آهو غفار - گرافیست با ذوق و استعدایست که در شرکت استاد دوران دانشجویی اش مشغول به کار است. از دار دنیا فقط یک دوست صمیمی دارد که او هم با ازدواجش از زندگی اش کمرنگ می شود. او مدتیست تعقیب کننده هایی دارد که مشکوک اند تا این که یک شب به دلیل تب بی موقع اش از خانه بیرون می زند و ربوده می شود و با این ربودن دریچه هایی از عشق و نور به سمت آهو و زندگی یکنواختش باز می شد.

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۵۷ دقیقه

مطالعه آنلاین مسخ عسل
نویسنده : malihe.jalilavi

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

آهو غفار - گرافیست با ذوق و استعدایست که در شرکت استاد دوران دانشجویی اش مشغول به کار است. از دار دنیا فقط یک دوست صمیمی دارد که او هم با ازدواجش از زندگی اش کمرنگ می شود. او مدتیست تعقیب کننده هایی دارد که مشکوک اند تا این که یک شب به دلیل تب بی موقع اش از خانه بیرون می زند و ربوده می شود و با این ربودن دریچه هایی از عشق و نور به سمت آهو و زندگی یکنواختش باز می شد

مرا جرات نگریستن به چشمانت نیست

چشمان تو مرا افسون می كند

" افسونی افسانه ای"

نمی دانم در برق نگاهت چیست

كه اینگونه مرا مسخ می كند!

به نام تنهای آسمان ها

با احساس سر شدن صورتم از صدقه سری آب یخ "هینی" کشیدم و چشم باز کردم. خودم را در مکانی ناآشنا دیدم. مقابل مردی مو بلند،

لبخند زشت و ترسناکی زد که ردیف دندان های سفیدش به نمایش گذاشته شد:

- ببخشید مادمازل می دونم استقبال خوبی نبود ولی شما ببخش! شنیدم دل بخشنده ای داری!

با شنیدن حرف هایش مغزم از آن حالت منگ بیرون آمد و با پردازش اطلاعاتش بی مهابا بیب بیب آلارم هایش را شروع کرد. من در این دخمه چه می کنم؟ برای لحظه ای پشتم از فکری که کردم، لرزید!

مردک روبه رویم دوباره با تمسخر گفت:

- آخی هنو نمی دونی کجا هستی؟ عزیزم. نازی!

و تا وقتی به خود بجنم گونه ام را نوازش کرد! با این حرکتش آلارم های مغزم تبدیل به آژیری گوش خراش شد و داد زدم:

- گمشو کنار! به من دست نزن.

دوباره خندید:

- وای وای فکر کردم زبونتو موش خورده. چه صدای قشنگی!

دندان هایم را روی هم ساییدم:

- تو کی هستی؟ از جون من چی می خوای مرتیکه ی بی شرف؟

- نشد بی ادبی کنی دیگه.

بعد از زدن این حرف به سمت در انباری متروک و مخروبه رفت، وقتی بیرون زد در را محکم به هم کوبید و من دوباره و سه باره پشتم لرزید! مگر ندیده ای بی کسان چگونه از هر تلنگری می لرزند؟ منم که مستثنی نیستم، اتفاقاً وسط این استثنا قرار دارم و برای هر که اتفاق نیافتد و استثنا شود برای من از این خبرها نیست. بغض بیچاره کننده ام گردو می شود در گلوی دردناک و ملتهبم! بی شرف ها چه از جان منِ تنهای بی پدر و مادر می خواستند؟ مگر من که بودم که دزدیده بودنم؟

باید بیشتر از اینها مواظب خودم می بودم. باز بی احتیاطی کردم، باز هشدارهای الناز را جدی نگرفتم که مواظب خودم باشم. باز، باز، باز. لعنت بهت دختره ی خنگ!لعنت خدا بهت!

چند ساعت از اینکه مرد رفته گذشته و انباری تاریک، تاریک تر شده. حتی نمی دانستم شب است یا روز. چشمانم از شدت گریه می سوخت. درد گلویم دو برابر شده و حرارت بدنم را به شدت حس می کردم!

«کاش پایت می شکست و از خانه برای خریدن داروی زهرماری بیرون نمی زدی. خدا بکشتت که مرا توی چنین مخمصه ای انداختی. خدا بکشتت که اینهمه بد اقبالی. خدا بکشتت»

آنقدر در این چند ساعت خودم را سرزنش کرده و گریه کرده بودم که بی حالِ بی حال شده بودم. به شدت سردم بود و بدنم به لرزه افتاده بود. کاش پایم شکسته بود و آن وقت شب از خانه بیرون نمی زدم! کاش می مردم و...

باز شدن در انباری و تابیده شدن روزنه ای از نور روی صورتم باعث شد هوشیاری ام کمی برگردد. بدنم کرخت شده بود ولی بازم کمی نیرو داشتم برای محافظت از خودم.

آب دهنم را قورت دادم که صدایش در این اتاقک نمور و کوچک پیچید. مردی وارد شد و به طرفم آمد. با ترس و ناتوانی جیغ زدم:

- جلو نیا.

صورتش را خوب نمی دیدم. بازویم را کشید و از روی صندلی بلندم کرد. بدنم درد می کرد، شقیقه هایم تیر می کشید و از شدت تب، لرزش های بدن و بخصوص زانوهایم را نمی توانستم مهار کنم و این بی مروت بی هیچ شفقت یا ترحمی نسبت به حالم مرا به دنبال خود می کشید. جیغ می زدم و گریه می کردم ولی دریغ از ذره ای توجه!

دست هایم بسته بود، پاهایم روی زمین به شدت کشیده می شدند و من کم کم حس می کردم جسم نیمه جانم، کاملاً بی جان شده! پلک هایم روی هم می افتادند، اما من سگ جان تر از این حرف ها بودم. صداهای اطرافم را می شنیدم ولی هشیاری کاملی نداشتم و این دیوانه ام کرده بود. از شدت تب داشتم از حال می رفتم ولی مقاومت می کردم و می دانستم که این مقاومت پایدار نخواهد بود!

لای پلکهایم را به سختی باز کردم تا ببینم کجا هستم. روی نزدیک ترین مبل سر راه پرتم کرد که بالاتر از بصل النخاعم به تاج سلطنتی مبل خورد و باعث شد در دل جیغی از سر درد بکشم. هر چه بیشتر داد و بیداد می کردم، بیشتر از آزارم لذت می بردند و من این را نمی خواستم. آخ خدایا. کاش کمی پایین تر می خورد و از این مخمصه خلاص می شدم.

پلک هایم را دوباره از هم دور کردم ولی انگار وزنه ای دویست کیلویی بهشان وصل بود لامصب ها که اینگونه سنگین بودند!آب دهانم را قورت دادم و درد گلویم که گویی با چاقویی تیز شرحه شرحه شده بود، زجر کشم کرد.

کم کم سطح هوشیاریم دوباره داشت پایین می آمد. سرفه های شدید و دردناکی که می کردم سینه ام را به علاوه گوشم، خراش می داد.

در همین حال بودم که صدای پاشنه های کفشی باعث شد احساس خطر بیشتری کنم. با هزار زور چشمانم را باز کردم که چشمم به زنی افتاد حدود پنجاه-پنجاه و پنج ساله. موهای مش و بلوند کرده اش بیشتر به مسن بودنش دامن زده بود و چشم هایش، چشم هایی که نمی دانم چرا حتی در آن حال بد هم نفرتش را با تمام وجود حس کرده و ترسیدم. من در طول بیست و سه سال عمرم کاری نکرده بوده یا پدر کشتگی ای با کسی نداشتم که اینگونه ازم متنفر باشد!

سعی کردم کمی خودم را تکان دهم، ولی حاصل این تقلا فقط حرکت آرامی بود که انگشت هایم را کمی فقط کمی لرزاند. لب هایم را تکان دادم که بپرسم «لعنتی تو کی هستی» ولی بازم نتوانستم چون زبانم به شدت سنگین شده بود.

با دیدن حرکتم پوزخندی روی لب های قرمز رنگش نشست، روی مبل روبه رویم لم داد و پا روی پا انداخت، از روی میز جعبه ای مشکی رنگ برداشت و سیگاری بیرون کشید، آن را کنار لبش گذاشت و همان طور که فندکش را زیرش می گرفت گفت:

- موش زبونتُ رو خورده؟

پک عمیقی به سیگارش زد و دودش را بیرون فرستاد. دود به سمتم آمد و به سرفه افتادم. حالم آنقدر بد بود که دیگر حتی صورتش را هم به خوبی نمی دیدم. لازم نبود که چشم بصیرت باشد تا حال بدم را بفهمد ولی این زن انگار نه انگار من با چنین حالی جلوی رویش افتاده ام و چنین چیزی ازم می پرسد. دیشب تبم را گرفته بودم و با دیدن درجه ی تبم ترسیده بودم. سی و نه بود و منی که سابقه ی تشنج داشتم نباید این مسئله را ساده تلقی می کردم و به همین دلیل از خانه بیرون زدم و..

صدای نحسش دوباره بلند شد:

- داری می میری؟

خنده ی وحشتناکی کرد و از جا پرید. به طرفم آمد و تا به خودم بیایم سیگارش را کف دستم خاموش کرد. درد سراسر بدنم را فرا گرفت. زن بلند شد و ازم فاصله و من تقریباً بی هوش شدم از درد!

با سرفه های وحشتناکی که کردم چشمانم دوباره باز شد. فقط کمی. باریکه ای از نور محیط را دیدم و دوباره چشمانم را بستم. یعنی کسی نبود مرا نجات دهد؟ این جانورها چه کسانی بودند؟ از جانم چه می خواستند؟ قطرات اشک از چشمانم جاری بود و از تیغ بینی ام می گذشت و به گونه و چانه ام راه می گرفت و می ریخت.

حالم خوب نیست. دارم می میرم. درد و کوفتگی بدنم چیزی نیست که بتوانم برای لحظه ای فراموشش کنم. درد سینه ام از همه بیشتر بود. نمی توانستم به خوبی نفس بکشم. خِس خِس سینه ام که تق تق صدا می داد را می شنیدم و با تمام وجود حسش می کردم. زمان را گم کرده بودم. نمی دانستم چند روز است که در این دخمه هستم. فقط این را می دانستم که دارم می میرم و عجیب بود که جانم برایم مهم نبود!

زن با کسی صحبت می کرد ولی من دیگر نمی شنیدم. گوش هایم کیپ شده بودند و صدایی مانند "هو هوی" باد درونشان جریان داشت! سردم بود و لرزش بدنم بیشتر شده بود.

دوباره از روی مبل کنده شدم و به همان دخمه برگردانده شدم. بی مروت روی زمین پرتم کرد و از انباری بیرون زد. سرم به زمین سرد و سنگ خورد و دردی تازه را میان تن و بدنم علم کرد!

«بوی تلخ و گرم تام فورد، شامه ام را میان آن همه تب و گیجی، نوازش می کند. بی اراده نفسی لرزان می کشم و بوی عطر را بیشتر حس می کنم. باد سردی می وزد و باعث لرزش بیشتر بدنم می شود. صدای قدم هایی که گویی می دوند به همراه نفس های عمیقی که صاحبشان می کشد توی گوشم می پیچد. لای چشمانم را کمی باز می کنم و چشمانی را می بینم که نگران نگاهم می کنند و وقتی چشمان بازم را می بینند بیشتر نگران می شوند. این بوی عطر، بویی تلخ و گرم، این قدم های پر صلابت که صدایشان در گوشم بود، این نفس های خوشبو و لرزان که گویی با بوی تام فورد درهم آمیخته اند. این آغوش امن. آری همین ها. همین ها فقط مختص به یک نفر هستند. یک نفر که اگر می گفتند می خواهد از این مخمصه نجاتت دهد بی برو برگرد دیوانه خطابشان می کردم!»

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون طور که حدس زدی. پنومونی گرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم کمی تکان بخورم یا اعلام حضور کنم. اما نمی توانستم. گویی بدنم را به تخت منگنه کرده بودند که اینگونه بی تحرک شده بودم. پنومونی دیگر چیست؟ چرا من اینقدر حالم بد است؟ پنومونی؟ بیماریست؟ چه بیماریی؟ هنوزم حرارت بدنم را حس می کردم اما کمتر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سرد و عصبی اش توی گوشم نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه چه بدبختی بود. نمی تونم اینجا نگه اش دارم. باید ببرمش یه جای امن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد قبلی دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت بهتر می دونی که پنومونی بیماری خطرناکیه. باید تحت مراقبت باشه. معلومه که این مدت که مبتلا شده به دلیل اینکه آگاهی از بیماریش نداشته ساده تقلیش کرده و متاسفانه ریه هاش به شدت عفونت کردن. استرپتو ها* تعدادشون زیاد شده توی ریه اش. عکس و آزمایشات نشون می ده که ویروس ها بدجور ریه اشو به بازی گرفتن. باید بستری باشه. اگر هم می خوای ببریش عواقبش پای خودت. دیگه خود دانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در آمد که بسته شد. با هزار ضرب و زور چشمانم را کمی باز کردم تا کمی از اطرافم درکی داشته باشم. دیدمش. پس خواب ندیده بودم. تام فورد پیچیده در شامه ام در خواب نبود. حقیقت محض بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس بزرگی که گمان می کنم رادیوگرافی سینه* بود دستش بود و داشت نگاهش می کرد. آب دهنم را به سختی قورت دادم و با صدایی که گویی از ته چاه درمی آمد با گیجی اعلام بیداری کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کجام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدایم سریع به طرفم برگشت. نفسی که حس کردم از سر آسودگیست کشید و بدون اینکه نگاهم کند دوباره سرش را توی عکس کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداروشکر بهوش اومدی. دیگه داشتم نگران می شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جوابم بود؟ جواب سوالم چیز دیگری بود و خودش هم می دانست که این سوال شروع سوال هاییست که باید بهشان جواب بدهد. ولی آن طور که بی اعتنا جوابی دیگر داد، متوجهم کرد که فعلا چیزی نمی خواهد بگوید! پوزخندی روی لبم نشست.چه خودمانی هم شده بود. هیچ چیز را نمی فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم که خوب نبود. پنومونی گرفته بودم که حتی نمی دانستم چه بیماری مزخرفیست! چند شبانه روز با حالی بسیار بد ربوده شده بودم و نمی دانستم رباینده کیست. مردی نجاتم داده بود که به غیر از یک اسم و رسم چیز زیادی ازش نمی دانستم و شاید آنقدر دیدارهایمان کوتاه بودند و جدید که من چیزی درباره اش نمی دانستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سی پی یو های مغزم این همه اطلاعات را نمی دانستند چگونه پردازش کنند تا بلکه کمی، فقط کمی از این حالت منگی بیرون آیم. مانند م س تی شده بودم که بعد از بالا انداختن چند بطری وارد مرحله ی هنگ آور شده است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره از آن عکس که نمی دانم چه چیز جالبی درش دیده بود دل کند و به طرفم برگشت. همان طور که عکس را درون پاکتش می گذاشت اخمی کرد. اخمش دیگر برای چه بود؟ من باید اخم می کردم. من. منی که نمی دانستم کیست. چگونه مرا نجات داده است و از همه مهم تر اینکه چرا مرا نجات داده و چه منفعتی با نجات دادن من داشته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابرویش را بالا داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معرف حضورتون واقع نشدم مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی غلیظ روی لبم نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. چیزی که من الان دارم می بینم با چیزی که قبلاً دیده بودم فرق می کنه! جناب آقای..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم وحشتناکی کرد و دستش را روی بینی اش به معنای ساکت باش گذاشت. اخم هایم را درهم کشیدم. نمی خواست فامیلش را صدا بزنم؟ چرا؟ نمی دانستم معنی این کارها چیست. فقط می دانستم که دیگر طاقتم طاق شده. همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی شده بودم و نمی دانستم دیگر چه می گویم. با آن صدای گرفته جیغی از گلویم خارج شد که بیشتر شبیه خس خس بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی هستی لعنتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره اشکی از چشمم چکید و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو. چرا منُ نجات دادی؟ بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندان هایش را بهم سایید و زیر لب غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان وقت این حرف ها نیست. باید بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم گشاد شدند. کجا برویم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا بریم؟ من هیچ جا نمی رم. حاضرم بمیرم ولی جایی نرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگی به موهای تقریباً بلندش زد و من به عینه دیدم که سعی داشت موهایش را بکند ولی چیزی به من نگوید! این همه خود داری برای چه بود؟ خدایا او که بود؟ آیا همان کسی بود که من او را می شناختم؟ فکر نکنم. او پزشک بود! این را نمی دانستم. من حتی اسمش را هم نمی دانستم، شغلش پیش کش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی لرزان کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تروخدا منُ از این همه فکر و حدس و گمان دربیارین. فقط بگین اینجا چه خبرِ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هی فعل را جمع و مفرد می کردم. گیج بودم و نمی دانستم چگونه صحبت کنم تا به حرف بیاید. فقط می خواستم بگوید. هر چیزی را که می دانست. مطمئن بودم که می داند چرا ربوده شده بودم. مطمئن بودم که می داند قضیه چیست و نمی خواهد بگوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند لحظه سکوت دوباره حرفش را تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داغ کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا بریم؟ من حالم خوب نیست. نمی بینید؟ یا چشم بصیرت لازم دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش برخورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما لازم نیست بهم یاداوری کنی که مریضی وقتی حتی نمی دونی چته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی حالا همون دکتر بودنتون رو دارید به رخ من می کشید؟ همونی که من و امثال من نمی دونستیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را گاز گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهو غفار تو و نه هیچ کس دیگه ای لازم نبود که بدونید من پزشکم. چون مهم نبوده و نیست. اگر الان خودتو بکوبونی زمین یا خودتُ بُکُشی نمی گم چون نمی تونم. چون نمیشه و جونت در خطره. حالا هم داد و بی دادت رو کنار بذار که باید بریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم از در صلح وارد شوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینید آقا. من فقط چند ماهه که با شما آشنا شدم، نه خوب می شناسمتون و نه می دونم دقیقاً کی هستین. چون الان دیگه شک دارم اون هویتی که ازتون دیدم حقیقی باشه. اینا به کنار، بیایید خودتونُ بذارید جای من، اگه خود شما در طی چهل و هشت ساعت یا بیشتر چنین اتفاقاتی که برای من افتاده براتون پیش می اومد قاطی نمی کردید؟ نمی خواستید بدونید که چه خبر شده دور و برتون؟ نمی پرسیدید آدمی که تقریباً نمی شناختیدش چرا از چنگ آدم رباها نجاتتون داده؟ اصلاً اون آدم چه منفعتی از نجات شما بهش می رسیده که چنین ریسکی کرده؟ نمی پرسیدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی عصبی کشید و به طرفم آمد. کناره ی تخت نشست و کمی به جلو خم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین من می دونم چی می گی. درکت می کنم، چون می دونم توی شرایط عادی قرار نداری! اما فعلاً چیز زیادی نمی تونم بگم. فقط همین قدر بدون که جونت در خطرِ بیشتر از همیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همیشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. کم کم می گم بهت. ولی الان نه. چون بیشتر می ترسی و شوکه می شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کن من یه ناجیم که اومدم نجاتت بدم از مخمصه ای که ندونسته توی مرکزش هستی و همه ی عوامل بد و ترسناک دورتن! قول می دم که یه روزی بهت بگم ولی الان نه! اینطور فکر کن که یه عده خون آشام دنبالتن و قراره خرخره تو بجون و یه آدم جلوی روت ایستاده. اون آدم قراره کمکت کنه و نجاتت بده. منتظر خون آشاما می مونی یا باهاش می ری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را زیر انداختم. مثل اینکه واقعاً چاره ای نداشتم جز اینکه به حرف هایش گوش بدهم. بیراهه هم نمی گفت.خودم هم می دانستم که مدتی است زیر نظر هستم. نمی دانم کی. فقط همین را می دانستم که هر روز آدم هایی تعقیبم می کنند و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مظلومیت لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حداقل بگین پنومونی چیه؟ سرطانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه مبهوت نگاهم کرد و بعد به آرامی زد زیر خنده. اخمی کردم که خنده اش را بیشتر کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی کم دیده بودم این مرد بخندد ولی این را شنیده بودم که اگر روی دنده ی شوخی بیافتد دیگر ول کن نیست! اما عصبانیتش هم دیدن داشت. البته من که ندیده بودم این ها را هم از اطرافیان که بیشتر از من می شناختنش شنیده بودم. این همه ی اطلاعاتی بود که من درباره ی آقای ایکس شکوهمند داشتم! فقط یه فامیل و دیگر هیچ! البته اگر مدیر مهرآسا بودنش را فاکتور می گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش که تمام شد، گلویش را صاف کرد و جدی شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پنومونی به التهاب یا عفونت ریه گفته می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانم گشاد شدند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عفونت ریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، تو همیشه سربه هوایی می کنی. چند وقته که سرفه می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حدود یک هفته ای می شد سرفه هام خیلی خشک شده بودند. اواخر دیگه با خلط همراه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گفتن این حرف صورتم را جمع کردم. با دیدن حالت صورتم لبخندی مهربان زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و قرار نبود یه خورده به خودت برسی و بری دکتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را زیر انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار بود فردای همون شبی که دزدیده شدم برم. خودتون می دونید که خیلی این دو، سه هفته سرم شلوغ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این آخرین بار بود که اینطوری بی توجهی کردی نسبت به خودت. اگه یه خورده دیرتر به بیمارستان رسونده بودمت تشنج کرده بودی! بخصوص که سابقه ی تشنج هم داشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرفش به شدت تعجب کردم. او از کجا می دانست؟ از کجا می دانست که من سابقه ی تشنج دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار فهمید که چه گاف بزرگی داده، چون به سرعت اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادم می یاد اون روز توی شرکت دوستت پیشت بود و هی بهت می گفت چرا لج می کنی و مواظب خودت نیستی. فکر کنم اون روزم تب داشتی و دوستت ترسیده بود که تشنج کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم را به آن راه زدم و سرم را تکان دادم. این مرد، همیشه برای من معادله ای بوده که به دلیل ریاضی افتضاحم نتوانسته بودم حلش کنم! برای منی که مجهول را از معلوم تشخیص نمی دادم سخت ترین معادله ی دنیا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزهای بیشتری هم می دانست! این را مطمئن بودم. صمیمی رفتار می کرد. می خواست که نترسم و اعتماد کنم و من ریشه های تنومند بی اعتمادی را روی قلبم حس می کردم. اما نمی دانم چرا و به خاطر چه چیزی، شاید سابقه ی درخشان و خوبش و اسم و رسمش بود یا شاید همان ناگفته های قلبم که اجازه داد خودم را به دستش بسپارم و همین طور به دست تقدیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*استرپتوکوکوس نمونیا:نوعی از باکتری هایی که باعث بیماری ذات الریه می شود.(البته باکتری های زیاد دیگری مانند استافیلو وهموفیلوس و..می توانند باعث این بیماری شوند.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*رادیوگرافی سینه:رادیوگرافی سینه رایج ترین آزمون تشخیصی با استفاده از اشعه ایکس است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شدت نفس نفس می زدم و برای ذره ای بیشتر مولکول اکسیژن له له. سرفه های دردناکم شروع شده بودند. اسپری را در دهانم گذاشتم و با فرستادن آئروسول ها به ریه هایم کمی حالم را بهبود بخشیدم. با هجوم مایعی به سمت حلقم و بالا آمدنش با بی حالی چنگی به جعبه ی کلینکس روی داشبورد زدم و چندتایی بیرون کشیدم. جلوی دهانم گرفتم و با دیدن خلط زرد رنگ با رگه های خونی وحشت کردم. نگفته بود که حالم اینهمه وخیم است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانم داشت بالا می آمد که در ماشین باز شد و سوار شد. به طرفم برگشت و با دیدن حالم همان نیمچه لبخند روی لبش هم از بین رفت! وحشت زده به طرفم خم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهو. چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی توانستم چیزی بگویم. دوباره سرفه کردم که با دیدن کلینکس توی دستم صورتش قرمز شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری داد زد "لعنتی" که با آن حالم هم ترسیدم و به تقریباً به در ماشین چسبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب به زور زمزمه کردم: نمی تونم نفس عمیق بکشم سینه ام درد می کنه. تیر می کشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه هایم مانند خنجری می شدند که در ریه هایم فرو می کردند و بیرون می آوردند. خوب نبودم. اصلاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را جوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید به نزدیک ترین بیمارستان برسونتمت! از چیزی که فکر می کردم هم بدتره! به احتمال زیاد عفونت ریه هات به پرده ی جنب* هم آسیب زده. حدس می زدم. به همین خاطر ازت پرسیدم سرفه هات به چه شکلن. این خلط خونی هم نشون می ده که حدسم به احتمال زیاد درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتش را به فرمان کوبید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همیشه همین طوری هستی اصلاً حواست به خودت نیست. معلوم نیست چند ماهه اینطوری شدی که خلطتت خونی شده! آخ آهو آخ. از دستت آخرش سکته می کنم. تو آسم داری حالا هر چند خفیف و با این علائم الان باید بستری بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا این را دیگر از کجا فهمیده بود؟ از بیماری من فقط دو، سه نفر خبر داشتند. همین و بس! به طرفش برگشتم و نگاهش کردم. عصبانی بود. خیلی زیاد.می ترسیدم چیزی بگویم و بزند دهانم را سرویس کند. نمی دانم چرا احساس می کردم او مرا خیلی خوب می شناسد. دیگر چه چیزی مانده بود که نداند؟ او از خصوصی ترین مسئله زندگی ام خبر داشت! در بین عصبانیتش دوباره گاف داده بود و حتی متوجه نشده بود که چه گفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهر پرند را تازه پشت سر گذاشته بودیم و او حرفی نمی زد. فقط هر چند دقیقه یک بار نگاهی به صورت درهم رفته ام از درد می انداخت و سرعتش را بیشتر می کرد. از آزادگان انداخت توی تهران-ساوه و همچنان جو بوجود آمده حاکم بود و سکوت ماشین با سرفه های دردناک من می شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش برگشتم و به سختی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم چرا دارم اعتماد می کنم در صورتی که درخت بی اعتمادیم نسبت به شما ریشه هاش تنومند تر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونی. توی این مدتی که باهات آشنا شدم خیلی زود متوجه شدم که هر چیزی توی دلته روی زبونته. این همیشه هم خوب نیست دختر خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب آره. این هم یکی از عادت های بدیه که من دارم متاسفانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما من باهوش تر از این حرف هام. با این صداقتم زیر سیبیلی به طرفم می فهمونم که حواسم به کاراش هست! زیر آبی بره از خرخره می گیرمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلندی خندید. سری تکان داد. انگار این را هم می دانست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیز دیگه هم هست. شما منُ خیلی خوب می شناسی. شاید این دلیل محکمیه برای اینکه من بفهمم مجبورم که اعتماد کنم. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش برگشتم و نگاهش کردم. بدون آنکه نگاهم کند زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برایم عجیب بود که تا دیروز با این مرد هیچ احساس راحتی نمی کردم ولی حالا. شاید چون خودش پیش قدم شده بود و پوسته ی دورش را شکافته بود و به من گفته بود که باید اعتماد کنم. منم در عین بی اعتمادی مجبور به اعتماد بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه هایم کمی متوقف شده بود و راحت تر نفس می کشیدم. ولی حرارت بدنم دوباره برگشته بود. آرام بودم و سکوت ماشین را فقط صدای آرام آهنگ الهه ناز استاد بنان می شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی را با زور و اجبار برایم خوابانده بود و پالتویش را رویم انداخته بود و من داشتم از آهنگ مورد علاقه ام لذت می بردم. زیر لب تکرار می کردم"الهه ناز با دل من بساز". با یاداوری گذشته بغضم گردو شد در گلویم.صدایی که در پنج سالگی برایم می خواند "باز می کنم دست یاری به سویت دراز، بیا تا غم خود را با راز و نیاز، ز خاطر ببرم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم. شاید هم برای من نمی خواند و برای الهه نازش که رفته بود و من مانده بودم می خواند. واقعاً نمی دانم! الهه نازش که واقعاً الهه بود و من از این الهه هیچ سهمی نداشتم. سهمم فقط یک عکس کوچک بود و لبخند قشنگی که تا ابد روی ذهنم خط انداخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به مرد آرام کنارم انداختم. ساکت و صامت به راهش ادامه می داد. اشک هایم را که نمی دانم کی فرو ریخته بود پاک کردم تا نفهمد که گریه می کرده ام. کاش می دانستم او کیست. کاش می دانستم که چه بلایی سر زندگی تکراری و ملال آورم آمده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه برای چیه دختر خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجیب است این مرد. حتی نگاهی به من هم نیانداخته بود و فهمیده بود که گریه می کنم؟ چگونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیرت زده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما که حتی به من نگاهی هم نمی اندازی پس چطور فهمیدی که دارم گریه می کنم؟ اون هم گریه ی بی صدایی که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی آرام اما غمگین روی لبش نشست و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی گریه می کنی پاهاتو عصبی تکون می دی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم دیوانه می شدم. دوست داشتم بفهمم این مرد. این مرد.. این مرد.. نمی دانستم چه بگویم. چگونه فکر کنم. اصلاً چگونه این اعجوبه ی کناری ام را توصیف کنم. برای خودم که قابل توصیف نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او مرا بیشتر از خودم هم می شناخت! این دیگر عادی نبود! به خدا که نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزم نگاهم نمی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم نیست خیلی حیرت زده بشی. من روی حالات افراد خیلی دقیقم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم. نه. نه. نه. این نبود. مطمئنم که نبود. داشت خودش را تبرئه می کرد. می خواست که من اینقدر تعجب نکنم. چون واقعاً چیزی به دیوانه شدنم نمانده بود! چیزی نمی گفتم. یعنی چیزی نداشتم که بگویم، چون هر چه می گفتم دلیل های خوبی می آورد تا از گفتن دلیل اصلی فرار کند و این وسط من بودم که الکی خسته شده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چیزی که بهش واقف شده بودم همین بود "او مرا بیشتر از همه ی آدم های دور و برم می شناخت."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اواخر آزاد راه تهران-ساوه بودیم که راهش را به سمت شهر ساوه کج کرد و جاده ی اصلی را رها کرد. تعجب کردم از این کارش. اگر می خواست به راهش ادامه دهد و از ساوه هم بگذرد نباید ساوه-سلفچگان را رها می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریشه های بی اعتمادی ام آنقدر قوی شده بودند که روی قلبم سنگینی می کردند. از ناتوانی و مریضی خودم لجم گرفت. من چه کار کرده بودم؟ خودم را به دستش سپرده بودم که چه؟ او مگر که بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی اعتمادی زیر چشمی می پاییدمش. حال خراب و سرفه هایم را فراموش کرده بودم و در حال تجزیه و تحلیل اتفاقات دور و برم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند این خنگ ها خودم را به دستش سپرده بودم. از کجا معلوم که خودش پشت سر قضیه ی ربوده شدن من نباشد؟ آن طور که او مرا نجات داد بعید به نظر می رسد که کاسه ای زیر نیم کاسه اش نباشد.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال و احوال مریضم روی ذهنم اثر گذاشته بود و مریضش کرده بود. من اصلاً سوال پیچش نکرده بودم. بیشتر سعی نکرده بودم که اطلاعاتی ازش به دست بیاورم. به حرف های گنگش اعتماد کرده و خودم را در مخمصه ی دیگری انداخته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کجا معلوم آن کسانی که همیشه تعقیبم می کردند نوچه های این مرد نباشند؟ از کجا معلوم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار داروخانه ای پارک کرد و سریع پیاده شد. نفسم داشت قطع می شد. این را متوجه شده بود انگار. نباید حتی دارویی که می آورد را هم بخورم. حاضرم بودم بمیرم ولی نمی خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعتمادی ندارم. نمی شود بخورم. دیدی خوردم و بیهوش شدم و بعدش بلایی که می خواهد را سرم آورد.. نه خدایا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید می رفتم. ولی کجا؟ هیچ چیز همراهم نبود. هیچ چیز. نه پولی. نه گوشی موبایلی و نه حتی یک وسیله ی دفاعی! خدا من را بکشد با این هم خنگی ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بیمارم. با این حالم چگونه این همه احتمال را باید می دادم؟ حالا که نمی دانم چگونه مغزم شروع به کار کرده و دارم کم کم می فهمم که نباید می آمدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدبختانه مشکلم این بود که اینجا را هم که نمی شناختم. ممکن بود پیاده شوم و گیر مرتیکه ی نا اهلی بیوفتم و دیگر خر بیاور و باقالی بار کن! شکوهمند قابل اعتماد تر بود تا یه غریبه ی دیگر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این همه فشار باعث شده بود که گریه ام بگیرد. بدنم به لرزه افتاده بود و شکوهمند تازه یادش افتاده بود که نسخه ی داروهایم را بگیرد. تبم بالا رفته بود و حرارت بدنم به شدت زیاد شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره اشکی از چشمم چکید. چرا یادم نمانده بود که هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد؟ شکوهمند که بود؟ این مرد که بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«گازی به ساندویچ فلافل میان دستانم می زنم و با همان دهن پر، هیجان زده می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سکوی پرتاب دوم من آماده اس. اگه من انتخاب بشم از بین طراح های شرکت نونم توی روغنِ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه بابا. خفه نشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته مانده ی نان را هم می جووم و از روی نیمکت زنگ زده ی پارک بلند می شوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار کارم بگیره می بینی کجاها می رسم. دیگه فکر کردی می یام اینجا باهات فلافل گاز می زنم؟ نه جونم. طراحی واسه ی مهرآسا می تونه من رو برسونه به اوج. همون جایی که همیشه آرزوش رو داشتم و براش تلاش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده سرش را تکان می دهد و همراهم بلند می شود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه ای به خدا. انشالله به مراد دلت می رسی. ولی شنیدم این شکوهمند بدجور سخت پسنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی می زنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم کم کسی نیستم. آهو غفارم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره دیدیم کم کسی نیستی.. جان خودت. شکوهمند. مدیر مهرآسا. آری مدیر مهر آسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرآسا.. کارخانه های زنجیره ای لبنیات. طراحی... تصویر سازی... قالب های پنیری که توی ذهنم بود. قرار بود طرح بزنم. برای مهرآسا طرح بزنم. مرا قبول کرده بودند یا نه؟ کرده بودند یا نکرده بودند؟ اصلا طرحم را پیاده کرده بودم یا نه؟ مهرآسا قبولم کرده بود؟ اگر قبولم کرده بود پس اینجا چه می کردم؟ قرار بود پرواز کنم. من که هنوز روی زمینم. الناز گفته بود سخت می پسندد. راست گفته بود ولی من را پسندیده بودند یا نپسندیده بودند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم نمی آید.. گیجِ گیجم.. گفتی شکوهمند رئیس شرکت مهرآساست؟ مطمئنی؟ نمی دانم. این لحظه همه چیز به هم ریخته است و دارم از شدت سرما می میرم. سردم است و شکوهمند دیر کرده است. تبم بالا رفته و خس خس سینه ام برگشته. چشمانم دارند روی هم می افتند.. حس کسی را دارم که وارد دنیایی دیگر شده است. دنیایی از جنس اغما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی اطلاعات ذهنم درهم پیچ خورده اند. گویی ویروسی مخرب به جان سیستم های مغزم افتاده است و دارد از بینشان می برد! سی پی یوها را اول از همه خراب کرده است! خرابشان کرده.. خرابشان کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی شکوهمند که بود؟ گفتی مدیر مهرآسا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهو.. چته؟ آهو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز را می شنیدم و در عین حال نمی شنیدم. حالم خوب بود و نبود. شکوهمند مدیر مهرآسا بود و نبود. نمی دانم، اعتماد داشتم بهش یا نداشتم؟ من که بودم اصلاً؟ من ربوده شده بودم به دست شکوهمند یا شخص دیگری؟ آن زن کی بود؟ اگر خودِ شکوهمند نبود پس که بود؟ خودِ شکوهمند که نه، چرت می گویم. شکوهمند زن که نیست مرد است. آن زن را می گویم. موهایش بلوند و مش بود. قاطی با هم. چشمانی داشت ترسناک و متنفر.. از من یا شخص دیگری؟ کی بود؟ آشنا که نبود. سیگارش را پشت دستم خاموش کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستوفی گفته بود که قرار است مهرآسا برای تبلیغات به شرکتمان بیاید. مهرآسا. غول بزرگی که همه آرزویش را داشتند که برای محصولاتش تبلیغ کنند. پس گفتی مدیر مهرآسا شکوهمند است؟ شکوهمند. الناز وقتی دیده بودش گفته بود چشمانش سگ دارد. چشمانش. آری چشمانش. همان ها که از من پنهانشان می کرد.. بابا زمزمه می کرد "ای الهه ی ناز". بابا برای مامانِ مُرده زمزمه می کرد. مامانی که فقط عکسی کوچک ازش داشتم و لبخندی که توی عکس به من که توی شکمش بودم هدیه کرده بود. بابا می گفت الهه ناز. الهه نازش من بودم یا مادرم که فتوکپی برابر اصلش بودم؟ من الهه بودم؟ من که بدبختی بیش نبودم. من. من الهه کسی نبودم که.. من کیستم؟ جز همان صورتک خندان و شاد که هر لحظه هراس داشتم فرو بریزد و آبرویم را ببرد؟ من کیستم؟ دختر حسین غفار. مردی که عاشقانه دوستم داشت و الهه ناز خطابم می کرد. من که الهه نبودم؟ بودم؟ نه نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهو... لعنتی یه چیزی بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوهمند. شکوهمند. شکوهمنـد... مردی که فقط یک فامیل ازش به خاطر داشتم. مردی که نمی دانستم کیست و چگونه از رازهای زندگی ام خبر دارد. رازهایی که راز نبودند و دو سه نفر موجود در زندگی سگی و تکراری ام می دانستندشان.. دو سه نفر صمیمی دور و برم.. دوتایشان که مرده بودند و یکی شان را که... راستی شکوهمند مدیر مهرآساست؟ چرا من در عین حال که همه چیز می دانم هیچی را نمی دانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی سفت میان دندان هایم بود و داشتم گازش می گرفتم. تنم می لرزید و من تشنجی بودم. من آسم داشتم و این ها رازهای زندگی ام بودند که فقط دو سه نفر می دانستند و شکوهمند هم چهارمشان بود. شکوهمند لعنتی که نمی دانم دقیقاً جایگاهش در زندگی ام کجاست هم می دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان که چشمانش را از من مخفی می کرد. باید اعتراف کنم که چشم هایش را که به همه نگاه می کرد به جز من، دوست دارم. چشمانش را فقط دوست دارم. دوستشان دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عیبی که ندارد دنیا که همیشه از من رو برمی گرداند شکوهمند هم پشت بندش. عیبی که ندارد اگر شکوهمند "رو برگرداند". همه رو برگرداندند شکوهمند هم پشت بندشان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبرگرداندند. همه شان. مامان اولین نفر بود در شروع اولین روز زندگی سگی ام. بابا دومین نفر وقتی تازه از آب و گل درآمده و شش ساله شده بودم. خاله مهدیس هم وقتی تازه دانشگاه قبول شده بودم. راستی شکوهمند این ها را هم می دانست؟ بهش بگویم که دایره ی اطلاعاتش تکمیل شود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگویم یا نگویم؟ دارم گاز می زنم. انگشتش که نیست. کمربند هم نیست. زبانمم که نیست. پس چیست؟ اصلاً ما کجا هستیم؟شکوهمند کیست؟ می دانم و نمی دانم. حالم خوب است و نیست. دارم تشنج می کنم دیگر؟ یا نه؟ تشنج. این کلمه چهار حرفی که از بچگی وبال گردنم شده بود. محسن هم تشدیدش کرده بود. راستی محسن که بود؟ از خیلی وقت است این اسم را فراموش کرده بودم. محسن؟ می دانی کیست؟ اگر می دانی بگوها. نمی ترسم. از عامل تشدید تشنج هایم در بچگی نمی ترسم. بگو! نگذار جیغ بکشم جلوی مرد غریبه.بگو... آبرویم می رود نگذار جیغ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگو بابا چرا می گفت الهه ناز؟ چرا شکوهمند الهه ناز گوش می داد؟ نکند او هم الهه داشت؟ الهه بابا من بودم یا مامان؟ مامان الهه بود یا من که ثمره ی عشقی افلاطونی بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوهمند الهه داشت؟ الهه اش کی بود؟ دیدی گفتم تو غلط می کنی از کسی خوشت بیاید. "هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند- می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوهمند هم الهه دارد. این هم الهه دارد. توی بدبخت را چه به الهه دوست ها. تو را چه به اعیان ها. شکوهمند از اعیان ها بود دیگر یا نبود؟ اگر نبود پس مهرآسا مال که بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آ. گفتی مهرآسا.. مدیر مهرآسا شکوهمند بود دیگر؟ همین شکوهمند خودمان؟ همین که چشمانش را دوست دارم؟ همین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که حالا دارد با عجز نگاهم می کند و نگاه نگرانش آتش به قلب و جانم می زند؟ همین؟ همین لعنتی که حالا که در این وضعم و نمی دانم حالم خوب است یا نیست نگاهم می کند؟ همین؟ همین که چشم های خاکستری اش را دوست دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستی یادم بینداز که رنگ و هایلایت های موهایم را عوض کنم. می دانی که دوست دارم همیشه خوشتیپ باشم ولی فراموش کارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقده غر نزن. باید خوشکل باشم. باید خوشکل باشم تال عقده هایم را خالی کنم با تعریف دیگران از قیافه ام. می فهمی؟غر نزن. "عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز-کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم نکن دیگر. غر هم نزن. من فقط چشم هایش را دوست دارم نه چیز دیگری. به خدا فقط همین. باور کن! چرا اینقدر بدبینی. چشم هایش مرض مسری دارند. بیا و نگاهشان کن. ببین چقدر زیبا هستند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلت می آید بگویی بهشان فکر نکن؟ نمی توانم. هر چه خود را به کوچه علی چپ می زنم بی فایده است. به هر فرعی که وارد می شوم می بینم که در همان خیابان اصلی قبل قرار دارم. "در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر- ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم خوب نیست. تروخدا اینقدر بی انصاف نباش. مامان. چشم به راهم. مامان! بیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*پرده ی جنب:پرده ی پوشاننده ی ریه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی چشم هایم را باز کردم توی اتاقی سفید رنگ بودم. بوی اتانول و افروز و هزار کوفت و زهرماری که توی هوا پیچیده بود هم نشان می داد که توی بیمارستان هستم. چشمانم گیج می زدند. مانند خودم. این روزها زیادی گیج می زنم. راستی چه شد؟ مگر نرفته بودیم داروخانه؟ رفت دارو بخرد و برگردد و خیلی دیر کرد و انگار که من خوابم برد.. خوابم برد دیگر. نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدنم آرام بود و درد کمی را فقط حس می کردم. به دستم سرم وصل بود و جای سرم و ساعد های دو دستم کبود بودند. اخمی کردم و نگاه از دستم هایم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و قبل از قامتش بوی تام فورد نمایان شد و به پرزهای بویایی ام که گویی همیشه بهشان چسبیده بود، اضافه شد، بعد از تام فورد قامت بلندش نمایان شد. قدش حول و حوش صد و هشتاد و پنج بود. سعی کردم فراموش کنم که از قد بلند خوشم می آید. از چشم های خاکستری بیشتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارم ایستاد و چشمانش را ریز کرد. همچنان خیره نگاهم نمی کرد. متاسفانه! آرزویم بود روزی بهشان خیره شوم. خیره شوم و کشفشان کنم. آرزویم بود روزی از فاصله ای نزدیک می دیدمشان و درون خاکسترهایشان به آتش کشیده شوم. تیله های شیشه مانندش چیزی نبودند که من یکی بتوانم ازشان بگذرم. من اهلش نبودم! اعتراف می کردم که چشم هایش را دوست دارم. اگر بی حیاییست، خوب بگذار باشد. من بی حیایم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی هنوزم بی اعتماد بودم. به این تیله ها هم بی اعتماد بودم. مرا آورده بود کجا؟ کدام بیمارستان؟! ساوه بودیم دیگر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار بود کجا بریم که سر از ساوه درآوردیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت را من شکستم چون انگار مرد روبه رویم، ایکس موردنظر می خواست هم چنان خاموش باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف پنجره ی مشبک توی اتاق رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اهواز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی بالا انداختم. اهواز؟ چرا اهواز؟ این همه شهر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبم را به زبان آوردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اهواز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوهمند: چون در حال حاضر امن ترین جای ممکن برای توئه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من اهواز کسی رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبم بیشتر شد. می خواست مرا ببرد پیش اقوامش چه بگوید؟ چرا اعتماد کردم خدایا؟ چرا؟ کسی از ته ته های قلبم فریاد می زد"به خاطر خاکستری هایش" و من صدایش را در نطفه خفه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر خاکستری هایش بود؟ نه؟ آری. خاکستری های تیله ای. "ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم- همه در گردش چشم تو تعادل دارند".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را با بی قراری تکان دادم تا افکار مزاحمم دور شوند و بگذارند تمرکز کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خیلی گیجم آقای شکوهمند. تروخدا یه خورده برام توضیح بدین. نمی تونم اعتماد کنم بهتون. نمی تونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم به طرفم برگشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولاً اسم من علیرضاست. حق نداری با فامیل صدام کنی. دوماً برات بیشتر بگم و توضیح بدم تا حالت از اینی که هست بدتر بشه؟ فکر کردی نمی دونم از بس خودخوری کردی و با بی اعتمادی نگاهم کردی و ترسیدی و با هزار کوفت و زهرماری که به ذهنت رسید خودتُ به این روز انداختی. دختر چرا نمی فهمی؟ چرا؟ دارم بهت می گم جونت در خطره. من نه از الان، بلکه از خیلی وقته سایه به سایه دنبالتم. می فهمی یا بیشتر بازش کنم؟ چه بخوای چه نخوای باید با من بیای. هیچ راه دیگه ای هم نداری. بخوای جفتک بپرونی کولت می کنم و می برمت. پس روی اعصابم راه نرو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زانوهایم را در بغلم جمع کرد و سرم را رویش گذاشتم. از خیلی وقت است؟ یعنی چه؟ قطرات اشک از چشمم چکیدند. من بی کس و تنها بودم ولی او حق نداشت. حق نداشت با من اینگونه صحبت بکند و صدایش را بالا ببرد! حق نداشت.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه همین بودم. هیچ وقت نشده بود حقم را بگیرم. همیشه مظلوم بودم و یتیم بودنم بیشتر به این قضیه دامن زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش هم که علیرضاست. چرا هر چه که این لامصب داشت را من از قبل دوست داشتم؟ فقط اسمش مانده بود به کلکسیون علاقه مندی هایم اضافه شود که شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حس نوازش سرم که روسری صورتی بیمارستان رویش بود توسط دست هایش به خودم آمدم. سرم را بالا گرفتم و نگاهش کردم. نگاه گریانم را که دید به سرعت رویش را برگرداند و موهایش را در چنگ گرفت و دور شد. چرا حس می کردم در عین اینکه می خواهد به من نزدیک شود، علاقه به دور شدن دارد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از اتاق بیرون زد،ب عد از چند دقیقه مرد مسنی که گویی دکتر بود وارد شد. لبخندی مهربان زد و همان طور که به طرفم می آمد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت چطوره دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واژه ی "دخترم" توی گوشم پیچید. دخترم. دخترم. دخترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش را با لبخندی که شیرینی اش را با تمام وجود حس می کردم و از اثر شنیدن واژه ی دخترم بود، دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش اش حفظ کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درد قفسه ی سینه؟ حس خس خس؟ تنگی نفس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرونده ی روی میز را برداشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب خداروشکر. شوهر پزشکت که می ترسید بهت دست بزنه کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب نکردم. خوب مسلماً باید فکر می کردند که شوهرم است:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا می ترسید بهم دست بزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این تعجب کرده بودم. دکتر خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترسیده بود بیچاره. دست و پاشو گم کرده بود ولی خوب تونسته بود خودشُ کنترل کنه. اگر اقدامات اولیه ش بعد از تشنج نبود الان ممکن بود اینجا نباشی دخترم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشنج؟ من تشنج کرده بودم؟ کی؟ چرا یادم نمی آمد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه از اتاق خارج شود گفت:توی فکرش نباش. همیشه ما پزشکا وقتی بیمار یکی از اعضای خانواده مون یا عزیزمون باشه نمی تونیم به اقدام درست و حسابی دست بزنیم یا به عبارت دیگه دست و پامون رو گم می کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خندید و از اتاق بیرون زد. پوفی کردم و در دل به حرف هایش پوزخند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز سوم بود که در بیمارستان بودم. حالم از خودم به هم می خورد. کثیف بودم و حس بدی بهم دست داده بود. خدا را شکر که قرار بود امروز از این زندان مرخص شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کتابی که علیرضا برایم آورده بود نگاهی انداختم. "بیشعوری"*. خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دیدمش اولین جمله ای که به ذهنم خطور کرد را گفتم «یعنی با هدیه دادن این کتاب به من، علناً می خواستین بگین که یه بیشعور به تمام عیارم» و او به حرفم خندیده بود و گفته بود که می داند چقدر به کتاب های روانشناسی علاقه دارم و باز مبهوت شده بودم. او این ها را از کجا می دانست؟ نه واقعا؟ علم و غیب که نداشت. این که دیگر حالات دقیق افراد نبود. وقتی این را بهش گفتم، لبخندی با معنی زد و با گفتن "به وقتش" اتاق را ترک کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خودش نمی خواست نمی توانستم حرفی را از زیر زبانش بیرون بکشم. این را در همین سه روز که بیشتر بهش نزدیک شده بودم، فهمیدم. البته آن حرفی که شب اول در بیمارستان بودنم هنگامی که خشمگین شده بود و گفته بود داشت مغزم را می جوید. او از خیلی وقت بود مرا می شناخت. درست حدس زده بودم. سایه به سایه دنبالم بود! این دیگر ورای تصور من بود! مگر من که بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای در، چشمانم را از کلمات کتاب بالا کشیدم تا رسیدم به چشمانش. سلام آرامی کردم که جوابی به آرامی سلام خودم شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف کمد توی اتاق رفت و ساک کوچکی را بیرون کشید. لباس هایم درونش بود. به طرفم آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرخصت کردم. زود آماده شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم. ساک را به دستم داد و بدون هیچ حرف اضافه ای بیرون رفت. امروز حالش خوب نبود! این را از صبح که دیدمش متوجه شده بودم. نمی پرسیدم چون می دانستم جوابی نخواهم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و روی تخت نشستم. بهتر بودم و دیگر از آن سرفه های بد هم تقریباً خبری نبود. البته به سلامتی آنتی بیوتیک های قویی که به خوردم داده بودند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس های بد بو و مزخرف بیمارستان را از تنم درآوردم و لباس های توی ساک را پوشیدم. نمی دانم کی علیرضا رفته بود و برایم خریده بود. شلوار پشمی و شیکی به همراه شال و پالتوی ستش. شالم را سرم انداختم و با برداشتن وسایلم آرام آرام بیرون رفتم. هنوزم کمی بی حال بودم ولی در آن حد نبود که نتوانم راه بروم. توی راهروی منتهی به سالن اصلی بخش روی صندلی ها نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنم سریع بلند شد و به طرفم آمد. ساک را از دستم گرفت و بدون اینکه بگذارد عکس العملی نشان دهم، انگشتانش را به دور بازویم حلقه کرد. انگشتانش اصلاً با بازویم در ارتباط نبودند ولی بازم معذب بودم. اعتماد نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برداشت اشتباه نکنی ها. من به خودم اعتماد نداشتم. به علیرضایی که در طی این سه روز هر کاری کرده بود تا خوب شوم اعتماد پیدا کرده بودم ولی به خودم اصلاً!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید هم اعتماد به خود را از دست داده و محولش کرده بودم به علیرضا! اعتماد نداشتم که همان طور که چشمانش را دوست دارم یهو محبتم قلمبه شود و گرمای دستانش را هم به سبد علاقه هایم اضافه کنم! آغوشش را و بعد تمام وجودش را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من این را نمی خواستم. تمام عمرم سعی کرده بودم منطقی باشم. ولی از وقتی که با این موجود عجیب و غریب کنارم آشنا شدم منطقم را از دست رفته دیدم. در برابرش منطقی جریان نداشت! گویی جریانش قطع شده بود و فقط دلدادگی و علاقه را به هم جاری می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم که بوی تام فورد گرم و تلخش توی بینی ام پیچید! لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمکم کرد از شاسی مزخرف ماشینش بالا بروم. هیچ وقت از ماشین شاسی بلند خوشم نیامده! در دل به حرف خودم پوزخندی زدم. جوری درباره ی شاسی بلند ها نظر می دادم که انگار خودم هفته ای چندتایش را عوض می کردم و تخصص کامل دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ماشین انداختم و آهی کشیدم. مرا چه به این اعیان ها. من با آن خانه ی اجاره ای در حاشیه ی شهر، آری همان جا که می گویند زیر پوست شهر است، همان جا زندگی می کردم. همان جایی که دختران بزرگترین آرزویشان ازدواج بود. ازدواج با مردی که فقط بتواند شکمشان را سیر کند. همان جایی که وقتی دختری ساعت ده شب در خیابان باشد، مانند خودم که مجبور بودم صدتا اتوب.و.س و کورس عوض کنم تا به خانه برسم، آری من و امثال من که برای لقمه ای نان حالا گیرم که بلند پروازی هم داشته باشیم. خودمان را به آب و آتش می زدیم. فقط شریف بار بیاییم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین منی که با دیدن قیافه اش کل زن های محل صورتشان توی هم می رود مبادا که شوهرانشان از راه به در شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقصیر من چه بود که زیبا بودم و زیبایی را دوست داشتم؟ من که آسته می رفتم و آسته می آمدم. من که کاری به کار کسی نداشتم. آری همین منی که از خیلی وقت است منطقی شده که در چنین محله ای زندگی می کند و زندگی اش با امثال شکوهمند فرق می کند. همین منی که به خاطر بلندپروازی هایش، شب دیر برگشتن هایش، زیبایی و آراستگی اش در چنین محله هایی دختر ناسالمی خوانده می شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته این لقب شریف زیادی باکلاس بود و مردم آن محله لقب های قشنگ تری به دخترانی مانند من می دادند. آه آری. همین منی که جنسش از نظر بیشتر مرد ها فقط به دردیک کارمی خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. من را چه به اعیان هایی که خانه هایشان آن بالاها بود. آن بالاهایی که حتی آب و هوای منطقه شان فرق می کرد. گویی خدا حتی آب و هوایشان را اختصاصی فرستاده بود تا خسته نشوند! بالا شهر برف می آمد و پایین شهری ها، همان زیر پوست شهر آفتاب را تحمل می کردند. واقعاً چرا دنیا این گونه بود؟چرا این قدر ناعادلانه سهم هایش تقسیم شده بودند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با این وضع زندگی نباید به چشم هایی خاکستری فکر می کردم. چشم هایش مرض مسری داشتند خوب داشته باشند. من واقعیت های زندگی را همیشه می دیدم. خرده نگیر بر من. مجبورم. این طور بار آمده ام، که قناعت کنم. که پایم را از گلیمم درازتر نکنم. منم که گلیمم آنقدر کوچک بود که پاهایم را باید در آغوش می گرفتم تا جایم بشود، درازی که پیش کش! "شمعم اما در خودم خاموش از بس بوده ام- اشتیاق صحبت پروانه را گم کرده ام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و رویم را به طرف خیابان گرفتم و نگاهم را به رهگذرانی دوختم که شاید هیچ کدامشان یا شاید همه شان دردهایی مشابه دردهایم داشتند.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*بیشعوری:کتابی روانشناسی نوشته ی دکتر خاویر کرمنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چند ساعتی توی راه بودیم، چون بیشتر مسیر را خواب بودم و او بی هیچ صدایی، سکوتی را فراهم کرده بود تا راحت باشم. روی صندلی عقب خوابیده بودم و پتویی مسافرتی رویم بود. گرمای بخاری باعث نفوذ رخوتی عجیب به تک تک سلول هایم شده بود. آرام بودم و پر از فکر و در عین حال طوفانی و خالی از هر چیزی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند شخصی سرگردان شده بودم که بر چند راهی قرار دارد و نمی داند کدامشان را انتخاب کند تا به مقصدش برسد. از هر طرف که فکرش را می کردم به علیرضا شکوهمند می رسیدم و رفتار عجیب و غریبش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی می رسیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرامی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریم می رسیم اندیمشک. دو ساعت، دو ساعت ونیم دیگه انشالله اهوازیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و از حالت دراز کش درآمدم و شالم را درست کردم. آرام نشسته بودم و به جاده چشم دوخته بودم. نگاهم به خط های ممتد جاده بود و سبقت ممنوعی که از معنی این خطوط می گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دنیا در هر چیزش نشانه ای داشت. مانند همین خطوط. این خطوط برایم تداعی کننده زندگی خودم بودند. من هیچ وقت برایم مجاز نبوده که سبقت بگیرم. سبقت بگیرم از دنیایی که عجیب همیشه برایم خط های ممتدی به همراه داشت! دنیایی که از وقتی به دنیا آمدم راه را نشانم داد و من کم کم و تنها بدون هیچ آموزشی از طرف کسی قوانین این جاده را آموختم. بهتر از هر شخص دیگری که بهترین تعلیم دهنده را داشته باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانی همیشه چیزی را که خودت کم کم کشف کنی و در پیچ و خم هایش گم شوی و دوباره دنده بک بگیری و برگردی و دوباره روز از نو، روزی از نو، آنقدر برایت ارزشمند می شود که هیچ وقت قوانینش را فراموش نکنی و درست هیچ وقت فراموشت نشود. این دنیا از ازل تا ابد همین بوده و خواهد بود. خصوصاً برای اشخاصی مانند من و امثال من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی غمگین روی لب هایم نقش بست. امروز از آن روزهایی بود که یاد فلاکت های خودم افتاده بودم. همان فلاکت هایی که نقششان همیشه روی صورتم بود و من با کشیدن نقابی شاد و سرحال و همین طور بی خیال، پنهانشان کرده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی وارد اندیمشک شدیم راهش را به سمت مرکز شهر کج کرد. گرسنه بودم و خدا خدا می کردم چیزی بگیرد تا این شکم وامانده را ساکت کنم. من برعکس ظاهر تقریباً لاغرم، غذا زیاد می خوردم. همیشه هم الناز سرم غر می زد که چرا چاق نمی شوم و من می خندیدم و می گفتم که خدا همه جوره هوایم را داشته و دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور که حدس زده بودم کنار رستورانی بی نهایت شیک پارک کرد. پیاده شد و گفت:پیاده شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال و موهایم را درست کردم و پیاده شدم. خوب شد پالتویم چرم بود وگرنه اگر جنس دیگری بود با آن حالت خوابیدنم بدجور چروک می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی وارد رستوران شدم و دیدم که چگونه تحویلش گرفتند، دستگیرم شد که همیشه به اینجا می آید. رستوران لوکس و خوبی بود. میز کنار پنجره ی سرتاسری رستوران را انتخاب کردم و نشستم. حوصله نداشتم بروم و دست هایم را بشویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه رویم نشست و به بیرون چشم دوخت. هوا بارانی و گرفته بود. نم نم باران هم شروع شده بود و داشت زمین را خیس می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور که به دور دست خیره شده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستاتُ بلند شو بشور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حوصله ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفم برگشت، عجیب بود برایم که چرا به چشم هایم نگاه نمی کند. شاید خیلی خدا پیغمبری بود. نمی دانم. راستش من اینگونه نبودم. به خدا خیلی اعتقاد داشتم ولی در قید و بند حجاب و نماز نبودم. متاسفانه تا حالا که بیست و سه سال سن دارم کسی را ندیده بودم که از ته ته دلش به خدا اعتقاد داشته باشد. می دیدم آدم هایی را که نماز می خواندند و حجابشان هم کامل بود ولی در قید و بند و چارچوب های الهی نبودند. اعتقاد داشتم که چنین آدم هایی خودشان را گول می زنند. خیلی ها را دیده بودم که به راحتی ظن و گمان های بی شرمانه و زشتی درباره ی دیگران می کنند. نمونه اش مردم محل زندگی خودم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش زیر بود و با جعبه ی کلینکس روی میز بازی می کرد. صدایش را شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استیک گوشت سفارش دادم. مشکلی که باهاش نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم و دیگر متحیر هم نشدم. راستش توی این چند روز آنقدر از اطلاعاتش درباره ی خودم متعجب شده بودم که برایم عادی شده بود! استیک را دوست داشتم. غذای مورد علاقه ام بود که از خیلی وقت بود نخورده بودم. گوشت گران بود و همیشه هم نمی شد درست کنم. بودجه ام که برای خوردن توی رستوران هایی که استیک درجه یک داشتند هم که آنقدر کم بود که فکر کنم اگر می رفتم به چنین رستوران هایی با پول هایم شاید می شد آب معدنی خرید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا وقت این فکرها بود؟ زهرخندی توی دلم زدم. تو چه می دانی از تفاوت های فاحش زندگی ام با مرد روبه رویم. من این ها را یادم می آید که شیفتگی ام از بین برود. که آرام آرام دل نبندم. که عاشق نشوم. که دیوانه نشوم. که شیدا نشوم! بفهم نفهم. بفهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گارسون در حال چیدن میز بود. نگاهی به مارچوبه های سبز و کمی پخته انداختم که برای تزئین استیک با سس قارچ استفاده شده بودند. روغن زیتون ازشان می چکید. چاقو و چنگالم را برداشتم و مشغول خوردن شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه ناهارمان که چند ساعت هم از موعدش گذشته بود تمام شد، علیرضا رفت که حساب کند و من هم از رستوران بیرون زدم. هوا رو به سردی می رفت و نم نم باران هم بند آمده بود.غروب بود و دلگیر. هوای بارانی هم که به دلگیرتر شدن هوا دامن زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به اهواز رسیدیم ساعت نه شب بود. من تا حالا به اهواز نیامده بودم ولی تعریف این شهر را از الناز شنیده بودم. می گفت پل های قشنگی دارد. اهواز از اندیمشک سردتر بود چون هوا ابری نبود. بیشتر مه شهر را در برگرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا: آهو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش برگشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا: قصدم از انتخاب اهواز برای موندنت این بود که اینجا برات امنیت داره چون که تقریباً کسی نمی دونه که من یه مادربزرگ اینجا دارم. همه فکر می کنن مادربزرگم رفته آمریکا پیش پسرش. خصوصاً اون شخصی که پشت سر قضیه ی دزدیدنت بود. من خودم همیشه برای تمدد اعصاب می یام اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوزم نمی خوایید بگید که چه کسی دنبال منِ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار بود من علیرضا باشم فقط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شه حرف رو عوض نکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش محو شد و اخمی کرد وحشتناک. انگار دوست داشتم اخم هایش را ببینم که هی عصبی اش می کردم. اخم هایش را دوست داشتم. جذبه اش را بیشتر! خودش را هم که... آه خدای من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی خیابانی بلند و عریض پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اینقدر مشتاقی که بدونی؟ بهت گفتم که اصلاً این مسئله خوشایند نیست. اگر بگم مطمئنم که روحیه ات رو می بازی و دیگه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. دیگه اصرار نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا: من برای خودت می گم دختر خوب. این مسئله قابل هضم نیست برات. مخصوصاً الان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و دیگر حرفی نزدم. شاید راست می گفت. چون همین الانش هم می ترسیدم وای به حال روزی که بهم بگوید چه مصیبتی بر سرم نازل شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار خانه ای ویلایی ماشین را متوقف کرد. کمی استرس داشتم. من را با چه عنوانی آورده بود اینجا؟ به مادربزرگش چه گفته بود درباره ی من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای شکوهمند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به داشبورد اشاره ای کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی زحمت یه ریموت توی داشبورده می شه بدیش به من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میان خرت و پرت های داشبورد ریموت را پیدا کردم و به دستش دادم. همین طور که ماشین را داخل خانه می برد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی می خواستی بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادربزرگتون می دونن من به چه دلیلی اینجام؟ اصلاً درباره ی من چی بهشون گفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون آنکه چیزی بگوید پیاده شد. با حرص پوفی کشیدم و پیاده شدم و به او که داشت کت پاییزه اش را از روی صندلی عقب برمی داشت نگاهی انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شه جواب منُ بدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور که به سمت در ورودی خانه می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی وقت نکردم به دور و برم نگاهی بیاندازم. به سمتش رفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوالم جوابی نداشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را با کلید توی دستش باز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه تا وقتی که شما دست از سر آقای شکوهمند گفتن برنداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظلوم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب پس چی باید بگم؟ زشته که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طور که وارد می شد داد زد: صاحب خونه؟ کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابرویم را بالا انداختم. به طرفم برگشت و اشاره زد که بروم داخل. کفشم را درآوردم و توی جاکفشی کنار در گذاشتم. وارد خانه شدم و در را بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف علیرضا برگشتم و بی حواس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیز به سمتم برگشت. لبخندی مظلوم روی لبم نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. آقا علیرضا خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و سرش را تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای بدک نیست. در ضمن من از مادربزرگم چیزیُ پنهون نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدایی هر دو به عقب برگشتیم. تازه متوجه شدم که بی حواس وارد سالن خانه شده ایم. با دیدن زنی حدود هفتاد ساله لبخندی روی لبم نشست. از آن پیرزن هایی بود که گونه هایشان گل انداخته و سرخ و سفید اند. حتی غبار پیری هم زیبایی صورتش نپوشانده بود. لبخند زنان به طرفم آمد و بغلم کرد. آغوشش مهربانانه و مادرانه بود. احساس امنیت کردم. خصوصاً وقتی لبخند دو نفری را می دیدم که حمایتم کرده بودند. این آغوش نشانه ی حمایت بود دیگر؟ یا نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی مهربان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبم را گاز گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید مزاحمتون شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرفارو دیگه نشنوم ها. مهمون علیرضا صاحب خونه اس عزیز دلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از زدن این حرف به طرف علیرضایی که وسط سالن ایستاده بود و با لبخندی عجیب و غریب نگاهمان می کرد برگشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر تو خوبی؟ چرا مدتیه سر نمی زنی؟ نمی گی دلم می ترکه از دوریت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی مبل نشست و همان طور که دست هایش را در هم قلاب می کرد به جلو خم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی بی گل خودت می دونی چقدر سرم شلوغه. به خدا وقت نمی کنم سرمُ بخارونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی گل به سمت مبل راهنمایی ام کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشین عزیزم. غریبی نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی مبل نشستم. خسته بودم و دوباره احساس می کردم حالم دارد بد می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا از جا بلند شد و همان طور که از سالن خارج می شد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان می یام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی گل کنارم نشست و دست هایم را که به هم پیچانده بودمشان را در میان دستانش گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم حتماً خسته ای نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از لحن مهربان و قشنگش روی لبم نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اصلاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی گل: خداروشکر. علیرضا گفته بود که حالت بد بوده. الان بهتری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شکر خدا بهترم. اگه آقا علیرضا نبودن من الان ممکن بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیسی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرفا چیه عزیزم؟ وظیفشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را گفت و من فکر می کردم چرا باید رئیس مهرآسا وظیفه اش مداوا و نجات یک آدمی مانند من باشد! وظیفه اش بود؟ برای چه؟ چه کسی او را موظف می دانست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را زیر انداختم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من تا آخر عمرم مدیونشونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست چیزی بگوید که علیرضا سینی به دست وارد سالن شد. داشتم ابعاد جدیدی از شخصیت علیرضا شکوهمند را می دیدم و نظرم درباره اش وقتی که به شرکتشان می رفتم تغییر کرده بود! من چنین شخصیتی از این مرد ندیده بودم. اوایل که دیده بودمش برایم مردی مغرور و ثروتمند بود که روی صندلی مدیریت مهرآسا نشسته بود و چند کارخانه زنجیره ای لبنیات داشت که می دانستم اداره ی همه شان به دست خودش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوایل نظرم درباره اش فقط یک مرفه پولدار بود که مطمئن بودم صدتا خدمتکار و خدم و حشم دارد. ولی این روزها، کارهایی که برایم کرده نظرهای قدیمی ام را دگرگون کرده بود. گرچه که آن موقع ها که استارت دوست داشتن چشمانش زده شد هم محبتش زیر سیبیلی بود و من حسش می کردم. مخصوصاً انتخاب بی چون و چرای من برای طراحی و تبلیغ محصول بزرگی که قرار بود وارد بازار کند. انتخابی که باعث حسادت و خشم همه ی کارمند های قدیمی شرکت شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا وقت هایی که توی بیمارستان آب میوه های طبیعی را به خوردم می داد و هنگامی که حالم واقعاً بد بود و نمی توانستم غذا بخورم به زور غذا را در حلقم می ریخت. مانند مادری مهربان ازم مراقبت کرده بود و چشم روی هم نگذاشته بود تا خوب شوم و حالا با دست های خودش رفته بود آب پرتقال آورده بود و می دانستم که برای خودش درست نکرده و فکر حال و احوال مریض من است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا سرزنشم می کنی؟ اگر تو بودی و این همه محبت می دیدی اعتماد نمی کردی؟ مخصوصاً اگر علیرضایی بود که خاکستری هایش را دوست داشتی؟ چرت می گویم. لعنتی تو که این خاکستری های مهربان را ندیده ای تا بفهمی چه می گویم. برای منی که محبت نمی دانم با چه "میمی" نوشته می شود، این چشم ها نعمت الهی هستند. اگر تو بودی و می دیدیشان چه می گفتی؟ ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر همان علیرضایی که شنیده بودی همه روی اسم و شرافتش قسم می خورند را می دیدی بازم همین را می گفتی؟ می گفتی دل نبند آهو. آهو دل بستن که عاقبت ندارد. عشق حقیقت ندارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو چه می دانی که عشق چیست؟ چه می دانی که عشق گاهی اوقات آدم را به مرز جنون می رساند؟ تو چه می دانی از انسان وقتی از کاری منع می شود و دوری می کند، ناخوداگاه بیشتر به طرفش کشیده می شود؟ تو چه می دانی از دردهای این قلب لعنتی وقتی که می دیدش و علاقه اش را سرکوب می کرد؟ تو چه می دانی وقتی که در روز خودت را جلوی کسی که دوستش داری می گیری و شب تا صبح بالشتت خیس از اشک می شود و خودت را سرزنش می کنی که بار بعدی که دیدمش بهتر رفتار می کنم؟ تو چه می دانی منطق؟ تو چه می دانی عاشق جفتی تیله خاکستری شدن یعنی چه؟ یعنی امید به زندگی بهتر.. زندگی با آرامش با کسی که دوستش داری. گیرم که فانتزی باشد. گیرم که حقیقت نباشد و مجازی باشد. لعنتی گیرم که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغرور بود؟ خوب بود که بود. درست بود که مغرور بود، ولی از خودراضی نبود. ندیده بودم به کسی از بالا نگاه کند. اخلاق های عجیب و غریبی داشت که کم کم داشتند برایم رو می شدند و متحیرم می کردند! من بی چون و چرا این مرد را. نه نه نه. نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را زیر انداختم و چشمانم را بستم. من.. من.. نباید اینطور می شد. من که دوستش ندارم. من فقط تیله هایش را که این روزها مهربان شده بودند را دوست دارم. تام فورد را با وجود آسمم دوست دارم و... اسم علیرضا را هم دوست دارم... خودش را هم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه آب پرتقال را خوردیم، بی بی گل به سختی از روی مبل بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیرضامادر، به فخری خانم گفته بودم اتاق کنار اتاقت رو برای آهو جان آماده کنه. برو ببین کم و کسری نداشته باشه تا آهو جان بره استراحت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا چشمی گفت و به سرعت از سالن خارج شد.ن گاهم را به سختی از قامت بلندش گرفتم و به طرح های درهم و برهم قالی لاکی زیر پایم دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا نگذار از خود بی خود شوم. نگذار بدبخت شوم. نگذار بیچاره شوم. می دانی که دل بستن برای منی که بیشتر عمرم را تنها گذرانده بودم، یعنی مرگ! یعنی تیمارستانی شدن. من شوم و بد اقبالم. خودت که می دانی چه اعجوبه ایی از شانس هستم. به هر که دل بستم رفت و تنهایم گذاشت و آنقدر این تنهایی گسترده شد که دلم را در برگرفت و حالا شخص سوم را فرستادی که دیگر تیر خلاصت را به دلم، به قلبم، به روحم، به تمامی وجودم بزنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودت که می دانی طاقت ندارم. این بار عشقش قوی تر است. نمی توانم. اگر این بار هم علاقه ام پوچ از آب دربیاید می میرم. به خداوندی خودت که دیگر تحمل ندارم. نگذار دل به دلی بدهم که از زندگی من فرسنگ ها دور است. آنقدر دور که میانمان دره ایست نه شکافی عمیق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ارزو

    ۲۶ ساله 00

    داستان جالب وبسیار خواندنی بود ممنون از نویسنده

    ۱ ماه پیش
  • گیسو

    00

    برای بار دوم خوندمش و باید بگم عالیه دست نویسندش دردنکنه

    ۲ ماه پیش
  • اسمان

    ۲۸ ساله 00

    خیلی با خودش حرف میزنه اونم قلنبه سلمبه ادبی اصلا نمیزاره ادم جذب موضوع شه نویسنده جان در وهله اول باید قلمت جذاب باشه تا ادم انگیزه داشته باشه بقیشو بخونه

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه ❤️

    00

    خیلی خیلی خوب بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟

    ۳ ماه پیش
  • ماهی

    20

    خییلی قشنگ بود ولی یه جاهایی سانسور شده بود انگار بعد از قسمت های مهم زندگی به سادگی میگذشت

    ۸ ماه پیش
  • فهیمه

    00

    ممنون از نویسنده قسمت سرطانش بااینکه غمگین بودزیبانوشته شده بود

    ۸ ماه پیش
  • حنانه

    10

    ی سری اتفاقای خیلی مهمو خیلی راحت ازش میگزشت مثلا بعدازاین همه سال پدرشو دید اونم پدری ک فکر میکرد مرده اما اصلا درباره دیدارشون حرفی نزد

    ۱۰ ماه پیش
  • سوین ☆

    00

    احساس می کنم سانسور شده بود

    ۱ سال پیش
  • ازیتا

    ۵۴ ساله 00

    بسیار عالی وجذاب بود پسندیدم پیشنهاد میکنم دیگر دوستان هم بخونن این داستان جذاب رو ممنون از نویسنده

    ۱ سال پیش
  • پریا

    00

    سلام خیلی خوب بود ولی خیلی زود تمام شد

    ۱ سال پیش
  • ستاره

    ۲۲ ساله 10

    رمانه خوبی بود اما خیلی با خودش حرف میزد و خیلی مشکلاته بزرگو اورده بود ریخته بود رو سره دختره میشد بهتر هم نوشت خسته نباشی نویسنده جان

    ۱ سال پیش
  • سحر ۳۵

    00

    خیلی جالب نبود

    ۱ سال پیش
  • نازیلا

    00

    رمان عالییی بود

    ۱ سال پیش
  • ندا

    10

    خیلی خوب بود ممنون نویسنده امیدوارم موفق باشی ولی اخرش خیلی نصفه تموم شد از عروسی و بچه هایشان هیچی نگفتند و اهو در ذهنش خیلی فکر می کرد و می نوشت راستی بدون سانسور را از کجا بیارم؟؟

    ۱ سال پیش
  • مریم

    ۲۲ ساله 31

    خدای من رمان به این قشنگی رو خیلی جاهاش رو سانسور کردین گذاشتین اینجا. بدون سانسورش واقعا بی نظیره درسته چند تا صحنه خاص رو اومدین سانسور کردین ولی با این صحنه ها رمان واقعا خیلی خیلی دلربا تر بود🥺

    ۲ سال پیش
  • Z.p

    00

    سلام گلم بدون سانسور این رمان رو از چه سایتی میتونم بخونم ؟

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.