رمان قاتل تاریکی به قلم مهدیه حسین زاده
دختری سرخورده و تنها دختری از جنس سادگی در مسیری قرار میگیرد که هر دو سر آن باخت است. رفتن و نرفتن هر دو یک حکم را برایش رقم خواهد زد ؟ برای داشتن زندگیِ بهتر همراه با یک گروه خلافکار قاچاقی از ایران میره، اما بعد متوجه میشه که اون برای زندگیِ بهتر به اون جا برده نشده و فروخته میشه به یک مرد پر جذبه، اخمو و مغرور ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۰ دقیقه
ژانر : #جنایی #عاشقانه
خلاصه :
دختری سرخورده و تنها دختری از جنس سادگی در مسیری قرار میگیرد که هر دو سر آن باخت است.
رفتن و نرفتن هر دو یک حکم را برایش رقم خواهد زد ؟
برای داشتن زندگیِ بهتر همراه با یک گروه خلافکار قاچاقی از ایران میره، اما بعد متوجه میشه که اون برای زندگیِ بهتر به اون جا برده نشده و فروخته میشه به یک مرد پر جذبه، اخمو و مغرور ...
دختری از جنس بقیه
با سرنوشتی شوم
با صدای شلیک
با بوی مرگ!!!..
خو گرفته شد.
دختری که پرواز کرد
با خیال آزادی
با خیال خوشبختی
دختری که محکوم شد
به سرانجامی نو
به چنگال بی رحمی
منم آن دخترِتنها
منم آن قربانی
منم آن، آدم کش...
دیگه جونی توی پاهام نمونده بود. وسط یک نخلستان توی بندرعباس بودیم و هوا به شدت گرم بود.
اگر می گرفتنمون کارمون تموم بود!..یا کشته می شدیم یا باید تا اخر عمرمون اب خنک می خوردیم.
نگاهی به اطرافم انداختم. سحر پشت سرم و لیلا جلوم در حال حرکت بودند. حدودا 15تا دختر دیگه هم با ما بودند و هفت یا هشت تا محافظ که صورت هاشون رو با پارچه پوشونده بودند، اسلحه به دست ما رو تا مقصد راهنمایی می کردند. ساعت ها بود که بدون هیچ استراحتی بی وقفه فقط راه می رفتیم!
نفسم رو با صدا بیرون دادم و برای هزارمین بار با خودم تکرار کردم؛«من اینجا چیکار می کنم؟!.. نزدیک مرز!!..چرا دارم قاچاقی از ایران برم؟!..
ای کاش تو همون خرابۀ درب و داغونمون یا به قول سحر، قصر آرزوهامون می موندم. خونه که نمی شد اسمش رو گذاشت ولی بازم یک سرپناه بود برامون! »
توی افکارم غرق بودم که از چیزی رو بروم دیدم خشکم زد!..
سرباز ایرانی که سن زیادی نداشت یهو جلومون ظاهر شد. قبل از اینکه بتونه به بقیه خبر بده یکی از محافظ ها اسلحش رو به سمت سرباز گرفت و بی درنگ شلیک کرد.
صدای شلیک گلوله سکوت نخلستان رو در هم شکست. چند تا از دخترا جیغی از روی ترس کشیدند. همه به تکاپو افتاده بودند. انقدر سریع رخ داده بود که فرصت هیچ عکس العملی رو نداشتم. نه جیغ! نه ترس!
محافظ داد زد:
_ ساکت شین...
اما دیگه دیر شده بود و حتما بقیه از صدای شلیک، متوجۀ حضور ما شده بودند. از پشت سر صدای ایست به گوش می رسید.
_ محافظ:بدوین باید فرار کنیم.
همه شروع به دویدن کردند اما من هنوز مات جسد غرق خون سرباز بی گ*نا*ه بودم. لیلا دستم رو گرفت دنبال خودش کشید.
همه با تمام توان می دویدند. صدای رد و بدل شدن گلوله از دو گروه شنیده می شد. چند تا از دخترا عقب موندند و دیگه نتونستند خودشون رو به ما برسونند و به لطف شغل شریف جیب بری من و لیلا و سحر سرعتمون از همه بیشتر بود جلو تر از بقیه بودیم.
صدای نفس های بلند خودم و لیلا رو می شنیدم. جز فرار نمی تونستم به چیز دیگه ای فکر کنم.
احساس می کردم محافظ ها بیشتر از بقیه از ما سه تا مراقبت می کنند و این رفتار و توجه بیشتری که نسبت به ما سه تا داشتند، عجیب بود!..
تقریبا سربازها ما رو گم کرده بودند بعد از گذشتن و از یک راه پیچ در پیچ و از بین نخل ها محافظ ها اجازه ایست دادند. همگی از فرط خستگی روی زمین نشستیم. دو تا از محافظ ها توده های برگ و خاک هایی که روی زمین بود رو توی یک چشم به هم زدن، کنار زدند. تعجب کردم!.. یک در این جا بود!
در رو باز کردند و همۀ ما رو به داخل فرستادند و گفتن اینجا باید استراحت کنیم و فردا سوارکشتی می شیم و بعد به دبی می ریم، بقیه مسیر بدون هیچ خطر و مشکلیه!..
همه از در رد شدن و هر کس یک گوشه ای نشست. انگار یک چاله کنده بودند و بالاش یک در گذاشته بودند و روش رو با خاک و برگ پوشونده بودند تا سرباز های ایرانی متوجه این مخفیگاه نشند.
دیوارها نمناک بود و داخلش فقط با چراغ قوۀ محافظ ها روشن می شد. من و سحر و لیلا هر سه کنار هم نشستیم و دست های هم رو گرفتیم. تو نگاه همه ترس موج می زد. حق داشتند! من هم دست کمی از اونا نداشتم. چند تا از دخترا هم گریه می کردند و التماس می کردند که محافظ ها برشون گردونند و پشیمونند که خواستند به اینجا بیان، ولی نگهبان بی توجه به التماس های اون ها فقط گفت که ساکت باشیم وگرنه جامون لو میره! عده ای هم مثل ما سه تا ساکت گوشه ای نشسته بودند.
سحر اروم گفت:
_به نظرتون ارزشش رو داشت جونمون رو خطر بندازیم؟!..
_برای زندگی بهتر و خارج شدن از اون وضع فلاکت بارمون! اره، ارزشش رو داشت.
_سحر:پشیمونید؟!..
لیلا:برای پشیمونی خیلی دیره! ما می تونیم به سلامت رد بشیم، من دلم روشنه...
لیلا سرش رو گذاشت روی شونۀ من چشم هاش رو بست. سحر هم خوابش برده بود.
لباس های کهنم همه پر خاک شده بودند و یکم از پایین مانتوم پاره شده بود. یادش بخیر!.. یک زمانی حتی خاک هم روی لباس هام نمی نشست و هر لباسی رو فقط یک بار می پوشیدم!..
اما الان بعضی از شب ها حتی پول نداشتیم چیزی واسه خوردن بخریم. دیگه جیب بری جواب خورد و خوراکمون رو نمی داد ولی همین جیب بری شرف داره به هر*ز*گی...
چقدر زود موقعیت آدم ها تغییر می کنه. الان روی زمین سرد و خشک نشستم قبلا روی مجلل ترین مبل های شهر!..
با حرکت دست لیلا جلوی صورتم از فکر اومدم بیرون گیج گفتم:
_ها؟ چی شده؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیلا: کجایی دختر؟!.. چرا هرچی صدات می کنم جواب نمیدی؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داشتم به گذشته فکر می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیلا:بهتره یکم استراحت کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست می گفت. چشم هام رو بستم و سعی کردم بخوابم. مطمئنم فردا هم یک روز پر استرس دیگه رو در پیش داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکان های شدید با ترس از جام پریدم. یکی از محافظ ها بود که داشت ما رو بیدار می کرد. لیلا و سحر هم بیدار شدند. یک ساندویچ نون پنیر دست هر کدوم از ما دادند. همه مثل قهطی زده ها می خوردند. با تقه ای که به در خورد نگاه ها همه به سمت در برگشت. یعنی کی بود؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از محافظا در رو باز کرد و همه با دیدن یکی دیگر از محافظ ها نفس آسوده ای کشیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ محافظ:مسیر امنه عجله کنید، باید قبل از صبح به بندر برسیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی یکی از مخفیگاه بیرون اومدیم. هوا هنوز روشن نشده بود و حدودا ساعت سه بود. همه پشت سر هم شروع به حرکت کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعتی بود که داشتیم راه می رفتیم که با دیدن دریا، همگیمون به شدت ذوق کردیم. انگار بالاخره داشتیم به بندر می رسیدیم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک کانتینر قرمز اهنی بزرگ اون جا بود. درش رو باز کردند و محافظ گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برین تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض داخل شدنمون در کانتیر بسته شد!.. داخلش کاملا تاریک بود هیچ چیز دیده نمی شد به سختی لیلا و سحر رو پیدا کردم هر سه گوشه ای نشستیم. تا بندر عباس با قطار اومده بودیم اما بقیه راه تا مرز رو باید پیاده طی کردیم. چون می گفتند پلیس ها فهمیدند که ما می خوایم از مرز خارج بشیم و جاده ها رو بستند!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک چیز اینجا عجیب بود! چرا اون ها بدون گرفتن هیچ پولی دارن ما رو از ایران خارج می کنند؟!.. ما که هیچ سودی برای اون ها نداریم و بعد از رسیدن به بروکسل دنبال یک زندگی جدید میریم و راهمون رو از اون ها جدا می کنیم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم افکارم رو پس بزنم و به خاطر کم خوابی شب قبل و خستگی زیاد، چشمام کم کم روی هم رفتن و دیگر چیزی نفهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس این که روی هوای معلقم چشمام رو باز کردم. هنوز توی کانتیر تاریک بودیم ولی انگار کانتیر روی هوا بود به اطراف تاب می خورد بقیه هم بیدار شده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکی از دخترا با ترس گفت:چه خبره؟ داره چه اتفاقی می افته؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیلا: فکر کنم با جرثقیل دارن کانتیر رو توی کشتی می زارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس افتادن کانتینر همه هین بلندی از روی ترس کشیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا نفس عمیق کشیدم. بالاخره از توی اون کانتینر تاریک خلاص شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحر با جیغ: ازادی!!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی عرشۀ کشتی ایستاده بودیم و همه با خوشحالی به دریای آبی نگاه می کردیم. بالاخره از مرز ایران خارج شده بودیم و در کانتیر رو باز کردند که بیرون بیایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یکی دیگر از کانتیر ها هم داشتن باز می کردند. حدودا 20 تا دختر دیگر هم اون جا بودند. همشون با سرعت از کانتیر خارج می شدند. انگار داشتن از زندان فرار می کردند! خنده ام گرفته بود. خوب درکشون می کردم چون خودم هم تا پنج دقیقه پیش مثل اونا بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی هم بینشون بود. با دیدنش اخمام توی هم فرو رفت. نمی دونم چرا ازش خوشم نمی اومد اما برخلاف من، لیلا و سحر بهش اعتماد داشتند. به سمتش رفتند تا باهاش حرف بزنند و با اشارۀ سحر من هم به سمتشون رفتم تا به جمعشون ملحق بشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شادی:بقیه راه هیچ خطری تهدیدمون نمی کنه و دیگه لازم نیست نگران چیزی باشید. همه چیز از قبل هماهنگ شده و دیگه کسی سد راهمون نمی شه دیگه لازم نیست جیب بری کنید! مطمئنم توی بروکسل همگیمون بهترین زندگی رو می تونیم داشته باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شنیدن حرفاش خوش حال نشدم. بهش اعتماد نداشتم! اگر بخاطر اصرارهای سحر و لیلا نبود؛ هیچ وقت قبول نمی کردم به این سفر پر خطر بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به شادی انداختم موهای بلوند رنگ شده، با چشمای قهوه ای و ابرو های قهوه ای، لب های متناسب با آرایش غلیظ...چطور توی این موقعیت هم فرصت کرده بود آرایش کنه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای یکی از خدمه ها که گفت می خواند نهار رو سرو کنند؛ همه به سمت کابین کشتی رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن ناهار همه دخترا دور هم نشسته بودند و حرف می زدند. صدای خندشون کل کشتی رو برداشته بود. انگار نه انگار که دیروز هر لحظه ممکن بود دستگیر بشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر اومد کنارم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا تنها نشستی؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگرانم سحر، حس خوبی به این سفر ندارم همه چیز مشکوکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر یکم فکر کرد بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیخیال مهدیس، انقدر بدبین نباش!.. پاشو بیا پیش بقیه یکم خوش بگذرونیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو گرفت و بلندم کرد تا پیش بقیه بریم. همۀ دخترها دور هم مثل یک دایره نشسته بودند و وسطتشون خالی بود. یهو سحر به سمت کابین دوید و با یک قابلمه توی دستش برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقابلمه رو به سمت من انداخت. قری به سر و گردنش داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم رفت وسط و شروع کرد با ریتیم ر*ق*صیدین و مسخره بازی در اوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه براش دست می زدند و توی اهنگ خوندن همیاریش می کردند. چند تا دیگه از دخترا هم بلند شدند و به سحر ملحق شدند. تا اخر شب همه کلی ر*ق*صیدند به مسخره بازی های سحر خندیدند و باعث شد کمی بتونم از حال و احوال نگرانم دور بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام کنار دیوار های عرشه رفتم و به دریای اروم شب خیره شدم. چقدر قشنگ بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریک بود و فقط لامپ های روی عرشه، کمی به محیط جلا می بخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا عاشق دریا بود. سالی دوبار حتما باید به مسافرت می رفتیم. همیشه هم کنار دریا... یا شمال! یا جنوب !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت فکر نمی کردم انقدر زود یتیم و بی کس بشم. بعد از فوت بابا تصور می کردم دیگه آزادم و کسی نیست بهم گیر بده و هر کاری دلم می خواد می تونم انجام بدم و هر جوری بخوام می تونم رفتار کنم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر خودم رو توی پسربازی و مشر*وب و مهمونی های شبانه و خوش گذرونی غرق کرده بودم که نفهمیدم کی وارد قمار شدم!.. شده بودم یک قمار باز حرفه ای!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر به خودم ایمان داشتم که از هیچ کسی نمی ترسیدم و سر پول های زیادی شرط بندی می کردم و برندۀ جدال همیشه من بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من هم یک روز باختم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدار و ندارم باختم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثروتم رو باختم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروی چندین و چند ساله خانوادم رو باختم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه من رو به عنوان دختر خراب می شناختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کاش بابا هنوز کنارم بود نمی گذاشت به اینجا برسم. حالا قدرش رو می دونم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که ندارمش!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا درکش می کنم که چرا انقدر محدودم می کرد و نمی گذاشت؛ هرکاری دوس دارم انجام بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا داشت به سمتم می اومد. اون تو جیب بری از همهٔ ماهر تر بود و رئیس و استاد ما به حساب می اومد و تا حالا هیچ کس نتونسته بود مچش رو بگیره به جز من!.. از یاد اوری خاطرات گذشته لبخندی روی لب هام ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش مدیون بودم. وقتی هیچ کس و هیچ جایی رو نداشتم که برم؛ اون بهم جا داد و جای خواهر نداشتم رو برام پُر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دست دادن چندین میلیون پول توی قمار، شرکت هم به مشکل برخورد کرد و ورشکست شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم این طلب کارای بابا یهو از کجا پیداشون شد. بابا ادمی نبود که زیر بارکسی بره و پول قرض کنه! به هر دری زدم نتونستم دست این طلب کار های قلابی رو، رو کنم و هیچ کس حرفم رو باور نمی کرد. بلاخره هم خونم رو رو ازم گرفتن و آواره شدم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمۀ اتفاقات بد پشت سر هم اتفاق می افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم توی خیابون راه می رفتم و دنبال کار می گشتم ولی هیچ کس به یک دختر بی تجربه و کم سن کار نمی داد!.. یهو یک نفر ضربهٔ محکمی بهم وارد کرد و باعث شد روی زمین بی افتم. توی یک حرکت سریع کیفم رو کشید و پا به فرار گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تو شک بودم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شد؟!.. دزد بود؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه یاد مدارک و پول هام افتادم. همش توی کیفم بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم دویدم سمت جهتی که دزد فرار کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وایسااا، کیفم رو بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحلی نداد و همچنان می دوید و من هم به ناچار دنبالش می کردم. دیگر داشتم نفس کم می اوردم. هر دو به شدت خسته بودیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم سرعتش داره کم می شه. تمام توانم رو جمع کردم تا بتونم بگیرمش به لطف چند وقتی که باشگاه می رفتم دوندۀ خوبی بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصلۀ کمی که بینمون بود هر لحظه کم تر می شد. از پشت کاپشنش رو گرفتم و با سرعت به سمت خودم کشیدمش. تعجب کردم!.. اون یک دختر بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمچ دستش رو گرفتم که نتونه فرار کنه کیفم رو از دستش بیرون کشیدم و گوشیم رو از توش بیرون آوردم. به محض دیدن موبایل سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تروخدا زنگ نزن!..غلط کردم. کیفت رو پس میدم فقط بزار برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو که پس ندادی!.. خودم گرفتم، الان هم همین جا می مونی تا پلیس بیاد تکلیفت رو روشن کنه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خواهش می کنم ولم کن من کسی رو ندارم و هر کاری بخوای برات می کنم فقط بزار برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر کاری بخوام برام می کنه؟!.. معاملۀ وسوسه انگیزی بود. بی ارده و بدون فکر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهم دزدی یاد بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم هم از حرفی که زدم تعجب کردم!.. انقدر سریع و مطمئن این حرف رو به زبون اوردم که حتی فرصت فکر کردن هم براش نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجایی که برای رفتن نداشتم، حداقل این جوری می تونستم خرجم رو بدم!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم مشکوک نگاهم کرد و بعد از ترس اینکه به پلیس خبر ندم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه ولی اول در مورد خودت باید بهم بگی اگر شرایطش رو داشتی بهت یاد میدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به یک پارک رفتیم و روی یک نیمکت کنار هم نشستیم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسم من لیلاست و22سالمه با دوستم سحر زندگی می کنم و تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم مهدیسم... انگار همسنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیلا: چرا می خوای جیب بری کنی؟ به نظر نمیاد وضعت بد باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت و بعد هم نگاهی به لباس های شیک و مارکم انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جایی رو ندارم برم. طلب کارای بابام خونه رو ازم گرفتن و پولی ندارم. کسی هم به یک دختر بی تجربه کار نمیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم شاید بخاطر بغض توی صدام بود که لحظه ای مکث کرد. داشت نگاهم می کرد. انگار توی صورتم دنبال دروغ می گشت که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه قبول، بهت یاد میدم و می تونی توی خونهٔ من زندگی کنی به نظر میاد دختر زرنگی هستی و حتما زود یاد می گیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش لبخندی از خوشحالی روی لب هام جا خوش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به خرابه ای که لیلا بهش می گفت خونه رفتیم. توی راه گفت که خانواده ای نداشته و پرورشگاهی بوده و توی 15سالگی از پرورشگاه فرار می کنه ولی گیر یک مرد که بچه ها رو برای دزدی جمع می کرده به اسم جمال می افته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا می گفت خانواده های بعضی از بچه ها، بچه هاشون رو به جمال می دادند تا دزدی کنند و بعد پول که به دست می اوردند، بین خانوادۀ بچه ها و خود جمال تقسیم می کردند. می گفت خوش حاله که پرورشگاهی بوده و همچنین خانوادهٔ پستی نداشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم برای لیلا می سوخت!.. من حداقل یک پدر داشتم که سایه اش رو بالای سرم حس کنم اما لیلا تمام عمرش تنها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رسیدن به خونۀ لیلا، با سحر آشنا شدم دختر خشگلی بود و همخونه لیلا!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر روز به خیابون های بالا شهر می رفتیم تا جیب بری یاد بگیرم. با چنان ظرافتی کیف پول مردا رو از توی جیبشون برمی داشتیم که هیچ کس متوجه نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر و لیلا هر دو مهارت بالایی توی فیلم بازی کردن داشتند. باید می رفتن بازیگر بشند!.. همیشه جلوی مردای پول دار و خوشتیپ جوری وانمود می کردند انگار با سر به زمین خوردند و شروع به ناله کردن می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردا هم بخاطر زیبایی سحر و لیلا جذبشون می شدند و برای کمک کردن به اون ها به سمتشون می رفتند تا به قول معروف مخ دخترا رو هم بزنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر و لیلا برای بلند شدن دست مردا رو می گیرند و بعد از تموم شدن حرفای الکی و اخرشم یک شماره دادن از طرف آقایون، وقتی سحر و لیلا کارشون تموم می شه و از مرد ها فاصله می گرفتند؛ دیگه خبری از انگشتر و ساعت روی دست مردا ها نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا کنارم ایستاده بود. انگار اونم داشت به خاطرات گذشته فکر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فردا می رسیم دبی؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیلا:اره شادی می گفت فردا می رسیم، و بقیه راه تا بروکسل هم با هواپیما میریم بیا بریم بخوابیم دیر وقته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی واقعا دوران سختی داشت تموم می شد؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفتم و هر دو به سمت کابین حرکت کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک سفر طولانی بالاخره رسیدیم. یکی یکی از هواپیما پیاده می شدیم. همه دخترا شال و روسری هاشون رو از روی سر برداشته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم برداشتم!.. برام فرقی نداشت. هیچ وقت جلوی جنس مخالف حجاب نداشتم. از فرودگاه خارج شدیم جلوی در چند ماشین مشکی همراه راننده هاشون ایستاده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی به دخترا اشاره کرد که به سمت ماشین ها برند و بعد از تقسیم شدند هر که به سراغ ماشین مخصوص خودش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیابون های طولانی و ساختمان های مجلل بلند! همه چیز جدید بود ما هم با دهن باز و ذوق به بیرون نگاه می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم نبود داشتند ما رو کجا می بردند!.. شادی هم توی ماشین ما نبود تا ازش بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین جلوی یک در بزرگ توقف کرد و بعد از باز شدن در همگی وارد ویلای بزرگ شدیم. از جلوی در اصلی تا در خونه یک راه صاف طولانی بود که دو طرفش پُر درخت بود و شاخۀ درخت ها روی راه خم شده بودند منظره زیبایی ایجاد کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه از ماشین پیاده شدیم و وارد خونه شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی سالن بزرگ که بهش می خورد سالن مهمانی ها باشه ایستاده بودیم که در دیگر سالن باز شد و یک مرد یا قیافهٔ معمولی و قد بلند هیکل متناسب وارد سالن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی ما ایستاد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ویلیام بیکر هستم. شما تا زمانی که مکان و جای زندگیتون مشخص بشه مهمان خونۀ من هستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفت و رو به خدمتکار گفت که ما رو به طبقهٔ بالا ببره و بهمون اتاق بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترا حسابی ذوق کرده بودن و همشون خوش حال شدند. طبق معمول من و سحر و لیلا هر سه با هم هم اتاق شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی بود که توی این خونه ایم و هر روز چند نفرمون کم می شدند و این عجیب بود!.. از بقیه هم که می پرسیدیم٬ می گفتد رفتن از اینجا! ولی کجاش رو٬ خدا داند!!.. موضوع عجیب تر اینه که بهمون اجازه نمی دادند از این جا خارج بشیم!!.. قرار بود بعد از رسیدن از گروه جدا بشیم بریم دنبال زندگی خودمون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه بعد از روز اول ویلیام رو ندیدیم ولی بادیگارد هاش همیشه جلوی در و توی باغ پرسه می زنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای شام صدامون زدند و همگی سر میز رفتیم. بازم تعداد دخترا کم شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بقیه کجان شادی ؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شادی:از این جا رفتن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا رفتن؟؟ اونا که جایی رو ندارن!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود ویلیام دیگه شادی فرصت نکرد جوابم رو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی راس نشست و خدمتکار غذاش رو براش ریخت تو بشقابش که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از این جا که راضی هستین چیزی کم و کسر ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه شادی خود شیرین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه ویلیام جان همه چیز عالیه و همش هم بخاطر لطف تو به ماست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعوق!.. دخترهٔ نچسبِ پاچه خوار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجیب بود!.. ویلیام اصلا چهرۀ شرقی نداشت ولی خیلی خوب فارسی حرف می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویلیام با اون پوزخند مسخرش یکی یکی دخترای سر میز رو برانداز می کرد سرم و پایین انداختم و خودم رو با غذام سرگرم کردم اما سنگینی نگاهش روی خودم حس می کردم. دوست نداشتم کسی بهم زل بزنه. مخصوصا نگاهی از نوع نگاه کثیف ویلیام!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم که سحر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عه مهدیس تو که چیزی نخوردی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میل ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین گفتم بدون توجه به بقیه به سمت اتاقم حرکت کردم که از پشت صدای شادی رو شنیدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اونو ببخش ویلی یکم بی ادبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصم گرفت. اگه نزدیکم بود حالیش می کردم بی ادب کیه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویلی؟!.. چه زود پسر خاله شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irم*س*تقیم به اتاقم رفتم. اگه شادی نبود الان داشتیم با ارامش زندگیمون رو می کردیم. اون فکر اومدن به اینجا رو انداخت تو ذهن سحر و لیلا و سایر دختر ها!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تخت دراز کشیدم و چشم هام و بستم و سعی کردم بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحر: پاشو دیگه عین خرس می گیری می خوابی می دونی ساعت چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه سحر ولم کن خوابم میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سحر:دِ پاشو ویلیام کارت داره گفت صدات کنیم بری اتاقش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اوردن اسم ویلیام توجهم به حرفاش جلب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ویلیام؟اون با من چیکار داره!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر شونه هاش رو به علامت ندونستن بالا انداخت و از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم نیست باز چی می خواد؟!.. روز های اول زیاد توی خونه نمی اومد ولی این روز ها همیشه اینجا بود و زیاد جلوی راهم سبز می شد. هر دفعه برای فرار از نگاهش بهانه می اوردم و سریع از جلوی چشمش دور می شدم. چند باری هم اتفاقی در حال دل و قلوه دادن با دختر ها دیده بودمش و زود ازشون دور شدم تا من رو نبینند. ادم درستی نیست! نمی خواستم زیاد اطرافش باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید در مورد رفتن از این جا باهاش حرف می زدم و می پرسیدم چرا ما رو اینجا نگه داشتند!.. سحر و لیلا هم که عین خیالشون نبود!.. فکر می کردند دارن توی کاخ پادشاه زندگی می کنند و از وضع فعلیشون راضی بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبی به صورتم زدم و بعد از تعویض لباسم به سمت اتاقش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر زدم و وارد شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میزش نشسته بود. با اومدن من از جاش بلند و شد به سمت در رفت و چون جلوی در ایستاده بود ندیدم چیکار کرد که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه عجب افتخار دادی بتونیم ببینمت، بیا بشین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض نشستنم روی مبل، ویلیام درست کنارم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ویلیام:اسمت مهدیسِ دیگه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو گذاشت روی پام و اروم حرکت می داد سعی کردم ازش فاصله بگیرم که بیشتر بهم چسبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ویلیام:مهدیس من چند وقتی هست که ازت خوشم اومده، می دونم که تو هم به من بی میل نیستی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو توی دستش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مردک احمق چی داشت می گفت ؟؟ من از اون خوشم میاد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم داشتم احساس خطر می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا چه خبر بود؟!.. قبل از برخورد ل*باش با صورتم، چنان سیلی بهش زدم که دست خودم هم درد گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون آمادگیش رو نداشت کمی جا به جا شد یهو عصبانی شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان چه غلطی کردی؟ هیچ کس جرات نداره با من این طوری برخورد کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چطور جرأت کردی به من نزدیک بشی؟ کی گفته من از تو خوشم میاد؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ویلیام:باید تاوان این سیلی که بهم زدی پس بدی، حالیت می کنم با کی طرفی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله موهام رو گرفت کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغی از روی درد کشیدم. حس می کردم موهام داره از جاش کنده می شه. انگار از زجر کشیدن من لذت می برد و کشش موهام رو بیشتر کرد. به سختی اب دهنم و جمع کردم تف کردم تو صورتش و با ارنجم محکم توی پهلوش کوبیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدادی کشید و موهام رو ول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت سمت دستگیرۀ در دویدم با عجله تکانش می دادم. قفل بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کسی نیست؟!..کمک!!!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت لباسم گرفت و پرتم کرد گوشۀ اتاق کمرم محکم به دیوار برخورد کرد. از لای چشم نگاهی بهش انداختم. داشت پیراهنش رو از تنش خارج می کرد. ترس تمام وجودم گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی پاهام رو توی شکمم جمع کردم و خودم رو دیوار چسبوندم. صدای نفس های بلند ناشی از ترسم رو واضح می شنیدم. دوباره اومد سمتم و دست هام رو گرفت تا نتونم چنگی توی صورتش بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو محکم زد توی صورتم، سرم تیر کشید. حس می کردم همه جا داره دور سرم می چرخه!.. چشم هام داشت بسته می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه نمی زارم!..نمی زارم کاری که می خواد بکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام توانم و جمع کردم و با پام به عقب هلش دادم. پرت شد گوشهٔ اتاق و به دیوار برخورد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم گیج می رفت و از ترس می لرزیدم. به سختی بلند شدم و جلوش گارد گرفتم ولی دیدم هنوز کمی تار بود. به سمتم حمله ور شد قبل از این که بتونم کاری بکنم سیلی محکم دیگه ای به صورتم وارد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم می سوخت. درست زده بود توی گیج گاهم و وضعیت دید تارم رو بدتر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافتادم روی زمین. عصبانی شده بود با اولین لگدی که به کمرم زد داد بلندی از درد کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم خیس اشک بود و از درد جیغ می کشیدم. داشتم زیر مشت و لگد هاش مرگ و به چشم می دیدم. اون یک روانی بود. بی وقفه کتکم می زد. انگار دیگه به اخر خط رسید بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی اینه سرنوشت من؟ که یک عو*ضی بهم تج*او*ز کنه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی تونستم تکانی بخورم و فقط دنبال یک راه نجات بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای در، انگار نور امیدی توی دلم جوانه زد. ویلیام محلی به در نداد. ل*باش روی صورتم حرکت می کردند. حالم داشت بهم می خورد وزنش و کاملا روی من انداخته بود. دستم روی روی تخت حرکت می دادم تا شاید چیزی پیدا کنم و بتونم باهاش جلوش رو بگیرم. با ولع صورت و گردم رو می ب*و*سید. حاضر بودم بمیرم ولی این طوری بی ابرو نشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که از پشت در اومد ویلیام ازم فاصله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربان اقای اِرنست منشی رئیس اومدن و منتظر شما هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکت ل*بهاش متوقف شد. یهو از جاش بلند شد و سریع رفت سمت لباساش تنش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وقتی برگردم به حسابت می رسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو گفت به سرعت از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرعشهٔ بدی وارد بدنم شده بود. ممنون اون مرد بودم که به موقع نجاتم داد. خدایا شکرت!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی از جام بلند شدم باید تا برنگشته سریع از اتاقش بیرون می رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام ماهیچه هام بخاطر مشت و لگد هاش درد می کرد. لنگ می زدم. دستم رو به دیوار گرفتم و به سمت اتاقم حرکت کردم. دستی به صورتم کشیدم. از اشک خیس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا توی اتاق نشسته بود با دیدن لباس های پاره و صورت داغونم هین بلندی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا دوید سمتم و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده ؟!این چه سرو وضعیه چه بلایی سرت اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه ام شدت گرفت. بلایی که نزدیک بود ویلیام سرم بیاره مو به مو براش تعریف کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از پایان حرف هام با عصبانیت از جاش بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این جزٕ برنامه نبود!!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه منظورش نشدم!.. وقتی نگاه متعجب من رو روی خودش دید یهو حالتش تغییر کرد و دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداروشکر که بخیر گذشت و حالت خوبه همین فردا از اینجا میریم، حتی اگه مجبور بشیم باهاشون درگیر بشیم. از اول هم قرار نبود اون ها ما رو نگه دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم کرد دراز بکشم ازش خواستم از اتاق نره بیرون پیشم بمونه و کم کم چشم هام بسته شد و خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر به شدت باز شد و هر سه با ترس از خواب پریدیم. سه تا از بادیگارد های ویلیام وارد شدن و هر کدوم بازوی ما رو گرفتند و به سمت در خروجی کشیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه خبره دارین ما رو کجا می برین؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحلی نداد و کشون کشون به سالن اصلی بردنمون. پنج تا دیگر از دخترا به همراه شادی هم اون جا بودند. بقیه دخترا هم که انگار ناپدید شدند و طبق معمول کسی ازشون خبری نداشت. از اون همه دختر فقط ما باقی مونده بودیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ما کنار هم ایستاده بودیم و یک مرد حدودا پنجاه ساله روی مبل نشسته بود و به ما نگاه می کرد. ویلیام هم کنارش نشست. با دیدنش ترس دوباره تمام وجودم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر از این خراب شده خلاص بشم کارش رو بی جواب نمی زارم و تلافی می کنم!!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندون هام رو از عصبانیت روی هم می کشیدم که لیلا دستم رو فشرد. نگاهی بهش انداختم. سعی داشت ارومم کنه!.. نفس عمیقی کشیدم تا کمی اروم بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی شروع کرد به معرفی کردن تک تک دخترا!.. منظورش از این کار چی بود؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم و و سن و اطلاعات دقیق همه دخترا رو می گفت و منتظر جواب مرد می شد. ویلیام با دیدن چهره ناراضی مرد هر لحظه اخم هاش بیشتر می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره رسید به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شادی:مهدیس فرزین22سالشه. چند وقت قمار باز بوده و همه ثروتش و توی قمار از دست میده و ورشکست می شه و میره سراغ جیب بری و کمی هم توی هنرهای رزمی مهارت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام توی هم رفت. این دختره چطوری انقدر کامل زندگی من رو می دونه؟!.. حتما سحر دهن لق گفته؛ از دست سحر هم کمی عصبانی شدم. حالا شادی برای چی داره اینا رو به اون مرد میگه؟!..چه لزومی داشته که زندگی همه رو انقدر تمام و کمال بدونه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلی سوال توی ذهنم بود وقتی به خودم اومدم دیدم معرفی کردن شادی تموم شده. نگاه مرد توی صورت تک تک دخترا حرکت می کرد. انگار داشت توی صورتمون دنبال چیزی خاص می گشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال داشتم نگاهش می کردم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون و می برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن انگشت اشارش که به سمت من گرفته بود؛ چشم هام از تعجب گرد شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رو کجا می خواد ببره؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویلیام با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی اون قیمتش از بدهی من به رئیس خیلی بیشتره، نمی تونم اون رو بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرد: رئیس گفتن انتخاب من یعنی انتخاب اون، تو که نمی خوای تو روی رئیس باایستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم نبود این رئیس کیه که ویلیام ازش می ترسید چون ساکت شد و دیگه چیزی نگفت. هنوز تو شک بودم. بدهی؟!.. یعنی اون داره ما رو می فر*و*شه؟!.. بقیه دخترا هم دست کمی از من نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز طرفی خوش حال بودم که دیگه ویلیام رو نمی بینم و از طرفی ناراحت بودم چون تازه فهمیدم همهٔ ما فریب خوردیم و چقدر ساده بودیم که قبول کردیم به اینجا بیایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه داشتم عمق فاجعه رو درک می کردم. نمی دونم سرنوشت می خواد چی برام رقم بزنه!.. مرد از جاش بلند شد و به من اشاره کرد که دنبالش برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ به اطراف نگاه می کردم. نمی دونستم باید چیکار کنم!.. پس دوستانم چی می شند؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد وقتی خنگی و بهت من رو دید رو به بادیگارد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا دم ماشین همراهیشون کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادیگارد کنارم ایستاد و منتظر بود به سمت در خروجی حرکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیلا:کجا می برینش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیلا و سحر داشتند به سمتم می امدند که افراد ویلیام جلوشون ایستادند و نمی گذاشتند به طرف من بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم برم پیششون که مرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگر نمی خوای بلایی سر دوستات بیاد بهتره به دوستات بگی دیگه دنبالت نیان چون رئیس از مزاحم ها خوشش نمیاد و اگر دختر خوبی باشی می تونی اون ها رو پیش خودت بیاری، به نفعته خودت دنبال ما بیای وگرنه مجبور می شیم با زور ببریمت از الان پنج دقیقه وقت داری از دوستات خداحافظی کنی چون ممکنه دیگه نتونی ببینیشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منو کجا می خواین ببرین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرد: به زودی می فهمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبور بودم باهاش برم اگر اینجا می موندم؛ مطمئنا ویلیام راحتم نمی گذاشت. هرچند اگر نمی خواستم برم به زور می بردنم. انگار من حق انتخابی نداشتم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت لیلا و سحر رفتم. بادیگارد های ویلیام از سر راهم کنار رفتند. هر سه تو بغ*ل هم فرو رفتیم. احساس می کردم سحر و لیلا زیاد از معامله و فروخته شدنمون تعجب نکرده بودند. توی مدتی که باهاشون بودم خوب شناخته بودمشون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر با گریه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا می خوان ببرنت؟! همش تقصیر من بود که اصرار داشتم بیایم بروکسل... شرمندتم مهدیس منو ببخش... با پای خودمون اومدین توی این دام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم داشت گریه ام می گرفت اما جلوی خودم رو گرفتم تا سحر ناراحت تر نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه تقصیر من بود که نتونستم از این سفر منصرفتون کنم...نگران چیزی نباشین به زودی میارمتون پیش خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لیلا:مراقب خودت باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مرد: وقت تمومه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت لیلا و سحر رو ب*و*سیدم و ازشون جدا شدم نمی خواستم برگردم عقب نگاهشون کنم چون ممکن بود اشک هام روی صورتم جاری بشن. حس می کردم حالا حالا ها نمی تونم ببینمشون!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با پوزخند بدجنسش داشت نگاهم می کرد. تنفرم ازش دو برابر شده بود بی اهمیت از کنارش رد شدم. مطمئن بودم بعد از رفتنم بقیه دخترا به حسابش می رسند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز عمارت خارج شدیم و سوار ماشین نقره ای رنگ شدیم من و مرد که هنوز اسمش رو نمی دونستم عقب نشستیم. راننده هم سوار شد و ماشین شروع به حرکت کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه ای گذشته بود که مرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فردریک اِرنست هستم منشی رئیس از این به بعد توی ویلای رئیس زندگی می کنی وظایفت هم بعدا می فهمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارنست؟!..پس این همون مردی بود که منو از چنگ ویلیام نجات داد!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه راه توی سکوت سپری شد و ماشین بعد از نیم ساعت جلوی یک در سفید متوقف شد و بعد از باز شدن در من و فردریک از ماشین پیاده شدیم. فردریک گفت دنبالش برم و پشت سرش حرکت می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمارت قشنگی بود اطراف سالن پر بود از مجسمه هایی که بهشون می خورد عتیقه باشند و حتما حسابی گرون قیمت بودند. فردریک به مبل اشاره کرد و دعوتم کرد بشینم. منم بدون تعارف نشستم و مشغول دید زدن اطراف شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ربعی گذشته بود. حوصلم داشت سر می رفت که چشمم روی راه پله عریض وسط سالن خشک شد. یک مرد خوش تیپ به همراه فردریک که پشت سرش ایستاده بود داشت از پله ها پایین می اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقول سحر جووون عجب جیگریه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقد بلند و چهارشونه با موهای مشکی و چشم های آبی حدودا سی ساله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از آنالیز کردنش کشیدم و بیخیال روی مبل لم دادم که جلوم ایستاد و سر تا پام رو برانداز می کرد. چشم هاش مثل یک تیکه یخ سرد و خالی هر از هر احساسی بود! مثل خودش با جسارت زل زده بودم تو صورتش. با اخم شدیدی که روی پیشانیش داشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جسیکا!!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو دختر ریزه میزه که صورت با نمکی داشت و لباس خدمتکارا تنش بود با سرعت وارد سالن شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله قربان، با من کاری دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یک اتاق بهش بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت و بعد با اقتدار به سمت در رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردریک لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_انگار رئیس ازت خوشش اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس رئیس که می گفتند اونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بیکاری داشتم دیوانه می شدم. دومین روزی بود که من توی این خونم و کارم شده متر کردن کف اتاق!..غذا هم یکی از خدمتکارا توی اتاق برام میاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک اتاق با ست بنفش و سفید با یک تراس بزرگ که قشنگ ترین جای اتاق بود و حیاط بزرگ و سرسبز عمارت رو به خوبی نشون می داد. تصمیم گرفتم از اتاق بیرون برم. لباسام رو عوض کردم و اروم در رو باز کردم نگاهی به سالن طولانی انداختم کسی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی سالن پر بود از در های سفید، یکی یکی درا رو باز می کردم. همه اتاق خواب بودند ولی کسی توی اتاق ها نبود به جز یک در که رنگش برخلاف سایر در ها مشکی بود. در رو باز کردم و با دیدن پیراهن مردانه که روی تخت افتاده بود فهمیدم این اتاق خالی نیست!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسبک اتاق با سایر اتاق ها فرق می کرد و بیشتر وسایل به رنگ مشکی بود و اندازه اتاق از همه اتاق ها بزرگ تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای پا از توی راه پله، سریع در رو بستم و کمی از در فاصله گرفتم. از پله ها پایین رفتم. چند تا در بود که هر کدوم به سالن های بزرگی متنهی می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت سالن عتیقه ها رفتم دونه دونه به مجسمه ها و کوزه های عتیقه نگاه می کردم. همشون شاهکار هنری بودن و یکی از یکی زیبا تر!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوزه فیروزه ای رنگ که روش به خط میخی چیزی نوشته بود توجهم جلب کرد. به سمتش رفتم. زیبایی طرح های روش غیرقابل انکار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم نگاهش می کردم که که یهو با حس جسمی کنار پام، خشکم زد!..جرأت نداشتم سرم رو پایین ببرم که با صدای پارس سگی از ترس پریدم هوا و جیغی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدنم همانا و برخورد ارنجم با کوزه همانا!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت به تیکه های افتاده کوزه روی زمین نگاه می کردم کل عمرم رو هم کار می کردم نمی تونستم پولش رو بدم. ای خاک برست مهدیس که همیشه هر جا میری گند می زنی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو به دندون گرفتم. نباید بفهمن کار من بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفتم سریع از محل جرم دور بشم نگاهی به سگ سفید پشمالو که کنارم نشسته بود انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سگ احمق همش تقصیر توئه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در خروجی سالن دویدم و به باغ رفتم. حتما تا الان متوجه صدای شکستن کوزهٔ چند صد میلیونی شده بودند!..دلم برای سحر و لیلا تنگ شده بود ای کاش پیشم بودند!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر محو باغ قشنگ سرسبز و خاطرات گذشتم شده بودم که وقتی به خودم اومدم داشتم از درد پا غش می کردم. چقدر راه رفتم!.. هوا هم تاریک شده بود. با خستگی به عمارت بازگشتم. فقط دلم می خواست برم توی اتاقم و استراحت کنم. وقتی به سالن عتیقه ها رسیدم، تازه متوجه جای خالی کوزه شدم اثری از تیکه های شکسته نبود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم از پله ها بالا برم که با دیدن پله هایی که به یک مکان تاریک منتهی می شد بی اراده به اون سمت رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور قبلا متوجهش نشده بودم؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله ها به یک راهرو طولانی با چندین در منتهی می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اول کمی باز بود. احساسی من رو به اون سمت می کشوند!.. احساس کنجکاویم رو کنار زدم و خواستم برگردم که با شنیدن صدای جر و بحث دو نفر دوباره به سمت در رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن دستی که اسلحه داخلش بود و بخاطر وجود در، نمی تونستم قیافهٔ کسی که اسلحه دستشه رو ببینم و به سمت یک مرد با لباس های پاره و صورت خونی که روی زمین نشسته بود و اشک می ریخت هدف گرفته شده بود؛ باعث شد با حیرت سر جام ثابت بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد با گریه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به بچه هام رحم کنید من بمیرم کسی نیست مراقبشون باشه زنم مرده، التماس می کنم منو ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد زانو زده بود و اشک می ریخت. درحالی که صورتش پر از خون و اشک بود و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هر کاری بگین می کنم. فقط بهم رحم کنید. تا اخر عمرم بهتون خدمت می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردی که فقط از پشت در دستش دیده می شد؛ با صدایی که غرور به راحتی توش هویدا بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واسۀ التماس کردن خیلی دیره، ببین عذاب کسی که از من دزدی کنه چیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله ماشه رو فشار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی دهنم گذاشتم تا صدای جیغم رو خفه کنم. پاهام از ترس می لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصویر برخورد تیر با سرش و افتادنش روی زمین مثل فیلم جلو چشم هام اکراین می شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی خواستم اون جا بمونم!.. با تمام توان به سمت اتاقم دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا صبح از ترس و شُک نتونستم بخوابم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی شام هم نتونستم بخورم و سینی غذا دست نخورده مونده بود و وقتی جسیکا اومد سینی برو ببره؛ کمی تعجب کرد اما بعدش بدون اینکه چیزی بگه از اتاق خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور انقدر راحت ادم می کشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا کجاس که من رو اوردن؟!.. چی می خوان ازم؟!.. نمی خوام اینجا باشم. می خوام برگردم به کشورم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضرم شب ها گرسنه سرم رو روی بالشت بزارم و توی فقر زندگی کنم اما اینجا نباشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی افکارم غرق بودم که با صدای در، غلتی توی تخت زدم و به سمت در برگشتم که جسیکا وارد شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منشی پایین منتظرتون هستند، گفتن برین پایین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم باهاش حرف داشتم. باید از این خونه خلاص می شدم! من اومدم دنبال آرامش و امنیت اما توی این خونه که انقدر راحت ادم می کشند فکر نکنم آرامش و امنیتی که می خواستم رو بتونم پیدا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به لباسم و موهای مشکیم کشیدم و از اتاق خارج شدم با تعجب به کتابخونهٔ گوشهٔ سالن نگاه می کردم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاثری از راه پله طبقه پایین نبود. فقط یک کتابخونه بود. حالا می فهمم چرا بار اول راه پله رو ندیدم. اون جا یک اتاق مخفی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر مخفی بود پس چرا انقدر راحت گذاشتن یک شخص غریبه مثل من راه پله رو ببینه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی فردریک ایستادم. سرش توی لبتابش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فردریک:بشین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل روبه روی فِرد نشستم منتظر نگاهش می کردم که بعد از چند لحظه سرش رو بلند کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب باید با قوانین اینجا اشنا بشی، اول از همه باید بگم نمی تونی هر موقع که دلت خواست از اتاقت بیرون بیای و برای خودت بچرخی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا! مگه زندانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنوز رئیس تصمیم قطعیش و در رابطه با تو به من نگفتند و من نمی تونم فعلا تو رو با وظایفت اشنا کنم و درضمن تمام حرکات توی این خونه کنترل می شه به نفعته که برخلاف با قوانین اینجا عمل نکنی و کوچک ترین اطلاعاتی از این خونه به بیرون درز نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد و همین طور که به دوربین هایی که گوشه گوشۀ سالن که به طرز ماهرانه ای پنهان شده بودن اشاره کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رئیس خیلی روی عتیقه هاش حساسه، دیگه تکرار نشه چون من دیگه نمی تونم جلوی عصبانیتش رو بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من می خوام از اینجا برم اصلا چرا منو اینجا نگه داشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه فردریک بتونه جواب بده؛ صدای مردانه دیگه ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من تو رو خریدم و صاحب به حساب میام ،باید هر چیزی که میگم گوش بدی وگرنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و دیگه ادامه حرفش رو نگفت. با ترس به مرد روبروم خیره شدم. اره خودش بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین صدای بم مردانه رو خوب بخاطر میارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای نافذ سردش داشت به من نگاه می کرد. چشم ها و اخمش ترسناک بود. هرکسی نمی تونه زیر این نگاه تاب بیاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزل زده بودم بهش، توی چشم هاش دنبال اثری از احساس می گشتم اما خالی بود؛ خالی از هر عشق و محبتی. انگار دو تا تیلهٔ آبی سنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم دارم توی چشم هاش غرق می شم به سختی جهت نگاهم عوض کردم و به زمین دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مرد یخی که جلوی من ایستاده یک قاتله!صاحب این صدا همونیه که توی اون اتاق با بی حمی اون مرد رو کشت!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی زارم اینجا نگهم دارند!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس رو کنار زدم و یا شجاعت و محکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو هیچ جوری نمی تونی من رو اینجا نگه داری. مگه عهد حجره که منو خریده باشین؟!.. من از این جا میرم هیچ کس هم نمی تونه جلوم رو بگیره!!.. مگه مملکت بی قانونه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی شد و یهو با داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس از خونهٔ من گمشو بیرون!!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشکم زد. چه جوری انقدر زود قانع شد؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت به سمت در خروجی می رفت که فردریک همین طور که دنبالش می رفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه با علامت دست رئیس ساکت شد و هر دو از سالن خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر زود عصبانی می شه!.. اهمیتی ندادم. من فقط می خواستم از اینجا برم که به هدفم رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت اتاق رفتم و چمدون کوچکی که قبلا زیر تخت دیده بودمش برداشتم. چند تا از لباس هایی که توی کمد که حتی قبل از اومدن من به اینجا هم توی کمد اماده گذاشته شده بودن؛ برداشتم و داخل چمدون گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت خروجی عمارت حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب باغ بزرگی! باید تاکسی می گرفتم تا به در می رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و با ناراحتی و بی حوصلگی به سمت در سفید حرکت کردم. دو تا نگهبان جلوی در بودند وقتی من رو دیدن؛ داشتند به سمتم می اومدن که انگار چیزی از توی هدفون های توی گوششون گفته شد که به جای اولشون برگشتن و منتظر خروج من بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوش حال شدم. در رو برام باز کردن و از عمارت خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم. با صدای بلند بسته شدن در عمارتِ رئیس از ترس جیغی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به خیابان که دقیقا جلوی در خونه بود انداختم طرف دیگه خیابان پر از خونه های قشنگ دیگه که حتما مثل عمارت رئیس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا کجا برم؟!.. من که جایی رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خنگی خودم حرصم گرفته بود. چرا انقدر من بی فکرم؟!.. نمی تونم برگردم به خونه وگرنه بد جور ضایع می شدم. باید یک جا واسه خواب پیدا کنم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هدف توی خیابان های بزرگ قدم می زدم هر چقدر بیشتر می رفتم گیج تر می شدم. هیچ جا رو نمی شناختم!..تمام مدت احساس می کردم کسی داره تعقیبم می کنه ولی وقتی به پشت سرم نگاه می کردم چیزی نبود که یهو فردی انچنان بهم برخورد برخود کرد که حس کردم نصف بدنم رفت!..دستش رو پش*تم کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی شدم خواستم چیزی بهش بگم اما بی اراده ترسیدم. ممکن بود جری تر بشه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت انزجار روم رو برگردونم و به راهم ادامه دادم. تا قسمتی از مسیر داشت دنبالم می اومد اما وقتی دید توجهی بهش ندارم دست از تعقیبم کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه های کثیف و از روی هو*س مردا رو خوب حس می کردم. نگاهی که لباسم انداختم استین بلند بود و زیاد تنگ نبود. باید سریع تر یک سرپناه پیدا می کردم. حس می کردم این شهر نا اشنا پر از گرگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چقدر راه رفته بودم فقط می دونم خسته ام و فقط یک جای خواب می خواستم. با صدای خنده های بلند چند نفر نگاهم رو از زمین گرفتم و به روبروم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج تا پسر حدودا بیست تا بیست چهار ساله که بطری های م*شر*وب در دست داشتن و از خنده های م*س*تانشون می شد حدس زد که توی حالت عادی نیستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جام متوقف شدم. زنگ های خطر ذهنم داشت به صدا در می اومد. باید قبل از این که من رو بببیند از دیدشون خارج می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم قدمی به عقب بردارم که با برخورد پام به شئ ای صدایی بلندی توی کوچه پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir