رمان منجلاب خون به قلم مبینا ترابی
دزدی، تعرض، قتل، ترور، جاسوسی! کلماتی هستن که من این روزها باهاشون سر و کار دارم، البته شاید باید بگم از زمانی که مدرسه می رفتم مجبور به جاسوسی شدم و در نهایت شاید بتونید اسم من رو مجرم، دزد و حتی قاتل بزارید! زندگی من پر بود از روشنی اما یه روز تبدیل به سیاه چاله ای شد که همه رو تو خودش می بلعید! من حتی مادر خودم رو کشتم! پشیمونی؟ شاید کلمه ای باشه که از من دوره اما هر بار برای هر کدوم به اندازه اشک ریختم! شاید وقتش باشه! وقت انتقام از اون هایی که باعث شدن دختر سیزده ساله تبدیل به یه جانی بشه! من آناهیتا پارسا، الان بیست و نه سال سن دارم، شاید جالب باشه بدونی من با گذشته سیاهم هنوز هم دارم زندگی می کنم، شاید هم تشکیل خانواده دادم... البته شاید اون قدر که میگم وحشتناک نباشم، اما قضاوت به عهده شما...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۸ دقیقه
ژانر : #جنایی #هیجان_انگیز #درام
خلاصه :
دزدی، تعرض، قتل، ترور، جاسوسی!
کلماتی هستن که من این روزها باهاشون سر و کار دارم، البته شاید باید بگم از زمانی که مدرسه می رفتم مجبور به جاسوسی شدم و در نهایت شاید بتونید اسم من رو مجرم، دزد و حتی قاتل بزارید!
زندگی من پر بود از روشنی اما یه روز تبدیل به سیاه چاله ای شد که همه رو تو خودش می بلعید!
من حتی مادر خودم رو کشتم!
پشیمونی؟ شاید کلمه ای باشه که از من دوره اما هر بار برای هر کدوم به اندازه اشک ریختم!
شاید وقتش باشه! وقت انتقام از اون هایی که باعث شدن دختر سیزده ساله تبدیل به یه جانی بشه!
من آناهیتا پارسا، الان بیست و نه سال سن دارم، شاید جالب باشه بدونی من با گذشته سیاهم هنوز هم دارم زندگی می کنم، شاید هم تشکیل خانواده دادم...
البته شاید اون قدر که میگم وحشتناک نباشم، اما قضاوت به عهده شما...
یادداشت نویسنده:
صدای ضجه های شهر امانم را بریده است...
شهر فریاد می زند یا مردم...؟
در اعماق تاریکی و بی خبری سقوط کرده ایم از حال یکدیگر بی خبر...
آسمان گرگ و میش و باران قطره به قطره سر به بالین زمین می گذارد. گویا آسمان هم دلش گرفته است و زجر می کشد.
صدای شکستن و خرد شدن تک تک قلب ها و حتی سنگ ترین قلب ها را با گوش دل می شنوم.
با خود و اطرافیان مان چه می کنیم؟
می دانم؛ از بدو تولد گرفته تا وداع با زندگی احساس طرد شدن و درک نشدن را همراه خود داریم.
می دانم شکوفه لبخند بر روی لبت فریاد هزاران غم و درد را می زند.
می دانم بغض های فرو فرستاده از تعداد پلک زدن هایت بیشتر شده است.
می دانم گاهی به این فکر می کنی که زندگی را ترک کنی؛ تمام احساست را درک می کنم.
من اکنون احساس آن پیر مرد میانسال را دارم که چشم انتظار دیدار فرزندانش چشم به در جان سپرده است.
احسان آن مادر که فرزند خود را در ماه نهم حمل از دست داده است؛ احسان آن دختر و پسر نوجوان که درک نمی شوند و خرد می شوند.
احساس آن فرد که به چشم جان دادن و نفس های آخر خانواده اش را دیده است.
احساس آن فرد که با جرقه ای از گرفتن جان خود دست کشیده است اما نا امیدی همان امید، جان و روحش را تسخیر کرده است.
احساس آن فرد سردرگم در زندگی را دارم که به تنفر از خود روی آورده است...
احساس تلخ و کشنده تمسخر شدن ...
می خواهم صادقانه بگویم می دانم منشا تمام درد ها و زجر ها و طرد شدن هایت چیست...
تمام این دردها و زجر ها نشات گرفته از طرد شدن و سرکوب خود واقعی مان است.
چشم هایت را ببند و نگاهی به آن فرد گمشده در کنج ذهنت بینداز دستش را بگیر و از تاریکی بیرون بیاور...
او سال هاست که می خواهد فریاد بزند و بگوید " آری من این هستم نه بیشتر از شما و نه کمتر" بگذار فریاد ها و حرف های ناگفته تو را بزند.
برای چه خودت را سرکوب می کنی...؟
فقط یک بار این فرصت را داریم که زندگی کنیم؛ کمی فکر کن آیا یک بار زندگی کردن و داشتن این فرصت ارزش درد کشیدن را دارد؟
می دانم که گاهی فریاد بر می آوریم و خطاب به آفریدگار خود می گوییم" برای چه من؟ چرا باید زندگی من اینگونه می شد؟ " صبر کن...
اگر اشک نبود؛ لبخندی هم در کار نبود اگر یاس نبود؛ امیدی هم وجود نداشت...
به چرخه گردش زمین و روزگار ایمان بیاور. گاهی می خندی و گاهی اشک می ریزی گاهی موفق می شوی و گاهی شکست می خوری...
سیاه نباشد سفید نیست... شب نباشد روزی هم در کار نیست...
تنها راه برای داشتنن زندگی خوب درک کردن خود و مشکلات مان است...
برای یک روز هم که شده دست از طرد کردن و شماتت خود و زندگیت بردار؛ برای دقایقی درد ها و شکستن های زندگیت را بپذیر...
در همان لحظه احساس خوب و رضایت را درک خواهی کرد. فقط کمی به این جمله اعتماد کنید و پذیرای درد های زندگی...
جملات انگیزشی فقط روز های زندگی را می سازند اما پذیرش واقعیت و کنار آمدن و هم قدم شدن با مشکلات دنیا را می سازد...
از خودم شروع می کنم؛ از خودت شروع کن...
من با تاریکی لذت بخش دردهای زندگی ام هم قدم می شوم و تا طلوع خورشید همراهی اش می کنم.
در کنار پذیرش حرکت کن ما انسان ها رونده هستیم و احساس کمال جویی ما سیری ناپذیر اگر درد ها را دوست خودت تلقی کردی و شروع به حرکت...
موفقیت در زندگی خودت را تبریک می گویم...
موفقیت در داشتن خانه های گران قیمت و انگشتر با نگین الماس و لباس هایی با قیمت چند صد دلاری نیست...
موفقیت در داشتن نامت که بر سر زبان ها بیفتد نیست...
موفقیت پذیرش در بهترین دانشگاه و بهترین رشته نیست. موفقیت در داشتن آهنی که حتی تلفظ نامش برای خودت سخت باشد نیست...
موفقیت این است که بدانی چه از زندگی می خواهی؛ موفقیت لبخند های رضایت بخش خانواده و احساس خرسندی از خودت است.
بگذار رو راست بگویم؛ حتی اگر ذره ای اعتقاد به آخرت نداشته باشیم همه ما این را می دانیم که بالاخره خواهیم مرد و وداع با دنیا پایان کار نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه لوکس ؛ مدرک دانشگاهی و یا هر چیز دیگر نجات دهنده تو نمی شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها انسان شریف بودن روشنایی جاده تاریک زندگی ات می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر بر طبق جملات انگیزشی و موفقیت ها و دستاورد های بی پایان رویایی پیش برویم و چشم به واقعیت دنیا ببندیم باید نطق کنم و بگویم همه ما به موفقیت کشوری و یا جهانی نمی رسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعده ای پزشک می شوند و عده ای بیمار، عده ای رئیس و عده ای کارمند؛ عده ای پادشاه و عده ای مطیع...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتر است موفقیت در یکسان بودن تمام انسان ها دیده شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموفقیت بی پایان این است که بزرگی و انسان بودن از چهره ات ببارد و نه از نیش خند گوشه لبت هنگام چشم دوختن به زیر دست هایت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشعار نمی دهم اما برای مدتی پذیرای مشکلات زندگی باش و آن فرد طرد شده درونت را بیدار کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت را دوست داشته باش؛ دردهایت را بپذیر؛ به جلو حرکت کن؛ آنگاه تمام آرزوهایت به حقیقت می پیوندد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوارم خود واقعی مان را بیابیم؛ برای نگاه هایمان شرافتمندی وانسان بودن خواستار هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاندکی مهربانی ؛ لبخند و حقیر نشمردن دیگران قطره ای از اقیانوس وجودت کم نمی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مقدمه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن روزی مهربان ترین و خوش خنده ترین دختر بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزهایی در زندگی ام بود که از به زبان آوردن نامم افتخار می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی ام حتی کوچک ترین سایه درد و اندوهی نداشت. با لبخند صبح بر می خیزیدم و با قهقه و رضایت بی پایان از زندگی سر به بالین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویا فراموش کرده بودم که هر طلوعی؛ غروبی در پیش و هر غروبی ؛ طلوعی دارد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه اتفاقات زندگی ام از یک انتخاب و رفتار اشتباه شروع شد و آتش به زندگی ام زبانه کشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی انسان ها انتخاب اشتباه می کنند اما گویا من هر لحظه از زندگی ام انتخاب اشتباه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تک دختر رها شده در خیابان های غم و درد هستم؛ من همان دختر طرد شده و شکسته هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی خواستم هر ثانیه سرکوب بشوم و فراموش شده باشم. برای اینکه کمی توجه و محبت داشته باشم و دیده شوم دست به انتخاب های کثیف و شوم زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتخاب های اشتباه و نفرت ها و درد های زیادی را تحمل کردم و در تمام لحظات زجر آور زندگی ام برای ادامه زندگی تلاش کردم. فقط به این دلیل که احساس می کردم بالاخره خورشید به زندگی تاریک و اندوه بار من می تابد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این راه شوم و گذر درد ها به این نتیجه رسیدم که درد از من یک دختر بالغ ساخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اشتباهات و گناهانم را پذیرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر شهامت پیدا کردم که همه خوشبختی به دست آورده ام را به گور سپردم و به قتل های انجام شده اعتراف کردم اما در این میان بهترین افراد زندگیم را برای رفتارهای نادرست از دست دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به چشم های بسته مامان خشک شده، هنوز هم با چشم های بسته روی این تخت بود ! از اینکه روز شماری می کردم خسته نشده بودم، اعتماد به نفس زیادی تو روز شماری و نرسیدن داشتم تقریبا سه سال بود که روز ها رو شمارش می کردم تا شاید مامان بیدار بشه. پوزخند گوشه لبم کنار نمی رفت. می دونستم مامان دیگه بر نمی گرده ، فقط خودم رو به بازی گرفته بود و این شو مسخره رو ادامه می دادم. با تمام حماقتی که داشتم اجازه نمی دادم دستگاه های تنفسی رو از مامان قطع کنن. تمایلی به باور اینکه مامان پیشم نیست نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند خودم رو گول می زدم، بابا هیچ وقت به فکر زن سابقش نیست ! فقط به فکر خودش هست و بس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو کلافه بیرون فرستادم، از کنار تخت بلند شدم، قرار بود برای خرید برم بیرون خواستم مانتوم رو بپوشم، اما قبل از اینکه دستم به رگال لباس ها برسه با فریاد گوش خراش بابا، متوقف شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم مثل همیشه از اتاق با شتاب بیرون رفتم و به سرعت تمام پله ها رو دو تا یکی، طی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به بابا دوختم که دست نازلی رو گرفته بود و فشار می داد و هیچ توجهی به گریه های اون نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلد حماقت به تن کردم و رو به روی بابا ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته اگر بشه گفت بابا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی زدم و گفتم: بسه! تمومش کن لطفا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا به محض دیدن من ، اخم از پیشونی محو کرد و گفت : دخترم بهتره تو دخالت نکنی این دختر بچه احمق! بی اجازه از انبار بیرون اومده! فقط ده دقیقه در رو باز گذاشتم تا نور رو ببینه اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض احمقانه ای به گلوم چنگ می زد. به خاطر همین فریادی زدم و دست نازلی رو از دست بابا بیرون کشیدم و گفتم: تو فقط یه دختر نداری ! من و نازلی دخترای تو هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازلی از ترس خودش رو پشت کمرم پنهان کرد. لرزش تنش درست مثل سوز وسط زمستون بود. بدون توجه به بابا، دست نازلی رو گرفتم تا به اتاق ببرم که با فریاد بابا متوقف شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا اگر این دختر رو با خودت ببری من می دونم و تو ! ماشین رو ازت می گیرم_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم، فکر می کرد مثل اطرافیانش عاشق پول کثیفشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به فریاد های مسخره ش نازلی رو بغل کردم و به سمت پله ها رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز به دهمین پله نرسیده بودم که با فریاد آرش متوقف شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین از کجا پیداش شد؟! سعی کردم اهمیت ندم، که فریادی زد و گفت: آنا! همین الان اون پله ها رو بیا پائین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتپش قلب گرفتم می دونستم این احمق از سر کینه جای سالم روی بدن این بچه چهار ساله نمی ذاره بمونه همیشه همینطور بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم بابا هم آرش جفت شون خون کثیف تو رگ هاشون در جریان بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان رو هم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه شده بودم ! با بیرون کشیده شدن نازلی از بغلم، با شتاب برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش بچه رو تو بغلش گرفت، نازلی شروع به گریه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت آرش حمله ور شدم تا نازلی رو از حصار دست هاش نجات بدم که ممانعت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که به چشم هام خیره شده بود فریادی زد و خطاب به دایه نازلی گفت: نازلی رو ببر انباری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجمه سراسیمه از پله ها بالا اومد. نازلی رو که سعی داشت از دستشون فرار کنه رو تو بغلش رام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعصابم به هم ریخته بود، نمی دونستم چی کار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم تا آرش رو تکه تکه نکنم. آرش با پوزخند نگاهی به صورتم انداخت و با فریاد گفت: نجمه! به نازلی تا روزی که من بگم آب و غذا نمی دی! فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض به گلوم چنگ می زد. اما الان وقت عقب نشینی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش رو کنار زدم و پله ها رو دو تا یکی طی کردم رو به روی بابا که بیخیال نگاه می کرد ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فریاد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتر نیست به این پسرت بگی پاش رو از گلیمش درازتر نکنه؟؟؟_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با افتخار نگاهی به آرش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی انقدر مقتدر شده که می تونه جلوی خواهرش بایسته پس لیاقت این رو داره که شرکت رو بچرخونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقه ای از سر عصبانیت زدم. آرش کنارم ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی بینی خواهر خوبم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز بر عکس می چرخه ! اگر جنازه تو خونه نگهداری نمی کردی الان اوضاع بهتر بود و مثل پرنسس ها زندگی می کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم چشم هام رو به چشم های زاغی رنگ آرش دوختم . بدون توجه به بابا دستم رو روی سینه آرش گذاشتم و محکم به عقب هل دادم. این کارم باعث شد دو تا سه قدم عقب بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا که انگار به این دعوا های گاه و بی گاه ما عادت کرده بود. لبخند مسخره ای زد و همراه نجمه از نشیمن بیرون رفت آرش با نگاهش رفتن بابا رو ردیابی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم عاقبت خوشی در انتظارم نیست. اما من هم دختری نبودم که جلوی کسی کوتاه بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه بابا از دید محو شد، آرش قدم به سمتم برداشت و زیر لب غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رو هل می دی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نازلی دفاع می کنی؟ مدافع حقوق بشر شدی آره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فریادش نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه لباسم رو تو مشتش گرفت خون به چشم هاش هجوم آورده بود. انگار زیادی از دستم عصبانی بود و فقط دنبال موقعیت می گشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چه موقعیتی بهتر از الان...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش نزدیک تر اومد که مجبور شدم چند قدم به عقب برم نیشخند گوشه لبم آرش رو بیشتر عصبی می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه حرکت خودش رو بهم رسوند، یقه لباسم رو تو مشتش گرفت با عصبانیت چشم بهم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کسی بود سعی می کرد مسلط باشه اما واقعا موقعیت خوبی بود من اگر همچنین موقعیتی پیدا می کردم که بابا نباشه و کسی نتونه ازش دفاع کنه ! حتما کات نهایی رو می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سرکشم رو به چشم های آرش دوختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خوای چیکار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبکشی؟ پس عجله کن، چون اگر تو من رو نکشی من تو رو می کشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی بود، عصبی تر شد، با پشت دست محکم به دهنم کوبید. سوزش لبم رو احساس می کردم اما مهم نبود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی نثار چهره از خود راضیش کردم و با وقاحت بیشتر ادامه دادم وگفتم: مطمئنم بازم مواد زدی که اینطوری وحشی شدی! الان دلت خنک شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من با این چیزا دلم خنک نمی شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونی، اصلا جیگرم حال نمیاد ! اما اگر بکشمت حالم خوب می شه و همه از دست آدم احمقی مثل تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا برخورد کمرم به دیوار نفسم برای چند ثانیه قطع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش به قیافه درهم من که از درد مچاله شده بود خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهر عزیزم آنا خانوم بهتره خفه بشی، چون اگر حرف مفت بزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک تر اومد و تو صورتم غرش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر حرف مفت بزنی، کافیه اون چهار تا سیم رو از مادرت جدا کنم._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت آرش رو به عقب هل دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت عصبانیت پشت و سر هم فریاد کشیدم که باعث شد تمام خدمه با عجله به نشیمن بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تئاتر تماشا می کردن، کلافه دستی به موهام کشیدم و انگشت اشاره م رو به نشونه تهدید رو به آرش گرفتم و با فریاد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق نداری به مامان دست بزنی! می شنوی احمق؟_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکافیه انقدر ساکت موندم! نه تو نه بابا هیچ کدوم آدم نیستید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی شنوی؟! آدم نیستید که بچه چهار ساله رو هر روز به خاطر کینه مسخره شکنجه می کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی شنوی آرش؟ حالم از تو و اون بابا بهم می خوره، نمی تونم تحملتون کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا فکر کرده چون پول داره هر غلطی دلش بخواد می تونه بکنه؟ یا تو نفهم فکر کردی اجازه می دم دست به مامان بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش با خشم رو به تمام خدمه بلند فریاد کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمتون گمشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمشون از ترس به یک طرف فرار کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش زیر لب با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمی تونم؟! من احمقم؟! بهت می فهمونم دختر نمک نشناس. _
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پله حمله ور شد که به سمتش خیز برداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پله دوم ایستادم و با غضب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش، تو هیچ کاری نمی کنی، باشه! قبول مشکل منم نه تو عوضی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف رو باید یکم پیش می گفتی آنا خانوم_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت من رو کنار زد که باعث شد روی زمین بیفتم بلند شدم و با عجله به سمت آرش حمله کردم و به لباسش چنگ زدم تا وارد اتاق مامان نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش نیشخندی زد و با شدت بیشتری من رو به سمت دیوار هل داد که باعث شد صدای ترک خوردن استخون هام رو بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب گزیدم و با فریاد بابا رو صدا زدم تا حداقل به دادم برسه. آرش توجه نکرد و وارد اتاق شد، پشت سرش به داخل اتاق رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست مثل یه حیوون وحشی به سمت مامان هجوم برد فریادی کشیدم که چشم به چشمم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که نفس نفس می زدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه آرش ببخشید، غلط کردم! تور و به خدا قسم با مامان کاری نداشته باش، خواهش می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش چشم هاش رو باریک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیزی برای بخشیدن وجود نداره چه بهتر الان این زن بمیره و همه از دست جنازه تو این خونه راحت بشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی زدم و با بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بسه آرش مامان هیچ تقصیری تو این قضیه نداشته، مامان نمی خواست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما آرش نمی شنید، انگار کر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین سیم رو از دستگاه جدا کرد که باعث شد اکوی بوق های متممد هشدار بهم بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هام جاری شدن، لرزش دست گرفتم با دیدن جسم بی روح مامان، تصمیمم قطعی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلدون شیشه ای رو از روی میز برداشتم آرش هنوز دست از کارش نکشیده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت تنها حامی و پشت پناه من رو ازم می گرفت می خواست مامان رو بکشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی ذارم! نه نمی ذارم چنین اتفاقی بیوفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو بستم و گلدون رو پشت گردن آرش خاکستر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم قطع شد نگاهم رو به آرش دوختم که ناباور به من زل زده و دستش رو پشت گردنش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه به آرش، که شبیه جنازه شده بود توجه کنم به سمت مامان رفتم و سیم ها رو به دستگاه وصل کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هام بی مهابا روی گونه هام فرود می اومد با مشت روی دستگاه کوبیدم. هنوز هم خط ها ممتد بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی زدم. دست های مامان رو تو دستام گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شونه هاش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان! خواهش می کنم بیدار شو! خواهش می کنم من رو کنار..._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفم رو کامل نکرده بودم که درب به شدت کوبیده شد و بابا و تمام خدمه به اتاق هجوم آوردند. بدون توجه به فریادشون، سیم ها رو جا به جا می کردم تا شاید خط زندگی من تموم نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی زدم و با بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان التماست می کنم بلند شو_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مشت روی دستگاه می کوبیدم میون هق هق هام فریاد زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش می کنم زنگ بزنید اورژانس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بوق بهم گوشزد می کرد که همه چی تموم شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان عزم رفتن کرده. روی زمین زانو زدم، دست های سرد مامان مهر خاموشی به لب هام زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو روی دستش گذاشتم و آروم اشک ریختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی من همیشه همین بود خلاصه می شد تو دو کلمه" تنهایی و بیچارگی"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کشیده شدن بازوم به خودم اومدم و با بهت به بابا خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلماتی رو فریاد می کشید اما گوشم نمی شنید، فقط اشک می ریختم و به مامان نگاه می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سوزش گونه م نگاهی به چشم های آشفته و وحشت زده بابا دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای من نگران بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم دهن باز کنم و بگم ممنون که نگران منی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما با سیلی دوم، سوم و چهارم کلمات قفل شدند با بهت به بابا نگاه کردم که فریاد کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر بی چشم و رو چه غلطی کردی؟ هان؟ _
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض نگاهش می کردم که موهام رو تو دستش گرفت. خون به رگ های مغزم هجوم آوردن! از درد چشم هام رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد دیگه ای زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پست فطرت بهت زندگی دادم این چه غلطی که با داداشت کردی؟ می شنوی آنا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کشیده شدن موهام فریادی کشیدم! هر چقدر تقلا می کردم فایده نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا کنار آرش که روی زمین آغشته به خون بود ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین احمق چی کار کردی! ببین..._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس چشم هام رو به جسم خونی آرش دوختم قلبم به تپش افتاده بود من چی کار کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض به گلوم چنگ می زد با فشاری که به بازوم وارد شد نگاهم رو به بابا دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین چی کار کردی دختر احمق_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوم رو از دستش بیرون کشیدم کنار آرش زانو زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا نفس کلافه ای کشید و رو به خدمه که شبیه مجسمه ایستاده بودن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دکتر تماس بگیرید._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به جمجه خونی آرش بود با بهت نگاهش می کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چی کار کردم؟ من کشتمش؟ من قاتل آرش شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هشدار دستگاه ها مته به روحم شده بود جیغ های پی در پی کشیدم و با شتاب از جام بلند شدم به دستگاه هجوم بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی فهمیدم چی کار می کنم حالم دست خودم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام سیم ها رو از برق جدا کردم فریادی کشیدم و با اشک سمت بابا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه بابا رو تو مشتم گرفتم فریاد زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی ببینی؟ همه این اتفاقات مقصر تویی! مامان به خاطر تو مرد._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر تو نازلی وارد این بازی کثیف شد. به خاطر تو من نفهمیدم زندگی یعنی چی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی شنوی مقصر تو بودی مامان رو تنها گذاشتی! تو مقصر بودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو وقتی مامان رو از خونه بیرون انداختی اینطور شد. طلاق گرفتید تموم شد! چی کار به کارش داشتی عوضی؟ مگه آزاد نبود چرا وقتی با...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فریاد بابا و پرت شدنم روی زمین ساکت شدم. هیچ موقع دوست نداشت حقیقت رو متوجه بشه، هرچند من هم تو این ماجرا و وضعیت الان نقش مهمی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیش خندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان که فکر می کنم می بینم توهم شبیه مادر عوضیت هستی، پست فطرتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم که فریاد بزنم و مثل همیشه خونه رو از صدای جیغ هام پر کنم و با صدای بلند واقعیت ماجرا رو بگم که نگهبان ساختمون رو صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ثانیه نکشید که وارد اتاق شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و نگاهم رو به چشم های کبود مامان دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به بابا معطوف کردم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا رو تو اتاق زیر پله زندانی کنید تا پلیس بیاد تکلیف این احمق رو معلوم کنه._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رنگ باخت ترس به چهره م نشست نه اون با من این کار رو نمی کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون نمی تونست تنها دخترش رو به پلیس تحویل بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کشیده شدن بازوهام اشک از چشم هام سرازیر شد با ضجه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با من این کار رو نکن خواهش می کنم بابا من نمی خواستم اینطور بشه همه ش یه اتفاق بود. به جون مامان قسم می خورم که نمی خواستم این بلا سر آرش بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دستی به سر خونی آرش كشيد و با فریاد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونی به روح مادرت قسم بخوری آنا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو به نگهبان دوخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آنا رو زیر پله زندانی کن در رو هم به روش قفل کن . غذا هم بهش نمی دی تا من بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به صورت بی روح بابا دوختم . با کشیدن دستم از اتاق بیرون رفتم . من چی کار کردم ؟ چرا برادر تنی خودم رو کشتم ؟! اما اون حقش بود ! آره ، اون مامانم رو کشت ! بغض دیواره گلوم رو خراش داده بود . اما مامان از اول فقط با دستگاه نفس می کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هل دادم به اتاق نگاهم رو به اطراف دوختم ، اتاق شش متری ! نگاهی به نگهبان انداختم که شونه ای بالا انداخت و پشت سرش درب رد قفل کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیوار تکیه دادم و روی زمین نشستم خاطرات تلخ تمام ذهنم رو به آشوب کشیده بود . باعث و بانی تمام اینها بابا بود ! درست همون روز نحس تمام این اتفاقات افتاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته اشک ریختم و به تار عنکبوت روی دیوار خیره شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد آوردن اون روز چندان هم سخت نبود ... دوماه از روزی که دانشگاه رفتم می گذشت رشته کامپیوتر درس می خوندم خانواده ما چهار نفره بود ، محمد بابام ، ناهید مامانم ، آرش برادرم و من ... وضع مالی خوبی داشتیم رابطه هممون باهم خوب بود ، مامان و بابا اون طور که تعریف می کردن از اول عاشق بودن و بعد از گذشت سی و چند سال هنوز هم باهم خوب رفتار می کردن. من هجده سالم بود و آرش بیست و چهار سال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از روزها ظهر از دانشگاه به خونه برگشتم بعد از صرف ناهار خواستم به اتاق برم که تلفن خونه زنگ خورد . دقیقا اون روز شوم با تماس ناشناس یه نفر شروع شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه از آشپز خونه خارج شدم تلفن خونه زنگ خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان خواست تلفن رو جواب تلفن رو بده که گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بشین مامان جون من جواب میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه سبز رنگ رو فشردم و تلفن رو روی گوشم گذاشتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله، بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفس کشیدن شخصی می اومد دوباره نفس عمیقی کشید، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبفرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز کلمه رو کامل نکرده بودم که مردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابات هست آناهیتا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحنش خوشم نیومد زیادی ترسناک بود. ناخودآگاه گفتم: چی کارش دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته تر و ترسناک تر گفت: اگر دوست نداری حقیقت رو به باباجونت بگم تلفن رو بده بهش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیدم، انگار آب جوش روی سرم ریختن بدون حرفی به سمت آشپز خونه رفتم تلفن رو سمت بابا که در حال خندیدن با مامان بود گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شما کار داره بابا..._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا تلفن رو گرفت و از آشپز خونه خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به بابا محمد دوختم که از درگاه آشپز خونه نمایان بود . آرش نگاهی به من انداخت و با شیطنت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نکنه خاستگار بود که اینطور گفتی آنا جون ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دندون نمایی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از کجا معلوم شاید بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش خنده ای کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچ کس تو رو نمی گیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لبخندی زد و رو به آرش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پسرم این حرف رو نزن ، دختر به این خوشگلی و نازی دارم از خدا شون هم باید باشه ! با صدای فریاد بابا ، با ترس نگاهم رو به بابا دوختم که با اخم به سمت ما می اومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیشده بابا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو به چشم های متعجب مامان دوخت و با فریاد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از این عوضی بپرس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهم رو به بابا دوختم ترسیدم که فهمیده باشه چی شده و با صدای بلند گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یعنی چی ؟! چرا اینطوری حرف می زنی بابا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش از پشت صندلی بلند شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چیشد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با بغض به بابا خيره شده بود . خواستم سمت بابا برم که فریادی زد و یقه لباس مامان رو تو دستش گرفت و از روی صندلی بلندش کرد . با ترس دست رو شونه بابا گذاشتم که دستم رو به شدت پس زدا فریادی زد و رو به مامان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چطور تونستی ناهید ؟ چطور تونست همچین کاری کنی ؟ مامان ! انگار می دونست چه خبره اما هنوزم بغض داشت با فریاد دیگه بابا اشک هاش سرازیر شد. این قضیه به من ربط داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال مامان بد شده بود، نگاهم رو به بابا دوختم و با فریاد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا چیکار می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا نیشخندی زد ، تا به حال ندیده بودم بابا اینطور رفتار کنه، یقه لباس مامان رو گرفت و از صندلی جداش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و آرش با ترس به رفتار عجیب بابا خیره شده بودیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا فریادی زد و خطاب به مامان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا این کار رو کردی ناهید چرا؟! چطور تونستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هنوز هم اشک می ریخت خواستم برم نزدیک که آرش بازوم رو گرفت و متوقف شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان آروم لب زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی خواستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هق هق مامان اجازه نداد ادامه حرفش رو بگه، بابا پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین الان از این خونه برو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت فریادی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یعنی چی بابا؟ این چه حرف مسخره ای که می زنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان، بابا رو کنار زد و از آشپزخونه بیرون رفت و آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خوام استراحت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله پشت سر مامان بیرون رفت ماهم پشت سرشون از آشپز خونه خارج شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا فریادی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستراحت خبری نیست ناهید! چون جای تو اینجا نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت بابا رفتم اگر قضیه من رو فهمیده باید من از اینجا برم نه مامان، با فریاد گفتم: بابا چی می گی؟ الان مامان رو داری از خونه بیرون می کنی؟ فکر نمی کنم کار مامان انقدر بد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفم کامل نشده بود که مامان فریاد کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آنا! به تو و آرش مربوط نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا پوزخندی زد و با فریاد و تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مربوط نمیشه؟ ناهید واقعا مربوط نمیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده هیستریک کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزار بگم تو چه آدم عوضی هستی! بزار بچه هات تو رو بشناسن _
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت اشاره به مامان اشاره کرد که در حال اشک ریختن بود و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این زن عوضی که اسمش رو مادر گذاشتید! کاری کرده که هیچ کدوم از رقیب هام نمی تونستن انجام بدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین زن دغل باز! تمام دارایی من رو به فنا داده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی شنوید؟ با یکی از شریک های نامردم دست به یه یکی کرده بود که کل ثروت من رو نابود کنه و خودشون فرار کنن و من بمونم و طلبکار می شنوید؟ مادرتون می خواست از من طلاق بگیره و بره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به مامان نگاه کردم که اشک می ریخت آهسته لب زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان، تو می خواستی چنین کاری انجام بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نگاهم کرد قبل از اینکه جواب بده بابا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می خواستی نه! این کار رو انجام داده الان تقریبا ما هیچ ثروتی نداریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما با یه تفاوت! اون سیامک که با مادرت نقشه کشیده بود به مادرت رو دست زده خودش از کشور رفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با تعجب نگاهی به بابا انداخت و با صدای لرزون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیامک... سیامک رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا عصبی بود عصبی تر شد به سمت مامان حمله کرد و بازوش رو تو دستش فشار داد و گفت: هنوز هم اسم اون کثافت رو میاری؟ _
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان رو به سمت در برد که فریاد زدم، آرش شونه م رو تو دستش گرفت تا نتونم برم جلو، بابا مامان رو از در بیرون برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش رو هل دادم و پشت سرشون به حیاط رفتم مامان سعی داشت مقاومت کنه اما بابا، مامان رو به سمت در ورودی می کشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی زدم و همونطور که گریه می کردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابا، مامان رو راحت بزار... منم با مامانم میرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا فریادی زد و گفت: ببند دهنتو آنا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اشک می ریخت و فریاد می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من نمی خواستم اینطوری بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهش می کنم، بزار تا موقعی که یه جا برای زندگی پیدا کنم بمونم. خواهش می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالتماست می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا نیشخندی زد و در خروجی رو باز کرد و مامان رو پا برهنه داخل کوچه هل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی زدم و با کنار زدن بابا به سمت مامان که اشک می ریخت رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا پوزخند دیگه ای زد و رو به مامان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قبل از اینکه این کار رو انجام بدی باید به عاقبتش هم فکر می کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته فکر کردی مطمئنم اون هم چه فکری، لابد خیال داشتی با سیامک یه زندگی خوب راه بندازی نه؟! الان اون رفته و تو موندی و بدبختی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا آروم لب زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهید، عزیزم، عشق قدیمی من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لبخند کمرنگی زد و با صدای لرزون گفت : جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دهنش رو کج کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هر چه زود تر گمشو از این خونه، دیگه نمی خوام دور و بر این خونه ببینمت می شنوی؟ تو الان با یه حیوون برام فرق نداری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با بهت به بابا خیره شده بود. فریادی زدم و دست مامان رو گرفتم و به سمت خونه بردم که بابا دست من رو از مامان جدا کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حق انتخاب نداری آنا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من رو به داخل حیاط هل داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک می ریختم و التماس می کردم. مامان خواهش می کرد، اما بابا سنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم نمیره چطور مامان رو مثل آشغال بیرون انداخت اون روز بد ترین روز زندگیم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان جایی نداشت بره ، اون بود و یه دست لباس تنش هفت یا هشت ساعت مامان پشت در خونه نشت و اشک ریخت و من هم داخل حیاط هر چقدر به دست و پای بابا افتادم فایده ای نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها مامان یه جمله بهم گفت " آناهیتا به هیچ عنوان به بابات قضیه رو نگو بزار برای این ماجرا تنبیه بشم نه بخاطر تو، لطفا اون ماجرا رو مثل راز با خودت به گور ببر"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا نمی شنید که چی می گم آرش هم نمی دونم چه حالی بود که حتی جلوی بابا رو نگرفت هوا گرگ و میش و تاریک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی از مامان نمی اومد! بابا هم در رو قفل کرده بود تا بیرون نرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت از روی زمین بلند شدم و به جون در افتادم و با فریاد می گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما هیچ صدایی نمی اومد تلفنم رو بیرون کشیدم و به ناچار به کتی زنگ زدم، جوابم رو نداد نا امید اشک می ریختم که با صدای ترمز یه ماشین، گوشم رو به در چسبوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای یه زن آشنا بود انگار مامان رو صدا می زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال مامان بد شده بود خواستم بابا رو صدا بزنم اما ترسیدم که نکنه مامان رو به بیمارستان نبره اون شب مامان رو به بیمارستان بردن، اما اون شب یه اتفاق افتاد که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز شدن درب اتاق، رشته افکار خاطراتم پاره شد نگاهم رو به ملیحه خدمتکاری که تازه شروع به کار، کرده بود. انداختم، از درگاه در فاصله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره نگاهش کردم که از زیر پیشبندش یه کاپ کیک در آورد و بلافاصله روی زمین گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم تشکر کنم که از جلوی چشمم به سرعت محو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ کدوم از خدمه دلشون نمی خواست با دختری مثل من که هیچ احترامی سرش نمی شه و سرکشی می کنه حرف بزنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم، دیگه عادت کرده بودم. الان که بیست و دو سالم شده و چهار سال از اون ماجرا گذشته باید عادت کرده باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا به یاد آوردن سکانس های تلخ زندگیم، به خودت جرأت می دادم مدت بیشتری زندگی کنم و بابا و آرش رو عذاب بدم. اون شب مامان رو دوستش و یه مرد به بیمارستان بردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی دنبالش رو گرفتم تا ببینم حالش چطوره، اما آرش و بابا اصلا براشون مهم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه مامان از بیمارستان مرخص شد دیگه ازش خبری نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفت یا هشت ماه شب و روز به بابا التماس می کردم تا دنبال مامان بره و اون رو برگردونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما بابا! هیچ اهمیتی نداد. خونه رو بانک مصادره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین و خیلی چیزایی که داشتیم رو به جای قرض پس دادیم، از یه خونه هزار متری به یه اتاق بیست متری رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوضاعمون خوب نبود. بابا انگار از مامان خبر داشت چون یه روز اومد و گفت" همه چیز تموم شد، طلاق"!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم خوب نبود واقعا داغون شده بودم، از طرفی نگران بودم ، مامان بهم پیغام داده بود یه نقشه داره که با کمک کتی انجامش میده تا من خیالم از بابت اون راحت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام خدمه رو مرخص کردیم بابا شرکت رو از دست داده بود تمام سهام رو سیامک دوستش برداشت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه به دست و پا زدن افتاده بوديم به زور کار کردن تونستم یه پولی در بیارم سه هفته ای از رفتن مامان گذشت روز تولدم، اردیبهشت ماه بود. هنوز نگران اون بودم علاوه بر مامان باید فکر می کرد چی به سر اون میاد!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از دانشگاه برگشتم مامان رو دیدم همراه یه مرد، خیلی خوشحال شدم که حالش خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه کلی باهم خوش گذروندیم گفت " می خواد ازدواج کنه ! با دادش کتی دوست صمیمیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون روز شوهر مامان، خرج دانشگاهم رو بی سر و صدا می داد و کمکم می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشتم بابام بفهمه، اما واقعا من نمی تونستم خرج خودم رو بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش شب ها خونه نمی اومد. بابا هم معلوم نبود کجاست فقط هر شب با حال خراب آوار می شد روی سرم چهار ماه از اون روز که مامان رو دیدم گذشت یه شب بابا با حال خوش اومد خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی کبکش خروس می خوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی پرسیدم چی شده؟! فقط گفت "همه چیز از اول زندگیمون بهتر می شه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت همه چی رو به راه شد انگار معجزه بود اما فهمیدم چی شده. بابا گفت تمام پول خرید این عمارت کوفتی و خیلی دارایی دیگه رو از سیامک پس گرفته بود. سیامک چطور برگشت؟ چطور پول رو پس داد؟ بابا دروغگوی خوبی نبود اما من فهمیدم از چه راهی پول و دارایی به دست آورد ، فهمیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا متوجه شده بود مامان با یه مرد ثروتمند ازدواج کرده، فهمیده بود که اوضاع زندگیش خوب شده فهمیده بود که مامان بارداره، یه روز که با تلفن صحبت می کرد حرف هاش رو شنیدم تهدیدش کرد، گفت " اگر ثروت قبلی بهش برنگرده بچه مامان رو می کشه" بابا معتقد بود و پافشاری می کرد که اون بچه از بابا نیست. مامان هم به خاطر من ترسیده بود. هر کس دیگه ای هم بود همین واکنش رو نشون می داد مامان هر پولی که پس انداز کرده بود به اضافه پول هایی که از سیاوش شوهرش می گرفت رو به بابا داد. اما نگار این پول ها برای بابا کافی نبود که از مامان خواست مهریه اش رو بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به سیاوش گفت مهریه می خواد، سیاوش هیچی نگفت انگار از خواهرش کتی خط می گرفت که چیزی نگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی و این خیلی قضیه رو مشکوک تر و پیچیده تر می کرد، مامان تمام مهریه ش رو نقد کرد و به بابا داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مدت بود که هیچ پولی به حسابم از طرف شوهر مامان واریز نمی شد، انگار فهمیده بود که مامان پول ها رو چیکار کرده بابا با پول هایی که مامان داده بود سرمایه گذاری کرد و پول روی پول اضافه کرد نگران مامان بودم دلشوره داشتم، بابا هر شب خندون بر می گشت خونه! آرش تو شرکت که بابا دوباره راه انداخته بود شروع به کار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر حسب، روزهایی که می شمردم یک هفته به زایمان مامان بوده البته من مامان رو پنج ماه ندیدم و اونطور که از بابا شنیده بودم مامان وقتی رفته بود می گفت چهارماهه باردار بوده! قضیه پیچیده شده بود اون هم درست زمانی که من تازه فارغ شده بودم. یه شب آرش با حال خراب اومد خونه خیلی وقت بود که با آرش هم کلام نشده بودم، اما این بار یه حسی ته قلبم فریاد می کشید و تمنا می کرد که با آرش حرف بزنم، آرش رو تا به حال اینطور ندیده بودم اون شب حرف هایی بهم زد که نباید می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا شاید هم من نباید می فهمیدم آرش گفت" بابا برای کاری دوباره پول کم آورده بود! با آرش رفته بودن سراغ مامان، وقتی رفتن خونه مامان، دعواشون شده بود. سیاوش هم اونجا بوده گفته می دونه که تمام اون پول ها رو به بابا داده دعوا شده. مامان، خواست برای بابا باز هم پول بیاره که سیاوش عصبی می شه و مامان رو می زنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش همون موقع خونه رو ترک می کنه از عصبانیت تا با مامان دوباره دعوا نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما، اما به محض رفتن سیاوش بابا، شروع به جر و بحث با مامان می کنه دعواشون شدت می گیره بابا مامان رو هل می ده! مامان سرش به گوشه پله ها می خوره و بی هوش می شه اما از اونجایی که ترسیده بودن فرار می کنن و مامان رو همونجا تنها می ذارن. آرش از تلفن عمومی به اورژانس تماس می گیره و میگه که انگار دعوای زن و شوهری بوده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان رو بیمارستان می برن، اما مامان میره کما، دیر کرده بودن! نازلی... باید بگم دختر مامان! اون تنها یادگار مامانم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای باز شدن درب نگاهم رو به درگاه دوختم، بابا بود. بدون توجه به بابا سرم رو به طرف مخالف چرخوندم. بابا آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجهی نکردم، دستم رو کشید : نگاهم رو به بابا دوختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا برای آخرین بار به جنازه ای که نگه داشته بودی نگاه بنداز! دارن می برنش._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و بغضم رو فرو فرستادم و از جام بلند شدم بابا رو کنار زدم و به سمت بیرون رفتم. مامان فداکاری بزرگی برای من کرد، بد نامی خودش رو به جون خرید و خودش رو هم به کام مرگ فرستاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به برانکارد که دم در بود انداختم، تنم سرد شد... انگار روح از بدنم کنده شد. آهسته به سمت تخت قدم برداشتم. پارچه سفید رو کنار زدم نگاهم رو به صورت بی روح مامان انداختم و لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می دونم بابا و کتایون این بلا رو سرت آوردن، می دونم نتونستی خوب زندگی کنی، اما من تقاص این کار ها رو از این دو نفر می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرحم زخمم الان انتقام گرفتن بالاخره یه روز همه شون رو داخل خون غوطه ور می کنم! بهت قول می دم مامان! وقتی انتقام بگیرم، منم میام پیشت منتظرم بمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک گوشه چشمم رو پاک کردم و پیشونی مامان رو بوسیدم و ملحفه سفید رو روی سر مامان کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مکثی از برانکارد فاصله گرفتم و به سمت بابا رفتم نگاهم رو به چشم های تهی از محبت دوختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش چی شد؟ هنوز زندست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بهم دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی بینم تنها بودن بهت اثر کرده و گارد گرفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه سری تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش زندست هنوز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دستم رو محکم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا زمانی که چشم هاش باز نشن، از اینجا نمیری و همچنین منتظر باش چون می خوام به پلیس تحویلت بدم به جرم اقدام به قتل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم حرفی بزنم که بابا فریاد کشید و خطاب به خدمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراقب آنا باشید تا من بر می گردم نذارید از خونه بیرون بره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصله گرفت و از خونه بیرون رفت . من به موقع از اینجا می رم و بابا رو به جرم قتل حواله زندان می کنم به سمت محل استراحت خدمه رفتم. همشون تا من رو دیدن اخم به پیشونی انداختند. احمق ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی کشیدم تا فریاد نزنم آهسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید زیر زمین رو بدید._
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط خیره نگاهم می کردند کلافه فریاد زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید زیر زمین!_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجمه، دایه نازلی نگاهش رو به من دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازلی داخل زیر زمین نیست خانوم لطفا دردسر درست نکنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و بدون توجه به حرفش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کلید...موبایلم رو هم بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه سرش رو تکون داد و از روی ناچاری کلید و تلفن رو بهم داد از خونه بیرون و به پشت عمارت رفتم. نگاهم رو به در خاکی رنگ دوختم می دونم نازلی اینجا نیست اما، من الان به اینجا احتیاج دارم، به شدت هم احتیاج دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر زیر زمین رو باز کردم و داخل رفتم، نگاهم رو به اطراف انداختم، واقعا نازلی رو اینجا نگه می داشتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir