داستان یه دختر به اسم پریا که عاشق پسره همسایشون بوده اما چون از احساس واقعی اون خبر نداشته با یه پسری به اسم بهرام که تو خارج زندگی میکنه ازدواج میکنه ومیره خارج.اما اونجا متوجه میشه که بهرام مشکل روانی داره !به کمک یه دکتر روانشناس ایرانی طلاق میگیره و بر میگرده ایران و...

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۳ دقیقه

مطالعه آنلاین کوه شیشه ای
نویسنده : مریم جعفری

ژانر: #عاشقانه

خلاصه :

داستان یه دختر به اسم پریا که عاشق پسره همسایشون بوده اما چون از احساس واقعی اون خبر نداشته با یه پسری به اسم بهرام که تو خارج زندگی میکنه ازدواج میکنه ومیره خارج.اما اونجا متوجه میشه که بهرام مشکل روانی داره !به کمک یه دکتر روانشناس ایرانی طلاق میگیره و بر میگرده ایران و...

فصل اول

نفسم به شماره افتاده بود ولی به هر ترتیب از پله ها بالا می رفتم.سنگینی هیکلم را روي نرده هاي چوبی کنار پلکان

انداختم.انگار هزار کیلو شده بودم که پاهایم آنطور به دنبالم کشیده می شد.از همان جا به بالاي پله هاي مارپیچ نگاه

کردم.همه چیز در تاریکی وهم آوري گم شده بود.صداي نفس هاي سطحی خودم را به وضوح می شنیدم.سرم دوران داشت و

کف پاهایم زق زق می کرد.دلم می خواست حرفی بزنم ولی توانی در صدایم نبود.سر پیچ بعدي مردي که سراپا سفید پوشیده

بود ایستاده و نگاهم می کرد.دستهایش را با آرامش در جیبهاي شلوارش فرو برده و چنان آراسته به نظر می رسید که انگار به

مهمانی دعوت داشت.سپس احساس بی وزنی می کردم.یکبار دیگر او را از نظر گذراندم.خودش بود!وحشت و هراس تمام

وجودم را در بر گرفت.چنان آرامشی در نگاهش بود که براي لحظاتی دچار تردید شدم.چیزي گفت که قدم نزدیک تر شود که قواي من درهم شکست و سقوط کردم...وقتی چشم باز کردم،آفتاب بی رمق زمستانی کف اتاق پهن

شده بود.نفس راحتی کشیدم و آب دهانم را فرو دادم.پتو را کنار زدم و در جا نشستم.لباسهایم از شدت عرق به تنم چسبیده

بود.به زحمت از جا بلند شدم و خودم را کنار پنجره کشاندم.حیاط کوچک خانه از برف به سپیدي می زد و انعکاس آفتاب به

روي برفها چشم را می آزرد.صداي زنگ تلفن رشته افکارم را برید و چند لحظه بعد مامان وارد اتاق شد:

-تو بیداري؟

دلم شور می زد.سلام نمودم و صاف نگاهش کردم.با مهربانی گفت:

-اومدم ببینم خوابی یا بیدار؟برو تلفن رو جواب بده!شوهرته!

انگار چیز عجیبی شنیده بودم که با تعجب نگاهش می کردم.مامان گفت:

-چرا معطلی؟پشت خط منتظره!

پاهایم به زمین چسبیده بود.حالا مامان هم لحظه به لحظه متعجب تر می شد.مثل مرده اي متحرك به طرف تلفن رفتم و بی

هیچ احساسی گوشی را برداشتم.سنگینی نگاه مامان را از پشت سرم حس می کردم اما کوشیدم بی اعتنا باشم.می دانستم اگر

بخواهم نقش بازي کنم مجبورم تا اخر ادامه دهم.بالاخره که چی؟دیر یا زود باید بدانند!با صدایی سرد و بی تفاوت گفتم:

-فکر کردم قبلا حرفهامون رو زدیم!بناباین دلیلی براي تماست نمی بینم.

صدایش رنج دیده و محتاط بود.

-فقط می خواستم مطمئن بشم به سلامت رسیدي!

هیچ حسی جز ترحم برایش در قلبم نمبود.خیلی محکم گفتم:

-لازم نیست نقش مردهاي مقید و دلسوز رو واسه من بازي کنی!دیگه هرگز،هرگز نمی خوام صدات رو بشنوم.

گوشی را محکم روي تلفن کوبیدم و تلاش کردم همانطور که توانا گفته بود از اعماق درون آرام باشم ولی پلکم می پرید.خانه

در سکوت آزار دهنده اي فرو رفته بود و فقط صداي شرشر آکواریوم به گوش می رسید.به عقب برگشتم.مامان همان جا مثل مجسمه خشکش زده بود.بی مقدمه تز آن بود که فکر می کردم.باید به او حق می دادم،اما خودم را محق تر از هر کسی می

دانستم.آرام زمزمه کردم:

-بعدا با هم حرف می زنیم مامان!

اشک در چشمانش حلقه زد.تاب دیدن گریه اش را نداشتم.خواستم به اتاق برگردم که با صداي لرزانی گفت:

-هیچ فکر نمی کردم روزي برسه که به عنوان یه مادر احساس سرشکستگی کنم.

آرام گفتم:

-شما هیچی نمی دونید مامان.

با صدایی بلغض آلود گفت:

-اگه الان با گوش هاي خودم نمی شنیدم باور نمی کردم.تو چطور تونستی با شوهرت این طور صحبت کنی؟شک دارم که تو رو

خودم تربیت کرده باشم.یعنی زندگی توي غربت آن قدر تو رو عوض کرده؟

گفتم:

-مامان!خواهش می کنم!گفتم که!زندگی همه رو عوض می کنه!شما چی می دونید؟کسی چه می دونه من چی کشیدم؟از من

نخواین بگم.من فقط دو سه روزه که برگشتم.دلم نمی خواد به این زودي همه چی رو به خودم و شما تلخ کنم.

صداي خودم هم از بغض لرزید.به اتاقم برگشتم اما برخلاف میلم گذشته با سرعتی سرسام آور داشت در برابرم نقش می

بست.انگار همین دیروز بود که مامان از بیرون صدا می زد:

-پریا،پریا،بیا تلفن!

فصـــل دوم

همان طور که حوله روي سرم بود با بی حالی از جا بلند شدم و خودم را از اتاق بیرون کشاندم.مامان مشغول نظافت خانه

بود.صدایم از ته چاه بیرون می امد.پرسیدم: -کیه مامان؟

مامان در حال گردگیري مبل سه نفره پذیرایی گفت:

-ثریاست.

همین طور که به طرف تلفن می رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهش می گفتین خودم بعدا بهش زنگ می زنم.حالا می خواد مخم رو بخوره،منم که حال ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفت کار واجب داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روي صندلی کنار میز تلفن نشستم و گوشی را برداشتم.قبل از هر چیز به شوخی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بازکه تویی خروس بی محل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام!این چه صداییه؟چیزي نبود بخوري که سرما خوردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عطسه اي کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیروز تا حالا هم دارم خودم رو لعنت میکنم که اومدم اونجا،هم تو رو که اون سرما خوردگی کوفتی ات رو دادي به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من!خیرت که به آدم نمی رسه!داشتم بخور می کردم بلکه یه کم صدام باز بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می بینی که من صحیح و سالمم.بی خود گردن من ننداز!به خودت بگو که توي چله ي زمستون لباس هاي مامانی می پوشی!هر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند که کارهات همچین بی حکمت هم نیست!بالاخره هر کی قرتی بازي در میاره پاي عواقبش هم می شینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز پس پرده حرف زدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام گفت: -اگه بدونی چه خبري برات دارم حاضر می شی هر چی درد و مرض دارم بگیري تا فقط بشنوي چه خبره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟زیر لفظی می خواي؟بنال بینم چه خبره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز داشت سر به سرم می گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه بیچاره!اگه همینطوري بگم که یکهو از خوشحالی پس می افتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می گی یا برم دنبال کارم؟بامبول جدیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میان خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بامبول چیه؟خره،گاوت زاییده!اونم دو قلو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد تقریبا جدي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله اون دور و برها نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان توي آشپزخانه سرگرم بود.گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غلط نکنم،امروز و فردا از شرت خلاص می شیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینی ام را بالا کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز چه خوابی دیدي؟هیچ معلومه چی براي خودت بلغور می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من الان زیاد نمی تونم حرف بزنم یک وقت مامانم از راه می رسه!احتمالا خودش امشب یا فردا به خاله زنگ می زنه اما تو ازمن نشنیده بگیر.فقط می خوام توي جریان باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که هنوز حرفی به من نزدي!اي جونت بیاد بالا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پریروز که اینجا بودي،اون زن چاقه با دخترش یادته که می گفتی خیلی نگات می کنند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگار خیالاتی توي سرشون دارند.امروز صبح اومده بودند خونه ما!زنه داشت به مامانم می گفت پسرش دندانپزشک مقیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمریکاست.می گفت خیلی وقته دارند دنبال یک دختر خوب می گردند.ظاهرا چشمشون بدجوري تو رو گرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو از کجا فهمیدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تعریف هایی که از تو می کردند.غلط نکنم شانست گفته!باز هم بگو دختر خاله اَخه!فکر کنم حالا از خوشحالی داري بال در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میاري!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گمشو!دیوونه!همچین حرف می زنی که انگار شوخیت می اد!بدبخت،طرف اقامت آمریکا رو داره!می دونی یعنی چی؟یعنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر همه چی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز نه به داره،نه به باره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هالو،شماره تلفن و آدرس از مامان گرفتند.خدا وکیلی نمی دونم چه کار کردي که همچین شانسی سراغت اومده!اما یادت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه دست راستت رو بذاري زیر سر من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوره و زمونه بر عکس شده!قدیم ها پسرها هول می شدند،حالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیوونه!دست از این قد بازي بردار!همه دارند خودشون رو تیکه پاره می کنند و به هزار آب و آتش می زنند که فقط پاشون برسه اونجا،اون وقت تو ناز می کنی؟من نمی دونم چرا همیشه سیب سرخ نصیب دست چلاق می شه!بشین دعا کن یارو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش تو رو بگیره!دیگه چی از این بهتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرگ واسه همسایه خوبه؟اگه اون قدر خوشت اومده بسم الله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه بدبختی من اینه که اون ها چشمشون توي گنده دماغ رو گرفته!اگه واسه من پیش بیاد که سه سوت!فقط بالاغیرتا یه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکري واسه اون فین فینت بکن که یه وقت توي ذوقشون نخوره!این جور که فهمیدم طرف تک پسره!پزشک هم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هست!اقامتم داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جوش و جلایی که در کلامش بود خنده ام گرفت.خیلی جدي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامانم بهشون گفت صبر کنند تا اول خودش با مامانت حرف بزنه،بعد اونها زنگ بزنند.زهر مار!چیه؟دارند قند توي دلت می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سابند که قهقهه می زنی؟بمیري الهی!کوفتت بشه زندگی توي آمریکا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام شدت گرفت،آن قدر که به سرفه افتادم.ثریا پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کیف کردي بهت چه خبري دادم؟حالا مژدگونی من چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بابا دلت خوشه!من توي چه فکري ام،تو کجایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگذار به عقلت شک کنم!می خواي اینجا بمونی که چکار کنی؟دو ساله موندیم پشت کنکور!تازه بر فرض که قبول بشی،خیال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردي درست که تموم بشه دستت بند شده؟از اون هایی که قبل از ما درس خوندند بپرس ببین چی می گن!می ري اونجا درس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خونی،کار می کنی،واسه خودت سري توي سرها در می آري!مگه خر بزنه پس سرت که این فرصت رو از دست بدي!ما هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پز می دیم به این و اون دختر خاله مون آمریکاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: -مخم رو خوردي!خبر مهمت همین بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو آدم بشو نیستی!من رو بگو که واسه کی این قدر جوش می زنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی گوشی را روي تلفن گذاشتم آن قدر در فکر بودم که متوجه مامان نشدم.حتی نفهمیدم که چطور خودم را به اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رساندم.داشتم ظرف آب جوش رو براي گرم کردن بلند می کردم که صداي مامان از پشت سر،من رو به خودم آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی می گفتین این همه وقت؟خوبه تازه همدیگه رو دیدید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور که با ظرف آب به آشپزخانه می رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی!ثریا رو که می شناسید!صبح به صبح دو تا تخم مرغ رسمی می بنده به چونه ش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با نگاهی دقیق به صورتم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه می خواي دوباره بخور کنی بهتره آب رو گرم کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چه چیز در صورتم بود که انعکاسش را در صورت مامان می دیدم.او در نوع خودش خیلی زیرك بود و من هر وقت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلاش می کردم چیزي را مخفی کنم فورا لو می رفتم.با عجله از مقابلش عبور کردم و به آشپزخانه رفتم اما در دل از این که تا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن اندازه مورد توجه قرار گرفته بودم،به خودم می بالیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلاش می کردم ذهنم راروي نوشته هاي پیش رویم متمرکز کنم،ولی نمی توانستم.فکرم از دیروز- بعد از شنیدن حرفهاي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا-بدجوري مشغول شده بود.دلم می خواست بی تفاوت باشم ولی افکار رنگارنگی در مغزم زیر و رو می شد.کوشیدم تصویر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستگارم را با تداعی مادر و خواهرش در ذهنم ترسیم کنم،ولی با کمال تعجب حس کردم چند و چون این موضوع برایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهم نیست و آن قدر نگذشت که فهمیدم بیش از خود او ، شرایط استثنایی زندگی با اوست که برایم مهم است و این موضوع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی برایم روشن شد که سعی کردم با خودم صادق باشم.احمقانه بود!ذهنم گرفتار مردي شده بود که در حد چند جمله از او

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اي لعنت »: می دانستم و حتی هنوز او را ندیده بودم.عصبی به عقب تکیه دادم و پاهایم را کاملا روي تخت دراز کردم.آرام گفتم : به تو ثریا که وقتی هم نیستی مغزم رو بازي می دي !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا دختر دوم خاله شهین بود که پدرش یکی از تاجران موفق و بزرگ نخ در تهران محسوب می شد.خواهر ثریا سه سال قبل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جوانی از طبقه خودشان ازدواج کرد و ثریا که درست هم سن و سال من بود،مثل من در آرزوي راهیابی به دانشگاه درس می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواند.رابطه ي ما آنقدر نزدیک بود که من هیچ وقت کمبود خواهر را حس نکردم.مادرهاي ما هم رابطه ي نزدیکی با هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتند و به رغم تفاوت هاي زیاد مادي و اخلاقی عاشق هم بودند.خاله شهین،تنها خواهر مامان،توي خانه ي مجللش در جردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی می کرد و سوادش به زحمت به دیپلم می رسید و مادر ما تحصیلکرده و معلم پایه پنجم دبستان بود و با رضایت و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعادت سالها قبل با پدرم که مردي تحصیلکرده و کارمند بود ازدواج کرده و و زندگی ساده و بی آلایش با حقوق کارمندي را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ازدواج با پول ترجیح داده بود.پدرم هم البته قدرش را می دانست و از گل نازك تر به او نمی گفت.او کارمند ارشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دادگستري بود و لیسانس زمان قدیم را داشت و تمام هم و غمش را مثل مادر براي من و پیمان گذاشته بود.او مردي با شرافت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صادق و آگاه بود و براي حفظ کانون گرم خانوادگی از هیچ تلاشی فروگذار نبود.در مقابل،من و پیمان هم سعی می کردیم به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواسته ي انها که تحصیل به نحو احسن بود جامه ي عمل بپوشانیم.به این ترتیب من دیپلم ریاضی را با معدل بیش از هفده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرفتم و پیمان هم در سایه ي نظریات و دقت مامان و پشتکار خودش سال دوم دبیرستان را در رشته ي تجربی پشت سر می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذاشت.البته من دو سال متوالی در کنکور قبول شدم ولی چون دانشگاه شهرستان بود و از آن گذشته پدر و مادر تاب دوري از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزند را نداشتند ،به امید آینده ي بهتر همچنان پشت کنکور ماندم.با این وصف شکی نبود که خواستگار تازه همان ابتدا در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آزمون پدر و مادر رد می شد ولی خودم...احساس خاصی داشتم.براي منی که تا آن روز جز چند شهر ایران را ندیده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

،تصور اینکه بتوانم به بهانه ي ازدواج از ایران خارج شوم ،تقریبا گیج کنند ه و دور از دسترس بود.وقتی به خودم آمدم چیزي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به غروب نمانده و انوار قرمزو نارنجی خورشید به فضاي نیمه تاریک اتاق حالت قشنگی داده بود.دلم نیامد چراغ اتاق را روشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنم.داشتم از پنجره قدي اتاق به حیاط نگاه می کردم.که در کوچه باز شدو او وارد حیاط شد.با دیدنش دوباره آتش قلبم شعله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ور شد و صورتم گر گرفت.مثل همیشه کیفش را با آرامش در دست داشت و قدم هایش کشیده و بلند بود.صداي پاهاي اورا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی با چشمان بسته هم می شناختم.درست مثل یک ریتم تکراري!یادم نیست از کی عاشقش شدم.شاید از روزي که براي اولین بار او را دیدم.همان روزي که با مادرش براي دیدن طبقه بالا امده بودند.رفتارش یک رفتار مردانه و پر جاذبه بود،آن هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي دختر نکته سنج و احساساتی مثل من که تازه داشت دوران بلوغ را پشت سر می گذاشت.دلم می خواست راز این عشق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجیب را با کسی شریک شوم ولی با چه کسی؟البته ثریا مورد اعتمادم بود ولی هر بار سعی می کردم در این باره حرف بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانم بند می امد.من حتی موقع روبه رو شدن با او زبانم بند می امد و صداي قلبم آنقدر اوج می گرفت که می ترسیدم رسوا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوم.حال عجیبی بود!عاشق کسی بودم که در طول آن دو سال،جز در حد سلام و احوالپرسی،حرفی میانمان رد و بدل نشده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من حتی جرت خیره شدن در صورتش را نداشتم.اغلب تنگ غروب از پشت پنجره اتاقم به انتشار امدنش می نشستم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازهمان جا سیر نگاهش می کردم.هر روز براي چند ثانیه در تیررس نگاهم بود و هر بار آرزو می کردم آن ثانیه ها مثل بخش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاي یک فیلم،آرام و قابل تکرار باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش حامد بود و چون تنها فرزند خانواده اش بود،بعد از مرگ پدر،با مادرش زندگی می کرد.نزدیک سی سالش بود،ولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتارش بر عکس ظاهرش خیلی پخته تر و مسوول تر از سن و سالش نشان می داد.با این همه،آن قدر جذاب و برازنده بود که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بتواند دل دختر مغرور و مشکل پسندي چون مرا ببرد.خیلی کم حرف و آرام بود.بر عکس خودش،مادر سر و زبان داري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت،آن قدر که هر چه لازم بود در طول آن مدت درباره اش بدانم از طریق مادرش فهمیدم.حامد فارغ التحصیل رشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدیریت بازرگانی و جزء معاونین ارشد یکی از بانک هاي معتبر تهران بود.مادرش خیلی خصوصی به مادرم گفته بود به زودي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دلیل خدمات صادقانه اش ، قرار است به ریاست یکی از بانک هاي بزرگ شهر منصوب شود.او نهایت عشق و آرزوي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش بود.مادرش،خانم کیانی،حاضر نبود حتی خار به دستش فرو رود.آنها جدا همسایه هاي بی ازاري بودند،آن قدر که نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها پدرم با رضا و رغبت طی آن مدت به اجاره خانه اضافه نکرد،بلکه بارها به حامد صراحتا گفت فکر رفتن و جابه جایی را از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر به در کند.خوب به یاد دارم رزهاي اول،یکی از مخالف هاي سرسخت اقامت انها پدر بود،چون معتقد بود من و مادر با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حضور یک پسر جوان در خانه معذب خواهیم بود.ولی به مرور وقتی با منش و شخصیت حامد آشنا شد و فهمید او صبح تا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب بیرون از خانه است،نه تنها به خاطر چنان افکاري از خودش شرمنده شد،بلکه از آن به بعد او را براي برادرم پیمان الگو قرار می داد و جوانمردي و تعهد او را تحسین می کرد.پدر معتقد بود در دوره اي که جوان ها فشار زندگی را روي دوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانواده ها گذاشته اند،وجود چنین جوانان متکی به نفس و مسئولی مثل ثروتی بزرگ و با ارزش است.خودم بارها او را به شیوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاي مختلف امتحان کردم ولی رفتار حامد همیشه سنجیده و معقول بود.نمی دانم،شاید هم عاشق غرورش بودم،اینکه حتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلاش نمی کرد مستقیم به صورتم نگاه کند.به قول مامان رفتار او به نحوي بود که زنها به هیچ وجه معذب نمی شدند.آهسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می رفت و آهسته می امد.یادم می اید اولین سال اقامتشان،خانم کیانی چند روزي براي دیدن خواهرش به شیراز رفت و آن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوران مصادف شد با اولین سال فارغ التحصیل شدن من از دبیرستان و شروع اوقات فراغتم تا آغاز کلاس هاي کنکور.هیچ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقت آن روزها را فراموش نمی کنم.در حقیقت آن روزها و ساعتها بهترین فرصتی بود که به او بیشتر فکر کنم و در حالات و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحیاتش دقیق تر شوم.مرتب و آراسته لباس می پوشید،سر ساعت معینی از خانه خارج می شد و راس ساعت معینی به خانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر می گشت.گاهی با یک بغل خرید و گاهی با یک بغل پوشه!مامان چند بار به رسم ادب در غیاب خانم کیانی براي صرف شام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعوتش کرد ولی مودبانه دعوت ما را رد کرد.اولین برخورد ما از نزدیک هم طی همان روزها صورت گرفت.عصر یک روز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاییزي بود پیمان به شدت سرما خورده و مامان اصرار داشت قبل از تاریکی هوا او را پیش دکتر ببرد.وقتی انها از خانه خارج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدند هوس کردم در تنهایی کاست کوروش یغمایی را گوش کنم.دلم بدجوري گرفته بود.روي تخت دراز کشیده بودم و در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال و هواي خودم غرق بودم که با صداي زنگ از جا پریدم.صداي ضبط صوت را کم کردم و گوشی آیفون را برداشتم.در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حقیقت انتظار شنیدن هر صدایی را غیر از صداي او داشتم.لحنش شرم زده و معذب و لرزان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید،حامدم پریا خانم.متاسفانه صبح کلیدم رو خونه جا گذاشتم.ممکنه در رو باز کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم فرو ریخت و فقط با انگشتان لرزانم دکمه ي در باز کن را فشار دادم.قبل از انکه گوشی را سر جایش بگذارم شنیدم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم.ببخشید که مزاحمتون شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز از شوك اولی خارج نشده بودم که شوك دومی غافلگیرم کرد.همان طور هیجانزده ي شنیدن صدایش بودم که صداي زنگ آپارتمان مرا به خود آورد.از چشمی نگاه کردم.خودش بود.بی هیچ حرفی در را باز کردم.لبخندي صمیمی به لب داشت و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک سر و گردن از من بلند تر بود.در سلام کردن پیشقدم شد و بی انکه منتظر شنیدن جواب بماند درادامه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داشتم می امدم این پاکت نامه نظرم رو جلب کرد.انگار زیر بارون کمی خیس شده ولی امیدوارم داخلش قابل رویت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد آنرا به طرفم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید.مال شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستی لرزان پاکت را گرفتم و به زحمت تشکر کردم.نمی دانم چطور تا آن روز متوجه تک و توك موهاي سفیدش نشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودم.دوباره با لبخندي مودبانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز هم از اینکه مزاحمتون شدم معذرت می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شد با همان چند جمله زیر و رو شوم.شاید فقط یک دیوانه مثل خودم قادر بود آن قدر منظور،به نفع خودش،در آن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند جمله ي معمولی دست و پا کند.وقتی به خودم آمدم که توي پذیرایی نشسته بودم و نگاهم روي پاکت نامه خیره بود.حتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه نشده بودم نامه از کی و کجاست.پشت پاکت را نگاه کردم.مخاطب نامه پدرم بود.یکی از همان نامه هاي معمول اداري.به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق کار پدرم رفتم و پاکت مرطوب را روي میزش گذاشتم.گیج گیج بودم.انگار توي خواب راه می رفتم.حس می کردم وزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سبکی یک پر شده و دارم از داخل می سوزم.حالم آنقدر دگرگون شده بود که مامان هم با یک نظر فهمید.مانده بودم که آیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم متوجه ماجرا شده .آن شب به اصرار مامان که خیال می کرد از پیمان سرماخوردگی گرفته ام،یک قرص سرما خوردگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوردم و اصلا نفهمیدم چطور خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که از خواب بیدار شدم،آن قدر منگ بودم که خیال کردم همه ي آن اتفاقات را در خواب دیده ام.انگار آرام و قرار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نداشتم.دلم می خواست با یکی حرف بزنم.به ساعت نگاه کردم.از ده گذشته بود.مامان و بابا و پیمان رفته بودند.به آشپزخانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم. میز صبحانه آماده بود.سرو صورتم را آب زدم و صبحانه اي عجولانه خوردم.آن وقت سر حوصله کنار تلفن نشستم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزمم را جزم کردم.شاید ثریاي ورپریده راه حل مناسبی براي این مشکل پیدا می کرد،ولی هنوز شماره ي چهارم را نگرفته،گوشی را روي تلفن گذاشتم.باید از کجا شروع می کردم؟از آن گذشته غرورم اجازه نمی داد حقیقت را آن طور که بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعریف کنم.چه باید می گفتم؟اینکه عاشق حامدم و خودش نمی داند؟همین مانده بود که ثریا دستم بیندازد.باورم نمی شد،منی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که به زمین و زمان فخر می فروختم،آن طور گرفتار و زمین خورده ي کسی شوم.خوب که فکر می کردم می دیدم حق با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریاست.آدم وقتی گرفتار می شود قادر نیست منطق و عقل را در خواسته هایش دخالت دهد.به نظرم،من هم در چنان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جایگاهی ایستاده بودم.احساس شرمساري بدنم را داغ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آن روز تمام تلاشم این بود که با احساسم مبارزه کنم.هربار با او روبه رو می شدم،آتش زیر خاکستر شعله ور می شد،ولی او

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان ساکت و آرام بود و من به نیم نگاهی دلخوش.نمیدانم اگر نیم قدم به جانبم بر می داشت چه می کردم،شاید بال در می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آوردم!اما افسوس ما از دو دنیاي متفاوت بودیم.او مرد کامل و عاقلی بود و من دختر جوانی که هیجانات مقتضی سنش به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتارهاي عجیب و شیطنت باري وادارش می کرد و شاید هم همین رفتارها در نظر او کوچک و کوچک ترش می کرد که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقبت هم به چشم نمی امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این فقط آرامش او نبود که رنجم می داد بلکه اشاره هاي گاه و بلیگاه خانم کیانی براي سر و سامان دادن پسرش هم بی نهایت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زجرآور بود.البته او خیلی مرا دوست داشت ولی هرگز رفتاري نمی کرد که ذهنم را متوجه علایق پسرش کند.در واقع علایق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد حتی براي مادرش هم گنگ و اسرار امیز بود.مامان بی خبر از همه جا می گفت باید با او صمیمانه صحبت کند و خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی با ناامیدي تعریف می کرد چند بار در این راه ناموفق بوده ومن...کسی چه خبر داشت از درونم؟مامان با بی رحمی در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حضور من به خانم کیانی گفت که شرط می بندد که خودش موردي در ذهن دارد و خانم کیانی اظهار بی اطلاعی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخورد بعدي ما هنگام انتخاب رشته بود.مامان اصرار داشت با حامد هم مشورت کنم و من هم که از خیلی قبل دنبال بهانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودم مخالفتی نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فـــصل سوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کیانی یک فنجان چاي مقابلم گذاشت و به حامد گفت: -هواي این پریا خانم رو داشته باش مادر جون.خیلی نازنینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب تشکر کردم و لبخند زدم.حامد با محبت به مادرش نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم مادر جون.شما هم نمی فرمودین من هر کاري از دستم بر می آمد انجام می دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر چشمی نگاهش کردم.در چشمان کشیده ي قهوه اي اش یک دنیا عشق براي مادرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کیانی ازجا بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من می رم پایین.پریا جون راحت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن خانم کیانی نفسم به شماره افتاد و بدنم خیس عرق شد.حامد با نگاهی سرسري گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید چاي تون سر نشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي لرزانی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم.من چایی سرد بیشتر دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه جالب!من هم همین طور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم جرات دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفم!نمی خواستم مزاحم استراحت عصرتون بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان طور که فنجان چاي دستش بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما از کجا می دونید من بعداز ظهر ها می خوابم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ي هوشمندانه اي بود.صورتم گر گرفت.مختصر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از مادرتون شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم لبخند زد و گفت: -عجب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این کوتاه جواب دادنش داشت دیوانه ام می کرد.ورقه و دفترچه ي انتخاب رشته را جلو کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره خیلی وقت تون رو نگیرم،بنابراین زودتر می رم سر اصل مطلب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه عقب نشست و پاهاي بلندش را فرو رفته در شلوار لی زغالی رنگش روي هم انداخت.سعی کردم نگاهش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنم.خیال نداشتم ژست هاي دختر کشش حواسم را پرت کند،یا باعث شود لو بروم.حالا سنگینی نگاهش را روي خودم حس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می کردم.انگار فرار بود من حرف بزنم و از او تاییدیه بگیرم.او با حوصله دفترچه را مطالعه کرد و البته راهنمایی هاي به جایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم کرد و در نهایت نظرش را به بهترین شکل ممکن عنوان کرد،به نحوي که وقتی از پله ها پایین می آمدم قلبا معتقد بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با اوست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخورد هاي بعدي ما هم به همین شکل با احساسات یکطرفه صورت گرفت.به نحوي که بعد از مدتی فکر کردم باید بپذیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درگیر علاقه اي یک جانبه و کودکانه شده ام و نباید از او توقع گوشه چشمی داشته باشم.حالا تمام هدفم این بود که دلش را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بسوزانم،یا به عبارتی نظرش را متوجه خودم کنم وبعد به تلافی غرور بی حد و حصرش،بی اعتنایی کنم.به هر حال من هم در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حد خودم به عنوان یک دختر جوان زیبایی هاي قابل توجهی داشتم،ولی اعتراف می کنم تا آن روز براي به دست آوردن دل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کس،آن اندازه مصمم نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار سال بعد ماجراهاي جدیدي رخ داد که مرا در تصمیمم مردد کرد.اواخر اردیبهشت پدرم به جهت عفونت ریه مدتی در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیمارستان بستري شد و این زمینه ي امد و رفت بیشتري را با دوستان و اقوام و آشنایان از جمله خانواده کیانی به وجود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آورد.آن روزها بنا به ضرورت بیشتر او را می دیدم و بیشتر از گذشته متوجه زوایاي انسانی شخصیتش می شدم.او خالصانه هر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمکی که لازم بود می کرد و آن قدر در همراهی با ما صمیمی بود که همه را تحت تاثیر قرار می داد.تقریبا هر روز عصر به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدن پدر می آمد،به مامان دلداري می داد که خطري در بین نیست،با پیمان مهربان بود و حتی چند شب به عنوان همراه بر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالین پدر ماند و با وجود خستگی و شب بیداري،فردا صبح سر کارش می رفت.او معتقد بود احساسش به پدر مثل حس یک برادر کوچک تر به برادر بزرگ تر است و با داشتن چنین حسی تنها دارد به وظایفش عمل می کند.یکی از دفعاتی که به دیدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر امده بود جلوي آسانسور با او رو به رو شدیم.این اولین باري بود که حس کردم غافلگیر شده.عجولانه سلام کرد و کنار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد تا من اول سوار آسانسور شوم.توي آسانسور کوچک،آن قدر به هم نزدیک بودیم که صداي نفس هاي یکدیگر را می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنیدیم.این سکوت به قدري سنگین بود که او در شکستنش پیشقدم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا چطورند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخ من هم با بدجنسی مختصر بود.کمی این پا و آن پا کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب میشن.چیز مهمی نیست.نگران نباشید.حقیقتش ما آنقدر به ایشون عادت کردیم که نمی تونیم جاي خالی شون رو توي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه تحمل کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود ادوکلن مردانه اش فضا را پر کرده بود.با لبخندي شیطنت بار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما که هر شب بابا رو نمی دیدد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفم جا خورد.مکثی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرقی نمی کنه!به هر حال این حقیقت اذیتمون می کنه که ایشون به جاي خونه توي بیمارستانند!من که شبی نیست به ایشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر نکنم.مادرم هم هر شب سر نماز دعا می کنه.پریا خانم پدرتون انسان وارسته و منحصر به فردي اند.باید به خودتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببالید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم پیش می امد مرا به اسم صدا کند،یا لااقل سعی می « پریا خانوم » در آن جمله تنها کلمه اي که تار و پودم را لرزاند همین بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرد در شرایطی قرار نگیرد که مجبور باشد مخاطبم قرار دهد.همان طور که از آسانسور خارج می شدیم،منصفانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما که واسه بابا سنگ تمام گذاشتید.اینجا همه کنجکاوند بدونند چه نسبتی با بابا دارید که این قدر محبت می کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت: -من فقط دارم به وظیفه ام عمل می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان هم خیلی شرمنده ي شماست.به خصوص که چند شب با وجود خستگی پیش بابا موندین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم که.من دارم به وظیفه ام عمل می کنم.از اون گذشته،اینجا بخش مردانه ي بیمارستانه و باید یک مرد مراقب آقاي مالکی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه!پیمان که طفلک خیلی جوونه و اگر هم تجربه کافی داشت،صحیح نبود وسط درس و مدرسه بمونه اینجا.شما و مادر هم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معذورات دارید،بنابراین من خوشحال می شم که بتونم کمکی کنم،چون آقاي مالکی آن قدر با محبت اند که باز هم کمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قراره شوهر خاله ام و عموم هم بیان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک موقع حرفهام سوءتعبیر نشه!من می دونم که ماشالله،هستند توي فامیل که با جون و دل میان،اما به هر حال همسایه از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فامیل موظف تر و نزدیک تره.پس همسایگی کی به کار میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حضور ذهنش در جواب دادن خنده ام گرفت.او جدا عاشق پدرم بود و همین براي من کافی بود که به این بهانه او را بیشتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببینم.حالا حتی نگاه تحسین آمیز فامیل هم متوجه او بود.حامد به قدري فروتن بودکه همه را متعجب کرده بود.بارها با گوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاي خودم می شنیدم که پدر چطور پیش مامان از او تعریف می کند و چگونه از صمیم قلب آرزو می کند پیمان در اینده شبیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتفاقات دیگري که ذهن مرا مشغول می کرد ماجراي مسمومیت غذایی من بود،آن هم درست در شرایطی که پدر براي یک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماموریت اداري به اردبیل رفته بود و ما تنها بودیم.یادم می اید نیمه هاي شب با احساس تهوع شدید مجبور شدیم خانه را ترك

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنیم ولی از انجایی که اشتباها راننده تاکسی تلفنی زنگ خانه ي خانم کیانی را زده بود مزاحم انها شدیم.داشتیم از حیاط خارج می شدیم که حامد روي تراس آمد و بعد از احوالپرسی از مامان پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم مالکی اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با اشاره به من که کنار باغچه خم شده بودم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید که مزاحم شما شدیم.گمونم پریا مسموم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد نگاه نگرانش را متوجه من کرد و عجولانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان میام خانوم مالکی.لطفا تشریف داشته باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان داشت تلاش می کرد او را متقاعد کند نیازي به حضورش نیست اما او با عجله به خانه رفت.منتظر ایستاده بودیم که خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانی با صورتی خواب آلوده و نگران پایین امد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی قربونت برم.چی شده پریا جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم.از عصر بی حال بود.گفتم شاید سرما خورده،ولی یک ساعته،گلاب به روتون،فقط حالش به هم خورده!دیگه هیچی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي معده اش نیست.قربونتون برم خانم کیانی،به خدا احتیاجی نبود آقا حامد زحمت بکشند.من ماشین گرفتم.درمانگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد از عقب با لحنی رنجیده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اختیار دارید خانوم مالکی.یعنی ما آنقدر قابل نبودیم که خبرمون کنید؟حالا فرض کنید تاکسی زنگ رو اشتباهی نمی زد،یعنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیال داشتین این وقت شب تنها برین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره معده ام آشوب شد.فورا به طرف باغچه خم شدم ولی چیزي در معده ام نبود.حامد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباشید.در چنین مواقعی تهوع خیلی خوبه.باعث می شه معده کاملا پاکسازي بشه.آقا پیمان کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گفت: -اون خوابه.بیدارش نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کیانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیالت از بابت پیمان جون راحت باشه.برو جونم.زودتر برین این بچه رنگ به رو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي چند لحظه چشمم در چشم حامد افتاد اما آن هم چند ثانیه کوتاه بود.آن وقت با تکیه به مامان سوار ماشین شدم و حامد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو نشست و به راننده دستور حرکت داد.در طول راه او چند بار با نگرانی به عقب برگشت و به راننده توصیه کرد هر وقت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لازم بود کنار خیابان توقف کند.توي درمانگاه هم مثل پروانه این طرف و آن طرفم می دوید و نمی گذاشت آب در دل مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکان بخورد.بعد هم هر قدر مامان خواهش کرد به خانه برگردد قبول نکرد و تا وقتی سرم من به آخر رسید پیش ما ماند.وقتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر سرم بودم مامان خیلی آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این پسره پاك ما رو شرمنده ي خودش کرده.به خدا که فرشته است.خدا به مادرش ببخشدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با لحنی تحسین آمیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیرون نشسته که تو راحت باشی.توي عمرم مردي به این با شخصیتی ندیدم.مامان از او تعریف می کرد ولی نمی دانم چرا من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس غرور می کردم؟آن شب تشکري که شایسته او باشد نکردم و هر چند که مامان براي چند دقیقه ي متوالی از او

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدردانی کرد ولی ته دلم احساس شرمندگی می کردم.از این رو فردا بعد از ظهر چند دقیقه قبل از امدنش به بهانه ي آب دادن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گلها توي حیاط ماندم و وقتی وارد حیاط شد بعد از سلام و احوالپرسی از او تشکر کردم.او هم متقابلا احوام را پرسید و من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم خیلی مختصر جواب دادم.بعد او با اشاره به گلها حرفی زد که درست متوجه نشدم چون همان لحظه کاملا تصادفی نگاهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه پنجره رو به حیاط طبقه بالا شد.خانم کیانی داشت با اشتیاق به هر دوي ما نگاه می کرد و لبخند معنی داري می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم کیانی از ان به بعد حرفی نمی زد تا متوجه منظورش شوم ولی رفتارش با همیشه فرق داشت.بیشتر از گذشته به من محبت می کرد و طرز نگاهش کنجکاو و شیطنت بار بود.گاهی که ناگهان به طرفش بر می گشتم از حالت سنگین نگاهش معذب می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدم.انگار با ایما و اشاره می خواست مرا متوجه چیزي کند.او حالا بیش از گذشته و به بهانه هاي مختلف به خانه مان می امد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی رفتار حامد مثل سابق خوددار و آرام بود و شاید هم همین مرا گیج می کرد.از شدت اضطراب شب ها خواب نداشتم و آن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدر بی اشتها شده بودم که تقریبا مامان کنجکاو و نگران شده بود.زمانی هم بود که حال و حوصله ي هیچ کس و هیچ چیز را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نداشتم و دوست داشتم با خودم خلوت کنم.گاهی اتفاق می افتاد که ساعتها تک و تنها توي اتاقم می ماندم و مدتها یک جا بی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرکت می نشستم و به رو به رو خیره می شدم.حتی حال و حوصله ثریا را هم نداشتم.انگار به نوعی از طرف مامان مامور شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود زیر زبان مرا بکشد.صبح که می شد به خانه ما می امد و غروب با خاله بر می گشت.طفلک مامان!زمانی متوجه عمق نگرانی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اش شدم که یک روز صبح داشت خیلی آرام با پدرم راجع به من صحبت می کردوپدر تلاش می کرد متعاقدش کند نگرانی اش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی مورد است ولی مامان قانع نمی شد.می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می ترسم احمد!می ترسم مشکلی براش پیش اومده باشه!اون فقط بیست سالشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر به نرمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین مهین جان،این تغییر حالات توي سن و سال پریا کاملا طبیعیه!جوونها توي این سن و سال درگیر دوران بلوغ اند.پس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبیعیه اگه ماجراجو باشند و اخلاق شون مثل بهار و پاییز باشه!به عقیده ي من لازم نیست نگران جسمش باشی!اون کاملا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلامته!هر چی هست مربوط به روح و روانشه!با خودشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون اصلا حرف نمی زنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه لازم باشه میگه!پریا دیگه بچه نیست عزیزم!خیلی وقته که بزرگ شده ولی ما نمی خواستیم باور کنیم.بگذار مدتی به حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش باشه!اون دختر عاقلیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض گلویم را می فشرد.واقعا چه مرگم بود؟این ماجرا تا کجا ادامه داشت؟لحظاتی بود که آرزو می کردم خانم کیانی و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرش ازآن خانه بروند ولی باز غروب جلوي پنجره انتظار امدنش را می کشیدم.یکی از دفعاتی که شدیدا احتیاج داشتم با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی حرف بزنم بی مقدمه از ثریا پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عشق چیه ثریا؟چطوري میشه تعریفش کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش برقی زد و سر جایش میخکوب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان!زدي به هدف!پس بگو چه مرگته!ذلیل مرده لال می شدي زودتر بگی؟من رو بگو که خیال می کردم تو به سایه ات هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فخر می فروشی!حالا کی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت.گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من یک کلمه از تو پرسیدم،ببین چقدر اراجیف تحویلم دادي؟این هجویات چیه می گی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟بله؟من یا تو؟بدبخت نترس یا خودش میاد یا نامه اش.یه نیگا به خودت توي آینه بنداز.شدي مثل روح!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم خنده ام گرفت ولی او دست بردار نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جون ثریا بگو موضوع چیه؟نکبت مگه من و تو این حرفها رو داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دروغ گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئن باش خبري نیست که بخوام از تو قایم کنم.چند روزه دارم یک رمان خارجی می خونم و این سوال براي من پیش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومده که عشق چیه که آن قدر شاعر ها و نویسنده ها ازش داستان سرایی می کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا به شوخی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لابد چیز بدرد بخوریه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم: -تو تا حالا این احساس رو تجربه کردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شوخی چشم غره اي رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم ما روشن!تو رو خدا رودربایستی نکن،سوال دیگه اي هم داري بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدي باش ثریا!تا حالا شده کسی رو دوست داشته باشی یا یکی دوستت داشته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولا دوست داشتن با عشق فرق می کنه!ثانیا کیه که همچین حسی رو تجربه نکرده باشه؟اصلا مگه زندگی بدون اینها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممکنه؟بالاخره قلبه دیگه!از آهن که نیست!مثل عارف ها حرف می زنی!دارم کم کم از تو می ترسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت ماندم.ثریا مکثی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غلط نکنم گلوت حسابی گیر کرده!موندم طرف کیه که این جوري ضربه فنی ات کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خونسرد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داري اشتباه می کنی!مرد ها قدر عشق و محبت رو نمی دونند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آي قربون دهنت!فقط باید سر کارشون گذاشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با امدن خاله بحث ما نیمه کاره ماند ولی من فهمیدم قطعا ثریا هم حرفهاي ناگفته ي زیادي در دل دارد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله که مرا ساکت دید براي چندمین بار با محبت پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چی میگی خاله؟یه چیزي بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثریا به شوخی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عروس رفته گل بچینه.فقط نمی دونم چرا دلش نمی خواد برگرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله شهین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ثریا جدي باش!پریا جون تو هم حرف بزن ببینم چی توي دلت می گذره!شاید هم سکوت علامت رضاست!ببین عزیزم،تا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راضی نباشی همه این حرفها بیهوده است!اگه نظر من رو بپرسی بهتر از این نمیشه.مامانت هم جواب درست و حسابی نداد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انداخت گردن پدرت.اون ها هم که مدام به من فشار میارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي لرزانی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم چی بگم خاله!راستش می ترسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله شهین خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی؟ترس از چی؟اگه بدونی چه آینده اي در انتظارته؟به خدا من تو رو مثل دختراي خودم دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • صدف

    ۴۳ ساله 00

    ممنون رمان خوبی بود هر چند کوتاهه اما داستان قشنگی داره

    ۸ ماه پیش
  • سحر ۳۵

    00

    جالب نبود

    ۱۲ ماه پیش
  • سحر

    01

    خلاصه ی رمان گویای کل رمان بود.کاملا مشخص بود که با حامد ازدواج میکنه

    ۱ سال پیش
  • باور

    10

    خوب بود .... هم درس زندگی رو روشن کرد و کلی در مورد روانشناسی زندگی شناسی رو هم داشت

    ۲ سال پیش
  • م

    ۴۰ ساله 10

    عالی بود ولی زود تموم شد مرسی از نویسنده بابت چنین رمانی

    ۲ سال پیش
  • مریم

    30

    به نظر من خوب بود و ارزش خوندن و داشت الان خیلی از دخترا همینجوری ازدواج میکنن و میرم خارج وبا مشکلاتی نظیر این روبرو میشن واقعا باید اینجور ازدواج ها جلوش گرفته بشه دست نویسنده درد نکنه حقایق رو میگ

    ۳ سال پیش
  • آوا

    ۲۰ ساله 11

    پایانش میتونست بهتر باشه در کل بد نبود و جنبه روان شناسیش خوب بود

    ۳ سال پیش
  • ماهیدا

    ۱۸ ساله 02

    خیلی قشنگ بود♥دوسش داشتم، ولی تف به بهرام روانی، ایشالا خدا خفش کنه💪🏻😵 مرسی از نویسنده ♥💜

    ۳ سال پیش
  • شیلا

    12

    عالی خیلی قلم نویسنده قوی موضوع آبکی نبود دوسش داشتم

    ۳ سال پیش
  • Shila

    ۱۹ ساله 33

    فوق العاده بود بیشتر جنبه روانشناسی داشت خیلی خوب بود ارزش چندبار خوندن داره اگه بتونی درک کنی

    ۳ سال پیش
  • ثنا

    ۲۰ ساله 22

    خیلی خیلی بد بود

    ۴ سال پیش
  • درسا دخی بی احساس?

    ۱۲ ساله 01

    با نظر یوکابد هم کاملااااااا موافقم راستی اخرین رمان که تا امروز واسم ارسال شده پدر خوب هست چراااا

    ۴ سال پیش
  • خورشید

    ۱۹ ساله 50

    اوا خیلی عقبی،بروز رسانی کردی؟

    ۴ سال پیش
  • بوی یاس

    ۲۷ ساله 00

    سلام من یک سوال دارم لطفا جواب بدهد آیا نویسنده های این رمانها راضی هستند ما اینها رو می خوانیم ممنونم جواب سوال بدهید

    ۴ سال پیش
  • درسا دخی بی احساس?

    ۱۲ ساله 83

    فقط یک کلمه:قدیمیییییییی👹👹😤😤😤😤😤ده ما دهه هشتادیا شاید یک صدممون جذب این رمانا شن

    ۴ سال پیش
  • یوکابد باستیان

    14

    از اون رمان هایی هست که پایانش میتونه کسی رو متقاعد کنه خودکشی کنه!!😡 پس از کلی اتفاقات پرهیجان یه پایان خوب میتونست به کیفیتش کمک زیادی کنه..

    ۴ سال پیش
  • آیرال

    03

    دقیییییقا خدای من چطوری وقتم رو به هدر دادم با این رمان برای خودم متاسفم🤦🏻 ♀️

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.