تقابل دو حس ، عشق و نفرت. دختری پرشور، شیطون،نازدونه و پسری آرام ، محجوب ،متین. اجبار و رسومات از دختر و پسر داستان ما شخصیتهای دیگری میسازه با 180درجه تفاوت...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۴ دقیقه

مطالعه آنلاین احساس آرام
نویسنده : مستانه بانو

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

تقابل دو حس ، عشق و نفرت.

دختری پرشور، شیطون،نازدونه و پسری آرام ، محجوب ،متین.

اجبار و رسومات از دختر و پسر داستان ما شخصیتهای دیگری میسازه با 180درجه تفاوت...

مقدمه:

یادت است خوب من

همینجا

در همین نقطه دنیا

میان درختان بهاری

رفتی و امید دادی به آمدنت

و حالا من تنها

درست در همان نقطه دنیا

میان درختان خزان زده

چشم به راه توام!

#راسن_برزخی

آقا سعید همان‌طور که آب اضافی دستانش را می گرفت از دستشویی بیرون آمد و گفت:

_ شیرین بابایی کجایی ؟!

شیرین سرش را از روی کتاب بلند کرد و رو به سمت در اتاقش با صدای بلندی که پدرش بشنود گفت:

_ من اینجام بابایی، تو اتاقم دارم درس می خونم.

آقا سعید راه آشپزخانه را در پیش گرفت و وقتی به در آشپزخانه رسید دوباره گفت:

_ چقد درس می خونی بابایی؟ صبح تا شبم که تو کار خونه به مامانت کمک نمی‌کنی تنبل خانم. حداقل بیا بابا یه کم تو رو ببینه.

شیرین می دانست مقاومت کردن در مقابل خواست پدر بی فایده است، او تنها دختر خانواده ی فرهادی و برای همه عزیز بود.

کتابش را بست و از اتاقش بیرون رفت. از پله ها پایین آمد و یک راست به سمت آشپزخانه رفت، پدرش پشت به در آشپزخانه روی صندلی نشسته بود. آرام طوری که پدرش متوجه حضورش نشود رفت و از پشت چشمان پدرش را گرفت. آقا سعید همان‌طور که روی دستان دخترکش دست می‌کشید آنها را از روی چشمانش کنار زد و گفت:

_ این دستای عزیز دردونه ی باباست که نمی خواد چشمای بابا جایی رو ببینه ؟!

شیرین ب*و*سه ی آرامی روی گونه پدر نواخت و گفت:

_ ای وای بابایی، قربونتون برم. من غلط بکنم که نخوام چشماتون جایی رو ببینه؟

آقا سعید دست به کمر دخترش کشید و او را به سمت صندلی کناری اش هدایت کرد و اشاره کرد بنشیند:

_ تو اگه این زبون رو نداشتی چیکار می کردی دختر؟

شیرین روی صندلی نشست و یا لبخندی دلنشین گفت:

_ هیچی، می رفتم سر چهار راه می نشستم و از مردم زبون گدایی می کردم.

صدای خنده ی آقا سعید بلند شد و متعاقب آن گفت:

_ ببین پدرسوخته چطور حاضر جوابی می کنه.

شیرین با کمی ناز و عشوه رو به پدرش:

_ای وای بابایی، پدر من شمایید دیگه، اینو که می دونید.

دوباره صدای خنده ی آقا سعید به هوا خواست که نسترن خانم دو استکان چای داغ و تازه دم جلوی هر دو گذاشت و گفت :

_ بسه دیگه، ببین تو رو خدا پدر و دختر چه شوخیایی باهم می کنن. شیرین چرا با پدرت اینطوری شوخی می کنی تو؟! ما که همسن شما بودیم جرأت نمی کردیم سرمون رو جلوی پدر و مادرمون بالا بیاریم اونوقت شما...

آقا سعید در میان خنده گفت:

_ راحتش بزار خانم، چیکارش داری ؟! همین حاضر جوابیاشه که منو وقت و بی وقت می کشونه اینجا‌ من عاشق همین شوخیاشم.

نسترن اخمی به پیشانی آورد و گفت:

_إ سعید. همش تقصیر توئه دیگه، شیرین یه دختره، فردا پس فردا می‌خواد شوهر کنه، اگه قرار باشه با شوهر و خانواده ی شوهرش اینطوری رفتار کنه که دو روزه اونو برامون پس می‌فرستن.

آقا سعید همان‌طور درحال خندیدن ادامه داد:

_ پس بفرستن خانم پس بفرستن. بهتر، دخترم برمی گرده پیش خودم. مگه من دخترمو از سر راه پیدا کردم که بدم دست یه نفر اونم هی بزنه تو سرش و دختر من لام تا کام حرف نزنه؟!

شیرین سر شوق آمد و دو دستش را محکم بهم کوبید و گفت:

_ آفرین به بابایی خودم، مامان خانم فردا پس فردا که من شوهر کردم هیچ کس حق نداره به من بگه بالای چشمت ابروست وگرنه ...

نسترن خانم حرفش را قطع کرد چپ‌چپ نگاهش کرد:

_ خوبه خوبه، دخترم دخترای قدیم چه رویی دارن ماشاالله.

با اتمام حرفش از جا بلند شد تا سری به غذایش بزند. شیرین و آقا سعید در سکوت نگاهی به هم انداختند و به یکباره هم‌زمان باهم زدند زیر خنده.

شیرین از جایش بلند شد و استکان های چای را برداشت تا آنها را عوض کند چون سرد شده بودند. وقتی چای تازه و داغ را جلوی پدرش می گذاشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بفرمایید اینم یه چای داغ و تازه برای بابایی خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید با برداشتن چای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دست دختر گلم درد نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و شیرین در جواب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نوش جان شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت و سرجایش نشست و مشغول خوردن چای خود شد. سعید رو به دخترش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خسته نشدی همه ش چپیدی تو اتاق و هی می‌گی درس دارم درس دارم؟! نه گردشی نه تفریحی نه مهمونی، یه کم هم به فکر خودت باش بابا، حیف اون چشمای قشنگت نیست مدام روی کلمات کتاب بالا پایین می‌شه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخه باباجونم شما که می دونین، درسام سنگینه، با این برنامه ریزی که کردم امسال باید حتما کنکور قبول بشم. حالا خودتون قضاوت کنین با این همه درس و این وقت کم دیگه وقتی برای مهمونی و تفریح و گردش می مونه؟! بعدش هم پدر و مادر مردم هی به بچه هاشون می‌گن بشین پای درسات، اونوقت شما می‌گین نشین پای درسات؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حرفاتو قبول دارم بابایی، ولی بالاخره تو هم باید یه استراحتی به خودت بدی، اینجوری از پا درمیایی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ انشاالله استراحت و گردش و تفریح و مهمونی بمونه برای بعد از قبول شدنم تو کنکور بابایی. من فقط امسال از سد کنکور رد بشم، بعد هرچی شما بگین چشم بسته قبوله .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ساعتی بحث در مورد درس و دانشگاه شام هم آماده شد و شیرین به همراه مادرش مشغول چیدن میز شام شد. شروین که چهار سالی از شیرین بزرگتر بود با بسته ای در دست وارد خانه شد و به همه ی حاضرین سلام کرد، حالا میز با دستان هنرمند شیرین تزیین شده بود و همه ی اهل خانه دور آن جمع شده بودند و ضمن خوردن از هنرمندی شیرین هم تعریف و تمجید می کردند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن خانم همان‌طور که داشت برای خودش لیوانی آب می ریخت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مثل اینکه این غذایی که شما الان دارین با ولع هرچه تمام تر می خورین و روی این میز به این قشنگی گذاشته شده دستپخت منه ها، اگه غذای من نبود مسلما میزی به این زیبایی هم چیده نمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید با لبخند شیطنت آمیزی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نازنین یار، ما که همیشه آخر وقت از زحمات شما تشکر می کنیم، حالا هم چشم، دست کدبانوی خونه و همسر مهربونم درد نکنه، واقعا غذای خوشمزه ای شده، البته تشکر آخروقت هم از ما طلبکارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشمک ریزی زد که منظورش را بهتر به همسرش برساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن خانم لب زیرین خود را گزید و با چشم و ابرو به بچه ها اشاره کرد، که یعنی این حرفها را جلوی بچه ها نزند. ولی فایده ای نداشت چون همه از عشق سعید به نسترن کاملا اطلاع داشتند و می دانستند که سعید این عشق و علاقه را همیشه همه جا بروز می دهد، بچه ها هم به رفتار پدرشان عادت داشتند و منظور او را به خوبی درک می کردند ولی خود را به نادانی و از همه جا بی خبری می زدند. بعد از شام شروین در مورد بسته ایی که همراه داشت و تصمیمی که برای خود گرفته بود با خانواده اش صحبت کرد، او تصمیم داشت به سربازی برود و بسته همراه او یک دفترچه ی اعزام به خدمت را در خود جای داده بود و شروین با دلیل و برهان پدر و مادرش را راضی کرد که به تصمیم او احترام بگذارند و اجازه دهند او به سربازی برود. آقا و خانم فرهادی که هیچ وقت در کار فرزندانشان دخالت کورکورانه نمی کردند با شروین مخالفتی نکردند و صلاح دیدند پسرشان هرطور که دوست دارد در مورد آینده اش تصمیم بگیرد. با این حال نسترن خانم کمی دلشوره پسرش را داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اعلام رضایت پدر و مادر شیرین به آشپزخانه رفت و با یک سینی چای به کنار اعضاء خانواده اش بازگشت، چای را به همه تعارف کرد و لیوان چای خود را برداشت تا به اتاقش برود اما صدای زنگ زدن آشنای عمو وحیدش او را وادار کرد تا برود و از طریق آیفون در را باز کند. به محض برداشتن گوشی آیفون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام عمو وحید جانمان، چه عجب خوش اومدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید خنده ی بلندی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام پدرسوخته، از کجا فهمیدی منم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین بلافاصله با شیرین زبانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ إ عمو، چرا شما تا منو می بینین می گین پدرسوخته؟! بابای من به این خوشگلی آخه کجاش سوخته ست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوبارع صدای خنده ی آقا وحید به هوا برخواست و در میان خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما که هنوز تو رو ندیدیم، تازه داریم از پشت این آیفون باهات حرف می‌زنیم، اگر صلاح دونستی و در رو باز کردی اونوقت بهت می گم یه ماست چقدر کره داره ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین خنده ریزی کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ إوا، توروخدا ببخشین. الان در رو براتون باز می کنم. ولی از همین الان بگم من رو تو خونه نمی بینین چون من پا گذاشتم به فرار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلند خنده ی عمو وحید شیرین دکمه ی آیفون را زد و گوشی را سرجایش گذاشت و سریع پشت اوپن آشپزخانه خود را پنهان کرد. آقا سعید و نسترن خانم و شروین که از صحبتهای شیرین متوجه ماجرا شده بودند با لبخند از جا بلند شدند تا به استقبال میهمانان بروند، آقا سعید وقتی داشت از کنار آشپزخانه رد می‌شد به آهستگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باز چه دسته گلی به آب دادی شیرین بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین کمی سرش را بالا آورد انگشتش را رو به روی بینی گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید سری تکان داد و با خنده در ورودی ساختمان را باز کرد و با دیدن برادر بزرگترش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام داداش، خوش اومدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید هم برادرش را به آغوش کشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ علیک سلام داداش کوچیکه، حالت چطوره؟ تو که یادی از ما نمی کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به زن برادرش نسترن خانم مشغول سلام و احوالپرسی شد، آقا سعید هم با زن برادر بزرگترش ستاره خانم سلام و حال و احوال می کرد، فرهاد تنها فرزند برادرش را پدرانه به آغوش کشید و ب*و*سید، در همین هنگام که همه مشغول حال و احوال و دیده ب*و*سی بودند شروین به کنار عمویش رفت و ضمن ب*و*سیدن او آرام چیزی در گوشش زمزمه کرد. آقا وحید هم آرام و پاورچین به سوی آشپزخانه روانه شد و شیرین را که داشت آرام و زیرزیرکی می‌خندید در یک لحظه غافلگیر کرد و اجازه فرار به اون نداد. دستش را کشید و محکم به آغوش فشرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پدرسوخته حالا دیگه ما رو پشت در سین جیم می‌کنی؟ هان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین در تلاش و تکاپو برای رهایی از بند عمویش بود ولی فایده ای نداشت، قدرت عمویش بیشتر از او بود بنابراین دست از تقلا برداشت و رو به شروین که با بقیه افراد از پشت دیوار اوپن با خنده آنها را نظاره می کردند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می دونم کار تو بود بذار دستم بهت برسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین شکلکی درآورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مثلا چیکار می کنی؟ تو اگه می تونی اول خودتو از دست عمو خلاص کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین رو به عمویش کرد و دو گونه ی او را ب*و*سید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمو من غلط بکنم شما رو پشت در سین جیم کنم، مگه من بازپرس ویژه ی قتل عمد هستم قربان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد مظلومانه به چشمان عمویش زل زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بذار برم حساب این شروین رو بذارم کف دستش عمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید خنده ی بلندی کرد و گونه برادزاده اش را ب*و*سید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه برو عمو، فقط بذار بعد از رفتن ما حسابشو برس، آخه گ*ن*ا*ه داره جلوی مهمون با لنگه کفش دنبالش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین اخمی ساختگی به پیشانی آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ داشتیم عمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید هم با خنده جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره عمو، داشتیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد شیرین را از آغوش خود بیرون کشید و او را به سمت بیرون از آشپزخانه هدایت کرد، شیرین هم با لبخند و گشاده رویی به طرف زن عمویش رفت و او را صمیمانه به آغوش کشید و ب*و*سید و رو به پسرعمویش فرهاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام پسرعمو فرهاد، ستاره سهیل شدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد سر به زیر انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام دخترعمو، زیر سایه ی شمايیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی جثه ی من از شما کوچیکتره ها، تقریبا نصف شمام، فکر نکنم زیر سایه ی من جا بشین آقا پسرعمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی همه ی حاضرین با این حرف شیرین به هوا خواست و آقا وحید هم در میان خنده دست شیرین را گرفت و به سمت سالن پذیرایی حرکت کرد و در بین راه به شیرین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حالا دیگه سر به سر پسر مظلوم من می‌ذاری ؟ الان به حسابت می رسم وروجک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید دست راستش را دور گردن شیرین حلقه کرد و با دست چپش سیلی آرامی به گونه ی شیرین زد و همراه او روی یکی از کاناپه های سالن پذیرایی نشست، با تعارف آقا سعید و نسترن خانم‌‌، فرهاد و مادرش هم به آقا وحید پیوستند‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید چنان شیرین را به آغوش خود فشرده بود که وقتی نسترن خانم از شیرین خواست تا از میهمانان پذیرایی کند رو به زن برادرش کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه زن داداش، اگه می خواین به بهونه ی پذیرایی کردن شیرین رو از دست من فراری بدین کور خوندین، ما اصلا هیچی نمی‌خوریم، لطفا دور شیرین منو خط بکشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف آقا وحید همه به خنده افتادند، نسترن خانم هم برای اینکه به آقا وحید اطمینان بدهد که چنین قصدی ندارد خود از جای بلند شد و از میهمانان پذیرایی کرد، ساعتی به صحبت در مورد تحصیل شیرین و سربازی رفتن شروین و شغل جدید فرهاد گذشت. وقتی آقا وحید مشغول صحبت با برادرش بود، شیرین از غفلت وی سواستفاده کرد و به آرامی قصد داشت از عمویش جدا شود و به اتاقش برود که به هنگام بلند شدن از جایش عمو وحید دستش را گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جایی تشریف می‌برین خانم خانما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاه عاقل اندرسفیهی یه شیرین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو که فکر نکردی من ازت غافل شدم؟! هان پدرسوخته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین کمی گردنش را به سمت چپ کج کرد و مظلومانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اِ ... عمو باز که گفتین پدرسوخته! تو رو خدا دیگه به من نگین پدرسوخته‌، من بابام رو دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو وحید خنده ایی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس من به تو چی بگم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با لبخندی زیبا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمی دونم، هر چی که دلتون می خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو وحید با خنده ای بر لب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه، هرطور که تو دوست داشته باشی، پـدرســـوختــه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلمه ی پدرسوخته را طوری به زبان آورد که شیرین مثل بچه های بهانه گیر پا به زمین کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمـــــو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو وحید در میان خنده ی خود و اطرافیانش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیه عمو جون؟! خب خودت گفتی هرچی که دلم می خواد بگم، منم دوست دارم بهت بگم پدرسوخته. حالا چرا وایسادی؟ نمی خوای پیش عمو بشینی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین به حالت قهر اخمی به صورت آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه، می خوام برم اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید در صدد دلجویی برآمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا ؟ چرا می خوای بری اتاقت ؟ نکنه شیرین من از دست عموش ناراحت شده؟! هان عمو ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله اش را طوری به زبان آورد که شیرین وقتی چشم به صورتش دوخت دلش به حال عمویش سوخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه، ناراحت نشدم. فقط می خوام درس بخونم عمو جون، آخه از وقتی بابا اومده خونه من یک کلمه هم درس نخوندم. من برای تمام لحظات و دقیقه های وقتم برنامه ریزی کردم، نمی خوام امسال تو کنکور رد بشم، اگه اجازه بدین من برم درسامو بخونم، باشه عمو؟! تازه من به بابا قول دادم اگه امسال تو کنکور قبول بشم تمام وقتم رو در اختیارش بذارم، حالا به شما هم این قول رو می دم. البته اگه قبول بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید با همان لبخند همیشگی‌اش رو به شیرین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ای پدرسوخته، می دونه چطور آدمو راضی کنه، باشه برو، ولی من می دونم حتی اگه تو کنکور قبول بشی این‌بار بهونه درس و مشق دانشگاه رو میاری و باز هم وقتت رو جیره بندی می کنی، باشه اشکال نداره برو درستو بخون دختر جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دست شیرین را رها کرد و رو به برادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینم از جوونای این دوره زمونه، برای دیدنشون باید قبلا وقت بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین خم شد گونه راست عمویش را ب*و*سید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربونتون برم عموجون وحیدم، شما هروقت خواستین می تونین منو ببینین، نیاز به وقت قبلی نیست ، من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید با همان لبخند ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امان از دست تو دختر، برو دیگه مگه نمی خواستی بری درس بخونی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا عمو، الان می‌رم‌‌، زن عمو، آقا فرهاد با اجازه تون من مرخص می‌شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره خانم و فرهاد هم هرکدام به نوبه ی خود این اجازه را به شیرین دادند تا او بتواند به درسهایش برسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با خداحافظی راه طبقه بالا را در پیش گرفت و هم‌زمان با بالا رفتن از پله ها بدون اینکه به بقیه نگاه کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پسر عمو اینقدر سر به زیر نباش، یه وقت دیدی سرت کلاه رفته ها. باشه هروقت خواستی می‌تونی بیایی زیر سایه ی من‌، منم تا بتونم سایه مو برات پهن می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خوب می دانست که با این حرفش حالا فرهاد مثل لبو قرمز شده، صدای خنده ی دسته جمعی حاضرین فضای سالن پذیرایی را فرا گرفت و شیرین وارد شد و یک راست سراغ دفتر و کتابش رفت و ضمن باز کردن دفترش به این فکر می کرد که خدا پس از سالها انتظار و نذر و نیاز پسری به آنها داد که نامش را فرهاد گذاشتند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو سعیدش چندسالی از پدرش بزرگتر بود ولی چون دیر بچه دار شدند فرهاد همسن و سال برادر بزرگترش شاهین بود البته با چندماه اختلاف. شاهین دو سه سالی می‌شد که ازدواج کرده و خانه و زندگی م*س*تقلی داشت و با همسرش ترانه و دخترش نازنین در آن زندگی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اما فرهاد پسر عموی سر به زیرش با آنکه کارمند اداره ی بزرگ و شیک و پر رفت و آمدی بود ولی تا به حال دم به تله ی هیچ دختری نداده بود، عمو وحید و ستاره خانم بعد از به دنیا آمدن فرهاد دیگر بچه دار نشدند و حسرت داشتن دختر به دل هر دو ماند. آنها هر دو عاشق دختر بودند و این خلاء را با وجود شیرین نازدانه ی خانواده پر می کردند. آن دو عاشق شیرین بودند و او را مانند دختر خود می پنداشتند، شیرین هم آنها را بسیار دوست داشت و با آنها مثل پدر و مادر خود رفتار می کرد و همیشه با شوخی و خنده و شیرین زبانی کاری می کرد که آنها غم نداشتن دختر را فراموش کنند و کمتر به نداشتن دختر فکر کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این مسئله باعث شده بود تا آنها کمتر به فرهاد توجه نشان دهند نه اینکه او را دوست نداشته باشند بلکه به عکس عاشق فرهاد هم بودند ولی نمی توانستند عشق خود را به دختران و مخصوصا شیرین ، احساسات خود را مهار کنند و این باعث نگرانی شیرین شده بود چون می دید پسرعمویش روز به روز بیشتر در خود فرو رفته و منزوی می شود، می دید که او دوست ندارد زیاد در جمع حاضر باشد و اغلب وقتی شیرین همراه خانواده اش به خانه عمویش می رفتند او بعد از چند دقیقه عذرخواهی می کند و همراه شروین به اتاقش پناه می برد تا وقتی که پدرش شروین را برای رفتن صدا کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک بار پس از بازگشتن از خانه ی عمو، شروین به آرامی در گوش خواهرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می خوام باهات صحبت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین یا تعجب سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه، بیا اتاقم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی هر دو وارد اتاق شدند و شروین مطمئن شد که پدر و مادرش به اتاقشان رفته اند رو به شیرین کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می تونم باهات رک و پوست کنده صحبت کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین در جواب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ البته، چرا که نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین روی تخت نشست و به شیرین اشاره کرد تا او هم کنارش بنشیند. وقتی شیرین کنار شروین جای گرفت. او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آبجی کوچولو می‌تونم ازت خواهش کنم که وقتی عمو و زن عمو رو جایی دیدی و یا به دیدنشون رفتی در حضور فرهاد کمتر با اونها بگو بخند و شوخی کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با تعجب از شروین پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا؟! مگه چی شده ؟! اتفاقی افتاده ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه، اتفاقی نیفتاده، فقط مراعات حال فرهاد رو بکن و کمتر باهاشون گرم بگیر. نمی‌گم بی محلی کنی ولی کمتر شیطونی کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین بی حوصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمی فهمم. اگه اتفاقی نیفتاده من چرا باید با اونا اینطوری رفتار کنم ؟! ببینم فرهاد چیزی گفته ؟! اون از چیزی ناراحته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین سرش را پایین انداخت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ راستش، ناراحت که هست. ولی چیزی در این مورد از من نخواسته که به تو بگم. امشب وقتی داشتم باهاش حرف می زدم حس کردم حالش گرفته است. وقتی با اصرار و خواهش و التماس ازش خواستم که منو مثل برادرش بدونه و باهام درددل کنه، بغض کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کاش خدا به جای من یه دختر به پدر و مادرم می داد. اونا عاشق دختر هستن و اینو با رفتاری که با شیرین و دیگر دختران فامیل دارن ثابت کردن. همیشه بعد از دیدن شیرین حالشون فوق العاده می‌شه، خیلی پرانرژی می‌شن‌، همش می‌خندن‌ و راجع‌به اتفاقاتی که وقتی شیرین بود حرف می‌زنن، من هیچ‌وقت نتونستم فرزند خوبی برای اونا باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم از پنجره ی اتاقش زل زد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدایا کاری کن که من بتونم خلاء وجود یک دختر رو تو این خونه از بین ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببین شیرین اصلا در مورد فرهاد فکر بدی نکن. اون اصلا در این مورد از من درخواستی نکرد، این فقط درخواست و خواهش منه که احساس می کنم خواهرم دوست و یاور منه و به درخواست برادرش گوش می‌ده و عمل می کنه. ازت نمی خوام که با عمو و زن عمو به سردی رفتار کنی و یا رفتار بدی نسبت به اونا پیش بگیری فقط ازت می خوام در حضور فرهاد کمتر برای اونا شیرین زبونی کنی و سر به سرشون بزاری که اونا از پسرشون غافل نشن و فرهاد هم اینطور تو اتاقش بشینه و غصه بخوره که چرا دختر نشده تا آرزوی پدر و مادرش برآورده بشه، تو که دوست نداری فرهاد به خاطر این مسئله اینقدر سرخورده بشه که از همه ی زنها و دخترها بدش بیاد؟! پس سعی کن عاقل باشی و به حرفهای من خوب عمل کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین نگاهی به برادرش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من اینو نمی دونستم. اما از تو ممنونم که این مسائل رو به من گوشزد کردی، من تمام سعی ام رو برای مراعات حال فرهاد می کنم. اینو از طرف من مطمئن باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین با خنده ایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از طرف تو خیالم راحته، فقط جوری رفتار نکنی که فرهاد متوجه موضوع بشه، آخه دلم نمی‌خواد فکر کنه حرف‌هایی رو که به من می‌زنه می‌رم و به دیگران می‌گم. تو می‌تونی با اونا شوخی بکنی ولی در حد متعارف و کمتر، در ضمن دلم می خواد حرف‌هایی رو که امشب به تو زدم مثل یک راز پیش خودت نگه داری و هیچ‌وقت نذاری فرهاد و یا کسی دیگه از این موضوع باخبر بشه. باشه خواهر کوچولوی من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین هم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مطمئن باش داداشی، من بهت قول می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستش را روی دست برادرش گذاشت تا با اینکار اطمینان بیشتری یه برادرش بدهد. شروین هم آرام با دست دیگرش چندین ضربه آرام روی دست شیرین زد و به لبخندی اکتفا کرد. در حال بلند شدن از جایش رو به شیرین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس من با اطمینان کامل می رم که بخوابم. شب بخیر خواهر کوچولوی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین که برای بدرقه برادرش از جای بلند شده بود هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شب بخیر داداش خان من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین با خنده از اتاق بیرون رفت و شیرین با لبخند در اتاقش را بست. لباسش را عوض کرد و خود را روی تخت خواب رها کرد و با فکر و اندیشه ی فرهاد به خواب عمیقی فرو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام این اتفاقات شیرین را مجاب کرده بود که رویه ی دیگری را درمقابل عمو و زن عمویش پیش بگیرد. با تدابیر شروین و انجام خواست او توسط شیرین همه چیز همان‌طور که آنها می خواستند پیش می رفت. شیرین دیگر کمتر برای عمو و زن عمویش شیرین زبانی و طنازی می کرد و بیشتر خود را یک خانم جوان متشخص نشان می داد تا یک دختر لوس و ننر و بازیگوش. وقتی عمو و زن عمویش به او اعتراض می کردند می گفت که دیگر بزرگ شده و نباید در مقابل بزرگترانش رفتاری دور از شأن و لوس داشته باشه. در این مدت هم فرهاد کم کم از لاک خود بیرون آمد و بیشتر در جمع می جوشید. شروین و شیرین هم به خاطر این موضوع خوشحال بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سالن پذیرایی صدای خداحافظی مهمانان می آمد و این نشان از آن داشت که میهمانی به پایان رسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه قبلا از آنها خداحافظی کرده بود ولی باز به رسم ادب سریع خود را به کنار پله ها رساند و از همان بالای پله ها با صدایی بلند و خیلی با عجله گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمو، عمــــو، عمو وحیــد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید با نگرانی نگاهی به بالای پله ها کرد و پرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جونم عمو. جونم کاری داشتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین که از ترساندن عمویش لذت برده بود خنده ی ریزی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اولا جونتون سلامت. ثانیا نه کاری نداشتم. ثالثا فقط خواستم خداحافظی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره ریز خندید و دستش را جلوی دهانش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید نفس راحتی کشید و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جون به لب شدم پدرسوخته، نمی‌تونستی آرومتر مثل آدم خداحافظی کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین لب پایینی اش را گزید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وا عمو، مگه آدم نیستم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید با همان لبخند همیشگی اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا هستی، فقط نمی‌دونم چرا بعضی وقتا جو می‌گیرتت اینطوری می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با لبی خندان به شیرین و آقا وحید نگاه می کردند که شیرین با لبی آویزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مگه من چیکار کردم؟ فقط خواستم خداحافظی کنم. حالا که شما نمی خواین باشه، زن عمو خداحافظ، فرهاد خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی فرهاد و مادرش جوابش را دادند شیرین به حالت قهر رو از عمویش گرفت و می خواست به اتاقش برود که با صدای عمویش در جایش ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب حالا، خداحافظ شیرین خانم. چه زود رنجم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین رویش را برگرداند و به عمویش نگاه کرد و با گردنی کج شده دو ابرویش را بالا برد و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خداحافظ عمو جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سوی اتاقش روانه شد. صدای بلند خندیدن عمویش و دیگران را از کنار در اتاقش شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز تحریرش نشست و مشغول درس خواندن شد، ساعتی بعد دست از درس خواندن کشید و به رختخوابش پناه برد تا صبح زود بیدار شود و سرحال و قبراق درسهایش را پیگیری کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد خوب می دانست که پدر و مادرش چقدر به شیرین علاقه دارند. دختر شاد و شوخ و شیرین زبانی که با حرف‌ها و حرکاتش می توانست دل هر کسی را به دست بیاورد حتی کسی که برای اولین بار او را می دید از تیر شوخی های زیبای او در امان نبود. به جرأت می توانست حدس بزند که محبوب ترین شخص در بین اعضای فامیلشان فقط و فقط شیرین بود. همیشه سعی می کرد انرژی فوق العاده ایی که در وجودش بود را به دیگران منتقل و شخص مقابلش را حتی برای چند ثانیه هم که شده خوشحال و شاد کند و تمام این خصوصیات اخلاقی از او در بین دوستان و آشنایان شخصیتی محبوب و عزیز ساخته بود. امکان نداشت در محفلی حضور داشته باشد و آن محفل سرد و بی رونق باشد. البته همیشه سعی داشت شوخی های به جا و مؤدبانه ایی بکند تا کسی را نرنجاند. پدر و مادر فرهاد هم از این قاعده م*س*تثنی نبودند و به شدت به شیرین علاقه داشتند و همیشه و همه جا آن را ابراز می داشتند، مخصوصا پدرش که رابطه ی صمیمی و نزدیکی با شیرین داشت. در دوران کودکی و نوجوانی کمی به شیرین حسادت می کرد که پدر و مادرش تا این حد به او علاقه دارند و وقتی با شیرین روبرو می شوند فرهاد را از یاد می برند، اما با مرور زمان و با رسیدن به رشد عقلانی متوجه شد که پدر و مادرش به خاطر نداشتن دختر سعی می کنند تمام آمال و آرزوهای خود را وقف شیرین کنند تا به این وسیله آرزوهایی که برای دختر نداشته ی خود داشتند در وجود شیرین تحقق یافته ببینند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نمی دانستند که با این کار فرهاد را دچار چه فکر و خیالاتی می کنند. برای فرهاد مهم این بود که پدر و مادرش فقط به او که تک فرزند آنهاست اهمیت بدهند و این مهم را خیلی خودخواهانه می دید. در مقابل شیرین، فرهاد شخصیتی داشت آرام، صبور، خجالتی، کم حرف و سر به زیر. در واقع انسانی انزواطلب بود و بیشتر دوست داشت شنونده باشد تا گوینده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پدر و مادرش حق می داد که به شیرین متمایل تر باشند چون او دختری شلوغ و پرتحرک بود. خود نیز شلوغی و انرژی وافر دختر عمویش را دوست داشت و وقتی برای ساعاتی وقتش را در کنار خانواده ی عمویش می گذراند به علت شیرین زبانی و شلوغی شیرین گذر زمان را احساس نمی کرد، ضمن اینکه همیشه از برخورد م*س*تقیم با دخترعمویش اجتناب می کرد تا از شوخی های او در امان باشد ولی باز هم در این کار موفق نبود چون این دخترک شیرین بالاخره کار خودش را می کرد و برای لحظاتی او را کانون توجه قرار می داد. مثل همین دقایقی پیش که هنگام بالا رفتن از پله ها حرفی به او زد که احساس کرد تمام خون بدنش یک‌جا به صورتش هجوم آورده است و هر آن امکان دارد صورتش از انباشته شدن این خون‌ها منفجر شود. در آن حال سرش را پایین آورده بود و سعی داشت خجالتش را پنهان کند و مدام با دستمال کاغذی دانه های عرقی که روی پیشانی اش نشسته بود را پاک می کرد ، اما می دانست این کار بی فایده است چون صدای خنده ی پدرش و حاضرین نشان می داد که همه متوجه حال او شده اند و این مسأله موجب شادی و خنده ی آنها شده پس در جواب دخترعمویش هیچ نگفت و به لبخندی کفایت کرد ولی تا آخر مجلس از خجالت سرش را بالا نکرد، خوب می دانست اگر شیرین پایین بود حتما دوباره خجالتی بودنش را به رخش می کشید، با تمام این اوصاف او از دخترعمویش ناراحت نشده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام این اتفاقات ذهن فرهاد را به خود مشغول کرده بود که صدای پدرش او را به خود آورد که می گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با توأم فرهاد. حواست کجاست؟ به چی فکر می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با من بودین بابا ؟ فکر کردم با مامان بودین. به چیزی فکر نمی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید حرفش را ناتمام گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می دونم به چی فکر می کردی، حتما تو فکر متلک امشب شیرین بودی. درست گفتم؟ هان ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دید پسرش حرفی نزد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب پسرم شیرین راست می گه دیگه، تو مثلا یه مردی، چه معنی داره یه مرد تند و تند عرق شرم رو پیشونیش بشینه و روشو بندازه زمین هی خجالت بکشه. بعضی وقتا به خودم می گم این فرهاد منم داره آبروی هرچی مرده رو با تند تند خجالت کشیدنش می‌بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده بلندی کرد که ستاره خانم مداخله کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ إوا وحید. این چه حرفیه می‌زنی ؟! خب بچه ام خجالتیه؛ اخلاقشه. بمیرم برای پسر خجالتی خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد خود را ملزم دانست که در بحث آنها شرکت کند بنابراین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدانکنه مادر من. این چه حرفیه آخه ؟! درضمن من خجالتی نیستم فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید با خنده حرف پسرش را قطع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فقط در مقابل شیرین عمو کم میاری ؟ درسته ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره خانم معترضانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وحیـــــد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید با همان لبخند ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جـــونم؟ خب راست می گم دیگه، هیچ کس نمی‌تونه با شیرین من رقابت کنه، من می دونم هرکسی که قصد رقابت با اون رو داشته باشه حتما کم می یاره و شکست می خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد لبخندی زد و سکوت کرد. ترجیح داد پدر و مادرش هرطور که دوست دارند فکر کنند. ولی او حرفهایی را در دل داشت که نمی توانست به زبان بیاورد. پس سکوت را پیشه ی خود ساخت تا وقتش که شد، حرفای دلش را عنوان کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح خیلی زود شیرین با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شد. از تخت پایین آمد و به سمت دستشویی روانه شد. دست و صورتش را شست و وضو گرفت تا قبل از هر کاری نمازش را بخواند. بعد از وضو گرفتن به سوی آشپزخانه رفت تا لقمه ای نان و پنیر برای خود درست کند و ضمن بالا رفتن از پله ها آن را می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خواندن نمازش دستان خود را بالا گرفت و از خدا خواست تا در تمام امور زندگیش او را یاری کند، وقتی روی صندلی اش نشست دیگر به چیزی جز درسش فکر نمی کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین به درس خیلی علاقه داشت و همیشه در مدرسه شان شاگرد ممتاز بود. با اینکه همه روی قبولی شیرین در کنکور شرط می بستند ولی او زیاد به این مسأله خوش بین نبود، دوست داشت آنقدر درس بخواند تا دیگران را از خود ناامید نکند. با اینکه تمام درس هایش را از حفظ بود، ولی برنامه ی فشرده ای را برای خود تنظیم کرده بود تا بتواند به راحتی در رشته ی مورد علاقه اش یعنی مهندسی معماری قبول شود، روزها و ماه‌ها از پی هم می گذشتند و شیرین آنقدر مشغول درس خواندن بود که دیگر وقتی نداشت تا حتی ساعتی را با خانواده ی خود بگذراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره روز کنکور فرا رسید. او با دلی مشوش و پر از دلهره عازم محل برگزاری کنکور شد. به هنگام ترک منزل، پدرش می‌خواست او را همراهی کند و تا پایان امتحان بیرون از محل برگذاری امتحان منتظرش بماند ولی شیرین از او تقاضا کرد که اجازه دهد تنها برود و او هم مثل دیگر افراد خانواده در منزل منتظر بازگشتش بماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به محل برگذاری امتحان رسید در دل خود را لعنت کرد که چرا اجازه نداد پدرش او را همراهی کند؟! به هرحال حالا که تنها آمده بود باید بقیه ی راه را هم تنها می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد محل برگذاری امتحان شد و روی صندلی که برای او در نظر گرفته شده بود و شماره ی ردیفش با شماره کارت ورودش یکی بود نشست. سعی کرد آرامش خود را حفظ کند. چند نفس عمیق کشید و منتظر پخش شدن سؤالات امتحانی شد. وقتی سؤالات را کنار پای متقاضیان گذاشتند بعد از چند دقیقه به همه اجازه دادند که برگه های سؤالات را بردارند و شروع کنند. شیرین برگه اش را برداشت و قبل از شروع هرکاری به آن نگاهی انداخت و مشغول محک زدن سؤالات شد، وقتی از این کار فارغ شد، با آرامش به همه سؤالات جواب داد، در تمام مدت امتحان سرش در برگه های امتحانی بود و به چیزی جز سؤالات کنکور که پیش رویش بود فکر نمی کرد، وقتی بعد از گذشت سه ساعت کارش به پایان رسید این‌بار از اول شروع به مرور کردن سؤالات و جواب‌هاش شد تا ببیند آیا سؤال بی جوابی را جا نیانداخته باشد؟ وقتی مطمئن شد دوباره شروع به مرور کردن سؤالات و این‌بار مطمئن تر از قبل از جایش بلند شد و پاسخ نامه ی خود را در اختیار یکی از مراقبین جلسه ی امتحانی قرار داد، مراقب که خانم جوان زیبایی بود پاسخنامه را از دستش گرفت و نگاهی سرسری به آن انداخت و بعد به چهره ی شیرین نگاه کرد و با لبخندی زیبایی که به لب آورد به شیرین اجازه ی رفتن داد. وقتی از محل برگزاری امتحان خارج شد نفسی به راحتی کشید و راه خانه را در پیش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب شده بود که به خانه رسید. زنگ آیفون را فشرد و وقتی صدای پدرش را شنید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام بابا، من اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید در جوابش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام بابا، خوش اومدی؛ خسته نباشی؛ بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دکمه ی آیفون را فشرد و در با تیکی باز شد. شیرین وارد خانه شد و در را پشت سرش بست. فاصله ی کوتاه در حیاط تا در ساختمان اصلی را با قدم های کوتاه و مطمئن برداشت، آقا سعید جلوی در ساختمان منتظر دخترش بود و می خواست از چهره ی او بفهمد که در کارش موفق شده یا نه؟! اما شیرین هیچ عکس العمل خاصی از خود نشان نداد. وقتی به پدرش رسید مجددا سلام کرد و آقا سعید در جوابش پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امتحانت چطور بود بابا؟ خوب بود؟ تونستی راحت به سؤالات جواب بدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین خنده ای کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چقدر سؤال ؟! تازه از سؤالات امتحان خلاص شدم باباجون، حالا باید سؤالات شما رو جواب بدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید با کمی نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره بابا، از وقتی رفتی دل تو دلم نبود، صدبار خواستم بیام بیرون محوطه منتظرت باشم ولی مادرت نذاشت. حالا می‌گی چیکار کردی یا نه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با لبخند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره می گم حالا بریم تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس پدرش را با دست به داخل هدایت کرد و خودش پشت سر پدرش وارد شد. کیفش را روی جالباسی آویزان کرد و رو به پدرش که منتظر ایستاده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به همه ی سؤالات خوب جواب دادم حالا درست یا نادرست نمی دونم. ولی امتحان خوبی بود فکر کنم قبول بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید با شنیدن این حرف‌ها از زبان دخترش اطمینان حاصل کرد که قبولی دخترش حتمی است. بنابراین نفس راحتی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیالم راحت شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی چی رو خیالم راحت شد ؟! من که نگفتم قبول شدم، گفتم فکرکنم قبول بشــــم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید صندلی را جلو کشید و درحال نشستن روی آن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب من هم برای همین گفتم خیالم راحت شد دیگه، چون وقتی تو فکر کنی حتما فکرت درست از آب درمیاد عزیزدل بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جدی بابا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام مامان جونم، خسته نباشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن خانم رو به دخترش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام دخترم، تو هم خسته نباشی، امتحان چطور بود‌ ؟ تونستی از پسش بربیایی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین یک خلال سیب زمینی سرخ کرده در دهان گذاشت و با لذت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوهوم… وای مامانی نوبت شما رسید؟ آره امتحان عالی بود به گفته ی باباجون من حتما قبول می‌شم، شما هم خیالتون راحت باشه. وای خدا به دادم برسه تازه جواب دونفر رو دادم هنوز چند نفر دیگه هست که باید جوابشون رو بدم…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزخانه خارج شد و به سمت دستشویی رفت تا آبی به دست و صورتش بزند، خستگی از سر و رویش می بارید، وقتی از دستشویی خارج شد یک راست به سمت اتاقش رفت و خود را روی تختش رها کرد. در همان حال به امتحانی که پشت سر گذاشته بود فکر می کرد و اینکه حرف پدرش می توانست به حقیقت بپیوندد یا نه فقط می‌خواست به او دلداری بدهد، نیم ساعتی را در اتاقش گذرانده بود که با صدای مادرش که او را برای شام فرا می خواند به پایین رفت، همه چیز روی میز آماده بود، با دیدن شروین لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام داداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین رو به خواهرش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام خواهر کوچولوی خودم، خسته نباشی، امتحان خوب بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نگفتم جواب این سؤال رو باید به چند نفر دیگه هم بدم؟! تازه جواب شاهین و عمو اینا هنوز مونده، آره داداشی امتحان عالی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین خنده ایی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه؟ مثل اینکه خیلی دلت پره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرینی با اخمی ظریف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا نباشه؟! امروز کلی سؤال جواب دادم، سؤالات کنکور یه طرف، سؤالات مامان و بابا و تو یه طرف، تازه جواب بقیه رو هم باید بدم. می بینی داداش امروز چه روز پرکاری داشتم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نشست و با نگاهي به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان چرا منو صدا نزدی بیام کمکت ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن خانم که با لبخندي مهربان در حال كشيدن غذا برای تک تک اعضاء خانواده بود جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مگه همین الان نگفتی روز پرکاری داشتی؟! منم نخواستم تو رو از اینی که هستی خسته تر کنم عزیزم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با نگاهي مهربان شانه اي بالا انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ درسته، روز پرکاری بود و خسته شدم اما نه برای کمک به شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن لبخند زنان بشقاب پر از غذا را جلوی او گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ممنون دخترم، تو خیلی مهربونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخور نوش جونت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با گرفتن بشقاب تشكر كرد و سپس قاشقي ب دهان برد. دستپخت مادرش مثل هميشه حرف نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز شام همه سعی کردند آرامش را در فضا حاکم کنند تا شیرین بعد از مدتها بتواند آسوده غذایش را تمام کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اتمام غذا شیرین ساعتی را کنار خانواده اش ماند و نگاه خسته اش را به تلويزيون دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم حتمي ميان ديگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن در حالي كه سيني جاي را روي ميز ميگذاشت جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله عصري كه با مینا صحبت ميكردم گفت يه سر ميان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين خميازه اي كشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمو اينا ميان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله عزيزم همه رو با اين امتحان نگران كردي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين ب طنز كلام مادرش خنديد و از جايش بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-كجا دخترم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خسته ام بابا برم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رو ب مادرش ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خيلي از عمو عذرخواهي كنيد فردا خودمم بهش تلفن ميكنم از دلش درميارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش آقا سعید با مهرباني سري جنباند و سپس شيرين با گفتن شب بخير راهي اتاقش شد. ميخواست پس از ماهها سعی و تلاش و بی خوابی آرام و آسوده چند ساعتی را استراحت کند . دلش يك ب*غ*ل آرامش ميخواست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق كه شد روي تخت دراز كشيد. خسته بود آنقدر زياد كه به محض گذاشتن سرش روی متکا به خواب عمیقی فرو رفت غافل از حضور ميهماناني كه ربع ساعتي بعد ب خانه ي آنها آمدند....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاي خالي شيرين بيش از آنكه به چشم آقا وحيد بيايد دل فرهاد را در سينه مچاله كرد. تمام دلتنگي و نگراني اش براي ديدن شیرين با بن بست مواجه شده بود. حتي وقتي كه عمويش گفت شيرين عذرخواهي كرده آقا وحيد با مهرباني گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين چه حرفيه؟! بالاخره دختر نازم خسته بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روزاي سختي رو گذروند نياز داشت بخوابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-انشالله كه خير باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد بي آنكه يك كلمه از حرفهاي آنها را بشنود فنجان داغ چاي را ميان دستهايش فشرد. با خودش صادق بود دلش براي دردانه ي عمويش تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو خانواده ساعتی را کنار هم گذراندند، وقتی آقا وحید عزم رفتن کرد همسر و پسرش نیز به تبعیت از وی از جای برخواستند و همگی با آرزوی موفقیت برای شیرین خداحافظی کردند و رفتند. آقا وحید معتقد بود که محفلی که شیرین حضور نداشته باشد کسل کننده و بی روح است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف دل فرهاد بود. دنيا را بدون شيطنت هاي شيرين نميخواست....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يك هفته استراحت مداوم در خانه باعث شده بود تا تمام خستگي هايش برطرف شود. دلش براي همه چيز تنگ شده بود. شيطنت هايش... طراوتش و از همه مهم تر عمو سعيد كه مثل پدر عاشقانه دوستش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانيكه موضوع ديدار با عمو را مطرح كرد آقا وحيد با رويي باز استقبال كرد و نسترن با ستاره خانم تماس گرفت و قرار ميهماني را گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین از اینکه بعد از مدتها می توانست با خانواده ی عمویش دیداری تازه کند از ته دل خوشحال بود . گلايه هاي تلفني عمو حاكي از دلتنگي اش بود . تصميم گرفت با پوشیدن پیراهنی که عمویش در جشن سالگرد تولدش به او هدیه داده بود او را خوشحال كند. گاهي فكر مي‌كرد چه خوب كه عمو دختري ندارد وگرنه حتما ب او حسادت مي‌كرد. از اين تصور خنده اي كرد و پيراهن زيباي فيروزه اي اش را از کمد بيرون آورد. رنگ روشن و خاص پيراهن کاملا با پوست صورت و موهای خوشرنگش هماهنگی داشت . لباس را كه پوشيد چرخي دور خودش زد. كمر باريك با وجود كمربند ظريفي كه روي كمرش داست زيبايي اندام بلند و كشيده اش را دو چندان کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایش را پشت سر جمع کرد و روسری حریر آبي و سفيدش را كه با لباسش هماهنگ بود سر کرد و بعد از نگاهی به آیینه و اطمینان از ظاهرش راهي طبقه پایین شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زماني كه مقابل پدر و مادر و برادرش قرار گرفت، دهان برادرش شروين از تعجب بازماند و چشم هاي سعید و نسترن از تماشاي دردانه شان درخشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین متعجب خنديد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وااااو، خواهرکوچولو امشب چه خوشتیپ شدی یادم بنداز یه بادیگارد برات استخدام کنم، آخه می‌ترسم تک خواهر خوشتیپمو بدزدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چشکمی به خواهرش زد، شیرین با خجالت مشتی به بازوی او زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لوس نشو، دیوونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حق داره عزيز بابا مثل ماه شدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمگين لبش را گزيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا جون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن خنديد و درحالي كه از نگاهش تحسين مي‌باريد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب دیگه بهتره حرکت کنیم. دیر می‌شه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین سرش را بالا آورد و با نگاهی کوتاه به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من که حاضرم. این شروینه که خیلی حرف می‌زنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین معترض غر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هه، اینو ! تازه می‌گه من حاضرم، دختر ما یک ساعته که حاضریم و فقط منتظر تشریف فرمایی سرکار خانم بودیم، نه بابا ؟! درست نمی گم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید بین دو فرزندش ايستاد و در حالي كه یک دستش را پشت کمر شروین و یک دستش را پشت کمر شیرین مي‌گذاشت ضمن هدایت کردن آنها به خارج از خانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوب حالا حرکت کنین. بقیه کل کل هاتون رو تو ماشین سر هم خالی کنین. حالا راه بی‌افتین ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین و شروین با خنده نگاهی به هم انداختند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر كي زودتر رسيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اين بار ديگه نه شروين خان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو خنديدند و برای زودتر رسیدن به ماشین با هم مسابقه دادند. شروین مثل همیشه اولین نفری بود که به ماشین رسید وقتی به ماشین تکیه داد دو دستش را روی سینه جمع کرد و یک پایش را به ماشین چسباند و با خنده ی شیطنت آمیزی به خواهرش که تازه به ماشین رسیده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بازم مثل همیشه شروین برنده می‌شه، پس تو کی می‌خوای از من جلو بزنی و مسابقه رو ببری ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین نفسی تازه کرد و رو به برادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اصلا قبول نیست، تو همیشه وقتی می بینی من پیراهن پوشیدم تصمیم می گیری با من مسابقه بدی، خب معلومه که من نمی تونم با همچین ظاهري مثل تو بدوم و برنده بشم. اگر راست می گی وقتی با من مسابقه بده که من هم مثل تو بلوز و شلوار پوشیده باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین همانطور که در ماشین را برای خواهرش باز می کرد خنده ی بلندی سر داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو که همیشه یه جواب تو آستینت داری خواهر کوچولو. درضمن وقتی بیرون می‌ریم هیچ‌وقت که بلوز و شلوار نمی پوشی خانم خانما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین خنديد و سوار ماشين شد. در همان حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تسليم بابا امان از دست این زبون تو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آمدن پدر و مادر ، شروين هم سوار شد . آقا سعید پشت فرمان نشست و با گفتن بِسْم الله حركت كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه شيرين روي آسمان تاريك شب خزيد. پلكهايش را بر هم زد و لبخندي روي لبهايش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي نزديك خانه ي عمو رسيدند تازه فهميد كه چقدر دلش براي آغوش مهربان عمو تنگ شده...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض رسيدن ب مقصد شیرین نگاهی به خانه عمویش انداخت و لبخند زنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه زود رسیدیم؛ فكر كنم در اثر رانش زمین خونه عمو اینا نزدیکتر شده و ما خبر نداریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خنديد حتي شروين هم اوهوم ی گفت و خنديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید همانطور که داشت از اتومبیل خارج می شد در سمت شیرین را باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خونه عموت نزدیکتر نشده تو راه اینقدر با داداشت شوخی کردین و خندیدین که متوجه گذر زمان نشدی عزیزم، پیاده شو که خیلی دیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین پياده شد و رو به پدرگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب اگر من باهاتون شوخی نکنم و شما رو نخندونم که شما سالی یه بارم به خودتون اجازه ی خنديدن نمي‌ديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید با زدن ضربه ی آرامی به کمر دخترش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بسه، برو كم زبون بريز شيطون خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين اما با چشمكي شیطنت آميز گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامانم حقو ب من مي‌ده . نه مامان؟ دروغ مي‌گم بگو آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن به شيطنت دخترش خنديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ كوتاه اومدم دخترم تسليم... این یکی رو درست اومدی بابا، آدم تا بهونه ی خندیدن نداشته باشه نمی خنده ماشاءالله تو هم مثل مترسک سر جالیز آدم رو سر شوق میاری بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بــــابــــا گفتن گله مندانه ی شیرین با صدای سلام گفتن عمو وحید از آیفون که از صدای بوق ماشین متوجه ی رسیدن مهمانانش شده بود با صدای خنده ی بلند شروین در هم آمیخت. عمو وحید در را برايشان گشود و در به آرامی روی پاشنه چرخید، در طول مسیر در ساختمان تا ورودی داخلی ساختمان که حدودا 40_30 متر می شد شروین از خنده ریسه رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به پایین پله های ورودی رسیدند عمو وحید حاضر و آماده بالای پله ها منتظرشان بود، قبل از همه شیرین جلو رفت و خود را در آغوشی که عمو برایش باز کرده بود رها كرد و فشار دستان عمویش را به دور کمرش به جان خرید و با سلامی کوتاه ب*و*سه ایی بر گونه ی او گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عمو جونم خوبيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید که از دیدن شیرین بعد از مدتها خوشحال شده بود با مهرباني گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام به روی ماهت دخترکم. حالت چطوره پدرسوخته ؟! یادی از ما نمی کنی، نمی گی یه عمو دارم كه هر روز چشم انتظار منه که برم دیدنش؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین خودش را لوس كرد و با نازي كه خريدار داشت جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قربونتون برم عموجون. به خدا همیشه به یادتون بودم، باور کنید درسام اینقدر سنگین بود که وقت سرخاروندن نداشتم، این یک هفته رو هم همه اش داشتم استراحت می کردم. ولی حالا اینجام، در خدمت شما فرمانده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید با تمام شدن حرف دخترش با خنده رو به برادرش سلام کرد ، آقا وحيد نيز شرمگین رو به برادرش دستش را دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امان از دست این دختر، سلام داداش، می‌بینی که حواس برای آدم نمی ذاره، شرمنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعید دستش را محکم و صميمانه فشرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دشمنتون شرمنده داداش، این چه حرفیه می‌زنین؟ می دونم، تقصیر از شما نیست از یکی دیگه است. سر درددلش باز شد تا صبح می شینه حرف می زنه. من دخترمو خوب می شناسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به روی دخترش خندید، شیرین با دلخوری رو به پدر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه بابا، این دومین باره که امشب به من پاتک می زنین، منتظر بمب منم باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در میان خنده آقا وحید به زن برادرش و شروین هم سلام احوالپرسی کرد و وقتی داشت با شروین روب*و*سی می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیه عمو؟! امشب مثل لبو قرمز و داغ شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروین که صورتش تا بناگوش سرخ شده بود و از زور خنده نمی توانست خود را کنترل کند رو به عمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آخه نمی دونین عمو، این شیرین مثلا امشب برنامه رو کم کنی داشت ولی از وقتی رسیدیم دم در خونه تون تا همین الان دوبار روی خودش کم شده، به نظر شما این نمی ارزه که ما مثل لبو قرمز بشیم؟ از این موقعیت ها کم پیش میاد ها، بهتره شما هم از این موقعیت استفاده کنین عموجان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین با چشم غره اي رو به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه، به وقتش حساب جنابعالی رو هم می رسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با اين تهديدآميز شيرين صداي خنده ي جمع يكبار ديگر به هوا برخاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظاتي بعد در حالي كه عمو دست شيرين را مهربانانه در دست گرفته بود آنها را به داخل هدايت كرد و با ورود به سالن پذيرايي آتش بس ميان شيرين و شروين اعلام شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن پذيرايي كه شدند، زن عمو به استقبالشان آمد و به گرمي جوياي احوالشان گرديد. بعد از تعارفات معمول همگی روی مبل های پذیرایی جای گرفتند تازه متوجه غیبت فرهاد شدند و آقا سعید اولین نفری بود که سراغ او را از برادرش گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس فرهاد كجاست؟ خبري ازش نيست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید رو به برادر کوچکش جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سركاره! تماس گرفتم گفتم مهمون داريم احتمالا يه كم دیگه باید سر و كله اش پیداش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروين با شيطنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا ب خاطر ما از كار بيكار نشه عمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خدا نكنه مادر، اين حرفا چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروين رو ب مادرش جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شوخي ميكنم مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسترن سري جنباند و جوابي نداد عمو خنديد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بي خيال زن داداش،سخت نگيريد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا كي مياد عمو؟ لااقل حرفو عوض كنم سرم بيشتر از اين به باد نره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين جمله ي شروين همه خنديدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا سعیدلبخند بر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دور از شوخي چرا مزاحمش شدین داداش؟ می ذاشتید به کارش برسه ما هم كه غريبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا وحید صحبت برادرش را قطع کرد و با مهرباني گفت؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه حرفیه داداش؟ اصلا هم مزاحمش نشدم .می دونم چقدر دوست داشت شما رو ببینه. اتفاقا همین دیشب حرف شما بود. با امتحان اين خوشگل خانم يه جورايي همه تو قرنطينه بوديمو حالا حسابي دلتنگ شديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين با شرمي دلنشين لبش را گزيد و سرش را پايين انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان هنگام صدای باز و بسته شدن در هال خبر از رسيدن فرهاد ميداد .ستاره با نگاهي كه ميدرخشيد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرماييد فرهاد هم اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد که از کفشهای کنار در متوجه حضور میهمانان شده بود بلافاصله دمپايي روفرشي هايش را پوشيد و به سوی پذیرایی که فاصله چندانی با در هال نداشت رفت و با صدايي بلند به همه سلام کرد و براي عرض أدب ب سوي عمويش رفت و به گرمی با او و پسر عمویش شروین دیده ب*و*سی کرد و خیلی صمیمی احوال زن عمویش را پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما در مقابل شرین سرش را پائین انداخت و با سلام كوتاهي مبلی را که کنار شروین بود انتخاب کرد و روی آن نشست . شيرين در دل برايش شكلكي درآورد و بي تفاوت به حرفهاي زن عمو و مادرش گوش سپرد. هميشه از سرسنگين بودن فرهاد با خودش خنده اش ميگرفت چرا كه فرهاد فقط در برابر او انقدر محجوب و سنگين برخورد ميكرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد خوشامد دوباره اي به عمو و خانواده اش گفت و تعارف كرد چايشان را ميل كنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید فنجانش را برداشت و در همان حال پرسيد؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کم پیدایی عمو؟ اوضاع کار چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مبینا

    ۲۸ ساله 00

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • لیلا

    00

    سلام، خوب بود، آموزنده بود

    ۲ ماه پیش
  • لیلا

    00

    چرا ادامه رمان احساس آرام را نگذاشتید

    ۲ ماه پیش
  • علی

    ۱۴ ساله 00

    رمان جالب و باحالی بود به قول بعضی از بچه ها یکم بچگانه بود و زیاد رسمی صحبت میکردن اما باحال و جالب بود پیشنهاد میکنم یبار بخوانیدبعدشم ندا خانم واقعااز چه چیز های مزخرفی انتظاردارین داخل رمان بیاد

    ۲ ماه پیش
  • علی

    ۱۴ ساله 00

    لامسب خوب تا اخر مینوشتش یعنی خیلی اعصاب خوردکنه خیلی که عاشق باشی و ابراز تکنه مخصوصا دیگه اون قسمتی که خارج بودند و هردو عاشق هم و هر دو هم فکر میکردند دیگری از اون متنفره اما داستان باحالی بود ممنو

    ۲ ماه پیش
  • ندا

    01

    عالی بود خیلی ممنون نویسنده جان ولی نصفه تموم شد ای کاش از شب حجلشون و زمان بارداری و بچه هاشون هم می گفت و***عروسی و فردای عروسی که مادرشوهرش کاچی بیاره بامزه می شد ولی بازم خوب بود ممنون 🌸🌸

    ۱ سال پیش
  • Ana

    00

    از چه چیز های مسخره ای انتظار داری تو رمان تعریف بشه 😕خیلی مسخره چندشه

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه

    ۱۴ ساله 01

    ببخشید یه سوال الان شخصیت اصلی شیرین و فرهادن یا محجوب و متین؟

    ۱۱ ماه پیش
  • فربد

    00

    خوب و سرگرم کننده...........

    ۱ سال پیش
  • امیر

    51

    لطفا اگه نظری دارید درست بیان کنید توهین چرتو پرت نوشتن ممنوع باسپاس فراوان

    ۲ سال پیش
  • مهدیه

    42

    ت چیزی نگی کسی نمیگه لالی

    ۲ سال پیش
  • نسترن بانو

    ۲۵ ساله 20

    رمان قشنگی بود

    ۲ سال پیش
  • زهرا

    ۲۵ ساله 30

    تا قسمت سوم رمان ابکی بود ب چیزای الکی میخندیدن و اسم مادرا روچند بار عوض کرد.نمیدونم اینارمان مینویسن اخرسر خودشون نمیخونن ببینن ایرادش کجاست.ولی قسمتای خارج کشورش خوب بودو بهتر شددر کل یه باربخونید.

    ۳ سال پیش
  • نورا

    ۱۹ ساله 10

    به نظرم رمان خوبی بود و دوست داشتنی و کاملا اجتمایی از نویسنده ممنونم که وقت گذاشته واسه رمانش 🥰😘

    ۳ سال پیش
  • رویا

    30

    نه اتفاقا اسم رمان برازنده ش بود یه رمان آرام و احساسی ممنون از نویسنده این رمان عالییییی بود😍

    ۳ سال پیش
  • کایرا

    65

    واقعا افتضاحه. خسته کنند و صد البته بچه گانه.. به اصل مطلب نمیره و هی موضوعات بی اهمیت رو کش میده. همچنین دیالوگاش خیلی غیر طبیعیه و خیلی مودبانه کلیشه ای باهم میحرفن

    ۴ سال پیش
  • دیانا

    69

    مزخرفترین رمانی که تا حالا خوندم

    ۴ سال پیش
  • بهار

    ۱۷ ساله 47

    جدی؟انقد مزخرفه؟؟ البته ببخشید نویسنده جان آبکی نوشتی

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.