فرشته یه دختر ساده ی مشهدی که دانشجو تهرانه عاشق هم دانشگاهیش میشه پسره هم بهش ابراز علاقه میکنه ولی براش شرطی میزاره که مسیر زندگی فرشته رو به کل عوض میکنه

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۵ ساعت و ۳۳ دقیقه

مطالعه آنلاین فرشته فرشته می شود
نویسنده : پگاه.الف کاربر رمان فوریو

تعداد صفحات : 964

ژانر : عاشقانه , اجتماعی

خلاصه رمان :

فرشته یه دختر ساده ی مشهدی که دانشجو تهرانه عاشق هم دانشگاهیش میشه پسره هم بهش ابراز علاقه میکنه ولی براش شرطی میزاره که مسیر زندگی فرشته رو به کل عوض میکنه

-مسافر های مشهد،سریع تر سوار شن...آقایون،خانوما...

ساک ورزشی سیاه رنگم را بلند کردم و به سختی از پله های ورودی اتوبوس بالا رفتم.

-آبجی می خوای کمکت کنم؟

لبخند خجولی، به آرامی زدم و با دست آزادم چادرم را روی سرم،مرتب کردم.

هنوز هم منتظر تائیدی از طرف من بود...مثل همیشه کمی لب هام رو با زبانم تر کردم.....و گفتم:

-مرسی...

و ساک را به دست شاگرد راننده سپردم.

در کمتر از ثانیه ای تمام اتوبوس پر از آدم های جور واجور شده بود.

با چشم دنبال صندلی ام گشتم...کنار پنجره..درست مثل همیشه ...!

نگاه عده ای از افراد را با غم آشکاری در چشمانشان،خیره به ظاهرم دوباره دریافت کردم....

دوباره و دوباره.....انگار این سناریو باید هر دفعه تکرار بشه...

کفش های سبز لجنی،رنگ و رو رفته ام که هر لحظه ممکن بود درز های ترک خورده اش باز شود،شلوار سیاهم که بر اثر زیاد پوشیدنم روشن تر شده و زانو انداخته بود...

خدا رو شکر تنها قسمتی از لباس هایم از زیر چادر مشخص بود....

شاید واقعا منظره ای برای دیدن بود...نگاه های پر از ترحم و دلسوزی...کمی هم تمسخر هنوز هم از رویم برداشته نشده بود...

باید بیخیال میشدم...درست مثل همیشه....

همیشه و همیشه....

-آبجی سوار شو دیگه..

نمیدونم چرا انقدر از شاگرد خجالت می کشیدم...باز هم گونه هایم گل انداخت و سرم را پایین انداختم....

و با یک ببخشید آرام و کوتاه از کنارش گذر کردم....

همسفرم زنی سالخورده بود....زنی که از خاطرات جنگ و ازدواج پسرش برایم می گفت......

خاطراتی که شاید بینمان مشترک بوده باشند...البته منظورم جنگ بود...مگر نه من چه نسبتی با پسرش دارم؟

انقدر حرف هایش با آن لهجه ی مشهدی،برام شیرین بود که گذر زمان را نفهمیدم.....

ولی هنوز هم دلشوره را در وجودم احساس میکردم...تا خودش را نمیدیدم ...مطمئن نمیشدم که خوبه.....

-دختر جون بیا ناهار بخور....رنگ و روت رفته.....

با لبخند آرامش بخشش،نا خواسته روی لب های خشک و ترک خورده ی منم...لبخند بی جونی نقش بست...

دستم را به علامت نه بالا بردم و به آهستگی جواب دادم:

-دستتون درد نکنه...

-این چه حرفیه؟یه لقمه کتلت که این حرف ها رو نداره.

-نه جدی میگم خودم غذا اوردم...بازم ممنون

و چقدر از نگاه های مشکوک زن ... در تمام ظهر خجالت می کشیدم .... وقتی که نمی تونستم بگم "غذام کجا بود؟"

بالاخره این سفر کوتاه نیز مثل تمام هفته ها گذشت....

حمید خان راننده ای که این روز ها آشناتر از هر غریبه ای برایم بود با خنده گفت:

-مسافر های خوابالو پاشین که اومدین پا بوس آق

مسافر های خوابالو پاشین که اومدین پا بوس آقا....محتاجیم به دعا...ما رو یادتون نره..

از لحن محکم و مردانه اش خوشم می آمد...سیبیل های کوتاه اما پر پشت که پشت لبش تاب گرفته بودند...لنگی که از زمانی که یادم میاید پشت گردنش آویزان شده بود و موهای فر کوتاه سیاه ..... چهره ای که بی شباهت به مرد های لوتی قدیم تهران نبود...

تا خواستم از جایم بلند شوم،همان شاگرد حمید خان بالا سرم قرار گرفت و بی توجه به نگاه های خیره ی زن گفت:

-آبجی اوستا گفتن شما وایستید...باهاتون کار دارن...

مدیون حمید خان بودم...مدیون مردونگیش...!

بی هیچ حرفی ...رفتن همان آدم هایی که بعد گذراندن هر شهر صلوات می فرستادند و تماشا می کردم....

شاگرد حمید خان همه ی مسافر ها رو سریع تر از هر زمانی بیرون کرد و به خود حمید خان اشاره ای کرد"که من هنوز اینجا هستم"

ترس به دلم افتاد،من و دو مرد تنها ...در یک اتوبوس...با شیشه های دودی؟

و آدم هایی که ناگهان به طور عجیبی از اطراف اتوبوس ناپدید شده بودند...

ناخودآگاه چادرم را دور خودم پیچیدم و دسته ی چمدان را سفت گرفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین حرف برایم کافی بود که بغض گلویم به لرزش در بیاورد و هر لحظه امکان شکستنش را می دادم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم خاطره اش در یادم تکرار می شد...حالا حرف از ترس می زند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی دور تر نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرشته خجالت بکش...من همسن پدرتم....ناسلامتی من و پدرت رزمنده بودیم...پشت یه سنگر از خاکمون دفاع می کردیم...به خاطر ناموسامون خون میدادیم....حالا بیایم به همون ناموس ها دست درازی بکنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شرمندگی به چشم های کبود و تسبیح سبز رنگش ، که میان انگشت هایش پیچیده بود خیره شدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز که از ترس قرمز شدی دخترم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای پریشانم که به خاطر اضطرابم نبسته بودمشان را از زیر چادر کنار زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه حمید خان،از خودم خجالت می کشم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف هایم را خوردم....که چی؟ فرشته قبول بکن مردی که از بچگی برات حکم عمو رو داشت زیر سوال بردی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که؟می دونم دخترم...فکر کردی آبجی فاطمه برام تعریف نکرده؟ از اون بی شرف نگفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم صورتم قرمز شد...شاید به خاطر ترس...عصبانیت...خجالت...خجالتی که از شنیدن این حرف ها از زبون یک مرد می کشیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نترس دختر...فقط سرتو جلوی خدا خم کن...می خواستم بگم چند وقتیه به مناسبت نزدیکی به محرم شهر شلوغ شده...هفته ای که میای آخرین نفر وایستا،فرشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اشاره ای به همون شاگردی که از نگاه های نافذش خجالت می کشیدم کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می رسوندت...مثل چشام بهش اعتماد دارم...آبجی خودش با خبره پس نترس...یه چهارچرخه ای داره که تا اونجا سالم برسوندت بعد اون ماجرا ترس ورم داشت...تو هم مثل یاسمن ؟ چه فرقی برام داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه حمید خان مزاحم آقا فرشید هم نمی شم،یه تاکسی می گیرم...مثل همیشه میرم....به این گانگستر بازی ها که نیازی نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حمید خان خنده ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من موندم تو چرا هر دفعه خجالت میکشی؟فکر کردی از زبون شیش متریت باخبر نیستم وروجک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یادگار ایرجی....برام با ارزش تر از این حرفایی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سپس از جایش بلند شد و انگشت اشاره اش را به نشانه ی تهدید،بالا برد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بیاری....دیگه نه من...نه تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین هم شد....آخر حمید خان مثل هر بار حرفش را به کرسی نشاند...با خجالت پشت سر فرشید راه می رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبجی بیاین جلو تر راه برید...اینطوری حواسم بهتون هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب با خستگی و عصبانیت زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگار بادیگاردمه....هرچند به بازو های لاغر و هیکل ریزه میزش نمی خورد به این حرف ها...مطمئنم این با یه فوت پخش زمین میشه....حمید خان با چه امیدی من و به دست این سپرده الله و اعلم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم...بوی خون می امد..بوی خون مظلوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس های مشکی هم...حرف هایم را تائید می کردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوناهاش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با اشاره ی سوئیچش....چراغ های یک پراید سیاه رنگ روشن شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرمندتون شدم آقا فرشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که ساکم را در صندوق عقب می گذاشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرمنده چیه آبجی؟حمید خان بیشتر از این حرف ها به گردن ما حق دارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری زیر لب کردم و در جلو رو،به قصد نشستن باز کردم......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نوحه ی زیبایی فضای خالی و سیاه ماشین را پر کرده بود....در تمام طول راه،تنها آدرس خانه بینمان رد و بدل شد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوای آفتابی مشهد،با آن چادر مشکی که ناشیانه همانند ملافه ای به دور خودم پیچانده بودم....باعث ریختن عرق از سر و رویم می شد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش تنگ چادر هم در این میان گردنم را اذیت می کرد...عادت بهش نداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبجی همین کوچه است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت به اسم رنگ و رو رفته ی کوچه نگاهی انداختم"کوچه ی شهید بهادری"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند تلخی حرفش را تائید کردم....به نیم رخ مردانه اش نیم نگاهی انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرمنده آقا فرشید،می شه همین جا من و پیاده کنین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه آبجی برام افت داره....زحمتی که نیست بزارین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را قطع کردم و با صورت قرمز هول کرده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش می کنم نگه دارید...می شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نگاهش به چشم های لرزون و صورت ترسیده ی من افتاد....به عمق حرف هایم پی برد...سرش را بالا گرفت و نگاهی به سر های بیرون آمده از پنجره و زن هایی با چادر گل گلی و قدیمی انداخت .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل من هول کرد...انتظار این همه نگاه کنجکاو را،آن هم یک جا نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع روی ترمز زد و از ماشین پیاده شد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم را صدا دار قورت دادم و خودم رو به خودش سپردم...از ترس ریختن آبروم با یک چیز ساده، رنگم به سفیدی میت شده بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو نشستن در ماشین یک پسر غریبه...برای تمام آدم های این محل اشتباه بود.....یه گناه بود...گناه آلوده..گناه کبیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکم را به دستم داد....خداحافظی زیر لب کردم...می دانستم انتظار تشکری جانانه داشت...اما اینجا؟در برابر همین هایی ، که من دانشجو رو ، به چشم دیگه ای میدیدن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گاز محکم ماشین و بوی لنت ..... را شنیدم ..پس رفته بود! اون هم در برابر این شکنجه گاه دوام نیاورده بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به آبجی فرشته....شوما کجا اینجا کجا؟ به فقیر فقرا سر زدید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره لب هایم را تر کردم......صدای خودش بود....کلانتر محله....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام از ماس آقا حبیب....مادر خوبن؟پدر چطور؟داداشای گلتون .... دایی از زندان ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره اش را روی لب هایش فشرد و با ترس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیییس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی به بالا انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ یادم رفته بود.....دایی که فرنگ رفتن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میخوای فرشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که خوب خبر چینی بلدی...یه خبر بشنوی سریع تر از بی بی سی به کل محله می رسونی....پس لطفا اینم بگو که این آقایی که سوار ماشینش بودم شاگرد اوستا حمید....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین گیرم نیومد سوارش شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من چه.....اصلا بگو که داییم کجاس...! حالا فوقش دوبار گوشامو مامانم میپیچونه دیگه...انگار هیچ کی تو خونش،تو این محله زندان ندیده نداره...ماشالله یکی از یکی خلاف کار تر....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی آرومی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیر علی خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش در یک لحظه لرزید...شاید از ترس بود و شاید از غم پنهانش...پشت آن نقاب خندان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به لطف تو خوبه....پریشب مراسم حنا بندونش بود و دیشب عروسیش....شاید اگه می دونست امروز میای بازم صبر می کرد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکم رو روی زمین گذاشتم و دوباره موهامو زیر چادر مرتب کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودت هم میدونی که امیر علی برام حکم چیو داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه .... اون از داداش برام بالاتر بود...اگه داداشم داشتم انقدر خوبی بهم نمیکرد...یه دوست خوب و مهربون بود...ولی همین....هیچ وقت بیشتر از دوست بهش نگاهی ننداختم....خودش این صمیمیتم و با خانواده ی شما جور دیگه ای برداشت کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سری تکان داد....نا سلامتی برادرش بود.....قبول داشت حرف های من حقه و برادرش...کمی عجول بود و هر جا که نشست.....گفت که من و دوست داره...و آبرویم را برای هزارمین بار در این محله برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به لطف داداشت....مامانت....برادرای دیگت....رفیقات آبرو برام نمونده حبیب....میری همین حرف و پخش میکنی..بعدشم مگه تو درس و مشق نداری؟چقدر تو کوچه ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت گردنش را خاروند و با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا دارم.....ولی ناسلامتی من ستون این محلم.....! اگه من خبرا رو نرسونم چطور میخوای از چیزی با خبر بشین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکم را بلند کردم و همین طور که به سمت خانه،می رفتم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین و بگو...پس یادت نره ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه...راستی خونه ی امیر علی اینا دقیقا کنار خونه ی شوماس.....! قهقهه ای زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با لباس مناسب برو تو حیاط....به چشمای برادرم اعتمادی نیست....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تشر اسمش را صدا زدم...می دانستم حرف هایش از سر شوخیس....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای زندگی کردن در این محله و بازی کردن در کوچه تنگ شده....شاید اولین بار آبرویم همان جا رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی که گفتن"مگه دخترم فوتبال بازی میکنه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر باید موهای عروسکاشو شونه بزنه! غذا بپزه..اتو کنه و جارو بکشه...کوچه و ورزش برای مرد هاس...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچند همان زمان هم،باز امیرعلی به دادم رسید در برابر شایعه های اطرافم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره آشوب دلم برپا شد......می ترسیدم از روزی که کسی در این خانه را برایم باز نکند....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوا فرشته جون اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت برگشتم و ستایش خانوم.....همدم این روز های مادرم را دیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازتون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اجازه ی ما هم دست شماست خانوما...چه خبرا؟اینجا چیکار میکنی...الان باید دانشگاه باشی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ای به در رنگ و رو رفته ی سبز خانه مان کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تلفن و جواب نمیده...خونس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باهات قهر نیست...فقط از تنهایی کم حرف شده....آره خونس...با اون پا دردش چشماش خیلی وقته رنگ خیابونا رو به خودش ندیده.....اگه وقت کردی بیارش بیرون...از افسردگی زن بیچاره دق میکنه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم را آروم با آب های گلویم کنار زدم تا شاید جلوی لرزش صدایم را بتونم بگیرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی....خدا رو شکر شما هستید...خیالم راحته.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و با ببخشیدی دست آخرین بچه اش،که تکمیل کننده ی یک پکیج کامل بودن و گرفت....شش تا! آن هم برای خانواده ای که پدرش راننده ی تاکسی هست....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید اینجا تنها جاییه که...لباس نو پوشیدن برایت ، حکم جواب پس دادن به دیگران و نگاهی های خیره شان را دارد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آهنی سبزمان که گوشه هاییش طلایی شده بود.....با دیوار های آجر چینی شده بدون رنگ.....خاطرات دوران کودکی ام را برایم زنده کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زانو درد های مداومش با خبر بودم.....از مهره های گردن و کمرش که هر روز می گرفت و از ناله های پشت تلفن اش...به عمق درد هایش پی می بردم...، هر چند هیچ وقت بهم مستقیم نگفت ولی من که دیگه اون فرشته ی هفت ساله نیستم....! شاید هم هفده ساله.....نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید و در قفل کوچک خانه چرخاندم و با کمی تکان دادن در،در باز شد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تونستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشت برگشتم.....عمو کمال بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دخترم رسیدن بخیر.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله این پا و اون پا می کردم....دلم برای آغوش مادرم با ان بوی گل محمدی اش تنگ شده بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انگار عجله داری...بعدا یه سر بهمون بزن...اکرمم دلش برات تنگ شده مگه چند تا فرشته تو این کوچه زندگی میکنن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما عمو...منم دلم برای شما و زن عمو تنگ شده...مخصوصا برای شیما جون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس یادت نره ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی بلا دخترم...به مادر سلام برسون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به موهای سفید یک دستش نگاهی انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بزرگیتونو میرسونم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در خانه را محکم بستم.....پشتم را به در تکیه دادم و روی زمین سر خوردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای رسیدن به خونه باید هفت خان رستم را رد می کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای گرمش لبخندی روی لب هام آروم نمایان شد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفم را گوشه ای از حیاط پرت کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم مامان...دخترت اومده ببینه حال این مریض چطوریه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آه و ناله اش نزدیک تر و واضح تر به گوش می رسید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آه و ناله اش نزدیک تر و واضح تر به گوش می رسید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینکه هیکل نحیف و خمیده اش در چارچوب در نمایان شد و در حالی که به زانوهایش مشت میزد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حال این مریض تعریفی نداره...نیازی نبود دختر گلش از درس و دانشگاه بزنه بیاد اینجا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیر آب را باز کردم و با شلنگ به جون دست هامو و صورت خیس عرقم افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گرمته نه؟الهی مادر فدات شه.....اون اتوبوسم که خنک نمیکنه....تاکسی ها هم که کولری نمیزنن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده شیر و بستم و در حالی که دستشو می گرفتم و به سمت هال قدیمی هدایتش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نترس مامان من و که میشناسی سرماییم....! هوای گرم و دوست دارم فقط چون موهامو از زیر نبسته بودم گردنم و صورتم پر از عرق شده....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم خوشحاله ...خوشحاله که مثل همیشه آخر هر هفته به دیدنش اومدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا نباید میومدم؟من که یه مامان گل و خانوم که بیشتر ندارم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کم جونی زد و گره ی روسریشو که ناشیانه زده بود و باز کرد و گوشه ای نشست.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهی بهش انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این بساط چرخ خیاطی و سبزی این وسط چی میگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عین بابای خدا بیامرزتی....اونم بعد کلی قربون صدقه یهو جنی میشد و به یه چیز گیر میداد......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آستین پیراهنش گوشه های چشمش را پاک کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پا پارچه های روی زمین و کنار زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما که چیزی از آقای بهادری یادمون نمیاد...ولی حتما آدم خوبی بوده که مامانمون هنوزم بیست و یک ساله که عاشقشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مردم میگن مرده پرستی...ولی تا عاشق نشن درک نمیکنن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیخواستم بحث قدیما رو پیش بکشم و داغ دلشو تازه بکنم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر مشکی را از سرم برداشتم و مثل توپ فوتبال گوله اش و به گوشه ای پرتابش کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخیش از شرش راحت شدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهت که گفتم لازم نیست چادر سرت کنی...! من که میدونم عادت به این چیزا نداری....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و از روی میز پارچ آب و برداشتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که لیوان پلاستیکی ام رو پر می کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با چادرش صد نفر تو کوچه باز خواستمون میکنن...چرا اومدی؟با چی اومدی؟چرا رفتی؟خجالت نمیکشی؟چرا فلانه؟چرا بهمانه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را که بالا گرفتم و تا خواستم باز هم پیش مادرم شکایت همسایه ها رو بکنم دیدم که با عشق نگاهی به گونه های قرمز شده ام از گرما انداخته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد بچگی هات افتادم که از مدرسه میومدی ...مانتو و شلوارتو یه گوشه پرت میکردی و همین طور چهارزانو روی زمین میشستی و از دست این و اون شکایت می کردی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون موقع ها هم عالمی بود مامان....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر حرفم را تائید کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگفتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اشاره ای به پارچه های روی زمین کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینا چین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیبینی؟چیزایی هستن که خرج اون دانشگاتو بدن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهامو در هم جمع کردم و با لحن آزرده ای بابت حرف های مامان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه من سراسری نمیرم؟چه پولی چه کشکی؟از این روزا نهایت لذت و ببر ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که پاهاشو آروم مالش میداد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه لذتی وقتی نمیدونم دخترم چی خورده؟چی میپوشه؟چیکار میکنه؟فکر میکنی حقوق بابات کافیه؟فکر میکنی نمیدونم خوابگاهت پول میخواد؟فکر میکنی نمیدونم باید غذا بخوری؟آدمیه پول لازمه...اومدیمو زبونم لال مریض شدی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت حرف هاش و نگرانی های مادرانه اش را گوش می دادم....به سمتش رفتم و دست هاشو کنار زدم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از پاشنه ی پا تا بالای زانو.....با دست هام ماساژش میدادم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا گوش میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله....میفهممت مامان ولی چرا نمیزاری خودم برم کار کنم؟به خدا انقدر کار برای من هست تو تهران...هم درس میخونم هم کار میکنم...اگه ماهی تو سیصد هزار تومن در میاری من ماهی پونصد هزار تومن در میارم......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انقدر طمع نکن دختر.....قانع باش به همین روزی خدا...بعدشم من صد بار بهت نگفتم دوست ندارم کار کنی؟دلم میخواد فقط به درست گوش کنی...فارغ التحصیل بشی.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونوقت میشم یه عکاس خوب و چلیک چلیک ازت عکسای خوب خوب میگیرم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و چشم هاشو بست.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشونیشو غرق در بوسه کردم که ناگهان با ویبره ی گوشیم در جیبم از مامان فاصله گرفتم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که ناگهان با ویبره ی گوشیم در جیبم از مامان فاصله گرفتم.....چه وقتش بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت کفش هامو پام کردم و گوشه ای از حیاط ایستادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو فرشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله شیرین؟مگه صد دفعه نگفتم وقتی خونم زنگ نزن..اگه مامان بفهمه من گوشی دارم می خواد بفهمه پولشو از کجا گیر اوردم.....نمیخوام بهش دروغ بگم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میفهمم فرشته ولی عباس آقا زنگ زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار تکیه دادم و سنگینی وزنم را کمتر کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگه به فرشته بگو تا شنبه خودشو برسونه....یه جشن عروسی هست به کمکت نیاز دارن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت ضربه ای به ساکم زدم...ولی آروم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه .... مگه خودش با خبر نیس مشکلات منو؟....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نمیدونم فری.....خلاصه گفتم بهت بگم...تازشم شنبه نوبت تو برای شام پختن.....دیر نکنی...بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون منتظر ماندن جوابی از طرف من تلفن و قطع کرد....چشم هامو بستم و با دلی سنگین شده زیر لب برای خودم شعر عربی زمزمه می کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چقدر گذشت.....اصلا گذشت؟ شاید هنوز هم ثانیه ها با من سر جنگ داشته باشند...هر چه که بود...با سنگینی نگاهی دست از زمزمه هایم بر داشتم و چشمم را باز کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن طرف دیوار کسی در بالکن داشت کنسرت درد های من و گوش میداد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خواسته جلو رفتم.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوزم صدای مسخ کننده ای داری....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت چشم هایم را بستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیر علی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیس هیچی نگو...نمیخوام با نگاه کردن به موهای فر مشکیت که از شال بیرون زدن و من و وسوسه ی نوازش کوتاه میکنن...به سمیه خیانت کنم...سرنوشت من این بود...امیدوارم حداقل تو به عشقت برسی.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اراده شالم را جلو تر کشیدم و با شرم عجیبی به دو گوی سبز رنگش نگاهی انداختم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من و بازی نده با چشمای مشکیت فرشته...بازی نده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع وارد خانه اش شد و در و محکم بست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بسته شدن در...ناخوداگاه چشم های منم بسته شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین مزش چطوریه فرشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت و کمی خستگی دستمال گردگیری را روی میز رها کردم و غرولند کنان وارد آشپزخانه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان کی غذاهای تو بد شده بود که این دفعه ی دومش باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به من،قاشق را روی خورشت محبوبم ، قیمه بادمجان گرفت و گذاشت تا سر بشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ها؟آدمیه،پیر شدم...یادم میره چقدر باید بهش نمک و فلفل اضافه بکنم هی می ترسم یا شور بشه یا کم نمک....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف بلندی کردم و آب خورشت و یکسره هورت کشیدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا به این خوشمزگی...من نمیدونم تو این هاگیر و واگیر مهمون دعوت کردنت چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که سعی می کرد آرامش و به صورتش دعوت بکنه و همچنین آخرین برسی ها رو ، بابت وسایل میزبانیش با وسواس خاصی انجام بده ، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعد قرنی می خوام همه ی خانواده یک جا باهم جمع بشن کار بدی می کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چارچوب دیوار تکیه دادم و با لحن اعتراض آمیزی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید اونوقت کی جلوتونو گرفته بود که قبلا،مثلا هفته ی پیش دعوتشون می کردین؟خدا رو شکر من که آخر هفته ها همیشه مشهدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هفته ی پیش رفته بودن شمال الان که همه هستن...زشته که نگم بیاین..مهمون حبیب خداست،فرشته تو که مهمون گریز نبودی؟چی شده..! آب و هوای پایتخت روت اثر گذاشته ها..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت پا کوبیدم روی زمین و کلافه موهامو بهم ریختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیرم....فقط دوست ندارم حرف های همیشگیشونو بشنوم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملاقه ی چوبی ، یادگار جهیزیه ی قدیمی اش را بالا گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بزرگ ترمونه،صلاحمونو می خواد...بعدشم تو نمیتونی یه شب به خاطر مامانت جلو زبونتو بگیری؟میگی چرا دعوتشون میکنم؟تا جلو در و همسایه نشون بدیم ما هم کس و کاری داریم...دو تا مرد به خونمون میان و میرن...یه زن و دختر تنها ، تو یه خونه ، تو این محله خوب نیست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی قالیچه ای که گوشه ی آشپزخونه پهن شده بود نشستم و گاز درشتی از سیب توی دستم زدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم همین و میگم...میگم بیا این خونه رو بفروش...میگی یادگار ایرجه...دلم نمیاد از این درختایی که با دستای خودش بذرشو ریخت و جدا شم و ول کنم برم ....میگم زمینمونو خارج از شهر بفروش حداقل از این اوضاع راحت بشیم بازم قبول نمیکنی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از کار کشید و دست های روغنیشو با گوشه ی چادرش پاک کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو هم فرقی با عموت نداری اونم همین حرفا رو میزنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاز محکم دیگه ای زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه من و اون یه فرق بزرگ داریم.....اون میخواد زمین و از چنگمون در بیاره و من نه...من فقط دیگه نمیخوام به خاطر دو هزار تومن سینی سنگین سبزی و از این گوشه به گوشه ببری....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویی به بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دانشگاه رفتی ولی دلیل نمیشه هنوز اونقدر بزرگ شده باشی که تو کارای من دخالت بکنی....حالا هم برو چادرتو سرت کن هر لحظه ممکنه حبیب برسه بهش گفتم هندونه اینا بگیره...کیف پولمم رو طاقچه است....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از سر جام بلند شدم و در همون حال سیب تموم شده ام را با یک ضربه به سمت سطل آشغال پرتاب کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که چادرم را مرتب میکردم سرم را بالا،رو به آسمان خدا گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدایا امیدم به تو....امشب و به خیر بگذرون.....نمیخوام دوباره لحن تحقیر آمیز و امید های واهیشونو بشنوم...نمی خوام خدا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در بلند شد و پشت بندش صدای شاد و خندان حبیب،یا همون کلانتر محله....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز کن ، دستم درد گرفت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز کردن در ، بدون هیچ تعارفی وارد حیاط شد و میوه ها رو کنار حوضچه گذاشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخیش ، خسته شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند دندون نمایی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام فرشته خانوم...خوبین؟همسایه ها خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو هامو در هم کردم.....چقدر ماهرانه به امیر علی و نگاه های هر از گاهش به روی خودم اشاره کرد...شاید بهتر از هر کس دیگه ای برادرش را میشناخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم لحنم غمگین و نگاهم لرزان نباشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبن...با سمیه دارن از روزای اول متاهلی نهایت لذت و می برن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد...بدون هیچ حرفی...نه تائیدی نه انکاری....شاید حبیب هم مثل من از اتفاقات داخل خانه بی خبر بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شنیدم حاج قادر داره میاد خونتون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلکی در اوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار دیواره های کوتاه حوضچه نشست و دستی به آب سردش زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا تو چرا عصبانی هستی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن نگرانی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی معلومه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از خیلی هم اونور تر.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هندوانه رو با یک حرکت داخل آب تازه ی حوضچه انداختم و با عصبانیت دستی به جاهای گلی اش می زدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرشته آماده شدی؟الان میانا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله با خبر هستم که قرار بیان...حاضرم هستم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ در ، خبر از یک جدال عجیب می داد.....جدالی که هر زمان .... در هر مهمانی ای .... خواسته یا نا خواسته میون من و عمو قادر رخ می داد و شاید هیچ وقت ، هیچ کدوم نتونستیم دیگری رو راضی بکنیم..به همین دلیل هنوز برنده ی این نبرد مشخص نشده....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش اومدین.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تبعیت از مامان ، پشت سرش ایستادم و به عمو و زن عمو خوش آمد گفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو با اون تسبیح و جای مهر روی پیشانی اش ، بوسه ای به گمان پدرانه روی پیشانی ام کاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به به بالاخره دختر گلم و دیدم کم پیدایی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام ترین لبخندم و زدم و سعی کردم در جلد فرشته ی معصوم و مظلوم فرو بروم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به بالای چادرم کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرمنده عمو...درسا سخته..مگر نه خبر دارین تا جایی که بتونم آخر هفته ها اینجا میام...خیلی دلم می خواست هفته ی پیشم شما رو میدیدم ولی خبر دار شدم که با زن عمو اینا رفتین شمال....امیدوارم خوش گذشته باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به شونه ام کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش گذشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کنار رفت...نفر بعدی زن عمو بود که با اکراه و کمی وسواس صورت سفیدم و بوسید و روی هر دو گونه ام جای رژ عمیقی گذاشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تصنعی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم برات خیلی تنگ شده بود عزیزم....نمیدونی هر دفعه به آقا گفتم بیا بریم دیدن برادر زادت.....از دست این مرد که با سفرش سورپرایزم کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهی به موهای بلوند شده اش که به طور عجیبی بیرون ریخته بود انداختم....همسر حاج قادر باشی و با این تیپ بیای بیرون؟ خب همسر دوم بود دیگه...ناز و اداش بیشتر و سیاستش هم بهتر از نازخاتون خدا بیامرز بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل خودش لبخند مصنوعی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم همین طور زن عمو.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین ، شاید مهتاب بیشتر از این ها و مهمان نوازی بهتری از من انتظار داشت....مهتابی که شاید تنها ده سال فاصله سنی ام باهاش بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفرات بعدی هم به ترتیب پسر عمو هام که هر دو ازدواج کرده بودند و دختر عمو زهرا، که در شرف نامزدی بود وارد خانه شدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سعی می کرد نبود مرد و در خانه پنهان کنه و خودش یک تنه همه ی کار ها رو به دست بگیره.....نگاه های پر از کینه ، شاید هم حسادت شادی ... همسر پسر عموی بزرگم محمد را روی خودم احساس میکردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه از خواستگاری متوالی محمد از من با خبر بودند مخصوصا شادی که دختر خاله ی محمد حساب می شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پذیرایی های من و مادرم شب به خوبی گذشت تا زمانی که زمان شام شد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام را در سکوت عجیب البته عادتی قدیمی سپری کردیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که فکر می کردم عمو قصد رفتن کرده و امشب بر عکس تمام شب های با هم بودن دو خانواده بدون دعوا گذرونده بودیم احساس آرامش می کردم.....غافل از آنکه به قول معروف "آرامش قبل از طوفان بود برام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدایا شکرت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عمو نگاهی انداختم که لب هایش را با دستمال کاغذی پاک می کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستت درد نکنه زن داداش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نوش جانی گفت و به قصد جمع کردن ظرف ها بلند شد....همراهش من و زهرا و عروس های عمو بلند شدیم و به مامان کمک کردیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید ، بهتر این هم اضافه کنم که چند سالی هست پس از فوت زن عمو نازخاتون به رفتار های خشک و تهرانی مهتاب خانوم عادت کرده بودیم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا با لبخند شرمنده ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرشته می شه بیای حیاط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب سینی غذا رو کنار سینک گذاشتم و سری به چپ و راست تکان دادم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم گونه هایش سرخ شد.....دختر عمو قادر بود دیگر...روابط اجتماعی پایین یکی از ملاک های دختران این محله بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کارت دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه باشه همین الان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و هول هولکی دست هامو شستم و وارد حیاط شدم....حتی شب های مشهد ، خنکی تهران و نداشت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید هم کینه و حسادت های این محله...مرزی برای ورود خنکی هوا ساخته بود.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی زهرا ایستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم بگو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت های هر دو دستش را در هم تاب میداد و با استرس به کفش های کتونی اش خیره شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبی زهرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشه کنار حوضچه بشینیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی حرفشو تائید کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه بیا بریم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سنگینی نگاه دیروز.....! هنوز هم زهرا حرفی برای گفتن نداشت اما حضور شخص سومی رو بدون اینکه سرم را بالا بگیرم به خوبی احساس می کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستش فرشته چطور بگم....میدونی....خودت که با خبری من آقا جواد و هنوز ندیدم...یعنی نه اینکه بابا ناراضی باشه ها .... ! نه...خودم خیلی خجالت می کشم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرامش همیشگی ام ، در برابر درد و دل های دیگران ، به حرف هایش گوش میدادم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش نمیدونم چطور آدمیه....دلم می خواد کمی قبل از ازدواج باهاش آشنا بشم...منظورم قبل از محرمیت....بعد اینکه امروز کارنامه ی پیش دانشگاهیمو گرفتم خب طبیعتا دیگه حق درس خوندن ندارم...ولی با خودم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اینجای حرف هاش که رسید دوباره چشم های قهوه ایش را به زمین دوخت و ادامه ی حرف هایش را نگفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب با خودم فکر کردم شایدآقا جواد روشن فکر باشن و بزارن برای تحصیل برم دانشگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ناخواسته ای روی لب های نازکم نقش بست...آرزوی تمام دختران این محله رفتن به دانشگاه بود.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می خواستم شما یه روز برین به محلشونو باهاشون حرف بزنین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام به طرز عجیبی بالا پرید و با چشم های ریز شده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من برم با شوهر تو صحبت کنم؟خب چرا خودت نمیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خج...خجالت می کشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداختم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب بهم خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی راستی راستی قبول کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و بلند شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره جدی جدی قبول کردم....فقط بهم وقت بده ... سه هفته ی دیگه نامزدیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه....من هفته ی دیگه بهش میگم....قرار فردا صبح برگردم تهران وقت نمیکنم با آقا جوادتون صحبتی داشته باشم ولی در اولین فرصت که اومدم درباره ی زهرا خانوم گل صحبت می کنیم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ های سبزه اش گل انداخت و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی....تو خیلی مهربونی و مثل اسمت قلب پاکی داری و کاشکی مثل تو سر زبون دار بودم....کاشکی تو زن داداشم میشدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس مصنوعی به اطراف نگاهی انداختم و به شانه اش ضربه ی کوتاهی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیس الان شادی صداتو می شنوه...دیگه به جای جواب دادن به عاقد باید به نکیر و منکر جواب بدیا...از من گفتن بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده سری تکون داد و باز هم تشکر کرد...تا خواستم باهم وارد خانه بشیم ...متوجه ی عمو در حیاط شدیم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا داریم میریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو پلکهایش را به معنای تائید بست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره زهرا برو پیش مهتاب بگو با فاطمه خانوم حرف های آخرشو بزنن که بریم فردا صبح محمد و مهدی باید برن سرکار.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا با چشم آرامی،از کنارم گذشت.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبی عمو جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم بی توجه به حال و احوال پرسی با معناش ... مثل یک برادرزاده جوابش را بدهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با سایه ی شما که همیشه بالا سرمونه ، معلومه که خوبیم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درسا چطورن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونا هم خوبن کمی سختی داره ولی میگذره.... دانه های تسبیحش را محض عادت به پایین هدایت می کرد...گویا باید برای یک سخنرانی بلند بالا آماده می شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونی که همیشه صلاحتو خواستم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کردم تا حرف هایش تمام شود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زمانی که زن داداش تو رو شش ماهه باردار بود و خبر فوت داداشم یا شوهرش یا همون پدرتو شنید .... شانس اوردیم که هر دوتونو داریم...نازخاتون تمام سه ماه بعدشو کنار مادرت بود.....واسه ی تازه عروس خیلی سخته مرگ شوهرش....همه از علاقه ی برادرم و مادرت با خبر بودن....عشقی که تو ندیدی....! با خجالت سرم را پایین انداختم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خجالت نکش.....چیزی که همه شاهدش بودیم خجالت نداره.....پدر و مادرت برای بهم رسیدن خیلی پل ها رو پشت سرشون خراب کردن به امید اینکه بتونن در آینده پلی بسازن که خب.....شهادت برادرم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد....عمو هر چقدر هم دندون تیز کرده بود برای اموال ما...اما....اما عموم بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نزاشتم آب تو دل تو و زن داداش تکون بخوره...از وضع مریضیش با خبرم.....خبر هم دارم که تو تهران کار میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وضوح از این اطلاعاتش جا خوردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم نگاهی به صورت متحیر من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جای تعجبی نداره فرشته.....شاید تهران شهر بزرگی باشه ولی باد همیشه توی همه ی شهر در حال گذره و خبرا میپیچه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان چ..چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچ بلندی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرت باخبر نیست.....میدونم مخالفه...بهت افتخار میکنم که شرافت مندانه داری خودت کار میکنی...نون حلال در میاری و وارد سفرت میکنی اما تو هم از تعصبات من با خبری...! میدونی که مخالف کار کردن دخترم...مخصوصا اگه برادر زادم باشه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هامو برای لحظه ای بستم...حدس زدن ادامه ی حرف هاش کار سختی نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین اهل مقدمه چینی نیستم دخترم...تا به حالم انقدر برای چیزی اصرار نکردم ولی میدونم خوبی شما ها در اینه و همین طور هیچ وقت دختری مخاطب خواسته های من نبوده...درک میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها سرم را تکان دادم و به عاقبت خواسته هاش فکر میکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-محمد و قبول نکردی گفتی باید درس بخونم...قبول کردم...گفتی میخوام برم دانشگاه .... قبول کردم...گفتی هنر....گفتم چشم....ولی یه نگاه به زانو های مامانت بنداز! از بس نشسته و ایستاده که دیگه جونی نداره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و ادامه ی حرف های آزار دهنده اش را دوباره شروع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این زمینی که روش نشستین...طلاس....به قیمت خوب براش مشتری دارم.....نمیگم که بفروشینش میدونم که دوست ندارین....میگم بکوبین این خونه ی کلنگیو...جاش یه آپارتمان چند طبقه بزنید به همسایه ها نگاه کنید همه آپارتمانی هستن و شما این وسط ویلایی.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به ریش های سفیدش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا این خونه بیخیال.....شما یه زمین به اون بزرگی دارین که قیمتش به اندازه ای هست که هم خرجتونو بده و هم بدون کار کردن یه زندگی خوب براتون درست بکنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوم؟ من میگم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از حرف های همیشگی عمو قادر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما میگین ما بفروشیم و خودمون آواره ی کوچه و خیابونا بشیم.....نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه حرفیه....تا هر زمان که میخواین قدمتون روی چشم مگه من میزارم ناموسم بیرون ، تو کوچه و خیابونا باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو خودمم میلی به این خونه ندارم.....! و بهتر از شما هم نگران سلامتی مادرم هستم اگه نبودم...مثل خیلی های دیگه تکیه میکردم به اون پولایی که ماهیانه مادرم برام میفرسته ..... ولی دارم کار میکنم..کار میکنم و روی پای خودم وایمیستم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.