همه چیز از یک قسمت از شعر شاملوی جان شروع شد: ” و دریغا – ای آشنای خون ِ من، ای همسفر ِ گریز!- آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ ِ بی عدالتی سوخته ام در شماره از گناهان ِ تو کمترند!” گاهی برای فرار از دردها هم همسفر لازمه؛ همسفری برای گریز! گریز از خود، از غم، از هر چه هست و بودنش آزارت میده؛ از هر چه نیست و نبودنش آزارت میده… همسفر ِ گریز، داستان ِ تکراری ِ نگفتن هاست. هر کس توی دنیای درونش، با خودش ، با خیلی ها، حرفهایی داره، فکر هایی داره. گاه خجالت میکشیم بگیم، گاه مصلحت نمی بینیم بیان کنیم و گاه “زمان” فرصت ِ گفتن رو ازمون می گیره… همسفر گریز رو قبل از زمین نوشتم؛ مثل زمین، با آدمهاش یکی دو سال زندگی کردم و دوستشون دارم. آدمهایی که همچنان اسطوره نیستند. و حتا از آدمهای زمین، واقعی ترند. موضوع اصلی داستان، واقعیه. و همینطور اکثر آدمهاش، ما به ازای حقیقی دارند. یک عاشقانه ی آرام ِ دیگه! شاید زیادی آرام! به آرامش ِ بال زدن ِ یک پروانه که شاید گاهی سبب ِ ” اثر پروانه ای” میشه! اهل خلاصه ی داستان نوشتن نیستم! فقط اینکه بین این آدمها زندگی کردم؛ توی فرهنگشون و عادات

ژانر : عاشقانه، غمگین

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۱۸ دقیقه

مطالعه آنلاین همسفر گریز
نویسنده : نغمه

ژانر : #عاشقانه #غمگین

خلاصه :

همه چیز از یک قسمت از شعر شاملوی جان شروع شد:

” و دریغا – ای آشنای خون ِ من، ای همسفر ِ گریز!-

آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ ِ بی عدالتی سوخته ام

در شماره

از گناهان ِ تو کمترند!”

گاهی برای فرار از دردها هم همسفر لازمه؛ همسفری برای گریز!

گریز از خود، از غم، از هر چه هست و بودنش آزارت میده؛ از هر چه نیست و نبودنش آزارت میده…

همسفر ِ گریز، داستان ِ تکراری ِ نگفتن هاست.

هر کس توی دنیای درونش، با خودش ، با خیلی ها، حرفهایی داره، فکر هایی داره.

گاه خجالت میکشیم بگیم، گاه مصلحت نمی بینیم بیان کنیم و گاه “زمان” فرصت ِ گفتن رو ازمون می گیره…

همسفر گریز رو قبل از زمین نوشتم؛ مثل زمین، با آدمهاش یکی دو سال زندگی کردم و دوستشون دارم.

آدمهایی که همچنان اسطوره نیستند. و حتا از آدمهای زمین، واقعی ترند.

موضوع اصلی داستان، واقعیه. و همینطور اکثر آدمهاش، ما به ازای حقیقی دارند.

یک عاشقانه ی آرام ِ دیگه! شاید زیادی آرام!

به آرامش ِ بال زدن ِ یک پروانه که شاید گاهی سبب ِ ” اثر پروانه ای” میشه!

اهل خلاصه ی داستان نوشتن نیستم!

فقط اینکه بین این آدمها زندگی کردم؛ توی فرهنگشون و عادات و رسم و رسومشون بودم.

پس برام سبک زندگیشون تخیلی نیست! تجربه ی واقعی ِ خودمه.

از اونجا که با فاصله ی زمانی ِ کوتاهی از زمین، این داستان رو شروع کردم، اجازه می خوام توضیحاتی بدم؛

– شاید به نسبت ِ زمین، همسفر ِ گریز، بازتر باشه. که ناشی از فضا و حال و هوای داستانه.

– همچنان “خانواده” حضور پر رنگ و اجتناب ناپذیر داره؛ که به نظرم نبود یا کمرنگ بودن ِ خانواده در داستانها نه تنها تخیلی و استثناست، که جزء جدایی ناپذیر زندگی و فرهنگ ما ایرانی ها محسوب میشه. و من اغلب در می مونم چطور میشه از واقعیت نوشت و از خانواده فاکتور گرفت؟!

خانواده، در همسفر گریز، اون خانواده ی سنتی و قدیمی و شلوغ ِ زمین نیست.

شاید کمی امروزی تر و کم جمعیت تر باشه ولی با همون میزان تاثیر.

– قطعا تشابهات زیادی بین زمین و همسفر پیدا می کنید که دیگه ریشه در ذهنیات و اندیشه ی من داره.

شیرین ودلچسب وغمگین…پایان خوش

(کلمه هایی درطول داستان ستاره دار هستن که چندخط بعد معنیشون گفته شده)

در حیاط را که بست، دست برد زیر چانه و مقنعه را از سرش برداشت.

صدای ساز از زیر زمین که یک سالی بود تبدیل به پاتوق هنری بچه ها شده بود می آمد.

کلافه از پله ها بالا رفت. انقدر گرمش بود که به بوی خوش شیرینی که در راهرو پیچیده بود هم توجه نکرد. پشت در ایستاد و چند بار زنگ زد. همانطور که منتظر بود، دکمه های مانتو را باز کرد و فکر کرد م*س*تقیم برود سراغ بطری آب خنک داخل یخچال. انتظارش که طولانی شد، کیفش را از شانه برداشت و به دنبال کلید گشت. در باز شد و شکوفه با لبخند گفت " شربت لیمو توی یخچال آماده س!"

نفس وارد شد.

- چرا درو باز نمیکنی؟!

- داشتم با تلفن صحبت می کردم.

نفس کیف و مقنعه را روی مبل رها کرد وبه آشپزخانه رفت.

از همان جا گفت: نوید نیست؟

- پایینه... انتخاب واحد کردی؟

صبر کرد تا نفس بیرون آمد و روی مبل جلوی باد خنک کولر لم داد.

- آره... با هر بدبختی بود بیست واحد گرفتم.

- اگه گرسنه ای بلند شو لباستو عوض کن، بیا با من ناهار بخور؛ اگه نه صبر کن نوید بیاد.

نفس بلند شد.

- میل ندارم.میرم دوش بگیرم...امروزم زود میری؟

شکوفه از آشپزخانه گفت: آره.

نفس کنار در آشپزخانه ایستاد.

- مامان؟!

شکوفه بدون اینکه برگردد، جواب داد: بله؟

نفس مردد گفت: نویدو راضی کردی؟!

- باهاش حرف زدم...

با بشقاب غذا، پشت میز چهار نفره نشست. نفس منتظر نگاهش می کرد. نمکدان را برداشت و روی غذا پاشید؛ حرکتی که وقتی کلافه یا عصبی بود میکرد. اخمهای نفس در هم رفت.

- اصلن مگه من بچه ام که نیازی به اجازه ی نوید داشته باشم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه نیستی ... ولی نوید احساس مسئولیت میکنه... حق هم داره. بالاخره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس میان حرفش پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس نوید شما رو راضی کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه با محبت گفت: عزیزم... من می فهمم تو بزرگ شدی. بهت اطمینان دارم... نوید هم اگه مخالفت میکنه به خاطر نگرانیشه... جامعه خرابه... اون الان خودشو مسئول خانواده میدونه... باید شرایطو درک کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس قدمی عقب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلن چرا اجازه دادی برم دانشگاه؟! نوید نگفت ممکنه توی دانشگاه یا توی راه مشکلی برام پیش بیاد؟! نگفت ممکنه تصادف کنم؟ یا منو بدزدن؟ یا گول بخورم؟ همه ی حرفاتون تکراریه... همه شم یه معنی میده؛ منو بچه میدونید... ازش بدم میاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه با ملامت گفت: نفس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عصبی به طرف حمام رفت و بلند گفت: آره... ازش بدم میاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه کف دستش را به پیشانی گذاشت و خیره به بشقاب، سر تکان داد. عادت داشت حرفهای بی پرده و از روی احساس دخترش را بشنود. به قول آرمِن، نفس یک امپرسیونیست واقعی بود! هر چند درست متوجه مفهومش نمیشد اما هر بار نفس احساسش را بروز می داد، آرمن می خندید و همین را می گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید پسر دگم و سخت گیری نبود ولی درباره ی نفس محتاطانه عمل می کرد. شکوفه همه ی حساسیت و احتیاط نوید را نتیجه ی علاقه اش به نفس می دانست ولی نفس فقط بیست سال داشت و کوچکترین مخالفت نوید و مادرش را محدودیت و بچه فرض کردن می شمرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اشتها کمی غذا خورد و آماده ی رفتن به بیمارستان شد. در حیاط، نگاهی به کارتن های چیده شده کنار پله های زیر زمین انداخت و روی اولین پله، نوید را صدا زد. صدای ساز قطع شد و بعد نوید گفت: بیا تو مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد. آرتین لبخند زنان سلام کرد و پله ای بالا آمد. پشت سرش نوید هم بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازم داری توی گرما می ری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه کوتاه گفت: خانوم اسکندری بچه شو می بره شیمی درمانی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاه دیگری به کارتن ها انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینا دیگه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید دستش را سایه بان چشمش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما هم که آماده ی خدمت رسانی به همه ی گرفتارای دور و نزدیک... کِی این یک سال تموم میشه تا بازنشسته بشی و خیال همه مون راحت بشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین جواب شکوفه را داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ورقه های آکوستیک. گرفتیم دیوارای پایینو آکوستیک کنیم که هم صدا بیرون نیاد، هم صدای بیرون مزاحم ضبط ما نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه لبخند کمرنگی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه صدای بیرون رو هم با این همه سر و صدای خودتون می شنوید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین پایین رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه با تردید گفت: نفس بالاست... باهاش بحث نکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید دستش را از بالای ابرو برداشت و اخمش بیشتر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش گفتی فکر سفرو از سرش بیرون کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه سرش را تکان داد و کیفش را روی شانه جا به جا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... تو هم اگه یه کم با محبت تر باهاش رفتار کنی راحت تر حرفتو قبول می کنه... ناهار آماده س. نفس هم نخورده... فعلن خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید آرام خداحافظی کرد و برگشت پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین داشت کوک ویولن سل را عوض می کرد. نوید نفس بلندی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم سفر دانشجویی رو کی انداخت توسرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بلند تر گفت: پس آرمِن کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ارشاد. دنبال مجوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید گیتارش را برداشت و به سیمهایش خیره شد. آرتین با انگشت به سیم اول زد. صدایش با نت نا کوک مخلوط شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رَوشِت درست نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید عصبی گفت: نفس هنوز بچه س. نگاه به قد کشیدنش نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین ساکت آرشه را برداشت و شروع به تمرین کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بشقاب خالی را برداشت و پایین رفت. چند ضربه به در زد. باز هم بوی شیرینی می آمد. کلاریس در را باز کرد. نفس لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بارِِو *خاله کلاریس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس سرحال گفت: بارِو نفس جان... بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بشقاب را بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینو آوردم... مامان نبود توش چیزی بذاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو. داشتم قهوه میذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس وارد شد و نفس عمیقی کشید و بازدمش را با "هوم" بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازم داره بوهای خوب میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس گفت: چیکار کنم؟ از بیکاری هر روز یه چیز درست می کنم. بچه ها می برن پایین به جای غذا می خورن. شکوفه صبح رفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بشقاب را روی میز گذاشت و صندلی را بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس ظرف شیرینی های گرم را روی میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز دانشگاه نرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس یک شیرینی برداشت و بو کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... فقط سه شنبه ها کلاس ندارم... نوید بالا بود. حوصله شو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس حواسش به قهوه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز باهاش قهری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی گذرا به او کرد. نفس لبخند آرامی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه شانسی آوردین که دختر ندارین ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس پشت به او گفت: چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون بیچاره مجبور بود زورگویی برادرای بزگترو تحمل کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به شیرینی گاز زد. آرتین دستش را به چهار چوب زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه همه مثل برادر تو زورگو هستن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: همه تون مثل همید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس خوب شد خواهر نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس گاز را خاموش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نفس خواهر شمام هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون یه برادر که بهش زور میگه براش بسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس همانطور که فنجانها را پر می کرد، با اخم گفت: چیه هی می گین زورگو؟! پسرم روی خواهرش غیرت داره. بده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن هم آمد. کنار میز ایستاد و یک شیرینی برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت نگاهی به نفس کرد و گفت: لاوِک کویریگ** جان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: می بینم از پناه گاهتون خارج شدین... وضعیت عادیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن بلند خندید و به ارمنی جواب داد: اگه دشمن بذاره، عادیه. هنوزم عصبانی هستی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس گفت: اذیتش نکن. بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجانها را روی میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزه ی شیرینی های امروز چطور شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: عالیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن ادا درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیرینی ش کمه. رژیمی درست کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین یک ابرویش را بالا برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست نداری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس هم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرمن چرا نمی شینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن شیرینی دیگری برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید برم آموزشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر ارمنی صحبت می کردند؛ مگر وقتی شکوفه بینشان بود که متوجه نمی شد. نوید و نفس بلد شده بودند. ده سال بود با هم همسایه شده بودند و خیلی زود از روی کنجکاوی، زبانشان را یاد گرفته بودند. خانه ی دو طبقه ی قدیمی و بزرگی که آقای عابدیان قصد فروش طبقه ی دومش را داشت و اوایل راضی نمی شد به یک زن با دو بچه واگذار کند ولی کلاریس بدون توجه به مسلمان بودن آنها و یک جمله که " توی چشمهای این زن، پر از غم و تنهاییه؛ شاید با این کار کمکش کنیم" همسرش را راضی کرد. و از همان ابتدا هم پیشنهاد داد وقتهایی که شکوفه سر کار باشد مراقب بچه ها هست. نوید و نفس، هر دو خیلی زود با آرمن که هم سن نوید بود و آرتین که دو سال بزرگتر از آنها ارتباط برقرار کردند؛ طوری که شکوفه باور نمی کرد به این زودی غم از دست دادن پدرشان را فراموش کنند و از لاک تنهایی و انزوا بیرون بروند. آن هم با یک خانواده ی ارمنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس پرسید: آکوستیک کردن زیر زمین تموم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخصوصن گفت "زیرزمین" تا آرتین و آرمن را حرص بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین ساکت به بدجنسی او لبخند زد ولی آرمن گفت: خانوم هنرمند باسواد! زیرزمین نه! استودیو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس آرام خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن قهوه اش را چشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله. تموم شد. خدا رو شکر دیگه وقت دعوای شما دو تا، صدای جیغ و داد ِ تو مزاحم ضبطمون نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس با اعتراض گفت: آرمن؟ من جیغ و داد میکنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به آرتین نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره؟!...صدای من تا پایین میاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین گفت: داره اذیتت میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: گفتم که؟ همه تون مثل همید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین ابروهایش را بالا برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا منو قاطی می کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تقصیر توئه که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین سریع گفت: هیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس چشمهایش را تنگ کرد؛ آرتین فنجانش را برداشت و بیرون رفت. می دانست نفس میخواهد کنجکاوی کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن قهوه اش را تمام کرد و گفت: من تا عصر بر نمی گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: نمی شه نویدم با خودت ببری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن سرش را تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس گفت: اگه دوست داری با من بیا خرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: باشه. فقط باید برم لباس بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن که رفت، کلاریس مقداری شیرینی در بشقاب چید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینارم ببر برای نوید و شکوفه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط برای مامان می برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس لبخند زد و سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین، قبل از بالا رفتن نفس گفت: اگه دوست داری سوئیچو بردار با ماشین برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس لحظه ای نگاهش کرد و ناباور گفت: من برونم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین گفت: مامان که بلد نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس لبخند متعجبی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشینتو می دی به من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین هم لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندادم به خودت. گفتم با ماشین برید خرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس با هیجان گفت: فهمیدم... قول میدم مراقب باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کرد که برود. مکثی کرد و دوباره به آرتین نگاه انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرتین؟... ممنونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین ساکت نگاهش کرد و سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس رانندگی را از هر سه نفرشان یاد گرفته بود. از پانزده سالگی کنار آنها نشسته بود و بدون ترس حرکات آنها را تکرار کرده بود.دو سال هم بود گواهینامه اش را گرفته بود ولی شکوفه از رانندگی نفس می ترسید و نوید همیشه می گفت "فعلن زوده".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجان خالی اش را به آشپزخانه برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس گفت: سه شنبه ها کلاس نگرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین مشغول شستن فنجانها شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه دانشگاه نمیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس، خسته از هشت ساعت کلاس، در را باز کرد و وارد حیاط شد. هوا تازه داشت پاییزی می شد. آرتین در بالکن داشت با موبایل صحبت می کرد. نفس با سر سلام کرد و خواست به راهرو برود که آرتین آرام صدایش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و آرام گفت"بله؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین با دست اشاره کرد صبر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحبتش را تمام کرد و با لبخند گفت : چند دقیقه وقت داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس سر در نیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین به حیاط رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می فهمی! بیا پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کنجکاو وارد شد.نگاهی به دیوارها و چیدمان اطراف انداخت که کاملن عوض شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوشگل شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین کمی از بی توجهی او تعجب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سمت چپتو ببین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس به اتاقکی که با تیغه از بقیه ی فضا جدا شده بود نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه چیه؟! انباری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین عقب ایستاده بود و ساکت نگاه می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت : میتونم بازش کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین جلو رفت و کنار در ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس در را باز کرد و سرش را داخل برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کلید برقش کجاست؟ چقدر تاریکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین از پشت سرش گفت: خانوم عکاس باشی! تاریکخونه باید تاریک باشه دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس به عقب برگشت و مبهوت گفت: تاریکخونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین لبخند آرامی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تاریکخونه ی خانوم لواسانی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس دستش را جلوی دهانش گرفت وبا چشمهای گرد شده نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین ادامه داد: البته فکر میکنم یه سری وسیله لازم داشته باشه... تا اونجا که سر در می آوردم گرفتم ولی هنوز کامل نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس ناباورتر به تاریکی نگاه کرد و زیر لب گفت: خدایا!... تاریکخونه ی من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست وارد شود. آرتین با دست راهش را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بی طاقت گفت: نمیشه ببینمش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین لحظه ای به چشمهای او نگاه کرد و آرام گفت: چرا... ولی قبلش میخوام یه چیزی بهت بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش و صدایش ازهمیشه مهربان تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اولین برخوردش این مهربانی را حس کرده بود و هر بار آرتین با محبت می شد، نفس آرزو می کرد کاش به جای نوید، آرتین برادرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما آن لحظه، انقدر نگاه و صدای آرام آرتین متفاوت بود که نه تنها مثل همیشه این فکر را نکرد، حس کرد دلش می لرزد. با دلهره منتظر حرف آرتین ماند و از ل*ذ*تی که همه ی وجودش را پر کرده بود متعجب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین با چشمهایی خندان و همان صدای بیش از حد مهربان، آرام گفت: تولدت مبارک نفس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب پنهان نفس، از نگاهش سرازیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین دستش را در تاریکی برد و کلید برق را زد. نفس گیج و بهت زده به همه جای تاریکخانه ی کوچک ولی کامل نگاه کرد. ذوق زده دست کشید روی دستگاه آگراندیسمان نو و از شوق خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبن همه چیز را وارسی کرد و تمام مدت هیجان زده فقط گفت"وای... اینجا رو!.. وای... باورم نمیشه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین دست به سینه به در تکیه داده بود و با لبخند تماشا می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس که سرش را برگرداند، گفت:خب؛ چی کم و کسر داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس به جای جواب او گفت:این بهترین هدیه ی تولدمه... اصلن بهترین هدیه ی زندگیمه!...توی رویاهامم فکر نمیکردم یه روز تاریکخونه ی شخصی داشته باشم... ممنونم آرتین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین راضی گفت: از حالا به بعد به خاطر تاریکخونه تم که شده بیشتر میای پایین پیش ما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله از حرفش پشیمان شد ولی نفس دوباره حواسش به در و دیوار و ظرفهای ظهور و چاپ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون رفت و در همان حال گفت: اون چهار دیواری ِ تاریک مال خودته! پس نیازی نیست همین حالا زیر و روش کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس هم بیرون آمد. خستگی را کاملن فراموش کرده بود. کیفش را از روی مبل برداشت. نگاهی به در تاریکخانه اش کرد و گفت: یه تاریکخونه ی کامل با مزایای منحصر به فرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین میان لبخند اخم آرامی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: ظهور و چاپ عکس همراه با موسیقی زنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین خندید و با اینکه راضی به گفتنش نبود گفت: خب میتونی وقتهایی بیای که استودیو تعطیله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس همانطور که بیرون می رفت گفت: نه... اتفاقن دوست دارم موقع کار کردن موسیقی گوش کنم... مخصوصن ویولن سل تو با...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین سرحال از حرف او همراهش گفت "با اون سوز بم خاصش!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این نظر نفس بود. چیزی که خود آرتین هم دوستش داشت؛ صدای بم و گرفته ی ویولن سل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سر نفس بالا رفت. نفس از آمدنش سر در نیاورد ولی وقتی دید کلاریس و آرمن هم بالا هستند تازه متوجه شد همه غیر از خودش از قضیه ی تولدش خبر داشته اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن مثل همیشه خندان گفت: حالا ببینم بازم میگی زیر زمین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید گفت: مگه بده؟! ما هم می شیم جزو گروههای زیرزمینی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس انقدر از هدیه ی غیر منتظره اش هیجان زده بود که با محبت نوید را هم به خاطرش ب*و*سید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه نفس راحتی کشید و با نگاه از آرتین تشکر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین مهمان، ادیک بود که با دسته ای گل از کار برگشت و شادی ِنفس را کامل کرد. اما آن میان، چیزی تغییر کرده بود. احساسی که برای یک لحظه نفس را لبریز کرده بود، انگار خیال رفتن نداشت. مطمئن بود آن نگاه مثل همیشه نبود.شک نداشت.با اینکه همه چیز، حتا دلهره ی حرفی که فکر می کرد آرتین میخواهد بزند و حدسش غلط از آب در آمده بود، همان وقت تمام شده بود اما آن حس لعنتی در دلش ادامه داشت. انگار از همان وقت، آرتین برایش دیگر نه دوست و همسایه ی مهربان همیشه بود، نه آهنگساز و استاد جوان دانشکده ی موسیقی. یک آرتین تازه رو به رویش نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس در تاریکخانه سرگرم بود. این را از در بسته و زمزمه ی آرامش فهمید. چند لحظه پشت در اتاقک ایستاد و گوش کرد. داشت یک آهنگ قدیمی را می خواند. رفت سراغ سازش و همان آهنگ را نواخت. چند لحظه بعد، صدای نفس را شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انقدر بلند می خوندم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند آرامی زد و روی مبل لم داد. آرشه را در هوا تکان داد و شکلهای نامفهومی کشید. نفس بلندی کشید و چشمهایش را بست. صدای در آمد و همزمان با حس بویایی فوق العاده اش، بوی شیمیایی محلولهای ظهور و چاپ را حس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: توی این دخمه های تاریک با اینهمه بوی تند مواد شیمیایی خفه نمی شین شما عکاسها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم گشود. نفس با سر انگشت ، دو طرف عکس خیس را گرفته بود و با لبخند نگاهش می کرد. به عکس تازه نگاهی انداخت؛ پدر و مادرش بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: ها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عکس را جلوتر آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولن عشقه دیگه؟! همه ی عشقها که خوش بو نیستن؟ دومن آدم به بی احساسی تو ندیدم به خدا! یه اثر هنری جلوی صورتت گرفتم ولی دریغ از یه نگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین راست نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه قرار باشه با هر عکسی که می گیری و چاپ می کنی، من تعریف کنم که همه ی زندگیم میشه تعریف؟! چرا خشکش نکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با حوله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و برگشت به تاریکخانه و عکس را با گیره آویخت تا خشک شود. دستش را شست و آستینهایش را پایین کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین بی حرکت نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بارانی اش را از روی مبل برداشت و پوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین گفت: میری دانشگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس سر تکان داد وبه ساعت نگاه کرد. آرتین خم شد و از روی میز سوئیچ را برداشت و بالا گرفت. نفس خوشحال دست دراز کرد. کلیدها بین دست هر دو بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:خودت ماشینو لازم نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین دستش را پایین برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... امروز شاگرد دارم. بیرون نمی رم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس تشکر کرد و آماده ی رفتن شد. داشت از پله ها بالا می رفت که صدای آرتین را شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زمین خیسه. مراقب باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت سرش را گرداند و گفت: چشم! مراقب ماشینتون هستم استاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاریس و دختر جوانی از راهرو خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس سرحال گفت: خاله کلاریس عکستونو چاپ کردم. اگه دوست دارین بگین آرتین نشونتون بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین را از پارکینگ بیرون برد و برای کلاریس دست تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب که بر می گشت از اینکه با ماشین آرتین آمده بیشتر خوشحال شد؛ چون باران شدیدی که می بارید و هوای سرد، همه را به عجله و دویدن وادار کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف ظهر، از پایین هم صدای پسرها می آمد، هم صدای سازهایشان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایه ای پشت پنجره آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس ماشین را پارک کرد و از پله ها پایین رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام که کرد، نوید گفت: چرا انقدر دیر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: ترافیک شدید بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوئیچ را به آرتین داد و دوباره تشکر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید گفت: انقدر شدید که دو ساعت طول بکشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمهای نفس در هم رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تقصیر منه که مسیر نیم ساعته به خاطر ترافیک ، دو ساعت طول میکشه؟ اونم آخر هفته و این بارونی که میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین آرام گفت: چیزی نیست... تو خسته ای. برو بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن نتهای جلوی دستش را ورق زد و مشغول نواختن گیتارشد. نفس به تاریکخانه رفت؛ عکس خشک شده را با بقیه ی عکسهای آویزان برداشت. بی حرف دسته ی عکسها را لای چند برگ روزنامه پیچید و بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه ساکت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوفه مثل بیشتر مواقع، شیفت شب بود. از وقتی مسئولیت دو فرزندش به عهده ی او افتاده بود، بیشتر شبها به بیمارستان می رفت تا روزها بتواند کنار بچه ها و در خانه باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر مثل قبل، صدای سازهای پسرها بالا نمی آمد؛ از وقتی همه ی وسایل کارشان را از کامپیوتر تا سازها پایین بردند؛ و بعد هم عایق بندی ِ همه ی درزها که باعث شده بود هیچ صدایی بیرون نرود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیش از یکسال بود که کار هر سه نفرشان جدی شده بود. آرمن و نوید در آموزشگاه موسیقی ِ یکی از دوستانشان تدریس می کردند و هر دو از اعضای ارکستر سمفونیک بودند ولی آرتین از وقتی فوق لیسانس را گرفته بود در دانشکده درس میداد. آهنگسازی می کرد واستودیوی خودشان که شروع به کار کرد، علاوه بر کسانی که برای ضبط موسیقی و آهنگسازی آنجا می آمدند، آرتین به صورت خصوصی هم شاگردانش را به آنجا می آورد؛ کسانی که درشان،استعداد نوازندگی را دیده بود. از بچه ی پنج ساله تا دخترها ی دانشجویی که خیلی دلشان میخواست خودشان را در دل استاد جذاب و جوانشان جا کنند. و حتمن دختری که آن روز همراه کلاریس بود هم یکی از آنها بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نفس عکاسی را دوست داشت و با اینکه تازه سال دوم بود ، استادها به آینده اش امیدوار بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دانشکده، دختر آرام و تنهایی بود. یادش نمی آمد با کسی دوستی خاصی داشته باشد. نه در مدرسه و نه حالا در دانشگاه. با همه در حد همکلاسی برخورد میکرد. درونش نیازی حس نمی کرد که با کسی بیش از آن صمیمی شود؛ مگر وقتهایی که جمع سه نفره و راحت پسرها را می دید و آرزو می کرد او هم دوستی داشت تا مثل آنها با هم شوخی کنند؛ بخندند ووقت بگذرانند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواست به نمایشگاه گروهی عکس که استادش از او دعوت کرده بود در آن شرکت کند فکر کند ولی گرسنه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپزخانه رفت. روی اجاق خبری از غذا نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یخچال، کمی از ناهار مانده بود. نگاهش روی ظرف ثابت ماند و فکر کرد "آخر هفته... پنج شنبه شب... الان همه ی خانواده ها دور هم دارن شام میخورن و سرحالن که فردا تعطیله..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یخچال را بست. تا آنجا که به یاد داشت، همه ی روزها مثل هم بودند. همیشه مادرش سر کار بود یا اگر نه، خستگی و کارهای خانه وقتی برایش نمی گذاشت تا دور هم باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای تلفن او را از فکر بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را که برداشت، آرمن گفت: چیکار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه اش را بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گرسنه ت نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! بعد از سینما، شام با دوستام رفتیم رستوران ایتالیایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا پایین... زنگ زدیم پیتزا بیارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس ساکت ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن گفت: اگه حوصله نداری برات میارم بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آرتین آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. بگو بیاد پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بی اختیار لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان لبخند گفت: ممنونم که حداقل تو یکی به فکر تنها موندن منی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت از یخچال سس فرانسوی برداشت. میدانست آرتین عاشق سس فرانسوی روی پیتزاست. از خانه ی کلاریس صدای موسیقی ارمنی می آمد. حتمن کلاریس و ادیک داشتند دو نفری شام می خوردند. صدای خنده ی کلاریس آمد. نفس آه کشید و پایین رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که بست، نوید گفت: چرا چیزی نپوشیدی؟ سرما میخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن جعبه های پیتزا را از نایلون بیرون آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا نفس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سس را روی میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین لبخند آرامی زد و کنار رفت تا نفس بنشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد جعبه ی پیتزا را روی پای او گذاشت و گفت: داشتی شام میخوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن گفت: نه... داشت پاستای ایتالیایی رو هضم میکرد... نوید اون آهنگی رو که امروز ضبط کردیم بذار نفس هم گوش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید خم شد و دکمه ی کیبورد را فشرد. نفس صدای گیتار الکترونیک را که شنید انگار دوباره موضوعی یادش آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: یکی از استادام پیشنهاد کرده توی نمایشگاهشون شرکت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: موضوع اصلیش تکنولوژی و بشریته...فرصت خیلی خوبیه که کارامو ارائه بدم... البته هنوز چیزی به ذهنم نرسیده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن گفت: خودم عاشق این بیس شم!... بازم میگم باید جازش بیشتر بشه... فضای خالی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید گفت: برای تیزی صدای گیتارش، اون فضای خالی خوبه...نه آرتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس همانطور که به تکه ی پیتزا گاز میزد، فکر کرد " حتا وقت شام هم حرفی غیر از کار برای گفتن نیست".

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت: برای خاله کلاریس و عمو ادیک هم غذا گرفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید خندان گفت: حوصله ی شنیدن حرفامونو نداری یا قطعه ی جدیدو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس سریع گفت: نه... همینجوری یادم افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین لبخند زد: اون دو تا، قرمز پلوی* دو نفره شونو با هیچی عوض نمی کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن گفت: یاد اون دو تا عاشق افتادم که اومده بودن آموزشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خندید. نوید گفت: دیروز یه دختر وپسری اومده بودن ثبت نام کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن گفت: پسره مشخص بود با اصرار دختره اومده... می گفت بیشتر ترجیح می دم گوش بدم تا بزنم. اما خانوم دستور داده بود با هم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به ارمنی از آرتین پرسید: دختر دوست مامان اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین سس را به نفس داد: آره. ظهر اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید گفت:میخواد چی یا بگیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین گفت: گیتار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن با شیطنت گفت: میگفتی بیاد آموزشگاه. دو تا استاد بزرگ گیتار هستن! تو که کم دور و برت دختر جوون نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین گفت: میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس حدس زد همان باشد که امروز دیده. پس برای همین با کلاريس بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمه ی مانده ی پیتزا را روی میز گذاشت و گفت: ممنونم. خیلی گرسنه م بود. انگار پاستا آلفردو سیرم نکرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن بلند خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین گفت: یه فکری به ذهنم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه نگاهش کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نفس گفت: برای نمایشگاه عکس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس لبخند زد. نگاه آرتین هم می خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظرم موضوع تکنولوژی و تنهایی بشر بد نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس متفکر نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین ادامه داد: بهتره بگم تنهایی ای که تکنولوژی برای بشر به وجود آورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید گفت: اونوقت کِی فکر کردی که این موضوع به سرت زد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمن گفت: ذهن دومش فعالیت میکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید گفت: مثلن اینهمه ماشین که باعث می شن آدما مثل قبل پیاده راه نرن و توی پیاده رو ها کلاهشونو برندارن و احوالپرسی نکنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وخندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: مثل تلفن که کار همه رو راحت کرده تا به جای دیدن همدیگه، گوشی رو بردارن و پنج دقیقه از دور حال همدیگه رو بپرسن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی چیزا... اما مهم اینه که از نگاه دوربین، هم تازه باشه هم هنری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس لبخندش را تکرار کرد و آرام گفت: خوبه... باید روش فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید گفت: حالا این نمایشگاه کجا قراره برگزار بشه؟ غیر از تو کیا شرکت می کنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: نمیدونم. می پرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش نمیخواست آنجا را ترک کند ولی حوصله ی نشستن هم نداشت. بلند شد به اتاقک تاریکخانه رفت. لامپ کم نور قرمز رنگ را روشن کرد و روی چهار پایه ی جلوی آگراندیسمان نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گیتار نوید و آرمن بلند شد و بعد نت های پراکنده ی ویولن سل آرتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به موضوعی که پیشنهاد کرده بود فکر کرد و نفهمید چطور دوباره بدون اینکه متوجه شود، ذهنش رفت سراغ آرتین و توجه کردنهای ظریفش؛ طرفداری های آرامش و حس دلگرمی مطبوعی که همه ی تنش را پر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دل گفت" بذار همه منو ندیده بگیرن. باهام مثل بچه ها رفتار کنن. ولی فقط تو حواست بهم باشه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و نگاه ماتش را از انعکاس لامپ روی آب حوضچه برداشت. نمیدانست از چه وقت صدای ویولن سل قطع شده ولی گیتارها با هم مینواختند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را گرداند. آرتین کنار در، لبخند زنان سر تکان داد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفهمید یعنی چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* گارمیر پلاو(پلوی قرمر)، تقریبا همون استامبولیه. برنج و گوشت چرخ کرده و رب فراوون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطعه که تمام شد، نت ها را به طرف دخترها برگرداند و گیتار را کنارش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول قطعه ی هفته ی پیش رو بزنید ببینم اشکالها رو برطرف کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره به دستهای دخترها شد و سعی کرد همه ی حواسش را به آن دو جمع کند. دخترها با لبخندهای گرم و نگاههای هول شده و دزدکی شروع کردند به نواختن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود صدای دو گیتار، انقدر ذهنش درگیر بود که صدای آهسته ی آب را از پشت در بسته می شنید. هر چه دقت کرد، دیگر صدایی نیامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را که بلند کرد، هر دو دختر، منتظر نگاهش می کردند. حواس لعنتی اش از صبح پرت بود. سعی کرد عادی باشد. بلند شد و رفت طرف قهوه ساز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قهوه می خورین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه استاد... مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز تمرکز ندارین استاد! میخواین کلاس رو تعطیل کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به دختر نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... همین تمرینو تک تک بزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت در صدا آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دخترها به طرف در تاریکخانه برگشت. موبایلش زنگ زد. لبخندی شرمنده زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید استاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رفت کنار در و جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین کمی از قهوه را مزه کرد و همانطور ایستاد. دختر برگشت سرجایش و باز معذرت خواست. در تاریکخانه باز شد و نفس ، کلافه بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین سریع به ارمنی گفت: چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس هم بدون نگاه به دخترها ارمنی گفت: نه. اشکالی نداره برم بالا کاغذ بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاغذ اینجا هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس گفت: کاغذ عکاسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین قدمی به طرفش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آها!... نه... چه اشکالی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس همانطور که به طرف در می رفت گفت: کلاست به هم نخوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین سر تکان داد که "نه" و برگشت طرف دخترها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب... شروع کنید. تک تک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترها نگاه کنجکاوشان را دزدیدند و جداگانه قطعه را نواختند. نفس آرام برگشت و به تاریکخانه اش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین سر تکان داد و گفت: تمرین این هفته رو بزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترها روی نت ها دقیق شدند و آرتین نگاهی به در بسته انداخت. دخترها هر کدام تمرین جدید را اجرا کردند و اشکالاتشان را پرسیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره کلاسی که برای آرتین کشدار و طولانی شده بود تمام شد. در را که پشت سر دخترها بست، دست برد بین موهایش و بازخیره شد به در بسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست برود سراغ سازش اما پشیمان شد. لیوانش را برداشت و قهوه ی سرد را در حال قدم زدن نوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آسمان ابری نگاه کرد و بعد به ساعتش. دیگر شاگرد نداشت و تا شب آزاد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان را روی میز گذاشت و کلافه زمزمه کرد " مگه کارت تموم نشده؟ پس چرا همینجوری داری قدم می زنی؟! برو بالا دیگه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم آرامی کرد و نشست پشت کامپیوتر. هدفن را روی گوشش گذاشت؛ به پشت صندلی تکیه داد و چشمهایش را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • صدف

    00

    محشر بود.ممنون که ما رو با یه جو جدید از ارتباطات آشنا کردید.پدر خودم در اثر سرطان فوت کردن.شکوفه و و نفس رو تا عمق وجود درک میکنم.واقعا یک عاشقانه آرام بود.

    ۲ ماه پیش
  • فخری

    00

    از هر نظر عالی نویسنده عزیز پایدار باشید. باهاش خندیم گریه کردم کاش راهی حذف نمی شد.👏❤

    ۵ ماه پیش
  • مینا

    00

    خوندنو با این رمان شروع کردم وقتی راهی...چند بار برمیگشتم میخوندم و هر بار بازم گریه میکردم در حالی که از رمان خوندن متنفر بودم ولی بعد ازاین رمان چند ساله که عاشق رمانم و دربدر دنبال بهترین رمانا

    ۵ ماه پیش
  • همراز

    ۲۱ ساله 00

    شخصیت آرتین خیلی برام جالب وشایدم میتونم بگم یه الگو شد،کاش همچین آدمایی رو توی واقعیت داشتیم،سپاس از نویسنده بابت این قلم محشر

    ۵ ماه پیش
  • مریم

    ۲۴ ساله 00

    حیف از راهی ...حیف ...حیف قشنگ بود ولی کاش راهی حذف نمیشد

    ۸ ماه پیش
  • ریحان

    ۱۹ ساله 00

    قشنگ بود خیلی قشنگ واقعا اشکمو دراورد جز بهرتین رمانهایی بود ک خوندم

    ۸ ماه پیش
  • سمیه

    00

    عالی بود خیلی قشنگ بود بیچاره راهی دلم سوخت براش اما کاش آخرش زندگی نفس و آرتینم یکم مینوشتید خیلی زود تموم شد

    ۹ ماه پیش
  • مارال

    00

    خیلی طولانی الککی بود خوشم نیومد

    ۱۱ ماه پیش
  • رز

    ۳۵ ساله 00

    داستان جالبی بود نویسنده خیلی قشنگ احساسات را نشان داده بود خدا قوت

    ۱۱ ماه پیش
  • الهه اخمدی

    ۲۷ ساله 00

    عالی بود فقط حیف راهی فوت کرد خیلی ناراحتم کرد درحدی که گریه کردم،ممنون از نویسنده ی داستانپ

    ۱۲ ماه پیش
  • Zeinab

    20

    زیبا ، جذاب ، پخته ، عاشقانه و غم انگیز وقتی رمان میخونی با همه ی شخصیت ها یه جورایی همزاد پنداری میکنی غمشون ، غمت میشه ، شادیشون شادی ، با نفس همزاد پنداری کردم رمان زیبایی بود پیشنهاد میشه 💙

    ۱۲ ماه پیش
  • فاطمه

    ۳۲ ساله 00

    خیلی خیلی عالیه این رمان رو هم میتونم به جرأت بگم جز رمان های سطح بالاست ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟🌟

    ۱۲ ماه پیش
  • ***

    ۴۰ ساله 40

    خیلی زیبا و عالی بود با تمام جزئیات واقعا لذت بردم خیلی گریه کردم احساس می کردم واقعا اونجا حضور دارم دست نویسنده عزیز درد نکنه آن شاءالله ک همیشه موفق باشین

    ۱ سال پیش
  • لیدا

    ۴۴ ساله 50

    خیلی زیبا بود عشق ارتین بی نظیر بود وبا مرگ اهی چقد گریه کردم

    ۱ سال پیش
  • الهه

    10

    خیلی خیلی قشنگ بود از مرگ راهی اونقدر گریه کردم که چشام باز نمیشد ولی از عشق آرتین اینقدر لذت بردم که به گریه ها میارزید ممنون نویسنده عزیز خسته نباشید

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.