رمان در حصار گذشته به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
داستان روایتگر اتفاقات و کشمکش های دو خانواده ی بزرگ است ، خانواده ی زند و خانواده ی نعیمی. امیر، محسن ، مریم و مینا فرزندان خانواده ی زند ؛ عارف ،علی و عفت فرزندان خانواده ی نعیمی هستند. کجا پناه گرفته ای ؟ کجا آشیان ساخته ای ؟ پرنده ی کوچک خوشبختی… وقتی از هر سو و هر مکان تیری از گذشته به تو پرتاب می شود. گذشته ای که در آن نبودی. سهمی نداشتی اما تاوان میدهی… بی دلیل… بی گناه…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲۲ دقیقه
ژانر: #اجتماعی #عاشقانه
خلاصه :
داستان روایتگر اتفاقات و کشمکش های دو خانواده ی بزرگ است ، خانواده ی زند و خانواده ی نعیمی.
امیر، محسن ، مریم و مینا فرزندان خانواده ی زند ؛ عارف ،علی و عفت فرزندان خانواده ی نعیمی هستند.
کجا پناه گرفته ای ؟ کجا آشیان ساخته ای ؟ پرنده ی کوچک خوشبختی… وقتی از هر سو و هر مکان تیری از گذشته به تو پرتاب می شود. گذشته ای که در آن نبودی. سهمی نداشتی اما تاوان میدهی… بی دلیل… بی گناه…
فصل اول
صداي فرگل در فضاي خانه پيچيده بود. مدام خواهر دوقلويش نازگل را صدا مي زد. اين دو خواهر انگار فقط زمان تولدشان مشترک بود ، نه ظاهرشان شباهتي بهم داشت نه رفتارشان. فرگل چشم عسلي و سفيد پوست بود ،با موهاي بور و فرفري. نازگل اما چشمهايش به سياهي شب و گندم گون با موهاي لخت و پرکلاغي. هرچقدر فرگل متين و باوقار بود ،نازگل تخس و بي پروا بود.
– نازگل... من ده دقيقه ديگه راه ميوفتم، تو هنوز بيدار نشدي. د پاشو ديگه دختر.
نازگل کلافه بالش رو روي سرش گذاشت تا صداي فرگل کمتر اذيتش کند ،با غرولند گفت:
– عه چقدر گير ميدي فرگل سر صبح، باشه بابا الان ميام ديگه.
لبه ي تخت نشست... پاچه هاي شلوار راحتي گلدارش تا به تا بود و موهايش آشفته. چشمهايش را مي ماليد که نيما جلوي در اتاق ايستاد و بالش را سمتش پرت کرد.
– خدا خفت کنه نازگل که به خاطر تو سر صبح منم از خواب ناز بيدار مي شم. د زودتر پاشو که اينقدر سر و صدا نشه به خاطر جنابعالي.
صورتش را جمع کرد و تشر زد :
– تو ديگه چي ميگي جوجه... برو بينم.
نيما با حرص لب گزيد :
– باز گفت جوجه...
سمتش رفت که نازگل از تخت پايين پريد و گفت:
_ جوجه اي ديگه... جوجه خروس تازه به بلوغ رسيده
بلند خنديد و فرار کرد و نيما هم به دنبالش. راهروي اتاق ها را دوان دوان طي کردند و وارد آشپزخانه شدند و دور ميز دور مي زدند. صداي خنده هاي نازگل و فرياد نيما خانه را برداشته بود. فرگل مثل هميشه حاضر و مرتب مشغول خوردن صبحانه بود.
مينا خانوم مادرشان همان طور که از سماور چاي مي ريخت توي فنجان ها گفت:
– اي خدا باز صبح شد شما دوتا شروع کردين؟
نيما معترضانه جواب داد:
– مي دونه بدم مياد ها باز ميگه.
نازگل کنار خواهرش پناه گرفته بود که نيما خودش را رساند؛ انگشتش را توي مرباها زد و نوک دماغ نازگل کشيد. صداي جيغش بلند شد و با حالتي چندش گفت:
_ اه کثيف... ببين چکارم کرد!
فرگل رو ترش کرد و با اعتراض گفت :
– ايش خاک بر سرت نيما... داشتم صبحونه کوفت مي کردم. مامان نيما انگشتشو زد تو مرباها.
نيما با غيظ لب باز کرد:
–حقشه... ديگه بهم نگي!
آقا عارف در حالي که با حوله ي دستي کوچک صورتش را خشک مي کرد وارد آشپزخانه شد :
– چه خبره سر صبح خونه رو گذاشتين رو سرتون بچه ها؟
نازگل با ديدن پدرش ترجيح داد مجادله را تمام کند ،با نگاهش براي نيما که پيروزمندانه لبخند مي زد خط و نشان کشيد و به پدر صبح بخير گفت و سمت توالت رفت.
هردو خواهر با هم در دانشگاه همکلاس بودند و با دير بيدار شدن و شيطنت هاي نازگل حسابي دير شده بود. با عجله لباس عوض کرد و کوله اش را برداشت. در آشپزخانه سرپايي ليواني شير را يک نفس سر کشيد و در حالي که نفس کم آورده بود گفت:
– خداحافظ.
هنوز از در بيرون نرفته بود که مينا خانوم صدا زد:
– نازگل، نازگل وايسا ...بيا برات لقمه گرفتم ببر تو راه بخور ضعف مي کني.
برگشت و بوسه اي روي گونه ي مادر نشاند. لقمه ي پنير گردويي که مادر با نان لواش تازه آماده کرده بود را گرفت.
نازگل پشت فرمان بود و فرگل کنارش. دير راه افتاده بودند و حسابي عجله داشت. با سرعت رانندگي مي کرد و فرگل دائم مي گفت:
– آبجي تو روخدا احتياط کن. يواش... وقتي مي گم زودتر از خواب پاشو واسه همينه، بيا الان ما رو به کشتن ميدي!
بي توجه به اعتراض هاي خواهرش رانندگي مي کرد و نزديک دانشگاه شدند.
دنبال جاي پارک بود که بين ماشين هاي پارک شده يک جاي خالي ديد ؛ با سرعت پيچيد که اصلا نفهميد ماشين سمند نقره اي رنگ از کجا پيدايش شد و پيچيد جلو. فرگل جيغ کوتاهي کشيد :
– مواظب باش.
چيزي نمانده بود تصادف کنند که ترمز گرفت و ماشين ديگر هم همزمان نگه داشت. سرش را از ماشين بيرون برد و گفت :
_ هوي چه وضع رانندگيه؟!
فرگل دستش را جلوي دهانش گرفت:
–هيع زشته نازگل، درست حرف بزن.
راننده که مرد جواني بود گفت :
– چه طرز حرف زدنه خانوم، شما سرعتت زياد بود بعدم من قبل از شما مي خواستم پارک کنم که شما اومدي. هنوز يه چيزي هم من بدهکار شدم؟!
_ بکش کنار ببينم.
فرگل با استرس و حرص لب جويد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نازگل الان دعوا مي شه، ولش کن خب يه جا ديگه پارک مي کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه بابا، عمرا جلو اين پسره کم بيارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده که به شدت عصبي شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– من هرچي احترام مي ذارم تو انگار حاليت نيست. نمي کشم کنار ببينم مي خواي چکار کني؟!بچه پررو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک لجوج از ماشين پياده شد که مرد جوان هم پياده شد. تا چشمش به مرد افتاد و آن قد بلند و چهارشانه اش را ديد با خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– يا خدا چه غول تشنيه... غلط کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي به رو نياورد و جلو رفت که خواهرش هم پياده شد و قبل از اينکه حرفي بزنند فرگل گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بيا بريم آبجي وقت نداريم، آقا من از شما معذرت مي خوام ببخشيد. با حرص دستش راکشيد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بهت ميگم بيا بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خواهش مي کنم، کاش اين خانومم اندازه شما آداب معاشرت بلد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک چشم غره اي رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عه فرگل يعني چي؟! تقصير اون بود پيچيد جلومون، چرا نمي ذاري از حقم دفاع کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرش را دنبال خودش کشيد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– کوفت، اول اين که کلاسمون دير شده، دوم تو حريف اين غول تشن نميشي، سوم مراعات قلب منو بکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل بيماري قلبي مادرزادي داشت و شرايط جسمي خوبي نداشت و خواهرش با ياد آوري اين مسئله ، ناچار لبهايش را از روي حرص فشرد و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فقط و فقط به خاطر تو بي خيال ميشم نه اون چيزاي ديگه که گفتي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاخره ماشين را جاي مناسبي پارک کردند و همراه هم وارد دانشگاه شدند. با ورودشان به محوطه نازگل چشمش به مهرسا دختر خاله مريم افتاد. روي يکي از نيمکت ها نشسته بود، دستش را زير چانه گذاشته و کمي به جلو خم بود. به برگ هاي خشک زرد و نارنجي زير پايش نگاه مي کرد و پاي راستش را روي برگها آهسته مي کشيد. نازگل رو به خواهرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مهرسا رو ببين. باز معلوم نيست چي شده ، کشتياش غرق شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل ابرو بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نمي خواي که الان بري پيشش؟ دير شده بذار واسه بعد کلاس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– تو برو ، من ميام حالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري جنباند و با قدم هايي بلند از نازگل جدا شد ، نازگل سمت مهرسا رفت و روي شانه اش زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلام بر دخترخاله ي گرامي... احوال شما ؟ چته باز لب و لوچه ت آويزونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ و غمزده نگاهش کرد ، بي حوصله جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلام، هيچي بازم به خاطر قضيه ي فرزام ناراحتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل صدايش را کش آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه... من گفتم چي شده حالا! سرصبح حوصله داري؟ من الان کلاسم دير شده توام پاشو برو سر کلاست. ،بعدش با هم درست و حسابي حرف مي زنيم.بلند شد، کوله اش را روي دوشش انداخت و همراه نازگل سمت کلاسها رفتند. نازگل وارد کلاس شد و روي صندلي کنار خواهرش نشست، دير آمده بود و اکثر بچه ها حاضر بودند اما خوشبختانه استاد هنوز نيامده بود. منتظر استاد بودند که در باز شد، همه ي نگاه ها سمت در کشيده شد. هر دو خواهر با ديدن مردي که در چهارچوب در ايستاده بود ضربان قلبشان بالا رفت و با چشم هاي گرد شده نگاه مي کردند ،همان کسي بود که چند لحظه پيش نازگل با او جر و بحث داشت. نکند استاد عوض شده و اين استاد جديد باشد! اصلا به سن وسالش نميخورد دانشجو باشد.آن هم کارشناسي! نفس در سينه ي هردو حبس شده و کلاس براي چند ثانيه سکوت محض بود که مرد سلام آهسته اي گفت و سمت يکي از صندلي هاي دانشجو ها رفت و نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با تعجب نگاه مي کردند که امير رو به همان پسر پرسيد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ببخشيد، شما دانشجويي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بله. دانشجوي مشهد بودم و انتقالي گرفتم واسه تهران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آهان خوشبختم، من امير هاشمي هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را فشرد و جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– منم شهنام کياراد هستم. خوشبختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل کنار گوش خواهرش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نازگل خاک بر سرت، بيا طرف همکلاسيمون شد. حالا با خودش چي فکر مي کنه در مورد ما؟ با اون لحن حرف زدن تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل بي تفاوت شانه بالا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بي خيال، من داشتم سکته مي کردم فکر کردم استادمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسلان يکي ديگر از بچه ها که تا آن لحظه داشت به حرفهايشان گوش مي داد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– داداش خوشبختم. منم ارسلان فتحي هستم. فقط ببخشيدا به شما نمي خوره دانشجوي کارشناسي باشي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهنام لب باز کرد تا جواب بدهد که با ورود استاد همه ساکت شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تمام شدن کلاس، نازگل سوييچ را به خواهرش داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آبجي تو خودت برو، من با مهرسا کار دارم يکي دو ساعت ديگه ميام خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل باشه اي گفت و سوييچ را گرفت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه اي بعد کلاس مهرسا هم تمام شد و همراه هم از ساختمان آموزشي خارج شدند. داخل محوطه ي دانشگاه زير سايه ي درخت بيد مجنون، روي يکي از نيمکت ها نشستند و نازگل پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خب ، بگو ببينم چي شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا سرش را پايين انداخت و با انگشت هاي دستش ور رفت.براي او نازگل مثل خواهر نداشته اش بود و تمام دلتنگي ها و غم هايش را هميشه با او در ميان ميگذاشت. دلهايشان صندوقچه ي اسرار يکديگر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– امروز ماشين داداش مهرداد تعميرگاه بود ، گفت فرزام مياد دنبالم بريم شرکت. تو رو هم مي رسونيم دانشگاه ...کلي ذوق کردم که قراره فرزام رو ببينم ، آخرش جناب اومده به مهرداد ميگه مهرسا هم مثل خواهر خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن اين حرف صداي خنده ي نازگل بلند شد. مهرسا متعجب نگاهش کرد و ناراحت از اينکه حرفش را به سخره گرفته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– درد... چرا مي خندي؟ خير سرم دارم درددل مي کنم باهات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ته مايه اي از خنده که هنوز در صدايش بود لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آخه يه جوري تو خودت بودي گفتم فرزام ازدواج کرده، دختر خوب نمي تونسته جلو داداشت بگه عشقمي که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا تکيه اش را به نيمکت چوبي زد، با ابروهايي در هم گره خورده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ولي من از اين رفتاراش مي ترسم، اينکه عشقم يه طرفه باشه. اينکه بهش نرسم ...اصلا طاقت ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل جدي شد و لبخندش را جمع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– کاش يه جوري بهش بفهموني ، اين همه سال دوسش داري و يه بارم بهش ابراز علاقه نکردي ، اين جوري حداقل از اين شک و اگر و اما راحت ميشي، حتي اگه بفهمي دوست نداره باز تکليفت که روشنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحبتشان طولاني شد و گذر دقيقه ها را حس نمي کردند، نسيم ملايم شاخه هاي بيد را مي رقصاند و دخترخاله ها فارغ از گذر زمان يک ساعت تمام با هم صحبت کردند. مهرسا از فرزام و رفتارهايش گفت. فرزام و ساميار دوست هاي صميمي و چندين و چند ساله ي برادرش مهرداد هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل به ساعت مچي چرمي دستش نگاهي انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– واي مهرسا حسابي دير شده، ساعت نزديک ?... من برم که مامان باز ناراحت مي شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آره منم ديرم شد. امشب خانواده ي دايي محسن ميان خونمون... مامان کلي کار داره. بايد کمکش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل يک تاي ابرويش را بالا انداخت و کنجکاوانه پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چي شده که اونا رو دعوت کردين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– دايي مي خواست تنها بياد خونمون با مهرداد کار داشت، مامان گفت خانوم بچه ها رو هم بيار ،دور هم باشيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آها...باشه ، فعلا خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم خداحافظي کردند و از هم جدا شدند. مهرسا سمت مترو رفت و بعد از مترو فاصله ي دو خيابان را تا خانه قدم زنان طي کرد. از هواي خنک پاييز و خش خش برگ ها زير قدم هايش لذت مي برد. در تمام مسير به حرف هاي نازگل و پيشنهادش براي ابراز علاقه به فرزام فکر مي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خانه که شد بوي عطر فسنجون مامان مريم در فضاي خانه پيچيده بود. سلام بلند بالايي گفت و مريم خانوم که در آشپزخانه مشغول تدارک شام و وسايل پذيرايي براي مهمان ها بود با لبخند جواب سلامش را داد. وارد آشپزخانه شد و دستهايش را دور کمر مادر حلقه کرد و گونه اش را بوسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– قربونت برم مامان جونم ، خسته نباشي؛ به به مامان مريم چه کرده! عجب بو برنگي راه انداختي مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم حيني که ظرف سالاد را برمي داشت جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلامت باشي مادر، برو لباس عوض کن بيا که کلي کار داريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– اي به چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا ده ساله بود که پدرش را در حادثه ي تصادف از دست داد. برادر بزرگش مهرداد که آن موقع جواني هجده ساله بود مرد خانه شد و بار مسئوليت رو به دوش کشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي تا آمدن مهمان ها نمانده بود، مهرسا جلوي آينه شال ياسي رنگ که با سارافونش همرنگ بود را روي سرش مرتب مي کرد که صداي زنگ آيفون بلند شد. مادر با صداي بلند صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مهرداد... در رو باز کن مادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد در را باز کرد و لحظه اي بعد دايي محسن و خانواده اش وارد خانه شدند. مريم خانوم و مهرسا هم به استقبالشان رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا دايي محسن وارد شد، مردي ميانسال با موها و محاسن جو گندمي ،قوي هيکل بود و چهره اي اخمو داشت.از آن مردهايي بود که در خانواده حرف ،حرف خودش هست و همه بايد در مقابلش بگويند چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از او همسر اولش طلعت و کنارش سيمين همسر دوم دايي وارد خانه شدند. هميشه براي مهرسا اين دو همسري دايي سوال بود و در دل مي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چرا طلعت با وجود هوو طلاق نگرفته و چطور با هم زندگي مي کنند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالي که هميشه ذهنش را درگير مي کرد اما بزرگترها هميشه از جواب دادن طفره مي رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيتا دختر طلعت بود و فرزند ارشد ، شيما و شهاب هم فرزندان سيمين بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه اي بعد ميهماني گرم شد. دايي محسن و مهرداد و شهاب با هم همصحبت شدند و مريم خانوم و زن برادرهايش با هم. دخترها در اتاق مهرسا جمع شدند و گپ و گفت داشتند. ميان صحبت هايشان بود که براي شيما پيامک آمد ، نگاهي به صفحه ي گوشي انداخت و لب برچيد. مهرسا پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چي شده شيما ؟ چرا لب و لوچه ات آويزون شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشيما نگاهش بين بيتا و مهرسا چرخيد...با انگشتش روي گوشي خطوط فرضي نامفهموم مي کشيد، آهي کشيد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چي بگم آخه؟! پويا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيتا با شنيدن نام پويا از جا بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ميرم آب بخورم، ميام الان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا که مي دانست رفتن بيتا بهانه است حرفي نزد، بعد از رفتنش ، شيما که هاله اي از اشک در چمشهايش ديده مي شد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– يکي نبود به مادر من بگه چرا؟ چرا آخه بايد بره هووي يه زن بشه؟ مرد توي اين دنيا کم بود آخه؟! اينکه هوو شده به کنار... چرا شده هووي جاري خواهر خودش؟! به خدا خاله نسرين حق داره با مامان قهر باشه. حالا منم از همه عالم شدم عاشق پسر خاله نسرين ،عاشق پويا...بابا و عموامير حرفي ندارن اما اين دو تا خواهر محاله کينه هاشون رو بذارن کنار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسرين و سيمين دو خواهر بودند که نسرين همسر دايي امير برادر بزرگتر دايي محسن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازدواج سيمين با محسن آن هم در شرايطي که محسن متاهل بود باعث شده بود نسرين از خواهرش کينه به دل بگيرد زيرا خيلي ها از جمله طلعت ، اين اتفاق را از چشم نسرين مي ديدند و سرزنش مي کردند و زندگي نسرين با اين نيش و کنايه ها تلخ شده بود. گاه تهمت هايي مي شنيد مبني بر اين که براي ثروت خانواده ي زند نقشه دارند. با وجود گذشت سال ها از اين قضيه هنوز دو خواهر با هم قهر بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– درست مي شه شيما جون ، غصه نخور... مهم تو و پويا هستين که همو دوست دارين. بلاخره راضي ميشن، چرا کسي رو واسطه نمي کنيد باهاشون حرف بزنه؟ مثلا مامان من يا خاله مينا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نمي دوني بابا چقدر با مامان حرف زده، اما دريغ...نرود ميخ آهني در سنگـ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان موقع بيتا به اتاق برگشت و رو به هردو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بياين شام آماده اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبحث را خاتمه دادند و از اتاق بيرون رفتند. تا آخر مهماني فکر مهرسا درگير شيما بود ، دلش مي خواست قدمي بردارد شايد مشکلش حل شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرشب بود و مهرسا در اتاقش مشغول درس خواندن؛ تشنه اش شد و عينک مطالعه را از چشم هاي قهوه اي و کشيده اش برداشت. از اتاق بيرون رفت و سمت آشپزخانه مي رفت که پچ پچ هاي مادر و مهرداد به گوشش رسيد. قدم آهسته کرد تا متوجه اش نشوند و فالگوش بايستد. چهار دست و پا از زير اپن آشپزخانه تا نزديک در رفت تا صدا را بهتر بشنود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر گلايه مند پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آخه پسرم، چرا قبول نمي کني؟ دايي محسن که بد تو رو نمي خواد، خب برو کارخونه حسابدار اونجا شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد دستي ميان موهاي مشکي و مجعدش کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مامان جان قربونت برم، دايي محسن و دايي امير خيلي لطف دارن ولي من کارم خوبه از حقوقم راضي هستم. نمي خوام برم تو اون کارخونه که دو روز ديگه برم خواستگاري بيتا بگن خودمون بهش کار داديم ،حقوق ميديم...يه جوريه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– وا ... چه ربطي داره؟ پول مفت که نميدن کار ميکني حقوق ميدن، بعدم اگه واقعا بيتا رو دوست داري چرا نميگي زودتر برم خواستگاري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش را سنگين بيرون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– دلم مي خواد اول مهرسا رو سر و سامون بدم، خيالم راحت بشه يه دونه خواهرم خوشبخت شد بعد ازدواج مي کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر مصرانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مهرسا داره درس مي خونه، معلوم نيست کي بخواد ازدواج کنه واسه تو دير مي شه ...مي خواي با دايي حرف بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا همان طور که غرق گوش دادن به حرف هاي مادر و مهرداد بود، يکدفعه گوشش کشيده شد و مهرداد را بالاي سرش ديد. با صورتي جمع شده از درد ناليد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آخ آخ داداش ...ول کن تو رو خدا ...آي گوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد همان طور که گوش خواهرش را مي پيچاند با اخم شيريني پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– فال گوش واميستي جغجغه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريم خانوم سري تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نه مثل اينکه حق با مهراده ...تو هنوز نياز به مراقبت داري! فقط قد دراز کردي واسه من. آخه دختر نبايد منو داداشت چهار کلام خصوصي حرف بزنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا گوشش را از دست برادرش خلاص کرد و حيني که ماساژ مي داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– حالا مگه چي مي گفتين؟ کل حرف هايي که فهميدم اين بود که دايي از مهرداد مي خواد بره کارخونه حسابدار اونجا بشه، مهردادم نميره. اوم بعدم مهرداد خان بيتا رو دوست داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد با تاکيد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– باز فردا نري اينارو صاف بذاري کف دست نازگل، اونم کل فاميل رو خبردار کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شيطنت چشمکي به برادرش زد و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نه بابا ...فردا چرا؟ الان بهش پيامک مي دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند خنديد و مهرداد سر تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– درد... جغجغه ي فضول.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمينا خانوم ميز شام را آماده مي کرد. ديس پلو را روي ميز گذاشت و صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بچه ها بياين شام ...آقا عارف شام آماده اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه اي بعد همگي دور ميز شام جمع شدند.در سکوت شام مي خوردند که آقا عارف همانطور که براي خودش سالاد مي کشيد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– جمعه سالگرد داداشم علي و خانومشه.صبح زودتر بيدار بشين بريم مراسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن اين حرف بچه ها همزمان با صداي کشيده گفتند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– واي نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيما با اعتراض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– از اول هفته زود بيدار مي شيم که درس و کلاس داريم، يه روز جمعه رو هم نمي تونيم بخوابيم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل هم به طرفداري از برادرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– راست ميگه بابا. نميشه ما نيايم؟! اولين سالگرد که نيست؛ بيست سال گذشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهاي آقا عارف در هم رفت و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نه نميشه ، منم دو روز ديگه مردم فراموشم مي کنيد و ديگه نمياين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل بلافاصله لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چرا ميايم، ولي نه صبح روز جمعه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمينا خانوم لب گزيد و پشت دستش زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نازگل... يه خدايي نکرده ، دور از جوني چيزي. حيا نداري تو دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل شرمگين لب گزيد و زير چشمي نگاهي به پدر انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خب ببخشيد، دور از جون. ولي خدايي آخه اين چه رسمشه؟ عمه عفت زنده اس سالي يه بار به زور سرخاک عمو يا خونه آقابزرگ و خانوم جون مي بينمشون. اونوقت يه عمو علي داشتيم من تو قنداق بودم رفته به رحمت خدا. حالا هي هر سال واسش مراسم بگيريد بريد سرخاک. آدما تا زنده ان بايد هواي همو داشته باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمينا خانوم نهيب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– دختر جون رابطه ي بابات و عمه عفت به خودشون مربوطه ، يه کلام بهتون گفتيم جمعه صبح حاضر باشيد ميريم بهشت زهرا بگيد چشم. بحث نکنيد غذاتونو بخوريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل که قانع نشده بود پشت چشمي نازک کرد و مشغول غذا خوردن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه عفت خواهر بزرگتر آقا عارف بود، زني جدي و اخمو. کمتر پيش مي آمد بخندد يا با کسي حرف بزند. سه پسر داشت آرمان ، آرتان و آرمين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل شيفته و دلبسته ي آرتان بود. پسر دوم عمه خانوم که مامور نيروي انتظامي و سروان بود. برخلاف چهره ي اخمو و جدي و آن هيکل ورزيده که مختص شغلش بود در جمع هاي خانوادگي پسري شوخ و خنده رو بود و دل مهرباني داشت و همين خصلت هايش بود که نازگل را عاشق کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز سه شنبه؛ چيزي تا آمدن استاد نمانده بود. نازگل چشم چرخاند و دور تا دور کلاس را نگاهي انداخت. همه ي بچه ها آمده بودند اما خبري از شهنام نبود. مطمئن بود تا چند لحظه ي ديگر سر ميرسد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشيطنتش گل کرد و با فکري که به سرش زد زير لب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بيا آقا شهنام که واست برنامه دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلي هاي تک نفره طوري چيده شده بود که يک راه از وسط کلاس بود تا از آنجا به آخر کلاس بروند و دو طرف صندلي ها نزديک هم چيده شده بودند. نازگل که رديف اول بود صندليش را دقيقا جلوي راه گذاشت و نشست. همانطور که حدس ميزد لحظه اي بعد شهنام وارد شد .پيراهن اسپرت قهوه اي و شلوار کتان مشکي به تن داشت. نگاهي به دخترک انداخت که سد راهش بود. چند قدم جلو آمد و مؤدبانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ببخشيد خانوم ، سرراه نشستيد. ميشه صندلي رو بکشيد کنار ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را سرگرم مطالعه نشان داد و توجهي نکرد ، دوباره صداي بم و مردانه اش بلند شد و اين بار با اعتراض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خانوم محترم ، ميشه بلند شين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي محو زد و باز هم توجهي نکرد. شهنام زير لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– باشه ، خودت خواستي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل زير چشمي نگاهش مي کرد ، منتظر عکس العملش بود که ديد شهنام کيف دوشي مشکي اش را روي صندلي کناري گذاشت. ناغافل با يک حرکت صندلي و دختر را با هم مثل پر کاه بلند کرد و کنار گذاشت. کلاس همهمه شد و همه مي خنديدن. نازگل با دهن باز از تعجب نگاه مي کرد. اصلا به فکرش نمي رسيد شهنام چنين کاري بکند. کيفش را برداشت؛ با لبخند پيروزمندانه اي نگاهش کرد و به انتهاي کلاس رفت و نشست. فرگل با نگاه سرزنش کننده اي براي خواهرش سر تکان داد و زير لب غرولند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– دختره ي سبک سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين کار نازگل بيشتر از قبل با شهنام دشمن شد و خواست هرطور شده کارش را تلافي کند. با آمدن استاد همه ساکت شدند و همهمه خاتمه يافت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تمام شدن کلاس مهرسا که انگار از قبل پشت در منتظر بود با رفتن استاد بلافاصله وارد شد و با ذوق و هيجان به طرف دختر خاله هايش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلام ، سلام ، سلام...نازگل نمي دوني چي شده... واي از خوشحالي مي خوام جيغ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي تفاوتي و سردي دو خواهر که جواب سلام هايي بي حوصله دادند ، ذوقش را پراند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چي شده؟ چرا دوتا تون پنچرين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل با حرص لب گزيد و همان طور که جزوه اش را داخل کوله ميگذاشت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– هيچي بابا ...اين نازگل با کاراش آبرو نذاشته واسه من به خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل اعتراض کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– عه فرگل... من چکار به تو دارم چرا آبروي تو بره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را در هوا تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خير سرم خواهرمي خب ، هر کار کني تربيت خانوادگي منم زير سوال ميره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا که از حرفهايشان چيزي نمي فهميد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ميشه به منم بگيد چي شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل نفسش را صدا دار بيرون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خانوم صندليش رو کشيده آورده درست جلوي راه بچه مردم گذاشته، هر چي هم ميگه پاشو اعتنا نمي کنه! طرفم يک کاره نازگل رو با صندلي برداشت گذاشت کنار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرف شليک خنده ي دخترها توجه تمام کساني که هنوز در کلاس بودند را جلب کرد. فرگل سر تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– من جاي تو بودم الان از خجالت مرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوله را برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مي دونم شما دو تا باز کلي با هم حرف مي زنيد، من ميرم سلف شما هم بياين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم هايي بلند از خواهر و دختر خاله اش جدا شد، مهرسا که هنوز ته مايه ي صدايش خنده داشت سوأل کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– حالا چرا نشستي سرراهش؟ چکارت کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل شانه بالا انداخت و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– هيچي بابا، خوشم نمياد ازش. مغرور و قلدره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چه بدبختيه اون که تو باهاش چپ افتادي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– حالا بي خيال ...تو چي مي خواستي بگي اينقدر ذوق داشتي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا دوباره سر ذوق آمد و دست هايش را بر هم زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آها... مهرداد فردا مي خواد با فرزام و ساميار بره شمال جمعه عصر برمي گردن. منم مي خوام برم. تو و فرگل نمياين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل ابرو بالا انداخت و متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سه تا پسر دارن مجردي ميرن شمال ، تو کجا دنبالشون راه افتادي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا با سرانگشتانش آهسته به پيشاني دخترخاله اش زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ديوونه اي؟ فرزام ، خواهرش فرانک رو مياره. گفتم بيتا و شيما و شهاب هم ميان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– واي خوش به حالتون، مطمئنم بهتون خوش ميگذره کاش ميشد بيام ولي جمعه سالگرد عمو علي و خانومشه بابا ناراحت ميشه نريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب کج کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– اي واي چقدر بد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– حالا بيتا و شيما که هستن برو خوش باش. راستي از اين موقعيت هم استفاده کن واسه قضيه ي فرزام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا براي اين سفر لحظه شماري مي کرد و دل توي دلش نبود. شب از ذوق زياد خوابش نمي برد. بلاخره صبح چهارشنبه رسيد. با وسواس تمام لباس هايش را انتخاب کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچمدان کوچکي از لباس هاي خودش و مهرداد را آماده جلوي در گذاشته بود. شلوار جين سفيد با پالتو و کتاني هاي کرم رنگ پوشيده بود. با صداي بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مهرداد من آماده ام. نميريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد از اتاقش به بيرون سرک کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– شهاب اينا بيان راه ميوفتيم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه اي بعد شهاب ، شيما و بيتا هم آمدند. از مريم خانوم خداحافظي کردند و هر دو ماشين حرکت کردند. در رستوراني بين راهي براي صرف ناهار قرار گذاشته بودند تا فرزام ، فرانک و ساميار هم به جمعشان اضافه شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق قرار در طول مسير با هم همسفر شدند. مهرسا با ديدن فرزام دلش بي قرار شد و زير لب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– دوستان عيب کنندم که چرا دل به تو دادم. بايد اول به تو گفتن که چنين خوب چرايي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبان ماه بود و هوا خنک و دلپذير. درختهاي تنومند و سر به فلک کشيده با برگهاي زرد و نارنجي و قرمز. عطر دلنشين بهارنارنج که در فضا پيچيده بود. کمتر پيش آمده بود که مهرسا پاييز سفر برود و اين سفر برايش تجربه ي جديدي بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعاتي بعد به ويلاي فرزام رسيدند و تک تک ماشين ها وارد حياط ويلا شدند. شيما که کنار مهرسا صندلي عقب نشسته بود از ديدن ويلا به وجد آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– واو... چه ويلاي قشنگي! عجب جاييه دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irويلاي بزرگ و زيبايي بود. پر از درخت هاي پرتقال و نارنج.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيد مجنوني که زير سايه اش آلاچيق بود. دو آبنماي بزرگ در دو طرف حياط بودند. چمدان ها را از ماشين ها بيرون آوردند و وارد ساختمان ويلا شدند. طبقه ي همکف دو اتاق داشت و دکور پذيرايي سرويس مبلمان سفيد و مشکي داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ي سمت راست سالن پله داشت و طبقه ي بالا چهار اتاق ديگر بود. فرزام رو به خواهرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– فرانک جان ، خانوما رو راهنمايي کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرانک، مهرسا ، بيتا و شيما را به طرف اتاق هاي بالا راهنمايي کرد. شيما و مهرسا با هم يک اتاق بودند و فرانک و بيتا هم يک اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتي از آمدنشان به ويلا مي گذشت. مهرسا توي اتاق تنها بود، حسابي حوصله اش سر رفته بود. کنار پنجره رفت و نگاهي به حياط انداخت.کسي نبود ، پنجره را باز کرد و نفس عميقي کشيد. عطر دل انگيز عصر پاييزي را به ريه هايش فرستاد. زير لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خدايا شکرت به خاطر اين همه زيبايي. جاي نازگل چقدر خاليه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي صحبت کردن آهسته اي به گوشش رسيد. سرک کشيد و پايين پنجره را نگاه کرد. مهرداد و بيتا با فاصله ي کمي از هم روي پله نشسته بودند و صحبت مي کردند...مهرسا از دل بيتا خبر نداشت اما خوب مي دانست مهرداد چقدر عاشق بيتاست و حتما الان که با اين فاصله ي کم با عشقش هم کلام شده در دلش غوغايي به پاست. لب گزيد و باز هوس شيطنت کرد. نگاهي به اطراف اتاق انداخت و پارچ آب که روي ميز کنار تخت بود به چشمش خورد. پارچ را برداشت و لب پنجره رفت. تمام آب داخل پارچ را روي سر مهرداد و بيتا خالي کرد و بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– يوهو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيتا شروع به جيغ زدن کرد و مهرداد سريع از جا بلند شد و بالا را نگاه کرد، مهرسا با شيطنت خنديد و سريع پنجره را بست. مطمئن بود که الان مهرداد به حسابش ميرسد؛ دويد تا در را قفل کند اما خبري از کليد پشت در نبود. مضطرب نگاهي به اطراف انداخت و از اتاق بيرون دويد. بي هدف در يکي از اتاق ها را باز کرد تا پنهان شود ولي به محض باز کردن در چشمش به شهاب افتاد. بالاتنه اش برهنه بود و دست بر کمربند شلوارش داشت؛ از ديدن شهاب با آن وضعيت جيغ بلندي کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خدا مرگم بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت تا فرار کند که محکم به کسي برخورد کرد. براي لحظه اي همه جا جلوي چشمهايش تيره و تار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم که باز کرد خودش را در آغوش ساميار ديد. از خجالت زياد زبانش بند آمده بود، فکرش را هم نمي کرد با يک شوخي ساده اين همه هياهو شود. به خودش آمد و سريع از ساميار فاصله گرفت. شرمگين و زيرلب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ببخشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين سر و صداها همه از اتاق ها بيرون آمدند. نگاه ساميار و بقيه به داخل اتاق افتاد که شهاب با عجله لباس تنش مي کرد. مهرداد و بيتا که سر تا پا خيس بودند هم رسيدند ، همه هاج و واج به هم نگاه مي کردند و هيچکس نمي دانست چه اتفاقي افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا خجالت زده از نگاه هاي فرزام و ساميار و بقيه به سمت اتاقش دويد. لبه ي تخت نشست و صورتش را بين دستهايش گرفت. زير لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– گند زدي دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش تند ميزد و به افتضاحي که بار آورده بود فکر مي کرد، لحظه اي نگذشت که مهرداد و فرانک و شيما هم وارد اتاق شدند. فرانک با تعجب پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مهرسا چه خبر بود؟ شهاب چکار مي کرد؟ تو چرا از اتاق شهاب با اون عجله و ترس فرار کردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا لب گزيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– هيچي، شهاب بنده خدا کاري نکرده. من مي خواستم مهرداد و بيتا رو اذيت کنم از پنجره ي اتاقم آب ريختم بعد واسه فرار از دست مهرداد خواستم تو يکي از اتاقا قايم بشم که شانسم شهاب داشت لباس عوض مي کرد. خجالت کشيدم و جيغ زدم فرار کردم بقيه اش رو هم که ديدي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرانک و شيما پقي خنديدند و فرانک گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بله ديديم، ولي چيزي که ما ديديم شهاب بود که تند تند لباس مي پوشيد و تو که فرار کردي. همه دهنشون باز مونده بود اينجا چه خبره ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد سر تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بهت ميگم جغجغه واسه همينه. تمام ويلا تو آسايش و استراحت بود ، ببين چه بلبشويي راه انداختي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت سر به زير انداخت و ملافه ي سفيد تخت را در دستش مچاله کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ببخشيد، فقط مي خواستم شوخي کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– عيب نداره، ولي فکر نکن تموم شده به وقتش منو بيتا تلافي مي کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشيما دست به کمر ايستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– من برم به بقيه بگم سوءتفاهم رفع بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن شيما و فرانک لحظه اي بعد صداي خنده ي فرزام و ساميار هم بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب همگي زير آلاچيق جمع شدند. بساط منقل و کباب و جوجه به پا بود. پسرها مشغول آماده کردن کباب بودند و دخترها دور آتش جمع شده و بگو بخند داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرانک کنار مهرسا نشسته بود ، آرام کنار گوشش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ميگم داداشت بيتا رو دوس داره مگه نه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا ابروهايش رو درهم کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– کي بهت اينو گفته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک تاي ابرويش را بالا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– لازم به گفتن نيست ، تابلوئه خودم فهميدم. خيلي حواسش بهش هست و دور و برش ميپلکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند روي لب مهرسا نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خب آره ، دوسش داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرانک نگاهش غمگين شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– داداش منم يه روز همين جوري عاشق بود ، ولي قسمتش نشد. دختره ازدواج کرد. از اون موقع ديگه فرزام هيچ دختري به چشمش نيومد. مامان و بابا خيلي اصرار دارن ازدواج کنه اما فرزام موافق نيست...خداکنه داداش تو به عشقش برسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن اين حرفها نفس در سينه ي مهرسا حبس شد ، ضربان قلبش بالا رفت و تمام بدنش داغ شد ...نااميدي تمام وجودش را گرفت. بغض در گلويش نشست ودستهايش مشت شد. ناخن هايش را به کف دست فشار مي داد ، سعي داشت ظاهرش را حفظ کند تا فرانک متوجه آشفتگي اش نشود. تلخندي زد و لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– اميدوارم يه روز دوباره عاشق بشه و سر و سامون بگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيتا صدا زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– فرانک ، مهرسا ...بياين شام آماده اس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا که فضاي به وجود آمده برايش خفقان آور بود، با صداي بيتا سريع از جا بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بريم، شام سرد ميشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بين راه نفس هاي عميق مي کشيد تا بغضش را مهار کند ، اما انگار حريف نبود. نم اشک گوشه ي چشمش را خيس کرده بود. وارد ساختمان ويلا شد و سمت دستشويي رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را که بست اشکهايش ريخت ، شيرآب را باز کرد و به صورتش آب زد. توي آينه به خودش زل زد و آهسته زيرلب زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– درسته فرزام عاشق بوده ولي اون دختر که الان نيست ازدواج کرده. من فرزام رو به دست ميارم. من نااميد نمي شم؛ دلش رو به دست ميارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جمع برگشت و سعي داشت با لبخندهايي تصنعي غم درونش را پنهان کند. زمان به کندي مي گذشت و مهرسا بي قرار بود زودتر به اتاقش پناه ببرد. ساعتي بعد از شام بود. مهرسا هندزفري گذاشته و روي تختش زانو بغل گرفته بود. به حرفهاي فرانک فکر مي کرد اصلا متوجه نشد کي مهرداد و بيتا وارد اتاق شدند. گوشي هندزفري را از گوشش بيرون آورد و پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– کاري داشتين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد و بيتا با لبخند به هم نگاه کردند و مهرداد در کثري از ثانيه مهرسا را بغل گرفت و از روي تخت بلند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– حالا ديگه منو بيتا رو خيس مي کني آره؟ اينم تلافي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا شروع به دست و پا زدن کرد اما حريف دست هاي قوي و هيکل درشت برادرش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مهرداد ...تو رو خدا ولم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرداد بي توجه به دست و پا زدن هاي خواهرش او را به سمت حمام برد و داخل وان گذاشت. بيتا بلند بلند مي خنديد و شير آب را باز کرد. سر تا پاي مهرسا حسابي خيس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين شوخي و آب بازي کمي حالش را به جا آورد و براي لحظاتي غم فرزام را فراموش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيمه شب بود و سکوتي سنگين ويلا را فرا گرفته بود. همه خواب بودند اما مهرسا هرچقدر از اين پهلو به آن پهلو مي شد نمي توانست لحظه اي بخوابد. فکر فرزام خواب را از چشمانش گرفته بود. دلش آرام و قرار نداشت. کلافه از جا برخاست، دستي به صورتش کشيد و نگاهي به ساعت کوچک روميزي انداخت. ساعت از دو گذشته بود. پالتوي کلاه دار کرم رنگش را برداشت و تنش کرد. آهسته و پاورچين از اتاق بيرون رفت و وارد حياط شد. هوا سرد بود و سرما در تنش رخنه مي کرد. سرش را در يقه پالتو فرو برد. دستهايش را توي جيب جمع کرد ، به طرف آلاچيق رفت و زير چراغ روشنش نشست. نگاهش خيره به آسمان بود. در دل با پدري که سالها دلتنگش بود حرف زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– باباجون ، باباي خوبم واسم دعا کن . دعا کن به آرزوم برسم. فرزام تنها آرزوي منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه اي بعد صداي قدم هاي کسي روي شن ريزه هاي کف حياط به گوش رسيد. برگشت پشت سرش را نگاه انداخت ، فرزام با گرمکن طوسي رنگي که به تن داشت به سمتش مي آمد. ضربان قلبش بالا رفت. اصلا انتظار آمدنش را نداشت. فرزام با لبخند پرسيد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خلوتت رو که بهم نزدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول شده بود و با دستپاچگي جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– اوم...نه ...نه ...اصلا. فقط خوابم نمي برد اومدم بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي نيمکت نشست. دستهايش را دو طرفش حائل کرد و تکيه زد. نگاهش به ماه بود و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ميگن شبا که خوابت نمي بره يه نفر داره بهت فکر مي کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردد بود در گفتن حرفش ، لب باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ولي من خودم دارم به يکي فکر مي کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند روي لبهاي فرزام نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– من چرا نمي تونم بخوابم؟ نه به کسي فکر مي کنم نه کسي هست که بهم فکر کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا نيم نگاهي انداخت و آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– هست... شايد تو ازش خبر نداري يا اصلا متوجه نيستي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نه بابا...من تو هفت آسمون يه ستاره هم ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا بغضش رو به سختي نگه داشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داري ...ولي حواست بهش نيست. شايد اينقدر کوچيکه که اصلا به چشمت نمي آد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاي فرزام به هم نزديک شد و موشکافانه نگاهش کرد، پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مثلا کي مي تونه باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردد بود حرفش را بزند يا نه! چند لحظه مکث کرد. نفسش در سينه حبس شده بود ، از جا بلند شد و با صدايي که به زحمت شنيده مي شد پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مثلا ... مثلا من...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا فرزام به خودش بيايد و حرف مهرسا را در ذهنش حلاجي کند، مهرسا با قدم هايي بلند از او دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات زده دور شدنش را نظاره گر بود. زير لب آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– اين...اين دختر چي گفت؟! منظورش چي بود ؟ يعني بهم علاقه منده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزام باور نمي کرد که مهرسا اين قدر ساده به علاقه اش اعتراف کرده باشد.دختري که تا به حال حتي لحظه اي به او فکر نمي کرد. فقط خواهر رفيقش بود و تمام. مهرسا اصلا به دختر روياهايش شباهتي نداشت. زيبايي اش معمولي بود، چشم هايي قهوه اي ، لب هايي تقريبا کوچک و بيني باريک. خانواده اي در حد متوسط. اما فرزام بلند پرواز و زياده خواه بود. عشق سابقش در زيبايي بي نظير بود و از خانواده اي مرفه و سرشناس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي از علاقه ي مهرسا به خودش با خبر شد تنها حسي که به او منتقل شد حس دلسوزي بود. دلش نمي خواست مهرسا ضربه ي روحي بخورد و حس شکست داشته باشد. فکرش درگير شد تا چاره اي پيدا کند که مهرسا دل از او بردارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز جمعه بود و خانواده ي عارف نعيمي آماده ي رفتن به بهشت زهرا بودند براي بيست و دومين سالگرد فوت علي و همسرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل شب گذشته از شوق اين که مي تواند تا چند ساعت ديگر آرتان را ببيند خواب به چشمانش نيامده بود و هر ساعت و هر لحظه که به اين ديدار نزديکتر مي شد دلش بي قرارتر مي شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بهشت زهرا رسيدند، خانواده ي عمه عفت و آقابزرگ و خانوم جون را از دور مي ديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مشتاقش بين جمعيت مي گشت تا آرتان را ببيند. قلبش بي امان مي تپيد و بلاخره نگاهش به يک جفت چشم عسلي که تمام دنيايش بود گره خورد. آرتان و آرمان نزديک خانوم جون ايستاده بودند. همه مشغول به سلام و احوالپرسي شدند و وقتي مي خواست به آرتان سلام کند انگار قلبش مي خواست سينه را بشکافد و بيرون بيايد. گونه هايش گر گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان با خوشرويي جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلام، خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين يک جمله کافي بود تا دلش زير و رو شود. در دل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– مگه مي شه تو رو ببينم و خوب نباشم حضرت عشق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار فرگل روي يکي از صندلي ها نشست. همه مشغول فاتحه و قرآن خواندن بودند. زيرچشمي همه را از نظر گذراند ، به آرتان که رسيد او هم همزمان سرش را بالا گرفت و نگاهشان به هم قفل شد، لبخند محوي روي لبهاي آرتان نقش بست. بي اختيار لبش به خنده کش آمد که لحظه اي بازوي نازگل درد گرفت. صورتش از درد جمع شد. فرگل که از بازويش نيشگون گرفته بود کنار گوشش آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ببند نيشتو نازگل، چشاتم درويش کن عمه بدجور داره نگاتون مي کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کشيده شد سمت عمه عفت که روي صندلي نشسته و پا روي پا انداخته بود. از پشت عينک طبي دور مشکي اش با اخمي که روي پيشاني داشت نگاه مي کرد. بعد از خواندن فاتحه و خيرات دادن ،نازگل کنار خانوم جون رفت. پيرزني لاغر و نحيف اما هنوز روي پاي خودش بود و مثل يک زن جوان انرژي داشت. با چهره اي مهربان و خنده رو با لحن پر از محبتش رو به دو خواهر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– قبلا دو تايي با هم زياد ميومدين خونمون. بي وفا شدين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل با متانت لبخندي زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ببخشيد خانوم جون ، گرفتار درس و دانشگاهيم. وگرنه دلمون تنگ مي شه و به يادتون هستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل مثل هميشه با خنده و شيطنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– غصه خوردي خانوم جون؟ همين هفته دوشنبه ميايم خونتون. فقط به شرطي که ناهار از اون آش رشته هاي خوشمزه و معروفت درست کني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل چشم درشت کرد و تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– عه نازگل خجالت نمي کشي؟! يه روز هم که مي خواي بري خانوم جون رو تو زحمت مي ندازي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم جون تک خنده اي کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– عيبي نداره مادر... من اذيت نمي شم. باشه دخترم تو دوشنبه بيا منم قول مي دم آش رشته درست کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان که فقط چند قدم فاصله داشت و صحبتهايشان را گوش مي کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– پس خانوم جون بيشترش کن من و آرين هم ميايم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چشم مادر... حتما بياين خيلي خوشحال ميشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرف آرتان، ذوق و خوشحالي نازگل بيشتر شد و از همين حالا لحظه شماري مي کرد براي رسيدن دوشنبه و آن دورهمي که حتما برايش خاطره انگيز مي شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر مسير برگشت از مراسم ختم بودند، نازگل کنار خواهر و برادرش صندلي عقب ماشين نشسته بود و غرق در افکار خودش و مرور لحظات شيرين و نابي که تا چند لحظه ي پيش داشت. برايش پيامک آمد، گوشي را از داخل کيف برداشت و به صفحه ي گوشي نگاهي انداخت. مهرسا بود. پيامک را باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلام، خوبي؟ کجايي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلام، مراسم تموم شد داريم ميريم خونه ، تو چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ما هم تو مسير تهرانيم...تا عصر مي رسيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– به سلامتي... سفر چطور بود خوش گذشت با فرزام خان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– نه بابا... خيلي ضد حال خوردم ، حالا فردا مي بينمت مي گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– اي بابا... چرا آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– الان خوب نيستم نازگل، باشه فردا دانشگاه مي بينيم همو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir–باشه، غصه نخور درست مي شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي نيامد، نفسش را سنگين بيرون فرستاد . فرگل کنارش نشسته بود. زيرچشمي نگاهي انداخت و آهسته کنار گوشش نجوا کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– تو و آرتان همو دوس دارين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل تک سرفه اي کرد، با چشم به بابا و مامان که جلو نشسته بودند اشاره کرد که مبادا متوجه بشوند. سرش را نزديکتر برد و آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– من آره ، از دل آرتان اما خبر ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست ادامه بدهد که چشمش به مامان افتاد که از آينه عقب را نگاه مي کرد ، سقلمه اي به خواهرش زد و ساکت شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانه که رسيدند به محض ورودشان به اتاق ، فرگل همان طور که شال مشکي اش را از سرش برمي داشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– امروز از نگاه هاي آرتان حدس زدم اونم تو رو دوست داره ولي به همين هوا باش که عمه عفت قبول کنه بيان خواستگاري!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل لب برچيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– چرا نبايد بياد مگه من چمه ؟! خيلي هم دلش بخواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– تو چيزيت نيست ، عمه واسه پسراش دور و بر فاميل نمي آد. مخصوصا ما چون اصلا رابطه ي عمه و مامان خوب نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين حرف فرگل که مي گفت از نگاه هاي آرتان حدس زدم که او هم عاشق است ميتوانست برايش خبري خوش باشد و شور و شوقش را بيشتر کند اما با يادآوري رفتارها و تکبر عمه عفت مأيوس و غمگين شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرداي آن روز بعد از کلاس دو خواهر هم پاي هم از کلاس خارج مي شدند که با صداي شهنام هر دو ايستادند و برگشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خانوم نعيمي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به فرگل بود و با قدم هايي بلند نزديکشان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– بله، بفرماييد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– ببخشيد همون طور که مي دونيد آخر هفته امتحان داريم، منم که تازه اومدم و جزوه ي کاملي ندارم، از بچه هاي کلاس پرس و جو کردم ظاهرا کامل ترين جزوه رو شما دارين. مي شه لطفا يکي دو روز امانت بدين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل مردد نگاهش کرد، بعد از مکثي کوتاه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– آخه امتحان داريم، اما... باشه اشکالي نداره فردا واستون ميارم اما سريعتر برگردونيد که خودمم بخونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند روي لبش نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– خيلي لطف مي کنيد. بله حتما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– فعلا با اجازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– به سلامت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازگل با شنيدن اين مکالمه باز فکرهايي به سرش زد، از هرفرصتي براي اذيت کردن شهنام استفاده مي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرسا با قدم هايي تند سمتشان مي آمد. با نزديک شدنش نازگل لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– به به... خانوم عاشق پيشه... چه خبرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– سلام. هيچ خبر... شما چه خبر؟ خوبيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرگل شانه بالا انداخت و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir