دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می‌کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی می‌شید و احساس می‌کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می‌شنوید و فکر می‌کنید قبلا شنیدید... فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه‌ی ما همه‌ی ترسش همین حسه! نه اینکه از خودِ دژاوو بترسه، فقط نگرانه اتفاقات گذشته تکرار بشن و باز هم اون غمی که تجربه کرده به سراغش بیاد. گلشن از شباهت اتفاقات امروزش با گذشته‌اش می‌ترسه!

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۹ دقیقه

مطالعه آنلاین در رویای دژاوو (آفلاین)
نویسنده : آزاده دریکوندی

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می‌کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید.

وقتی برای اولین بار وارد مکانی می‌شید و احساس می‌کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می‌شنوید و فکر می‌کنید قبلا شنیدید... فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده!

گلشنِ قصه‌ی ما همه‌ی ترسش همین حسه! نه اینکه از خودِ دژاوو بترسه، فقط نگرانه اتفاقات گذشته تکرار بشن و باز هم اون غمی که تجربه کرده به سراغش بیاد. گلشن از شباهت اتفاقات امروزش با گذشته‌اش می‌ترسه!

فصل اول

روز‌های اول پاییز بود و هوا داشت رفته رفته تاریک می‌شد و هنوز گلشن برنگشته بود، این برای کسی مثل مرتضی فاجعه بود که دختری تا این وقت روز به خانه نیاید. تند تند قدم بر می‌داشت و طول و عرض حیاط را طی می‌کرد و انتظار می‌کشید... چانه اش را ناخواسته می‌خاراند، این عادتی بود که وقتی عصبانی می‌شد بی آنکه بداند به آن دچار می‌شد.

ستاره کنار گلدان‌های لب حوض نشسته بود و ناخن‌هایش را سوهان می‌کشید؛ گاهی زیر چشمی به او نگاه می‌کرد که چطور تیشرت زرداش توی تَنِ لاغرش زار می‌زد و به آن پوستی که در اثر مواد مخدر کدر شده بود، هم نمی‌آمد.

بالاخره از قدم زدن‌هایش کلافه شد و سرش به دوران افتاد. حرص می‌خورد؛ اما چون دوست نداشت با مرتضی حرفی بزند ترجیح می‌داد سکوت کند تا اینکه صبرش سر آمد و گفت:

- بسه دیگه مرتضی! سرم گیج رفت.

مرتضی که انگار منتظر تلنگری بود ایستاد و دستش را بالا اورد و در حالی که تهدید وارانه تکانش می‌داد گفت:

- من نمی‌فهمم این دختر تو این وقت غروب کجا مونده!

بعد چنگ برد توی موهای مجعد و سیاهش. در فلزی دستشویی گوشه‌ی حیاط با صدای جیر جیری باز شد و سهیل با آفتابه‌ای بیرون آمد، چهره درهم کشید و با لحن سرزنش گونه‌ای رو به مرتضی گفت:

- توِ مفنگی اگه غیرتت رو به کار می‌انداختی و کار می‌کردی گلشن تا این ساعت بیرون نبود!

مرتضی از سر خشم دندان قروچه‌ای کرد و قدم‌هایش را تندی بر داشت و به سمت سهیل رفت. روی سینه‌اش کوبید و با صدای دو رگه‌ای گفت:

- به تو چه هان؟؟

و بعد از او رو برگرداند و با چشم‌های بسته داد زد:

- تو این خونه هر کی سرش تو کار خودش باشه ناموسا!

دوباره رو به سهیل کرد و با اشاره به او و ستاره در همان لحن ادامه داد:

- من اگه تو زندگی شما دو تا خواهر برادر دخالت نمی‌کنم صرفا واس خاطر اینه که دخالت نبینم! بفهمید اینو!

ستاره مثل کسی که بهش برخورده باشد، اخم کرد و بلافاصله از لبه‌ی حوض آبی بلند شد و گفت:

- ولش کن بریم سهیل! این اگه حرف حالیش می‌شد ان‌قدر گُلی رو اذیت نمی‌کرد.

می‌دانست اگر بماند مرتضی عکس العملی نشان خواهد داد، به همین خاطر به سمت در اتاقشان رفت اما قبل از انکه وارد شود صدای چرخیدن کلید توی در را همگی شنیدند و نگاهشان به سمت درِ کوچک آهنی رفت که گلشن بازش کرد و وارد حیاط شد. اول نگاهی متعجب بین برادر، پسرعمو و دخترعمویش رد و بدل کرد و پرسید:

- باز چتونه صداتون دو کوچه پایین‌تر میاد؟؟

مرتضی به سمتش خیز برداشت، خشمی درون سیاهی چشمانش موج می‌زد. سهیل خیلی سریع آفتابه را با صدای بلندی روی زمین انداخت و به سمتش دوید. بازوی نحیف مرتضی را توی مشتش گرفت و مانع‌اش شد.

- واسه چی تا الان بیرون موندی؟؟ اون روسری وا مونده رو انداختی فرق سرت تو کدوم خیابونا هرهر کردی؟!

گلشن معترضانه پاسخ داد:

- چی می‌گی واسه خودت؟ مراسم طول کشید مجبور شدیم بیشتر بمونیم؛ بعدشم که ترافیک های معروف!

هر دو مرد مقابلش را کنار زد و بعد از هفت پله‌ی کوچکی که ورودی خانه‌شان بود بالا رفت و به سمت اتاق مشترکش با دخترعمویش رفت. ستاره پشت سرش وارد شد و بعد از بستن در پرده‌ی توری رنگ و رو رفته را کشید.

- اگه بدونی مرتضی چه حالی داشت!

گلشن اما اهمیتی نداد و لباس‌های تیره‌اش را از تنش دراورد و روی چوب لباسی قدیمی گوشه‌ی اتاق انداخت. نگاهش به برادر کوچک ترش امین افتاد که زیر یک پتوی پلنگی خوابیده بود.

- این بچه چرا انقدر زود خوابیده؟

- توی کوچه فوتبال بازی کرد زانوش بدجوری زخم شد! ان‌قدر اذیت شد که خوابش برد. پسرا با گاز زخمش رو بستن نگران نباش. بگو ببینم تو چکار کردی امروز؟

گلشن دست توی کیفش برد و ظرف حلوا را بیرون کشید و گفت:

- این رو ببر بذار توی یخچال!

ستاره ظرف یکبار مصرف حلوا را توی یخچال اتاقشان گذاشت و گفت:

- پولدار بودن؟؟

- آره؛ ولی دیگه نه خیلی! شام چی داریم؟

- دمی گوجه درست کردم.

گلشن از سر اشتیاق چشمانش را لحظه‌ای بست و گفت:

- وای خدا می‌میرم براش!

بلند شد تا به زیرزمین خانه برود. دمپایی هایش را با پنجه‌ی پا کنار هم کشید و پوشیدشان.

- میگم از اون ترشی میوه چیزی مونده؟

- آره برو بیارش!

پله‌ها را به آرامی پایین رفت و به محض اینکه در زیرزمین را باز کرد؛ بوی ترشی‌های مختلف پیچید زیر شامه‌اش. دستش را توی تاریکی روی دیوار کشید تا کلید برق را پیدا کند. آن را که زد هیچ نوری توی فضا نتابید. صدایی از پشت سرش گفت:

- سوخته!

سهیل بود که چند قدم پشت سرش روی یکی از پله‌ها ایستاده بود و صورتش در انعکاس نور موبایل توی دستش روشن شده بود. داشت چراغ قوه‌ی موبایلش را روشن می‌کرد.

بالاخره سروکله‌ی نور پیدا شد و گلشن با زیرزمین تمیز و مرتب که مواجه شد، احساس شرمندگی کرد چون مشخص بود که ستاره به تنهایی آن را سر و سامان بخشیده بود.

جلو رفت به سمت دبه‌ها و شیشه‌های کوچک و بزرگ انواع ترشی که همه‌شان را با کمک ستاره درست کرده بود. سهیل پشت سرش می‌رفت و نور می‌تاباند روی حرکت دست او.

- ان‌قدر بهونه دست مرتضی نده! تو که اخلاقش رو می‌شناسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن داشت با دقت به محتویات یک شیشه نگاه می‌کرد تا توی آن نور کم تشخیص دهد ترشی سیر است یا میوه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بهونه دستش می‌دم؟ اون خودش بهونه تراشی می‌کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون یه غرور وامونده داره تو هم که سرکشی! بابا حداقل تو کوتاه بیا که ان‌قدر درگیری بینتون پیش نیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره ترشی مد نظرش را توی یک شیشه‌ی دیگر پیدا کرد. سهیل هنوز مشغول نصیحت کردن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول دارم مرتضی یکم رو مخ آدم راه میره ولی آخه به هرحال از همه‌مون بزرگتره فقط می‌خواد حس کنه مرد این خونه‌اس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن پوزخندی زد. شیشه را به آغوشش چسبانده بود و مقابل پسرعمویش ایستاده و به حرف‌هایش گوش می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزرگ این خونه باید خرده فروشی مواد کنه؟ سهیل تو خودتم به این حرف‌هایی که می‌زنی اعتقادی نداری و مدام باهاش درگیری! ممنون به خاطر نور... بیا بریم شام بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل از جوابش ماند و دیگر چیزی نگفت. حق با گلشن بود! هیچکس سر سازگاری با مرتضی را نداشت. دختر به آرامی از کنارش گذشت و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره توی چشم‌های سیاه گلشن نگاه کرد و پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی... جدی جدی گریه می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن به نرمی خندید و گفت: من کارم گریه کردنه. اگه گریه نکنم که می‌اندازنم بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو نشسته بودند به دور یک زیرانداز پر از سبزی های معطر. پسرها اما توی اتاق کناری مشغول تماشای تلویزیون بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن به فرش لاکی زیر پایش نگاه کرد و غمگین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونجا که میری واسه مُرده ی دیگرون که گریه نمی‌کنی! خودت انقدر درد داری که فراموش می‌کنی داری ادای فک و فامیل یه مرده رو درمیاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شغلش برای ستاره همیشه مبهم و گیج کننده بود! برای امین هم همین‌طور. مرتضی به شدت مخالفت می‌کرد، اصلا همان روزی که وارد این کار شد مرتضی خون جلوی چشمانش را گرفته بود اما گلشن معتقد بود که این یک کارِ هنری است! می‌گفت از پس کاری به جز گریه کردن بر نمی‌آید. امین که به دنیا آمد و مادرشان مُرد نیمی از زندگیشان خراب شد و وقتی که پدرشان سکته کرد و او هم از دنیا رفت، نیمی دیگر! ستاره و سهیل هم که پدر و مادرشان از هم جدا شده بودند و این دو نفر را به حال خودشان رها کرده بودند و هر کدامشان زندگی مشترک جدیدی را تشکیل داده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی پنج سالی از او بزرگ تر بود و به دام اعتیاد افتاده بود، خرید و فروش می‌کرد و هیچ رقمه راضی به ترک کردن نبود! سهیل اما سالم زندگی می‌کرد و شدیدا معتقد بود که در قبال خواهرش مسئول است و گلشن از این بابت همیشه به ستاره غبطه می‌خورد هرچند که بروز نمی‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره بندی که به دور سبزی‌های روی زیرانداز پیچیده بود را، با یک چاقو برید. دستکش پوشید و مشغول شد. گلشن هم جلو آمد تا کمکش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خواد خودتو اذیت کنی خسته‌ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشانه‌ی نفی تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته نیستم بذار کارم رو بکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول پاک کردن شد و ستاره هم دیگر مخالفتی نکرد. مرتضی وارد اتاق شد. با ورودش گلشن کلافه پوفی کشید و رویش را برگرداند. مرتضی کنار در ایستاد و با لحنی سرزنش گونه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا وکیلی فازت چیه میری واسه دیگرون زار زار گریه می‌کنی؟ چند بار گفتم بتمرگ تو این خونه و بذار من کارم رو بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره پوزخند کوچکی زد که از چشم کسی دور نماند. گلشن دسته‌ی کوچک سبزی که در دستش بود را با عصبانیت به سمت برادرش پرتاپ کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دهنت رو ببند دیگه! من اگه میرم کار می‌کنم واس خاطر این بچه اس! (به امین اشاره ای داد) فکر کردی می ذارم از اون کوفتی ها واسه این بچه نون بیاری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا کار من بیزنسه! تو میری میزنی تو سر و کله‌ی خودت که دو هزار پول بندازن کف دستت که چی؟ افسرده شدی بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو مگه سرت به تلویزیون گرم نبود؟ چیه انگار کوک شدی باز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با صدای بلند دو بار سهیل را صدا زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا مرتضی رو وردار ببر من و ستاره کار داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت مچی ارزان قیمتش انداخت که ساعت نه صبح را نشان می‌داد. خمیازه‌ای کشید و همچنان در ایستگاه اتوبوس به انتظار نشست. دیشب تا صبح بیدار مانده بود و به ستاره کمک می‌کرد. حالا هم که پلاستیک بزرگ سبزی‌های پاک شده را کنار دستش گذاشته بود تا به مشتری‌اش برساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتوبوس که از راه رسید پلاستیک را با دو دستش بلند کرد و با خودش به داخل اتوبوس برد. روزنامه‌ای را از کیف یک طرفه‌اش بیرون کشید و وارد صفحه‌ی استخدامی شهر تهران شد و آگهی‌ها را بالا و پایین کرد. تصمیم گرفته بود دنبال کار جدیدی بگردد تا از غر زدن‌های مرتضی خلاص شود؛ اما هر کاری بود از دستش بر نمی‌آمد. به ایستگاه مورد نظرش که رسید پیاده شد و سبزی های پاک شده و بسته بندی شده را به مغازه داری تحویل داد و دستمزدش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلاستیک سبزی دیگری برداشت و در همان ایستگاه منتظر اتوبوس ماند تا به خانه برگردد! همه‌ی زندگی‌اش همین بود. سفارش می‌گرفت و به خانه می‌برد تا ستاره پاک کند، گاهی هم کمک می‌کرد. خودش هم که به گفته‌ی مرتضی برای مرده‌های دیگران گریه می‌کرد و پول می‌گرفت! پنجشنبه‌ها کارش خیلی بیشتر از روزهای دیگر بود. همیشه هم خرما، حلوا و چیزهایی از این قبیل با خودش به خانه می‌برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خانه که رسید ستاره به استقبالش امد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دفعه هم همونقدر اوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی پلاستیک را روی زمین گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره! وای دستم درد گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بده به من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره پلاستیک را گرفت و به گوشه‌ای برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز پلیس اومده تو محله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگش پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پلیس واسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره شانه ای بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومده بودن تو کوچه پس کوچه ها می‌گشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن با نگرانی کنار حوض نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا لعنتت کنه مرتضی! ببینم آخرش می‌تونی ما رو به دردسر بندازی یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد کمی فکر کرد و حیرت زده پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکنه کسی مرتضی رو لو داده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه حرف‌هایی می‌زنی ها! آدمای این دور و ور هر کدومشون به نحوی خلاف کارن چرا باید پای پلیس رو به این طرف بکشونن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه می‌دونم والله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن شالش را از سرش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من برم یه دوش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حمام هم مثل دستشویی توی حیاط بود، وارد شد و بعد از اینکه لباس هایش را کند به زیر دوش رفت. ستاره پشت در آهنی حمام آمد و گفت: گلی صاحب کارت پیام داده رو گوشیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخون ببینم چی می‌گه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند لحظه صدای خنده‌ی ستاره آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای گلی ببین چی نوشته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زیر دوش بیرون آمد و حوله را دور خودش پیچاند و در حمام را نیمه باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بگو چی نوشته دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره میان خنده هایش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌گه فردا مثل یه دختر از خارج اومده باش! مشتری خیلی سفارش کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد از خنده ریسه رفت. یک آن گلشن متوجه شد که یک دمپایی به سمتش پرتاب شد، تندی در حمام را بست. ستاره از خوردن ناگهانی دمپایی به سمت در حمام جیغی کشید و تند تند به سمت اتاق دوید و گوشی از دستش افتاد. مرتضی فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببند اون در وامونده رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن از پشت در بسته عصبی فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انقدر داد نزن! صد دفعه گفتم سر من داد نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تند تند لباس هایش را پوشید، موهایش را هم شانه نزده با کش مو بست. از حمام خارج شد و رو به مرتضی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل اینکه امروز اومدن این اطراف رو گشتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی روی تخت چوبی قدیمی گوشه‌ی حیاط نشسته بود و سیگار می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه دخلی به من داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن کمی با نفرت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی سیگارش را در هوا تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گلی انقدر رو اعصابم ندو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سکوت فقط نگاهش می‌کرد و به حالش تاسف می‌خورد. صدای پسری از دور دست‌ها به داخل خانه می‌آمد که فریاد می‌زد و نان خشک می‌خرید... صدای گنجشک‌های لای درختان جلوی خانه اما، واضح تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار برادرش نشست و دستانش را ستون بدنش قرار داد. تخت چوبی جیر جیری کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ماهی‌های قرمز توی حوض خیره شده و متفکرانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید بالاخره یه روز خوب بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی دلخوش کردی دقیقا؟ به نظرم همون دورانی که بابا و مامان کنار هم بودن و از ته دل می‌خندیدیم و هیچ دغدغه‌ی فکری نداشتیم... روزای خوبمون بودن! روزهای خوب اومدن و رفتن ! انقدر الکی دل خوش نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن نفس عمیقی کشید و به کف دستانش نگاهی انداخت. یادش افتاد قبل‌ها آنقدر در حمام وقت تلف می‌کرد که سر انگشتانش چروک می‌افتاد اما حالا دیگر نه. حتی برای آن روزهایش هم دل تنگ می‌شد! مرتضی پشت سر هم به سیگارش پک می‌زد. در کوچک حیاط باز شد و سهیل در حالی که کتاب‌های زبان انگلیسی‌اش را زیر بغلش زده بود، وارد خانه شد. گلشن دود سیگار را به کناری زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من برم داخل تا بیشتر از این بوی گند نگرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل نگاهی به آن دو کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره برو خونه! آقا داداشت با این کاراش ریه‌های همه‌مون رو سوزونده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی حرصش گرفت و بلند شد و یک قدم به سمتش برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز تو زر زر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل دستش را به آرامی به سینه‌ی مرتضی کوباند و مرتضی قدمی عقب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می‌گی هان؟ بدبخت ببین چی به روزت اومده که فوتت کنم افتادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن تندی به سمتشان آمد و با دو دستش هر دو را به کناری زد و به هر دو توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز شروع کردید؟ چه گناهی کردم که با شماها توی یه خونه زندگی می‌کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دیگه چرا؟ به برادر مفنگی خودت بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت سهیل را کمی به عقب هول داد و گفت: دهنت رو ببند دیگه سهیل! انقدر به پر و پای این بیچاره نپیچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی سیگار سوخته‌اش را روی زمین انداخت و خطاب به سهیل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌ری پول میدی زبون جدید یاد می‌گیری؟ دِ بدبخت هم محله‌ای هات از بی پولی لال شدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن فورا تشر زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرتضی گفتم کافیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل کمی حرص خورد اما جوابی نداد هر چند که همیشه جوابی آماده در آستین داشت. از مرتضی متنفر بود همه‌اش هم به خاطر اعتیادش. سهیل سر به راه بود و همین را عینا بر فرق سر پسر عمویش می‌کوبید بی آنکه بداند ناخواسته به گلشن هم زخم زبان می‌زند. گلشن به هر دو نفرشان نگاه کوتاهی انداخت و بعد دور شد، آب پاش پلاستیکی را پر از آب کرد و به شمعدانی‌هایش آب داد. عاشقشان بود و هر روز با عشق به آنها رسیدگی می کرد. مرتضی بیخیال روی تخت چوبی نشست و به سیگار کشیدنش ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نگفتی میری خونه تا بوی دود نگیری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما دختر بیچاره از داخل خانه ماندن، دلش پوسیده بود. چند قدم نرفته بود که دلش هوای گل هایش را کرده بود. زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو تا ابد نسبت به گلی که اهلی کرده‌ای مسئولی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شازده کوچولو زیاد می‌خونی یا دیالوگ‌هاش رو از این ور اون ور جمع می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نجواگونه اش از گوش مرتضی دور نمانده بود. لب‌هایش را با زبانش تر کرد و در جواب چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره در اتاقشان را باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گلی شام چی بپزم به نظرت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهشت زهرا شلوغ بود و افراد زیادی برای خاکسپاری مرد میانسال تازه در گذشته‌ای آمده بودند. گلشن در وسط جمعیت نشسته بود و زار می‌زد! شالش را تا نیمه‌ی صورتش پایین کشیده بود و بر روی سینه‌اش می‌کوباند و متوفی را پدر صدا می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی بمیرم برات بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاحب کارش گفته بود تا می‌تواند سوزش را بیشتر کند و الحق که او هم سنگ تمام گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی اقوام دور و نزدیک آن مرحوم گمان می‌کردند که همان دختری است که از کودکی با مادرش به کانادا رفته بود و حالا با شنیدن خبر مرگ پدرش به ایران بازگشته است! دختری از همکارانش با لیوانی آب به او نزدیک شد و با ظاهر سازی با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی قربونت برم یکم آب بخور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان آب را از دست دختر گرفت و بعد از اینکه یک قلپ از آن را خورد روسری دختر را به آرامی به سمت خودش کشید و کنار گوشش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بگو تمومش کنن دو ساعته دارم گریه می‌کنم چشمه‌ی اشکم خشکید آخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر سری تکان داد و دور شد. حدود ربع ساعت بعد در بلندگو اعلام کردند که مراسم تمام شده و از میهمانان خواستند برای صرف ناهار به رستوران بروند. گلشن هم با کمک اطرافیان از کنار خاک متوفی بلند شد و با دستمال اشک‌های روی صورتش را پاک کرد. جمعیت رفته رفته کمتر می‌شد و هرکس به سمتی می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت لباسش را تکاند و رو به همکارانش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بود ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد باز هم کمی دیگر آب خورد. به همراه دوستانش قدم برداشت تا آنها هم به سمت ماشین هایشان بروند که صدایی چند بار به گوشش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترمه خانوم! ترمه خانوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهمیتی نداد اما آنقدر این صدا لحظه به لحظه به او نزدیک تر می‌شد که از سر کنجکاوی به عقب برگشت. مردی جوان که سر تا پا مشکی پوشیده بود به سمتش آمد و سرانجام مقابلش ایستاد. گلشن سردرگم بود و متعجب! احتمالا منتظر بود بشنود که اشتباهی شده اما مرد جوان هم چنان مقابلش ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من واقعا بهتون تسلیت میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا می‌فهمید که همان داستان همیشگی است! در نتیجه نقشش را خوب بازی کرده و ذاتا کسی او را با اقوام نزدیک متوفی اشتباه می‌گیرد و تسلیت می‌گوید. با احترام سری تکان داد و زیر لب تشکر کرد. قبل از آنکه بخواهد به راهش ادامه دهد، مرد دوباره به حرف آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای کاش جای مناسب تری ملاقاتتون می‌کردم! فکر می‌کنم آخرین باری که همدیگه رو دیدم توی خونه باغ آقا جون بود! کاش می‌شد برگشت به اون روزا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دانست باید چه بگوید؟ همیشه از اینکه در منگنه قرار بگیرد می‌ترسید. هیچ وقت دیگر تا اینجا پیش نیامده بود که کسی آنقدر او را جدی بگیرد که از خاطرات گذشته نیز صحبت بکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن قدمی پساپس رفت... دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما وقتی یک بار دیگر مرد مقابلش را از نظر گذراند جملات از ذهنش پریدند و توانایی چرخاندن زبانش را از دست داد. همیشه از اینکه در چنین مواقعی چه نوع عکس العملی باید نشان بدهد باز می‌ماند و تکلیفش خیلی با خودش روشن نبود. صدایش را در گلو صاف کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اجازه تون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تقریبا به سرعت خود را در میان جمعیت انداخت و از آنجا دور شد. مرد جوان بر سر جایش ماند و به رفتنش نگاه کرد بعد دست‌هایش را در جیب‌های شلوارش فرو برد و تکه سنگ جلوی پایش را بی‌حوصله با نوک کفشش به کناری پراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن به عقب برگشت تا یک بار دیگر به آن مرد نگاهی بیاندازد؛ اما او دیگر آنجا نبود. قدم هایش را مرتب برداشت و به سمت ماشین رفت. وارد ون شد و روی نزدیک ترین صندلی نشست. دست زیر چانه‌اش زد و ذهنش بی اختیار به سمت آن مرد رفت! آخرین باری که با همچین شخص با جذبه‌ای برخورد داشته بود کی بود؟؟ خب یک خاطره‌ی خیلی تلخ در گوشه‌ی ذهنش خودنمایی می‌کرد اما این را هم به یاد داشت که هیچ وقت در نگاه اول خودش را دست و پا چلفتی حس نکرده بود! بعد به این فکر کرد که آخرین خواستگار را تقریبا دو سال پیش داشت آن هم پس از مدت ها... نه اینکه دختر بدی باشد! نه! همه‌اش به خاطر وجود مرتضی بود. همین آخرین خواستگارش به شدت او را می‌خواست اما تا فهمید مرتضی برادرش است پا پس کشید. گلشن این را به خوبی می‌دانست اما به روی مرتضی نمی‌آورد؛ تازه گاهی وقت‌ها اعتقادش را به این مسئله از دست می‌داد و می‌گفت اگر کسی او را بخواهد مرتضی را در نظر نمی‌گیرد، مگر می‌خواهد با مرتضی زندگی کند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره ماشین به حرکت درامد اما قبل از آنکه سرعت بگیرد نگاهش تصادفا به همان پسر افتاد که مشغول صحبت با دو زن و یک مرد بود. موهایش نسبتا بلند و ته ریش روشنی داشت. چشمانش قهوه ای و بینی اش استخوانی و طبیعی بود و گلشن متوجه شده بود که یک فرو رفتگی کوچک نیز در چانه‌اش دارد. چیزی نمانده بود که تصویر آن جمع از دیدش خارج شود؛ در یک لحظه چنان دست از زیر چانه‌اش برداشت و خود را به پنجره نزدیک کرد که دختر کناری‌اش هینی کشید و از خواب سبکش پرید. خودش هم نفهمید که این رفتار عجیبش چه معنی می‌دهد. احتمالا فقط یک کنجکاوی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی مدام غر می‌زد و گلشن دیگر سرش درد گرفته بود. باز هم از مراسمی برگشته بود و با نق زدن‌های مرتضی مواجه شده بود. همیشه همین ماجرا را داشت! هر زمان که با لباس های سیاه از بهشت زهرا بر می‌گشت، انگار که برادرش تازه یادش افتاده بود که شغلش چیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایش را روی گوش هایش گذاشته بود بلکه صدای مرتضی را کمتر بشنود، هرچند که خیلی افاقه نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- د آخه من نمی‌فهمم بری واسه مرده‌ی مردم هم اشک بریزی میشه شغل و زندگی؟؟ بشین خونه قورمه سبزیت رو بپز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن دیگر تحمل نداشت به یکباره برخاست و فریاد کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دیگه روانیم کردی! تو دردت چیه عوضی؟ میگی چکار کنم؟ بشینم خونه که تو پول مواد بذاری کف دستم یا برم تنمو بفروشم که تو دست ور داری؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیلی محکم مرتضی بر روی گونه‌اش فرود امد. آنقدر ناگهانی بود که نفس را در سینه‌ی گلشن حبس کرد. سهیل از اتاقش بیرون دوید و این بار انگار که نوبت او بود تا صدایش را هرچند کم بالا ببرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما ها چتونه؟؟ آبرو نذاشتید واسه ما به مولا! صداتون تو در و همسایه پخشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی از کنار گلشنی که هنوز هم توی بهت سیلی فرو رفته بود، به کناری رفت و به تندی دستش را در هوا تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این در و همسایه هر کدومشون به طریقی بی آبرو ان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل با تاسف سر تکان داد و زیر لب گفت: خاک بر سرت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن انگار که بالاخره از بهت بیرون امده بود، دستی به سمت مرتضی کشید و خطاب به سهیل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این مشکلش اشک ریختن من واسه دیگرونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد رو به مرتضی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کله خراب من واسه بدبختی‌های خودم گریه می‌کنم! واس خاطر بی لیاقتی تو! به خاطر درموندگی خودم. واس خاطر آینده‌ی امین! احمقِ بی شعور....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این ها را گفت و به داخل اتاق مشترکش با ستاره رفت. ستاره کاملا سرگرم پاک کردن سبزی‌هایش بود، داد و بیدادهای این دو کاملا برایش عادی شده بود و دیگر حتی پا درمیانی هم نمی‌کرد چون می‌دانست این دعوای همیشگی زود هم جمع می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن کنارش نشست و دستی به صورتش کشید که جای سیلی کز کز می‌کرد. ستاره نگاهی به او انداخت که دستش را بر روی گونه‌ی سرخش گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینمت! نکنه تو رو زده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولش کن بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد جلو آمد و دسته‌ای سبزی برداشت. ستاره گردنش را با دست‌های نیمه گلی اش خاراند، تلاش کرد چیزی بگوید اما انگار توانایی چرخاندن زبانش را نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکان های سریعی از جایش پرید! ستاره مانند اجل معلقی بالای سرش ایستاده بود و بر روی صورتش می‌زد و تند تند می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گلی بیچاره شدیم! پاشو... پاشو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن که خواب کاملا از سرش پریده بود با حیرت و نگرانی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره سر در گم بود... شاید هم عصبی و هراسان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامورا اومدن تو کوچه دارن تک به تک خونه‌ها رو می‌گردن نمیدونم کی گزارش این کوچه رو داده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند برق گرفته‌ها از جایش پرید و خودش را داخل حیاط انداخت. یک دور، دور خودش چرخید و سپس به درون اتاق پسرها دوید. نمی‌دانست باید چه کند و از کجا شروع کند... اول دشک و بالشت مرتضی را بشکافد یا جرز دیوارها را چک کند؟ به طرف فرش‌های کهنه و نازک کف اتاق شتافت و آن را به کناری انداخت و وقتی هیچ چیز دستگیرش نشد زبان به نفرین باز کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا از رو زمین ورت داره مرتضی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره حسابی ترسیده بود و اشک می ریخت. به لباس گلشن چنگ زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوای چی‌کار کنی؟؟ نکنه می‌خوای بریزیشون دور؟ اگه بیاد و بفهمه معلوم نیس چه بلایی سرت بیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن صدایش را نسبتا بالا برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی می‌گی؟؟ بذارم مامورا بیان و با خودشون ببرنش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را گفت و به طور جدی به کنکاش پرداخت. ملحفه‌های کهنه‌ی دشک و بالشتش را با دست پاره کرد و درونشان را چک کرد... چیزی دست گیرش نشد. به سمت کمد چوبی لباس ها دوید و همه را در هم ریخت اما باز هم بی‌فایده بود. ستاره همچنان در آستانه‌ی در ایستاده بود و با هق هق اشک می‌ریخت. گلشن دستش را بر روی پیشانی‌اش گذاشت و سرگردان به آرامی چرخی زد و نگاهش به قفسه‌ی کتاب‌های امین افتاد. به طرفشان دوید و لا به لای کتاب‌ها را گشت میان همه‌شان بسته‌ای پیدا کرد. اشک از چشم هایش جاری شد و به آرامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا لعنتت کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم چهار گوشه‌ی اتاق را جستجو کرد و باز هم بسته‌های دیگر پیدا کرد... همه را در مشتش گرفت و به سمت حیاط دوید همه را در آبراهه‌ای خالی کرد و شیر آب را باز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو یه سر و گوشی آب بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره با گوشه‌های روسری‌اش اشک‌هایش را پاک کرد و به سمت در حیاط دوید. کمی خودش را تکاند و مرتب کرد و در را باز کرد و به آرامی سرش را بیرون کشید و نگاهی کوتاه به اول و سپس به آخر کوچه انداخت. ماشین پلیس را جلوی خانه‌ی یکی از همسایگان دید و پس از چند لحظه‌ی خیلی کوتاه دید که دو مامور در حالی که دست‌های مرد همسایه را گرفته بودند او را به درون ماشین راهنمایی می‌کردند. ستاره به آرامی در را بست و به سمت گلشن برگشت... گلشن با چشمانی منتظر نگاهش می‌کرد. ستاره سرش را به اطراف تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل اینکه نیومده بودن که اینجا رو بگردن! فکر کنم الکی اونا رو انداختی دور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن به معنای کلمه وا رفت! نمی‌دانست باید از اینکه کسی مرتضی را لو نداده بود خوشحال باشد یا اینکه قرار است با مرتضی عصبی رو به رو شود، ناراحت باشد! روی لبه‌ی حوض نشست و چشم‌هایش را به آرامی مالید. دستش را زیر چانه‌اش زد و به یک گوشه خیره ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره ناتوان نگاهش می‌کرد. به راستی دلش برایش سوخته بود آن هم مثل همیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره‌ی مرتضی از خشم قرمز شده بود! تا حالا چند باری به سمت گلشن حمله برده بود که اگر سهیل جلودارش نبود، بدون شک دختر بیچاره را تا جایی که خشمش فروکش کند، کتک می‌زد. ستاره آنقدر استرس تمام وجودش را گرفته بود که تا حالا تمام ناخن‌هایش را جویده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ آخه واسه چی سر هیچ و پوچ همه رو به فنا دادی گُلی! د لامصب می‌دونی اونا چقدر پولشون بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل یقه‌اش را چسباند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر مثلا؟؟ بیچاره این همه پول میدی به این کوفتی‌ها یه دست لباس نو بخر واسه امین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی خودش را از سهیل جدا ساخت و به کناری رفت. گلشن گوشه‌ی حیاط نشسته بود و کلمه‌ای بر زبان نمی‌برد. مرتضی انگار ظاهرا آرام شده بود اما به یکباره قصد کرد به سمتش یورش ببرد که سهیل خیلی زود متوجه شد و خودش را مقابل مرتضی انداخت و باری دیگر مانع شد. مرتضی رو به گلشن فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی عرضه داری بگرد دنبال یه کار درست درمون!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه دست روی نقطه ضعف او گذاشته بود! گلشن دیگر تاب نیاورد و از جایش کنده شد و با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کار درست درمون؟؟ جنابعالی به چی می‌گی کار درست درمون؟ اشک‌های من شرف دارن به فس‌فسی های تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل هم از کوره در رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راست می‌گه دیگه! نکنه انتظار داری بیاد ور دست تو بشینه و بسته بندی کنه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی از جواب هایی که گرفته بود زبانش کوتاه شد و دیگر هیچ نگفت. سهیل را به کناری زد و وارد اتاقش شد. امین پشت در اتاق با کتابی در دست ایستاده بود و مناظره‌ی خواهر و برادرش را نگاه می‌کرد. مرتضی در اتاق را باز کرد و نیم نگاهی به امین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو واس چی ایستادی اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امین معصومانه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه چی انقدر باهاش دعوا می‌کنی؟ آبجی یه عالمه زحمت می‌کشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی ضربه‌ای آرام به شانه‌اش زد و به حالت چندش صورتش را جمع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بزن کنار باد بیاد بابا... آدم شده واسه من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن لبه‌ی باغچه زیر درخت نارنج نشسته بود؛ دستش را زیر پیشانی‌اش زده بود و با دست دیگرش برگِ نیمه خشکیده‌ای را به بازی گرفته بود. مرتضی از اتاقش که خارج می‌شد نگاهش به او افتاد، دیگر خبری از خشمش نبود اما هنوز دلش می‌خواست چیزی بگوید و خواهرش را حرص دهد. جلو تر آمد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اون فیلمه دیده بودی؟؟ چی بود اسمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن خیلی خوب می‌دانست از کدام فیلم حرف می‌زند اما لب باز نکرد. می‌دانست که اگر حرفی بزند مکالمه‌ای طولانی را باید متحمل شود پس سکوت انتخاب درستی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی می‌گم چرا فامیلی ما راز نبود؟ باحال می شدها.. فکرش رو کن! مرتضی راز.. امین راز.. گلشن راز..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد خندید. گلشن برخاست و بی آنکه حرفی بزند یا دیگر چیزی بشنود از خانه بیرون زد. دلش کمی پیاده روی می‌خواست بلکه شاید آرام گیرد. از زندگی‌اش خسته شده بود و عمقش را فقط خودش می‌دانست و بس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هایش را در جیب مانتواش فرو کرده بود و با سری پایین افتاده آرام قدم بر می‌داشت. با خودش فکر کرد آخرین باری که حسرت یک زندگی معمولی و بدون غم و غصه را کشیده چه موقع بوده؟؟ جواب این سوال نزدیک ترین خاطره‌اش بود. ای کاش حداقل مرتضی سر به راه بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ایستگاه اتوبوس که رسید؛ بدون اینکه منتظر اتوبوس باشد روی نیمکت نشست و به گوشه‌ای خیره ماند. اشک روی گونه‌اش را با دست‌اش پاک کرد و نفس‌اش را بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن نام ترمه به یاد اتفاق دیروز نگاهی به اطرافش انداخت و باز همان شخص دیروزی را دید که به سمتش آمد و مقابل‌اش ایستاد. همان مردی که توجه‌اش را به خود جلب کرده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باورم نمیشه اینجا می‌بینمتون! همه‌ی هتل های شهر رو سراغتون گشتم شماره‌ای هم ازتون نداشتم. دیروز خیلی اشتباه بزرگی کردم که دنبالتون نیومدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن برخلاف دیروز که قدرت تکلمش را از دست داده بود پس از لحظه‌ای که به مرد مقابلش خیره مانده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم شما منو با یه نفر اشتباه گرفتید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مگه میشه؟ چهره‌ی شما خوب یادمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن لحظه‌ای چشم‌هایش را بست و سر تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نه... من همون خانوم دیروزی‌ام منتها ترمه‌ای که شما میگید نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد سردرگم لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن شانه‌ای بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب! این شغل منه. من و گروهم به خواست یکی از بازمانده‌های اون مرحوم مراسمش رو برگزار کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد اخمی کرد و نگاهش را به سمت دیگر هدایت کرد. دستش را میان موهایش برد و سری به اطراف تکان داد. لب گزید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باورم نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به گلشن ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری سر به سرم می ذاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! چرا باید این کار رو بکنم؟ یعنی شما با شغل من آشنایی نداشتید که انقدر براتون جای تعجب داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد ابرویی بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه منظورم این نبود. فقط انتظار نداشتم دختر عموم برای فوت پدرش نیاد ایران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اگه اطلاع نداشتید پس کی با شرکت ما این قرارداد رو بسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد شانه بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب... نمی‌دونم! شاید پسرخونده‌‌ی عموم یا هرکس دیگه‌ای. ما با عموی خدابیامرزم خیلی ارتباط نداشتیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن با بی میلی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دیگه این چیزا رو نمی‌دونم آقای محترم. اینکه خانواده‌ی مرحوم چطور آدم‌هایی هستن به ما ارتباط نداره ما کار خودمون رو می‌کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد خودش را روی نیمکت انداخت و نفس‌اش را از سر کلافگی بیرون فرستاد. گلشن سکوت کرده بود و زیر چشمی او را می پایید. فورا چشم از او برداشت؛ نمی‌خواست نگاهش شکار شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس شغل شما اینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن لب تر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چرا یه شغل شاد برای خودتون پیدا نکردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر پایین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مناسب روحیه‌ام نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد ابرو بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شادی مناسب روحیه‌تون نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن به یاد تمام مشاجره‌هایی که با برادرش بر سر شغل عجیبش داشت، نفس‌اش را توی سینه حبس کرد و پاسخ داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از شغلم راضی‌ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موتور سواری که از خیابان رد شد آنقدر صدای گاز دادنش زیاد بود که صدای گلشن به زحمت به گوش مرد رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انتظار همچین چیزی رو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن اصلا نمی‌خواست بحث به درازا بکشد. چه معنا داشت با یک مرد غریبه که ذره‌ای نمی‌شناختش هم کلام شود؟ و خوب می‌دانست که گفت‌وگو با این مرد غریبه مرتضی را علیه او خواهد کرد؛ بنابراین از جایش بلند شد و به آرامی خداحافظی کرد و به قصد برگشت به خانه قدم برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که در خانه را باز کرد فورا متوجه زانتیا مشکی رو به روی خانه شد. چهره‌ی راننده متعجبش ساخت. نگاهی به اطرافش انداخت تا مطمئن شود هیچ کدام از همسایه‌های فضول‌شان در این حوالی نیستند، سپس باری دیگر به سمت راننده‌ی آشنا سر چرخاند. مرد به نشانه‌ی سلام سر تکان داد. تصور اینکه این مرد شب قبل به تعقیبش پرداخته او را از عصبانیت سرخ کرد. قدم هایش را تند برداشت و به سمتش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما چرا جلوی خونه‌ی ما پارک کردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد خیلی تصنعی ابرو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه؟ خونه‌ی شماست؟ نمی‌دونستم واقعا! می‌خواین تا محل کارتون برسونمتون؟ بهشت زهرا تشریف می‌بردین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله‌ی آخرش را با تمسخر گفت و گلشن به خوبی متوجه‌ی لحن کلامش شد! به همین زودی کلافه شد و سرش را به عقب برگرداند. نفسش را به آرامی بیرون فرستاد تا از خشمی که داشت به سراغش می‌آمد جلوگیری کند. گلشن اصلا بحث کردن در مورد شغلش را نمی‌پسندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا موندن خیلی براتون خوب نیست آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرهاد هستم! فامیلیم رو نمی‌گم که راحت باشین و با اسم کوچیک صدام بزنید! هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد ابرو بالا انداخت اما گلشن اخمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را زیر لب گفت و قدم‌هایش را به تندی برداشت. فرهاد فورا از ماشین پیاده شد و با صدای نسبتا بالا گفت: نمی‌تونی که همین‌جوری بذاری بری! برگرد و به خاطر بی احترامی که کردی معذرت خواهی کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن لحظه‌ای صبر کرد، کمی حرص خورد و سپس به راهش ادامه داد. فرهاد در ماشین‌اش را بست و با چند قدم بلند خود را به گلشن رساند و سد راهش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهم بی احترامی کردید ولی چون باید باهاتون حرف بزنم فعلا ندید می‌گیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن نگاهی به اطرافش انداخت. نگاه زن همسایه که چادرش را جلوی دهانش گرفته بود آزارش می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما در چه موردی می‌تونید با من حرف داشته باشید؟ اگه مراسمی دارین با من نمی‌تونید حرف بزنید و باید با...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد با لبخندی میان کلامش پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خدا نکنه مراسم عزا داشته باشیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن سکوت کرد و منتظر نگاهش کرد. همچین مردی چه حرفی می تواند با او داشته باشد؟ سر تا پایش را بر انداز کرد. خیلی مرتب و شیک بود و یادش نمی آمد آخرین بار کی با همچین شخص به ظاهر ثروتمندی، هم صحبت شده است. فرهاد سرش را پایین انداخته بود و تمام حرف هایی که باید به گلشن می‌زد را در ذهنش مرور کرد بلکه بتواند آن ها را در یک کلمه به عنوان موضوع صحبتش تحویل دهد و اما در آخر چندان موفق نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من... به کمکتون نیاز دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن هیچ چیزی از این یک جمله‌ی کوتاه سر در نیاورد و اخمی کرد. نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت. باید هر چه سریع‌تر می‌رفت و سفارش سبزی‌ها را می گرفت. دلش می‌خواست کلمه‌ای به زبان نیاورد و به راهش ادامه دهد. یک آن با خودش فکر کرده بود مگر چه کمکی از دستش بر می‌آید؟ در حالی که خودش بیشتر از هر کسی محتاج به کمک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چی حرف می‌زنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این تنها جمله‌ای بود که به ذهنش می‌رسید. فرهاد قدری از او بلندتر بود. گلشن احساس می‌کرد نگاهش از بالا به پایین است و دیگر از آن تواضع و ادب خبری نیست. فرهاد دستانش را به کمر زد. کت قهوه‌ای اش عقب رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌شه بریم یه جای دیگه حرف بزنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی که مشخص بود جلوی خنده‌اش را می‌گیرد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم همسایه‌تون هنوز دم در خونشه و به ما نگاه می‌کنه.. می‌ترسم غذاش سر بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن زیر چشمی خیلی کوتاه نگاهی به زن کرد و نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. سر به زیر انداخت و ریز خندید. حالا فرهاد هم می‌خندید. زن که متوجه‌ی بحث آن دو شده بود اخمی کرد و به داخل خانه‌اش رفت. گلشن نفسی گرفت و گفت: من واقعا نمی‌دونم چه چیزی هست که مایل هستید درموردش با من صحبت کنید ولی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد لبخندی از سر رضایت زد و ماشینش اشاره داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بشین تو ماشین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خودش می‌رفت که سوار شود؛ گلشن اخمی کرد و از اینکه قبول صحبت کرده بود پشیمان به نظر می‌رسید. فرهاد با دیدنش شانه‌ای بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ نکنه انتظار داری در ماشین رو باز کنم بگم بفرمایید؟ همین چند دقیقه پیش به من گفتی احمق‌ها! ای بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن اخمش را شدیدتر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفم رو پس می‌گیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یه چیزی! تو مایه‌های معذرت خواهیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینکه گفتم اجازه میدم باهام حرف بزنید رو پس می‌گیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سر تا پایش کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وگرنه سر اون حرفم هستم هنوز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی آنکه حرفی دیگر بزند راهش را کشید و رفت. دوست داشت به عقب برگردد و عکس العمل فرهاد را ببیند اما مناسب دید که این کار را نکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوان کلافه نفسش را بیرون فرستاد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیف که مجبورم وگرنه مغز خر نخورده بودم بیافتم دنبال تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشینش شد و راه افتاد به گلشن که رسید سرعتش را کم کرد و شیشه‌ی پنجره را پایین کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین منو! من یه مامان بزرگ پیر دارم که داره می‌میره... ترمه رو می‌خواد ببینه. پونزده سالی می‌شه که ترمه رو هیچ کدوممون ندیدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما گلشن ذره‌ای بها نمی‌داد و به قدم زدن‌هایش به سمت سر کوچه‌شان ادامه می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟؟ می‌شنوی؟ ای بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن دستی به صورتش کشید صبرش داشت لبریز می‌شد. هرکس که از کنارش رد می‌شد با تعجب نگاهش می‌کرد. اگر حرف نامربوطی به گوش مرتضی برسد چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌شنوی چی بهت میگم؟ میگم پیرزن بیچاره داره می‌میره می‌خواد ترمه رو ببینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن دور از انتظار ایستاد، فرهاد فورا ترمز کرد و با کور سویی امید منتظرانه نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه به من چه؟ مگه من تنها دختری‌ام که می‌تونید جای ترمه‌تون بزنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه؛ ولی تنها دختری هستی که عکسش رو به عنوان ترمه به مامان بزرگم نشون دادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن با تعجب به فرهاد نگریست اما او در جواب فقط ابرویی بالا انداخت؛ بعد گوشی‌اش را بالا اورد و عکسش را نشانش داد. یک عکس از او در مراسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش را بالا انداخت و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا بدون اجازه من این کار رو کردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می‌زنی بابا؟ تو اون موقعیت بیام بهت بگم اجازه می‌دی سلفی بگیریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن بحث کردن را بی‌فایده دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این مشکل خودتونه به من ارتباطی نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت به راه افتاد و از ماشین دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیست دقیقه‌ای می‌شد که مستاصل کنار در مغازه ایستاده بود. نمی‌دانست که باید چه جوابی به ستاره بدهد آخر او با پول‌هایی که از طریق پاک کردن سبزی به دست می‌اورد با هزاران امید و آرزو جهیزیه می‌خرید! حالا دیگر مغازه دار سفارش سبزی پاک شده نمی‌گرفت که به آنها بدهد. دستی به صورتش کشید آنجا ماندن را بی‌فایده دانست و واقعیت هم همین بود. از وقتی این را فهمیده بود درمانده شده بود. اشک در چشمانش جمع شد... شاید گلشن اصلا قوی نبود و خیلی زود کم می‌اورد.. خیلی زود! بی‌اختیار قدم برداشت و به پارکی که آن اطراف بود رفت و روی نیمکتی نشست. چاره چه بود؟ چشمانش را با دستش پوشاند و به آرامی اشک ریخت. فرهاد دور از او شاهدش بود و وقتی غم گلشن را دید حقیقتا متاثر شد. حالا می‌فهمید که چرا از او شنیده بود که شادی با روحیه‌اش متناسب نیست! این خیلی عجیب بود؛ اما فرهاد هم مشکلات خاص خودش را داشت. خواست چند قدم به جلو بردارد؛ اما متوقف شد نمی‌خواست در نظر دختر سمج باشد. به طرف ماشین‌اش قدم برداشت و به سمت خانه راند. گلشن از جایش برخاست؛ به سمت خانه‌ی قدیمی‌شان قدم برداشت. حرف‌های زیادی در ذهنش مرور می‌شد اینکه ستاره با شنیدنش چقدر ناراحت خواهد شد؟ از این پس چه کند و دنبال چه کاری بگردد؟ یک لحظه بر سر جایش ایستاد و سرِ به زیر افتاده‌اش را بالا گرفت. از خودش پرسید مگر آخر دنیا رسید؟! نشد که نشد! اصلا از جایی دیگر سفارش می‌گیرد. آنقدرها هم مسئله‌ی غم انگیزی نیست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصمیم قطعی‌اش را گرفت و مغازه‌های سر راهش را تک به تک پرسید. می‌گفت خودش هم پاک می‌کند و هم بسته بندی اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید انداخت و در خانه را باز کرد ستاره کنار حوض نشسته بود و در حال شستن چند بشقاب بود. دست خالی گلشن را که دید به آرامی بلند شد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نرفته بودی دنبال سبزی‌ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله ها را پایین آمد. شانه‌هایش را بالا انداخت و با بی خیالی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته نشدی از بس سبزی پاک کردی؟ دختر یه نگاه به کف دستات کردی؟ سبز شدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا! این چه حرفیه؟ سبزی پاک نکنم چکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را تقریبا روی لبه‌ی حوض انداخت و نفسش را با خستگی بیرون فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورت چی بود؟ میگم پس کو سبزی‌ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن نگاهی به دستانش انداخت و کمی فکر کرد بالاخره باید حقیقت را به دختر عمویش بگوید. پس سر بلند کرد و به دو چشم عسلی رو به رویش نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیست ستاره! اون مغازه دیگه به ما سفارشی نمی‌ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره اخمی کرد و با لحنی که نشان می‌داد چیزی سر در نیاورده است پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟ مگه کسی اعتراض کرده؟ من خوب پاک می‌کردم که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن از جایش برخاست و بازوهای دختر عموی کوچکترش را در دست گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسئله این نیست عزیزم. کلا دیگه این کار رو نمی‌کنه. چند جای دیگه هم پرسیدم کسی نمی‌خواد.. بیخیال بابا ببین چی به روز خودت اوردی... تازه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر به زیر انداخت و نفسی تازه کرد تا شاید جلوی بغضش را بگیرد؛ حتی شاید جمله‌ای که می‌خواست به زبان بیاورد را با حسرت ادا می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه سهیل که برای تو کم نمی‌ذاره که خودت رو مجبور به کار می‌کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ حرف دیگری به سمت اتاق قدم برداشت تا لباس‌هایش را عوض کند. صدای پیامک موبایل ساده‌اش نتوانست توجه‌اش را جلب کند حتما از طرف اپراتور سیم کارتش بود. می‌خواست به سمت اجاق گاز برود تا زیر سماور را روشن کند که پیامکی دیگر رسید. این بار به سمتش رفت و زیر لب غر زد: دست بر نمی‌دارن که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جلوی در خونه‌تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوکانه به شماره نگاه کرد ابدا نمی‌شناخت. پیام بعدی هم از همان شماره بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادم رفت بگم فرهادم! حالا به جا اوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش از تعجب گرد شد. شماره‌اش را از کجا می‌توانست به دست آورده باشد؟ به یک باره موبایلش را به زمین انداخت. انگار که به او گفته باشند دارای بیماری جزام است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هراسان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا لعنتت کنه از کجا پیدات شد یهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم‌هایی که بیشتر او را می‌دواندند به سمت در خانه رفت. ستاره را هم ترساند آنقدر که تند از جایش برخاست و به گمان اینکه ماموری به سراغ مرتضی آمده است نفسش بند آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که باز کرد فرهاد مقابلش بود آن هم با یک شاخه‌ی گل! اصلا هم از چشم ستاره دور نماند. گلشن با دیدنش به سرعت به سمت ستاره برگشت که لبخند شیطنت آمیزی بر روی لبانش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ عکس العمل دیگری در خانه را محکم بهم کوفت و به آن تکیه زد. نفس نفس می‌زد و سعی می‌کرد خودش را کنترل کند. ستاره دست به سینه نگاهش می‌کرد؛ آنچه را که دیده بود او را به خنده وا داشته بود و موضوع سبزی‌ها را به کل از سرش پرانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنت آمیز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیر باشه؟! شاهزاده‌ای چیزی بود؟ احیانا کفشت جایی نیافتاده؟ آخه همچین چیزی فقط تو قصه هاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن جلو آمد و رو به رویش ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همچین چیزی نیست دختر. مبادا.. مبادا به مرتضی یا حتی سهیل چیزی بگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خود را به درون اتاقشان انداخت و فورا شماره‌ی فرهاد را گرفت. دو بوق بیشتر نخورد که صدای مورد نظر در گوشش پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین یک کلمه کافی بود تا بر سرش آوار شود و عصبانیتش را به او نشان دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کی هستی هان؟؟ کی هستی؟ اصلا شماره منو از کجا گیر اوردی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما مخاطبش کاملا خونسرد بود حتی از لحن صدایش می‌توانست به راحتی حدس بزند که می‌خندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- محل کارت رو پیدا کردم! از اونجا! بعدشم یه معذرت خواهی دیگه هم بدهکار شدی. آخه آدم این‌جوری با مهمونش برخورد می‌کنه؟ قول میدم هیشکی نمی‌گیرتت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن فورا از دهانش پرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو ربطی نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد این بار خیلی واضح خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینکه کسی نمی‌گیرتت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن دستش را مشت کرد و از سر حرص نفسش را حبس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌فرهنگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد خیلی سریع تماس را قطع کرد، نشست و به دیوار تکیه زد. ستاره از پشت پنجره او را نگاه می‌کرد. جلو رفت و در اتاق را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن چشمانش را بست و فرهاد از نظرش گذشت. جواب این سوال را خودش هم نمی‌دانست. یک مرد درست وسط زندگی‌اش طلوع کرده بود و از او به طور مضحکی کمک می‌خواست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه‌ای بالا انداخت و خونسردانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم واقعا! توی آخرین مراسمی که رفته بودم من رو با یه نفر اشتباه گرفته بود منم بهش گفتم اونی که فکر می‌کنه نیستم. همش همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و گل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد و عصبی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری ازم حساب پس می‌گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای بابا چرا عصبانی می‌شی؟ فقط دلم خواست بدونم موضوع چیه! واقعا تو رو با یه من عسل هم نمی‌شه خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر به زیر انداخت و در حالی که لبخند می‌زد با صدای آهسته‌ای ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم مثلا شاید یه عاشق‌ پیشه باشه... بلکه شاید اخم هاتو واسه یه نفر باز کرده باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلشن اخمی کرد و قاطعانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همچین چیزی نیست! حالا هم برو و فراموش کن چون مهم نبوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره به گونه‌ای خیره‌اش بود که به او می‌فهماند اصلا هم قانع نشده است. گلشن شانه هایش را بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستاره بی هیچ حرفی بیرون رفت. گلشن تکیه‌اش را به در داد. چشمانش را بست و دستانش را بر روی دهانش گذاشت. چشم که باز کرد نگاهش افتاد به عکس مادرش روی طاقچه... صورت گرد، گونه‌ها و لب‌های برجسته‌اش را از مادرش به ارث برده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رابطه‌اش با مادرش خیلی صمیمی بود هر روزی که از مرگش می‌گذشت دلتنگ تر می شد و به خاکِ سرد بی اعتقاد تر! چشمان غمگینش را به عکس دوخته بود و سرش را به اطراف تکان می‌داد. تمام سال‌هایی که مادرش نبود، توی سرش با او حرف می‌زد! ذره ذره حرف‌هایش را به او می‌گفت و می‌دانست اگر بود حتما بابت بعضی‌هایشان سرزنشش می‌کرد. درست همان لحظه که خیره‌ی قاب مقابلش بود داشت به طلوع فرهاد توی زندگی‌اش فکر می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد با تمام رو مخی‌هایش برای گلشن باز هم حتی خیالش جذاب بود! نمی‌دانست می‌تواند پس از اتفاق آن روزها کسی دیگر را وارد قلبش کند یا نه! خیلی وقت بود که حتی به سایه‌اش هم اعتماد نداشت اما این بار احساسی داشت توی دلش به وجود می‌آمد! ابدا اسمش عشق نبود چون اصلا به عشق در نگاه اول اعتقادی نداشت اما اسمی هم برای احساسش نمی‌دانست. به افکارش پوزخندی زد و زیرلب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی احمقی! اصلا طرف تو این فکرها نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.