داستان این بار ما راجع به یه دختریه که با استفاده از نیروی فوق‌العاده ماوراییش، می‌تونه تمام موجودات خطرناکی که توی سیاره زمین هستند رو از بین ببره! داستان متفاوتیه مثل داستان میشا دختر خوناشام

ژانر : عاشقانه، طنز، تخیلی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۵ دقیقه

مطالعه آنلاین من دختر افسانه ایم
ا استفاده از نيروي فوق‌العاده ماوراييش، مي‌تونه تمام موجودات خطرناکي که توي سياره زمين هستند رو از بين ببره! داستان متفاوتيه مثل داستان ميشا دختر خوناشام

حرفي از نويسنده:

سلام دوستاي گل و خوشگلم! خداروشکر انقدر از ميشا استقبال شد که تصميم گرفتم يه داستان متفاوت ديگه بنويسم، تجربه ثابت کرد که تخيلي و طنز نويسيم واقعاً خوبه و اين و مديون شمام، بازم تو اين داستان قهرمان ما يه دختر ايرانيه، مي‌تونم بگم ايراني‌ها هميشه قهرمانن و من در اين داستان غير ممکن رو ممکن مي‌کنم! چاکر همه، عاشقتونم به مولا.

مقدمه:

اينجا آخر دنياست، جايي مثل جهنم!

جايي که قدم به قدمش تو رو بدرقه مي‌کنه به سمت مرگ!

نه يه مرگ راحت، يه مرگ دردناک و زجر آور.

يه جايي که هرلحظه بايد منتظر باشي تا وقتي به تنگنا اومدي، خودت با يه گلوله کارت رو بسازي!

براي همينه که هميشه ميگم:

"من دختر افسانه‌ايم"!

***

بسم الله...

با دو وارد ساختمون شدم و کارتم رو گرفتم جلوي سرباز، نگاهي بهش انداخت و با لحن سردي گفت:

سرباز: اين يعني چي؟

در حالي که هول شده بودم کارتم رو برگردوندم و بهش نگاه انداختم، تف تو مخت دختره‌ي اوشگول!

سعي کردم خودم و ضايع نکنم براي همين با لبخند کارت مليم و گذاشتم توي کيفم و کارت ورود رو در آوردم که نگاه بي‌تفاوتي انداخت و گفت:

سرباز: مي‌توني وارد شي.

لبخند قدر داني زدم و گفتم:

من: مرسي.

سريع از بين اون دستگاه‌ها عبور کردم و دوربينم رو از توي کيفم در آوردم.

لبخندي از روي شوق زدم و سريع سوار آسانسور شدم و دکمه‌ي 20 رو فشردم؛ توي پوست خودم نمي‌گنجيدم! پاهام رو از روي خوشحالي و استرس مي‌کوبيدم به کف آسانسور! تو آيينه آسانسور خودم رو نگاه کردم و موهام رو با شالم درست کردم!

چشم‌هاي آبي و پوست سفيد و ل**ب‌هاي صورتيم تضاد خوبي رو توي صورتم ايجاد کرده بود.

موهاي مشکي براق و ابروهاي خوشگل و خوش فرم مشکي، من از خودم تعريف نکنم کي تعريف کنه؟

پوزخندي زدم و روم رو از آيينه گرفتم که در آسانسور باز شد. سريع از آسانسور زدم بيرون و به جمعيتي که با شوق و ذوق به حرف‌هاي مرد راهنما گوش مي‌کردن، نگاه کردم!

اي واي نکنه دير کردم؟ من براي اين همايش کلي انتظار کشيدم!

بي‌اهميت به مردم به زور خودم رو از وسط جمعيت کشيدم به رديف اول!

مرد ميانسالي با روپوش سفيد که خيلي خوش‌تيپ‌تر و خوش قيافه‌ترش مي‌کرد رو به روي جمعيت وايساده بود و حرف مي‌زد!

لبخندش پررنگ‌تر شد و گفت:

مرد: اجناسي که توي اين شيشه‌ها هستن، اجناسين که متعلق به هزاران سال قبله!

و با دستش به ظرف شيشه‌اي مکعبي اشاره کرد... چشمم روي اون شيشه ثابت موند!

چه قدر اين سنگ خوشگله، سنگي ترکيب از رنگ‌هاي سورمه‌اي و آبي و بنفش؛ درست مثل يه کهکشان! با صداي يکي از بچه‌ها حواسم از سنگ پرت شد و بهش گوش سپردم:

- ببخشيد استاد چرا اونا رو توي آب نگه مي‌داريد؟

استاد لبخند مهربوني زد و گفت:

استاد: اين آب، يه آبه مخصوصيه که کمک مي‌کنه تا اجناس قديمي آسيب نبينن، خوب بهتره که به بقيه جاهاي آزمايشگاه سر بزنيم!

انگار سريع‌تر دوست داشت بچه‌ها رو از اون جا دور کنه، همه راه افتادن که من با قدم‌هاي آروم به سمت اون شيشه رفتم و بهش زل زدم! واقعا حيرت آور بود! خدايا چيا آفريدي! من قربونت برم.

سريع دوربينم رو درآوردم و چند تا عکس ازش گرفتم، خيلي دلم مي‌خواست لمسش کنم!

به دور و برم نگاه کردم کسي حواسش نبود، دستم رو يواشکي کردم توي شيشه که خيس شد و آروم آروم سنگ و لمس کردم که يهو انگار جريان برق بهم متصل شد! بدنم سنگينه سنگين شده بود و ولتاژ عظيمي بدن من و فرا گرفته بود! به سختي دستم و از آب بيرون آوردم و در حالي که نفس نفس مي‌زدم، دستم رو با لباسم پاک کردم! احساس سنگيني مي‌کردم؛ به زور پاهام رو جمع کردم و سريع به سمت بچه‌ها رفتم.

استاد رو تار مي‌ديدم. سرم رو تکون دادم و چشمام رو باز و بسته کردم که ديدم بهتر شد!

دوربين رو بالا آوردم و يه چند تا عکس خفن ديگه گرفتم.

حدوده يه ساعتي اونجا بودم و اطلاعات خيلي باحالي به دست آورده بودم.

همايش تقريبا تموم شده بود و بچه‌ها دور استاد رو گرفته بودن و ازش سوال مي‌پرسيدن، به ساعت توي دستم نگاهي انداختم! نزديک‌هاي 7 شب بود!

بايد سريع‌تر بر مي‌گشتم.

لرزش توي بدنم کمتر شده بود و يکم راحت‌تر مي‌تونستم راه برم، ولي سردرد عجيبي و خستگيه عجيبي من رو در برگرفته بود!

به سمت آسانسور رفتم که چشمم دوباره به سنگ افتاد، نيروي عجيبي من رو وادار مي‌کرد که بهش نگاه کنم، حس کردم چشمام داره مي‌سوزه براي همين سريع قدم برداشتم و به طرف آسانسور رفتم!

در آسانسور که بسته شد تکيه دادم به ميله و گردنم رو اين ور اون ور کردم، خيلي خيلي خسته بودم، عرق سرد کرده بودم و چشمام دوتا مي‌ديد!

در آسانسور که باز شد دستم رو گذاشتم روي در و بيرون رفتم، همه‌ي مردم رو دوتا مي‌ديدم!

به سختي از ساختمون زدم بيرون و دستم رو براي اولين تاکسي بلند کردم و سريع سوار شدم.

آدرس رو به راننده گفتم و سرم رو تکيه دادم به پشتيه صندلي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه صداهاي عجيب و غريبي به گوشم مي‌خورد، گردنم رو به شدت تکون دادم که قولنجاش شکست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام بدنم عرق کرده بود و چشمام تار مي‌ديد، دلم مي‌خواست هرچي زودتر برسم خونه و بخوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي رسيديم راننده به من اطلاع داد و نفهميدم چه قدر بهش کرايه دادم و پياده شدم؛ اونم گازش رو گرفت و رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ خونه رو فشردم و دستم رو تکيه دادم به ديوار، در خونه باز شد و خودم رو مثل لش‌ها کشوندم توي خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله سارا سريع اومد و با خوشحالي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله: چطور بود عشقم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي از روي خستگي زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: عالي، خاله خيلي خستم ميرم بخوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي ديد خيلي آشفتم سرش رو تکون داد و من سريع از پله‌ها بالا رفتم و در اتاقم رو باز کردم و بعد از اينکه کولم رو پرت کردم يه گوشه‌اي از اتاق با همون لباس‌ها رو تخت ولو شدم و چشمام سريع بسته شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي اولين بار تو عمرم، خواب عجيب و غريب مي‌ديدم. سياهي و سفيدي بود و گاهي توي خواب داد مي‌زدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تمام مدت توي خواب عرق مي‌کردم و حس مي‌کردم همزمان بيدار هم هستم! گردنم رو انقدر اين ور اون ور کرده بودم ديگه نا نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي زنگ ساعت با عصبانيت چشمام رو باز کردم و سريع بلند شدم و ساعت رو کوبيدم رو زمين! ساعت مثل آرد روي زمين شد، با تعجب بهش نگاه کردم! يعني در اين حد زورم زياد بوده؟ تک خندي زدم و به ساعت توي دستم نگاه کردم که 8 صبح و نشون مي‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو فرستادم بيرون و لباسام رو عوض کردم و با همون تاب و شلوارک رفتم از اتاق بيرون. چشمام نيمه باز بود. بايد حتما حموم مي‌رفتم. حموم و دستشويي توي راهرو بين اتاق من و خاله قرار داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله هم در حالي که خوابالو بود و خميازه مي،کشيد اومد بيرون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله: سلام صبح بخير!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي‌حال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، صبح توام بخير!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون رفت به سمت دستشويي و من حموم. درحموم رو خواستم باز کنم که دستگيرش توي دستم شکست! خاله که از صداي دستگيره نصف و نيمه بود توي دستشويي و بيرون با تعجب نگاهم کرد که خودمم با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا آروم بازش کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه متعجبش و گرفت و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله: فداي سرت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت تو دستشويي، با تعجب دستگيره رو انداختم روي زمين و وارد حموم شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت شير آب رفتم و خواستم بازش کنم که کلا جدا شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا؟ خدايا چيشده؟ به زور جاش زدم و آروم بازش کردم و رفتم زير دوش، آّب گرم که به پوستم برخورد کرد حس زندگي بهم دست داد و منم بهش دست دادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نيم ساعتي دوش گرفتم و بعد از پوشيدن حوله از حموم اومدم بيرون! با همه چي آروم برخورد مي‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌ها رفتم پايين که خاله سريع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا صبحونه بخور عزيزم، مي‌خوام برم بيرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي که با کلاه حوله موهاي خيسم و خشک مي‌کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا مي‌خواي بري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قراره وحيد بياد دنبالم بريم ناهار بيرون، اصرار کرد تو هم بياي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم پشت ميز و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا خاله، فردا قراره نمرم و اين پژوهش رو آماده کنم بفرستم اون وره آب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراهم نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا منم بهش گفتم، خودت رو کشتي براي اين کالج!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه رو جوييدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله اگه بدوني برم کالج چي ميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد و سرش و تکون داد، من با خالم زندگي مي‌کردم، من 18 سالمه و چند سال به عشق کالج مثل سگ درس خوندم تا بانمره بالا برم کالج!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وضعيت روحي بدي که داشتم بازم خوندم، سعي کردم خودم رو شاد نگه دارم! بعد از سالي که بابام مرد مامانم هم ازدواج کرد و رفت؛ منم خالم سرپرستيم رو به عهده گرفت! خاله سارا 25 سالشه و دوساله با مردي به نام وحيد که خداروشکر خيلي پولداره و خيلي خوشتيپ و باحال و با نمکه نامزده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد خاله رو خيلي دوست داره و دوساله به پاشه، خاله نمي‌خواد تا وقتي که من نرفتم کالج عروسي بگيره و تنها بمونم! البته بگم که خيليم مخالفه که برم کالج و توي کشور غريب ولي من که اين حرفا حاليم نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت خوشگل خالم يه نگاهي انداختم، هميشه خندون بود مثل خودم، با اينکه دردامون مثل کوه بود، صورت سفيده و چشماي شکلاتيش و موهاي شکلاتيش خيلي خوشگلش مي‌کرد. دماغم و دهنم به خاله رفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي ديد دارم عين بز نگاهش مي‌کنم، لقمش رو قورت داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هيلي چيزي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پررنگي زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عشقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه تاي ابروش رو شيطون انداخت بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه؛ خدا مي‌دونه چه نقشه‌اي برام کشيدي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و بعد از خوردن صبحونه از پشت ميز بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من ميرم روي پژوهشم کار کنم، اگه رفتي سلام من رو به وحيد برسون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و لبخند خوشگلي زد؛ به سمت اتاقم رفتم و بعد از عوض کردن لباسم، موهام رو پشت گوشم فرستادم و به سمت کولم که روي زمين افتاده بود رفتم! برش داشتم و نشستم روي تخت، درش رو باز کردم و دوربينم رو در آوردم، همزمان با اين که دوربين رو روشن مي‌کردم، ل**ب تابم هم روشن کردم و تمام عکسايي که تو دوربين بود رو ريختم تو ل**ب تاب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حيرت و ذوقي وصف نشدني به عکسا نگاه مي‌کردم که يهو صداي ويز ويزي باعث شد سريع سر بلند کنم و مگس رو تو هوا بگيرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم تعجب کرده بودم! مگس تو دستم تکون مي‌خورد و من متعجب بودم از اين همه دقت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همينطور که زل زده بودم به مگس يهو با صداي تق در ولش کردم و با سرعت ازم دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله رفته بود. دستم رو کشيدم لاي موهام و سعي کردم روي تحقيقم تمرکز کنم! تحقيقي که براي من سرنوشت ساز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام عکسا رو با شوق و ذوق ديد زدم که عکس آخري، باعث شد نگاه خيرم بمونه به صفحه‌ي ل**ب تاب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بردم نزديک‌تر، اين نور چيه روي اين سنگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با موس روي زوم عکس زدم و بزرگ‌ترش کردم؛ يه نور آبي و سفيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوچام آويزون شد و با قيافه‌ي متفکري گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صد در صد از انعکاس نور دوربينه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا چه ربطي داشت؟ بي‌خيال از اين موضوع گذشتم و تمام وقتم رو گذاشتم براي اين پژوهش، انقدر درگير بودم که نفهميدم 5 ساعت گذشته و گردنم داره مي‌شکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه صلوات زير ل**ب فرستادم و روي دکمه‌ي سِند کليک کردم و تمام پژوهش من در يه سال و نيم با خوشگل‌ترين و کامل‌ترين و باحال‌ترين چيز ارسال شد براي اون ور آب! خدايا خودت کمکم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از استرس با تخت يکي مي‌شدم، ل**ب تاب رو سريع خاموش کردم و از روي تخت پريدم پايين و سريع به سمت بيرون از اتاق پرواز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه خلوته خلوت بود، پهن شدم روي مبل و کنترل تلويزيون رو برداشتم و کانالا رو بالا پايين کردم که رسيدم به يه فيلم سينمايي پليسي خارجي، يه ده دقيقه از فيلم و ديدم که خود به خود خوابم گرفت، دراز کشيدم روي مبل و خميازه طولاني کشيدم، يکمي که گذشت بالاخره خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بياييد بياييد اينجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي ميگي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دارم مي‌بينمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دور و بر نگاه کردم، همه جا تاريکي بود! پس اين صداها متعلق به کي بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اينجا کجاست؟ چرا تاريکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي هيچ جوابي دريافت نکردم، صداي بوق طولاني مثل بوقي که براي وضعيت قرمز مي‌زدن توي فضا پيچيد. دستام رو کورکورانه مي‌گردوندم تا راه نجاتي پيدا کنم، پاهام رو حرکت دادم ولي زير پاهام خيسي احساس مي‌کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و بلند کردم که يهو دستي روي دهنم نشست و سعي در خفه کردنم داشت که شروع کردم به دست و پا زدن! حس مي‌کردم الانه که دستام رو بذارم توي دستاي مرگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيـــن؛ با نفس نفس نشستم و دستم رو گذاشتم روي گلوم! اين خواب بود، آره فقط خواب بود دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو کشيدم روي پيشونيم که حسابي داغ شده بود، دستام انگار حرارت شعله رو بيشتر مي‌کرد، دستام چرا انقدر داغه؟ شروع کردم به فوت کردن دستام که يهو سرد شد! لا اله الا الله؛ اين چه مسخره بازي هستش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت نگاه کردم که 3 ظهر رو نشون مي‌داد؟ خوابي که ديدم در عرض پنج دقيقه هم نبود ولي الان 5 ساعت از خوابيدن من گذشته؟ به تلويزيون که هنوز روشن بود و داشت تبليغات نشون مي‌داد نگاه کردم و با کلافگي کنترل رو برداشتم و سريع خاموشش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي تيک تيک ساعت خيلي با اعصابم بازي مي‌کرد و من رو مثل ديوونه‌ها کرده بود؛ بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم تا خودم رو با غذا درست کردن مشغول کنم، گوشيم رو از تک جيب پيرهنم در آوردم و آهنگ گذاشتم، دوست داشتم ذهنم و از فکراي پوچ و بيهوده خالي کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کردم به درست کردن لازانيا، خاله و وحيد لازانيا خيلي دوست دارن و من حتما امشب وحيد رو شام نگه مي دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر با آهنگ‌ها خوندم و خودم رو مشغول غذا درست کردن کردم که بالاخره فکرم آزاد شد، نمي‌دونم ساعت چند بود که صداي زنگ خونه در اومد و نگاهي به لباسام انداختم، يه سارافون و يه شلوار راحتي نخي! رفتم بيرون از آشپزخونه و شالي که روي مبل بود رو انداختم روي سرم و به آيفون نگاه کردم، خاله اينا بودن! دکمه رو فشردم و دوباره برگشتم تو آشپزخونه، سه دقيقه گذشت که صداي در خونه رو شنيدم و بعد صداي بلند و با نمک وحيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به به مي بينم بعضيا کد بانو شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم و از متقابلا داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله ديگه، خانومتون که از اين هنرا ندارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا حرفم تموم شد با مخ رفتم تو کابينت، ضربه شصتاي خاله بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله: الاغ پس اون چيزايي که کوفت مي‌کني رو عمت درست مي‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گذاشتم روي پيشونيم و برزخي به وحيد که بهم مي‌خنديد نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد يه پسري بود با موهاي قهوه‌اي رنگ و هيکلي مناسب و چشم‌هاي مشکي و ابروهاي قهوه‌اي! اصلا يه چيزي بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشق رو از روي کابينت برداشتم و با سرعت پرت کردم سمت وحيد که زرت خورد تو شکمش و يهو از درد خم شد، شروع کردم به خنديدن که خاله چپ چپ نگاهم کرد، يهو ديدم وحيد ولو شد و از درد قرمز شد، نيشم رو بستم و با نگراني رفتم سمتش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وحيد؟ وحيد چي شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با درد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيشعور چرا انقدر محکم بود؟ جونم از يه جاييم زد بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا محکم نزدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله هم اومد نزديک و دست وحيد رو گرفت بلندش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز هيلدا يه چيزيش ميشه، کلا همه چيز رو داره نابود مي‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با اون بود، امروز واقعا يه چيزيم مي‌شد، آب دهنم رو قورت دادم و با ل**ب و لوچي آويزون رو به وحيد که يکم رنگش برگشته بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربوني زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فداي سرت جوجه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مصنوعي زدم و با ذهني مشغول درگير درست کردن بقيه لازانيا شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صداي در خونه از خواب پريدم و با سرعت از پله‌ها رفتم پايين، خاله و وحيد توي اتاق بودن و دلم نمي‌خواست که از خوابشون زده بشن، يه شال هول هولکي انداختم روي سرم و در رو باز کردم، کسي نبود، يهو صداي موتور اومد و نگاه کردم ديدم پستچي بوده، به پايين پاهام نگاه کردم که يه پاکت افتاده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع دولا شدم و برش داشتم، روش به انگليسي نوشته شده بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(" For miss hilda fakoor ")

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي من بود، در رو بستم و با چشمايي که مطمئنا از خواب پف کرده بود نشستم روي اولين مبل و سريع بازش کردم، قلبم داشت مي‌اومد توي دهنم، بالاش نوشته شده بود کالج و شروع کردم به خوندش! هرکلمه‌اي که مي‌خوندم چشمام بيشتر گشاد مي‌شد که يهو جيغ بنفشي کشيدم و از جام پريدم و شروع کردم به قر دادن، جيغ جيغ مي‌کردم که خاله و وحيد هراسون به سمت پايين اومدن، بالا پايين مي‌پريدم و جيغ مي‌کشيدم، خاله با هول گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيه؟ چي‌شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وايسادم و با جيغ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله، خاله باورت نميشه، من کالج قبول شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد با خوشحالي داد زد و خاله جيغ بنفش کشيد، باورم نمي‌شد، از خوشحالي بغض کردم و شروع کردم به گريه کردن، خاله بغلم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهت افتخار مي‌کنم جوجه کوچولوي خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم فشارش دادم به خودم که يهو ديدم نفسش بند اومد، سريع جدا شدم ازش که شروع کرد به سرفه کردن، وحيد زد پشتش و خاله رنگش از کبودي برگشت، با تعجب نگاهش کردم که عصبي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي محکم فشارم دادي خره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم جملش رو درک کنم براي همين دوباره زدم زير خنده و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واي خاله باورم نميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نشستم روي مبل که وحيد و خاله هم نشستن، وحيد شروع کرد به خاروندن پاهاش و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي زود به نظرت جواب رو نفرستادن؟ تو کي پژوهشت و تحويل دادي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با وحيد بود، اخمام رفت توي هم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ديروز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله سريع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يعني انقدر زود بررسيش کردن؟ تا بخوان کارات و نمراتت و ببين و نامه بزنن به نظرم خيلي طول مي‌کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد نامه رو از دستم گرفت و من با استرس بهش خيره شدم، شروع کرد به خوندن، خداروشکر زبان بلد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد: خانم هيلدا فَکور، تمامي سوابق شما مورد بررسي قرار گرفته و از اين پس شما يکي از هنرآموزان کالج هستيد، ما بي‌صبرانه منتظر شما خواهيم بود، موفق باشيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاهي به پايين صفحه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يه سري تاريخ هم زده که بايد کي بري اونجا و مهر کالج هم خورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله با خوشحالي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس واقعيه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد لبخندي زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم رو راحت فرستادم بيرون و خوشحال بهشون خيره شدم، ساعت 7 ونيم صبح بود و واقعا روزمون عالي شروع شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حموم رفتم و بعد از اينکه اومدم بيرون يه لباس مناسب تنم کردم و اومدم بيرون و به سمت آشپزخونه رفتم که ديدم دارن صبحانه مي‌خورن، وحيد حاضر نشسته بود و فکر کنم مي‌خواست بره سره کار، نشستم پشت ميز و نامه رو از دست وحيد گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تاريخش کي هستش حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرش رو سر کشيد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز يکشنبه است، دقيقا شنبه که براي اونا ميشه دوشنبه و اول روز هفتشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروم و انداختم بالا که خاله با ناراحتي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يعني داري ميري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربوني زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربونت بشم ناراحت نباش، مجبورم زودتر برم براي کارام، خاله من زحمت کشيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نري حاجي حاجي مکه، واسه عروسيم مياي‌ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم و دستم رو گذاشتم روي قلبم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اي به چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد به شوخي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اي بابا، يه شام خور توعروسي کم بودا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره‌اي بهش رفتم که خيره شد توي چشمام و رو به خاله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون چيزي که من مي‌بينم تو هم مي‌بيني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله لبخندش رو جمع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقيقا، امروز صبح ديدم خواستم بهش بگم ولي گفتم شايد مشکل از چشماي من باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي شده مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله سريع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار يه رگه‌هاي بنفش رنگ قاطي آبي چشمات شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد سريع بلند شدم و بدو بدو رفتم سمت آيينه و به خودم نگاه کردم، به چشمام دقت کردم، حق با خاله و وحيد بود، اين رگه‌هاي بنفش از کجا پيداشون شده؟ چشمام مثل کهکشان شده بود! جلل خالق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي خاله که از توي آشپزخونه صدام مي‌کرد بي‌خيال شدم و برگشتم توي آشپزخونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله: بي‌خيال بابا، چشم خوشگل کي بودي تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي‌توجه به حضور وحيد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو عشقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خنديديم که وحيد سريع بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بي تربيتا، موضوع و منکراتي مي‌کنين! خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ازش خداحافظي کرديم و من به اين فکر کردم که بايد هرچه سريع‌تر بليط بگيرم و لباسام و جمع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمک خاله کردم و ظرفاي صبحونه رو شستم و با هيجاني وصف نشدني گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واي خاله خيلي خوشحالم، برم وسايلم رو کم کم جمع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخي مي‌زنه و ميگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از آشپزخونه ميرم بيرون و به سمت اتاقم حرکت مي‌کنم، خداروشکر چمدون داشتم به اندازه کافي، لباسام‌و درميارم و يکي يکي مي‌چينمشون توي چمدون، واي خدايا دارم از خوشحالي بال درميارم، چمدون‌و نبستم چون هنوز تکليف بليطم معلوم نيست، تکيه ميدم به تختم و گوشي‌و از توي جيب لباسم در ميارم و شماره‌ي 118 رو مي‌گيرم، به ثانيه نرسيد جواب دادن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم: بفرماييد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاف مي‌شينم و ميگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، ببخشيد شماره‌ي آژانس مسافرتي هوايي رو مي‌خواستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع کرد و بعد يه زنه شروع کرد به خوندن شماره و منم سريع با خودکار که دم دستم بود، روي کف دستم نوشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع کردم و با شماره تماس گرفتم، بعد از چند بوق صداي يه مرده به گوشم خورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد: آژانس هوايي... در خدمتيم بفرماييد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و زدم توي فاز باکلاس بودن و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، خسته نباشيد، مي‌خواستم ببينم براي سه روز ديگه بليط داريد واسه کاليفرنيا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش و بعد از چند لحظه شنيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله داريم براي 10 صبح!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاليه، ميشه يکي برام رزرو کنيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر بليطم هم که جور شد و با خوشحالي از اتاق زدم بيرون، خاله نشسته بود روي مبل و يکم توي خودش بود، بهتره تنهاش بذارم در اين مواقع.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشتم به مامانم زنگ بزنم و بهش بگم که بالاخره تونستم، اون موقع‌هايي که من و مسخره مي‌کرد و مي‌گفت هيچي نميشم الان بهش بفهمونم، گرچه اون سرگرم عشق و حالشه، پوزخندي به خودم و سرنوشتم مي‌زنم و دوباره برمي‌گردم توي اتاقم، دوست داشتم خوشحاليم‌و با يکي درميون بذارم، انقدر جيغ جيغ کنم که خالي بشم، رضوان الان که خواب تشريف داره و بعدم که بلند شه مي‌خواد خربزنه براي کنکور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي همين سعي کردم بيخيال بشم و خودم، خودم و خوشحال کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي و هندزفريم رو برداشتم و رفتم جلوي آيينه، هيکل قشنگ کي بودم من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست جنيفر لوپز و از پشت بستم ( زارت ).

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ شاد گذاشتم و شروع کردم قر دادن، چنان مي‌رقصيدم که يه لحظه احساس شکيرا بودن بهم دست داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط يه ميله کم داشتم اون وسط خخ، زدم تو فاز بندري و هو هو، يهو در باز شد و خاله پريد تو و من حيثيتم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هندزفري رو از توي گوشيم در آوردم و با نفس نفس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عه خاله چرا بي‌اجازه مياي تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين خل بازيا چيه در مياري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم‌و کردم لاي موهاي پريشونم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب مي‌خواستم هيجانم رو خالي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو به عنوان تاسف تکون داد و بعد نگاهش افتاد به چمدونا که وسط اتاقم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يعني واقعا داري ميري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پ ن پ شوخي شوخي، سرم و آروم تکون دادم که اونم متقابلا سرش و تکون داد و بعد از کشيدن يه نفس عميق از اتاق بيرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمي‌اومد خاله رو تنها بذارم ولي زحماتم چي مي‌شد؟ سعي کردم ديگه بهش فکر نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب موقع شام خريد بليط رو مطرح کردم و گفتم براي سه روز ديگه‌ست و بايد تمام وسايلام و جمع کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله خيلي ناراحت بود و وحيد هم همينطور ولي براي اينکه خاله بيشتر از اين ناراحت نشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عاليه که، واسه عروسيمون تو که اومدي قمپز در مي‌کنيم که مهمون خارجي داريم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قيافه‌اي پوکر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وحيد جان داري ميگي خارجي، يعني کسي که در خارج از اين مملکت به دنيا اومده نه اينکه رفته اونجا درس بخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بيخيال تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهم نيته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم که خاله رو باز ناراحت ديدم، خاله‌ي عزيزه من يه ويژگي بدي که داره هرچي بيشتر بخواي دلداريش بدي بيشتر ناراحت ميشه پس بايد بذاريم توي حال خودش باقي بمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيدم و با ناراحتي به وحيد که اونم ناراحت بود خيره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله رو محکم بغل کردم که با شدت گريه مي‌کرد، سعي مي‌کردم گريه نکنم تا خاله اذيت نشه، ازش جدا شدم و اشکاش رو پاک کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اي بابا، واسه عروسيتون برمي‌گردم ديگه عشقم، گريه چرا؟ درسم تموم شه برمي‌گردم حتما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي نامردي اگه بري و ديگه خبري از ما نگيري...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم و بوسيدمش که وحيد سريع اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرواز توئه، برو جوجه کوچولو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا از برادري کمت نکنه وحيد، خوشبخت شي هميشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو با لبخند تکون داد، به سختي جلوي بغضم و گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشق دو تاتونم، بهم زنگ بزنيد، خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع چمدونام رو کشيدم و ازشون دور شدم، چون هرچي بيشتر وايميستادم بغضم شديدتر مي‌شد. برگشتم و دوباره بهشون نگاه کردم، دستم رو براشون تکون دادم که متقابلا دستشون رو برام تکون دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونام رو تحويل دادم و سوار هواپيما شدم، باورم نميشه، من دارم ميرم کاليفرنيا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام بالاخره دونه دونه ريختن که سريع پاکشون کردم و يهو يکي کنارم نشست، برگشتم که ديدم يه پسر مو بور و چشم سبز کنارم نشسته، عجيب خوشگل بود و جذاب، برگشت سمتم و لبخند زد! با اخم روم رو برگردوندم و به ابرها خيره شدم، داشتم فکر مي‌کردم که برام مهم نيست اون ور بدون روسري بگردم يا نه ولي پوشش بدن برام خيلي مهمه، نمي‌دونم من که از بچگي کسي بالا سرم نبوده درست حسابي در مورد چيزي بهم توضيح بده، همين که تا اين جا پاک موندم خودش خيليه و خداروشکر مي‌کنم که هوام رو داشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي‌نهايت با خدا درد و دل مي‌کردم و الان هديه بزرگي بهم داده، لبخند روي لبم نشست و توي دلم خداروشکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هواپيما بلند شد و من قلبم ريخت، نه از ترس، از اينکه دارم ايران رو ترک مي‌کنم! مهماندارها شکلات پخش کردن، اونم چه شکلاتي همش ميوه‌اي بود و من متنفر بودم، پسرکي که بغلم نشسته بود شکلات و گرفت سمتم که با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون نمي‌خورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروش رو انداخت بالا و شيطون نگاهم کرد، پسر با نمکي بود ولي رو بهش مي‌دادم سوارم مي‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشيم رو خاموش کرده بودم براي همين آروم نشستم، حوصلم داشت سرمي‌رفت، کاش يه زن حداقل بغلم نشسته بود که باهاش فک بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي پسر توجهم بهش جلب شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي تفريج مي‌ريد کاليفرنيا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اينکه نگاهش کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه؛ براي درس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عالي، راستي من رايان هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب سريع برگشتم سمتش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ايراني نيستي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند جذابي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا، عجب فارسي قشنگ حرف مي‌زد بدون هيچ لحجه‌اي! خداوکيلي قيافشم مي‌خورد که خارجي باشه، چشمام اندازه گراز و دهنم اندازه اسب دريايي باز بود! يهو پوکر شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چيکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد برگشتم و به رو به رو خيره شدم، زدم با خاک يکسانش کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهماندارها غذا آوردن و مشغول پخش کردن شدن، نوبت به ما که رسيد ميز جلوم رو خواستم باز کنم که تق صدا داد، اوه اوه دوباره من چم شد؟ يه تيکه از ميز ترک برداشته بود، اين از نگاه تيز بين رايان دور نمونده بود و داشت کنجکاو نگاهم مي‌کرد ولي اصلا به روي مبارک نياوردم و غذا رو گرفتم و مشغول خوردن شدم، بعد مدتي صداش و شنيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولين دختري هستيد توي ايران مي‌بينم انقدر با اشتها مي‌خوريد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه تاي ابروم رو انداختم بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه تيکه از سالادش رو خورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون بيشترشون به فکر رژيم و اندامشون هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار فضول دختراي ايرانه، مرتيکه هيز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من همزمان به اندازه کافي مي‌خورم، هيکلمم مناسب نگه مي‌دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه معني داري به هيکلم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه کاملا معلومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي‌خواستم چنگال توي دستم رو فرو کنم توي چشماي ان دماغيش، ولي حيف که پلاستيکي بود و فقط خراش مي‌انداخت! وقتي نگاه غضبناکم رو ديد سريع نگاهش رو گرفت و مشغول کوفت کردن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا آخر پرواز بهش اهميت ندادم و حتي همکلامش نشدم و نگاهشم نکردم، چشمام رو بستم و به برنامه‌هام فکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي کاپيتان که اعلام مي‌کرد داره فرود مياد دوباره کمربندامون رو بستيم و من شوق عجيبي توي دلم نشست، هواپيما فرود اومد و همه مردم با هياهو بلند شدن تا از هواپيما پياده بشن، پسره رايان جم نمي‌خورد که محکم با کيف کوچيکم زدم بهش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو آقا مي‌خوام برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره اون لبخند زشتش رو زد و بلند شد که من با چشم غره از کنارش رد شدم و بعد از گفتن خسته نباشيد به کاپيتان پياده شدم، به دور و برم نگاه کردم، سلام کاليفرنيا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدونام رو تحويل گرفتم و ريختمشون توي چرخ دستي‌هايي که اونجا بود و خواستم از فرودگاه خارج شم و به آدرسي که توي پاکت نامه نوشته برم که يهو دو نفر جلوم سبز شدن، يه دختر مو قهوه‌اي با صورتي سفيد و چشمايي عسلي و کک‌هايي که روي صورتش بود و يه پسر با موهاي مشکي و چشماي مشکي و هيکلي متوسط، فوق العاده قيافه‌ي با نمکي داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي کردم بي‌تفاوت از کنارشون رد شم که يهو دختر دستش رو گذاشت روي چرخ و به انگليسي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم فَکور با ما تشريف بياريد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين صدا برام خيلي آشنا بود، با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت مي‌خوام، شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکي از پشت هولم داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره راه بيفتي دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رايان بود، با ترس کشيدم عقب و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجبورم نکنيد داد و بيداد کنم تا پليس‌ها بريزن اينجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون يه لبخند زدن که من يه قدم رفتم عقب و خواستم پا بذارم به فرار که ريختن سرم و دستم رو گرفتن و کشوندنم، رايان دستش و گذاشته بود روي دهن من تا جيغ نزنم، اون يکي پسره داشت چمدونام رو مي‌آورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردنم سمت يه ماشين مدل بالا و درش و باز کردن و پرتم کردن داخلش، جيغ زدم و کمک خواستم ولي کسي نمي‌فهميد، همشون نشستن و من افتادم به جون دختره و د بزن، مقابله مي‌کرد و سعي مي‌کرد من رو بنشونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کثافتا ولم کنيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يهو رايان برگشت سمتم و اسلحه‌اي گذاشت روي پيشونيم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيشتر از اين ادامه بدي مخت با ماشين يکيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس توي سينم حبس شده بود، سرم رو تند تند تکون دادم که اسلحه رو برداشت و ماشين رو روشن کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي کل راه خدا خدا مي‌کردم و با ترس بهشون نگاه مي‌کردم، يهو جلوي يه خونه عجيب غريب ايست کرد، دختره هولم داد تا پياده شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پياده شدم و با تعجب به اطراف نگاه کردم، جاي خلوتي بود و روبه روم يه خونه‌ي بزرگ بود که من بدجور محوش شده بودم، درهاي بزرگ و آهني، ساختمونش بسيار بزرگ بود و سلطنتي ساز، يا خدا اينا از اون خلافکارها نباشن که بخوان بلايي سرم بيارن؟ دست و پاهام به لرزه افتاده بود و حتي جرات نمي‌کردم گريه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردن و نگاهم افتاد به يه حياط بزرگ که پر از دار و درخت بود و همينطور سگ، يه سگ بزرگ سياه! از اونا که بگيردت پاره پورت مي‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره هولم داد و مجبورم کرد که راه برم، دهنم خشک شده بود و توانايي فکر کردنم ديگه نداشتم، داخل خونه که شديم ياد موزه افتادم، پسري که چمدونام رو حمل مي کرد چمدونام رو گذاشت کنار و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خونه خوش اومدي هيلدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين لعنتي‌ها اسم و فاميليم رو از کجا مي‌دونستن؟ لبم رو با زبونم تر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش مي‌کنم بگيد من رو آورديد کجا؟ با من چيکار داريد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره اومد سمتم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قراره کلي خوش بگذرونيم عزيزم، آورديمت به جايي که متعلق به خودته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گيج شده بودم از حرفاش، خواستم حرفي بزنم که با صداي پسري که از پشت سرم اومد دهنم قفل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولش کنين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب صدايي داشت بي... بوق! برگشتم و از ديدنش کپ کردم، خدايا اين چيه آفريدي؟ عجب هيکلي، عجب فيسي، عجب قيافه مردونه‌اي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه پسر خوشگل با صورتي سفيد و چشماي آبي مثل خودم و موهاي موج دار مشکي و قهوه‌اي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين همه خوشگليش دهنم بيشتر قفل کرده بود، اومد نزديکم که قلبم ريخت و رو به روم قرار گرفت، نگاهي به سرتاپاهم انداخت و به زبان فارسي و بدون هيچ لحجه‌اي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جمع ما خوش اومدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو فقط تکون دادم، الانه که پس بيفتم، يکي من رو بگيره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجي زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمي‌خواي سوالي بپرسي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندسالته جيگر؟ خخخخ اين سوال منه، بپرسم ازش آيا؟ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره دهن گشودم و با تته پته گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما کي هستيد؟ من رو از کجا مي‌شناسيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لبخند کج که مثل پوزخند بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعدا مي‌فهمي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب پس مرض داري مي‌پرسي که سوالي نداري الاغ؟ از فاز تو کف بودن دراومدم و زدم توي فاز پوکر بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببينيد من اومدم اينجا براي درسم، کالج قبول شدم مي‌فهميد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشون رو تکون دادن که گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي خوب بذاريد برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه افتادم که پسره دستم رو گرفت. محکم دستم رو کشيدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هو، حواست و جمع کن‌ها مرتيکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو قرار نيست جايي بري بايد اينجا بموني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بهش خيره شدم که يکي دستش رو گذاشت روي شونم که برگشتم ديدم دخترست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من بيا کوچولو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوچولو هفت جد و آبادته، محکم خودم رو کشيدم که دستاش رو برد بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تسليمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي عصبي بودم، دختره راه افتاد و منم مجبوري دنبالش، بذار حداقل بفهمم چه مرگشونه، از کنار رايان گذشتم که سوتي زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم‌ها رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهميت ندادم بهش و به همراه دختره از پله‌هاي مارپيچي رفتيم بالا، جلوي يه اتاق که درش آبي بود وايساد و بازش کرد و رفت کنار من اول وارد شم، يه اتاق به ترکيب سورمه‌اي و سفيد که خيلي خوشگل بود و يه تخت دونفره و کمدهاي بانمک سفيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هولم داد نشستم روي تخت و خودش نشست روي صندلي روبه روم، خلال دندوني گذاشت توي دهنش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اسمم دِمي هست، دليل حضورت رو قراره اينجا بهت بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب زودتر بنال، خلال دندون رو از توي دهنش در آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو فرا زميني هستي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هان؟ اين چي ميگه؟ خله آيا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و پسر چشم مشکيه با خنده اومد تو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حس نمي‌کني خيلي سريع بهش گفتي عزيزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي‌خيال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه شو مت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اسم اينم مت بود، بي‌حوصله چشمام رو چرخوندم و بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي خب، خوش گذشت خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم که پسر خوشگله رو جلوم ديدم، خيلي جدي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نفهميدي دمي بهت چي گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن مسخره‌اي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا شنيدم گفت فرازميني، انگار بتمنم، جون من بي‌خيال، بذاريد برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم رد شم که همينطوري عين درخت جلوم وايساده بود، جدي‌تر از قبل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا حالا از خودت نپرسيدي چرا رگه‌هاي بنفش توي چشماته؟ يا اينکه چرا به هرچيزي دست مي‌زني خراب ميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مات زده نگاهش کردم، اين از کجا مي‌دونست؟ از سکوتم فهميد کنجکاوم که بيشتر بدونم، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو يه دختر ماورايي هستي، مثل ما چهارتا ولي فرق داري با ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديدم، خيلي مزخرف، دستم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوکي، قول ميدم پول خوب اومد توي دستم به يه تيمارستان خوب معرفيتون کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو محکم گرفت که عصبي شدم و دستش رو پيچوندم، خودم تعجب کرده بودم از اين همه نيرويي که به دست آورده بودم! با لبخند نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا فهميدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست نداشتم باور کنم ولي انگار حق با اين لعنتي بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتفاقات توي ذهنم مرور شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" شکستن در دستشويي "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" شکستن شير حموم "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" قاشقي که محکم با شکم وحيد برخورد کرد "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" خاله رو بغل کردم که نفسش گرفت "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" ميزي که ترک برداشت "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشکني که جلوي چشمم زده شد من رو از توي افکارم بيرون کشيد، آروم نشستم روي زمين و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يعني چي؟ مگه اصلا وجود داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دمي دوباره خلال دندون رو گذاشت توي دهنش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه که وجود داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو کردم زير شالم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولي من فکر مي‌کردم اين چيزا متعلق به افسانه‌هاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مت نشست روي تخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شايد تو دختر افسانه‌اي باشي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رايان هم به جمعمون اضافه شد، به همشون نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا شماها رگه بنفش توي چشمتون نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر خوشگله که حالا حتي اسمشم نمي‌دونستم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براي اينکه تو با ما فرق داري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کنجکاوي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه فرقي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رو ازم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا بهتره استراحت کني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اتاق رفت بيرون، پس کالجم چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کردم سمت دمي و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس... پس کالجم چي؟ اونا منتظر من هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند عميقي زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ستایش

    ۱۵ ساله 10

    من خیلی رمان های تخیلی رو دوست دارم و همیشه دنبالشون میکنم و این یکی هم میتونم بگم بهترین رمانی بود که خوندم دست نویسنده اش درد نکنه

    ۶ روز پیش
  • رها

    00

    عالی بود عاشقش شدن یکم ترسناک بود ولی درکل فوق العاده بود

    ۱ هفته پیش
  • Hasti

    10

    این رمان فوق العاده اس. من خیلی ازش خوشم اومد. رمان های قشنگی مینویسی. موفق باشی

    ۲ ماه پیش
  • فاطی

    ۱۷ ساله 01

    نباید رایان میمرد خیلی گناه داشت بنظرم هیلدا هم باید عاشق رایان میشد یا اصلا از اون اول رایان عاشق هیلدا نمیشد

    ۳ ماه پیش
  • Zahra

    ۱۴ ساله 00

    بهترین رمانی بود که خوندم یعنی اگه نخونی عمرت به فنا رفته

    ۳ ماه پیش
  • ابر بهار

    00

    رمان جالبی بود تا حالا رمان تخیلی نخونده بودم و نمیدونم بهترین بود یا نه ، ولی خوشم اومد ، فقط یک چیزی ! چرا بعضی جاها یک جوری بود ! نمی فهمیدم چی شد ، انگاری سانسور شده بود ، اونجوری بود 😄

    ۳ ماه پیش
  • زهرا

    00

    دوباره دوست دارم نظرم و درمورده این رمان بگم من وای عالی رایان یه جورایی خوشم اومده بود هنوز هم نمیتونم باور کنم که مرد ولی رمان خیلی زیبایی بود دست نویسنده دردنکنه عالی بود..... نمیشد یکی دیگه میمرد

    ۴ ماه پیش
  • زهرا

    00

    خیلی قشنگ بود فقط فقط کاش رایان نمی مرد می نمیشه با استفاده از قدرت زمان زمان و عقب می اورد و رایان و نجات میداد خدا وکیلی رایان خیلی به هیلدا می خورد تا اون یکی......... هیی

    ۴ ماه پیش
  • زهرا

    ۲۱ ساله 00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • سبا

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • هانیه

    ۱۵ ساله 10

    فوق العاده بود 😍

    ۵ ماه پیش
  • *

    10

    عالی بوددددد

    ۵ ماه پیش
  • امیر

    ۱۹ ساله 10

    بابا دسخوش خیلییی رمان خوبی بود خواهش میکنم بازم تو این ژانرا بنویسسسس🥲❤️

    ۶ ماه پیش
  • fatemeh

    00

    این رمان واقعا قشنگه نویسنده اش خیلی خوبه قلم خوبی داره دوتا از رمانای همین نویسنده رو من خوندم که اسمشون میشا دختر خون آشام و میشا دختری دو رگه خیلی قشنگه

    ۶ ماه پیش
  • سلنا

    10

    عالی 👈🩷

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.