داستان دختری غمگین وفقیره که دراجتماع گرگ صفت کسی کمکش نمیکنه، مجبوربه کارهای ناشایستی میشه که هردختری انجام نمیده. فقط برای زنده موندنش هرکاری میکنه که یه زندگی راحت وبی دغدغه داشته باشه. همچنین دراین بین گرفتاری اون باعشقش کیوان و مسائلی که پیش میاد داستان رو مهیج تر و غمناک تر و داغ تر میکنه. بقیه شو خودتون بخونید.این رمان درس بزرگی به آدم میده.

ژانر : اجتماعی، غمگین

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴۹ دقیقه

مطالعه آنلاین دختر خراب
نویسنده : شیما فراهانی

ژانر : #عاشقانه #ازدواج_اجباری

خلاصه :

خانزاده و خون بس روایت سیر زندگی مبتنی بر عشق پسری به نام یاسر و دختری به نام هیوا است که ابتدا ناخواسته و بنا بر یک رسم قدیمی سر راه هم قرار می گیرند و بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات متعدد آن چنان عاشق و دلباخته ی یکدیگر می شوند که عشقشان سالیان سال زبان زد عام خواهد بود...

در نهایت فقط یک داستان است که ارزش روایت پیدا می کند، رمان خانزاده و خون بس راه طولانی را طی می کند تا نهایت از عشق سخن بگوید...

عشق یک نیروی بی حد و حصر است، وقتی تلاش می کنیم مهارش کنیم ما را نابود می کند، وقتی می خواهیم آن را اسیر کنیم ما را بَرده ی خود می کند و وقتی تلاش می کنیم تا درکش کنیم، ما را با احساس گُم گشتگی تنها می گذارد، پس بهتر است عاشق شویم و شکست بخوریم تا این که هرگز طعم عشق را نچشیده باشیم...

1.رو به رو شدن با حقیقت و مرور خاطرات یاسر با برادرش

*داستان از زبان یاسر*

نشسته بودم روی ایوان و به حلقه های دود سیگارم که از دهانم بیرون می آمد، نگاه می کردم. صدای ناله و شیون مادر و خواهرم یک لحظه قطع نمی شد. روزهای بَدی بود؛ مثل یه کابوس تمام نشدنی. کاش می خوابیدیم و بیدار می شدیم می دیدم همه ی این ها خواب بوده، نبود برادرم در این چند روز همه ی ما را به اندازه ی چند سال پیر کرد؛ بخصوص پدرم که من و یاسین را به اندازه ی چشم هایش دوست داشت و تمام هست و نیستش را به ما سپرده بود. یاد روزی افتادم که یاسین آمد و گفت (داداش فکر کنم عاشق شدم)، چقدر آن روز به او خندیدم و عشق او را دست کم گرفتم. یاسین امروز باید برای تو عمارت را آزین می بستیم و جشن عروسیت را برپا می کردیم نه این که به جای رخت دامادی کفن بپوشی و ما هم به جای رخت جشن رخت عذا، فکر و خیال یک لحظه رهایم نمی کرد و همین طور که غرق افکارم بودم صدای نصرت را از پشت سر شنیدم...

نصرت:

ـ آقا ببخشید مزاحم شدم ارباب کارتون دارن.

به سمت نصرت نشسته چرخیدم و نگاه بی رمقی به او انداختم و گفتم:

ـ نمی دونی آقام باهام چکار داره؟!

نصرت:

ـ والا فکر کنم راجع به پسر عبدالله یه تصمیماتی دارن می خوان از شما صلاح مشورت بگیرن.

یاسر:

ـ برو به آقام بگو من حرفم رو زدم، باید خونش ریخته بشه.

نصرت:

ـ اتفاقاً فکر کنم ارباب نظرشون عوض شده.

تعجب کردم و پرسیدم:

ـ یعنی چی که نظرش عوض شده؟ یعنی می خواد از ریختن خون پسر عبدالله بگذره؟!

نصرت:

ـ فکر کنم همین طور باشه، آخه اهالی دِه یه چندتا ریش سفید و بزرگتر اومدن رای ایشون رو زدن.

با خشم از روی صندلی بلند شدم و انگار که خون جلوی چشم هایم را گرفته باشد به سمت طبقه ی پایین پا تند کردم...

2.بحث و گفتگوی یاسر و پدرش

با قدم هایی بلند و گذر از راهروهای پیچ در پیچ خودم را به اتاق پدرم رساندم و بدون این که در بزنم وارد شدم. پدرم حال مساعدی نداشت و در حالی که روی تختش نشسته بود نگاهش سمت من کشیده شد و گفت:

ـ این جوری که تو اومدی توی اتاق یعنی نصرت بهت گفته می خوام چکار کنم.

قدمی به جلو برداشتم و همچنان که نگاهم به پدرم بود رو به او گفتم:

ـ آره، آقا باورم نمیشه می خوای یه همچین کاری کنی.

جلال:

ـ وقتی میرم پایه ی آینه و به خودم نگاه می کنم مرگ رو توی چهره ام می بینم، نمی خوام آخر عمری ناله و نفرین پشت سرم باشه، من پنجاه سال بزرگ این مردم بودم اونا هم ازم توقع دارن، نمیشه خون رو با خون شست.

یاسر:

ـ شما خودت خوب می دونی که توی این بیست و هفت سالی که بچه ات بودم یکبار روی حرفت حرف نزدم؛ ولی من از خون برادرم نمی گذرم.

جلال:

ـ داری می بینی که حال و روزم خوش نیست یه روز از همین روزها باید رخت سیاه برای من بپوشی، یاسین هم که رفت زیر یه خروار خاک، بعد از من تو میشی ارباب؛ پس باید از حالا یاد بگیری که نمیشه از روی خشم و عصبانیت تصمیم گرفت.

کلام پدرم آبی شد بر آتش خشمم، کمی آرام تر شده بودم و بعد از کشیدن نفس عمیقی رفتم روی صندلی که گوشه ای از اتاق بود نشستم و بعد از یه مکث نسبتاً طولانی گفتم:

ـ تصمیم تون چیه؟!

جلال:

ـ عبدالله و هادی از دِه میرن و دختر عبدالله میاد این جا میشه خون بس.

تعجب کردم و پرسیدم:

ـ مگه عبدالله دختر داره؟!

جلال:

ـ آره یه دختر داره سیزده سالشه، عبدالله که اومده بود این جا رضایت بگیره با خودش آورده بودش، خبر فرستادم براش موافقت کرد که دخترش بشه زن تو خودش و پسرش هم از این جا برن.

پوزخندی تحویل پدرم دادم و گفتم:

ـ یه بچه ی سیزده ساله بشه زن من؟ آقا شوخیت گرفته؟!

جلال:

ـ همچین بچه هم نبود، بالاخره که چی نمی خوای زن بگیری؟ اگر فکر کردی من میزارم با دختر خاله ات ازدواج کنی سخت در اشتباهی.

یاسر:

ـ من بخاطر پریماه نگفتم میگم الان وقت این حرفا نیست، بعدش من دختره رو ندیدم.

جلال:

ـ فردا صبح می فرستم دنبال دختره یه عاقد هم صدا می کنم سر سفره ی عقد ببینش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خودت این جوری زن گرفتی آقا که من این جوری زن بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم با حالت عصبانیت نشسته به سمتم چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره، همه ی ما همین طوری زن گرفتیم، من خودم مادرت و سر سفره ی عقد دیدم، الان هم برو می خوام استراحت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی صندلی بلند شدم و بعد از کوبیدن در از اتاق خارج شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق پدرم بیرون آمدم و تصمیم گرفتم یه سری به مادرم بزنم تا ببینم در چه حال است. این روزها تنها جایی که می شد مادرم را پیدا کرد اتاق یاسین بود. هر چند که دیگر دلم نمی خواست هیچ وقت پا توی آن اتاق بگذارم؛ چون در و دیوار آن جا تنها چیزی را که به من یادآوری می کرد نبود یاسین بود. جلوی در ایستادم و در زدم؛ ولی صدایی نشنیدم و مجبور شدم لای در را باز کنم و نگاهی به داخل بیاندازم. مادرم روی تخت خوابیده بود و پیراهن خونی یاسین را در آغوش گرفته بود، صدای هِق هِق گریه اش از این فاصله هم به گوش می رسید. جلوتر رفتم و روی دو زانو خم شدم، دستم را نوازش وار روی سر مادرم کشیدم و یک دل سیر نگاهش کردم. تنها کسی که در این عمارت من و یاسین را همیشه از هم درست تشخیص می داد مادرم بود؛ چون من و یاسین دوقلوهایی بودیم که دقیقاً شبیه یکدیگر بودیم و فقط کمی سلایق و اخلاقمان با هم متفاوت بود؛ مثلاً من همیشه عاشق خورشت قرمه سبزی بودم و یاسین دوست نداشت یا به رنگ سبز علاقه داشتم و یاسین حتی یک پیراهن هم به رنگ سبز نداشت. فقط هر دو به یک چیز اعتقاد داشتیم و آن هم عشق بود. هر دو معتقد بودیم اگر قرار است یک روز ازدواج کنیم باید اول عاشق شویم و بعد تشکیل خانواده دهیم، وگرنه تا الان صد دفعه پدر و مادرم برای ما زن گرفته بودند و الان هر کدام دوتا هم بچه داشتیم. از فکر برای لحظه ای بیرون آمدم و مادرم را صدا زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مامان جان خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های خیسش را باز کرد و نگاه پُر از غمی به من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یاسین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آری تنها زمانی که مادرم من و یاسین را اشتباه گرفت همین لحظه بود، نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مامان منم یاسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یاسر از پدرت خبر نداری؟ از صبح ندیدمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ رفتم الان پیشش اونم حالش خوش نیست، فکر کنم قلبش دوباره نامیزون میزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم یکم توی جاش جا به جا شد و در حالی که از روی تخت بلند می شد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برم بهش سر بزنم نکنه خدا نکرده باز قلبش بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه های مادرم را گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مامان شما استراحت کن، آقام هم گفت می خوام استراحت کنم، خودم بعداً بهش سر میزنم باز، نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم در حالی که مجدد روی تخت دراز می کشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فهمیدی چه تصمیمی گرفت برای اون قاتل بی شرف؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کشیدن یه آه عمیق و تکان دادم سرم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من نمی دونم والا این چه رسمیِ، قاتل باید مجازات بشه؛ یعنی چی که خواهرش بشه خون بس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم چشم هایش را محکم به روی هم فشرد و بعد از مکث کوتاهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می دونستی منم خون بس بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم از تعجب گرد شد و دهنم باز مانده بود. خدایا دارم چه می شنوم؟ چطور ممکنه؟! همین طور که هاج و واج به مادرم نگاه می کردم سکوت بینمون شکسته شد و مادرم در ادامه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من از این تصمیم پدرت تعجب نکردم، می دونستم تصمیمش در نهایت همینه، این جا برای پایان درگیری و برای این که خان نشون بده که بزرگ و بخشنده است باید این کار و کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمانی ریز شده و حس کنجکاوی که هر لحظه در من بیشتر و بیشتر می شد رو به مادرم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مامان یعنی چی که شما هم خون بس بودی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پدرت یه برادر ناتنی داشت پسر ناخلف خانواده، اون موقع پدربزرگت فوت شده بود و پدرت شده بود خان، من اون موقع ها بچه سن بودم سیزده یا چهارده سالم بود. پدرم خدا رحمتش کنه برای دفاع از ناموسش عموی ناتنی تو رو می کُشه و حالا مجبور هستش بین جونش و دخترش یکی رو انتخاب کنه، البته که پدرم منو انتخاب کرد؛ ولی اهالی روستا متقاعدش کردن که ارباب مرد خوبیِ و دخترت رو خوشبخت می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار زانو روی زمین نشستم و در حالی که سرم را پایین انداخته بودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس برای همین آقام گفت منم مادرت و سر سفره ی عقد دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیبا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پدرت با من رفتار درستی داشت هیچ وقت منو به چشم یه خون بس ندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به سمت مادرم چرخاندم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دعواشون سر چی بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم بعد از کشیدن نفس عمیقی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دعوای ناموسی، بهتره ندونی ولش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که حس کنجکاوی داشت من را خفه می کرد؛ ولی ترجیح دادم بیشتر از این در اینباره پرس و جو نکنم. فکرم خیلی درگیر بود، هر چه می خواستم به فردا فکر نکنم نمی شد، سر چرخاندم و به مادرم نگاهی انداختم. نفس کشیدن های منظم و چشم های بسته اش خبر از این می داد که شاید خوابیده است، منم بعد از این که پیشانی او را بوسیدم از اتاق خارج شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

3.تنهایی های یاسر و دلداری های یاسمن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقت نهار شده بود و به روال این چند روز هر کس داخل اتاق خودش ناهار را صرف کرد، انگار بعد از یاسین دیگر پشت میز نشستن و با هم غذا خوردن معنا و مفهومی نداشت. روی زمین نشسته بودم و به بخارهایی که از ظرف خورشت بامیه بلند می شد نگاه می کردم، جای یاسین خالی است چقدر خورشت بامیه دوست داشت. هیچ کس به اندازه ی من از نبود یاسین ضجر نمی کشید؛ چون من و یاسین فقط برادر نبودیم، ما با هم رفیق بودیم. حالا من ماندم و یک دنیا خاطره ی بجا مانده از برادری که به گفته ی مادرم شش دقیقه از من بزرگتر بود. همین شش دقیقه همیشه سوژه ی خنده و شوخی ما بود؛ چون دائم می گفت من از تو بزرگترم هر چه می گویم باید بگویی چشم، یاد بار اولی افتادم که قرار بود با پدرم به شکار برویم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(فلش بک به گذشته)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حواستو جمع کن یاسین با آرامش هدف بگیر و شلیک کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین بعد از یه مکث طولانی اسلحه را بر زمین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دلم نمیاد آقا بی خیال من نمی تونم یه موجود زنده رو بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که با فاصله از آن ها ایستاده بودم و نظاره گر بودم کمی جلوتر رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا من که گفتم یاسین این کاره نیست دل رحمه باید به من یاد بدی نه یاسین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین به سمتم چرخید و بعد از یه نگاه طولانی رو بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو خودت دلت میاد اون آهو بدبخت رو بکشی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ای کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس بریم جای شکار الک دولک بازی کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین نیشخندی تحویلم داد و پدرم بعد از برداشتن اسلحه از روی زمین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر جای شما دوتا یاسمن رو آورده بودم شام داشتیم گوشت آهوی کبابی رو به نیش می کشیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(حال)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز هیچ کدام از ما نتوانستیم آن آهو را بکُشیم؛ ولی ماندم چطور هادی توانست برادرم را بکُشد آن هم فقط به جرم این که عاشق دختری شده بود که هادی هم دقیقاً عاشق همان دختر بود، نامش نیلوفر بود و دختر زیبایی هم بود. یاسین درست یک سال پیش همین موقع ها نیلوفر را اولین بار در عمارت دید. مادرش خیاط بود و هرزگاهی به عمارت می آمد و بعد از گرفتن سفارش برای مادر و خواهرم لباس می دوخت. آن روز کبری خانم دخترش نیلوفر را با خودش آورده بود و بعد از این که یاسین چشمش به او افتاد در همان نگاه اول یک دل نه صد دل عاشقش شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(فلش بک به گذشته)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اتاقم نشسته بودم و طبق معمول در حال رسیدگی به حساب کتاب های پدرم که دیدم در اتاق به یکباره باز شد و یاسین سراسیمه وارد شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یاسر یه جریانی پیش اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمانی ریز شده به یاسین نگاهی انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین بعد از این که تمام قد وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست رو بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فکر کنم عاشق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند زدم زیر خنده و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عاشق کی؟ کدوم بخت برگشته ای؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین کمی اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خجالت بکش یاسر دارم جدی میگم دختره طبقه ی پایین با مادرش توی اتاق مامان دارن صحبت می کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کیه؟ این جا چکار دارن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این کبری خانم هست برای مامان و یاسی لباس میدوزه دخترشو امروز آورده با خودش خیلی هم به چشم خواهری خوشگله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس چرا اگر به چشم خواهرتِ عاشقش شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر روی تخت کنار من نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توام فقط دنبال مسخره بازی و اذیت کردن باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد سرش را پایین انداخت و در حالی که نگاهش به گُل های قالی بود در ادامه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به نظرت آقام میزاره برم دختر یه خیاط رو بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یه مکث نسبتاً طولانی و در حالی که منم مانند یاسین به یه نقطه خیره شده بودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر واقعاً دوستش داری راضی کردن آقا با من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین سرش را بلند کرد و همراه با یه لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قربون داداش گُلم، من برم پایین کار دارم فعلاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شوخی و خنده رو به یاسین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ رفتی پایین سلام ما هم به زن داداش برسون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین که لبخند از روی لبش برای لحظه ای از بین نمی رفت اتاق را ترک کرد و منم به ادامه ی کارم پرداختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(حال)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی گذشته غرق بودم که صدای در مرا به خودم آورد و با صدای تقریباً بلندی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوران کمی جلوتر آمد و وقتی نگاهش به ظرف غذا افتاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا شما که به ظرف غذاتون دست نزدید بگم براتون یه چیز دیگه بیارن میل کنید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این که به او نگاه کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چیزی نمی خوام می تونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوران با گفتن با اجازه و برداشتن ظرف غذا از اتاق خارج شد و دوباره من ماندم و خاطراتی که مانند خنجر قلبم را تکّه تکّه می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاطره هایی که با یاسین داشتم تمامش مثل یه تصویر از جلوی چشم هایم رَد می شد. نمی دونم چرا امشب این گونه شده بودم، شاید دلیلش این بود که فردا قرار است با خواهر قاتلش ازدواج کنم. یاد آن شبی افتاده بودم که برای اولین بار با یاسین رفتیم کاباره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(فلش بک به گذشته)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به نظرت یاسین اگر آقام بفهمه ما اومدیم کاباره چکارمون می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به تو کاری نداره؛ ولی منو قطعاً مواخذه می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمانی ریز شده به یاسین نگاهی انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا اون وقت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چون میگه تو برادر بزرگترش بودی باید میزدی توی دهنش که این جور جاها نره نه که خودتم باهاش بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنان دوتایی زدیم زیر خنده که افرادی که میزهای کناری ما نشسته بودند نگاهشان سمت ما کشیده شد و همچنان که در حال شوخی و خنده بودیم پسر جوانی به سمت ما آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا چی میل دارید براتون بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین زودتر از من به خودش آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یه میز بچین در حَد پسرهای خان، نوشیدنی هم بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن پسر با گفتن (چشم آقا) رفت و ما هم به خواننده ای که در حال خواندن بود چشم دوختیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن شب بعد از این که کلی نوشیدنی خوردیم و خندیدیم آخر شب به خانه باغی که در شهر داشتیم رفتیم و بعد از این که توی جایمان خوابیدیم یاسین به طرفم چرخید و بعد از یه مکث طولانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یاسر خوابیدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که تازه داشت هوشم می برد چشم هایم را باز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه بگو چی می خوای بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دلم می خواد وقتی برگشتیم دِه به نیلوفر بگم عاشقش شدم به نظر تو چه جوری بهش بگم ناراحت نشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ والا داداش، من که می دونی توی این جور چیزا کم تجربه ام؛ ولی من میگم مرد و مردونه برو بگو خانم من به شما علاقه پیدا کردم و می خوام زنم بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخه دخترهای دِه که مثل شهر نیستن ناراحت میشن میگن آقا بی خود کردی برو گمشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ای متعجب به خودم گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عقلت کم شده یا تاثیر مستیِ؟! اون از خداش باشه بیاد بشه زن تو زن پسر خان، اون دختره بری بهش بگی از خوشحالی بال درمیاره پرواز می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو مطمئنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره بابا پس چی اون حله فقط آقا و مامان شاید سنگ اندازی کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین نفس عمیقی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس مشکل شد دوتا دختره و آقام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو را روی خودم مرتب کردم و بعد از کشیدن خمیازه ای رو به یاسین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فعلاً بگیر بخواب داداش تا بعد یه فکری بکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسین:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه شبت بخیر داداشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شب توام بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(حال)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم آمدم و دیدم آسمان هم مانند دل من ابری و بارانی است. چشمان خیس از اشکم را به سفیدی دیوار دوخته بودم. هیچ چیز مرا آرام نمی کرد هیچ چیز، فقط این روزها همدم من شده بود سیگار و یه زیر سیگاری پُر از ته سیگارهایی که از صبح تا شب جلوی چشمم خودنمایی می کرد. ذهنم را کمی از فکر و خیال رها کردم و داشتم روی تخت دراز می کشیدم که صدای در مرا به خودم آورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن لای در را باز کرد و سرش را داخل آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اجازه هست داداشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بیا یاسی معلومه که اجازه هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع با پشت دست اشک هایم را پاک کردم و یاسمن بعد از این که کنارم روی تخت نشست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یاسر ما همه چشم و امیدمون به توئه، با خودت این جوری نکن داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه از ته دلی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی تونم با نبود یاسین کنار بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ الان همه همین وضعیت رو داریم؛ ولی چاره ای نیست تو باید قوی باشی، مامان بابا رو که داری وضعیتشون رو می بینی، پس حداقل تو قوی باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از صبح ازشون خبر ندارم حالشون چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همون جوری، مامان که روحیش خیلی خرابه و آقاجون هم که دیگه خودت می دونی قلبش ناراحته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کوتاهی به یاسمن انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو حواست به مامان باشه من حواسم به آقا، آره حق با توئه باید قوی باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اجازه هست جای یاسین بغلت کنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ خندی به روی یاسمن زدم و خواهرم را با تمام وجود به آغوش کشیدم و روی موهایش بوسه ای کاشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

4.اولین دیدار یاسر و هیوا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا صبح بعد از این که صبحانه ی مختصری خوردیم آقام فرستاد دنبال عبدالله و دخترش و عاقد، حال روز خیلی بَدی داشتم و به شدت کلافه بودم. دلم می خواست اسبم را زین می کردم و تا جایی که امکان داشت از این جا دور می شدم؛ ولی نمی شد پای آبروی پدرم در میان بود و باید همین جا می ماندم تا این خطبه ی عقد لعنتی خوانده شود. سکوت سنگینی عمارت را فرا گرفته بود. جز صدای عقربه های ثانیه شمار ساعت هیچ صدای دیگری به گوش نمی رسید. مسلماً اگر این اتفاق نمی افتاد نه آن دختر دلش می خواست این گونه به خانه ی بخت برود نه من دلم می خواست این گونه دست زنم را بگیرم و سر زندگی ام بروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیک تاک...تیک تاک...، هر یک دقیقه یک قرن می گذشت. انقدر توی اتاقم راه رفته بودم و مُشت های گره کرده ام را به دیوار کوبیده بودم که دست ها و پاهایم درد گرفته بود. همین طور که در حال راه رفتن بودم و ناسزا گفتن به هادی و تیر و طایفه اش در اتاقم به صدا در آمد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نصرت در اتاق را باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا شرمنده ارباب گفتن تشریف بیارید عاقد و عبدالله اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوف کلافه ای کشیدم و بعد از برداشتن کتم از روی دسته ی صندلی به همراه نصرت از اتاق خارج شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن پذیرایی که شدم با چشم به دنبال پدرم و عاقد گشتم که گوشه ای گرم صحبت بودند. به طرف آن ها رفتم و بعد از یه سلام کوتاه روی صندلی نشستم و منتظر عروس خانم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسخره ترین عروسی که توی عمرم دیده بودم و حتی تصورش هم نمی کردم برای من رقم بخورد. یکم منتظر شدیم و بعد از چند دقیقه عبدالله و دخترش با چشم گریان وارد سالن پذیرایی شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا دارم چه می بینم!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختر که...این دختر که...!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به آقام که هنوز گرم صحبت با عاقد بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا شوخیت گرفته با من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم متعجب به سمتم چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی میگی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی صندلی بلند شدم و با تحکمی که همیشه مخصوص خودم بود رو به پدرم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من حوصله ی بچه داری ندارم تازه اونم خواهر یه قاتل باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهر قاتل را هنگامی به زبان آوردم که نگاهم به عبدالله و دخترش بود. دختر بیچاره از ترسش رفت پشت پدرش قایم شد و گوشه ی کتش را محکم در دستان ظریف و کوچکش گرفت. پدرم بعد از این که به کمک عصایش از روی صندلی بلند شد دستش را بر روی شانه ام گذاشت و با آن دست های مردانه و قدرتمندش محکم شانه ام را فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بشین سر جات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ امکان نداره آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم صدایش را صاف کرد و بعد از کشیدن نعره ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ گفتم بتمرگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پدرم انقدر بلند بود که حتی چهارستون عمارت هم لرزید وای به حال چهارستون خودم، به ناچار سر جایم نشستم و پدرم بعد از نگاه کوتاهی که به عبدالله انداخت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دخترت و بشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عبدالله اشک ریزان دست دخترش را گرفت و بعد از این که بوسه ای بر پیشانی او زد روی صندلی نشاند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در طول خواندن خطبه ی عقد صدای فین فین و هِق هِق دختره روی اعصاب نداشته ام راه می رفت؛ ولی چاره ای نبود باید این وضع را تحمل می کردم. به محض این که خطبه خوانده شد و به زور نیشگون عروس خانم بله را گفت از روی صندلی بلند شدم و با گفتن کلمه ی با اجازه داشتم از سالن پذیرایی خارج می شدم که صدای پدرم مرا متوقف کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هر قبرستونی داری میری دست زنتم بگیر و ببر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی پاشنه ی پا به سمت آقام چرخیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببخشید آقا می خوام یکم تنها باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم از روی صندلی بلند شد و عصا زنان به سمتم آمد و در حالی که توی یک قدمی من ایستاده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تازگی ها گوشم سنگین شده چشم گفتن تو نشنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوف کلافه ای کشیدم و رو به آن دختر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از پدرت برای همیشه خداحافظی کن و راه بیفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این که آن دختر و عبدالله حسابی در آغوش هم گریه کردند دست ظریف و کوچکش را در دست گرفتم و به سمت اتاق خودم بردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی در اتاق را باز کردم دختره را با دست به داخل هل دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بهتره صدای گریه اتو نشنوم وگرنه اون دهنت و پُر از خون می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره به سمتم چرخید و با چشمانی خیس از اشک من من کنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا توروخدا با من کاری نداشته باشید من می ترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کاری باهات ندارم، به شرطی که روی اعصابم راه نری، میری یه گوشه میشینی صدات هم در نمیاد فهمیدی یا نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیده چندبار سرش را به معنی تایید حرفم تکان داد و رفت گوشه ای از اتاق نشست و زانوهایش را بغل گرفت. هم دلم برایش می سوخت هم به عنوان خواهر یه قاتل ازش متنفر بودم. کلافه و عصبی کتم را از تنم بیرون آوردم و بعد از این که روی زمین انداختم رفتم روی تخت نشستم، همین طور که سرم را با دستانم گرفته بودم و توی فکر بودم دیدم دختره از جایش بلند شد و بعد از این که نزدیکم ایستاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یه چیز بگم دعوام نمی کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بلند کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیوا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ میشه من برم آب بخورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمانی ریز شده نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر فکر فرار به سرت بزنه زنده ات نمیزارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک قدم عقب رفت و در حالی که با انگشت های دستش بازی می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه بخدا تشنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خیلی خُب، مطبخ طبقه ی پایین برو از پوران خانم آب بگیر با کسی هم حرف نمیزنی فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیوا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رفت و من در حالی که رفتنش را تماشا می کردم به سمت پاکت سیگارم رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیست دقیقه ای بود از دختره خبری نداشتم. مگر یه آب خوردن چقدر طول می کشد؟! داشتم به سمت در می رفتم که خودش در اتاق را باز کرد و داخل شد، همون موقع بود که با خشم بهش نگاهی انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یه آب خوردن انقدر طول داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیده عقب عقب به سمت دیوار رفت و بعد از این که روی زمین نشست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ رفتم ببینم بابام رفته یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس دروغ گفتی تشنمه، خوبه دیگه برادرت که قاتل و خودت هم که دروغگو تشریف داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چونه اش شروع کرد لرزیدن و نم اشک دوباره در چشمانش نمایان شد، بعد از کشیدن هوف کلافه ای رفتم روی تخت دراز کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یه گوشه آروم میشینی صدات هم در نمیاد حال و حوصله ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا موقع ناهار یه دو ساعتی خوابیدم و وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دختره همون گوشه ی دیوار نشسته و به من زل زده، از حق نگذریم دختر زیبایی بود. ابروهای پُر پشت مشکی و موهای بلند فِری داشت، رنگ چشمانش عسلی بود و لب هایش قرمز قلوه ای، در حال تجزیه و تحلیل اجزای صورتش بودم که صدای در نشان می داد وقت ناهار است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی سر یه میز نشسته بودیم و مادرم و یاسمن با نفرت به این دختره که حتی نمی دانم نامش چیست نگاه می کردند، یاسمن بعد از این که اولین قاشق غذا را در دهانش گذاشت رو به پدرم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقاجون یعنی ما هر روز باید با خواهر یه قاتل بی همه چیز بشینیم سر یه میز غذا بخوریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم نگاه خشمگینی به یاسمن انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این بحث و تموم کنید دو ساعت داشتم با مادرت بحث می کردم حالا نوبت تو شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفگیر را برداشتم و بعد از ریختن برنج در بشقاب این دختره رو به پدرم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا من دوست ندارم هر دفعه سر این چیزا بخوایم با هم دعوا کنیم به حال ما فرقی نمی کنه من و این دختره توی اتاق غذا می خوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم نفس عمیقی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وقتی من مُردم برید هر کجا دوست دارید بشینید غذا بخورید از امروز به بعد همه با هم سر میز میشینیم غذا می خوریم الان هم غذاتون رو بخورید از دهن افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم نگاهش را از دختره گرفت و اول برای پدرم و بعد برای خودش برنج کشید و همه در سکوت مشغول غذا خوردن شدیم، در حین صرف ناهار یاسمن به دختره نگاه تمسخرآمیزی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تا حالا پلو و مرغ خوردی؟ غذای خونه ی ارباب بپا توی گلوت گیر نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره قاشق را داخل بشقاب گذاشت و از ادامه ی خوردن غذایش صرف نظر کرد و با گفتن کلمه ی با اجازه جمع ما را ترک کرد و رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتنش آقام هم از سر میز بلند شد و رو به یاسمن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ غذات و خوردی بیا توی اتاقم کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که می دانستم قرار است یاسمن مواخذه شود از روی صندلی بلند شدم و رو به آقام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا اعصاب خودتو خورد نکن یاسمن و ببخشید بخاطر یاسین همه اعصابمون خورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توی این خونه شده تا حالا حرفم دوتا شده باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم دوباره به یاسمن نگاهی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توی اتاقم منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن آقام منم به سمت اتاقم رفتم و به محض این که وارد شدم دیدم دختره مجدد گوشه ی دیوار نشسته و با پشت دست اشک هایش را پاک می کند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضای اتاق خیلی برایم سنگین بود. دیگر جوری شده بودم نه حوصله ی خودم را داشتم نه این دختره، این شد که تصمیم گرفتم به سمت اصطبل بروم و یکم اسب سواری کنم. به محض ورودم چشمم به سوران اسب یاسین افتاد، چقدر این اسب را دوست داشت و از زمانی که کره اسب بود خودش آن را بزرگ کرده بود. جلوتر رفتم و روی یالش دستی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توام دلت برای یاسین تنگ شده نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه عمیقی کشیدم و تصمیم گرفتم با سوران این اطراف گشتی بزنم. وقتی داشتم سوران را زین می کردم غلام آمد داخل اصطبل و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا شما اینجایید؟ ببخشید من بیرون بودم الان اسبتون رو آماده می کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی کوتاهی به غلام که مسئول نگه داری از اسب ها بود انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نمی خواد برو به کارت برس با سوران میرم، حواست هم خیلی بهش باشه این اسب یادگار برادرمِ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غلام دستش را روی چشمش گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به روی چشم آقا، انگار بچه ام حواسم بهش هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار سوران شدم و از اصطبل خارج شدم، توی مسیر رفتن پدرم را دیدم که روی ایوان نشسته بود و داشت قلیان می کشید. از دور دستی برایش تکان دادم و او هم سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این اسب یاسین نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند طوری که آقام بشنود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا آقا سورانِ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به غلام گفتم حواسش بهش باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اتفاقاً منم الان بهش سفارش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کجا میری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برم این اطراف یه گشتی بزنم و یه سر هم برم سر خاک یاسین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه زود برگرد گفتم امشب یه شام خوشمزه درست کنن و علل حساب فقط همین امشب رخت سیاه رو اهالی عمارت از تنشون دربیارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یعنی چی آقا هنوز چهلم یاسین نشده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقام بعد از این که دود قلیان را از دهانش بیرون فرستاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ امشب شب عروسی پسر خانِ، بزن و بکوب که نمی خوایم بکنیم گفتم فقط رخت سیاه نپوشیم برو و زود برگرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا زشته مردم میگن چهلم یاسین نشده رفتن رخت عذاشون رو درآوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم اخمی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ گفتم فقط همین امشب، بعدش کل روستا الان می دونن تو امشب عروسیتِ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشانه ی تاسف تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حتماً امشب اجرای مراسم تیر هوایی هم داریم، نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلال:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره، زود برگرد زنت تنهاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این که نفس عمیقی کشیدم افسار سوران را محکم در دست گرفتم و به سمت قبر یاسین تاختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم گرفته بود از این روزگار، کاش زمان به عقب برمی گشت و هیچ کدام از این اتفاق ها نمی افتاد، فکرم خیلی درگیر بود، دوست نداشتم زندگی ام را این گونه شروع کنم. کاش پسر خان نبودم، کاش پدرم یه کشاورز ساده بود. خدایا چکار کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کشیدن یه آه عمیق دوباره نگاهم را به قبر یاسین انداختم، دلم برای برادرم خیلی تنگ بود خیلی تنگ، بعد از این که یک ساعتی کنار قبر یاسین نشستم سوار سوران شدم و به عمارت برگشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض ورودم دیدم طبق دستور پدرم همه رخت سیاه از تن درآوردند و تمام خدمتکارها با عجله هر کدام مشغول کاری هستند، توی مسیر رفتن به اتاقم پوران سر راهم ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا ببخشید فعلاً به اتاقتون نرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوران:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ارباب گفتن یه نفر و بیاریم خانم کوچیک رو بَزک کنن الان نمیشه برید اون جا ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه من میرم توی سالن پذیرایی برام یه چای بیار این مسخره بازی هم تموم شد بیا بهم اطلاع بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوران:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چشم آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و پوران از هم جدا شدیم و او به سمت مطبخ و من به سمت پذیرایی رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

5.کشمکش بین دو شخصیت اصلی داستان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشسته بودم پای رادیو و به ترانه ی غمگینی که از رادیو پخش می شد گوش می دادم که پوران داخل پذیرایی شد و رو بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا ببخشید مزاحم شدم گفتید بهتون اطلاع بدم که کِی تشریف ببرید به اتاقتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بلند کردم و بعد از نگاه کوتاهی که به پوران انداختم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه ممنون می تونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوران:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ببخشید آقا یه مشکلی هم پیش اومده که گفتم بهتون بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوران:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این دختره داره اذیت می کنه، گریه می کنه و جیغ میزنه میگه بابام و می خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کشیدن هوف کلافه ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه برو به کارت برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این که رفتن پوران را نظاره کردم با خاموش کردن رادیو از روی صندلی بلند شدم و به سمت اتاق پا تند کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شدت در را باز کردم و دیدم دختره نشسته گوشه ی دیوار و گریه می کند، بعد از این که در را بهَم کوبیدم رو به او گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا صدای زر و زرتو نمی بُری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیده عقب تر رفت و بعد از این که پایین پیراهن سفید رنگش را با دست مرتب کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من نمی خوام این جا باشم می خوام برم پیش بابام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر رفتم و با نگاه خمشگینی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یکبار دیگه فقط یکبار دیگه ببینم داری گریه می کنی و ضجه میزنی میگی بابام و داداش هیچی ندارم رو می خوام من می دونم با تو شیرفهم شد یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک هایش را با پشت دست پاک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من از تو بَدم میاد می خوام برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کتک می خوای نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیوا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هر کار خواستی بکن من نمی خوام این جا باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمربند شلوارم را درآوردم و فقط به قصد ترساندنش آن را بالا بردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برای بار آخر میگم خفه میشی اسم خانواده ات هم دیگه نمیاری، مخصوصاً اون برادر حرومزاده ات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیوا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پشت سر برادرم درست حرف بزن، اونی که گفتی خودتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمیدم چی شد به خودم آمدم و دیدم در اتاق را قفل کردم و اول به قصد کُشت دختره را کتک زدم و بعد با وحشی گری بدون توجه به صدای جیغ خودش و داد و بیداد آن هایی که پشت در بودند دخترانگی اش را گرفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این که در اتاق را باز کردم مادرم و پوران وارد اتاق شدند و منم بعد از این که یه نگاه اجمالی به آن ها انداختم از عمارت بیرون زدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر شب بود که به عمارت برگشتم و اول از همه با صورت برزخی پدرم رو به رو شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقام نگاه خشمگینی به من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من به تو لقمه ی حروم دادم که هار شدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آقا جلوی خدمتکارها درست نیست بریم توی اتاق شما صحبت کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پدرم وارد اتاق شدیم و پدرم به محض ورودم به سمتم چرخید و سیلی محکمی روی صورتم نشاند طوری که جای انگشتانش روی صورتم می سوخت، توی شوک بودم که پدرم رو بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پسره ی نفهم دختره کارش کشید به طبیب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت سرم را پایین انداختم و حرفی برای گفتن نداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب را در اتاق یاسین خوابیدم و فردا صبح به محض این که چشم باز کردم با راننده به شهر رفتم و از عمارت دور شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتر بود یه چند روزی از آن جا دور باشم، حتی روم نمی شد که توی چشم های آن دختر نگاه کنم. من دیروز کارم اشتباه بود و از رفتارم به شدت پشیمان بودم؛ ولی زمان را که نمی شد به عقب برگرداند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به شهر رسیدم یک راست به خانه ی خودمان رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی با یعقوب و خورشید خانم که خدمتکارمان بودند به اتاقم پناه بردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر سیگار و مشروب آرامم نمی کرد. تصویر دیروز یک لحظه از جلوی چشمانم کنار نمی رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(فلش بک به گذشته)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای بلندش را دور دستم پیچاندم و در حالی که توی یک میلی متری صورتش قرار داشتم رو بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به کی گفتی حرومزاده خودتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیوا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ توروخدا ولم کن برم، من ازت بَدم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم را بالاتر بردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ گفتم به کی گفتی حرومزاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فریادم انقدر بلند بود که همان موقع مادرم آمد پشت در اتاق و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یاسر چی شده؟ در چرا قفله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شکسته❤️

    00

    افرین به این که به جرعت حقیقت رو بیان کردی وافرین به علیرضا که بااینکه میدونست چیشدی باهات ازدواج کرد

    ۶ ماه پیش
  • مینو

    ۱۵ ساله 00

    نظرم اینکه حاضرم جایی کیمیا بودم تا یک دادشی مثل کیوان داشت باشم

    ۱۱ ماه پیش
  • سارا

    ۱۱ ساله 00

    عالی بود فقط غلط املایی داشت

    ۱۱ ماه پیش
  • ملکا

    ۱۹ ساله 00

    عالی

    ۱۱ ماه پیش
  • نازنین

    00

    واقعا این رمان عالیه از سازنده اش تشکر میکنم سلامت باشید😁😁❤️❤️❤️❤️❤️ 🩹

    ۱۱ ماه پیش
  • MahdisRamzani

    00

    لطفا این رمان را دوباره بیارم یه بار خوندمش ولی بازم میخوام بخونم 😯😢

    ۴ سال پیش
  • الی جون

    00

    چرا نمیاد اه......

    ۴ سال پیش
  • سازنده برنامه

    این رمان به خاطر مسائل ارشادی حذف شذه

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.