رمان میراث طوفان به قلم زهرا بایندر
اکنون پس از ده سال آرامش به محفل بازگشته است. اما گذشته همچنان خیال دست کشیدن از گریبان آیسو را ندارد. اشتباهات مرگبار آندیا و رامونا بر سر او آوار میشوند. اینبار قربانی اصلی این انتقام عظیم پروشای نازپرورده ولی عاشق است. گویا رد پای کینه و عداوتی کهنه، دوباره در تقدیر آیسو دیده خواهد شد...
ژانر : عاشقانه، رازآلود، تخیلی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۲ ساعت و ۵۶ دقیقه
ژانر: #تخیلی #رمزآلود #عاشقانه
خلاصه:
اکنون پس از ده سال آرامش به محفل بازگشته است. اما گذشته همچنان خیال دست کشیدن از گریبان آیسو را ندارد. اشتباهات مرگبار آندیا و رامونا بر سر او آوار میشوند. اینبار قربانی اصلی این انتقام عظیم پروشای نازپرورده ولی عاشق است. گویا رد پای کینه و عداوتی کهنه، دوباره در تقدیر آیسو دیده خواهد شد...
«دانای کل»
تودهی عظیمی از مه سرد در هوای اطراف پراکنده شده و سرمای آن تا عمق ریههایش رسوخ کرده بود.
تاریکی وهمانگیزی بر فضا چیره یافته و صدای زوزههای گاه و بیگاه گرگهای درنده گوشهایش را هدف میگرفت.
مدام انگشتان منجمدش را در هم فرو میبرد و دوباره باز میکرد.
شب، شب دلمردگی و پر یاسی بود.
_ویلیام، برگرد تو چادر. داری از سرما میلرزی پیرمرد.
از چشمان تیز و برندهی مرد برقی جهید و به سینهی شخص مقابلش فرو رفت.
_گویا هوس خنجر چوبی کردی ومپایر ضعیف!
آدام تک خندهی آرامی کرد و به شانهی او کوفت که البته از جانبش واکنشی در پی نداشت.
مدتی گذشت.
ویلیام از سکوت حاکم بر بینشان پورخندی زد و بیشتر در خود فرو رفت.
زیر چشمی هیبت تنومند و ورزیدهی او را مینگریست.
این مرد انگار سرما را حس نمیکرد!
خب تعجبی هم نداشت...
فرق خونآشام با انسان عادی اینجا بیشتر به چشم میآمد.
دوباره سر بلند کرد و به سیاهی بیکران بالای سرش خیره شد.
هلال سفید و زیبای ماه همچون نگینی تابناک میان دیگر نقاط ریز و کمجان شب میدرخشید و دلربایی میکرد.
با لحنی پر از ناامیدی و نارضایتی به حرف آمد:
_پنج ماهه که تو این کشور لعنتی دنبال ردی از دگرگون شدههای موذی و مردمآزاریم. شهر به شهر گشتیم اما حتی یه سرنخ هم گیر نیاوردیم. تاسف برانگیزه مرد!
اما بر خلاف انتظارش جوابی از سوی شخص مقابلش دریافت نکرد.
چشمان تیزبین آدام با حالت هشدار دهندهای میان تاریکی به کند و کاو پرداخته بود.
حس جنبشی برنامه ریزی نشده دقیقا روبهرویش، او را هوشیارتر میکرد.
_همه مثل ماهن ویلیام... یه نیمهی تاریک دارن...
صدای ظریف زنانه اما مقتدری که از اعماق تاریکی طنین انداخت ویلیام را از جا پراند و باعث شد نگاه مبهوت و ناباورش را از درخشش ماه گرفته و آن را به خاموشی مقابلش بدوزد.
سایهای تیرهتر از ظلمات شب آرام آرام به آنها نزدیک میشد و هر دو را در بهت و حیرت بیشتری فرو میبرد.
آدام چشم ریز کرد تا مطمئن شود که او تنها است، اما این صدای قدمها فقط متعلق به یک فرد نبودند.
هر دو نفر درست مقابل ویلیام و آدام ایستادند.
شخصی که عقبتر بود طبق رسم همیشگی خنجرش را چند سانتیمتری از غلاف بیرون کشیده و الماس سرخ دستهی آن را به نمایش گذاشت تا به آنها اطمینان خاطر دهد.
نفس حبس شدهی ویلیام آزاد شد و آدام با نگرانی گفت:
_آه... تویی آفرودیت؟ تو این پنج ماهی که صدات رو نشنیدم عوض شدی. فکر کردم صدای بانو الماسه.
چشمان زیبای زن شنلپوش عقبی برقی زد و قلبش از ابراز دلتنگی نامحسوس همسرش تپشی گرم گرفت.
بالهایش را جمعتر کرد و هیچ نگفت.
شخص سیاهپوش دومی که جلوتر از او ایستاده بود دستش را بالا آورد و کلاه شنل را به عقب راند.
انگار جریان الکتریسیته به هر دو مرد وصل کردند.
چنان خشکشان زده بود که گویی مجسمهای بیش نبودند.
_صاحب اون صدا خود من بودم استاد عزیز.
صدای نرم و خوشآهنگش در دشت پیچ و تاب خورد و زمین و آسمان را نیز مبهوت خود ساخت.
چشمان تیله مانند وحشی و گیرایش از میان سیل موهای مواج سیاهی که تا نزدیک پاهایش میرسیدند روی آدام قفل کردند و در سکوت او را هدف گرفتند.
هلال ماه کوچک نقش بسته بر نیمتاجش آدام را به خود آورد و باعث شد به سرعت خم شود و ادای احترام کند.
ویلیام نیز به تبعیت از او همین کار را کرد.
هیچ یک حضور شخص بانوی ارشد را در آن مکان سوت و کور و دور افتاده درک نمیکردند.
ویلیام قدمی به جلو برداشت و بار دیگر سر تا پای او را از نظر گذراند.
آخر سر هم روی صورت ماهروی آیسو توقف کرد و به سایهی اندوه افتاده بر چشمان او نگریست.
انگار کسی قلبش را میان مشت فشرد.
آیسو دختر نداشتهاش بود...
غم او، غم خودش نیز به حساب میآمد...
_خداوندا، شما و آفرودیت اینجا چیکار میکنید؟ پس سلما محافظ و دستیار ارشدتون کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو نگاه معناداری با زن کناریاش رد و بدل کرد و آه دردمندی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین آشفتگی و حضور غیر منتظرهی او دلهره به جان ویلیام و آدام میانداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرودیت به جای او پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلما تو بستر داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه. چندی پیش در غیبت شبانهی من و بانو که برای چک کردن مرز محدودهی محفل رفته بودیم، به عمارت حمله شده و تعدادی از کارآموزان و اساتید مجروح شدن و حتی مردهان. سلما هم حین انجام وظیفه جراحتهای شدیدی رو متحمل شده و وضعیت خوبی نداره. متاسفانه... همهی تلاشش هم بیثمر بوده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ چهرهی ویلیام هر لحظه بیشتر سفید میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شنیدههایش باور نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر چنین چیزی ممکن بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبان لرزان و بیجانش تنها یک کلمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرودیت همچنان استوار و محکم ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خمیدگی اندک شانههایش از زیر شنل گواه بد به دل آن دو میدادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو محزونتر از قبل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماموریت شما لغو شده ویلیام. همین حالا دستور بازگشت شما به عمارت صادر میشه و هیچ گونه مخالفتی هم وارد نیست. محفل یک عضو ارزشمند رو از دست داده... و ما به تنهایی قادر به کنار اومدن با این غم بزرگ نیستیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
قدمهای کندی که برمیداشت کاملا نشان میداد که چقدر برای رسیدن به مقصد بیمیل است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکل عمارت خالی شده و همه در تالار بزرگ که محلی مناسب برای برگزاری مراسمات بود، حضور یافته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این رو بهترین فرصت را برای گشت و گذار در سوراخ سنبههای عمارت پیدا کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما از آنجایی که میدانست اگر او نیز به آن جمع عزادار نپیوندد باید چشمغرهها و سرزنشهای آیسو را به جان بخرد، بیخیال کنجکاوی در این شرایط حساس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموعظههای مادرش را از همینجا هم میتوانست بشنود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تنی آویزان و پاهایی که روی زمین کشیده میشد جلوی در عظیم و دوتکهی باز سالن ایستاد و دست به سینه به چهارچوب تیکه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمامی افراد حاضر در سالن لباسهای یکدست سفید و تمیز به تن کرده بودند، الا او که بیتفاوتی در چهرهاش فریاد میزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحوصله و لاقید نگاهش را به زنی دوخت که مقابلش در آن طرف سالن در جایگاهی بلندتر از بقیه ایستاده بود و با چهرهای مغموم و متاثر سخنرانی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویا آخر حرفهایش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک پا عوض کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه که چقدر دلش میخواست به جای بیهوده ایستادن در اینجا به آغوش تخت گرم و نرمش برگردد و بیخوابی شب گذشته را جبران کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز صدای موسیقی در گوشش زنگ میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کنار اومدن با حقیقت نبود پیر دانا برای هیچ کدوم از ما راحت نیست دوستان... من مشاور اعظم و بزرگترین حامی خودم رو از دست دادم و سایهی این غم سنگین و رنجآور برای همیشه بر پیکر رهبر شما خواهد موند... اما چه کنم که ناچارم قبل از اینکه دیر بشه، فرد لایق دیگری رو برای این جایگاه پر مسئولیت انتخاب و معرفی کنم... و فکر میکنم همهی شما فهمیده باشید که هیچ شخصی مناسبتر از استاد و راهنمای عزیز و گرامی من، ویلیام، شایستهی به دوش کشیدن چنین بار سنگینی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو با چشمانی اندوهگین و متاسف سر چرخاند و به مرد قد بلند، میانسال، با ریش و موهای جو گندمی که پشت سرش ایستاده بود نگریست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویلیام با همان اخم و صلابت همیشگی سر تکان داد و قدمی به جلو برداشت تا در کنار او قرار گیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهی حضار برای ویلیام سر خم کرده و در مقابل اطمینان و اعتمادی که فقط مختص فردی چون او بود، از نگاهش دریافت کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراسم خاکسپاری قبلا انجام شده بود و دیگر دلیلی برای ماندن در آنجا وجود نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعضا بعد از سخنانی کوتاه و دلداریهای قلبیشان با آیسو پراکنده شده و سالن را ترک میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دخترک همچنان همان گوشه ایستاده و با تمسخر کمرنگ نشسته بر چهرهاش این صحنهها را تماشا میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نظر او بود و نبود آن پیرمرد که یک پایش هم لب گور بود فرقی به حال محفل نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا کلا این عمارت و آدمهایش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هی... نیلگون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دخترانه و پر هیجانی که از کنار گوشش برخاست باعث شد پردهی افکارش را از مقابل دیدگان خود کنار بزند و به سمت او بچرخد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_روحا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین چیزی که دید یک جفت چشم طوسی_عسلی درشت و براق بود که با شگفتی به او نگاه میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید و سرش را به حالت کلافهای کج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو مگه دیروز قرار نبود با پرهام بری تهران برای کارای دانشگاهت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا تابی به موهای مواج خود داد و نزدیکتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو نیز لباسی همرنگ بقیه داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب، کنسل شد! ما تازه متوجه شدیم دیشب چه اتفاقی افتاده و همین چند دقیقهی پیش رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی... اونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیلگون؟ چرا اونجا ایستادید؟ راه رو بند نکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتپش قلب وا ماندهاش را در سینه خفه کرد و در دل نفرینی به آفرودیت فرستاد که مانع صحبتشان شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست روحا را گرفت و به دنبال خود به داخل سالن کشید تا از زیر نگاه آن زن فرار کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما این امکان نداشت و آفرودیت تا آخرین قدم با نگاه تیزش آنها را زیر نظر داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم سالن خالی شد و فقط افراد بالامقام و اعضای هیئت مدیره در کنار رهبر نگرانشان باقی ماندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده دم بود و خورشید هر چه سریعتر در آسمان پیشروی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو از جایگاه پایین آمد و خود را روی نزدیکترین صندلی رها کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه همینگونه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرگ و میش صبح که میشد بدنش او را بخاطر تغییرات هر روزهاش کمی اذیت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا حالا که غم سنگینی را نیز به دوش میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرودیت شانهی او را گرفت و به آرامش دعوتش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نگاه دردمند آیسو روی دست چپش بود که دوباره کم کم داشت از حس میرفت و به تکهای عضو به درد نخور و بیحرکت تبدیل میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نیلگون برخلاف نگاه خود مادر، میخ موهای سیاه قیر مانند و بسیار بلند او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگشان به تدریج روشنتر شده و از بلندیشان کاسته میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا جایی که کاملا به حالت قبل برگشت و شد همان آیسوی مو خرمایی با چشمان تیلهای طوسی و دست بیحرکت و خشک شدهی قبلش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی تغییر به اتمام رسید آیسو سرش را روی میز گذاشت و نفس حبس شدهاش را بیرون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی حرفی نمیزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر واقع حرفی نداشتند که بزنند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده سالی میشد که سکوت میکردند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گاهی با خودم فکر میکنم... دستکاری روح ناخالص من... کار درستی نبود آدام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خشدار آیسو باعث شد آدام از شکوه و شکایت او لبخند کمرنگی بزند و نگاهی معنادار با ویلیام رد و بدل کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهاش او را جوانتر از سنش نشان میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ تفاوتی با گذشته نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر اخلاق و رفتارش که صد و هشتاد درجه فرق کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الماس عزیزم... اگر اون سیاهی درونت رو از بند اسارت آزاد نمیکردیم، دوباره مجبور بودیم با حملههای گاه و بیگاهش در مواقع عصبانیتت بجنگیم. باید قبول کنی که اون ناخالصی جون شما و اطرافیانتون رو، وقتی که از حالت عادی خارج میشدید به خطر مینداخت. ما هیچ راهی جز دادن آزادی کامل به اون حس نداشتیم و نداریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلگون بر خود لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچگاه از شنیدن این سخنان تکاندهنده و ترسناک خوشحال نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشم خود میدید که مادرش با هر غروب خورشید، الماس آویزان بر سینهاش میدرخشید و به او چهرهای دیگر میبخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایش لخت و مشکی میشدند و در عرض چند ثانیه تا نزدیکی پاهایش رشد میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوستش مثل صورتش مردهای رنگ میپراند و سیاهی دلهرهآوری بر طوسی چشمانش غلبه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویی با آن چهره بر تاریکی شب حکومت میکرد و با این یکی بر روشنایی روز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد تا افکار آزاردهندهی خود را پس بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح میداد این زنی که مقابلش نشسته بود را مادر خطاب کند، نه آن موجود سیاهپوش و ارواح پسند را!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاندا: بانو گستاخی نباشه، اما حداقل اینطوری موقع برانگیخته شدن تاریکی وجودتون، اختیارتون دست خودتونه و مثل اون روزها به کسی صدمه نمیزنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا: و اینم بهش اضافه کنید که میتونید بخاطر اون نیرو برای نیمی از شبانه روز هم که شده از دست چپتون استفاده کنید... حداقل شبها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرودیت که به ندرت اخم میکرد چشم غرهی وحشتناکی به روحا و هاندا رفت و باعث شد دختر خودش سر به زیر افکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما روحا پرروتر از این حرفها بود و بخاطر پشتوانهی خانوادگی که با نسل رامونا در محفل داشت از کسی حساب نمیبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو با دو انگشت شست و اشاره چشمهای خسته و سرخ شدهاش را مالید و سر تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درسته... من گاهی آدم ناسپاسی میشم... هر اتفاقی هم که بیفته باید قدردان آدام باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرودیت سرزنشگرانه نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این گیر و دار نیلگون فرصت را غنیمت شمرد و کنار گوش روحا خم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تنها نیومدی، نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا شیطنتآمیز لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آن لبخندها که رنگ و بوی آزار داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطور مگه بلا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلگون قصد او را فهمید و با حرص لبش را به دندان کشید تا نشان دهد که الان وقت مناسبی برای شوخی کردن نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ناگهان مانند برق گرفتهها صورتش در حالت دیگری قرار گرفت و عطری که تازه در سالن میپیچید را با حسرت هر چه تمامتر به مشام خود کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویی روحی تازه به وجودش دمیده شده باشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تلخی و سنگینی آن عطر آشنا که هوش از سرش میپراند سست شده و دستش را به دیوار گرفت تا مبادا بیفتد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کسری از ثانیه از این رو به آن رو شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین عطر لعنتی همیشه او را از بالا به پایین میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو میدانست روزی میرسد که نفس کشیدن در هوای آن هم برایش گران تمام میشود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برادر؟ اومدی؟ دیگه داشتم نگران میشدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها دست سالم آیسو به هوا بلند شده بود و مردمک چشمانش از دلتنگی آزاردهندهای برق میزدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان نیلگون روی قدمهای مردی قفل شد که چگونه و با چه سرعتی برای رسیدن به آیسو تند حرکت میکردند و سپس به آرامی نگاهش را بالا کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام بی هیچ درنگی، بدون اینکه جز زن مقابلش کس دیگری را ببیند، او را در آغوش کشید و نفس سنگینش را رها کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست مانند ماهی که از دریای خود دور بوده و حالا دوباره به دامن آرام آن بازگردانده شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوری آیسو را میان بازوانش حبس کرده و عطر تن او را میبویید که حسادت با سرعت هر چه تمامتر در رگ و پی نیلگون مینشست و او را از خود متنفر میساخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش در سینه بیتاب شده بود و نگاهش میان آبشار موهای آیسو کند و کاو میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای یافتن چهرهی محبوبش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای دیدن آن چشمانی که برای خودشان دریایی بودند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن دو گویی که نفرینشان به جان نیلگون نشست و درگیرش کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن دو آسمان خاکستری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره انتظارش به سر آمد و پرهام رضایت داد تن آیسو را از خود جدا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما باز هم دل بیقرار نیلگون با دیدن آن چشمان آسمانی آرام نگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا که پرهام همچنان خیال نداست به غیر از آیسو کس دیگری را ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطوری با نگرانی و اخمی مردانه در صورت آیسو نگاه میکرد که حتی طوفان و سیل هم نمیتوانست آن ارتباط چشمی را قطع کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را بالا آورده و گونهی او را با دقت و احتیاط نوازش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که آن صورت شئ ظریف و شکنندهی ارزشمندی است و با کوچکترین فشاری امکان دارد آسیب ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما با همین ملایمتی که در رفتار نشان میداد، نوعی غیرت و حریص بودن نیز در نگاهش موج میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانی که نشان میداد آن زن چه اهمیت و جایگاهی در زندگیاش دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حکم میداد نگاه هر درندهای که به سوی آهویش کشیده شود را تکه پاره خواهد کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو تنها بت مورد پرستش پرهام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نیلگون هم به خوبی این موضوع را میدانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی قلبش آن طور که باید و شاید اجازهی پذیرفتن آن را به خود نمیداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالت خوبه؟ صدمه که ندیدی؟ مطمئن باشم چیزی رو ازم مخفی نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو در مقابل لحن پر غرور اما نگران پرهام با اطمینان پلک روی هم گذاشت و روی نوک پاهایش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان یک دست سر او را گرفت و خم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهایش را به پیشانی او چسباند و کوتاه اما پر احساس بوسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت اخمهای پرهام کم شد، ولی کاملا از بین نرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را به سمت خود کشید و سرش را به سینهاش چسباند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه اینطور زورگو و مالکانه رفتار میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر خلاف آرشاوین که علاقهاش آرامشبخش، دلنشین و ملایم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانند نسیمی بهاری که موهای آشفته در باد زنی را نوازش میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشاوین مانند او طوفان نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گاهی... حس میکنم مادر... پرهام رو بیشتر از پدرم دوست داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلگون این جملهی بریده بریده را با صدایی مرتعش و بیجان ادا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا شنید، اما مانند بقیه همچنان پرهام و آیسو را تماشا میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر به این وابستگی بیش از حد این دو خواهر و برادر به هم، عادت کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه این حجم از احساس و علاقهی نهفته در قلبهای آنها را میستودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عشق که فقط مختص دو جنس مخالف و غریبه نیست... تنها برای پیوند ازدواج و تشکیل خانواده عاشق نمیشن که... عشق میتونه گاهی اونقدر زیبا و دست نیافتنی باشه که دو آدم رو از یک رگ و خون به هم وابسته کنه. مثل عشق به پدر... به مادر... الماس و پرهام از اون دسته عاشقان... عشق خواهر و برادری رو میتونی تو وجود این دو نفر لمس و درک کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا بدون چشم برداشتن از آن دو، با لحن خاص و معناداری این حرفها را برای نیلگون به زبان جاری میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلگون پریشانی خود را فراموش کرده و حیران به دهان او چشم دوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا بالاخره نگاه از مقابلش کَند و به سمت او برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی گوشهی لبش خودنمایی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پرهام برای رسیدن به خواهرش کم عذاب نکشید. از اون طرف بانو الماس چه خواسته و چه ناخواسته تو این راه جونش رو هم فدای عشق نشات گرفته از خون مشترکشون کرد. تو زیباتر از این عشق میتونی پیدا کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهای نیلگون به داخل کشیده شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رنج فراوان آنها را تر کرد و آب دهانش را پر سر و صدا از گلو به پایین فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی از عشق او نیز زیباتر بود...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا ابرویی بالا انداخت و از حال دگرگون شدهی او پوفی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعادی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما خب... این وسط پای مرد دیگهای هم در میونه که شریک پرهام تو محبتهای مادرته... و اونم کسی نیست جز پدرت آرشاوین. فکر نکنم بتونیم به همین راحتیها نادیدهاش بگیریم. یادت باشه دست چپ بانو الماس که به این روز افتاده تاوان عشقش به همون مرده، بچههای اون مرد رو تو دامنش پرورش داده و عهد کرده که تا ابد در کنار پدر بچههاش زندگی کنه. بانو اگر لازم باشه به راحتی میتونه فدای هر دو مرد بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلگون با جملهی آخر او بر خود لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانست چرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما در سوسوی نگاه روحا انگیزهای تاریک را دید که به شور و هیجانش هنگام گفتن این جمله میافزود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا چشمکی به او زد و بدون اطلاع قبلی عقب گرد کرد که برود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما لحظهی آخر نگاهی به پرهام انداخت و با لحنی که سعی میکرد دلخور و رنجیده نشانش دهد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عمو جان... به گمونم شما یه معذرت خواهی به من بدهکارین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر تعلل نکرد و با قدمهای بیتفاوتی که برمیداشت تالار را ترک نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام که به راحتی متوجه منظور او شده بود با کلافگی بازدمش را بیرون داد و در حالی که شقیقهاش را میمالید آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوه خدای من... دانشگاه روحا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو از آشفتگی پرهام نگران شد و دست او را از پیشانیاش جدا کرد و محکم میان انگشتان ظریفش فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقصیر منه پرهام... بیاحتیاطی و اشتباه من باعث این حادثه شد و مجبور شدی با برادرزادهات برگردی. دوسال بیشتر نیست که پیداش کردیم، باید بیشتر بهش توجه کنیم. خودم باهاش حرف میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام سری تکان داد و پلک روی هم گذاشت تا مقداری از نگرانیهای خود کم کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دوباره چشم گشود بیاختیار چرخی در تالار زد و ناگهان روی نیلگون متوقف شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که همچنان خیرهی آنها بود و انتظار این نگاه غافلگیر کننده را نداشت، با دیدن وضعیت پیش آمده نفسش را حبس کرد و سرش را سریع پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش سر خورده و در چاه عمیق و بی انتهایی گم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستپاچگی دستی به موهایش کشید تا وانمود به بیتفاوت بودن کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پروشا؟ چرا اونجا خشکت زده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش نیز به لرزه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخر چرا این صدا تا این حد خاص و روحنواز بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر جان کندنی بود نگاهش را بالا کشید و مشتاق و هیجان زده به چشمان پرهام خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو گفت پروشا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چرا عصبانی نمیشد و مثل بقیه بر سرش فریاد نمیکشید که نامش نیلگون است، نه پروشا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا میزان تنفرش از آن اسم را مقابل پرهام هم جار نمیزد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میرم یه سر به بچهها بزنم. تو عمارت هستن دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو که با دیدن نیلگون چشمانش بیطاقت شده بود سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره... آره... چند ساعت پیش خوابوندمشون و اومدم... بیتابی آرشاوین رو میکردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام سری تکان داد و بعد از نگاه آخری که به نیلگون انداخت از تالار خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو دست روی قلبش گذاشت و آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم؟ تو کی برگشتی؟ بیا اینجا ببینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما در واقع این خود آیسو بود که به سمت نیلگون حرکت کرد، نه او!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم مثل قبل او را دوست داشت و عزیز کردهی خود میدانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نیلگون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسختگیریهای آیسو او را دلزده کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو باز دیشب کجا بودی پروشا؟ پس اون گوشی به چه درد میخوره، وقتی بهت زنگ میزنم و جواب نمیدی؟ میدونی تا چه حد نگرانت شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نه انگار که آیسو با او حرف میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچوب شده و فقط به یک نقطه مینگریست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راستی چرا باید پاسخ میداد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو که دیگر بچه نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر کن بیرون بودم. چرا یه امروزو بیخیال من نمیشی مامان؟ فکر کنم کارای مهمتر از سوال پیچ کردن من داشته باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو ناباورانه لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پروشا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیلگون، نه پروشا مامان! این صد بار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلگون عصبانی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دست مادرش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دست خودش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دست پرهام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض لجوج و بهانهگیری گلویش را خراشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو حق نداشت همینطور بگذارد و برود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام حق نداشت خواهر و برادر کوچکترش را به او ترجیح دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا اینقدر در حقش بیانصافی میشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحا همیشهی خدا از سر و کول پرهام آویزان بود و هر چقدر که دلش میخواست ناز میکرد و لوس بازی در میآورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام یک آغوش ساده را هم از نیلگون دریغ کرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای دلخوشی او هم که شده، حتی نکرد یک لبخند ساده بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخر چرا روحا را بیشتر از او دوست داشته و برایش محبت حلوا میکردند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون او از خون خودشان بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نیلگون دختر واقعی آیسو نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین فرق گذاشتنها را دوست نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا دوست نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام مرد بیانصاف و بیعدالتی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به آیسوی حیران و فرو رفته در غم، دلشکسته و سر خورده قدم کج کرد و راه خروج را در پیش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما هنوز ده قدم بیشتر برنداشته بود که صدای فریاد آشنایی کل عمارت را لرزاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لعنتی... خزان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر از خشم، ناباوری و هراس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه از این فریاد نا به هنگام پرهام درجا میخکوب شده و تکان نمیخوردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین نفر آیسو به خود آمد و به سوی صدا شتافت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر درگاه سینه به سینهی پرهام شد و هر دو ایستادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام قبل از اینکه آیسو چیزی بپرسد پیراهن کودکانهای که در مشت داشت را جلوی او تکان داد و با آشفتگی غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این رو تخت خزان بود، اما خودش تو اتاق نه... محافظش همتا رو هم پیدا نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو وحشت کرده پیراهن را در چنگ او این طرف و آن طرف کرد تا تای آن را باز کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرودیت که مانند بقیه از شنیدن نام خزان حساس شده بود روی صورت ناباور آیسو دقیق شد که چطور ثانیه به ثانیه بیشتر رنگ میپراند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا لحظاتی هیچ کس نمیدانست دیدن چه چیزی او را به این حال انداخته است که ناگهان خنجری با دستهای الماس سرخ نشان از میان پیراهن روی زمین افتاد و صدا داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلگون مبهوت ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعنی آن را نمیدانست، اما از نگاههای اطرافیانش حدس میزد که نشانهی خوبی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنجری که دستهای با نشان الماس سرخ داشته باشد یک نماد از قدرت و بزرگی رهبر فعلی یعنی مادرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اطمینان داشت که این خنجرها را جز اعضای محفل هیچ کس دیگری نمیتواند داشته باشد و هر کس که صاحبش است نام خود را روی دسته حک میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اینکه آن را لای پیراهن خواهر کوچکش چپانده باشند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جرقهای که در ذهنش خورد افکارش را نیمه تمام رها کرد و به چهرهی آیسو که هر لحظه امکان داشت پس بیفتد خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدام که کم پیش میآمد اینطور درمانده و مستاصل باشد با سرعت خود را به پرهام رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحشت زده خنجر را از روی زمین برداشت و به دنبال نام صاحبش گشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم همتا به طور زیبایی روی دسته حکاکی شده و خودنمایی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی این نام چنان زخمی به قلبشان زده بود که به این راحتیها بهبود نمییافت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیانت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار دنیا با تمام سنگینی خود بر سر آیسو آوار شد و او را به زمین نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فرو ریختن او قلب بقیه هم از کنج سینه به زمین سقوط کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام هر لحظهای که میگذشت رنگ صورتش به کبودی میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشم در تک تک سلولهایش پیچ و تاب میخورد و او را آمادهی انفجار کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیلگون همانجا سر جایش مانده و جم نمیخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیانت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی همتا به آنها پشت کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس خزان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهر پنج سالهاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش سخت فشرده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه بر سر آن بچه آمده بود؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دستی که از پشت سر دور بازوی او پیچید وادارش کرد که بایستد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و ملتمسانه به چهرهی جدی و عصبی پرهام نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با هم میریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا مانند ده سال پیش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه با هم میرفتند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی اگر مقصد جهنم باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راه بیفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو با وجود تلاشی که برای محکم نشان دادن خود داشت، اشک درخشان و براقی گوشهی چشمش خودنمایی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضی که پس گلویش لنگر انداخته بود مانع بلند و واضح حرف زدنش میشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم... پرهام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام بدون ملاحظه بازوی او را محکمتر فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صورتش خم شد و از بین دندانهای روی هم چفت شدهاش غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پیداشون میکنم... و اون دختره همتا رو از هستی محو میکنم... مطمئن باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای تاثیر بیشتر حرفهایش مدتی را در چشمهای اشکآلود و غمزدهی او سپری کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به راه افتاد و او را نیز به دنبال خود کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز پیراهن سفید و کوچک خواهرزادهاش را در مشت دیگرش داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان اندازه که خزان برای آیسو عزیز بود، از ارزش والایی هم نزد محفلیها برخوردار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا پرهام که ده سال تمام زندگی خود را وقف محافظت از آیسو و خانوادهی او کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرش به همین راحتیها آن ته تغاری را به دست نیاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشم خود دید که غم نداشتن فرزندِ دختر آیسو را چقدر پیر و سر افکنده کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج سال خون دل خورد و گریست، آخر سر هم مجبور به انجام کاری شد که هیچ دوست نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنت بر این زندگی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبر کن پرهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاد و به چهرهی نگران آیسو خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو لبش را گزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را بلند کرد و اطراف را از نظر گذراند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرشان عمارت عظیم محفل و دیوارهای بلند حیاطش میان درختان تنومند و کهنسال محصور شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاخ و برگهایشان به طور زیبا و چشمنوازی بالای سرشان در هم تنیده شده و رگههای نورانی خورشید از لا به لایشان بر سر و صورت آن دو میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا چشم کار میکرد سرسبزی و طراوت تابستانی جنگلهای شمالی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا پنج سال پیش، زمانی که خزان متولد شد، آیسو دستور عوض کردن مقر محفل را داد و عمارت دیگری را اینجا در کم رفت و آمدترین نقطه و به دور از چشم انسانها بنا کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگتر و باشکوهتر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانگونه که شایستهی رهبری چون الماس بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیتونم حسش کنم... نمیتونم دخترم رو زیر این آسمون ببینم پرهام... چه بلایی سر خزان آوردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام دوباره ناچار به خشونت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را به سمت خود کشید و چانهاش را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق یک عادت قدیمی با چشمان به خون نشسته به اعماق نگاه اندوهگین او نفوذ کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از زیر سنگم که شده... خزان رو پیدا میکنم و برش میگردونم به این عمارت... صحیح و سالم... بدون کوچیکترین خراش یا زخمی... فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آیسو فهمیــدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آ... آره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا دنبالم بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از برداشتن اولین قدم صدای غرش رعد آسایی آنها را وادار به صبر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو چنان سرش را چرخاند که مهرههای گردنش صدا دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان لحظه سایهای وسیعتر از سایهی درختان، بالای سرشان پدیدار شد و به حرکت در آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام سرش را بالا گرفت و خیره به عقاب در آسمان لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تیز بال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو دیگر تعلل را جایز ندانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچینهای لباسش را در دست گرفت و در مسیر مخالف مسیر پرهام شروع به دویدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی که عجیب بود حس ششم او نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلکه درختانی بودند که که مسیر حرکتش قرار داشتند و با نزدیک شدن او گویی خود را کنار میکشیدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام نیز دلواپس به دنبال آیسو میآمد و از او میخواست که آرامتر بدود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو بدون توجه به صدا زدنهای او آنقدر به دویدن در مسیر پرواز عقاب سیاه ادامه داد که به منطقهی سکونت انسانها رسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همانجا بالای پرتگاه، میتوانست روستای کوچک واقع در میان دو کوه مقابلش را ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شر شر آبی که در نزدیکی او از آبشار بلندی جاری میشد سکوت جنگل را میشکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلهرهی فرزندش باعث شده بود خستگی را هم فراموش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیده به آسمانی که تیز بال مانند نگینی میان آن میدرخشید دوخت و نالید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آیسـو... مراقب بـاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیل فریاد مضطرب پرهام با آرامشی که در اطرافش حاکم بود، تضاد داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر خطری بود چرا آن را حس نمیکرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران به عقب چرخید و دست روی خنجرش ثابت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما با دیدن هیبت موجودی زیبا و پر شکوه حبس نفسهای ترسیدهاش شکسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان یک دست روی قلبش کوفت و هیجان زده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام که خنجر خود را بیرون کشیده و آمادهی حمله بود، با واکنش آیسو غرق در حیرت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو ابتدا سرش را با احترام خم کرد و سپس با طمانینه به جلو قدم برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام هاج و واج ماند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرش با آن عظمت و مقام جلوی یک حیوان سر تعظیم فرود میآورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا او را چه خواند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدال؟؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببر غرش دیگری کرد و یک پای خود را روی زمین کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو مقابلش روی زمین فرود آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدال جلو کشید و او را بویید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از چیزی که میخواست اطمینان یافت عقب کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو این اعتماد را مدیون مادربزرگش آندیا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو الان داری با یه ببر حرف میزنی؟! یا شوخیت گرفته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما فعلا از درک زبان حیوانات عاجزیم برادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو چشم غرهای به پرهام که نزدیکتر شده بود رفت و دوباره به دال خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان ترسناکی داشت، اما به همان اندازه زیبا و شکوهمند بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من به دنبال دخترم میگردم دال. تیز بال منو کشوند اینجا پیش شما... نشونهای ازش هست که باید بفهمم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببر همچنان خنثی و بیحرکت نگاهش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو به یکباره حس کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتپشهای قلب موجودی کوچک را...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهای گرم و ترسیدهاش را...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمهای کوتاه و نامنظمش را...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در یک لحظه، افتادنش را!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پرهام... بکش کنار یه لحظه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام چهره در هم کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار رفتن او همانا و آشکار شدن دختربچهی پشت سر او همانا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام رنجی که قلب آیسو متحمل آن شده بود همزمان با دیدن او فرو ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدال برگشت و به دختربچه که روی زمین افتاده بود نزدیک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت پیراهن او را به دندان کشید و بلندش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان قدمهای آرام و مستحمکش به سمت آیسو بازگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختربچه را روی دامن او رها کرد و عقب رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیسو دلتنگ و ناباورانه کودک بیهوش را در آغوش کشید و او را به خود فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدایا... سپاسگزارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای جای صورت رنگ پریدهی او را لمس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه گلی
۳۳ ساله 00عالی بود ارزش خوندن چندین بار داره احسنت به نویسنده
۱۰ ماه پیشسهیل
۲۷ ساله 10عااااالی بود عاااالی..به جرات میتونم بگم بهترین رمان تخیلی بود که خوندم..دستت مریزاد نویسنده قلمت فوق العاده قوی بود..موفق باشی..همه چی بجا و خیلی عادلانه نه آبکی بود نه خیلی افراطی..حتماااا بخونیدش
۱ سال پیشالهه
10اینقدر از خوندن این رمان زیبا وجذاب لذت بردم که تا پایانش حاضر نشدم گوشی رو کنار بزارم وبین خوندن وقفه ایجاد کنم .دستمریزاد نویسنده عزیز خسته نباشی
۱ سال پیشباران
۲۰ ساله 30چرا دیگ رمان تخیلی نمیزارید رمان جدید دیگ تازگی خیلی کم میزارید لطفاااا بیشتر رمان بزارید هربارچک میکنم رمان جدیدی نیست.
۱ سال پیشSarin
10عالی!! به نویسنده خسته نباشید میگم واقعا قلمتون زیبا ست .... من بیشتر احساسات نیلگون رو حس میکردم غم و اندوهش رو..... تنهاییش رو.... و عشق نافرجامش رو....
۲ سال پیشSadra sardar
10خیلی عالی بود آخرش بغضم گرفت ولی من همش احساس میکردم واقعیه نه تخیلی یعنی من باور دارم اینجور چیزارو
۲ سال پیشsaba
۳۰ ساله 00عالی حتما بخونید
۲ سال پیشمه آرا
00ادامه اش چی؟ فصل بعد نداره؟
۲ سال پیششری
۲۰ ساله 30واقعاً عالی هرچی بگم کم بود بعد از یه مدت رمان های آبکی یه رمان که ارزشش رو داشت پیدا کردن ، ولی کاش داستان دیار خوب پیش می رفت نیلگون حتی بهش فرصت نداد
۲ سال پیشبهشتی
۳۶ ساله 10خوب بود
۳ سال پیشالی
۲۰ ساله 01فصل سوم هم داره؟
۳ سال پیشمحیا
۱۶ ساله 40این رمان جلد دوم رمان ماه خاموش هست لطفا جلد اولش رو هم بذارید
۳ سال پیشفاطمه
۱۶ ساله 10عالی بود بهترین رمانی که خوندم مهفوم خیلی داشت بنظر من و آخرش واقعن خیلی غم انگیز بود جوری که اشکم رو بیرون آورد بنظر من این فوق العاده ترین رومان تخیلی بود که من میتونستم بخونم
۳ سال پیشآریانا
۲۰ ساله 10عالیه ولی چرا کامل نیست
۴ سال پیش
زهره
00داستان بسیار جالب وزیبا بود وخوندش لذت بخش من پایان غم انگیزو دوست ندارم همیشه اول آخرش و میخونم ولی این رمان ا نقدر جذاب بود که حاضر شدم با گریه تمومش کنم ممنون