رمان عشق ارباب به قلم darya
ستاره در پی مرگ ناگهانی خواهر دوقلویش مهتاب و به وصیت او،قبول می کند که نقش او را درخانه اش ودر کنارشوهر خواهر خشک و مرموزش بازی کند حالا با حضور او آرامش به خانواده برگشته ولی شعله های انتقام درکنار عشقی نوخاسته ستاره را وادار می کند که...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۴۲ دقیقه
(ی رمان متنوع و زیبا...)
مقدمه :
دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی ،دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی
دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی، دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی
دوستت دارم چون به یک نگاه ، عشق منی...
دستان ظریف و لطیفش از بین دستهایم شل شد واز روی تخت آویزان شد ...نگاهم را به حلقه ای که کف دستم گذاشته بود دوختم ..و همانطور از کنار تختش بلند شدم ...نگاه آخرم را به او دوختم که چشمان زیبایش برای همیشه بسته شده بود ...با حالت گنگی سرم را برگرداندم و به طرف در اتاق به راه افتادم... با بی حالی دستگیره را گرفتم و از اتاق خارج شدم ..چشم های پر از اشک آن دو نفر را نا دیده گرفتم و به طرف آخر راهرو راه افتادم که صدای جیغ نرگس جون عمه ای که مانند مادری دلسوز کنارمان بود به اوج رسید
نرگس جون : مــهــتاب
این آغازی بود برای اینکه به خودم بیایم و با قدم های بلندتر و تندتر از راهرو بگذرم و راه خروجی بیمارستان را در پیش بگیرم ...قدم هایم تندتر شد وبا حالت دو از بین مردم می گذشتم و حلقه را در دستم می فشردم .. دوست داشتم فریاد بکشم و داد بزنم اما خودم را باتنه ای که به عابران می زدم و آنها مرا دیوانه خطاب می کردن خالی می کردم ...اون رفته بود برای همیشه رفته بود ... و خواسته ی بزرگی را به من واگذار کرده بود..با کشیده شدن بازویم ایستادم و سرم را به زیر انداختم
مرد : خانوم زدی همه ی دار و ندارمو ریختی بی هیچ داری می ری
سرم را بالا گرفتم که مرد با دیدن وضع خرابم بازویم را رها کرد و با تعجب نگاهم کرد ... پوزخندی زدم ...شاید فهمید وضع من بدتر از اونه ..قدمی به عقب برداشتم و بدون حرفی پشت به او کردم و خودم را به پارکی رساندم و شروع به دویدن کردم ... می دویدم می خواستم نبودنش را باور کنم ... خودم را آرام کنم ... صدایش هنوز در گوشم بود که با صدایی که با سختی از من خواست .. یک خواسته ای که هنوز در شوک آن بودم
مهتاب : برای من زندگی کن ..مهتاب باش و درس زندگی بده
سوز سردی به صورتم خورد و قطره ای بارون بر روی گونه ام فرود آمد ... تلخ خندیدم و تندتر دویدم که آسمان هم مانند دلم شروع به باریدن کرد ... چه خواب ها که برای آمدنم به ایران ندیده بودم ...این نبود اون سوپرایزی که من می خواستم بکنم ...مهتاب اجازه سوپرایز رو به من نداد ...خسته از دویدن تکیه ام را به درختی که در پارک بود دادم ... و به نیمکت خیره شدم ... رفتم به اون روزی که پویا کنار پایم زانو زده بود و منتظر نگاهم می کرد
پویا : شب و روزم شدی تو .. دیگه صبرم تموم شد
لبخند شیرنش را زد و نگاهش را در چشمانم دوخت
پویا : با من ازدواج می کنی ستاره
نفس توی سینه ام حبس شده بود ... از اون دخترها نبودم که سرخ و سفید بشم و رنگ عوض کنم ..به جای خجالت لبخند دندون نمایی زدم... باورش برام سخت بود که پویا... کسی که مانند یک دوست خوب دوستش داشتم همچین پیشنهادی بکنه ...لبخندم عمیق تر شد
- باورم نمی شه پویا تو از من بخوای باهات ازدواج کنم
پویا خنده ای کرد : دیونه نگاه کن به زانو درم آوردی این کافی نیست
خنده ی بلندی سر دادم وابرویی برایش بالا انداختم و صورتم را به صورتش نزدیک کردم ...نگاهم را در چشمان او دوختم به عشق اعتقادی نداشتم ...پویا هم همیشه همراهم بود و او را مانند یک حامی دوست داشتم که همیشه هوایم را داشت ...خواستم حرفی بزنم که صدای زنگ موبایلم ...فضای رمانتیک ما را خراب کرد ..با همان لبخند صورتم را فاصله دادم و نگاهی به شماره کردم ...با تعجب با دیدن شماره آناهیتا نگاهم را به ساعت دوختم ...و دکمه ی پاسخ را فشردم که به جای صدای شاد آناهیتا ...هق هق گریه اش در گوشم پیچید و لبخند را از روی لبانم محو کرد ... تا به خودم آمدم در فرودگاه بودم و کوله پشتی به دست به سمت هواپیما می رفتم که به مهتاب که نفس های آخرش را می کشید برسم ...
با صدای زنگ موبایلم از فکر خارج شدم ...هوا تاریک شده بود من دو ساعتی بود که به نیمکت خیره شده بودم ... دستی به صورتم کشیدم که حلقه ای که در دستم می فشردمش به زمین افتاد ...خم شدم و حلقه را از روی زمین برداشتم که بار دیگر موبایلم زنگ خورد و من بی توجه به آن روی زمین نشستم و بار دیگر در رویا فرو رفتم ... رویایی که مانند کابوسی از جلوی چشمانم مانند فیلمی می گذشت
نگاه سرگردانم را گرداندم تا در آن بیمارستان شلوغ آناهیتا یا حتی نرگس جون را پیدا کنم که چشمم به نرگس جون افتاد که دستش را بر روی دهنش گذاشته بود و به دکتر که رو به رویش بود نگاه می کرد ...با قدم های لرزان و خسته به آنها نزدیک شدم که صدای دکتر که به گوشم رسید از حرکت ایستادم
دکتر : خون ریزی داخلی دارن ..امیدی برای زنده موندنشون نیست حداقلش یک ساعت یا دو ساعت ...ضربه ای که به سرشون خورده هر چی امید را با خود برده ...و من تنها چیزی که می تونم بگم اینکه ...متأسفم
بار دیگر صدای زنگ موبایلم از آن کابوس خارجم کرد ... و زانوهایم را در بغل جمع کردم ... پارک خلوت شده بود و هوا تاریک تر ...نم نم بارون به تن خسته ام التیام می بخشید اما از دردم هیچ کم نمی کرد ... چشمامو بستم که صدای خندون مهتاب در گوشم پیچید که همیشه پشت تلفن به من می گفت"وااای ستاره زود بیا که منتظرتم خواهری خیلی چیزا هست که باید بدونی دیر نکنی باز"
- نموندی مهتاب منتظرم نموندی و من آخرین لحظه رسیدم و چشمان بی فروغت رو دیدم گل من
سرم را به طرف دیگر گرداندم و حلقه را در دستم فشردم و چشمانم را بستم و به چند ساعت پیش فکر کردم ...که با پاهای لرزان به اتاق 104 که مهتاب عزیزم در آن آرامیده بود نزدیک شدم ... دست های لرزانم را به طرف دستگیره دراز کردم و آرام در آن را باز کردم... صدای زیبا و مهربانش در فضای خالی اتاق که تنها یک دستگاه در آن بود شکست
مهتاب : نیومد
تکیه ام را به در دادم و آنرا بستم ... با ناراحتی به مهتابی که روی تخت بود نگاه کردم ... از درد ناله ای کشید همان ناله کافی بود که من را به طرف او بکشاند و بالای سرش به ایستم ... با چشمان بسته لبخندی زد
مهتاب : مثل همیشه دیر کردی
چشمان عسلی و پر از اشکش را باز کرد و زل زد در چشمانم و لبخند بی جونی زد
مهتاب : چقدر دلم برات تنگ شده بود خواهری
اشکی که از گوشه ی چشمش سر می خورد را با انگشت اشاره ام گرفتم و لبخندی زدم که شبیه به پوزخندی بود و گفتم
- قرار ما این نبود مهتاب
آهی کشید و همان لبخند مهربان بر روی لبانش حفظ کرد ... روی صندلی کنارش تختش نشستم ...صورت زخمیش را برگرداند
مهتاب : نمی خواستم در این حال ببینیم
- می خواستم سوپرایزت کنم
خنده ای کرد که خنده اش به سرفه ای تبدیل شد ...صورتش را به طرفم برگرداند وگفت
مهتاب : برعکسش من سوپرایزت کردم
اخمی کردم و دستش را در دستم گرفتم که ناله ای از درد کشید و قلبم را آتیش زد ...ناله اش به خنده ی تلخی تبدیل شد و نگاهش را به سقف دوخت
مهتاب : دیر کردی ستاره خیلی دیر کردی ... خیلی اتفاق ها افتاد ..دلها شکست ...غم هم خونه ما شد ..اما تو باز هم دیر رسیدی که حامی سخت همیشگیم باشی و برای من بجنگی
دستش را فشردم که با ناراحتی نگاهم کرد
مهتاب : نبودی ستاره زجرم دادن و درد کشیدم ... اما کسی برای حمایتم نبود ...شاید خودم نخواستم کسی از من حمایت کنه ... برای همین شکستم ... سعی کردم تو باشم ..اما ستاره ستاره است و مهتاب فقط مهتاب....خسته شده بودم خودم رو توی آینه نگاه می کردم که شاید تورو ببینم ...ستاره ای رو ببینم که قویی بود و هر مشکلی رو با همون غرور حل می کرد ..اما من تو نبودم ستاره من مهتاب بودم مهتابی که بی ستاره هیچ نبود جز یک دختر سر به زیر... کاش بودی و اون ظلم ها رومی گرفتی
صدای هق هق درد آورش در اتاق پیچید که به طرف صورتش خم شدم
- مهتابم
فشار خفیفی به دستم داد
مهتاب : هـیــس بذار این لحظه ی آخر رو هرچی توی دلم سنگینی می کنه رو بگم و راحت از این دنیا برم
دستم را از دستش بیرون کشیدم و غریدم
- تو هیچ جا نمی ری فهمیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب نگاهش را از من گرفت و بار دیگر به سقف دوخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب : دارم می رم جای بهتری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش ضعیف شده بود و نگاهش بی فروغ ... نگاهش اون شادی همیشگی رو نداشت ...خیره در چشمانم شد و دستم را در دست سردش گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب : ستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نزدیک شدم ودستم را به گونه اش کشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونم خواهری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب : می دونستم این روز می آد اما نه به این زودی اما منتظر این روز بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردرگم و با تعجب به مهتاب نگاه کردم که با سختی نفس می کشید و دستم را می فشرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب : زندگی کن ستاره ...برای مهتاب زندگی کن به جای من زندگی کن و زندگی کردن رو بیاموز...نذار غم هم خونه اش بشه ... کمکش کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست راستش را از دستم خارج کرد و حلقه ای که در دستش می درخشید را بیرون آورد و آن را در کف دستم نهاد و دست خود را بر روی حلقه نهاد و به آرامی زمزمه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب : به جای من زندگی کن ستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بارش تند باران و یاد آوری تن بی جون مهتاب که برای همیشه تنهام گذاشت از کابوسم خارج شدم و نگاهم را به اطراف دوختم ...و سرم را تکیه به نیمکت پشت سرم دادم ..باران تن داغم را پر التهاب کرده بود و چیزی را می خواستم که دیگر رفته بود و برای همیشه مرا ترک کرده بود ... خواهر و دوستی که با تمام وجود دوستش داشتم تنهایم گذاشته بود ...گلویم از بغضی که در آن گیر کرده بود به درد آمده بود ...از جایم بلند شدم و به طرف خروجی پارک به راه افتادم ... خیابان مثل همیشه شلوغ بود و ماشین ها در رفت آمد...دستم را بالا بردم که ماشینی کنار پایم ترمز گرفت و صدای عصبی و گرفته ی آناهیتا به گوشم رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : دختره ی دیونه سوار شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرفی سوار شدم ...صدای پر بغضش بیشتر این باور را به من می رساند که دیگه مهتابی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : کجا بودی .. نمی گی این نرگس جون دق می کنه ..یکی که رفته تو دیگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش برگشتم و با چشمان بی روحم خیره به او شدم که حرفش را نیمه رها کرد و ماشین را به حرکت در آورد... عینکی همیشگی ام را بر روی چشمانم گذاشتم ...پوزخندی زدم و به رو به رو خیره شدم ...با صدای زنگ موبایلم ...آن را به طرف آناهیتا گرفتم ...آناهیتا همانطور که آب بینی اش را بالا می کشید موبایل را از دستم گرفت و جواب داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : بله...آره ...نگران نباشین ...می یارمش خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفایی که آناهیتا می زد ..فهمیدم که نرگس جون پشت خطه و نگران من ...بی توجه به مکالمه ی آن دو ضبط را روشن کردم و صدایش را بالا بردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگـــریـه کن تا می تونی پیش اون ....نمی مونی.... اون دیگه رفته بسه تمومش کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه کن ته خطه عشق تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا دستش را جلو برد و صدای آن را کم کرد و غمگین نگاهم کرد که لجوجانه دستم را پیش بردم و صدایش را زیاد کردم ...آهنگش حرف دلم را می زد و می خواستم گوش بدم ...نگاه غمگین آناهیتا را نادیده گرفتم و سرم را تکیه به پنجره دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها می مونی ....آخه اینو می دونی .... مثل اون پیدا نمی شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصویر بچگی های من و مهتاب از جلوی چشمانم گذشت و بغضم را سنگینتر کرد و قطره اشکی را اجازه به باریدن داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکات می ریزه.... آخه اون واست عزیزه ... توی قلبته همیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هق هق گریه آناهیتا به گوشم رسید ... حق داشت مهتاب برای همه عزیز بود ... مهتاب مهربون بود سنگ صبور بود برای همه برای من برای آناهیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادش می افتی .... دلت آتیش می گیره می گیره... کاش برگرده پیشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا ماشین را به گوشه ی خیابون هدایت کرد آن را نگه داشت .... هق هق گریه اش قلب آتیش گرفته ام را بیشتر می سوزاند .. دیگه مهتابی نبود جز خاطراتش ..جز یادش... ولی مهتاب رو می خواستم ....خواهرم رو می خواستم تنها امیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهی نداری .... تو باید طاقت بیاری آخه می دونی نمی شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و از بغض و درد قلبم در ماشین را باز کردم و از آن خارج شدم ... وشروع به دویدن کردم ...بارش باران مانند شلاقی به صورتم می خورد ... و این باور را به من می رساند که مهتاب نیست دیگه بر نمی گرده ...همبازی بچگیهام دیگه بر نمی گرده ...کسی که توی این دنیای بزرگ ...هم خواهر بود و هم برادر ...هم مادر ... هم پدر ...صدای بوق ماشین پشت سرم به صدا در آمد و حال پریشانم را دگرگون تر کرد ... همانطور که می دویدم ...ایستادم و به زانو در آمدم ... مهتاب با همان لبخند زیبایش نگاهم کرد و دستی برایم تکان داد که فریاد زدم ... از درد از بی کسیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خـــــدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم شکست ...اشکم بر روی گونه ام سرازیر شد ...صورتم را بین دستهایم پنهان کردم و بی توجه به مردمی که دورم جمع شده بودم زار زدم ...شخصی مرا در آغوش گرفت .... او را به خود فشردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : آروم باش ستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خودش هم پر بود از آن بغضی که حالا من شکسته بودمش ... آناهیتا محکمتر خودش را به من فشرد که نالیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهتابم رفت آناهیتا ... گلم پر پر شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق هق او نیز بالا رفت... صدای هم همه ی مردم را می شنیدم ... و باز زار می زدم و از خدا مهتابم را می خواستم ... خواهرم را می خواستم ... مهتابی که در حق هیچکس بدی نکرد جز خودش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تنها شدم آناهیتا ...دیگه هیچ کس رو ندارم هیچ کس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن را از خودش جدا کرد و نگاهش را در چشمانم دوخت ... چشمانش خیس بود ... و بارانی که می بارید آن چشمها را زیبا تر کرده بود ..بازویم را فشرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : نه تنها نیستی ... من هستم ...نرگس جون هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم نبودن مهتاب رو اون هم احساس می کنه ...دستم را بر روی قلبش گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهتابم هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان داد و دستش را بر روی دستم که بر روی قلبش بود گذاشت و با صدای گرفته ای گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : مهتابم هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت زیبای مهتاب را پشت سر آناهیتا دیدم .... لبخندی به رویم زد و زمزمه وار گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتاب : منم هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند بی جونی بر روی لبم نشست .... محکم تر از قبل از جایم بلند شدم وآناهیتا را نیز با خود بلند کردم ... بی توجه به مردمی که با ترحم نگاهمان می کردن به طرف ماشین رفتیم ... آناهیتا ماشین را به حرکت در آورد و هر دو به طرف خانه ای راه افتادیم که دیگه مهتابی در آن نبود ... آهی کشیدم نگاهم را به بیرون دوختم ...با نزدیک شدن به کوچه ای که همیشه یادآور خاطراتی بود که با هم داشتیم ...دلم فشرده شد ماشین کنار آپارتمان نگه داشت ... چشمامو بستم که صدای آناهیتا به گوشم رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیاده نمی شی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیاده شو من پشت سرت می آم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا از ماشین پیاده شد... چشمامو باز کردم و به کوچه خیره شدم ... عینکی که بر روی چشمامم بود را از روی چشمانم برداشتم و حلقه را بر روی داشبورد گذاشتم ...صدای زیبای مهتاب در گوشم پیچید"زندگی کن ستاره ...برای مهتاب زندگی کن به جای من زندگی کن و زندگی کردن رو بیاموز...نذار غم هم خونه اش بشه ... کمکش کن " موهای خیسم را که به پیشانی ام چسپیده بود را کنار زدم و بار دیگر به حلقه خیره شدم ... با تقه ای که به شیشه ی کناریم خورد... نگاهم را از حلقه گرفتم وبه نرگس جون که بیرون زیر بارون ایستاده بود خیره شدم... نرگس جون دستش را بر روی دهانش گرفت و سرش را به زیر انداخت ... شانه هایش از شدت گریه تکان می خورد ... اشکهایم را با پشت دست پاک کردم ...حلقه ای که بر روی داشبورد گذاشته بودم چنگ زدم و از ماشین پیاده شدم و نرگس جون را در آغوش گرفتم وبا صدای گرفته ای گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نرگسی گریه چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هق هق گریه اش سکوت کوچه را شکست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : نتونستم ..نتونستم از امانتی شهاب مواظبت کنم ... نتونستم از پاره ی تنم محافظت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی از چشمانم سرازیر شد ...نرگس جون را بیشتر به خود فشردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا خودش می دونه که شما همیشه از ما محافظت کردین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : مهتابم رفت ستاره مهتابم رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را از خود جدا کردم ... نگاهم را در چشمانش دوختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهتاب همیشه پیش ماست کنار ماست توی قلب ماست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشتم اشکش رو پاک کردم ... می دونستم مهتاب جاش امنه .. دلم می سوخت ..اما چاره ای نبود ... نگاهم را به آناهیتا دوختم که به در تکیه داده بود و با پشت دستش اشکش را پاک می کرد ... احساس کردم مهتاب پشت سرش ایستاده و با لبخندی نظاره گر ماست ... لبخند بی جونی زدم و بار دیگر نرگس جون را در آغوش گرفتم ... قدم های آناهیتا نیز به ما کشیده شد و از پشت نرگس جون را در آغوش گرفت...چشمامو بستم و غمم را پشت آن چشمان بسته شده پنهان کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار پنجره ایستاده بودم و نگاهم را از پنجره به بیرون دوخته بودم ... دو هفته ای از رفتن مهتاب می گذشت و من تصمیم برگشتن گرفته بودم ...نمی دونستم چطور این درخواست را از آناهیتا و نرگس جون داشته باشم که همراه من بیان اونجا ... ولی یک جای این قصه معمایی بود ... معمای حلقه ای که حالا روی میزم جاخوش کرده ... این ممکن نبود که مهتاب بدون اینکه به من بگه ازدواج کرده باشه ... حتما" به من اطلاع می داد که توی جشن شرکت کنم ...اگه ازدواج کرده پس شوهرش روز خاک سپاری کجا بود...دوباره نگاهم را به حلقه می دوختم و یاد حرف آخر مهتاب می افتادم که گفت"می دونستم این روز می آد اما نه به این زودی اما منتظر این روز بودم" عصبی دستی به موهایم می کشیدم و آن را به پشت گوشم بردم و نالیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهتاب منظورت از این حرف چی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : با خود درگیری داری هـا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آناهیتا از فکر خارج شدم و به طرفش برگشتم و با ابرویی بالا رفته گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی گفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا خنده ای کرد و برروی تخت نشست و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : می گم که با خودت صحبت می کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم با تکیه ام را به دیوار کنار پنجره دادم و رو به او گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه داشتم فکر می کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : به احتمال زیاد با صدای بلند فکر می کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایم را که حالا از پشت گوشم بیرون اومده... باز به پشت گوشم بردم و نگاهم را به آناهیتا دوختم که به عکس من خودش و مهتاب خیره شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشاتو درویش کن خواهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمی نگاهم کرد و با عصبانیتی ساختگی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : تحفه ای انگار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم و به طرف پنجره برگشتم ...ولی تمام حواسم به آناهیتا بود که با چشمان به غم نشسته اش به قاب عکس خیره شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آناهیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : جونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی روی لب به طرفش برگشتم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونت سلامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی روی لب نگاهش را به چشمانم دوخت و با مهربانی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : نمی خوای حرفت رو ادامه بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید من چیزی که می خوام بگم شما رو ناراحت کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا غمگین آهی کشید : می خوای برگردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه تعجب کنم نگاهش کردم و سرم را تکان دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهونه ای برای موندن ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا پوزخندی می زد : پس داری فرار می کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی فقط نگاهش کردم و سرم را به طرف دیگر برگرداندم که با حرصی که همیشه در رفتارش بود محکم بر روی تخت زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : از خونسردیت بدم می آد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم که به طرفم خیز برداشت و مشتی به بازویم زد .... با خنده نگاهش کردم و پرتش کردم روی تخت و خودم کنارش دراز کشیدم ... دستم را زیر سر بردم و به سقف خیره شدم که آناهیتا سرش را بر روی دستم گذاشت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : هروقت اینطور خونسرد می بینمت ازت می ترسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : این آرامش قبل از طوفانه توی این 20سال خوب شناختمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زذم و برگشتم به اون زمانی که برای اولین بار آناهیتا به خونمون اومد ...مامان بابا اناهیتا رو به مهتاب سپردن ... از اینکه آناهیتا دوست مهتاب شده بود خوشحال بودم ولی رفته رفته حسادت می کردم از اینکه مهتاب با اون خوش رفتاری می کرد و حواسش هیچ به من نبود ...وقتی بلایی به سر آناهیتا آوردم ..بابا دو روز بدون غذا توی کتابخونه زندونیم کرد ... اون موقع ها خیلی از دست آناهیتا شاکی بودم هم خانواده ام را از من گرفته بود و هم خواهرم را ...ولی بعد از شنیدن حرفهای بابا که آناهیتا کسی رو جز ما توی زندگیش نداره عذاب وجدان گرفتم برای همین همیشه از آناهیتا و مهتاب حمایت می کردم چه در بین دوستام چه در بحث خانوادگی ...خانواده ای که بعد از مردن مامان بابا توی اون تصادف لعنتی هیچ سراغی از ما نگرفتن ... حتی برای مرگ مهتاب عزیزم هم کس نیومده بود ...اخمی کردم و نگاهم را خیره به سقف دوختم ... شاید ثروت زیادی چشمهای این مردم طمع کار رو گرفته بود...بعد رفتن مامان بابا فقط من بودم ..مهتاب ...اناهیتا و نرگس جون خواهر بابا که همه ی خانواده اون رو پس زدن...هیچ وقت نفهمیدم چرا این کار رو کردن حتی نرگسی هم هیچ وقت از این موضوع حرفی نمی زد... با تکون های دست آناهیتا به خودم آمدم و به طرفش برگشتم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هـان چته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا اخمی کرد : کوفت دو ساعته دارم صدات می زنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم نگاهم را به سقف دوختم که آناهیتا روم خم شد ... از این حرکتش با خنده نگاهش کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که از اولش می دونستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با حالت مشکوکی نگاهم کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : چیو می دونستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو را از روی خود کنار زدم و بر روی تخت نشست و با حالت تأسفی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای همین بود خواستگار رو نرسیده به در خونه می نداختی بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : درست حرف بزن ببینم داری چی می گی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی باید بگم دیگه باید به نرگسی بگم دوتا بشکه بگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با چشمان گرد شده نگاهم کرد و با حالت بهتی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : بشکه برای چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمی نگاهش کردم و همانطور که سرم را تکان می دادم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای چی داره ...بدبخت مامان بابا چه آرزوهایی که برامون نداشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمی از جایش بلند شد و دست به سینه رو به رویم ایستاد و با چشمان ریز شده گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : فیلمم کردی ستاره دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جدیت نگاهش کردم و نوچ نوچی کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برات متأسفم من به فکر توام... باید بگم سرکه هم بگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با چشمان گرد شده نگاهم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : این چرت و پرتا چیه داری واسه خودت می گی ...بشکه... سرکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواستگاراتو از قلم انداختی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با نگاه مشکوک شده یک قدمی نزدیک آمد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : ستاره زر نزن درست حرف بزن ببینم داری چی می گی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم به پیشانی ام زدم و با تأسف گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاک بر سرم کنن من فقط چهار پنج سال نبودم ... ای خدا چرا آخه این دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا پر حرص جیغی کشید و پاش رو محکم به زمین ماننده بچه ها کوبید و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : ستاره داری می ری رو اعصابم ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوچ ...نوچ .. نفهمم که هستی ... اعصاب معصاب درست حسابی هم که نداری ... دیگه چه انتظاری می تونی داشته باشی ..باید برم پیش نرگسی و بهش بگم بره دوتا بشکه بگیره ...وقتی برای من خواستگار بیاد و تورو ببینن از همون در فرار میکنن می رن پس همون بهتر من و تو با هم باشیمو نرگسی ما رو تر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفم به اتمام نرسیده بود که آناهیتا با جیغی که کشید به طرفم خیز برداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : ســــتاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده پا به فرار گذاشتم و از اتاق خارج شدم ... نرگس جون از جیغ ما با ترس با دستکش های کفی و بشقا به دست از آشپزخانه خارج شده بود و با چشمان گرد شده نگاهمان می کرد ...خنده ی پر صدایی کردم و پشت مبل پریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : وایسا گیس بریده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که پشت مبل ایستاده بودم ابرویی بالا انداختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عزیز من به ایستم این گیسامو از دست می دم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : ستاره با زبون خوش بهت می گم بیا اینطرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اااا زبون دیگه ام مگه حالیت می شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم که آناهیتا با چشمان به خون نشسته از عصبانیتش نگاهم کرد ... نرگس جون که نگاهمان می کرد سرش را با تأسف تکان داد و دستکشهایش را خارج کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : چیه چتونه شما دوتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که با خنده نگاهم به آناهیتا بود که با چشمانش برای خط نشون می کشید ...با خنده بلند گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و آنگاه آناهیتا خشمگین می شود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون نگاهش را از من گرفت و نگاهش را به آناهیتا دوخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : آناهیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با حالت زاری نگاهش را به نرگس جون دوخت و بر روی زمین نشست و محکم به سرش زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : آخه خدا من چه گناهی توی درگاه تو کردم ... من بگم غلط کردم من بگم دیگه نمی رم سراغ این حیوون ..من اگه بگم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرفش و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو چیز خوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با حواس پرتی حرفم را تکرار کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : من بگم چیز خوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن این حرفش انگار که به خودش می آید با تعجب سرش را بالا میگیرد و نگاهم می کند که با دیدن ابرهای بالا رفته ام و خنده ی روی لبم ...محکم به دهانش می زند ...نرگسی که خنده اش گرفته سری با تأسف برای ما تکون می دهد و به آشپزخونه می رود .. آناهیتا جیغی می کشه ... با یک خیز از بالای مبل پریدم و جلوی دهانش را گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیــس اژده ها همسایه ها می شنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا که حالا دستش به من رسیده بود موهایم را گرفت ... هنوز نکشیده جیغی کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آناهیتا موهای نازنینم رو بکشی خودت رو مرده حساب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا دستم را که بر روی دهانش گذاشته بودم را گازی گرفت و خودش رو روی من انداخت ... با چشمان گرد شده به اون که بالای من نشسته بود نگاه کردم و با جیغ گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیولا بلند شو شکوندیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : جام خوبه شما راحت باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ناراحتم حالا بلند شو لگنم شکست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا خنده ای کرد ... با حرصی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهرانار به چی می خندی تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : آخه من کجاشو روی لگن تو نشستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمم خنده ام گرفته بود اما با جدیت نگاهش کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آناهیتا رژیم هم خیلی خوبه بگیری کسی بهت چیزی نمی گه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با اخمی نگاهم کرد و دستش را بالا برد که مشتی به بازویم بزند که... با صدای زنگ تلفن ..هر دو نگاهمان را به تلفن می دوزیم ...برای اولین بار توی این دو هفته ای که امده بودم ... این تلفن به صدا در آمده بود ...نرگس جون با اخمی از آشپزخونه خارج شد ...با دیدن ما در آن حالتچیزی بگوید که با زنگ تلفن فقط سرش را با تأسف تکان داد و به طرف تلفن به راه افتاد ... نگاهی به آناهیتا کردم که هنوز رویم نشسته بود و به نرگس جون خیره شده بود ... با اخمی به عقب هلش دادم که از رویم افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گمشو اونور جا خوش کرده واسه من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا خنده ای کرد و رو به من و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : ولی ستاره خوش به حال شوهرت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروییبالا انداختم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونش دیگه به شوهرم مربوط تو فقط از من فاصله بگیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل نشستم و نگاهم را به آناهیتا که با خنده کنارم می نشست چشم دوختم که نگاهم کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : یک وقت خجالت نکشی ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو و مهتاب معلمین شما به من یاد بدین من می کشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با ناراحتی نگاهم کرد ... آه از نهادم بیرون آمدد ... هنوز باورش برایم سخت بود که مهتاب رفته ...نگاهم را از چشمان غمگین آناهیتا گرفتم و به نرگس جون دوختم که با رنگی پریده با تلفن صحبت می کرد .. با تعجب از جای خودم بلند می شدم و به طرف نرگس جون راه افتادم که صدایش را شنیدم که گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : ارباب مهتاب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای فریاد مردی که از پشت گوشی به گوش رسید... با تعجب به طرف آناهیتا بر گشتم که پشت سرم ایستاده بود... با دیدن اخمش ...با ابرویی بالا رفته نگاهش کردم ...بار دیگر به طرف نرگس جون بر گشتم ...که دستی به صورت عرق کرده اش کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : ارباب باید بهتون بگم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا دستش را به طرف سیم تلفن برد ... با یک حرکت تلفن را از برق کشید و تلفن نقش بر زمین شد ... با دیدن تلفن با اخمی به طرف آناهیتا بر گشتم که چیزی بگویم... اما جلوتر از انکه حرفی بزنم آناهیتا با چشمان به غم نشسته اش به طرف نرگس جون برگشت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : اصلا" به اون چه مهتاب کجاست... مگه نگفتم حق نداره به این خونه زنگ بزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون با ناراحتی نگاهش کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : حق اونه که بدونه چه بلایی به سر مهتاب اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : اون هیچ حقی نداره ... نداره حقی.. دیگه مهتاب مرده ... مرده مهتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جونسرش را برگرداند تا ما شاهد گریه اش نباشیم... آناهیتا با هق هق گریه دستش را بر روی شانه ی نرگس جون گذاشت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : این ارباب شما کجا بود وقتی مهتاب روی تخت بیمارستان جون می داد کجا بود این ارباب بدونه مهتاب رو ک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فریاد نرگس جون آناهیتا سکوت کرد ... با هق هق ارومی که می کرد زل زد در چشمان نرگس جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : تمومش کن اون شوهرشه حقشه بدونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این حرف دردی در سینه ام پیچید ... نفس در سینه ام حبس شد ... تصویر حلقه ی مهتاب در نگاهم جان گرفت ... چشمانم را بستم ... صدای شوهر گفتن نرگس جون باز توی گوشم تکرار شد"اون شوهرشه حقشه بدونه"..نفسم را به سختی بیرون دادم و به ارامی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس شوهر کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای من هر دوی آنها سکوت کردن... نه صدای هق هق آناهیتا شنیده می شد .. و نه صدای بغض دار نرگس جون... چشمامو باز کرد و نگاهم را به آن دو که با چشمان گرد شده نگاهم می کردن چشم دوختم ... پوزخندی روی لبم نشست و نگاهم را به طرف دیگر گرداندم و با صدایی که دلخوری از آن پدیدار بود گفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا به من نگفتین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی نگاهم کردن ... باز همان پوزخند را زدم و بلند غریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی اینقدر منو از خودتون جدا می دونستین که حتی خبرم ند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : نه اینطور نیست ستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی نگاهش کردم و بلند تر از قبل غریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چطوره بعد از مرگ خواهرم من باید بدونم اون ازدواج کرده ...چــــرا نگفتین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون سرش را به زیر انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : چون مهتاب از ما خواست چیزی به تو نگیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندم جایش را به خنده ی مسخره ای داد و غم را خانه ی تمام وجودم کرد... به آن دو پشت کردم و با صدایی که تمام ناراحتی ام را در ان ریخته بودم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هفته دیگه من دارم از ایران می رم اگه خواستین می تونین باهام بیاین اگه نه هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون وسط حرفم پرید و دستش را بر روی شانه ام گذاشت که دستش را پس زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : اینطور که فکر می کنی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره کاملا" مشخصه ... اگه می خواستن منو جزئی از خودتون بدونین این چیزا مخفی نمی موند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف اتاق راه افتاد که با صدای آناهیتا ...قدم ها یم می ایستاد و با دستان مشت کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : راه خوبی انتخاب کردی برای فرار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من فرار نمی کنم ... دارم ازجایی که همه ی زندگیم رو از من گرفت می رم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با صدای بلندی به من نزدیک شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : دروغ نگو ستاره ...من تورو می شناسم ... از روزی که مهتاب رفته ...پاتو توی اتاق کوفتی نذاشتی ... می دونی دلیلش چیه ...چون می ترسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمی به طرفش برگشتم و با اخمی نگاهم را خیره به چشمانش دوختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از هیچی نمی ترسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : چــرا تو می ترسی که در اون اتاق رو باز کنی اما مهتابی توی اون اتاق نبینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی در موهایم کشیدم و نگاهم را از او گرفتم که بازویم را گرفت و مجبورم کرد که نگاهش کنم تا از درونم از اینکه مهتاب من را از خود نداسته بود را از چشمانم بخواند ... نگاه بی روحم را در چشمانش دوختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : ضعیف نبودی ستاره ... تو که اینطور نبودی ...مهتاب ستاره ی ضعیف رو دوست نداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آوردن اسم مهتاب عصبی دستانش را پس زدم و قدمی به عقب بر می داشتم و با صدای بلند رو به هر دوی آنها گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه مهتاب دوستم داشت از من پنهون نمی کرد ...فــهــمـیــدین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتم را به او کرد ... قطره اشکی که از چشمانم سرازیر می شود را نبیند... آناهیتا نیز همانند من با صدای بلند گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : نگفت چــون ننگه هرزگی بهش زدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : آنــاهیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت به طرف آناهیتا برگشتم ... باورم نمی شد که نرگس جون دست روی آناهیتا بلند کرده باشد ... آناهیتا با ناراحتی همانطور که دستش بر روی گونه اش بود نگاهم کرد ... با قدم های لرزان به ان دو نزدیک شدم و با صدایی که از بغض پر بود رو به آناهیتا و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو..تو چی گفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنر گس جون خواست حرفی بزند که دستم را بالا بردم و او را به سکوت دعوت کردم ...آناهیتا آهی کشید و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : درست شنیدی به مهتاب پاکتر از گلت ننگ هرزگی زدن ... مردم همون روستایی که برای درس دادن بهشون رفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس در سینه ام حبس شده بود ... این ممکن نبود مهتاب من پاک بود ... نگاه پر از خشمم را از آناهیتا گرفتم و به نرگس جون که همپای آناهیتا اشک می ریخت دوختم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این.. این چی می گه نرگسی ... اون مردم چرا همچین حرفی زدن ... مهتاب از چشماشم پاکیش مشخصه ... چطور می تونن همچین تهمتی روی خواهر من بزنن... مهتابی که حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون که دیگر طاقت ایستادن نداشت زانوهایش خم شد و بر روی زمین نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : مجبور بود ..مجبور بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم های لرزان خودم را به او رساندم و کنار پایش زانو زدم و دستش را در دستانم گرفتم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نرگسی چه اتفاقی برای مهتاب افتاده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : اونا مهتاب رو مجبور با ازدواج با ارباب کردن ..اونا باعثش شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای لرزانش را از دستم خارج کردم و با تعجب نگاهش کردم و با صدای بلندی رو به آن دو و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چـــرا نمی گین چه اتفاقی اینجا افتاده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : می خوای بدونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بالا گرفتم و نگاهم را به آناهیتا دوختم ... مهتاب دستش را به طرفم دراز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : با من بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را در دستش گذاشتم و همراه او به طرف اتاق ها رفتم ... آناهیتا کنار اتاق مهتاب ایستاد که دستم را از دستش خارج کردم و قدمی به عقب رفتم و نگاهم را به نرگس جون دوختم که هنوز همانجا نشسته بود و دستش را بر روی صورتش گذاشته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : تو که ترسو نبودی ستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون آنکه به طرفش برگردم با او می گویم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باورش برام سخته آناهیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : وارد شو و بی گناهی مهتاب رو ثابت کن ستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به طرفش برگرداندم ... با دیدن آن چشمان غمگین قدمی به جلو برمی دارم که لبخندی بر روی لبانش می نشیند ... هر دو وارد اتاق می شویم ... باد سردی به صورتم می خورد ... چشمانم را می بندم ... می دونستم با باز کردن چشمانم باید رفتن مهتاب را باور کنم ... باید بدانم که مهتاب رفته اون هم برای همیشه ... آروم چشمامو باز کردم و به جای خالی اش در اتاق خیره می شوم ... بدون آنکه به اطراف نگاهی بیندازم ...خودم رابه پنجره می رسانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : این ورقه ها رو نگاه کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش بر می گردم که از توی کشوی تخت مهتاب ورقه هایی به طرفم گرفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدمی خودم را به او می رسانم و ورقه ها را از دستش می گیرم ... همه ی ورقه ها از پزشک قانونی بود ... ضرب دیدگی دنده ها... کبودی بیش از حد ... با تعجب ورق را عوض کردم ... در آن هم همان چیزهایی بود که در ورقه اول نوشته شده بود ... به علاوه ی شکستگی سر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینا چیه ... مال کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا تکیه اش را به دیوار می دهد و به رو به رویش خیره می شود و می گوید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : بخون ببین اسم کی نوشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به بالای صفحه انداختم ... با دیدین اسم مهتاب بختیاری ... ورقه ها از دستم افتاد و بر روی تخت نشستم ... اسم مهتاب که بر روی ورقه ها نوشته بود برایم چشمک می زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : از آموزشگاه به ما اطلاع دادن که برای آموزشتون باید به یکی از روستاها بریم برای آموزش ... بدشانسی ما فقط یک نفر از ما می تونست بره یکی برای روستای پایین یکی برای روستای بالا ... مهتاب روستای پایین رو انتخاب کرده بود ... کاش هیچ وقت به اون روستا نمی رفتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به داستانی که تعریف می کرد فریاد زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی این بالا رو سر مهتاب آورده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا آهی کشید و رو به من و با ناراحتی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : با رفتن مهتاب به اون روستا و با دیدن ظلمی که به مردم می کردن با خانواده ارباب دشمنی سر گرفت ... این دشمنی برای خانواده ارباب بد تموم شد برای همین ... پسر کوچک اون خانواده خواست به مهتاب تجاوز کنه که ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشمی از جایم بلند شدم و به طرف آناهیتا خیز برداشتم که سرش را به پایین انداخته بود... یقه اش را گرفتم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه بلایی به سر مهتابم آورده بودن آناهیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا نگاهش را در نگاهم دوخت در نگاه او هم همان خشم ...همان نفرت را می دیدم ... غمی می دیدم که دلم را آتیش می زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : نتونستم ازش محافظت کنم ستاره ... اونا مهتاب رو نابود کردن ... مادر ارباب مهتاب رو به باد کتک گرفت و اون رو مجبور با ازدواج با ارباب کرد ... اربابی که هیچی جز غرورش و خانواده اش براش مهم نیست هیچی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزانوهایم خم شد و خودم را بر روی زمین خم کردم ...حالا حرفای مهتاب برای معنا گرفته بود (مثل همیشه دیر کردی) آره دیر کرده بودم ... برای اینکه جلوی تهمت هارو بگیرم دیر کرده بودم...(دیر کردی ستاره خیلی دیر کردی ... خیلی اتفاق ها افتاد ..دلها شکست ...غم هم خونه ما شد ...اما تو باز هم دیر رسیدی که حامی سخت همیشگیم باشی و برای من بجنگی ) قطره اشکی از چشمانم سرازیر شد ....نبودم که بجنگم برات خواهری ... نبودم که غم رو ازت دور کنم (زجرم دادن و درد کشیدم ... اما کسی برای حمایتم نبود ).... چطور مهتاب زجر کشید و کسی برای حمایت اون نبود ... با خشمی از جابم بلند شدم و اشکهایم را با پشت دست پاک کردم ... حالا وقت ضعیف شدنم نبود ... حالا که تمام حقیقت را می دانستم ... نباید ضعیف می شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید تاوان تمام اون زجرهایی که مهتاب کشیده رو پس بدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با تعجب نگاهم کرد ... با دیدن خشمی که در چشمانم بود قدمی به جلو برداشت .. که ورقه ها را از روی زمین برداشتم و آن را بر روی تخت پرت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید همشون تاوان پس بدن تاوان تهمت ناپاکی که به مهتاب زدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای من نرگس جون وارد اتاق شد و با دیدن من و آناهیتا خواست چیزی بگوید که از کنارش گذشتم و به طرف در به راه افتادم ... مانتو و شال را از روی جالباسی برداشتم و بدون توجه به ... صدا کردن آن دو از خانه خارج شدم ... هنگام پایین اومدنم از پله ها نزدیک بود به زمین بیوفتم که خودم را نگه داشتم و وارد خیابان شدم .... با سوز سردی که به صورتم خورد به خود لرزید ...و شروع به دویدن کردم ... مکانم مشخص نبود و فقط می دویدم که خودم را آرام کنم ... ورقه های پزشک قانونی و نام مهتاب که بر رو آنها نوشته شده بود ... از جلوی چشمانم رد می شد.... خشم سرتا سر وجودم را گرفته بود و تنها حرفی که در گوشم تکرار می شد انتقام بود ... انتقام از کسی که باعث و بانی این اتفاق ها بود کسی که مهتابم را زیر خواروار خاک فرو برده بود .... تنها انتقام می تونست آرومم کنه فقط انتقام... انتقام از ارباب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت دویدن به نفس افتاده بودم ... وارد کوچه که شدم ... خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم ... اما اینکه چطور وارد آن روستا و خانواده ارباب شوم هنوز برایم گنگ بود ... زن همسایه با دیدن من که نفس نفس می زدم تعجب کرد و به من نزدیک شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسایه : دخترم چی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را تکیه به دیوار دادم و لبخندی زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی خانوم دویدم برای همین به نفس افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن همسایه لبخندی زد و دستش را بر روی شانه ام گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسایه : کی برگشتی دخترم شنیدم توی همون روستا شوهر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمان گرد شده نگاهش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسایه : مهتاب جون حالا اگه دعوتمون می کردی چی ازت کم می شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم... تازه متوجه سوتفاهمش شده بودم ... معلوم بود این یکی از همسایه های فضوله ... خواستم اون رو از سوتفاهمی که پیش اومده در بیارم که جرقه ای به مغزم زد رو به زن همسایه کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما به من چی گفتین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن همسایه با دیدن این حالتم دست از حرف زدن برداشت و با تعجب نگاهم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسایه : چی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون که گفتین شوهر کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسایه : آهان گفتم چرا دعوتم نکردین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه قبلش چی گفتین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسایه : شوهر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بعدش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن همسایه با چشمان گرد شده نگاهم کرد ... می دونستم به عقل نداشته ام شک کرده بود خنده ای کردم که یکی به گونه اش زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسایه : مهتاب جون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه اجازه بدم حرفش را کامل کند گونه اش را بوسیدم و دستم را بر روی زنگ گذاشتم .... سنگینی نگاه زن همسایه را بر روی خود احساس می کردم اما بی توجه به نگاهش با خوشحالی زنگ را گرفته بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : چته سر در آوردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آنی در باز کن زود باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با شنیدن صدای شادم ... در را باز کرد از حالا می تونستم چهر ه ی پر از تعجب هر دوی آنها را تصور کنم ... با خوشحالی وارد واحد خودمون شدم و هر دوی آنها را صدا زدم .... با وارد شدنم در آنجا نگاهم به صورت پکر هر دوی انها افتاد ... با تعجب نگاهشان کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه چتونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم که هر دو با دیدن تغییر رفتارم تعجب می کنن ولی نه اینقدر ... خواستم حرف دیگری بزنم که تلفن به صدا در آمد ... با ابرویی بالا رفته نگاهی به آن دو و به تلفن کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی خواین جواب بدین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون با ناراحتی نگاهم کرد که آناهیتا با پوزخندی رو به من و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : برای شماست خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخمی به رفتار آن دو نگاه کردم و به طرف تلفن راه افتادم ... و آن را جواب دادم ... با شنیدن صدای منشی ام که با انگلیسی اسم را گفت ... نگاهم را به آن دو دوختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی : ستاره خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی : خانوم ما بلیط شما رو برای روز پنج شنبه هفته ی دیگه اوکی کردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پنج شنبه هفته دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی : بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به آن دو دوختم که با نگرانی نگاهم می کردن ... همانطور که نگاهم به ان دو بود به منشی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کنسلش کنین فعلا" قصد بر گشتن ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق شادی را در چشمان هر دوی آنها دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی : ولی خانوم آقا پو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه ندادم حرفش را ادامه دهد و با اخمی گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تصمیم با منه پس من فعلا" نمی آم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گوشی رو گذاشتم و رو به آن دو گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من باید این منشی رو در به در کنم به جای من تصمیم می گیره ... اینجور منشی ها هم نوبرن به والا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با خنده از جایش بلند شد و محکم در آغوشم گرفت ... خنده ی شادی بعد از دو هفته کردم و دستانم را دورش حلقه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی می گم همجنس بازی نگو نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با جیغی من را کنار زد و مشتی به بازویم زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : لیاقت نداری دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای سر دادم و لپش را محکم کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : موندن تو بی مورد نمی تونه باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش برمی گردم ... می دونستم اون جدیتی که در صداش هست انتظار از این می ره که من هم مانند خودش جدی باشم ... آناهیتا هم منتظر نگاهم می کرد که گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خوام برای مهتاب زندگی کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ خفه ی آناهیتا با اخم نرگس جون که راضی از تصمیم نیستن را پشت اخمم پنهان کردم ... نر گس جون از جایش بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : می دونستم موندنت بی منظور نمی تونه باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تصمیم رو گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : من به تو اجازه نمی دم که پاتو توی اون روستای کوفتی بذاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی می زنم که آناهیتا با دیدن لبخند خونسردم خودش را بر روی مبل می اندازد ... قدمی به عقب بر می دارم و رو به ان دو و می گویم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید تاوان پاکی مهتاب رو پس بدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتم را به آن دو می کنم و به طرف اتاق خودم راه می افتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : ســتاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به فریادش وارد اتاق می شوم و در را می بندم ... صدای آناهیتا را می شنوم که به نرگس جون می گوید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : شما ستاره رو می شناسین می دونین که کار خودش رو می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در فاصله می گیرم و با همان لبخند که خونسردی ام را نشان می دهد به طرف آینه راه می افتم ... نگاهی به خودم در آنیه می کنم و دستی به صورتم می کشم ... آخرش این دوقلو بودنمون به کارم اومد... دو دوقلوی همسان ...سیبی که دو نصف شده بودن ...فقط یک تفاوت بود اون هم رنگ چشمها ... چشمان مهتاب عسلی خالص بود ... اما چشمان من با عسلی بودنش ... رگهای قرمز رنگی هم در خودش داشت ... نگاهم را از آینه به حلقه ی روی میز می افته و به طرفش بر می گردم ... صدای مهتاب وقتی این حلقه را در دستم می داد در گوشم می پیچه وقتی که گفت "به جای من زندگی کن ستاره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به جای تو زندگی می کنم مهتاب و انتقامت رو از ارباب می گیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفرت حلقه را در دستم فشار می دهم و نگاهم را از پنجره به بیرون می دوزم ... به جز نابودی ارباب به چیز دیگری فکر نمی کردم ....باید انتقام مهتاب را از او می گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی وسایل لازمه را در صندق عقب ماشین مهتاب گذاشتم و دستی به ماشین کشیدم ... ماشینی که روزی خواهرم در آن می نشست و حالا من به عنوان مهتاب پشت آن می نشستم ... با صدای نرگس جون که از اول صبح تا حالا غرغر می کردم به طرفش برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز چی شده نرگسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون با اخمی نگاهم کرد و رو به آناهیتا که در حال ترکوند آدمسش بود گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : به این بگو با من صحبت نکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا رو به من کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : نرگس جون می گه باهاش حرف نزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی تکیه ام را به ماشین دادم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نرگسی بگو دلیلش چیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا رو به نرگس جون کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : نرگس جون ستاره می گه من چه غلطی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتی به بازویش زدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کی همچین حرفی زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با اخمی بازویش را ماساژ داد و رو به نرگس جون کرد ... نرگس جون با همون اخم رو به آناهیتا گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : بهش بگو می خوای بری اونجا چی بگی ... نمی گن مهتاب اینطور نبود ... نمی گن توی وحشی با مهتاب خیلی متفاوتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : باشه حالا می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا با لبخندی رو به من کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : نرگس جون می گه ... توی از خدا بی خبر ... توی وحشی ... توی دیونه ...چطور خودت رو با مهتابی که فرشته بود می خوای جا بدی ... توی که ابلیسی از ریخت و قیافه ات می ریزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هووووی درست صحبت کنا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایندفعه نوبت نرگس جون بود که مشتش را مهار بازوی او بکند ... با خنده نگاهی به آناهیتا کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : زهرمار ... کوفت ... اصلا" این تو این نرگسیت به من چه خودمو انداختم وسط شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و نرگس جون هر دو خندیدم و به او که در ماشین می نشست نگاه کردیم... آناهیتا دست به سینه همانطور که آدامسش را می جوید با اخمی نگاهش را از ما گرفت ... نگاهی به نرگس جون انداختم که صورتش از اخم چند لحظه پیش خبری نبود ... به او نزدیک شدم و دستش را گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من به کاری که می خوام بکنم ایمان دارم نرگسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست دیگرش را بر روی دستم گذاشت و با ناراحتی نگاهم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون : منم به تو ایمان دارم گلم .. اما انتقام راهش نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به زیر انداختم و فشاری به دستش وارد کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینطور آروم می شم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آهی که کشید پی به نگرانیش بردم .. فشار خفیف دیگری به دستش وارد کردم و نگاهم را در چشمانش که بی شباهت به چشمان بابا نبود دوختم و با اعتمادی که همیشه در خودم سراغ داشتم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی زارم حق خواهرم بی خودی ضایع بشه نرگسی ... می دونم راهی که می خوام برم شاید اشتباه باشه ... اما برای آروم کردن خودم و به خاطر قولی که به مهتاب دادم که به جایش زندگی کنم ... باید این کار رو بکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس جون نگاهی به چشمانم کرد و دستی به گونه ام کشید و بدون حرفی از کنارم گذشت و سوار ماشین شد ... با دو نفس عممیقی که کشیدم ... همه ی ناراحتی ها را رها کردم و سوار ماشین شدم ... آناهیتا نگاهی به ساعت مچی اش کرد و سرش را تکان داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : فکر کنم نصف شب برسیم روستا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم ...که آناهیتا دستش را به سمت آسمون دراز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا : خدایا من بنده ی خوبتم هوامو داشته باش که امیدی به این نیست ما رو سالم به اونجا برسونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای می کنم و رو به نرگس جون و می گویم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلت پرواز می خواد نرگسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف بدون آنکه منتظر حرف آن دو بمانم ماشین را از پارکینگ خارج کردم و با صدای بد لاستیک های ماشین ماشین را به مقصد به حرکت در آوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآناهیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir