رمان همسفر گریز به قلم نغمه
همه چیز از یک قسمت از شعر شاملوی جان شروع شد: ” و دریغا – ای آشنای خون ِ من، ای همسفر ِ گریز!- آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ ِ بی عدالتی سوخته ام در شماره از گناهان ِ تو کمترند!” گاهی برای فرار از دردها هم همسفر لازمه؛ همسفری برای گریز! گریز از خود، از غم، از هر چه هست و بودنش آزارت میده؛ از هر چه نیست و نبودنش آزارت میده… همسفر ِ گریز، داستان ِ تکراری ِ نگفتن هاست. هر کس توی دنیای درونش، با خودش ، با خیلی ها، حرفهایی داره، فکر هایی داره. گاه خجالت میکشیم بگیم، گاه مصلحت نمی بینیم بیان کنیم و گاه “زمان” فرصت ِ گفتن رو ازمون می گیره… همسفر گریز رو قبل از زمین نوشتم؛ مثل زمین، با آدمهاش یکی دو سال زندگی کردم و دوستشون دارم. آدمهایی که همچنان اسطوره نیستند. و حتا از آدمهای زمین، واقعی ترند. موضوع اصلی داستان، واقعیه. و همینطور اکثر آدمهاش، ما به ازای حقیقی دارند. یک عاشقانه ی آرام ِ دیگه! شاید زیادی آرام! به آرامش ِ بال زدن ِ یک پروانه که شاید گاهی سبب ِ ” اثر پروانه ای” میشه! اهل خلاصه ی داستان نوشتن نیستم! فقط اینکه بین این آدمها زندگی کردم؛ توی فرهنگشون و عادات
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۱۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #غمگین
خلاصه :
همه چیز از یک قسمت از شعر شاملوی جان شروع شد:
” و دریغا – ای آشنای خون ِ من، ای همسفر ِ گریز!-
آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ ِ بی عدالتی سوخته ام
در شماره
از گناهان ِ تو کمترند!”
گاهی برای فرار از دردها هم همسفر لازمه؛ همسفری برای گریز!
گریز از خود، از غم، از هر چه هست و بودنش آزارت میده؛ از هر چه نیست و نبودنش آزارت میده…
همسفر ِ گریز، داستان ِ تکراری ِ نگفتن هاست.
هر کس توی دنیای درونش، با خودش ، با خیلی ها، حرفهایی داره، فکر هایی داره.
گاه خجالت میکشیم بگیم، گاه مصلحت نمی بینیم بیان کنیم و گاه “زمان” فرصت ِ گفتن رو ازمون می گیره…
همسفر گریز رو قبل از زمین نوشتم؛ مثل زمین، با آدمهاش یکی دو سال زندگی کردم و دوستشون دارم.
آدمهایی که همچنان اسطوره نیستند. و حتا از آدمهای زمین، واقعی ترند.
موضوع اصلی داستان، واقعیه. و همینطور اکثر آدمهاش، ما به ازای حقیقی دارند.
یک عاشقانه ی آرام ِ دیگه! شاید زیادی آرام!
به آرامش ِ بال زدن ِ یک پروانه که شاید گاهی سبب ِ ” اثر پروانه ای” میشه!
اهل خلاصه ی داستان نوشتن نیستم!
فقط اینکه بین این آدمها زندگی کردم؛ توی فرهنگشون و عادات و رسم و رسومشون بودم.
پس برام سبک زندگیشون تخیلی نیست! تجربه ی واقعی ِ خودمه.
از اونجا که با فاصله ی زمانی ِ کوتاهی از زمین، این داستان رو شروع کردم، اجازه می خوام توضیحاتی بدم؛
– شاید به نسبت ِ زمین، همسفر ِ گریز، بازتر باشه. که ناشی از فضا و حال و هوای داستانه.
– همچنان “خانواده” حضور پر رنگ و اجتناب ناپذیر داره؛ که به نظرم نبود یا کمرنگ بودن ِ خانواده در داستانها نه تنها تخیلی و استثناست، که جزء جدایی ناپذیر زندگی و فرهنگ ما ایرانی ها محسوب میشه. و من اغلب در می مونم چطور میشه از واقعیت نوشت و از خانواده فاکتور گرفت؟!
خانواده، در همسفر گریز، اون خانواده ی سنتی و قدیمی و شلوغ ِ زمین نیست.
شاید کمی امروزی تر و کم جمعیت تر باشه ولی با همون میزان تاثیر.
– قطعا تشابهات زیادی بین زمین و همسفر پیدا می کنید که دیگه ریشه در ذهنیات و اندیشه ی من داره.
شیرین ودلچسب وغمگین…پایان خوش
(کلمه هایی درطول داستان ستاره دار هستن که چندخط بعد معنیشون گفته شده)
در حیاط را که بست، دست برد زیر چانه و مقنعه را از سرش برداشت.
صدای ساز از زیر زمین که یک سالی بود تبدیل به پاتوق هنری بچه ها شده بود می آمد.
کلافه از پله ها بالا رفت. انقدر گرمش بود که به بوی خوش شیرینی که در راهرو پیچیده بود هم توجه نکرد. پشت در ایستاد و چند بار زنگ زد. همانطور که منتظر بود، دکمه های مانتو را باز کرد و فکر کرد م*س*تقیم برود سراغ بطری آب خنک داخل یخچال. انتظارش که طولانی شد، کیفش را از شانه برداشت و به دنبال کلید گشت. در باز شد و شکوفه با لبخند گفت " شربت لیمو توی یخچال آماده س!"
نفس وارد شد.
- چرا درو باز نمیکنی؟!
- داشتم با تلفن صحبت می کردم.
نفس کیف و مقنعه را روی مبل رها کرد وبه آشپزخانه رفت.
از همان جا گفت: نوید نیست؟
- پایینه... انتخاب واحد کردی؟
صبر کرد تا نفس بیرون آمد و روی مبل جلوی باد خنک کولر لم داد.
- آره... با هر بدبختی بود بیست واحد گرفتم.
- اگه گرسنه ای بلند شو لباستو عوض کن، بیا با من ناهار بخور؛ اگه نه صبر کن نوید بیاد.
نفس بلند شد.
- میل ندارم.میرم دوش بگیرم...امروزم زود میری؟
شکوفه از آشپزخانه گفت: آره.
نفس کنار در آشپزخانه ایستاد.
- مامان؟!
شکوفه بدون اینکه برگردد، جواب داد: بله؟
نفس مردد گفت: نویدو راضی کردی؟!
- باهاش حرف زدم...
با بشقاب غذا، پشت میز چهار نفره نشست. نفس منتظر نگاهش می کرد. نمکدان را برداشت و روی غذا پاشید؛ حرکتی که وقتی کلافه یا عصبی بود میکرد. اخمهای نفس در هم رفت.
- اصلن مگه من بچه ام که نیازی به اجازه ی نوید داشته باشم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه نیستی ... ولی نوید احساس مسئولیت میکنه... حق هم داره. بالاخره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس میان حرفش پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس نوید شما رو راضی کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه با محبت گفت: عزیزم... من می فهمم تو بزرگ شدی. بهت اطمینان دارم... نوید هم اگه مخالفت میکنه به خاطر نگرانیشه... جامعه خرابه... اون الان خودشو مسئول خانواده میدونه... باید شرایطو درک کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس قدمی عقب رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلن چرا اجازه دادی برم دانشگاه؟! نوید نگفت ممکنه توی دانشگاه یا توی راه مشکلی برام پیش بیاد؟! نگفت ممکنه تصادف کنم؟ یا منو بدزدن؟ یا گول بخورم؟ همه ی حرفاتون تکراریه... همه شم یه معنی میده؛ منو بچه میدونید... ازش بدم میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه با ملامت گفت: نفس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عصبی به طرف حمام رفت و بلند گفت: آره... ازش بدم میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه کف دستش را به پیشانی گذاشت و خیره به بشقاب، سر تکان داد. عادت داشت حرفهای بی پرده و از روی احساس دخترش را بشنود. به قول آرمِن، نفس یک امپرسیونیست واقعی بود! هر چند درست متوجه مفهومش نمیشد اما هر بار نفس احساسش را بروز می داد، آرمن می خندید و همین را می گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید پسر دگم و سخت گیری نبود ولی درباره ی نفس محتاطانه عمل می کرد. شکوفه همه ی حساسیت و احتیاط نوید را نتیجه ی علاقه اش به نفس می دانست ولی نفس فقط بیست سال داشت و کوچکترین مخالفت نوید و مادرش را محدودیت و بچه فرض کردن می شمرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اشتها کمی غذا خورد و آماده ی رفتن به بیمارستان شد. در حیاط، نگاهی به کارتن های چیده شده کنار پله های زیر زمین انداخت و روی اولین پله، نوید را صدا زد. صدای ساز قطع شد و بعد نوید گفت: بیا تو مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد. آرتین لبخند زنان سلام کرد و پله ای بالا آمد. پشت سرش نوید هم بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازم داری توی گرما می ری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه کوتاه گفت: خانوم اسکندری بچه شو می بره شیمی درمانی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نگاه دیگری به کارتن ها انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینا دیگه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید دستش را سایه بان چشمش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما هم که آماده ی خدمت رسانی به همه ی گرفتارای دور و نزدیک... کِی این یک سال تموم میشه تا بازنشسته بشی و خیال همه مون راحت بشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین جواب شکوفه را داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ورقه های آکوستیک. گرفتیم دیوارای پایینو آکوستیک کنیم که هم صدا بیرون نیاد، هم صدای بیرون مزاحم ضبط ما نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه لبخند کمرنگی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه صدای بیرون رو هم با این همه سر و صدای خودتون می شنوید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین پایین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه با تردید گفت: نفس بالاست... باهاش بحث نکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید دستش را از بالای ابرو برداشت و اخمش بیشتر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهش گفتی فکر سفرو از سرش بیرون کنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه سرش را تکان داد و کیفش را روی شانه جا به جا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره... تو هم اگه یه کم با محبت تر باهاش رفتار کنی راحت تر حرفتو قبول می کنه... ناهار آماده س. نفس هم نخورده... فعلن خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید آرام خداحافظی کرد و برگشت پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین داشت کوک ویولن سل را عوض می کرد. نوید نفس بلندی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونم سفر دانشجویی رو کی انداخت توسرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلند تر گفت: پس آرمِن کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ارشاد. دنبال مجوز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید گیتارش را برداشت و به سیمهایش خیره شد. آرتین با انگشت به سیم اول زد. صدایش با نت نا کوک مخلوط شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رَوشِت درست نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید عصبی گفت: نفس هنوز بچه س. نگاه به قد کشیدنش نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین ساکت آرشه را برداشت و شروع به تمرین کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بشقاب خالی را برداشت و پایین رفت. چند ضربه به در زد. باز هم بوی شیرینی می آمد. کلاریس در را باز کرد. نفس لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بارِِو *خاله کلاریس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس سرحال گفت: بارِو نفس جان... بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بشقاب را بالا آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینو آوردم... مامان نبود توش چیزی بذاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو. داشتم قهوه میذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس وارد شد و نفس عمیقی کشید و بازدمش را با "هوم" بیرون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازم داره بوهای خوب میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس گفت: چیکار کنم؟ از بیکاری هر روز یه چیز درست می کنم. بچه ها می برن پایین به جای غذا می خورن. شکوفه صبح رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بشقاب را روی میز گذاشت و صندلی را بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس ظرف شیرینی های گرم را روی میز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز دانشگاه نرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس یک شیرینی برداشت و بو کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه... فقط سه شنبه ها کلاس ندارم... نوید بالا بود. حوصله شو نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس حواسش به قهوه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز باهاش قهری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی گذرا به او کرد. نفس لبخند آرامی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه شانسی آوردین که دختر ندارین ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس پشت به او گفت: چرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون بیچاره مجبور بود زورگویی برادرای بزگترو تحمل کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به شیرینی گاز زد. آرتین دستش را به چهار چوب زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه همه مثل برادر تو زورگو هستن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: همه تون مثل همید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس خوب شد خواهر نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس گاز را خاموش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نفس خواهر شمام هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون یه برادر که بهش زور میگه براش بسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس همانطور که فنجانها را پر می کرد، با اخم گفت: چیه هی می گین زورگو؟! پسرم روی خواهرش غیرت داره. بده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن هم آمد. کنار میز ایستاد و یک شیرینی برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شیطنت نگاهی به نفس کرد و گفت: لاوِک کویریگ** جان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: می بینم از پناه گاهتون خارج شدین... وضعیت عادیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن بلند خندید و به ارمنی جواب داد: اگه دشمن بذاره، عادیه. هنوزم عصبانی هستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس گفت: اذیتش نکن. بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجانها را روی میز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مزه ی شیرینی های امروز چطور شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: عالیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن ادا درآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیرینی ش کمه. رژیمی درست کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین یک ابرویش را بالا برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست نداری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس هم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرمن چرا نمی شینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن شیرینی دیگری برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید برم آموزشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر ارمنی صحبت می کردند؛ مگر وقتی شکوفه بینشان بود که متوجه نمی شد. نوید و نفس بلد شده بودند. ده سال بود با هم همسایه شده بودند و خیلی زود از روی کنجکاوی، زبانشان را یاد گرفته بودند. خانه ی دو طبقه ی قدیمی و بزرگی که آقای عابدیان قصد فروش طبقه ی دومش را داشت و اوایل راضی نمی شد به یک زن با دو بچه واگذار کند ولی کلاریس بدون توجه به مسلمان بودن آنها و یک جمله که " توی چشمهای این زن، پر از غم و تنهاییه؛ شاید با این کار کمکش کنیم" همسرش را راضی کرد. و از همان ابتدا هم پیشنهاد داد وقتهایی که شکوفه سر کار باشد مراقب بچه ها هست. نوید و نفس، هر دو خیلی زود با آرمن که هم سن نوید بود و آرتین که دو سال بزرگتر از آنها ارتباط برقرار کردند؛ طوری که شکوفه باور نمی کرد به این زودی غم از دست دادن پدرشان را فراموش کنند و از لاک تنهایی و انزوا بیرون بروند. آن هم با یک خانواده ی ارمنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس پرسید: آکوستیک کردن زیر زمین تموم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصن گفت "زیرزمین" تا آرتین و آرمن را حرص بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین ساکت به بدجنسی او لبخند زد ولی آرمن گفت: خانوم هنرمند باسواد! زیرزمین نه! استودیو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس آرام خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن قهوه اش را چشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله. تموم شد. خدا رو شکر دیگه وقت دعوای شما دو تا، صدای جیغ و داد ِ تو مزاحم ضبطمون نمیشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس با اعتراض گفت: آرمن؟ من جیغ و داد میکنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به آرتین نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره؟!...صدای من تا پایین میاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین گفت: داره اذیتت میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: گفتم که؟ همه تون مثل همید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین ابروهایش را بالا برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا منو قاطی می کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تقصیر توئه که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین سریع گفت: هیش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس چشمهایش را تنگ کرد؛ آرتین فنجانش را برداشت و بیرون رفت. می دانست نفس میخواهد کنجکاوی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن قهوه اش را تمام کرد و گفت: من تا عصر بر نمی گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: نمی شه نویدم با خودت ببری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن سرش را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس گفت: اگه دوست داری با من بیا خرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: باشه. فقط باید برم لباس بپوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن که رفت، کلاریس مقداری شیرینی در بشقاب چید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینارم ببر برای نوید و شکوفه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط برای مامان می برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس لبخند زد و سر تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین، قبل از بالا رفتن نفس گفت: اگه دوست داری سوئیچو بردار با ماشین برید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس لحظه ای نگاهش کرد و ناباور گفت: من برونم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین گفت: مامان که بلد نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس لبخند متعجبی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماشینتو می دی به من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین هم لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ندادم به خودت. گفتم با ماشین برید خرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس با هیجان گفت: فهمیدم... قول میدم مراقب باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کرد که برود. مکثی کرد و دوباره به آرتین نگاه انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرتین؟... ممنونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین ساکت نگاهش کرد و سر تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس رانندگی را از هر سه نفرشان یاد گرفته بود. از پانزده سالگی کنار آنها نشسته بود و بدون ترس حرکات آنها را تکرار کرده بود.دو سال هم بود گواهینامه اش را گرفته بود ولی شکوفه از رانندگی نفس می ترسید و نوید همیشه می گفت "فعلن زوده".
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجان خالی اش را به آشپزخانه برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس گفت: سه شنبه ها کلاس نگرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین مشغول شستن فنجانها شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه دانشگاه نمیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس، خسته از هشت ساعت کلاس، در را باز کرد و وارد حیاط شد. هوا تازه داشت پاییزی می شد. آرتین در بالکن داشت با موبایل صحبت می کرد. نفس با سر سلام کرد و خواست به راهرو برود که آرتین آرام صدایش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و آرام گفت"بله؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین با دست اشاره کرد صبر کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحبتش را تمام کرد و با لبخند گفت : چند دقیقه وقت داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس سر در نیاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین به حیاط رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می فهمی! بیا پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کنجکاو وارد شد.نگاهی به دیوارها و چیدمان اطراف انداخت که کاملن عوض شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوشگل شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین کمی از بی توجهی او تعجب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سمت چپتو ببین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس به اتاقکی که با تیغه از بقیه ی فضا جدا شده بود نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این دیگه چیه؟! انباری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین عقب ایستاده بود و ساکت نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت : میتونم بازش کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین جلو رفت و کنار در ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس در را باز کرد و سرش را داخل برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلید برقش کجاست؟ چقدر تاریکه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین از پشت سرش گفت: خانوم عکاس باشی! تاریکخونه باید تاریک باشه دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس به عقب برگشت و مبهوت گفت: تاریکخونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین لبخند آرامی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تاریکخونه ی خانوم لواسانی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس دستش را جلوی دهانش گرفت وبا چشمهای گرد شده نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین ادامه داد: البته فکر میکنم یه سری وسیله لازم داشته باشه... تا اونجا که سر در می آوردم گرفتم ولی هنوز کامل نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس ناباورتر به تاریکی نگاه کرد و زیر لب گفت: خدایا!... تاریکخونه ی من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست وارد شود. آرتین با دست راهش را بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بی طاقت گفت: نمیشه ببینمش؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین لحظه ای به چشمهای او نگاه کرد و آرام گفت: چرا... ولی قبلش میخوام یه چیزی بهت بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش و صدایش ازهمیشه مهربان تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اولین برخوردش این مهربانی را حس کرده بود و هر بار آرتین با محبت می شد، نفس آرزو می کرد کاش به جای نوید، آرتین برادرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما آن لحظه، انقدر نگاه و صدای آرام آرتین متفاوت بود که نه تنها مثل همیشه این فکر را نکرد، حس کرد دلش می لرزد. با دلهره منتظر حرف آرتین ماند و از ل*ذ*تی که همه ی وجودش را پر کرده بود متعجب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین با چشمهایی خندان و همان صدای بیش از حد مهربان، آرام گفت: تولدت مبارک نفس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب پنهان نفس، از نگاهش سرازیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین دستش را در تاریکی برد و کلید برق را زد. نفس گیج و بهت زده به همه جای تاریکخانه ی کوچک ولی کامل نگاه کرد. ذوق زده دست کشید روی دستگاه آگراندیسمان نو و از شوق خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبن همه چیز را وارسی کرد و تمام مدت هیجان زده فقط گفت"وای... اینجا رو!.. وای... باورم نمیشه!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین دست به سینه به در تکیه داده بود و با لبخند تماشا می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس که سرش را برگرداند، گفت:خب؛ چی کم و کسر داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس به جای جواب او گفت:این بهترین هدیه ی تولدمه... اصلن بهترین هدیه ی زندگیمه!...توی رویاهامم فکر نمیکردم یه روز تاریکخونه ی شخصی داشته باشم... ممنونم آرتین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین راضی گفت: از حالا به بعد به خاطر تاریکخونه تم که شده بیشتر میای پایین پیش ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله از حرفش پشیمان شد ولی نفس دوباره حواسش به در و دیوار و ظرفهای ظهور و چاپ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیرون رفت و در همان حال گفت: اون چهار دیواری ِ تاریک مال خودته! پس نیازی نیست همین حالا زیر و روش کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هم بیرون آمد. خستگی را کاملن فراموش کرده بود. کیفش را از روی مبل برداشت. نگاهی به در تاریکخانه اش کرد و گفت: یه تاریکخونه ی کامل با مزایای منحصر به فرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین میان لبخند اخم آرامی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: ظهور و چاپ عکس همراه با موسیقی زنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین خندید و با اینکه راضی به گفتنش نبود گفت: خب میتونی وقتهایی بیای که استودیو تعطیله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس همانطور که بیرون می رفت گفت: نه... اتفاقن دوست دارم موقع کار کردن موسیقی گوش کنم... مخصوصن ویولن سل تو با...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین سرحال از حرف او همراهش گفت "با اون سوز بم خاصش!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین نظر نفس بود. چیزی که خود آرتین هم دوستش داشت؛ صدای بم و گرفته ی ویولن سل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سر نفس بالا رفت. نفس از آمدنش سر در نیاورد ولی وقتی دید کلاریس و آرمن هم بالا هستند تازه متوجه شد همه غیر از خودش از قضیه ی تولدش خبر داشته اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن مثل همیشه خندان گفت: حالا ببینم بازم میگی زیر زمین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید گفت: مگه بده؟! ما هم می شیم جزو گروههای زیرزمینی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس انقدر از هدیه ی غیر منتظره اش هیجان زده بود که با محبت نوید را هم به خاطرش ب*و*سید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه نفس راحتی کشید و با نگاه از آرتین تشکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین مهمان، ادیک بود که با دسته ای گل از کار برگشت و شادی ِنفس را کامل کرد. اما آن میان، چیزی تغییر کرده بود. احساسی که برای یک لحظه نفس را لبریز کرده بود، انگار خیال رفتن نداشت. مطمئن بود آن نگاه مثل همیشه نبود.شک نداشت.با اینکه همه چیز، حتا دلهره ی حرفی که فکر می کرد آرتین میخواهد بزند و حدسش غلط از آب در آمده بود، همان وقت تمام شده بود اما آن حس لعنتی در دلش ادامه داشت. انگار از همان وقت، آرتین برایش دیگر نه دوست و همسایه ی مهربان همیشه بود، نه آهنگساز و استاد جوان دانشکده ی موسیقی. یک آرتین تازه رو به رویش نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس در تاریکخانه سرگرم بود. این را از در بسته و زمزمه ی آرامش فهمید. چند لحظه پشت در اتاقک ایستاد و گوش کرد. داشت یک آهنگ قدیمی را می خواند. رفت سراغ سازش و همان آهنگ را نواخت. چند لحظه بعد، صدای نفس را شنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انقدر بلند می خوندم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند آرامی زد و روی مبل لم داد. آرشه را در هوا تکان داد و شکلهای نامفهومی کشید. نفس بلندی کشید و چشمهایش را بست. صدای در آمد و همزمان با حس بویایی فوق العاده اش، بوی شیمیایی محلولهای ظهور و چاپ را حس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: توی این دخمه های تاریک با اینهمه بوی تند مواد شیمیایی خفه نمی شین شما عکاسها؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم گشود. نفس با سر انگشت ، دو طرف عکس خیس را گرفته بود و با لبخند نگاهش می کرد. به عکس تازه نگاهی انداخت؛ پدر و مادرش بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: ها؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عکس را جلوتر آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولن عشقه دیگه؟! همه ی عشقها که خوش بو نیستن؟ دومن آدم به بی احساسی تو ندیدم به خدا! یه اثر هنری جلوی صورتت گرفتم ولی دریغ از یه نگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین راست نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه قرار باشه با هر عکسی که می گیری و چاپ می کنی، من تعریف کنم که همه ی زندگیم میشه تعریف؟! چرا خشکش نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با حوله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو برگشت به تاریکخانه و عکس را با گیره آویخت تا خشک شود. دستش را شست و آستینهایش را پایین کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین بی حرکت نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بارانی اش را از روی مبل برداشت و پوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین گفت: میری دانشگاه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس سر تکان داد وبه ساعت نگاه کرد. آرتین خم شد و از روی میز سوئیچ را برداشت و بالا گرفت. نفس خوشحال دست دراز کرد. کلیدها بین دست هر دو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:خودت ماشینو لازم نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین دستش را پایین برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه... امروز شاگرد دارم. بیرون نمی رم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس تشکر کرد و آماده ی رفتن شد. داشت از پله ها بالا می رفت که صدای آرتین را شنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زمین خیسه. مراقب باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شیطنت سرش را گرداند و گفت: چشم! مراقب ماشینتون هستم استاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاریس و دختر جوانی از راهرو خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس سرحال گفت: خاله کلاریس عکستونو چاپ کردم. اگه دوست دارین بگین آرتین نشونتون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین را از پارکینگ بیرون برد و برای کلاریس دست تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب که بر می گشت از اینکه با ماشین آرتین آمده بیشتر خوشحال شد؛ چون باران شدیدی که می بارید و هوای سرد، همه را به عجله و دویدن وادار کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر خلاف ظهر، از پایین هم صدای پسرها می آمد، هم صدای سازهایشان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسایه ای پشت پنجره آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس ماشین را پارک کرد و از پله ها پایین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام که کرد، نوید گفت: چرا انقدر دیر کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: ترافیک شدید بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوئیچ را به آرتین داد و دوباره تشکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید گفت: انقدر شدید که دو ساعت طول بکشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهای نفس در هم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تقصیر منه که مسیر نیم ساعته به خاطر ترافیک ، دو ساعت طول میکشه؟ اونم آخر هفته و این بارونی که میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین آرام گفت: چیزی نیست... تو خسته ای. برو بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن نتهای جلوی دستش را ورق زد و مشغول نواختن گیتارشد. نفس به تاریکخانه رفت؛ عکس خشک شده را با بقیه ی عکسهای آویزان برداشت. بی حرف دسته ی عکسها را لای چند برگ روزنامه پیچید و بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه ساکت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکوفه مثل بیشتر مواقع، شیفت شب بود. از وقتی مسئولیت دو فرزندش به عهده ی او افتاده بود، بیشتر شبها به بیمارستان می رفت تا روزها بتواند کنار بچه ها و در خانه باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر مثل قبل، صدای سازهای پسرها بالا نمی آمد؛ از وقتی همه ی وسایل کارشان را از کامپیوتر تا سازها پایین بردند؛ و بعد هم عایق بندی ِ همه ی درزها که باعث شده بود هیچ صدایی بیرون نرود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیش از یکسال بود که کار هر سه نفرشان جدی شده بود. آرمن و نوید در آموزشگاه موسیقی ِ یکی از دوستانشان تدریس می کردند و هر دو از اعضای ارکستر سمفونیک بودند ولی آرتین از وقتی فوق لیسانس را گرفته بود در دانشکده درس میداد. آهنگسازی می کرد واستودیوی خودشان که شروع به کار کرد، علاوه بر کسانی که برای ضبط موسیقی و آهنگسازی آنجا می آمدند، آرتین به صورت خصوصی هم شاگردانش را به آنجا می آورد؛ کسانی که درشان،استعداد نوازندگی را دیده بود. از بچه ی پنج ساله تا دخترها ی دانشجویی که خیلی دلشان میخواست خودشان را در دل استاد جذاب و جوانشان جا کنند. و حتمن دختری که آن روز همراه کلاریس بود هم یکی از آنها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نفس عکاسی را دوست داشت و با اینکه تازه سال دوم بود ، استادها به آینده اش امیدوار بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دانشکده، دختر آرام و تنهایی بود. یادش نمی آمد با کسی دوستی خاصی داشته باشد. نه در مدرسه و نه حالا در دانشگاه. با همه در حد همکلاسی برخورد میکرد. درونش نیازی حس نمی کرد که با کسی بیش از آن صمیمی شود؛ مگر وقتهایی که جمع سه نفره و راحت پسرها را می دید و آرزو می کرد او هم دوستی داشت تا مثل آنها با هم شوخی کنند؛ بخندند ووقت بگذرانند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواست به نمایشگاه گروهی عکس که استادش از او دعوت کرده بود در آن شرکت کند فکر کند ولی گرسنه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آشپزخانه رفت. روی اجاق خبری از غذا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یخچال، کمی از ناهار مانده بود. نگاهش روی ظرف ثابت ماند و فکر کرد "آخر هفته... پنج شنبه شب... الان همه ی خانواده ها دور هم دارن شام میخورن و سرحالن که فردا تعطیله..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یخچال را بست. تا آنجا که به یاد داشت، همه ی روزها مثل هم بودند. همیشه مادرش سر کار بود یا اگر نه، خستگی و کارهای خانه وقتی برایش نمی گذاشت تا دور هم باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تلفن او را از فکر بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را که برداشت، آرمن گفت: چیکار می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه اش را بالا انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گرسنه ت نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! بعد از سینما، شام با دوستام رفتیم رستوران ایتالیایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا پایین... زنگ زدیم پیتزا بیارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس ساکت ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن گفت: اگه حوصله نداری برات میارم بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرتین آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه. بگو بیاد پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بی اختیار لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان لبخند گفت: ممنونم که حداقل تو یکی به فکر تنها موندن منی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت از یخچال سس فرانسوی برداشت. میدانست آرتین عاشق سس فرانسوی روی پیتزاست. از خانه ی کلاریس صدای موسیقی ارمنی می آمد. حتمن کلاریس و ادیک داشتند دو نفری شام می خوردند. صدای خنده ی کلاریس آمد. نفس آه کشید و پایین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را که بست، نوید گفت: چرا چیزی نپوشیدی؟ سرما میخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن جعبه های پیتزا را از نایلون بیرون آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا نفس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسس را روی میز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین لبخند آرامی زد و کنار رفت تا نفس بنشیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد جعبه ی پیتزا را روی پای او گذاشت و گفت: داشتی شام میخوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن گفت: نه... داشت پاستای ایتالیایی رو هضم میکرد... نوید اون آهنگی رو که امروز ضبط کردیم بذار نفس هم گوش بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید خم شد و دکمه ی کیبورد را فشرد. نفس صدای گیتار الکترونیک را که شنید انگار دوباره موضوعی یادش آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: یکی از استادام پیشنهاد کرده توی نمایشگاهشون شرکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین سر تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: موضوع اصلیش تکنولوژی و بشریته...فرصت خیلی خوبیه که کارامو ارائه بدم... البته هنوز چیزی به ذهنم نرسیده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن گفت: خودم عاشق این بیس شم!... بازم میگم باید جازش بیشتر بشه... فضای خالی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید گفت: برای تیزی صدای گیتارش، اون فضای خالی خوبه...نه آرتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس همانطور که به تکه ی پیتزا گاز میزد، فکر کرد " حتا وقت شام هم حرفی غیر از کار برای گفتن نیست".
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: برای خاله کلاریس و عمو ادیک هم غذا گرفتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید خندان گفت: حوصله ی شنیدن حرفامونو نداری یا قطعه ی جدیدو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس سریع گفت: نه... همینجوری یادم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین لبخند زد: اون دو تا، قرمز پلوی* دو نفره شونو با هیچی عوض نمی کنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن گفت: یاد اون دو تا عاشق افتادم که اومده بودن آموزشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خندید. نوید گفت: دیروز یه دختر وپسری اومده بودن ثبت نام کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن گفت: پسره مشخص بود با اصرار دختره اومده... می گفت بیشتر ترجیح می دم گوش بدم تا بزنم. اما خانوم دستور داده بود با هم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به ارمنی از آرتین پرسید: دختر دوست مامان اومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین سس را به نفس داد: آره. ظهر اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید گفت:میخواد چی یا بگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین گفت: گیتار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن با شیطنت گفت: میگفتی بیاد آموزشگاه. دو تا استاد بزرگ گیتار هستن! تو که کم دور و برت دختر جوون نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین گفت: میگم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس حدس زد همان باشد که امروز دیده. پس برای همین با کلاريس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمه ی مانده ی پیتزا را روی میز گذاشت و گفت: ممنونم. خیلی گرسنه م بود. انگار پاستا آلفردو سیرم نکرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن بلند خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین گفت: یه فکری به ذهنم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه نگاهش کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نفس گفت: برای نمایشگاه عکس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس لبخند زد. نگاه آرتین هم می خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظرم موضوع تکنولوژی و تنهایی بشر بد نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس متفکر نگاهش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین ادامه داد: بهتره بگم تنهایی ای که تکنولوژی برای بشر به وجود آورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید گفت: اونوقت کِی فکر کردی که این موضوع به سرت زد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمن گفت: ذهن دومش فعالیت میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید گفت: مثلن اینهمه ماشین که باعث می شن آدما مثل قبل پیاده راه نرن و توی پیاده رو ها کلاهشونو برندارن و احوالپرسی نکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوخندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: مثل تلفن که کار همه رو راحت کرده تا به جای دیدن همدیگه، گوشی رو بردارن و پنج دقیقه از دور حال همدیگه رو بپرسن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین سر تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی چیزا... اما مهم اینه که از نگاه دوربین، هم تازه باشه هم هنری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس لبخندش را تکرار کرد و آرام گفت: خوبه... باید روش فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید گفت: حالا این نمایشگاه کجا قراره برگزار بشه؟ غیر از تو کیا شرکت می کنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: نمیدونم. می پرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش نمیخواست آنجا را ترک کند ولی حوصله ی نشستن هم نداشت. بلند شد به اتاقک تاریکخانه رفت. لامپ کم نور قرمز رنگ را روشن کرد و روی چهار پایه ی جلوی آگراندیسمان نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گیتار نوید و آرمن بلند شد و بعد نت های پراکنده ی ویولن سل آرتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه موضوعی که پیشنهاد کرده بود فکر کرد و نفهمید چطور دوباره بدون اینکه متوجه شود، ذهنش رفت سراغ آرتین و توجه کردنهای ظریفش؛ طرفداری های آرامش و حس دلگرمی مطبوعی که همه ی تنش را پر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل گفت" بذار همه منو ندیده بگیرن. باهام مثل بچه ها رفتار کنن. ولی فقط تو حواست بهم باشه!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و نگاه ماتش را از انعکاس لامپ روی آب حوضچه برداشت. نمیدانست از چه وقت صدای ویولن سل قطع شده ولی گیتارها با هم مینواختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را گرداند. آرتین کنار در، لبخند زنان سر تکان داد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس نفهمید یعنی چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* گارمیر پلاو(پلوی قرمر)، تقریبا همون استامبولیه. برنج و گوشت چرخ کرده و رب فراوون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطعه که تمام شد، نت ها را به طرف دخترها برگرداند و گیتار را کنارش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول قطعه ی هفته ی پیش رو بزنید ببینم اشکالها رو برطرف کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به دستهای دخترها شد و سعی کرد همه ی حواسش را به آن دو جمع کند. دخترها با لبخندهای گرم و نگاههای هول شده و دزدکی شروع کردند به نواختن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود صدای دو گیتار، انقدر ذهنش درگیر بود که صدای آهسته ی آب را از پشت در بسته می شنید. هر چه دقت کرد، دیگر صدایی نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را که بلند کرد، هر دو دختر، منتظر نگاهش می کردند. حواس لعنتی اش از صبح پرت بود. سعی کرد عادی باشد. بلند شد و رفت طرف قهوه ساز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قهوه می خورین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه استاد... مرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز تمرکز ندارین استاد! میخواین کلاس رو تعطیل کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به دختر نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه... همین تمرینو تک تک بزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت در صدا آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دخترها به طرف در تاریکخانه برگشت. موبایلش زنگ زد. لبخندی شرمنده زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید استاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفت کنار در و جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین کمی از قهوه را مزه کرد و همانطور ایستاد. دختر برگشت سرجایش و باز معذرت خواست. در تاریکخانه باز شد و نفس ، کلافه بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین سریع به ارمنی گفت: چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هم بدون نگاه به دخترها ارمنی گفت: نه. اشکالی نداره برم بالا کاغذ بیارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاغذ اینجا هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس گفت: کاغذ عکاسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین قدمی به طرفش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها!... نه... چه اشکالی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس همانطور که به طرف در می رفت گفت: کلاست به هم نخوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین سر تکان داد که "نه" و برگشت طرف دخترها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب... شروع کنید. تک تک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترها نگاه کنجکاوشان را دزدیدند و جداگانه قطعه را نواختند. نفس آرام برگشت و به تاریکخانه اش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین سر تکان داد و گفت: تمرین این هفته رو بزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترها روی نت ها دقیق شدند و آرتین نگاهی به در بسته انداخت. دخترها هر کدام تمرین جدید را اجرا کردند و اشکالاتشان را پرسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره کلاسی که برای آرتین کشدار و طولانی شده بود تمام شد. در را که پشت سر دخترها بست، دست برد بین موهایش و بازخیره شد به در بسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست برود سراغ سازش اما پشیمان شد. لیوانش را برداشت و قهوه ی سرد را در حال قدم زدن نوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آسمان ابری نگاه کرد و بعد به ساعتش. دیگر شاگرد نداشت و تا شب آزاد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان را روی میز گذاشت و کلافه زمزمه کرد " مگه کارت تموم نشده؟ پس چرا همینجوری داری قدم می زنی؟! برو بالا دیگه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم آرامی کرد و نشست پشت کامپیوتر. هدفن را روی گوشش گذاشت؛ به پشت صندلی تکیه داد و چشمهایش را بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir