داستان زندگي يک دختر که با پنهان کاري و دروغ ، سعي در حفظ رابطه و زندگي و عشق بين خود و همسرش دارد. اما او غافل از گذشته اي که سايه اش هميشه آدمے را تغيب ميکند ، بي اعتنا به همه چيز و با خيالي آسوده زندگي ميکند. اما سرانجام در يک شب نفرت انگيز ، تمامي رازها و پنهان کاري ها و دروغ هايش برملا ميشود و نقاب از صورتش کنار ميرود و چهره و ذات حقيقي او آشکار ميشود. حالا بايد ديد که دختر? در رقابت بين عشق و نفرت ، پيروز خواهد شد يا نه. بايد ديد دختر? داستان ما از بين مردهاي زندگے اش کدام يک را براي هميشه برميگزيند. آيا عشق اول خود را که باعث تمام درد ها و گريه ها و تنهايي هاي او بود ، انتخاب ميکند يا با همسري مي ماند که تمام عشق و علاقه اش به نفرت و انتقام تبديل شده است؟ بايد ديد که در جدال بين عشق و نفرت کدام يک از اين سه فرد زخم خورده ، پيروز خواهند شد ... نکته مهم : دوستان جلد اول اين رمان در رمان ما شيطون نيستيم قرار داده شده است. براي اينکه از ماجراي اين رمان بيشتر سر در بياريد ، حتما اول رمان ما شيطون نيستيم رو مطالعه کنيد ... با من همراه باشيد.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۷ دقیقه

مطالعه آنلاین خاطـرات خـوبِ ديـروز
نویسنده : دینا قاسمی

ژانر : #عاشقانه #طنز #خانوادگی

خلاصه :

معین الدین سماوات وصیت کرده و حالا نتیجه های سماوات که هر کدام سرشان به کار و مشکلات خودشان گرم است باید بیایند و شروطی را اجرا کنند تا سهم الارثشان را بگیرند کجا؟ رامسر . عمارت سماوات . باشیشه های رنگا وارنگش با نسیم عصرگاهی پاییزیش با صندلی لندویی و درخت بیدش که با هر بادی تکان میخورد در این بین اتفاقات زیادی میفتد گریه . خنده . به یاد آوردن . خشم . حسودی . غم و.... عشق

ساحل

همانطور که با تلفن حرف میزدم همزمان چمدانم را با بدبختی میبستم - اخه مامان جان ، من کجا بیام با این همه کار تو خودت میدونی چقد کار وبرنامه رو سرم تلنبار شده بعد میگی پاشو بیا رامسر؟

. .......-

-آقاجون نمیتونه کارشو تلفنی بگه؟

از دست مادرم شاکی بودم . خودش خوب میدانست کار های مجموعه جدید من چقدر سخت است آن هم برای برندی معروف که کارشاناسانش خوب خونم را توی شیشه کرده بودند. اما در خانواده ی ما هیچ کاری بدتر از

حرف زدن روی حرف بزرگان نبود و نیست . و اما منی که برایپدربزرگپدری ام احترامی بسیار قائلم مجبورم که به انجا بروم.

زمانی که بلاخره در چمدانم را بستم خطاب به شقایق داد زدم

-شقایق میتونی برام یه بلیط به تهران بگیری ؟ خودم باید برم طرح جدیدو ارائه بد م

شقایق متقابلا داد زد- اوکیه ب رای کی باشه؟

-هر چی زود تر بهتر . حوصله غرغرای مامان و ندارم دیگه کیفم را برداشتم و تخته شاسی را زیر بغلم زدم .پوتین هایم را پوشیدم و دکمه ی آسانسور را زد م

شقایق - ساحل . پرواز استانبول به تهران نزدیک ترینش امروز عصره، بقیش پره.

با خودم فکر کردم هرچه زود تر بروم کارم زود تر تمام میشود پس بهتربود همین امروز عصر راه بیفتم -اوکیه همینو بگیر ساعتشم بگ و

شقایق - ساعت ۵ و ۴۰ دقیقه عصر ممکنه تاخیرم داشته باشه -مرسی

باعجله به مانیتور آسانسور کند آپارتمان نگاه کردم . که تا از طبقه ششم به پارکینگ برسد جان مرا خواهد گرفت . بار ها به مدیر ساختمان گفتیم کسی را برای تعمیر استخدام کند تا ما آنقدر برای یک آسانسور منتظر نمانیم. هر بار سر تکان داد و قبول کرد اما از روز بعد دوباره همان آش و همان کاسه.

-من رفتم

برای اینکه در های آسانسور بسته شود از جلوی چشمی کنار رفتم و منتطر ماندم . طبقه ی سوم بودم که یادم افتاد سویچ موتورم را برنداشته ام . دیگر کار از کار گذشته بود پس وقتی آسانسور ایستاد به شقایق زنگ زد م -نیلوفر جان مادرت اون سوییچ منو بنداز پایین یادم رفت بیارمش خدا به داد سوییچم برسد که قرار است از شش طبقه پایین پرت شود و سالم بماند . حتی گربه را هم اگر از شش طبقه پایین بیندازی روی چهار پا فرود نمیآید . اما این برنامه ی همیشگیمان بود . صدقه سری آسانسور پرسرعت آپارتمان . از همان اول چیز هایی که جا میگذاشتیم از راه هوایی به ما میرسیدند.

شقایق- هوی

بالا را نگاه کردم که شقای ق تا کمر از پنجره خم شده بود تا سوییچ مرا پایین بیندازد.

شقایق - ببین یه بار دیگه اسم خودمو صدا نزنی سویچتو قبل از اینکه پرت

کنم خورد میکنم

خندیدم و رو به شقایق گفتم -عزیزم شقایق گله . نیلوفر و رزم گلن . چه فرقی میکنه شقایق -خوبه من بهت بگم صخره؟

- صخره چه ربطی به ساحل داره؟

شقایق - حالا هرچی بیا این سوییچتو بگیر مزاحمم نشو

کمی عقب رفتم و او سوییچ را برایم پرت کرد .با تشکر از نشانه گیری خوب شقایق و چشمان عقابیه من سوییچ را گرفتم و به سمت "وسپا" دوید م تنها دلیلی که ماشین نخریدم این بود که وقتی روی موتور باد به صورتم میخورد انگار پرواز میکردم و اینکه صد البته گواهی نامه هم نداشتم .تا قبل از اینکه به ترکیه بیایم پدرم هر روز گوشزد میکرد که گواهی نامه ات را بگیر . روزی به دردت میخورد. گواهینامه گرفتم . اما گواهینامه موتور زمانی که به اینجا امدم پدرم مقدار پولی برای وسیله نقلیه برایم فرستاد اما من بین موتور و ماشین این موتور وسپای ابی را انتخاب کردم . از موتور های سنگین هم خوشم میامد اما پولم نرسی یکدانه از انها داشته باشم موتور راجلوی در شرکت پارک کردم تا مجموعه جدیدم را ارائه دهم.

مجموعه ای از ده ها لباس که قرار بود توی جشنواره انتخاب شوند تا سلبریتی ها بپوشند و من پول به جیب بزنم.

از در شرکت که بیرون آمدم نگاهی به ساعتم انداختم ۳ و ۴۰ دقیقه. یکدفعه یادم آمد که تا زمان پرواز فقط ۲ ساعت وقت دارم . انوقت اینجا ایستادم و دعوای بین دو دختر را نگاه میکنم که دارند گل و گیس یکدیگر را میکشند و جیغ جیغ میکنند.

از آسانسور بیرون آمدم و زنگ خانه را زدم شقایق که در را باز کرد با دیدن وسایلم که حاضر و آماده گوشه ی راهرو است با ذوق یکی روی کتفش کوبیدم

-دمت گرم عزا گرفته بودم که چجوری اینا رو جمع کن م

شقایق - تا الانشم کم دیرت نشده برو لباساتو عوض کن تا من آژانس بگیرم - باشه تا یه ربع دیگه آماد م

به سمت اتاق مشترکمان را افتادم و از بین انبوه کاغذ ها و کتاب ها رد شدم خواستم کشو را باز کنم . با تیشرت آبی رنگ شقایق که روی دسته کشو افتاده بود ان را برداشتم و پرتش کردم جایی کنار کتاب و کاغذ ها.

تقصیر خودمان نبود که خانه ی به هم ریخته ای داشتیم مثل اینکه در خانه بمب ترکانده باشند . چون هر کداممان مشغله ی خودمان را داشتیم که حتی وقت سر خاراندن هم نداشته باشیم. شقایق نویسنده بود و آنلاین کتاب هایی مینوشت که طرفدارانشان روزانه هزاران پیام برای کتاب ها و داستان های جدیدش می فرستادند و با وجود پیشنهاد های متعدد نشریه های مختلف.

تمایلی به چاپ انها نداشت.

من هم که ا ز۱۹ سالگی برای ادامه تحصیلم به استانبول امدم چرا که رشته ی من در شهر خودم به جایی نمیرسید . اما اینجا هر هفته چندین طرح برای برند های مشهور میزدم و پول خوبی هم به جیب میزدم.

دامن بلند قهوه ای سوخته ام را با پیرهن مردانه ی سفید دکمه دارم پوشیدم و روسری را داخل کیفم گذاشتم تا به محظ رسیدن سرم کنم. کت کوتاهی روی لباس هایم پوشیدم و به سمت راهرو حرکت کردم . دسته ی چمدان را گرفتم و ان را به دنبال خودم کشیدم.

دم در شقایق من را بغل کرد و آنقدر سفت فشارم داد که نیشگونی از بازویش گرفتم تا ولم کند.

شقایق- هر دوساعت یه بار بهم زنگ میزنی و گزارش لحظه ای میدی که حوصلم سر نره

- باشه حتما برات ایمیلم میفرستم و خندیدم

شقایق -از هر چیز قشنگی که دیدی برام عکس بگیر بفرست دلم لک زده برای هوای شمال . اگه خودم وقت داشتم باهات میومدم.

درحالی که زیپ پوتین هایم را میبستم جوابش را داد م

-دیگه معروفیِتِ و هزار تا مشغله

دستم را به سمتش تکان دادم و سوار آسانسور شدم ۱شقایق تا بسته شدن در آسانسور حرف زد

شقایق- جرعت کن و بهم زنگ نزن

خندیدم و در آسانسور بسته شد

از در ساختمان بیرون آمدم و تا سر خیابان رفتم تا تاکسی گیرم.

وارد فرودگاه که شدم در کمال تعجب دیدم که پرواز من را صدا میزنند.

فکر میکردم تاخیر داشته باشد

بعد از چک کردن بلیط ها و تحویل چمدان. سوار هواپیما شدم . به ارتفاع گرفتن هواپیما چشمانم خواب آلود شد . اما من هیچگاه در هواپیما نمیخوابیدم . خوشم نمیامد تا زمان فرود خواب باشم . همیشه دلم میخواست از منظره ابر ها و خورشید در حال غروب خصوصا در پروا ز های عصر لذت ببرم. نمیدانم چند ساعت گذشته بود که چمدان به دست از فرودگاه خارج نشده با اتوبوس از تهران به سمت رامسر راه افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که چمدانم را به دنبال خودم میکشیدم نگاهی به ساعتم کردم ساعت یک ربع به ده شب بود و من سرگردان در خیابان های رامسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خانواده خبر ندادم که کی میایم . اگر میگفتم باید انتظار تماس های متعدد مادرم برای نگرانیش میشدم . از گردش های شبانه خوشم می آمد ان هم در هوای پاییزی شمال که نه آنقدر سرد بود که استخوان هایت از درون پودر شوند و نه آنقدر گرم که تمام لباس هایت به بدنت بچسبند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا بعد چهل و پنج دقیقه خودم را جلوی عمارت سماوات یافتم . از آنجایی که میدانستم پدر و مادرم خانه شان راعوض کرده اند و من آدرس جدیدشان را بلد نبودم . عمارت تنها جایی بود که میتوانستم بیایم . زنگ در را فشار دادم اما صدایی نیامد . شاید برق ها رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلون شیر مانند روی در را سه بار کوبیدم و قبل از اینکه بار دیگر آن را به صدا دربیارم قامتی کوتاه در را باز کرد که من با یک نگاه به سایه ی او هم میتوانستم حدس بزنم که او کسی نیست جز حاج علی سرایدار پیر عمارت سماوات که بیشتر از سن من و پدرم آنجا بوده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی- کیه - سلام حاجی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی - با کی کار داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا حاجی انقدر دیگه عوض شدم که منو نمیشناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی - ببخشید باباجان پیر شدم دیگه به زور همرو تشخیص میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی به صورتم نگاه کرد و ادامه داد- ولی مگه میشه ساحل خانومو یادم نیاد .که رفتی اون ور آب یه سراغم از ما نگرفتی دیگ ه با ذوق خندیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی دلم براتون تنگ شده بود . راستی . شما نمیدونید چرا آقاجون مارو به زور کشونده اینجا ؟ به خدا یه عالمه کار دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی- میدونم دختر جون ولی بهتره خود شاهرخ خان توضیح بده . حالا برو که همه اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم راه بیفتم صدای در و صحبت بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای کسی از پشت در می آم د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرچی زنگ میزنم درو باز نمیکنن . معلوم نیست چه خبره که هیچ کس نیست درو باز کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی خندید - کیه که انقدر دلش پره رفت و در را باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی - سلام بابا جان بیا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قامت جلوی در به خاطر نور تیر برق توی کوچه مانند یک سایه بود . حاج علی کوتاه قد تقریبا روی پنجه اش بلند شد و او هم دستانش را دور حاجی حلقه کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاجی دلتنگتون بودی م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی- باباجان همتون که یکی یکی رفتین ما پیرا موندیم و ماهی یه بار مهمونی که اونم نصف بچه ها کار دارن و نمیا ن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به او انداختم قد بلند بود و مو های مدل داری داشت صورت جذاب و متناسبی داشت و صد البته از همان اول معلوم شد هیکل نه چندان گنده . اما باشگاه رفته ای دارد . حاج علی کنار رفت و او هم وارد حیاط شد . میدانستم که اوهم از نوه های سماوات است . اما کدام یک . نمیدانم . چون که از آخرین باری که کل نوه ها دور هم جمع شدند خیلی سال میگذشت . نصفشان که ازدواج کردند و هر کدام پی کار خودشانند و بقیه هم هر کدام یک جا پرا کنده شدند از استانبول و رشت تا کانادا و تهران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او از من و حاجی جلو تر افتاد و وقتی از کنار من رد شد به نشانهی سلام سری تکان داد . من هم سری تکان دادم . چقدر عجیب که چهره اش را کامل یادم نمیاید. شانه ای بالا انداختم و پشت در عمارت اصلی . خانه ی معین الدین سماوات . پدر پدربزرگمان رسیدیم . زمانی که حاج علی در را باز کرد چشمان من انقدر گرد شدند که اشک در ان ها جمع شد . با ورود ما جمیعت حدود چهل نفر یکدفعه سکوت کردندو به طرف ما برگشتند . بله خانواده سماوات پرجمعیت بار دیگر دور هم جمع شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راوی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"شجره نامه سماوات"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سید معین الدین سماوات از افراد ثروتمند اواخر دوره قاجار که بعد از سقوط قاجار به یکی از سرهنگ های رده بالای پهلوی تبدیل شد . فردی بود متدین و خانواده دار که عاشق دختری شد به اسم شهرزاد . معین و شهرزاد صاحب سه بچه شدند )سه قلو( و نام آنها را شاهرخ . منیژه و خسرو گذاشتند یکسال پس از تولد بچه ها شهرزاد به دلیل بیماری درگذشت و معین به تنهایی بچه هایش را بزرگ کرد . در ان زمان او صاحب مزارع و زمین های زیادی در شمال کشور بود . که در جریان جنگ جهانی دوم خیلی از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن زمین های چای و برنج به دست روس ها خراب شدند اما پس از آندوباره سرپا شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی که بچه ها بزرگ شدند و هر کدام ازدواج کردند و صاحب بچه شدند معین سماوات در سن ۹۶ سالگی درگذشت و ثروت هنگفتی برای خانواده اش به جا گذاشت . او همچنین وصیت نامه ای با این مضمون نوشت و به وکیلش سپرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون وصیت کرد که پس از مرگش زمانی که نتیجه هایش بزرگ شدند و خانواده از هم دور شدند بخش کوچکی از اموالش به آنها برسد او همچنین شرط های زیادی ذکر کر د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از شرط ها این بود که هر کسی ازدواج کرد در روز عقدش سهمش به نامش زده شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او گفته بود که نتیجه ها باید هرکدام کاری مربوط به شغل و تجارتشان انجام دهند و شرط سوم را به عهده ی بچه هایش گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او د ر آخر وصیت نامه ذکر کرده بود که این سهم الارث ها را باید در مهمانی بزرگ و مجلل در حضور شرکا و دوستان به نامشان بزنند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این وصین نامه دلیلی بود که تمام نتیجه های سماوات دوباره دور هم جمع شدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فرزندانش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهرخ با زنی به اسم پروین ازدواج کرد و صاحب چهار فر زند شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی . محمد . منیره و مهوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد که فرزند ارشد بود در سال های جنگ هنگام تدریس در مدرسه ای با بمباران شهید شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی فرزند دوم بود که با زنی به اسم ساره ازدواج کرد و دوبچه دارد به اسم های ساحل و محمد عل ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل ۲۳ سال و محمدعلی ۵ سال دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل زمانی که نوزده سال داشت برای ادامه ی تحصیل همراه با دوستش شقایق به ترکیه رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیره فرزند سوم به مردی به نام اکبر ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شدند شاهرخ )به افتخار پدر بزرگشان( . ملیحه معروف به ملی و صابر که هر سه انها ازدواج کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اما مهوش ته تقاری و فرزند کوچک خانواده با پسر عمو خسرویش سمیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازدواج کرد و دو فرزند دوقلو به نام های مینا و معین دارند که هردو ۲۲ ساله و مجردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزند دوم معین. منیژه و همسرش اصغر صاحب سه فرزند به نام های علی رضا . قاسم و راضیه شدن د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی رضا و همسرش سحر صاحب تنها یک فرزند به اسم نفس شدند که ازدواج کر د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاسم و ناهید همسرش . دوفرزند به نام های نوید و نگار شدند نگار ۲۷ سال و نوید ۱۹ سال دارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راضیه و همسرش شاهمراد یک سه قلو به نام های

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل . خورشید و شهاب دارند . که بیست و یک سال دارند . شهاب در سن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

۱۹ سالگی در دریا غرق شد و جسد او هیچ وقت پیدا نشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اما خسرو خان سماوات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو با فتانه دختر نقاش معروف ان زمان ازدواج کرد و حاصل این ازوداج شد چهار فرزندشان سمیر و سمیرا که دوقلو بودند محمد علی و ساقی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیرا در جریان بمباران مدرسه با محمد پسر شاهرخ شهید شد چرا که اوهم معلم همان مدرسه بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیر هم که با دختر عمویش مهوش ازدواج کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد علی با گلشیفته ی زیبا ازدواج کرد و صاحب دو فرزند پسر به نام های سهراب و آرشام شدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب۲۴ سال و آرشام ۱۸ سال دارد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساقی همسر دکتر اکبر فاتحی شد و زمانی که شیوا . آخرین فرزندش را حامله بود اکبر در یکی از بیما رستان ها به دلیل ایست قلبی درگذشت برادرو خواهر شیوا امیر رضا و ماهسیما هردو ازدواج کردند و شیوای۲۰ ساله هم اکنون مانند مادر بزرگش نقاش اس ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*شجره نامه ی طولای خانواده ی سماوات را خود انها هم گاهی به یاد نمی آورند پس خود را درگیر انها نکنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی ان جمعیت را دیدم از تعجب دو شاخ روی سرم سبز شد . چرا که فکر نمیکردم کسی در عمارت باشد . چرا مادرم راجع به این چیزی به من نگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جالب اینجاست که چرا که خانواده سماوات ساعت یازده شب مانند جغد های شب نشین بیدارن د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاجون که من در خلوت خود شاهرخ خان صدایش میزنم بلند شد و به سمت ما آمد -جمعمون جمع شد اینم از ساحل و سهراب. کجا بودید هممون منتظر شما بودی م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همزمان من را بغل کرد و با محبت روی سرم را بوسید او بعد از ۶۸ سال هنوز هم آن قامت و هیکل بزرگش را حفظ کرده بود پدرم به سمت من آمد -نگفتی کی میای که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید بابا زود ترین پرواز همین بود . هفته اینده همش پر بو د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم مرا در آغوشش گرفت و گفت -اشکالی نداره به هر حال بیشتر میمونی همزمان با ما عمو خسرو و بقیه هم به سمت کسی که فهمیده بودم سهراب است رفته و حال و احوال میکردند . به ترتیب عمو خسرو و منیژه جان رو بغل کردم و به سمت محمدعلی خواب آلود رفتم و در بغلم فشردمش تقریبا شش ماه از آخرین باری که دیده بودمش میگذش ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو خان-خب حالا که نگرانی ها بر طرف شد و بچه ها هم سلامت اینجان . برین استراحت کنید تا فردا تکلیف هارو روشن کنیم روبه مامان گفتم - مامان من زیاد نمیتونم بمونما طرحام همه مونده گفتم دوسه روز کار دارین بعد میرم مامان - نخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانمم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان- عزیزم تو تلفنو زود قطع کردی نذاشتی توضیح بدم . بحث ارث و میراثه حداقل دو سه هفته باید همتون اینجا باشی د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلی کار سرم ریخته بود اما با خودم فکر کردم که من به این سهم الارث نیاز داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه سال پیش به پدرم گفتم سرمایه ای به من بدهد تا برند جواهرات خودم را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشته باش م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم گفت که فعلا برای این کار زود است و من هم پیِش را نگرفتم . اما الان اگر پول خودم را داشته باشم حتی اگر کارم شکست هم بخورد پول خودم بوده نه سرماییه پدرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه مادرم برگشتم - باشه حالا ببینم چی میش. فردا زنگ بزنم مرخصی کل سالمو بگیرم . کارم زاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم خندید و مادرم محمد علی رابغل کرد و به سمت بیرون رفتند و من هم دنبالشان رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم برگشت رو به من - قراره این چند وقته رو هممون اینجا بمونیم . و به سمت عمارت شاهرخ خان رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادربزرگم پروین خیلی سال بود که فوت کرده بود . فکر میکنم ان موقع که او فوت کرد من سه یا چهار سالم بود. اما هنوز صدای گرمش. بوی پیراهنش و شکلات های یواشکیش را یادم میاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت عمارت رفتم و پله ها را دوتا دوتا بالا رفتم تا به اتاقی که زمانی متعلق به من بود برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر عمارتی در این باغ آنقدر اتاق داشت که اگر یک لشکر مهمان هم دعوت میکردند برای همه جا بود . شاهرخ خان در اتاق را باز کرد و دستش را روی کمرم گذاشت و هلم داد داخل اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهرخ خان- اینم اتاق ساحل خانوم . روبه ساحل. هیچ یادم نمیره سر این اتاق چه قشقرقی به پا شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و دستم را پشت گرنش انداختم . قد بلندی داشت و همچنین ابهت خیلی زیادی که با یک چشم غره اش خشک میشدی اما همانقدر مهربان هم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم می آید سر این که این اتاق مال کی باشد با دوقولو ها یک دعوای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسابی کردیم . اما اخر سر قرار شد من این اتاق را داشته باشم و مینا هم اتاق بغلی را . معین را هم فرستادیم عمارت خسرو خان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سال تابستان کارمان همین بود . همه ی نوه ها از هر شهری می آمدند رامسر و کل تابستان را اینجا میماندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صبح تا شب در گل و لای باغ با سبزه و آب لجن بسته ی حوض آش و پلو درست میکردیم و سر تاب وسط حیاط دعوا میکردیم . در دو سرویس پنج نفری سوار موتور عمو سمیر میشدیم و کنار ساحل آنقدر شن بازی میکردیم و قلعه میساختیم تا هوا رنگ بگیرد و مارا با سر و صورت گلی واشکی به خانه ببرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی اینها تا زمانی بود که یکسری ه ا ازدواج کردند . چند نفرمان از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایران رفتیم و بقیه هم دانشگاه اینور و آنور قبول شدند و عمارت از جایی که تابستان ها لشکر نتیجه های سماوات در آن زندگی میکردند و سر و صدای قایم موشک بازی کردنشان تا ۱۲ شب آسایش را از همسایه ها میگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبدیل شد به جایی که نه تنها تابستان ها بلکه بقیه ی فصل ها هم آنقدر سوت وکور میشد که گاهی منیژه که بچه ها منیژه جان صدایش میکردند در حیاط روی تاب مینشست و تاب میخورد . محظ اینکه لولاهایش زنگ نزنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدانم را روی زمین گذاشتم . لباس هایم را در کشو ها چیدم . لوازم آرایشم را روی میز دراور گذاشتم و پنج کتابی را که در حال خواندن انها بودم به همراه لپ تابم روی میز گذاشتم . همچنین یکسری از طرح های نیمه کاره ام را هم آورده بودم تا تمامشان کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نشستم و شروع به تایپ ایمیلی به شرکت کردم و توضیح دادم که به خاطر مسائل خانوادگی میخواهم کل مرخصی که در یک سال دارم را استفاده کن م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقی که اسمش اتاق ساحل بود اتاق ساده ای بود با تختی یک نفره و فلزی در گوشه ی اتاق جا خوش کرده بود جایی که وقتی خورشید طلوع میکرد نور از پنجره می افتاد و خواب را از چشمانت میگرفت . یک آیینه ی قدی در آن سر اتاق . یک دراور که میشد وسایلت را رویش بچینی و یک میز تحریر چوبی و صندلی دستسازش که با شاهرخ خان وقتی ۵ سالم بود ساختمش. درست در کنار پنجره ای که رو به دریا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق کوچکی بود و به دلیل زیر شیروانی بودنش سقف کجی داشت که خاص ترش میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا اتا ق را میخواست چون اسمش قشنگ بود . ولی من اتاق را میخواستم چون کوچک و دنج بود و پنجره ای رو به دریا داشت . آخر سر هم گذاشتند مینا یک اتاق انتخاب کند و رویش اسمی قشنگ تر از اسم اتاق من بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بهانه نگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوار گشادی با پیراهن مردانه ای تنم کردم و خواست م از اتاق بیرون بروم که یادم افتاد باید چیزی سرم کنم . روسری قواره بلند طوسی رنگی سرم کردم و در آیینه ی قدی روی سرم درستش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم میاید بچه تر که بودم آنقدر لاغر بودم که صدایم میکردند ساحل خلالی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنین به دلیل اینکه دیر شروع به حرف زدن کردم صدایم میک ردند ساحلتخم کفتر . و یکی دیگر از القابم به دلیل موهای نارنجی رنگم ساحل هویج بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما صدقه سری کلاس های ورزش متعدد و شکمو بودن خودم الان هیکل نه چندان بدی نصیبم شده است که خودم از آن راضیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله ی رژیم های متعدد را ندارم و فرصت باشگاه رفتن را هم ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چقدر بخواهم . از هر چیزی که بخواهم میخورم و اگر کمی چاق شدم دوماه ورزش میکنم و دوباره به حالت اول باز میگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در زندگی خودم را درگیر مشکلات جزئی نمیکنم و کار هایم را تا لحظه ی آخر عقب می اندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طبیعت . دریا و غروب و طلوع خورشید لذت میبرم و ترجیح میدم در وقت آزادم تنهایی به کافه بروم . نسکافه ای سفارش دهم )چونکه از قهوه خوشم نمی آید .زیادی تلخ است(

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درحالی که نسکافه ام را میخورم طراحی کنم یا کتاب بخوانم ترجیح میدهم بجای دویدن پیاده روی کنم و موزیک گوش بدهم . از هیجان خوشم میاید و تا به حال دوست پسری نداشته ام زیرا معتقدم این کار ها وقت تلف کردن است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درب اتاق را باز کردم و از پله ها پایین رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ساعت پنج سوار هواپیما شدم و به تهران که رسیدم ساعت هشت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت هشت و نیم سوار اتوبوس تهران -رامسر شدم که در اتوبوس شام دادند اما از انجایی که کوکو سبزی در لیست علاقه مندی هایم نیست . آنهم آنکه کسی غیر از مادرم پخته باشد . شام نخوردم و تا الان که ۱۲ شب است هم یادم نبود که گرسنه ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد آشپز خانه ی بزرگ خانه ی شاهرخ خان شدم و درب یخچال را باز کردم به امید اینکه در آن چیزی برای خوردن بیابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف یخچال خانه ی من و شقایق در استانبول که معمولا هیچ چیز برای خوردن در آن یافت نمیشود)چون حوصله و مهارت آشپزی را نداریم( در این یخچال از شیر مرغ تا جان آدمیزاد هم میشد پیدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکه نانی از توی کیسه فریزر داخل یخچال برداشتم و همینطور ظرف پنیر را روی می ز گذاشتم از توی کشو چاقویی برداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تا امدم لقمه نان و پنیر را در دهانم بگذارم کسی آن را از دستم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت زده به عقب برگشتم که مینا را خندان دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو خواب نداری نصفه شبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا-نکه تو خیلی خواب داری ! ساعت ۱ نصفه شب چرا نون پنیر میخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اوتوبوس کوکو سبزی دادن منم دوست ندارم کلا چیزی که توش سبزی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا - ولی آش دوست داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون بحثش جداس ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا - سبزی پلو با ماهیم دوست داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونم بحثش جداس ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا - پس بگو همه چی دوست دارم به جز کوکو سبزی دیگه - یه چیزی تو همین مایه ه ا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا خندید و یک لقمه ی دیگر گرفت - چه خبر از اونور ؟ عشق و حال و پارتی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا انقد کار رو سرمون تلنبار شده که وقت تولد گرفتنم نداریم چه برسه به پارتی اون اولا یه دو . سه باری جو گرفتمون شهر بازی زیاد میرفتیم ولی بعدش دیگه نتونستیم. تو چطور ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا علاوه بر لقمه ی درون دهانش لقمه ی بعدی را هم خورد و همینطور که حرف میزد یک دور من را با تکه های نان خیس خورده شستشو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا - هیچی بابا کل امتحانای دانشگاه رو من به این معین مفت خور تقلب رسوندم که تابستون دوتایی به حساب اون بریم کیش . آخرشم که اومدیم اینجا . ولی من کیشو از حلقومش بیرون میکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و درحالی که چاقو را با نان تمیز میکردم جوابش را داد م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا این معین بدبخت از اولم سرش پی درس و مدرسه نبود . عمه مهوش و عمو سمیرم که مشکلی با درس نخوندنش نداشتن . تو مجبورش کردی درس بخونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا - خوب اخه تو الان بگو تو این مملکت ما حداقل او ن دیپلمه رو باید داشته باشی که بتونی زندگی کنی . تو چند سال ایران نبودی نمیدونی که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میری کار پیدا کنی . تحصیلات میخوان . تحصیلاتتم زیر دیپلم باشه هیچی حسابت نمیکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم . ولی به نظرم آدم دنبال چیزی که علاقشه برو . زود تر به نتیجه میرسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا با دهان پ ر گفت - موافق م با قیافه ای در هم نیشگونی از بازوی مینا گرفتم - خبر مرگت انقد با دهن پر حرف نزن آدم چندشش میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا خندید و لقمه اش را با چای قورت داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم چای میخوا م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا -عزیزم سماور روشنه . خودت بریز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاهرخ خان بعد از این همه سال باز راضی نشده چایی ساز بخره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا- میدونی که سماور مادرجون به جونش بستس . جالب اینجاست که خرابم نمی شه اخه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم - جنسش از اون اصلا بود ه مینا - وای واقعا عصری با دیدن بعضیا پرام ریخت -چطور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا- مثلا شیوا یا نوید . حتی تو تازه بیشتر از همه سهراب . انگار نه انگار یه روزی صداش میکردن سهراب زرزرو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتوانستیم جلوی خندیمان را بگیریم و زدیم زیر خنده آنقدر بلند که جلوی دهانمان را گرفتیم که صدا بقیه را بیدار نکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستش قضیه ی سهراب زرزرو برمیگردد به زمانی که من چهار سال و سهراب پنج سالش بود . من کمی دیر شروع به حرف زدن کردم و تا چهار سالگی فقط حدود پنجاه شصت کلمه را میتوانستم بگویم که دقیقا یکی از آنها "زرزرو" بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب برعکس الانش که نمیشود با یک من عسل خوردش آن موقع ها خیلی حرف میزد و یا به قول خودمان خیلی "زرزرو" بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک روز سر اینکه سهراب گِل را از توی ظرف من بدون اجازه برداشت دعوایمان شد و من ناخواسته به صورتش چنگ زدم و و او شروع به گریه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر گریه کرد که عصبانی شدم و گفتم - گریه نکن دیگه سهرابِ زرزرو او هم به من گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - زرزرو خودتی تخم کفتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که نمیدانستم تخم کفتر چیست پرسیدم - تخم کفتر چیه؟ سهراب درحالی که دماغش را بالا میکشید گفت- خودم شنیدم مامانت از منیژه جان پرسید از کجا برات تخم کفتر بخره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آن روز به بعد من شدم ساحل تخم کفتر و سهراب شد سهراب زرزرو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این القاب را هنوز هم بعضی ها استفاده میکنند . اما اگر بخواهند بمیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم تخم کفتر به چی میخنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معین از سردر آشپزخانه وارد شد و زد زیر خنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معینِ بیشعور . یه بار دیگه بگو تخم کفتر تا چشماتو کور کنم و جاش تخم کفتر بذارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما معین و مینا که هر دو به خوش خنده بودن معروف بودن خندیشان کمتر نشد هیچ. بیشتر هم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده و کمی عصبانیت آشپزخانه را ت رک کردم و زیر لب گفتم- بزار خوش باشن بدبختا . دیوانه ا ن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت اتاقم رفتم و خودم را روی تخت فلزی انداختم که چنان خاکی از پتو و تشک بلند شد که به سرفه افتاد م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی اینجا رو یه گردگیری ساده نکردن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره روی تخت خوابیدم که فنر تخت چنان در کتفم فرو رفت که احساس کردم در جنگ هستم و سربازی شمشیرش را در کتفم فرو کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو و بالش را روی زمین انداختم تا فردا به شاهرخ خان یا مامان بگویم یک کاری برایش بکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این همه بدبختی و کار باز هم نمیتوانستم روی حرف خسروخان حرف بزنم و با رزرو یک پرواز به استانبول و از آنجا به تهران خیال خودم و پدرم را راحت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شماره ی خسروخان را گ رفتم و گوشی را بین شانه و گوشم گرفتم و سعی کردم به طراحی کردن سرعت ببخشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید طراحی خارجی این ماشین را هرچه زود تر برای شرکت ایمیل میکردم .طراحی داخلی اش که دیگر بماند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسروخان - به به سهراب خان چی شده یه زنگی به این پیر فرتوت زدی از مدل حرف زدنش خنده ام گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاجون اگه شما فرتوتی آقای اسمیت صاحب خونه من فسیله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسروخان پشت تلفن خندید و شنیدن صدای خنده ی مهربانش لبخندی مهمان لبم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسروخان - کی میای باباجا ن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای امشب بلیط دار م شاید ده - یازده شب برسم خسروخان- به سلامتی قربانت برم میبینمت - خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی بیچاره ام را با شانه ام روی میز پرتاب کردم که صدای رضا بلند شد -هوی به خودت رحم نمیکنی به اون بدبختی که من خداتومن پول پاش دادم رحم کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر عادت کرده بودم . رضا بود و غرغر های وقت و بی وقتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبه حالامن بهت گفتم برای من چیزای گرون نخر . رفتی گرون خریدی منتم سرم میذاری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخواستیم آقا بیا وردار بب ر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا نگاه متفکری به گوشی روی میز انداخت و گفت - اگه یه ذره بهتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهش داشته بودی با کمال میل قبولش میکردم ولی شرمنده دیر شده خودم خریدم یکی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و شروع به کشیدن ریزه کاری ها و جزئیات طرح شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید بی نقص میشد . مثل همیشه رضا - سهراب ساعت دو پروازه ه ا نگاهی به ساعتم کردم . یازده و پنجاه دقیقه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رضا میتونی اینیو برام بیاری خونه ؟ من برم چمدونمم حتی نبستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا -اوک ی -دمت گر م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید را برداشتم و از کافه خارج شدم از کافه تا خانه راهی نبود . وارد خانه شدم و کفش هایم را هرکدام یک طرف پرتاب کردم چمدانم را بیرون آوردم و تمام لباس هایم را با دقت تا کردم و داخل چمدان گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پا در خانه را بستم و به رضا که دست به سینه کنار من ایستاده بود و تلاش من برای حمل چمدان سنگین را نگاه میکرد گفتم- یه وقت خسته نشی رضا انگار که تازه به خودش آمده باشد گفت - نه ممنون سلامت باشی خنده ای کردم و برای تاکسی دست تکان دادم و با رضا دست دادم - میبینمت رضا - شاید اومدم -بیای که خوب میشه رضا - فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی برایش تکان دادم و روبه راننده گفتم به سمت فرودگاه برو د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده سری تکان داد و راه افتاد . تا فرودگاه در فکر این بودم که چه چیز هایی عوض شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه هم مثل من تغییر کرده اند یا همانطور مانده اند ؟ یعنی چروک های روی صورت منیژه جان بیشتر شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو شاهرخ هنوز هم از آن شکلات تافی ها که پدرت درمیامد تا آنها را بجوی بسکه سفت بودند دارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا هنوز هم اگر در حیاط غورباقه باشد یک لشکر بچه دنبالش هستند تا آن را بگیرند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فک نمیکنم اینطور باشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم میآید آن زمان ها تمام عروسی های محله را درعمارت ما میگرفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه شماری میکردیم تا روز عروسی برسد و ما لباس های قشنگمان را بپوشیم و در حیاط ول بچرخیم و اگر غورباقه ای بود ان را روی سر پسر همسایه بگذاریم و دوساعت به جیغ جیغ هایش بخندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عروسی که میشد آب حوض را عوض میکردند و فواره اش را روشن میکردند و داخلش را پر ا ز سیب و پرتقال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عمارت . زمستان که میشد منتظر میماندیم که برف ببارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمین که سفید میشد چکمه های رنگارنگ پلاستیکیمان پرامیپوشیدیم و مادر ها ما را در شال و کلاه خفه میکردند تا سرما نخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم برفی میساختیم . کله اش را ما کوچک تر ها و بدنش را بزرگتر ه ا . بعد کله اش را به صابر میدادیم تا روی بدنش بگزارد. به جای چشمانش سنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش چوب و دماغش هویج میگذاشتیم و بابا خسرو . عمو شاهرخ و منیژه جان می آمدند تا با ما عکس بگیرند و لحظه ی آخر یکیمان کلاهش را روی سر آدم برفی . و شالش را دور گردنش میپیچید تا سردش نشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عکس میگرفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی دیوار عمارت پدر پدربزرگمان که نامش عمارت معین است ده ها عکس وجود دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار دریا سطل به دست و شن ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط تابستان با دست های گلی درحال پخت آش با چمن و خاک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا وسط زمستان درحال خورد لبو و باقالی با گلپر که عمو قاسم خریده و برایمان آورده تا در سرما بهمان بچسبد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای راننده از فکر و خیال در آمدم و پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در طول دو پرواز خوابیدم تا سرحال شوم و به چشم هایم استراحت دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تهران که رسیدم . بی درنگ سوار اتوبوس رامسر شدم .اگر به من بود با هواپیما میرفتم اما تهران به رامسر هواپیما نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در عمارت ایستادم و زنگ را فشردم اما صدایی نیامد باز هم امتحان کردم اما زنگ خراب بود . پس کلون در را سه بار کوبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دمپایی های جلو بسته ندا از نزدیک شدن حاج علی میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که باز کرد با دیدنش سلام کردم و او مرا در بغلش فشرد . حاج علی سرایدار نبود . دیگر جزوی از خانواده ما بود . مردی که سال ها بود در کلبه ته باغ زندگی میکرد و شب های جمعه میشد صدای بلند بلند خواندندعای کمیل را از کلبه اش شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش دختری ایستاده بود که نشناختمش . هر که بود از بچه های عمارت بود اما قیافه اش خیلی عوض شده بود و یادم نمیام د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی وارد عمارت شدیم بابا خسرو به طرفم آمد و بغلش کردم . و عطرش را بو کشیدم . هنوز هم بوی خاک باران خورده میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سروصدای اطرافم فهمیدم که دختری که نشناختمش ساحل تخم کفتر خودمان است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قد نسبتا بلندی داشت و دیگر آنقدر لاغر نبود که با یک نسیم بشکن د . چهره ای معمولی با چشمانی قهوه ای و صورتی نسبتا کرد و موهای نارنجی رنگش که باعث میشد یکی از القابش ساحل هویج باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشام جلو آمد و یکی روی کتفم کوبید - چی ساختی .جناب آقای سماوات خنده ای به این دیوانه بازی هایش کردم- تو ام که بد کارت نگرفته با اون نوید . ویدیوهاتونو میبینم. خوب پول به جیب میزنیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو اونجا نشستی رو صندلی پول پارو میکنی من از صبح تا شب چشمام کور میشه تا یه طرح بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرشام خندید - خب منم جلو سیستم چشام کور میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید جلو آمد و با من دست داد-شنیدم اسم منو میگفتین چه خبره ؟ - غیبتتو میکردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید و آرشام خندیدند و من به سمت عمارت خسرو خان راه افتادم . از قضیه ی اینجا ماندن خبر داشتم و مشکلی هم نداشتم که در عمارت بمانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه ی خسرو خان و خواهر و برادرش هنوز سبک قدیمی خود راحفظ کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره های رنگی که بازتاب نور آفتاب صبح ها در خانه به شکل رنگین کمان در میامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مبل و پشتی های قدیمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تخت های گوشه ی حیاط و فرش های دستبا ف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی های لندویی که هنوزم گاهی مامان فتانه رویش مینشیند و از پنجره بیرون را نگاه میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر بافتنی نمیبافد چون دست هایش درد میکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شدم و بدون اینکه چمدان را باز کنم به خواب رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای چیزی مانند استارت یک تراکتور خراب از خواب پریدم و با چشم هایی که باز نمیشد گوشیم را روشن کردم تاببینم این خروس بی محل کیست که این ساعت خرو پف میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ۴ و نیم صبح بود و بله آرشام کنار تخت روی زمین خواب هفت پادشاه را میدید و دهانش اندازه ی یک غار باز بود و خر و پف میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی بالش را زیر سرش تکان دادم تا جای گردنش درست شود و خر و پف نکند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب از سرم پرید . نگاهی به گوشیم انداختم . یکربع به طلوع خورشید مانده بود و اگر خوش شانس بودم میتوانستم بروم و تماشایش کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوار مشکی و سوییشرتم را پوشیدم و از عمارت بیرون زدم تا طلوع آفتاب را تماشا کن م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساحل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرس طرح هایم نمی گذاشت چشم روی هم بگذارم و صد البته سفتی زمین هم بی تاثیر نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایم بلند شدم و به وضوح صدای ترق و تروق استخوان هایم راشنید م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نشستم و دفترم را باز کردم و چراغ مطالعه ی قدیم و خاک خورده را روشن کردم .لامپ قدیمی اش هنوز کار میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ساعت ۴ صبح بی وقفه کار کردم تا زمانی که اشک چشم هایم متوجهم کرد که اگر بیشتر در این نور کم کار کنم . کور خواهم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلم را جمع و جور کردم. روی پیراهنم یک ژاکت بافت پوشیدم و دوربینم را برداشتم . نمیتوانستم از طلوع آفتاب عکس نگیر م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از عمارت تا ساحل دودقیقه هم راه نبود به ساحل که رسیدم خورشید در حال طلوع بود . دوربینم را روشن کرم و شروع به تنظیمش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور را کم کردم و خورشید را که بالا می آمد هدف گرفتم و چندین عکس هنری هم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردی حدودا پنجاه متر دور تر کنار دریا ایستاده بود و به دریا نگاه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از او هم چند عکس در کنار خورشید گرفتم ولی حیفیم می آمد خودم عکس نداشته باشم. کسی هم در آن ساعت آنجا نبود بسمتش رفتم - ببخشید برگشت . سهراب بود سهراب - کاری داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه از من عکس بگیری تا آفتاب کامل بالا نیومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دراز کرد تا دوربین را بگیرد . بندش را از دور گردنم باز کردم و به دستش دادم . دور تر از من ایستاد و من هم رو به آفتاب ایستادم صدای عکس گرفتنش را که شنیدم برگشتم و لبخندی به پاس تشکر زدم. اما او باز ه م عکس گرف ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی میشه دوربینو بهم بدی؟ سهراب - لنزش داره خراب میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب از اطلاعاتش راجع به عکاسی سری تکان دادم- باید عوضش کن م راه افتادیم به سمت عمارت او سکوت کرده بود ولی من ترجیح دادم سر صحبت را باز کنم تا ببینم چه چیزی باعت شده که سهراب یا به قوله خودمان سهراب زرزرو دیگر حرف نمیزند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظر خوب میای سهراب - اینطور به نظر میاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اگه از ظاهر بخوایم بگیم اره ولی فک نمیکنم اینطور باشه سهراب - تو گفتی به نظر خوب میا م -گفتم به نظر نگفتم خوبی که سهراب فقط سری تکان داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم برای اینکه جو را عوض کنم گفتم - به هر حال به نظرم تو هنوزم سهراب زرزرویی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب با تشر نگاهم کرد و گفت- یه بار دیگه بگو چی گفتی ؟ - گفتم سهراب زرزرو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب دست به سینه ایستاد - اگه من زرزروام توام تخم کفتری. هویجی - هویج و تخم کفتر مفیده ولی فک نمیکنم زرزرو بودن پوینت مثبتی باشه سهراب فقط سکوت کرد و به طرف عمارت شرقی را افتاد . خنده ام گرفته بود و دیدن حرص خوردن و کم اوردن سهراب . کسی که اگر بخواهد میتواند یک نفر را انقدر ضایع کند که آن فرد به غلط کردن بیفتد بامزه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کردم و به فضای قدیمی عمارت زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه های رنگی رنگی . سقف با لوستر بزرگ و زیبایش. پشتی ها یکطرف خانه ی بزرگ و طرف دیگرش مبل های زیبا و قدیمی سلطنتی که یادگیری از شهرزاد بانو مادر پدرپزرگمان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضای خانه ها . بوی چوب بلوط و نسیمی که عصر ها از پنجره های باز میوزید تمام چیزی بود که زمستان و بهار انتظارشان را میکشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بیایم روی تخت زیر درخت هلو بشینم و دوقلو ها را در حال تاب بازی بکشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دم صبح ها یواشکی با مینا و خورشید پله ها را دوتا یکی کنیم تا به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلات های روی میز دستبرد کوچکی بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیاییم اینجا که شب های تابستانی منیژه جان و فتانه برایمان تشک ها را زیر درخت پهن کنند تا همگی تا صبح با هم سر و کله بزنیم و تا دم صبح به داستان های ترسناک سهراب گوش بدهیم که آخر سر باعث میشدند نوید و آرشام کوچک با گریه به داخل عمارت بروند و خودمان هم تا صبح پلک نزنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دم صبح کجا بود ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را به شاهرخ خان انداختم که با آن قامت بزرگش از بین نور های رنگی رنگی به سمتم می آمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتم لب ساحل . هم طلوعو ببینم .هم چند تا عکس بگیر م شاهرخ خان- ببینم عکسا رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقاجون بزار بریزمشون رو لپ تاب تا همرو بیارم ببینی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهرخ خان سری تکان داد و من پله ها را بالا رفتم . ژاکتم را در آوردم و عکس ها را روی ل پتاپ ریختم . از پله ها پایین رفتم و لپ تاپ را روی میز گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرما آقاجون همشونو ببین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا جون همانطور که یکی یکی عکس ها را رد میکرد با تحصین سر تکان میداد پرسید - این کیه؟ عکس را به طرفم برگرداند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اها این شقایقه آقاجون . با هم زندگی میکنیم. نتونست با من بیاد ایرا ن همانطور که حرف میزدم یادم آمد که باید با شقایق تماس بگیرم وگرنه خونم پای خودم اس ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهرخ خان- بهش بگو هر وقت اومد ایران بیاد همین جا این هتل متلا رو نره ه ا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ای کردم -باشه آقا جون . یعنی شما هم نمیگفتی خودمم نمیزاشتم با وجود این همه اتاق جایی بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهرخ خان - خوب کاری میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم همه یکی یکی از پله ها پایین آمدند برا اینکه صبحانه بخورند مادر ها هر روز صبح همه باهم میروند پیاده روی و پدر ها هم سر کار بقیه هم که یا بازنشسته اند یا مثل ما بیکا ر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت حدود ۹ یا ۱۰ به همه گفتند بیایند عمارت اصلی تا ببینیم قضیه ی این همه اصرار برای ارث و میراث چیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از جمع شدن کل خانواده خسرو خان وصیت نامه ی معین را برایمان خواند . همچنین شروطش را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(لازم است بدانید که خسرو خان یکسری نکته ها را حذف کرد . مانند قضیه ی ازدواج(

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیژه جان رو کرد به ما - اولین شرط آقاجون برای شما سر یه سری بحث های کاریه . باید به یکسری زمین ها و شرکت و کارخونه سرکشی کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کدوم کاری که بهتون داده میشه رو باید انجام بدین . اگه از زیر کار در برین به ما میگن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه منتظر وظایفشان بودند که بدانند چه کار باید بکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهرخ خان جلو آمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو سال هایی که از عمارت رفتین فعالیت های همتون زیر نظر گرفته شده اگه درس خوندین .کتاب خونه و پارتی رفتین. یا اگه دوست دختر یا پسری داری د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا با توجه به کاری که بلدید یا علایقتون کاری بهتون تعلق میگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول از همه آرشام و نوید و نگار کار شما مربوط به سیستم های حساب و پرونده های کارخونست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا ومینا و سهیل و معین هم به زمین های چای سرکشی میکنن بقیه هم که ماندند یعنی سهراب خورشید و ساحل هم کار سرکشی به زمین های برنج با شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آدرس ها هم بهتون گفته میشه . حالا برید و تا ساعت ۶ بعد از ظه ر وقت داری د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان همهمه ای بین همه افتاد . به سمت خورشید برگشتم . که لبخند دندان نمایی زد -چی کار کنیم الان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متقابلا لبخند ترسیده ای زدم- نمیدون م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار با گفتن اینکه تا ۶ بعد ازظهر وقت داری م استرس به جان تکتکمان افتاده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب جلو آمد -خانوما دنبال من راه بیفتید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورشید با خنده در گوشم گفت - فک کنم باید سهراب جی پی اس هم باید به القابش اضافه کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو زدیم زیر خنده که سهراب برگشت و چشم غره ای به هر دویمان رفت . تاثیری نداشت چون کارش همین بود. وقتی نمیتوانست زور بگوید چشم غره هایی میرفت که فکر میکرد ت رسناک هستند اما در اصل مورچه راهم نمیترساندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالش سوار ماشین عمه گلشیفته شدیم از آنجایی که هیچ کداممان دوچرخه هم برای سواری نداشتیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب پشت فرمان نشست . من جلو نشستم و خورشید هم عقب نشست. سهراب فلشش را از جیبش درآورد و به دستگاه پخش زد -خب آهنگ درخواستی . شجریان یا پاشایی ؟ خورشید با اعتماد به نفس گفت -هایده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی الان فقط یک سبک آهنگ میچسبید - مازندرانی بزارین حال کنیم همزمان خورشید گفت -موافق م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب -همین . من رانندم من میگم چی بزارین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرفش فلش را در آوردم و فلش خودم را جایش گذاشتم و با پیدا کردن شماره آهنگ آن را پلی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آهنگ معروف رعنا در ماشین پیچید که باعث شد قیافهی سهراب ناامید و قیافه ی خورشید جوری باشد که انگار همین الان برد پیت به او پیشنهاد ازدواج داده باش د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه با آهنگ خواندیم - رعنا گل ای رعنا گل سنبل ای رعنا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب - اینا چیه گوش میدین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهنگای شکست عشقی تو خوبه؟ آدم گوش میده یاد بدبختیای نداشتش میفته ناگهان چیزی یادم افتاد که باعث شد بلند بگویم-خاک برسرم خورشید ترسیده پرسید -چی شده و سهراب ماشین را کناری متوقف کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از واکنششان متعجب شدم و خنده ام گرفت - ببخشید چیزی نیست و گوشیم را در آوردم و شماره ی شقایق را گرفتم و منتظر جوابش شدم چنان دادی از پشت تلفن زد که گوشی را از گوشم فاصله دادم تا کر نشوم - بیشعورِ نفهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بهت نگفتم زنگ بزن بهم . از نگرانی اینجا تو غربت تلف شدم . خانوم رفته عشق و حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفته بود . شقایق نمیدانست که اینجا ماداریم کار میکنیم نه عشق و حال سهراب - رسیدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف او خطاب به شقایق گفتم- عزیزم الان کار دارم همرو بعدا بهت توضیح مید م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق - اولین فرصت به من زنگ میزنی و گوشی را قطع کر د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدیم که غرغر های خورشید شروع شد - ج چرا نگفتین کفش کتونی بپوشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خورشید جان وقتی میگن زمین برنج یعنی گل و لای نمیخوای بری تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیابون قدم بزنی که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب خنده ی کوتاهی کرد و در ماشین را بست-فکر کنم باید زنگ بزنیم آقای ماهر بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را گفت و عینکش را پایین زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دوساعت راه رفتن در گل و لای و شنیدن غرغر های خورشید و دستور های ماهر در راه برگشت بودیم که پایم به بوته ای گیر کرد و با سر در گل و لای فرود آمدم . شاکی به سمت سهراب برگشتم که هرهر به من میخندید - چرا منو نگرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب همانطور که سعی میکرد خودش را جمع و جور کند جواب دا د- من شاهزاده سوار بر اسب سفیدت که نیستم. تو بی حواسی به من ربطی نداره که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاکی گفتم - تا دیروز به زور دوکلمه حرف میزدی الان چی شد زبون باز کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ملیحی زد و گفت - تخم کفتر خوردم پس از کمی مکث دوباره گفت - تخم کفتر و لبخند مسخره ای زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این حرکتش عصبانی شدم . اما صبر کردم تا به موقع انتقام این حرفش را از او بگیرم . دراراه شیب و سر پایینی زمین های برنج همانطور که رو به پایین میرفتیم فرصت را غنیمت شمردم و جیغ زدم - زرزرو زیر پاته سهراب هول شد و با باسن به زمین سقوط کرد و شلوارش . دستانش و نیمی از پیراهن سفیدش گلی شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رضایت قهقه زدم - مگه تو زرزرویی که ترسیدی کمی مکث کردم - خب .. شایدم هستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زرزرو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره خندیدم . خورشید و ماهر هم میخندیدن د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب با حرص از جایش بلند شد - راه بیفتین داره ساعت شیش میشه با نگاه به ساعتم یه سمت ماشین پا تند کردیم و به سمت عمارت حرکت کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ما به آنجا رسیدیم پشت سر ماهم نوید و آرشام در حالی که در سر و کله ی هم میکوبیدند و نگا ر به این کارهایشان هر هر میخندی د و بعد سهیل . شیوا . معین و مینا هم کم کم پیدایشان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که نرسیده سهیل تکه ای پراند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما مطمعنین رفتین سرکشی زمینای برنج ؟ من. خورشید و سهراب رو به سهیل برگشتیم - چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل - سر و وضعتون میگه رفتین سرکشی به باتلاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی پلک زدم . بامزه نبود . چون که خورشید میدانست قضیه از چه قرار است زد زیر خنده . خودش هم صدقه سری کفش های پاشنه ده سانتی اش وضع بهتری از ما نداش ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه مان با سر و وضع گلی و و با دندان هایی که در سرمایی سوز دار عصر آذر ماه به هم میخوردند هر کدام به سمت یک عمارت رفتیم تا از اینکه سرما بخوریم جلو گیری شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستگیره ی در اتاق را پایین کشیدم . در باز نشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره و سه باره این کار را کردم . اما در خیال باز شدن نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان سر و وضع گلی به سمت اتاق خسرو خان راه افتادم تا ببینم در قفل شده. یا مشکل دارد در زد م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو خان - بیا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده آقاجون . میگم میدونی چرا در این اتاقه باز نمیشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو خان که سخت در حال حل جدول بود سرش را بالا آورد و نگاهی به من و سر و وضعم کرد- گل بازی کردی ؟ از این سوالش خنده ام گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش هم هم خندی د

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.جواب دادم - نه بابا . این ساحل جیغ زد منم هول شدم افتادم تو سراشیبی زمینای برنج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسرو خان با خنده سری تکان داد - این تخم کفتر ما از همون اولم زورش به تو میچربید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گفتن لفظ تخم کفتر توسط خسرو خان تعجب کردم- عه شما ام ؟ خسرو خان به سختی از روی صندلی اش بلند شد- در اون اتاق قلق داره و اشاره کرد دنبالش برو م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستگیره را پایین کشید و در را کمی به طرف خودش کشید . در باز شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایول . دمت گر م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و به سمت اتاقش رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس هایم را عوض کردم و آبی به دست و صورتم زدم تا گل از روی چهره ام پاک شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غم نگاهی به پیراهن سفیدم اندختم . خیر سرم تازه خریده بودمش. به هر حال باید برود خشک شویی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ا ز باغ صدای جیغ و داد میآمد .با فکر اینکه نکند دعوا شده باشد پله ها را دوتا یکی کردم و پایین رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت حوض دویدم تا ببینم قضیه از چه قرار است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن صحنه ی رو به رویم . با بهت لبخندی زدم و به بچه ها نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا .خورشید . ساحل . سهیل .معین و مینا و آرشام و نوید با خنده آب حوض را روی هم میریختند و جیغ و داد میکردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست مانند قدیم ها .آن روز هایی که آنقدر آب بازی میکردیم تا اخر سر همه مان تا آخر هفته مریض میشدیم و با زور قرص و دارو زنده میماندیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آخر هفته مامان فتانه مریم خانم را خبر میکرد تا بیاید به آن هایی که حالشان خوب نمیشد آمپول بزند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تابستان ها با استین کوتاه و شلوارک با دمپایی های جلو بسته آنقدر گرگم به هوا و وسطی بازی میکردیم تا از خستگی زیر سایه درخت ها در گوشه ی شرقی باغ ولو شویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیژه جان با یک پارچ شربت بهار نارنج و یک ظرف آلبالو و نمک به سمتمان میآمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در گرمای تابستان شربط بهار نارنج مانند بهشت در جهنم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس اینکه یک پارچ آب روی سرم خالی شده از فکر بیرون آمدم و اولین چیزی که دیدم . نوید پارچ به دست بود که با لبخند ژکوندش نگاهم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویش را گرفتم و به سمت حوض کشاند م نوید فریاد زد- یا ابلفظل یکی نجاتم بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بقیه میخندیدند و روی سر و صورت هم آب میپاشیدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو فواره ی حوض ایستادم و دستم را روی فواره گذاشتم تا آب با فشار به صورت نوید بخورد . خودم هم خیس شدم . اما با آن نسیم خنک عصر مشکلی نداش ت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید با جیغ و داد د ر رفت و ما فقط میخندیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سال ها بود که اینگونه نخندیده بودیم . بعد از مرگ ناگهانی شهاب که تقریبا نصفمان نتوانستیم مراسم ختمش برویم. در کشور غریب . از صبح تا شب کار کردن وقت خندیدن برایمان نمیگذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینگونه کنار هم جمع شدن . احساس میکردم دوباره پنج ساله ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل آن سال هایی که برایم مهم نبود که باید طرح ها را فردا یا پس فردا تحویل دهم . یا استرس خوب یا بد بودن طرحم را نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تابستان هاانتظار جمعه را نمیکشیدم . چون هر روز جمعه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاییز و زمستان هم که مدرسه میرفتیم . پنج شنبه جمعه ها کل راه خانه تا ساحل را میدویدیم و از لحظه لحظه اش استفاده میکردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منژه جان را دیدم که از پله ها پایین آمد و در دستش سینی کوچکی بود با چند لیوان و یک پارچ گل سرخی که میشد حدس زد درونش شربت بهارنارنج است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف چمن های زیر درخت رفت و روی نیمکت نشست . ماهم یکی یکی رفتیم و به دورش روی چمن ها نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیژه جان گفت - میدونین چقد ذوق کردم دیدم باز همتون دور هم جمع شدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.