اکنون پس از ده سال آرامش به محفل بازگشته است. اما گذشته همچنان خیال دست کشیدن از گریبان آیسو را ندارد. اشتباهات مرگبار آندیا و رامونا بر سر او آوار میشوند. اینبار قربانی اصلی این انتقام عظیم پروشای نازپرورده ولی عاشق است. گویا رد پای کینه و عداوتی کهنه، دوباره در تقدیر آیسو دیده خواهد شد...

ژانر : عاشقانه، رازآلود، تخیلی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲۲ ساعت و ۵۶ دقیقه

مطالعه آنلاین میراث طوفان
نویسنده : زهرا بایندر

ژانر: #تخیلی #رمزآلود #عاشقانه

خلاصه:

اکنون پس از ده سال آرامش به محفل بازگشته است. اما گذشته همچنان خیال دست کشیدن از گریبان آیسو را ندارد. اشتباهات مرگبار آندیا و رامونا بر سر او آوار میشوند. اینبار قربانی اصلی این انتقام عظیم پروشای نازپرورده ولی عاشق است. گویا رد پای کینه و عداوتی کهنه، دوباره در تقدیر آیسو دیده خواهد شد...

«دانای کل»

توده‌ی عظیمی از مه سرد در هوای اطراف پراکنده شده و سرمای آن تا عمق ریه‌هایش رسوخ کرده بود.

تاریکی وهم‌انگیزی بر فضا چیره یافته و صدای زوزه‌های گاه و بی‌گاه گرگ‌های درنده گوش‌هایش را هدف می‌گرفت.

مدام انگشتان منجمدش را در هم فرو می‌برد و دوباره باز می‌کرد.

شب، شب دلمردگی و پر یاسی بود.

_ویلیام، برگرد تو چادر. داری از سرما می‌لرزی پیرمرد.

از چشمان تیز و برنده‌ی مرد برقی جهید و به سینه‌ی شخص مقابلش فرو رفت.

_گویا هوس خنجر چوبی کردی ومپایر ضعیف!

آدام تک خنده‌ی آرامی کرد و به شانه‌ی او کوفت که البته از جانبش واکنشی در پی نداشت.

مدتی گذشت.

ویلیام از سکوت حاکم بر بینشان پورخندی زد و بیشتر در خود فرو رفت.

زیر چشمی هیبت تنومند و ورزیده‌ی او را می‌نگریست.

این مرد انگار سرما را حس نمی‌کرد!

خب تعجبی هم نداشت...

فرق خون‌آشام با انسان عادی اینجا بیشتر به چشم می‌آمد.

دوباره سر بلند کرد و به سیاهی بی‌کران بالای سرش خیره شد.

هلال سفید و زیبای ماه همچون نگینی تابناک میان دیگر نقاط ریز و کم‌جان شب می‌درخشید و دلربایی می‌کرد.

با لحنی پر از ناامیدی و نارضایتی به حرف آمد:

_پنج ماهه که تو این کشور لعنتی دنبال ردی از دگرگون شده‌های موذی و مردم‌آزاریم. شهر به شهر گشتیم اما حتی یه سرنخ هم گیر نیاوردیم. تاسف برانگیزه مرد!

اما بر خلاف انتظارش جوابی از سوی شخص مقابلش دریافت نکرد.

چشمان تیزبین آدام با حالت هشدار دهنده‌ای میان تاریکی به کند و کاو پرداخته بود.

حس جنبشی برنامه ریزی نشده دقیقا روبه‌رویش، او را هوشیارتر می‌کرد.

_همه مثل ماهن ویلیام... یه نیمه‌ی تاریک دارن...

صدای ظریف زنانه اما مقتدری که از اعماق تاریکی طنین انداخت ویلیام را از جا پراند و باعث شد نگاه مبهوت و ناباورش را از درخشش ماه گرفته و آن را به خاموشی مقابلش بدوزد.

سایه‌ای تیره‌تر از ظلمات شب آرام آرام به آنها نزدیک می‌شد و هر دو را در بهت و حیرت بیشتری فرو می‌برد.

آدام چشم ریز کرد تا مطمئن شود که او تنها است، اما این صدای قدم‌ها فقط متعلق به یک فرد نبودند.

هر دو نفر درست مقابل ویلیام و آدام ایستادند.

شخصی که عقب‌تر بود طبق رسم همیشگی خنجرش را چند سانتی‌متری از غلاف بیرون کشیده و الماس سرخ دسته‌ی آن را به نمایش گذاشت تا به آنها اطمینان خاطر دهد.

نفس حبس شده‌ی ویلیام آزاد شد و آدام با نگرانی گفت:

_آه... تویی آفرودیت؟ تو این پنج ماهی که صدات رو نشنیدم عوض شدی. فکر کردم صدای بانو الماسه.

چشمان زیبای زن شنل‌پوش عقبی برقی زد و قلبش از ابراز دلتنگی نامحسوس همسرش تپشی گرم گرفت.

بال‌هایش را جمع‌تر کرد و هیچ نگفت.

شخص سیاه‌پوش دومی که جلوتر از او ایستاده بود دستش را بالا آورد و کلاه شنل را به عقب راند.

انگار جریان الکتریسیته به هر دو مرد وصل کردند‌.

چنان خشکشان زده بود که گویی مجسمه‌ای بیش نبودند.

_صاحب اون صدا خود من بودم استاد عزیز.

صدای نرم و خوش‌آهنگش در دشت پیچ و تاب خورد و زمین و آسمان را نیز مبهوت خود ساخت.

چشمان تیله مانند وحشی و گیرایش از میان سیل موهای مواج سیاهی که تا نزدیک پاهایش می‌رسیدند روی آدام قفل کردند و در سکوت او را هدف گرفتند.

هلال ماه کوچک نقش بسته بر نیم‌تاجش آدام را به خود آورد و باعث شد به سرعت خم شود و ادای احترام کند.

ویلیام نیز به تبعیت از او همین کار را کرد.

هیچ یک حضور شخص بانوی ارشد را در آن مکان سوت و کور و دور افتاده درک نمی‌کردند.

ویلیام قدمی به جلو برداشت و بار دیگر سر تا پای او را از نظر گذراند.

آخر سر هم روی صورت ماه‌روی آیسو توقف کرد و به سایه‌ی اندوه افتاده بر چشمان او نگریست.

انگار کسی قلبش را میان مشت فشرد.

آیسو دختر نداشته‌اش بود...

غم او، غم خودش نیز به حساب می‌آمد...

_خداوندا، شما و آفرودیت اینجا چیکار می‌کنید؟ پس سلما محافظ و دستیار ارشدتون کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو نگاه معناداری با زن کناری‌اش رد و بدل کرد و آه دردمندی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این آشفتگی و حضور غیر منتظره‌ی او دلهره به جان ویلیام و آدام می‌انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرودیت به جای او پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلما تو بستر داره با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنه. چندی پیش در غیبت شبانه‌ی من و بانو که برای چک کردن مرز محدوده‌ی محفل رفته بودیم، به عمارت حمله شده و تعدادی از کارآموزان و اساتید مجروح شدن و حتی مرده‌ان. سلما هم حین انجام وظیفه جراحت‌های شدیدی رو متحمل شده و وضعیت خوبی نداره. متاسفانه... همه‌ی تلاشش هم بی‌ثمر بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ چهره‌ی ویلیام هر لحظه بیشتر سفید می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شنیده‌هایش باور نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر چنین چیزی ممکن بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبان لرزان و بی‌جانش تنها یک کلمه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرودیت همچنان استوار و محکم ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خمیدگی اندک شانه‌هایش از زیر شنل گواه بد به دل آن دو می‌دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو محزون‌تر از قبل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماموریت شما لغو شده ویلیام. همین حالا دستور بازگشت شما به عمارت صادر می‌شه و هیچ گونه مخالفتی هم وارد نیست. محفل یک عضو ارزشمند رو از دست داده... و ما به تنهایی قادر به کنار اومدن با این غم بزرگ نیستیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم‌های کندی که برمی‌داشت کاملا نشان میداد که چقدر برای رسیدن به مقصد بی‌میل است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کل عمارت خالی شده و همه در تالار بزرگ که محلی مناسب برای برگزاری مراسمات بود، حضور یافته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این رو بهترین فرصت را برای گشت و گذار در سوراخ سنبه‌های عمارت پیدا کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما از آنجایی که می‌دانست اگر او نیز به آن جمع عزادار نپیوندد باید چشم‌غره‌ها و سرزنش‌های آیسو را به جان بخرد، بیخیال کنجکاوی در این شرایط حساس شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موعظه‌های مادرش را از همینجا هم می‌توانست بشنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تنی آویزان و پاهایی که روی زمین کشیده می‌شد جلوی در عظیم و دوتکه‌ی باز سالن ایستاد و دست به سینه به چهارچوب تیکه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمامی افراد حاضر در سالن لباس‌های یکدست سفید و تمیز به تن کرده بودند، الا او که بی‌تفاوتی در چهره‌اش فریاد می‌زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حوصله و لاقید نگاهش را به زنی دوخت که مقابلش در آن طرف سالن در جایگاهی بلندتر از بقیه ایستاده بود و با چهره‌ای مغموم و متاثر سخنرانی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویا آخر حرف‌هایش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک پا عوض کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه که چقدر دلش می‌خواست به جای بیهوده ایستادن در اینجا به آغوش تخت گرم و نرمش برگردد و بی‌خوابی شب گذشته را جبران کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز صدای موسیقی در گوشش زنگ می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کنار اومدن با حقیقت نبود پیر دانا برای هیچ کدوم از ما راحت نیست دوستان... من مشاور اعظم و بزرگترین حامی خودم رو از دست دادم و سایه‌ی این غم سنگین و رنج‌آور برای همیشه بر پیکر رهبر شما خواهد موند... اما چه کنم که ناچارم قبل از اینکه دیر بشه، فرد لایق دیگری رو برای این جایگاه پر مسئولیت انتخاب و معرفی کنم... و فکر میکنم همه‌ی شما فهمیده باشید که هیچ شخصی مناسب‌تر از استاد و راهنمای عزیز و گرامی من، ویلیام، شایسته‌ی به دوش کشیدن چنین بار سنگینی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو با چشمانی اندوهگین و متاسف سر چرخاند و به مرد قد بلند، میانسال، با ریش و موهای جو گندمی که پشت سرش ایستاده بود نگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویلیام با همان اخم و صلابت همیشگی سر تکان داد و قدمی به جلو برداشت تا در کنار او قرار گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی حضار برای ویلیام سر خم کرده و در مقابل اطمینان و اعتمادی که فقط مختص فردی چون او بود، از نگاهش دریافت کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مراسم خاکسپاری قبلا انجام شده بود و دیگر دلیلی برای ماندن در آنجا وجود نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعضا بعد از سخنانی کوتاه و دلداری‌های قلبی‌شان با آیسو پراکنده شده و سالن را ترک می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما دخترک همچنان همان گوشه ایستاده و با تمسخر کم‌رنگ نشسته بر چهره‌اش این صحنه‌ها را تماشا می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نظر او بود و نبود آن پیرمرد که یک پایش هم لب گور بود فرقی به حال محفل نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا کلا این عمارت و آدم‌هایش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی... نیلگون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دخترانه و پر هیجانی که از کنار گوشش برخاست باعث شد پرده‌ی افکارش را از مقابل دیدگان خود کنار بزند و به سمت او بچرخد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_روحا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین چیزی که دید یک جفت چشم طوسی_عسلی درشت و براق بود که با شگفتی به او نگاه می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشید و سرش را به حالت کلافه‌ای کج کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو مگه دیروز قرار نبود با پرهام بری تهران برای کارای دانشگاهت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا تابی به موهای مواج خود داد و نزدیک‌تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او نیز لباسی هم‌رنگ بقیه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب، کنسل شد! ما تازه متوجه شدیم دیشب چه اتفاقی افتاده و همین چند دقیقه‌ی پیش رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی... اونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیلگون؟ چرا اونجا ایستادید؟ راه رو بند نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تپش قلب وا مانده‌اش را در سینه خفه کرد و در دل نفرینی به آفرودیت فرستاد که مانع صحبتشان شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روحا را گرفت و به دنبال خود به داخل سالن کشید تا از زیر نگاه آن زن فرار کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما این امکان نداشت و آفرودیت تا آخرین قدم با نگاه تیزش آنها را زیر نظر داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم سالن خالی شد و فقط افراد بالامقام و اعضای هیئت مدیره در کنار رهبر نگرانشان باقی ماندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپیده دم بود و خورشید هر چه سریع‌تر در آسمان پیشروی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو از جایگاه پایین آمد و خود را روی نزدیک‌ترین صندلی رها کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه همینگونه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرگ و میش صبح که می‌شد بدنش او را بخاطر تغییرات هر روزه‌اش کمی اذیت می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخصوصا حالا که غم سنگینی را نیز به دوش می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرودیت شانه‌ی او را گرفت و به آرامش دعوتش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نگاه دردمند آیسو روی دست چپش بود که دوباره کم کم داشت از حس می‌رفت و به تکه‌ای عضو به درد نخور و بی‌حرکت تبدیل می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نیلگون برخلاف نگاه خود مادر، میخ موهای سیاه قیر مانند و بسیار بلند او بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگشان به تدریج روشن‌تر شده و از بلندی‌شان کاسته می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا جایی که کاملا به حالت قبل برگشت و شد همان آیسوی مو خرمایی با چشمان تیله‌ای طوسی و دست بی‌حرکت و خشک شده‌ی قبلش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی تغییر به اتمام رسید آیسو سرش را روی میز گذاشت و نفس حبس شده‌اش را بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی حرفی نمی‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در واقع حرفی نداشتند که بزنند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده سالی میشد که سکوت می‌کردند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گاهی با خودم فکر میکنم... دستکاری روح ناخالص من... کار درستی نبود آدام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خش‌دار آیسو باعث شد آدام از شکوه و شکایت او لبخند کم‌رنگی بزند و نگاهی معنادار با ویلیام رد و بدل کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره‌اش او را جوانتر از سنش نشان می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ تفاوتی با گذشته نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر اخلاق و رفتارش که صد و هشتاد درجه فرق کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الماس عزیزم... اگر اون سیاهی درونت رو از بند اسارت آزاد نمی‌کردیم، دوباره مجبور بودیم با حمله‌های گاه و بیگاهش در مواقع عصبانیتت بجنگیم. باید قبول کنی که اون ناخالصی جون شما و اطرافیانتون رو، وقتی که از حالت عادی خارج میشدید به خطر می‌نداخت. ما هیچ راهی جز دادن آزادی کامل به اون حس نداشتیم و نداریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلگون بر خود لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچگاه از شنیدن این سخنان تکان‌دهنده و ترسناک خوشحال نشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم خود میدید که مادرش با هر غروب خورشید، الماس آویزان بر سینه‌اش می‌درخشید و به او چهره‌ای دیگر می‌بخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایش لخت و مشکی می‌شدند و در عرض چند ثانیه تا نزدیکی پاهایش رشد می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوستش مثل صورتش مرده‌ای رنگ می‌پراند و سیاهی دلهره‌آوری بر طوسی چشمانش غلبه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی با آن چهره بر تاریکی شب حکومت می‌کرد و با این یکی بر روشنایی روز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد تا افکار آزاردهنده‌ی خود را پس بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترجیح میداد این زنی که مقابلش نشسته بود را مادر خطاب کند، نه آن موجود سیاه‌پوش و ارواح پسند را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاندا: بانو گستاخی نباشه، اما حداقل اینطوری موقع برانگیخته شدن تاریکی وجودتون، اختیارتون دست خودتونه و مثل اون روزها به کسی صدمه نمیزنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا: و اینم بهش اضافه کنید که میتونید بخاطر اون نیرو برای نیمی از شبانه روز هم که شده از دست چپتون استفاده کنید... حداقل شب‌ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرودیت که به ندرت اخم میکرد چشم غره‌ی وحشتناکی به روحا و هاندا رفت و باعث شد دختر خودش سر به زیر افکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما روحا پرروتر از این حرف‌ها بود و بخاطر پشتوانه‌ی خانوادگی که با نسل رامونا در محفل داشت از کسی حساب نمی‌برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو با دو انگشت شست و اشاره چشم‌های خسته و سرخ شده‌اش را مالید و سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_درسته... من گاهی آدم ناسپاسی میشم... هر اتفاقی هم که بیفته باید قدردان آدام باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرودیت سرزنشگرانه نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این گیر و دار نیلگون فرصت را غنیمت شمرد و کنار گوش روحا خم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تنها نیومدی، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا شیطنت‌آمیز لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آن لبخندها که رنگ و بوی آزار داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور مگه بلا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلگون قصد او را فهمید و با حرص لبش را به دندان کشید تا نشان دهد که الان وقت مناسبی برای شوخی کردن نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ناگهان مانند برق گرفته‌ها صورتش در حالت دیگری قرار گرفت و عطری که تازه در سالن می‌پیچید را با حسرت هر چه تمام‌تر به مشام خود کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی روحی تازه به وجودش دمیده شده باشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تلخی و سنگینی آن عطر آشنا که هوش از سرش می‌پراند سست شده و دستش را به دیوار گرفت تا مبادا بیفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کسری از ثانیه از این رو به آن رو شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این عطر لعنتی همیشه او را از بالا به پایین می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و میدانست روزی می‌رسد که نفس کشیدن در هوای آن هم برایش گران تمام می‌شود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برادر؟ اومدی؟ دیگه داشتم نگران می‌شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها دست سالم آیسو به هوا بلند شده بود و مردمک چشمانش از دلتنگی آزاردهنده‌ای برق می‌زدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان نیلگون روی قدم‌های مردی قفل شد که چگونه و با چه سرعتی برای رسیدن به آیسو تند حرکت می‌کردند و سپس به آرامی نگاهش را بالا کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام بی هیچ درنگی، بدون اینکه جز زن مقابلش کس دیگری را ببیند، او را در آغوش کشید و نفس سنگینش را رها کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست مانند ماهی که از دریای خود دور بوده و حالا دوباره به دامن آرام آن بازگردانده شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری آیسو را میان بازوانش حبس کرده و عطر تن او را می‌بویید که حسادت با سرعت هر چه تمام‌تر در رگ و پی نیلگون می‌نشست و او را از خود متنفر می‌ساخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبش در سینه بی‌تاب شده بود و نگاهش میان آبشار موهای آیسو کند و کاو می‌کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای یافتن چهره‌ی محبوبش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای دیدن آن چشمانی که برای خودشان دریایی بودند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن دو گویی که نفرینشان به جان نیلگون نشست و درگیرش کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن دو آسمان خاکستری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره انتظارش به سر آمد و پرهام رضایت داد تن آیسو را از خود جدا کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما باز هم دل بی‌قرار نیلگون با دیدن آن چشمان آسمانی آرام نگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا که پرهام همچنان خیال نداست به غیر از آیسو کس دیگری را ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوری با نگرانی و اخمی مردانه در صورت آیسو نگاه می‌کرد که حتی طوفان و سیل هم نمی‌توانست آن ارتباط چشمی را قطع کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را بالا آورده و گونه‌ی او را با دقت و احتیاط نوازش می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که آن صورت شئ ظریف و شکننده‌ی ارزشمندی است و با کوچک‌ترین فشاری امکان دارد آسیب ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با همین ملایمتی که در رفتار نشان می‌داد، نوعی غیرت و حریص بودن نیز در نگاهش موج می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانی که نشان می‌داد آن زن چه اهمیت و جایگاهی در زندگی‌اش دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حکم می‌داد نگاه هر درنده‌ای که به سوی آهویش کشیده شود را تکه پاره خواهد کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو تنها بت مورد پرستش پرهام بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نیلگون هم به خوبی این موضوع را می‌دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی قلبش آن طور که باید و شاید اجازه‌ی پذیرفتن آن را به خود نمی‌داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالت خوبه؟ صدمه که ندیدی؟ مطمئن باشم چیزی رو ازم مخفی نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو در مقابل لحن پر غرور اما نگران پرهام با اطمینان پلک روی هم گذاشت و روی نوک پاهایش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان یک دست سر او را گرفت و خم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌هایش را به پیشانی او چسباند و کوتاه اما پر احساس بوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت اخم‌های پرهام کم شد، ولی کاملا از بین نرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او را به سمت خود کشید و سرش را به سینه‌اش چسباند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه اینطور زورگو و مالکانه رفتار می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف آرشاوین که علاقه‌اش آرامش‌بخش، دلنشین و ملایم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند نسیمی بهاری که موهای آشفته در باد زنی را نوازش می‌کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشاوین مانند او طوفان نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گاهی... حس میکنم مادر... پرهام رو بیشتر از پدرم دوست داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلگون این جمله‌ی بریده بریده را با صدایی مرتعش و بی‌جان ادا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا شنید، اما مانند بقیه همچنان پرهام و آیسو را تماشا می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر به این وابستگی بیش از حد این دو خواهر و برادر به هم، عادت کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه این حجم از احساس و علاقه‌ی نهفته در قلب‌های آنها را می‌ستودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عشق که فقط مختص دو جنس مخالف و غریبه نیست... تنها برای پیوند ازدواج و تشکیل خانواده عاشق نمی‌شن که... عشق می‌تونه گاهی اونقدر زیبا و دست نیافتنی باشه که دو آدم رو از یک رگ و خون به هم وابسته کنه. مثل عشق به پدر... به مادر... الماس و پرهام از اون دسته عاشقان... عشق خواهر و برادری رو می‌تونی تو وجود این دو نفر لمس و درک کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا بدون چشم برداشتن از آن دو، با لحن خاص و معناداری این حرف‌ها را برای نیلگون به زبان جاری می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلگون پریشانی خود را فراموش کرده و حیران به دهان او چشم دوخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا بالاخره نگاه از مقابلش کَند و به سمت او برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجی گوشه‌ی لبش خودنمایی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرهام برای رسیدن به خواهرش کم عذاب نکشید. از اون طرف بانو الماس چه خواسته و چه ناخواسته تو این راه جونش رو هم فدای عشق نشات گرفته از خون مشترکشون کرد. تو زیباتر از این عشق میتونی پیدا کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب‌های نیلگون به داخل کشیده شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رنج فراوان آنها را تر کرد و آب دهانش را پر سر و صدا از گلو به پایین فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی از عشق او نیز زیباتر بود...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا ابرویی بالا انداخت و از حال دگرگون شده‌ی او پوفی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عادی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما خب... این وسط پای مرد دیگه‌ای هم در میونه که شریک پرهام تو محبت‌های مادرته... و اونم کسی نیست جز پدرت آرشاوین. فکر نکنم بتونیم به همین راحتی‌ها نادیده‌اش بگیریم. یادت باشه دست چپ بانو الماس که به این روز افتاده تاوان عشقش به همون مرده، بچه‌های اون مرد رو تو دامنش پرورش داده و عهد کرده که تا ابد در کنار پدر بچه‌هاش زندگی کنه. بانو اگر لازم باشه به راحتی می‌تونه فدای هر دو مرد بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلگون با جمله‌ی آخر او بر خود لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دانست چرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما در سوسوی نگاه روحا انگیزه‌ای تاریک را دید که به شور و هیجانش هنگام گفتن این جمله می‌افزود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا چشمکی به او زد و بدون اطلاع قبلی عقب گرد کرد که برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما لحظه‌ی آخر نگاهی به پرهام انداخت و با لحنی که سعی می‌کرد دلخور و رنجیده نشانش دهد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو جان... به گمونم شما یه معذرت خواهی به من بدهکارین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر تعلل نکرد و با قدم‌های بی‌تفاوتی که برمی‌داشت تالار را ترک نمود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام که به راحتی متوجه منظور او شده بود با کلافگی بازدمش را بیرون داد و در حالی که شقیقه‌اش را می‌مالید آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوه خدای من... دانشگاه روحا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو از آشفتگی پرهام نگران شد و دست او را از پیشانی‌اش جدا کرد و محکم میان انگشتان ظریفش فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تقصیر منه پرهام... بی‌احتیاطی و اشتباه من باعث این حادثه شد و مجبور شدی با برادرزاده‌ات برگردی. دوسال بیشتر نیست که پیداش کردیم، باید بیشتر بهش توجه کنیم. خودم باهاش حرف می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام سری تکان داد و پلک روی هم گذاشت تا مقداری از نگرانی‌های خود کم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دوباره چشم گشود بی‌اختیار چرخی در تالار زد و ناگهان روی نیلگون متوقف شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او که همچنان خیره‌ی آنها بود و انتظار این نگاه غافلگیر کننده را نداشت، با دیدن وضعیت پیش آمده نفسش را حبس کرد و سرش را سریع پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبش سر خورده و در چاه عمیق و بی انتهایی گم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستپاچگی دستی به موهایش کشید تا وانمود به بی‌تفاوت بودن کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پروشا؟ چرا اونجا خشکت زده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش نیز به لرزه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر چرا این صدا تا این حد خاص و روح‌نواز بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هر جان کندنی بود نگاهش را بالا کشید و مشتاق و هیجان زده به چشمان پرهام خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او گفت پروشا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس چرا عصبانی نمی‌شد و مثل بقیه بر سرش فریاد نمی‌کشید که نامش نیلگون است، نه پروشا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا میزان تنفرش از آن اسم را مقابل پرهام هم جار نمی‌زد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من میرم یه سر به بچه‌ها بزنم. تو عمارت هستن دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو که با دیدن نیلگون چشمانش بی‌طاقت شده بود سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره... آره... چند ساعت پیش خوابوندمشون و اومدم... بی‌تابی آرشاوین رو می‌کردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام سری تکان داد و بعد از نگاه آخری که به نیلگون انداخت از تالار خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو دست روی قلبش گذاشت و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترم؟ تو کی برگشتی؟ بیا اینجا ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما در واقع این خود آیسو بود که به سمت نیلگون حرکت کرد، نه او!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم مثل قبل او را دوست داشت و عزیز کرده‌ی خود می‌دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نیلگون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سختگیری‌های آیسو او را دلزده کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو باز دیشب کجا بودی پروشا؟ پس اون گوشی به چه درد می‌خوره، وقتی بهت زنگ می‌زنم و جواب نمی‌دی؟ می‌دونی تا چه حد نگرانت شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار نه انگار که آیسو با او حرف می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چوب شده و فقط به یک نقطه می‌نگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راستی چرا باید پاسخ می‌د‌اد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او که دیگر بچه نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر کن بیرون بودم. چرا یه امروزو بیخیال من نمی‌شی مامان؟ فکر کنم کارای مهم‌تر از سوال پیچ کردن من داشته باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو ناباورانه لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پروشا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیلگون، نه پروشا مامان! این صد بار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلگون عصبانی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دست مادرش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دست خودش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دست پرهام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض لجوج و بهانه‌گیری گلویش را خراشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او حق نداشت همینطور بگذارد و برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام حق نداشت خواهر و برادر کوچکترش را به او ترجیح دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا اینقدر در حقش بی‌انصافی می‌شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحا همیشه‌ی خدا از سر و کول پرهام آویزان بود و هر چقدر که دلش میخواست ناز می‌کرد و لوس بازی در می‌آورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما او چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام یک آغوش ساده را هم از نیلگون دریغ کرده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای دلخوشی او هم که شده، حتی نکرد یک لبخند ساده بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر چرا روحا را بیشتر از او دوست داشته و برایش محبت حلوا می‌کردند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون او از خون خودشان بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نیلگون دختر واقعی آیسو نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این فرق گذاشتن‌ها را دوست نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا دوست نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام مرد بی‌انصاف و بی‌عدالتی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌توجه به آیسوی حیران و فرو رفته در غم، دلشکسته و سر خورده قدم کج کرد و راه خروج را در پیش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هنوز ده قدم بیشتر برنداشته بود که صدای فریاد آشنایی کل عمارت را لرزاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لعنتی... خزان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر از خشم، ناباوری و هراس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه از این فریاد نا به هنگام پرهام درجا میخکوب شده و تکان نمی‌خوردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین نفر آیسو به خود آمد و به سوی صدا شتافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در درگاه سینه به سینه‌ی پرهام شد و هر دو ایستادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام قبل از اینکه آیسو چیزی بپرسد پیراهن کودکانه‌ای که در مشت داشت را جلوی او تکان داد و با آشفتگی غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این رو تخت خزان بود، اما خودش تو اتاق نه... محافظش همتا رو هم پیدا نکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو وحشت کرده پیراهن را در چنگ او این طرف و آن طرف کرد تا تای آن را باز کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفرودیت که مانند بقیه از شنیدن نام خزان حساس شده بود روی صورت ناباور آیسو دقیق شد که چطور ثانیه به ثانیه بیشتر رنگ می‌پراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا لحظاتی هیچ کس نمی‌دانست دیدن چه چیزی او را به این حال انداخته است که ناگهان خنجری با دسته‌ای الماس سرخ نشان از میان پیراهن روی زمین افتاد و صدا داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلگون مبهوت ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معنی آن را نمی‌دانست، اما از نگاه‌های اطرافیانش حدس می‌زد که نشانه‌ی خوبی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنجری که دسته‌ای با نشان الماس سرخ داشته باشد یک نماد از قدرت و بزرگی رهبر فعلی یعنی مادرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اطمینان داشت که این خنجرها را جز اعضای محفل هیچ کس دیگری نمی‌تواند داشته باشد و هر کس که صاحبش است نام خود را روی دسته حک می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی اینکه آن را لای پیراهن خواهر کوچکش چپانده باشند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جرقه‌ای که در ذهنش خورد افکارش را نیمه تمام رها کرد و به چهره‌ی آیسو که هر لحظه امکان داشت پس بیفتد خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام که کم پیش می‌آمد اینطور درمانده و مستاصل باشد با سرعت خود را به پرهام رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت زده خنجر را از روی زمین برداشت و به دنبال نام صاحبش گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم همتا به طور زیبایی روی دسته حکاکی شده و خودنمایی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی این نام چنان زخمی به قلبشان زده بود که به این راحتی‌ها بهبود نمی‌یافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیانت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار دنیا با تمام سنگینی خود بر سر آیسو آوار شد و او را به زمین نشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فرو ریختن او قلب بقیه هم از کنج سینه به زمین سقوط کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام هر لحظه‌ای که می‌گذشت رنگ صورتش به کبودی می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشم در تک تک سلول‌هایش پیچ و تاب می‌خورد و او را آماده‌ی انفجار کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلگون همانجا سر جایش مانده و جم نمی‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیانت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی همتا به آنها پشت کرده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس خزان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهر پنج ساله‌اش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبش سخت فشرده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه بر سر آن بچه آمده بود؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی که از پشت سر دور بازوی او پیچید وادارش کرد که بایستد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و ملتمسانه به چهره‌ی جدی و عصبی پرهام نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با هم میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقا مانند ده سال پیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه با هم می‌رفتند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی اگر مقصد جهنم باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راه بیفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو با وجود تلاشی که برای محکم نشان دادن خود داشت، اشک درخشان و براقی گوشه‌ی چشمش خودنمایی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضی که پس گلویش لنگر انداخته بود مانع بلند و واضح حرف زدنش می‌شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترم... پرهام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام بدون ملاحظه بازوی او را محکم‌تر فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صورتش خم شد و از بین دندان‌های روی هم چفت شده‌اش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پیداشون می‌کنم... و اون دختره همتا رو از هستی محو می‌کنم... مطمئن باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای تاثیر بیشتر حرف‌هایش مدتی را در چشم‌های اشک‌آلود و غم‌زده‌ی او سپری کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس به راه افتاد و او را نیز به دنبال خود کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز پیراهن سفید و کوچک خواهرزاده‌اش را در مشت دیگرش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان اندازه که خزان برای آیسو عزیز بود، از ارزش والایی هم نزد محفلی‌ها برخوردار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخصوصا پرهام که ده سال تمام زندگی خود را وقف محافظت از آیسو و خانواده‌ی او کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهرش به همین راحتی‌ها آن ته تغاری را به دست نیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم خود دید که غم نداشتن فرزندِ دختر آیسو را چقدر پیر و سر افکنده کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنج سال خون دل خورد و گریست، آخر سر هم مجبور به انجام کاری شد که هیچ دوست نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنت بر این زندگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صبر کن پرهام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد و به چهره‌ی نگران آیسو خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو لبش را گزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بلند کرد و اطراف را از نظر گذراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سرشان عمارت عظیم محفل و دیوارهای بلند حیاطش میان درختان تنومند و کهنسال محصور شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاخ و برگ‌هایشان به طور زیبا و چشم‌نوازی بالای سرشان در هم تنیده شده و رگه‌های نورانی خورشید از لا به‌ لایشان بر سر و صورت آن دو می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا چشم کار می‌کرد سرسبزی و طراوت تابستانی جنگل‌های شمالی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقا پنج سال پیش، زمانی که خزان متولد شد، آیسو دستور عوض کردن مقر محفل را داد و عمارت دیگری را اینجا در کم رفت و آمدترین نقطه و به دور از چشم انسان‌ها بنا کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزرگ‌تر و باشکوه‌تر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانگونه که شایسته‌ی رهبری چون الماس بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیتونم حسش کنم... نمیتونم دخترم رو زیر این آسمون ببینم پرهام... چه بلایی سر خزان آوردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام دوباره ناچار به خشونت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او را به سمت خود کشید و چانه‌اش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق یک عادت قدیمی با چشمان به خون نشسته به اعماق نگاه اندوهگین او نفوذ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از زیر سنگم که شده... خزان رو پیدا می‌کنم و برش می‌گردونم به این عمارت... صحیح و سالم... بدون کوچیک‌ترین خراش یا زخمی... فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آیسو فهمیــدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آ... آره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا دنبالم بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از برداشتن اولین قدم صدای غرش رعد آسایی آنها را وادار به صبر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو چنان سرش را چرخاند که مهره‌های گردنش صدا دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان لحظه سایه‌ای وسیع‌تر از سایه‌ی درختان، بالای سرشان پدیدار شد و به حرکت در آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام سرش را بالا گرفت و خیره به عقاب در آسمان لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تیز بال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو دیگر تعلل را جایز ندانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چین‌های لباسش را در دست گرفت و در مسیر مخالف مسیر پرهام شروع به دویدن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی که عجیب بود حس ششم او نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلکه درختانی بودند که که مسیر حرکتش قرار داشتند و با نزدیک شدن او گویی خود را کنار می‌کشیدند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام نیز دلواپس به دنبال آیسو می‌آمد و از او میخواست که آرام‌تر بدود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو بدون توجه به صدا زدن‌های او آنقدر به دویدن در مسیر پرواز عقاب سیاه ادامه داد که به منطقه‌ی سکونت انسان‌ها رسیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همانجا بالای پرتگاه، می‌توانست روستای کوچک واقع در میان دو کوه مقابلش را ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شر شر آبی که در نزدیکی او از آبشار بلندی جاری می‌شد سکوت جنگل را می‌شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلهره‌ی فرزندش باعث شده بود خستگی را هم فراموش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیده به آسمانی که تیز بال مانند نگینی میان آن می‌درخشید دوخت و نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس چرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آیسـو... مراقب بـاش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلیل فریاد مضطرب پرهام با آرامشی که در اطرافش حاکم بود، تضاد داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر خطری بود چرا آن را حس نمی‌کرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران به عقب چرخید و دست روی خنجرش ثابت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با دیدن هیبت موجودی زیبا و پر شکوه حبس نفس‌های ترسیده‌اش شکسته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان یک دست روی قلبش کوفت و هیجان زده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام که خنجر خود را بیرون کشیده و آماده‌ی حمله بود، با واکنش آیسو غرق در حیرت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو ابتدا سرش را با احترام خم کرد و سپس با طمانینه به جلو قدم برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام هاج و واج ماند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهرش با آن عظمت و مقام جلوی یک حیوان سر تعظیم فرود می‌آورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا او را چه خواند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دال؟؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببر غرش دیگری کرد و یک پای خود را روی زمین کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو مقابلش روی زمین فرود آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دال جلو کشید و او را بویید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از چیزی که می‌خواست اطمینان یافت عقب کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو این اعتماد را مدیون مادربزرگش آندیا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو الان داری با یه ببر حرف می‌زنی؟! یا شوخیت گرفته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما فعلا از درک زبان حیوانات عاجزیم برادر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو چشم غره‌ای به پرهام که نزدیک‌تر شده بود رفت و دوباره به دال خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان ترسناکی داشت، اما به همان اندازه زیبا و شکوهمند بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من به دنبال دخترم میگردم دال. تیز بال منو کشوند اینجا پیش شما... نشونه‌ای ازش هست که باید بفهمم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببر همچنان خنثی و بی‌حرکت نگاهش می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو به یکباره حس کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تپش‌های قلب موجودی کوچک را...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌های گرم و ترسیده‌اش را...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم‌های کوتاه و نامنظمش را...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در یک لحظه، افتادنش را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرهام... بکش کنار یه لحظه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام چهره در هم کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار رفتن او همانا و آشکار شدن دختربچه‌ی پشت سر او همانا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام رنجی که قلب آیسو متحمل آن شده بود هم‌زمان با دیدن او فرو ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دال برگشت و به دختربچه که روی زمین افتاده بود نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت پیراهن او را به دندان کشید و بلندش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان قدم‌های آرام و مستحمکش به سمت آیسو بازگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختربچه را روی دامن او رها کرد و عقب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسو دلتنگ و ناباورانه کودک بیهوش را در آغوش کشید و او را به خود فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدایا... سپاسگزارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جای جای صورت رنگ پریده‌ی او را لمس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهره

    00

    داستان بسیار جالب وزیبا بود وخوندش لذت بخش من پایان غم انگیزو دوست ندارم همیشه اول آخرش و میخونم ولی این رمان ا نقدر جذاب بود که حاضر شدم با گریه تمومش کنم ممنون

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه گلی

    ۳۳ ساله 00

    عالی بود ارزش خوندن چندین بار داره احسنت به نویسنده

    ۱۰ ماه پیش
  • سهیل

    ۲۷ ساله 10

    عااااالی بود عاااالی..به جرات میتونم بگم بهترین رمان تخیلی بود که خوندم..دستت مریزاد نویسنده قلمت فوق العاده قوی بود..موفق باشی..همه چی بجا و خیلی عادلانه نه آبکی بود نه خیلی افراطی..حتماااا بخونیدش

    ۱ سال پیش
  • الهه

    10

    اینقدر از خوندن این رمان زیبا وجذاب لذت بردم که تا پایانش حاضر نشدم گوشی رو کنار بزارم وبین خوندن وقفه ایجاد کنم .دستمریزاد نویسنده عزیز خسته نباشی

    ۱ سال پیش
  • باران

    ۲۰ ساله 30

    چرا دیگ رمان تخیلی نمیزارید رمان جدید دیگ تازگی خیلی کم میزارید لطفاااا بیشتر رمان بزارید هربارچک میکنم رمان جدیدی نیست.

    ۱ سال پیش
  • Sarin

    10

    عالی!! به نویسنده خسته نباشید میگم واقعا قلمتون زیبا ست .... من بیشتر احساسات نیلگون رو حس میکردم غم و اندوهش رو..... تنهاییش رو.... و عشق نافرجامش رو....

    ۲ سال پیش
  • Sadra sardar

    10

    خیلی عالی بود آخرش بغضم گرفت ولی من همش احساس میکردم واقعیه نه تخیلی یعنی من باور دارم اینجور چیزارو

    ۲ سال پیش
  • saba

    ۳۰ ساله 00

    عالی حتما بخونید

    ۲ سال پیش
  • مه آرا

    00

    ادامه اش چی؟ فصل بعد نداره؟

    ۲ سال پیش
  • شری

    ۲۰ ساله 30

    واقعاً عالی هرچی بگم کم بود بعد از یه مدت رمان های آبکی یه رمان که ارزشش رو داشت پیدا کردن ، ولی کاش داستان دیار خوب پیش می رفت نیلگون حتی بهش فرصت نداد

    ۲ سال پیش
  • بهشتی

    ۳۶ ساله 10

    خوب بود

    ۳ سال پیش
  • الی

    ۲۰ ساله 01

    فصل سوم هم داره؟

    ۳ سال پیش
  • محیا

    ۱۶ ساله 40

    این رمان جلد دوم رمان ماه خاموش هست لطفا جلد اولش رو هم بذارید

    ۳ سال پیش
  • فاطمه

    ۱۶ ساله 10

    عالی بود بهترین رمانی که خوندم مهفوم خیلی داشت بنظر من و آخرش واقعن خیلی غم انگیز بود جوری که اشکم رو بیرون آورد بنظر من این فوق العاده ترین رومان تخیلی بود که من میتونستم بخونم

    ۳ سال پیش
  • آریانا

    ۲۰ ساله 10

    عالیه ولی چرا کامل نیست

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.