قصیده دختریه که طی یکسری حوادث که در گذشته‌اش رخ داده دیدش به زندگی و آدم‌هاش عوض شده و دیر اعتماد می‌کنه. توی کار فردی منضبط و موفقه و توی خانواده شخصی قابل اعتماد. در آستانه سی سالگیه و کم‌کم وارد مسیری از زندگیش میشه که حس میکنه برای ادامه، نیاز به یک همراه داره. این میون یک اتفاق باعث میشه با احساساتی که قبلا ازش فرار می‌کرده دوباره روبه‌رو بشه. قصیده بین دو حس خواستن و نخواستن گیر کرده. عشق رو طلب می‌کنه و پس می‌زنه…این داستان جدال عقیده است...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۴ دقیقه

مطالعه آنلاین قصیده دل
نویسنده : الف

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

قصیده دختریه که طی یکسری حوادث که در گذشته‌اش رخ داده دیدش به زندگی و آدم‌هاش عوض شده و دیر اعتماد می‌کنه. توی کار فردی منضبط و موفقه و توی خانواده شخصی قابل اعتماد. در آستانه سی سالگیه و کم‌کم وارد مسیری از زندگیش میشه که حس میکنه برای ادامه، نیاز به یک همراه داره. این میون یک اتفاق باعث میشه با احساساتی که قبلا ازش فرار می‌کرده دوباره روبه‌رو بشه. قصیده بین دو حس خواستن و نخواستن گیر کرده. عشق رو طلب می‌کنه و پس می‌زنه…این داستان جدال عقیده است...

به نام خداوند جان آفرین

مقدمه

من خسته ام از اینکه هر روز فقط باشم

از اینکه عده ای سیب های یک درخت را به تاراج ببرند ولی من هنوز سیب سرخ بالای درخت را حتی بو هم نکرده ام

باور نمیکنید دستانم را بو کنید

بوی سیب نمیدهد

بوی نم دارد

نم باران دیروز است

***

کنار مامان نشسته و سرم را روی شانه هایش گذاشتم . دلم می خواست مثل بچه گی هایم ، کنج آغوشش خودم را جمع کنم تا امنیت حضورش را باور سازم .نگاهم روی صورت مهربان و خسته اش نشست . صورت مهربان و زیبایی که چین و شکن هایش یادآور سختی است که در زندگی کشیده بود و نشان از عمر سپری شده داشت .

-مامان؟

-جانم؟

-چرا زندگی ما اینهمه یکنواخت شده؟

-یکنواخت؟

-آره دیگه..نه پایین و بالا داریم...نه چیز جدید!

-خدا رو شکر این که بد نیست؟

-بد نیست؟

-نه..خدا رو شکر همه چیز سرجای خودشه..خدا رو شکر همه امون سلامتیم. خدا رو شکر بچه هام اهلند و شوهرم مرد!!.

لبخندی به دل پاک مامان زدم و گفتم: آره خدا رو شکر!!

نفسم رو مثل یک آه بیرون دادم..دلم هیجان میخواست . یک چیز جدید . خیلی وقت بود که زندگی ایم روی دور یک نواختی افتاده بود . نه چیز جدیدی و نه انگیزه ی تازه ای . کارم شده بود رفتن به سر کار و برگشتن . پوفی کلافه کشیدم . دست مامان پر مهر داخل موهایم چرخید:

-چته مامان جون؟ چرا بی قراری؟

-هیچی... مامان خوردم به روزمره گی...همین...دلم تغییر میخواد..یکم هیجان

-خب چرا با غزل نرفتی شمال؟

-با غزل؟ لابد با اون زلزله هشت ریشتریش!! گفتم دلم هیجان میخواد نه زلزله!!

صدای خنده آروم مامان تو گوشم پیچید:

-هیجانم بود...اگه خودت میخواستی بود.

اخمهایم در هم رفت و سرم را از روی شانه اش برداشتم .

-لابد اسم اون دراز بی قواره هیجانه؟! نه مامان جون من به همین روزمرگیم راضیم.

مامان آهی کشید: تا کی عزیزم؟ تا کی؟

لبخندی زدم وگونه های تپلش را بوسیدم:

-تا همیشه مامانم...تا همیشه...شد یک وقت مادر و دختری خلوت کنیم و حرف رو به این قضیه نکشی؟

مامان اشکی که از گوشه چشمش سرک کشیده بود را ، پاک کرد.

-دلم خونه عزیزم..تموم دغدغه منو بابات شدی تو...میترسم بمیرم و دستم از قبر برات بیرون بمونه.

مامان تا یک دور تخت گاز اعصاب مرا زیر نمی گرفت قضیه را تمام نمی کرد. مثل همیشه به کوچه آشنای علی چپ زدم!!

-هوووم گشنه امه مامان..پس این شوهر جونت کی میاد ؟ روده بزرگه روده کوچیکه رو خورد.

-حالا تو بحث رو بپیچون...بابا جونتونم کم کم پیداش میشه...پاشو سفره رو پهن کن .

بوی خوش خورشت کنگر مامان را به مشام کشیدم و خدا را برای تمام شدن بحث شکر کردم. سریع بلند شدم و به سراغ سفره رفتم . هنوز پارچ دوغ را بر سر سفره نگذاشته بودم که صدای آرام اهل خونه گفتن بابا ، به گوش رسید. از آنجا که استقبال گرم مامان و بوسه کاشتن بابا روی گونه مامان ، جز جدایی ناپذیر زندگی سی و شش ساله شان بود و من به قدر کافی شاهد این صحنه عاشقانه بودم ، ترجیح دادم داخل سالن مانده و مزاحمشان نشوم.

-دختر بابا چطوره؟

لبخند پهنی روی صورتم نشست ، همیشه همین بود ، تنها کسی که همیشه دختر بابا خوانده می شد من بودم و بس!! به احترام بابا بلند شدم

-سلام بابا جون خسته نباشید.

-سلام دخترم. خسته ی چی؟ چهار تا پیرمرد جمع شدیم دور هم و فقط حرف میزنیم خستگی نداره.

-اهه بابای من پیرنیستا...حواستون باشه...دیگه هم با پیرمردا نشینید بد آموزی داره براتون

صدای خنده بابا با پیچیدن گوشم همزمان شد: برو پدر صلواتی.

خندیدم و سراغ مامان رفتم که با لبخند نگاهمان می کرد . بابا هم رفت و دست و صورت شسته ، با یک لبخند پهن روی صورتش برگشت و سر سفره آماده شده نشست

-دست شما درد نکنه خانم.

-نوش جان.

مثل همیشه. بابا قبل از شروع غذا ، اول از مامان تشکر میکرد. نگاهی به صورت خندان و راضی شان انداختم و نفسم را با آرامش بیرون دادم "خدایا شکرت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-------------

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهایم را روی برگهای پاییزی میگذاشتم و با لذت به صدای آنها گوش می دادم. شنیدن صدای خش خش برگهای پاییزی، این موسیقی زنده، همیشه حسی خوب به من میداد. بخصوص وقتی هوا بوی باران داشت . سرم را بالا گرفتم تا تراکم ابرها را بسنجم. هواشناسی وعده باران داده بود. از خدا می خواستم باران ببارد . سر بلندکردنم، همزمان شد با افتادن برگ سستی از شاخه درخت . جلوی چشمهایم برگ درخت از آن بالا پیچ و تاب خورد و رقصان رقصان پایین آمد و پیش پایم افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چرا ولی دلم گرفت . روزی این برگ جوان و شاداب بوده و پر غرور از آن بالا به همه آدم ها نگاه می کرده است. غافل از آنکه فصل زوال نزدیک است . امروز این برگ زرد شده ، پیچ و تاب خوران ، از اوج به زیر آمد و زیر پای آدمهایی افتاد که روزی از بالا نگاهشان میکرد. قلبم فشرده شد . ناخودآگاه قدم کج کردم و از کناره ی کوچه که ، پر از برگهای رنگ و وارنگ بود ، دور شدم . دیگر دلم نمیخواست روی برگها راه بروم. منِ عاشق پاییز و برگهای رنگارنگش ، ناگهان حس بدی را تجربه کرده بودم . حس کردم آن صدای خش خش دل انگیز ، در واقع صدای آه و ناله آخر برگهاست. از اوج به زیر افتادن حتما درد داشت...درد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوانی من هم مثل این برگ ها رو به اتمام بود . کم کم من هم در سرازیری عمر می افتادم . به زودی مرا نیز در خاک سرد می گذاشتند و چه بسا در چند ده سال آینده روی قبرم ، برج بلند بالایی می ساختند . نفسم از این واقعیت گرفت . این برگهای رنگ و وارنگ ، عمرشان تمام شده بود و مطمئنا از آن راضی بودند که در لحظه آخر ، رقص مرگ انجام میدادند . ولی من چه؟ آیا من هم از زندگیم راضی بودم ؟ یک برهه از زمان بله ، از زندگیم کاملا راضی بودم، ولی حالا کمبود داشتم . نوعی تنهایی عمیق را احساس میکردم . تنهایی که نه با مادر و پدرم پر میشد و نه با خواهرهایم . تنهایی که خودم ساخته بودمش . خواسته و دانسته. تنهایی که گاهی بغضی می شد و گلویم را چنگ می انداخت ! مادرم راست میگفت...تا کی آنها بودند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر نبودشان لرزی بر تنم افتاد ...از فکر اینکه یک روز من بمانم و خواهرزاده هایم ، من بمانم و فامیل دورم ، دلم لرزید ، دلم یک آشیانه گرم میخواست...دلم تکیه گاه میخواست و اعترافی که باورش برای خودم هم سخت بود این بود که ، من همیشه فراری دلم یک مرد همراه میخواست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را محکم به طرفین تکان دادم. تا مگر افکارم را دور کنم. این روزها با بهانه و بی بهانه دلم میگرفت. بد هم می گرفت. از زندگیم ، از خالی بودنش ، از تکراری شدن روزهایم، دلزده بودم. از تهایی که دیگر تحمیل شده بود عاصی بودم. باید برای خودم مشغولیت جدید می ساختم. کاری که وقتم را آنقدر پر کند که برای فکرهای بیخود کردن وقت پیدا نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بوق ماشینها و سر و صدای زیاد شده ، خبر از تمام شدن کوچه درازمان داشت و من مثل همیشه ، با رسیدن به سر خیابان شلوغ ؛ اخمهایم در هم کشیده شد . چرایش را نمی دانستم ولی من همیشه همین بودم، هر چه در خانه شاد و پر صدا بودم ، بیرون از خانه میشدم زهر هنزل! مغرور نبودم و لبخندم را دریغ نمی کردم ، اما سفت و سخت بودم . وفتی تنها توی کوچه قدم میزدم ، آنقدر جدی بودم که کسی رغبت نمی کرد نزدیکم شود . سرکار با همه راحت بودم ، ولی در همان حال، یک دیواره بلند گرد خودم درست کرده بودم که صعود از آن ، صبر ایوب می طلبید و عمر نوح...هر چند این دیوار بلند یک دریچه کوچک داشت که به روی بعضی از همکارهای خانمم باز میشد ولی در مورد آقایان...هرگز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عمر سی ساله ام ، همیشه به من لقب ضد مرد داده بودند . وقتی جوان تر بودم، بچه تر بودم، همیشه از این حرف خوشحال میشدم ولی حالا که واقعیات خودش را به بدترین شکل به من نشان می داد، کمی و فقط کمی ، از این لقب دلسرد شده بودم. انگشتهایم را مشت کردم . احساس سردرگم این روزهایم ، فقط به خاطر این احساس کمبود نبود. می دانستم که رکودم و دور افتادن از اهدافم ، در این احساس نا آرامی بی تاثیر نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزی نچندان دور ، دلم میخواست برای خودم کسی شوم. رویای ماری کوری شدن داشتم!! اما اکنون با وجود موفقیت های شغلیم ، باز هم احساس خلا میکردم..ماری کوری نشده بودم و لذت بردن چند نوبل را نچشیده بودم! از رویاهایم فاصله گرفته و در دنیای واقعی و روزمرگی هایم غرق شده بودم . از خانه مسقیم می رفتم سرکار و بازمیگشتم. تفریحاتم محدود شده بود . منِ پر شر و شور ، که در دوران دانشجویی ، جزء فعالان دانشگاه بودم و سرم درد میکرد برای دردسر . منی که عضو ثابت اردوها و میتینگ های دانشگاه بودم و حتی شغلم را به واسطه همین فعالیت های فوق برنامه داشتم ، حالا فقط و فقط تبدیل به یک پشت میز نشین شده بودم . مدیر یک اتاق بیست متری با سه نفر زیر دست بودم ، که هر کدام قسمتی از آن فضای کوچک را اشغال میکردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچند کارم همیشه پر از تنش و پر از رفت و آمد بود و به معنای واقعی کلمه پشت میز نشین ، نبودم ولی آن هیجانی که من نیاز داشتم را نداشت و بروکراسی و کاغذ بازی هایش مثل همه شغل های دولتی از حوصله من خارج بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست گرفتم جلوی اولین تاکسی گذری و با صدای بلند گفتم دربست و خودم را از شر مزاحمت های همیشگی واخل تاکسی رها کردم . نگاهم روی مردم می چرخید و ذهنم دور دور میزد در گذشته. تازگی دلم میخواست در گذشته بگردم تا متوجه شوم چه عاملی سبب شد که من اینگونه تغییر کنم!! و تبدیل شوم به دختری سرد و آرام مثل شبهای زمستان ولی از درون پر انرژی و داغ مثل روزهای تابستان!! آنقدر در فکرم چرخ خوردم که نفهمیدم مسیر چطور تمام شد صدای راننده از افکارم بیرون کشید که " رسیدیم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدم و به سمت ساختمان معاونت حرکت کردم . صدای قدم هایم در گوشم اکو میشد. راهروی شلوغ معاونت را رد کردم و جلوی بخش خودمان ایستادم ."واحد حفاظت از پرتو" نفس عمیقی کشیدم و بسم الله گویان وارد کریدور شدم. اتاق اول دست چپ مربوط به من و همکارانم بود و اتاق بعدی مربوط به ریاست قسمت، دکتر نعمت الهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروی اتاق ما هم، اتاق بایگانی قسمت بود . با وجود آنکه می دانستم همکارانم دیرتر از من می رسند ، تقه ای به در اتاق وارد کرده و داخل شدم . نگاهی به میز همکارانم انداختم و به سمت میز خودم که انتهای اتاق بود حرکت کردم . کیفم را داخل کمد گذاشتم و سیستم را روشن کردم. نگاهی به برنامه گروه انداختم . خدا را برای نداشتن بازدید شکر کردم . با دیدن برنامه هفته آینده داخل کارتابلم ،متوجه شدم که هفته آتی شروع دوره جدید بازدیدها است و کارم زیاد میشود . یک نسخه از برنامه را روی میز همکار هایم گذاشته و مشغول باز کردن پوشه اطلاعاتم شدم که در باز شد و آقایان هرندی و ثابت قدم وارد دفتر شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام . صبحتون بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ثابت قدم: سلام خانم مهندس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرندی: سلام. وای هوا یکهو سرد شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرندی این را گفت و به سمت شوفاژ اتاق رفت . میز آقای هرندی مشرف به در بود و چسبیده به شوفاژ . با دیدن موقعیت میزش لبخندی ناخودآگاه روی لب هایم نشست . برعکس آقای هرندی ، من فوق العاده گرمایی بودم و میزم روبروی کولر اتاق بود . کمی بعد آقای سماوات هم سرفه کنان به ما پیوست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بر همگی . این آسمونم امسال انگار بخیل شده و نمیخواد بباره بلکه کمی از آلودگی هوا کم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرندی : آره سماوات جان. امروز ریه های منم به خس خس افتاده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بحث پیرامون آلودگی هوا شروع شد و من سرم را داخل کامپیوتر کردم . میدانستم طولی نمی کشد که بحث به مقایسه اثرات زیانبخش این آلودگی و بی توجهی مسئولین می رسد و در آخر اینکه اشعه ایکس و گاما اینقدر ضرر ندارد که آلودگی هوا دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم مهندس برنامه بازدید ها رو آوردند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آقای هرندی سرم را بلند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله . صبح که اومدم توی کارتابلم بود . یک نسخه اش رو هم روی میز شما گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرندی بالاخره از شوفاژ دل کند و به سمت میزش رفت و برگه را بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله درست میگید. اینطور که معلومه بیشتر خارج شهرها این بار میخوره به من و آقای سماوات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله . همینطوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سماوات سرش را داخل برگه دست هرندی کرد و با همان صدای بم و گرفته از سرفه اش ، خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشبختانه بازدید از رادیولوژی دکتر محبی به خودتون خورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به برگه انداختم و با دیدن آدرس سومین ماموریتم آه از نهادم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای وای راست میگیدها!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده جمع بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا به داد من برسه با این جناب!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرندی: مرکز ایشون ایالت خودمختاره!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی پروانه اش رو دوباره فرستادم بایگانی حساب دستش میاد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرندی خنده ای کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای همین گذاشتندش توی لیست شما دیگه. خود دکترم زورش به این آقا نمیرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و بقیه مراکز را چک کردم. خدا بخیر بگذراندی زیر لب زمزمه کردم . دکتر محبی آدم بی منطقی بود و در عین حال میانبر زدن را استاد بود. ماهی نبود که از او شکایت نداشته باشیم. ولی چه سود که پروانه اش حداکثر یک ماه تعلیق میشد و بعد روز از نو روزی از نو!! ایرادهای معاونت و سازمان را هم برطرف میکرد تا دست ما کوتاه شود ، ولی باز دوباره همان ایرادات در کارش دیده میشد . گاهی دلم میخواست قدرت اعمال فشارم بیشتر شود ولی افسوس!! یکی از چیزهایی که باعث می شد کارم جذابیتش را رفته رفته از دست بدهد ، همین بسته بودن دستمان بود!! ما که مجری قانون بودیم هم، گاهی از پس بعضی مسایل برنمی آمدیم و خودمان هم می دانستیم که فلان تبصره فرمالیته است!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش و قوسی به بدنم دادم و به زور از تختخواب خارج شدم . نگاهی به ساعت کردم . آه از نهادم بلند شد. ساعت 7 بود و برای منی که هر روز شش و نیم از خانه بیرون میزدم، واقعا دل کندن از خواب صبح جمعه سخت بود . تختم را مرتب کردم و سلانه سلانه به سمت آینه رفتم تا قبل از خروج از اتاق ، دستی به مو ها و صورتم بکشم . صدای جیغ و خنده ترانه و شایان خبر از حضورشان در خانه میداد. روسریم را به سر کشیدم و اخمی مصلحتی بر صورت نشاندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا دوباره صبح جمعه هوس کله پاچه کرده بود و این یعنی حضور غزل و ترانه صبح زود ، در خانه ما!! باز هم خوبیش این بود که کسی کاری به کار من نداشت. اما مگر میشد از سر و صدای ایجاد شده توسط خاله و خواهرزاده گذشت!! از اتاق بیرون آمده و موقعیت را ارزیابی کردم و در یک لحظه دمپایی ابریم را مستقیم بهسمت سر ترانه فرستادم . صدای آخ او و خنده بقیه بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شایان بچه است، تو نمی تونی آرومتر سر و صدا کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه با شیطنت شانه ای بالا انداخت و نچی گفت و به سمتم آمد . خوب که صورتم را تف مالی کرد کنار کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربون آبجی بزرگه بد اخلاق!! کیف حالک؟! خودت می گی سر و صدا...آخه سر و صدای آروم هم داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ای کردم و به شکم برآمده اش نگاه کردم . چهار ماهه بود ولی مانند پنج ماهه ها شکمش بزرگ شده بود . سرم را نزدیک گوشش بردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از سن و سالت خجالت نمی کشی از این قلمبه خاله خجالت بکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم مثل من سرش را نزدیک گوشم آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ بچه ام میخواد با نشاط باشه..خودش بهم گفته مامی تنبل نمی خواد!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به تاسف تکان دادم و به سمت بقیه اعضای خانواده حرکت کردم. غزل که شیدای شش ماهه را در آغوش گرفته بود ، محکم بغل کردم و یک ماچ آبدار روی صورت تپل شیدا گذاشتم. از همین حالا معلوم بود کهاین دردانه خاله، مثل مادربزرگش ، لپ قرمزی از آب در می آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احوال آبجی بزرگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل : از احوال پرسی شما! می خواستم باهات قهر کنم که نیومدی شمال. حیف که دل نازکم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه کی توی پاییز میره سفر، اونم شمال هان؟ تازه اونم با یک بچه چند ماهه ! حالا بچه اول دبستانتم نادیده میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده علی در گوشم نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این بار رو عفو بفرمایید خانم دکتر!! خودش به قدر کافی مغز من رو خورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول که سلام عرض شد. دوم این صد بار من دکتر نیستم! سوم که کار خوبی کرده مغز شما رو خورده داداش. آخه الان وقت سفر بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بر خواهر زن گرام. بابا ما تسلیم. هوس ته تغاری ما بود و ما بی تقصیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام سرم را نزدیک ترانه بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورش از ته تغاری که احیانا اون دراز بی قرواره نیست؟ هست؟ حالا به سلامتی کی فارغ میشه که ویار کرده بوده! اونم سفر شمال!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ترانه و غزل که حرفهای ما را شنیده بود بلند شد و من با حفظ ظاهر و یک لبخند عریض به سمت شوهر خواهرهایم چرخیدم، که شایان مثل کوالا از من آویزان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شلام خاله جونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام فینقیل خاله. خوبی شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فینقیل نیشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ای کردم و به دندانهای افتاده اش نگریستم . چهارتا دندان جلویی فک بالایش در عرض دو ماه افتاده و بچه را به شین شین کردن انداخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما همیشه فینقیل خاله میمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را مثل گربه از من بالا کشید و لوس کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ا شایان سنگین شدی عزیزم ، خاله اذیت میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ مگه من فینقیل خاله نیشتم! فینقیل ها که شنگین نیشتند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاتر کشیدمش و محکم فشارش دادم که جیغش در آمد. صدای خنده دوباره توی سالن پیچید و این بار فرهاد به حرف آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این بار حلال زاده خاله نسب شده!! حرف حساب جواب نداره آبجی قصیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره فرهاد به شیطنتهای من بود و جوابهای ناک اوت کنم . بوسه محکمی روی صورت استخانی شایان گذاشتم که آخش را درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله قربون این دردونه هم میره. راست میگه بچه م فینقیلی ها که سنگین نیستند! در ضمن برای شما هم دارم آقا فرهاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پر خنده فرهاد بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟ از همینا!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانستم که شیطنت داماد کوچک خانواده گل کرده و اشاره اش به بوسه ای است که روی صورت شایان گذاشتم. چشمهایم را ریز کردم و چپ چپی حواله اش کردم تا حد خودش را بداند. می دانست نباید پا روی دم من بگذارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اتفاقا یک کتک حسابی از خانم همسر براتون در نظر دارم ! ان شا الله تعالی نوش جونتون باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد نگاهی به ترانه کرد که در برابرش گارد گرفته بود . ما سه خواهر یک روح بودیم در سه بدن و خدا نکند کسی یکی از ما را اذیت میکرد یا سربه سرمان میگذاشت. تا طرف را نقره داغ نمی کردیم ، ول کن نبودیم . با وجود ازدواج ترانه و غزل همچنان موضع ما تغییر نکرده بود . و حالا این خواهر ته تغاری مقابل شوهرش که قصد اذیت کردن داشت گارد گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا تسلیم ترانه جان. من که حرفی نزدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد مظلوم به سمت علی چرخید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من حرفی زدم داداش ؟ حرفی زدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی با خنده شانه بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من رو با این سه خواهر در ننداز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای آدم فروش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدای خنده بلند شد . هنوز داشتیم می خندیدم که بابا به در ورودی کوبید و داخل آمد . صدای آرام یا الله بابا جمع را ساکت کرد و همه به احترامش بلند شدند . بابا جواب سلام ما را داد و و بعد از تحویل دادان قابلمه به مامان به سمت ما برگشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ان شا لله همیشه به شادی. صدای خنده اتون تا حیاط میومد. قصیده جان به مامانت کمک کن سفره رو بندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی گفتم و به سمت آشپزخانه حرکت کردم . سلام و صبح بخیری به مامان گفتم و به کمک علی و فرهاد سفره را داخل سالن پهن کردم . غزل به خاطر شیدا و ترانه هم با بار شیشه اش عذرشان موجه بود . مامان کله پاچه را کشید و بویش داخل هوا پخش شد و نفس های من کوتاه و کوتاه تر. برای تحمل خوردن کله پاچه باید کوتاه نفس میکشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برعکس من بقیه با اشتها شروع به خوردن کردند و نگاه من فقط روی شایان بود که مثل من از این غذا دل خوشی نداشت و بهانه میگرفت. انگاری واقعا حلال زده خاله نسب شده بود!! به سرعت غذایم را تمام کردم . چون میدونستم کم کم افکار مالیخولیاییم شروع میشود و به تهوع می افتم . همیشه با خوردن کله پاچه زجر میکشیدم. درست است که کلا گوشت خوردن به معنی خوردن حیوان ذبح شده بود. حالا چه مرغ و ماهی باشه چه گوشت قرمز ولی کله پاچه عجیب حس انسانهای نخستین را به من می داد که به سرحیوان زبان بسته هم رحم نمی کردند . کلی آبلیمو روی غذای چرب خوردم و شایان را بلند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو خاله تا برات یک نیمروی مشتی درست کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بابا باز هم پیچ برداشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار بچه گوشت بخوره دختر! توی رشده نیاز به تقویت داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می بینید که بازی میکنه. از من می شنوید این غذای چرب و چیلی برای شما و بخصوص مامان هم خوب نیست باباجون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سالی یکباره دخترم. ایراد نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچی کردم و ساکت شدم و بابا هم دیگر چیزی نگفت . شایان را به آشپزخانه بردم . به سرعت یک ساندویچ تخم مرغ را تست کردم و دستش دادم . با اشتها شروع به خوردن کرد و من تمام سعیم را کردم که ذهنم را از صدای بابا دور کنم . صدایی که هنوز بعد این همه سال دلم با شنیدنش ریش میشد و به آن عادت نکرده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم شهادت بی بی بود و همه ما خونه پدرجون، پدربزرگ مادریم، جمع بودیم تا طبق روال هر ساله سمنو پزی داشته باشیم. البته مامان از یک هفته قبل برای کمک در خیساندن گندم و آماده سازی وسایل رفته بود. قبلا که کارم کمتر بود، من هم همراهش میشدم ، ولی از دو سال پیش و افزایش کار و ماموریتها، فقط شب شهادت ، هر طور شده خودم را به آنجا می رساندم. امسال که از بخت خوبم روز قبل از شهادت جمعه بود و من بی کار بودم، از صبح زود خودم را برای کمک رسانده بودم. از آنجا که پدربزرگ مادر و پدری من با هم پسرعمو بودند و کلا فامیل با وصلت های عجیب و غریبشان زیادی توی هم پیچ خورده بود، راحت میشد در این مراسم همه را یکجا دید و بازار سلام و احوال پرسی و دیده بوسی از عید نوروز هم داغ تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه پدرجون حیاط بسیار بزرگی داشت و ده دیگ سمنو که نذر امسال بود ، به راحتی در آن جا میشد . خانه ، از آن خانه های قدیمی خشت و گلی بود و رو به آفتاب. دو طبقه ، با اتاقهای بزرگ و دلباز و پنجره های بزرگ با شیشه های رنگارنگی که یادگار قدیم بود. پنج دری و مهمانسرا که پر از آینه کاری و گچبری زیبا بود .از آنجا که قدمت این خانه زیاد بود و به نوعی این خانه میراث فرهنگی حساب میشد، اجازه تخریب نداشتند و این باعث شده بود خانه همان ظاهر قدیمیش را همچنان حفظ کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من عاشق این خانه بودم و همیشه حس خوبی در آن داشتم. همچنین عاشق پدرجون و زمرمه کردنهایش بودم. عاشق مادرجون و نگاه بی ریایش بودم. عاشق تک تک درخت های باغچه بزرگش بودم و خلاصه آنقدری به این خانه و صاحبانش ارادت داشتم که میتوانستم قسم بخورم که اگر وضعیت مامان و بابا اجازه می داد، ساکن همیشگی آنجا میشدم و از فضای آرامش استفاده میکردم. خانه ما و پدرجون سه کوچه با هم فاصله داشت و در یک محله بود . اما این فاصله سه کوچه ای را که طی میکردید انگار از یک شهر به شهر دیگر می رفتید ، چون از محله ما به آنطرف کل بافت سنتی دچار تغییر میشد و آپارتمان سازی رونق میگرفت و خانه های قدیمی تخریب و تبدیل به آپارتمان میشدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی خوش سرو را به مشام کشیدم و نگاهم را در جمع گرداندم.. کار زنها تموم شده بود و همه در حال استراحت بودند و در عوض مردها سخت مشغول به کار بودند . هیزم ها زیر دیگها قرار داده می شد و دیگها روی پایه ها و روی تل هیزم . هیزمهای اضافه هم کناری انبار شده بود تا در صورت نیاز جایگزین شود . پدرجون اعتقاد داشت که سمنو را باید روی آتش طبیعی پخت نه روی گاز. الحق هم که هیچ سمنویی به خوشمزگی سمنوهای پدرجون نمیشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلم مثل هر سال یک استرس شیرین داشتم. می دانستم که دیر یا زود مادرجون کنارم می اید و میخواهد که اولین گل آتش را زیر اولین دیگ بگذارم تا اولین توده هیزم روشن شود . احساس خوبی است ، وقتی حس کنی همه پا قدمت را مبارک میدانند و دستت را سبک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه به سبک قدم بودنم اعتقاد داشتند . از اولین ازدواج جوان های فامیل که برای غزل بود تا آخریش که عقد کنان تنها دخترداییم ثمین ، بجز دو مورد استثنا که من در مجلسشان حاضر نبودم ، من را وادار کرده بودند تا بالای پارچه روی سرشان را گرفته و گره بخت بزنم تا خوشبخت شوند و خدا را شکر که زندگی همه آن ها در ظاهر خوب و خوش بود. باور این خوش قدمی فراتر رفته بود تا آنجا که هر وقت کسی در فامیل پدری و مادری خانه میخرید، صبر میکرد تا من بیکار شوم و برایشان آینه و قرآن ببرم ، بعد اسباب میبردند. فقط خدا می دانست که من چقدر حس شیرینی در اینطور مواقع داشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم میدانستم گاهی این اعتقادات جنبه خرافی پیدا میکند و حتی گاهی کلافه میشدم اما خب چه کسی است که از مورد تحسین و توجه قرار گرفتن بدش بیاید که من بدم بیاید!! قضیه ی پاقدم من برمیگشت به تولدم. از مادرم شنیده بودم که سال تولدم ، سال بد بیاری کل فامیل بوده و به قولی بدبیاری روی بد بیاری می آمده است . انبار پر از بنشن بابا بزرگ ، آتش میگیرد و کل سرمایه اش دود میشود .پدرم مریضی سختی می گیرد . بطوریکه مجبور به خانه نشینی شده و اوضاع معیشتی ما تنگ و نابسمان و. به قولی هشت ما گرو نه مان می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عموی بزرگم ،حیدر ، تصادف میکند و دیه ی فرد متوفی گردنش می افتد و از آنجاکه پول دیه فراهم نبوده، به زندان می افتد . پدرجون سکته قلبی میکند و دایی بزرگم از کار بی کار میشود . همه این اوضاع نابسامان ادامه پیدا میکند تا روزی که مادرم در اوج ناراحتی به پدرم خبر میدهد که در این اوضاع و با وجود یک بچه دو ساله، باز هم حامله است. پدرم به جای ناراحتی سجده شکر میکند و نذر سلامتی من و مادرم سفره می اندازد. بعد از این خبر تا به دنیا آمدن من، به خواست خدا همه گره ها پشت سر هم باز میشود . بابا بزرگ به طلب بزرگی که فراموش کرده بوده ، می رسد و کارش دوباره رونق میگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانواده مقتول بالاخره رضایت میدهند . دیه را می بخشند و عمو از زندان آزاد می گردد . دایی دوستی را بعد از سالها می بیند و در تجارت پر سودی با او شریک میشود . تجارتی که هنوز هم در آن مشغول است و خدا را شکر زندگیش را از این رو به آن رو کرده است . خطر از سر پدرجون میگذرد و بیماری سخت پدرم نیز به سرعت بهبود پیدا کرده و به سر کارش باز می گردد . به این ترتیب من ؛ قصیده جوانمرد مایه خیر و برکت فامیل شدم !! هرچند به نظر خودم شاکر بودن بابا در موقع سختی بیشتر باعث این برکت شده بود تا حضور یک ماهه من!! همه ادعا دارند که بعد از تولدم نیز، خوش قدم بودم و واکنش من به الطافشان فقط لبخند است. لطفی که خیلی وقت ها حسادت های بدی را برانگیخته و آتش به زندگیم زده است! من برای زندگی هرکسی خوش قدم بوده باشم ، برای خودم بد قدم بوده ام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت گوشه حیاط ، کنار ترانه نشسته بودم و به گرفتن شیره گندم ، که توسط مردها انجام میشد ، نگاه می کردم. این نذر چهل ساله خود حکایت داشت. چهل سال پیش دایی کوچیکم کاوه، که در آن موقع شش ساله بوده ، دچار یک بیماری لاعلاج میشود و همه دکترها جوابش می کنند . پدرجون سلامت پسرش را از خانم فاطمه زهرا طلب میکند و دایی شفا میگیرد . نذر این سلامتی یک دیگ سمنو می شود که هر ساله روز شهادت بانو ، پخته و بین فقرا تقسیم می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این دیگ به صاحب نذر و اطرافیانش چیزی تعلق نمی گیرد .این دیگ ، همون دیگی است که من هر سال درست از وقتی 9 ساله شدم ، روشنش میکنم. اوایل به کمک پدرجون و حالا به تنهایی . باقی دیگها هر سال با اضافه شدن نذری مردم و فامیل به نذر اصلی برقرار می شوند . سال به سال هم به مقدارش افزوده می شود، طوریکه پدرجون با خنده میگوید" همینطور پیش بره ،دیگه نمی تونم توی خونه دیگ بذاره."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه خسته کمر صاف کرد و با آه و ناله بلند شد و به داخل ساختمان رفت . پا به ماه بود و سنگین و هوا هنوز کمی سوز داشت . همان موقع مادرجون به همراه مادری ، مادر پدرم ، کنارم آمدند و مادری اسفند و نمک دور سرم چرخواند و ورد خواند. نگاهم روی صورت پر مهر هر دوی آنها چرخید . صورت های پرمهرشان پر از لبخند بود و من دلم غنج میزد که در آغوش بگیرمشان . اما میدانستم که نگاه بعضی آدمهای بخیل محبت، به ما بود و دلم نمی خواست بهانه ای برای تکه انداختن و اذیت کردن دستشان بدهم. از ذهن گذراندم که:"خدایا به خاطر حضور تک تک این مهربونا توی زندگیم شکرت."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نذر کردم سال دیگه منم ده کیلو گندم بذارم به شرط حیات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا قبول کنه مادری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشالا. نمی پرسی چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت چشمک زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید بپرسم مادری؟ لابد حاجت داشتید دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرجون خندید و لپم را کشید که آخم در آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم ده کیلو میذارم روش نسرین جون به همون نیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو خندیدند و به من نگاه کردند.ابروهایم بالا پرید دیگر واقعا کنجکاو شدم که بفهمم قضیه چیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب خب چشم بابابزرگا روشن..نذر مشترک...هوم....ای دل غافل باهم علیهشون توطئه کردید آره؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار از روی روسری گوشم توسط مادری کشیده شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله اونم چه توطئه ای خیال داریم عزیز دردونه اشون رو پر بدیم. هرچند بشنون از خداشونم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک چیزی در دلم تکان خورد و زنگ خطر دینگ دینگ کنان به صدا در آمد. بوی خوشی نمی آمد . مادری صورتم را محکم بوسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نذر کردم که بختت باز بشه . دلم میخواد تا سال دیگه این موقع خوشبختید رو به چشم ببینم عزیز مادر. نذر کردم خودم قند خوشبختی رو سرت بسابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام که میرفت تا توی هم گره بخورد با فشار انگشتای مادری باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخم نکن مادر. دل ما و پدر و مادرت رو ریش نکن. تا کی؟ تا کی میخوای جور کش باشی مادر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور کنار کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من جورکش هیچکس نیستم مادری. من حالا هم خوشبختم. شکر خدا ناراضی نیستم. خوشبختی از نظر شما ازدواجه؟ خوبه مثل دختر مینو خانم برم خونه شوهر و بچه بغل برگردم؟ من حالا هم خوشبختم. اگر نذرتون نذر خوشبختی منه همین حالا هم میتونید اداش کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرجون دست باز کرد و در آغوشم کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه مامان جان! چرا ناراحت میشی مادر. دل ما هم به سر و سامون گرفتن شما خوشه...نمی دونم چرا تو و زندگیت داره خون به دلمون میکنه. قهر نکن مادر که دلمون ریش میشه از غم نگاهت! حالا هم پاشو که پدرجونت اشاره کرد بری تا گل آتیش رو بذاری زیر هیزما.چشمی گفتم و در حالی که سعی میکردم دلخوریم را پنهان کنم از آن ها فاصله گرفتم . با سلام و صلوات گل آتش رفت زیر توده هیزم و بقیه کارها سپرده شد به مردها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم بین شعله های آتش و چهره های دوست و آشنا می چرخید . همه مشغول کاری بودند. یکی دعا می خواند و دیگری سمنو را هم میزد و حاجت می طلبید . همسایه ها جمع شده بودند تا برای لحظه ای هم شده ، دیگ سمنو را هم بزنند. سمنو پزی زحمت زیاد داشت و سمنو زود ته میگرفت و باید مرتب هم میخورد . ماده داخلش سنگین بود و شیرین و همین هم زدنش را مشکل میکرد. نگاهم به ترانه بود که دستی روی شکم داشت و دست دیگرش زیر دست بزرگ فرهاد و روی ملاقه داخل دیگ بود . با هم و با تمرکز ذکر میگفتند و سمنو را هم میزدند. حسی غریب نگاهم را به کنارم کشاند .نگاهم روی صورت مردی نشست که با دستهایی گره شده و اخمهایی در هم ، روی همان صحنه ای که من میدیدم ،زوم شده بود . یعنی روی دستهای چفت شده در هم فرهاد و ترانه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاهم را حس کرد و به سمتم چرخید . نگاهم را از او گرفتم . نفس عمیقی کشیدم و به خواهرم نگریستم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینطوری به فرهاد نگاه نکن . درسته که شلوار لی تنگ و فاق کوتاه می پوشه ، درسته تیشرت تنگ و آستین کوتاه تنش می کنه و موهاش رو فشن میزنه ، ولی به همون خدایی که پلاکش آویز زنجیر توی گردنشه ، فقط کافیه بفهمه کسی به زنش، به ناموسش چشم داره. خونش رو حلال می دونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گوشه چشم می دیدم که چشمانش را از ناراحتی بر هم فشرد ، مشتهایش را بیشتر گره کرد و از آنجا دور شد. رفت ولی نه به سمت زنی که با غم به ما می نگریست و سعی در آرام کردن کودک سه ساله اش داشت. بلکه به سمت ساختمان ، درست جایی دورتر از آن دو ، به راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم درد گرفته بود. در تعجب بودم که چطور بعد از پنج سال جایی حضور پیدا کرده بود که ترانه هم بود. نمی دانم این میان تقصیر چه کسی از همه بیشتر بود؟! تقصیر پدرم که، با پیدا شدن اولین خواستگار غزل، چشم بر عشق نوپای ترانه، دختر 15 ساله اش ، بست و اعلام کرد که تحت هیچ شرایطی دختر به فامیل نمی دهد! نه فامیل دور و نه فامیل نزدیک!! یا تقصیر خواهر کم سن و سالم که با شنیدن تهدید پدر ، مبنی بر فراموش کردن پسر عمویش ، پا بردل نهاد و دست از عشق نوجوانی شست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید هم تقصیر از عمو حیدر بود که با دیدن عشق پا بر جای پسر بیست ساله اش به ترانه، به احترام حرف برادر بزرگترش محسن را راهی غربت کرد تا عشق و عاشقی از سرش بیافتد . شاید هم زن عمو مقصر بود که از حرص پس زده شدن پسرش، بعد از سه سال محسن را با ترفند از غربت فراخواند و او را با حیله به خواستگاری ای کشید که قبل از دیدن داماد ، بله را از عروس گرفته و جواب از قبل معلوم بود . شاید هم مقصر همسر محسن بود که با گذشت پنج سال و حضور یک بچه ، هنوز نتوانسته بود دروازه های قلب همسرش را باز کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها می دانستم که این میان محسن و زندگی اش دستخوش طوفان بدی شده بود و شاید این میان ، او بی تقصیرترین بود و تنها گناهش فراموش نکردن عشق نخستش بود. می دانستم که آنقدر مردانگی دارد که بعد از ازدواجش هرگز سعی نکرد رو در روی ترانه قرار بگیرد و حتی در جشن ازدواج ترانه هم شرکت نکرد . خود را جای پدرم که می گذاشتم ، کمی و فقط کمی ، حق را به او می دادم . در خانواده تقریبا پر جمعیت و پسر دوست ما ، تعداد دختران بسیار کم بود . به جز من و خواهرانم ، در خانواده پدری هیچ دختری نبود و در خانواده مادری نیز، فقط یک دخترخاله داشتیم و یک دختر دایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه ای در کار نبود و عموهایم حسام و حمید و حیدر هر کدام سه پسر داشتند. از آنجا که پدر ما فرزند بزرگ بود ، من و غزل نوه های ارشد بودیم و همه نوه ها از ما کوچکتر بودند . همین باعث شده بود که ما خواهر های بزرگ آنها به حساب آییم. ولی در مورد ترانه وضعیت کاملا فرق می کرد و او سوگلی عموها و عموزاده ها بود و به هیچ عنوان ، خواهری ای در میان نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خانواده مادری نیز همین وضعیت بود . تنها خاله ام ، سعیده، که از مادر کوچکتر بود دو فرزند داشت. یک پسر و یک دختر . که هر دو از من و غزل کوچکتر بودند . دایی کامران فقط یک پسر داشت که از من بزرگتر بود . چهار پسر دایی کاوه هم، خوشبختانه از هر سه ما کوچکتر بودند و نوه های ته تغاری به حساب می آمدند. دایی کیوان یک دختر و دو پسر داشت که آنها نیز از ترانه بزرگتر بودند و احتمال خاطر خواهی آنها دور از ذهن نبود . به خصوص که ترانه زیبا ، لوند و پر جنب و جوش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود اینکه غزل در جایگاه نوه ارشد خانواده پدری و مادری، از عشق های فامیلی در امان بود ولی احتمال ازدواج های فامیلی برای او نیز وجود داشت . چرا که ما علاوه بر دایی ها ، عموها و خاله ام ، با عموزاده های پدر و مادرم نیز در ارتباط بودیم و تعداد دختر در میان آنها نیز انگشت شمار بود و همین باعث شده بود که ما در میان پسران فامیل به کیسهای مناسب ازدواج تبدیل شویم و شاید همین سبب شد که پدر با پیش قدم شدن خانواده پسر عمویش برای غزل، جلوی هرگونه وصلت فامیلی را بگیرد . شاید هم او حق داشت. این وصلتها بجز در هم پیچاندن کلاف خانواده موجب دلخوری نیز میشد . چون علاوه بر پسر عموی پدرم ، عمه خانم ، عمه پدرم ، نیز همزمان با پسرعمویش، تمایل داشت غزل را برای نوه بزرگش خواستگاری کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی بزرگترها با تصمیمات نابجایشان آتش به خرمن زندگی فرزندانشان میزنند و این بار آتش گریبان زندگی محسن را گرفته بود . زندگی ای که تقریبا همه می دانستند که سرد و بی روح است . نگاهم را چرخاندم و به صورت ترانه نگریستم . خواهری که درست 7 سال بعد از تولد من در یک روز سرد برفی چشم به دنیا گشوده بود . ترانه ای که موسیقی زندگی پدر و مادرم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که به ترانه می نگریستم حضور کسی را نردیک خودم حس کردم و با استشمام عطرش و شنیدن صدایش ، ناگهان روی پنجه پا چرخیدم و با شادی به سمتش متمایل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چه فکری زلزله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانم روی صورت مهربانش چرخید و نگاهم در نگاهش قفل شد . نفسم در سینه حبس شد. باورم نمی شد خودش را رسانده باشد . قبل از آنکه حساب روزهای دوری را بکنم آغوشش گشوده شد و در میان بازوان مردانه اش اسیر شدم و مشامم از عطر حضورش پر شد . ته ریش گذاشته بود و صورتش مردانه تر شده بود . چقدر دلم هوای حضورش را کرده بود . صدای گرم و مهربانش روحم را نوازش داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه میشه اینجا باشی، ببینمت و بد باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام خندید و نگاهش در صورت خسته ام چرخید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به نظر خسته ای عزیزکرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه، دیگه خسته نیستم. کی اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک ساعت پیش رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شادی از آغوشش خارج شدم و با خوشحالی دستانم را به هم کوبیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رسیدید؟ واقعا آوردیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بالاخره پدر و مادرش راضی شدند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوش کجاست ؟ زن داداشم کوش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر عجولی . اونجاست فعلا در محاصره عمه هاست . مامانمم داره فیس عروسش رو میده . فعلا پسرش رو از یاد برده و عروس عزیز شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده بر بازوی محکمش کوبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبلا حسود نبودی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حسودیم داره ! بعد پنج ماه دوری ، خانواده ات رو ببینی ، بعد به جای تحویل گرفتن تو ، زنت رو تحویل بگیرن ! حسودی داره دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تقصیر خودته. بی صدا زن گرفتن همین ها رو هم دارم عزیزم! تازه همین قدر که راهت دادیم، خیلیم لطف کردیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پررویی نثارم کرد. خندیدم و به سمت مامان و خاله چشم چرخاندم. دختر سفید رو و ریزه میزه ای که از چهار فرسخی معلوم بود خجالتی است را، محاصره کرده بودند . زن دایی هم دستش را دور کمر دختر چرخانده بود و حسابی هوای عروسش را داشت و شاید هم به قول مهران فیس عروسش را میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این خاله ریزه زن توئه مهران؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپم را محکم کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهای خواهر شوهر. زن من خاله ریزه نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به هیکل و قد و بالای مهران کردم و خندیدم. هیکل چهار شانه و پر مهران کجا و هیکل ریزه میزه همسرش کجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستم می گی. پیش تو خاله ریزه نیست. پیش تو مورچه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار گوشم را کشید و صدایم را در آورد که گوشش اسیر دست دایی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهای نبینم به دختر من کار داشته باشیا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پهنی به روی دایی کامران زدم و گوشم را که از درد گز گز میکرد مالش دادم " نامرد محکم کشیده بودش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ! این پسرت گوشم رو کند دایی جون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا تو باشی به زن من نگی مورچه و به منم فیل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه؟ ! من گفتم تو فیلی؟ واقعا من گفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که نگفتی !! ولی من اگه این نگاه رو نشناسم که دیگه به درد نمی خورم. هوو جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز به من گفت هوو!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هستی دیگه وقتی توی چیزی که در بست باید مال یکی دیگه باشه، شریک بشی ، میشی هوو!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدا؟! خوبه از قِبَلِ حضور من ، مامانت به تو هم دو سال تموم شیر داده بچه پررو . خود زن دایی گفت که اگه من نبودم تو رو یک سالگی از شیر میگرفته!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را گفتم و پشت چشمی برایش نازک کردم . او و دایی را که با خنده نگاهم میکردند، ترک کرده و به سمت پروانه همسرش حرکت کردم . پروانه ای که مانند نامش ظریف و زیبا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به . دوستی مادر شوهر و عروس . مبارکا باشه زن دایی جون چشمتون روشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا من شدم زن دایی؟ بیا اینجا پدر صلواتی ببینمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خندیدم و به او و پروانه که به دقت نگاهم می کرد ، نزدیک شدم . بی شک مهران از من گفته بود . صورت زن دایی را بوسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربون مامان سودی خودم بشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پروانه چرخیدم و بوسه ای نیز بر گونه او کاشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احوال زن داداش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت پروانه به خنده ای شکفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم درست حدس زدم ، شما باید قصیده جون باشید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرم فشردم و به رویش لبخند زدم . از او خوشم آمده بود و همان طور که شنیده بودم مناسب پرکردن لحظات زندگی مهرانم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خود خودمم . مگه مهران چند تا آبجی داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید. دستم را گردش حلقه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به زندگی مهران ما خوش اومدی پروانه جان . با اجازه از مامان و خاله و مامان سودی ، من این عروس خانم رو قرض میگیرم تا هم تخلیه اطلاعاتیش کنم و هم ببرمش پیش جوونا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست مامان محکم پشت سرم فرود آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا ما پیر شدیم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آخم با خنده خاله و مامان سودی در هم پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما هم داشتیم همین کار رو میکردیم قصیده جان اگر میذاشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی تخلیه اطلاعاتش میکردید خاله؟ نچ نچ از سن شما بعیده . تازه من حق خواهرشوهری دارم ، پس به من بیشتر میرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ضربه بعدی که از جانب خاله روانه پشت سرم شد، جا خالی دادم . دست پروانه را گرفتم و با خنده از آنها دور شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهران و من همشیر بودیم. مادرم بعد از تولد من ، فقط یک ماه شیر داشت و بعد شیرش خشک شد . قبلا هم گفته بودم که من برای خودم ، خوش یمنی نداشتم . از بخت خوبم ، زنِ دایی کامرانم ، که شش ماه قبل از تولد من ، وضع حمل کرده و مهران را به دنیا آورده بود ، به من هم شیر داد و من در واقع با مهران بزرگ شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن زمان ما خانه دایی کامران ، مستاجر بودیم و همسایه . تا پنج سالگی من ،این مستاجری ادامه داشت و بعد خانه خریدیم و من از مهران دور شدم . من و مهران بسیار به هم وابسته بودیم و بسیار از نظر ظاهر و اخلاق به هم شبیه . طوریکه در فامیل به ما دوقلوهای جابه جایی میگفتند . مهران همیشه حامی من بود و من حامی او و هیچ کس دیگر، حتی خواهرانم ، حق نداشت در این حس تملک با من شریک شود و حالا پروانه ای بود که از من به مهران نزدیک تر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهران گریزان از ازدواج ، بالاخره با دیدن او ، دم به تله داده و در بند افتاده بود . ولی الحق که این بند بسیار زیبا و دلفریب بود و مرا برای در آغوش کشیدنش بی تاب میکرد ، چه رسد به مردی چون مهران را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهران و او یک سال پیش ، به صورت اتفاقی با هم آشنا شده بودند . قضیه کیف زنی و پیدا شدن ناجی! کیف پروانه را زده بودند و مهران که شاهد ماجرا بوده ، به سرعت کیف قاپ را گیر می اندازد و کیف را به پروانه پس میدهد و با دادن کیف، قلب خودش را هم ، تقدیم پری روی مقابلش میکند. آن قدر قصه دلدادگی شان را از زبان مهران شنیده بودم ،که انگار خودم در تمام آن لحظات حضور داشتم. شاید اگر شغل مهران نبود ، خانواده پروانه زودتر راضی به ازدواج آنها شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علاوه بر شغل نظامی مهران، فاصله مکانی زیاد بین دو خانواده و سکونت در دو استان متفاوت ، دلیل دیگری بر مخالفت خانواده پروانه بود که با رفت و آمدها و حرفهای دایی بالاخره قضیه ختم بخیر شد. سرانجام دو ماه پیش، در یک مهمانی ساده و خودمانی آن دو ، به عقد هم در آمده بودند. عقدی که من در آن حضور نداشتم چون راه دور بود و پای من در گچ .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تمام مدت ، کنار پروانه بودم تا در این جمع غریبی نکند . در فامیل ما هر چه پیرها مهربان و خونگرم بودند در عوض جوان ها افاده ای بودند و نامهربان . کار دیگرم این بود که در هر فرصتی، زن و شوهر را به هم برسانم ، تا دور از چشم بزرگترها خلوت کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت که به نیمه شب نزدیک شد، بزرگترها کم کم پراکنده شدند و جوان تر ها ، برای هم زدن سمنو باقی ماندند. مادر جون و پدر جون ، مثل هر سال ، جوان ها را تنها نگذاشتند و می خواستند تا صبح کنار ما نشسته و دعا بخوانند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمه های شب بود که صدای فریادی سکوت را شکست. با صدای بلند یا زهرای مامان، تعداد اندکی که در حیاط و کنار دیگها مانده بودیم، به سمت ساختمان دویدیم. با ورود به ساختمان صحنه روبرویم شوکه ام کرد. ترانه خون آلود روی فرش افتاده بود و مادرم ، شیون کنان بر سرش می کوبید . نفهمیدم چگونه خودم را بر بالین خواهرم رساندم . مادرم که شوکه بود را دور کردم. فرهاد مثل انسانهای خشک شده به پیکر غرق در خون خواهرم می نگریست. وضع سایرین نیز همینگونه بود. نمی دانستم بجز صحنه دیدن پیکر غرق خون خواهرم، چه چیز دیگری آنها را شوکه کرده است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید در دنیا هیچ چیز سخت تر از این نباشه که بین افرادی که همه گی شوکه شده و از عزیزانت هستند ، نقش یک مدیر بحران را بازی کنی . ولی من ذاتا یک مدیر بحران بودم . اشکهایم که بی اجازه دیدم را تار میکرد ، پس زدم و نبض کاروتیدش را گرفتم. بی جان می کوبید. سرش پر از خون بود . با احتیاط جابه جایش کردم و فشار را از روی شکمش برداشتم. به سرعت وضعیت جنینش را چک کردم. امید داشتم که این صدای بی جان ، ضربان قلب جنینش باشد . با خروج مایع از زیر لباسش جیغ کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکی زنگ بزنه 115

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره ضربان قلبش رو چک کردم . وقت برای تلف کردن نداشتم. سرش را به آرامی حرکت داده و وضعیتش را ثابت کردم. مرتب ضربانش را چک میکردم. با جیغ های ممتد مادر ، تقریبا همه بیرون ریخته بودند و شوکه به صحنه روبرویشان مینگریستند. بر سر فرهاد فریاد زدم. با شنیدن صدایم پاهایش خم شد و چون آوار کنار همسرش فرو ریخت. کلافه به اطراف نگریستم. نگاهم در نگاه مهران گره خورد . خودش را به سرعت به من رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید خودمون ببریمش . تا آمبولانس برسه دیر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می ترسیدم حرکتش بدهم. ناگفته پیدا بود که ترانه از پله ها افتاده و حرکت برای فرد مجروح بسیار خطرناک بود. بخصوص که آسیب به سر وارد شده و می ترسیدم فقرات گردنیش نیز آسیب دیده باشد. از طرف دیگر، حق با مهران بود و وقت تنگ . دایی ها و عمو حمید به سرعت کنارمان آمدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلندش کن دایی جون. باید زودتر برسونیمش بیمارستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی کاوه با دیدن فرهاد داد کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکی این مرد رو آروم کنه. سهیل کلید ماشین رو بیار ماشین ما از همه نزدیک تره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محسن جلو کشید و با حالی نزار به زور زیر بغل فرهاد را گرفت و بلندش کرد. مهران را صدا کردم و به سرعت به حیاط دویدم. دو تکه چوب بلند انتخاب کردم و با پارچه های محکم بیرق امام حسین ، با هم برانکارد ساختیم . پنج دقیقه بعد با نهایت احتیاط خواهر غرق در خونم را به کمک دایی ها و عموها ، داخل برانکارد گذاشتیم و به سمت وانت دایی کاوه بردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد نا آرام پشت سر ما می آمد و من لحظات را به سختی طی میکردم. هر لحظه با کمتر شدن ضربان قلب خواهرکم و کم شدن شمارش نفسش مرگ را نزدیک تر حس میکردم . ذکر امن یجیب یک لحظه از زبانم نمی افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست زودتر لحظات بگذرد و به بیمارستان برسیم. مسیر ربع ساعته به نظرم چون سالی گذشت. هر چه نذر به ذهنم می رسید میکردم ، مگر عزیزم، خطر را به سلامت از سر بگذراند. بی شک در خانه نیز غوغایی بر پا بود. ذکر یا زهرا از زبان مهران نمی افتاد . صدای هق هق دایی ها می آمد و مسلما تاریکی شب مهلت خوبی بود برای عرض اندام اشکهای مردانه. دلم ریش بود و تنم سرد. دیگر ضربانش را حس نمی کردم و دنیا چون آواری بر سرم فرود آمده بود. تمام امیدم بر این بود که انگشتهایم از سرما بی حس و تشخیصم اشتباه باشد . اگر حرکت خفیف جنین را حس نمی کردم ، بی شک صدای فغانم آسمان شب را می شکافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بیمارستان که رسیدیم به سرعت پایین پریدم و درب اورژانس را باز کردم . بیماربرِ خسته و خواب آلود را با صدای بلند فراخواندم . پرستاری سراسیمه به دنبال بیماربر راهی شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده خانم؟ چرا داد میزنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مجروح دارم. خواهر باردارم سقوط کرده تو رو خدا ...هر لحظه هم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم را قطع کرد و سراسیمه همکارانش را صدا زد . کمی بعد ، صدای پیج به گوشم رسید، دکتر کشیک را فرا می خواندند . خودم را به سرعت به ماشین رساندم. با کمک فرهاد که حالا کمی بر خود مسلط شده بود ، ترانه را روی برانکارد گذاشتند و به سرعت به سمت داخل ساختمان حرکت کردند و من هم دوان دوان به دنبال برانکارد راهی شدم. حس میکردم تمام بدنم یخ زده و پاهایم بی حس اند . پزشک اورژانس سر رسید و به سرعت ترانه را معاینه کرد و به اتاق عمل اورژانس فرستاد . غم عالم بر دلم نشسته بود . فرهاد با سر و صدا میخواست از وضعیت همسرش آگاه شود. وقت غش کردن نبود و باید سر پا می ماندم . بغض داخل گلویم را پس زدم و مهران را صدا زدم تا فرهاد را آرام و دور کند. چقدر خوب بود که مهران بود. چقدر خوب بود که تنها نبودم. دایی کاوه نزدیکم شد . چشمهایش از اشک قرمز بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب میشه قصیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم را فرو دادم . چه میگفتم ؟ از من چه میخواست بشنود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی دونم . چی شد دایی؟ چرا افتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم نفهمیدم . با صدای فریاد مادرت اومدم بیرون و ترانه رو غرق خون دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما همراه خانم جوانمرد هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت صدا چرخیدم. مرد جوانی در اونیفرم نظامی روبروی ما بود. حدس میزدم بیمارستان پلیس خبر کند. صدای دایی زودتر از من بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه نسبتی با بیمار دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من داییشون هستم و ایشون هم خواهرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همسرشون کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالش خوب نبود . برادرزاده ام بردش بیرون توی محوطه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه حادثه ای رخ داده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما چیزی ندیدیم به نظر از پله ها سقوط کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامور پلیس نگاه مشکوکی به ما کرد. در این اوضاع نابسامان همین را کم داشتیم. دایی کامران با دیدن پلیس نزدیک شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من شاهد ماجرا بودم جناب سروان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به درجه افسر کردم . هیچ وقت نتوانستم تشخیصشان دهم. سروان نگاهی به دایی کرد. حالا من و دایی کاوه هم ، به دایی کامران نگاه می کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من دایی بزرگ ترانه هستم. ترانه از بالای پله ها پایین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این رو که برادرتون هم گفت! توضیح بدید لطفا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما هر ساله مراسم سمنو پزی داریم. امشبم برای همین همه جمع شده بودیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترانه نصفه شب دردش شروع شد . من و خواهرم بیدار بودیم و حرف میزدیم که فرهاد ، همسر ترانه ، از بالای پله ها خواهرم رو صدا زد. خواهرم که آماده ی این قضیه بود، فورا بلند شد تا بره و آماده بشه همون موقع...همون موقع ...فرهاد رفت که ساک وسایل رو که جا گذاشته بود بیاره...ترانه ...زیر پاش خالی شد و سقوط کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض صدای دایی را می لرزاند. پس علت بهت همه این بود که شاهد ماجرا بودند؟؟ صدای پرستار سکوت را شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همراه جوانمرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زحمت جواب دادم بله . همان موقع فرهاد که آرامتر شده بود، سر رسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده خانم ؟ من شوهرشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار که معلوم بود کمی ترسیده به سرعت به داخل اتاق عمل برگشت و با دکتر کشیک خارج شد. پزشک نگاهی به جمع انداخت و با ناراحتی آشکار، اخم هایش را در هم کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفم نتونستیم کاری از پیش ببریم . خون زیادی از دست داده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد بلند فرهاد جگرمان را خون کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نـــــه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک بی اجازه جوشیدن گرفت. دایی ها کنار دیوار سر خوردند. مات و خشک ایستاده بودم. باورم نمیشد....خواهرم ...خواهر کوچکم...صدای لرزان مهران از گلویش خارج شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب..بچه اش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه همه به سمت دکتر چرخید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفانه قبل از رسیدن به بیمارستان فوت شده بوده! احتمالا در اثر ضربه سقوط . این رو پزشک قانونی تعیین میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای یا خدای مامان، باعث شد سرمان به سمت ورودی بخش بچرخد. مامان که انگار در همان لحظه رسیده بود ، در آغوش بابا بی تاب ، جیغ میزد و ترانه اش را می خواست . زانوهای بابا لرزید و هر دو روی زمین افتادند. مهران به سرعت به سمتشان دوید و من ، چون مجسمه ای لرزان آن میان ایستاده بودم. فرهاد یقه دکتر را چنگ زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دروغ می گید . دارید دروغ میگید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آروم باش آقا وگرنه حراست رو خبر میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ناله های مامان و فریاد های فرهاد ، آرامش را بر هم زده بود. سروان ساکت کناری ایستاده و همه چیز را نظاره میکرد. به زحمت تکانی به خودم دادم. باید مادرم و فرهاد را آرام میکردم ولی چگونه؟ مطمئنا پدرم هم اگر می توانست از بن جان فریاد میزد. به مهران اشاره کردم تا فرهاد را از آنجا ببرد و خودم به زحمت به سمت پدر و مادرم رفتم. روی زمین سر خوردم و سر مامان را در آغوش کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آروم مامان...آروم ..اینجا بیمارستانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد مامان در سینه ام خفه شد . شانه های نحیفش می لرزید . شانه های بابا هم!! مستاصل مانده بودم . دایی کامران به کمک مهران ، فرهاد را خارج کرد و دایی کاوه به کمک من آمد و زیر شانه های بابا را گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آروم باشید...تو رو خدا به این دختر رحم کنید که رنگش مثل میت شده...شمام بلند شو آبجی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دایی زیر بازوی بابا را گرفت و از آنجا دور شد. صدای فریادهای فرهاد هنوز به گوش می رسید. نفسهای مامان که ناگهانی آرام شد ، ترسیدم. صورتش را از سینه ام فاصله دادم. غش کرده بود . به سرعت پرستاری را که با چشمهایی قرمز نظاره گر ما بود، صدا زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مام..مامانم..غش کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار همکارش را صدا زد و به کمک یکدیگر، مامان را به سمت اتاقی در همان نزدیکی بردند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودتونم انگار حالتون خوب نیست و به سرم نیاز دارید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم بالا آمد و به صورت خسته پزشک خواهرم نشست . خستگی از چهره اش می بارید و معلوم بود از اینکه نتوانسته بود کاری کند،کلافه است. جوان بود ...خیلی جوان. شاید اگر پیرتر بود ، شاید اگر تجربه اش بیشتر بود ، می توانست کاری کند . می دانستم که گناهی ندارد، ولی نمی توانستم کاری نکنم. دلم میخواست تلافی نبودن خواهرم را، بر سرکسی دربیارم. نبودنش..نبودن ته تغاری شوخ و شیطان خانه...را باور نداشتم. بغض گلویم را چنگ میزد و اشک بی امان از چشمهایم می جوشید. به زحمت روی زانوهای لرزانم ایستادم. دلم میخواست با دست های خودم این جغد شوم را خفه کنم. به زور لب باز کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من..خ..خوبم...اونی که خوب...نبود خواهرم بود...که شما...براش کاری نکردید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایم سیاهی رفت و دستم را به اولین جایی که در دسترسم بود، بند کردم تا سقوط نکنم. روپوش دکتر کشیده شد و با من به زمین افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم...خانم خوبید؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سراسیمه همکارش رو صدا زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم معزی ...خانم معزی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانم را به زحمت باز کردم و لب زدم خوبم. دستم را از روپوشش رها کردم. دروغ می گفتم..خوب نبودم دیگر هیچ وقت خوب نبودم..خواهرم نبود که خوب باشم...دردانه اش نبود که خوب باشم...دیگر خوب نبودم. در آغوش گرمی فرو رفتم و دستهایی محکم در برم گرفت و صدای آرامش بخشش بر روحم نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آروم باش عزیزم. آروم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهران منو ببر خونه..از این جهنم منو ببر خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جهنمی دیگری روانم را آزرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونم حالتون خوب نیست. اما تا قبل از مشخص شدن علت مرگ، جسد ترخیص نمیشه. با همکارا ، فردا خدمتتون میرسیم. فقط آدرس و شماره تلفن برامون بذارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا سیاه پوش بود. سیاه پوش عزیز از دست رفته. عزیزی که با رفتنش گرد غم را بر جانمان پاشید . چه سخت بود تحمل جای نبودنش. چه سخت بود بی تابی های غزل را دیدن. چه سخت بود نعره های از ته دل فرهاد را شنیدن. دیدن کمر خمیده بابا سخت بود . دیدن نگاه بدون سوی مامان سخت بود ، ولی سخت تر از همه برایم تحمل مویه کردن ها و زجه زدن های پنهانی محسن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کدام از ما کسی را داشتیم که به آغوشش پناه بریم و داغ دل سبک کنیم اما محسن، هیچ شانه ای نداشت. هیچ محرمی که درد دلش را واگویه کند نداشت. دلم برای محسن و عشق ممنوعه اش می سوخت. مردی که به ناموس دیگری چشم داشت و حالا آنچنان در عذاب بود که نمی تونست حتی آشکارا عزاداری کنه . چند باری مچش را گرفته و سرزنشگر نگاهش کرده بودم و او هر بار با بغض و غم به من نگریسته بود و گفته بود نمی تواند تحمل کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هفته بدی را سپری کرده بودیم . طول کشید تا جسد را تحویل دهند. طول کشید تا ثابت شود ترانه به قتل نرسیده . به همسرش شک کرده بودند. باورشان نمیشد که ترانه بی دلیل از بالای پله ها به پایین پرت شده باشه . اگر شهادت حاضرین نبود ، کار بیخ پیدا می کرد. پنج شاهد ، به پایین غلتیدن ترانه را نظاره کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولی دایی کامران بود و بعد مادرم. که هر دو میگفتند با چرخیدن فرهاد به سمت اتاقشان ترانه تعادلش را از دست میدهد و به پایین سقوط میکند . سومین نفر پدر بود که از بالای پله ها شاهد بود. او دیده بود که فرهاد بی هوا می چرخد و ترانه که پا برداشته بود تا از پله ها پایین بیاید ، تعادلش را از دست میدهد و زیر پایش خالی شده و به پایین پرت میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارمین شاهد مهران بود که به محض ورود به ساختمان با صحنه غلتیدن ترانه روبرو می شود و در آخر خود فرهاد . حرفهای همه گواه بر این بود که قصدی در کار نبوده . فقط یک چرخش سریع و نابجا ، خون به دلمان کرده بود . فرهاد تبرعه شد و جسد تحول. طبق گفته پزشکی قانونی با پرت شدن ترانه از ده پله ، ضربه بدی به شکم وارد شده و جنین که در موقعیت زایمان قرار گرفته بوده ، در اثر ضربه وارده در جا فوت میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه هم در اثر ضربه وارد شده به سرش و خونریزی شدید در بین راه تمام میکنه . وقتی فهمیدم حرکاتی که به حرکت جنین ربطش داده بودم حرکات طبیعی رحم بوده است بسیار گریستم . مهران برایم گفت که پزشک کشیک ، همان موقع متوجه مرگ ترانه می شود و فقط برای نجات جنین اقدام میکند. که متاسفانه برای جنین هم کاری نتوانستند بکنند. بعد از خاکسپاری ، بابا در چشمان فرهاد نمی نگریست. یقین داشتم که اگر فرهاد آنگونه از این داغ از پا نیافتاده بود ، درگیری شدیدی با پدرم پیدا میکرد. حتی از این می ترسیدم که محسن حماقتی کند و کار دست فرهاد بدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانواده به هم ریخته بود . مامان تا دو روز در سی سی یو بستری بود. غزل از شدت شوک و استرس وارده، تب کرد و شیرش خشک شد . مادری ، کارش به بیمارستان کشید و پدرم از پا افتاد . این میان من مجبور به جمع و جور کردن اوضاع بودم . با کمک مهران و دایی ها و عموها ، مراسم را راه انداختم . چون نه از پدر کاری بر می آمد و نه از فرهاد. فرهاد که آنقدر حالش بد بود که بیم آن می رفت که هر لحظه بلایی بر سر خودش بیاورد و پدر که چون مردگان متحرک فقط نفس می کشید و به گوشه ای زل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه شاهدان به نحوی خود را ملامت میکردند. دایی و مهران از اینکه شوکه شده و به سمت ترانه ندویده بودند از خودشان شاکی بودند. فرهاد که خودش را در مرگ همسر و کودکش مقصرترین می دید و بی تابی هایش دلمان را به آتش می کشید . شاید بجز فرهاد پدر بیش از سایرین خودش را ملامت میکرد . روز نخست با درد صدایم کرده بود و گفته بود اگر صدایش در می آمد، اگر می توانست فریاد بزند و فرهاد را هوشیار کند ، حالا دخترش در کنارش بود و نوه اش در آغوشش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این میان حتی مادرجون هم خود را بی تقصیر نمی دید و میگفت نباید به زن پا به ماه اجازه میداد در اتاقهای طبقه بالا استراحت کند . باید اتاقی در طبقه نخست برایش فراهم میکرد. مادری هم شاکی بود که چرا وقتی علایم زایمان را در ترانه دیده بود ، اقدامی نکرده و او را به زور به بیمارستان نفرستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام این حرف ها ترانه رفته بود و ما را در غمش تنها گذاشته بود . برای من هم نبودن خواهرم سخت و گران بود. خواهری که با وجود هفت سال اختلاف سن بیش از غزل دوستش داشتم و با او نسبت به هر کس دیگری راحت تر بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هفته از خاکسپاری گذشته بود و همه به سراغ زندگیشان رفته بودند. مهران که روز سوم ، مجبور به بازگشت شد، من تازه فهمیدم چقدر تنها شده ام . غزل با کمک همسرش کمی سر پا شد و ما را تنها گذاشت تا به زندگیش برگردد . در خانه ما وضعیت از بد هم بدتر بود . پدر که روزه سکوت گرفته بود و دیگر حتی همان آوای ضعیف و خش دار هم از گلویش خارج نمی شد . مامان هم بدتر از او دائما گریه می کرد و بی تابی می نمود . من از تنها گذاشتنشان در هراس بودم . بخصوص که پزشک مامان از بدتر شدن وضعیت قلبش خبر داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح را با حالی خراب و دلی پر غم آغاز کردم. حوصله چیزی نداشتم ولی دیگر باید در محل کارم حاضر میشدم. صبحانه را آماده کردم و پدر و مادرم را برای صبحانه بیدار نمودم. می دانستم که در نبود من لب به چیزی نمی زنند . لقمه ها را به زور به خوردشان دادم . مثل دو کودک لجباز با اعصابم بازی می کردند. یا با تشر پدر را از فکر بیرون می کشیدم و به خوردن وا می داشتم و یا با نوازشی مادرم را از گریه بر حضر میکردم. کلافه و سردرگم میز را جمع کردم و به سرعت از خانه بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام امیدم به حاج خانم ، زن همسایه، بود که هوای مادر و پدرم را داشته باشه. می دانستم که این زن مهربان تنها کسی است که می توانم روش حساب کنم. به پدر و مادرم حق می دادم، شاید اگر من هم به جای آن ها بودم و با چشمان خودم در خون غلتیدن فرزندم را می دیدم ، چه بسادر دم جان می سپردم . اما چه کسی به من حق می داد؟ دلم به حال خودم می سوخت . مگر من فرزندشان نبودم؟ غزل را می دیدند ولی مرا نه. مادرم می گفت تو مرا درک نمی کنی و پدر فقط با نگاهش حرف او را تایید می کرد . چون فرزند نداشتم نباید احساس هم داشته باشم؟! در این ده روزی که از مرگ ترانه گذشته بود شانه هایم بیش از همیشه زیر بار مسئولیت ها خم شده بود. همه فقط از من انتظار داشتند ! خسته و با افکاری در هم سوار تاکسی شدم تا خود را به محل کارم برسانم . شاید غرق شدن در کار می توانست کمی و فقط کمی آرامم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل آسانسور ایستاده بودم و کلافه این پا و اون پا میشدم. یک روز سخت کاری را پشت سر گذاشته بودم و حالا مجبور بودم با آدم بی منطقی چون محبی سر و کله بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم مهندس به خدا اشتباه به عرضتون رسوندن. ببینید تمام نکات ایمنی رعایت شد. تابلوها هست. فیلم بج* استفاده میشه . خانم بمب اتم که نمی سازیم اینقدر سخت می گیرید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقای دکتر بهتره توی دفتر صحبت کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو گفتم و با اخمهای در هم به سمت دفتر حرکت کردم. داخل اتاق کسی نبود و من با افسوس آه کشیدم . پروانه مطب محبی دوباره معلق شده و خودش بلای جانمان شده بود. بدتر آنکه دکتر نعمت اللهی او را به من پاس میداد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینم اتاق ! بفرمایید چرا این قدر به من گیر میدید خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درست حرف بزنید آقای محترم. مگه من با شما پدر کشتگی دارم؟! نکات ایمنی رو رعایت نکردید. موقع گرفتن عکس اشعه ایکس** از در اتاق خارج میشد. سهل انگاری شما می دونید به چند تا خانم بارداری که توی مطبتون نشستنه بودند اشعه داده . اونم خارج از حد مجاز؟! همه پرسنلتون هم که وسایل حفاظتی و فیلم بج نداشتند . متاسفم آقای دکتر این بار کنار نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی یک مشت آدم عقده ایِ عشقِِ منسب ، روی کار میان بهتر از این نمیشه . زمستون میره رو سیاهیش به شماست خانم. من که دوباره جوازم رو میگیرم. شما مواظب باش معلق نشی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از عصبانیت صورتم قرمز شده بود و خودم حرارت پوستم رو حس می کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرف دهنتون رو بفهمید . تهدید هم نکنید. همنه که هست. وقتی همه پرسنلتون رو دوره آموزشی فرستادید و مشکل درهای اتاق تصویربرداری رو برطرف کردید . بیاید دنبال جوازتون. مردم بی نوا چه گناهی کردند که گیر پول پرستایی مثل شما افتادند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشم در چشمهایش شعله کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچرخید تا بچرخم سرکار خانم مهندس قلابی!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی روی لبم نشست. فعلا من در موضع قدرت بودم و چیزی که این مردک نمی دانست و یا خود را به ندانستنش میزد این بود که من معاون قسمت بودم و بیشتر پرونده ها با نظر من کنترل می شد نه دکتر نعمت اللهی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلا که کارتون گیر همین مهندس قلابیه. روزتون خوش آقای دکتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محبی با صورتی برافروخته غرولند کنان از در خارج شد و در را محکم به کوبید. چیزی نگذشت که سرو کله همکاران محترم پیدا شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رفت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی عصبی به سماوات انداختم و لب گزیدم. حاشا به غیرتشون که آگاهانه تنهام گذاشته بودند تا مردک هر چی بخواد تهدیدم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از هفته قبل که نبودید ،مدام اینجا پلاس بود، مخمون رو خورد مردک. فقط خودتون از پسش برمیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرندی و ثابت قدم با نگاه تند و تیزم به سرعت پشت میزشون نشستند ولی سماوات همچنان سخنوری میکرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باور کنید اگر بازم نمی اومدید دکتر میگفت تعهد ازش بگیریم و پروانه اش رو آزاد کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هر وقت مدارکی که میخوایم رو آورد، پروانه آزاد میشه. شما هم بهتره گزارشای بازرسیتون رو تحویل بدید آقای مهندس .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سماوات به سخره قدی خم کرد و پشت میزش نشست. می دانستم دل خوشی از من ندارد. هر چه نبود قبل از من معاونت داشت و چه بسا اگر ریاست کل عوض نمیشد به سمت ریاست قسمت هم بعد از بازنشستگی دکتر فروزش فکر میکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متاسفانه یا خوشبختانه رئیس جدید پایبند به مقررات بود و علاوه بر سابقه کار به مدرک نیز توجه می کرد و در این گروه من با داشتن مدرک فوق لیسانس بالاترین مدرک رو بعد از دکتر نعمت اللهی داشتم و با توجه به سابقه فعالیتم که از دوران دانشجویی و زیر نظر استادم ، دکتر فروزش، کار کرده بودم، حالا در مقامی نشسته بودم که از نظر سماوات و شاید سایر همکارانم شایسته من نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به شدت درد میکرد و کاغذ بازی هایی که از صبح به دلیل غیبتم داشتم کلافه ام کرده بود. بدتر از آن تسلیتی بود که هر کسی که منو از صبح میدید ابراز می کرد و منو بیشتر به یاد چیزی می انداخت که سعی داشتم لحظه ای فراموشش کنم. دلم شور میزد. تلفن روی میزم به صدا در آمد و افکارم را پاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو. خانم جوانمرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم هستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قصیده جان خودتی؟ من ساداتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبید حاج خانم؟ طوری شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس عزیزم. فقط مادرت حالش بد شد رسوندیمش بیمارستان . بس که بنده خدا یک بند گریه میکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کدوم بیمارستانید؟ کی بردیدش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس دخترم . بردمش بیمارستان.... هم نزدیک بود هم شناس. حالا هم حالش خوبه که بهت زنگ زدم. دکتر مرخصش کرد، ولی گفت مواظبش باشید. حالا هم داریم میریم خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین حالا خودم رو میرسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم نمی خواد بیای من هستم ، حاجی هم هست . بابات هم هست. بیای چکار؟ زنگ زدم دلخور نشی. میدونم این مدت کم اذیت نشدی و از کارت عقب افتادی. دلنگرون نباش و کارت که تموم شد بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید به زحمت افتادین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این حرفو نزن تو مثل دختر نداشته ام عزیزی. می دونی که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطف دارید حاج خانم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاری نداری دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه سلام برسونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو روی تلفن گذاشتم روی صندلی وا رفتم . از همین می ترسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-طوری شده خانم مهندس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به هرندی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرم کمی حالش بد شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرندی ابرو در هم کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داغ جوون سخته. خدا خودش بهشون صبر بده. حق دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله حق با شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا پایان ساعت کاری دیگر حرفی بین ما رد و بدل نشد و من سعی کردم به مادرم فکر نکنم ولی نمی شد . بی قرار و بی تاب بودم . با توجه به وضعیت پدر و قلب مادرم، تمام ذهنم پر از اضطراب بود . در پایان ساعت اداری به سرعت پرونده ها رو جمع کردم و فایل رو قفل و سیستم رو خاموش کردم و از راه پله ها به جای آسانسور سرازیر شدم . درست در لحظه ای که آخرین پیچ راه پله رو طی میکردم، پام به وسایل رنگ کاری که میان پله ها رها شده بود گیر کرد و سکندری خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرطور بود تعادلم رو حفظ کردم ولی با شنیدن صدای آخی با دلهره به پایین پله ها نگریستم. لعنتی به کارگر بی احتیاطی که سطل رنگ رو وسط پله ها رها کرده بود ، فرستادم و به سرعت پله های آخر رو طی کردم . خودم رو به مرد آسیب دیده رسوندم . شاهکاری که خلق کرده بودم لحظه ای طرح لبخند بر لبانم نشوند. سطل رنگ روی موهای مرد خالی شده بود و صورت غرق در رنگش دیده نمیشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق دارید بخندید سرکار خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت لب گزیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید خوبید؟ طوریتون نشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ..خوش بختانه خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش کمی آشنا میزد و لحنش طعنه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمدی نبود جناب. کارگرا وسایلشون رو بی هوا رها کرده بودند و منم عجله داشتم. ببخشیدبازم. حالا واقعا مشکلی ندارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خانم خوبم اگه عجله دارید به کارتون برسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جیبش دستمالی در آورد و سعی کرد صورتش را تمیز کند. کت مارکش از بین رفته بود. سعی کردم لبخند را از لبانم دور کنم و به طرح بامزه ای که روی صورتش ایجاد میشد نخندم. نگاهم را از صورت به اخم نشسته اش گرفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به سلامت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از غرور داخل صدایش جا خوردم. آقای رحیمی نگهبان ساختمان رو صدا کردم تا به کمک مرد که معلوم بود ارباب رجوع است بیاید. خدا بخیر بگذرونه ای از دلم گذشت. آدمای کله گنده و سطح بالایی با معاونت سر و کار داشتند و از سر و لباس این شخص معلوم بود آدمی است که دستش به دهنش می رسه و این روزها پول یعنی همه چیز. به سرعت پا تند کردم و سوار آژانسی شدم که برام خبر کرده بودند. نگاهم روی لکه رنگ مانتوم ثابت موند."لعنت به هر چه روز گند است!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده آژانس نابلد راه بود و من در دل خودمو لعنت کردم که چرا با تاکسی های مسیری نیومدم ، چون ربع ساعت از همیشه دیرتر رسیدم. شاید وقتش بود برای خودم ماشین می خریدم...این فکر لحظه ای طرح لبخند بر لبانم نشاند. شاید این اولین تغییر بود ولی این لبخند با دیدن پرچم سیاه کنار خانه به سرعت محو شد: در ذهنم کلمه" تغییر" بازتاب پیدا کرد. من تغییر می خواستم و از یک نواختی خسته شده بودم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا زندگی ما اینهمه یکنواخته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکنواخت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره دیگه..نه پایین و بالا داریم...نه چیز جدید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا رو شکر این که بد نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بد نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه..خدا رو شکر همه چیز سرجای خودشه..خدا رو شکر همه امون سلامتیم. خدا رو شکر بچه هام اهلند و شوهرم مرد!!."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هممون سلامتیم مامان در گوشم زنگ خورد و اشکی از گوشه چشمم چکید. خدایا غلط کردم تغییر خواستم . غلط کردم گفتم زندگیم یکنواخته. با دلی پر درد از ماشین خارج شدم. لحظه ای کوتاه نگاهم بر ماشین شاسی بلند گوشه کوچه ثابت موند . محله ما از این ماشین ها نداشت . متعجب نگاهی به ماشین کردم و شانه ای بالا انداختم. حوصله خودم رو نداشتم چه برسه به فضولی در احوال همسایه ها. کلید بر در انداختم و تازه به یاد آوردم که باید نگران مادرم باشم. به سرعت در رو گشودم و داخل خانه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**اشعه ایکس و گاما: از اشعه های یونیزان و با انرژی بالا هستند که در کارهای درمانی، تشخیصی و تحقیقاتی استفاده می شوند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.