در سرزمین حومورا که نیمی از ساکنین آن را اژدهایان تشکیل می‌دهند پرنسسی از تبار بریل در قصر طلایی خود زندگی می‌کند. به گمان خیلی‌ها تصور می‌شود او نالایق است اما حقیقت چیز دیگری‌ست. او یک کابوس است و چیزی نمی‌گذرد تا به همه ثابت می‌شود. مار در دل اژدهایان می‌روید و به کابوسش‌هایشان جان دیگری می‌بخشد. خشک سالی همه جا را فرا می‌گیرد و اکنون داستان شروع خواهد شد.

ژانر : عاشقانه، هیجانی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۵ ساعت و ۱۹ دقیقه ۱۲ ثانیه

مطالعه آنلاین کابوس افعی جلد اول (پیشگویی در رویا)
نویسنده : فاطمه سادات هاشمی نسب

ژانر : #فانتزی #عاشقانه #هیجانی

خلاصه :

در سرزمین حومورا که نیمی از ساکنین آن را اژدهایان تشکیل می‌دهند پرنسسی از تبار بریل در قصر طلایی خود زندگی می‌کند. به گمان خیلی‌ها تصور می‌شود او نالایق است اما حقیقت چیز دیگری‌ست. او یک کابوس است و چیزی نمی‌گذرد تا به همه ثابت می‌شود. مار در دل اژدهایان می‌روید و به کابوسش‌هایشان جان دیگری می‌بخشد. خشک سالی همه جا را فرا می‌گیرد و اکنون داستان شروع خواهد شد.

مقدمه:

آن بود که با خیره شدن در دیدگانش، هرکس را به عالم اموات راهی می‌کرد!

آن بود که نژاد بریل را سرافکنده و شرمسار کرد، به شایعات پر و بال تازه‌ای داد تا آزتلان را باری دیگر متحول کند.

آن شخصی بود که به عنوان پرنسس یک خاندان اصیل زاده، از وی انتظارات فراوانی داشتند. هرچند افسوس که او تنها قاتلی در جلد یک طفل معصوم بود!

سخن نویسنده:

سلام و درود بر خوانندگان عزیزم.

برای این رمان خیلی وقت گذاشتم و هشت ماه متوالی تایپش بی‌وقفه ادامه داشت. امیدوارم براتون دلنشین و جذاب واقع بشه و ازش نهایت لذت رو ببرید. این رمان برام معنای خاصی داره، شاید بشه گفت از یه رمان برام فراتر رفته و شخصیت‌ها واقعی شدن.

(برای ایجاد استانداردی جدید، تنها چیزی که کمی متفاوت باشد کافی نیست، بلکه نیاز به چیزی واقعاً تازه است که به راستی قدرت تخیل مردم را تحت تاثیر قرار دهد.)

نکته:

● حتماً به یاد داشته باشید که دفترچه لغات را در سرزمین حومورا بخوانید تا در صورت روبه‌رو شدن با حیوانات خطرناک دست و پایتان را گم نکنید!

به نام آن‌که تخیل را آفرید.

(سوم شخص)

قصر طلایی آزتلان در آتشی سیاه فرو رفته بود که لحظه به لحظه بیشتر از قبل به نابودی کشیده می‌شد. خدمه و سربازان همگی با فریاد و ترس از اتاق‌ها و سالن‌های قصر بیرون می‌آمدند و با گریه و نگرانی به همراه چاشنی ترس، دوان- دوان از دروازه شمالی قصر بیرون می‌رفتند تا جان خود را نجات بدهند.

گویی در آن لحظه به یاد نداشتند که ملکه و پادشاهی هم وجود دارند و در تالار اصلی در میان آن آتش سیاه گیر کرده‌اند و راه فراری ندارند. آسمان قصر به خاطر آتش به سیاهی کشیده شده بود و پرندگان با استشمام دود بر زمین سقوط می‌کردند.

پادشاه چشم‌هایش را به سختی گشود، پلک زد و به اطرافش نگاهی انداخت. حرارت زیاد آتش مانع درست دیدنش می‌شد و این یعنی عمق فاجعه، او بالأخره آمده بود؛ گویا تهدیدهایش پوچ و توخالی نبودند و چه اشتباه بزرگی کرد که آن‌ها را جدی نگرفت! شاید باید الآن از کار و تصمیم اشتباهش پشیمان شده باشد؛اما در چشم‌هایش چیز دیگری می‌بینم، انعکاس غم و عشق در چشم‌هایش موج می‌زند!

همچون دریایی که در اواخر روز عجیب آرام می‌شود، به همسرش که در کنارش افتاده بود، چشم دوخت. لباس‌های ملکه پاره و سیاه شده بودند، با آن همه پارچه، اگر آتش می‌گرفت به حتم ملکه زنده- زنده کباب می‌شد و این در جلوی چشم‌های معشوقش بسیار دردناک خواهد بود.

پادشاه کمی خود را تکان داد تا به ملکه که در یک متری‌اش بود برسد، اما با احساس سنگینی بسیاری که پاهایش را اسیر کرده بود، سرش را به عقب برگرداند تا مانع را ببیند. با دیدن آن شیء، نفس عمیقی کشید و بغضش را قورت داد. لوستر بزرگ طلایی قصر بر روی پاهایش افتاده و او را زمین گیر کرده بود. آن‌قدر نگران دختر و همسرش بود که به ناگاه درد را احساس نکرده و گویی فراموشش شده بود.

پادشاه با بستن چشم‌هایش آرام سرش را روی زمین‌های براق یشمی گذاشت و از گوشه چشم به همسرش خیره شد. ملکه هنوز داشت نفس می‌کشید اما انگار بی هوش شده بود. چرا که چشم‌هایش در این هیاهوی بسته بودند.

قصر با صداهای دل‌خراش خود لحظه به لحظه بیشتر در آن آتش سیاه می‌سوخت و به سوی نابودی قدم بر می‌داشت، پادشاه که گویی از نجات ناامید شده بود این‌بار فکرش به طرف پرنسس پر کشید، پاره تنش که سال‌ها از او مواظبت کرد ولی اکنون گویی حماقت کرده و جانش را بیشتر به خطر انداخت. امیدوار بود اکنون در این آَشفته بازار جایش امن باشد و دست آن شیطان به او نرسد.

قطره اشکی از گوشه چشم‌هایش چکید. خواست چشم‌هایش را برای وداع از این قصر ببندد که با صدای جیغ بلندی که در گوش‌هایش پیچید، چشم‌هایش‌ را مجدد گشود. وحشت‌زده از دیدن صاحب آن صدا سرش را بالا گرفت و به دختری که در میان آتش می‌دوید و به او نزدیک می‌شد، چشم دوخت.

در لحظه با دیدن آن دختر و دویدنش میان آتش، قلبش به لرزش در آمد، مگر دیوانه بود که با جان و دل بر آغوش آتش قدم می‌گذاشت؟ پادشاه که از آمدن و نزدیک شدن آن دختر ترسیده و وحشت کرده بود، به سختی نفس عمیقی کشید و از ته دل فریاد زد:

- هایدرا برو! فرار کن، هایدرا فرار کن!

پرنسس اما با چشم‌هایی اشک‌آلود و ترسیده، به سختی از مصالح خراب شده قصر می‌گذشت تا به پدر و مادرش برسد. پادشاه از درد دست زخمی‌اش را روی قلبش نهاد و با خود زمزمه گویان گفت:

- چرا کسی نیست... .

با رسیدن هایدرا به بالای سر پدرش، پادشاه به چشم‌های اشکی و گونه‌های سیاهش نگاه کرد. موهای بلند و طلایی‌اش به هم ریخته و چشم‌های خاکستری‌اش از غم سیاه شده بودند. پادشاه آرام دست زخمی‌اش را با درد بسیار بالا آورد و بر گونه راست هایدرا نهاد. سپس زمزمه کرد:

- هایدرا فرار کن، اون این‌جاست به خاطر تو اومده. باید بری، برو دخترم این‌جا نمون... .

پرنسس اما سریع سرش را به چپ و راست تکان داد و با گریه و هق- هق گفت:

- بابا بلند شو، شماهام باید بیاید من بدون شماها نمیرم. مامان... .

هایدرا شتابان از جای خود برخاست و به سوی ملکه رفت، با لمس کردن صورت ملکه با دو دستش، پلکان ملکه تکان خوردند و لحظه‌ای بعد چشم گشود. سفیدی چشم‌هایش به قرمز خونین تغییر یافته بود. مردمک هایش لرزش زیادی داشتند و خبر از بد بودن اوضاع می داد. ملکه با طمانینه آرام زمزمه کرد:

- برو... د… یگه نمی تونیم ازت... محافظت کنیم... برو هایدرا... برو.

هایدرا که اصلاً قصدی برای رفتن نداشت، مجدد جیغ کشید و با گریه گفت:

- چرا؟ برای چی می‌گین بدون شماها برم؟ نه نمیرم، بدون شماها هیچ جا نمیرم.

ملکه غمگین، با نگاهی پر از درد و عشق چشم‌هایش را برای همیشه بست و نگاه آخرش را به دخترش تقدیم کرد. هایدرا با ظاهر شدن فلس قرمز بزرگ اژدها در بالای بدن مادرش، از ته دل جیغ بلندی کشید و خودش را روی بدن مادرش انداخت. شاید باورش نمی‌شد مادرش را برای همیشه از دست داده و اکنون دیگر مادری ندارد که از دستورات او نافرمانی کند!

دلش نمی‌خواست مادرش برود، می‌خواست هر روز صبح مثل قبل با عصبانیت مادرش بیدار شود و مثل همیشه مسخره بازی در بیاورد و مادرش حرص بخورد که یک پرنسس باید باوقار باشد. اما هایدرا که پرنسس نبود، او تنها دختر مادر و پدرش بود که او را بسیار لوس کرده بودند.

با انفجار عظیمی در بالای قصر و لرزش شدید دیوارها، هایدرا سرش را بالا آورد و به سقف نگاه کرد. گویی در این آشوب زلزله آمده بود. تکه‌های طلای سقف همه داغ شده و در حال ریزش بودند. اگر طلای داغ روی بدنش می‌چکید به حتم همچون گوشتی در کوره از درون می‌پخت و برشته می‌شد!

هایدرا وحشت‌زده از جایش برخاست و به طرف پای پدرش رفت که میان راه شخصی از پشت، دست‌هایش را دور کمر او حلقه کرده و هایدرا را همچون شنلی از پشت در آغوش کشید تا مانع از ریزش قطرات طلا بر سر و بدنش شود. هایدرا که از این کار شوکه شده بود، سریع به عقب بازگشت تا آن شخص را ببیند که با دیدن فرمانده قصر ادوارد، عصبی جیغ کشید:

- فرمانده چی کار می‌کنی؟ ولم کن باید پدرم رو نجات بدم. ولم کن! بهت دستور میدم...

هایدرا بی‌وقفه جیغ می‌کشید و در آغوش فرمانده دست و پا می‌زد. اما گویا فرمانده قصدی برای رها کردن او نداشت. ادوارد با اندوه به پادشاه چشم دوخت، پادشاهی که دیگر چیزی از ابهتش باقی نمانده بود و تمام بدنش در خون قرمز غرق شده بود.

پادشاه با شنیدن جیغ‌های هایدار به سختی سرش را بالا آورد، او پاهای فرد جدیدی را دیده و اکنون با دیدن ادوارد بسیار خشنود گشته بود. ادوارد با نگاه خیره پادشاه به خودش، محکم‌تر از قبل پرنسس را با دست‌های قوی خود گرفت و گردنش را برای احترام به شاه خم کرد، مصمم و غمگین گفت:

- پادشاه من، اعلیحضرت. عذرمی‌خوام که دیر رسیدم.

شاه اما در دل خود او را از آمدنش هرچند دیر تحسین می‌کرد. با سرفه‌ای آرام و همراه با مکث‌های پی‌در‌پی که ناشی از آسیب زیاد بدنش بود، گفت:

- ادوارد، های… درا رو ب… ببر، اون رو ببر... ن… نزار به دستش بیوفت… ه، دختر… م رو نجات بده. ا… ازت خواهش م… می‌کنم.

فرمانده که بین نجات پادشاه و پرنسس گیر کرده بود، با بالا آمدن حجم بسیاری خون از دهان پادشاه، چشم‌هایش را با افسوس بست و با باز کردن آن‌ها، گردنش را تا کمر به سختی در میان لگد و تکان‌های پرنسس به نشانه‌ی تعظیم خم کرد و با غم پاسخ داد:

- سرورم، پرنسس رو نجات میدم و برمی‌گردم تا شما و ملکه رو ببرم. لطفاً دووم بیارین.

شاه اما در حالی که طعم گس خون را می چشید، به سختی لب زد:

- برنگرد... ای..ن آ..آخرین دستو..رم به توست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بالا آوردن مجدد دریایی از خون قرمز، سکوت اختیار کرد و سرفه‌های پی‌در‌پی مجدد شروع شدند، شوری بسیار خون در دهانش، به او حسی خفت‌بار داده بود. به سختی آن‌ها را قورت داد و با خس- خس میان سرفه‌های خود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ه… هایدرا ر… و به ا… رو… بام… با ببر. ا… لف‌ها و ان… سان‌ها ا… ون‌جان. ب… رو پیش نیر… وانا جا… ش امنه. او… ن باید مخ… فی بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسوس که شاه نتوانست حرف‌هایش را تمام کند و با آخرین نفسش، برای همیشه از سرزمین حومورا جدا شد. هایدرا که با شوک به صحنه خیره مانده بود، با دیدن فلس اژدهای قرمز و طلایی پدرش، این‌بار بیشتر از پیش شکست و خواست به طرف پدرش حجوم ببرد که ادوارد با یک ضربه محکم به گردنش، او را بی‌هوش کرده و هایدرا بی‌جان در آغوشش جای‌گرفت. ادوارد به اطراف نگاهی انداخت، قصر در حال فرو پاشی بود و دیگر جای ماندن نبود، او به سرعت پرنسس را در آغوش گرفت و با تبدیل شدن به اژدهایی مشکین و زیبا، بال‌های خونینش را گشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*دفترچه لغات*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرزمین حومورا( Land of Humura):

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرزمینی متشکل از سیزده پادشاهی بزرگ و مستقل است که در هر پادشاهی آن حیوانات و مخلوقات منحصر بفردی پادشاهی می‌کنند، اما لازم به ذکر است که بیشتر پادشاهی‌ها در اختیار اژدهایان است که قدرت مطلق را در حومورا تشکیل می‌دهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پادشاهی آزتلان( Kingdom of Aztelan):

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این پادشاهی در مرکز سرزمین حومورا قرار دارد که در اختیار اژدهایان بریل می‌باشد. پادشاه آن شاه جورمونند و ملکه آن ملکه رایو هستند. همچنین پادشاهی آزتلان به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی و در مرکزیت حومورا، رونق بسیاری دارد و یکی از پادشاهی‌های معروف است که همه علاقه زیادی برای سفر به آن دارند. آزتلان نیز از نظر محیط، دارای دشت‌های سرسبز با گل‌های نیلوفر در مرداب‌های اطراف و کوه‌های بارانی زیبا است که دیدنشان خالی از لذت نیست. امیدواریم در مدتی که در آزتلان به سر می‌برید نهایت لذت را تجربه کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(سوم شخص)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه به همراه پادشاه با قدم‌های سنگین و باوقار، پای به درون باغ سلطنتی انعکاس نهاد و دست در دست معشوقش به طرف میز و صندلی‌های طلایی و با شکوه باغ رفتند. هردو به آرامی از کنار درخت‌های اقاقیا بنفش و قرمز باغ سلطنتی گذشتند و با استشمام بوی دلنشین گل‌های نسترن و ارغوان به آلاچیق میان باغ رسیدند. ملکه، با رسیدن به پل طلایی باغ، دست پادشاه را رها کرده و با خوشحالی اما همچنان آرام و باوقار به طرف پل قدم برداشت. پادشاه در جای خود ایستاد و با لبخند به ملکه‌ی زیبایش خیره شد که چه‌گونه از این منظره نهایت لذت را می‌برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه رایو با رسیدن به پل چوبی و ایستادن در راس آن، خوشحال با دست‌هایی قفل شده در جلوی دامنش، به آب زلال زیر پاهایش که از زیر پل می‌گذشتند و به گیاهان آب می‌رساندند، خیره شد. نفس عمیقی کشید تا هوای سرد و متعادل باغ را به جان بخرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی نگذشت که پادشاه نیز قدم نهاد و کنار ملکه روی پل جای گرفت. هردو با لبخند در آغوش همدیگر به منظره جلوی‌شان که ترکیبی از ادغام بسیار زیبا و دلنشین درخت‌های اقاقیا و شاه پسند را تشکیل داده بود و به باغ زینت بسیاری بخشیده بود، خیره شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدمه‌ها با خوشحالی به عشق میان سرورانشان خیره‌ شده‌اند. هر از گاهی می‌خندند و فکرهای زیادی در سر خود پرورش می‌دهند که بازگو کردن‌شان قابل ذکر نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرندگان چلچله، در باغ با خوشحالی به این‌طرف و آن‌طرف پرواز می‌کنند و با جان و دل برای اهالی باغ می‌خوانند و اطراف را طنین زیبایی می‌بخشند. هرچند این فضای لذت‌بخش مدت زیادی پایدار نماند، چراکه با ورود پرنسس آزتلان و جیغ‌های پی‌در‌پی‌اش، سکوت زیبای باغ شکسته شد و پرندگان از ترس پای به فرار گذاشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا خوشحال و پر سروصدا وارد باغ شد و با شادی و سرعت بسیار به طرف مادر و پدرش دوید. با هربار قدم برداشتنش دامن بزرگ سیاه‌ رنگی که بر تن داشت به این‌طرف و آن‌طرف موج می‌خورد و بر روی زمین می‌رقصید. هایدرا با رسیدن به پل، دامنش را بالا گرفت و تند- تند از شیب پل طلایی بالا رفت. با رسیدن به آن‌ها در آغوش پدرش جای گرفت. مادرش با اخم و عشق به او خیره شده بود و پدرش، با آغوشی سرشار از محبت پذیرای حضور گرم او بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا پس از دقایقی از آغوش مادرش جدا شد و خواست از کارهای امروز پدرش پرسش کند که صدای عصبی ملکه به گوش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس، مگه ده بار بهتون نگفتم این طرز برخورد در شأن شما نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با خنده و حالتی بچگانه دست‌های مادرش را گرفت و همان‌طور که تکان می‌داد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه من اذیت نکن دیگه، الآن که جلوی بقیه نیستیم. درضمن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را جلو آورد و کنار گوش ملکه با چاپلوسی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما واسه من فقط مامانمی نه ملکه آزتلان! دلت میاد من رو این‌جوری مورد عصبانیت خودت قرار بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با حرف‌های شاد هایدرا، نفس عمیقی کشید و اخم‌های خود را از روی صورتش زدود. سپس آرام در حالی که تنها دخترش را در آغوش می‌کشید، زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای خودت میگم عزیزم، ما که همیشه کنارت نیستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا بی‌توجه به حرف‌ ملکه خندید و همان‌طور که دست‌هایش را دور کمر باریک مادرش قفل می‌کرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما من همیشه کنارتونم و دور نمیشم، پس نگران نباشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با حرف پرنسس بیشتر از قبل در دلش ترس رخوت کرد، ولی به روی خود نیاورد و با لبخندی گرم، سکوت اختیار کرد. مدتی نگذشت که هایدرا از آغوش ملکه دل کنده و از وی جدا شد. با شادی و چشم‌هایی درخشان به اطراف نگاه کرد. با دیدن میز غذای طلایی، جیغ بلندی از ته دل کشید و در حالی که به طرف میز می‌رفت، از روی پل عبور کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب میز رنگارنگی، کباب بره همراه با استیک گاو، غذاهای اشرافی لذیذ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش از ابرازعلاقه بی‌پرده دخترش خندید و درحالی که یکی از دست‌هایش را پشت کمر ملکه‌ گذاشته و او را به طرف میز هدایت می‌کرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با یه نوشیدنی خوش حسه پنجاه ساله کامل میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با حرف پدرش در کسری از ثانیه به طرف شاه بازگشت. سپس همان‌طور که عقب- عقب به میز نزدیک‌تر می‌شد، خندان پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون وقت بهش میگن لذت اشرافی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و سریع رویش را برگرداند، با رسیدنش به میز، بدان نشستن روی صندلی، دستش را به سوی ران گوسفند دراز کرده و تکه بزرگی را از آن جدا کرد. با شوق دندان‌های تیزش را در آن فرو برد و گوشت را درید. طعم لذیذ و آبدار ران سرخ شده، به خصوص وقتی گوشت گوسفند سلطنتی باشد، به شدت در دهانش جولان داده و او را از این لذت بی‌نهایت سرشار از انرژی می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن‌بین همان‌طور که هایدرا سرگرم خوردن بود، ملکه و پادشاه در جایگاهشان در دو راس میز دوازده نفره جای گرفتند. با نشستن پادشاه بر صندلی طلاکوبی شده، ملکه نیز آرام نشست و با تأسف و افسوس به هایدرا و روش خوردنش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود گفت چه‌گونه او را این‌چنین تربیت کرده است؟ هرچند خود از پاسخ سؤال آگاه بود. چراکه تربیت او بر عهده پدرش بود، هایدرا به شدت لوس پادشاه بوده و این ملکه را می‌ترساند، زیرا به حتم در آینده نه چندان دور دچار مشکلات زیادی می‌شد، به خصوص که با حضور آن ناشناس، مشکلات بیشتر، مهلک‌تر و قطعی‌تر بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه از نگرانی آهی کشید و خطاب به هایدرا به خاطر بد غذا خوردنش، عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس! درست بنشینین و اصول رو رعایت کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با شنیدن صدای عصبی ملکه دست از خوردن آن ران لذیذ برداشت و کمی به اطراف نگاه کرد، با دیدن نگاه متعجب و ترحم‌آمیز خدمه، در دل خود را لعنت کرد. زیرا قول داده بود در جلوی خدمه این کار را انجام ندهد و اکنون به حتم ملکه از تنبیه‌اش نمی‌گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا آرام ران مرغ را درون بشقاب جلویش نهاد و دستش را به طرف جعبه دستمال کاغذی دراز کرد. آهسته و با مکث دستمالی از داخل آن مکعب زیبای براق که با جواهرت گران‌قیمت کار شده بود، برداشت و با آن دست‌های کثیفش را که پر از ادویه شده بودند، تمیز کرد. زیر چشمی به ملکه نگاهی انداخت اما آن‌قدر عصبانی بود که سریع چشم بست و سرش را پایین انداخت. کارش ساخته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را سرزنش کرد، به حتم بعد از این حسابی ملکه او را مؤاخذه می‌کرد که چرا همچون یک پرنسس رفتار نکرده است. آهی کشید و آهسته و باوقار لباس زیبای مشکینش را کمی بلند کرد. روی صندلی کنار مادرش نشست، کمرش را صاف کرده و سینه‌اش را جلو داد. گردنش را به زیبایی و طبق آموزش‌های اختصاصی ملکه کمی کشید، آن را بالا گرفت و با نگاهی زیبا و مصمم به غذای آبدار جلویش که بدجور شکمش را تحریک می‌کرد، چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با این رفتار هایدرا، این‌بار لبخندی از سر رضایت زد و با همان لحنی که وقار در کلا‌مش موج می‌زند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هایدرا، شش ماه دیگه تولدته، برای هدیه چی می‌خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با شنیدن این سوال و شنیدن کلمه تولد، گویی که در لحظه چشم‌هایش از ذوق بسیار نورانی شدند. در دلش پای کوبی به راه افتاد و فریاد شادی به گوش رسید. او بلافاصله‌ با لحنی خشنود پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحال شدم، ممنونم که یادتون بود. یه پگاسیس برای هدیه تولد چیز محشریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با شنیدن نام پِگاسیس اخمی کرده و پاسخی به او نداد، در دلش خود را از پرسیدن این سؤال و بی‌فکری هایدرا سرزنش کرد. چرا باید آن‌قدر به اطرافش بی‌اهمیت باشد که پگاسیس را برای تولدش درخواست کند؟ هرکس دیگر بود اشکال نداشت، اما هایدرا نمی‌توانست پگاسیس را بخواهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا که متوجه واکنش عصبی و تلخ ملکه شد، نیم نگاهی به پدرش انداخت. پادشاه نیز در فکر فرو رفته بود و کمی اخم روی ابروان خوش حالتش جای گرفته بود. هایدرا مجدد آهی کشید، باز هم مثل همیشه آن‌ها از طرز فکر بقیه ترسیده بودند، یا نه شاید خودشان هم همین‌گونه فکر می‌کردند. افکار خلایق چیزی نبود که با چند حرف و احساس قوی بتوان آن را تغییر داد. هایدرا از این فکر، عصبی از پشت میز برخاست و به خدمه دستور داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما رو تنها بزارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدمه که متوجه بد بودن وضعیت شده بودند، سریع تعظیم کرده و هر دوازده نفرشان با دامن‌های سفید و صورتی خوش دوخت که توسط خیاط‌های سلطنتی آماده شده بود، سریع از باغ خارج شدند. با تنها شدن این خانواده، هایدرا با بغض سنگینی، خطاب به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الآن که دیگه کسی نیست چرا راحت حرفت رو نمی‌زنی مامان؟ من چند ساله یه پگاسیس می‌خوام اما شماها هربار باهام این‌جوری رفتار می‌کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدا بغض داشت و این به وضوح مشخص بود، پدرش با دیدن بغض دخترکش طاقت نیاورد و سریع از جایش بلند شد، خواست بگوید باشد و برایش پگاسیس را فراهم کند اما ملکه زودتر ذهن شاه را خواند، پس سریع و قاطع مانع او شده و با نگاهی تند به شاه، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پادشاه من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاه با صدا زده شدنش توسط ملکه، اخمی کرده و سکوت اختیار کرد، می‌دانست این‌گونه صدا زده شدن‌ توسط ملکه عاقبت خوشی ندارد. پس سکوت کرده و از تصمیم خود بازگشت. ملکه با سکوت شاه، با حفظ همان اخم غلیظ روی پیشانی‌اش خطاب به هایدرا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نمی‌دونی بقیه درباره‌ات چی میگن؟ می‌خوای شایعه‌ها رو تأیید کنی؟ فکر نمی‌کردم این‌قدر بی‌فکر باشی هایدرا! تو دیگه بچه نیستی، شش ماه دیگه تولد هجده سالگیته و هنوز مثل بچه‌ها هرجا هر حرفی رو می‌زنی، پس کی قراره بزرگ بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا اما به حرف‌های مادرش گوش نمی‌داد، تمام فکر و ذکرش نزد بخش اول حرف‌ها بود، شایعه‌هایی که مادرش از آن‌ها حرف می‌زد. پس او هم به شایعه‌ها اهمیت می‌داد؟ وگرنه برای چه باید او را به خاطر درخواست پگاسیس سرزنش کند؟ هر چند خودش هم می‌دانست و البته فهمیدنش هم سخت نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایعه پرنسس وُرتلس همه‌جا پیچیده بود، به قدری که می‌شنید حتی خدمه‌های قصر نیز در مورد آن سخن می‌گویند، پس به حتم به گوش مادر و پدرش هم رسیده است. دروغ چرا، قلبش بدجور شکست، پدر و مادرش همیشه می‌گفتند به شایعات اهمیت نمی‌دهند اما گویا آن‌ها هم تافته جدا بافته نبودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا درحالی که سعی می کرد بغضش نشکند، به چشم‌های مادرش خیره شد و آرام پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نگفتین شایعه‌ها واقعی نیستن؟ مگه نگفتین بهشون اهمیت نمی‌دین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پادشاه با این حرف او، سریع واکنش نشان داده و با بالا آوردن دست‌هایش برای رفع اتهام، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلومه که اهمیت نمی‌دیم، مادرت فقط یکم نگرانه. همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با شنیدن آن کلمه 'فقط' پوزخندی زده و دستش را محکم مشت کرد، صدای شکستن چیزی از درونش به گوشم خورده و سپس، بدان هیچ حرف دیگری، نگاه از ملکه گرفت و به طرف خروجی باغ قدم برداشت. قدم‌هایی بلند و مستأصل که گویی سعی داشت هرچه سریع‌تر از این باغ فرار کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیرون آمدنش از باغ سر پوشیده از شیشه، خدمه جلویش تعظيم کردند. اما پرنسس بی‌توجه به آن‌ها با چشم‌هایی سرشار از بغض و اشک که هر لحظه در آستانه خورد شدن بودند، تبدیل به اژدهای درونی‌اش شد. بال‌های زیبایش را گشود و به آسمان صعود کرد، سپس در پرواز نگاه اشک‌آلودش را به خدمه دوخت، نگاه ترحم‌آمیزشان او را به شدت آزار می‌داد و باعث رنجش قلب کوچکش می‌شد. هایدرا بیچاره توان تغییر وضعیت را نداشت. چه می‌توانست بکند وقتی خودش را هم قبول نداشت؟ وقتی خودش هم به بقیه حق می‌داد و حرف‌هایشان را از اعماق دلش باور داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرنسسی که قرار بود از حاصل ازدواج دو اژدهای بِریل قدرتمند به دنیا بیاید و همه منتظر وجود و قدرت با شکوهش بودند، اکنون به یک اژدهای ورتلس تبدیل شده بود. این برای پادشاهی آزتلان یک فاجعه بود و او هیچکاری از دستش بر نمی‌آمد. شایعه پرنسس ورتلس آزتلان، در کل پادشاهی پیچیده بود و هر کجا که می‌رفت، با تبدیل شدنش او را سریع می‌شناختند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پگاسیس را می‌خواست تا بتواند به راحتی به همه‌جا برود بدان آن‌که مجبور به تبدیل شدن بشود اما فایده‌ای نداشت. در هر صورت باز هم او تنها کسی می‌شد که در آزتلان یک پگاسیس داشت و حتی شاید بیشتر انگشت نشان شود، به گفته‌ها هم اضافه می‌شود که آری پرنسس خود نیز شرم دارد. اما اخلاق او در ظاهر و برخورد با بقیه این‌گونه نیست، همیشه جلوی دیگران با وقار و مغرور است و این شاید او را در نزد بقیه جور دیگه‌ای جلوه داده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاه ترحم‌برانگیز بقیه آهی کشید و با قدرت بیشتری بال‌های سبز رنگ بزرگ زیبایش را برهم زد تا با سرعت بیشتری از باغ دور شود، تا دیگر آن نگاه‌ها را نبیند و حسشان نکند. هرچند در تمام مکان‌ها این نگاه‌های ترحم برانگیز پایدار بوده و تمامی نداشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطراف نگاهی انداختم، گویا به سوی کوهستان پرواز می‌کند، آری آن‌جا برایش بهترین جا خواهد بود، مناطق کوهستانی آزتلان جایی است که مردم عادی در آن زندگی می‌کنند و از شایعه‌ها دور هستند، حدود بیست روستای کوچک در آن‌جا وجود دارد که مردمش به ندرت برای خرید لوازم به شهر‌ها می‌روند و از شایعه‌ها بی‌خبرند. بودنش در آن‌جا، به حتم برایش بهترین انتخاب است تا مجدد آرامشش را بازیابی کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعتی همچون باد و رعد، از کنار قصر طلایی و بزرگ آزتلان گذشت، از زیر آبشارهای ورودی قصر عبور کرد و با پرواز از بالای پایتخت، به سوی کوهستان روانه شد. از این سوی با رفتن هایدرا، ملکه ناراحت و پریشان، دست‌هایش را قامت صورتش کرده و چهره‌اش را پوشاند، آهی کشید و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا کی باید باهاش در مورد این‌چیزها بحث کنیم؟ یه روز شاید اون واقعاً بیاد‌‌‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف ملکه که تنها پادشاه متوجه منظور‌ش می‌شد، شاه سریع از جایش برخاست و عصبانی خطاب به ملکه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون نمیاد، اصلاً شاید حرف‌هاش دروغ باشه. تو از کجا می‌دونی درست گفته؟ بس کن رایو، با این رفتارهات فقط هایدرا رو بیشتر می‌رنجونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه رایو که با حرف‌های شاه عصبی شده بود، سریع از جای خود برخاست و درحالی که دامن بزرگ طلایی‌اش را با هر قدمش به حرکت در می‌آورد، به شاه نزدیک شد و این چنین جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جورمونند اگر واقعی باشه چی؟ پدرت اسمش رو هایدرا گذاشت، اگر واقعاً اون افسانه واقعی باشه... یعنی پادشاه سابق از ماجرا مطلع بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاه با حرف ملکه به سمت منظره پشت سرش چرخید و با قدمی به نرده‌های آلاچیق طلایی نزدیک شد، آرام درحالی که به آبشار باغ، که از ابر کوچکی به پایین می‌ریخت، خیره شده بود پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رایو، چرا اوقات رو بر همه تلخ می‌کنی عزیزم؟ بزار همراه زمان حرکت کنیم، سرنوشتش هرچی که باشه من و تو قادر به تغییرش نیستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با حرف غم‌آلود شاه، به اون نزدیک‌تر شده و کنارش جای گرفت. آرام سرش را به شانه‌های او تکیه داد و با بغض زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما پس هایدرا چی؟ اون دختر چه تقصیری داره. آزتلان، اون به تنهایی نمی‌تونه آزتلان رو بچرخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاه با حرف ملکه خسته چشم‌هایش را بست، ملکه درست می‌گفت. آن‌ها تنها یک دختر داشتند که به حتم وارث تاج و تخت‌شان می‌شد، اما هایدرا با آن روحیه مغرور و بچه‌گانه‌اش ممکن نبود بتواند با سیاست وزرای آزتلان و دشمن‌های خارج از پایتخت دست و پنجه نرم کند. اما مگر چاره دیگری هم داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پادشاه نفس عمیقی کشیده و آرام دستش را پشت کمر ملکه نهاد، پولک‌های طلایی لباس ملکه با لمس دست شاه، کمی ترتیب‌شان به هم ریخته و در دست شاه فرو رفتند، ایشان اما بی‌توجه به آن‌ها ملکه را به طرف درب خروجی باغ هدایت کرده و مصمم زمزمه گویان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلاً بزار به تولدش برسیم، اون روز مشخص می‌شه که همه چیز واقعیه یا دروغ، اگر دروغ بود که خیلی خوبه، می‌تونیم براش یه همسر اتتخاب کنیم تا در امور کشور بهش کمک کنه. اگرهم نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه سرش را پایین انداخته و در سکوت به سخنان شاه گوش می‌داد که با سکوت او، سرش را ناامید بالا آورد و با اندوه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون‌وقت طبق حرف‌های اون، کل کشور نابود میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاه با حرف ملکه چروکی بر ابروانش نشست و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا فعلاً در مورد آینده حرف نزنیم رایو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه شاید در ظاهر به حرف شاه گوش داده و سکوت اختیار کرد، اما در دلش آشوبی همچون سونامی شکل گرفته است که به حتم آرام گرفتنش به همین سادگی نیست. باید بیشتر در مورد آن افسانه تحقیق کند، افسانه‌ای که سال‌ها به گفته آن فرد، از یاد همه رفته و در هیچ کجا نوشته نشده است. اما اگر واقعاً این چنین بود، پس آن ناشناس چه‌گونه از این افسانه مطلع شده است؟ موضوع به شدت مشکوک بود، اما این‌که پادشاه تا آن حد سعی داشت موضوع را ساده جلوه بدهد نیز عجیب‌تر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن به درب ورود و خروج باغ انعکاس، پادشاه دستش را از کمر ملکه جدا کرد و دست‌هایش را پشت کمر خود بهم دیگر قفل کرد. سپس درحالی که از ملکه جدا می‌شد، آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شب می‌بینمتون ملکه من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با رفتن پادشاه، دامنش را به سرعت کمی با دست‌هایش بالا گرفت، سپس به زیبایی و نرمی زانوان ظریفش را خم کرده و برای شاه تعظیم کرد. با تعظیم ملکه، تمام خدمه باقی مانده اعم از سربازان محافظ باغ و ندیمه‌های ملکه، سریع تا کمر خم شده و دست های خود را روی قلب‌شان نهادند. با دور شدن پادشاه ملکه مثل همیشه باوقار ایستاد و دامن بزرگش را رها کرد. دامن طلایی چهل تکه‌اش با رها شدنش به زیبایی موج بزرگی در خود ایجاد کرده و صدای پولک‌های زیبا و براقش پل باغ را به طنین زیبایی آراسته کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه اما بی‌توجه به این زیبایی‌ها، به طرف راست حرکت کرد و کنار نرده‌های پل آینه‌ای ایستاد. با نگاهی ناامید و قلبی ناراحت، به منظره روبه‌روی خود خیره شد. در رو‌به‌رو قصر طلایی آزتلان با برج‌های تیز و بزرگش به زیبایی خودنمایی می‌کرد، آبشارهایی که دور تا دور قصر از صخره‌های معلق در هوا فرو می‌ریختند نیز بسیار محیط را لذت‌بخش کرده بودند. پرنده‌های حواصیل به زیبایی به این‌طرف و آن‌طرف پرواز می‌کردند و با پرستوها مسابقه می‌دادند. اما ملکه حواسش به هیچ کدام از آن‌ها نبود، او در ذهن خود به دنبال جست‌وجوی جواب آن معمای مشکوک بود و تا آن را پیدا نمی‌کرد بی‌خیال نمی‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه‌ی مخصوص ملکه که همیشه در طرف چپ او می‌ایستد، با لحنی زیبا و متین که حاصل وسواس‌های بسیار ملکه بر آموزش وی بود، خطاب به ملکه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بانوی من، ملکه سرزمینم، پرنسس چند دقیقه پیش با احوالی ناراحت به جسم خودشون تبدیل شدن و به سمت کوهستان رفتن، بفرستم برشون گردونن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با شنیدن نام کوهستان، اخم کرده و بیشتر عصبانی شد. سپس درحالی که نگاهش را از منظره قصر می‌گرفت و بر روی پل قدم می‌نهاد دستور داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، خودت برش گردون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه به سرعت چشمی گفت و به طرف نرده‌ها دوید، در لحظه از بالای نرده‌ها پرید و در شرف سقوط بود که بال‌های زیبای قرمزش را باز کرده و در آسمان اوج گرفت. ملکه با نگاهی به آن اژدهای قرمز براق آهی کشید و به راه‌اش در پل آینه‌ای که تنها راه متصل باغ به قصر بود، ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلی که از آینه ساخته شده بود و به طرز وحشتناکی زمین آن نیز از شیشه بود، به گونه‌ای که ارتفاع پانصد هزار پایی زیر قصر به خوبی از آن بالا قابل رویت بود، برای افرادی که قادر به پرواز نبودند به حتم وحشتناک و جالب است اما برای اژدهایان تنها چیز بی‌اهمیتی می‌باشد که در کنار هزاران شیء درخشانی که در اختیار دارند به چشم نمی‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دو طرف پل آینه‌ای ستون‌های آینه کوبی شده زیبایی ساخته شده است که سقف شیشه‌ای حرمی پل را نگه می‌دارند تا در برابر باران و رعد، از صاحبان خود محافظت کند. پل به شدت بلند و زیبا است، اما برای ملکه که فکرش به هزار جا پر می‌کشد اصلاً جذابیتی ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با ده‌ها خدمه‌ای که پشت دامن طلایی‌اش راه می‌روند به طرف اتاقش که در بالاترین قسمت برج‌های دو قلوی قصر قرار دارد، می‌رود. آرام و با تمانینه در سالن‌های داخلی قصر قدم می‌گذارد و با غرور، بدان توجه به دیگران که با حضورش تا کمر خم می‌شوند و تعظیم می‌کنند به راهش ادامه می‌دهد. به راستی که رفتارش درخور یک ملکه است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌های مارپیچ طلایی برج دو قلو بالا رفته و به اتاق بزرگ‌ خود رسید. درب بزرگ اتاق اکنون در جلویش قرار دارد. دربی که با طلا و جواهرات ارزش‌مند زینت داده شده و به زیبایی می‌درخشد. خدمتکار نزدیک ملکه، سریع درب را برایش گشود و کناری ایستاد. ملکه آرام و با افکاری درهم وارد اتاق شد و دستور بسته شدن درب را صادر نمود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه ملکه وارد اتاق شد و درب را به آرامی بست، صدای بسته شدت درب در اتاق پیچید و سکوت را لحظه‌ای برهم زد. به طرف ملکه که اکنون روی تخت دو نفره سلطنتی نشسته بود رفت و آرام با تعظیمی سی درجه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اعلیحضرت ملکه، بانوی ارشد به دنبال پرنسس رفتن و تا بازگشتشون بنده شما رو همراهی می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه نیم نگاهی به او انداخت، دختری که مونیکا او را برای آموزش به قصر آورده و قرار بود جانشین او باشد. گویا خواهرزاده‌اش است که از نژاد پایین رتبه‌تر بریل و دورگه بود. ملکه کلافه دستی بر موهای بهم پیچیده شده‌اش کشید و خسته پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موهام رو باز کن، می خوام استراحت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا سریع چشمی گفته و به سوی ملکه قدم برداشت. آرام کنارش ایستاد و با دست‌هایی ظریف، شروع به باز کردن گیره‌های تاج طلایی و جواهرنشان ملکه کرد. دقایقی طول کشید تا بتواند آن همه گیره چسبیده به موهای سرورش را باز کند. با برداشتن آن تاج سنگین و مجلل، ملکه لبخندی زد و آرام موهایش را درحالی که در پشتش تاب می‌خوردند، به چپ و راست تکان داد تا کمی هوا بخورند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا تاج را با دو دستش گرفت و آهسته و با دقت بسیار زیاد آن را به طرف جای خودش برد، تاج واقعاً سنگین است و مینا برای اولین‌بار بود که به یک شیء سلطنتی دست می‌زد، برای همین برایش بسیار جذاب و البته خطرناک بود. زیرا یک اشتباه کوچک، جانش را می‌گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت و به نرمی، تاج را روی پایه‌ای طلایی که رویش را مخمل قرمزی پوشانده بود، نهاد و به طرف ملکه بازگشت. تعظیم کرد و با استرس ناشی از گرفتن تاج، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه من، امر دیگه‌ای ندارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه درحالی که روی تخت بزرگش دراز می‌کشید و لحاف طلایی و مشکینش را کنار می‌زد تا جواهرات کار شده رویش بر داخل بدنش فرو نرود، بی حوصله پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا با دستور ملکه به سرعت چشمی گفت و عقب- عقب، درحالی که تعظیم کرده بود مرخص شد. با بیرون رفتنش دو درب بزرگ طلایی آرام باز و بسته شدند و باری دیگر سکوت اتاق برهم خورد. با بسته شدن درب‌ها، ملکه سریع از جایش بلند شده و به طرف کمد طلایی و سیاهش رفت. درب آن را به سرعت گشود و نگاهی اجمالی به لباس‌های سلطنتی انداخت. نه آن‌ها برای هدف الآنش مناسب نیستند. مجدد به دنبال لباس مناسب گشت که با دیدن یک لباس ساده و غیر اشرافی در انتهای کمد، لبخندی زده و لباسش را به سرعت، تعویض کرد. البته تعویض آن لباس تنگ با آن دامن بزرگ‌تر از خودش به تنهایی و در نبود مونیکا به شدت سخت بود! اما نمی‌توانست به شخص دیگری دستور بدهد. زیرا آن‌ها در مقامی نبودند که به حریم شخصی ملکه وارد شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعویض لباس بدان آن‌که لباس قبلی‌اش را داخل کمد بگذارد، همان‌جا روی زمین رهایش کرده و به طرف کمد شنل‌هایش رفت، او در حالت عادی از بی‌نظمی متنفر بود اما اکنون وقت تنگ است، باید برای دختر خود کاری انجام بدهد، چراکه او هنوز هم قبل از آن‌که ملکه یک کشور باشد، یک مادر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوشیدن شنل توسی رنگ، بر روی لباس ساده و رعیتی آبی و سورمه‌ای، به طرف پنجره رفت. ماسک ساده‌ای را از کنار کمد کوچک پنجره برداشت و آن را بر روی دو چشم مشکینش نهاد تا کسی او را نشناسد. با تکمیل شدن تغییر چهره مورد نظر، سریع پنجره بزرگ مستطیل شکل و زیبای اتاقش را گشود. با کمی تلاش روی لبه پنجره ایستاد. ارتفاع بیش از ششصد هزار پا است اما او گویی اصلاً برایش اهمیتی ندارد. با آرامش تمام خود را از برج به پایین پرت کرد و لحظه‌ای بعد به اژدهایی قرمز، با بال‌هایی بلند تبدیل شده و بر فراز آسمان‌ به پرواز در آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراهش حرکت کردم تا نظاره‌گر آن باشم که به کجا می‌رود. او به سرعت در پایین قصر فرود آمد و در جنگل کناری قصر باز به جسم خود بازگشت. مرموز به اطراف نگاهی انداخت تا کسی او را نشناسد. پس از اطمینان حاصل کردن از نبود کسی، نفس عمیقی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم‌های کوچک اما تند از جنگل بیرون آمد و به شهر جلوی خود خیره شد. شهری که پایتخت پادشاهی کشورش آزتلان بود. شهر آزتلان بسیار زیباست مردمش در دشت بزرگی که جلوی قصر قرار دارد زندگی می‌کنند، مردم از تمام کشور‌ها به آزتلان می‌آیند و پارچه‌های نفیس پوستین اژدها را که به پارچه‌های سلطنتی معروف هستند، خریداری می‌کنند تا برای پادشاه‌های خود هدیه ببرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه آرام درون شلوغی و جمعیت زیاد مردم آمد. با لبخند پای به داخل مسیر سنگ فرش شده شهر گذاشت و به اطراف نگاه کرد. درخت‌های اقاقیا به زیبایی دو طرف مسیر را آراسته و همچون چتری در بالای مسیر شکل گرفته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی دلپذیر گل‌های اقاقیا، ملکه را مجبور به کشیدن نفس‌های عمیقی می‌کرد تا بتواند نهایت استفاده و لذت را از آن‌ها ببرد. چه‌قدر از بودن در این‌جا لذت می‌برد، هرچند اکنون وقتی برای هدر دادن ندارد، چشم‌هایش را لحظه‌ای باز و بسته کرد و به طرف مسیری نامشخص قدم نهاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت از کنار مردم می‌گذشت و شنلش را بیشتر روی صورتش می‌کشید تا کسی او را نشناسد. چراکه تمام مردم، ملکه بزرگ و خردمند پادشاهی آزتلان را می‌شناختند. ملکه همیشه در مراسم‌های بزرگ با مردم دیدار می‌کرد و این اکنون برای او یک ویژگی منفی بود، هرچند برای پرنسس این خصوصیت، خاصیت برعکسی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراکه هایدرا هيچگاه در مراسم‌ها حضور نداشت و همیشه در پی گشت‌ و گذار و تفریحات جوانی خودش بود. هرچند که دوستی نداشت اما با لیتلی های سلطنتی، بسیار صمیمی بود و این گویی او را سرگرم و راضی نگه داشته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*دفترچه لغات*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نژادهای اژدها به چند دسته تقسیم می‌شوند که معیار اصلی آن‌ها رنگ‌های خالص هر نژاد است. (رنگ خالص: قرمز مطلق، آبی مطلق، سفید مطلق، سیاه مطلق...) این نژادها برترین نژادهای اژدهایان، در تمام سرزمین حومورا) هستند که رگ اصیل دارند و خالص هستند. (خالص و اصیل: یعنی از ابتدای خلقت با نژاد دیگری ادغام و ترکیب نشده‌اند.) خصوصیت مشترک آن‌ها تبدیل شدن به جسم انسانی و شناسایی نشدن است که بسیار به آن ها کمک می‌کند. درمیان آن‌ها، سه نژاد، جزو نژادهای اصیل هستند که بخاطر کارهای گذشتگانشان به این درجه رسیده‌اند و بسیار مورد احترام قرار گرفته اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نژاد بریل (Braille Dragon) : این اژدهایان سلطنتی، به رنگ قرمز خالص و بسیار با شکوه و زیبا هستند. از خصوصیت آن‌ها می‌توان به بسیار دانا بودن و توانا بودن آن‌ها اشاره کرد. از قدرت‌های اختصاصی این نژاد شعله‌های آتش قرمز و نارنجی است که بسیار سوزان و قوی‌ترین نوع آتش در حومورا است. این نژاد در پادشاهی آزتلان حکومت می‌کنند و نسل در نسل به رونق و کشور گشایی آزتلان، کمک کرده‌اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیتلی (Little): آن‌ها موجوداتی کوچک هستند که تنها به شصت سانتی‌متر می‌رسند. لیتلی‌ها انواع و گونه‌های مختلفی دارند که هر کدام بسته به منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کنند متفاوت هستند. خصوصیت بارز این گونه‌ها چشم‌های بسیار بزرگ و زیبا و بدنی پر از موهای بلند است. آن‌ها بسیار خون گرم و مهربان هستند که ساعت‌ها بازی کردن با آن‌ها، اصلا شما را خسته نخواهد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پِگاسیس (Pegasis): گونه‌ای از اسب، با دو بال بزرگ و زیبا که می‌تواند با کوبیدن سُم خود بر روی زمین، چشمه‌ای از آب شیرین و لذیذ ایجاد کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نژاد وُرتلِس (Wortless): باید گفت حدود دو چهارم حومورا را این نژاد تشکیل می‌دهد. تعداد آن‌ها به بیش از دو میلیارد می‌رسد که در تمام پادشاهی‌های تحت حکومت اژدهایان زندگی می‌کنند. این نژاد خالص نیست و انواع رنگ‌های زیادی را شامل می‌شود. به طوری که بعضی از این اژدهایان به رنگ آبی و سبز ترکیبی، یا بنفش و نارنجی هستند که تعداد رنگ ترکیبی این نژاد از دو رنگ تا دویست رنگ متغیر است. به همین دلیل آن‌ها پایین‌ترین نژاد در هرم حومورا هستند. آن‌ها قدرت‌های خاصی ندارند و خیلی کم مشاهده می‌شود جز دو بال و شاخ، آتش درونی داشته باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با رسیدن به یک ساختمان چوبی هکاکی شده زیبا، جلوی درب آن ایستاد و به ساختمان نگاه کرد، گویی دو طبقه بود و به زیبایی با چوب، طرح‌های گل را بر روی آن هک کرده بودند. بالکن کوچکی داشت که نرده‌های زیبایش محافظ ساکنا‌ش بودند تا مبادا از آن ارتفاع بیافتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه نفس عمیقی کشید تا آشوب درون دلش را آرام کند، سپس قدمی به جلو نهاد و به درب نزدیک شد. آرام دست‌اش را بالا آورد و به درب کوبید. هیاهوی اطراف در گوش‌اش زنگ می‌زند. آیا خانه است؟ مدتی نگذشت که درب کمی باز شده و چشمی از لا‌به‌لای درب به ملکه خیره شد. صدای زخیمی داشت و کمی ترسناک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرمایش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه بدان آن‌که شنلش را عقب بکشد، با احتیاط دستش را به زیر دامنش برده و نشانی را از جیب مخفی داخل دامن بیرون آورد. با نشان دادن آن نشان طلایی که طرح اژدهای بریل قرمز در آن دایره کوچکش هک شده بود، مرد سریع در را کامل گشود. جلوی ملکه با دو زانویش روی زمین نشسته و دست‌هایش را بالا آورد. محکم دو دستش را بر روی قلب خود نهاد و سرش را پایین انداخت. سپس با صدایی که لرزش عجیبی در آن مشهود بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه اما تعلل نکرد و سریع وارد ساختمان چوبی شد. درب را محکم بست که صدای بلند آن در تمام ساختمان پیچید و سپس اکوی آن به گوش ملکه بازگشت. ملکه رایو به مرد جلویش نگاه کرد. چه‌قدر پیر شده بود. دست‌هایش را بر روی شانه مرد نهاد و نرم آن را نوازش کرد. سپس غمگین و دلتنگ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادر، لازم به تعظیم نیست، لطفاٌ از جاتون بلند شین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برادر ملکه که استیو نام داشت سریع بلند شده و با چشم‌هایی براق به خواهر بزرگش خیره شد. به طرفش قدمی برداشت و او را محکم در آغوش مردانه‌‌اش گرفت، آرام با لحنی دلتنگ در کنار گوشواره‌های بلند و زنگوله‌ای ملکه زمرمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم برات تنگ شده بود. رایو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرمی نفس‌هایش که به گوش ملکه خورد، احساس خوبی به او داد. ملکه رایو که مدت‌ها بود از فراغ دوری برادرش رنج می‌کشید، بدان توجه به تشریفات و هویت فعلی خود دست‌های لرزانش را دور کمر برادرش حلقه کرده و سر خود را روی سینه‌های مردانه او نهاد. سپس درحالی که به خاطر عطر خوش‌بوی برادرش مدام نفس‌های عمیقی از روی لذت می‌کشید، با تردید پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدت‌ها بود که نتونستم به دیدنت بیام. چه‌قدر عوض شدی استیو. چه‌قدر گذشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو با لحن بغض‌آلود خواهرش، او را از آغوش خود جدا کرد و به چشم‌های تیله‌ای او که به رنگ شب بودند، خیره شد. قلبش محکم به سینه‌اش می‌کوبید و بی‌تابی می‌کرد، با هیجان پاسخ خواهرش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از وقتی دخترت پونزده ساله و به بدن اصلیش تبدیل شد دیگه نیومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با یادآوری مشکل اصلی و دلیل این‌جا بودنش آهی کشید، نگاهش در لحظه مجدد رنگ غم به خود گرفته و صدایش بیشتر از پیش اندوهگین شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادر، برای همین الآن این‌جا هستم. هایدرا، اون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو که از لحن غمگین ملکه نگران شده بود، او را از آغوش خود جدا کرده و دستش را گرفت. ملکه را به طرف میز کوچک سمت چپ خانه راهنمایی کرد، رایو نیز بدان مخالفتی همراهش کشیده شد. با رسیدن به گوشه خانه، رایو با اشاره استیو آرام روی صندلی چوبی قدیمی نشست. استیو نیز سریع به طرف اتاقک کنار قفسه‌های کتاب رفت، دو لیوان چای از سماور گوشه میز برای خواهرش و خودش ریخته و سریع بازگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او یک مرد کاملاً عادی بود که علاقه زیادی به کتاب خواندن داشت، به قدری که حاضر شده بود از خانواده سلطنتی و خون سلطنتی‌اش بگذرد تا بتواند آزادانه زندگی‌اش را در خانه‌ای چوبی بگذراند. هرچند آن‌که از آن همه طلا و تجملات دل خوشی نداشت هم شاید ریشه این خواسته‌اش بود. به حتم او هنوز آن دختر زیبا را که از نژاد ورتلس بود فراموش نکرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بگذریم، او با سینی چای بازگشت و روی میز نهاد، کنجکاو و نگران روی صندلی جلوی خواهرش نشست و منتظر به او و نگاه غمگینش خیره شد. دست‌های رایو مدام می‌لرزیدند و پی‌در‌پی در هم فرو می‌رفتند. مدتی می‌گذشت و همچنان سکوت اختیار کرده بود که استیو عصبی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهر بگو دیگه، هایدرا چی؟ نکنه باز گند زده؟ ماشالله این‌قدر خراب کاری کرده که دیگه خودت استادی شدی توی گند جمع کردن، پس چرا به این‌جا اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایو در دلش لبخندی زد و با خود گفت، ای‌کاش باز مثل همیشه خراب کاری کرده بود. چراکه او با جان و دل خراب کاری‌هایش را جمع می‌کرد اما این‌گونه نبود. اوضاع بد تر از آن است که بتوان خود و همسرش آن را جمع و جور کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناامید سرش را به چپ و راست تکان داده و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... کاش مثل همیشه فقط یه گند بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو که با حرف ملکه بیشتر از قبل نگران شده بود، کلافه با صدایی تقریبا بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی‌شده؟ خواهر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه باز در فکر فرو رفت، طفل بی‌گناهش بدان آن‌که بتواند زندگی شاهانه خود را داشته باشد، محکوم به مرگ بود و چه زجرآورتر از آن که ملکه باشی و نتوانی فرزندت را نجات بدهی. رایو با صدا زده شدن‌های مکرر اسمش توسط استیو، نفس عمیقی کشید و به چشم‌های قهوه ای استیو که مصل خودش بود، خیره شد، آرام لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر بهت بگم، ممکنه توهم توی خطر بیوفتی اما... اما واقعاً دیگه کس دیگه‌ای نبود تا ازش کمک بگیرم. مامان و بابا که مردن و از بین خواهر و برادرها تنها تو کنارم موندی. برادر، عذر می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایو همچنان درحال مقدمه چینی بود که استیو بی‌حوصله و نگران میان حرف‌های مضطربش پرید و عصبی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رایو، چی شده؟ برای هایدرا چه اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه از نگرانی بسیار برادرش لبخندی زد، چه جالب است، او پس از چند ماه در نزد کسی جز همسرش و دخترش می‌خندد، البته، استیو که هر کس نیست، برادرش است. چه‌قدر از دیدن خنده‌های خشنود‌ش خوشحال شدم، او همیشه سرد و با وقار است و اکنون گویی برای لحظه‌ای گرم شده بود، ای‌کاش هایدرا هم این صحنه را می‌دید تا کمی دلش گرم شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه آرام سرش را به طرف انبوه قفسه‌های کتاب کج کرد و با تردید جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چند سال پیش شروع شد، درست روزی که هایدرا به جسم اصلیش مبدل شد. شخصی ناشناس هر روز برامون نامه‌ای می‌فرسته، مبنی بر این که باید هایدرا رو بکشیم، میگه اون خطرناکه و دنیا رو نابود می‌کنه، می‌گفت اگر تا تولد هجده سالگیش هنوز زنده باشه خودش به آزتلان میاد و قصر رو به آتش می‌کشه و اون رو می‌کشه تا دنیا رو نجات بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام شدن حرفش، ناخواسته با کلمه مرگ و حس منفی آن، بغض درون گلویش شکست و به گریه افتاد. هق- هقش در کل خانه پیچید و گل‌های آرگا اطراف خانه که به آن زیبایی بخشیده بودند، از اندوه بسیارش، پژمرده شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو با شنیدن آن حرف‌ها و آگاه شدن از ماجرا، آرنج‌هایش را روی میز نهاد. دست‌هایش را در هم قفل کرده و زیر چانه‌اش گذاشت و متفکر به نقطه‌ای نامعلوم خیره شد. عمیقا‌ً به دلیل و علت آن فکر می‌کند، آن ناشناس که است که همچون پیشگویان رفتار می‌کند؟ در این سرزمین افراد زیادی ادعای پیشگویی می‌کنند اما هیچ‌کدام واقعی نیستند، طبق چیز‌هایی که در کتاب‌هایش خوانده بود، پیشگویان خیلی کم هستند و در واقع اگر می‌گفت اصلاً وجود ندارند، اغراق نبود! گویی باید خیلی طالع والایی داشته باشید تا بتوانید با یکی از آن‌ها رو‌به‌رو شوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه گریه می‌کند و استیو به فکر کردن ادامه می‌دهد. باید یک راهی پیدا کند تا هایدرا را نجات بدهد، از آن گذشته اگر راهی پیدا نکند، خواهرش تا چند ماه دیگر به حتم دق می‌کند. او نگران خطری که پادشاهی آزتلان را تهدید می‌کند نیست، چراکه خیلی وقت است که از سلطنت و این پادشاهی روی برگردانده بود، شاید از همان روزی که آن دختر را به دلایل مسخره خون اصیل اژدها، به دور دست ترین نقطه حومورا فرستاند و شاهزاده استیو را به مدت چندین ماه در اتاقش حبس کردند تا مبادا باز به دیدن آن دختر برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس ماه‌ها بعد، پس از آزاد شدنش خبر رسید که افراد پادشاه به دستور ملکه که مادرش بود، آن دختر را کشته و سوزانده بودند تا حتی قبری برای وداع برای استیو به جای نگذارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو از آن روز به بعد، هفته‌ها عزادار شده و سپس تصمیمش را گرفت. او از آن خون به اصطلاح سلطنتی اژدها هیچگاه سودی نبرده بود و اکنون نیز به آن نیازی نداشت. پس در حضور پادشاه و ملکه زانو زده و درخواست خلع مقام خود را کرد، پادشاه با درخواستش بسیار مخالف بود اما آن ملکه بود که بیشترین سر و صدا را در قصر ایجاد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او آن کار را کرده بود تا پسرش به پادشاهی برسد و با شاهدخت راذان، که یک نینفو بود، ازدواج کند. این گونه می‌توانست آزتلان را گسترش دهد اما اکنون تمام کار‌ها و آرزو‌هایش در آستانه نابودی بودند و او تمام توان‌اش را به کار گرفت تا استیو از آن تصمیم به اصطلاح احمقانه منصرف شود، اما فایده نداشت، چراکه او یک عاشق زخم خورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زخمی که از عشق بر جای می‌ماند، مهلک‌تر از آن است که بتوان آن را به راحتی، حتی با خون اصیل اژدها ترمیم کرد. او بریل بودن را نمی‌خواست، همیشه آرزو می‌کرد ای‌کاش یک ورتلس باشد و با آرورا ازدواج کند. اما گویی سرنوشت برای آن‌ها به گونه دیگری دست به قلم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن سال‌ها استیو با قهر و دعواهای مادرش و مخالفت‌های پدرش، بالاخره کار خودش را کرد و از مقام پرنس آزتلان، کناره‌گیری کرد. او به خاطر آرورا عاشق کتاب خواندن شد، به خاطر همان از قصر به داخل شهر نقل مکان کرد و خانه چوبی زیبایی خرید. داخل آن را با کتاب‌های زیادی پر کرد و به عشق آرورا شروع به مطالعه کرد تا یاد او را همیشه در قلبش زنده نگه دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچند شاید به ظاهر آرام گرفت، اما در دلش غوغایی از افسوس موج می‌خورد، آرورا به خاطر او مرد و این هیچگاه تغییر نمی‌کرد. از آن طرف آزتلان دیگر وارثی برای پادشاهی نداشت و این ملکه و پادشاه را نگران کرده بود. سپس سال‌ها بعد پادشاه که در پیری به سر می‌برد و از کهولت سن ضعیف شده بود، برادر زاده کوچک خود را از مرکز پایخت به قصر فراخواند و او را پس از تشریفات مورد نیاز، به پادشاهی منصوب کرد تا بجای او آزتلان را اداره کند. چراکه او فردی لایق و عادل بود. در جنگ‌های بسیار برای آزتلان موفقیت کسب کرده و مورد تایید مردم بود. یا به روایتی دیگر، یک فرمانده توانا بود که به حتم از پس سیاست های پادشاهی بر می‌آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جورمونند نیز با مطلع شدن از تصمیم پادشاه، با کمی تعلل فرمان سلطنتی را پذیرفت و بر تخت پادشاهی نشست. مدتی بعد، با پرنسس رایو که دختر پادشاه قبلی و به گویی دختر عمویش بود، ازدواج کرده تا خون خاندان سلطنتی را حفظ کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن دو پس از ازدواج با یکدیگر سالیان سال بچه دار نشدند تا آن‌که بالاخره پس از هزار سال، کودکی را هدیه گرفتند. آن‌دو صاحب فرزندی زیبا و دختری لایق شده بودند. تمام مردم آزتلان که مجدد در طی آن سال‌ها از نبود وارث می‌ترسیدند باز خوش حال شده گشته و آزتلان برای هفته‌ها هر شبش را در جشن و پای کوبی به سر می‌برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما این‌ شادی‌ها زیاد طول نکشید؛ چراکه با فرا رسیدن سن پانزده سالگی هایدرا و تبدیل آن به جسم واقعی و اصلی‌اش، تمام آینده آزتلان به یک‌باره نابود شده و امید‌ها فرو ریخت. او به جای یک اژدهای اصیل بریل، یک ورتلس متولد شده و این به شدت عجیب بود. مگر او فرزند پادشاه جورمونند از خاندان سلطنتی و پرنسس رایو نبود؟ پس چگونه او به یک ورتلس دون‌پایه تبدیل شده است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راستی که برای آزتلان یک فاجعه بود، ملکه و پادشاه تمام تلاش‌شان را کردند تا راهی پیدا کنند و وجود اصلی هایدرا را تغییر بدهند، اما فایده‌ای نداشت. چراکه هایدرا هسته درونی بسیار قوی‌ای داشت و این باعث تاسف بود. گویی قدرت سلطنتی او در پایداری و استواری روحش جمع شده و تنها هسته روحیش را استوار نگه می‌داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه و پادشاه که ناامید شده بودند، تلاش کردند تا مجدد بچه دار شوند اما پس از گذشت چندین سال، آن‌ها نیز ناامید گشتند. چراکه فایده‌ای نداشت، آن‌ها دیگر از محبت حومورا برخور دار نمی‌شدند. مدت ها گذشت و هایدرا بزرگ شد. در بیرون و درون قصر زمزمه‌های مردم آزتلان را می‌شنید، شایعه نابودی پادشاهی در تمام سرزمین پیچیده و پادشاهی‌های مجاور آماده حمله می‌شدند تا هر کدام زودتر آزتلان را فتح کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ملکه و پادشاه نگران آن‌ها نبودند، بیشتر در جست‌جوی دلیل آن نامه‌ها و آن فرد ناشناس بودند، او کیست که آن‌قدر مطمئن است هایدرا نابود کننده آزتلان خواهد بود؟ ملکه و پادشاه ابتدا حرف‌های او را قبول نکردند. اما با پانزده ساله شدن هایدرا، تردید در دل‌شان جوانه زد، اما یک اژدهای ورتلس چگونه می‌تواند دنیای حومورا را نابود کند؟ انگار تنها حرفی تو‌ی‌خالی به نظر می‌رسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضای خفقان‌آور خانه چوبی و حقیرانه استیو، دیگر بیشتر از آن قابل تحمل نبود. اندوهی که از احساسات ملکه به اطراف سرایت می‌کرد، خانه را سرشار از تاریکی کرده و نور امید را برای همیشه از بثین می‌برد. استیو که همچنان در فکر بود، با صدای زخیم و بغض‌آلود ملکه که از گریه و اندوه زیاد گرفته بود، از فکر بیرون آمد و به ملکه چشم دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جورمونند میگه من زیادی نگرانم، میگه شاید الکی بوده و فقط تهدید توی‌خالی بوده، اما، اما اگر نبود چی؟ اونم شک داره، می‌فهمم اما نمی‌خواد قبول کنه. هایدرا، اون خیلی به باباش وابسته هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز با یادآوری آن که ممکن است دخترش ضربه روحی بدی بخورد، مجدد بغض مهار شده‌اش می‌شکند و اتاق باری دیگر در اندوه غرق می‌شود. استیو نفس عمیقی کشید و به پاهایش خیره شد. افکارش درهم شده بودند، با آن همه کتابی که خوانده است باز هم نمی‌داند برای چه باید یک ادهای ورتلس دنیا را تهدید کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام چشمه‌ایش را بست و از روی صندلی بلند شد. این‌گونه فایده ندارد، نشستن، گریه و فکر کردن چیزی را درست نمی‌کند. مسئله در مورد هایدراست، در بین اقوام باقی‌مانده از خاندان بریل، استیو تنها به هایدرا همچون آرورا اهمیت می‌دهد، شاید چون او نیز همچون آرورا یک ورتلس در میان اشرافیان بد عنق بریل گیر افتاده و مثل آرورا راه فراری جز ماندن و تحمل کردن، ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا نه، وضعیت او به حتم از آرورا بدتر است؛ چراکه آرورا می‌توانست برود اما بخاطر عشق‌اش به استیو ماند، ولی هایدرا نه راه رفتن داشت و نه راه ماندن، تمام خاندانش او را زیر سئوال می‌برند، اما او هنوز هم پرنسس آزتلان است و مسلط بودن به وقار و شکوه بر او واجب است. استیو آهی کشید، از رسومات سلطنتی خسته است. خطاب به رایو با تعلل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلاً به قصر برگرد، باید یکم تحقیق کنم، شاید بتونم چیزی پیدا کنم که بهمون کمکی بکنه. متاسفانه از بین این همه کتابی که خوندم هیچی در مورد این اتفاق اونم خطر یه ورتلس ندیدم. ناامید کنندست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایو با شنیدن این حرف‌، بیشتر از قبل رنگ امید در دلش جان باخت، آرام سرش را بالا آورد و به برادرش خیره شد. چشم‌های زیبای قهوه‌ای‌اش بخاطر گریه‌های بی‌وقفه قرمز شده و ورم کرده‌اند. از جایش بلند شده و به بردارش نزدیک می‌شود. امیدوار دست‌های سرد استیو را می‌گیرد و خیره در چشم های قهوه ای برادرش زمزمه می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چی؟ امید داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو در دل خود پاسخی قاطع به او داد، نه، چراکه هیچ کجا مطلبی ندیده و راه دومی برای کسب اطلاعات نداشت، او تمام کتاب‌های حومورا را از هر بازرگان جمع آوری کرده و دیگر کتابی نمانده بود که او نخوانده باشد، اما خواهرش که این را نمی‌دانست! گاهی شاید اژدهایان نمی خواهند حقیقت را بشنوند! حتی اگر ملکه باشند. پس استیو آرام خندید و با اطمینان دست‌هایش را از حصار دست‌های سرد ملکه بیرون آورد. آن‌ها را روی شانه‌هایش نهاند و سپس با آرامش پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهم اعتماد کن رایو، هر طور شده یه راهی پیدا می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایو با شنیدن آن جمله، گویا بار سنگینی از روی شانه‌هایش برداشته شده بود، چراکه مجدد اشک‌هایش طغیان کردند. البته این‌بار به خاطر امید زیادی بود که در ‌هایش تزریق شده است. دست‌های استیو را با دست‌های یخ زده‌اش از روی شانه خود پایین آورد و مجدد آن‌ها را گرفت، بیشتر فشرد و سپس درحالی که شنل‌اش را مجدد از روی شانه‌هایش بر روی موهای پریشان و بهم ریخته خود می‌کشید، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استیو منتظر خبر خوبی ازت هستم، هایدرا اون، اون هر چی بیشتر این طوری بمونه بیشتر آسیب می‌بینه، شاهزاده‌ها، همیشه اذیتش می‌کنن. دختر بیچارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو با آن‌که این موضوع را پیش بینی کرده بود، اما باز هم با شنیدنش توسط ملکه، انگشت‌هایش را محکم مشت کرده و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون اشراف‌زاده‌های بریل، هنوز هم عوض نشدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایو که منظور استیو را به خوبی درک می‌کرد، آرام پلک زده و در دل چنین گفت که آن‌ها هیچگاه تغییر نمی‌کنند، نه تا زمانی که بزرگان خاندان، این بازی کثیف قدرت را تمام نکنند. اما به استیو این‌گونه پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادر فعلاً باید برم، هر چیزی پیدا کردی من رو هم در جریان بزار، لطفاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو که متوجه شد خواهرش نمی‌خواهد گذشته را مرور کند، خسته و غمگین باشه‌ای گفت و به رفتن خواهرش خیره شد. رایو آهسته به طرف درب رفت. صدای قدم‌هایش روی پارکت‌های کهنه، انعکاس جالبی در خانه همیشه مسکوت ایجاد می‌کرد. با رسیدن به درب چوبی، آن را گشود. گرد و غباری از درب کهنه بر پا شده و هوا را کمی قبارآلود کرد. ملکه با سرفه‌ای از خانه بیرون آمد و درب را آهسته بست. با بسته شدن درب، استیو بدن سنگین‌اش را روی میز رها کرده و دست‌هایش را ستون سرش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرده بود جلوی خواهرش محکم باشد، اما استیو را چه به محکمی؟ او در خاندان بریل آسیب‌پذیر ترین فرد بود و آن را همه می‌دانستند حتی رایو، اما گویا رایو آن‌قدر خود حالش بد بود که چیزی از خصوصیات برادر عزیز دردانه‌اش، به یاد نمی‌آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو به فکر فرو رفت. چه می‌توانست بکند؟ راهی نداشت، او تمام کتاب‌ها را خوانده بود اما جایی از همچون خطری نام برده نشده است. اما سوال اصلی این بود که مگر قدرت هایدرا چه می‌توانست باشد که دنیا را به نابودی می‌کشاند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*دفترچه لغات*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حومورا جوآن‌ها خاندان اژدهایان در سن پانزده سالگی به بدن اصلی خود یعنی بدن اژدها تبدیل می‌شوند و سپس پس از تکمیل شدن سن هجده سالگی خود، قدرت‌های الهی خود را به دست می‌آورند. بسته به خون و قدرت پدر و مادر آن اژدها، قدرت او نیز از همان سر چشمه می‌گیرد. در حومورا سن اژدهایان و موجودات دیگر بسیار زیاد است. به گونه ای که پس از 18 سالگی تنها سنشان بیشتر شده و سرعت پیریشان خیلی کم می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوال خوبی است. اما پاسخ‌اش را تنها آن فرد ناشناس می‌داند و گویا تنها شش ماه تا فهمیدن کل جهان باقی‌مانده. خطر در کمین است و حومورا در آستانه نابودی به سر می‌برد. در لبه پرتگاه ایستاده و در انتظار گذر زمان است تا هایدرا، قدرت‌های خود را به دست آورد، به راستی که موعود کی فرا خواهد رسید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غمگین آهی کشیده و از خانه بیرون می‌روم. به دنبال رایو حرکت می‌کنم، آهسته و با اندوه بسیار هر قدم‌اش را بر روی زمین می‌گذارد و باز بلند می‌کند. چقدر ناراحت است، به قدری که اگر نمی‌توانست آتش درون‌اش را کنترل کند، به حتم تمام گل‌های رز قرمز و زرد داخل باغچه‌های کنارش را می‌سوازند و تبدیل به خاکستری سرد و بی‌روح می‌کرد. به او حق می‌دهم، زیرا او هرچه نباشد یک مادر بوده و این انکار ناپذیر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنل مشکین‌اش روی چهره آشفته اش به آرامی به چپ و راست تاب می‌خورد و موج کمی از باد را ایجاد می‌کند. رایو دوباره از همان مسیر زیبای قبلی باز می‌گردد، اما این‌بار اصلاً حواس‌اش به اطراف نیست، چرا‌که حتی متوجه آن فردی که با سرعت از جلو به طرفش می‌دود، نمی‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر جوان بی‌توجه به رایو، گویی که کسی دنبال‌اش کرده است، می‌خواهد با سرعت از کنار رایو بگذرد که ناخواسته و با شدت زیاد به شانه رایو برخورد می‌کند. رایو که تا آن لحظه عمیقا در افکار خود غرق بود، هین بلندی کشیده و محکم به زمین افتاد. پسر اما آن‌قدر عجله داشت و ترسیده بود که بی‌توجه به او، سریع از روی زمین خاکی و کثیف برخاست و به دویدن و فرار ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه کرده است که آن‌گونه مضطرب درپی گریختن بود؟ توجه‌ام مجدد به رایو جلب می‌شود، نگهبآن‌های که به دنبال آن پسر بودند، تمام منطقه را با سر و صداهایشان روی سر گذاشته و توجه همه مردم را به خود جلب کرده بودند. نگهبآن‌ها با سرعت زیاد، به دنبال آن پسر در تعقیب و گریز بودند و فریاد می‌زدند تا مردم از جلوی راه‌شان کنار بروند. ده نگهبان با رسیدن به رایو، بدان نگاه انداخت به او از کنارش گذشتند و وی را تنها گذاشتند، اما نگهبان آخری که گویا مرد جوانی بود، با دیدن رایو که بر زمین افتاده و دامن و شنل تیره‌اش به رنگ خاک در آمده‌اند، از سرعت‌ خود كاست و با رسيدن به رایو ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع جلوی رایو خم شد و خواست بازوی او را بگیرد، دستش را به طرف بازوی ملکه برد که با دیدن چهره غم زده و سرخ شده رایو، وحشت‌زده دستش در میان راه خشک گشت. هدفش تنها کمک بود اما تعجب در چشم‌هایش موج می‌زد، آیا آن زن، واقعاً ملکه بزرگ آزتلان است؟ فرزند شاه پیشین و مادر پرنسس حال؟ آیا او واقعاً همسر شاه بزرگ آزتلان است؟ اگر اوست، پس در میان مردم چه می‌کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به یاد داشت، ملکه هر وقت می‌خواست از قصر بیرون بیاید با خدم و هشم زیادی راهی می‌شد. اما اکنون این‌گونه و در این مکان شلوغ بر روی زمین افتاده است! این برایش بسیار عجیب و شوک‌آور بود. مرد سریع دست‌هایش را عقب آورد و خواست احترام بگذارد که ملکه به سرعت و با لحنی کلافه و تهدید آمیز زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم نیست، بس کن سرباز، از کدوم بخشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد با دستور ملکه، درحالی که همان گونه جلوی ملکه خم شده و به ظاهر برای کمک به آن زن خود را به زحمت انداخته بود، سریع پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آیکان هستم اعلیحضرت ملکه، سرورم شما این‌جا؟ عذرمی‌خوام اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه که حال و حوصله پاسخ دادن به سوال‌های بعدی او را نداشت، آرام لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمک کن بلند بشم، هیچکس نباید بفهمه من امروز این‌جا بودم و چه اتفاقی افتاده! این یه دستوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس به چشم‌های قهوه‌ای آیکان خیره شده و منتظر پاسخ او ماند، آیکان که به خوبی متوجه مفهوم نهفته در حرف ملکه شده بود، لحظه‌ای ترسید. او تازه ازدواج کرده و به حتم همسرش را دوست داشت. پس نمی‌خواست حالا-حالا ها تنهایش بگذارد. سریع سرش را خم کرده و با کمی ترس پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله اعلیحضرت. ملکه سلامت باد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایو آهسته سرش را بالا و پایین کرد و دستش را در هوا معلق نگه داشت، آیکان با دیدن دست ملکه، سریع انگشت‌های ظریف او را در دست بزرگش گرفته و به ایشان کمک کرد تا بلند شود. با بلند شدن ملکه، سریع خم شده و به آرامی دامن و شنل ملکه را که پر از خاک شده بود تکاند، سپس دو قدم از او فاصله گرفت و سرش را بدان حرفی دیگر، پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه کمی به صورتش خیره ماند، سعی کرد در این حال و احوال ناخوشایندش، چهره گرد و تپلی او را در ذهن خود به یاد بسپارد تا مبادا اگر چیزی به بیرون درز پیدا کرد سریع مقصر را پیدا کند. او همیشه محتاط است، حتی در مواقعی که همچون الان، حال ناخوشی داشته باشد. آری واقعاً تحسین‌برانگیز است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی نگذشت که ملکه، بدان آن‌که حرفی بزند به طرف قصر قدم برداشت و آیکان را تنها گذاشت. با رفتن و دور شدن ملکه، آیکان لب‌هایش را بهم فشرد و نفسی از سر آسودگی کشید. پیچاره گویا بسیار تحت فشار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز با رایو همراه شدم و آیکان را با آن افکار ترسیده و مغشوشش تنها گذاشتم. ضربان قلب رایو گویا در هر لحظه صدها بار به سینه‌اش می‌کوبید، ترسیده بود. نگران است اما نه نگران حضور مخفی‌اش در شهر، نگران هایدراست، اما به راستی خسته نشده؟ شاید واقعاً به قول پادشاه، بیش از حد اهمیت می‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از گذشت دقایقی و رسیدن به آن جنگل خارج از شهر، رایو باری دیگر به اژدها تبدیل گشت و دوباره بر فراز آسمان به پرواز در آمد. با نعره‌هایی که می‌کشید گویا اندوهش را فریاد می‌زد، او ملکه بود و اجازه نداشت با صدای بلند گریه کند، اما می‌توانست نعره‌ای دهشتناک بکشد. چرا‌که فریاد اژدهایان در حومورا تنها دو معنا خواهد داشت، یک، اژدهایی در هنگام درد کشیدن و دیگری سروری در راس قدرت و شکوه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردم با دیدن ملکه سرزمین خود بر فراز آسمان پایتخت، خوشحال گشته و با دست‌هایی نقاب‌زده بر پیشانی، با چشم‌هایی درخشان به آسمان خیره شدند. درخشش یک اژدهای بریل سلطنتی در فراز آسمانی که با نور زیبای خورشید روشن‌تر از قبل شده است، بسیار زیبا و با شکوه می‌باشد. به خصوص با آن نعره‌های بلند و قدرتمند که همه را مجذوب خود کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گونه‌ای که کودکان هم دست از بازی‌های خود کشیده و با شوق و آرزوهای بسیار به اژدهای بزرگ بریل خیره شده‌اند. آن‌ها نعره‌های با شکوه و قوی ملکه رایو را از سر قدرت می‌بینند، اما تنها جورمونند که از پشت شیشه‌های قصر این صحنه را نظاره می‌کند، می‌داند این نعره‌ها چه حرف‌های بسیاری را در پشت خود پنهان کرده‌اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران و اندوهگین نگاهم را از آن شکوه زیبا گرفتم. رایو به حتم این‌کار را کرد تا بتواند راحت‌تر در برج قصر فرود آید و کسی به حضور مخفیانه‌اش در شهر مشکوک نشود. چراکه به حتم نمی‌توانست با آن جثه بزرگ مخفیانه همچون قبل وارد اتاق‌ خود با آن پنجره کوچک شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از میان مردم گذشتم و بی‌توجه به نگاه‌های ذوق‌زده‌شان، به طرف کوهستان پرواز کردم. با سرعت باد خود را به مکان همیشگی هایدرا که در آن‌جا می‌نشست، رساندم. دخترک بیچاره همچون تمام این چند سال، زانوان لاغرش را در آغوش گرفته و به جلوی خیره گشته بود. به دوردست نگاه کردم. یک رشته کوه بسیار وسیع، که این کوه بلندترین آن‌ها بود و به زیبایی به تمام کوهستان و رشته کوه‌هایش دید داشت. مه زیبایی تمام منطقه را در برگرفته است و باد به آرامی، می‌وزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا آرام آهی کشید، در دلش آشوبی بسیارست، از تمام دردهای دنیا خسته گشته و دلش کمی شادی می‌خواهد. او لیتلی‌ها را دارد اما باز هم یک اژدهاست و لازم دارد با اژدهایان رابطه داشته باشد نه آن‌که با حیوانات معمولی رفت و آمد کند. به خصوص با توجه به مقام سلطنتی‌اش این امر ویژه‌تر خواهد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما در آزتلان که می‌خواست با او همراه باشد؟ شایعه پرنسس شیطانی در تمام کشور پیچیده و چه بسا که بسیاری پیاز داغش را هم زیاد کرده بودند و دیگر کسی نمی‌دانست راست و دروغ چیست. اصلاً واقعیت کدام است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اندوه بسیاری از هایدرا ساطع می‌شد. خسته سرش را روی زانوانش گذاشت و چشم‌هایش که سرشار از بغض بودند را آرام بست. دست‌هایش بیشتر از قبل زانوهایش را محکم در آغوش گرفتند. موهای زیبای طلایی‌اش به زیبایی همراه با باد می‌رقصیدند اما کاش هایدرا نیز حال خوبی داشت تا بتواند از این صحنه زیبا، نهایت لذت را ببرد. افسوس آن‌قدر درگیر مشکلات و تمسخرهای دیگران شده است که زیبایی‌ها را به کل فراموش کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی گذشت، هایدرا همچنان در آن کوهستان سرد که لحظه به لحظه به غروب زیبای خورشید نزدیک‌تر می‌شود، نشسته است. ساعت‌ها از حضور در آن‌جا می‌گذرد و او همچنان تکانی نخورده، هرکس نمی‌دانست گمان می‌کرد او سال هاست مرده و در این حالت خشکیده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نه، این خصوصیت هایدرا بود. هرگاه در فکر فرو رفته و یا از چیزی رنج می‌برد، این‌گونه در افکار درهم‌اش غرق گشته و ساعت‌ها نه چیزی می‌خورد و نه سخنی می‌گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکنون نیز در فکر است، دارد با خود تحلیل می‌کند که اگر فرار کند، شاید از این وضعیت اسفبار راحت شود، اما پدرش چه گناهی داشت؟ او از دست ملکه و اشراف‌زادگان بریل عاصی گشته بود نه از دست پدر مهربان و دل‌رحم‌اش. زیرا خود می‌دانست تا چه اندازه وابسته پدرش است و نمی‌تواند او را رها کند. اما از طرفی این آزار و اذیت‌های اشراف‌زاده‌ها، به خصوص پسر عمو‌ها و دختر خاله‌هایش بسیار او را تحت فشار گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر هفته مراسم‌های مختلفی توسط عمو‌ها و خاله‌هایش برگذار می‌شد و چون وی پرنسس کشور بود، باید در این مراسم‌ها به همراه ملکه و پادشاه حضور پیدا کند. ولی به وضوح با حضورش در مراسم، نگاه‌های تمسخر‌آمیز و ترحم‌انگیز خانواده‌های اشرافی و وزرا را احساس می‌کرد و کاری جز لبخند زدن به بقیه از دست‌اش بر نمی‌آمد. به راستی که این‌گونه تظاهر کردن بسیار وحشتناک و دردناک است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرفی نیز اگر نرود، او را بیشتر مسخره می‌کنند و ارزش ملکه و پادشاه را پایین می‌آوردند. به گونه‌ای که یک‌بار با مریض بودن هایدرا و نرفتن‌اش به مراسم عموی بزرگ‌اش، جدال بزرگی میان پدربزرگ ملکه با پادشاه رخ داد، چراکه اشراف گفته بودند عدم حضور هایدرا در این مراسم‌ها پرنسس بودن او را نقص می‌کند و او لیاقت عنوان پرنسس پادشاهی را ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آن پس، هایدرا حتی اگر به خاطر بیماری تا پای مرگ جلو برود، باید در این مراسم‌ها حضور داشته باشد و هیچ راهی برای دور زدن ندارد. همچنین اگر بقیه او را مورد تمسخر قرار بدهند او باید با وقار رفتار کرده و اجازه پاسخ دادن ندارد. چراکه ملکه بعد از آن حسابی او را تنبیه خواهد کرد. اما چرا؟ زیرا در شأن یک پرنسس نیست با دیگران دهان‌ به ‌دهان شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این شرایط سخت به حتم برای پرنسس‌های سرزمین‌های دیگر لحاظ نمی شود و تنها برای پرنسس آزتلان خواهد بود، زیرا شرایط اسفناک هایدرا تنها به خاطر ورتلس بودن او بوده و اگر تا هجده سالگی‌اش قدرت آتش خالص را به ارث ببرد، تمام این محدودیت‌های زجرآور تمام گشته و دیگر کسی جرأت مسخره کردن او را نخواهد داشات. اما نکته آن است که آیا او تا هجده سالگی زنده خواهد ماند یا توسط آن فرد ناشناس کشته می‌شود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا عمیق در فکر غرق شده بود که با صدای بال یک اژدها، چشم‌هایش را گشود. سرش را بالا آورده و با دیدن مونیکا، اژدهای بریلی که از خاندان‌های فرعی این نژاد بوده و برای مادرش کار می‌کرد، سریع از جای خود برخاست. به حتم آمده است تا او را به خانه بازگرداند. اما او نمی‌خواهد فعلا در آن قصر طلایی اما تاریک و فضای خفقان‌آورش باشد، چراکه نیاز داشت بیشتر از این آزادی لذت ببرد. هرچند اگر حقیقی نباشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا با بدن بزرگش جلوی هایدرا روی صخره بلند کوه فرود آمد و در لحظه به جسم انسانی‌اش تبدیل شد. با دامن زیبای قرمز و طلایی‌اش قدمی به جلو برداشت و جلوی هایدرا تعظیم کوتاهی کرد. سپس دست‌هایش را روی قلب خود نهاده و با آرامش زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس، سرورم ملکه گفتن شما رو به قصر برگردونم. لطفاً همراه من بیاین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با حرف مونیکا، نگاه از او گرفت، پوزخندی زد و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این‌جا برو مونیکا، راه قصر رو بلدم نیازی به همراه نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آن‌که پرنسس دستور بازگشتش را داده بود، اما مونیکا به خوبی می‌دانست اگر تنها به قصر بازگردد سرورش ملکه به حتم او را مجازات می‌کند. پس درحالی که همچنان در حالت تعظیم بود، با نهایت احترام پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفاً اجازه بدید همراهی‌تون کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با شنیدن این پاسخ و فهمیدن آن‌که قرار است مجدد مثل همیشه یک دم همراه خود داشته باشد که لحظه به لحظه یادآوری کند باید به قصر بازگردد و یک پرنسس است، کلافه و عصبانی به طرف مونیکا بازگشت و خشمگین پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرپیچی از دستور پرنسس؟ یادت نره تو فقط یه ندیمه درجه دومی. تا اشتباهت رو به ملکه گزارش ندادم برگرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا اما از هایدرا ترسی نداشت. چراکه او هنوز قدرتی ندارد تا بتواند حتی با مونیکا مبارزه کند، چه رسد به خلع مقام و مجازاتش. پس در سکوت درون دلش به او خندید. سپس این چنین پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس لطفاً شرایط رو برای من سخت نکنین. به سرورم ملکه قول دادم تا شما رو برگردونم. اگر تنها برگردم به هر حال مجازات میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا کلافه شده بود اما به خوبی اخلاق مادرش را می‌شناخت، می‌دانست حتی اگر گزارش سرپیچی از دستورش را بدهد، ملکه او را مقصر می‌داند نه خدمتکار عزیزش را، اما به هر حال از تلاش دست نکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش بگو به دستور من برگشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا اما همچنان استوار در جای خود ایستاده و در سکوت با سری خم شده به زمین نگاه می‌کند. زیرا مراحل را از بر است و تمام‌شان را قبلا انجام داده است. به خوبی می‌داند اگر همچون اشتباهات گذشته بدان پرنسس بازگردد، واکنش ملکه به شدت بد خواهد بود. پس عصبانیت ناچیز پرنسس را به جان می‌خرد. سرش را بالا می‌آورد و به چشم‌های خاکستری و منتظر پرنسس خیره می‌شود. این چنین در پاسخ می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو ببخشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جمله تنها یک معنا دارد و آن این است که حرف‌های هایدرا زره‌ای برای مونیکا مهم نیست، زیرا حامی پشت هایدرا از خود او وحشتناک‌تر و قدرتمند‌تر است. هایدرا آرام و غمگین از ناتوانی خود بر سر قدرت، برای آخرین بار نفس عمیقی کشید، به منظره جلویش و رشته کوه‌های مه‌آلود خیره شد. می‌خواست در این لحظات آخر بازگشت، تمام انرژی این منطقه و منظره زیبایش را بگیرد تا برای مدتی با یادآوری این تصویر زیبا، در آن قصر تاریک لذت ببرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی بعد، چشم‌هایش را بست و با لبخند سرش را بالا گرفت. مونیکا نیز از دیدن همچون آرامشی در صورت هایدرا لبخندی بر لب‌هایش نشست و به منظره خیره شد. غروب بسیار دل انگیزی خورشید گویی زمان را متوقف می‌کند و باد با آن به آرامی همراهی خواهد کرد. سردی و گرمی هوا به شدت لذت بخش است، به گونه‌ای که می‌خواهی ساعت‌ها در آن لحظه از زمان خنثی بمانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو داشتند از آن هوا لذت می‌بردند که ناگهان با شنیدن صدایی از پایین کوه و افتادن چند سنگ از ارتفاع بسیار، مونیکا سریع به سمت لبه صخره دوید. هایدرا نیز از این واکنش شدید مونیکا، ترسید و چشم‌هایش را باز کرده و به طرفش رفت. مونیکا سریع و نگران گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس جلو نیاین. یکی این‌جاست و انگار شما رو تعقیب می‌کرده. لطفاً همین‌جا بمونین تا پیداش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا تا خواست پاسخ بدهد، مونیکا سریع به جسم اصلی‌اش تبدیل شده و با سرعت به پایین صخره پرواز کرد. هایدرا به سمت لبه صخره آمد و شاهد پرواز زیبای مونیکا شد. سپس در دل خود گفت کاش می‌توانستم این‌گونه آزادانه پرواز کنم! اما او نمی‌توانست، چراکه همه او را می‌شناختند و بیشتر مسخره‌اش می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نعره بلند مونیکا، هایدرا از فکر بیرون آمد و به پایین خیره شد. مونیکا با سرعت به بالا پرواز می‌کرد و انسانی در بین پاهایش بود که با چنگال‌های بزرگ خود، او را اسیر کرده بود. متعجب به او نگاه می‌کرد که مونیکا به بالا رسیده و جلوی هایدرا در جسم اژدهایی‌اش نشست. سپس یک پایش را جلو آورد‌ و درحالی که با سر اژدهایی وحشتناکش که پر از دندان‌های تیز به رنگ سفید براق بودند، به آن انسان نگاه می‌کرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس، اون داشت جاسوسی‌تون رو می‌کرد! باید به قصر ببریمش و ازش بازجویی کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا عمیقاً به آن دختر با موهای قهوه‌ای‌اش خیره شد، به نظر نمی‌آمد قصد بدی داشته باشد. پس به مونیکا دستور داد تا او را بر زمین بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا چشمی گفته و سریع چنگال‌های بزرگش را باز کرد. بخاطر ارتفاع مونیکا آن دختر همان‌طور که جیغ می‌کشید، از ارتفاع دو متری به زمین افتاد. دستش به سنگی برخورد کرد و جیغش بیشتر به هوا رفت. سپس همان‌طور که می‌گریست، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این‌قدر وحشی هستی؟ اَه دستم شکست لعنتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا که از لحن حرف زدن و گونه برخورد آن دختر عصبی شد، خواست نعره‌ای بکشد که هایدرا آرام خطاب به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولش کن مونیکا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا با عصبانیت نفس آتشینش را فرو خورده و به جسم انسانی‌اش تبدیل گشت. سپس کنار هایدرا ایستاد و با احتیاط گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون مشکوکه، باید به قصر ببریمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا اما بی‌توجه به حرف مونیکا، چند قدم به آن دختر ترسیده که موهای بلند‌ش بهم ریخته بودند، نزدیک شد و با آرامش پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن دختر با شنیدن صدای آرام و خوش آوای هایدرا، دست از جیغ و داد برداشت و با چشم‌هایی پر از اشک به هایدرا خیره شد. سپس آرام لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من... من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او که از صدای آرامش‌بخش هایدرا در شوک فرو رفته بود و نمی‌دانست چه‌گونه باید پاسخ بدهد، اکنون محو رنگ نقره‌ای چشم‌های هایدرا گشته بود، گویی افسون شده است. پس بیشتر مورد شک مونیکا قرار گرفت. مونیکا با خشم مجدد میان حرف آمد و با ظن به آن دختر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس اون به وضوح داشت شما رو تعقیب می‌کرد. شاید نیت پنهانی داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر با حرف مونیکا، سریع به خود آمده و با ترس جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نه من، من فقط داشتم از کوه بالا می‌اومدم که یه اژدهای قرمز رو اون بالا دیدم. من... کنجکاو شدم ببینم چه‌خبره که یه بریل این‌جاست. دیدم یکی دیگه هم هست و اون رو... اون رو پرنسس صدا می‌زنه. من واقعاً هدف بدی نداشتم. من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا که بیشتر مشکوک شد، عصبی از آن دختر پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی از کوه بالا اومدی؟ دنبال چی بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با سوال به جای مونیکا، مجدد به چشم‌های قهوه‌ای دختر چشم دوخت. دختر غمگین این‌بار بر خلاف روحیه پر انرژی چند دقیقه قبلش، پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چیدن گیاه دارویی به اینجا اومدم. مادرم مریضه، گفتن، گفتن شاید این بتونه خوبش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با شنیدن این حرف، قانع پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه گیاهی؟ اسمش چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن دختر که مجدد از صدای هایدرا در لذت غرق شده بود، با تردید و کمی تاخیر بدان نگاه کردن به چشم‌هایش پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیاه پنجه شیطان سرورم، طبیب گفت اگر بتونم اون رو پیدا کنم ممکنه مادرم زنده بمونه! ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا اندکی در فکر فرو رفت. او قبلاً نام این گیاه را شنیده است. این گیاه جزو گیاهان کوهستانی آزتلان بود که به شدت نادر است و پیدا کردنش بسیار سخت خواهد بود. چیدن آن نیز بسیار خطرناک است زیرا آن در قله مرتفع ترین کوه رشد می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گویی که قانع شده بود. زیرا آهسته سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما چی؟ اون گیاه این‌جاست. به حتم اگر دنبالش بگردی پیداش می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر سری از روی تایید سخنان هایدرا تکان داده و در جواب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله سرورم، طبیب مادرم گفت باید به این کوهستان بیام و در این‌جا رشد می‌کنه. منم برای همین اومدم و به شما برخوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا آرام سرش را تکان داد، اما مونیکا هنوز آن دختر و هدفش را بارو نکرده بود. چراکه می‌دانست او یک اژدهای بالغ است، پس چرا باید اين‌گونه از کوه آويزان شود؟ با شک و تردید سوالش را پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو یه اژدهایی و بیشتر از پونزده سال سن داری، پس چرا پرواز نکردی تا راحت‌تر بهش برسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر از سوال مونیکا لبخندی زده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون بال‌هام زخمی‌ان، قبلاً چند باری سرم گیج رفته و سقوط کردم. برای همین طبیب گفت بهتره مدتی پرواز نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا لبخندی از راست‌گویی آن دختر زده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمت چیه؟ از کجا میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر خشنود خندید، زیرا می‌دانست دیگر خطری جان‌اش را تهدید نمی‌کند. پس پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمم لی‌لی هست، از روستای کنار شهر آگاذ میام، پرنسس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با شنیدن نام آگاذ متعجب گشت. چراکه از آزتلان تا آگاذ ساعت‌ها راه بود. به گونه‌ای که اگر او واقعاً تمام راه را پیاده آمده باشد، الآن جانی برای بالا آمدن از کوه برایش باقی‌نمانده است. هایدرا کمی برای پاسخ تعلل کرد که مونیکا مجدد سوال‌های مرموز و مشکوکش را از سر گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از روستای کنار آگاذ؟ می‌خوای بگی این همه راه رو پیاده اومدی؟ انتظار داری باور کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لی‌لی که با لحن خشن و عصبی مونیکا باز ترسید، سریع دست راستش را به نشانه قسم به حقیقت، روی قلبش گذاشته و با صدایی لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور کنید دروغ نمیگم، گفتم که مادرم مریضه، برای اون گیاه این همه راهرو اومدم، باید سریع واسه‌اش ببرم وگرنه می‌میره. خواهش می‌کنم بذارید برم. به کسی نمیگم امروز شما رو این‌جا دیدم‌. لطفاً عفو کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا که از التماس‌های آن دختر بيچاره بیشتر از قبل غمگین شد، این چنین دستور داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزار بره. اگر درست بگه من باعث می‌شم یکی جونش رو از دست بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا اما سریع و مصمم دستور هایدرا را این گونه رد کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه پرنسس نمیشه، اون به شدت مشکوکه، باید به قصر ببریمش تا ازش بازجویی کنیم و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا کلافه از حرف‌های مونیکا پوفی کشید و میان حرفش درحالی که به طرف لی‌لی می‌رفت تا او را از روی زمین بلند کند، با صدایی بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بس کن مونیکا، این یه دستوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا که تا آن لحظه به شدت عصبی بود با حرف دستوری هایدرا بیشتر از قبل واکنش نشان داده و سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید به ملکه گزارش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با شنیدن نام ملکه، بالای سر لی‌لی ایستاد و چشم‌هایش را محکم بست. مونیکا به خوبی نقطه ضعف او را می‌دانست. اما نه اگر لی‌لی واقعاً درست می‌گفت، ممکن بود به خاطر بزدلی او، یک نفر جانش را از دست بدهد. پس آرام چشم‌هایش را گشود. خم شد و دست لی‌لی را گرفت و او را بلند کرد. لی‌لی درحالی که بغض داشت، خواست حرفی بزند که هایدرا رویش را از وی برگرداند و ‌بی‌حس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو دختر، امیدوارم حرف الآنت یادت نره وگرنه دیگه نمی‌تونم کاری برات انجام بدم. دیدار ما در این‌جا باید تا پایان عمرت یه راز باقی بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لی‌لی که گویا متوجه وضعیت بحرانی شده بود بدان حرف اضافه، سریع چشمی گفت و با احترامی مجدد به سرعت به طرف مخالف صخره دوید تا از کوه پایین برود. عجیب نیست؟ او مگر به دنبال آن گیاه به سختی بالا نیامده است، پس چرا مجدد به پایین می‌رود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا که گویی متوجه این موضوع شد، خواست به هایدرا بگوید اما هایدرا بی‌توجه به او انگار که دلخور شده باشد، به اژدها تبدیل شده و بلافاصله بال‌های سبز روشنش را باز کرد. سپس به زیبایی به آسمان صعود کرده و اوج گرفت. مونیکا از آن رفتار هایدرا اخم کرده و او نیز به اژدها تبدیل شد تا به دنبال هایدرا برود. هم به پرنسس حق می‌داد و هم نمی‌داد، انگار خودش هم نمی‌دانست با خود چند- چند است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو در کنار هم در آسمان آبی و زیبای پادشاهی پرواز می‌کردند و در سکوت از منظره لذت می‌بردند. از آن بالا دشت‌های آزتلان به زیبایی همچون فرشی زمین را پوشانده‌اند و آن خانه‌های زیبای چوبی همچون طرحی در قالی، آن دشت را زینت بخشیده‌اند. هایدرا سرش را بالا گرفت و به دور دست خیره شد. قصر طلایی آزتلان با آن آبشار‌های معلق معروف‌اش از دور مشخص است. شکوه قصر، زبان زد تمام پادشاهی‌های مجاور بود و آن‌ها در تلاش برای تصاحب همیشگی آن بودند. اما نه تا زمانی که پدرش بر تخت سلطنت‌ نشسته است، هیچگاه به آرزوی خود نمی‌رسند. چراکه شاه جورمونند، یکی از بهترین پادشاهان چند سال گذشته است که به آزتلان رونق بسیاری بخشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا مجدد بال زد و سپس بال‌هایش را ثابت نگه داشت تا سرعتش بیشتر نشود. چراکه شاید می‌خواست دیر تر به قصر برسد و آرامش را بیشتر برای خود نگه دارد. هر دو پس از چند دقیقه با رسیدن به آسمان پایتخت توجه مردمان را به خود جلب کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردم با شادی و گاه‌گاهی با ترحم و تمسخر به آسمان خیره شده‌اند. اژدهای ورتلسی که همراه با یک محافظ بریل است بسیار دیدینی و تعجب برانگیز خواهد بود. همه می‌دانند تنها اژدهای ورتلسی که اجازه دارد همراه با اژدهایان بریل پرواز کند کسی جز پرنسس آزتلان نیست و چه خنده‌دار است که بریل‌ها باید به او خدمت کنند. واقعا شرم‌آور است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا که به خوبی با آن گوش‌های تیز خود زمزمه‌های مردم را از آن ارتفاع هشتاد متری می‌شنید، با درد بال‌اش را محکم بالا و پایین کرده و به طرف قصر سرعت گرفت. اعصاب‌اش مجدد با حرف‌های بد و زننده مردم بهم ریخت. قلب‌اش مجدد مجروح شده و حال باید با مادرش نیز رو‌به‌رو شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه و با افکاری درهم از دروازه بزرگ طلایی قصر عبور کرد و از زیر آبشارهای ورودی گذشت. با ورودش به محوطه معلق قصر، همه سربازان برایش تعظیم کردند. او اما بی‌توجه به آن‌ها به طرف اتاقش بال زد. تنها می‌خواست با نهایت سرعت خود را به اتاقش برساند تا با ملکه رو‌به‌رو نشود. اما این خیالی واهی بود. چراکه با عبور از کنار باغ سلطنتی انعکاس، نعره بلند ملکه او را مورد هدف خود قرار داد. ملکه با بدن اژدها، در بالای سقف پل آینه نشسته بود و با اخم و ابهتی دل‌فریب، به هایدرا نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعره عصبی ملکه، وضعیت وخیم اوضاع را بازگو می‌کند. به حتم آشوبی در راه است. هایدرا با دیدن مادرش، عصبی با خود زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا که زمزمه آهسته او را شنید، کنارش قرار گرفت و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرورم ملکه خیلی نگرانتونن، کاش یکم درکشون کنین‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با حرف مونیکا به طرف‌اش خرخری کرد و با خشم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در جایگاهی نیستی که به من امر و نهی کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا با اخم به او خیره شد. او تنها یک ورتلس است؛ اگر پرنسس نبود حتی لیاقت هم پروازی با او را هم نداشت، اما حیف که نمی‌توانست چیزی بگوید، چراکه ملکه به حتم او را می‌کشت. بنابراین سریع کمی به عقب پرواز کرد و در پاسخ با شرمندگی ساختگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عذرمی‌خوام اعلیحضرت. قصد بدی نداشتم. لطفاً عفو کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا اما به عذرخواهی لازم نداشت، الآن به شدت تحت فشار قرار گرفته بود و ناخودآگاه واکنش‌های بدی نشان می‌داد. به خصوص که با حرف‌های مردم بیشتر عصبی شده و اکنون نیز در دیدرس تمامی افراد قصر قرار داشت! به راستی که چه‌قدر سخت است مورد توجه افراد زیادی باشی که ریز به ریز رفتارهایت را برای خود تعبیر و تفسیر می‌کنند و تو را لایق نمی‌دانند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا نگاهش را از مونیکا گرفت و با اخم به ملکه دوخت. حسی همچون حقارت داشت. این‌که ملکه از آن بالا به او نگاه می‌کند برایش خوشایند نیست، آرام میان دندان‌های تیز و برنده‌اش غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرت به کار خودت باشه ندیمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مونیکا با حرف پرنسس، پنجه‌هایش را در پوست ضخیم پای خود فرو کرد و بدان حرف دیگری در پشت هایدرا سکوت اختیار کرد. پرنسس با کمی تعلل به طرف باغ پرواز کرد، ملکه با حرکت هایدرا به سمت خود، بال‌های بزرگ قرمز زیبایش را گشود و از روی پل بلند شد، چرخی در هوا زد و با نعره‌ای به طرف داخل پل پرواز کرد. در لحظه درحالی که نزدیک بود با آن جثه غول‌آسایش به پل برخورد کند به انسان تبدیل شده و به زیبایی با مهارتی بالا، پاهای پنهان شده در زیر دامن طلایی‌اش را روی شیشه‌های پل نهاد. سپس با غرور درحالی که به طرف باغ می‌رفت، به هایدرا نگاه کرد که با اخم به طرف باغ می‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده‌ها ندیمه در پشت ملکه حرکت می‌کنند و شاهد عصبانیت او هستند. به حتم امروز کار هایدرا ساخته شده بود اما چرا؟ او که همیشه از قصر بیرون می‌رفت، چه شده بود امروز آن‌قدر رایو عصبانی شده است؟ نکند باز کسی چیزی گفته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن ملکه به ورودی باغ، هایدرا نیز رسید و به سختی با عدم توانایی به جسم انسانی‌اش در آمد. با برخورد پاهایش به شیشه‌ها، گویی پایش پیچ خورده و بر روی شیشه‌ها محکم سقوط کرد. با درد چشم‌هایش را باز کرد و لعنتی بر خود فرستاد. باز هم جلوی دیگران خراب کرده بود و باز شایعه‌ها پر و بال می‌گرفتند. شاهزاده ورتلسی که حتی توان کنترل تعادل خود را ندارد. واقعاً که خنده دار است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام سرش را به نشانه‌ی تأسف به چپ و راست تکان داد و دامن بالا رفته‌اش را درست کرد، سپس سعی کرد بلند شود که با دیدن دامن طلایی ملکه درست در جلوی صورتش، قلبش برای لحظه‌ای از کار افتاد. این‌بار دیگر بدجور خراب کرده است. اگر تا دقایقی قبل، هنوز دلش گواهی نیک می‌داد اکنون با این شاهکار، دیگر هیچ گواهی خوبی صادر نمی‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا سریع از جای خود بلند شد و جلوی مادرش تعظیم کرد. ملکه عمیقا به او خیره بود و چهره‌اش از عصبانیت در عمق سکوت فریاد می‌زد. قلب هایدرا به شدت تند می‌کوبد، استرس و ترس از عصبانیت مادرش با آن گندی که زده است برایش بسیار دردآور بود. دقایقی نگذشت که ملکه با نفس عمیقی خطاب به ندیمه‌ها دستور داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه‌تون مرخصید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندیمه‌ها که از قبل نیز متوجه عصبانیت بی‌حد و مرز ملکه شده بودند، با این دستور سریع چشمی گفته و همگی عقب- عقب به قصر اصلی بازگشتند. گویی تا به حال آن‌قدر سریع دستوری را اجرا نکرده بودند. با خالی شدن پل آینه، ملکه در سکوت وارد باغ سلطنتی شد و هایدرا نیز او را همراهی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو آرام در مسیرهای سنگ فرش شده باغ قدم می‌زدند. ملکه چند قدمی جلوتر می‌رود و هایدرا از پشت او را دنبال می‌کند. عطر گل‌های نسترن و ارغوان تمام منطقه را در بر گرفته است. سقف شیشه‌ای باغ نیز مانع از عبور نور دل‌انگیز و گرمابخش آفتاب نشده و این گل‌ها را بسیار خشنود و سرزنده کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما زیبایی و بوی معطر یک گل برای چیست؟ برای آن‌که پرورش دهندگان خود را شاداب کند، اما اینک گویی هیچ کدام از گل‌های باغ در انجام درست کار خود موفق نیستند، چراکه هم ملکه و هم هایدرا هر دو در دنیای خود و افکار خود سیر می‌کنند و متوجه اطراف‌شان نیستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن به میز سلطنتی، ملکه از کنارش گذشت و به طرف نرده‌های شمالی رفت. با ایستادن در جلوی نرده‌های طلایی، به منظره مرتفع زیبای آبشار جلویش خیره شد. هایدرا نیز از آن‌جایی که می‌دانست چه در انتظارش است، سریع پشت سر ملکه، مثل همیشه روی زانوانش زانو زده و با بغض و سری افتاده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه بزرگ.. عذر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه سریع کلامش را قطع کرد و با لحنی شماتت‌بار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟ چرا بزرگ نمیشی پرنسس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا غمگین سرش را بیشتر پایین انداخت. در پاسخ این چنین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌که از قصر بیرون برم و یکم آزاد باشم نشونه‌ی بچه بودنه؟ آزادی حق هر شهروند ازتلانیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه با پاسخ هایدرا سریع به طرف او بازگشت و با عصبانیتی تشدید شده ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، اما شما شهروند نیستی! انگار اصلاً متوجه نیستی که تو یه پرنسسی نه یه فرد عادی؛ نه شهروند ازتلان! تو باید توی قصر بمونی هایدرا، اون بیرون صدها خطر وجود داره که جون تو رو به عنوان یه پرنسس به خطر می‌اندازه و زندگیت رو تهدید می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با این حرف، به سرعت میان حرف ملکه سرش را بالا آورد و در پاسخ با بغضی سنگین و مشهود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر نخوام یه پرنسس باشم باید چی کار کنم؟ من نخواستم این مقام رو داشته باشم پس چرا هی با اون محدودم می‌کنین؟ ملکه من بچه شمام نه یه پرنسس! بهتره به یاد بیاری شما اول مادرمی بعد ملکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایو در دل، از حرف‌های هایدرا خندید. چه‌قدر همچون برادرش استیو بود. او که خود همین افکار را داشت و به خاطر همان روز و شبش ادغام شده بودند، اکنون داشت سرزنش می‌شد. رایو اما بی‌توجه به حرف‌های غمگین اما حقیقی هایدرا، عصبی پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌که خودت خواستی یا نه مهم نیست، الآن و در این لحظه تو یه پرنسسی پس باید مثل یه پرنسس رفتار کنی‌. هایدرا این حرف آخرمه! نمی‌خوام دیگه بحثی در موردش داشته باشیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا که گمان کرد مادرش اصلاً متوجه حرف‌های او نمی‌شود و یک دنده است، سرش را بالا گرفت و با چشم‌هایی که اشک‌های بی‌رنگ از آن‌ها می‌چکید، به رایو زل زد و با بغص ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفم ملکه، اما من این رو نمی‌خوام، نه این مقام و نه این قصر، چرا نمی‌فهمید؟ این پادشاهی به یک پرنسس حقیقی نیاز داره نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه رایو که باقی حرف‌های هایدرا را خواند، سریع و در میان حرف ناتمام هایدرا پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی میگی هایدرا؟ تو پرنسس آزتلانی! تو جزو نوادگان خاندان سلطنتی بریل هستی، یک پرنسس حقیقی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دروغ چرا، از این حرف دلش خشنود گشت اما نمی‌توانست خودش را گول بزند، چراکه اگر واقعاً این‌گونه بود مادرش با پگاسیس مخالفت نمی‌کرد، بنابراین او نیز به حرف‌های خود اطمینان ندارد و تنها اکنون آن‌ها را تایید می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با کمی تعلل، غمگین پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید شما این‌طور بگین اما بقیه این حرف رو تایید نمی‌کنن. خسته شدم ملکه. واقعاً دیگه خسته شدم. از این همه تظاهر به چیزی که نیستم خسته‌ام. من نه با شکوه‌ام، نه مثل شما با دقت و محترمم، حتی یه رگ قرمز هم توی جسم اصلیم ندارم. چرا من رو برکنار نمی‌کنین و یه پرنسس دیگه... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه رایو سریع به هایدرا نزدیک شد و با خم شدنش، دستش را جلوی دهان هایدرا گذاشت. هایدرا که از کار مادرش شوکه شده بود، کلامش را برید و با چشم‌هایی گشاد شده به او چشم دوخت. ملکه که بغض در نگاه‌اش فریاد می‌زد، با دست آزاد دیگرش بازوی هایدرا را گرفت و او را از روی زمین بلند کرد، اکنون هایدرا در جلویش رخ‌به‌رخ قرار دارد. رایو دو دستش را بر بازوان هایدرا نهاد و محکم فشارش داد، سپس آرام و خیره در چشم های خاکستری‌اش زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه هیچ‌وقت، هیچ‌وقت این حرف رو نزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا که هنوز متوجه موضوع نشده بود هم‌چنان با تعجب به مادرش خیره ماند که رایو با چند بار پلک زدن و کشیدن نفس‌هایی عمیق، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دیگه بزرگ شدی. باید بفهمی چی ‌میگم، تا شش ماه دیگه هجده سالت تموم میشه و قدرت‌های واقعی و همیشگی‌ات رو به دست میاری. اون روز تو به عنوان ولیعهد منصوب میشی. متوجه‌ای؟ فقط تا اون روز دووم بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با حرف ملکه سرش را تکان داد، گویا متوجه شده است موضوع چیست اما هنوز نفهمیده بود چه ربطی به حرف‌های خودش داشت. او ولیعهد شدن را نمی‌خواست و این که اجبار نبود، بود؟ اما طولی نکشید که این ابهامات با ادامه حرف ملکه از بین رفتند. زیرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر این حرف تو به بیرون از اینجا درز پیدا کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه میان کلامش سرش را به چپ و راست تکان داد و با افسوس ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کل کشور بهم می‌ریزه. اشراف‌زاده‌های بریل برای تصاحب قدرت به قصر حمله می‌کنن و من، تو و پدرت رو می‌کشن تا قدرت رو به دست بگیرن. می‌فهمی؟ نداشتن یه وارث، بزرگ ترین ضعف یه پادشاهیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    20

    اه رمان انلاین هم جلداول این رمان هم اینطورولی پیشنهادمیدم جالب وهیجانی 🙏

    ۱ هفته پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    خوبیش این هست که رمان تموم شده و با راحتی کامل میشه خوندش.

    ۱ هفته پیش
  • سلام

    00

    میشه جلد دوم رو هم بذاری؟

    ۵۹ دقیقه پیش
  • فاطمه ❤️

    20

    به جرات یکی از بهترین رمانهایی هست که خوندم خیلی خوب می تونستی باهاش ارتباط بگیری. توضیحات در مورد شخصیت ها ومکان ها اونقدر واضح بود که انگار در اونجا حضور داشتم بی صبرانه منتظر جلد دوم هستم ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 💜🌟💜🌟

    ۲ روز پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ممنونم که مطالعه کردید از نظرتون واقعا خوشحال شدم.

    ۲ روز پیش
  • زینت

    00

    سلام یعنی رمان دوجلدداره؟

    ۵ روز پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    درود سه جلد داره که هر سه به اتمام رسیدن و پشت سرهم در برنامه قرار میگیرن.

    ۵ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.