رمان کیانا به قلم نیلوفر م کاربر دنیای رمان

خلاصه

داستان درباره ی دختری به اسم کیاناست که عاشق درس و دانشگاهه کیانای ما توی بچگی پدر و مادرشو از دست میده و پدربزرگش سرپرستیشو به عهده میگیره کیانای ما کنکور قبول میشه ولی توی رامسر پدربزگش شرطی براش میذاره که زندگیشو عوض میکنه..

کیانا ۱

ـ کیانا پاشو دیگه اه

ـ سوگند باز شروع کردی پاشدم‌ دیگه

ـ ایش

ـ تیلاو بیداره؟

ـ‍ اره بیدارم پاشو دیگه کیانا منتظر تو ایما دیوونه پاشو ببینیم کنکور چی شد

ـ خب چرا از نت نمیبینید؟

ـ چ میدونم‌این سوگند مگه‌ میذاره

*****

ـ کیانا راد رشته طراحی شهر‌ رامسر

از خوشحالی جیغ کشیدم ووواییی خدا یعنی قبول شدم نهار رفتیم بیرون مهمون من تیلاو و سوگند هم قبول شده بودن ولی سوگند تیلاو هم رامسر بود رفتم تو فکر خب من چجوری برم رامسر اقاجون میذاره یعنی ؟ درسته خونه جدا دارم و با سوگند و تیلاو زندگی میکنم و اختیارم دست خودمه ولی اقا جون

تیلاو ـ کیانا دیگه چی میخوای؟ قبول شدیم دیگه

ـ تیلاو داداشی مشکل من اقا جونه

ـ‌نگران نباش

بعد از نهار رفتم خونه اقا جون ی عمارت بزرگ بود مثل همیشه با خنده رفتم تو داد زدم

من ـ سلام اقا جون ببین کی اومده

خاله نرگس با ی دستمال تو دستش اومد

ـ سلام دخترم..خوبی عزیزم..

ـ سلام نرگس جون....خوبم مرسی اقا جون کجاست

ـ تو اتاق کار دخترم

ـ مرسی

از پله های با عظمت عمارت بالا رفتم نرگس جون خدمتکار خونه اقا جونه که با شوهرش علی اقا تو سرایداری زندگی میکنن خیلی سال پیش اومدن عمارت رسیدم به در مثل همیشه تقه ای به در زدم و رفتم‌تو یکی نیست بگه اخه دختر تو که ‌در میزنی پس چرا همینجوری میری تو؟

ـ سلام اقا جونی

ـ سلام دخترم خوبی عزیزم کنکور چی شد؟ قبول شدی ؟

ـ‌ اره اقا جون

محکم بغلم کرد با شیطونی گفتم

ـ اقا جون..خانم جون نیستم که اینجوری سفت بغلم میکنی ها...

ـ عه‌ دختر دستم میندازی؟

خندیدم

ـ حالا کجا قبول شدی؟

خنده رو دهنم ماسید

من ـ خب اقا‌‌جون من ... تو...ام...خب..چیزه

ـ کیانا چرا انقدر دست دست میکنی عزیزم ؟بگو دیگه

ـ خب اقا جون رامسر قبول شدم

ـ رامسر ؟ انشالله ایندفعه تهران قبول میشی

ـ اقا جون من میخوام برم کلی برای کنکور تلاش کردم..

ـ نه دخترم..بیشتر تلاش کن..

ـ اقا جون...با تمام احترامی که براتون قاعلم...ولی نمیتونم زیر بار حرفتون برم...من ی دختر ۱۹ سالم دیگه بچه نیستم من دیگه کیانا کوچولوی شما نیستم.. اقا جون من بزرگ شدم از پس خودم بر میام تا کی میخواید دست منو بگیرید تا گم نشم؟

ـ کیانا من مگه گفتم بچه ای؟ ولی اونجا دوره نمیشه گفتی من بزرگ شدم میخوام مستقل باشم گفتم باشه بهت اون خونرو دادم تو بهترین جا ولی دیگه نه اینکه تنها بری رامسر من این همه برات زحمت کشیدم این جوابمه؟

ـ اقا جون حرف شما درست ولی بخواطر اینکه مادرو پدرم ولم کردن بخواطر اینکه شما بزرگم‌کردین من باید برای شما از درسم از همه چیم بگذرم؟ باشه قبول از امروز دیگه بیخیال درس و دانشگاه میشم ولی بگید ببینم اون موقع راحتید؟ اقا جون این شما بودید که میگفتید کیانا اول درس بعد زندگی ؟اره اقا جون ؟

ـ من نخواستم درسو ول کنی ولی اجازه نمیدم بری رامسر

با گریه گفتم

ـ اقا‌ جون بذارید برم

ـ تا وقتی که سر پرستیت با منه میگم نه وقتی ازدواج کردی هر کاری خواستی بکن

ـ اقا جون حقیقت اینه که شما بیش از اندازه منو وابسته به خانواده کردید من نمیتونم هرچی شما گفتیدو قبول کنم..کیان میتونه بره ولی من نمیتونم؟ من میرم اقا جون

ـ حرف اخرته؟

ـ بله..

با تحکم گفت

ـ از خونه من برو بیرون

با بغض گفتم

ـ اقا جون

ولی جوابم سکوت بود رفتم بیرون‌ اشکام شدت گرفت تیلاو زنگ زد ریجکتش کردم رفتم خونه

سوگند ـ‌ کجا بودی ؟

‍ـ پیش اقا جون

ـ چی گفت ؟

ـ چی میخواستی بگه گفت نه ولی من میرم

ـ چجوری ؟

ـ چمیدونم

تیلاو ـ برو استراحت کن کیانا خسته ای

رفتم تو اتاق دراز کشیدم به حرفای اقا جون فکر کردم ازدواج ؟ برو بیرون ؟ رامسر دوره ؟ دوباره تلاش کن ؟ تا وقتی سرپرستید با.‌.

ی فکری تو ذهنم جرقه زد اگه ازدواج کنم چی؟ اونوقت میتونم برم ولی کی حاضره ؟ کیانا دیوونه شدی ها بیخیال‌‌ گوشیم زنگ خورد

من ـ جانم امیر ؟

ـ سلام کیانا خوبی عزیزم ؟

ـ سلام مرسی خوبی نفس؟

ـ خوبم مرسی کنکور چی شد‌ ؟

ـ هــــی

ـ قبول نشدی؟

ـ چرا شدم

ـ وووااااییی مبارکه گلم چرا ناراحتی پس؟

ـ امیر اقا‌جون نمیذاره برم

ـ وووااا چرا ؟

ـ‌ رامسر قبول شدم !

ـ او اشکالی نداره اقا جونم موافقت میکنه دیگه

ـ گمون نکنم خودت خوبی ؟ ارزو خوبه ؟

ـ اونم خوبه سلام میرسونه

ـ سلامت باشه سلام برسون

ـ باشه نفس کاری باری؟

ـ نه عشخم بای داداسی

ـ بای

قطع کردم چشمم خورد به قاب عکس بابا و مامان بغض گلومو چنگ انداخت مامان بابا یعنی الان کجایید ؟ بابایی دلم خیلی برات تنگ شده مامان جون برای توهم همین طور ای کاش اینجا بودید

مامانی کنکور قبول شدم تقه ای به در خورد خودمو جمع و جور کردم تیلاو اومد تو

ـ کیانا امشب با دوستام میریم دربند تو ام میای؟

ـ سوگند چی؟

ـ گفت نمیاد

ـ اره میام خیلی هستید ؟

ـ تقریبا مهتاب و راتا رو که میشناسی بیشترشون خودی هان امیرو ارزو هم میان دیگه... اووم تیارا و تانیا هم که هستن بردیا و ارتان با درسا و سمانه چند تایی هم هستن که نمیشناسی

ـ اووووه خ

◦•●◉✿دخݓڔ کؤچؤلؤ ✿◉●•◦, [۲۴.۰۳.۱۸ ۱۴:۳۲]

زوهای بزرگ که میخواست استین تیشرتو جر بده موهای خرمایی که مدل خامه ای زده بودو خیلی زیبا بود و کلی با ژل درستش کرده بود چشمای ابی دماغ قلمی لب های متناسب و ته ریش ملایمی چال زیبایی رو چونش داشت عین من. ولی من روی گونه ام هم دارم

مهتاب ـ ارسامی منو میرسونی؟

ـ نه با بردیا برو

لبخند رو لب مهتاب ماسید نمیدونم چرا خوشم اومد که مهتابو ضایع کرد مهتاب و بردیا رفتن

تیلاو ـ ابجی سوئیچتو میدی ی کار واجب دارم

ـ اره عزیزم بیا

ـ من زود میام خودم میرسونمت

ـ باشه

رفتش ساعت ۱۲ شد تیلاو زنگ زد

من ـ داداشی نیومدی دیر شده

ـ عشقم شرمندم من نمیتونم بیام

ـ چرا؟

ـ بعدا بهت توضیح میدم به ارسام بگو برسونتت تنها نری ها این وقت شب

ـ باشه ی کاریش میکنم فعلا

ـ شرمنده فعلا

قطع کرد

من ـ ارسام میشه منو برسونی؟ تیلاو ی مشکلی براش پیش اومده

ـ اره چرا نشه؟

سوار ماشین مدل بالاش شدیم راه افتاد

من ـ ی سوال بپرسم؟

ـ اره چرا که نه

ـ چرا وقتی مهتاب ازت خواهش کرد برسونیش رد کردی ولی من..

ـ اولا تو فرق داری تو خواهر بهترین دوستم تیلاوی پس خواهر منم هستی دوما اصلا از مهتاب خوشم نمیاد خودت متوجه شدی که چقدر سبک هست

ـ اوه که اینطور همینجاست ممنون..

ماشینو پارک کرد

من ـ شب خوبی بود خدافظ

ـ خدافظ

پیاده شدم رفتم تو خونه

سوگند ـ سلام کیانت خوبی نفسی؟

ـ سلام اره خوبم

◦•●◉✿دخݓڔ کؤچؤلؤ ✿◉●•◦, [۲۴.۰۳.۱۸ ۱۴:۳۲]

یلی هستید پس باش میام

رفت بیرون ی دوش گرفتم موهامو خشک کردم و اتو کشیدم خودمو تو ایینه انالیز کردم

قد بلندی داشتم هیکل روفرم و نایسی داشتم که با چندین سال باشگاه ساخته بودمش صورت صاف و بی نقصی داشتم موهای بلند پرکلاغی ابروهای پر پشت که کوتاه و پهن بر داشته بودم چشمای خاکستری که حالت بادومی داشتن دماغ قلمی و کوچیکی داشتم با لب های قلوه ای بی شک زیبا بودم شلوار لی تنگ ساده مشکیمو پام مردم مانتو سفید تنگ کوتاهمو که استین سه ربع بود پوشیدم موهامو سفت بالای سرم بستم شال مشکیمو شل رو سرم انداختم ارایش کردم اسپری زدم کیف و کفش سفید مسکیمم برداشتم دستبند طلای ظریفمو که اقاجون برای تولدم برام خریده بود دستم کردم

تیلاو ـ کیانا حاضری؟

ـ اره اومدم

رفتم بیرون

تیلاو ـ کیانا با ماشین تو بریم ماشینم تعمیر گاهه

ـ باشه

سوار جنسیسم شدیم و تا دربند رفتیم پیاده شدیم ی اکیپ دختر و پسر بودن که بیشترشونو میشناختم

تیلاو ـ سلام برو بچ اینم خواهر گلم کیانا خانم خب شما که شناختیدش کیانا توهم که فقط ارسام و پریسا و پانی رو نمیشناسی

با همشون اشنا شدم ولی اصلا از ارسام‌ خوشم نیومد ی غروری داشت که اذیتم میکرد پسره مغرور

راتا ـ ارسام برامون گیتار میزنی؟

تانیا ـ اره ارسام بزن

پریسا ـ ایول ارسام ی اهنگ بزن حال کنیم

من ـ اقا ارسام شماگیتار میزنید؟

ـ بله چطور؟

ـ همینجوری اخه منم بلدم ۶ سال کلاس رفتم

ـ او چ جالب پس بهم نشون بدید

ـ پس یعنی منو به مبارزه می طلبید ؟

ـ دقیقا

ـ باشه گیتار دارید؟

ـ اوهوم بیا

گیتارشو گرفتم سرفه ای کردم و شروع کردم

چرا حس میکنم هستی کنارم

چرا این رفتنو باور ندارم

چرا گم میکنم روزو شبامو

چرا حس میکنم داری هوامو

چرا هستی میون خواب و رویام

چرا پر میشه تو هرم نفس هات

دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم

میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم ولی نرو

نرو بمون نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم

نرو بمون نرو بمون نرو بمون کنارم

اخه ترانه هام همش بهانتو میگیرن

اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن

اگه بری وشمانو پشت جاده جا میذارم

اگه بری خود بارون میشم برات میبارم

دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم

میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم ولی نرو

نرو بمون نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم

نرو خیال نکن بدون تو دووم میارم

اهنگ تموم شد همه برام کف زدن به ارسام نگاه کردم متوجه نگاهش شدم که برق تحسین توش موج میزد خداروشکر که پوزتو به خاک مالیدم..پسره مغرور پرو

من ـ تموم شد اقا ارسام نوبت شماست

پانی ـ‌ عه اینجوری که کل کلتون حال نمیده اقا ارسام کیانا خانم راحت باشید دیگه

من ـ باشه ارسام شروع میکنی؟

ـ معلومه

بگو برا چی یهویی همه چی

خراب شد سرچی خراب شد همچی

بگو برا چی یهویی همه چی

خراب شد سر چی خراب شد همه چی

بگو برا وی حرف بزن زود باش

یغنی اون تورو بیشتر از من دوست داشت

فرق قاعل بود بین تو با دوستاش

ی کم انصاف تو وجودت بود کاش

بگو این روزا به کی دلت غرصه

خدا نکنه بگیره اون دلت غصه

خدا نکنه‌که عذاب وجدان بگیری

نخواه منو مثل خودت خوشحال ببینی

بگو برا چی خودتو خالی کن

دارم دق میکنم بابا ی کاری کن

کجایی تا ببینی که از کلافگی مردم

اصلا برو هرکاری دوست داری کن

بگو برا چی یهویی همه چی

خراب شد سر چی خراب شد همچی

بگو لرا چی یهویی همه چی

خراب شد سر چی خراب شد همه چی

تو میدونستی همه مشکلاتمو

میتونستی کاری کنی خوش شه حالمو

ولی‌رفتی‌و ولم کردی

‌فقط‌بلد‌بودی خالی کنی پشت ادمو

میتونستی کاری کنی اماده شم

نذاری بری اواره شم

حالا که رفتی به هیشکی هیچیزی نگو

از رابطه ای که بود بینما خواهشا

بگو برا چی یهویی همه چی

خراب شد سر چی خراب شد همه چی

بگو برا چی یهویی همه وی

خراب شد سر چی خراب شد همه چی

بگو لااقل تا بدونم برا چی

یهو بی ارزش شد واست همه چی

یهو رفتی بگو اخه سر چی

دوست داشتی سورژه خنده همه شی

بگو باید میرقصیدم به چه سازیت

چیکار باید میکردم که دلت بشه رازی

تو که هر کاری دوست داشتی کردی

و منم هیچوقت نکردم هیچ اعتراظی

اصلا دلت نمیخواد واسه من بسوزه

اخه کیه مثل من چشم بهت بدوزه

همین ادمایی که حالا همش باهاشونی

همونایین که میکنن ولت ی روزی

بگو براچی یهویی همه چی

خراب شد سر چی خراب شد همه چی

بگو برا چی‌ یهویی همه چی

خراب شد همه چی خراب شد همه چی

براش کف زدن واقعا محشر و عالی خوند به چشمای ابیش خیره شدم اهنگ مورد علاقه منو خوند واقعا زیبا خوند ی لحظه قلبم از حرکت ایستاد

ارسام ـ خب کی بهتر خوند؟

تیلاو ـ داداش اینجوری نمیشه که هرکی میگه کیانا بهتر خوند دستشو بلند کنه

راتا و تانیا و تیلاو و بردیا و امیر و پانی دستاشونو بلند کردن بقیه هم به ارسام

من ـ خب مثل همیشه کیانا خانم اول شد

ـ جنبه اوانس نداری که

ـ عه پس اوانس بود؟

ـ معلومه

ـ هه اوانس..

انالیزش کردم زیباترین وجذاب ترین مردی بود که تا حالا دیدم قد بلندی داشت هیکل سیکس پک و شکم شیش تیکه که از روی تیشرتم معلوم بود با

◦•●◉✿دخݓڔ کؤچؤلؤ ✿◉●•◦, [۲۴.۰۳.۱۸ ۱۴:۵۴]

کیانا ۲

ـ خوب بود؟

ـ بد نبود..

ـ تیلاو کو؟

ـ چمیدونم سوگند جونم؟

ـ جان دلم...

ـ حوصلم سر رفته

ـ کوفت چیکار‌ کنم خو؟ الان بیرون بودیاااا

ـ ی بوس بده بعدم حاضر شو بریم ویلای شمال

جیغ کوتاهی زد و گفت

ـ چیییی؟؟؟؟؟ شمال؟؟؟؟دیوونه

ـ کوفت اره شمال..

گوشیم زنگ‌خورد

من ـ جونم تیلاوی؟

ـ خواهری من با ارسام و تانیا و راتا و امیرو ارزو میخوایم بریم ویلا شمال کلیدو میدی؟

ـ کوفت بدون من ؟ ارسام که چیزی نگفت

ـ نه عشخم به سوگند بگو شما هم‌ بیاید

ـ اتفاقا ما خودمون میخواستیم بیایم ماشینمو بیار از اینجا راه بیفتیم...

ـ نمیشه امیرو ارزو با تانیا و راتا و بردیا باهم میان منم خب چیزه الان نزدیک قزوینم

ـ خیلی الاغی من چجوری بیام حالا؟

ـ ارسام میاد دنبالتون خوب..

ـ نفهم الاغ

ـ‌ باشه گلم نفسمی

ـ تیلاو خاله جمیله تو خونس در بزنی وا میکنه

ـ باشه مرسی بابای

ـ بای

وسایلمونو جمع کردیم اوایل پاییز بود و هوا سرد شلوار لی سفیدمو پوشیدم با کاپشن پفی زیبای سفید مشکی شال سفیدمو سر کردم پوتین ساق بلند مشکیمو‌پام کردم گوشیم زنگ‌خورد ناشناس بود

من ـ بله

ـ‌ سلام کیانا ارسامم

ـ سلام شماره منو از کجا اوردی

ـ تیلاو داد بیاید پایین..

ـ زحمت نشه چمدون داریم تشریفتو بیار بالا این چمدونای مارو بیار پایین

ـ عه عه دیگه چی خانم خانما؟

ـ دیگه خب....امم..نه چیز دیگه ای نیست

ـ منتظرم خدافظ

و قطع کرد بیشعور بوزینه الاغ لندهور عوضی نفهم گندبک با سختی چمدونارو پایین بردیم ماشینشو دیدیم اومد پایین

من ـ خوبه حداقا شعورت رسید اومدی پایین

ـ به به سلام خانم کیانا

ـ خانم کیانا کیه؟ یا کیانا یا کیانا خانم

اداشو در اوردمو گفتم

- خانم کیانا ایش

ـ سلام سوگند خانم بفرمایید

چمدونارو گذاشت صندوق پشت نشستیم راه افتاد چند دقیقه رانندگی کرد بعد زد رو ترمز سوگند خنگم خوابیده بود از ایینه بهم خیره شد و کفت

ـ راننده شخصیتون که نیستم بیا جلو بشین

ـ نمیخوام اینجوری راحت ترم

ـ ولی من ناراحتم بیا جلو

ـ اه اومدم بابا غر نزن

پیاده شدم جلو نشستم گوشیم زنگ خورد تیلاو

من ـ بله تیلاو؟

ـ سلام من رسیدم رامسر هرچی در میزنم کسی باز نمیکنه

ـ الان زنگ میزنم به خاله جمیله فعلا

ـ فعلا

قطع کرد زنگ زدم به خاله جمیله

ـ سلام

ـ سلام خاله جان کیانا ام خاله

‍ـ سلام دخترم خوبی مادر؟

ـ ممنون خاله جان خاله جمیله ؟

ـ جانم دخترم

ـ یکی از دوستای من دم دره میشه درو براش باز کنین

ـ مادر من خونه نیستم

ـ عه پس ما چیکار کنیم؟

ـ کلید تو گلدون دم ویلا هست

ـ باشه خاله ببخشید تورو خدا نصفه شبی مزاحمتون شدم

ـ نه دخترم این چ حرفیه شما مراحمی

ـ فعلا خاله جون

ـ خدافظ

قطع کردم به تیلاو اس دادم

ـ کلید تو گلدون دم ویلاعه

جواب داد

ـ باشه

گوشیرو گذاشتم رو پام

ارسام ـ دانشجویی؟

ـ کنکور قبول شدم

ـ اوه کجا؟

ـ رامسر

ـ میتونی بری؟

ـ اقا جونم میگه نه

پوزخندی زد و گفت

ـ پس بچه حرف گوش کنی و باید حرف اقا جونتو گوش کنی

ـ تو هیچی از زندگی من نمیدونی

ـ خب بگو تا بدونم

ـ چیرو بگم؟ اینکه تو ۲ سالگی پدر و مادرمو از دست دادم اینکه..

بهم اجازه حرف زدن نداد و گفت

ـ نمی خوام ناراحتت کنم اروم باش و اگه دوست داشتی تعریف کن

ـ تو چی دانشجویی؟

ـ نه

ـ درست‌تموم شده

ـ نه بخواطر دلایلی نتونستم برم دانشگاه

ـ مشکل‌مادی بود منظورمه پول کم داشتی

ـ نه‌‌بابا به نظرت با‌این ماشین و این تیپ و قیافه پول کم دارم ؟ پدرم شرکت داروسازی داره که خیلی هم شناخته شدست البته من هیچ کاری با شرکت پدرم ندارم خیلی تلاش کردم و اخرش هم به اینجا رسیدم مرکز خرید های (.........) صاحب اونجام

ـ اوووو پس حسابی خر مایه ای

ـ نه که تو نیستی

ـ خب اقا جون شرکت تولید لوازم ارایش داره

ـ مارک ؟

ـ (......)

ـ اااووووه الان من حق دارم که به تو بگم خر مایه

ـ‌ اینطوری نیست سر موضوع کنکورم با اقا جون دعوام شد

ـ دوست داری برام از بچگیت بگی ؟

ـ ۲ سالم بود که پدر و مادرمو توی تصادف از دست میدم ففط ی برادر دارم کیان. ۳ سال ازم بزرگ تره سال پیش رفت نیویورک برای ادامه تحصیل خب کیان اون موقع ۵ سالش بود خانواده مادرم مارو نپذیرفتن خب حقم داشتن تنها کسی که تو اون شرایط پشتمون بود اقا جون بود اقا جون منو خیلی دوست داره و این دوست داشتن بی جا منو مُتَکی به خانواده کرده

ـ واقعا ناراحت شدم حالا چرا اقا جونت تورو بیشتر دوست داره؟

ـ خب علت اینم مشخصه من شباهت فوق العاده ای به خانم جونم دارم که اقا جون بینهایت دوستش داشت خانم جونم که از دنیا رفت من شدم همه کس اقا جون

ـ چ جالب پس خانم جونت فوق العاده زیبا بوده؟

ـ از کجا فهمیدی؟

ـ‌ خب وقتی تو شبیه اونی معلومه اونم‌ خیلی زیبا بوده

ـ با زبون بی زبونی داری ازم تعریف میکنی

لبخندی زد صبح شده بود نزدیک رشت بودیم زنگ زدم به‌اقا جون‌رد تماس زد اقا جون ازم دلخور نباش دوباره زنگ زدم

ـ مشترک مورد نظر پاسخ گو نمیباشد لطفا بعد از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید بـــــوق

من ـ اقا

◦•●◉✿دخݓڔ کؤچؤلؤ ✿◉●•◦, [۲۴.۰۳.۱۸ ۱۴:۵۴]

جون الهی قوربونتون برم از من دلخور نباشید دیگه اقا جون لطفا بهم زنگ بزنید کیانای شما

قطع کردم ۵ دقیقه بعد اقا جون زنگ زد با خوشحالی گفتم

ـ سلام اقا جونی خوبید؟

ـ سلام خوبم

ـ اقا جون از من دلخور نباشید دیگه

ـ کجا هستی

ـ شمال

ـ نکنه رفتی کارای دانشگاه و بکنی

ـ نه اقا جون با دوستام داریم میریم ویلا

ـ باشه تصمیمت عوض شد؟

ـ در چ مورد؟

ـ دانشگاه

ـ نه اقا جون من میخوام برم

ـ دخترم عزیزم نمیشه تنها تو شهر غریب باشی

ـ تنها که نیستم پیش خاله جمیله و عمو رضا میمونم

ـ اونا هم ی روز شهراستانن ی روز اونجا نمیشه

ـ‌ اقا جون راهش چیه؟

ـ ازدواج

ـ چی؟؟؟؟ ازدواج با کی اونوقت؟؟؟؟

ـ پسر خوبیه ۵ سال ازت بزرگ تره پسر یکی از کارخونه داراست اقا و باشخصیته خیلی هم خوش تیپه

ـ اقا حون چرا اینا رو به من میگید ؟ من تازه ۱۹ سالمه قصد ازدواجم ندارم

ـ دخترم خواستم بدونی تنها راه دانشگاهت همینه امروز شنبست اخر این هفته میان خواستگاری

ـ اقا جون من نه ازدواج میکنم نه قید دانشگاهو میزنم

ـ خود دانی اخر هفته بیا عمارت

ـ باسه اقا جون میام

ـ دخترم من صلاحتو میخوام

ـ کاری ندارید اقا جون

ـ نه دخترم خدافط

ـ خدافظ اقا جونی

قطع کردم

من ـ خسته شدی بزن بغل من میشینم

ـ نه خوبه

ـ باشه

سوگند هنوز خواب بود

من ـ سوگند پاشو دیگه خوابالو

سوگند ـ آممممم چیه بذار بخوابم دیگه

ـ پاشو خیلی خوابیدی

ـ پاشدم

رسیدیم ویلا پیاده شدیم تانیا و راتا و امیرو ارزو اونجا بودن رفتیم تو ویلا‌ عین کاخ بود سوبلکس بود و ۱۲ تا خواب داشت گوشیم زنگ خورد وووواااااایییییی کیان بود

من ـ سلام داداشی جونم

ـ سلام بر زیباترین خواهر دنیا خوبی خانمی؟

ـ اوهوم تو خوبی؟

ـ اره قشنگم کنکور چی شد؟ گند زدی نه؟

ـ نه خیرم قبول شدم

ـ ای جوووونم خیلی برات خوشحالم کجا قبول شدی؟

ـ رامسر

ـ او اقا جون چی گفت؟

ـ قبول نکرد

ـ نگران نباش میشناسیش که؟ توهمه جونشی

ـ تو چیکار میکنی عاطفه خوبه؟

ـ عاطفه؟ اونم خوبه

ـ پیشته؟

ـ اره

ـ گوشی رو بده

چند لحظه بعد صدای غمگین عاطفه به گوشم خورد

ـ الو کیانا

ـ شلام عاطی جونم چیکار میکنی داداشیمو که اذیت نمیکنی

ـ هه شنیدم کنکور قبول شدی مبارکه

ـ عاطفه چرا ناراحتی ؟

ـ ناراحت نه بابا

ـ میدونم الان کیان پیشته بعدا بهت زنگ میزنم