داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو به عقد خودش در بیاره و…….پایان خوش

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۴ دقیقه

مطالعه آنلاین در حسرت آغوش تو
نویسنده : niloofar tavoosi

طراحی و صفحه آرایی: رمان فوریو

ژانر : #عاشقانه ‎

خلاصه :

داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو به عقد خودش در بیاره و…….پایان خوش

--------------

صدای داد و فریاد بی بی دوباره خونه رو برداشته بود . باز گیر داده بود به آقا غلام بدبخت (باغبونمون رو میگم )که چرا درختا رو اونجوری که می خواستم هرس نکردی ؟ چرا گلا رو آب ندادی ؟ و از این جور چیزا ...آقا غلام هم از ترس پشت سر هم می گفت:« الان درستش می کنم خانم ... همین الان درست می کنم .»

فکر کنم بیچاره زهره ترک شده بود .. همه تو این خونه از بی بی می ترسیدند ( بین خودمون بمونه حتی بابام ) نه این که بیچاره بد اخلاق باشه ها ... نه ... فقط یه ذره جذبه اش زیاد بود ... خلاصه ... دیشب از سردرد نتونسته بودم بخوابم تازه ساعت شش صبح بود که یه ذره بهتر شده بودم داشتم سعی می کردم بخوابم که بی بی شروع کرد ... دیگه داشتم روانی می شدم آخه این وقت صبح وقت داد زدنه ؟

بالشم رو محکم روی سرم فشار دادم بلکه نشنوم اما مگه می شد ؟

دیگه داشت گریم می گرفت ! بلند شدم و به حالت دو خودم رو تو تراس انداختم و با صدای نسبتا بلندی گفتم :« بی بی جون هر کی دوست داری بذار یه ذره بخوابم ... یه ذره آروم تر ... آقا غلام که دو متر بیشتر باهات فاصله نداره چرا انقدر داد می زنی ؟ »

بی بی سرش رو بالا گرفت و بهم نگاه کرد از ترس سکته کردم نه به خاطره این که نگاش ترسناک باشه به خاطر این که قیافش طوری شد که یه لحظه فکر کردم سکته ناقص رو زد .

چند لحظه از پایین به بالا و بالا به پایین به من خیره شد و بعد از عصبانیت مثل لبو قرمز شد .

دوباره چه گندی زده بودم ؟ بی بی فریاد کشید :« دختره ی بی حیا دوباره با لباس خواب داری تو تراس جولون میدی ؟ چند دفعه باید بهت بگم ...»

بقیه حرفاشو نشنیدم چون داشتم می دویدم سمت حمام که به بهانه دوش گرفتن یه دو ساعتی از جلوی چشمش دور باشم ... شاید عصبانیتش بخوابه ...

بی بی مادربزرگ پدری من بود . مثل مادر نداشته ام دوستش داشتم در حقیقت بی بی منو بزرگ کرده بود. آخه وقتی تازه دو سالم شده بود مامانم به خاطر سرطان معده فوت کرد .

مادر من از طبقه ی متوسط جامعه بود، ولی پدرم نه ... یه تاجر بود و پولش از پارو بالا می رفت. ماجرای ازدواجشون اون طور که من شنیدم این طوریه که بی بی جون یه خیریه تو یه منطقه ی محروم شهر درست کرده بود و به مردم نیازمند کمک می کرد ... مادر من هم کارهای دفتری خیریه رو انجام می داده ... بی بی من هم کم کم متوجه مادرم میشه و ازش خوشش میاد و دلش می خواد که مادرم عروسش بشه . بی بی وقتی از کسی خوشش بیاد آسمون بیاد زمین ، زمین بره آسمون باز دست از دوست داشتن طرف بر نمی داره. البته عکس این مطلبم صادقه !!! بی بی جون هی مادر و پدر منو سر راه هم دیگه میزاره تا با هم بیشتر آشنا بشن. ( شاید یه اتفاقایی بیفته )

پدر من پسر بزرگ بی بی بوده و بی نهایت ایراد گیر ... 32 سالگی ام رد کرده بود، ولی هنوز به ازدواج فکر نمی کرد .

خلاصه یه بار بی بی به یه بهونه ای بابام رو کشیده بود خیریه و یه کاری می کنه که بابام چند دقیقه ای با مادرم تنها باشه تا با هم صحبت کنند بابام شروع می کنه از دست خط مادرم ایراد گرفتن و مادرم هم طاقت نمیاره و جواب پدرم رو میده و میزاره تو کاسش ... بابامم که کارد میزدی خونش درنمیومد چشاش شده بود دو کاسه خون و فکر کنم تو دلش هزار دفعه گردن مادرم رو شکست، دفنش کرد، رو قبرش بپر بپر کرد و ر*ق*صید . بابام با عصبانیت خیریه رو ترک می کنه. بی بی بیچاره ام فکر می کنه همه ی رشته هاش پنبه شده ... دیگه بی خیال موضوع می شه و همه چیز رو دست قسمت می سپاره ... غافل از این که پدرم نمی تونه از فکر دختری که سنگ رو یخش کرده بیرون بیاد. پدرم چند دفعه دیگه الکی خودش رو آویزون خیریه می کنه ( بلکه حاجت روا بشه ) ولی مادرم محل سگ بهش نمی ذاشت . راستش به دیوار اتاقش بیشتر توجه می کرد تا به پدرم . پسر بی بی خانم دید هیچ رقمه کارش پیش نمی ره، دست به دامن بی بی میشه .. حالا این که بی بی چه عکس العملی داشت خودش یه ماجرای دیگه هست ولی بالاخره بعد از یک سال بابام موفق میشه دل مادرم رو بدست بیاره و باهاش ازدواج کنه !

یک سال که از ازدواجشون گذشته بود من به دنیا اومدم . دو سه ماه بعد مادرم حالش بد میشه و همش حالت تهوع داشته و هر چی می خورد بالا میاورد تا جایی که دیگه همش خون بالا میاورد . دکترا تشخیص دادند که بیماری مادرم سرطان معده پیشرفته هست . مثل این که اولین علائمش وقتی که منو باردار بود نشون داده شده بود . حالت تهوع های خفیف و همیشگی . ولی این علائم با علائم بارداری ترکیب شده بود ... مادرم قبل از مرگش منو دست خالم می سپاره ... خواهر بزرگ ترش ... و بعد هم از دنیا میره .. نمی خوام داغون شدن بابام رو تعریف کنم بیشترین کسی که ضربه خورد پدرم بود ... فقط دو سال تونست با عشقش زندگی کنه ... بعد از سال مادرم خالم با پدرم ازدواج میکنه و بعد از دو سال خواهر من به دنیا میاد ... خواهرم از من زیباتر بود ... چشمای عسلی اش محشر بود ... ولی من در مقایسه با اون معمولی به نظر میومدم ... البته همیشه بی بی به من می گفت چهره تو دلنشینه ... من کاملا شبیه مادرم بودم .... البته من هیچ وقت حرفای بی بی رو جدی نمی گرفتم ... حکایت همون سوسکه با دست و پای بلوری بچه اش بود ... با صدای تقه ای که به در خورد از جا پریدم ... صدای بی بی که از میان دندان های کلید شده اش به سختی مفهوم بود به گوشم رسید :« پانته آ . ذلیل شده ... فکر نکن رفتی اون تو می تونی از دستم فرار کنی ... بالاخره که میای بیرون. اون موقع می دونم با تو چی کار کنم ... » و زیر لب با خود گفت :« دختره چشم سفید . آبروی ما رو برد جلوی در و همسایه .. همش تاثیر این ماهواره است . میدونم دیگه ... میدونم » مهربانی کلامش را احساس می کنم . هرگز موفق نمی شد مرا واقعا سرزنش کند . شیر آب را باز کردم و گفتم :« بی بی چی داری می گی ؟؟؟ صدات اصلا نمیاد ... آنتن نمی ده ! »

مطمئن بودم الان به مرز انفجار رسیده ...

« آنتن نمی ده ؟ صبر کن یه آنتنی بهت نشون بدم خودت حض کنی . اصلا من چرا دارم تو رو دعوا می کنم همش زیر سر اون باباته . یه پوستی ازش بکنم که تو تاریخ بنویسن .»

دیگر صدایی نیامد جز صدای کوبیده شدن در اتاقم ... .

منو ببخش بابایی ... الانبی بی شروع می کنه به کندن موی سرت ... البته منظورم همون چهار تا شوید هست ... بی بی قبلا همه رو کنده باید دیگه بری یه صفایی به خودت بدی و مو بکاری ... .

نیم ساعت بعد حوله صورتیم رو دورم پیچیدم و رفتم سمت کمدم که لباس بردارم .آب همین جوری از موهام رو زمین می چکید ... بعد از این که لباس پوشیدم، جلوی آینه نشستم و سعی کردم یه حالت مظلومانه به چهره ام بدم و گرنه بابا منو از وسط نصف می کرد . باید دلشو به رحم میاوردم. معمولا بدست آوردن دل بابام کار سختی نبود ... به چهره خودم خیره شدم ... صورت گردم با ابروهای پیوندی بلند ، چشمای مشکیم و مژه های سیاه و بلندم . بینی ام متناسب بود و لبهام کوچک . موهام تا زیر کتفم رسیده بود ... روی هم رفته بد نبودم امید داشتم که از ترشیدگی نجات پیدا کنم ... 23 سالم شده بود باید دست می جنباندم .. .شوهر خوب پیدا کردن مثل رد کردن هفت خان رستم شده دیگه !

صدای موبایلم بلند شد . روی تختم داشت خودشو پاره می کرد . این دیگه کی بود ؟

با نگاه کردن به صفحه ی گوشی به حماقت خودم خندیدم ... خوب معلوم بود کیه دیگه . خروس بی محل همیشگی...

گفتم : « بله ؟»

صدای شاد نسرین در گوشم پیچید :« السلام علیک و رحمــــــــــــــــت ا... ، خواب تشریف داشتیـن؟... زنگ زدم بگم بخواب من بیدارت نمی کنم . »

خندیدم و گفتم : « این دفعه بیدار بودم نتونستی به هدف پلیدت برسی .»

- « همچین میگه هدف پلید یکی ندونه فکر می کنه من می خواستم چی کار کنم ، اذیت کردن یه دختر تنبل که جزو هدف های پلید نیست ... از تو بعیده که زودتر از ساعت 10 بیدار بشی . راستشو بگو چی شد که بیدار شدی ؟ »

- « دختر چقدر حرف میزنی. یه نفس بکش. می ترسم یه روز وسط حرفات یادت بره نفس بکشی و سقط شی . »

- « تو نمی خواد نگران من باشی . جواب منو بده. »

- « بی بی یه چیز تو مایه های کار تو رو انجام داد . منتها با دوز بالا . »

- « من عاشق این مادربزرگتم . می دونم که یه روز تو رو آدم می کنه. »

- « 23 سال نتونست ... فکر نکنم دیگه بتونه . »

- « این نشون میده که تو چقدر از آدمیت به دوری !»

- « دست شما درد نکنه. خجالت نکش اگه چیز دیگه ای هم می خوای بگو . »

- « از کی خجالت بکشم ؟؟؟ از تو ؟ می بینم که اول صبح شوخ تشریف داری و جوک سال میگی . راستشو بگو چیزی مصرف کردی ؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « تو همین جوری به من انگ بچسبون ...ببین بالاخره خدا یه روز میزنه نصفت می کنه و دل من خنک میشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « خدا منو خیلی دوست داره . ولی اگه من پادر میونی کنم شاید راضی بشه تو رو نصف کنه . »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نمی خواد خودتو تو زحمت بندازی بی بی منو نصف می کنه . الان که می خوام برم پایین یه چیزی بخورم منو مثل مرده می شوره . »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نه ؟.... برو عزیزم برو ... من مزاحم کار بی بی جونت نمی شم .» و خندید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « باشه .. پس بعدا می بینمت . »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « خداحافظ . »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را روی تخت انداختم و به سمت سرنوشت شومم قدم گذاشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقم را به آرامی باز کردم و سرم را به آرامی بیرون بردم ... هیچ خبری نبود ... هیچ صدایی هم نمی آمد ... ( فکر کنم بی بی تا الان سر از تن بابا جدا کرده ...) پاورچین پاورچین از پله ها پایین رفتم. صدای بی بی از سالن پذیرایی می آمد ... خداجون کمکم کن ... وارد سالن شدم. بابا پشت میز ناهار خوری 24 نفره سالن نشسته بود و صبحانه می خورد. بی بی هم روی صندلی کناری بابا نشسته بود و داشت با بابا حرف میزد. صداش آروم بود و چیز زیادی متوجه نمی شدم اما شک نداشتم که داشت چغلی منو می کرد ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم :« سلام بابا »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم سرش را بالا آورد و لبخند زد . می خواست جواب سلاممو بده که بی بی شروع کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« من دلم می خواد بدونم تو این خونه نقش چیو دارم ؟ یه بوته ؟ ناسلامتی منم کنار پدرت نشستم و یه سلامی هم به من بکنی گ*ن*ا*ه نمی شه. » بعد زیر لب با خود ادامه داد :« بیا این همه زحمت بکش ... دختره رو بزرگ کن آخر سر می خواد یه سلام بکنه انگار می خواد جون بده. اونم از دماغ. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بی بی تو رو خدا ... بزار دو دقیقه بگذره بعد شروع کن ... بخدا گ*ن*ا*ه دارم این قدر بهم سرکوفت نزن تو که می دونی چه قدر دوستت دارم . چرا آخه این حرفارو می زنی؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه های بی بی گل انداخت . اما گفت : « فکر نکن اگه زبون بریزی چیز می شم . از این خبرا نیست. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا گفت:« مامان تو رو خدا این قدر بهش گیر نده ! تعجب می کنم که تا حالا از دستت دیوونه نشده. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بله ؟؟؟؟؟ مثل این که سرت به تنت زیادی کرده ! بایدم از دخترت دفاع کنی هر چی باشه لنگه خودته ! منه بیچاره رو این وسط غریب گیر آوردید. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا خندید و گفت :« بیا دخترم ... بیا بشین کنارم. یه چیزی بخور ! رنگ و روت چرا این قدر پریده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی صندلی کنار بابا رو اشغال کردم و برای این که از ترکش های بی بی در امان باشم خودم را پشت پدرم قایم کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « شنیدی دخترت امروز چه دسته گلی به آب داده؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با التماس به بی بی خیره شدم . اگه می گفت بیچاره می شدم ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « مگه میشه متوجه نشد ؟ با اون داد و فریادی که شما اول صبحی راه انداخته بودی فکر کنم تا شعاع سه کیلومتری خونمون همه فهمیدند چه خبر شده. » پس بابام می دونست . خیالم راحت شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « احسان یه چیزی بهش بگو. این قدر لی لی به لالاش گذاشتی لوس شده. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم در حالی که از پشت میز بلند میشد،گفت :« پانی من اصلا هم لوس نیست. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه بی بی را ب*و*سید و گفت :« دیگه دیرم شده. راننده خیلی وقته منتظره. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد سمت من برگشت. من را در آ*غ*و*ش گرفت و موهایم را ب*و*سید و در گوشم گفت :« بی بی رو اذیت نکن. هر چی میگه گوش کن. باشه ؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرامی سرم را تکان دادم . دوباره موهایم را ب*و*سید و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به بی بی کردم و گفتم :« بی بی منو ببخش. سرم خیلی درد می کرد اصلا حواسم به لباسم نبود. باور کن نمی خواستم اذیتت کنم. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرامی دستانم را دور گردن او حلقه کردم و گفتم : « می بخشی؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانم را در دستش گرفت و گفت :« عزیزم من به خاطر خودت این قدر سخت گیری می کنم . میدونی که چه قدر روی تو حساسم. اگه اون خواهرت ل*خ*تم بره بیرون برام مهم نیست ولی تو یه چیزه دیگه ای. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه اش را ب*و*سیدم و گفتم :« داشتی زیر آب منو پیش بابا می زدی؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و گفت :« این چه حرفیه ؟ اصلا من بلدم زیر آب کسی رو بزنم؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

( تو این کار که استادی بی بی )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نه. البته که نه ولی اگه زیر آب منو نمیزدی راجع به چی داشتی با بابام حرف میزدی ؟ اونم آروم آروم ؟؟؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « مثل این که قراره یکی خر شه بیاد خواستگاری خواهرت. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « چه خوب. بی بی تو چرا این طوری در مورد پریسا حرف میزنی ؟! گ*ن*ا*ه داره به خدا. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « دلت واسه من بسوزه نه اون خواهر هفت خطت. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گله کنان گفتم :« بی بی؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بی بی و مرض، مگه دروغ می گم؟؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بی بی، چون اون دوست پسر داره دلیل نمی شه که هفت خط باشه. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« وای. کی حالا می خواد به این حالی کنه ؟ می دونی اون چند تا دوست پسر داره؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سردرگمی گفتم : « خب ... یه دونه دیگه! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی منفجر شد : « د ِ نه دیگه . اگه یه دونه داشت که من این جوری آتیش نمی گرفتم. یه دونه موردی نداره. » همین که چشمش به نگاه مشتاق من افتاد گفت: « از خیالات بیا بیرون برای تو مورد داره. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « اما این انصاف نیست. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « معلومه که انصاف نیست. مگه این انصافه که تو هر روز صبح با این بیلچه غلام به جون اعصاب من بیفتی و شخمش بزنی ؟ پس نتیجه می گیریم دنیا اصلا منصفانه نیست. الانم بشین پشت میز، صبحانتو بخور من برم به کارام برسم. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی رفت و بعد از چند لحظه سمیه با سینی صبحانه از آشپزخانه خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « سلام خانم، صبح بخیر. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به او زدم و گفتم :« صبح شما هم بخیر. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « خواهرم هنوز بیدار نشده؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « ام ... بیدارن ولی پایین نیومدن صبحانشونو براشون بردم تو اتاقشون اونجا سرو کنند. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « ممنون »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی رو به من زد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی بی بی پریسا رو با دوست پسرش تو خیابون دیده بود باهاش لج کرده بود. می دونستم پیازداغ ماجرا را زیاد کرده، از همون موقع بود که حساسیت بی بی روی من بیشتر شد. من که همیشه به این سخت گیری ها عادت داشتم پس یه level بالاتر زیاد برام فرقی نمی کرد. باید برم یه سر به پریسا بزنم ببینم چی کار می کنه. حتما واسه خواستگارش هیجان داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا نفهمیدم چی خوردم از بس داشتم فکر می کردم حواسم نبود که کی صبحانه ام تموم شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت در اتاق پریسا ایستادم و در زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بیا تو پانی »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شدم و گفتم :« نمی دونستم تو پشت در اتاقت رو هم می تونی ببینی! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تختش بلند شد و دستش را دور گردنم حلقه کرد و گونه ام را ب*و*سید و گفت :« پانی مسئله ساده است. تو تنها کسی هستی که قبل از این که بیای تو در میزنی و اجازه می گیری! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم :« به جز خدمتکارا. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « آره اونا هم در میزنن ولی اگه چاره داشتن در نمی زدن تازه شم مدل در زدن تو یه مدل خاصه. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تختش نشستم و گفتم : « حالا اینا رو ولش کن. برام از خواستگارت بگو . اصلا کی قراره بیان؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت :« تو هم می دونی؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم :« ناسلامتی من خواهرتم. باید بدونم دیگه. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « می دونم ببخشید. تو درست میگی. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به سرخ شدن ناگهانی گونه های او نگاه کردم. او از این عادت ها نداشت و معمولا خجالت نمی کشید. الان دیگه گونه هایش لبو شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « چرا این طوری بهم نگاه می کنی؟ مگه تا حالا ندیدی کسی خجالت بکشه؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « راستش ... خجالت کشیدن اصلا بهت نمیاد. ماجرا رو بگو منو جون به سر کردی. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارم روی تخت نشست و دستم را در دستش گرفت و با مکثی طولانی گفت :« کیانا رو که یادته؟ همونی که چند دفعه اومد خونمون. » سرم را به علامت تایید تکان دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « برادر اون از من خوشش اومده و منم ... دوستش دارم .»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش از شدت هیجان می درخشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « برای جمعه شب قراره بیان. وای پانی من خیلی استرس دارم. نمی دونم باید چی کار کنم. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « انگار این خواهرم نیست که کنار من نشسته. تو هیچ وقت خجالت نمی کشیدی. نه به این شدت. استرسم نمی گرفتی. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « پانی تو متوجه نیستی. من باید کاری کنم که پدر و مادر اون منو بپسندن. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « اونا تو رو می پسندن. نمی خواد نگران این موضوع باشی. میگم. به نظرت زود نیست که ازدواج کنی؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « شاید ... ولی من دیگه نمی تونم دوری از اونو تحمل کنم. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « عشق و عاشقی خیلی خوبه ؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هیجان مرا در آ*غ*و*ش گرفت و گفت :« خیلی پانی ... خیلی ... تا تجربه اش نکنی نمی فهمی چی میگم. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « حالا اسم این داماد خوشبخت که تو می خوای بدبختش کنی چیه؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « کیا »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم با کامپیوترم سر و کله می زدم. طبق معمول هنگ کرده بود. مرده شور ترکیبتو ببره. به درد لای جرز دیوار هم نمی خوری. خاموشش کردم. به تراس رفتم و و به باغ اطراف خونه نگاه کردم. صدای آهنگ گوشیم باعث شد به اتاقم برگردم. نسرین بود ( طبق معمول )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بله؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « سلام پانته آ جونم ! خوفی؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لحن بچگانه اش با صدای بلند خندیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « چه خوبه که دوستی مثل من داری. اگه من نبودم تا حالا از غصه هفت تا کفن پوسونده بودی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم :« البته خانم خودشیفته ، حق با شماست. چه خوب شد زنگ زدی هیچ کس نبود که باهاش حرف بزنم داشتم دیوونه می شدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « چرا؟ پس بقیه کجان ؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه یادم اومد که به نسرین نگفتم قراره خواستگار بیاد. همین موضوع باعث شد که تقریبا با جیغ بگویم :« نسرین دیدی چی شد ؟ یادم رفت بهت بگم قراره خواستگار بیاد. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « دختره ی دیوونه چرا جیغ می زنی؟ پرده ی گوشم به باد فنا رفت. قراره خواستگار بیاد ؟ واسه تو ؟ کدوم احمقی می خواد خودشو به عذاب دو دنیا محکوم کنه؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نخیر، قراره برای پریسا بیان، نمی زاری حرف بزنم که. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « اه. امیدوار شده بودم. حیف شد. اما غصه نخور اول و آخرش زن داداش خودمی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « ایش. لازم نکرده از کیسه خلیفه ببخشی. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « خیلی هم دلت بخواد. کی حاضره خودشو بدبخت کنه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « چرا بدبخت؟ خوشبخت ترین مرد روی زمین میشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « تو که راست میگی. این قدر حرف زدی یادم رفت واسه چی زنگ زده بودم ،بلند شو بیا خونمون کارت دارم. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « دمت گرم. الان راه می افتم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « یه ذره شخصیت نداری که. همیشه آویزونی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « دیوونه شدی نسرین؟ مگه همین الان نگفتی بیام خونتون؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « من گفتم ولی تو یه ذره باید افه بیای بعدا قبول کنی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « خدا شفات بده نسرین.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « تو رو بیشتر. زود بلند شو بیا.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « اومدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا پدر خدمتکارا رو درآورده بود. می خواست خونه واسه شب جمعه برق بزنه. منم که از این کارها متنفر. یه دقیقه هم از این خونه دور باشم غنیمته. خداجون دستت درد نکنه که واسم ردیفش کردی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نسرین لم دادم و همان طور که خیارم را میجویدم گفتم: «حالا این کارت چی بود که منو به خاطرش اینجا کشیدی و وقت منو گرفتی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « اوه اوه، گفتم افه بیا ولی نه دیگه انقدر خرکی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم را از روی سرم برداشتم، مچاله کردم و به سمتش پرتاب کردم . جاخالی داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « می دونی وقتی عصبانی میشی چه قدر چشمات خوشگل میشه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « خودتی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق نسرین با شدت هر چه تمام تر باز شد و مرد جوانی وارد اتاق شد . از وحشت خشکم زد و توانایی هرگونه عکس العملی از من گرفته شد . همان طور روی تخت نشسته بودم با دهان باز به او نگاه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین گفت : « باز سرتو مثل گاو حسن قلی پایین انداختی اومدی تو اتاق من؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست به من اشاره کرد و گفت :« من به کارات عادت دارم ولی این بیچاره آنفاکتوس کرد ... نگاه کن دهنش هنوز باز مونده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف نسرین به خود آمدم و سعی کردم دهانم را ببندم . مرد جوان که گویی تازه متوجه من شده بود سرش را پایین انداخت و خطاب به من گفت : « معذرت می خوام.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای زیر زیرکی نگاهم کرد و بعد به سرعت از اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین که از عصبانیت سرخ شده بود، رو به من کرد با دیدن من که هنوز به در اتاق خیره بودم نتوانست جلوی خنده ی ناخواسته ی خود را بگیرد . کنارم نشست و گفت : « حالا بیا درستش کن ... دختره منگل شد رفت.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به او کردم و گفتم :« اون کی بود؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت :« پسر داییم ، به این کاراش دیگه عادت کردم ، نمی ترسم منتها تو دفعه اولت بود حق داری یه کوچولو بترسی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست بردم تا عرق روی پیشانیم را پاک کنم ... دستام مثل دو قالب یخ شده بود ... خاک بر سرم شد تازه فهمیدم شال سرم نبوده ... وای خوب شد بی بی این جا نبود وگرنه زنده به گورم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « شالم رو بده!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین قهقهه زد و گفت :« جای بی بی جونت خالی !!! چقدر دلم براش تنگ شده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالم را روی سرم گذاشت و مرتب کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « اینم از این، خیلی خوشگل شدی گلم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « باز چی شده که مهربون شدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « وا ... من که همیشه مهربونم ... اما خب ایندفعه یه چیز کوچولو می خوام.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بنال.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره کنارم نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « میدونی پانی پس فردا تولد همین پسرداییمه .. همین که الان رنگ و روتو شبیه یه روح کرده بود. من نمی دونم چی براش بخرم ... یعنی میدونی چیه؟من سلیقه و عرضه ی خرید کردن رو ندارم، می خواستم اگه میشه تو یه چیزی براش بخری. سال های پیش مامان می خرید من کادو می دادم ولی امسال سرش خیلی شلوغه و وقت نمی کنه بره خرید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « من خرید کنم ؟دیوونه شدی ؟ من از سلیقه ی مردا هیچی سرم نمی شه. خودت یه کاریش بکن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « آبروم در خطره می فهمی ؟اون دنبال یه سوژه می گرده که همش منو مسخره کنه . خواهش می کنم کمکم کن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نمی تونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل فشفشه از جاش بلند شد و گفت : « نمی تونم یعنی چی؟ پس رفاقت به چه دردی می خوره ؟ تو به چه دردی می خوری؟» روبه روم زانو زد و گفت :« خواهش.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هیچ وقت برای یک مرد خرید نکرده بودم ( حتی برای بابام ) اما مثل این که هر چیزی یه اولین بار داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « باشه، اما بهت گفته باشم منم تو خرید بهتر از تو نیستم. بعدا حق نداری سرم غر بزنی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برقی که در نگاه او درخشید قلبم را آرام کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « ببین اون از رنگای آبی و سرمه ای و رنگای تو این رنج خوشش میاد ... اگه خواستی لباس بخری حواست باشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ساعت تمام مغزم را با چیزهایی که او دوست داشت شستشو داد . در تعجب بودم او که این همه اطلاعات در رابطه با او دارد نباید خرید کردن برایش سخت باشد ... اما مثل این که سخت بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نسرین دیگه دیر شده باید برم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « کجا؟ تو که تازه اومدی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او را در آ*غ*و*ش گرفتم و گفتم : « من دیگه چیز بخورم که این طرفا پیدام بشه. شاید دفعه ی بعد انقدر خوش شانس نباشم و زنده از اتاقت بیرون نرم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت :« نترس میگم وقتی تو اینجایی تو خونه راهش ندند.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقش بیرون آمدم . همان طور که از پله ها پایین می رفتیم آخرین سفارشاتش را به من میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نسرین از آشپزخانه بیرون آمد و گفت : « پانته آ جان داری میری؟ چرا انقدر زود واسه ناهار بمون.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « ممنون خاله . بی بی منتظرمه باید برم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به سمت در سالن می رفتم که با صدای پسردایی نسرین که گلویش را صاف می کرد به سویش چرخیدم . اولین چیزی که دیدم طوسی خوشرنگ چشمان او بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم :« بفرمایید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « می خواستم بابت امروز ازتون عذرخواهی کنم ... نمی دونستم شما تو اتاق...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را قطع کردم و در حالی که بی دلیل دستپاچه شده بودم به زحمت گفتم :« مهم نیست ... احتیاج به عذر خواهی نیست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم که صورتم گل انداخته این را از حرارت گونه هایم متوجه شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی یادم نیست با او خداحافظی کردم یا نه. تنها چیزی که می خواستم فرار کردن بود . خودم هم نمی دانستم چرا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا ذلیلت کنه نسرین. من چرا باید واسه یه پسر غریبه کادو بخرم؟ کارم به کجا کشیده! سر میز شام این قدر با غذام بازی کردم که خاله گفت :« پانته آ چی شده؟ چرا غذا نمی خوری ؟ همون غذاییه که دوست داری. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قورمه سبزی، غذای مورد علاقه من. اگه الان این قدر فکرم مشغول نبود شک نداشتم که تا مرز انفجار می خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « چیزی نشده خاله ، فقط یه ذره بی اشتهام. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی گفت : « بیرون که بودی چیزی خوردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الانه که بی بی شروع کنه سریال بسازه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نه بی بی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا گفت : « این قدر به پانته آ گیر می دید منم بودم اشتهام کور میشد.» و قاشق پر از برنجش را به زور داخل دهانش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی پوزخندی زد و گفت :« نگران اشتهای تو نیستم ، کور نیست چهار تا چشم داره. فقط یه لطفی کن، رفتی سرخونه و زندگیت این جوری غذا نخور طرف که روبه روی تو میشینه حالت تهوع بهش دست میده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا به زور غذایش را قورت داد و با صدای بلندی گفت : « بابا؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « به من ربطی نداره. اگه می تونی خودت جوابش رو بده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا لبش را کج و کوله کرد ولی چیزی نگفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله : « حریف بی بی نمیشی، بیخود زحمت نکش. »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا چند لحظه خیره به بی بی نگاه کرد و بعد دولپی شروع به خوردن کرد . انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده. می دونستم تو دلش بی بی رو به سیخ کشیده که تونسته آروم سر جاش بشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت میز بلند شدم و گفتم : « من خیلی خسته ام، میرم استراحت کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی :« اگه به چیزی احتیاج پیدا کردی صدام کن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم و به سمت اتاقم به راه افتادم . وارد اتاقم شدم بدون این که چراغ را روشن کنم به تراس رفتم. صدای ضعیف جیرجیرک ها از باغ می آمد. روی صندلی گهواره ای نشستم و چشمانم را بستم. طرح چشمان طوسی او در ذهنم نشست . به سرعت چشمانم را باز کردم. قلبم در س*ی*ن*ه بی تابی می کرد . دستم را روی قلبم گذاشتم. مسخره بود اما می ترسیدم که چشمانم را ببندم. چرا به او فکر می کردم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهام تاول زده بود از بس پاساژها رو گشته بودم. من سخت پسند نبودم اما واقعا چیزی نظرم را به خود جلب نکرده بود. دیگه داشتم نگران میشدم. نزدیک غروب بود و وقت من داشت تموم می شد. تصمیم گرفتم روی پله های پاساژ بشینم تا یه ذره استراحت کنم. از صبح زود که از خونه اومده بودم بیرون یه بند راه رفته بودم . صدای بلند معده ام باعث شد تا من سریع نگاهی به دور و برم بندازم تا اگر خدای نکرده کسی اطراف من باشه به سرعت خودمو از جلوی چشمش نیست و نابود کنم . کسی نبود. خدایا شکرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « خانم؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یخ کردم . یعنی من کور بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش برگشتم . یه مرد جوون رو به روم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ر« ببخشید خانم، بوتیک پیچک طبقه ی دوم پاساژه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بله ... فکر می کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « ممنون.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازکنارم عبور کرد. عطر خوش بوش منو م*س*ت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون این که فکر کنم بلند گفتم :« آقا یه لحظه صبر کنید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سردرگمی به سمت من برگشت گفت : « امری دارید؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « معذرت می خوام ... میشه اسم ادکلنتون رو بهم بگید؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکه خورد شاید هیچ وقت فکر نمی کرد که کسی به این صورت اسم ادکلنشو ازش بپرسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم ادکلن را به من گفت. ازش تشکر کردم و به راه افتادم . حالا که می دونستم باید دنبال چه بگردم فکرم راحت شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تا خریدم. یکی برای اون و اون یکی برای خودم! می خواستم ادکلنی که او استفاده می کرد رو داشته باشم. خیلی احمقانه بود من حتی اسمش رو هم نمی دونستم ولی خودمو به اون این همه نزدیک احساس می کردم. باید از نسرین می پرسیدم، نه ... به چه بهانه ای اسمش رو می پرسیدم ؟ سعی کردم اسمش رو حدس بزنم. اسمش باید خاص باشه... چهره اش با وضوح بیشتری در ذهنم تصویر شد. ابروهای زیبا، چشمای طوسی اش و موهای خرمایی که آن روز با کلافگی به آنها چنگ میزد. حرکت لب هایش را زمانی که صحبت میکرد به یاد آوردم ... بی نظیر بود. هرگز تا این حد فکرم مشغول کسی نشده بود ولی حالا تمام روزم به فکر کردن درباره چشم های او گذشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نسرین زنگ زدم تا بیاد خونمون کادو رو بگیره، تا وقتی اون بیاد ادکلن را با کاغذ زیبایی پیچیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش منم می تونستم تو تولدش باشم و وقتی شمع کیکشو فوت میکنه بهش تبریک بگم ... دلم خیلی براش تنگ شده بود... این اصلا عادلانه نبود. من تو یه برخورد شیفته اش شده بودم اما حتی مطمئن نبودم که اون منو به خاطر داره یا نه! کاش می تونستم دوباره ببینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چقدر گذشت که متوجه شدم کسی به در اتاقم میزند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «بیا تو.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین وارد اتاق شد و گفت :«سلام شاهزاده خانم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «دلم می خواد بدونم تا کی به چرب زبونیت ادامه میدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «تا زمانی که کادو رو از دستت بگیرم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کادو رو جلوش گرفتم و گفتم : «بیا بگیر اما اول باید یه چیزی بهم بدی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « چی میخوای شیطون؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ام را به طرف او گرفتم و گفتم :«یه ب*و*س.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ام را به آرامی ب*و*سید و گفت : «ازت ممنونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «حرفشم نزن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «میشه ازت یه خواهشی کنم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «خواهشا مثل اون یکی خواهشت نباشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «نه مثل اون نیست ولی تکمیل کننده اونه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «یعنی چی ؟ متوجه منظورت نمی شم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «میشه با من بیای تولد؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنم خالی شد و قلبم برای یک لحظه از شدت خوشحالی ایستاد ... یعنی من این قدر خوش شانس بودم؟ نمی تونستم باور کنم. حتما داشتم خواب می دیدم ... یعنی می تونستم دوباره بببینمش ؟خدا چقدر زود به درخواست قلبم پاسخ داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث طولانیم باعث شد نسرین فکر کند من مایل نیستم در جشن شرکت کنم. چه فکر مسخره ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «خیلی خوش میگذره پانته آ، قول میدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی لب هایم را گشودم ... خشک شده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «مطمئن نیستم پسرداییت خوشش بیاد، در ضمن این یه جمع خانوادگیه. درست نیست که با حضورم بقیه رو معذب کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا بهت التماس میکنم یه کاری کن بیشتر اصرار کنه ... تنها آرزوم این بود که یه بار دیگه اونو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «نه بابا کیارش اهل این حرفا نیست. در ضمن بقیه هم چند تا از دوستای خودشون رو دعوت کردند، نمی خواد فکر فامیلامون رو بکنی. بیا بریم. خواهش میکنم ... دوست دارم تو رو به همه معرفی کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اسمش کیارش بود ... چه اسم زیبایی، خیلی برازنده اش بود. یک آن احساس کردم این اسم بر روی قلبم حک شده ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «نسرین من اگه قرار باشه بیام تولد باید یه کادو بیارم یا نه؟ بعدشم من لباس مناسبی ندارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «لازم نکرده کادو بیاری همینی که من دارم میبرم از سرشم زیاده، در مورد لباس هم من مطمئنم که تو کمدت حداقل ده دست لباس هست که تو حالا اصلا تنت نکردی... بلند شو حاضر شو که به موقع برسیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم ناخودآگاه تا بناگوشم کشیده شد. اما سریع جمعش کردم نمی خواستم بهم مشکوک بشه، نسرین خیلی باهوش بود. ف رو که می گفتی دو دفعه تا فرحزاد می رفت و برمی گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین لباسم را انتخاب کرد، موقع انتخاب لباس گیج شده بود چون از بیشتر لباس ها خوشش اومده بود و نمی تونست انتخاب کنه کدومش بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم تو این بین یه آرایش ملایم کردم، وقتی کارم تموم شد از دیدن خودم تو آینه لذت بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس انتخابی نسرین یک ماکسی فیروزه ای رنگ بود که خیلی زیبا رویش سنگ دوزی شده بود و آستین هایش تماما از حریر بود. یقه اش کمی باز بود ولی زیباییش این مساله را تحت الشعاع قرار داد و باعث شد زیاد بهش اهمیت ندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال نازک ابریشمی ام را هم روی سرم گذاشتم، رنگ سفید شال کاملا با رنگ لباس همخوانی داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «تو خیلی خوشگلی پانی»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به او لبخند زدم ... مهربونی مثل یه ستاره تو نگاش می درخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «اون لبخند ژکوندتو جمع کن و راه بیفت بریم... جشن تموم شد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «باشه من میرم به بیبی بگم که دارم میام تولد یه وقت نگران نشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «هر کاری میخوای بکنی بکن... فقط زود»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «الان میآم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی تو اتاقش نبود پس حتما تو سالن بود. حدسم درست بود. بی بی روی مبل کنار آکواریوم نشسته بود و به ماهی ها خیره شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «بی بی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا حواسش نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-«بی بی جون؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نشنید . نه بابا مثل این که دوباره داره به بابابزرگ فکر می کنه. بابابزرگم 6 سال پیش به خاطر سکته قلبی فوت کرد . مرد فوق العاده ای بود به بی بی حق می دادم که هنوز هم عاشقش باشه و بهش فکر کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستم به شانه ی بی بی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «بی بی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به سرعت به سمت من چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «بله عزیزم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرتا پای من انداخت و گفت : «داری می ری مهمونی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «آره بی بی، با نسرین می رم ... تولد یکی از دوستامه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر مخالفتش بودم، خودم رو برای یه تلاش دوباره آماده کردم. برای دیدن کیارش حاضر بودم هر کاری بکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «باشه فقط زود برگرد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا انتظار نداشتم به همین راحتی قبول کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «بی بی حالت خوبه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید مطمئن می شدم به سرش ضربه ای نخورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « آره خوبم، اگه هم می بینی زیاد بهت پیله نکردم واسه اینه که یکم خستم. الانم می خوام برم یکم بخوابم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سستی از جاش بلند شد و به سمت اتاقش به راه افتاد . از پشت بهش نگاه می کردم ... قدم هاش خیلی سنگین بود. با عجله به سمت او رفتم تا کمکش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفتم و گفتم :«به من تکیه بده بی بی، حالت اصلا خوب نیست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را با بی حالی از دستم بیرون کشید و گفت :« من حالم خوبه، تو هم برو به...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی بی افتاد تو ب*غ*لم. غش کرده بود. بی اختیار جیغ بلندی کشیدم که باعث شد تمام خدمتکار های خونه با عجله به سمتم شروع به دویدن کنند. بی بی داشت می مرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این فکر مثل یه خنجر تیز قلبمو پاره پاره کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال خودم را اصلا نمیفهمیدم... بی بی را به شدت تکان می دادم و با گریه التماسش می کردم که چشماش رو باز کنه. به هیچ کس اجازه نمی دادم به بی بی نزدیک بشه. قلبم از س*ی*ن*ه داشت جدا میشد. چشمام به جز بی بی هیچی رو نمی دید. گونه هام آتیش گرفت. شاید به خاطر سیلی هایی بود که نسرین به صورتم زده بود اما این سوزش باعث شد تا بفهمم دور و برم چی می گذره. نسرین به زور انگشت هام رو که به بازوهای بی بی قفل شده بود باز کرد و رو به م*س*تخدمین فریاد کشید: «پانته آ رو ببرید اتاقش»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خواستم برم. بی بی اینجا بود من باید پیشش می موندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خواسته من نادیده گرفته شد حتی جیغ هایی که می کشیدم اثر نکرد. در اتاقم را قفل کردند. منو عملا زندانی کردند... حنجرهام داشت پاره میشد... پاهام می لرزیدند. روی زمین نشستم و از اعماق وجودم ضجه زدم، شاید خدا بهم رحم میکرد و بیبی رو مثل مادرم ازم نمیگرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تماس دستی که گونه ام را به نوازش گرفته بود به سختی چشمانم را باز کردم، پلک هام باد کرده بود. نسرین بود که گونه ام را نوازش میکرد. سعی کردم از جام بلند شم که نسرین مانعم شد و دوباره مرا روی تختم خواباند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «تکون نخور، سرمت درمی آد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط توانستم یک کلمه بگویم : «بی بی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم به طرز وحشتناکی گرفته بود و حنجره ام می سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «خوبه، الان خیلی بهتره ... نمی خواد نگرانش باشی. دکتر گفت بی بی خیلی به خودش فشار آورده برای همین ضعیف شده و غش کرده. الان خوابه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی از سر دلسوزی به من انداخت و گفت :«چرا با خودت اینکارو کردی؟ یعنی این قدر ترسیدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتوجه به سوزش حنجرهام گفتم: «ازت انتظار ندارم که منو درک کنی... تو همیشه مادرتو کنار خودت داشتی ولی من هیچ وقت نتونستم از گرمای وجود مادرم لذت ببرم. من مادرم رو تو وجود بیبی میبینم و خلاء وجودمو با اون پر میکنم. برام خیلی سخته که مادرمو دوباره از دست بدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین اشکی را که از گوشه چشمم سرازیر شده بود، پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ موبایل نسرین بلند شد. کیارش بود. هیجان سر تا پایم را فراگرفت و باعث شد بلرزم. نسرین رو سوال پیچ کرده بود که چرا نیومده. صدای بلند آهنگ تولدت مبارک از آن سوی خط به گوش میرسید. نسرین گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نخیر، کادو خریده بودم منتها یه مشکلی پیش اومد نتونستم بیام.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «فردا کادوتو بهت میدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «به تو چه که چه مشکلی داشتم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «دهن منو باز نکنا که دیگه بسته نمیشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «آفرین حالا شد، خوب حساب کار میاد دستت.باشه فردا میبینمت .خداحافظ.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع کرد و به سمت من برگشت و با دیدن لرزش بدنم گفت :«تو چرا داری می لرزی؟ سردته؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ناچار گفتم :«آره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو را رویم کشید و گفت :«خوب ضعف داری دیگه. طبیعیه که سردت بشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر پتو داشتم بخارپز می شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «به خاطر من از جشن افتادی، واقعا متاسفم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « بی خیال، خوب شد که نتونستم برم چون اگه می رفتم دماغ چند نفرو حتما می سوزوندم و به احتمال زیاد اون ها هم از خجالتم درمی اومدند و یه دعوای حموم زنونه ای راه می افتاد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «دماغ کی ها رو می سوزوندی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « دخترخاله هام، دو تا دختر زشت ایکبیری اند که فکر می کنند از دماغ فیل افتادند. مامانم بهم می گه بهشون توجه نکن، اما نمیشه که ... وقتی رفتارها و عشوه های خرکیشون می بینم دلم می خواد تو صورتشون بالا بیارم.» و بعد با حرص ناخن های مانیکور کرده اش را در کف دستش فرو کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «ساعت چنده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «10 شبه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « نه...یعنی من 5 ساعت خوابیدم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «نخوابیده بودی، بیهوش شده بودی. دکتر وقتی به حال و روز مادربزرگت رسید یه نگاهی هم به تو انداخت. فشارت خیلی پایین بود.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « تو توی این مدت چی کار می کردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « تمام مدت کنار تو بودم و داشتم به صورتت نگاه می کردم... فهمیدم صورتت اصلا چاله چوله نداره!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرم که نفس های آخر خود را می کشید کرد و گفت :«سرمت تموم شد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دقت سوزن آن را از دستم خارج کرد و پنبه ای آغشته به الکل و چسب زخمی روی جای سوزن گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که کمک میکرد روی تخت بشینم گفت :«بابات خیلی وقته منتظره که تو به هوش بیای. نگرانته. بهش بگم بیاد ببینتت؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «آره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین برای صدا زدن پدرم از اتاق خارج شد و من تنها شدم. افکارم دوباره به من هجوم آوردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر راحت فرصت دیدن او را از دست داده بودم. حالا که بی بی مخالفتی نداشت سرنوشت برایم قد علم کرده بود. آهی با چاشنی حسرت و افسوس از میان لب هایم خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم با چشمان سرخ وارد اتاق شد. خون چشماش باعث شد قلبم فشرده بشه و دوباره مانند یک نوزاد تازه از خواب بیدار شده، نا آرامی کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم به آرامی کنارم نشست و سرم را روی س*ی*ن*ه اش گذاشت. صدای قلبش محکم و قوی بود و باعث آرامش من شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «عروسکم واقعا ناراحتم که تو رو تو این وضعیت میبینم. خواهش می کنم به خاطر من هم که شده مواظب خودت باش.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «من خیلی می ترسم بابا، اگه خدایی نکرده اتفاقی واسه بی بی بیفته من باید چی کار کنم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرا از خود جدا کرد و م*س*تقیم به عمق چشمانم خیره شد و گفت :«ان شاالله که هیچ اتفاقی نمی افته.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید :«من خیلی از شما غافل شدم. کارم تمام وقتم رو میگیره. سعی می کنم بیشتر براتون وقت بزارم و مواظبتون باشم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم. چند دقیقه بدون هیچ حرفی فقط موهایم را نوازش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- « می رم یه سر به بی بی بزنم ببینم حالش بهتر شده یا نه؟ یه چیزی بخور و استراحت کن.» از کنارم بلند شد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض این که در پشت سر او بسته شد دوباره باز شد. نسرین پرید تو اتاق. بالای سرم ایستاد و گفت :«خوب دیگه زیاد استراحت کردی الانه که پشتت باد بخوره و اون موقع دیگه خدا رو بنده نیستی، بلند شو یه دستی به سرو روت بکش هر کی الان ببینتت با ملک الموت اشتباه می گیرتت. بلند شو.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو را از روی پاهام کنار زد. خمیازه ای طولانی کشیدم که باعث شد قطره ای اشک از چشمم سرازیر بشه. چشمای گردشده ی نسرین به روتختی ام میخکوب شده بود. چه چیز باعث تعجبش شده بود ؟ با کنجکاوی به روتختی ام نگاه کردم و از دیدن خون که قسمت زیادی از روتختی ام رو رنگی کرده بود ، دهنم باز موند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین کمی مکث کرد و گفت: «ببینم الان پریودی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت از تختم بیرون پریدم. چندشم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «نه، ده روز دیگه وقتشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشارهای به تخت کرد و گفت: «پس این برای چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانهای بالا انداختم و گفتم: «شاید به خاطر فشار عصبی وقتش جلو افتاده باشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «فکر نکنم... طبیعی نیست خیلی شدیده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو را روی تخت انداخت و شانههایم را گرفت و من را به پشت برگرداند. لباسی که برای تولد پوشیده بودم هنوز تنم بود. لباس کاملا نابود شده بود این را از آهی که نسرین کشید فهمیدم. حتما داشت برای لباس افسوس میخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زحمت این را نکشیدم که نگاهی به پشت لباس بندازم، نگاه کردن به آن فقط حالم را بدتر میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «برو یه دوش بگیر، فکر کنم بدنت حسابی بهش احتیاج داشته باشه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از او خجالت میکشیدم، از پیشنهادش خوشحال شدم، باید خودم رو از جلوی چشمش دور میکردم. من آن قدر پوست کلفت نبودم که تظاهر کنم هیچ اتفاقی نیفتاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض اینکه وارد حمام شدم لباسم را با خشونت از تنم خارج کردم و زیر دوش ایستادم. آب سرد بود. لرزم گرفت ولی اهمیتی ندادم. دوش گرفتنم ده دقیقه بیشتر طول نکشید ولی احساس کردم حالم خیلی بهتر شده. نسرین تو اتاق نبود. روتختی و پتوم هم عوض شده بودند... کاملا تمیز بودند. سفیدی روتختی باعث شد لبخندی بزنم. به سرعت لباس پوشیدم. نمیخواستم وقتی نسرین برمیگردد منو ل*خ*ت ببینه. اون موقع حتما از خجالت میمردم. طبق معمول موهامو خشک نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقهای به در اتاق خورد و در باز شد. دوباره نسرین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «ه این خدمتکاراتون گفتم تختت رو برات تمیز کنند. فردا هم میام دنبالت میبرمت پیش یکی از دوستام که دکتر زنانه، باید مطمئن بشم که مشکلی نیست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کردم و گفتم: «خودم میتونم برم، نمیخواد خودتو علاف من کنی. اصلا تو مگه کار و زندگی نداری؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «معلومه که دارم، خوبشم دارم. کار و زندگی من، تو اذیت کردن تو خلاصه میشه اما اگه قرار باشه تو به رحمت ایزدی نیست و نابود بشی من بیکار میشم. متوجهی که؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «اوهوم؛ ولی من تا مرحومه و مغفوره شدن تو رو نبینم نمیمیرم. مطمئن باش.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «تو خواب ببینی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «ساعت ۱۱ شد تو نمیخوای بری خونه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «وا... این دیگه چه مدل بیرون کردن مهمون از خونه است؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «من منظورم این نبود. خودت میدونی که چقدر دوست دارم پیشم باشی چون با تو بهم خیلی خوش میگذره.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «این جوریه؟....» دستی به پشت گوشش کشید گفت: «پانی چرا پشت گوشام مخملی شده؟؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم: «مسخره بازی درنیار.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «من ساعت ۴ عصر میام دنبالت، خواهش میکنم آماده باش که شش ساعت معطل نمونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «چشم. امر دیگه؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «رخت چرکام تو خونه تا سقف رسیدن، کی میای بشوریشون؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم با برسی که دستم بود به سرش بکوبم که از اتاق بیرون پرید و به سرعت جت شروع به دویدن کرد. همان طور که میدوید دستی تکان داد و فریاد زد: «تـــــــــــا فردا.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترهٔ دیوونه چرا جیغ میزنه؟ الانه که پریسا از اتاقش بیاد بیرون و همون طور که تو بچگیش کله عروسکاش رو میکند، کله منو هم بکنه. شانس اوردم اتاق بیبی طبقه پایین بود وگرنه بابا هم غرغر میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پریسا خبری نشد. کنجکاو شدم ببینم چی شده که از اتاقش بیرون نیومده. آروم در اتاقش رو باز کردم از لای در یه نگاه انداختم. چراغ اتاقش خاموش بود. امکان نداشت اون به این زودیا بخوابه!! در را کاملا باز کردم و چراغ را روشن کردم. تو اتاق نبود. حتما بازم خونه دوستاش رفته! اتاق پری برخلاف اتاق من همیشه مرتب و منظم بود. من دلم نمیخواست اتاقم انقدر تمیز باشه! یه ذره شل*خ*تگی هم بد چیزی نبود. چراغ را خاموش کردم و بیرون آمدم. دلم میخواست برم بیبی رو ببینم. اما میدونستم بابا اجازه نمیده برم تو اتاق بیبی، میخواست بیبی آسایش کامل داشته باشه. منم که استاد آبغوره گیری بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا صبح وقتی بابا داره چرت میزنه قایمکی میرم بیبی رو میبینم. وای یه خمیازه دیگه!!! چرا انقدر خوابم میاد... شاید به خاطر آرام بخشیه که دکتر تزریق کرده. چشام داره میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خمیازه دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثلا من قرار بود صبح زود بیدار شم که برم بیبی رو ببینم ولی مثل یه خرس تا نزدیکای ظهر خوابیدم. صدای آهنگ موبایلم که روی عسلی کنار تختم بود بلند شد. چرا آهنگش عوض شده بود؟ خدایا این نسرین رو از رو زمین بردار، یه جونور موذیه که دومی نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم اهمیتی ندم. چشمامو باز نکردم نباید خواب از سرم میپرید. داشتم خوابای خوب میدیدم... مثل اینکه ول کن نیست. بالش را محکم روی سرم فشار دادم و گفتم: «برو بمیر.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این آهنگه چقدر اعصاب خورد کنه. آخر سر من مغلوب شدم. چشمام رو که از حسرت خواب لبریز بود به زحمت باز کردم. نسرین قسم میخورم اگه اینجا بودی زندهات نمیذاشتم. کلید سبز رنگ را فشار دادم و قبل از اینکه او بتواند حرفی بزنه شروع کردم: «الهی خدا از رو زمین برت داره، الهی یکی پیدا بشه همین جوری اذیتت کنه، تازه داشت جاهای خوب خوابم شروع میشد که تو وسطش پارازیت ول کردی! دور و بر من پیدات نشه که میزنم نفلهات میکنم. نفس کم آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا لال شدی؟ حرفی نداری که بزنی؟ خبیث!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوتش عصبانی ترم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «یا حرف میزنی یا به حرفت میارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «ببخشید شما کی هستید؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسرین نبود. وا رفتم. اما سریع خودم را جمع و جور کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «شما با من تماس گرفتی، اون وقت من بگم که کی هستم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خندهٔ خفهای آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «من با شما تماس نگرفتم، با دختر عمهام نسرین تماس گرفتم. شما دوستش هستید درسته؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف دستام عرق کرده بود. من داشتم با کیارش حرف میزدم. یخ کردم. میترسیدم که حرف بزنم.. حتما اون متوجه لرزشش میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «الو؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو بار نفس عمیق کشیدم و گفتم: «بله،... من دوستشم... شما مطمئنید که با شماره نسرین تماس گرفتید؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم اومد تو دهنم. دوباره خندید. زنگ صدای خندهاش چقدر نوازشگر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «البته که مطمئنم...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به گوشی انداختم... گوشی نسرین را شناختم... گوشی من و نسرین یک مدل بود فقط قاب گوشی نسرین یه کمی با مال من فرق داشت. مثل اینکه دیشب انقدر عجله داشت که یادش رفت گوشیشو ببره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «..... من هر روز صبح زنگ میزنم به نسرین که از خواب بیخوابش کنم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره معلوم شد نسرین این کار مزخرف رو از کی یاد گرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «الان پیش شماست؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «نه، گوشیشو پیش من جا گذاشته.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «چه حیف! امروز از دستم در رفت.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «بابت حرفایی که زدم متاسفم! فکر کردم باز نسرین داره سر به سرم میزاره!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «موردی نداره. برام خیلی جالب بود.» عرق سردی روی پیشانیام نشست. عکس العمل من برای او جالب بود؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «راستی اسم شما چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا اسم منو پرسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «پانته آ»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی اسمم را زیر لبش تکرار کرد احساس عجیبی پیدا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «اسمتون خیلی قشنگه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «ممنونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «نمیخواید اسم منو بپرسید؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم بگم اسمتو میدونم احتیاجی به پرسیدن نیست اما به جاش گفتم: «باید بپرسم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «گفتم شاید چون من اسمتون رو پرسیدم شما هم بخواید اسم منو بدونید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- «خوب... اگه میخواید اسمتون رو بگید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسترن

    00

    دست نویسنده درد نکنه از خوندنش خیلی لذت بردم🙏

    ۳ روز پیش
  • فاطمه گلی

    ۲۸ ساله 00

    عالی

    ۳ هفته پیش
  • حدیث

    00

    تنها رمانی که دو بار خوندمش واقعا قشنگه

    ۲ ماه پیش
  • طلا

    ۱۸ ساله 10

    با کمال احترام من دوستش نداشتم چون شخصیت پریسا رو خیلی بد جلوه داده در حالی که پریسا قبل از پانته آ عاشق شده بود و همو دوست داشتن قطعا تو زندگی واقعی تون همچین چیزی اتفاق بیفته حق و به پانته آ نمیدید

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    خب پانته آ که کنار کشیده بود عشقش رو کشته بود و اون اتفاق باعث شد که اینا باهم ازدواج کنن پانته آ که تقصیری نداره

    ۲ ماه پیش
  • راضیه

    20

    در کل رمان قشنگی بود ولی خب قوی نبود بیشترین ضعف این رمان در شخصیت های کیارش و پانته آ بود چون احساسات این دو شخصیت خیلی سریع تغییر میکرد و قابل درک نبود

    ۲ سال پیش
  • سپیده

    00

    خیلی رمان ها هستن از این بدتر این از اونا صد برابر بهتر بود

    ۳ ماه پیش
  • سپیده

    00

    موضوع داستان چیزی بود شبیه اون رو قبلا خوندم اما جذابیت داستان به قلم و مهارت نویسنده بود

    ۳ ماه پیش
  • Bafrin

    ۲۶ ساله 00

    واقعا رمان خوبی بود حیلی ب دلم نشست این یومین رمانیه مه این قدر خوندش بهم کیف داد

    ۳ ماه پیش
  • ببب

    ۲۲ ساله 00

    بچه ها چرا فقط نصفش میاد چی کار کنم همشو بخونپ

    ۳ ماه پیش
  • پریسا

    ۲۱ ساله 00

    خیلی جذاب بود. واقعا خاطره انگیزه

    ۵ ماه پیش
  • Aramesh

    00

    خوب بود

    ۵ ماه پیش
  • ساناز

    00

    داستانش مثل فیلم های هندیه جوریه ک تا اخرشو میتونی حدس بزنی

    ۶ ماه پیش
  • پری‌سا

    30

    به رمان کاری ندارم ولی خداوکیلی مشکلتون با پریسا ها چیه چرا همش پریسا ها نقشای اینجوری دارن تو رمانا😢

    ۲ سال پیش
  • nazanyn

    00

    خیلی خوب بود درجواب پریسا باید بگم همیشه پریسا ها یا شیدا ها نقش ادم بده رو دارن 😐

    ۶ ماه پیش
  • کانی

    00

    زمان خوبی بود ولی شخصیت پریسا رو خیلی بد جلوه میدادن به نظر من اون قبل از پانته آ عاشق شده بود و این واقعا حقش نبود بخاطر همین حس خوبی از شخصیت پانته آ نمیگرفتم

    ۷ ماه پیش
  • ایلا

    ۱۹ ساله 00

    رومانی خوبی بود ممنون از نوسینده

    ۹ ماه پیش
  • پریسا

    ۲۱ ساله 00

    یعنی میتونم بگم از بین همه رمان هایی ک تا الان خوندم جزو بهترین هایی بود ک خوندم اگ هزار بار دیگ هم بخونمش بازم سیر نمیشم

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.