رمان می خواهم آیه ی عشقت باشم به قلم rose siah
آیه… دختری آرام و مهربان… دختری که برای نجات جان نامزدش که طی اتفاقی کاوه را به قتل رسانده دست به هر کاری می زند,حتی اگر آن کار جدایی از عشقش باشد.. و در این راه پا به خانه ای می گذارد که هیچ شناختی از صاحبش ندارد… پایان خوش
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۴ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
آیه…
دختری آرام و مهربان…
دختری که برای نجات جان نامزدش که طی اتفاقی کاوه را به قتل رسانده
دست به هر کاری می زند,حتی اگر آن کار جدایی از عشقش باشد..
و در این راه پا به خانه ای می گذارد که هیچ شناختی از صاحبش ندارد…
پایان خوش
چهار روز بود که باران بی محابا می بارید...
چهار روز بود که مقابل ان در سیاه رنگ نشسته بود...چهار روز بود که تنها سهمش از زندگی اشک بود...
سردرگم بود و پریشان....
قلبش درد می کرد و تمام روحش...
سرمای سختی خورده بود که تمام بند بند وجودش را درد احاطه کرده بود....خانه ی ویلایی و زیبای سفید را از نظر گذراند...فردا تمام میشد...فردا روز آخر بود...فردا عمر خوشبختی اش به همراه همین باران شسته میشد و می رفت...
فردا....فردا روز مرگ آرزوهایش بود...
با صدای باز شدن در سیاه سریع ایستاد...چقدر حالش نزار و رقت انگیز بود...
چقدر نا توان می نمود وقتیکه جواب التماس هایش در برابر اهالی خانه سفید رو به رو پوزخندی استهزا آمیز بود...
با دیدن اتومبیل کتی مقابل در ایستاده و نگاه خیره ی کتی را به جان خرید...آرام پیاده شده و نگاهی به ساعت انداخته و پراز بهت لب زد:
_تو که باز اینجایی؟نرفتی؟چهار روز بس نیست؟
اشکهایش که با باران مخلوط شد دو زانو روی زمین افتاده و نالید:
_کتی خانوم...تو روخدا...شما رو به جون هرکی دوست دارین...شما رو به اون خدایی که می پرستین...نذارین بدبخت شم...حسین کوچیکی کرده شما بزرگی کنین ببخشید...کتی خانوم من میمیرم...شما که بخواین همه راضی میشن...به پاتون میفتم...التماستون می کنم...نذارین حسین....
و هق هقی که امانش را برای ادامه سخنش برید...
و کتی متأثر از حال و روز دختر رو به رویش لب زد:
_کاوه هم جوون بود...اون فقط بیست و سه سالش بود...ماهم برای اون آرزوها داشتیم...من کاری از دستم برنمیاد خودتم میدونی.
آیه_بذارین دیه اشو بدیم...شمارو به روح کاوه قسم...
باصدای فریاد کتی بود که نطقش در نطفه خفه شد:
_بسه..بار آخرت باشه به روح کاوه قسم میخوری..حالا هم برو دیگه بی فایدست...ما نیازی به دیه نداریم ما فقط می خوایم با مرگ حسین داغ دلمون بخوابه...
با صدای فریاد کتی بود که کیان...آن فرزند ارشد خانواده ...کسیکه یک نگاهش کافی بود تا از ترس بمیرد به حیاط پر دار و درخت آمده و پر خشم غرید:
_اینجا چه خبره؟تو که هنوز اینجایی,دختر جون فردا دیگه تمومه...انقدرم اینجا تحصن نکن...د یالا برو دیگه...
قدمی عقب گذاشته و چشمان اشکی اش را به افراد قصی القلب رو به رویش دوخت...
فردا تمومه...
آره فردا تمومه...
فردا روز مرگ حسین روز مرگ منه...
فردا تمومه...
چشمانش که سیاهی رفت و پیکر نحیفش بر
روی زمین نمناک از باران افتاد تنها پاهای کتی را دید که دوان دوان به سویش می آمد...
نگاهش را از سر در زندان گرفته و به همراه مادر حسین وارد شد..باد چادر سیاهش را به بازی گرفته بود و چرا همه جا بوی مرگ می داد؟
روح در بدنش نبود...گویی روح او زودتر از حسین از تنش خارج شده بود...
سرباز به دستور مأفوقش آنها را به اتاقی کوچک راهنمایی کرده تا با حسین وداع کنند...
در دلش خدا را صدا می زد و با حالی خراب و با دردی در سینه منتظر شد...ثانیه ها هرچه می گذشت قلبش بیشتر فشرده میشد...
حسین که با لباس راه راه طوسی مشکی وارد شد گویی ده سال پیرتر شده بود....
قدم هایش کش آمده و نتوانست جلوتر برود...صدای گریه ی مادر حسین فضای مرگ آور اتاق را پر کرده بود...سر حسین را در آغوش گرفته و شیون جگر خراشش بود که بند دلش را پاره کرد...سر حسین که بالا آمد با دیدن آیه به سوی او شتافت...قدم هایش کش آمده و نتوانست قدم از قدم بردارد....زمین که خورد حسین رو به رویش زانو زد...
نگاهش تا چشمان مشکی اش بالا آمده و به موهایش نگاه کرد...به تارهای کوچکی که در این مصیبت خاکستری شده بود.. به فک محکمش...
به ابروهای درهم تنیده اش...به لبهای معمولی ونازکش و باز به چشمانش...می خواست نقش زیبای چهره اش در خاطرش بماند...کلامی حرف نزد...
می ترسید حرف بزند و به جای حرف درد تمام این روزها از گلویش بیرون بریزد...حتی دیگر اشک نریخت...
صداها گنگ بودند...گویی فریادی مهیب گوش هایش را دریده و شنوایش را گرفته بود...مانند مرده ای متحرک به کمک دست های مادر حسینجا به جا می شد...سپیده نزده بود و آنها مقابل چوبه ی دار ایستاده بودند....سرمای بی امان هوا و بادهای غران به گوشش سیلی میزد اما او همچنان چشمانش روی حلقه ی طناب دار قفل شده بود و گویی آن طناب ابراز احساسات خودش حس خفگی را در سلول به سلولش جریان می داد....صدای قدم هایی شل و بی حال از دور می آمد...
مردی که برق دستبند دور مچش چشمانش را کور کرد ....مردی که دو سرباز جوان در راه رفتن کمکش می کردند....که حتی آنها هم دلشان به حال رقت انگیزش میسوخت....قامتی خمیده دید...قامتی که روزی مانند کوهی استوار پشتش به آن گرم بود....مرد با قامت خمیده زمین خورد....دو سرباز زیر آغوشش را گرفته و بلندش کردند...کتی و کیان دورتر ایستاده و نگاه می کردند...مگر می شد قلب داشته باشی و صدای گریه ی مردی از ترس مرگ را تحمل کنی؟دهانش تلخ شد...مانند زهر....گویی در همان لحظه شرنگ اعلایی را در رگ و پی اش تزریق کرده باشند...دستش روی سینه اش نشسته و چشمانش را بست تا نبیند مرد آرزوهایش را که بالای چوبه ی دار ایستاده...چشمانش را بست تا نبیند مردی را که منتظر اعلام دستور ایستاده بود تا جان همه کسش را بگیرد...
آرام لب زد:
(حالا هر دومون حلقه داریم من تو دستم تو دور
گردنت)
چشمانش را گشود...و اینبار صدای مردی روحانی که با چهره ای نورانی قرآن می خواند قلبش را نوازش کرد...اشک هایش قطره قطره روی صورتش پایین می آمد و در دلش خدا را صدا زد تا کمی کمکش کند...کسی را که نداشت خودش بود و خدایش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پاشنه ی ظریف کفشی از چپ می آمد...اما نگاه او بود که تنها روی حسین قفل بودو چرا اینقدر قلبش درد می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کتی که در شنوایش پیچید با صورتی بی روح و سفید رنگ خیره ی حرکت لب هایش شد...تا کمی درک کند...تا کمی بفهمد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آیه منو ببین...حواست هست؟میشنوی چی میگم؟آیه کیان میگه رضایت میدم...میگه فقط به یه شرط رضایت میدم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آیه بود که آیت شیرین خدا را در آن صبح شوم حس کرد و باز هم اشکش روان شد و صدای بخشیدیم بلند کیان بود که در قلب بیچاره اش طنین افکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانست چند ساعت است که سوار آن Azera سفید رنگ شده ...چشمانش متورم بود و تب داشت...قلبش درد می کرد...دردی عمیق...گویی کسی با بی رحمی درحال شکاف روزنه ای در آن بود...از قوطی سفید رنگ با روکش صورتی قرصی زرد بیرون آورده و بدون آب بلعید...دهانش زهر شد...تلخ شد...مانند تمام این روزهای زندگی اش...نگاهی در آیینه بغل اتومبیل بر خود انداخته...دخترک در آیینه را نمی شناخت...گویی برایش غریبه شده بود با آن حال و روز تأسف بار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس هایش سر تا به پا مشکی بود و تیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانند تمام این عصرهای اوایل دی ماه...پر از دلتنگی...پر از دلشوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر میشد با دلی عزادار سیاه نپوشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر میشد عزادار عشقت باشی و سیاه نپوشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش ترس داشت و شور میزد گویی تمام نمک های دریاچه ارومیه باهم در دلش حل میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحشت از آینده در تمام دل و روحش می پیچید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنش رفت به ساعاتی قبل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنش رفت به روزی که صدای کیان قلبش را ازحصاری از وحشت آزاد کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانست چند روز گذشته...حتی نمی دانست چگونه پیشنهاد کیان را پذیرفت...اصلا پذیرفت یا کتی حرف نگاهش را خواند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد نگاه پر از لبخند حسین بعد از بخشش در ذهنش جان گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد آغوشی که بی دریغ در آن جای گرفته بود و مهم نبود که این امنیت و این آغوش را برای بار آخر است که مالک است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد نگاه برزخی اش بعد از شرط بخشش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد سیلی محکمی که از حسین خورد و تنها او را به لبخندی مهمان کرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد داد و فریاد حسین و زمین و زمان را به هم دوختنش برای اعدام شدن اما رد کردن آن شرط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد قهر دو هفته ایش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهری که دل بی قرار آیه را می پوساند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه مگر حالا وقت قهر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا وقت باهم بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کنار هم قرار گرفتن حتی برای چند روز ناقابل بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا وقتش بود تا یکدیگر را نگاه کنند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم که نبود,صحبت یک عمر بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک عمر حسرت ندیدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحبت یک عمر عزای عشقی از دست رفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادش رفت به چند ساعت پیش وقتیکه مقابل پدرش نشسته و می خواست خداحافظی کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش مثل همیشه سرد و خاموش,مثل همان وقتیکه حسین به خواستگاری اش آمده بود حق انتخاب را به خودش واگذار کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادری نداشت که پشتش آب بریزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادری که اگر داشت شاید زمین را به آسمان میدوخت اما نمی گذاشت برود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جایش فخری نامادری اش بود که کمی دلداری داده و دلی سوزانده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسین را ندیده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش نخواست که ببیند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی پدرش دفتر را امضا کرد به آغوشش پناه برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآغوشی که گاهی اوقات سهمش از آن تنها یاد آور این بود که پدری دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند سخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند تلخ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند مغرور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش که به همراه فخری رفت پشتش خالی شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نه حسین را داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه پدرش را...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش آتش گرفت برای خودش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر که نداشت تا دلش برایش آتش بگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادری نداشت که فریاد بزند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد بزند و بگوید دختر من خیابانی نیست,صیغه اش نکنید ای ناحسابی ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر نداشت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیتیم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حالا صیغه ای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک که تمام صورتش را پر کرد بغضش شکست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلند شکست و نگاه سرد کیان لحظه ای رصدش کرده و باز به جاده ی پر پیچ و خم و زیبای چالوس خیره ماند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانست از گریه ی زیاد بود یا قرصی که بی آب بلعید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرخوت و بی حالی تمام جانش را پر کرد و خوابش برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آرامی که با مهربانی نوازشش می کرد لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خنده ای شیرین که فارغ از هر غمی لبهای خشکش را پر کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما با باز کردن چشمانش و دیدن زن میانسال رو به رویش لبخندش خشکید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن با آن صورت آسمانی لبخندی زده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاشو دخترم...چندساعته که خوابیدی,دیگه داره شب میشه عزیزدلم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شده و گردن خشک شده اش را ماساژ داده و نگاهی به خانه ی رو به رویش افکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساختمانی بزرگ و سفید میان حیاطی که در آن سرما تنها درختان بی برگ و بار در آن خودنمایی می کرد و استخری بزرگ و خالی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر شبیه خانه ی پدرش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خواست کیان بود که رامسر را به مقصد تهران ترک کره بودند تا آیه فیلش یاد هندوستان نکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن آسمانی دستش را در دست گرفته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسمت چیه مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام تر از هر زمانی لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لبخند گرمی که بر صورت زن نشست مانند شکفتن شکوفه های بهاری بر تن یخ زده ی درختان بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به چه اسم قشنگی...منم پری ا,پریبانو.تو خاله پری صدام کن..دایه ی کیان و کتی و کاوه بودم و چون کسیو نداشتم و شوهرمم عمرشو داده بود به شما خانوم و آقا لطف کردن و گذاشتن همینجا بمونم...بعد مرگ اون خدا بیامرزها هم آقا کیان نذاشت برم...بیا بریم تو مادر سرتو درد آوردم بیا بریم تو استراحت کن...تازه عروسی مادر عزا نیست که انقدر گریه کردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی به لفظ تازه عروس زده و نمی دانست او کجا و تازه عروس ها کجا؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خانه شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته تر از آن بود که توجهی به اطراف کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا راهنمایی خاله پری به طبقه ی دوم خانه ی دوبلکس رفت.با کمک خاله پری چمدانش را داخل اتاقی که قرار بود مأمنگاه تنهایی اش باشد برده و اتاق ساده که تنها با یک تخت تک نفره با روتختی سفید و کمد دیواری و کنسول تزیین شده بود را نگریست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریبانو تنهایش که گذاشت با همان لباس ها روی تخت دراز کشیده و به سقف چشم دوخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا می فهمید چرا دیه را قبول نمی کردند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آنهمه ثروت چه احتیاجی به دیه داشتند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کیفش مسکنی بیرون آورده و خورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس هایش را با حالی وخیم از تن بیرون کشیده و وارد حمام شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطرات درشت آب ولرم که بر روی پوستش نشست باز هم بغضش سر باز کرده و اشک نیش زده در چشمانش به همراه دوش آب روان شدند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام حوله ی تنپوش سفیدش را پوشیده و قرص مسکن باعث شد بعد از تعویض لباس خوابش ببرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح بدون توجه به آیه از راه رسید...خورشید مهربان که دامن پر مهرش را بر زمین پهن کرد و صدای آواز گنجشگ ها در شنوایش پیچید چشم گشود...دستی بر روی موهای بلندش کشیده و پنجره را باز کرد و بادیدن پرتوی کم جان خورشید زم*س*تانی نفس عمیقی کشیده و نگاهش که در چشمان کیان درحال ورزش نشست پنجره را بست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سرویس بهداشتی شده و صورتش را مهمان آب سردی کرده و نگاهش در آیینه به چشمان سبز تیره اش خیره ماند که حالا گودی عمیقی زیر آن نشان از روزهای شومی بود که می گذراند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل آیینه کنسول نشسته و موهایش که حالا تا پایین کمرش بود شانه زده و بافت...لباسش را با بافت زرشکی رنگی تعویض کرده و بیرون رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنجکاوی نگاهی به سالن بزرگ طبقه دوم خانه افکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک میز بیلیارد و چند دست مبل اسپرت پذیرایی مربعی شکل را پر کرده بودند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو راه روی عریضی که شش اتاق را شامل میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله های چوبی سفید پایین رفته و در وهله ی اول پنجره های سراسری پرنور با پرده های حریر سفید و آبی و صورتی گلدار تزیین شده بودند در مقابلش نقش بست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومقابل آن مبل های صورتی و آبی زیبایی قرار داشت...با صدای ظروف به آشپزخانه رفته و با دیدن دو خدمتکار صبح بخیری گفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا راهنمایی آنها به سوی دیگر پذیرایی رفته و پشت سرویس نهارخوری نشسته و صبح بخیری زیرلب به خاله پری و کیان گفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله پری که برایش لقمه گرفت اشک در کاسه ی چشمان شفافش پر شد و لقمه نان و پنیر و گردو را در دهان گذاشت ...چایش را که نوشید و تشکر کرد بسوی مبل های موردعلاقه اش رفته و روی یکی از آن صورتی های زیبا نشست و نگاهش را داد به تلویزیون و موزیک در حال پخش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کیان در شنوایش پیچید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا بالا کارت دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مقابلش گذشته بود که لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من با شما کاری ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه رفته را عقبگرد کرده و برگشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمچ دستش که اسیر دستان کیان شد ترس برش داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش پر التماس بند خاله پری که شد پریبانو بود که بسوی کیان دویده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کیان مادر ولش کن چیکارش داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله شما لطفا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شده و ادامه ی سخنش را بلعید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باید تکلیف یه سری چیزا رو با این زبون نفهم روشن کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر قهوه ای سوخته که پشت سرش بسته شد پرحرص هولش داده و آیه ی بی پناه بود که زمین خورده و خرد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زبون دراوردی بچه؟هه...انگار التماسات یادت رفته بدبخت...نکنه فکر کردی عاشق چشم و ابروی نداشتت شدم که صیغت کردم؟فکر کردی منم مثل اون قاتل بی سرو پا و برادر احمق و سادم عاشقت شدم؟نه احمق جون...منو نگاه...فقط واسه این صیغت کردم که روزی صدبار عذابت بدم که روزی هزار بار از درد صیغه ای بودنت بمیری و زنده شی...فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته از فریاد های مکرر نفس نفس زده و نگاه خشمگینش در چشمان پر درد و لبریز از اشک دختر روی زمین نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام برخواست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بار آخرت باشه که به حسین بی حرمتی میکنی اون پسری که بی سرو پا صداش میزنی یه روز همه کس من بود شوهر من بود...برادرت خودش جفت پا اومد تو زندگی ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سیلی محکمی که خورد نطقش در نطفه خفه شد...طعم شور خون راه گرفته از کنار لبش در دهانش طعم مرگ پیچاند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداش منو بی گ*ن*ا*ه بی گ*ن*ا*ه کشتین حالا داری بلبل زبونی هم میکنی؟انقدرم شوهرم شوهرم نکن بچه شوهرت منم...نکنه یادت رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو هیچوقت هیچوقت شوهر من نمیشی یه روز میرسه که از اینجا میرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش به کمربند چرم سیاهش که رفت قلبش مانند گنجشگکی بی پناه به دیواره ی سینه اش کوبید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه ی اول که در غفلت به صورتش خورد فریادش دیوارهای اتاق را لرزاند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه ی بعدی که پهلویش را نشانه رفت...به التماس افتاد...اما مگر کسی ضمانت داده بود که این مرد قلب هم دارد؟تنش که متلاشی شد درد قلب امانش را برید...درد آن مرض مادرزادی که از کودکی همراهش بود...صدای ضربه های در اتاق بود که باعث شد دست بالارفته اش پایین بیاید ...با دیدن رنگ کبودش و دستی که روی قلب بود کمربند را روی زمین رها کرده و به سرعت خارج شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله پری بود که با اشک چشم وارد شد و با دیدنش وحشت زده قدمی به جلو پرت شد و فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رحیمه....رحیییییییییمهههه آب بیار...رحیییییمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه هایی که به کتفش میزد تا نفس رفته و برنگشته اش را احیا کند رد کمربند را آتش میزد...با خنکای آبی که در حلقش ریخته شد و باقی آن روی صورتش ریخته شد نفس های کوتاه و پله پله اش برگشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قرصام...قرصا...رو تختن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحیمه ی جوان با آن نگاه ترس زده بود که دویده و ثانیه ای بعد دو عدد قرص بود که روانه ی معده اش شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله پری که خواست بلندش کند همانجور افتاده بر زمین گریست...رو به رحیمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بگو اردشیر بیاد مگه نمیبینی چجوری افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رحیمه دوان دوان از اتاق خارج شد.صدای ضجه ی پری و دستی که بر سرش نشست دل بی مادرش را لرزاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الهی بمیرم مادر...الهی بمیرم برای این حالت ...این پسره وحشی شده...هییییسسس...ناله نکن مادر...ناله نکن دردت به جونم...خودم حسابشو می رسم...خودم داغ میذارم رو دلش تو فقط ناله نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک جفت کفش مردانه را که مقابلش دید از حال رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس درد چشم گشود...تمام تن نحیفش کوفته بود و دردناک...یکی از چشم هایش بخاطر ورم زیاد نیمه باز بود...با تمام دردی که بند بند استخوانش را احاطه کرده بود آرام بلند شده و مقابل آیینه کنسول ایستاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن چشمی که در اثر ضربه ی آن شیء چرم ورم کرده و سیاه شده بود و بازنمی شد وحشت زده گریست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرد کمربند روی گونه برجسته اش که سوخت بغضش را بلعید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجره را باز کرده و پرده ی حریر را کنار زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناتوان روی تخت نشسته و سرش را روی زانوانش قرار داد و به عصر دلگیر و سرد دی ماه خیره ماند...قلبش درد می کرد...اما خسته از کلنجار با دنیایی که بی رحمانه هر لحظه بر پیکره ی ضعیفش شلاق می کوفت باز هم به حیاط بزرگ سرمازده و بی برگ خیره ماند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای در اتاق و دیدن پریبانو در آغوشش جای گرفت...پریبانو که سرش را نوازش کرد و ب*و*سید لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله پری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری_جون خاله پری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیدی چشمم چی شده؟من از کیان می ترسم خاله....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض پریبانو بی صدا شکست و اشکش که از تیغه ی بینی راه گرفت با پره ی روسری اش قطره های سمج را زدود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه عزیز من...چرا اینقدر بی تابی میکنی مادر؟مگه من مردم؟بیا برات سوپ پختم...پاشو اینقدر تو این اتاق نمون افسرده میشیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کمک پریبانو قدم به قدم مانند کودکی نوپا که برای یادگیری راه رفتن آرام آرام به هر دستاویزی چنگ می انداخت به سوی طبقه اول رفتند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز همان بافت زرشکی را برتن داشت و موهایش که نمی دانست چه موقع از بند گیره اش رها شده بودند مانند دشتی از گندم زار دوره اش کرده بودند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عصبی کیان بود که ترس را چنگ کرده دور قلبش و اثر آن نگاه ترس زده و بی پناهش بود که روی صورت به چروک نشسته پری نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی اطمینان بخش روی لب نشاند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا مادر...من پیشتم...غلط میکنه بیاد نزدیکت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعتماد بر حرفهای پریبانو اعتمادی که در جان و روح و قلبش چنبره زد آرام پله ها را طی کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان روی یکی از همان مبل های صورتی مورد علاقه اش نشسسته بود و اپل مشکی رنگش را روی گوش گرفته و دست دیگرش برگه هایی بود که از آن فاصله نمی دانست چیستند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای پای آنها بود که سرش بالا آمده و با چشمانی گشاد بر حاصل دست رنجش نگاه کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان بهت آیفون سیاه رنگش با آن سیب طلایی گاز زده را قطع کرده و ایستاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش که از درد رنجید نیم نگاهی بسوی کیان افکنده و کیان پر خشم روبه پری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله چرا آوردیش پایین؟مگه حال و روزشو نمیبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله پری چشم غره ای رفته و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واه واه...گربه کوره خوبه خودت به این روز انداختیش...کیان به خدای احد و واحد حقمو حلالت نمیکنم...ببین چه به روز این دختر آوردی...مهین کجاس ببینه پسرش چه به روز یه دختر بی پناه اورده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناله ای کرده و روی نزدیک ترین مبل نشست...کلافه بود نگاهش می رفت بسوی چشم های سبز دختری که حالا یکی از آنها باز نمی شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگی میان موهای تافت زده و مشکی پریشانش زده و با قدم هایی بلند از خانه خارج شد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدی ماه رو به اتمام بود که کبودی صورتش بهبود یافت...کاری به کار کیان نداشت و کیان هم کمتر به پر و پایش می پیچید...نمی دانست چرا...شاید دلی سوزانده بود...شاید هم این آرامش قبل از طوفان بود...خاطرات گذشته آزارش می داد...دلش پر می کشید برای حسینی که حتی یک بار از گل نازک تر نثارش نکرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسرده شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی حرف هم نمیزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش می خواست کاری کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما می ترسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کیان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانی که تنها او می دانست کمربند چرم سیاهش چه طعم تلخی دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید اجازه می گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاری که هیچوقت انجام نداده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اینکه لجباز باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی را نداشت که اجازه بگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مادر که یتیم شد تنها ده ساله بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پدرش بعد از یک سال فخری را آورده بود تا تنها نباشند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدری که در تمام زندگی سهمش از او نامی بود که در شناسنامه به عنوان پدر یدک می کشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا بود که ببیند دخترش چقدر پژمرده است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلش را هم کیان گرفته بود تا با حسین ارتباطی نداشته باشد وگرنه مگر می توانست تاب بیاورد این دلتنگی فرزندانه را...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولین بار بعد از یک ماه اقامت در آن خانه مقابل درب اتاق کار کیان ایستاده و در زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بفرمایید کیان وارد اتاقی با دکور تمام قهوه ای شده و در را نبست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر کیان بالا آمده و از پس آن عینک مطالعه با فرم مشکی که چشمان قهوه ای روشنش را قاب گرفته بود به آیه که ایستاده و معذب به او نگاه می کرد چشم دوخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکبودی صورتش که حالا تنها هاله ی کمرنگی از آن خود را به نمایش می گذاشت بهبود یافته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می شنوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش که به کاغذهای تلنبار شده ی رو به رو گرم شد صدای گرفته ی آیه سکوت وهم آور اتاق را گسست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه بشه...می خواستم کار کنم...تو خونه حوصلم سرمیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بالا آمدن نگاه کیان حرف در دهانش ماسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی عقب گذاشته و سرش را به زیر افکند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهش می کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کار برای چی؟پول میخوای؟چی لازم داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن تند و تیز کیان ترس را مانند پیچکی دور قلبش رویاند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو خونه حوصلم سرمیره...من گدا نیستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پوزخند تلخی که بر لبان کیان نقش بست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ادم از شوهرش پول بگیره که گدا نمیشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت اتاق را شکسته و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_و اگه قبول نکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ملتمسش که در چشمان کیان نشست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغضب جای خود را به تعجب داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظار داشت داد و هوار راه بیندازد؟اویی که هیچگاه نتوانسته بود سهمش را از این دنیا بگیرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاویی که همیشه حقش را خورده بودند و یک لیوان آب هم رویش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا انتظار داشت یکی به دو و پرخاش کند؟با اویی که جان حسینش را مدیون او بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی توانست بگوید اعدامش کنند و برود دنبال زندگیش و مرهم بشود آن مرگ دل داغ دیده برادر مرده اش را…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نگفته بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها او را صیغه کرده بود و با کمربند چرم سیاه به جانش می افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا به جهنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش به جهنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهم حسین بود و بس....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم از نگاه شفاف دختر بی سر و زبانی گرفته که می خواست تنها آزارش بدهد اما مگر میشد مرد باشی و مقابل این نگاه شفاف کم نیاوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه کاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی محو و گرم چهره اش را پوشاند...لبخندی که مدت ها بود مهمان صورتش نشده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میتونم منشی بشم...نقشه کشی خوندم اما نصفه ول کردم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان آرام زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فردا با هم میریم شرکت خودم اونجا یه کاری برات دست و پا می کنم اما وای به حالت اگه کسی بفهمه چه نسبتی با من داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چند وقته میخوام منشیمو عوض کنم...حالام باید به حساب کتابام برسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زده و نگاه کیان میخ صورتی شد که در عین معمولی بودن زیبا می نمود...صورتی که دیگر ردی از کمربند روی آن باقی نبود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما کیان زخم پهلویش را هم دیده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزخمی که شاید هرگز پاک نشود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شده و عکس حسین را از لا به لای لوازمی که از دسترس دیگران خارج کرده بود بیرون آورده و به آن چشم دوخت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکسی که در آن آیه و حسین فارغ از تمام غم ها لبخندی عمیق زده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادش نمی آمد به چه دلیل آنقدر شاد در عکس لبخند می زد...شاید به خاطر حسین بود...نمی دانست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آبی بیکرانی که در عکس چشمش را نوازش کرد لبخندی زده و تازه می فهمید چقدر دلش برای دریا تنگ است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش که برای یک لحظه دیدن حسین رفت روی تخت دراز کشیده و به این فکر کرد که حالا حسین چه می کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا او هم به همان اندازه دلتنگ آیه ای شده است که زمانی در زندان وقتی از پشت دیوار شیشه ای دستانشان را روی هم قرار داده بودند و از پشت تلفن به او گفته بود تو مصداق بارز آیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(ان مع العسر یسری)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستی برای من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حلاوت و شیرینی بعد از تلخی هستی برای من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خدا تو را برای من فرستاده تا به من بگوید بعد از هر سختی آسانی است تنگ شده یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش برای حسین پر میزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما چاره ای جز قیچی کردن پر پرواز دلی نبود که برای او و حسین مثال همان سیب حرامی است که آدم و حوا خورده و رانده شدند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی چه می دانست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل هوایی حوای قصه دل دل میزند برای چیدن سیب و رانده شدن…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی چه می دانست بهشت که تمام شد زن ب*و*س*ه هایش را برای روز مبادا گذاشت در سیبی که داشت قانون اول زمین میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کاش می توانست مانند حوا حسین را به چیدن سیب تحریک کند و ب*و*س*ه هایش برای حسین تا به ابد امانت بماند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک راه گرفته روی گونه اش را زدوده و لبخندی تلخ بر چهره ی آدمش در عکس زده و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه روز میام پیشت عزیزترینم...منو ببخش مجبور بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را روی بالشت گذاشته و با زمزمه لالایی زیر لب خوابش برد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای کوک ساعت کش و قوسی به خود داده و مدتی طول کشید تا ذهن مشوشش آنالیز کند که چرا امروز آنقدر انرژی دارد؟ایستاده و طبق عادت هر روزه پرده را کنار زد...و حیران از دیدن آنهمه سپیدی یک دست که حتی نیمی از استخر خالی را هم پر کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وااای خدا چقدر برف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر شهرش همیشه باران بود و حالا با دیدن دامن سپید ننه سرما که تعدادی کلاغ سیاه را در خود جای داده بود حال خوبش تکمیل شد...تیپ سر تا به پا مشکی زد و شال گرم پرتغالی رنگی را روی موهایش کشید...موهایی که از بالا بسته شده بودند و تارهای ل*خ*ت و شیطان آن از شال بیرون آمده و خودنمایی می کرد...بعد از مدت ها آرایش گرمی کرده و رژ پرتغالی زیبایش را روی لب کوچک و قلبی شکلش کشیده و بیرون رفت...از مقابل آیینه قدی سالن که رد شد...قدمی عقب گذاشته و به خود خیره ماند...امروز بعد از یک ماه به خود رسیده بود...چشمان سبزش می درخشید و لبش می رفت تا به لبخندی شکوفا شود چه بر او گذشته بود که حالا با یک آرایش ساده آنهمه تغییر را در خود حس می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها پایین رفت و صدای پاشنه ی بوتش باعث شد سرها به سویش بچرخد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه با تعجب نگاهش می کردند حتی اردشیر....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیار غار و همراه همیشگی کیان...نمی دانست بادیگارد است یا دوست....هرچه بود برادر بود برای کیانی که برادر از دست داده بود....روز اول که نام اردشیر به گوشش رسید فکر می کرد با یک مرد سبیل کلفت رو به رو خواهد شد اما با دیدن پسری قدبلند و خوش چهره تمام باورها و حدس و گمان هایش از هم پاشیدند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش پاک بود و دوست داشت این مرد همیشه همراه شوهر صیغه ای را...مردی که در این وانفسای مرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجیب نامرد نبود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعذب از سه سر چرخیده روی صندلی ناهارخوری قرص زرد رنگ منفور را به همراه آب پرتقال بلعید...جالب بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز گویی تمام زندگی اش پرتقالی رنگ بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اتمام صبحانه رو به کیان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من حاضرم آقا کیان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر کیان بالا آمده و قد و بالای بلندتر شده به لطف پاشنه های هفت سانتی را رصد کرده و نگاهش رفت پی موهایی که از زیر شال بیرون آمده و سرک می کشیدند....نگاهی پر خشم به چهره ای افکند که امروز تغییری چشمگیر در آن به وضوح معلوم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان غضبناکش را تا چشمان آیه بالا آورده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه برف رو نمیبینی؟امروز تعطیله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی موذیانه زده و با خونسردی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فردا پنج شنبه و پس فردا جمعس پس تا شنبه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از مقابل آیه ی بهت زده گذشته و راه طبقه ی بالا را در پیش گرفت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی عمیق کشیده و به طبقه ی بالا که رسید درمانده لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا اینکارو می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان سوالی کیان که برگشت یک تای ابرویش را بالا انداخته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کدوم کار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا عذابم میدی؟مگه من چه کار به کارت دارم؟تو رو خدا تمومش کن...مگه من چه هیزم تری بهت فروختم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم هایی سنگین و پر از خشم که سنگینی آن را تا روی قلبش حس میکرد رخ در رخ آیه ایستاده و از میان دندان های کلید شده اش غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیزم تر نفروختی....اتفاقا هیزم اعلاء فروختی و آتیش زدی به خوشبختی و زندگیمون...میدونی چند وقته صدای شلوغ و پر از شیطنت کاوه ...کاوه یی که پر از شور زندگی بود تو این خونه نپیچیده؟حتی کتی ام موندگار شده شمال و نمیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصله را به حداقل رساند و آیه بود که قدمی عقب گذاشته و به دیوار خورد.چشمان از حدقه در آمده اش آن دو گوی قهوه ای روشن که حالا گدازه ای از آتش بود رصد کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با همین ادا و اطفارها کاوه رو هم سمت خودت کشوندی؟با همین موها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش که طره ای از گیسوی سیاهش را چنگ زد و با قدرت کشید اشک در کاسه ی چشمانش پر و خالی شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با همین آرایش و چشم ها؟یا با این مظلوم بازیا؟هه....الانم تورت رو برای من پهن کردی؟اما اشتباه میکنی دخترجون من خوب بلدم با امثال تو که حتی وقتی شوهر دارین برای پسرای مردم چراغ سبز نشون میدین چیکار کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدرت بیشتری موهایش را که کشید لبش را با آن رژ لب پرتغالی که امروز با هزار آرزو بر لب زده بود گزید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همچین بدم نیستیا....اما خانوم من گول زنای پست و کثیفی مثل تو رو نمی خورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهولی که به تن نحیف آیه داد باعث شد زمین بخورد...نگاهی تحقیر آمیز به چهره اش افکنده و آزاردهنده تر از قبل لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حتی اونقدر ارزش نداری که برای یه لحظه نگاهت کنم چه برسه به عاشق شدن...دور و بر من نباش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویران کرد و رفت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانند زلزله ای هشت ریشتر که می آید....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویران می کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی رود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حتی فکر هم نمی کند دل چندین نفر را خانه خراب کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانند ماهی از آب بیرون مانده دهانش برای گفتن حرفی باز و بسته میشد اما حتی صدایش هم در آن زلزله مخروب شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتن خراب و ویرانش را از روی زمین جمع کرده و راه مأمن تنهایی اش را در پیش گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و به پشت سرش نگریست...همان جایی که زلزله زمینش زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآری همان جا بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان جا دید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش را یادش رفته بود جمع کند...خودش در همان صبح سپید زم*س*تانی قلبش را له شده و خرد و خاکشیر روی زمین دید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای خالی اش را در سینه حس می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نتوانست برگردد و آن را جمع کند....از پس لرزه ها می ترسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقش را بست...پرده ی حریر کنار رفته نشان می داد برفی دیگر نمی بارد...روی تخت دراز کشید و سینه اش را لمس کرد...جایی که قبلا در آن قلب داشت...قلبی که حیات می بخشید و سرشار از عشق به زندگی بود...اما حالا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاء آن را به خوبی حس می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضش بی صدا لب باز کرد و بغضی که مانند مار در گلویش چنبره زده بود آزاد شده و اثر آن اشک هایی بود که نیش زده از کناره صورتش بر گلهای صورتی بالشت آب می داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن پست و کثیف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن شوهر دار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخ*ی*ا*ن*ت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ سبز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارایش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر باید چشمی باشد تا آرایش کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر زن نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر گاهی دلش با آنهمه غصه زنیت نمی خواست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش زلزله صدایش را ویران نکرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا می توانست فریاد بزند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد بزند و بگوید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن زن است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیشه ای بی غبار حتی اگر سفیدی پوست تنش را سیاهی نگاهی سایه بیندازد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن,زن است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنانی در سفره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشقی در سینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتوانست...مانند تمام روزهای زندگی اش نتوانست حقش را بگیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش می توانست فریاد بزند و بگوید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشد اصلا زن ها بی وفا...هم خوابه...زن ها چنین...زن ها چنان!اما فقط یک بار با خودت صادق باش مرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنام کامل تمام آنهایی که ب*و*سیده ای به خاطر داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نتوانست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر بی صدا اشک ریخت که چشمانش متورم شد...اشک های سمی آن مار چنبره زده در گلو هم آرامش نکرد هیچ گل های صورتی بالشت را هم زرد کرد و پژمرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبببن چه به حال دلش آمده بود...پنجره باز مانده از عادت هر صبحش سرما را در وجودش نشاند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هرگز نفهمید در آن سرما چگونه به آینده ی سیاهش اندیشید...که چگونه در آن سرمای زندگی نمرد و خاکستر نشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز بود برف نمی بارید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حسرت برف بازی با افتادن آفتاب کم جان زم*س*تانی بر روی سپیدی برفها بر دلش ماند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمای سختی خورده بود...دو روز بود که با هیچکس حرفی نزده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی کلامی به کوتاهی یک سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز بود که از آن مأمن تنهایی بیرون نیامده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق دل نگرانی را در چشمان خاله پری مهربانش برای آن سکوت و زندانی بودن در اتاق دیده بود اما نتوانست کاری کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز بود که تنها با سوپ هایی تغذیه شده بود که وارد گلوی سوزناکش میشد برای درمان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما تنها خود می دانست آن درد بی امان گلو برای سرماخوردگی نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر از گاهی سرفه ای می کرد و خورده دردها و زخم زبان ها را بیرون می پاشید اما حتی خاله پری مهربانش با آن سوپ هایی که دلسوزی مادرانه هم جزء آن بود بر دردش دوا نشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز بود که کیان برای بستن قرار داد به همراه تعدادی از پرسنل شرکتش به فرانسه رفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را از زبان خاله پری شنید که در حال بازگو کردن امور روزانه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به این اندیشید که مگر کیان برف و تعطیلی را بهانه نکرده بود که او را به شرکت نبرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز کیان برمی گشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آیه بود که بی روح تر و افسرده تر از همیشه در تختش به سر می برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای تقه ای بر در سرش را کشیده و خود را به خواب زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر با صدای تیکی باز شد و سنگینی نگاهی که حتی از زیر پتو هم بر روی خود حس می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اردشیر که فضا را پر کرد لبخندی بر لبهایی نشست که حتی خندیدن را هم از یاد برده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آیه خانوم؟نمی خوای بشکنی این روزه ی سکوت رو؟نمی خوای بگی چی شده؟همه نگرانتن...خاله پری داره سکته میکنه...میدونم خواب نیستی بیا بیرون و باهام حرف بزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را که از زیر پتو بیرون آورداردشیر لبخندی گرم و دلنشین مانند بخاری که از روی قهوه برمی خیزد بر لب داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دو روز بی کلامی لب هایش که برای سخن از هم باز شد خس خس گلویش اخمی بر چهره ی اردشیر نشاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چته؟چرا صدات اینجوریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیه_چیزی نیست اردشیر...سرما خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را با تأسف تکان داده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا اینجوری شدی؟آیه بسه لب باز کن و بگو چی شده یه کاری نکن امروز که پاش رسید خونه درداتو سرش آوار کنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی تلخ برای آرام کردنش زده و موهای پریشانش را پشت گوش انداخته و بعد از سرفه ای خشک لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اردشیر من,من تو این زندگی خیلی اذیت میشم...همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه ی بعدی که بلندتر شد اردشیر بود که از روی صندلی کنسول بلند شده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حاضر شو ببرمت دکتر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان داده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه گوش کن میخوام حرف بزنم...دارم خفه میشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشینم حرف میزنی گوش میدم ولی بعدش باید بریم دکتر فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را در چشمان مصمم اردشیر انداخته و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می ترسم دعوام کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیخود کرده هیچ کاری نمیکنه تا بیاد برمی گردیم اگرم نیومدیم جوابش با من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رضایت لبخندش را بر صورت تنها مرد این روزهایش پاشیده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردشیر که روی صندلی سفید کنسول نشست بلاخره لب از لب گشود تا لااقل آن راز را با کسی در میان بگذارد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همه چی از اون روز اتفاق افتاد که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمش به کلیپ در حال پخش PMC بود.کیان خسته از راه رسیده بود و در اتاقش به سر می برد.بعد از رسیدن کیان از مطب آمده بودند و دلش مانند گنجشگکی بی پناه بی قراری می کرد از خشم کیان...بعد از حرف زدن با اردشیر بود که تازه توانسته بود وجود تخریب شده از زلزله هشت ریشتر را ترمیم کند...مانند بم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانقدر قوی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانقدر محکم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی ترسید از کیانی که او را با بی رحمی از.حسین جدا کرده و می کوبید و می کوبید....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها پایین آمده و با آن پیراهن سپید و شلوار اسپرت مشکی مقابل آیه نشسته و بوی ادکلن سردش بود که زودتر از خودش اعلام حضور کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمش به کلیپ بود و گاهی درگیر آن آیفون مشکی رنگ با آن سیب گاز زده ی مورد علاقه ی آیه میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir