رمان خشت و آینه به قلم بهاره حسنی
پزشکی بنام بهجت الزمان فخرالدینی ، پزشکی که تمام وجودش را خرج خدمت به اجتماع کرده . به واسطه کارش تمام عمرش را با کودکان و جوانان در ارتباط بوده . ولی با تمام شناختی که نسبت به ککودکان و نوجوانان دارد در درک و شناخت دختر خود یگانه ، ناموفق مانده . یگانه روز به روز بزرگتر میشه و فاصله اون پدرش هر روز بیشتر و بیشتر میشه …
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۴ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
پزشکی بنام بهجت الزمان فخرالدینی ، پزشکی که تمام وجودش را خرج خدمت به اجتماع کرده .
به واسطه کارش تمام عمرش را با کودکان و جوانان در ارتباط بوده .
ولی با تمام شناختی که نسبت به ککودکان و نوجوانان دارد در درک و شناخت دختر خود یگانه ، ناموفق مانده .
یگانه روز به روز بزرگتر میشه و فاصله اون پدرش هر روز بیشتر و بیشتر میشه …
از در اتاقم بیرون رفتم. صدای بلند بلند حرف زدن مامان ملوک می آمد. با مامان بحث می کرد و طبق معمول موضوع بحثشان من بودم. گوش ایستادم. در همان حال نیمی از ذهنم به دنبال این بود که اتوی موهایم را کجا گذاشته ام.
مامان عصبی بود و این کاملا مشخص بود. از بلند بلند حرف زدن و خشم در صدایش می شد حال درونش را تشخیص داد. مامان همیشه آرام بود. برای همه آرام بود. فقط برای من بود که بهی جانی که برای همه مظهر آرامش و محبت بود، تبدیل به بهجت الزمان فخرالدینی می شد.
_مامان خواهش می کنم یکم با من همکاری کنید. کار سختیه؟ من هر کاری درباره آذر می کنم با حرف ها و کارهای شما پنبه میشه. مامان این دختر داره از کنترل من خارج می شه. تو رو خدا بفهمید که من نگرانشم. من مادرشم. آخه کدوم مادریه که بد بچه اش رو بخواد؟
صدای مامان ملوک مثل همیشه آرام و دلنشین بود.
_داری بهش سخت می گیری بهی. این طوری مثل ماهی از دستت لیز می خوره می ره.
چند لحظه سکوت ایجاد شد. در اتاق را آهسته بستم و به راهرو نزدیک شدم.
_مامان جان جامعه بد شده. من نگرانشم. با دخترهایی نشست و برخاست داره که اصلا مورد تایید من نیستن. من فقط می ترسم.
صدایش بغض آلود شد. لرزان و خسته. دو پله پایین آمدم.
_این راهش نیست بهی. این طوری دارید از هم دور می شید. شاید تو فکر کنی من پیر و خرفت شدم ولی یه چیزهایی هست که هم من می بینم و می فهمم
_مامان ملوک تو رو خدا این چه حرفی می زنید. من غلط بکنم یه همچین غلطی بکنم. شما تاج سر منید، فداتون بشم.
صدایشان قطع شد. روی همان دومین پله نشستم و زانوانم را ب*غ*ل کردم. شده بودم معضلی که بهی جان رو به زانو در آورده بود. بهی جانی که همیشه محکم و مثل یک صخره در میان طوفان برای همه مظهر استواری بود، حالا در مقابل من پا پس کشیده بود.
_می خوام به فرجام بگم بیاد. شاید اون بتونه رامش کنه. نمی دونم دیگه چی کار کنم....
مثل یک گلوله آتش از پله ها سرازیر شدم.
_محض رضای خدا فکر کردی که من چی هستم؟ زن خراب خیابونی؟ یا یه دیونه زنجیری که می خوای به اون بگی بیاد؟ اصلا مگه اون کیه؟ پلیسه؟ روانپزشکه؟ فکر کردی من دیوونه ام که می خوای منو مهار کنی؟ سگ هار شدم؟
مامان از جا پرید. بدتر از او مامان ملوک بود که طفلک دستش را روی قلبش گذاشته بود و هاج و واج به من که دستانم را به کمرم زده بودم و با حالتی طلبکارانه نگاهشان می کردم، نگاه می کرد. مامان ملوک سریعتر به خودش آمد و با اخم و خنده گفت:
_مامان جان تو که منو سکته دادی.
دلم می خواست ب*غ*لش کنم و گونه های تپل و نرم و چروکیده اش را ب*و*سه باران کنم. مامان ملوک ماه و نازنین بود و من دیوانه وار عاشقش بودم.
_آذر ......
حرفش را قطع کرد و با حرص و خستگی چشمانش را روی هم فشرد.
_ گوش که ایستادی. کم مونده بود این پیرزن رو هم سکته بدی. تو خجالت نمی کشی؟ این حرف های چیه می زنی آخه؟ حتی بردن اسمش هم برای تو زشته
شانه ام را با لاقیدی بالا بردم و برای لجبازی با او گفتم:
_چرا اون وقت؟ مثلا اگر من نگم زن خراب خیابونی این زنها نسلشون منقرض میشه؟ این به قول شما خانم دکتر، معضل اجتماعی، از بین میره؟ حل میشه؟
چانه ام را بالا بردم و با حالتی مسخره آمیز ادامه دادم.
_مادر من خود سانسوری نکن خواهشا. من رو هم سانسور نکن.
لبش را گزید و سرش را با تاسف تکان داد.
_این که ازت بخوام مودب باشی و به اندازه سنت کلمات رو به کار ببری از نظر تو خود سانسوریه؟
پوف خنده داری کردم.
_مامان خواهش می کنم یه نگاه به دور و برت بکن. پنجاه سال قبل نیست. یه نگاه بکن ببین دنیا داره کجا می ره؟
دستش را روی پیشانی اش گذاشت و با درماندگی به طرفم آمد و دست دیگرش را روی شانه ام گذاشت.
_مامان جان آخه ما چی کار دنیا داریم؟ چشم شما بزرگ بشو خانم بشو من خودم می فرستمت بری همه جای دنیا رو ببینی ولی الان آذر جان....
حرفش را قطع کرد و عمیق و طولانی به من نگاه کرد.
_ آذر جان مامان، خواهش می کنم به حرفهام گوش بده. من بدت رو نمی خوام مامانم.
اخم کردم و با ناراحتی گفتم:
_حرف گوش کردن از نظر شما چیه؟ پزشکی خوندن؟ من از خون متنفرم. خون که می بینم سکته می کنم. چرا نمی خواهی این رو بفهمی مامان؟ من عاشق کیک بوکس هستم. چرا نباید به عشقم برسم؟ چرا باید وقتی که همه دوستام می خوان برن تولد من فقط چون شما گفتی که نمی تونم، نباید برم و فردا تو مدرسه همه مسخره ام کنن که بچه ننه هستم. چرا باید وقتی که دوست دارم با دوستام به کافی شاپ برم باید راس ساعت هفت شب خونه باشم. اون وقت دوستام تا یازده بیرون هستن.....
حرفم را قطع کرد.
_شاید دوستات خانواده درست و درمونی ندارن که بهشون گوشزد کنن که ساعت یازده شب موقع مناسبی برای خونه اومدن یه دختر شونزده ساله نیست ولی شما که بی رگ و ریشه نیستی مامان جان...
حرفش را قطع کردم.
_اولا شونزده سالم تموم شد. دوما رگ و ریشه داشتن از نظر شما محدود کردنه؟ سوگل هم به قول شما بی رگ و ریشه نیست. استاد رو که می شناسید انشالا؟ ولی هیچ وقت این طور محدودش نمی کنن.
_سوگل خودش ماشالا دختر عاقلیه...
جیغ کشیدم و پاهایم را روی زمین کوبیدم.
_پس من خرم آره؟ تعارف نکن تو رو خدا بهی جون.
لبش را گزید و سعی کرد مرا در بر بگیرد ولی قبل از آن من از زیر دستش فرار کردم و به طبقه بالا رفتم.
_آذر مامان جان، من منظورم این نبود. من منظورم این بود که چی می شد که همه دوستای شما مثل سوگل بودن.....
از بالا فریاد زدم و حرفش را نیمه تمام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهم نیست، منظورت رو به بهترین وجه ممکن رسوندی بهی خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقم را محکم به هم کوبیدم. ولی به سرعت در را باز کردم و سرم را بیرون بردم و فریاد کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_محض رضای خدا نمی خواد به اون مجسمه بلاهت هم بگی پاشه بیاد این جا. اگر اون بیاد من شبونه از این خونه می رم. دیگه پشت گوشت رو دیدی، منو هم می بینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آذر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآذرش بلند و خشک و عصبی بود. می دانستم. همیشه همین طور بود. همیشه هر وقت از عزیز کرده اش صحبت می کردم مثل اسپند روی آتش می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره از اتاق بیرون آمدم و چند پله را پایین رفتم و به او که درمانده روبه روی مامان ملوک ایستاده بود، نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من جدی هستم مامان. اگر بهش بگی بیاد بد می بینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضش ترکید و به گریه افتاد. خشکم زد. بهی جان محکم به گریه افتاده بود؟ فقط برای این که من به تاج سرش گفته بودم مجسمه بلاهت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر دو دستم نرده پله ها را گرفتم. ناخن هایم از فشار دستم سفید شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آذر بسه دیگه خسته ام کردی.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندتر فریاد کشیدم. یک هوچی گری حسابی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟ چون به فرجام گفتم یابو؟ به اسب شاه توهین شد؟ ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی می گی تو آخه؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام گریه می کرد. سخت و سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حرفم همونه که گفتم. اون بیاد من رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان ملوک جلو آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آذر جان مامان من دلم براش تنگ شده. من خیلی وقت پیش بهش زنگ زدم و گفتم که بیاد. حالا هم فقط منتظره که کارهاش ردیف بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامان ملوک نگاه کردم. می دانستم که مامان ملوک هم او را دوست دارد. همه او را دوست داشتند. مگر چه داشت؟ یک عنق احمق از خودراضی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم. به مامان ملوک هیچ وقت چیزی نمی گفتم. دوباره به اتاق برگشتم و این بار در را آن چنان محکم بستم که قاب کنار در به روی زمین افتاد و شکست. قاب عکس بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش زانو زدم و عکس را بیرون آوردم، در ب*غ*لم گرفتم و همان طور عکس به ب*غ*ل روی زمین گلوله شدم و گونه ام را روی موکت خشک و خشن گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا زمانی که بابا بود چقدر همه چیز خوب بود. چقدر همه چیز عالی بود. ما یک خانواده ی نمونه بودیم. من، بابا، مامان و حتی فرجام. چقدر آخر هفته هایی را که با هم بودیم، دوست داشتم. چقدر همه چیز عالی بود. بابا که رفت مثل اینکه آرامش را هم از ما گرفت. یا حداقل از من گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر هیچ چیز مثل قبل نشد. همه چیز عوض شد. مامان عوض شد. من عوض شدم و خانواده مان عوض شد. بابا که رفت مثل این بود که ستون خانه فرو ریخت و همه چیز خراب شد. دیگر بعد از بابا این خانه را دوست نداشتم. این خانواده و جمعی که متلاشی شده بود دیگر برایم بی معنی بود. مامان فقط کار می کرد. برایش همه مهم تر از خانه و من بودند. ولی برای بابا من همیشه در الویت قرار داشتم. برای بابا کار مهم تر ازمن نبود. برای بابا بچه های انجمن در درجه اول قرار نداشتند. فقط من بودم که با هم کلی لحظات دخترانه و پدرانه داشتیم. کوه می رفتیم. کیک درست می کردیم، بام تهران می رفتیم. حتی من تمام خرید هایم را هم با پدرم انجام می دادم. بابا که رفت همه چیز بد شد. من هم دیگر آن آذر قبل نشدم. دیگر دوست نداشتم آن پوسته قدیم را. من عوض شدم. وقتی که دیدم با این کارها و خنده ها و مهمانی رفتنها و شوخی ها شاد می شوم و عجالتا از غصه دوری بابا دق نخواهم کرد برطبل بی عاری زدم و شدم آذری که آینه دق بهی جان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکس را کنار گذاشتم و به صداهای بیرون گوش دادم. با کسی تلفنی صحبت می کرد. احتمالا فرجام. برای اینکه چغلی مرا پیش او بکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم با سوگل بیرون بروم ولی دیگر برایم هیجان انگیز نبود. مامان سوگل را از من عاقل تر می دانست. از نظر مامان همه دخترهای دوست و آشنا و فامیل عاقل و خانم و متین بودند و فقط این من بودم که عوضی و خطرناک و غیر قابل کنترل بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط اس ام اس دادم که نمی آیم و حوصله ندارم. به سر تکالیف ریاضیاتم برگشتم. کتاب زیست شناسی در زیر کتاب تاریخ معاصر چشمک می زد. از زیست شناسی متنفر بودم. درسی که می دانستم عاقبت مرا به طرف پزشکی هل خواهد داد. چیزی که تا سر حد مرگ از آن می ترسیدم. خون و زخم. مرگ و بیماری. ولی مامان این ها را نمی فهمید. دوست داشت که من راه خودش را ادامه دهم. کاری به ذهن و عشق من نداشت. به اینکه من دیوانه وار عاشق بوکس بودم. عاشق آن هیجان و لذت مسابقه دادن و کتک زدن و کتک خوردن. عاشق این بودم که آدرنالین خونم تا اوج بالا برود و من هم حرکت کنم و حرکت. هیجان و حرکت در من شوق زندگی ایجاد می کرد. اگر می خواستم برای لحظه ایی به دانشگاه بروم و سرکلاس بنشینم و دروس پزشکی را بخوانم مطمئن بودم که بالا می آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن او نبودم. من مامان نبودم. من، من بودم. خودم. شخصیت خودم را داشتم. آذر بودم. ولی مامان هیچ زمانی متوجه این نکته نبود. که من شخصیت خودم را دارم. وقتی که من ورزش می کردم ساعت از دستم در می رفت. در آن زمانها من کسی دیگر می شدم. یک آذر دیگر. آذری که خودم می شدم. همان پوسته قدیمی. چقدر آن زمانها با پدرم درباره ورزش و آینده من صحبت می کردیم را دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه می دانستم که بابا هم در ته قلبش دوست داشت که من پزشکی بخوانم ولی می دانست که این کارحتی اگر عملی هم شود فقط مرا از من دورتر خواهد کرد. ساعت ها در سرما و گرما قدم می زدیم. حرف می زدیم و به تبادل نظر می پرداختیم. به تفاوت هایی که ورزش زنها در ایران و خارج از کشور داشت. عقیده داشت که اگر می خواهم ورزش را در سطح بالا ادامه بدهم. مخصوصا کیک بوکسینگ را، بهتر است که در خارج هم تجربیاتی کسب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه می دانستم که دوری از من چقدر برایش دردناک است ولی به خاطر من حاضر بود که تن به این فداکاری در دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کافی شاپ می رفتیم و همان طور که قهوه ترک می خوردیم به قول بابا ژست های هنرمندانه می گرفتیم و صحبت های بزرگ بزرگ می کردیم. فقط محض خنده و شوخی از چیزهایی که حتی اطلاع کاملی هم درباره آن نداشتیم کمی بلند تر از حد معمول حرف می زدیم و به این ترتیب جلب توجه می کردیم و بعد ریز ریز می خندیدیم. دوست داشتم این شوخی ها و خنده ها و به قول بابا ژست های هنرمندانه را. خنده ها و موقعیت هایی که هرگز با مامان نداشتم. با مامان همیشه حرف از انجمن بود و پیشرفت هایش. کمبود بودجه و وضیعت وخیم بعضی بچه ها. با مامان همیشه صحبت از ریز نمرات من بود. همیشه توبیخ بود. توبیخ به خاطر اینکه چرا علی رقم هوش خوبم درس نمی خوانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مامان هیچ نقطه مشترکی نداشتم. نقطه ایی که بتوانم به روی آن دست بگذارم و بگویم که من با مامان در این نقطه تفاهم دارم. با مامان هر چه بود تفاوت بود. تفاوت و دوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی خودم هم از این وضع خسته می شدم. دوست داشتم که می توانستیم نزدیک تر از این ها به هم باشیم. مخصوصا بعد از بابا من خیلی تنها شدم. تنها و دورتر از مامان. ولی مامان به اندازه کافی در هم شکسته و داغان بود که به نظر می رسید، حتی گاهی وجود مرا فراموش می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا فراموش کرده بود. یادش می رفت که من هستم، ولی فرجام را نه. سرش را به روی شانه فرجام می گذاشت و برای او گریه می کرد. غصه هایش برای فرجام بود. از نظرش من دختر کوچولویی بودم که نباید مرا جز آدم حساب می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تمام این ها را دیدم. من غصه داشتم. من غم داشتم. من تنها بودم. من دوست داشتم که مامان سرش را روی شانه من بگذارد و برای من گریه کند. ولی مامان این کار را نکرد. فاصله بین ما روز به روز و ماه به ماه و سال به سال عمیق تر شد. مثل اینکه دیواری بین ما کشیده شده بود که حالا علی رغم تلاشی که مامان می کرد، من دیگر دوست نداشتم که این دیوار را خراب کنم و به آن طرف دیوار بروم و دست دوستی که مامان به طرفم دراز کرده بود را بفشارم. سوگل همیشه می گفت که رابطه من و مامان مثل ایران و آمریکا شده است. حالا حالا ترمیم نخواهد شد. حداقل نه تا زمانی که ما هیچ کدام از موضع خودمان تکان نمی خوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای اس ام اس به خودم آمدم. سوگل بود. می خواست بداند که چرا نمی آیم. گفتم که همان مشگل همیشگی. اصرار نکرد. خودش خوب می دانست که من اگر روی مود انجام کاری نباشم فلک هم نمی تواند مرا راضی به انجام آن کار کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگل را دوست داشتم. یکی از بهترین و قدیمی ترین دوستانم بود. یکی از معدود دوستانی که مال گذشته بود. زمانی که فقط دو نفرمان با هم شیطنت داشتیم. مثل دو خواهر دو قلو. زمانی که من یک آذر دیگر بودم. زمانی که بابا زنده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دوستان من بیشتر شده بودند. کسانی که مورد پسند مامان نبودند. کسانی که سرخوش بودند و از خانواده هایی به شدت ثروتمند و بی اصل و نصب بودند. خانواده هایی که دری به تخته ایی خورده بود و صاحبی ثروتی باد آورده شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثروتی که همراه خودش فرهنگ آن ثروت را نیاورده بود. خانواده هایی بی اصل و نصب که حتی برایشان مهم نبود که دختر نوجوانشان شب را به خانه برنگردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن این ها را می دانستم. مامان فکر می کرد که من احمق هستم. من دست پرورده بابا بودم. زمانی که مامان تمام وقتش را در دانشگاه و مطب و انجمن می گذراند، بابا مشغول فرم دادن خمیر مایه من بود. خمیر مایه ایی که شگل گرفته بود. شکلی که مورد پسند بابا بود. یک دختر شاد و شیطان ولی حرف گوش کن و مودب. چیزی که در گذشته بودم. ولی من در این برهه از زمان فقط می خواستم که الکی شاد باشم. می خواستم که عقب نباشم. می خواستم که کمی از غم هایم را کم کنم. و شاید بهتر بود که می گفتم می خواستم که باب میل مامان نباشم. من این راه را پیدا کرده بودم. من اصلا باب میل مامان نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعاشرت با کسانی که می دانستم سرشان به تنشان نمی ارزد ولی در ضمن وقتی که با انها بودم شاد بودم و ناراحتی دوری از بابا را فراموش می کردم. آذری می شدم که مامان همیشه از آن فرار می کرد. آذری که مامان به دنبال این بود که او را تربیت کند. مامان همیشه می خواست شیطنت ذاتی مرا از من بگیرد. می خواست مرا یک دفعه بزرگ کند. خانم کند. به درون زندگی پرت کند. ولی راهش را بلد نبود. شاید اگر بابا بود راه را درست می رفت ولی او نه. او که مرا نمی شناخت، فقط داشت کاری می کرد که من از او دورتر شوم. داشت مرا به فرجام حواله می داد. حالا هم نمی خواست برای من وقت بگذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین ها مرا آتش می زد. وقتی که رابطه خوب و عالی سوگل را با مادرش می دیدم، غم عالم در قلبم خانه می کرد. مادری که می دانست که باید این روحیه شیطنت آمیز را به مرور کنترل کند نه آنکه یک دفعه به او دهنه بزند و به قل و زنجیر بکشاند. کاری که مامان خیال انجام آن را داشت. حتی با توجه به اینکه سوگل یک صدم شیطنت های مرا هم نداشت. سوگل فقط عاشق این بود که با من باشد. دنباله رو من و همراه من. می دانستم که حتی گاهی با بعضی از کارهای من هم موافق نیست. اما در نهایت با من همراه می شد. سوگل هیچ وقت رفیق نیمه راه نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان همیشه از تربیت بابا شاکی بود. بابا این روحیه شیطان و پر از شور و هیجان و خطر مرا دوست داشت. بابا عقیده داشت که من باید نوجوانی کنم. به زمان اش من هم خانم و آرام خواهم شد. زمانی که این دوره پر از شور و هیجان و رنگی طی شود من هم شخصیتم ثبات پیدا خواهد کرد و آذری خواهم شد که به او افتخار خواهد کرد. تمام بحثشان دقیقا همین ها بود. حرفهایی که مامان با وجود احترام زیادی که به فکر و نظر بابا می گذاشت، آن ها را قبول نداشت. مامان عقیده داشت که باید از همان دوران رنگی و پر شور نوجوانی، مرا جهت بدهد. از همین زمان باید مرا خانم کند. پزشک کند و وادار کند که تمام آن هیجان و شیطنت را در درونم خاموش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم این خموشی را. دوست داشتم زمانی که با پدرم آهنگ می گذاشتیم و تانگو می ر*ق*صیدیم. دوست داشتم زمانی که با خنده و شیطنت، با مامان ملوک که او هم خودش یک پای ثابت خرابکاری های ما بود مامان را دست می انداختیم و می خندیدیم. بعد از بابا دیگر از هیچ کدام از این کارها خبری نبود. حتی مامان ملوک هم دل و دماغ شیطنت را نداشت. بیشتر مراعات مامان را می کرد. بابا آن قدر دوست داشتنی بود که غم از دست دادنش برای مامان ملوک مثل از دست دادن یک پسر بود، نه یک داماد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان در خودش بود. غمگین و دور ازمن. با فرجام خوش بود. تمام حرف و درددل اش با او بود. مرا وادار کرد که از آن پوسته قدیم بیرون بیایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند مدتی به دلخواهش رفتار کردم. شدم آن آذری که او دوست داشت. به این امید که شاید مرا ببیند. مرا هم کنار فرجام یک آدم بزرگ حساب کند ولی او این کار را نکرد. من هم به خودم بر نگشتم. کس دیگری شدم. یک آذر که خودم نبودم. ولی آن کسی هم که مامان می خواست، نبودم. شدم آذری سرخود و ناسازگار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن شادی های افراطی را با کسانی که می دانستم مورد تایید مامان نیستند شروع کردم. حالا مامان می خواست که مرا دوباره از این پوسته جدید هم دور کند ولی هدفش نه برگردان من به خودم، بلکه باز هم فرم دادن من به شکلی بود که خودش می خواست. چیزی که خیال داشتم تا پای جان از آن سرباز بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن شخصیت خودم را داشتم. مهم نبود که چقدر شیطان و خراب کار بودم. مهم این بود که من بودم. آذر. نه کسی که مامان می خواست باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه مامان و نه هیچ کس دیگری نمی توانست مرا وادار کند که از من دست بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیف باشگاهم را روی کولم جابه جا کردم و نیم نگاهی به سمانه کردم. کنار پسری نشسته بود و دو ساعتی بود که دل می دادند و قلوه می گرفتند. از بالای سرش اشاره کردم. به طور نامحسوسی سرش را بالا آورد و به من نگاه کرد. چشمانم را چرخی دادم و به پسر کنار دستش اشاره کردم و ادای اوق زدن را در آوردم. لبهایش به روی هم فشرده شد و نشان از این داد که به زحمت جلوی خنده اش را گرفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستم به نشانه خاک برسرت روی هوا به پایین کوبیدم. و او این بار لبخند زد. پسر سرش را بالا گرفت و به من نگاه کرد. لبخند مودبانه ایی زدم. مات و مبهوت به من نگاه کرد و من با خنده آنها را ترک کردم. مهمانی هم چنان ادامه داشت ولی من باید به خانه برمی گشتم. ساعت از نه گذشته بود و بهی جان اگر تا به حال سکته نکرده باشد، شانس اورده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثلا تمام عصر را در باشگاه بودم و حالا می خواستم خسته به خانه برگردم. هر چند که تولد عسل اصلا آن چیزی نبود که من به خاطرش چنین ریسکی کردم. ولی خوب برای تنوع هم بد نبود. از عسل که کنار برادرش بود، خداحافظی کرد. پسر خوشتیپ و جذابی که تمام شب چشم از من برنداشته بود و نگاهش به دنبالم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآژانس بیرون منتظرم ایستاده بود. دعا کردم که ترافیک نباشد تا من بتوانم سریعتر به خانه برسم. در خانه ظاهرا که همه چیز سر جای خودش بود. پوری جان درآشپزخانه مشغول تمیز کاری بود و مامان هم روی مبل نشسته بود و در حالیکه عینک مطالعه اش روی بینی اش سر خورده و پایین آمده بود، کتاب می خواند. همه چیز درست بود ولی من بوی خطر را حس می کردم. احساس می کردم که یک چیزی سر جای خودش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخفیانه لباسهایم را بو کشیدم. مبادا بوی سیگار بدهم. هر چند با آن همه عطری که در ماشین به روی خودم خالی کرده بودم، تنها بویی که می دادم بوی معرکه ی عطر تند و تیز انجل من بود. زدن عطرهای مردانه یکی دیگر از چیزهایی بود که من و مامان هیچ وقت بر سر آن به تفاهم نرسیده بودیم. او از این کار من متنفر بود و خب من هم این کار را می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلامی زیر لبی کردم و به طرف راه پله رفتم. من باشگاه بودم و باید دوش می گرفتم! پوری جان از آشپزخانه بیرون آمد و با حالتی عجیب و غریب به من نگاه کرد. ب*و*سه ایی برایش در هوا فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_احوال پوری جونم چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی نگران زد که مرا بیشتر مطمئن کرد که اتفاقی افتاده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبم مادر جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین پله را بالا رفتم. دومین پله. سومین پله. و بالاخره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آذر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانستم. چرخیدم و لبخند زنان به مامان که برخاسته بود و دست به سینه به کنار راه پله ها آمده بود، نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا حالا کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ام را بالا بردم و مظلومانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا قرار بوده باشم؟ باشگاه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبانش را گزید. صورتش طوفانی بود و این صورت طوفانی می گفت که یک کولاک در راه است. خونسردانه به نرده ها تکیه دادم و من هم دست به سینه شدم. چرا امشب از شانس خوب من مامان ملوک خانه مان نبود؟ زمان های این چنینی مامان ملوک فرشته نجات من می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون لبخند احمقانه رو از روی صورتت پاک کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشم از هر کلمه او می چکید. نا خودگاه لبخندم پر رنگ تر شد. چشمانش را به روی هم فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دختر خنده رویی هستم. مشکلیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به پیشانه اش تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خسته ام کردی آذر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ام را بالا بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای چی اون وقت؟ برای اینکه تا حالا باشگاه بودم و برای سلامتیم ورزش می کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را تنگ کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه برای اینکه فکر می کنی که من هالو هستم. برای اینکه تو اصلا امروز باشگاه نرفتی. تو چه فکری پیش خودت می کنی بچه؟ می خوای منو به قول خودتون دو در کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یک طرف خشکم زده بود و از طرف دیگر از اینکه باز هم مرا بچه خطاب کرده بود آتشفشان شده بودم و از طرف دیگر از اینکه بهی جان ادبیات م*س*تهجن نسل جدید را در غالبی خنده دار به کار برده بود، چیزی نمانده بود که از خنده روی زمین ولو شوم. شنیدن جمله دو در کردن از دهان مامان، خنده دار ترین بخش موضوع بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتی طلبکارانه دستانم را به کمرم زدم. می دانستم که بهی جون کشته مرده این متانت من است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منو چک می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من چکت نکردم. ولی مثل اینکه تا به حال اشتباه می کردم که برای این یک قلم کار چکت نمی کردم. دیگه به اسم باشگاه کجا ها رفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدم که مربی ام با او تماس گرفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بار چندمت بود که زیر آبی می رفتی آذر؟ هان؟ از کی منو جلوی مربی ات احمق نشون دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به خاطر بیاورم که چند بار به قول او زیر آبی رفته بودم. آن قدری نبود که پرونده ام را سیاه تر از آن چه که بود بکند. فقط دو بار باشگاه را پیچاندم و با عسل و سوگل به گردش رفتیم. فقط همین. هیچ کار خارج از عرفی هم نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وقتی که به من اجازه هیچ کاری رو نمی دی نتیجه اش می شه این.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی کار بوده که برات نکردم؟ چی کم داری؟ چی برات کم گذاشتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای من هم ناخودگاه بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه همه چیز به پوله؟ بابا برام همه چیز می گذاشت. چیزی که مهم تر از پول تو بود. وقت. بابا برام وقت می گذاشت. به من احترام می گذاشت. شخصیتم رو دوست داشت. تو چی؟ همیشه تحقیر. همیشه توهین. همیشه دسته چک. تو برای من همه چیز کم گذاشتی خانم دکتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان اشک آلودش مرا تکان داد و خفه شدم. بابا پاشنه آشیل مامان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابات....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش نیمه تمام ماند. من هم دیگر چیزی نگفتم. پوران جان عملا میان ما بال بال می زد تا نکند که کارمان به جاهای باریک کشیده شود. تکیه ام را از نرده کندم و بدون حرف به بالا رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آهسته صحبت کردنش را با پوران جان تا ساعت ها می شنیدم و وقتی که برای لحظاتی به پایین رفتم دیدم که دست پوران جان در دستش بود و آهسته گریه می کرد. ناراحت بودم. نمی خواستم که این طور شود. من مامان را دوست داشتم. این او بود که مرا نمی خواست. گاهی اوضاع عملا از کنترلم خارج می شد. و این زمانها بود که روحیه شیطان و خرابکار من همه چیز را نابود می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه می شد به جای همه این کارها برایم کمی وقت خرج می کرد. چه می شد اگر ما به یکدیگر بیشتر نزدیک بودیم. با سوگل تماس گرفتم و جریان را برایش تعریف کردم. او عقیده داشت با دسته گل امشب من احتمال اینکه مامان از فرجام برای کنترل من کمک بخواهد، خیلی زیاد است. چیزی نگفتم و مخالفت نکردم. چون خودم هم می دانستم که این احتمال بسیار زیاد است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طی سه ماه اخیر که صحبت از آمدن فرجام کرده بود، مامان به کرات گفته بود که از دست کارهای من خسته شده و به ستوه آمده است. نمی دانم چرا از دست آن همه بچه و نوجوان مورد دار و نامتعادلی که در انجمن بودند، خسته نمی شد ولی از دست من همیشه خدا خسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگل عقیده داشت که من باید از آمدن و دخالت فرجام خوشحال هم باشم. چون هر چه که نبود تقریبا ده سال بود که در خارج زندگی می کرد و به عقیده سوگل شاید او بیشتر به روز بود تا مامان. او که در محیطی زندگی می کرد که باب دندان من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من چیز دیگری می دانستم. چیزی که سوگل از آن بی اطلاع بود. و آن اینکه فرجام به خاطر مامان حاضر بود جان بدهد. اطاعت از دستور مامان در مورد امر خطیر تربیت من، حتی علی رغم میل و عقیده خودش، که جای خود داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اگر بهی جان می گفت که کارهای من درست نیست و باید اصلاح شود، فرجام حتی اگر کارهای من از نظرش نرمال هم می آمد بی چون و چرا با بهی جان موافقت می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کاش می توانستم بروم و برای همیشه با مامان ملوک زندگی کنم ولی نمی شد. مامان نمی گذاشت. چه می شد که اگر مامان کمی فقط کمی به مامان ملوک شبیه بود. آن وقت من دیگر هیچ غمی نداشتم و همه زندگی عالی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان ملوک سرخوش و شاد من که علی رغم سن وسالش دلش زنده بود و همیشه به روز بود. همیشه اخبارهایی که از دنیای تکنولوژی داشت از من به روز تر بود. او بود که برایم لپ تاپ خرید و اجازه داد که در فیس بوک باشم. او بود که به هزار زحمت از مامان اجازه گرفت که من دوست دارم یک گوشی به روزتر داشته باشم. نه آن گوش کوب قدیمی که همه دوستانم به خاطرش مرا مسخره می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هیچ وقت اجازه نمی داد که من حتی به کامپیوتر فکر کنم. لپ تاپ که دیگر جای خود را داشت. مامان بسیار به کامپویتر وارد بود ولی هرگز چیزی به من یاد نداد. فکر می کرد که اگر این کار را بکند می تواند جلوی مرا بگیرد. ولی در نهایت این من بودم که با کمک مامان ملوک پیروز شدم. و کمی بعد از فوت بابا توانستم لپ تاپ داشته باشم. چیزی که هم سالان من خیلی زودتر از من داشتند و به آن کاملا وارد بودند من، آن هم با کلی التماس و افسردگی که به خاطر فوت بابا حاصل شده بود، صاحب یک لپ تاپ شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهی جان فکر می کرد که اگر من با کامپیوتر کار کنم شیطان همان جا در مانیتور بی کار نشسته است که بیرون بپرد و در جلد من فرو برود. هر چند که من برای خرابکاری نیازی به شیطان نداشتم. خودم به اندازه کافی پتانسیل لازم برای خبره بودن در این این زمینه را داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقضیه سر شب به کلی فراموشم شد و با سوگل شروع به صحبت کردن و برنامه چیدن برای تعطیلات آخر هفته کردم. مامان طبق معمول خانه نبود و من می توانستم پوری جان را راضی کنم که بگوید که من تمام روز را در خانه درس می خواندم. بعد هم با بچه ها به گردش می رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگل کمی نه آورد. همیشه همین بود. در دوستی مشترک چندین و چند ساله مان همیشه این من بودم که در نهایت تصمیم گیرنده بودم و حرف خودم را به کرسی می نشاندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین ما دوستی بود که از نظر خودمان هم عجیب بود. ما دو نقطه مخالف هم بودیم. من همیشه خدا شر و شیطان و پر جنب و جوش. سوگل آرام تر و متین تر و کم حرف تر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارها و تصمیمات سوگل همیشه منطقی تر و عاقلانه تر بود. و تصمیمات من همیشه پر از خطر و هیجان بود. ولی خب نمی دانم چه سری بود که همیشه چیزهای پر خطر، جذابیت بیشتر برای من داشت. کارهای پر خطر و پر هیجان که باعث می شد آدرنالین خونم به بالا ترین حد خودش برسد و بعد ها وقتی که بزرگترشدم و به سن بلوغ رسیدم مردان خطرناک و به قولی بد بوی ها بیشتر برای من جذابیت داشتند تا مردان ساده و آرام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تمام سالهایی که از دوستی من و سوگل می گذشت همیشه این من بودم که توانسته بودم او را به انجام کارهایی که شاید اگر دست خود سوگل بود اصلا به انجام نمی رسید، قانع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار هم من پیروز شدم. سوگل راضی شد که به خاطر من این از خودگذشتگی را بکند و به پدر و مادرش دروغ بگوید. هر چند که شک داشتم این کار را بکند. حتی اگر به پدر و مادرش هم چیزی نمی گفت به برادر بزرگترش حتما می گفت. برادرش هم دورادور حواسش به ما بود. هر چند گاهی از اینکه سینا حواسش به ما بود احساس امنیت می کردم. چیزی که به خود سوگل هم درباره اش نگفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقول و قرار ها گذاشته شد و من به رختخواب رفتم. هنوز خوابم نبرده بود که مامان در زد و وارد شد. از دیدن من در رختخواب تعجب کرد. لابد توقع داشت که من را در حال انجام یک کار بد دیگر ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش هنوز گریه ایی بود. آمد و کنار من روی تخت نشست. نگاه پر از حسرتی به من کرد. هنوز هم علی رغم سن و سالی که از او گذشته بود زن زیبایی محسوب می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی موهایم گذاشت و نوازش کرد. مدتها بود که چنین مهربانی هایی را نکرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا رفته بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را چرخاندم. باید حدس می زدم که مهربانی اش برای زیر زبان کشی است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچانه ام را بالا انداختم و صادقانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تولد عسل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل یکی از دوستانی بود که چندان مورد تایید مامان نبود. ولی خب گزینه آن چنان بدی هم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا دروغ گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون اگر می گفتم اجازه نمی دادی. می دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به نشانه نفی تکان داد. خندیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیدی. برای همین دروغ گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبش را گزید. دستم را در دست گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من نگرانتم آذر جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانستم که درباره چه چیزی صحبت می کند ولی خودم را به نفهمیدن زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای چی؟ من که سالمه سالمم. مشکلی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد. فهمیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدا رو شکر... همیشه سالم باشی مامان جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه سکوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو خوشگلی.. شیطونی.. خوش سر و زبونی.. تمام چیزهایی رو داری که مردها رو به اندازه زیاد به طرفت جلب کنه. ممکنه الان متوجه نشی که چی می گم. چون داغی. پر از هیجانی. ولی ممکنه این بی پروایی به ضررت تمام بشه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را قطع کرد و به من نگاه کرد. با حیرت نگاهش کردم. این اولین و نیمچه صحبت درست و حسابی بود که مامان با من می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دوست دارم که همه چیزهای خوب برات اتفاق بیفته آذر جان. یک شغل خوب. یک شوهر خوب و بچه های خوب....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بردن اسم بچه چهره اش گشوده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوه های مامانی برای من. دوست دارم اونقدر زنده بمونم که نوه هام رو ب*غ*ل بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم از تعجب باز مانده بود. تا به حال مامان با چنان حسرتی از چیزی صحبت نکرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بعد از آرش من دیگه فکر نمی کردم که بتونم حتی زنده بمونم. زندگی کردن که دیگه جای خودش رو داشت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید. دستم را در دست گرفت و با انگشتانم بازی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داشتم می مردم. من مدت دو سال تمام بین مرگ و زندگی دست و پا زدم آذر. خیلی .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکث کرد. نفس گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی بعدش خدا بهم رحم کرد. فرجام اومد تو زندگیمون و بعدش خدا تو رو بهم داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را نیمه تمام رها کرد. آهی عمیق کشید. همیشه وقتی که به یاد آرش می افتاد به نظر می رسد که حتی صحبت کردن هم برایش دشوار می شود. نگاهم کرد. چشمانش زیبا بود. هرگز این طور با من صحبت نکرده بود. مثل یک آدم بزرگ. نه با مواخذه و تحکم مثل یک دختر بچه. چیزی که از آن متنفر بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آذر دختر عاقلی شو. من دیگه توان اینکه دنبالت بدوم رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان یک جمله آخر تمام آن چند لحظه جادویی آرامش که بین ما ایجاد شده بود و حداقل برای من یک نفر پر از حس خوب بود، دود شد و به هوا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه عاقل باشم. چون الان نفهم بودم و اینکه او دیگر حوصله من را ندارد و از دستم خسته شده است. با صدای گرفته ایی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما هیچ وقت حوصله منو نداشتی. کی برای من وقت گذاشتی؟ پوری جون و مامان ملوک برام بیشتر مادری کردن تا شما.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را قطع کردم. می دانستم که لحنم کاملا متهم کننده و نامهربان است. ولی دست خودم نبود. من همیشه اول حرفم را می زنم و بعد متوجه می شدم که چه حرف بدی و به چه کسی گفته ام. واکنش های من سریع و تند و آتشین است. گاهی خودم هم از اینکه چه عوضی احمقی هستم بی خبر نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را روی هم فشرد. رنگش کمی پریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راست میگی من برات کم گذاشتم. چون اگر کم نگذاشته بودم الان این طوری صحبت نمی کردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار لحن او هم نامهربانانه بود. گاهی به این نکته فکر می کردم که من و مامان شباهت هایی هم با هم داریم. شاید به خاطر همین شباهت ها بود که نمی توانستیم یکدیگر را تحمل کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتم را به او کردم و با صدای خفه ایی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می خوام بخوابم خسته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه ایی هیچ حرفی نزد و هیچ حرکتی هم نکرد. در نهایت آهی عمیق کشید و اتاق را ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان طور در سکوت و تاریکی به دیوار روبه رو خیره شدم. من باید چگونه می بودم که مامان مرا دوست داشته باشد؟ گاهی فکر می کردم که چرا ما نباید مثل بقیه مادر و دختر ها باشیم. کمی صمیمی تر. کمی نزدیک تر. مامان مرا درک می کرد و همیشه در این فکر نبود که مرا آدم کند. کمی احترام متقابل چیزی بود که من و مامان به آن نیاز مبرم داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگاری آتش زدم و کنار پنجره رفتم تا بو در اتاق سوگل نپیچد. من و سوگل و عسل و فاطمه و شبنم همه در خانه سوگل جمع بودیم. به قول فاطمه، یک پارتی گرل بی خطر. شاید تنها خلافمان سیگار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل با کنترل صدای پخش را بیشتر کرد. حالا تتلو داشت اراجیف به هم می بافت. اراجیفی که به نظر من جالب بود ولی مامان با شنیدن آنها شوکه می شد. مامان همیشه شجریان گوش می داد. ولی من نمی توانستم فضای غم بار موسیقی سنتی را تحمل کنم. من عاشق ریتم و حرکت و بوم بوم هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست سوگل را گرفتم و از روی تخت کندم و وسط اتاق شروع به ر*ق*ص تانگو کردیم. حالا همه بچه ها از دیدن ما دو نفر می خندیدند. آن قدر در عشق و حال و صدا و موزیک بودیم که متوجه آمدن سینا نشده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینا هم مثل اینکه به در اتاق زده بوده و چون ما جواب نداده بودیم در را باز کرده بود و با بهت و حیرت به من که سیگار بر لب دست در کمر خواهرش تانگو می ر*ق*صیدم، نگاه می کرد. آن قدر حیرت در نگاهش بود که مرا بی اراده به خنده انداخت. حتی با وجود عاقبتی که می دانستم در انتظار سوگل خواهد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه بعد بهتش از بین رفت و جایش را خشمی مهار گیسخته گرفت. سوگل رد نگاه مرا گرفت و به طرف برادرش چرخید. برای لحظه ایی آن قدر ترسید و رنگش پرید که دلم برایش سوخت. نمی دانست با سیگار درون دست من چه کند. آن قدر ترسیده بود که برای لحظه ایی فکر کردم که حاضر خواهد بود که سیگار را از من بگیرد و مثل کارتون تام و جری ببلعد و از گوشهایش دود بیرون بزند ولی سینا آن را نبیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را کنار زدم و به طرف در رفتم. کاملا مقابلش قرار گرفتم. دستم را به چهار چوب در زدم و کاملا جلوی در را گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هی مهندز چطور مطوری!!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم ابتدا به چشمانم و بعد به سیگار گوشه لبم نگاه کرد. سرش را با تاسف تکان داد. هیچ چیز خنده دار تر از قیافه پر از خشم صورت همیشه آرام سینا نبود. سینا از آن مردانی بود که من دوست داشتم که علاقه ایی برادرانه به من داشته باشند. همین. سینا از آن دسته مردان مورد علاقه من نبود. او بی خطر، آرام و مودب بود. کاملا شسته و رفته و اتو کشیده. خسته کننده بود. ولی یک برادر فوق العاده بود. چیزی که من گاهی حسرتش را می کشیدم و به سوگل حسادت می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را دراز کرد و سیگار را از گوشه لبم برداشت. هرگز در تمام عمرش لب به این به قول خودش، کثافات نزده بود. زندگی سینا یک زندگی سالم و آرام بود. از صمیم قلب آرزو داشتم که یکی از همین روزها یک دختر ماه و خوب و آرام هم مثل خودش پیدا کند و دست از سر ما بردارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آذر....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان یک کلمه اش یک دنیا حرف بود. لبم را گزیدم. سعی کرد که از کنار سر من به درون اتاق نگاه کند. من ریز نقش ام و زیاد بلند قد نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویش را گرفتم و در را بستم. سیگار درون دستش مانده بود و نمی دانست که باید با آن چه کند. خنده ام را فرو خوردم و پنچره راهرو را باز کردم و آن را از دستش گرفتم و بیرون انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به من نگاه کرد. اخم داشت و به شدت عصبی بود. به طوریکه احساس می کردم که چیزی نمانده است که سرم را از تنم جدا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر می کنید که چه غلطی دارید می کنید؟ دیگه چه ک*ث*ا*ف*تی تو اون اتاق خراب شده بود؟ دیگه چی کار کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم و به دیوار روبه رویش تکیه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط همین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینه اون مهمونی دخترونه تون؟ واسه این از من اجازه گرفتید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش رفتم. از تقریبا شش سالگی او را می شناختم. زمانی که برای اولین بار کنار خواهرش روی نیمکت اول ابتدایی نشستم. دختری که به شدت گریه می کرد. ولی من شاد و سر خوش و شیطان تکان تکان می خوردم و همه چیز برایم تازگی داشت. نمی توانستم درک کنم که چرا بعضی از هم کلاسی هایم گریه می کردند. مدرسه عالی بود. پر از هیجان و بازی و اتفاقات تازه. چه چیز این می توانست بد باشد. بعضی از آنها آن چنان زار زار گریه می کردند که مرا هم به ترس انداخته بودند که شاید واقعا آن چیزی که من فکر می کردم و بابا تعریفش را کرده بود درست نباشد و آن چیزی که مامان گفته بود درست باشد. اینکه مدرسه جایی است که باید در آن جا ساکت و آرام باشم و فقط درس بخوانم و اگر تکان بخورم. اولیای مدرسه تکانم خواهند داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن زمان هم این من بودم که سوگل را آرام کردم و با هم دوست شدیم و تا آخر سال و سالهای بعد دنیای ما پر از شیطنت و شادی و خنده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سخت نگیر مهندس جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سردی نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامانت می دونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواست مرا بترساند. با خنده چشمانم را برایش گرد کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای ترسیدم. نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته که ترسیده بودم. ولی تصمیم نداشتم که بگذارم سینا از این ترس چیزی بفهمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به سوگل بگو بیاد بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قدم به طرفش برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی کارش داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم کرد ولی حرفی نزد. بیشتر به سمتش رفتم. و بازویش را گرفتم. خدا را شکر سینا هم خودش مرد بلند قدی به حساب نمی امد. نمی توانستم آن طور که باید به روی مردان بلند قد نفوذ داشته باشم. حرفهایم و جذابیتم آن طور که باید اثر نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هی میشه بی خیال بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمش غلیظ تر شد ولی چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقصیر منه. اگر می خوای برو همه چیز رو به بهی جون بگو. ولی به سوگل کاری نداشته باش. اون مقصر نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما برای هم همه کاری می کنید آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ابرویم را بالا بردم و نیشخند زنان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عشق خواهرانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش اخم شدیدی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس شاید لازم باشه که دیگه نگذارم تو با سوگل در ارتباط باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مسخره است. برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا این او بود که سعی می کرد که خونسرد باشد و مرا از میدان به در ببرد. هرگز فکر نمی کردم که سینا می تواند تا این هم حد آزار دهنده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای اینکه تو برای خواهرم بدآموزی داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف بلندی کردم و دستم را به نشانه برو بابا برایش در هوا تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیوار راهرو تکیه داد و مرا نگاه کرد. من هم به طرف دیگر دیوار تکیه دادم و نگاهش کردم. اخم نگاهش را دوست نداشتم. خبرهای بدی داشت. برای خودم نگران نبودم. بیشتر نگرانی ام برای قطع دوستی ام با سوگل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه ام را از دیوار کندم و به طرفش رفتم. دست به سینه شده بود و با حالتی سرد و طلبکارانه به من نگاه می کرد. هر دو دستم را روی هر دو ساعدش که به روی سینه اش صلیب شده بود، گذاشتم. سعی کرم که لحنم نرم ترین حالت ممکن را داشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بس کن سینا. اونقدر بد نباش دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمیق در چشمانش نگاه کردم و لبخندی دلربا زدم. امیدوار بودم که اثر کند. هر چند صددرصد مطمئن بودم که بی اثر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه نگاهم کرد و بعد با همان اخم و سردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جوجه فکلی تو می خوای با من لاس بزنی که یادم بره چه غلطی تو و اون خواهر احمقم کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را چرخاندم. می دانستم که در سینا عمل نمی کند. برای سینا من مثل سوگل بودم. هیچ دید جنسیتی به من نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه احمق جون تو برای من مثل سوگلی خره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خنده افتادم. کمی خوش اخلاق شده بود. حالا وقتش بود که کمی خودم را لوس کنم تا شاید از سر تقصیرات ما بگذرد. بالا و پایین پریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بخشیدی؟ بخشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی شانه من گذاشت و عجالتا مرا ساکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی رو بخشیدم؟ اینکه تو سیگار کشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد و با حالتی جالب پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سوگل هم کشیده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوشمندانه از من حرف بیرون می کشید. چند ثانیه نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه. خواهرت عاقله. هنوز نشناختیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس اگر این طوره واقعا به درد دوستی با تو نمی خوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ام را بالا بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من اونقدرها هم بد نیستم. یکم بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو رفتم و این بار صادقانه نگاهش کردم و حرف هایم هم صادقانه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوستی با خواهرت تنها چیز خوبیه که من دارم. بد نباش سینا. من قول می دم که این بار آخر باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه بخواهم زیر بار حرف کسی بروم متنفر بودم ولی از دوست با سوگل نمی توانستم چشم پوشی کنم. حتی به قیمت کوچک کردن خودم. نمی دانم در نگاهم چه دید که رنگ نگاهش عوض شد. شاید در ماندگی و یا شاید هم حقیقت گفته هایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه عمیق نگاهم کرد و بعد سرش را چند مرتبه تکان تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بار آخره. مطمئن باش که بار دیگه چشم پوشی نمی کنم... بار دیگه باید با سوگل قطع رابطه کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد اخم اش بیشتر شد و با تاکید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حواسم بهتون هست. حواست باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به نشانه تایید تکان دادم. غرولند کنان به اتاق خودش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاق برگشتم. رنگ به صورت سوگل نبود. صدای ضبط در پایین ترین حالت ممکنش بود و همه شان مثل یک مشت جوجه بی مادر گوشه اتاق کز کرده بودند و جیک شان هم در نمی آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی دستانش هم می لرزید. دلم برایش سوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیده بود آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت ولو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه پس کوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستش به لپش چنگ زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاک تو سرم شد رسما. دیگه نمی ذاره ما با هم باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره کم مونده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست و با استرس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جون بکن آذر چی گفت سینا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچ گفت که بار آخرم باشه و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را قطع کردم. به شدت بی حوصله شده بودم. دوست داشتم که به خانه برگردم. ولی رنگ و روی نزار سوگل باعث شد تا موضوع را با خنده تمام کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماشالا داداشت هم که مثل سنگ خاراست. توپ تانک مسلسل اثر ندارد. می خواستم لاس بزنم رامش کنم. گفت برو بچه پرو ما خودمون این کاره اییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت نگاهم کرد و بعد محکم پس سرم کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاک تو سرت. آخه تو عقل داری؟ نه والا به خدا. آخه با سینا؟ هیچ کس نه، اون هم سینا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ام را بالا بردم و با غرور گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این که از زیبایی ملکه آسای من کم نمی کنه. داداش تو چشمش کوره این زیبایی ها رو نمی بینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خنده بلند فاطمه عسل بحث حالت دیگری به خودش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی بعد نگاهی به ساعت کردم و به خانه برگشتم. سوگل متوجه بی حوصگلی ام شده بود ولی هر چه کرد نماندم و چیزی هم نگفتم. از روز قبل برنامه ریزی کرده بودم که بعد از خانه سوگل به خانه خاله سوری بروم و بعد به خانه برگردم. باید میلاد را می دیدم. ولی آن قدر بی حوصله بودم که حتی این کار را هم نکردم و م*س*تقیم به خانه برگشتم. حتی حوصله میلاد را هم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت کمی به شش بود. می دانستم که مامان هنوز به خانه برنگشته است و پوران جون هم قرار بود که عصر به شاه عبد العظیم برود تا نزدیک غروب مامان به سراغش برود و با هم به خانه برگردند. می توانستم تا آمدن آنها یک دوش بگیرم تا بوی سیگار از بین برود. تاکسی گرفتم و به خانه برگشتم. برای زمانی که به سن قانونی برسم و بتوانم گواهی نامه رانندگی بگیرم لحظه شماری می کردم. می توانستم از حسابم پول بیرون بکشم و حتی می توانستم خودم ماشین معامله کنم. هجده سالگی برای من مرز رسیدن به آزادی بود. احتیاج نبود که برای ریال به ریال پول تو جیبی که مامان می داد حساب پس بدهم. برای مامان مهم پول نبود. مهم این بود که من آن را چطور خرج می کنم ولی وقتی که زمانی می رسید که می توانستم خودم از حساب خودم پول بیرون بکشم این ها دیگر چیزی نبود که مامان با آن بتواند روی مغز من پیاده روی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید انداختم و در را باز کردم. ماشین مامان در حیاط نبود. نفس راحتی کشیدم و با خیال راحت به ساختمان رفتم. خانه ما یک خانه قدیمی است ولی من این خانه قدیمی را به هزار آپارتمان لوکس تجریش ترجیح می دهم. این جا جایی بود که با پدرم لحظات شاد زیادی داشتم. این لحظات برای من با هیچ چیز دیگری در این دنیا برابری نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر می رسید که مامان هم این خانه را دوست داشت. خانه ایی که او هم درآن لحظات شاد زیادی را تجربه کرده بود. مامان عاشق بابا بود. و بعد از بابا خیلی داغان و سردرگم شده بود. ولی هیچ وقت نخواست متوجه شود که من هم ناراحت و سردرگم بودم. من هم عاشق مردی بودم که او را از دست داده بودم. هیچ وقت مرا ندید. سعی کرد که غم هایش را در خودش برزید. شاید هم به جای اینکه مقابل من قرار گیرد در کنارم قرار گرفته بود هر دو نفرمان باغم از دست دادن مرد مهم زندگیمان بهتر کنار می امدیم و به جای اینکه روز به روز از هم دورتر شویم به هم نزدیک تر می شدیم. ولی این کاری بود که مامان نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آسودگی درهال را باز کردم. ولی همان جا مقابل در خشکم زد. دهانم باز مانده بود و مات و متحیر به فرجام که روی مبل روبه روی در نشسته بود و چای می نوشید، نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.iri
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانستم چه کار باید بکنم. این دیگر از کجا پیدایش شده بود؟ تمام سه ماه بعد از تهدید آن شب مامان، فکر می کردم که بی خیال فرجام شده است. ولی حالا او مثل شاخ شمشاد مقابلم نشسته بود و همان نگاه همیشه اش را داشت. همان چهره و همان تیپ را. خنده ام گرفت. فرجام تغییر ناپذیر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخاست و به طرفم آمد. در نگاهش چیزی بود که تعجب کردم. نگاهش متعجب و تا حدودی می توان گفت که با توجه بود. حیرت زده ولی آرام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم آخرین دیدارمان را به خاطر بیاورم. دقیقا زمان مرگ بابا بود. و کمی بعد از آن هم دوباره فرجام از ایران رفت. زمانی که من تنها دوازده سال داشتم. فکر کردم که آن زمان چطور بودم؟ احتمالا نه چیزی که الان بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دختر بچه ی خام و سر به هوا با موهای سیخ سیخ کوتاه و پسرانه و ناخن هایی که لاک سیاه به روی آنها خورده بود. گوشم را که دو سوراخ داشت سوراخ جدیدی به سبک ریحانا خواننده کرده بودم. و فقط خدا می دانست که اگر مامان قصد جانم را نکرده بود خیال داشتم که موهایم را هم مدل موهای دیوید بکهام کنم. ولی می دانستم که اگر این کار را بکنم شاید بابا هم خوشش نیاید. بابا عاشق موهای تیره و بلند من بود و همان کوتاه کردن تیغ تیغ و پسرانه هم به اندازه کافی قلب او را شکسته بود. برای بابا من همه کاری می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاندامی خام و بچه گانه و ریز نقش و حتی کمی لغ لغو، چیزی بود که احتمالا در آن زمان بودم. البته اگر می خواستم سیم کشی دندان هایم را فاکتور بگیرم که تمام مدت دوران نوجوانی را برایم تبدیل به کاب*و*س کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این یاد آوری فهمیدم که فرجام بینوا بی خود حیرت زده نشده است. با توجه به اینکه احتمالا هیچ علاقه ایی نداشته است که در این چند سال عکس جدیدی هم از من ببیند حالا با این تغییرات حق داشت که شگفت زده شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاندام خام و بچه گانه من حالا زنانه و خوش فرم شده بود. هنوز هم ریز نقش و لاغر، اما خوش اندام بودم. و دندان هایم چیزی بود که همیشه به آنها افتخار می کردم. حالا به لطف آن سیم کشی های عذاب آور من صاحب یکی از زیبا ترین دندانهای خانواده شده بودم. دندانهایی ردیف و سفید که لبخند بی نقصم را دیدنی تر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دندان نمایی زدم و سعی کردم که ناراحتی ام را از دیدن او مخفی کنم. این حقیقت محض بود که من اصلا از فرجام خوشم نمی آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست که یک متلک آبدار به او بگویم. ولی با به یاد آوردن مامان دهانم را بستم و خفه شدم. اگر عزیز دردانه مامان را ناراحت می کردم، احتمال این که حتی مرا از خانه بیرون کند خیلی زیاد بود. مامان برای فرجام هر کاری می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا جلو آمد. نگاهش هنوز هم بسیار حیرت زده بود و این باعث تفریح من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آذر.... چه بزرگ شدی.... خیلی خانم شدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نوبت من بود که حیرت زده شوم. لحن فرجام مثل همیشه سرد ولی تا حدودی مسالمت جویانه بود. بیشتر حیرت زده و تا حدودی با توجه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی کج زدم و با شیطنت چشمکی زدم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوشگل شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بر لبش آمد. ولی چیزی نگفت. جلوتر آمد و من نمی دانستم که چه عکس العملی باید نشان بدهم. باید او را بب*و*سم یا نه؟ خودش کار را راحت کرد. خم شد و گونه راستم را ب*و*سید. اما به سرعت کمرش را صاف کرد و با اخم و نگاهی جدی به من نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم و ناگهان متوجه شدم که احتمالا آن چنان بوی سیگار می دادم که شامه ظریف او را اذییت کرده است. می دانستم که گزارش این کار همین امشب به سمع و نظر مامان خواهد رسید. برای لحظه ایی ترسیدم. مامان این یک قلم را نمی دانست. اگر می فهمید مرا می کشت. یا شاید هم خودش سکته می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را به کمرم زدم و با حالتی طلبکارانه که با موقعیت فعلی که داشتم، حتی برای خودم هم خنده دار به نظر می رسید به او نگاه کردم. اما من دختر پررویی بودم. این چیزی بود که خودم هم می دانستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بازجویی شروع شد؟ اومدی که به وظیفه ات عمل کنی سرکار استوار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سرد و آرامش تغییری نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان به خاطر همین خود شیرینی هاته که اول حرفش فرجامه و آخر حرفش فرجام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوله ام را روی پشتم جا به جا کردم و از کنارش رد شدم و تنه محکمی هم به او زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من زیر یوغت نمی رم آقای دکتر.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای دکتر را از قصد محکم کشیدم. به اتاقم رفتم. خدا را شکر آن قدر شعور داشت که به سراغم نیامد. دوش گرفتم و به پایین رفتم. در آشپزخانه برای خودش کافی میکس درست می کرد. برای لحظه ایی خنده ام گرفت. یک شلوار راحتی چهارخانه مامان دوز پوشیده بود همراه با یک تک پوش آستین بلند پاییزه. عضلات در هم تنیده بازویش حتی از روی پارچه هم به خوبی مشخص بود. عضلاتی رو هم خوابیده و دختر کش. چشمانم را چرخاندم و اوق زدم. به سمتم چرخید. دعا کردم که اوق زدن مرا از شیشه کابینت ندیده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بی تفاوت به من کرد. دوباره نگاهم به سمت شلوارش رفت. دیگر نتوانستم و خندیدم. رد نگاهم را گرفت و به خودش نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا این لحن او بود که طلبکارانه بود. سرش را تکان داد و با تاسف گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از اون چیزی که تعریفش رو شنیده بودم، بدتری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام بیشتر شد. حالا خم شده بودم و یک دستم را به کانتر گرفته بودم و ریسه رفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره بدترم. ولی تو بدتری. یکم فکرت رو به صراط م*س*تقیم هدایت کن جان من! من به این شلوار مامان دوزات می خندم. ببینم فرجام تو اون ده کوره ایی که اسمش نیویورکه یه شلوار شیک تر از این پیدا نکردی؟ نکنه بهی جون برات دوخته؟ برای من که از این کارها نمی کنه. برای من وقت نداره. ولی خب تو فرق داری. تو دردونه اشی. برای تو همه کاری می کنی. آره؟ مامان دوزه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت و خونسرد به کانتر تکیه داد و کافی میکس اش را نوشید. و بعد هم لابد به این نتیجه رسید که من بچه تر از آنی هستم که بخواهد شخصیت والای خودش را زیر سوال ببرد و با من دهان به دهان بشود. به هال رفت. در حالیکه هم چنان می خندیدم و تفریح می کردم از یخچال آب پرتقال در آوردم و یک لیوان برای خودم ریختم. به این نتیجه رسیده بودم که شاید آمدن فرجام چندان هم بد نباشد. می توانستم کلی بخندم و تفریح کنم. فرجام اتو کشیده و خشک می توانست بهانه خوبی برای دست انداختن باشد. البته با نادیده گرفتن مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هال رفتم. مقابل پخش ایستاده بود و با آن کار می کرد. بعد از چند لحظه آهنگ ملایمی از داریوش پخش شد. استثنا با داریوش مشکلی نداشتم. حتی با وجود تم غم بار آهنگ هایش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل مقابلش نشستم. و سعی کردم که لبخندم را پاک کنم. آرام کافی میکس اش را می نوشید. چند ثانیه مرا نگاه کرد. هر لحظه منتظر بودم تا جریان بوی سیگار را پیش بکشد. در مغزم مشغول بافتن دروغ به هم بودم. مثلا اینکه مردی که در کنار دستم در تاکسی بوده است، سیگار کشیده است و من بو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درسها چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ام را بالا بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من و درسها. درسها و من. همدیگر رو تحمل می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگفتم که درست مثل کاری که من و مامان می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درست که عالیه. تعریفش رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم. چه عجبی که مامان در یک جا از من تعریف کرده بود. بی حوصله سرم را تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجان کافی میکس اش را روی گل میز کنار دستش گذاشت و دستانش را مقابل دهانش به هم قلاب کرد و چند لحظه فقط به من نگاه کرد. نگاهش سنگین بود. هرگز این چنین زیرنگاهش قرار نگرفته بودم. با پرویی در چشمانش زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از رشته تحصیلی ات خوشت نمیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشکنی برایش در هوا زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بینگو... خیلی باهوشی دکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه ایی لبخندی محو روی لبانش نشست ولی با سرفه ایی آن را فرو خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زیرا برای اینکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ابرویش با تعجب بالا رفت ولی چیزی نگفت. خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوشم نمیاد از تجربی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوست نداری دکتر بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زدی وسط خال.... من که مثل تو باهوش نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم نگاهی طولانی دیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه رشته ایی دوست داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی ام را چین دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کیک بوکس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهم کرد و هوم بلندی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان هم که داری کار می کنی. دیگه چه فرقی در اصل قضیه داره. ورزش های خشن برای خانم ها، حداقل تو ایران جایی برای پیشرفت آن چنان نداره. می تونی در کنار درست ادامه بدی. هیچ کس هم مخالفتی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در هر حال پزشکی گزینه من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست بگویم به تو ربطی ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_محض اِرا. چه می دونم. از خون می ترسم. از مرگ می ترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه همه پزشکها از اول کار دستشون تو خون و جسده؟ برو یه رشته شسته و رفته. داروسازی چیزی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو داشت مثل مامان برای من تعیین تکلیف می کرد و همین مرا تا سر حد جنون به خشم می آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوست ندارم. برای این کار هم باید جواب پس بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت. حتی به نظر می رسید که ناراحت هم نشده است. گاهی شناخت فرجام واقعا سخت می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سال دیگه باید کنکور بدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پرخاش تکرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می دونم.. می دونم.. می دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخاستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لازم نیست مثل گزینه دو هر روز برنامه کنکور داشته باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گزینه دو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شیطنت نگاهش کردم. می توانستم از نااگاهی فرجام استفاده ها بکنم. خبیثانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره یه برنامه سیاسی اقتصادیه که درباره اثرات کنکور بر اقتصاد جامعه صحبت می کنه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموشکافانه نگاهم کرد. مثل اینکه متوجه شده بود که لحنم خبیثانه بود. ولی چیزی نگفت. به آشپزخانه رفتم و در همان حال گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی رسیدی؟ پوری جون خونه بود اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم به اشپزخانه آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساعت پنج. نه نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت مچی ام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الانه که دیگه پیداشون بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا رفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاه عبدالعظیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت چهره اش عوض شد. اخم هایش به شدت در هم رفت. حتی بیشتر از زمانی که مرا ب*و*سید و متوجه شد که بوی سیگار می دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخید و در یخچال را باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از اون اب پرتقالی که برای خودت ریخته بودی برای منم می ریزی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا لحنش همان لحن همیشه شده بود. صاف و آرام و بم. نه لرزان و گرفته. چیزی نگفتم و برایش آب پرتقال ریختم. دستش را برای گرفتن لیوان دراز کرد. لیوان را به عقب و به سمت خودم کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به مامان که چیزی نمی گی؟ می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به سینه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی از سر بیچارگی کشیدم. از اینکه بخواهم به کسی جواب پس بدهم متنفر بودم. مخصوصا از جواب پس دادن به او.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه مهمونی دخترونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم هم خنده ام گرفت. جواب من بستگی به این داشت که مهمانی دخترانه در نظر فرجام چه ویژگی هایی داشته باشد. اگر او مهمانی دخترانه را در پفک خوردن و تخمه شکستن و غیبت کردن و نهایتا آرایش کردن و لاک ناخن زدن می دید، فاتحه من خوانده بود. دعا کردم که وجه آمریکایی فرجام کمی نرمش نشان دهد. فقط کمی. این توقع زیادی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو مهمونی دخترونه سیگار می کشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را گزیدم تا خنده ام را فرو بخورم. کاملا مشخص بود که توقع زیادی است. ظاهرا مامان حسابی او را شستشوی مغزی داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان را به طرفش دراز کردم. مکثی کرد و لیوان را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب ما یکم شیطونی کردیم. یکم اوضاع از کنترل خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کانتر تکیه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالم را دوباره تکرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به مامان می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای در هر دو نفرمان از جا پریدیم. مامان و پوری جان بودند که برگشته بودند. به جرات می توانم بگویم که فرجام به طرف در پرواز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ایی بعد مامان را در آغوش گرفته بود. مامان سر و صورتش را ب*و*سه باران می کرد و او با لبخندی گشاده و عشقی کامل به مامان نگاه می کرد. مامان هم مدام قربان صدقه قد و بالایش می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالهام
۴۷ ساله 00عالی بود پیشنهاد میکنم حتما بخونین کاملا متفاوت
۵ ماه پیش♡مونا
۲۰ ساله 00جز زیباترین و بهترین رماناییه ک خوندم . . . جوری احساسات و افکار شخصیت های رمان ذکر میشه ک ادم هم حس میکنه هم باعث میشه کلی چیز یادبگیره
۶ ماه پیشرعنا
00عالیی بوددد پیشنهاد میکنم حتما بخونین
۸ ماه پیشم
00رمان متفاوت و زیبا بود
۸ ماه پیشنفیسه
۳۰ ساله 00خواندنی و خوب
۱۲ ماه پیشکیانا
00رمان خیلی خوبی بود بسیار رمان آموزنده ای بود و من خیلی پسندیدم و جوری بود اصلا هنگام خوندنش آدم خسته نمیشه
۱۲ ماه پیشم
00وای چقدر قشنگ بود عالی بود خیلی بهتر از عالی❤️
۱۲ ماه پیشمریم
۳۸ ساله 00رمان قشنگی بود ارزش خواندن داشت
۱۲ ماه پیشفهیمه
00سلام ممنون از نویسنده
۱۲ ماه پیشالهه
00بسیار بسیار بسیار زیبا وعالی وآموزنده.خیلی خیلی جذاب .یه رمان فوق العاده که با خوندنش احساس رضایت کامل میکنی با پایانی زیبا وخوش
۱ سال پیشفاطمه
۱۶ ساله 10خیلییی قشنگ بود پیشنهاد میکنم شماهم بخونینش پشیمون نمیشین
۱ سال پیشمریم
۳۵ ساله 20عالی بود ،تو کتابهای خانوم بهاره حسنی همیشه حوادًی اتفاق میوفته که نفس آدم رو بند میاره قلم بسیار جذابی دارند معلومه که واسه ی همه ی کتابهاشون واقعابا فکر جلو میرند
۱ سال پیشزهرا
10رمان خوبی بود ممنون از نویسنده محترم
۱ سال پیشسمانه
۳۷ ساله 20عالی بود دست نویسنده درد نکنه پیشنهاد میشه بخونید
۲ سال پیش
زهرا
۲۷ ساله 00خیلی خیلی قشنگ بود