رمان فریبنده به قلم نازنین فرهادی نسب
این روزگار شوم سفاکانه فریبش میداد، اسیرِ تقدیری بود که جسم ظریف و جان لطیفش را در عمق ذلالت و سیاهی دفن میکرد. در دستانِ زمخت و حیلهگری اسیر بود که توان گریز و شهامت عقب نشینی از این حصارِ خونین را نداشت، نگاه گرسنهی اطرافیان وجودش را به گودالِ مخوف مرگ سپرد و این دوئل کشنده را آغاز کرد. برای او بُرد ماندن بود و باخت مُردن. باید میماند و باید میدید، باید میایستاد و باید میشنید. باید میکشت تا میزیست. جریانِ تند این دریاچهی گدازه، عشق را نیز با خود به ارمغان آورد. مابین گناهکارانی درّنده زنجیر شده بود و نمیدانست معصومیت خود را به چه کسی هدیه دهد؟ حتی یک قدم اشتباه را گلولهای میدانست که به مغزش شلیک میشد.
تخمین مدت زمان مطالعه :
معصومه
۵۵ ساله 00بسیارعالی ادامه بدید لطفا