رمان احساس من معلول نیست به قلم سمیه ف.ح
هنگامه دختری متفاوته . البته متفاوت نه از نظر خودش. از دید شمایی که اونو متفاوت می بیند. البته بعضی وقتها همینم غنیمته . چون خیلی ها ممکنه اصلاً نبیننش. چون اون معلوله . یه معلول جسمی . معلولی با هوش و قابلیتهایی خیلی بیشتر از تو ! خیلی بیشتر از من ! باز تا اینجا مشکلی نیست . مشکل وقتی به وجود می یاد که این آدم ، عاشق یه فرد سالم از نظر جسمی میشه . اون معلوله ولی احساسش معلول نیست . اون به اندازه ی من و تو یا حتی شاید خیلی بیشتر از ما ها ، عشق رو می فهمه …. پایان خوش
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
هنگامه دختری متفاوته . البته متفاوت نه از نظر خودش. از دید شمایی که اونو متفاوت می بیند. البته بعضی وقتها همینم غنیمته . چون خیلی ها ممکنه اصلاً نبیننش. چون اون معلوله . یه معلول جسمی . معلولی با هوش و قابلیتهایی خیلی بیشتر از تو ! خیلی بیشتر از من ! باز تا اینجا مشکلی نیست . مشکل وقتی به وجود می یاد که این آدم ، عاشق یه فرد سالم از نظر جسمی میشه . اون معلوله ولی احساسش معلول نیست . اون به اندازه ی من و تو یا حتی شاید خیلی بیشتر از ما ها ، عشق رو می فهمه ….
پایان خوش
سخن نویسنده :
این داستان نصف واقعیت و نصف تخلیه. نصف واقعیش تند و تلخ و نصف تخیلیش ، هم برگرفته از ذهن زنده ی نویسنده . ذهنی که دوست داره کلی رو آدما تاثیر بذاره و چشماشون رو بشوره .
توی آینه نگاهی به خودش انداخت . بد نبود ! بعد چند سال ، خانواده ی عمه اش از تبریز به دیدنشون می اومدن و هنگامه دلش نمی خواست بد به نظر بیاد . لباسهایی رو که رو زمین ریخته بود رو جمع کرد و مرتب سرجاشون گذاشت . نگاهی اجمالی به اتاق انداخت و بعد آروم به طرف پله ها رفت . با اینکه پدر ومادرش اصرار داشتن به خاطر شرایط جسمیش ،یکی از اتاقای پایین رو برداره ، هنگامه بالا رو ترجیح می داد . دیدن فضای قشنگ حیاط از طبقه ی دوم دلچسب تر از طبقه ی اول بود . دیگه عادت داشت به ده پله ای که هر روز بارها اونا رو بالا ، پایین می کرد . همیشه یکی از کفشاش ، بلند تر از دیگری بود. با این حال بازم می لنگید . یه پاش کوتاهتر پای دیگه اش بود و در ضمن مختصری هم ضعیف تر . با اینکه کفشاش همشون مخصوص بودن ، ولی بازم نمی تونستن اون نقصان رو کامل برطرف کنن. برای خودش عادی بود . نه اذیت می شد و نه اعتماد به نفسش پایین می اومد . تنها چیزی که همیشه براش آزار دهنده بود ، نگاه ترحم آمیز اطرافیان و مردم بود. از آدمهایی که رنگ نگاهشون ترحم نداشت، بیشتر خوشش می اومد . اگه توانش رو داشت ، می خواست تو گوش کل دنیا داد بزنه ، من از وضعیتم ناراضی نیستم . به من ترحم نکنید ، توجه کنید.
مامانش فریبا خانم ، که یه دبیر بازنشسته ست و یه شاعره ی توانا هم به حساب می یاد ، تو آشپزخونه مشغول تدارک وسایل پذیراییه. عمه فاطمه اینا از چهار سال پیش ، گذارشون به تهران نیفتاده و مادر هنگامه ، دوست داره بهترین پذیرایی رو از خواهر شوهر بزرگش به عمل بیاره . هنگامه تنها فرزندشونه و چون مادرزادی به اون مشکل گرفتاره ، پدر و مادرش از ترس اینکه بچه های دیگه شون هم با نقص عضو به دنیا بیان ، از خیر فرزند دوم گذشتن و تمان همت خودشون رو به کار بستن که هنگامه رو یه انسان به تمام معنا تحویل جامعه بدن و الحق و النصاف هم موفق شدن.
هنگامه دختری با ضریب هوش 138 ، یه نابغه به حساب می یاد . فارغ التحصیل دکترای زمین شناسی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد دماوند . از نظر خودش و خانواده اش فرد موفقی به حساب می یاد . دختری نمکین ، با قد 168 ، صورتی گرد ، پوستی گندمگون و یکدست . چشمای درشت مشکی و ابروهایی پرپشت به هم پیوسته درست مثل زنان دوران قاجار که ه*ر*زگاهی اجازه می ده پیوستگی ها خودشون رو نشون بدن و اون موقع ست که پدرش با عشق نگاش می کنه و می گه :
-بذار ابروهات اینطوری مثل خورشید خانم بمونن بابا جان !!!
ولی مادرش مخالف می کنه و می گه که این مدل قدیمی شده و دختر دکترش باید به روز باشه. هنگامه عاشق دانشجوهاشه و جوری اونا رو با عشق دنبال سنگ و خاک می فرسته که ملت فکر می کنن دارن دنبال گنج می گردن . تو محیط دانشگاه اون برای خودش استاد مقتدری به حساب می یاد . کسی که نقص عضوش نتونسته جلوی پیشرفتش رو بگیره . یه جورایی یه الگو شده برای دانشجو های دانشگاه . اما همین که پا از اونجا بیرون می ذاره ،دنیا رنگ بدی به خود می گیره . مردم عادی ، مردمی که شاید اسم خودشون رو هم به زور می تونن بنویسن . به دختری که موقع راه رفتن می لنگه با ترحم نگاه می کنن . بارها تو اتوب*و*س پچ پچ زنان کوته فکر رو شنیده که دلشون براش سوخته و از اینکه ممکنه هرگز ازدواج نکنه ، براش ابراز تاسف کردن . هر بار خواسته برگرده جواب بده ، بازم پشیمون شده .
دستی به ظرف سالاد رسوند و کمی به هم ریختگیش رو مرتب کرد و گفت :
-مامان ! چه ساعتی می رسن ؟
مادرش دوباره مزه ی خورشت رو چک کرد و گفت :
-الان دیگه باید برسن ! بابات نیم ساعت پیش تماس گرفت و گفت نیم ساعته خونه هستن .
هنگامه از تو اشپزخونه نگاهی به خونه انداخت و وقتی از مرتب بودن همه چی مطمئن شد گفت :
-دلم واسه عمه فاطمه یه ذره شده !!! یادته چقدر سر به سرم می ذاشت ؟
مامانش لبخندی به لبش آورد و گفت :
-خداییش از بقیه ی خانواده ی بابات بهتره !!!
هنگامه اخمی کرد و فگت :
-بذار بابا بیاد ! بهش می گم که از خانواده اش خوشت نمی یاد . صبر کن حالا ببین چه صحرای محشری اینجا درست کنم .
تا فریبا خواست جوابش رو بده ، صدای زنگ در بلند شد و هنگامه شال گلبهی رنگش رو از رو صندلی برداشت و آروم به طرف آیفون رفت . شال رو رو سرش انداخت که موهای مواج مشکیش رو بپوشنه و خودش تو آستانه در برای خوش آمد گویی ایستاد.
عمه فاطمه جلوتر از همه هیکل گرد و قلمبه اش رو از پل ها بالا کشید و در حالی که به خاطر بالا اومدن از هفت پله ی ناقبل شر و شر عرق می ریخت ، با همون صورت خیس از عرق ، تنها برادرزاده اش رو غرق ب*و*سه کرد . پشت سرش حمید آقا شوهر ساکت و موقرش پا به خونه گذاشت و کاملاً رسمی و مودبانه ،با هنگامه و مادرش احوالپرسی کرد . دو نفر بعدی پسرای عمه ، پدرام و پیروز بودند. پدرام پسری شوخ و بامزه که طبق دانسته های هنگامه ، شانزده سال داشت و پیروز پسر بزرگ عمه که سی و سه سال داشت و برای مصاحبه ی آزمون دکترای عمران که به تازگی درش پذیرفته شده بود ، به تهران اومده بود و همین جریان مصاحبه ی اون بود که کل خانواده ی عمه رو بعد از چهار سال به شهر دود و دم کشونده بود . پدرام به گرمی با هنگامه دست داد و از دیدنش ابراز خوشحالی کرد . اما پیروز با نگاهی مغرور ، به احوالپرسی کوتاه و رسمی ای با هنگامه بسنده کرد و چند کلمه ای هم مادر هنگامه حرف زد .بعد از ورود پدر ، در خونه بسته شد و هنگامه و مادرش به سرعت مشغول پذیرایی از مهمانها شدند .
موقع ناهار پدرام رو به هنگامه گفت :
-دختر دایی شمام دکترا خوندی ؟
هنگامه لبخندی زد و گفت :
-بله . یه سالی می شه که فارغ التحصیل شدم.
پدرام دوباره پرسید:
-الان استاد دانشگاهی نه ؟
هنگامه با فروتنی گفت :
-اِی اگه بشه گفت استاد !!!
پدرام دوباره پرسید :
-چند سالته هنگامه ؟
عمه پرید وسط حرفش و گفت :
-هنگامه چیه ؟ بگو هنگامه خانوم !!!
هنگامه لبخندی زد و گفت :
-نه عمه تو رو خدا منو درگیر القاب نکنید. من با اسمم بدون هیچ پسوند و پیشوندی راحت ترم .
بعد رو کرد به پدرام و گفت :
-من سی سالمه
پدرام سوتی زد و رو به پیروز که ساکت مشغول غذا خوردن بود گفت :
-پس تو خیلی عقب افتادی داداش جون . هنگامه ازت دوسالم کوچیکتره یه ساله که تموم کرده . اگه امسال بری دانشگاه، ام! بذار حساب کنم ! اگه خوب درس بخونی و چهار ساله تموم کنی ،تازه وقتی سی و شش سالت می شه ، می شی آقای دکتر !
پیروز اخمی حواله ی پدرام کرد و گفت :
-اولاً رشته ی من فنیه و قبولی توش سخت تره . در ضمن فسقله خان ! دکتر شما رو هم می بینیم !
از این طرز فکرها زیاد بود دور و برش. اینکه بعضی ها ارزش رشته ی مورد علاقه اش رو زیر سوال می بردند. ولی چون کوچکترین اهمیتی براش نداشت ، با لبخندی که کنج لبش بود ، به آرومی مشغول غذا خوردن شد .
موقع جمع کردن میز ناهار پدرام درست مثل یه دختر حرف گوش کن و وارد ، به هنگامه و مادرش کمک می کرد ولی پیروز ساکت و اخمو ،به حرفهای دایی گوش می داد .
چایی بعد از غذا که یه عادت بد این خانواده بود ، هم که خورده شد ، فریبا خانم رو به مهمانها گفت :
-اتاقتون حاضره . می دونم خسته این . اینجا خونه ی خودتونه. بفرمایید استراحت کنید.
اولین نفر پیروز بلند شد و گفت :
-زن دایی می شه بفرمایید کجا باید برم ؟ من واقعاً خسته ام !
فریبا خانم لبخندی زد و رو به هنگامه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان جان اتاق پسرا رو نشنشون بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه بلند شد و جلوی پیروز راه افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای پله ها که رسیدن ، پیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راضی یه زحمت نبودم ! همین می گفتین کدوم طرفه ، خودم می رفتم . هنگامه لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من روزی ده دفعه این پله ها رو می رم و می یام . زحمتی نبود ! خودمم می خواستم بیام اتاقم . اتاق ب*غ*ل اتاق خودش رو که مادر برای پسرا حاضر کرده بود ، نشون داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتاقتون اینجاست ! اگه چیزی لازم داشتین ، من همین ب*غ*لم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز تشکر آرومی کرد و سریع وارد اتاق شد . در اتاق که بسته شد ، هنگامه هم وارد اتاق خودش شد . شالش رو باز کرد و تونیکی رو هم که به خاطر وجود سه مهمون نامحرم ، پوشیده بود در آورد و جاش یه تی شرت تنش کرد و خزید تو تختش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دو روز پیش که خبر اومدن عمه اینا رو شنیده بودن ، همراه مادرش کل خونه رو سابیده بودن و حسابی از کت و کول افتاده بود و حالا می تونست حسابی از خجالت خودش در بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر درحالی که کاملاً خستگی از تنش در اومده بود ، لباس پوشیده ای به تن کرد ، موهای مواج مشکی و درخشانش رو بافت تا کوتاهتر بشه و از زیر روسری بیرون نیاد ، روسری به سر کرد و از اتاقش بیرون رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا تو آشپزخونه مشغول تدارک عصرانه بود . چشمش که هنگامه افتاد ، با لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب به بهانه ی پیروز رفتی بالا و حاجی حاجی مکه . فکر نکن نفهمیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه سیبی از رو ظرف برداشت و در حالی که با ل*ذ*ت بهش گاز می زد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای اونقدر خوابه بهم چسبید که نگو مامان ! انگار کوه کنده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا که خستگیت در رفته ، بیاکمک کن اینا رو حاضر کنیم که الان دیگه کم کم همه بیدار می شن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره ی ساده ولی به قول فریبا خانم مقوی عصرانه که جمع شد ،حمید آقا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه ایشالله خدا بخواد و این گل پسر ما اینجا قبول بشه ، یه خونه براش می خرم. اینطوری سال به سال آلاخون والاخون نمی شه و چه می دونم مشکل اینکه به مجرد خونه نمی دن و اینا هم نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز رو به پدرش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا شما ؟ خودم واسه خودم می گیرم دیگه بابا ! نا سلامتی شش ساله دستمون تو جیب خودمونه ها !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا محسن با لبخند رو به خواهر زاده ی جوان و خوش تیپ و برازنده اش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی اگه صد سالت هم بشه ، بازم برای پدر و مادرت بچه ای دایی جان ! به دل نگیر! پدر و مادر همیشه بهترین ها برای بچه شون می خوان . چه بهتر پولت هم پس انداز می شه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم رو کرد به حمید آقا و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خونه برای چی ؟ اینجا رو قابل نمی دونین ؟ خونه به این بزرگی !پیروز برام فرقی با هنگامه نداره ! ایشالله قبول می شه و همینجا براش یه قربونی می زنیم زمین و همینجا هم موندگار می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز شروع کرد به سرفه ! فاطمه خانم با لبخند رو کرد به برادرش و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خونه ات آباد داداش ! اما اینطوری ، هم دختر گلم هنگامه و هم خانومت معذب می شن . شما دعا کن این بچه نتیجه ی زحماتش رو بگیره ، همین نزدیکی ها یه جای جمع و جوری براش می خریم که هم شما حواست بهش باشه و تو شهر غریب تنها نباشه ، هم آسایش خانواده ات بهم نخوره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز که با خوردن آبی ، سرفه اش برطرف شده بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله این خیلی بهتره ! اگه خدا بخواد و قبول بشم ، کارم حساب کتاب نداره که . رشته ی عمران روز و شبش معلوم نیست . اینطوری شما رو هم از زندگی می ندازم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا محسن دیگه هیچی نگفت . خودش هم خوب می دونست که این پیشنهادی که داده ، در حد تعارفه. اونا خانواده ی مقیدی بودن و حضور دائمی یه مرد نامحرم تو خونه ، به قول خواهرش ، آسایش زن و دخترش رو به هم می ریخت . وضعیت مالی حمید آقا هم خوب بود و به راحتی می تونست برای پسرش خونه بخره . در ضمن خود پیروز هم وضعش بد نبود . این تعارفی که کرد فقط برای پر کردن فضا بود و بس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه رو پیروز پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی با خودتون آوردین ؟ مقاله یا کتاب تألیفی دارین ؟ پایان نامه ارشدتون چی ؟ چند گرفته بودین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز مغرورانه یه پاش رو رو اون یکی انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دو تا مقاله ی چاپ شده تو ژورنال بین المللی عمران دارم که فکر می کنم کلی منو نسبت به بقیه جلو بندازه . یکی از این مقاله ها رو از تو پایان نامه ام در آوردم . پایان نامه هم نمره ی کامل گرفتم . چون سمینار هم ارائه دادم ازش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با لبخند آرام بخشی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این عالیه ! مطمئناً اون دو تا مقاله ، کلی براتون امتیاز مثبت حساب می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا محسن چاییش رو سر کشید و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا مصاحبه کی هست دایی جان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا ساعت ده صبح ، دانشگاه تهران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا خانم با اسپند اومد تو پذیرایی و یه دور چرخوند و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایشالله خدا خودش کمکت کنه زن دایی! چشم حسود و بخیل در بیاد الهی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانم که از این کار زن برادرش خیلی کیف کرده بود ، در کل به اسپند و این چیزا خیلی اعتقاد داشت ، بلند شد و پشت سر فریبا رفت تو آشپزخونه. حسابی خوابیده بود و خستگیش در رفته بود . حالا وقت این بود که خبرای چهار ساله ی تبریز رو به فریبا منتقل کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسئولیت رسوندن پیروز به محل مصاحبه رو هنگامه به عهده گرفت. یه دویست و شش صندوقدار سفید رنگ وسیله ی ایاب و ذهاب هنگامه بود . جلوی در با همه خداحافظی کردن و هنگامه با آرامش حرکت کرد. ماشین تمیز و مرتب بود . همین موضوع پیروز وسواسی رو تحت تاثیر قرار داده بود . همچنین رانندگی بغایت عالی و منضبط هنگامه . تصور رانندگی برای زنی که جسماً سالم نبود برای پیروز هنوز جا افتاده نبود .و مدام به حرکت پای اون روی گاز و ترمز به صورت زیر چشمی نگاه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین تو سکوت مطلق بود و همین سکوت اضطراب درونی مرد جوان رو بیشتر می کرد . دوست داشت حرفی زده بشه تا اونو از فکر مصاحبه خارج کنه . به سمت هنگامه برگشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما همیشه موقع رانندگی اینقدر ساکتین ؟ تو خونه که اینجوری نشون نمی دادین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی بدون اینکه نگاه از خیابون بگیره با لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تقریباً بله ! موقع رانندگی سکوت می کنم . البته کلاً تو ماشین ساکت ترم ! یه جورایی ماشین محل فکر منه . وقتی هم که خودم راننده نباشم بیشتر برام ل*ذ*ت بخشه چون همه ی تمرکزم رو می ذارم برای فکر به چیزایی که دوست دارم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز ابرویی بالا انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می شه پخش ماشینتون رو روشن کرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه نگاه گذاری به صورت مغرور ، مردانه و جذاب پسر عمه اش انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته که می شه ! چرا اینقدر رسمی ؟ چرا اینقدر معذب آقا پیروز ؟ ماشین خودتونه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز لبخند زورکی ای زد و دست برد و پخش رو روشن کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنی به زبان انگلیسی مشغول صحبت شد. هنگامه لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو داشبرد فلش هست ! بی زحمت اونو بردارین . شرمنده یادم نبود این سی دی تو دستگاهه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز کاری رو که هنگامه خواسته بود رو انجام داد و وقتی آهنگ بی کلام و آروم تار فضای ماشین رو پر کرد ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون چی بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه راهنما زد و پیچید تو یه خیابون فرعی و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه خانم دکتره که در مورد دوره های زمین شناسی صحبت می کنه ! اهل کالیفرنیا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز آهانی گفت و بی حرف نگاهش رو به جلو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه خودش کلاس داشت . بنابراین نمی تونست تا پایان مصاحبه ی پیروز اونجا بمونه و بعد از آرزوی موفقیت برای پسر عمه اش اونجا رو ترک کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت شش عصر بود که هنگامه خسته و له ، وارد حیاط شد . خونشون یه منزل دو طبقه با متراژ 120 متر مربع ، برای هر طبقه بود ، با یه حیاط حدوداً پنجاه متری پر از گل و دار ودرخت .آقا محسن پدر هنگامه بازنشسته ی کارخونه ی تولید دارو بود و بعد از بازنشستگی هم یه شرکت کوچیک و جمع و جور پخش دارو با دونفر از دوستاش راه انداخته بودند که هدفشون بیشتر فرار از خونه و افسردگی بعد از بازنشستگی بود تا درآمد زایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خونه که شد ، مردا رو به جز پیروز مشغول تماشای مسابقه ی فوتبال تو پذیرایی دید. کفشای تو خونه ایش کنار در نبودن . بناراین میزان لنگ زدنش بیشتر به چشم می خورد . چون همه ی کفشاش مخصوص اون بودند و تا حد زیادی این ایراد رو مرتفع می کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند به همگی سلام کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش با دیدن اون لبخندی روی دخترش پاشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام اومدی بابا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلنگان به جمع نزدیک شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله همین الان! مامان و عمه کجان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رفتن بیرون خرید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید آقا با روی گشاده ی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیک سلام عمو جان ! حسابی خسته شدی خانم دکتر ! از قیافه ات معلومه ! مادرت زحمت کشیده بساط چایی رو آورده اینجا . اگه می خوری برات بریزم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه خودش رو روی اولین مبل انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر چند زحمته براتون ولی ممنون می شم . حسابی به یه چایی داغ احتیاج دارم . بس که حرف زدم ، گلوم خشک شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرام حواسش رو برای چند لحظه از تلوزیون گرفت و با شیطنت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختر دایی استاد سخت گیری هستی یا به همه نمره می دی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه چاییش رو از حمید آقا دریافت کرد و زیر لب یه تشکری کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بستگی به دانشجو داره ! با دانشجوی منضبط و درس خون خوبم و وقتی به کمکم احتیاج داشته باشه ، دریغ نمی کنم . ولی اونی که واسه وقت کشی و علافی اومده دانشگاه ، برام ارزش نداره . به اونا سخت می گیرم شاید به راه بیان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاییش رو که تموم کرد پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقا پیروز برنگشتن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید آقا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا دخترم برگشته ! بالاست ! بابت زحمت صبحت هم ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با لبخند خواهش می کنمی گفت و راه پله ها رو در پیش گرفت . دوست داشت پیروز رو ببینه و ازش در مورد مصاحبه بپرسه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقی که مادر برای پسرا آماده کرده بود ، نیمه باز بود و کاملاً واضح صدای صحبت می اومد . هنگامه احتمال داد پیروز مشغول صحبت با تلفن باشه برای همین تصمیم گرفت بره اتاق خودش و لباساشو عوض کنه بعد بیاد ازش بپرسه که نتیجه چی شد . اما همین که از جلوی اتاق رد می شد ،شنید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می یام گلم ! می یام عسلم ! بلیطمون واسه فردا عصره ! چقدر تو بی تابی می کنه عزیز دلم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه ای سکوت و دوباره :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانومم بذار ایشالله نتیجه ی این هم معلوم بشه و به سلامتی قبول بشم ، بعدش دیگه بابات هیچی نمی تونه بگه ! از همین پشت گوشی می ب*و*سمت ! ب*و*سمو دریافت کردی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم سکوت و بعد قهقه ای خوشایند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه بیشتر از این موندن رو جایز ندونست و رفت تو اتاقش. مقنعه و مانتوش رو مرتب به چوب رختی زد . موهاشو باز کرد و یه شونه ای بهشون زد و دوباره بست . تونیک زرشکیش که گلای بزرگ مشکی داشت به تن کرد . شال سفیدی هم از تو کشو بیرون اورد . اونقدر لباساشو مرتب می چید که موقع برداشتن ، هیچ وقت درهم و برهم و چروک نبودن . نظم مهمترین رکن زندگیش بود . برای چند لحظه جلوی آینه نگاهی اجمالی به خودش کرد . انگار صحبت عاشقانه ی پسر عمه اش با دوست دخترش ، یادش انداخته بود که اونم یه دختره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خیالِ حس گذار و کم اهمیت یأسی شد که فقط برای چند ثانیه به مغزش نفوذ کرده بود و سریع شالش رو مرتب کرد و کفشای سفیدش رو هم پوشید و از اتاق خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای صحبت قطع شده بود . تقه ای به در نیمه باز زد و بعد از شنیدن صدای بفرمایید ، آروم بازش کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز رو تخت آبی رنگ فرفوژه ای که کنار پنجره بود ، دراز کشیده بود . هنگامه رو که تو آستانه ی در دید ، سریع بلند شد نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه خجل سلامی کرد و از اینکه بی موقع مزاحم شده بود ،عذر خواهی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز کاملاً از رو تخت بلند شد و خبردار ایستاد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش می کنم ! ممنون بابت زحمت صبح !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه جلوتر رفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وظیفه بود ! نتیجه چطور بود ؟ خودتون راضی بودین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز به خودش آزاد باش داد و رو تخت نشست و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بد نبود . یعنی هر چی که پرسیدن رو جواب دادم . حالا بستگی داره از قیافه ام خوششون بیاد یا نه و یه لبخند محو زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین حرف کافی بود که توجه دختر جوان به چهره ی پسر عمه اش جلب بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتی بیضی ، ته ریش یه روزه ، چشمای مشکی درشت ، مثل خود هنگامه ، مژه هایی برگشته و به مراتب پرپشت تر از هنگامه ،ابروهایی پر که برخلاف هنگامه پیوسته نبودن . بینی قلمی و یه مقدار بزرگ و لبهایی گوشتی و رنگ پوستی ، شاید یک درجه تیره تر از هنگامه . موهای مجعد مشکی براق . هیکلی متناسب. قدی حدود 180 سانت . آنالیز جزئی تیپ و قیافه ی مرد جوان تو ذهن فعال و پردازش گرِ قوی مغز هنگامه ، نمره ی هجده رو به خودش اختصاص داد و تو دل خودش اعتراف کرد ، اگه درصدی از نمره ی مصاحبه ی دکترا مختص تیپ ظاهری فرد بود ، به حتم ، پسر عمه ی جذابش ، نمره ی کامل این بخش رو می گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی این آنالیز ها شاید چند ثانیه بیشتر طول نکشید و خوشبختانه همان زمان رو هم پیروز مشغول جواب دادن به پیامکش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه آروم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایشالله که به قول خودتون علاوه بر بقیه ی مدارک ، از تیپتون هم خوششون بیاد و قبول بشین . براتون آرزوی موفقیت می کنم . راستی نمی یایین پایین برای چایی و عصرانه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز لبخند محوی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم ! تا خدا چی بخواد ! چشم شما بفرمایید . می رسم خدمتون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه بعد از زمزمه ی یه ایشالله زیر لبی ، اتاق رو ترک کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه عصرانه ی مختصر برای جمع حاضر کرد و تو فرصت بین دو نیمه براشون برد. حمید آقا رو به هنگامه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی عمو جان اون تابلویی که تو اتاق ماست رو تو کشید ی انگار ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه تکه ای از نون رو جدا کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله جزء اولین کارامه ! دیگه خیلی وقته نقاشی نمی کشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید آقا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا عمو جان ؟ کارت خیلی خوبه ؟ حیف نیست گذاشتیش کنار ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه یه سری چایی برای همه ریخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه که دوست نداشته باشم ! وقت ندارم . بیشترین وقتم با دانشگاه پر شده وقتی هم که می یام اونقدر خسته هستم که نمی شه . نقاشی کردن هم انرژی زا هست و هم انرژی گیر . وقتی کارت عالی پیش می ره ، روحیه می گیری .اما برای پیشرفت عالی کار هم باید روحیه و انرژیت خوب باشه . برای همین تا وقتی این حس رو پیدا نکنم ، سراغ بوم و قلمو نمی رم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدارم کاملاً حواسش به بازی بود .ولی پیروز بی توجه به صحبتهای جمع و همینطور مسابقه ی فوتبال ، سرش با گوشیش گرم بود. شاید هنگامه تنها کسی تو اون جمع بود که می دونست فکر پیروز الان کجاست ! فکر ی دختری که پیروز اونو خانومم صدا می کرد و قبولی تو آزمون دکترا ، سد پدرش رو می شکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار شنیدن مکالمه ی پسر عمه اش ، از عصر به این طرف ، اونو یه حال دیگه کرده بود . انگار تازه داشت خودش رو به عنوان یه دختر نگاه می کرد . یه دختر با صورتی قشنگ ، تحصیلاتی عالی ، شغلی به قول معروف خوب و باکلاس . هنرمند و با اخلاق و با خدا اما ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره پشت این اما خیلی چیزا خوابیده بود . عجیب بود که دختر پشت تلفن پیروز ، براش اهمیت پیدا کرده بود و اگه به خودش صادقانه اعتراف می کرد ، دوست داشت ازش بیشتر بدونه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام ، حمید آقا که بدجور شیفته ی اون تابلو شده بود ، به پیروز و پدارم اصرا کرد که برن تو اتاقی که اون و فاطمه خانم شب گذشته رو توش گذرونده بودن و تابلوی زیبایی رو که کار دست هنگامه رو ببینن. پدرام با اشتیاق ولی پیروز بی تفاوت پا تو اتاق گذاشتن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز هنوز گوشی تو دستش بود و هر چند ثانیه یه بار نگاهش می کرد . در برابر به به و چه چهی هم که پدر و مادرش برای دیدن تابلوی منظره ی زیبایی که یک دختر چوپان رو تو دامنه ی سهند نشون می داد ، راه انداخته بودند به تعریف مختصر و یه دستتون درد نکنه ، خیلی قشنگ کمرنگی اکتفا کرد و برای جواب دادن به تلفنش اتاق رو ترک کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین سوال تو ذهن دختر جوان نقش بست که آیا همه ی مهندسا اینقدر به هنر بی تفاوت بودند ؟ یا آیا همه ی کسانی که دوست دختر دارن و بهش علاقه دارن ، غیر از اون هیچ چیز قشنگی رو تو دنیا نمی بینن ؟ یا چون خالق این اثر زیبا دختر دایی معلولش بود ، براش بی اهمیت بود ؟ البته دختر دایی معلول ولی دکترش !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر حال انگار برای دختر جوان بابی جدید تو زندگیش ایجاد شده بود . بابی که توجه به بعدهای مختلف زندگی و موفقیت تو هر راهی که انتخاب کرده بود ، اونو از فکر کردن به این بعد دور نگه داشته بود و حالا کم کم داشت نقصان این بعد رو تو زندگیش حس می کرد . نقصانی که شاید تا قبل از اومدن خانواده ی عمه اش براش خیلی کمرنگ بود . نقصان حضور یه مرد تو زندگیش به عنوان کسی که بخواد عشق رو باهاش تجربه کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرواز خانواده ی مهدی پور ساعت شش عصر روز جمعه بود. قرا بر این شد که صبح تا ظهر جمعه رو با هم برن بیرون و بعد از اونجا برن فرودگاه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا خانم و هنگامه ، از صبح زود بیدار شده بودند و مشغول تدارک وسایل پیک نیک بودند که پیروز با تک سرفه ای وارد آشپزخونه شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو با روی گشاده به مهمان نسبتاً اخموشون سلام کردند و پیروز هم جوابشون داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستش برای من کاری پیش اومده که مجبورم هر چه زودتر برگردم تبریز. الان از یکی از کارگاهها تماس گرفتن و گفتن برای یکی از کارگرها مشکلی پیش اومده . نمی خوام بقیه رو بیدار کنم . بی زحمت شما بهشون اطلاع بدین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه از سینک فاصله گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با چی می رین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می رم فرودگاه ببینم می تونم بلیط پیدا کنم یا نه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه دستهای خیس رو با حوله پاک کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من می رسونمتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز سریع گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه ! نیاز نیست . یه آژانس خبر کنید ، حله !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه بی توجه به پیروز به مادرش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا بقیه بیدار شن ، برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا خانم هم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه برو اینا شب دیر خوابیدن و به این زودی بیدار نمی شن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز که قاطعیت دختر داییش رو دید از آستانه در کنار رفت که هنگامه بره بیرون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر ده دقیقه هر تو ماشین نشسته بودند . این وقت شناسی و همین طور سرعت عمل برای یه معلول جسمی ، از نظر پیروز جای تعجب و تا حدی تحسین داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا خانم کاسه آبی پشت سر مهمانش ریخت و با تکون دادن دست ازشون خداحافظی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه دوباره تو سکوت و آرامش مشغول رانندگی شد . برخلاف هنگامه ، پیروز هر چی تو خونه ساکت و اخمو بود ، تو ماشین دلش می خواست حرف بزنه . بلاخره هم طاقت نیاورد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-افتادین تو زحمت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه لحظه ای با لبخند به سمت پسر عمه اش برگشت و دوباره نگاه و توجهش رو داد به جلو و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما خیلی تعارفی هستین . من اگه بیام تبریز و بخوام جایی رو ببینم یا بگردم و خلاصه کاری داشته باشم ، نه تنها انتظا دارم که منو برسونید ، بلکه اگه شما خودتون رو بزنین به کوچه ی علی چپ و شونه خالی کنید ، این خواسته ام رو به زبون هم می یارم . میزبان در برابر مهمان یه وظایفی داره. بعد از چند سال قسمت بوده گذرتون افتاده خونه ی ما . منم هر روز با این ابو طیاره ی خوشگلم تو خیابونا هستم و برام یه بار بیشتر یا کمتر فرقی نمی کنه . پس تو رو خدا اینجوری نباشین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز خندید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حسابی قانع شدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه لحظه ای به خنده ی نادر پیروز نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در ضمن خندیدن هم بهتون می یاد ! حالا که دارین تشریف می برین بهتون می گم ! شما اصلاً شبیه عمه و عمو حمید و پدرام نیستین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده پیروز جمع شد ! نگاه جدی ای حواله ی هنگامه کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه وارد محوطه ی فرودگاه شده بودند . هنگامه با مهارت ماشین رو تو یه جا پارک کوچیک جا داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر چی اونا خنده رو و خوش صحبت هستن ، شما اخمو و کم حرفین ! این تضاد خیلی آشکارا تو چشمه ! بی تعارف بگم ، یعنی عجیب تامل برانگیزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز متفکر گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهم گفتن که جدی هستم ولی نه اینقدر رک و نه از سمت یه خانم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه دزد گیر ماشین رو زد و در حالی که کنار پیروز قدم برمی داشت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب خانم های زیادی هستن که ممکنه نگران عکس العمل شما باشن . شاید دلشون بخواد بیشتر ازتون تعریف کنن و اینطوری قضاوت شما درموردشون رو به نفع خودشون عوض کنن. من شرایطم فرق می کنه برای همین هر چی بگم از روی صداقته !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز مغز کلام دختر جوان برای پیروز مغرور که خودش رو خیلی عقل کل می دونست ، هضم نشده بود که صدای عشوه دار دختری ، همراه با کلام نیش دارش قلب هنگامه رو فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاک تو سر پسره بکنن با این سلیقه اش ! دختر قحطی بود رفته این چلاق رو گرفته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهزاران بار تحقیر شده بود . بارها تو مدرسه ، دانشگاه ، اتوب*و*س ، خیابون ، حتی توسط چند تا از دانشجوهای تخس و بدجنس و درس نخون خودش هم به سخره گرفته شده بود . اما اینبار فرق می کرد . نمی دونست چرا ولی خیلی فرق می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق سی سال گذشته به روی خودش نیاورد اما خیلی دلش می خواست بدونه مردی که همراهشه هم به همین راحتی به روی خودش نمی یاره ؟ ولی غرورش نگذاشت که به صورت پیروز نگاه کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختانه پیروز تونست برای ساعت نه بلیط پیدا کنه . هنگامه حالش خوب نبود . این تحقیر بدجور آینه ی دلش رو خراشیده بود. موندن رو نه جایز می دونست و نه حالش مساعد موندن بود .با اطمینان از اینکه پسر عمه اش بلیط گیر آورده و ایشالله راهی می شه ، ازش به گرمی خداحافظی کرد و راه افتاد. خیلی وقت بود که نگاههای ترحم آمیز یا تحقیر کننده ی دیگران واقعاً براش بی اهمیت شده بودند . اما حالا بعد از سالها که تونسته بود به خوبی با این موضوع کنار بیاد ، مثل نوجوانی حساس از مزه پراکنی بی مورد دختری سبکسر که به خاطر کمبودهای روحیش ، نقص عضو جسمی هنگامه رو دستاویزی برای جلب توجه مرد جوان قرار داده بود ، حسابی رنجیده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه ی سی ساله ، کم کم داشت با این بعد از زندگیش هم روبه رو می شد. سالها بود موفقیتهای چشم گیر در امر تحصیلی ، هنری و ورزشی اون رو از فکر کردن به این نیاز روحیش که می تونه در کنار یه مرد یه زندگی متاهلی رو هم تجربه کنه ، دور نگه داشته بود . اون مکالمه ی کذایی پیروز با دختر مورد علاقه اش انگار هنگامه رو بیدار کرده بود . انگار کم کم داشت یادش می اومد که عادی نیست . که فرق داره با خیلی از دخترهای هم سن و سالش. اگر از نظر جامعه ی علمی ، هنری و ورزشی و... فرد کاملی بود ، از نظر مردهای اطرافش مسلماً کامل به نظر نمی رسید. انگار هنگامه ی باهوش ، هنگامه ی زیرک و موفق حالا داشت نقص عوضش رو می دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن سوی این ماجرا پسر جوانی بود که از برخورد دختر رهگذر و بی جواب ماندن حرکت زشتش ناراحت بود . هیچ وقت علاقه ای به هنگامه نداشت و شاید اون هم مثل خیلی ها به خاطر نقص عضو هنگامه ، اون رو نمی دید. اما هنگامه ی سالهای نوجوانی ، با دختر زیبا و خود ساخته ای که این چند روزه باهاش آشنا شده بود خیلی فرق داشت . دختری که اگر این مشکل رو نداشت به خاطر چهره ی دلنشین ، موقعیت شغلی و فرهنگ خانوادگیش صد درصد تا به حال ازدواج کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید فقط دقایقی از کل زمانی که پیروز برای فکر کردن وقت داشت ، صرف تفکر در مورد هنگامه شد . بیشتر فکرش حول مونا ی عزیزش می گذشت که می تونست با مدرک دکترا ، بلاخره اونو مال خودش بکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین وسط مشکل فقط مونا نبود. یه مقدار ، شایدم بیشتر از یه مقدار تفاوت فرهنگی ای که بین خانواده ی مهدی پور و امیر نیا وجود داشت ، می تونست مانع رسیدن پیروز به مونا بشه . مونا دختری دیپلمه و فرزند آخر یه تاجر سرشناس بود که هر سه داماد بزرگش هم همشون افرادی با طرز فکر و شایط اجتماعی خودش بودند . این وسط فقط پیروز بود که پول خودش و باباش از پارو بالا نمی رفت و همینطور تحصیلات دانشگاهی داشت. وضع مالی پیروز و پدرش هم خوب بود ولی نه در حد جناب امیر نیا و دامادهای بزرگش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نظر پیروزی که چشماشو به غیر از مونا به روی دنیا بسته بود ، این دلایل خیلی مهم نبود . اما مسلما از نظر فاطمه خانم و حمید آقا که هر دو افراد تحصیل کرده ای بودند و تحصیل براشون خیلی اهمیت داشت ، دیپلمه بودن عروسشون ، اونم تو این زمونه که هر کس به راحتی می تونه یه مدرک برای خودش دست و پا کنه ، نشون دهنده ی فقر فرهنگی بود ولاغیر. هر چند تو گام بعد ی ، تحصیلات و طرز تفکر جناب امیر نیا هم از نظر خانواده ی مهدی پور جای بحث داشت . ولی وقتی دلی بلرزه ، این همه تفاوت و این همه نقصان رو نمی بینه . چون این نواقص ، پنهانی هستن ولی نقص عضو هنگامه رو یه بچه هم تشخیص می ده !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نه و نیم بود که هنگامه رسید خونه ! همه بیدار بودند و از جریان رفتن پیروز هم اطلاع داشتند. عمه رو به هنگامه ی تا حدی پکر گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دستت درد نکنه عمه جان ! حسابی مایه زحمت شدیم برات ! انگار حالتم خوب نیست و کسلی نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه لبخندی منحرف کننده زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وظیفه ست عمه جان ! نه اتفاقاً خوبم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسایل پیک نیک حاضر بود . چون همه تو یه ماشین ، جا نمی شدند ، هنگامه هم ماشینش رو برداشت . خانم ها تو ماشین هنگامه و اقایون هم تو ماشین آقا محسن نشستن . مقصد لواسان بود . هنگامه به آرامی با رعایت فاصله ، پشت سر پرشیای نوک مدادی پدرش رانندگی می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی رغم سکوت هنگامه ، مادر و عمه اش، از هر دری حرف می زدند . تا اینکه بحثشون کشید به ازدواج پیروز .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونست چرا ولی به شنیدن این بحث راغب بود . برای خودش هم جای تعجب داشت . عمه با ناله از اینکه نمی تونه دختری در شان مقام و منزلت پسرش پیدا کنه می نالید. با هر بار شنیدن جمله ی ، دختر لایق پیدا نمی کنم ، پوزخندی ناخودآگاه روی لبش سبز می شد . هنگامه و پوزخند ؟ هنگامه و مسخره کردن افکار دیگران ؟ فاطمه خانم دست کم سه بار این جمله رو در اثنای صحبتهاش یه کار برد و این بیشتر هنگامه رو رنجوند . نه اینکه چشم به این داشته باشه که عمه اش اونو برای پسرش در نظر بگیره . اصلاً اینطور نبود . تازه نه تنها پیروز رو نمی شناخت بلکه این چند روز از رفتارش هم خوشش نیومده بود . اما منظور عمه رو از شان نمی فهمید. شأنی که عمه برای شازده اش در نظر داشت تا چه حد رفیع بود که هیچ دختری رو تو کلان شهر تبریز نتونسته بود کاندید بکنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با خودش فکر کرد ، کجایی عمه جان که پسرت یکی رو در شان خودش پیدا کرده و تازه ب*و*س آخر شب هم براش می فرسته . خودش از اینکه این بخث اینقدر روش تاثیر منفی داشت و به نوعی عصبیش می کرد در عجب بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهجدهم شهریور ماه بود و دو روز پیش نتایج آزمون دکترا اعلام شده بود و پیروز خان مهدی پور ، عمران آب دانشگاه تهران قبول شده بود. هنگامه هم مثل پدر و مادرش از قبولی پیروز خوشحال بود و به پسر عمه اش افتخار می کرد . اما از اینکه حضورش تا یه مدتی آرامش خونه ی اونا رو به هم خواهد ریخت احساس خوبی نداشت . اینبار حمید آقا و پیروز قرار بود بیان . پیروز برای ثبت نام و حمید اقا برای اینکه بتونه خونه ی مناسبی برای پسر دکترش پیدا کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه تهران با ماشین کلی کار داشتن ، پدر و پسر با مزدا 3 حمید آقا اومده بودند که لنگ ماشین نباشن . هنگامه و مادرش هم طبق روال ، حسابی بساط پذیرایی رو آماده کرده بودند و منتظر بودند که مهمونای عزیزشون از راه برسن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیدآقا مثل همیشه موقر و خوش اخلاق با اهالی خونه احوالپرسی کرد و دقیقاً پیروز هم مثل همیشه سرد و اخمو سلام علیک کرد . وقتی همگی دور هم نشستند و صحبت کشید به قبولی پیروز و خونه ای که می خواستن براش بگیرن ، آقا محسن رو به حمید اقا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حمید جان کجا می خوای خونه بخری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمید آقا چاییش رو مزه مزه کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والا هم من و هم فاطمه در نظر داشتیم نزدیک خونه ی شما باشه که اینجا تنها نباشه ولی خدا آقا زاده می خوان نزدیک دانشگاه باشه . واسه همین بین علما اختلاف هست فعلاً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه رو به پیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما خودتون ماشین دارین دیگه نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله ! یه پرشیا دارم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب پس خیلی راحت می تونید به دانشگاه رفت و آمد کنید .اگه نزدیک خونه ی ما خونه بخرید ، از لحاظ غذا و اینا ، می تونید رو کمک و حمایت ما هم حساب کنید . اینطوری هم راحت می تونید رفت و آمد کنید و هم ما ه*ر*زگاهی براتون غذا می یاریم وتو کارای خونه کمک می کنیم . دور باشین برای ما هم سر زدن به شما سخت می شه . اومدیم و خدای نکرده مریض شدین . بلاخره یکی رو می خوایین که یه آب دستتون بده ؟ منطقی باشین آقا پیروز ! با ماشین از اینجا تا دانشگاه نیم ساعت راهه. واسه این نیم ساعت ، ارزش نداره برین اونجا خونه بخرین . درضمن جو محله های اینجا خیلی خوبه . خیلی گیر نیستن به اینکه همسایه کیه و مجرده یا متاهل و خلاصه فضول بازی تو کارشون نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف حسابی که در کمال متانت و وقار و آرامش توسط خانم دکتر جوون جمع ، زده شده بود ، رد خور نداشت و باعث شد پیروز هم بلاخره بعد از یه هفته کش و واکش با خانواده ، با این نظر که نزدیک خونه دایی بودن براش بهتره ، موافقت کنه . همون موقع بود که حمید آقا تازه دختر جوانی که تونسته بود در عرض چند ثانیه با چند جمله ی ساده ی تکراری ، که بارها توسط خودش و فاطمه خانم مطرح شده بود ولی رو پیروز تاثیر نکرده بود ، پسر مغرور و تا حدی چموشش رو قانع کنه ، رو با یه چشم دیگه نگاه کرد . چرا با وجود هنگامه ، دختری با این همه کمالات و این همه وقار و متانت و این موقعیت شغلی و اجتماعی ، فاطمه خانم برای پیروز در به در دنبال دختر می گشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه حمید اقا از همون موقع به هنگامه عوض شد و تصمیم گرفت بیشتر بره تو نخ دختر جوان ! با خودش فکر می کرد که برسم تبریز ، حتماً موضوع هنگامه رو به فاطمه می گم ! خداییش چرا قبلاً به این فکر نیفتاده بودیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتمالاً مرد نکته سنج ، آروم و آینده نگر و دنیا دیده ای مثل حمید آقا ، اونقدر حسن تو هنگامه می دید که نقص عضو جزئی اون به چشمش نیاد . اون خوشبختی واقعی پیروز رو در کنار زنی میدید که زن زندگی و تربیت شده ی یه فرهنگ غنی باشه و این وسط مهم نبود یه پاش چند سانتی از اون یکی کوتاهتره ! هنگامه به عنوان یه دختر جوون و زیبا ، همه ی جذابیت هایی رو که برای جذب یه مرد می بایستی داشته باشه رو داشت و این موضوع بود که به نظر حمید اقا مهم بود نه چند سانت کوتاهی یه پا . اما مطمئناً نظر پیروز ، پسر جوون و جذابی که دل در گرو شخص دیگه ای داشت و حالا با قبولی تو این مقطع مهم تحصیلی ، خودش رو خیلی بالاتر از هنگامه می دید ، چیزی غیر از نظر پدرش بود . شاید برای پیروز خیلی مهم بود که وقتی کنار همسرش تو خیابون قدم می زنه ، دختری پیدا نشه که بهش به خاطر انتخاب همسری معلول انگ بی سلیقگی بزنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فردای اون روز ، آقا محسن و حمید اقا به دنبال پیدا کردن خونه راه افتادن از این بنگاه به اون بنگاه و پیروز هم رفت دنبال کارای ثبت نام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره بعد از یه هفته گشتن ، یه آپارتمان شصت متری یه خوابه ی فسقلی رو برای پیروز پیدا کردند که فقط چند تا خونه با منزل شخصی خانواده ی حداد ، فاصله داشت و از هر نظر کیس مناسبی بود . چون هم به خاطر متراژ پایین می شد پولش رو به راحتی تهیه کرد و هم نزدیک خونه ی آقا محسن بود و هم به خاطر همین کوچکیش ، مرتب کردن اون برای پیروز که فعلاً سر و همسری نداشت راحت تر بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون آخرای شهریور بود و فاطمه خانم به خاطر اینکه بعد از بازنشستگی ، یه مدرسه ابتدایی غیر انتفاعی تاسیس کرده بود ، نمی تونست بیاد تهران . برای همین ، فریبا به خواهر شوهرش اطمینان داد که بدون حضور اون و به بهترین نحو ، منزل پیروز رو برای ورود مرد جوان آماده می کنه . بنابراین در یک هفته ی باقی مونده به اول مهر که پیروز برای تسویه حساب با شرکتی که توش کار می کرد و همینطور سرو سامان دادن به بقیه ی کاراش به تبریز برگشته بود ، هنگامه و مادرش هم خونه ی اونو آماده می کردن . البته هنگامه از وضعیت به وجود اومده چندان راضی نبود . چون به خاطر نزدیک بودن به سال تحصیلی جدید ، کلی تو دانشگاه کار عقب افتاده داشت و این سوژه ی جدید مبله کردن منزل پیروز باری بود اضافه . ولی برای اینکه مادرش رو تو این کار تنها نذاره ،علارغم میل باطنیش همراه فریبا افتاده بود به جون خیابونا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره تو اون زمان کم ، منزل پیروز در نبود خودش با سلیقه ی هنگامه مبله شد. فقط هنگامه خدا خدا می کرد پسر عمه ی عنق و بداخمش ، از سلیقه اش ایراد نگیره . چون با وجود کارای زیادی که داشت ، واقعاً لطف کرده بود و برای خونه ی اون وقت گذاشته بود . در ضمن تمام تلاشش رو کرده بود اونو مطابق با سلیقه ی یه مرد جوون و بد اخلاق هماهنگ کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوم مهر بود که بلاخره کارهای پیروز تو تبریز به اتمام رسید و اون اومد تهران . هنگامه خسته از تدریس تو دانشگاه و همینطور کلاس زبان ، ساعت هفت شب بود که وارد خونه شد . جلوی ایوان با دیدن کفشهای مردانه ی غریبه ، متوجه اومدن پیروز شد و سعی کرد برخلاف حال ناخوش ناشی از خستگی مفرطش ، ، با روی گشاده وارد خونه بشه .جلوی در کفشهای تو خونه ای مخصوصش رو پوشید و با یه لبخند مصنوعی که فقط از سر مهمون نوازی بود زده می شد، وارد خونه شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی قرمه سبزی مخصوص مادرش ، مشامش رو حسابی نوازش کرد و استنشاق این بوی وسوسه کننده ، صدای شکمش رو درآورد . وارد پذیرایی که شد ، پدر و پیروز رو دید که با هم در حال گپ زدن هستند . جالب که این پسر فقط در معیت هنگامه زیادی جدی بود . چند ثانیه ای از خطور این فکر به ذهنش ، نگذشته بود که پیروز متوجه حضور هنگامه شد و در حالی که خیلی تابلو سگرمه هاش تو هم می رفت ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دختر دایی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرکت پیروز پدر هم متوجه اومدن دخترش شد . هنگامه نزدکتر رفت و به هردوشون سلام کرد و خوش آمد مختصری هم به پیروز گفت و راه اتاقش رو در پیش گرفت . اون یه دختر خیلی باهوش بود و به خوبی متوجه تفاوت رفتار پیروز در ارتباط با اون و دیگران شده بود . فقط متوجه علت این تفاوت رفتار نشده بود که خوب اونم به زودی می فهمید . لباسش رو عوض کرد و بی توجه به حضور پیروز راهی حمام شد . به عقیده ی اون بعد از این احتمالاً پیروز به این خونه زیاد رفت و آمد می کرد و حکم مهمان یکی دو روزه رو نداشت . پس می بایست جوری برخورد می کرد که بعدها معذب نباشه ! خوشبختانه بالا هم حمام کوچکی وجود داشت . با اینکه حمام پایین مجهز تر و بزرگتر تر بود . ولی همین هم کار هنگامه رو راه می انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشی که گرفت ، حوصله ی از دست رفته رو بهش برگردوند . خشک کردن موهاش ، بیشتر از اون دوش وقتش رو گرفت . بعد خشک کردن ، موهاشو بافت و انداخت زیر تونیکش و شالی از تو کشو بیرون کشید و رفت پایین . دیگه حسابی گرسنه شده بود و دلش می خواست پیروزی به عنوان مهمون تو خونه شون نباشه که بتونه حسابی از خجالت شکمش دربیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم رفت پایین . همه پشت میز غذا خوری بودند . فریبا تا چشمش به دخترش افتاد ، با لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام عزیزم ! کی رفتی بالا من ندیدمت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه بی توجه به حضور مهمانی که زیادی هنگامه رو ندیده می گرفت ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خسته بودم ! رفتم یه دوش بگیرم ! امروز تا دو که دانشگاه بودم و بعدش هم آموزشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا برای دخترش غذا کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتماً هم گرسنه ای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه تکه ای پیاز رو جدا کرد و قبل از اینکه بذاره تو دهنش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در حد خوردن یه فیل گنده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز با یه پوزخند ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتون نمی یاد توانایی خوردن یه فیل گنده رو داشته باشین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه قاشقش رو پر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاید ! اما می تونم دو تا بشقاب پر از این غذا رو بخورم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز از این همه رک بودن و در ضمن بدون اطوار بودن دختر داییش تعجب کرده بود .معمولاً دخترها خودشون رو کم خور نشون می دن . ولی هنگامه نه تنها اینکار رو نکرد ، بلکه واقعاً جلوی چشمای از حدقه بیرون زده ی پیروز بشقابش رو برای بار دوم پر کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام ، همه تو پذیرایی مشغول خوردن چایی بودند که پیروز رو به جمع ،گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امشب رو مزاحمتون هستم ! اما زا فردا می رم خونه ی خودم .از زحمتی هم که برای مبله کردنش کشیدین بی نهایت ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا با خم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا زن دایی ؟ اینجا راحت نیستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ابداً اینطور نیست ! مسئله اینه که حضورم براتون زحمت مضاعفه . در ضمن می خوام کار هم پیدا کنم ! در اون صورت وقت اومدن و رفتنم یه کم ناجور می شه . خونه ی خودم باشم بهتره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه آروم پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کار خاصی مد نظرتونه ؟ منظورم کار تو یه شرکت یا تدریسه یا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز با یه اخم نامحسوس رو به هنگامه کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب بستگی داره به شرکتش و یا همون نوع و محل تدریس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه خسته بود . از طرز برخورد پسر عمه اش هم هیچ خوشش نمی اومد . حس می کرد از حرف زدن با اون خوشش نمی یاد. بنابراین در حالی که بلند می شد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منو می بخشین ! خیلی خسته هستم . در ضمن گروه عمران دانشگاهی که من استادش هستم ، استاد کم داره ! گفتم شاید به کارتون بیاد . شب همگی بخیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز از اشاره ی هنگامه تو دلش خرسند شد ولی رفتار سرد و سنگین ناگهانی دختر داییش نذاشت چیز بیشتری بپرسه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ساعت بود که به بهانه ی خواب زیر پتو خزیده بود ولی از خواب خبری نبود . مدام پسرعمه ی مغروز و بداخمش رو آنالیز می کرد که خیلی تابلو با اون سرسنگین برخورد می کرد . در حالی که با پدر و مادرش خیلی هم خوش برخورد بود . می دونست که به زودی کشف می کنه علت این تفاوت رفتار رو .ولی تا اون موقع این موضوع ذهنش رو درگیر می کرد . چرا رفتار پیروز باهاش متفاوته ؟ حتی طرز نگاهش هم متفاوته ، چرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یک تیغه ی گچی فاصله ، مرد جوان سی و سه ساله ، رویای دختر مورد علاقه اش رو تو سر می پروند. دختری که بنابه گفته ی پدر و مادرش ، هیچ سنخیتی با خانواده ی اونا نداشت ولی پیروز جوان رو بدجور شیفته ی خودش کرده بود . از طرفی قبل از اینکه اردیبهشت ماه برای مصاحبه به تهران بیان ، مادر در غیاب پدر و بدون اینکه حمید اقا رو در جریان گذاشته باشه ، از پیروز خواسته بود که وقتی به منزل دایی میرن ، نظری هم به دختر داییش داشته باشه ! از نظر فاطمه خانم ، هنگامه ، زن کاملی بود که می تونست با درایت و هوشی که داشت ،زندگی خوبی برای پیروزش بسازه . غافل از اینکه قبل از مطرح کردن این موضوع پیروز دلش رو باخته بود . اونم به دختری که هم از لحاظ جسمی سالم بود و هم زیبایی مسحور کننده ای داشت . پیرو زبه شدت با این پیشنهاد مادر مخالفت کرد . اما تو اون موقعیت ،جرأت صحبت در مورد مونا رو هم نداشت . خودش به خوبی متوجه تفاوتها بود ولی از مونا هم نمی تونست بگذره ! البته به تهران که اومد و بعد از سالها دختر داییش رو دید ، در دلش به این موضوع اعتراف کرد که هنگامه از لحاظ جذابیت های زنانه و ظرافت و زیبایی صورت چیزی از مونا کم نداره ولی هیچ شکی در این نبود که مونا برای پیروز حکم الهه رو داشت و هیچ کس نمی تونست جایگزین اون بشه . دلیلی که پیروز برای مادر به عنوان دلیل مخالفت آورد ، نقص جسمی هنگامه بود ! مادرش به شدت با این طرز فکر پیروز مخالفت کرد . ولی پیروز از موضع خودش پایین نیومد ! فاطمه خانم هم چون از جریان مونا بی خبر بود ، با دیدن مخالفت شدید پسرش ، در دل مقداری از حق رو به پیروز داد که دلش همسری سالم می خواد . بنابراین موضوع رو همونطور مسکوت گذاشت و به همسرش هم چیزی بروز نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما همین مطرح شدن این موضوع باعث شد که پیروز قبل از ورود به منزل دایی در برابر دختر جوان گارد بگیره و اجازه نده که هنگامه به او نزدیک بشه. پیروز می ترسید که ریشه هایی از این پیشنهاد مربوط خانواده ی دایی باشه و هنگامه هم بدش نیاد که پیروز رو به عنوان همسر کنارش داشته باشه و در واقع با این رفتار به ظاهر سرد ، می خواست به دختر جوان اینو بفهمونه که هیچ تمایلی به اون نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین ماجرا وقتی شدت گرفت که حمید آقا بعد از آخرین دیدار خانواده ی حداد ، موضوع هنگامه و مناسب بودنش برای پیروز رو با همسرش مطرح و فاطمه خانم که خودش قبلاً به این نتیجه رسیده بود ، باز هم موضوع هنگامه رو اینبار در حضور همسرش ، با پیروز درمیون گذاشت و اونجا بود که پیروز ناچاراً لب به اعتراف گشود که از دختری با تحصیلات پایین و خیلی کم سال تر از خودش ، خوشش اومده و قصد داره با اون ازدواج بکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنگ و دعوایی نسبتاً شدید به خاطر این کج سلیقگی واقعی پیروز ، تو منزل مهدی پور اتفاق افتاد که هنگامه و خانواده اش کوچکترین نقشی در به وجود اومدنش نداشتند. اما پسر جوان اینطور فکر نمی کرد و تصور می کرد تزریق این این فکر که هنگامه مورد مناسبی برای پیروزه ، توسط خانواده ی داییش صورت گرفته و بیشتر از همه این آزارش می داد که هنگامه رو قبول نداشت . با اینکه به هوش و استعداد و موقعیت شغلی و اجتماعی عالی هنگامه معترف بود ولی دلش نمی خواست با وجود اینهمه دختر سالم که مسلماً براش سر ودست می شکستند ، با دختر معلولی ازدواج کنه و مهمتر از همه اینکه از اصرار خانواده اش هم به شدت دلگیر بود که اونو در سطح یه معلول پایین آوردن چون پیروز فقط ظاهر هنگامه رومی دید و بس . این درگیری و کشمکش تو خانواده ی مهدی پور همزمان شده بود با لطف هنگامه و مادرش در آماده کردن منزل پیروز و این امر کاملاً به دکتر جوان مشبه شده بود که هنگامه و مادرش کامل در جریان این تصمیم پدر و مادرش هستند و یه جورایی با این کارها می خوان خود شیرینی بکنن. همین موضوع باعث شد بعد از برگشتن به تهران رفتاری به مراتب سردتر و سنگنین تری با هنگامه در پیش بگیره که کاملاً عدم تمایلش به اون رو واضح نشون بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجالب اینجا بود که رفتار نسبتاً متفاوت و سرد هنگامه در آخرین برخورد ، پیروز رو به این برداشت اشتباه رسونده بود که در امر بی مهری و بی توجهی کردن به دختر جوان موفق بوده و تونسته هنگامه رو متقاعد کنه که کششی مثبت و حتی خنثی به اون نداره. غافل از اینکه اون طرف اون تیغه ی گچی ، هنگامه ی نابغه ، سعی داره این پازل سردرگم رو کنار هم مرتب بچینه و حدس بزنه چرا پسر عمه ی مغرورش برخورد نامناسبی باهاش داره . اونم با هنگامه ای که با وجود نقص عضو ، یکی ازاستادهای مطرح دانشکده و یکی از محبوب ترین چهره های دانشگاه به حساب می یاد .هنگامه ای که اونقدر همیشه درخشیده که به یاد نداره هیچ آدم با شعور و تحصیل کرده ای تا به حال به خاطر نقص عضوش اونو کنار گذاشته باشه . بودن آدمهای کوته فکر و مریض افکار و معلوم الحالی که چون با وجود سلامت جسمی کامل ، همیشه عقب تر از اون بودند و در واقع به گرد پای اون هم نمی رسیدند که مسخره اش کرده باشن و بهش توهین کرده باشن . ولی هرگز فرد فهیمی رو با این طرز برخورد ندیده بود . پیروز در واقع اولین فامیل و اولین فرد تحصیل کرده ای بود که اینطور با رفتار سرد و نادیده گرفتنش ، روحش رو آزرده کرده بود . هنگامه ی خوش خلقی که نود درصد افرادری که باهاش در ارتباط بودند ، خیلی وقتها یادشون میرفت پای اون موقع راه رفتن حتی با کفش مخصوص هم کمی لنگ می زنه .چون ویژگی های منحصر به فردش خیلی خاصش کرده بود . ویژگی هایی که هنگامه بهشون می بالید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردای اون روز هنگامه ، قبل از اینکه پیروز از خواب بیدار بشه ، سریع دوش گرفت و برای رفتن به دانشگاه حاضر شد . مشغول خوردن یه صبحانه ی سرپایی بود که پیروز سر رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه به خاطر تصمیمی که دیشب گرفته بود ، با کمترین کرنش ، سلامی به پسر عمه ی بزرگتر از خودش داد و پیروز هم به همون خشکی سلامش رو جواب داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع خرورج از خونه ، پیروز با کمی مکث و این پا ، اون پا کردن ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این جریان کمبود استاد تو دانشکده ی عمران دانشگاهتون ، چقدر جدیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه کفشهای بیرونش رو پوشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من فقط در حد یه خبر ازش اطلاع دارم . امروز براتون می پرسم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من امروز اینجا برنمی گردم . اگه می شه خبرش رو تلفنی بهم بدین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه کاملاً رسمی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم . با اجازه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قبل از اینکه پیروز سوال دیگه بپرسه و باعث بشه روز اولی که با سال اولی های امسال کلاس داره ، دیر برسه ، سوار ماشینش شد و با ریموت در حیاط رو باز کرد.خودش خیلی از این جریان رضایت نداشت . روح بزرگ و همیشه بخشنده ی هنگامه راضی به این برخورد با مهمانشون نبود . ولی از طرفی غرورش رو بدجور در معرض خطر می دید. هنگامه دوست داشت پیروز هم مثل پدرام با اون یه برخورد داشته باشه . در این صورت محال بود بدون رسوندن پسر عمه اش ، بره دانشگاه . حتی به قیمت از دست دادن کلاس هشت صبح . اما این مرد جوان مغرور و مرموز ، کمی به تنبیه نیاز داشت که بتونه طرز صحیح برخورد با یه دختر متشخص رو یاد بگیره و هنگامه با اینکه بیشتر سرگرم بلند پروازی و رسیدن به ارزو هاش بود و خیلی به این وادی وارد نشده بود ، اما ذاتاً و غریزی می دونست چطور می تونه این پسر عمه ی بد اخلاق و بد عنقش رو با آدمهای اطراف و بخصوص خودش اشتی بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حیاط که بسته شد ، پیروز با تعجب دستی به گردنش کشید و با خودش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عجب عتیقه ای ! چقدرم که خودشو می گیره !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد صدای زنانه ای در اورد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دکترای خاک و خل دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشم به این تعبیر مسخره اش خندید و از پله ها پایین رفت و پرشیای خودش رو از تبریز آورده بود و بیرون تو کوچه نگه داشته بود . استارت زد و راهی دانشگاه شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که هنگامه ختم کلاس رو اعلام کرد ، دانشجو ها چه دختر و چه پسر ، د این استاد جوان و جذاب حلقه زدند . اونقدر این استاد ، استاد گفتن ها ی دختر پسر های هجده ساله ای که با کلی امید پا به محیط دانشگاه گذاشته بودند براش ل*ذ*ت بخش بود که دوست داشت همشون رو ب*غ*ل کنه . یه کم باهاشون حرف زد و به سوالت تک تکشون جواب داد ، اجازه خواست که جمع اونا رو ترک کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف دانشکده ی عمران به راه افتاد . می خواست اگه از دستش بر بیاد ، کاری برای پیروز بکنه . مدیر گروه عمران یه مرد شیک پوش حدوداً چهل و پنج ساله بود که با دیدن هنگامه ،سرجاش نیم خیز شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه مودبانه آقای دکتر زاهدیان رو دعودت به نشستن کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اجازه هست چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر زاهدایان که دورادور هنگامه رو به عنوان یه استاد جوان و در عین حال ، باسواد می شناخت ، با لبخندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش می کنم خانم دکتر ! دانشکده ی ما رو مذین فرمودین ! شما امر بفرمایید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با طمأنینه و ناز دخترانه ی ذاتی خودش ، رو کرد به جناب دکتر و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعیتش شنیده بودم که شما با کمبود استاد رو به رو شدین . مزاحم شدم صحت و سقم این شنیده رو از خودتون جویا بشم زاهدیان به صندلی گردون بزرگش تکیه داد و داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله همینطوره ! شما موردی سراغ دارین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه که تو دلش واقعاً خوشحال بود ، با ارامش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله ! پسر عمه ی بنده ، امسال دکترای عمران اب دانشگاه تهران قبول شدن و فوقشون رو هم از دانشگاه تبریز گرفتند . خواستم بپرسم امکانش هست ایشون اینجا مشغول بشن ؟ البته همونطور که عرض کردم ، مدرک دکترا فعلاً ندارن ولی تا جایی که من می دونم مهندس بسیار با سوادی هستن . بلاخره قبولی تو آزمون دکترا اونم دانشگاه تهران می تونه این ادعا رو تایید کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر زاهدیان با لبخندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می شه این اقای مهندس رو از نزدیک دید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با خوش رویی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزاهدیان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز بنده تا عصر کلاس دارم ولی فردا حدود ساعت ده الی یازده دفتر هستم . اگه ممکنه همین موقع تشریف بیارن که با هم یه گپی بزنیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه خوشحال ، از دکتر زاهدیان خداحافظی کرد تا قبل از شروع کلاس بعدیش به دانشکده ی خودش برگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر که خسته برگشت خونه ، دید پدر و مادرش ، حاضر و آماده ، نشستن تو ایوون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب سلامی کرد و با اشاره ی سر پرسید که چرا اینجا نشستین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا و محسن هر دو بلند شدند و در حالی که جواب سلام هنگامه رو می دادن ، کلی وسایلی رو که به نظر خوراکی می اومد و روی میز بود رو برداشتند و رو به هنگامه همزمان گفتن :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داریم می ریم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا محسن با لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما بفرمایید خانم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا هم گره روسریش رو مرتب کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داریم می ریم خونه ی پیروز ! زنگ زدم خونه ست ! یه کم غذای آماده و چند قلم مرغ پاک شده و خورده ریزه براش آماده کردم که خواستیم ببریم بهش بدیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه اخمی کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از من که انتظار ندارین همراهیتون کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن قدمی جلو گذاشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا نیای بابا ؟ بعد عمری یه فامیلمون اومد نزدیکمون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه در حالی که واقعاً به استراحت نیاز داشت و این موضوع هیچ ربطی به این نداشت که خونه ای که قرار برن مربوط می شه به پیروز یا کس دیگه ای ، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من واقعاً الان به خواب احتیاج دارم . از هشت صبح ، تا همین یه ساعت پیش این دهنم همش جنبیده ! همشون هم بچه های ترم یکی بودن که شور و شوق بچه دبیرستانی ها رو داشتن . دلم می خواد بخوابم ! می شه منو عفو کنید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا وسایل رو گرفت دستش و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه تو برو استراحت کن ! غذا هم هست ! اصراری نیست دخترم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه نفس آسوده ای کشید و خواست وارد خونه بشه که یاد زاهدیان افتاد . قبل از اینکه پدر سوار ماشین بشه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی بابا! به پیروز بگین با مدیر گروه عمران صحبت کردم . استاد حق التدریسی می خوان ! دکتر زاهدیان مدیر گروه عمران دانشگاه گفت فردا ساعت ده دفترش باشه واسه صحبت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن سری به نشونه فهمیدن تکون داد و سوار ماشینش شد. ماشین هنگامه پشت سر ماشین پدر قرار داشت و برای همین یه کم خارج شدن از حیاط سخت شده بود ولی بلاخره اقا محسن ماشینش رو از حیاط خارج کرد تا نیازی به تکون دادن ماشین هنگامه نباشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی قیمه ، فضای ساکت و بی هیاهوی خونه ! لباس راحتی ، پای ل*خ*ت بدون کفش و جوراب همه می تونن منبع نامرئی ارامش باشن اگه واقعاً بخواییم که پیداشون کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه در حالی که به خاطر نبود پدر و مادرش ، لاقید لباس حریر کوتاهی پوشیده بود و اندام موزونش رو فقط برای خودش به نمایش گذاشته بود و از حرکت هوا توی لباسش احساس خوش و خنکی می کرد ، بشقابش رو از قیمه ی چرب و چیلی ولی بغایت خوشمزه ی مادرش پر کرد و جلوی تلوزیون همراه یه لیوان دوغ و یه پیاز گنده ، ولو شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعاً خوشبختی غیر از این بود ؟ اینکه سقفی داشته باشی که زیرش با آسودگی پاتو دراز کنی و قیمه بخوری و تو ذهنت به شیطنتهای دانشجوهای شیطونت بخندی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذا رو که خورد و به قول معروف ته قابلمه رو که در آورد ، پا رو پا انداخت و شروع کرد به بالا ، پایین کردن کانالهای تلوزیون . تا ساعت یازده شب ، از این همه سکوت و سکون به حد کفایت استفاده کرد و یازده شب بود که تلوزیون رو خاموش کرد ، ظرف غذاش رو گذاشت تو ماشین و راه اتاقش رو در پیش گرفت . شونه ای به اون موج مواج مشکی زد و برای راحتی ، موهاشو بافت ، لباس خواب راحتی به تن کرد و خزید زیر پتوی نرم مارک فوکسِ ژاپنیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت هشت و نیم صبح بود و نیم ساعت بود که از وقت کلاس اولش گذشته و اون با جدیت مشغول تدریس بود که اس ام اسی براش اومد . ده دقیقه بعد از اومدن اس ام اس ، نامحسوس دست تو کیفش کرد و تو همون تاریکی کیف ، اونو خوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یه شماره ناشناس بود که نوشته بود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام ، پیروز هستم ، اسم مدیر گروه عمران دانشگاه چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتگرافی جواب زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عیک سلام، دکتر زاهدیان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاسش ساعت یه ربع به ده تموم شد .کنجکاو بود بدونه پیروز اومده یا نه ولی خودش رو ملزم نمی دونست که بهش زنگ بزنه ! اما بلاخره بین جدل با با دو حس بی تفاوتی و کنجکاویش ، حس کنجکاوی به خاطر بالا بودن دُزش به بی تفاوتی و غرور ، چربید و رفت سمت دانشکده ی عمران .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت در اتاق دکتر زاهدیان ، نفسی تازه کرد و بعد از چند ضربه به در و گرفتن اجازه ، وارد شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز موقر و متین ، ملبس به یه کت شلوار دودی رنگ و برازنده ، اونجا حضور داشت که با دیدن هنگامه ، جلوی پای اون ، بلند شد. زاهدیان هم همینطور . هنگامه با خجالت هر دو رو دعوت به نشستن کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزاهدیان با خوش رویی باهاش احوالپرسی کرد و اونو دعوت کردکه بنشینه و بعد رو به پیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همونطور که قبلاً هم عرض کردم ، خانم دکتر حداد ، از بهترین استادهای این دانشگاه هستن . مقالات علمی ایشون ، علاوه بر زبانزد بودن بین دانشجو ها و استاتید زمین شناسی ، بین بچه های عمران بخصوص گرایش خاک و پی هم ، کلی طرفدار و خواهان داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با گونه های گلگون از این تعریف ، در حالی که یه چشمش به پسر عمه اش بود و یه چشمش به دکتر زاهدایان ، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اغراق نفرمایید دکتر ! اینطوریام نیست ! شما به بنده خیلی لطف دارین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزاهدایان با لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-احتمالاً تا پایان تحصیلات جناب مهندس ، ما اینجا جذب هیات علمی نخواهیم داشت .ولی وقتی مدرک دکترا رو گرفتن ، در صورت جذب هیات علمی ، با مدرک دکترا ، در صورت تمایلشون به موندن در تهران ، حتماً جزء اولویتهای ما خواهند بود . در هر حال ، در صورت تمایلشون ، ما می تونیم به صورت حق التدریس در خدمتشون باشیم . رزومه ی درخشان جناب مهندس ، در امر تدریس ، به وضوح گویای این مطلب هست که ما به مدد شما ، استاد بسیار با معلوماتی رو صاحب شدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه لبخند ملیحی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس همه چی تمومه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزاهدیان رو به پیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در صورت تمایل اقای مهندس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز نگاهی گذرا به هنگامه انداخت و رو به زاهدیان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته ! باعث افتخار بندست آقای دکتر !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزاهدایان از پشت میزش بلند شد و همزمان پیروز و هنگامه هم بلند شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزاهدایان با پیروز دست داد و قرار شد برنامه ی کلاسها و همینطور قرار داد رو فردا به پیروز بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز و هنگامه بعد از تشکر و خداحافظی از زاهدیان که ظاهراً برای خروج از دفترش هم عجله داشت ، اتاق دکتر رو ترک کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی کرویدور پیروز رو به هنگامه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون بابت این زحمتی که کشیدین ! هم از لحاظ مالی و هم از نظر اعتباری کمک زیادی بود برام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با محبت خواهش می کنمی گفت و خواست که از پیروز جدا بشه که پیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی این جناب دکتر مجردن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با تعجب برگشت سمت پیروز و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اطلاعی ندارم ! اما به نظر نمی یاد با این سن مجرد باشن ! چطور ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرور ابرویی بالا انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما فکر می کنید ایشون چند سالشونه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با تردید گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چهل ، چهل و پنج !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایشون سی و نه سالشونه ! به خاطر کم پشت بودن موهاشونه که سنشون بیشتر دیده می شه. وقتی سنش رو گفت ، منم تعجب کردم . شما چقدر می شناسیدشون ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه اصلاً متوجه نمی شد چرا این سوالها رو پیروز داره از اون می پرسه و در ضمن ،این بحث برای اونی که برای رسیدن به کلاس بعدیش عجله داشت ، چندان جذابیتی نداشت . برای همین گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در همین حد که امروز شما شناختین ! به هر حال بهشون نمی یاد کمتر از چهل باشن . منو می بخشین . ساعت ده و نیم کلاس دارم و به سر موقع تو کلاس حضور داشتن هم شدیداً پایبندم !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز دوباره خیلی رسمی از هنگامه بابت این پادرمیانی تشکر کرد و علارغم اینکه دوست داشت بحث سن و همینطور تاهل و تجرد دکتر زاهدیان رو بیشتر کش بده ، از هنگامه جدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای مهندس جوان ، یه کم جای سوال بود که چطور فقط با یه اشاره ی دختر داییش مرد مقتدری مثل زاهدیان که از طرف رئیس کل دانشگاه ، اختیار تام برای انتخاب استاد داشت و این کم امتیازی نبود که مدیر خودش به تنهایی در مورد ورود یه استاد تصمیم بگیره ،که خوب مسلماً مهندس عمران در شرایط پیروز براش فت و فراوون ریخته بود ، به همین راحتی اونو قبول کنه ! یعنی فکر می کرد طی کردن این پروسه زمان بر تر از این حرفها باشه . نه اینکه نیم ساعت نشده ، همه چی حل بشه ! هر چقدر هم زاهدیان مرد قدرتمندی باشه ولی این موضوع یه کم مشکوک بود به نظر پیروز ! چون پیروز هم در امر تدریس و ارتباط با دانشگاه بی تجربه نبود و به یاد داشت که چطور برای تدریس تو دانشگاه آزاد شبستر ، چند نفر از استادها ی اشنا و همینطور نماینده ی شهر رو واسطه قرار داده بود که هفته ای هشت ساعت بهش کلاس بدن . این موضوع به نظر پیروز باهوش کمی جای شک داشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید رو انداخت و وارد آپارتمان کوچیک ولی تر و تمیزش شد . خسته بود . از صبح با هر کدوم از استادا ملاقاتهای چند ساعته داشت و این حسابی ازش انرژی گرفته بود . این خونه ی کوچیک رو که در واقع اولین منزل م*س*تقلش به حساب می اومد ، خیلی دوست داشت و تو همین چند روز بهش حسابی خو گرفته بود . سلیقه ی هنگامه رو هم که کوچکترین تخصصی در زمینه معماری و دکوراسیون نداشت ، خیلی پسندیده بود و یه جواریی براش جای تعجب هم داشت . چیدمان خونه و رنگهایی که استفاده شده بود ، انگار که با نظر خودش باشن ، کاملاً اونو راضی می کرد و حس آرامشی که تو طراحیش وجود داشت ، تمام و کمال به بیننده منتقل می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخرید های جزئی روزانه ، مثل شیر و نون رو تازه رو میز آشپزخونه گذاشته بود که موبایلش زنگ خورد . مونا بود . اینو می تونست به راحتی از نواخته شدن اهنگ لایتی که مخصوص مخاطب خاصش تنظیم کرده بود ، متوجه بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش رو در ریلکس ترین حالت ولو کرد روی مبل که با آرامش به صدای نرم مونا گوش کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اینبار صدای موناش نوازش همیشگی رو نداشت . مونا با گریه بهش زنگ زده بود و این گریه با گریه ی دلتنگی ای که پر از ناز بود و کل جسم و روح پیروز رو تسخیر می کرد کلی تفاوت داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی عشقش یه کم اروم تر شد ، با نگرانی پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مونا جان ! عزیز دلم چرا گریه می کنی آخه ! حرف بزن ! نمی گی من با این همه فاصله صدای گریه ی تو رو که می شنوم خون به جیگر می شم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا هقی هقی کرد و بعد از چند لحظه با صدای بغض داری گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواستگار گردن کلفتی دارم که کاملاً مطابق سلیقه ی باباست . پیروز نمی تونم اینو از سرم باز کنم . بابا رو سرشون قسم می خوره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی دستی تو موهای نرمش کشید و سرش رو پشتی صندلی چرم قهوه ای سوخته ای که تنها مبل تیره رنگ فضای پذیرایی نقلی محسوب می شد تکیه داد و زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اومدن تو خونتون یا فقط خبر دادن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا با صدایی پر از حسرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه فقط خبر دادن ! بیا پیروز ! اینبار دیگه هیچ راهی جلوی پام نیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا حق داشت ! دختر هجده ساله ی ضعیفی بود که در برابر پدر مقتدر و خود رایی که داشت ، کوچکترین حق اظهار نظر هم ازش سلب شده بود ! وقتی صحبت اظهار نظر بود ، می گفتن تو بچه ای ! اما همین بچه رو داشتن شوهر می دادن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای ظریف دخترانه ی مونا تو گوش پیروز صدا کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پیروز قسم می خورم اگه منو به پسر حاج فلاح بدن ، خودم رو می کشم . به همون خدایی که می پرستی قسم می خورم ! من از اون پسر چرب و چیلیِ بی ریخت و کثیف ، بدم می یاد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی که عمقش بر می گشت به یه سال پیش ، روی لب پیروز نقش بست . چهره ی عصبی مونا که اونو خیلی با مزه تر می کرد اومد جلوی چشمش و همینطور حسرت یه آ*غ*و*ش سفت و سخت افتاد و دلش پیروز عاشق همین خط و نشونهای تو خالی و دخترانه ی مونا شده بود . برای لحظه ای چشمای سحر آمیز و صورت عروسکی و قشنگ مونا رو تجسم کرد و از ته دل آرزو کرد که کاش کنارش بود و می تونست با فشردن اون به سینه ی ستبرش ، از این همه غصه ای که می خوره بیرونش بیاره . ولی افسوس کیلومتر دور بود ازش . هم کیلومتر ها ی مرئی و هم نامرئی ! اما پیروز تصمیمش رو گرفته بود . می خواست هر طور شده خانواده اش رو راضی کنه ! مونا تنها دختری بود که به دل پیروز سخت گیر نشسته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه سال پیش بود . تومسیر دبیرستانی که مونا توش محصل بود ، ماشینش پنچر شد . مشغول پنچر گیری بود که صدای جیغ جیغ ظریف دخترانه ای که داشت خط و نشون می کشید ، اونو از کارش غافل کرد . دختر ظریف و زیبایی که داشت با اب و تاب از شاهکارش برای دوستاش تعریف می کرد . چشمایی قشنگ و صورتی معصوم که برای اولین باز تونسته بود نظر پیروز مغرور و بی تفاوت رو حتی شده برای چند لحظه به سمت دختری جلب کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز اون روز نفهمید کی از پنچر گیری ماشینش فارغ شد و کی برگشت خونه ! فقط یادش می یاد که یه آهنربای قوی فردا همون ساعت اونو جلوی اون دبیرستان میخکوب کرده بود . فردا و فرداهای زیادی پیروز فقط یه بیننده ی خاموش بود ولی بلاخره عنان از کف داد و قدم جلو گذاشت . چند ماه معطل یه دختر بچه ی دبیرستانی ای شد که با اینکه تمایلش به سمت مرد جوان حسابی مشهود بود اما با نازهای دخترانه ، عقل از سر مرد جوان برده بود . بلاخره مونا رو متقاعد کرد که این دوستی و اشنایی جز به قصد ازدواج و امر خیر صورت نمی گیره و دخترک رو به سمت خودش کشید .حالا اون دختر داشت از سد بزرگی که جلوی پاشون بود حرف می زد. البته موانع زیاد بود ولی این مانع به نظر بزرگتر و نزدیکتر می اومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیروز با صدایی که سعی داشت حداکثر آرامش رو داشته باشه ، به مونا قول داد ظرف یک هفته ی آینده ، حتماً با خانواده ی مونا تماس خواهد گرفت و اینطوری دخترک ترسیده رو آروم کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمونا هم دلبسته ی پیروز بود . از صمصم قلب پیروز که مرد خوش پوش و جذابی بود و لقب استاد رو یدک می کشید ، دوست داشت و می خواست عروس خانه ی این مرد بشه . اما معلوم نبود سرنوشت چه خوابی برای این دو تا دیده بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir