رمان لیانای من به قلم مهدیه مومنی
زندگی پر از فرازونشیبهاست. لیانای داستان ما هم گذشتهی بسیار سختی رو پشت سر گذاشته و به امید اینکه آیندهی روشنتری داشته باشه، روزهاش رو میگذرونه؛ اما تقدیر همیشه هم قرار نیست فقط و فقط ضربه بزنه، بلکه گاهی هم یهویی یه چیزایی رو بهت میده که همیشه توی رؤیاهات میدیدی. لیانا هم طی اتفاقاتی معجزهی واقعی رو حس میکنه و در این راه با افرادی خاص آشنا میشه که آیندهش رو رقم میزنن؛ خصوصاً کسی که میشه عشق لیانا.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱۲ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
زندگی پر از فرازونشیبهاست. لیانای داستان ما هم گذشتهی بسیار سختی رو پشت سر گذاشته و به امید اینکه آیندهی روشنتری داشته باشه، روزهاش رو میگذرونه؛ اما تقدیر همیشه هم قرار نیست فقط و فقط ضربه بزنه، بلکه گاهی هم یهویی یه چیزایی رو بهت میده که همیشه توی رؤیاهات میدیدی. لیانا هم طی اتفاقاتی معجزهی واقعی رو حس میکنه و در این راه با افرادی خاص آشنا میشه که آیندهش رو رقم میزنن؛ خصوصاً کسی که میشه عشق لیانا.
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من درنی نی چشمان توخودرا ویران می سازد
"فروغ فرخزاد"
_________________________________
مقدمه:
*درزندگی گاهی به حدی ناامید می شی که به خیالت دیگه هیچ دری نیست که زده باشی وباز بشه یعنی هیچ راهی نیست که امتحان نکرده باشی تا شاید بتونی زندگیتو تغییر بدی به خیالت که خداهم تورو فراموش کرده ودیگه مهم نیستی براش اما اشتباه ما انسانها درهمینه ,اینکه خیال می کنیم خدا دیگه حواسش به ما نیست درحالی که این ماییم که از او غافل شدیم,درست نگاه کنیم شاید میان تمام تاریکی ها وناامیدی ها نوری هرچند کوچیک مثل معجزه زندگیمونو ازاین رو به اون رو کنه ومارو از اعماق زمین به انتهای آسمانها ببره ...آری اگر خدا بخواد معجزه همیشه رخ میدهد...همیشه*
........................................................................................
بسم الله الرحمن الرحیم.
از جام به سختی بلندمی شم وبا بی حالی خودمو کشون کشون به سمت حموم می کشم وبرای هزارمین بار یه این زندگی نکبتی ام لعنت می فرستم و لباسامو ازتنم بیرون میارم ,باخودم فکر می کنم چرا باید تحمل کنم اینهمه سختی وتنهایی رو؟مگه نه اینکه آدما برای ادامه ی زندگی شون به یک انگیزه وامید ودلخوشی نیاز دارن ؟مگه نه اینکه باید برای هرچیزی هدف داشته باشی؟من کدوم یکی ازاین گزینه هارو دارم که بخوام بخاطرش غم ها رو تحمل کنم وباطوفانهای شدید زندگی وپستی بلندی های مداومش بجنگم؟
دوش آب رو باز می کنم ومی خزم زیرش ,آب گرم که به تنم میخوره کمی رخوتمو کم میکنه اما افکار لحظه ای راحتم نمیذاره باخستگی زمزمه می کنم:
_آه خدای من بازم صبح شد وافکار مختلف اومد توسرم تا منو دیوونه کنن.
چشمم لحظه ای به تیغ روی سکوی حمام میفته وفکری شیطانی ازسرم گذر می کنه"خودکشی"...
تموم می شم ازاین دنیا مگه نه؟خب پس چرا معطلم؟اصلا چراتاحالا به ذهنم نرسیده؟وقتی که مجبورم بااین سن کم بار تمام سختیای زندگی رو به تنهایی به دوشم بکشم برای چی تحمل کنم؟
دستم میره سمت تیغ وباتردید ودستی که مدام لرزشش بیشتر وبیشتر میشه تیغ رو برمی دارم و روی رگ دست چپم می ذارم...فشار بدم؟یعنی به همین راحتی من میمیرم وتموم می شم؟اما بااین کار فقط ازاین دنیا هست که تموم می شم پس اون دنیا چی؟خدا چی؟این یه گناه کبیره اس من اگر انجامش بدم توی اون دنیا هرگز وهرگز رنگ آرامش نمی بینم باید ازاین افکار شیطانی وبیهوده دست بکشم وتوکل کنم به خدا.
آهی می کشم وتیغ رو پرت می کنم توی سطل کنار در حمام,دوش رو می بندم وپس ازشستن موهام وبدنم مجدد زیر دوش می ایستم وپس از تمیزشدنم سریع حوله رو برمی دارم ومحکم میپیچم دورتنم تا از نفوذ باد سرد به درون بدنم جلوگیری کنم چون اصلا حوصله ی مریضی ودکتر رفتن رو ندارم.
ازحمام میام بیرون واز کمدم مانتووشلواری رو انتخاب می کنم وسریع تنم می کنم موهامم پس از خشک کردن طبق معمول محکم از پشت میبندمشون ومغنعه ی سورمه ای رنگمو هم روی سرم مرتب می کنم.
نگاهی به آینه می اندازم وازسفیدی بی حد پوستم لحظه ای عق می زنم ولی باخودم می گم:
_خیلیا حسرت می کشن پوستشون سفید باشه تو چرا ناز می کنی؟
به ناچار نگاهمو ازآینه می گیرم وازاتاق خارج می شم .صدای مادربزرگ از آشپزخونه به گوش میرسه که طبق معمول مشغول گوش دادن به رادیویی هست که از پدربزرگ مرحومم براش به یادگار مونده.
_لیانا...توهنوز نرفتی؟
باصدای تنها خواهرم آروم نگاهم رو از آشپزخونه می گیرم وبهش خیره می شم:
-سلام عزیزم...نه هنوز نرفتم اما دیگه کم کم میخوام راه بیفتم توام عجله کن چون نباید دیربرسی به کلاسات.
لطیفه دستشو مشت می کنه وچشماشو ماساژ میده ودرجوابم می گه:
-هنوز دیر نشده مادربزرگ خودش حواسش هست که به موقع منو بیدار کنه تو نگران نباش .
نگاهمو ازش می گیرم:
-بسیارخب پس بیا بریم صبحونه بخوریم.
سرشو به معنی باشه تکون میده ومن زودتر ازش وارد آشپزخونه می شم:
-صبح بخیر مادربزرگ.
صورت مهربونشو می بوسم واو بابوسه ای که روی پیشونیم میذاره جوابمو میده:
-صبحت بخیر دختر نازم...بشین صبحونه حاضره.
به میز نگاه می کنم,پنیر وگوجه ونان تنها خوردنی هاییه که روش قرارداره ولطیفه با لب های آویزونش زودتر ازمن اعتراض می کنه:
-بازم نون وپنیر وگوجه؟؟؟
مادربزرگ زیرچشمی نگاهی به من می کنه وبه گمونش که من متوجه نمی شم ولی من میفهمم وبغض راه گلوم روبه شدت میبنده,پشت میز می شینم که مادربزرگ درجواب لطیفه می گه:
-بخور وخداروشکر کن دختر مگه چشه که بهونه می گیری؟
لطیفه متوجه ی ناراحتی من ونگاه های سرزنش آلود مادربزرگ می شه وفوری می گه:
-بخدا من اصلا بهونه نیاوردم فقط همینجوری روی زبونم اومد.
کمی ازچاییمو میخورم ولقمه ای به دهنم می ذارم وبی توجه به جدال بین مادربزرگ ولطیفه ازجام بلندمی شم:
-من دیگه میرم,خدانگهدار.
مادربزرگ با ناراحتی می گه:
-کجا آخه؟توکه هنوز چیزی نخوردی.
-میل ندارم ممنون.
سپس بی اونکه منتظراعتراض بعدیش بشم سریع میزنم بیرون وباپوشیدن کفشام از خونه خارج می شم وباد سرد که به صورتم میخوره بغض گلومو هم میشکنه وقطرات اشک به نرمی روی گونه های سردم پایین میاد وبه نوبت راه خودشونو پیدا می کنن.
تا ایستگاه اتوبوس به همین منوال طی می شه ومن غرق در افکاری هستم که تماما بیهوده وبه درد نخوره ولی خب دست خودم نیست کاملا بی اراده توی ذهنم رژه میرن.
بارسیدن اتوبوس خودمو داخل می ندازم ودستامو جلوی دهنم میگیرم وها می کنم تا کمی از سردیش بکاهم ولی زیاد موثرواقع نمی شه.
به دختری که کنارم نشسته نگاه می کنم...اوچه مشکلی داره توزندگیش؟من مطمئنم که تمام آدما درهرکجای این دنیا به نحوی دچار مشکلات وگردباد سخت زمونه هستن واصلا خوشی دائم وبدون غصه سپری شدن سهم انسان ها نیست چون هرکس به یه راهی دچار مشکل وسختیه.
ناخن های لاک خورده اش رو مدام تکون میده وانگار استرس داره چون علاوه بر تکون دادن ناخن هاش با پاهاشم روی زمین ضرب گرفته وصدای ایجاد شده اش روی اعصابم خراش میذاره وبا اخم می گم:
-اَه خانم بسه دیگه اعصابمو خورد کردید...اگر استرس دارید دلیل نمیشه اعصاب بقیه روهم خورد کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماشو تنگ می کنه وزل میزنه تو صورتم که کلافه ترازقبل نگاهش می کنم,بلندمیشه ومیره ومن ازته دل نفس راحتی می کشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارسیدن به ایستگاه مورد نظرم ازجا بلندمی شم وپس از حساب کردن پول کرایه اش خودمو ازاتوبوس به بیرون می ندازم وقدمامو تندمی کنم به سمت رستورانی که به عنوان گارسون توش کارمی کنم...آه خیلی برام سخته که مجبورم زیربار خفت وزورگویی های صاحب رستوران برم وهیچی نگم تا مبادا اخراجم کنه واونوقت کار از کجا گیر بیارم دیگه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در پشتی که فقط مخصوص خدمه وکارکنان رستورانه وارد می شم وخودمو به سمت اتاقک کوچولوی کنار راهرو می کشم وپس ازتعویض لباس به آشپزخونه میرم ومثل هرروز سلام میدم ومشغول حاضر کردن سفارشایی میشم که مشتری ها دادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت۱۲کارم همینه وبعدازاون باید ظرف هایی روکه گارسون های مرد از میزها جمع می کنن ومیارن رو بشورم وخشک کنم تا برای پذیرایی از مهمونا ومشتری های بعدی حاضر باشن...روزای شنبه وچهارشنبه سخت ترین وپرکارترین روزهای رستورانه چون تعداد مهمونا ۳برابر از روزای دیگه میشه ومجبوریم گاهی تا عصر هم کارکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خسته مو مدام روی ساعت می اندازم ودلم میخواد هرچه زودتر عقربه ها روی ساعت ۳توقف کنن تا من راحت شم از کارکردن واینهمه خفیف شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیم توی جیبم میلرزه اما جواب نمیدم چون ممنوعه واگر ببینن مسلما اخراجم می کنن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی ساعت روی ۳متوقف شد سریع خودم رو به اتاقک تعویض لباس رسوندم ولباسای خودمو تنم کردم وپس از خداحافظی کوتاهی با بقیه کارکنان از رستوران زدم بیرون...تصمیم گرفتم کمی از راه رو پیاده طی کنم تا بتونم افکارم رو توی سرم مرتب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهمو به کفشام می دوزم که چند جاش پاره شده ومن با مهارت تمام سعی کردم بدوزمشون تا کسی متوجه ی پاره بودنشون نشه,آهی می کشم که برام تلخ تراز هرچیزیه ولی مگه بااین آه کشیدنا زندگی من قراره تغییرکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو توی جیب مانتوم فرو می کنم وبادسرد که به بدنم می خوره لرز خفیفی رو احساس می کنم وزیرلب می گم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خداکنه سرمانخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمامو تندتر برمی دارم وبادیدن ایستگاه اتوبوس خودم روسریع داخلش می ندازم وکنار پیرزنی که مثل من منتظراتوبوسِ می شینم ودستای سردم روها می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارسیدن اتوبوس بلندمی شم که صدای پیرزن بین راه متوقفم می کنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم می شه بهم کمک کنی تا سوار بشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش می کنم,اونقدرام پیر نیست شاید می شه گفت چیزی حدود۷۸سال داره ولی هنوز سرحاله,سعی می کنم ازاین افکاربیرون بیام ونزدیکش می شم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رومی گیرم واو خیره بهم نگاه می کنه وبعد سوارمی شه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج ازاین حرکتش سوارمی شم ودرکنارش روی صندلی می شینم که می گه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمت چیه دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمی خواد حرف بزنم ولی بی ادبی بود اگر جوابش رو نمی دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لیانا...اسممه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند عمیقی روی لباش می شینه که متعجبم می کنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی اسم ناز وخوشکلی داری دخترم درست مثل خودت که اینهمه زیبایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتابه حال به کرات این جمله رو از اطرافیانم شنیده بودم که معتقد بودن من زیبایی خاصی دارم ولی به چه دردم می خورد وقتی تاآخرعمر باید توی فقر وبی پولی دست وپا می زدم وگارسونی می کردم توی رستورانها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم شما به من لطف دارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چندسالته دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه انگار امروز باید بااین پیرزن هم کلام بشم وراه گریزی ام نیست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-21سالمه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تحصیلاتت چقدره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاه متعجبم لبخندی می زنه وشونه هاشو بالا می ندازه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب محض کنجکاوی می پرسم دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار جواب می دم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیپلم دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-موفق باشی دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوتاه جواب می دم وسرم رو برمی گردونم تا جلوی سوالات بعدیش رو بگیرم اصلا دلم نمیخواد اسرار زندگیم رو واسه ی کسی تعریف کنم که چی بشه آخرش؟هیچ کس نمی تونه چیزی رو توزندگی من تغییر بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعلام ایستگاه ازجا بلندمی شم که باز صدای پیرزن میاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خونه تون اینجاهاس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله توی همین منطقه اس...خب بااجازه تون خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون میده ولبخند می زنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم که بهم کمک کردی دخترم...برو خدا پشت وپناهت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون می دم وپس از پرداخت کرایه پیاده می شم,چه زن عجیبی بود انگار دلش می خواست تمام زندگیم روبذارم براش جلوش تا از کم وکاستم باخبر باشه اما اخه چرا؟یعنی تمامش فقط محض کنجکاوی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت شونه هامو بالا می ندازم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هرچی که بود دیگه تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارسیدن به خونه کلیدم رو از جیبم بیرون می یارم ودرخونه رو باز می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مادربزرگ,من اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ از بالای عینکش نگاهم می کنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام لیانای من...خوش اومدی خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندگرمی روی لبام جا می گیره,اگر پدرومادر ندارم لااقل مادربزرگم هست که بامهربونیای خالص وبی حد ومرزش جای همه رو واسه من ولطیفه پرکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه اشو می بوسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قبول باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرآن بزرگشو می بنده وروی کمد کنار هال می ذاره:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم دخترم تا لباساتو عوض کنی منم برات یه لیوان چایی می ریزم تا با کیک بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون می دم وبه سمت اتاقم می رم وسریع لباسام رو بیرون می یارم وباپوشیدن بلوز وشلوار راحتیم ازاتاقم مجدد خارج می شم وکنار مادربزرگ می شینم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادربزرگ ناهار چی پختی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عدس پلو دخترم با سالاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی می زنم که طبق معمول هرروزش می پرسه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب تعریف کن...امروز چیکارا کردی؟باکیا حرف زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاییم رو مزه مزه می کنم وجواب می دم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستش اتفاق خاصی نیفتاد امروزم مثل روزای دیگه گذشت اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکه ای کیک توی دهنم می ذارم که مادربزرگ ابروهاشو بالا میده ومی گه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما چی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان چایی رو روی میز جلوی پام می ذارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توی ایستگاه اتوبوس موقع برگشتن بایه پیرزنی روبه رو شدم ازم کمک خواست تا سوار اتوبوس بشه ومنم نه نگفتم بعد کنارهم نشستیم چندتا سوال ازم پرسید وقتی ام نگاه معترضم رو دید بهم گفت که فقط محض کنجکاوی پرسیده وبس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ با دقت به حرفام گوش کرد ودرآخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین دخترم تودیگه یه دختر بالغ وامروزی هستی وبه خاطر زیبایی خاصت ممکنه خیلیا دنبالت باشن مواظب اطرافت باش وهمیشه اینو بدون که آبروی یه دختر ازهرچیزی توی زندگیش مهمتره حتی از خانواده اش هم مهمتر,پس حواست باشه که باکیا حرف می زنی یا چطوری رفتار می کنی شاید بعضی از آدما بدون قصد باهات حرف می زنن اما همه هم این طوری نیستن همه ی حرف من اینه که همیشه هوای خودتو داشته باش تو خیلی محکمی واراده ی قوی هم داری پس من اطمینان دارم که می تونی به خوبی ازخودت محافظت کنی وخیالم راحته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتموم شدن حرفاش خم می شم وسرم رو روی شونه اش می گذارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم که بهم اعتماد داری مادربزرگ,مطمئن باش که هرگز کاری نمی کنم که آبرومو لکه دار کنه هرچیزی هم که برام اتفاق بیفته باهات درمیون می ذارم وتورو مثل مادرم می دونم واینم می دونم که تو بدخواهم نیستی ودلت میخواد پاکیم حفظ بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم روی موهام رو می بوسه ومن نفس عمیقی می کشم که صدای لطیفه باعث می شه سرمو از رو شونه ی مادربزرگ بردارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای وای منم حسودیم می شه ها مادربزرگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ با لبخند قشنگش ازجابلندمی شه وگونه های لطیفه رو می بوسه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه دختر خوب هیچ وقت به خواهرش حسادت نمی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه لبخندی می زنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم شوخی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ درحالی که به سمت آشپزخونه می ره می خنده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازدست تو دختر...بیاید ناهار بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه جلو میاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبی ابجی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبم خوشکل خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند عمیقی روی صورتش می شینه ودستمو می گیره:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشکل ترازتو که نیستم تمام همکلاسیای من به تو حسادت می کنن لیانا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو می بوسم وبدون حرف وارد آشپزخونه می شم وباهم سرمیز می شینیم ومادربزرگ می گه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من عصری می رم بهشت زهرا,کدومتون باهام میاید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خسته ای جواب می دم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من نمیام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه مثل همیشه بعدازمن جواب می ده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منکه میام مادربزرگ هرموقع داری میری صدام کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ سرشو تکون میده وروبه من می پرسه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توچرا نمیای دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خسته ام مادربزرگ دلم می خواد بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ناهار ظرفارو می شورم مادربزرگ ولطیفه میرن که برای رفتن به بهشت زهرا حاضر بشن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم ما داریم می ریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو با حوله ی کوچولوی روی میز خشک می کنمودرجوابش می گم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه مادربزرگ مواظب باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما دخترم...خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارفتنشون خودم روبه اتاقم می رسونم وروی تختم دراز می کشم,هیچ وقت نمی تونم پدرمو ببخشم به خاطر ظلمی که درحق من ولطیفه ومادرم وزندگیمون کرده وهیچ وقت هم حلالش نمی کنم چون اگر اون کارو نمی کرد الان شاید وضع ماهم خیلی بهترازالانمون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رومی بندم وبدون توجه به افکارم سعی می کنم که بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای تق تقی که به در اتاقم می خوره چشمام روبازمی کنم وتاریکی که براتاق چیره شده متوجه ام می کنه که دیگه شب شده وخیلی خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجا بلندمی شم وبه سمت دراتاق می رم وبازش می کنم,لطیفه منتظر نگاهم می کنه که با خمیازه ی بلندی می گم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا مادربزرگ شیرگرم کرده برامون تابخوریم بعدم گفت بهت بگم خیلی خوابیدی بسه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهای آشفته ام کشیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه تو برو منم صورتمو آب بزنم می یام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه ازم دورشد ومنم برگشتم داخل اتاق وپس ازشستن صورتم رفتم پیششون که مادربزرگ لیوان شیررو گرفت سمتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگیر تا تهشم بخور باعسل شیرین کردم خوبه برات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم ونشستم کنارلطیفه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهشت زهرا چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثل همیشه بااین تفاوت که خلوت بود چون هوای سرد به هیچ کس اجازه نمیده پاش رواز خونه اش بذاره بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه عطسه ای کرد ودرادامه ی حرف مادربزرگ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق با مادربزرگه منم گمونم سرماخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ درحالی که لیوان خالی شیرم رو از جلوم برمی داشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه می خوری بریزم واست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید برای هردوتون پالتو بخریم سرده شماهم که بیرون ازخونه اید بیشتر باید مواظب باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه باخوشحالی دستاش رو بهم کوبید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راست میگی مادربزرگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم ولی روبه مادربزرگ گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادربزرگ تو پولت رو نگه دار من هرموقع بهم حقوق دادن می ریم می خریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ اخمی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واه پول منو تو نداره که ,ناراحت می شم ها اگر این حرفا رو بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار قبول کردم که لطیفه دستم روگرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا بریم باهم فیلم نگاه کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله نداشتم ولی برای این که دلش رو نشکنم ازجابلندشدم وباهم روبه روی تلویزیون نشستیم ولطیفه فیلم مورد علاقه اش رو که بارها دیده بودیم رو گذاشت ودرکنارم نشست :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ابجی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به نظر تو این فیلم ها حقیقت دارن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب شاید البته بیشترشون ساخته ی ذهن ما آدما هستن ولی میتونن حقیقت هم داشته باشن بالاخره هر انسانی یه زندگی داره برای خودش ودنیا هم پراز فراز ونشیب هاس چیزی جزاین نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی چطوری می شه که یه دختری که خدمتکاره با یه پسری که اربابشه یا خیلی ازاو پولدارتره ازدواج کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاین افکار بچگانه اش لبخند محوی می زنم که مادربزرگ درکنارمون می شینه ودرپاسخ لطیفه بالبخند قشنگش می گه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این جادوی عشقه عزیزم وقتی یکی از یکی خوشش می یاد ودوستش داره حاضره حتی جونش رو هم برای اون شخص بده دیگه واسش مهم نیست که پول داره یانه ازش بالاتره یا پایین تر هرکس عاشق واقعی باشه برای داشتن معشوقه اش تا پای جونش تلاش می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه تمام حواسش را در پی حرفای مادربزرگ گذاشته بود ومنم به فکر فرو رفته بودم,یعنی واقعا ممکن بود همچین چیزی؟اینکه عاشق بشی و به خاطر رسیدن به معشوقه ات حتی جونت رو هم بدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی دوراز باورم بود ولی حرفی نزدم تا مادربزرگ خیال نکنه که حرفاش رو به تمسخر گرفتم لطیفه دیگه سوالی نکرد ومشغول دیدن ادامه ی فیلمش شد که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادربزرگ شام درست کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ درحالی که موهای لطیفه رو نوازش می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره عزیزم ماکارانی درست کن...ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بهش زدم وبرای درست کردن شام وارد آشپزخونه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادیدن عقربه های ساعت با عجله لباسامو روتنم کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای خدا دیره دیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیرم شده بود واین چندمین بار بود که دیرمی کردم ومطمئنم که اینبار حتما صاحب رستوران بدجور مواخذه ام می کرد,دلم می خواست گریه کنم که اینجوری مجبورم زجر بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مادربزرگ که مشخص بود تازه بیدارشده از آشپزخونه به گوش می رسید ومن تند تند کارام رو می کردم واصلا فرصت نمی کردم نگاهی به ساعت بندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از حاضرشدن ازاتاق خارج شدم که مادربزرگ جلوم ایستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا صبحونه بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وااای مادربزرگ اصلا فرصت ندارم دیرم شده اونجا یه چیزی می خورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع حرفش رو قطع کردم ودرحالی که کفشام رو پام می کردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توروخدا گیر نده مادربزرگ اگر دیرتر ازاینم بشه خیلی برام بدمی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با خداحافظی کوتاهی خودم رو از خونه پرت کردم بیرون وشروع کردم به دویدن اما بارسیدن به ایستگاه متوجه شدم که اتوبوس رفته,بابغض به شانس بدم لعنتی فرستادم ودستم رو توی جیب مانتوم بردم وبا دیدن پولای توی جیبم زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه امروز رو با آژانس میرم چاره ای نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرخیابان ایستادم وبرای ماشین آژانسی دستم روتکون دادم,سریع نشستم وآدرس دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارسیدن به مقصد پول رو دادم ووارد رستوران شدم که خانم مجد یکی از کارکنان رستوران بادیدنم بازوم رو گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای دختر توکه بازم دیر کردی,رئیس اومده بود بازدید وقتی دید نیستی به شدت عصبانی شد وگفت وقتی اومدی بری اتاقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام بدنم رعشه گرفت ورنگم بیش از پیش پرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی عصبانی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار سری تکون دادم وخانم مجد که رفت منم با پاهای لرزونم به سمت اتاق رئیس رفتم وتقه ای بر در زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست سردم رو روی دست گیره گذاشتم وکشیدم پایین که در باتیکی باز شد ونگاهم گره خورد درنگاه پراز خشم رئیس:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-س...سلام جناب...محمدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم بند اومده بود وهمین چندکلمه هم به هزار جون کندن از دهنم خارج شد که صدای داد کشیدن آقای محمدی بار دیگه لرزه براندامم نشوند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه سلااامی چه علیکی خانم مولوی این چندمین باره که دیر می کنید ومن تذکر میدم بهتون؟مگه من دفعه ی پیش بهتون نگفتم که اگراین بار دیر بیاید سرکار اخراجتون می کنم؟گفته بودم یانگفته بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبای خشکم روبازبونم تر کردم وباعجز گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید بخدا دست خودم که نیست خب خواب موندم وگرنه من خیلی مواظبم که دیر نکنم وشمارو عصبانی...این بار رو هم نادیده بگیرید قول میدم دفعه آخری باشه که دیر می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای محمدی به شدت از پشت میزش بلندشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تاالان ازاین قول ها زیاد دادی منم دیگه قرار نیست گوش بدم به این حرفای شما...بهتره همین الان ازاینجا برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت نگاهش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی..یعنی...من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه ی حرفم رو با اخمهای درهمش کامل می کنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بله خانم مولوی شما اخراااجید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق دور سرم می چرخه وکلمه ی "اخراجید "اکو می شه توی مغزم...بابغض سهمگینی که گلوم رو به شدت می فشاره جلوی ریزش اشکام رو می گیرم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توروخدا یه فرصت دیگه بدید...فقط یکبار دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه دیگه تمومه فرصتی نیست...لطفا برید واز حسابداری بقیه ی پولی رو که طلب دارید بگیرید وازاینجا برید زودتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتش رو به طرفم می کنه ومن با کوهی از غم وبغض از اتاقش می یام بیرون...باورم نمی شه که اخراج شدم وحالا کار از کجا پیدا کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت حسابداری می رم که خانم مجد مجدد جلوی راهم سبزمی شه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شد خانم مولوی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی صدام روصاف می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخراجم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکه ای خورد وبا چشمانی که حالا پراز ترحم بود نگاهم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا چیکار می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی می زنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیکارمی تونم بکنم؟رئیس اوئه زورمی تونه بگه هرچی دارم بهش می گم مگه گناه من چیه که دیر بیدارشدم باز می گه تاالان چندین بار تذکرت دادم بی خیال بذار اخراج کنه مهم نیست...خب کاری نداری عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم مجد که حدود ۳۵سالشه متاثر بغلم می کنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزیزم انشاالله که موفق باشی مواظب خودتم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم توام همینجور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش جدا می شم وبارسیدن به حسابداری باقی مانده ی پولم رو می گیرم واز رستوران خارج می شم ودیگه جلوی ریزش اشکام رو نمی گیرم...دستام رو تو جیبم فرو می کنم وسرم رو به اسمون بلند می کنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدایا خوب اون بالا نشستی وهر دفعه خروار خروار مشکل وبدبختی آوار می کنی رو سرمنه بی چاره وعین خیالتم نیست ها...آخه قربونت برم کجای دیدن بدبختی من حال میده که همش می خوای حال کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی می کشم وبی توجه به نگاه خیره ی مردم اطرافم راهم رو سمت ایستگاه اتوبوس کج می کنم ومنتظر می شم تا برسه ,دلم هوای بهشت زهرا رو کرده وباید برم پیش مادرم وبراش دردودلام روبگم تا شاید کمی خالی شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارسیدن به بهشت زهرا چند دفعه متوالی ماشین عوض کردم چون ایستگاه های هراتوبوس فرق داره وباید هی ماشین عوض کنی...شاخه گلی می خرم ووارد می شم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق بامادربزرگه اینجا خلوت ترازهمیشه اس...بین قبور گام برمی دارم وبه سمت قطعه ای می رم که مادرم آرامگاه داره وبارسیدن به قبرش زانوهام خم می شه وبی توجه به کثیفی زمین زانو می زنم وگل رو توی گلدان کنار سنگ قبرش می ذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعتی متوالی حرف می زنم واز دردام می گم ولی صدایی از مادرم بیرون نمی یاد ولی خوبیش اینه لااقل کمی سبک می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی می کشم وبا دلی پراز غصه از سرقبر بلندمی شم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دیگه برم مامانی...دوباره بهت سرمی زنم خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خونه رو باز کردم که همزمان با من لطیفه از خونه ی همسایه کناریمون بیرون اومد ونزدیکم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام آبجی,چرااینقدر زود برگشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت مچی ام انداختم که (1:30)ظهر رو نشون میداد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کارم زودتموم شد...توکجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفعلا نمیخواستم کسی بفهمه واسه همین چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم نیم ساعتی هست تعطیل شدم میترا ازم خواست برم خونه شون بهش چندتا سوال رو یادبدم منم از مادربزرگ اجازه گرفتم ورفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوهوم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهم وارد شدیم ومن زودتر از لطیفه سلام دادم به مادربزرگ ودستش روبــ*ـو*سیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبی مادربزرگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبم دخترعزیزم توخوبی؟رنگت پریده چی شده؟حالت خوش نیست آخه زودم برگشتی خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه نگرانش مدام توی صورتم چرخ می خورد ومن با بغضی که دوباره راهش رو به گلوم پیدا کرده بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادربزرگ اخراجم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ یکه ای خورد ولی سریع به خودش اومد وکشیدم توآ*غــ*و*شش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا عزیزم؟توکه کاربدی نکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو روی شونه اش گذاشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تاالان چندین بار دیر رفتم سرکارو هردفعه تذکر داده بهم,اون دفعه هم گفت این بار آخرین باره واگر تکرار بشه اخراجی منم خیلی مواظب بودم ولی امروز بازم خواب موندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک حلقه شده بود توی چشمام که مادربزرگ ازخودش جدام کرد وصورتم روگرفت بین دودستاش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم غصه نخور خدا بزرگه...از قدیم گفتن خدا گر زحکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری...ناامید نباش از رحمت خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم وکشون کشون خودم رو رسوندم به اتاقم وتوی خلوتم اجازه دادم بازهم بغضم بشکنه وچرامن اینهمه بدبخت بودم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز تعویض لباس روی تختم افتادم وتنم بی حال بود حس می کردم از بالای یه پرتگاه پرت شدم پایین وبه حدی بغض داشتم که حس می کردم کسی گلوم رو گرفته ومحکم فشارمیده...حالا باید چی کارمی کردم؟چطوری دوباره کار پیدا کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که وارد بشم توی رستوران کلی دنبال کارگشتم ولی نبود که نبود چون همه تحصیلات عالیه می خواستن ومنم نداشتم که بخوان جایی بذارنم چون بیشتر دنبال منشی یا معاون بودن اینم که به درد من نمی خورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم وغلتی زدم که صدای در اتاقم بلندشد ودقایقی بعد مادربزرگ وارد شد وسینی چایی وکیک رو کنار تختم روی میز گذاشت ونشست کنارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم غصه نخوری ها من دلم روشنه که درست می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه چطوری مادربزرگ؟مگه ندیدی قبل از کار توی رستوران چقدر دنبال کار گشتم اما پیدا نشد که نشد,من نزدیک به ۳ساله که دارم توی این رستوران کارمی کنم وهرچی ام که پولش زیاد نبود لااقل می تونستم خرج تحصیل لطیفه ومواد غذایی خریدن رو دربیارم ولی حالا وبااین اخراج یهویی باز از کجا کار گیربیارم؟هرجام می رم بهم میگن تحصیلاتت چقدره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم که مادربزرگ سرش رو به زیر انداخت وبا غصه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر پسرم رو درست تربیت کرده بودم الان این وضعمون نبود که تومجبور باشی ماهارو سیرکنی و برامون خرج کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم توی تختم ودستش روتوی دستم گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربونت برم من,به تو چه ارتباطی داشته آخه؟خواست خدا وسرنوشتمون همینجور بوده دیگه دست تو نیست دست منم نیست هیچ کدوم از ما مقصر نیستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ اشکی که سُرخورده بوداز گوشه ی چشماش پاک کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا نمی فهمم چه گناهی به درگاه خدا کردم که باید آخر عمری شرمنده ی توولطیفه بشم مادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این حرفا چیه؟مگه تقصیر توئه که ما پول نداریم؟هنوزم کلی بهمون کمک کردی مادربزرگ توروخدا خودت روعذاب نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم حلال می کنی من رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توکه کاری نکردی من باید ازت حلالیت بخوام که بااین کهولت سنت آواره ی اینور اونور شدی ومجبوری برای من ولطیفه زحمت بکشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام رو ب*و*س کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی دوستت دارم لیانای من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه ی پراز چروکش رو که اثر سختیای زمونه بود بــ*ـو*سیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم دوستت دارم وخیلی دلگرمم ازاینکه کنارمونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ از اتاق بیرون رفت ومن برای هزارمین بار در طول روز آه کشیدم وچاییم رو خوردم تا بلکه کمی راه نفسم بازبشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغلتی زدم وچشمام روباز کردم,صدای اذان از بلندگوهای اطراف به گوشم می رسید هرچند ضعیف بود ولی توی دلم یه نوری تابید واز جام بلندشدم,سریع وضو گرفتم واز کمد کناراتاقم سجاده ی مادرم رو برداشتم وپهن کردم وبا پیچیدن بوی عطر مادرم در دماغم بغض همیشگی گلوم تحریک شد واشک یکی پس ازدیگری روی گونه هام جاری شد وبادلی پراز غم ایستادم به نماز وباتمام وجودم ازخدا کمک خواستم,هق هق آروم گریه ام رو به هرسختی بود مهار کردم تا مبادا لطیفه یا مادربزرگ بشنون چون اصلا دلم نمی خواست که غمشون رو ازاین بیشتر کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس ازاتمام نماز سجاده رو جمع کردم وباآهی که کشیدم اشکامم پاک کردم وازاتاق خارج شدم...مادربزرگ بادیدنم لبخندی زد ولیوان آبمیوه رو گرفت سمتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم اینو بخور رنگ به روت نمونده بخدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب انار بود والحق هم خیلی خوشمزه بود وانگاری بهم انرژی داد,کنار مادربزرگ نشستم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تصمیمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والله نمی دونم اگر بتونم کار پیدا کنم که خیلی خوب می شه اما فکر نکنم موفق بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ دستم روگرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو خدا رو فراموش نکن وتلاشت روبکن مطمئنم که موفق می شی وخدا تنهات نمی ذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابغض زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چرا مادرم رو ازم گرفت مادربزرگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ آهی کشید وسرم رو درآ*غــ*و*شش گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم هرکدوم از ما برای خودمون سرنوشت وقسمتی داریم که تماماً به دست خداست وما نمی تونیم دخالتی بکنیم توی خواست خدا اینو که می دونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم که روی موهام روبــ*ـو*سید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب پس سرنوشت مادرتم این بوده که توی این سن به رحمت خدا بره وگرنه اگر به مرگ بود که من باید می مُردم چون سنم ازمادرت خیلی بیشتره ولی خب مرگ وزندگی دست خداست وصلاحش این بوده که من بمونم ولی مادرت نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف نشستم که مادربزرگ عینکش رواز روی چشماش برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همیشه وهمیشه به خواست خدا وصلاحش احترام بذار واصلا ناشکری نکن چون غضب الهی خیلی سخته,مواظب باش هیچ وقت کفرش رونگی چون بدتر سرت میاد یادت باشه خدا بنده هاش رو دوست داره خصوصا اونایی که بیشتر زجر کشیدن رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااین حرفا واقعا احساس ارامش کردم ودرحالی که پشت دست مادربزرگ رو می بــ*ـو*سیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم مادربزرگ,خوشحالم که توروکنارم دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم همین جور عزیزدلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته در خونه رو باز کردم,وارد شدم وبااعصابی متشنج بهم کوبیدمش که لطیفه با ترس اومد وبادیدن من اخم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ترسیدم...چه خبرته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطیفه اصلا حرف نزن وبرو تو اتاقت که الان خیلی عصبی ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه که حالم رو دید بدون حرف دیگه ای بااخمایی که حالا دوبرابر درهم شده بود پشتش روبهم کرد وبه اتاقش رفت ,داخل رفتم که مادربزرگ رو درحال خوندن قرآن دیدم وتنها زیرلب سلامی دادم وبه سمت اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم رو محکم روی تخت کوبیدم,امروزششمین روزی بود که از رستوران اخراج شده بودم وتوی این مدت تماماً دنبال کار می گشتم وتمام روزنامه های نیازمندی ها ومربوط به شغل رو زیرو رو کرده بودم ولی هیچ کاری نبود که مناسب من باشه وبعضی هاشم که رئیس هاش این قدر نامرد وپست فطرت بودن که بیشتر یه دختر خیابونی میخواستن نه یه کارمند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند خسته ای زدم وخودم رو روی تخت انداختم ,خوبه که مادربزرگ ولطیفه من رو درک می کنن ومی دونن الان نیاز دارم به تنهایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم دیگه چی کارباید بکنم خسته شدم ازبس که زنگ زدم وگفتم"ببخشید برای اگهی کارتون تماس می گیرم"...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهترنبود برگردم پیش صاحب رستوران وبایه معذرت خواهی ازش بخوام که برگردم به سرکارم؟ولی غرورم چی؟واقعا له می شدم اگر با عذرخواهی هم باز قبول نمی کرد که برگردم پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم واز جا بلند شدم,خودم رو توی حمام انداختم وحدود نیم ساعت فقط زیردوش ایستادم,فکر کردم وفکرکردم وفکر کردم ولی آخرش هیچی به هیچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز پوشیدن لباسام وخشک کردن موهام خودم رو روی تخت انداختم ودرجواب لطیفه که واسه ناهار صدام می کرد تنها به گفتن"میل ندارم"اکتفا کردم ,پتوم رو روی سرم کشیدم وسعی کردم کمی استراحت کنم تا بعداً ببینم چی کارمی تونم بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لیانا...لیانا بلندشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقش وقوسی به تن خسته ام دادم وبااخم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه لطیفه؟چه خبرته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه درحالی که نفس نفس می زد وسعی می کرد هیجانش رو سرکوب کنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه پیرزنی اومده که خیلی متشخص وپولداره باتو کار داره لیانا بلندشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام تا اونجایی که راه داشت بالارفت وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چ___ی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دارم جدی میگم بیرون نشسته پیش مادربزرگ ومنتظر توهستن...بلندشو تا بیشترازاین معطلش نکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که مثل ترقه از جا می پریدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگفت بامن چیکار داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه درحالی که از کمدم لباس های خوبم که ازبقیه مجلسی تر ورسمی تربود رو انتخاب می کرد پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نگفت مادربزرگم بهم گفت اصرار نکنیم شاید خوشش نیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع لباسای انتخابی لطیفه رو تن کردم وبه صورت ودستام کِرم زدم وموهام رو محکم بالای سرم بستم ورو به لطیفه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطیفه چشمکی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عالی عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفته بود ولی زود خودم رو جمع کردم وزودتر از لطیفه ازاتاقم خارج شدم,صدای حرف زدنشون رو از همون فاصله فهمیدم,درحالی که زیرلب بسم الله می گفتم وارد هال شدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام...عصرتون بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ که مشخص بود از هم صحبتی بااین پیرزن حسابی لذت برده بالبخند عمیقی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیااینجا لیانا جان این خانوم باهات کار داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن پشتش بهم بودولی ازهمون فاصله بوی عطرمارک دارش تمام هال رو در برگرفته بود روحس می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر من بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو رفتم وبادیدنش چشمام از فرط حیرت گشاد شد که مادربزرگ با دیدن حالتم اخمی کرد وبهم اشاره کرد که خم شدم ودستش روبــ*ـو*سیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو بالا آورد وبالبخند گرمی پیشونیم رو بــ*ـو*سید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دخترم...خوشحالم که مجدد می بینمت...بیااینجا بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ باتعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مجدد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه ی کوتاهی کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادربزرگ ایشون همون خانومی هست که بهتون گفتم چند روز پیش بهش کمک کردم که سوار اتوبوس بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ کمی فکر کرد واخماش ازهم بازشد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهان یادم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن به کنارش اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیااینجا بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم ونشستم که مادربزرگ بالبخندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما راحت باشید من برم چندتایی چایی بریزم وبیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از رفتن مادربزرگ درحالی که سنگینی نگاهش روحس می کردم درسکوت منتظر شدم تا خودش بحث رو شروع کنه ولی به شدت استرس داشتم که یه پیرزن می تونه بامن چی کار داشته باشه؟؟؟اونم پیرزنی که چندروز پیش ملاقاتش کرده بودم وبااون سوالای عجیب غریبش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیش از حد خوشکلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم اومدم,درحالی که به سختی نفس می کشیدم لبخند کــ*ـمرنگی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی لطف دارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش رو درهم گره زد وشرط می بندم فقط کتی که تنش کرده بود به اندازه حقوق یک ماه کار کردن من توی اون رستوران بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برات یه پیشنهاد خوب دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم کمی درهم رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه پیشنهادی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ وارد شد وصحبتمون متوقف...سینی چایی توی دستاش می لرزید ودل من هم همراهش به لرزش افتاد وزود ازجام بلندشدم,سینی رو گرفتم که بانگاهش ازم قدردانی کرد ومن زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودم انجام می دم تو خودت رو اذیت نکن بگیر بشین پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادو نشست ,خم شدم وسینی رو جلوش گرفتم که برداشت وتشکر کرد بعدسینی رو جلوی مادربزرگ گرفتم واونم برداشت وخودمم که الان هیچی ازگلوم پایین نمی رفت پس همین جوری سینی رو روی میز گذاشتم وباز سرجای قبلیم نشستم ومنتظر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاییش رو تا ته خورد ومن بیش از پیش متعجب شدم ولی حرفی نزدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میخوام واسه من کار کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتمام وجود جا خوردم وچشمام مجدد گشاد شد به حدی که نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون که بادیدن حالتهام تک خندی زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه کجای این حرف من این همه تعجب داشت دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترم؟واقعا به من می خورد دختر این بانو باشم؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی پوزخندم رو مهار کردم ودرحالی که سعی می کردم حواسم رو جمع کنم که حرف نامربوطی ازدهانم خارج نشه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه کاری؟اصلا چرا منو انتخاب کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه تو دنبال کارنمی گردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به مادربزرگ که بالبخند خوشحالی نگاهمون می کرد انداختم ومجدد نگاهم روسوق دادم سمت این پیرزن عجیب وغریب:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته که دنبال کارم ولی شما از کجا می دونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم دیگه از اطرافیان وهمسایه هاتون شنیدم...حالا توبه این چیزاش کارنداشته باش بگو قبول می کنی یا...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگفتید چه کاریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو فکر کن بشی دستیار یه مهندس تویه شرکت خیلی بزرگ ومعروف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشنیدن این حرف دیگه نتونستم جلوی پوزخندم رو بگیرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم محترم وقتی از همسایه های ما شنیدید که من دنبال کارم حتما باید بهتونم گفته باشن که من دیپلمه هستم وخودمم یادمه که اون روزی که توی اتوبوس بهتون خوردم گفتم که من مدرک خاص وعالیه ای ندارم وگرنه که چندین پیشنهاد دیگه ام داشتم که منشی شرکت بشم ولی وقتی هیچی ازش نمی دونم چطوری ازعهده اش بربیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دقت بهم گوش می داد,هرلحظه لبخندش عمیق ترمی شد وپوزخند منم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم تو فقط بگو قبوله بقیه ی کارا رو بسپار به من چرااین همه عجولی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما واقعا من رو به تمسخر گرفتید نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چه حرفیه اخه؟یعنی واقعا به سن من می خوره که دنبال شوخی وسرکار گذاشتن مردم باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم دیگه سرم به دوران افتاده وگیج شده بودم برای همین بی حوصله به مادربزرگ نگاه کردم که گلویی صاف کرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم راستش پیشنهاد شما کمی غیر منتظره بود خصوصا این که مااصلا نمی دونیم شما کی هستید وواسه ی چی به لیانا پیشنهاد کارمی دید می دونید که توی این زمونه نمی شه به کسی اعتماد کرد واسه ی همینم لیانا سریعاً قبول نمی کنه شمام که توضیحی نمی دید وما گیج موندیم این وسط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن کمی خودش رو تکون داد وجدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-(چیترا سلیمان فر)هستم یکی از پولدارترین افرادی که دراین شهر زندگی می کنه و۲تا پسر داشتم که یکی شون رو ازدست دادم وازاین پسرم که ازدستش دادم یه نوه دارم که الان حدود ۳۰سال سن داره,شرکت بزرگی رو اداره می کنه که توی ایران خیلی مهمه ومعروف ,تاالان دستیارهای زیادی اومدن ورفتن گاهی خودشون از کارخسته شدن واستعفا دادن وگاهی ام نوه ام اخراجشون کرده,الانم این دستیاری که داره کارمی کنه تا دوهفته ی دیگه می خواد بره چون حامله اس ودیگه قادر نیست کارکنه,تمام آدمایی که توی این شرکت کارمی کنن به شدت از کارشون راضی هستن ودرآمدشونم خیلی بالاس به طوری که زندگی شون مرفه وخوب می گذره منم لیانا به دلم نشسته وهیچ گونه قصد بدی ندارم ولازمم نیست که ازم بترسید یا به قول خودتون اعتماد نکنید من تصمیم گرفتم که لیانا جای اون دستیار رو پرکنه وکمکش کنم که ازاین وضع خراب نجات پیدا کنه ولی انتخاب به عهده ی خودشه اگر بخواد قبول کنه من خودم تمام کارا رو انجام می دم وکمکش می کنم اگرم نه که دیگه شانسش رو رد کرده وبه قول معروف شترخوشبختی فقط یک بار درخونه تو می زنه دست خودته که قبولش کنی یااین که با رد کردنش توی بدبختیت دست وپا بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت از حرفاش هنگ کرده بودم وجاخورده بودم که سکوت کرد,مادربزرگ با گشاده رویی ولبخندی که از روی رضایت وخوشحالیش بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطفا از حرفای ما ناراحت نشید چیتراخانم خودتون که ماشاالله تجربه دار هستید وجامعه ی خراب امروزی رو هم بهتر از من ولیانا می شناسید,می دونیدسخته که اعتماد کنی اونم واسه یه دختر مثل لیانا که هم خوشکلی داره وهم جوونه وهم مجرد...واسه همین مارو هم درک کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیترا خانم پاش رو روی اون پاش انداخت ولبخندگرمش مجدد روی لباش برگشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق باشماست واسه همین هم من ناراحت نشدم ازتون بلکه ازاین که می بینم هنوزم دخترایی هستن که پاک وخوب باشن,براشون مهم باشه حیا وعفتشون خوشحال شدم وبیش از پیش به لیانا مطمئن شدم,دلم می خواد که این اطمینان دوجانبه باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکث کردوازجاش بلندشد,منم درحالی که کاملا هنگ وتوی شوک بودم درکنارمادربزرگ ایستادم که ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من تا فردا عصر بهتون مهلت می دم که به این پیشنهاد به خوبی فکر کنید,اصلا واصلا هم اجباری نیست که حتماً قبول کنید ولی من فقط خوبی لیانا رو می خوام نه اینکه بخوام اذیتش کنم چون بااین سن واینهمه تجربه فکر نمی کنم بتونم نیت خبیثی داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفش روبرداشت وبه سمت در رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا عصر برای جواب نهایی زنگ می زنم اگر مثبت بود که کارا رو شروع می کنیم,اگرم منفی که هم من شمارو فراموش می کنم وهم شما من رو...خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربزرگ بدرقه اش می کنه ومن تنها به گفتن "به سلامت...موفق باشید"اکتفا می کنم,روی مبل ولو می شم,سرم به شدت درد گرفته وتمام افکارم بهم ریخته,ترس ودودلی چیره شده توی دلم والان من باید چه تصمیمی بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر قبول کنم وحرفای چیتراخانم درست باشه واقعا معجزه اس چون زندگیم از این رو به اون رومی شه,اگر قبول نکنم واقعا دیگه چه کاری واسم پیدا می شه توی این شهر شلوغ وپراز دردسر...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir