رمان خلسه شکار به قلم نسترن دهقامی
آواز چکمههایش بر طلسم خاموشی شب طنین میاندازد و بوی شکار از کنار گوشهایش چون بادی میوزد. خنجری که لابهلای انگشتانش جاگرفته و چشمانی که عمیق در پی شکار میچرخد. عشق بیفرجامی که از ارتفاع چشمانش به پستترین نقطه قلبش سقوط میکند و اینجا نقطهی آغاز نفرتیست که از عشق ناسنجیده دختر بر قلب شکارچی رخنه کرده است. و در اختتام این سرگرمی تمسخروار مردیست که در دل شب به دنبال شکار نوک خنجرش را لم*س میکند. اینجا فقط ترس حکومت میکند، ترس از شکارچی!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵۷ دقیقه
ژانر : #معمایی #جنایی
خلاصه:
آواز چکمههایش بر طلسم خاموشی شب طنین میاندازد و بوی شکار از کنار گوشهایش چون بادی میوزد. خنجری که لابهلای انگشتانش جاگرفته و چشمانی که عمیق در پی شکار میچرخد. عشق بیفرجامی که از ارتفاع چشمانش به پستترین نقطه قلبش سقوط میکند و اینجا نقطهی آغاز نفرتیست که از عشق ناسنجیده دختر بر قلب شکارچی رخنه کرده است.
و در اختتام این سرگرمی تمسخروار مردیست که در دل شب به دنبال شکار نوک خنجرش را لم*س میکند. اینجا فقط ترس حکومت میکند، ترس از شکارچی!
پ.ن: این رمان مقدمهی جنایتیست که بدست شکارچی آغاز شده و پس از پایان این جلد رمان اصلی استارت خواهد خورد. همچنین جلد دوم این اثر «اپیزود آخر» میباشد.
نکته : این رمان جلد بعدی هم دارد که زمان انتشار آن مشخص نیست.
مقدمه:
کلید را در جمجمه ام بچرخان و داخل شو!
به آغو*ش اعصابم بیا!
در تاریکی سرم بنشین، اتاق را بگرد
و هرچه را که سالهاست پنهان کردهام، از دهانم بیرون بریز...
پرده را کنار بزن، چشمها را بشکن و
متن را در نقطهای که اسیر شده آزاد بکن...
گروس عبدالملکیان
***
طنین گامهای محکم و استوارش تمام نگاههای کنجکاو آنسو را به خود دوک زده بود. گویی صلابت آهنی به مانند جوی طلای در کل جسم و افکارش جریان یافته بود.
زهرخندی که گوشهی لبش می درخشید، عجیب در تهچهرهی بیرمق و در عین حال پرصلابتش نشسته بود. رخ سردش گویا از تنفر عمیقنمایی که در انتهای وجودش خاک میخورد، منجمد گشته بود!
وارد ساختمان بانک شد و مسیرش را به سمت اتاق مدیریت کج نمود. سری به نماد ادب برای منشی تکان داد. ثانیهای کنار میز منشی توقف نمود.
- با آقای توفیقی یه ملاقات داشتم!
-شما آقای هدایت هستید؟
نگاهی به ساعت مچ دستش انداخت و سپس رو به دخترک ریزنقش پشت میز گفت:
- بله خودم هستم!
دختر عینک ته استکانیاش را کمی جابهجا کرد، سپس با زبانش ل*ب خود را نمناک کرد.
- آقای توفیقی داخل اتاقشون منتظرتون هستن!
بیتعلل سری به نماد سپاسگزاری تکاند و با به آواز درآوردن دو تقه، به در کنار میز وارد اتاق شد.
نگاه سردش یک آن رنگ محبت به خود گرفت. پوزخندی که گوشهی لبش جا اسیر نموده بود، جایگاهش را با تبسمی ملایم تعویض نمود. یک رو تماما صورتش حالتی تغییر داد.
سلامی در کنار تبسم بر روی لبش جا نهاد، گرمی کلامش سبب شد، مرد نسبتا پیری که پشت میز پا روی پا انداخته بود؛ سرش را بالا بگیرد و دست از کار برباید.
غرق در خوشی از روی صندلی برخاست و چندی بعد مردکتپوش در آغو*ش او جا گرفت، دستش را میان دستهای پر چین و چروک مرد جا داد.
بر روی یکی از مبل ها جا گرفت و کیف سامسونتش را درست روی مبل کنارش بر گذاشت. مرد میانسال نگاه گرمش را به سمت ل*بهای شکارچی قفل کرد. صمیمیت نگاهشان خبر از رفاقتی بسیار عمیق می داد. شکارچی ل*ب گشود:
- عمو سعید برای نقد کردن چند تا چکِ شرکت اومدم. راستش رو بخواین، یه کم عجله دارم! واسه همین مستقیم به دفتر شما اومدم.
مردی که حال سعید معرفی شده بود، نگاهی پر از مهر روانه شکارچی کرد:
- کار خوبی کردی! واسم عجیبه که این چند وقت چرا اینورها پیدات نمیشد.
چشمهای مشکیاش را به پارکتهای سفید زمین دوخت، متاسف ل*ب زد:
- شرمنده که بهتون سر نزدم، کمسعادتی از من بود!
سعید زبانش را روی ل*بهای تر و نمناکش کشید:
- حالا که اومدی، قهوه میخوری یا چای؟
چشمهایش را درون حدقه چرخاند؛ طرهای از موهای خوشحالتش میان پیشانی بر افتاد و تا حدودی جذابیت پیشانی سفیدش را افزود، با تبسمی گمنام به چشمانش خیره شد.
- ترجیح میدم یه قهوه بخورم!
سپس دستی به موهای کوتاه و در عین حال براقش کشید و آن طرهی مزاحم را عقب راند.
سعید تلفن روی میز را برداشت و چند دکمه را فشرد، بلافاصله مردی که سرایدار ساختمان بود، ل*ب به پاسخ گشود؛ سعید با آرامشی که همیشه سایه کلامش بود، زبان گشود:
- سلام آقا طاهر، بیزحمت دو تا قهوه به اتاقم بیارین.
-...
لبخندی روی لبش نشست، ادامه داد:
- ممنون، خداحافظ.
شکارچی در این فاصله کوتاه، زیپ کیف سامسونتش را گشود و پوشهای مشکیرنگ را از اندرون آن برون کشید. زیر ل*ب به آرامی ارقام فارسی نوشته شده را خواند:
- سه هزار میلیارد ریال!
سپس رقم مقابلش را نگریست.
- سیصد میلیارد تومان.
در حالی که تمام کوششش بر این بود تا تعداد صفرهای این عدد خشن روی چک را تصور کند، یکی از پاهایش را بر روی پای دیگرش انداخته و با لبخندی شکبرانگیز به چهره گندمگون سعید خیره شد.
با به آواز درآمدن صدای تقهی در اندرون مجرای گوششان، هر دو دیده تبسمیدهشان را به سمت در سوق دادند. آقا طاهر سینی که حاوی دو قهوه بود، را روی میز گذاشت. چهره پرچروکش خبر از خدمت چندین سالهاش به این بانک را می داد، طاهر نگاهی کوتاه به سمت شکارچی روانه کرد، سری به نشانهی سلام تکان داد و بلافاصله با زمزمهی »با اجازه» اتاق را ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید نگاهش با نگاهش آقاطاهر را تا کنار در بدرقه نمود و سپس مسیر چشمان قهوهایاش را چرخاند و خیرهی مرد خوشپوش مقابلش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنج لبش را به سمت بالا انحنا داد و لبخند شکبرانگیزی گوشه لبش نشاند، با کمی تعلل به ادامهی بحثی که حالا داغیاش شکارچی را به خجالت وامیداشت، پرداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه داری پیر پسر میشی! نمیخوای برات آستین بالا بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَبرویش ناخواسته بالا کشیده شد. تمام عادتهای مرد روبهرویش را از بّر بود، تکخندهای اشرافی به آواز در آورد و با لحن شرمگینی ل*ب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا وضعم رو جمع و جور کنم، بعدا برای تشکیل خونواده هم یه فکری میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید قهقههای سر داد و در حالی که شادی از روی سر و رویش میبارید، بیمحابا ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم وضع؟! پول که داری الحمد ا...، خونه و ماشین هم که داری! دیگه منتظر چی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به گردنش کشید و تبسم تصنعی بر روی لبش نشانید. برای رهایی از این بحث داغ قهوه روی میز را بلند کرد و جرعهای از محتویات آن را نوشید. اخمهایش کمی لابهلای هم جمع شد، مزهی گس قهوه، افکارش را به سمت خاطرات گذشتهاش سوق داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخودآگاه دست آزادش پنجهمانند در هم مشت شد؛ جرعهای دیگر نوشید. سعید بار دیگر به میدان سخن آمد و بحث را درون مشتش فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه زمانی قهوه دوست نداشتی! از اوضاع کار بارتون چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم پوزخندی گوشهی لبش شکل گرفت، سعید دستبردار نبود. تمام چیزی که سعید قصد کنجکاوی در آن را داشت مربوط به دنیای مافیاهایی بود که در آنجا جایگاه والای تصرف کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم کلافهای به هوای این چهاردیواری افزود و لبخندی مصنوعی، جایگزین زهرخند بیغرضش نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که برای جواب دادن میان این باتلاق دست و پا می زد، ل*ب هایش را بر هم فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز دانش دهنلق اخبار رو کف دستتون گذاشته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید دوباره قهقههای پرآواز سرداد؛ در حالی که استکان قهوه را اندرون سینی میگذاشت، روی میز خم شد و با لحن کنایهآمیزی، زمزمهای سر داد که مو هم لای درزش جای نگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تو رو از همون بچگیت میشناسم! به نظرم چیز عادیای نیست، که اینجوری بپیچونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان تیرهاش را به درون حدقه گرداند و بیشک برق چشمانش از نگاه شکزده سعید دور نمیماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سه هیچ از گروه بابک اینا جلوییم! قراردادهای اخیرمون سوددهی بالایی داشتن، سهامدارایی که قبلا سهامشون رو فروختن حسابی پشیمون شدن و خودشون رو به درو دیوار میکوبن تا سهامشون رو دوباره بخرن! اخیرا سرمون شلوغ شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید ابروی بالا انداخت و غرق در شادی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه، میبینم که تو این چند سال تلاشهات بی نتیجه نمونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان به نشانه تایید سرش را تکان داد و لبخندی پرافتخاری گنج لبش نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهها را چند-چند حساب میکرد، سعید بحث را اگر به ادامه وا میداشت قطعا تمام وجودش را شعلههای خشم آتش میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوضاع بارها چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید سری تکاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در هر حال سعیدخان سه تا چک رو داخل همین پوشه مشکی گذاشتم، فردا دانش برای پشتنویسی و امضا میاد. فقط یکم عجله دارم! بهتره که تا چند روز دیگه چکها به پول تبدیل شده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعید سری به معنای «تایید» تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط... پول ها رو نقد می بری یا توی حساب بانکی بریزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی چانهاش را خاراند و در پاسخی کوتاه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به حساب شرکت بریز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سرعت از روی مبل برخاست و خداحافظی سرسری نثار سعید کرد. بلافاصله از اتاق مدیریت راه خروج را در پیش گرفت و به سمت در خارجی بانک پا تند کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاه و دقیقی به ساعت مچیاش انداخت و زیر ل*ب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این هم به خیر گذشت، فقط نیمساعت تا جلسه مونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیرش را به سمت پارکینگ چرخاند. نفس فرسودهای از میان ل*بهایش خارج شد و دستش را درون جیب کتش فرو برد تا سوئیچ ماشین را دریابد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه گیجزده و منگش را میان دو آوانتادور مشکی جابهجا کرد. چهرهی مغرورش مبهوت میان دو ماشین میچرخید، با انزجار دکمه سوئیچ را فشرد، صدای یکی از ماشینها اکووار درون پارکینگ پیچید. به سمت در ماشین سمت چپ رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خونسردی کیف سامسونتش را روی صندلی کمک راننده پرت کرد و با فرسودگی دستی به گردنش که رو به خشکیدگی پیشروی میکرد، کشید؛ حس میکرد درون کورهای از آتش قرار گرفته است! تمام تن ورزیدهاش داغ شده بود، گره کرواتش را شل کرد، با دست دیگرش ماشین را روشن کرد و از محوطه بانک دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل در پارکینگ ماشین را خاموش کرد، کمی استرس در وجودش مثل خوره میجوشید، با سرعت زیادی از ماشینش پیاده شد. کلید را به دست پیرمردی که گویا نگهبان بود، داد و با لحنی که آرامش در آن زبانه میکشید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقاابراهیم دستتون درد نکنه این ماشین رو پارک کنین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد سریع به داخل ساختمان پا تند کرد، دکمه آسانسور را دو مرتبه فشرد. نگاهی دقیق بین به سمت ساعت مچیاش شلیک کرد، صفحه نمایشگر هوشمند ساعت عدد ۱ و ۳۰ دقیقه را نمایانگر بود. زیر ل*ب لعنتی به شانسش فرستاد و به سمت پلهها دوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلهها را دو تا یکی بالا رفت، با دیدن تابلویی که نشان از رسیدن به مقصد را میداد، سریع وارد واحد شد و سری برای منشی ریزه میزهای که پشت میز نشسته بود، تکان داد؛ با صدایی که مملو از خونسردی بود، پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام جلسه شروع شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی کمی در جایش جابهجا شد و صدای ریزش بود، که در سالن شرکت طنینانداز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام بله آقا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی سری تکان داد و به سمت اتاق کنفراس پا تند کرد. تقهای به در زد و وارد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی از تاخیر شکارچی شاکی بودند اما گویا زبانشان برای اعتراض نمیچرخید، هه! او که کم کسی نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی روی صندلی که در راس میز قرار داشت، جا خوش کرد و برای تاخیرش با غرور عذرخواهی کرد. دستهایش را در هم قفل کرد و با دقت به کنفراس کارمندان گوش سپرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از دقایقی ناخودآگاه چشمهایش جذب نگاههای معنادار خانم سماواتی و دانش شد، کلافه شده بود. حسی مثل حسادت در وجودش رخنه کرد. خیانتی که گران برایش تمام شد! انگار هر نگاه عاشقانهاشان چون خنجری بر قلب تاریکش فرو میرفت. قلب تنهایش چون مخروبهای فرو ریخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پایان جلسه به خودش آمد و با کارمندان دست داد. دقیقهای گذشت تا اتاق خالی از افراد شد.دانش با ملایمت روی یکی از صندلیها نشست و گوشی روی میز را برداشت. قهوهای برای خود و قهوهای دیگر برای شکارچی سفارش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهن درگیرش به هر سمتی کشیده میشد، قلب پر از نفرتش خسته بود. کلافه دستش را میان موهای مواج و مشکیاش عبور داد. چشمهای سیاهش را برای لحظهای کوتاه بست. تصاویر دوباره مقابل چشمهای تیرهاش جان گرفت. به وضوح جا خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسادت مثل خوره وجودش را مسموم کرده بود؛ میهراسید رفتارهای زنندهی سارا موج نفرت را به اقیانوس قلبش بزند و دانش از ارتفاع چشمهایش سقوط کند و محو شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش مشت شدند. دانش متعجب دستی بر شانهی مرد مقابلش گذاشت، لبخند تلخی زد و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آروم باش پسر! چیه که اینقدر اذیتت میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی دم عمیقی گرفت؛ دمش را میان حصار سیـنهاش حبس کرد و بعد از چند ثانیهای به شدت با هوای بیرون آمیخت. با لبخند مصنوعی که در صدم ثانیه جایگزین پوزخندش شده بود، زبانی چرخاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی... هیچی! من آرومم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش رویش را برگرداند. در ذهنش لحظهای گنجید، بین گفتن و نگفتن درنگ کرده بود، عجیب از واکنش شکارچی میترسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای رهایی از این درماندگی لحظهای چشمهای عسلیاش را بست. چینی به دماغش داد و دلش را به دریا سپرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی گوشیاش را درون دستش جا داد و بی هدف سرگرم اپلیکیشنهای مجازی شد. دانش تابی به گردنش داد و طرهای از موهای مزاحمش را به عقب راند. صندلی چرخداری را کشان کشان به سمت شکارچی برد و درست در نقطهای مقابل شکارچی گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای بعد کت قهوهایرنگش را پشت صندلی گذاشت و آستینهای پیراهن سفیدش را تا کمی زیر آرنجش تا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین استایل مردانه عجیب به چهرهی شیرین و در عین حال مغرورش میآمد. روی صندلی نشست و بیپروا نگاه مملو از شیطنتش را به شکارچی دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی نگاهش شکارچی را کمی اذیت کرد. چشم بر دید زدنهای مزاحم دانش بست و شمرده شمرده لب زد:- میشنوم... بگو!دانش دستهایش روی میز گذاشت. در حالی که چشمهایش را به سقف سفید دوخته بود و هیجانی که در صدایش موج میزد، لب به سخن گشود:- محمد زنگ زد!اندکی مکث کرد، گویی میان مسیر منصرف شده بود.-خب! ادامش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگفت... میگفت که یه مشتری واسهت پیدا کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سعی میکرد چشمهایش را از نگاه تاریک شکارچی بدزد، رک و بیپروا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگفت که واسهت یه شکار جور کرده! مشتری حاضره بالای دویست میلیون بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شک و دودلی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شکاری که مدنظره کلا اطلاعاتی که دستشه خودش یه برگ برندهست، نمیدونم راجع به چه اطلاعاتیه ولی بچهها خبر رسوندن گروه بابک هم خیلی پیگیر اون اطلاعات هستن؛ مثل اینکه چیزای مهمی داخلش هست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد؛ با کمی درنگ از روی صندلی برخاست و در حالی که به سمت در اتاق قدم برمیداشت، جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدرس و جزئیاتش با قهوهای که سفارش دادی، نیمساعت دیگه توی اتاقم باشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بسته شدن درب، در سکوت اتاق طنین انداخت. برق در چشمان دانش گویا شناور شده بود بود. دستهای دانش بیمهابا دکمه اعدادی که تماس را به محمد وصل میکرد، فشرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز طرفی دیگر شکارچی با قدمهای محکم وارد اتاق شد. پشت میز مقیم شد. دستش بیاراده به سمت دکمهی مانیتور رفت و لحظهای بعد صفحه مانیتور روشن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی انگشتهایش را ریتمیک روی میز تکان میداد، کلافه شده بود. صفحهی دوربینهای امنیتی بالا نمیآمد. ناگهان انگشتهایش از حرکت ماندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسترس بر وجود آهنینش غلبه کرد، در این لحظه صبر حکم مرگ را داشت. صدای تیک تاکِ ساعت مجال تفکر را از او گرفته بود. با اعصابی داغون شقیقههایش را فشار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان گوشیاش را از میان پروندههای روی میز چنگ زد و اینترنتش را به کار انداخت. لحظهای بعد گوشیاش به سیستم وصل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا برنامهی پیشرفتهای که داخل گوشیاش به تازگی فعال کرده بود، وارد تنظیمات دوربینها شد. دوربینهای امنیتی را یک به یک چک کرد. نگاه دقیقی به دوربین اتاق سماواتی انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق مثل همیشه مرتب بود، اما صندلیای که پشت میز بود خالی از وجود فردی به نام «سارا سماوتی» بود. انگشتهایش مضطرب در هم تنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوربین را به اتاق دانش متصل کرد. با دیدن تصویری که در صفحه گوشیاش نمایان شد، لعنتی زیر ل*ب زمزمه کرد. خانم سماواتی در حالی که چند پرونده در دستش بود درست کنار دانش ایستاده بود و نگاهشان در هم قفل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکرد آتشی به نام عشق در میان آنها شعلهور شده! از این تفکر نابهجایش عصبی شد و مشتش را روی میز کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن را برداشت و شماره را به منشی متصل کرد، نفسهای عصبی و پیدرپیاش بدون ریتم در هوای مسموم اطرافش مخلوط شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرچه سریع تر تلفن رو به اتاق دانش وصل کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی با استرس تلفن را به اتاق دانش وصل کرد. بعد از چند بوق صدای هیجانزدهی دانش پشت تلفن طنینانداز شد:- سلام!شکارچی مشت دیگری روانهی میز کرد و با لحنی که اوج عصبانیت در آن نمایان بود، پاسخ داد:- سلام و زهرمار! اون قهوه و جزئیاتی که قرار بود بفرستی، پس کدوم گوریه؟!دانش دستش را به پیشانیاش کوبید و با لحن شرمندهای گفت:- شرمنده داداش یادم رفت! قهوهت رو میگم به اتاقت بیارن! واسه جزئیات شک...ناگهان به یاد آورد که سارا در مقابلش ایستاده، به سرعت سخنش را مقطع نمود؛ پس از اندکی تفکر گفت:- مشتری به محمد زنگ زدم، گفت تا دو ساعت دیگه واست ایمیل میکنه!شکارچی در حالی که دنبال بهانهای برای دور کردن خانم سماوتی از دانش بود، زبانش را بر روی لبش کشید:- شخصا خودت یه سر برو اتاق بایگانی چند تا پرونده رو از محبی تحویل بگیر واسهم بیار!تعجب مهمان چهرهی مردانهی دانش شد، میان حرف شکارچی آمد و با لحن مشکوکی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوکی میرم! فقط میگم اتفاقی افتاده؟ حس میکنم صدات یکم نرمال نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه هیچی نشده... فقط الان برو پروندهها رو بیار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش با بیمیلی «باشه»ای گفت و تلفن را قطع کرد. شکارچی نفس آسودهای کشید و مشغول بررسی باقی دوربینها شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش کمی سرش را کج کرد، چشمهای عسلیاش را به طرز عجیبی ریز کرد و سپس تلفن را روی میز گذاشت. با لبخندی مصنوعی رویش را به سمت سارا برگرداند. دنبال بهانهای بود. نگاهش را به سقف دوخت و با صدای خستهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سارا من باید برم! بعدا میام یه سر بهت میزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از روی صندلی چرخدار پشت میز بلند شد. حرکتی به پاهایش داد و با بیمیلی راهش را به سمت اتاق بایگانی کج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا چینی به دماغش داد، زلفی از موهای خرماییاش را به درون مقنعه هل داد و با پوزخند زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خشکی شانس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان تلفنش را برداشت و شمارهی دانش را گرفت. برای بار چندم با جمله «مشترک مورد نظر خاموش میباشد، لطفا بعدا تماس بگیرید» مواجه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه دستی به موهای مشکیاش کشید. نگاهش ناخودآگاه به آینه بر خورد. گذرا چشمان سیاهرنگ و تاریکش را روی صورتش چرخاند. فک استخوانی و تهریش مرتبی که زده بود، عجیب به قیافهی بیروحش میآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای بار آخر دستش را به سمت گوشی برد، ناگهان تلفن خانه به صدا در آمد. سریع به سمت تلفن دست برد و آن را از روی میز چنگ زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه اتصال را زد. صدای هیجانزدهی دانش پشت تلفن پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام دایان! چشمت روشن پسر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی تکخندهی عصبی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام و زهرمار! چرا گوشیت رو از دسترس خارج کردی ها؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای ردگمکنی باید گوشیم رو خاموش میکردم، یعنی اگه بفهمی چیها دستگیرم شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی لبخندی زد، زبانش را روی ل*ب کشید و با لحن جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توی خونه منتظرت هستم! بهتره که تا نیمساعت دیگه توی خونه باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از ایمیل محمد چی؟ چیزی دستگیرت شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مثل همیشه یه مشت چرت و پرت نوشته! توی خونه منتظرتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی تلفن را قطع کرد و آن را روی میز رها کرد. دم عمیقی گرفت و هوای وجودش را در هوای مسموم اطرافش آمیخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و هی*کل ورزشکاریاش روی مبل جا خوش کرد. پاکت سیگار را از درون جیبش بیرون کشید، روی میز دو لا شد و بیحالت دست به سمت فندک مشکی رنگ روی میز برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگارش را روشن کرد و در حالی که نزدیک لبش میبرد به شومینه چشم دوخت. پک عمیقی زد و هوای خالی از حس سیگار را به درون ریههایش کشاند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آواز نواخته شدن آیفون به دنیای خودش آمد. دستی به گردن خشکشدهاش کشید، کلافه سیگار را درون جاسیگاری خاکخورده خاموش کرد و به سمت آیفون پا تند کرد. نگاه دقیقی به آن سمت دوربین انداخت؛ چهرهی خستهی دانش نمایان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیمعطلی دکمه را فشار داد و درِ خانه را نیمهباز گذاشت. رویش را برگرداند و به سمت آشپزخانه قدم برداشت. دستش را به سمت قهوهجوش دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشهایش تیز شدند، صدای قدمهای آشنا دانش توجهش را جلب کرد. رویش را چرخاند، به کابینت تکیه زد و دستهایش را تکیهگاهش قرار داد. دانش با خستگی وارد آشپزخانه شد. چشمهای سرخش نشان از بیخوابی میداد. بیدرنگ ل*بهایش را از هم باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسمش سهاست! «سها درخشش». باباش وکیله! اما خودش تو کار هک و کامپیوتر هست! حدودا بیست و چهار سالش هست و توی یه شرکت معتبر کار میکنه! تنها زندگی میکنه، توی زندگیش هم کسی نیست! فلشی که آصف میخواد دست همین دختره! جالبه بدونی اون فلش ارزشش حتی خیلی بالاتر از دویست میلیون هست. کم بخوای بگیری آخرش پونصد میلیون! اطلاعاتی هم که محمد واسهت ایمیل کرده یه سریهاشون غلطه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام وجودش گوش شده بود تا سخنان دانش را به حافظهاش بسپارد، سری تکان داد و باز هم منتظر به دانش خیره شد، دانش چانهاش را خاراند و با تخسی پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا همینها دستگیرم شد! اطلاعات جدیدی دستم بیاد بهت میگم! فقط میگم، کی میخوای کارش رو راه بندازی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی شانهای بالا انداخت و ل*ب به سخن گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا شرکت رو میسپرم دست خودت، خودم هم میرم دنبال کارهای این دختره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش با شیطنت ابرویی بالا انداخت و با لحن خبیثی ل*ب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم مجرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی ابرو هایش را در هم کشید، پاکت دستمال کاغذی را از روی کابینت بلند کرد و سپس با شتاب به سمت دانش پرتاب کرد. دانش سریع واکنشی به سمت این حرکت شکارچی رها کرد و جای خالی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی آواز قهقههاشان ستونهای خانه را به لرزه در آورده و سرمستانه میخندیدند، شکارچی خمیازهای کشید، قهوهجوش را خاموش کرد و قهوهای برای دانش درون لیوان ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهوه را روی اپن گذاشت و با لحن ملایمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خسته نباشی! من میرم بخوابم! تو هم قهوهت رو بخور و بخواب. شب خوش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش دستی بر شانه شکارچی زد و نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دمت گرم داداش! شب خوش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیرش را به سمت اتاقش کج کرد و نفس راحتی کشید. عجیب دانش برایش عزیز بود، تنها کسی که تماما برای از دست دادنش نگران نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اگر سرنوشت دست لجبازی بگیرد چه؟! افکارش باز در هم ریخت. حسی به نام ترس در وجودش جوانه زد، پاهایش از حرکت ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار میان خلسهای از جنس تاریکی گیر کرده بود. سرش را به طرفین تکان داد تا افکارش را مرتب کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایش با بیمیلی او را به سمت اتاق کشاند. دستگیرهی در را به پایین کشید و وارد اتاق تاریکش شد. لحظهای چشمهایش را بست و هوای خفهی اتاق را به درون مشامش کشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته به پشتی تخت تکیه داد. دستهایش را پشت سرش گذاشت و به دیوار روبهرویش چشم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجیب دلش میخواست که فردایی در کار نباشد. کمکم چشمهای سارا در مقابلش نقش بستند؛ ناگهان لرزید، دستهایش مشت شدند. سرش را به طرفین تکان داد تا افکار مزاحمش را پراکنده کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار در گلویش خاری بُرّنده ته گرفته بود، حسی که در اعماق قلبش سوخته بود و حال خاکسترش باز در پی شلعهور شدن، هو*س نابودیاش را کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو میترسید از عشق! از حسی ناشناخته که قلبش را اسیر کرده بود؛ اسارتی که جز درد چیزی عایدش نشده بود. تمام زیباییهای عشق مانند قطرهای اشک از چشمهایش افتاده بود،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایش را روی هم گذاشت و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوئیچ را از جیبش بیرون کشاند و ماشین را روشن کرد. اندکی نگاهش را از روبهرو گرفت و عکس تکنفره را برای بار چندم برانداز کرد. دختری که حالا خط خورده بود برای شکار شدن! دماغ متوسط و ل*بهای کوچکش فرم زیبایی به چهرهی دلنشینش داده بود. لحظهای کوتاه به چشمهای قهوهای دخترک خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس آشنایی در وجودش دمید، جا خورد! نباید نسبت به شکارش حسی جز نفرت به قلبش رخنه میکرد. اخمی به وسعت فاصلهی ابروهایش شکل گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را از عکس ربود و به مسیر ورودی شرکت دوخت. دختری را که سها مینامیدند، همراه با پسر جوانی از شرکت خارج شدند. از ظاهر آراسته و مرتب پسر مشخص بود که یکی از عوامل مهم شرکت است. دست صمیمانهای به سها داد و در نهایت از یکدیگر جدا شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کدام در مسیر مخالف یکدیگر قدم برنهادندش. پسر جوان سوار ماشین مدل بالایش شد و آنجا را ترک کرد و اما سها، دستی برای تاکسی تکان داد و سوار اولین ماشینی که ایستاد، شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی دنده را عوض کرده و کمی دورتر پشت ماشین راه افتاد. مکانهایی که دخترک به آنجا سر میزد را موبهمو یادداشت میکرد. نگاهی به ساعتشمار ماشین انداخت؛ عددهای پنج و چهل و هفت درون کادر چشمک میزدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم عمیقی گرفت و مسیرش را در اولین دوربرگردان تغییر داد. از آینه نگاهی به عقب انداخت و دور شدن ماشین تاکسی را تماشا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را روانهی جیپیاس ماشین کرد، مسافت کمی تا شرکت مانده بود. بیدرنگ دنده را چرخاند و وارد اولین مسیر میانبُر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل شرکت ماشینش متوقف شد. وارد ساختمان چند طبقه شد و پلهها را چند تا چند تا پشت سر گذاشت. خم شد و نفسی تازه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به شلوار جین مشکیاش کشید، دمی را میان حصار گلویش محبوس و پس از آن رها کرد، جسم ورزیدهاش را به سمت داخل شرکت کشاند. رو به سلام منشی سری تکانید و مسیر حرکتاش را به سمت اتاق دانش تنظیم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون آوای تقه وارد شد، دانش بدون این که سرش را بالا بگیرد، با عصبانیت داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوی طویله که نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی دستش را درون جیب شلوارش فرو برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیشباهت به طویله هم که نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش برای لحظهای سکوت پیشه کرد، نفس خستهای کشید و از روی صندلی پشت میز برخاست. به سمت در اتاق قدم برداشت. دستگیرهی در را پایین کشید؛ نیمرخ به سمت دایان برگشت و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کن بابا! وقت گیر آوردی واسه شوخی؟! میرم داخل شهر یه دوری بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد بدون خداحافظی شرکت را ترک کرد. شکارچی مبهوت روی مبل قهوهای رنگ اتاق نشست. ثانیهها نیز مات چشمهای خیرهی شکارچی به در بود. افکار درهمریختهاش هوش را از سرش پرانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست کلافهای بر صورتش کشید، تنها ماندن برایش دشوار بود؛ از اتاق دانش خارج شد و به سمت میز منشی رفت. دلش عجیب هو*س گوشمالی حسابی به سماواتی را می کرد. لبخندی شیطانی گوشه لبش نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به خانم سماواتی بگو تا پنج دقیقه دیگه تو اتاقم باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متاسفم آقای هدایت! خانم سماواتی چند لحظه پیش از شرکت بیرون رفتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت ماند، ولوم صدایش را بالا برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه شیفت کاریش تموم شده! اینجا رو با خونه خالهش اشتباه گرفته! زنگ بزن بهش بگو برگرده شرکت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی عرق ترس را با دستمال از روی پیشانیاش پاک کرد و با لحن لرزانی پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من در جریان ساعت کاریشون نیستم اما متوجه شدم که ایشون به همراه برادرتون از شرکت خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش ناخودآگاه درون جیب مشت شدند، بدون حرف دیگری سالن شرکت را به مسیر اتاقش ترک کرد. با انزجار پشت میزش جا خوش کرد. تلفن روی میز را برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم محبوبی لطف کنید چند تا پرونده رو از اتاق خانم سماواتی بیارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن «چشم» تلفن را روی میز گذاشت. چشمهایش را به صفحهی کامپیوتر دوخت و مشغول بررسی طرحهای جدید مهندسان شد. با شنیدن صدای گامهای منشی سرِ خمیدهاش را بالا گرفت و نگاه تهی از حسی به منشی انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ساعتی از آمدنش گذشته بود؛ مابقی پروندهها را روی میز رها کرد. خسته از روی صندلی برخاست و پیچ و تابی به بدن خشکشدهاش داد. عزمش را جزم کرد و از اتاق بیروحش خارج شد. نگاه واماندهای روانهی ساعت مچیاش کرد؛ عقربههای ساعت حوالی هفت میچرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار آوانتادور مشکیاش شد و شرکت را به مقصد خانه ترک نمود. سکوت بر گلویش چون باری سنگینی میکرد، دستش را با بیرغبتی به سمت سیستم صوتی کشاند؛ کمی به انگشتهایش حرکتی داد و به آهنگ بیکلامی که پخش شد، گوش سپرد و با استیصال نگاه خستهاش را به مسیر روبهرویش دوخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرمانده دستی به موهایش کشید و به ویلای روبهرویش زل زد. چشمهای ریزشدهاش را به حالت اول برگرداند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئنی آدرس رو درست اومدیم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش با رمیدگی به سخن آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند بار بگم؟! آره بابا از آدرس مطمئن باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که چشمهای عمقنگرش در صفحه لپتاب قفل بود، با وحشت زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دایان، بدبخت شدیم! سیستم دوربینهای امنیتیشون خیلی محفوظه! اصلا هیچجوره نمیشه وارد سیستمشون بشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی سرگشته دستش را به پیشانیاش کوباند. استرسوار کمی روی صندلی جابهجا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی که نمیشه؟! یه جوری هکش کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش سر در گریبان دستی به صورتش کشید. لحظهای سکوت پیشه کرد، ناگهان گوشیش را از روی داشبورد چنگ زد. دستپاچه رمز عبور را وارد کرد و شروع به واضح کردن افکارش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین دایان یه فکری دارم! لپتاپ چون سیستم امنیتیش خیلی قوی هست، نمیشه کاریش کرد، اما با گوشی حله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان سرخوش لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایول، دمت گرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش چشمهایش را ذرهبینوار روی صفحه گوشی قفل کرد. شکارچی کمی دو لا شد و بندهای چکمهاش را محکم گره زد تا در حین ماموریت دست و پایش را نگیرند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان از ماشین به زیر آمده و به سمت دیوارهای حیاط پشتی پا تند کرد. مسیر برایش هموار و کوچه تهی از وجود افراد بود. دستش را به آرامی سمت گوشش نزدیک برد و دکمه اتصال شنود را فشرد. صدای پراضطرابی درون گوشش اکو وار پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دایان دیوارهای پشتی ویلا یکم طولشون بلند هست! یکم برو جلوتر سمت راست، اولین دیواری که رسیدی ازش بالا برو و بپر تو حیاطشون! طول این دیوار نسبت به بقیه کمتره! حواست رو هم جمع کن، شاید سگی، نگهبانی چیزی باشه! خیالت از دوربینا تخت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چهقدر وقت دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش کمی مکث پیشه کرد سپس به سرعت پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به گمونم تقریبا یک ساعت! زیاد وقت رو تلف نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی کوچه را برای چندین وهله زیر نگاه تیزش برد، کوچه در تاریکی مطلق به سر میبرد. بر طبق کلماتی که از زیر زبان دانش شلیک شده بود، مسیرش را مستقیم ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اندازهی دیوار انداخت، چشمهایش را تیزنگر میان درزها و شکافهای دیوار آجری جابهجا کرد. چند قدم خود را عقب کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوییشرت دست و پا گیرش را با انزجار دور کمرش گره زد، نفسش را برای لحظهای درون سی*نه محبوس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام قوا به سمت دیوار شتافت. خودش را به سختی بالا کشید! نفس حبسشدهاش را رها کرد. با سهولت آن طرف دیوار پرید، دستی به شنود کشید و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دانش صدام رو داری؟ راه ورود به خونه کدوم طرفه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش با بیتابی ل*ب به پاسخ گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در ورودی رو به احتمال زیاد چون نصفه شبه قفل کردن، اگه به سمت راست خونه بری پنجره آشپزخونه چون رِیلی هست به گمونم باز شه؛ اگه هم نشد، یکی از پنجرههای اتاق طبقه بالا بازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعتی به پاهایش بخشد و به سمت آشپزخانه پا تند کرد. دستش را دقیق روی پنجره کشاند، پنجره نیز از درون خانه به قفل کشیده بود. سرگشته دو قدم از آشپزخانه دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتی کدوم یکی از پنجرههای طبقهی بالا بازه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پنجرهی اتاقی که رو به حیاط پشتیه! یکم ارتفاع زیاده. حیاط پشتی درختکاری شده، میتونی از درختا برای بالا رفتن کمک بگیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهقدر از وقتم تموم شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ده دقیقه تازه گذشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی، ل*بهای خوشفرمش را با زبان نمناک کرد. با نگاه دقیقبینش ارتفاع را سنجید. چند قدمی عقب رفت و سپس با چابکی از درخت بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی از پنجره به درون خانه انداخت آن وقت با یک جهش وارد اتاق شد. نفسش را با خیالی آسوده از حبس ریههایش آزاد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکانی به خودش داد و فرز از جایش برخاست. نگاهی به دورش انداخت، گمان کرد در انباری خانه است. به سمت در رفت و دستگیره در را آرام به پایین کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموشکافانه خانه را زیر ذرهبین نگاهش قرار داد. شکی حاکی بر اینکه طبقه دوم بود، وجود نداشت. سه اتاق در بسته در نظرش محل حضور شکار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیرهی در اول را به پایین کشید. نگاهش رنگ تعجب گرفت، حضور دو شخص با وجود اطلاعات دقیقی مبنی بر این که هیچکس به جز شکار در خانه حضور ندارد، حیرتش را چند برابر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را زیر نقاب تیرهای که بر روی چهرهاش بود، چرخاند. با چالاکی کلید را از داخل در به بیرون کشید و در اتاق خواب را رو به بیرون قفل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و کلید را درون سطل زبالهای که گوشهی راهرو بود، به رهایی سپرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیمهابا در اتاق دوم رو باز کرد. هیچ چیز از نگاه تیزش دور نمانده بود. اتاق خالی وجود آن دخترک بود. حال برای باز کردن در اتاق سوم احتیاط شرط اول عقل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سرعت قدمهایش کاهید؛ دستگیرهی در را لم*س کرد؛ خنجرش را آرام، آرام از جیبش در آورد. نیشخندی شیطانی گوشه لبش نشانید و در را با صدای مهیبی باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک با صدای در هراسید از روی صندلی میز مطالعه برخاست. شالش را از روی زمین چنگ نواخت و شتابزده روی سرش به جا گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این رو شکارچی با طمانینه روی پاشنهی پایش چرخید و کلید را درون قفل چرخاند، بلافاصله پس از اطمینان از قفل شدن در به سمت دخترک چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکار متعجب صدایش را بالا برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کی هستی؟ تو خونهی من چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی قهقههای زد، با انگشتش نوک خنجر را لم*س کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به اون جای قصه هم میرسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ سها پرید، تکانی خورد که از دید شکارچی دور نماند؛ خودش را نباخت و با شجاعت ل*ب به پاسخ گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از خونهی من برو بیرون وگرنه به پلیس زنگ میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال حرفی که از میان ل*بهایش خارج شده بود، دستش را به سمت تلفن روی میز دراز کرد؛ شکارچی به خودش آمد و بیدرنگ دخترک را به سمت دیوار هل داد. با زیرکی خنجر را زیر گلوی دخترک گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره زرنگبازی در نیاری و چیزی که این همه راه واسش اومدم رو بهم بدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irل*بهای دخترک از ترس با هم تصادم میکردند. در تاریکی اتاق چشمهای شکارچی برق میزد. با صدای لرزانش که ته گرفته بود، ل*بخوانی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه... چی از جون... من می... میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فلشی که اطلاعات رو توش ذخیره کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیاختیار نگاهش مسیر انگشت اشاره دخترک را دنبال کرد، فلش گوشهای از میز رها شده بود. نگاهی به چشمهای معصوم دخترک انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بیرحمی دستمال آغشته به مواد هوشبر را مقابل نفسهای گرم دخترک گرفت، پس از چند لحظه تقلاهای دخترک خاموش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردمک چشمهایش یخ بسته بود، گویی عادت همیشگیاش بود، ماهیچه های تودرتوی قلبش کمی در هم مچاله شد، نگاه سردی روانهی چهرهی دختری که حال در آغوشش مدهوش پلک روی پلکهایش بسته بود، کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر را روی زمین سرد به رهایی سپرد و به سمت میز مطالعه قدم برداشت. نگاه عمقنگری به فلش انداخت. دمی تازه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دانش الان چقد وقت دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش اضطراب وار پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ربع ساعت! کارت تموم شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخرهای ماموریته، ظاهر فلش چهجوریه؟ یه فلش پیدا کردم مطمئن نیستم خودشه یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش عصبی پوفی میان ل*بهایش نهاد و بیمعطلی زبانی چرخاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رنگش مشکیه و روی حافظهش زده شصت و چهار گیگ، یه روپوش چرم هم به سرش وصله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی ذرهبینوار فلش را آنالیز کرد آنوقت که اطمینانش حاصل شد، فلش را درون جیبش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهی آخر به سمت سها چرخید، بر روی چهرهی آشنای دخترک خمیده شد؛ انگار کنترلش را از میان حصار سنگی قلبش رها کرده بود، دستهایش بیاختیار موهای مشکی دخترک را از روی پیشانیاش کنار زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوازشوار انگشتش را روی گونهی دخترک کشید؛ میترسید، از هر چیزی که به قلب بیرحمش نفوذ کند. بیآن که خودش بخواهد تمام اجزای صورت دخترک را تحسین کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش به پهنای لبخندی ملایم کش آمد. بار دیگری چهرهی دخترک را از دیده آنالیزگرش گذراند، صدای خشدارش بر سکوت اتاق غلبه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفم، اما تو شکاری و من شکارچی! امیدوارم دیگه هیچوقت نبینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر مات چهرهی دلنشین دخترک بود که متوجه گذر زمان نشد. یک آن به خودش آمد؛ اخمی به وسعت چینهای پیشانیاش بر نهاد. لعنتی گفت و اتاق را ترک نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش با شتاب وارد خانه شد، مجنونوارانه در اتاقش را با لگد گشود و به سمت میز کامپیوتر هجوم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار زمین و زمان دست لجبازی کردن با دانش را گرفته بودند، صفحهی کامپیوتر با تاخیر راه افتاد و همین موضوع تا حدودی افکارش را عصبی کرده بود، به زمین و زمان فحش میداد، شکارچی که کارش را تمام کرده بود و از این طرف ماموریت به بعد بر دوش دانش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش با تعجیل فلش را به کیس کامپیوتر متصل کرد. شتابان دستهایش را روی دکمههای کیبورد میکشید. فلش مشکیرنگ را از درون کیس بیرون کشاند، و در جایگزینش فلش خود را به کامپیوتر متصل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تموم اطلاعات موبهمو داخل فلش کپی کن، حتی یه واو هم جا ننداز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش تند مزاجانه بیان کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم میدونم، اینقدر تاکید نکن، بچه که نیستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی با تمسخر خندهای گوشهی چهرهی مغرورش نشاند و با خود پنداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال، اون فقط یه احمق به تمام معناست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدال نامعقول را در ظاهر به نفع دانش تمام کرد. بیهیچ حرفی به سمت در قدم برداشت، دستگیرهی در را که لم*س کرد، نیمرخ به سمت دانش چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فلش رو که اوکی کردی، بیارش توی اتاقم روی میز بذار! راستی فردا صبح قبل این که بیای شرکت یه سر برو بانک ملت پیش عمو سعید واسه پشتنویسی و امضای چند تا چک مشتریهای قبلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش بیآنکه نگاهش را از صفحه مانیتور بگیرد، سری به معنای «تایید» تکان داد. شکارچی شب بهخیری زیر ل*ب نطق کرد و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دستهایش را درون جیب شلوارش فرو برد و با دیگری دستهی کیف سامسونتش را مستدل فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهانه و مغرورانه قدم برمیداشت، به میز مورد نظر رسید. ابتدا با مرد نسبتا میانسالی که کمی از آثار چروک در چهرهاش نمایان بود دست داد و با ملایمت کمی دستش را فشار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با محمد دست داد و جویای حالش شد. اندکی از آمدنش گذشته بود. از بحثهای نابهجای پیرامون خسته شده بود. لبش را با زبان نمناک کرد و سپس مستاصل وارد اصل مطلب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شکار زرنگی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که نامش آصف بود، بیوقار قهقههای سر داد که یکی از دندانهای طلایش نمایان شد. شکارچی کمی از سبکبازی مرد ناخوشش آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهقدر می ارزید این شکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کمتر از پونصد توهین به شکارچیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآصف باز ل*بهایش برای خنده کش آمد، این بار تلاشش برای سیاست بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شوخیت گرفته پسر! واسه یه دختر کوچولو توقع داری پونصد بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی رو به محمد که در سکوت مطلق شاهد مذاکره بود، نگاهی روانه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- محمد در جریانه، من واسه این فلش پیشنهادهای بالاتری هم داشتم! نزدیک هفصد فقط واسه پنجاه درصد اطلاعات داخل فلش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو با خودت چی فکر کردی؟ فکر می کنی همه مثل خودت یه احمقن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی عصبی از روی صندلی برخاست، یقهی آصف را محکم گرفت و زیر ل*ب غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره پات رو از گلیمت درازتر نکنی! وگرنه مجبور میشم خودت رو با اون فلش بفرستم گوشه زندان! خوب میدونی که اینکار رو میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ آصف در جا پرید، در حالی که زبانش برای سخن گفتن نمیچرخید، با من من پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه... همون... پونصد تا... داخل چک می... نویسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی پوزخندی گوشهی لبش نشاند و یقهی آصف را رها کرد. در حالی که با تمسخر سر تا پای آصف را بر انداز میکرد، زیر ل*ب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احمق! واسه من گستاخی میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفلش را روی میز پرت کرد، از روی صندلی برخاست و با صدای تحلیلرفتهای، شمرده شمرده ل*ب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره زرنگبازی در نیاری من چند نسخه از فایلای داخل فلش رو دارم، تا فردا چک شیشصد میلیونی رو به شرکتم میفرستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآصف رنگش رو به کبودی تغییر کرد، هر لحظه احتمال منفجر شدن بالا و بالاتر میرفت اما این بار دیگر زبانش برای اعتراض نمیچرخید، شکارچی خوب بلد بود بالهایش را بیخ جدا کند و رویای پرواز کردن را از افکار پلید و مسموم آصف برکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند پیروزمندانهای محل قرار را به سمت شرکت ترک کرد. خوب از چگونگی نشاندن حرفهایش بر کرسی حکومت آگاه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مملوء از فخر و خودبینش به شهر زیر پایش قفل بود، پشت شیشهای که از تمیزی برق میزد، به مردمانی که هر کدام به سویی میرفتند، چشم دوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکارش بدون قصد به آن سالهای تاریک سفر کرد، پسری که تمام نفسهایش به وجود دختری از جنس عشق وابسته بود، دختری که تمام وجودش به قلبش طلسم کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذر تمامی آن خاطرات شوم به منزله ثانیهای کوتاه هم تلقی نمیشد. پک عمیقی روانه سیگاری کرد، که آگاه نبود چه زمانی میان انگشتان کشیدهاش جا گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن رو میز را برداشت و شماره را به تلفن منشی متصل کرد. به بوق دوم نرسیده، صدای پراسترس منشی پشت تلفن طنین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام، لطفا یه لیوان آب برام بیارین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم آقای هدایت، چیزی دیگهای میل ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه قاطعی از میان گلویش خارج شد و سپس تلفن را قطع کرد. با تفاخر پشت میز جا خوش کرد؛ صدای قهقههی مع*شوقهاش اکووار درون سرش میپیچید، بغض عجینشده درون گلویش را به سختی فرو برد و سرش را میان دستهایش فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس خاری تمام قلبش را به اسارت گرفته بود، مجنونوار با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه من چی کم داشتم که یهو گذاشت و رفت، بعد چهار سال برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار کمی ولوم صدایش را بالا برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه چی کم داشتم که دانش رو به من ترجیح داد د چرا ولم کرد؟ مگه کمتر از دانش عاشق بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دلبرانهاش، حرکاتش، رفتارهای دخترانهاش، تمام وهمهای دنیا که به او مرتبط میشد، این بار به آهستگی از میان افکارش گذشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسهای پیدرپیاش بیحساب در هوای خفتهی اتاق آمیخته میشدند. گره کراواتش را به سختی شل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستهایش سرش را محکم در هم فشرد، با گذر تمامی آن خاطرات حس سقوط بر وجودش سلطه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بازتاب نزدیک شدن گامهای منشی خیالش را از افکار خستهاش جدا کرد و فرسوده دستی به صورتش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوانی با محتوای آب در مقابلش قرار گرفت، به سختی زیر ل*ب تشکری کرد. منشی با گفتن «با اجازه» اتاق را ترک نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از محتوای لیوان را نوشید و سپس دستش را به سمت تلفن برد. صدای فردی آشنا پشت تلفن پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو، سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی از صندلی بر خاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام، صدرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خودم هستم، شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی با لحنی لبریز از شادی پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دایانم! چطوری پسر؟ جدیدا این ورا نمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قهقههی صدرا و لحنی که متمایل به خستگی بود، پشت تلفن طنین انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره داداش! جدیدا سرم شلوغ شده! خیر باشه، کاری داشتی زنگ زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره، صدرا میتونی آمار یه نفر واسهم پیدا کنی؟ یعنی همه چیزش رو میخوام واسم پیدا کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی هست حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی با لحن مرموزی ل*بهایش را به حرکت در آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه دوست قدیمی! عکسش رو توی تلگرام واسهت میفرستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی. از کار و بارتون چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان چینی به دماغش داد و بیاراده کنج لبش به سمت بالا انحنا پیدا کرد، لبخندی بینهایت متشابه زهرخندهای مسموم و مملوء از تنفرش؛ اما خرسندی کلامش به سردمزاجی مایع یخزده بر روی آتش سوزان بود، زبانی چرخاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگذره... کاری به کار هم نداریم فعلا همه چی رو به راهه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-که اینطور! کار دیگهای نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسمی کوتاه کنج لبش به حرکت در آورد، آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه داداش، فعلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بیدرنگ تلفن را مقطع نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که کنج لبش به سمت بالا انحنا پیدا کرده بود، وارد گالری گوشی شد و آلبوم عکسهای چند سال پیش را گشود، با ندامت به عکس دونفرهی خودش و سارا نگاهی مملو از بیزاری روانه کرد. نیشخندی گوشهی لبش نشاند و عکس را با تمسخر برش زد، سپس بیآنکه تعلل کند، آن را برای صدرا ارسال کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمقنگرانه اندرون چشمهایش نگاه تاریک خود را غرق کرد تا دلیلی برای نبودش در کنار خود بیابد؛ تکتک اجزای صورتش را از نظر گذراند، انگار سالهاست که این چهره برایش غریب به نظر میآمد. با صوت بیحسی زیر زبانش زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حیف که به هم نمیاومدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل لم داد و سیگاری به آتش کشید، تشابه عجیبی میان خود و آن تکه سیگار مسموم یافته بود؛ انگار که به یاد نمیآورد سارا چگونه با تمام ناجوانمردیاش وجود بیوجودش را به آتش کشیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مملو از تهیاش را که آکنده از بیحسی و تنفر بود به نوک مذابی رنگ سیگار دوخت، عجیب احساسات بچگانهاش به سوختن سیگار شباهت داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش خم*ارِ خم*ار شده بود. یک آن انگار به وجود خود بازگشته بود، آواز تکخنده عصبیاش اکووار درون اتاق چرخید و در انتها به سمت مجرای گوش خودش هدایت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا دستبردار نیستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد پک عمیقی به سیگار جاخوش کرده میان انگشتانش زد، سپس با تمام بیخیالی دود خاکستری رنگ زیانبارش را به اندرون مشامش کشاند و آن را تعدادی ثانیه میان سی*نهاش محبوس کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر در دریای طوفانی افکارش مغروق شده بود که متوجه گذر شتابوار ثانیهها هم نشد. کلافه تهمانده سیگار را درون جاسیگاری به خاموشی سپرد و سپس به گردنش که بیشک ساعتها در همین روال ثابت مانده بود، تابی داد و آن را از محبس خشکیدگی رهاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیآن که به ساعت نگاه کند، چشمهایش را به سمت پنجرهی سراسری برج سوق داد، هوای تاریک بیرون خبر از فرا رسیدن سیاهی شب میداد، خسته از روی مبل برخاست و حرکتی به بدن خشکیدهاش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایش را کشانکشان به سمت در برد، همزمان با خروجش از اتاق، سارا نیز از اتاقش عزم خروج را جزم کرد. با دیدن شکارچی وامانده خداحافظی که حتی خود نیز آن را به سختی میتوانست استعماع کند را زیر ل*ب نجوا کرد و سپس به سرعت برق از شرکت خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ماشین پارک شدهاش گام برداشت، حتی قدمهایش هم ابهت خاص و اشرافی در خود عجین کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش ناخودآگاه به کمی آن سوتر برخورد؛ اخمهایش در هم کشیده شد، نگاهی به آن سوی دیگر خیابان کرد و با دیدن چند پسربچه با یونیفرم مدرسه که چشمهایشان به روی سارا قفل بود، بیاختیار دستهایش پنجه مانند در هم مشت شدند. خود نیز دلیل این رفتار بیمنطقش را هرگز نیافته بود! به راستی واقعاً چرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت سارا گامهای مستقیم و استواری تند کرد، با همان حال تواضعمندانهاش رو به سارا کلام نمود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سوار شو میرسونمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا برای رهایی از آن گرگهای در آن سمت خیابان چنگال تیز کرده بودند، از خدا خواسته پشت سر شکارچی به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیپروا در صندلی کمک راننده گشود و خود را روی آن جا داد. شکارچی لبخند پیروزمندانهای کنج لبش سکون داد و سپس با خود گنجید فرصت مناسبیست که سارا نیز اخطار آخرش را دریافت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیهدف خیابان به خیابان مسیرها را متر میکرد، سارا متوجه تغییر رفتار یکهوی دایان شده بود، با صدای تحلیل رفتهای زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری مسیر اشتباه میری! خونۀ من چند خیابان اون ورتر هست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شکبرانگیزی جایگزین صورت بیحالتش کرد و با لحن متمایل به گمانانگیزی ل*ب به پاسخ گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس اسیر دیدههای سیاه و فریبنده دخترک شد، هراسیده دیدهاش را از شکارچی ربود و به ماشینهای در حال حرکت خیابان دوک زد. آواز کوبش شدید قلبش اندرون چهار دیواری سی*نهاش را فقط خود استعماع میکرد، شاید هم دایان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکارچی در حالی سرعتش کم کم در حال اوج بود، بیجهت ل*ب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیسرو صدا بار و بندیلت رو جمع کن و برو! جوری که حتی خودشم نفهمه کجای زندگیش بودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولوم صدایش از کنترل خارج شده بود و گاهی حرکاتش بالا و گاهی پایین میسرود. ترس بر وجود سارا چون تیری سیه نفوذ نمود و او با لحن ترسیدهای من من کنان پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری راجب... چی... ح... حرف میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتره که اخطارم جدی بگیری! جوری گمشو که هیچکس باور نکنه وجود داشتی وگرنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا شهامت به خرج داد و بیپروا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وگرنه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز به عادت همیشگیش زهرخندی به تمسخر کنج لبش نشاند و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وگرنه خودت رو با همونایی که براشون کار میکنی به آتیش میکشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا ناباور دستش را مقابل دهانش گرفت و حیرتزده ل*بخونی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور میتونی این قدر عو*ضی باشی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکناره لبش به سمت بالا راه پیدا کرد و آواز خندهاش درون ماشین پیچید، کم کم شروع به قهقهه شد. جدی شد و با لحن خاصی زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی یه عمر وسط بلاتکلیفی زندگی کردن یعنی چی؟ این که الان کاریت ندارم رو برو خدا رو شکر کن. من صبر ایوب رو که ندارم خودت گم شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irل*بهایش از شدت اضطراب و نفرت بهم برمیخوردند، دستهای لرزانش را بالا آورد و کمی شالش را جلو کشید، بغض حاکم بر گلویش را فرو برد و با لحن شهامتواری که آمیخته به نفرت بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماشین نگه دار، میخوام پیاده شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقههای سرشار از لذ*ت و خوشنودی جانشین پوزخند شاهانهاش کرد و ماشین را گوشه اتوبان از حرکت باز داشت، سارا تندرو از ماشین پیاده شد و سپس در جهت غرامت در ماشین را محکم در هم کوباند. دایان ل*بهایش را برچید و در دل با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینطوری حال نمیده، بذار یکم نمک بریزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس سر از ماشین بیرون کشانید و با ولومی بلند بالا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رفتی دیگه برنگرد! پشت سرت چند کاسه آب ریختم، برگردی خیلی زشت میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سرمستانه قهقهه سر میداد، با آینه جلویی ماشین دور شدن دخترک را نظاره کرد، تلهفوار سرش را در جهتهای طرفین تکان داد و سپس زیر ل*ب نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازیگر خوبی هستی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید را درون قفل چرخاند، بیصدا دستگیره در را به پایین کشید و خود را به درون خانه کشاند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوئیچ ماشین را روی اپن بر جای گذاشت سپس چهرهاش را که آثاری از فرسودگی در آن نمایان بود به سمت مبلهای نشیمن چرخاند که با دیدن چهره عصبی دانش روبهرو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانش با عصبانیت از جایش برخاست و بیهیچ بینهای به سمت دایان هجوم برد، مشت گره شدهاش را به سمت صورت شکارچی روانه کرد اما شکارچی چابکانه به خود آمد و جایش را به خالی کردن سپرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir