمیقی کشید و بالای سر پسرش ایستاد و ارام موهایش را نوازش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه اطمینان پیدا کرد حالش خوب است به آرامی از اتاق خارج شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعنا شانه ها خواهرش را می مالید و با لحن دلداری دهنده ای گفت: خواهر جان با گریه که کاری درست نمیشه،چرا انقدر خودتو زجر میدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با هق هق گفت: رعنا بچه ام روی تخت بیمارستان افتاده اونوقت ازم می خوای ساکت بشینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعنا با حالی درمانده سعی داشت تا رویا را آرام کند اما خودش هم ترسیده بود وقتی پسر کوچک خواهرش را روی زمین بیهوش دیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعنا با لحنی ملایم گفت:با گریه ی تو چیزی درست نمیشه....و با خود فکر کرد اگر جای رویا بود الان چه حالی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای محمد به خود آمدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد لیوان ابی را به سمت رویا گرفت و گفت:چرا گریه می کنی رویا؟دکترش گفت فقط یک شوک کوچیک بوده بخیر گذشته،الانم حالش خوبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا نگذاشت حرفش تمام شود به تندی گفت:می خوام بچه امو ببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد سعی داشت او را آرام کند ولی رویا را در آن لحظه فقط دیدن میلاد آرام می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد به ارامی خوابیده بود و قفسه ی سینه اش با ریتم همیشگی بالاو پایین میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا از دیدن اینکه به دست کوچک پسرش سرم متصل است دلش به درد امده بود. چند بار پیاپی صورتش را که رنگ پریده بود غرق ب*و*سه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایش عطرخاصی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهایش غنچه و صورتی بود.صورتش گرد بود. با تمام لاغری اش لپهای سفید و نمکی ای داشت. چانه اش ترکیبی از خودش و محمد بود.موهای طلایی رنگ و مژه ها و ابروهای قهوه ای روشن... چشمهای عسلی که درست همرنگ چشمان خودش بود زیر پلکهای بسته اش به خواب رفته بود. چهره اش درست مثل کودکی های خودش بود. پر از شیطنت و پر از معصومیت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد وارد اتاق شد.لبخندی زد وگفت:دکتر گفت :سرمش که تموم بشه مرخصه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا اهسته گفت:بچه ها رو دعوا نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد نفسش را فوت کرد و گفت:همش تقصیر مازیاره... چنان بلایی به سرش بیارم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا:خودم باهاشون حرف میزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد دستی به موهای میلاد کشید وگفت:از روی حسودی که نباید هزار تا کار بکنن... باید تنبیه بشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا اهی کشید وگفت:بچم شام نخورده بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد لبخندی زد وگفت: حالا هم که طوری نشده.. . شکر خدا حالش خوبه. یه کم ترسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا به همسرش نگاهی انداخت و گفت: با اون ماسکا منم بودم میترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد زیر لب میعاد و مازیار را به باد ناسزا گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد میلاد را مرخص کردند تا آن لحظه هیچ کدام آرام و قرار نداشتند و میعاد و مازیار کلافه از وضعیت پیش آمده و اندکی پشیمانی که چرا چنین غلطی کردند که باعث شده بود از خواب نازنینشان بمانندو البته ترس از وضعیت میلاد در حالی که روی صندلی ماشین شوهرخاله شان چرت میزدند می اندیشیدند شاید ممکن بود او بمیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار خواب الود گفت: یه دقه گفتم شاید مرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد نشنید به خواب رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار خسته از پنجره به بیرون مینگریست. نفسش را فوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هرحال هر چند از حضورش راضی نبود اما به مرگش هم راضی نبود. اما با نبودنش هم انگار مشکل داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم وقتی به یاد صحنه ی شب گذشته می افتاد اشک در چشمانش جمع میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا در حالی که میلاد را در آ*غ*و*ش گرفته بود و میلاد سرش را در سینه زیر روسری او گم کرده بود سوار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدت میلاد را در آ*غ*و*ش داشت انگار که برای اولین بار است او را در آ*غ*و*ش گرفته پسرها حالشان داشت بهم می خورد از این همه محبت و رگه هایی از حسادت در چهره هایشان نمایان بود.بالاخره بعد از مدتی به خانه رسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا: بچه ها سر و صدا نکنید دکترش گفته دچار شوک شده و تا چند روز محیط خونه باید آروم باشه تا ترسش از بین بره....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد با حرصی غیر قابل انکار گفت:باشه مامان جون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت اتاقش رفت و در اتاق را محکم بهم کوبید.مازیار می خواست حرفی بزند تا گند میعاد را جمع کند... با تته پته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزه... نه که دیشب نکپیده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا چشمهایش چهارتا شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار تصحیح کرد: یعنی نخوابیده .... برای همین یکم سگ شده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوووف رسما گند زد.این را از صورت سرخ و چشمهای ریز شده ی مادرش فهمید.منتظر ماند تا چندتا نصیحت قشنگ نوش جان کند و برود مثل میعاد بکپد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا حینی که کمی خم شده بود با صدایی که ولومش کلمه به کلمه بالا میرفت گفت:صد دفعه بهت نگفتم اینجوری حرف نزن؟کی می خوای آدم بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار تند گفت: چشم مامان،قربونت برم غلط کردم بیا یه ماچ بده من برم دیگه خیلی خسته ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو فوری جیم شد.رویا سری از روی تاسف تکان داد و رفت به طرف آشپزخانه تا داروهای میلاد را بردارد و به خوردش بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یکی را نمی دانست چگونه تحمل کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر دیشب ترس و اضطراب به او وارد شده بود که حوصله ی لوس بازیهای میلاد را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنبیهی که برای مازیار و میعاد در نظر گرفته شده بود نسبتا سنگین بود قطع پول توجیبی و ممنوعیت از خروج خانه ان هم به مدت یک ماه... چگونه میتوانستند چنین درد بزرگی را متحمل شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضمن انکه مازیار باید در دروس میلاد به او کمک میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار ترجیح میداد بمیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد خواست انها را گوشمالی بهتری بدهد اما با حضور رویا نمی توانست انطور که مایل است تو دهنی محکمی به صورتشان بنوازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو،سه روزی از بازگشت میلاد از بیمارستان می گذشت.عصر پنج شنبه طبق معمول محمد و رویا حاضر شدند تا به منزل عزیز خانم مادر محمد بروند بچه ها بهانه آوردند و رویا از خدا خواسته میلاد را که کمی بهتر شده بود خانه گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن پدر و مادر میعاد و مازیار به قصد کوچه خانه را ترک کردند ،میلاد هم که کمی بهتر شده بود مثل همیشه آویزانشان شد و گفت: اگه منو نبرین مامان که بیاد بهش میگم ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار عصبانی شد با داد وفریاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخفه،نیم وجبی زبون باز کردی؟ دو روز مریض بودی داشتیم نفس می کشیدیم از دستت .... نکبت باز خوب شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد روبه مازیار گفت:بذار بیاد.....بمونه خونه کار دستمون میده اینو که می شناسی عین دخترا تا بهش بگی پخ خودشو خیس می کنه.تنها بذاریمش مامان بیاد دردسر میشه کی حال نصیحت شنیدن داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار تایید کرد اما با حرص رو به میلاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیای.... اما اگه بخوای توی دست و پا باشی بچسبی به تمبون ما دو تا همون جا می خوابونم توی گوشت ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد ناراحت از اینکه هیچوقت او را ادم حساب نمی کردند و همیشه به او می گفتند دختر شرط را قبول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد گوشه ای نشسته بود و داشت به بازی برادرهایش نگاه می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مازی پاس بده.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار یک لحظه جو زده شد و احساس مهم بودن کرد خواست دوستش را کنار بزند که با مغز روی زمین افتاد.با اینکه دلش می خواست گریه کند اما چون پوزخند ارسلان را دید بلند شد.کمی لنگ می زد میعاد خودش را به او رساند وبا غر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بمیری خاک بر سرکونی ........باز رفتی توی هپروت،نگاه کن تو رو خدا ارسلانو می بینی چه جور ی داره می خنده بهت.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار کفری شده بود اگر حرف نمی زد تا فردا صبح میعاد ب*غ*ل گوشش ور می زد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره به درد زانویش فائق امد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببند اون بی صاحابو،خب پیش میاد دیگه.داریم بازی می کنیم....اه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد ادایش را در آورد.در همین حین که ارسلان به آنها نزدیک می شد با صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازی آبجی کوچیکت روت تاثیر گذاشته مثل اینکه خیلی دوست داری گریه کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با عصبانیت از جا برخواست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هیچم دختر نیستم سیاه سوخته ی کره خر..... یه بار دیگه به من بگی دختر دهنتو سرویس میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادرهایش با دهان باز به میلاد نگاه می کردند از او این حرفها بعید بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان بد کنف شد. هرچند جواب دادن به میلاد کاری نداشت.اما چه جوابی بدهد؟! وقتی یک پسر هفت ساله این چنین جلویش قد علم میکند. حرفی هم بزند برادرهایش قطعا او را بی نصیب نمیگذاشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد که معمولا در بحثها ساکت بود اینبار دخالت کرد وگفت:بسه دیگه... بچه ها بیاین بازی و ادامه بدیم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار خوشش امده بود. پس میلاد هم بله...شاید دیگر وقتش بود او را هم در جمع خودشان بیاوردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره گفت: بسه دیگه بیاید ادامه ی بازی چقدر چرت می گید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز سرگرم بازی شدند.اما ارسلان در فکر بود تا حال میلاد را بگیرد که جلوی همه کنفش کرده،واقعا برایش گران تمام شده بود که از یک بچه دماغوی فین فینی حرف بشنود.در حین پاس دادن به حامد فکری به ذهنش رسید برای انتقام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوپ را به جای حامد به طرف خیابان شوت کرد.ولی کسی متوجه نشد که عمدی بوده،بچه ها هر کدام بهانه آوردند و گفتند: هرکی توپ رو شوت کرده خودش باید بره بیاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان با یک لبخند شیطانی رو به میلاد کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی...کوچولو...تو که میگی مرد شدی و دختر نیستی می تونی توپو بیاری....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار فوری بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلازم نکرده به بچه بگی خودم میرم میارمش تنبل خان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با عصبانیت بلند شد و برای حفظ غرورش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم میارم تا به این بفهمونم کی بچه ست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخود... بتمرگ سرجات .. جوجه چه دم در اورده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی میلاد بی توجه به حرفهایش دوید به سمت خیابان و رفت که توپ را بیاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هی پسر امشب چقدر خوش گذشت دختره رو دیدی عجب تیکه ای بود تو پارتی بعدی حتما یه دست...ولی فوری گفت:ترمز کن مجید....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس اینکه چیزی را پرت کرد و صدای فریاد مجید و چند نفر دیگر و جیغ لاستیک ها ... بالاخره ماشین ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صدم ثانیه نکشید که همه دورشان جمع شدند با صدای وحشتناک ماشین بچه ها در خیابان ریختند. و مازیار و میعاد با گریه به برادرشان نگاه می کردند که غرق در خون شده بود. ارسلان و حامد مبهوت بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار فوری یقه ی ارسلان را گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشغال همه اش تقصیره تو بود اگه بلایی سرش بیاد خودم خفت میکنم ک*ث*ا*ف*ت مادر....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند نفر آنها را از هم جدا کردند.مجید درمانده با آن همه م*ش*ر*و*بی که کوفت کرده بودند سعی داشت فرار کند اما آرش مانع اش شده بود و نمی گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بدبختی میلاد را سوارش کردند و راهی بیمارستان شدند پسرها مدام اشک می ریختند مجید کلافه شده بود و به نامزدش فکر می کرد که تا چند روز دیگر قرار بود بپرند آنور آب...همه ی سختی هایی که کشیده بودند به فنا رفت عصبی از اینکه چرا دقیقا وقتی که همه چیز رو به راه شده بود این اتفاق باید می افتاد....اگه آرش نبود حتما فرار می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به عقب انداخت.پسر بچه در آ*غ*و*ش ارش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو مازیار ومیعاد که هنوز اسمشان را نمیدانست در حالی که هق هق میکردند جلو نشسته بودند.با خود فکر کرد شاید بهتر باشد انها را برساند و از بیمارستان فلنگ را ببندد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاورژانس شلوغ بود.ارش پیکر نحیف غرق خون میلاد را در آ*غ*و*ش داشت به سمت پرستاری دوید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را روی برانکارد گذاشت.ترس تمام وجودش را در برگرفته بود.وقتی به پیکر بی جان و ضعیف پسر بچه نگاه می کرد به خودش لعنت می فرستاد که چرا مجید با آن حال و روزش پشت رل نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان اطلاعات به سمت ارش امد و پرسید: تصادفیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش:بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز هم به چهره ی مظلوم میلاد خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان بازویش را گرفت وگفت: راننده شمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه با خود فکر کرد"مجید کجاست؟نکنه فلگ رو بسته و در رفته...از مجید بعید نبود،اه گردن من بیفته چی؟عجب غلطی کردم خدا که حواسم به اون نبود.نامرد!!!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش:نه ... اقا دوستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان یکی از ابروهایش را بالا انداخت و با سوءظن پرسید:دوستتون کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش:همین ورا... و با نگاه تمام اورژانس را از نظر گذراند. مجید انگار اب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار ومیعاد گوشه ای ایستاده بودند و گریه میکردند.نگهبان کاملا او را زیر نظر داشت تا زمانی که پلیس سر برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگرانی نداشت چراکه او راننده نبود. فقط مجید را زیر باد فحش گرفته بود.نگاهش به سمت پسرها چرخید و به سمت مازیار رفت و گفت: برادرتونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار به تکان سر اکتفا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش دستش را روی سر میعاد کشید و رو به مازیار گفت:چند سالته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:یازده سالمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش:اهان....اون وقت کلاس چندمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:پنجم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش:افرین... و رو به میعاد که نسبتا ساکت شده بود گفت:تو چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد دماغش را بالا کشید که باعث شد آرش چندشش شود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد:منم چهارمم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه حرفی زده باشد دوباره پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهان پس ده سالته.... حالا اسماتون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو خودشان را معرفی کردند.پرستاری جلو امد وگفت:همراه تصادفی شما هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش:بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار:چه نسبتی باهاش دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش:هیچی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار پوفی کشید وگفت:ای بابا.... اسمی نشونی.. چیزی ندارید ازش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش دستش را روی شانه ی مازیار گذاشت وگفت: برادراش هستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار رو به او گفت:اقا کوچولو اسم داداشت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر در زمان دیگری او را اقا کوچولو خطاب میکردند فک طرف مقابلش را پایین می اورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما در ان شرایط با بغض نام میلاد را بر زبان اورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار:فامیلیش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:مهدجو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار:سنش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:هفت سالشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار:اسم پدرت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:محمد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار:افرین پسر خوب... چه قشنگ کمکم کردی... حالا ادرس خونتون و بلدی؟ شماره ی بزرگترتو به من میدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار مشغول پر کردن فرم به کمک پرستار بود که پزشکی به سمت پرستار امد و گفت:زنگ بزن به خانواده اش ... باید جراحی بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد به گریه افتاد.هرچند معنای صریح و دقیق جراحی را نمی دانست.اما وخامت اوضاع را میتوانست حس کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار که به قیافه های درهم بچه ها نگاه کرد دلش سوخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار:دکتر... خانواده اش نیومدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر شیفت که مرد میانسالی بود و رحمانی نام داشت گفت:فرصت نداریم... خونریزی مغزی داره... لطفا مقدماتشو انجام بده... با اتاق عمل هم هماهنگ کن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار رو به ارش گفت:پس لطفا این فرم وشما امضا کنید... برگه ی رضایته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش نمیدانست چکار کند... اب دهانش را فرو داد و با توکل به خدایی که مدتها از او غافل بود برگه را با دستی لرزان امضا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرانکاردی که میلاد روی ان خواب بود با سرعت از جلوی دیدگانشان عبور کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***********************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا در مسیر بازگشت دلش شور می زد و رو به محمد گفت:نمی دونم چرا انقدر دلم شور بچه هارو می زنه محمد تو رو خدا زودتر برو هرچی بهت می گفتم بلند شو واسه چی روتو می کردی اونطرف باز مامان جونتو دیدی هوایی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد کلافه از بحث های همیشگی رویا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزم می شه انقدر بحث نکنی الان می رسیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به خانه رسیدند محمد پیاده شد تا ماشین را به داخل برود وقتی دید در خانه باز مانده ترسید و نگران بچه ها شد فوری داد زد مازیار،میعاد،میلاد...بچه ها...رویا سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت چیه انقدر داد می کشی محمد نصفه شبی صدای همسایه هارو در میاری...محمد گفت:رویا در خونه بازه بچه ها نیستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا حس کرد قلبش در یک لحظه ایستاد،با خود گفت خدایا خودت به خیر بگذرون.بیخود نبود دلم به شور افتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای تلفن محمد با عجله خودش را به داخل خانه رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو؟بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیمارستان؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمید چطور آدرس را گرفت و خودش را به ماشین رساند.رویا با دیدن چهره ی وحشت زده ی شوهرش با گریه گفت:چی شده محمد بچه هام کجان؟ د یه حرفی بزن؟!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رویا ساکت شو الان وقت گریه زاری نیس فقط بشین از بیمارستان زنگ زدن میلاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اسم میلاد را شنید رنگش پرید و با بی حالی خودش را به ماشین رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طول مسیر محمد تمام حرصش را روی پدال گاز خالی کرد.وقتی به بیمارستان رسیدند میعاد و مازیار خودشان را فوری به پدر مادرشان رساندند و با گریه حرف می زدند محمد عصبانی سرشان داد زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساکت شید،درست تعریف کنید چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش سعی کرد او را آرام کند و گفت:آروم باشید آقای مهدجو،و شروع کرد به تعریف ماجرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا حس می کرد هر لحظه ضعفش بیشتر می شود محمد که متوجه حال او شد فورا پرستاری را صدا زد و بردنش تا به او آرام بخشی بزنند که حالش بهتر شود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرها گوشه ای نشسته بودند و آرام آرام اشک می ریختند.مازیار از ارسلان عصبانی بود.او باعث شده بود برادر عزیزش الان در اتاق عمل برای زنده ماندن دست و پا بزند.دوست داشت با دستان خودش او را خفه کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش با خود فکر می کرد الان اینجا چه می کند؟چه شد که یهو حس انسان دوستی اش گل کرد؟یقینا کسی در خانه متوجه نبودش نمی شد.پس چه بهتر وقت خود را به کار خیری اختصاص دهد.یک لحظه با خود گفت"هی...حسابی تو این چند ساعت تبدیل شدم به یه روحانی....اوغ...خاک بر سرم.چم شده؟"ولی وقتی یاد قیافه ی خونی میلاد می افتاد حالش از مجید به هم می خورد"نامرد ع*و*ض*ی فوری جیم شد"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ساعت انتظار در اتاق عمل باز شد،آرش و محمد با عجله خودشان را رساندند به دکتر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد با چهره ای که در این مدت شکسته شده بود از غصه پرسید:چی شد دکتر جان؟دستم به دامنت پسرم حالش خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر:ما همه ی تلاشمون رو کردیم شکر خدا عمل موفقیت آمیز بود اما الان پسرتون توی کماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد حس کرد زیر پایش خالی شده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر رحمانی همچنان ادامه میداد:با توجه به سن و سالش و ضعیف بودنش ممکنه دچار معلولیت هم بشه... هرچند الان دچار ضایعه ی نخاعی نشده اما وقتی بهوش بیاد.... با توجه به شدت ضربه ما هنوز نمیدونیم چقدر اثار مخرب میتونه داشته باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد دستش را به دیوار گرفت و گفت: شما که از نتیجه ی عمل راضی بودید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر رحمانی اهسته گفت: ما فقط تونستیم ل*خ*ته رو خارج کنیم...اما در حال حاضر به خاطر ضربه ای که به سرش وارد شده در کماست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد:کی بهوش میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر رحمانی سرش را پایین انداخت وگفت: مشخص نیست... شاید فردا... شاید یک ماه دیگه.... شاید هم بیشتر... ما تمام تلاشمونو کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر رحمانی سرش را پایین انداخت وگفت: مشخص نیست... شاید فردا... شاید یک ماه دیگه.... شاید هم بیشتر... ما تمام تلاشمونو کردیم. و از کنار محمد گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد با زانو روی زمین نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش کناری ایستاده بود و به پیراهنش نگاه میکرد که خون خشک شده ی یک پسر بچه ی هفت ساله رویش نقش بسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با دیدن چهره ی غم زده ی پدرش به سمتش رفت وپرسید: بابا... میلاد خوب میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد به چشمان پف کرده وسرخ او نگاه کرد. صورتش رنگ پریده بود... چند لکه ی خون هم روی صورتش جا خوش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهای پسرش کشید و گفت:توهم زخمی شدی بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد دستی به صورت او کشید وگفت: پس این خون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار به گریه افتاد... نتوانست بگوید خون میلاد است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیازده سال سنی نبود... محمد سرش را در آ*غ*و*ش گرفت. میعاد هم گوشه ای ایستاده بود وارام گریه میکرد. محمد دستش را به سمت او دراز کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد به حالت دو خودش را در آ*غ*و*ش او فرو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو گریه میکردند ومیلرزیدند.محمد انگار تازه فهمیده بود که انها فقط دو پسر بچه ی دبستانی هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نوازش سعی داشت ان دو را که شاهد اتفاق نا به هنجاری بودند ارام کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از انکه کمی ارام شدند انها را روی صندلی نشاند... از ارش خواست که مراقب انها باشد تا به سراغ رویا برود ... یا حداقل با رعنا تماس بگیرد.دست تنها با دو پسر بچه که روز وحشتناکی را گذرانده بودند... همسری که در اتاقی زیر سرم اسیر بود... پسر هفت ساله ای که جراحی شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش گوشه ای ایستاد.نمیتوانست بگوید دیرش شده... چون کاری برای انجام دادن نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد پرسید: میمیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار:نه ... نه نمیمیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد:پس چرا بابا ناراحت شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار به کف دستش که خونی بود نگاه کرد وگفت:نمیدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد با بغض گفت: اگه اون بمیره .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحرفش را خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با حرص گفت: میزنم دهنتو پر خون میکنما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد به گریه افتاد و گفت:همش تقصیر توه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار دستهاش را مشت کرد وگفت: به من چه مربوط؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد به زور گفت:اگه میرفتی توپ و میاوردی اینطوری نمیشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با اخم گفت:خودت چلاغ بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد سرش را پایین انداخت وگفت: اصلنش کاشکی میرفتیم خونه مادرجون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار اهی کشید وگفت:کاش میرفتیم...و ادامه داد: تقصیر ارسلانه.. واز میان دندانهای قفل شده اش گفت: میکشمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد نالید:مازیار من گرسنمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش که به گفت گوی انها گوش میداد گفت: بریم بیرون یه چیزی بخوریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیعاد خواست بلند شود که مازیار دستش را کشید وگفت: بابا گفت همین جا بمونیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارش لبخندی زدو گفت:همین جا بمونید من برم غذا بگیرم.. باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار به تکان سری اکتفا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شش پرس غذا برگشت.... جوجه کباب خریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir