پسرک دل بست به تیله‌هاى آبى چشمانش… دلش لرزید و ویران شد. دخترک روحش میان قبرستان دفن شد و جسمش در کنار دیگرى، با جنینى در بطن!

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۶ دقیقه

مطالعه آنلاین بغض پاییز
نویسنده : ساناز رمضانی

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

پسرك دل بست به تيله‌هاى آبى چشمانش…

دلش لرزيد و ويران شد.

دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!

مقدمه:

روا بود که چنین،

بی حساب دل ببری...؟

بودنم به بودنت خوش بود!

حالا که نیستی...!

چه کنم...؟!؟

فصل اول

مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش!

باورِ جواب آزمایش برایش سخت بود. خیلی سخت. لبان خشک شده و رنگ پریده اش را برای خروج اصوات، فاصله داد. بعد از تلاشی مضاعف و جان کندنی فراوان، زیر لب تشکری کرد و بیرون آمد.

با ریزش اولین باران پاییزی، دلش ضعف رفت. لحظه ای دلش سراسر حسرت شد. ای کاش پدر و مادرش بودند و در این لحظات همراهی اش می کردند. غرق در افکارش بود که با برخوردن به جسمی، شانه ی سمت راستش عقب رفت. تعادلش را از دست داد و بر روی زمین افتاد. به طور غریزی کف دستانش را حائل بدنش کرد تا صدمه ای نبیند.

_آخ...!!!

دستان و زانو هایش شروع به سوزش کرد.

_حالتون خوبه خانم؟

نگاهش اول به جین گلی و پاره شده اش افتاد و بعد چشمان خاص و قامت مردی که تا کمر خم شده! ابروهایش در هم گره خورد، با همان اخم خواست بلند شود که دستی بازویش را گرفت و کمکش کرد. دستش را با حرص از دست مرد خارج کرد.

_ولم کنین!

موهای بور و بلندش را با آن دستان زیبا و ناخن های طراحی شده اش پشت گوش فرستاد. بی آنکه حواسش به یک جفت، چشم هیز باشد.

_من واقعا معذرت میخوام. قصدی نداشتم. عجله داشتم و شما رو ندیدم.

از پر حرفی و سریع حرف زدن مرد حرصش در آمد و كفرى شد. كوتاه جواب داد:

_اشکالی نداره آقا!

مرد دستش را به نشانه ی احترام روی سینه اش گذاشت. تصمیمش مخ زنی بود، اما نمی دانست که به کاهدون زده است.

_بازم عذر می خوام. برادرم وضعیتش اورژانسیِ و قلبش مشکل داره، هر چه سریعتر باید پیوند...

_گفتم که ایرادی نداره، خدا به برادرتون هم رحم کنه و شفاش بده!

پسرک در دل سوت بلند و بالایی برای اخم جا خوش کرده میان ابروهایش و چشمان زیبایش زد.

با شدت گرفتن باران شالش را جلو تر کشید و راهش را به سمت خانه پیش گرفت. هيچ حوصله ی مزاحم های خیابانی را نداشت، تا چند ساعت دیگر نویدِ عزیزش می آمد خانه و او هنوز هیچ کاری انجام نداده بود.

با یاد آوری خرید های نکرده اش، نبش خیابان ایستاد تا تاکسی ای بگیرد. دعا دعا می کرد راننده ی بی ملاحظه ای پیدا نشود تا بیش از این کارش را سخت تر کند. لباس هایش به اندازه کافی خیس و گلی شده بود به لطف آقای وراج!!!!

آب از موهایش چکه می کرد. حوله اش را باز کرد و رو به آینه ایستاد. شکم تخت و عضلانی اش را چند بار از نظر گذراند. کمی چپ و راست شد و سپس به نیمرخ شد. هیچ برامدگی نداشت. پنج هفته را گذرانده بود و هیچ علائمی مشاهده نکرده بود، جز همان عقب افتادن عادتش. اصلا فکرش را هم نکرده بود که ممکن است همچین اتفاقی بی افتد.

سه سال از زندگی مشترکش گذشته بود و حالا، با آمدن این موجود دوست داشتنی حال و هوایش کُن فَیکون شده بود. باران خوش یُمن و پر روزی را از خوش قدم بودنِ حضور جنین در بطنش می دانست. از آینه دل کند و به سمت لباس هایش رفت. حوله را روی تخت انداخت. پیراهن حلقه ای و حریری که نوید ماه پیش از ترکیه برایش آورده بود را تن کرد. بالا تنه ی لباس فیت تنش مانده بود. زیر سینه هایش کاملا تنگ شده بود و از آنجا به بعد دامنش به صورت آزاد تمام قد، هیکلش را در بر گرفته بود. کمی لرزش گرفت و دست روی بازو های ظریف و در حین حال عضلانی اش کشید.

"این پاییز سرد...

خیلی چیز ها با خودش می آورد، و خیلی چیز ها می برد.

از این پاییز باید ترسید!!!!"

یادش آمد چیزی مهم تر از لرزیدن تنش هم هست. دستانش سر خورد و بی اختیار نشست روی شکم شش تکه اش!

لبخندی کنج لب هایش رویید.

امشب را باید جشنی مفصل و دو نفره می گرفتند. موهایی را که بلندی اش تا باسنش می رسید را خشک کرد و سپس آزاد رها کرد. نوید عاشق همین موهای بلندش شده بود. برای هر بار زدنِ نوک موهایش هم مکافات داشت. هر جور شده نوید را باید راضی می کرد برای کوتاه کردنش وگرنه تا چند هفته ای دلخور می ماند. بس که تعصب داشت پسرک!

به مژه هایش با دست و دلبازی ریمل زد. حالا چشمانش روشن تر و زیبا تر از هر زمان دیگری به چشم می آمد. رژ قهوه ای رنگی هم به لبانش زد. چند باری عقب و جلو شد و خودش را با دقت نگاه کرد. از خودش راضی بود.

دوباره دستی به سر و صورتش کشید. از فکر و خیال در آمد و به سمت آشپزخانه رفت. گلدان کریستالِ حاوی اُرکیده های مورد علاقه نوید را وسط میز گذاشت، در دو راس میز هم شمعدانی ها را قرار داد. این میز هم کم کم، رنگ و روی خانواده ای شلوغ و شیطنت های بچه خواهد دید!

انواع سالاد و ژله های زیبایش و سیر ترشی که نوید برایش هلاک بود را هم چید.

همین یک ساعت پیش که تماس گرفته بود، نوید گفته بود که بی برو و برگرد ساعت نه خانه خواهد بود. مثل همیشه کلی هم قربان صدقه اش رفته بود و هورام فقط لبخند زده بود. در نهایت دلش طاقت نیاورد و فقط گفت که سریعتر بیاید که سوپرایز خوبی دارد.

در مقابل سوال و جواب های نوید هم، لام تا کام حرفی نزده بود. فقط گفته بود که بیاید و همین نوید را حریص تر کرده بود برای رسیدن به خانه! نوید از هر خوشی میزد تا در خانه، کنار هورام باشد.

زندگی هورام تعریف چندانی نداشت. زندگی بچه ای یتیما جز آه و ناله چه میخواست داشته باشد. اما با آمدن نوید زندگی بی سر و سامانش حسابی رنگ و بو گرفته بود. هر دو بی نهایت شیطان بودند و همه جور آتیشی سوزانده بودند.

نه هورام از آن دختر های چشم و گوش بسته بود و نه نوید آدمِ بندِ زن و خانواده! اما برخلاف تصور همه خیلی خوب با هم مَچ شده بودند.

تنها سختی زندگی شان نبود پدر و مادر هورام بود که همین باعث زخم زبان نوبهار و مخالفت هایش شده بود. نیکتا هم به طبع از مادرش روی خوشی به هورام نشان نمی داد.

با تمام این ها نوید، مرد و مردانه جلوی همه ایستاد و گفت که چه بخواهید و چه نخواهید، هوارم مال من است. همین محکم ایستادن دهان خیلی ها را بست. هوارم هم در زنانگی کم نگذاشت. هر چه را که داشت و نداشت به پای نوید ریخت. تمام دنیایش همین مرد بود. فقط نوید!!!

هورام چرخی دیگر زد. ساعت نه شد و نوید نیامد. تلفن را برداشت و تماس گرفت. نوید از این بد قولی ها نمی کرد. یا زمان دقیقی برای آمدنش تعیین نمی کرد یا اگر تعیین می کرد، محال بود دیر تر از آن زمان بیاید.

هورام نشسته روی مبل، گوشی را در دست گرفته بود و منتظر به اتمام رسیدن بوق های پشت خط بود.

_جانم هورام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"صدایت به پاییز رفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چه می گویی دلم می ریزد"*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جواب دادن نوید سریعا ایستاد. لبه ی بلند پیراهنش را گرفت تا زیر پایش گیر نکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نوید!!! عزیزم کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هورام جان من تو تاکسی هستم. دارم میام خونه ولی بارون زده و خیابونا قفل شده. همه جا ترافیکه قربونت برم. شرمنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورام بی اختیار از تنهایی اش، دلش فشرده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دشمنت شرمنده! ولی تو رو خدا زود تر بیا. من خیلی وقته منظرت هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ای کاش هیچ وقت این حرف را به زبان نمی آورد. ای کاش زبانش لال می شد. اگر می دانست چه اتفاقی پشت بند این حرف است، زبان به دهان می گرفت و لال می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید نگران شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هورام جان چیزی شده؟!؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورام هل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه... نه بخدا! فقط دوست داشتم زود تر بیای. همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جواب آزمایشت رو گرفتی؟ دکترت چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری برگه آزمایش، لپانش گلگون شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره نفسم گرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نوید نگران تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خُب... پس چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورام سکوت پیشه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا چیزی نمیگی؟ نکنه چیزی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نوید جان آروم باش. نگرانیت برای چیه زندگیم! من که گفتم چیز خاصی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه!!!! من میدونم. حتما نمی خوای من نگران شم. بمون خونه الان زنگ میزنم نیما بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه! نیما نه! با این سر و وضعش، آمدن نیما درست نبود. اصلا محیط خانه جای نیما نبود. نباید برنامه امشب خراب میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نوید جان نیاز نیست به نیما بگی. بیای خونه همه چیز رو برات کامل توضیح میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مطمئن باشم!؟ جانِ نوید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به مرگ خودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اعتراض نوید در آمد. چرا دخترک نمی فهمید هر بار اینطور صحبت می کرد، بند دلِ نوید پاره می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوست ندارم جونت رو قسم بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قند در دل دخترک آب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم!! اصلا هر چی آقامون بگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میدونی که اون آقا همه جوره فداته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوارم نخودی خندید و چال گونه اش نمایان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون جوری نخند دلم آب شد. پیشم نیستی و نمیتونم ببینمت. حسودیم میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورام ایستاده شروع به تاب دادن لباسش کرد. دخترک یادش رفته بود بیست و سه سالش هست و حالا مادر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس زود بیا که ببینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید با شیطنت ذاتی اش، چشم کشداری گفت و تماس را قطع کرد. هورام گوشی را گوشه انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آشپز خانه رفت و نوشیدنی های خنک را از یخچال بیرون آورد. روی میز گذاشت. شمع ها را هم روشن کرد. برگه جواب مثبت آزمایش را چند بار گذاشت و برداشت. در نهایت جایش را میان جام و بشقاب نوید یافت. کارش که تمام شد، حس کرد نفسش به شمارش افتاده. در دل زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دو نفسه شدن اینطوریه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد خودش نخودی خندید. طوری جو می داد که هر کس نمی دانست فکر می کرد پا به ماه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جنین در بطنش را در آغوش کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان قربونت بره، عسلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی را عقب کشید و نشست. جفت آرنج هایش را روی میز گذاشت و چانه اش را روی دستانش تکیه داد. انگشتانش روی چانه و لبش با ریتم، ضرب گرفت. چشمانش بین شمع های آب شده و تیک تاک ساعت در گردش بود. با بلند شدن صدا، به سمت گوشی رفت و پیام را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"بعضی کار ها از شنبه درست نمی شود؛ فقط هر شنبه تمدید می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل دوست داشتنت."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز نویدِ دلتنگ شده دست به دامان پیام های عاشقانه شده بود. هورام نگاه از شمعی که تا نیمه آب شده بود گرفت و بی اختیار تایپ کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"آرزو می کنم این روزها، مستجاب نشود. دعای کسی که تو را طلب کند!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ارسالش کرد. به ثانیه نکشید که پشیمانی به سراغش آمد. هر چقدر سعی کرد جلوی پیام ارسال شده را بگیرد؛ نشد. خودش هم ندانست که چرا به یکباره متنی را در جواب به پیامش فرستاد. چند دقیقه ای گذشت؛ نوید که جوابش را نداد، دلش شور افتاد. اگر برداشت بدی می کرد چه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طول و عرض خانه را طی کرد. از زمان آنلاین شدنش چهل و پنج دقیقه ای گذشته بود و جوابش را نداده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تردید را کنار گذاشت و تماس گرفت. دوست نداشت در این شب مهم دلخوری پیش آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با در دسترس نبودنش، آهی از سر ناچاری کشید. موزاییک های کف خانه را طی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چپ به راست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راست به چپ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوید نه تماس گرفت و نه آمد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود اندیشید شاید نزد مادرش، نوبهار رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعتماد به نفسش را از دست نداد و سریعا تماس گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مامان... خالتون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هورام تویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش کمی آرام گرفت. گویا اینبار صلح برقرار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله مامان... خودمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده که این وقت شب یاد ما افتادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام حسش پرید. سعی مرد یک گوشش در باشد و یک گوشش دروازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان، نوید اون طرفا نیومده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده که آمار نوید رو از من می گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا این زن لحن نگران هورام را درک نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلاخره قالت گذاشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پوزخندش، حال هورام را بدتر کرد. با خود اندیشید چه هیزم تری به این زن فروخته ام که جوابم شده این.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان این حرف ها چیه میزنی؟ گوشی نوید در دسترس نیست و نگران شدم. فقط خواستم ببینم اونجا نیومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه والا بچه م از وقتی عروسی کرده، به لطف بعضیا دیگه سایه ش رو هم نمی بینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورام مثل همیشه مانعِ ریزش اشک هایش شد. جلوی لرزش صدایش را گرفت. بغضش را خفه کرد. اما با سوز دلش چه می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن آرامی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون مامان! ببخشید مزاحم شدم. شب خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بوق ممتد آن سمت خط، خبر از قطع شدن تماس را داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوبهار هیچ گاه دلش با نو عروسِ زیبایش شاد نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه استیصال مند و عاجزش دور تا دور خانه گشت. حالا باید چکار می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکری در سرش جرقه زد.شاید با نیما جایی رفته. دلش گرم شد. حتما همین خواهد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت یازده و بیست دقیقه شب بود. کمی تعلل کرد برای تماس. اما نوید واجب تر از هر چیزی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بَه!!!! سلام و درود بر زن داداشِ گل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیما جونی سلام... چطور مطوری داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه میشه زن داداش حالمون رو بپرسه و بد باشم. عالیم... عالی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه خبرا؟ چیکارا می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با بچه ها اومدیم دور دور. جات خالی، نمی دونی چه حالی میده. بارون زده هوا شاعرانه شده؛ راحت تر شماره می گیرن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورام صدا دار خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیری نیما!!! حتما این شوهر بدبخت من رو هم با خودت بردی؟ نمیگی من حساسم رو آقامون؟!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کی رو میگی هورام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نوید دیگه! مگه من چند تا شوهر دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما بلند و مردانه خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا شاکی میشی آخه عزیزم؟ تعجب کردم خوب. من با رفیقام اومدم. اون شوهر خسیست اگر هایلوکس به اون نازی رو یکی دو بار قرض بده به ما، حتما می برمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هایلوکس رو ول کن نیما. نوید پیشت هست یا نه؟!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نیما جدی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه! نوید پیش من چیکار می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واای!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیما، نوید گوشیش در دسترس نیست. قرار بود نه خونه باشه. دارم می میرم از استرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی چی که گوشیش در دسترس نیست؟ مگه کجا رفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داستان یخ زده اش روی پیشانی اش نشست. ضعف داشت و نمی توانست روی پا بند شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه نیما! صحبت که کردیم گفت داره میاد خونه. گفت خیابونا قفل شده و تو ترافیک گیر کرده. اگر پیاده ام میوند تا الان باید می رسید. ساعت نزدیک دوازده ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس به جان نیما آمد. نوید برای خانه آمدن بال بال می زد. محال بود جایی رفته باشد. حتما مشکلی پیش آمده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین هورام. گوش کن ببین چی می گم. بمون خونه و از جات جُم نخور. در رو هم قفل کن. من راه افتادم سمت خونتون. دارم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل هورام جمع شد. حس کرد بی دلیل تپش قلبش بالا رفت. آرام زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو نگران نباش. ده دقیقه دیگه میرسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ کس حدسش را هم نمی زد که در همین ده دقیقا ممکن است چه خبرهایی بشنوند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورام خواست بگوید، "من مهم نیستم. تو فقط نوید را برایم پیدا کن" اما صدایی از گلویش خارج نشد. شمع هایش آب شده و از شمعدان های کریستالش بیرون ریخته بود. میزِ چوبی اعلایش پارافینی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر ثانیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دقیقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد می شد به جانش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"من که هیچ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببین نبودت چه بلایی بر آسمان آورده که اینطور می بارد."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خبری از نوید نبود. دلش سیر و سرکه را نیز گذرانده بود. اول هفته ی به این نحسی... هوووف!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پی در پی زنگ واحد دلش را زیر و رو کرد. خودش هم نفهمید که با چه سرعتی تن مشتاقش را به امید دیدن یار همیشگی اش به در رساند. نگاه پر خون نیما بی اختیار روی صورت و ناز و دوست داشتنی هورام ثابت ماند. حال نیما خوب نبود. اصلا خوب نبود. نگاهش از صورت دخترک پایین آمد. هورام ناموس برادرش بود. خواهرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک یادش رفته بود که با چه سر و وضعی ظاهر شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از نیمه شب هم گذشته بود. باز هم هیچ خبری نشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خبری نشد نیما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما با چانه ای چسبیده به سینه؛ پنجه در موهایش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هورام آماده شو باید بریم جایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هورام تکیه گاه درب خانه شد. دلش گواه خبر های بدی را می داد. صدایش بی اختیار بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو رو خدا نیما... چی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه نیما بالا نیامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط حاضر شو. پایین منتظرت هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت و رفت. بی آنکه بداند همین چند کلمه چه وحشیانه قصد جان هورام را کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم دست ترین مانتو و شال را از کمد برداشت و تن کرد. حواسش نبود هوای دلش و آسمان ابریست؛ هوا سرد شده. حواسش نبود که شاید در اعماق وجودش، کسی سردش شود. فقط با همان لباس حریر چاک دار، پایین رفت و در ماشین جای گرفت. نگاهش مدام زوم نیما بود. لعنتی حرف نمی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس، استرس، دلنگرانی، عصبانیت، همه دست در دست هم داده بودند تا از زندگی ساقط اش کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا نمیگی کجا داریم میریم. لااقل یه چیزی بگو تا دلم آروم شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت و صدای شرشرِ باران...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت و صدای نفس های سنگین نیما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت و صدای سابیده شدن دندان هایش به روی هم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز هم سکوت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم تنه اش را کامل به سمت چپ چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه نمی شنوی چی میگم نیما؟ کجا داریم میریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که حواسش به رانندگی اش بود؛ نیم نگاهى به هورام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان می رسیم. خودمم دقیقا نمی دونم چی شده. تو فقط دعا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعا کند؟! دعا برای چی ؟! برای چه کسی؟! چه اتفاقی داشت می افتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلب هورام محکم تر کوبید. لحظات خوبی در پیش نداشت، خودش هم می دانست. دیگر توجهی به نیما نکرد. حالِ پریشان و پی در پی دست بر سر و صورت کشیدن های نیما نشانه ی خوبی نبود. با توقف ماشین، سرش بالا آمد. نگاهش به دنبال نامی آشنا گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پیاده شو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف پیاده شد. دیگر هیچ نمی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا دنبالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانِ نم نم نوازشگرانه تا کنار لبش سر خورد و بعد چکه کرد روی زمین. لبه ی حریرِ پیراهنش را کمی بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا را شکر که همه جا در این ساعت خلوت و کم تردد بود. هیچ دلش نمی خواست با این پوشش دردسر درست کند. با هر قدم لباسش خیس تر و گِلی تر از قبل می شد. کمی جلوتر، نیما ایستاد. هورام نیز به طبع از او متوقف شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همین جاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه هورام سراسر پرسش شد. منظورش دقیقا کجا بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی همین جاست؟! چرا انقدر گنگ حرف می زنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما کمی تعلل کرد، سپس روی پاشنه ی پا چرخید. دستانش با مکث شانه های هورام را گرفت. آنقدر آشفته حال بود که خودش بیشتر از هر کسِ دیگری نیاز به دلداری داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین هورام... دروغ چرا، من خودم هم نمیدونم چی شده. چون آخرین نفر من با نوید تماس گرفتم؛ بهم زنگ زدن و گفتن بیام اینجا. دیدم خیلی نگرانی دلم نیومد بهت نگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی عمیق کشید. گویی میخواست کلمات را در ذهنش ردیف کند و بعد بیان کند. شانه هایش را فشرد و فشاری خفیف آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو عزیز دردونه مونی آبجی. اولین عروس خونه که جایگاهش با هیچ کس قابل قیاس نیست. امیدوارم چیزایی که میشنویم انقدر ها هم بد نباشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه چیزی باعث از بین رفتن جایگاهم میخواد بشه که اینطوری داری آماده م میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هورام خودش هم نفهمید چه گفت. چشم بست. لرزی به جانش افتاد. بعد از دقایقی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا باید بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما با دست به چند متر جلوتر اشاره کرد. هورام رد دستش را گرفت. چیزی به سکته کردنش نمانده بود. باورش سخت بود. چند بار در دل هجی کرد. در دل آرزو کرد که ای کاش اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشت. بینی اش چین خورد و چشمانش را نم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت زده لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیمارستان!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم های بلند و محکمش، پله ها را یکی در میان طی کرد. کیسه قرص ها را در دستش فشرد. نگاهی به بخش انداخت. سپس نفسی چاق کرد و به سمت ایستگاه پرستاری رفت. دستی به لباس هاش کشید؛ و بعد موهایش با دست عقب داد. جلوتر رفت. چشمانش کمی هرز چرخید. درست رو به روی پرستار جوان و خوش سیما که نگاهش را به مانیتور دوخته بود، ایستاد. آرنجش را روی پیش خوان گذاشت و آرام با کف دست روی سنگ مرمر سرد کوبید. سر دخترک بالا آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را کمی تنگ کرد. با خیرگی نگاه پرستار، خنده ی دندان نمایش شیطانی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار اخمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش یک وری شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخم نکن؛ خوردنی میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک از صراحت و بی پروایی دامون شوکه شد. از فرط عصبانیت از جا برخاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرما بیرون آقا. بفرما تا حراست رو خبر نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون دست هایش را به نشانه ی تسلیم شدن بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا خشونت خانم پرستار؟ اومدم حال برادرم رو بپرسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک که موظف به پاسخ گویی بود، سرجایش نشست و سعی کرد لرزش حاصل از عصبانیت صدایش را کنترل کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوچیکه شما... دامون هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خشمگین پرستار جایی برای مزه پرانی بیشتر نگذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دانیال ایراندوست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون نگاه کردن به دامون جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وضعیتش مثل سابق هست. فقط روز به روز وخامت حالشون بیشتر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دکتر گلستانی امروز سر زدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله. اما از دست دکتر فعلا کاری بر نمیاد. برادر شما نیاز به یک قلب جدید داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنت نگاه دامون خوابید. آرام "ممنونمی" زمزمه کرد و به سوی اتاق دانیال رفت. داریوش کنار تختِ دانیال ایستاده و خیره ی او بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام بر پدر گرام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش به سمت صدا برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجایی تو پدر سوخته؟ چرا انقدر دیر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیسه ی حاویِ دارو ها را آورد بالا و تکانی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنبال اینا بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودت رو رنگ کن بچه! از صبح واسه همین دو تا قرص رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای بابا.. چرا می زنی؟ واسه همین دو تا قرصِ کمیاب، سیزده آبان و بیست ونه فروردین سر زدم. هیچ جا نداشت. آخرش رفتم از هلال احمر گرفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ی داریوش گرفته تر از قبل شد. بعد از سکوتی طولانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستت درد نکنه پسر. تو پیش دانیال باش تا من برم این قرص ها رو به دکترش نشون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون خواست بگوید "حال دانیال فقط با یک قلب درست می شود" اما زبان به دهان گرفت. دست داریوش برای گرفتن کیسه بالا آمد. بعد از گرفتن دارو ها از دامون، با سری خمیده از اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون لبخندی چاشنی چهره اش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حال داش دانیِ ما چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال آرام چشم بست؛ یعنی که خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون با بی ملاحظگی تمام، گوشه ای از تخت نشست. تخت کمی تکان خورد و قیژ صدا داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دانیال خدا لعنتت کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان بی حال دانیال گرد شد. دامون تک خنده ای کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ناموسا علافمون کردی بخاطر دوتا قرص. اگر بدونی امروزی با چه دافی رو به رو شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت شست و اشاره را به هم نزدیک کرد و چسباند به دهانش و ماچی صدا دار به هوا فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هوم!!!! هلو بود هلو. به مرگ خودت نباشه، به مرگ خودم فرشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال از هیز بازی همیشگیِ برادرش خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نخند داداچ! اگر می دیدیش با همین قلبِ ناقصت واسه جلب توجه ش، وسط خیابون جفتک پشتک می نداختی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی دانیال صدا دار شد. ماسک اکسیژنش را برداشت و همراه با سرفه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محو... شی... دامون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه هایش اجازه بیشتر حرف زدن را نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خفه نشی بابا. از الان بهت بگما دختر رو یه بار دیگه ببینم؛ مخش رو زدم. فقط مالِ خودم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما که... بخیل نیستیم... مال خودت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جونِ داداش خیلی ملوس بود. فقط فکر کنم یکم شیش و هشت می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان دانیال سوالی شد. دامون باز خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یکم گیج می زد. منم که شیش و هشت پسند... اصلا دختر گیجش خوبه دیگه. باید بشینی و به گیج بازی هاش بخندی. زرنگ که باشه دمار از روزگارت در میاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش به حرف خودش و افکار پلیدش، باز خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون حس کرد حال برادرش عوض شد. نگران شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال سرش را به چپ و راست تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که سعی می کرد حالش را خوب جلوه دهد؛ زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من مامانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به ریش نداشته اش کشید و با لحن شوخی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جون داداچ من مامانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال بی حوصله چشم بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون خم شد روی صورتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان چی دانیال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان رو می خوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه دامون را غم فرا گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را روى شانه ى دانيال گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بذار حالت يكم بهتر شه، خودم ميبرمت پيش مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما دو تا هيچ معلومِ چى ميگيد؟! صداتون كل بخش رو برداشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه هر دو برادر به سمت داريوش چرخيد. دانيال ماسك اكسيژنش را دوباره به دهان زد. دامون جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يه حرفِ خصوصى و برادرانه!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يعنى ما كشك؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يه جورايى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داريوش نخواست كه كشش دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دامون بابا! من امشب بايد به حساب و كتاب هاى مغازه برسم. امشب رو تو بمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مى مونم، فقط منم چند جا بايد سر بزنم، كارم واجبه! بعد برم خونه يه دوش بگيرم ساعت هشت نه ميام كه پست رو تحويل بگيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هر جا ميرى برو فقط شر به پا نكن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه شرى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودت بهتر ميدونى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من روحم هم خبر نداره. شما خودت دارى ميبرى و ميدوزى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ننه من غريبن بازى در نيار. انقدر تن مادرت رو نلرزون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت هاى دامون در هم گره خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه حاجى، هر چى تو بگى! اصلا حرف حرف تو. منم آسه ميرم و آسه ميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره اش را بالا آورد و گرفت رو به صورت داريوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما يادت نره كه تو مامان زرى رو دق دادى. كثافت كارى هاى تو باعث شد من بيست و هفت سال بى مادر بزرگ شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد دستش را بصورت سلام نظامى كنار شقيقه اش گذاشت وبا پوزخندى ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عزت زياد حاجى!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام تنش از فشار حرف هاى گفته و شنيده شده لرزيد. ديگر اينجا، آن هم در كنار اين مرد جايى نداشت. فقط منتظر بود تا حال دانيال بهتر شود؛ بعد دست برادرش را بگيرد و برود هر جايى به دور از ايران! خودش هم ندانست چرا، اما گوشى را از جيبش در آورد و به سارا پيام داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هر جا هستى تا نيم ساعت ديگه خونه باش دارم ميام!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسالش كرد و در دل افزود: "واى به حالت اگر آماده نباشى"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهانه ى خوبى براى خالى كردن دق و دلى اش بود. از محوطه بيمارستان خارج شد. سوئيچش را چند بار در دست چرخاند، و سپس با ژست خاص خودش تَرك موتورِ هزارش شد. به سمت تهران پارس حركت كرد. به دليل شرايط خاص و غير قانونى بودن موتورش، مجبور بود كه از كوچه پس كوچه هاى خلوت و كم تردد عبور و مرور كند. سرعتش از سرعت مطمئنه بالا تَر رفت. بايد دلى از عزا در مى آورد. اگر سارا را نمى ديد اخلاق سگش تا آخر هفته همين بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از يك ساعت، جلوى درب واحد ايستاده بود. دستش را تكيه چهارچوب در كرد و زنگ را با حرص فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زنگ سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداى سارا بود كه از داخل خانه به گوشش رسيد. آرام رمزمه كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زود باش دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا آرام و طمانينه در را باز كرد. چشمانِ دامون ستاره باران شد. برق شهوت در چشمانِ همچون شبش بيداد مى كرد. اندام سارا در آن لباس خواب كاملا حريرِ مشكى رنگ، نمايان بود. دامون دستش را برداشت و سوتى زِد. لبخندش دندان نما شد و پشت بندش "جون" غليظ و كشدارى گفت. داخل شد و با پايش در را محكم بست. سوئيچش را روى كانتر آشپزخانه كه نزديك در ورودى بود انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگ انداخت به دور كمرباريك سارا. نگاهش روى موهاى بلوندش ثابت ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_موهات رو چرا رنگ كردى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با ناز موهايش را عقب فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واسه تنوع!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروانِ دامون در هم گره خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه بهت نگفتم از زناى مو بلوند خوشم نمياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب و لوچه ى سارا آويزان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه ى مردا موى بلوند دوست دارند؛ فكر مى كردم دوست داشته باشى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد سريع سرش را كج كرد. دامون آرام زمزمه كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه با چند نفر بودى كه علايق همه شون رو مى دونى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا دستانش را دور گردن دامون حلقه كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دامون چى دارى پچ پچ مى كنى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون چشم دوخت به حركت لبان زرشكى اش. قدرت منصرف شدن از چيدنش را نداشت. دلش كسى مثل او را خواست. عشقى خاص و آتشين. دلش خواست كسى باشد كه شُب و روز مراقبش باشد تا مبادا دست هرزى نزديكش شود. دلش تكيه گاهى هميشگى مثل آن دختر چشم رنگى را خواست كه تا ابد مال خودش باشد. خسته بود از پرش هاى شاخه به شاخه اش. ديگر وقتِ سُكنا گزينى بود. وقت خانه اى گرم و چايى هميشه تازه دم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بريم اتاق؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند سارا با افكار دخترانه اش عميق تَر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه زود دلتنگ شدى دامون. پنجشنبه اينجا بودى!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگر ناراحتى برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لوس نشو دامون تعجب كردم كه بعد دو روز دلت هوامو كرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دامون نرم وسوسه انگيز قوس كمرش را بالا و پايين كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عادت كن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا متعجب پرسيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به چى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداى دامون سرد و خشم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به بود و نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستان سارا، سر دامون را نزديك تَر آورد و پيشانى اش را چسباند به پيشانى دامون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هزار بار گفتم. بازم ميگم كه بشه هزار و يك بار! حرف از هر چى مى زنى بزن. ولى حرفى از رف...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرم گرم نفس هاى دامون روى گردنش نشست و حرفش را ناتمام گذاشت. چقدر سارا اين عطش بى پايانش را دوست داشت. دامون از آرام بودن سارا استفاده كرد و حريصانه تَر پيش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دامون آمون بده برسيم اتاق، سرپا كه نمى شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانِ خمارش را به نگاه مشتاق سارا دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به من باشه سر پا هم كارم رو راه ميندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا باز خنديد و پشت به دامون راه افتاد. دستان دامون از پشت دور شكمش پيچيد. با ورود به اتاق، سارا رو به دامون و پشت به تخت ايستاد. دامون با ديدن نگاه مشتاق سارا چشمكى زد و بليزش را از تن در آورد. سارا لبخندى زد و شيطان نفر سومِ جمعشان شد........!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يك دستش زير سرش و نگاهش به سقف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دامون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستان ظريف سارا با آن ناخن خوش طرحِ زرشكى اش سينه اش را نوازش كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خيلى دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مى دونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترك نيم خير شد و نگاهش را به صورت دامون دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ميشه يه بار هم تو بگى. تو هيچ وقت نمى گى دوسم دارى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چون نيازى نمى بينم به گفتمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما من نياز دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مهم نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت كم جان سارا به سينه اش كوبيده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خيلى مسخره اى تو! بعضى وقتا حس مى كنم از سنگى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ميدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اَه... تمومش كن دامون، با اين ميدونم ميدونم هات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گفته بودم بعضى وقتا حالم از اين بچه بازى هات به هم مى خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه بازى... بچه بازى... كجاى دنيا اسم عشق و دوست داشتن وا بچه بازى مى گذاشتند. چشمان سارا پر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من رو هم خيلى از كاراى تو اذيتم مى كنه. من اصلا واست مهم هستم؟ تا به حال به فكر من بودى؟ تو فقط هر وقت كه نياز داشتى من رو ديدى. ما الان يك سالِ كه با ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شِر و وِر نباف واسم. سرم درد مى كنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نوبت من كه ميشه هر چى درد دارى نمايان مى شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون به يكباره نيم خيز شد و سارا از ترس جيغى خفيف كشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داشتى نطق مى كردى؟! چى شد... لال شدى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من... آع... اعصابم... خورد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جدى؟ مگه تو اعصابم دارى؟ واسه من آدم شدى تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_درست حرف بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_درست حرف نزنم چيكار مى خواى كنى دختره ى هرجايى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلب دخترك هزار تكه شد. از ترس تكيه زد به تاج تخت. خودش هم ندانست چگونه اما براى جمع كردن قلب تكه تكه اش، كمى جسارت خرج كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دامون يادت نره كه خيلى شب ها و خيلى روز هات رو تو بغل همين هرجايى گذروندى. يادت نره كه آدما هم سطح هاى خودشون رو انتخاب مى كنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سپس ابرويى بالا انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-و انتخاب تو من بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عربده ى دامون كَر كننده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خفه شو سارا. خفه شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا من خفه نشم چيكار ميخواى بكنى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت دامون آباژور سفيد طلايى اش را شكست. چشمانش را كمى تنگ تَر كرد نزديك سارا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از يه ج....ه كه بيشتر از اين نميشه انتظار داشت، ميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا زبانش انقدر تيز شده بود و انقدر زخم مى زد. سارا فرياد زِد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من هرزه نبودم دامون. من اولين بارم با تو بود. تو آزم خواستى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه اسلحه رو سرت گذاشتم؟ من خواستم تو هم قبول كردى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترك سوخت و آتش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما قول و قرار داشتيم. قرار بود زندگيمون رو اون ورِ آب بسازيم. من به تو اعتماد كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زر نزن بابا. مگه مغز خَر خوردم كه تو رو هم ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سارا با چشمانى اشكى خشكش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يعنى چى؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_يعنى اينكه ايستگاه شدى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستان سردش بالا آمد و صورت دامون را در بر گرفت. ناباورانه لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دامون!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون بلند شد تا لباس هايش را تن كند. دست دخترك در هوا معلق ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دامون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دامون و درد. دامون و كوفت. فكر كن دامون مرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا من چيكار كنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من چه بدونم؟ من همينطوريش كلى گير و داد دارم. حالا بشينم غصه ى تو رو هم بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من فكر كردم ما سهم هميم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اشتباه فكر كردى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من فكر كردم عاشقمى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عشق؟!؟؟ ديديش سلام ما رو هم برسون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ديگه نمى شناسمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانيت دستش را در هوا تكان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من خودم هم، خودم رو نمى شناسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون قصد رفتن كرد و از اتاق خارج شد. دختركِ عريان، ملحفه را دور خودش پيچيد و به دنبالش راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دامون صبر كن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتى از دامون واكنشى نديد؛ قدم هايش را تند تَر كرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه نمى شنوى چى ميگم؟ وايسا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دامون با مكث ايستاد. قفسه ى سينه ى دخترك از فرط استرس و هيجان، به شدت بالا و پايين مى شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بنال سارا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نرو دامون. سر شام با هم مفصل حرف مى زنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دامون طلبكارانه صورتش را نشانه گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_كجايى عمو؟ من ميگم نرِ تو ميگى بدوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كف دستانش را تحقير آميز به هم كوبيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آرام

    ۱۷ ساله 00

    خیلی قشنگ و غمگین بود 🥺🥺🥺

    ۲ هفته پیش
  • دلوین

    ۲۵ ساله 00

    زیبا بود❤️

    ۳ ماه پیش
  • Reyhaneh

    ۱۸ ساله 00

    واقعا رمان خیلی قشنگ و عاشقانه ای بود از نویسنده اش واقعا ممنونم🙏🏻🌹🙏🏻

    ۴ ماه پیش
  • خاطره

    00

    این رمان ادمو جذب می کنه معلومه که رمان خوبیه من از رمانی که لفظ قلم باشه خوشم نمیاد ولی وقتی این رمان و باز کردم منو جذب کرد

    ۴ ماه پیش
  • هیچ

    ۱۷ ساله 00

    من پارت یکو شروع کردم به خوندن نمیدونم حالا شاید سلیقه ای باشه ولی من خوشم از لحن نوشتنش نیومد کاری با موضوع رمان هم ندارم ولی این لحن نوشتن باعث گیجی میشد شاید واسه من این طور بوده

    ۶ ماه پیش
  • ازیتا

    00

    بسیار زیبا ودوست داشتنی بود وهستش ممنون از قلم زیبا ودلنشین نویسنده ی ان

    ۶ ماه پیش
  • دختر پاییز

    00

    دوستان میشه لطف کنید چند تا نویسنده نام ببرید که قلم خوب و قوی داشته باشن؟

    ۷ ماه پیش
  • محمدی

    ۳۵ ساله 00

    قشنگ و بروز بود

    ۸ ماه پیش
  • ناهید

    ۵۹ ساله 00

    داستان قشنگ و جالب بود.ممنون از نویسنده محترم

    ۸ ماه پیش
  • فهیمه

    00

    رمان خوبی بود مخصوصا آخرش از نویسنده ممنونم

    ۹ ماه پیش
  • بهار

    ۲۳ ساله 00

    موضوع رمان خوبه بدک نیست... ولی کاش رو علائم نگارشی بیشتر کارمیکردید

    ۱۱ ماه پیش
  • الهام

    00

    خیلی ناراحت کننده بود اولش ولی عالی تموم شد. احسنت به قلمتوت

    ۱ سال پیش
  • سما

    ۲۴ ساله 02

    بد نیست. دوستان خیلی سریع عاشق و فارغ میشن. به سرعت نوور. قسمت اخر رو هم که کمی اب بسته شد. سریع تموم شد.

    ۱ سال پیش
  • سحر ۳۴

    00

    خوب بود

    ۲ سال پیش
  • رومانی

    10

    خیلی رمان قشنگی بود😍😍

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.