رمان لیلی عاشق است به قلم Hasti_71
داستان دختری ِ که نازپرورده و عزیز کرده ی خانواده ی خودش و خانواده ی خاله اش هست ! پدر و مادر لیلی بعد از ده سال دعا و درمان به لیلی رسیدن ! و شرایط ی که لیلی داره باعث بیش از حد بچه موندن ش شده ! داستان از تولد ۱۸ سالگی لیلی و علاقه و وابستگی بیش از حد اون به پسر خاله اش شروع میشه ! شهاب (پسرخاله ی لیلی)در شرف ازدواج با همکار خودش سپیده ست اما باید دید واکنش اون به این همه وابستگی لیلی چیه ! و ایا اون هم حسی به لیلی داره ؟ شهاب ۹ سال با لیلی اختلاف سنی داره و یه جورایی اونقدر همه ی مسئولیت های لیلی رو با میل خودش انجام داده که حکم برادر بزرگتر یا پدری به گردن لیلی داره ! و خانواده هاشون جز یه حس ساده ، هیچ حس دیگه ای رو بین لیلی و شهاب نمی تونن قبول کنن ! در این بین کمی هم به زندگی اطرافیان لیلی خواهیم پرداخت !
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۰ دقیقه
ژانر: #عاشقانه
خلاصه :
داستان دختری ِ که نازپرورده و عزیز کرده ی خانواده ی خودش و خانواده ی خاله اش هست ! پدر و مادر لیلی بعد از ده سال دعا و درمان به لیلی رسیدن ! و شرایط ی که لیلی داره باعث بیش از حد بچه موندن ش شده ! داستان از تولد ۱۸ سالگی لیلی و علاقه و وابستگی بیش از حد اون به پسر خاله اش شروع میشه ! شهاب (پسرخاله ی لیلی)در شرف ازدواج با همکار خودش سپیده ست اما باید دید واکنش اون به این همه وابستگی لیلی چیه ! و ایا اون هم حسی به لیلی داره ؟ شهاب ۹ سال با لیلی اختلاف سنی داره و یه جورایی اونقدر همه ی مسئولیت های لیلی رو با میل خودش انجام داده که حکم برادر بزرگتر یا پدری به گردن لیلی داره ! و خانواده هاشون جز یه حس ساده ، هیچ حس دیگه ای رو بین لیلی و شهاب نمی تونن قبول کنن ! در این بین کمی هم به زندگی اطرافیان لیلی خواهیم پرداخت !
نگاه از چشم های پر حرص سپیده گرفتم .. خودم را به شهاب نزدیک تر کردم...
حواسش به گوشی اش بود .. می دانستم به خاطر جشن تولد من ماموریت ش را رها کرده و نصف حواسش نزد
همکارانش است..
وقت فوت کردن شمع روی کیک که عدد 81 را نشان می داد، بود ، به عادت هر سال گونه هایم را باد انداختم ..
صدای خنده ی حاضرین بعد از خنده ی بلند شیدا که سمت چپم نشسته بود ، به گوش رسید..
همه می دانستند بی بوسه ی شیدا و شهاب شمع را فوت نخواهم کرد .. این یک عادت هر ساله بود!
اول صورتم را به شیدا ؛ دختر خاله ی 42 ساله ام نزدیک کردم .. با خنده گونه ام را بوسید و زمزمه کرد : تولدت
مبارک اتیش پاره!
به نشانه ی تشکر چشم هایم را برایش بزرگ کردم و ابروهایم را تکان دادم...
همه ی باد گونه ام را به سمت راست هدایت کردم و بیشتر به شهاب چسبیدم .. حالا همه ی حواسش به من بود .. اهل
بلند خندیدن
نبود اما خنده ی های عمیق ش هم فقط برای من بود!
لبخند زد و در حالی که دستش را دور گردنم حلقه می کرد ، محکم لپ باد کرده ام را بوسید .. انقدر محکم که همه ی
باد صورتم از بین لب های باز شده ام بیرون رفت ...
قرار بود با همین باد گونه ام ، شمع را فوت کنم اما بوسه ی محکم شهاب این اجازه را نداد!
حسابش را بعدا می رسیدم .. می دانستم بدش می اید گونه اش را گاز بگیرم و جای دندان های تیزم روی صورتش
بماند اما او هم
می دانست این باد گونه ام را برای فوت کردن شمع می خواهم ..چشم غره ای به صورت خندانش رفتم و بلافاصله شمع
را فوت کردم ..
سپیده از حرص پایش را تکان می داد .. دست شهاب هنوز دور گردن م بود !
**
روی تابم وسط باغچه ی سر سبز حیاط بزرگمان نشستم..
ساعت یازده بود .. چرا مهمان ها نمی رفتند..
خمیازه ای کشیدم ... خوابم داشت و در این مواقع حوصله هیچ کس را نداشتم . می دانستم از نبودن من ناراحت نمی
شوند
کسی از من تو قع رفتارهای بزرگمنشانه ی بزرگوارانه نداشت .. تاب را به حرکت در اوردم و سرم را به پشتی تکیه
گاهش تکیه دادم .. این تاب را شهاب برایم
خریده و وصل کرده بود...
به محض بسته شدن چشم هایم ، چهره ی سرخ شده ی سپیده پشت پلک هایم اشکار شد .. بلند خندیدم
حسود بیچاره!!!
امشب حسابی حالش را گرفته بودم ... تلافی همه ی اذیت هایش را در اوردم..
تا جایی ه امکان داشت از شهاب جدا نشدم .. فقط بعد از اینکه علیرضا امده بود ، شهاب را به علیرضا سپردم و بیرون
امدم..
هیچ وقت از سپیده خوشم نمی امد .. از همان چند سال پیش..
به خاطر لاغری بیش از حدم به من لقب مداد داده .. البته مدادی که سر ان مداد تراش نصب شده .. بی شک مداد
تراش را به سر و موهایم تشبیه کرده...
با حرص نفس کشیدم ... موز میوه ی مورد علاقه ام بوده و هست .. سپیده من را به خاطر این علاقه به میمون تشبیه می
کند!!!
شهاب مامور مبارزه با مواد مخدر و سپیده همکارش بود..
البته نسبت دور فامیلی هم داشتیم .. سپیده از اقوام مادری مان محسوب می شد ..رفت و امد ها بعد از همکار شدن
اتفاقی شهاب و سپیده شروع شد و ادامه پیدا کرد..
شهاب و شیدا برایم فراتر از پسر خاله و دختر خاله بودند .. شهاب 42 ساله بود و شیدا 42 ساله!
همه ی توجه انها به من معطوف می شد ..همیشه و همه جا بین شان جا داشتم .. اختلاف سنی مان را ندیده می گرفتیم
..وقتی
سپیده تک دختر اقای اصلانی به جمع مان اضافه شد ، حس بچه بودن وجودم را گرفت .. شهاب و سپیده همکار بودند و
هم سن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا رشته ی حقوق می خواند و من فقط یک دختر بچه ی 84 ساله بودم .. توجه شهاب و شیدا را برای خودم ، مختص
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم می خواستم و سپیده وبودنش این اجازه را نمی داد ..بعد از یک سال عمو حسین )پدر شهاب و شیدا( سپیده را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای شهاب درنظر گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..بیماری قلبی داشت و می خواست سر و سامان گرفتن شهاب را ببیند ...شهاب مخالف بود اما جشن نامزدی مفصلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفته شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز خوب بود ..چشم های عسلی سپیده در ان کت و دامن زرشکی و شیک و صورت سفید برق می زد .. شهاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند به لب نداشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس استین پفی حریرم با پارچه ی صورتی رنگش به لیلی 81 ساله می امد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایم را مادرم گوجه ای بسته بود و با سنجاق سر های رنگی تزیین کرده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامران پسر عمه ام یک سال از من کوچکتر بود ..همپای خوبی برای رقص های کودکانه ام محسوب می شد .. از بچگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و کامران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه و در همه ی جشن ها پای ثابت رقص بودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه سه دور رقصیدیم ..با نفس نفس روی صندلی نشستم .. کامران کمی انطرف تر کنار پدرش نشست ..صندلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irام دقیقا و به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی جایگاه شهاب و سپیده بود ..دورشان خلوت شده بود ، صیغه ی یک ساله ی بینشان برای این بود که ، تا یک سال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامادگی ازوداج پیدا کنند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده با لبخند چیزی را برای شهاب توضیح می داد ..شهاب نگاهش به میز بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی مردانه اش را دوست داشتم .. کت و شلوار مشکی اش به صورت سبزه و چشم های سیاهش می امد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر و مادرم مثل خاله فخری و عمو حسین خوشحال بودند .. شیدا کنار علیرضا نشسته بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم دوباره به سپیده خیره شد ، روی مبل خودش را به شهاب نردیک تر کرد .. چقدر حرف داشت برای گفتن ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه شهاب روی صورت ش نشست .. کودکانه فکر کردم شهاب با سپیده هم بستنی شاتوت مشترک می خورد ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای سپیده هم در 2 فصل سال بهترین موز را می خرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامن پفی ام را بین انگشتان کوچک دستم جا دادم و به سمت شان راه افتادم .. دلم برای شهاب تنگ شده بود .. از صبح
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیده بودمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدمی شان بودم که شهاب نگاهش به من افتاد .. دوباره فکر کردم : حالا که کنار سپیده کنار شهاب نشسته ، من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا بشینم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب دست هایش را باز کرد و جواب سوال ذهنی ام را داد .. لبخند زدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلی 81 ساله که لاغر بود و کمتر از سنش نشان می داد ، روی پای شهاب 42 ساله که پسر قوی هیکل و قد بلندی بود ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا میشد .. دعوت شهاب را لبیک گفتم و روی پایش نشستم .. دست هایش روی شکمم قفل شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:چه کوچولوی خوشگلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irار تعریفش خندیدم .. سپیده با لبخند نگاهمان می کرد .. زبانم را برایش بیرون اوردم و چشم هایم را لوچ کردم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب بلند خندید ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده بهت زده نگاهم کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب هنوز صدایش پر از خنده بود و گفت : نکن لیلی ، زشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهربانی صدایش جراتم را بالاتر برد ، به سپیده اشاره کردم : زشت اینه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده با ابروهای درهم گفت : شهاب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب خنده اش را خورد : بچه ست .. من معذرت می خوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایم را از روی صورتم کنار زد : خوش گذشت لیلی خوشگله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گرم شدن گونه ام ، از خاطرات 3 سال پیش بیروم امدم و چشم هایم با سرعت باز شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامران ارام روی تاب کنارم جای گرفت .. با غیض بلند شدم .. دست هایم را به کمرم زدم و چشم هایم را ریز کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا منو بوسیدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامران ، دوسالی بود امار دوست دختر هایش بالا رفته بود .. شهاب تنها بودن با کامران ، رقصیدن با او و خیلی چیز های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر را ممنوع کرده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم هم حس می کردم نگاه ش دیگه مثل سابق پاک نیست .. انگار من را هم به چشم یک دوست دختر می دید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص سوالم را تکرار کردم : میگم چرا منو بوسیدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و رو به رویم ایستاد : تولدته لیلی .. چرا ادا در میاری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه یک سال از من کوچکتر بود ، برای دیدن صورتش باید سرم را بلند می کردم .. من کوتاه و لاغر بودم .. به قول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده جون "مداد "!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم جواب دادم : چون تولدمه قرار نیست بقال سر کوچه هم بیاد و..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفم پرید و با تخسی جواب داد : چقدر سخت می گیری .. منم یکی مثل شهاب !اونم وقتی می بوسدت یاد بقال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر کوچه می افتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن تخس ش خنده ام گرفت .. به بازویش کوبیدم :می خوای تو رو هم مثل شهاب ببوسم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هایش برق زد .. صورتش را به من نزدیک کرد و گونه اش مقابل لب هایم قرار گرفت : لبخند خبیثی زدم و پوست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفید گونه اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا محکم بین دندان های تیزم فشردم .. و قبل از اینکه صورت سرخ شده از درد و خشم ش را ببینم به سمت سالن راه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافتادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمان ها تقریبا رفته بودند .. حلقه ی صمیمانه ی جوان تر ها به نظر جذاب تر می رسید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب هنوز کنار علیرضا نشسته بود .. سپیده مبل رو به رویی را اشغال کرده بود .. اما اتفاق غیر قابل باور نشستن شیدا و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان کنار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم بود ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان برادر بزرگ کامران بود .. 33 ساله بود .. به تازگی صاحب فرزندی شده بود .. همسر و فرزندش هنوز از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیمارستان مرخص نشده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودند و او در تولد دختر دایی اش شرکت کرده بود و کنار شیدا نشسته بود .. چه مرد نمونه ای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوش به حال همسرش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبل خالی بود اما روی دسته ی مبل شهاب نشستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه واکنش سپیده به چشم بیاید ، صدای خنده ی بلند کیوان و شیدا با عث شد بلند هیع بگویم .. نگاهم به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..لبش را زیر دندان فشرد و با ابروهای درهم به انها نگاه می کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان و کامران دقیقا مثل هم بودند ..پسر عمه هایم اعجوبه بودند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار بحث شان زیادی جالب بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان با ته خنده ی صدایش گفت : خیلی با نمکی شیدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همزمان دستش را به بازوی شیدا کوبید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا لیوان شربتش را روی میز چوبی پرت کرد و بلند شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتم را بین لب هایم فشرم : بیچاره علیرضا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه می دانستیم شیدا تظاهر می کند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا با صدای گرفته و لرزانی گفت : شب خوبی بود .. با اجازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت در رفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف انتظارم شهاب دنبال دوست صمیمی اش نرفت .. اما با خشم تشر زد : شیدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا نگاه گریانش را از دری که علیرضا لحظه ای پیش از ان خارج شده بود ، گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه تولدی شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست چشم هایم را مالش دادم .. بوی چای حتی تا طبقه ی بالا می امد .. اتاقم وسط اتاق شها ب و شیدا طبقه ی بالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...اتاق پدر و مادرم و خاله فخری پایین بود .. پدرم و عمو حسین با هم دوست بودن و از جوانی یک شرکت مشترک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشته اند ..چند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال بعد از ازدواج خاله فخری و عمو حسین ، پدرم هم با مادرم ازدواج می کند ..از ان موقع علاوه بر شرکت مشترک ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاحب خانه ای مشترک هم می شوند ..یعنی حدود 33 سال با هم زندگی کرده اند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت در اشپزخانه بوی نیمرو ، هوش از سرم برد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد شدم و بلند و سرحال داد زدم : سلام بر اهل خانه .. صبح بخیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله فخری با خنده جوابم را داد .. پدرم هم همین طور .. شهاب سری تکان داد .. اما مادرم و شیدا چهره ی شان جمع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد .. شیدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی اش را چین داد : بمیری لیلی .. بازم دست و صورت نشسته اومدی صبحانه بخوری ! ایییی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش نشستم و با همالن صورت نشسته ، محکم گونه اش را بوسیدم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله فخری قربان صدقه ام رفت و مادرم چشم غره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید چون سن خاله ام بالاتر بود ، مهربانتر هم بود .. از این فکر لبخند روی لب م نشست .. اگر خاله می فهمید در ذهن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irم چه می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذرد ، شاید چای شیرین اماده و لقمه ی بزرگ نان و نیمرو را جلویم نمی گذاشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه ام را بین دندان فشردم ...شهاب چه ساکت بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم نگاهم کرد : چرا اماده نشدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه ام را گوشه ی لپ م نگه داشتم .. ابروهایم را پایین بالا کردم تا مظلوم به نظر برسم : امروز حوصله ی کلاس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنکور رو ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابایی جونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف انتظارم ابروهایش در هم رفت : تا نیم ساعت دیگه اماده باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هایم در هم رفت .. مظلوم تر به مادرم چشم دوختم ...اشاره اش به عصبانی بودن پدرم بود.... اما چرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب هنوز ساکت بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچای را روی میز عقب کشیدم و سرم را همانجا قرار دادم .. ارام زمزمه کردم : وای سرم به درد اومد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما نقشه ام جواب می داد ..امروز حوصله ی کلاس و درس را نداشتم ..هنوز یک ماه به کنکورم مانده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ی شیدا و خاله فخری با صدای عصبانی پدرم یکی شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:مسخره بازی در نیار لیلی .. تا نیم ساعت دیگه اماده باش ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکت ش را از روی صندلی برداشت و رو به شهاب گفت : گولش رو نخوری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خداحافظ ارامی به سمت سالن رفت .. مادرم پشت سرش راه افتاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به شانه ی شیدا تکیه دادم : خاله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را از شهاب ساکت گرفت و به من دوخت : دیشب عمه ات حسابی تو گوش پدرت خونده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف نشستم و خاله ادامه داد : چرا صورت کامران رو گاز گرفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه اصل ماجرا را فهمیدم .. اهان بلندی گفتم و موهایم را پشت گوش انداختم .. شهاب با حرص به بی خیالی ام نگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم را برایش کج کردم و دوباره مظلوم به خاله چشم دوختم : خب شهاب گفت نذارم کامران زیاد بهم نزدیک بشه ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن روی تاب م
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشسته بودم و چشامم بسته بود ، یه دفعه اومد صورتم رو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب بلند شد و بین حرف م پرید : تا یه ربع دیگه تو حیاط باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله خنده اش را خورد : پاشو دخترم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا نگاهش را از میز گرفت : حسابتو میرسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم و چتری هایم را از پیشانی ام جمع کردم : حالشو می گیرم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ موها و ابروهایم خرمایی بود ..پوست گندمی ام به مادرم کشیده بود .. در کل شباهت زیادی با مادرم داشتم ..لب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهایم کوچک اما زیبا بود و چشم هایم قهوه ای خوشرنگی داشت که دقیقا از مادرم به ارث برده بودم ..شهاب و شیدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های سیاه شان و سبزه بودنشان را عمو حسین به ارث برده بودند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخط چشم و رژ لب صورتی کشیدن تنها ارایش م بود ..موهایم را از پشت دم اسبی بستم و از جلو تا روی چشم چپم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف کردم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس خوبی داشت برخورد مژه و موهایم باهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو شلوار سورمه ای و مقنعه همرنگش را با کیف و کفش سفید ست کردم .. ساعت اهدایی پدرم هم خوشبختانه سفید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین را بیرون از حیاط پارک کرده بود و به در سمت شاگرد تکیه داده بود ... معمولا وظیفه ی رساندن من را شهاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عهده داشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به رویش ایستادم .. با پا به سنگ های خیالی روی زمین ضربه میزد .. سرش را بلند کرد ..احترام نظامی گذاشتم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجهی نکرد و در ماشین را برایم باز کرد .. دمغ روی صندلی نشستم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم و شهاب دقیقا اخلاق شان مثل هم بود .. برای هر مسئله ای باید جان می دادم تا از خطایم بگذرند .. اگر می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانستم گاز گرفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان کامران احمق تا این اندازه بزرگ می شود ، حتما با لگد انقدر به شکمش می کوبیدم که جلوی چشم هایم جان به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجان افرین تسلیم کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدن به موسسه حرف نزد ..ماشین را جلوی موسسه نگه داشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم : شهاب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایش را جلو اورد و موهایم را زیرمقنعه پنهان کرد .. اعتراضی نکردم ..در واقع وقت اعتراض نبود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارش که تمام شد ، به چشم هایم نگاه کرد : چی میخوای بگی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویم را با دست بالاتر بردم ..من خواستم کامران تنبیه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ گوشی اش جلوی حرف زدنم را گرفت .. نام سپیده روی صفحه ی گوشی اش که روی داشبورت بود ، برق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب نگاه از من که گردنم را برای دید زدن گوشی اش کج کرده بودم گرفت و گوشی را مقابل چشم هایم قرار داد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضول!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم و از پنجره در سبز و ابی موسسه را نگاه کردم .. گوشی را جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دارم میام ..چی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خندید : جدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرف زدنم وقت خندیدن با سپیده بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی فکر خم شدم و سرم را روی پای شهاب گذاشتم .. مهم نبود اگر کمرم بین دو صندلی قرار بگیرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را روی گوشش جا به جا کرد و به من نگاه کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرف زدن سپیده برایم لبخند زد .. بلند خندیدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سپیده برای لحظه ای قطع شد ..بلندتر خندیدم .. شهاب دست ش را روی دهانم گذاشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تند توضیح داد : نه .. لیلی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد : یعنی چی ؟ می رسونمش بعد میام اداره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم کرد و جواب سپیده را با غیض داد : خیلی احمقی سپیده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن که قطع شد با کنجکاوی نگاهش کردم : دیرت شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیشه ی ماشین را بالا داد : خوابت میاد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بلند شوم که نگهم داشت : دیگه دور و بر کامران نبینمت .. درست نیست یه پسر رو با گاز گرفتن تنبیه کنی ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دیگه بزرگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدی زلزله .. همین دیشب عمه ات کلی مزخرف در موردت گفته که اگه به خاطر پدرت نبود ، کاری می کردم تا اخر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمر کامران پاش به خونه باز نشه ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را روی چانه ام کشیدم : شهاب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایم را که از زیر مقنعه بیرون امده بود ، به داخل هدایت کرد : جان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابام باهام قهره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش را خورد : باهاش حرف میزنم .. قول بده دیگه تکرار نکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه اش را بوسیدم : دوسِت دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین ابروهایم را بوسید : کلاست دیر شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوساعت خسته ی کننده ی کلاس بالاخره تمام شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهل دوست شدن با کسی نبودم .. در دبیرستان همه من را مغرور و خودخواه می شناختند اما اینطور نبود .. دوست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشتم با کسی صمیمی باشم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید هم بلد نبودم .. شیدا و شهاب برایم کافی بودند .. هر وقت کسی به من نزدیک می شد یاد انها می افتادم .. همه ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتارهای همکلاسی هایم را ناخوداگاه با محبت های شهاب و دلسوزی های شیدا مقایسه می کردم و بعد هم نتیجه می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفتم هیچ کس برایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب و شیدا نمی شوند .. وقتی شیدا ازدواج کرد تا چند ماه گریه هایم تمامی نداشت .. رفت و و امد شیدا هنوز هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد بود اما من او را برای خودم می خواستم و با بودن همسرش امکان پذیر نبود .. بعد از شیدا به شهاب وابسته تر شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.. هر روز که می گذشت بیشتر از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده متنفر می شدم و بی انگه معنی رفتار هایم را بفهمم به شهاب نزدیک تر می شدم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار تاکسی شدم .. ادرس خانه را دادم و چشم هایم را بستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهنگ هایده ی راننده ی ماشین را دوست نداشتم ..یک ماه بعد کنکور داشتم .. از بچگی عاشق دکتر شدن بودم .. در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویاهایم همیشه خانم دکتر بودم و شهاب را که از ماموریت زخمی به خانه می امد ، درمان می کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره شهاب که همیشه مرد زخمی رویاهایم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپای علاقه ام به تجربی وقتی سست شد که از همکار بودن سپیده با شهاب حسودی ام شد و دلم پلیس شدن ان هم مثل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب و علیرضا و مخصوصا سپیده خواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول با پدرم صحبت کردم .. انقدر دوست م داشت که حرف هایم را جدی بگیرد و به علاقه هایم احترام بگذارد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شهاب صحبت کرد اما شهاب همه را منصرف کرد و محکم پای مخالفتش ایستاد .. تا یک هفته با شهاب قهر بودم ..هر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز برایم موز می خرید ، اما کوتاه نیامدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک شب شهاب به بهانه ی بستنی خوردن به زور وادارم کرد او و علیرضا و شیدا را همراهی کنم ..هنوز در ماشین جای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگرفته بودیم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده خانم هم به جمع مان اضافه شد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به این که من با شهاب قهر م و جا را برای سپیده باز کرده ام ، فکر نکنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب می دانست بستنی شاهتوت دوست دارم و فقط یکی ان هم برای خودش گرفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحلقه ی کوچکی را روی چمن های سبز پارک ایجاد کردیم و نشستیم ..شیدا و علیرضا کنار هم نشستند .. سپیده جای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن را در کنار شهاب اشغال کرد ..کنار شیدا نشستم ..سمت چپم سپیده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبستنی وانیلی را بی میل در دست چرخاندم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشم به شهاب و بستنی خوشمزه اش چشم دوختم ، طاقت نیاوردم و از جایم بلند شدم .. شهاب لبخند زد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همه ی توان م سعی کردم خودم را بین شهاب و سپیده جای دهم .. همه ی جمع کوچکمان قصدم را فهمیده بودند ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب کمی جمع و جور نشست ، تا کنارش بنشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما سپیده مثل سنگ به زمین چسبیده بود .. من لیلی بودم .. نمی خواستم بیشتر از این اجازه ی بودن کنار شهاب را به او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدهم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حد کافی از قهر من با شهاب فیض برده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره موفق شدم .. علیرضا از خنده سرخ شده بود ..شیدا با ترحم به سپیده ی خشمگین نگاه کرد .. مهم نبود .. شهاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من لبخند می زد و این مهم بود ..سرم را از بین بازو و بدنش جلو بردم .. بستنی دهنی اش را جلوی لب هایم گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لذت بستنی را لیس زدم ..چقدر دلم برای شهاب تنگ شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا خندید : الان جنگ جهانی تموم شد ؟؟این شهاب بیچاره ورشکست شد بس که موز خرید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبستنی ام را از دست شهاب گرفتم و دوباره به ان لیس زدم ، به شهاب و علیرضا نگاه کردم : منم ببرید پیش خودتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده با لحن همیشه تندش با تمسخر گفت : اون جا مهد کودک نیست لیلی جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست شهاب دور شانه ام محکم شد و ارام کنار گوشم گفت : اونجا جای دخترخاله ی خوشگل من نیست ..این کار پر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خطره ..نمی خوام برات اتفاقی بیافته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند تر ادامه داد : مگه قرار نبود دکتر بشی و زخم هامو مداوا کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه تو هم پلیس باشی ، وقتی تو ماموریت زخمی بشم کی دکترم باشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی دلخوری هایم یادم رفت و زمزمه کردم : خدا نکنه زخمی بشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوسه اش روی سرم نشست ..بستنی ام چه طعم خوبی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا با خنده گفت : من اگه زخمی بشم ، شیدا نمی تونه مداوام کنه ، ولی به جاش می تونه حق م رو بگیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا در جواب علیرضا گفت : تو اگه زخمی بشی من می میرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب با غیض اَه بلندی به صحنه ی رو به روی مان گفت .. اما صحنه وقتی هندی تر شد که علیرضا دست شیدا را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده لیوان خالی از بستنی اش را در سینی بین مان گذاشت : اینجا بچه نشسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون جواب بی ادبی قبلی اش را نداده بودم ، حالا اینطور شیر شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غیض گفتم : من بچه نیستم سپیده جون ، وقت شوهر دادنمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا و علیرضا بلند خندیدند ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده ابرویش را بالا برد : من که از خدامه تو ازدواج کنی لیلی جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو جمع مون فقط تو مجردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه معنای واقعی کلمه دهانم را بست ! بستنی را به دست شهاب سپردم ..دلم رفتن از اینجا را می خواست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا ضایع شدنم را درک کرد و مثل همیشه خواست کمکم کند : پس تو و شهاب چی هستین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده با چشم هایش خنجر میزد : من و شهاب نامزدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم تا شهاب را ببینم..نگاهش را از سپیده گرفت :می خوای بریم خونه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به سینه اش چسباندم : اوهوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ایستادن تاکسی از ماشین و از خاطرات م بیرون امدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم دلم می خواست پا به دنیای انها بگذارم اما شهاب مانع محکمی بود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***کتاب م را روی تخت گذاشتم و از اتاق م بیرون امدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اهنگ های غمگین شیدا ، از اتاق ش دل م را زیر و رو می کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا در اتاق ش پیش رفتم ولی حس کردم اگر تنها بماند ، بهتر است..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی پله ها پایین امدم و فکر کردم اگر من جای شیدا بودم و مشکلات او را داشتم .. اگر مثل او عاشق شوهرم بودم ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرگز این راه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا انتخاب نمی کردم ..شیدا هرگرز خود خواه نبود .. درست برعکس من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم و خاله فخری در اشپزخانه مشغول اشپزی بودند ..بوی ماهی نشان می داد سپیده خانم امروز تشریف فرما می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعمولا ناهار را در اداره کوفت می کرد اما گاهی اوقات خاله فخری با دعوتش این اجازه را نمی داد و سبب میشد یک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز از زندگی ام با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرص خوردن سپری شود .. بعد از فوت عمو حسین این خاله فخری بود که به ازدواج انها پافشاری کرد که البته فعلا از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرف شهاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتیجه نداده ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم بدانم شهاب کی عقلش را از دست می دهد و این اعجوبه ی ماهی خوار را رسما به عنوان همسر می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپذیرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی نشستم : سلام بر خانمای خونه .. کمک کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم مهربان نگاهم کرد : نه مامانی ، برو درست رو بخون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم جمع شد : همه ی کتابامو حفظم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله می دانست از گوجه و خرد کردنش بیزارم اما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید : چی کارش داری فرزانه ؟ بچم می خواد کمک کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف گوجه های نفرت انگیز را جلوی م گذاشت : اینا رو برای سالاد خرد کن خاله جون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا التماس به مادرم نگاه کردم .. خندید و ظرف گوجه را با ظرف خیار تعویض کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله بدجنس خندید : الهی یه شوهر گیرت بیاد که فقط بگه : ضعیفه گوجه خرد کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیار را پوست گرفتم و با غلدری گفتم : طلاق ش میدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی گرفتیش که حالا می خوای طلاق ش بدی دخترم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای پدرم سرم را برگرداندم : سلام بابایی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان دست های خیس و خیاری از گردنش اویزان شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده روزی از تولدم و البته ماجرای گاز گرفتن صورت کامران گذشته بود و پدرم مثل همیشه در مقابل شیرین زبانی هایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم اورده و بخشیده بودم ..البته همین هم سه روز طول کشیده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش را محکم و ابدار بوسیدم : چرا اینقدر زود اومدی بابایی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا روی زمین گذاشت و با مادرم و خاله فخری احوالپرسی کرد . بعد جواب م را داد : از مادرت بپرس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت اتاق ش رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مادرم که صحبت کردم فهمیدم قرار است به همراه خاله و پدرم به استقبال خانم محمودی همسایه مان ، که از حج
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی امد بروند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعمولا وقت هایی که بزرگ تر ها نبودند ، خانم اعجوبه بیشتر می ماند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته از خاله شنیدم علیرضا هم دعوت است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه روزی شود امروز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت یک و نیم بود که با هم از اداره امدند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اشپزخانه مشغول اماده کردن لیوان های شربت بودم که شیدا هم به کمکم امد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تونیک مشکی با شلوار ساپورت پوشیده بودم و چشم هایم را مداد کشیده بودم موهایم را دم اسبی بسته بودم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچتری هایم یک طرف صورتم ریخته بودم اما شیدا همان تی شرت و شلوار ابی صبح تنش بود ..موهایش را با بی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصلگی پشت سرش جمع کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..معلوم نبود با این کار ها چه قصدی دارد .. مثلا فکر می کند علیرضا به خاطر ریخت نا مرتبش از او دل می کند ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی نمی دانست علیرضا از نبودنش ..از خندیدن های هدف دارش با کیوان ..از جا خالی کردن هایش دلگیر می شود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم که نگاهم به ظرف غذای سفید روی اپن جلب شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شیدا به سمت ظرف رفتیم .. شیدا اهسته در ظرف را برداشت ..دلمه ی برگ داخل ظرف چشم هایم را از حرص تنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیدا بی تفاوت گفت :کار سپیدست!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم داشت از دست خود شیرینی های این اعجوبه منفجر می شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانست دلمه غذای مورد علاقه ی شهاب است ...می دانست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شیدا از اشپز خانه خارج شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان شربت را اول به علیرضا ، بعد به سپیده که مبل دونفره ای را با شهاب اشغال کرده بودند و بعد به خود شهاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعارف کردم .. شیدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل تک نفره ی کنار شهاب نشست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده با لبخند های روی اعصابش گفت : امروز مداد سیاه شدی لیلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره اش به لباس های مشکی ام بود .. هنوز از فکر دلمه ها بیرون نیامده بودم ..اصلا ذهن م برای جواب دادن یاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکرد .. اما همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب ندادن من و بی اهمیت نشان دادن حرفش از سوی جمع هم سپیده را ضایع کرد .. لبخند مسخره ای زد و بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir: من برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسامو عوض کنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون کلا جلوی تی وی برای 2 نفر جا بود و من روی دسته ی مبل شیدا نشسته بودم ، این رفتن ش را به فال نیک گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کنار شهاب نشستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان نصفه اش را تعارف زد : دستش را رد کردم ..برای سپیده که به سمت پله ها می رفت ، زبان در اوردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ی شیدا حالم را خوب کرد .. دلم برای خنده هایش تنگ شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب موهایم را از جلوی چشمم کنار زد : لیلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحن مهربانش لبخند زدم : جونم شهابی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا با لحن مثلا خشمگینی گفت : واسه همکارمون زبون در نیار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن ش کاملا بوی شوخ طبعی اش را می داد .. علیرضا پسر خوبی بود و من دوستش داشتم اما حرف ش معنی همه ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغصه های چند ساله ام بود ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب دستش را دور گردنم گذاشت و تشر زد : علیرضا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و با بغض به شهاب که نگاهم می کرد گفتم : علیرضا رو دعوا نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی ابرویم کشید : بغض نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا شرمنده گفت : لیلی جان من نمی خواستم ناراحتت کنم .. ببخشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور لبخند زدم : من اصلا حرفاتو گوش نمی کنم علیرضا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید : خدا رو شکر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایم بلند شدم و به اشپزخانه رفتم ..باید فکری برای جبران دلمه اوردن سپیده می کردم .. اشپزی خاصی که یاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشتم ..کلا دست پخت م هم خوب نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف دلمه روی میز بود .. دلمه های خوشرنگش به من چشمک می زد .من هم مثل شهاب عاشق دلمه بودم اما .. با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست یکی از دلمه ها را نوازش کردم .. دلم می خواست یک لقمه اش کنم اما می دانستم این اعجوبه دلمه ها را شمرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا حتی امکان داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل دلمه ها ردیاب و یا دور بین مخفی گذاشته باشد ..بالاخره پلیس بود .. این چیز ها را می فهمید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثلا سیستمی طراحی می کرد که اگر کسی غیر از شهاب دلمه بخورد دلمه در معده اش بووووق صدا بدهد و ابرویش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا افکارم کلا از فکر خوردن دلمه و حتی نگاه کردن به دلمه ها دست کشیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به صندل هایم دوختم ..باید تا قبل از صرف ناهار برای شهاب کاری می کردم تا روی سپیده را کم کنم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندل سفیدم لکه بود .. خم شدم و لکه را با انگشت گرفتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغزم انگار باز شد ..با عجله بلند شدم .. کفش های شهاب کجاست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****کفش های شهاب را که خوب واکس زدم .. برس مخصوص ش را به دستم کشیدم ..متاسفانه در طول واکس زدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هیچ وجه دست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهایم سیاه نشد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم اتفاقات طبیعی تر باشد اما حالا مجبور بودم صحنه سازی کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایم را تا حدودی سیاه کردم .. بعد از یک طرف صورتم را با کشیدن خطی مورب واکسی کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراضی از کارم حیاط را ترک کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب همیشه به تمیز بودن کفش هایش حساسیت داشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفش های تمیزش کمتر از دلمه های سپیده خانم نبود .. بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض پا گذاشتن م به خانه ، شیدا که به سمت اشپزخانه می رفت با جیغ گفت : لیلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر محکم به سمت م امد و بغلم کرد که خودم هم ترسیدم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب که اصلا نفهمیدم کی به ما رسیده ، شیدا را با عجله از من جدا کرد و شروع کرد به وارسی صورت م :چی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافتادی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir