رمان بغض پاییز به قلم ساناز رمضانی
پسرک دل بست به تیلههاى آبى چشمانش… دلش لرزید و ویران شد. دخترک روحش میان قبرستان دفن شد و جسمش در کنار دیگرى، با جنینى در بطن!
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۶ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
پسرك دل بست به تيلههاى آبى چشمانش…
دلش لرزيد و ويران شد.
دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!
مقدمه:
روا بود که چنین،
بی حساب دل ببری...؟
بودنم به بودنت خوش بود!
حالا که نیستی...!
چه کنم...؟!؟
فصل اول
مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش!
باورِ جواب آزمایش برایش سخت بود. خیلی سخت. لبان خشک شده و رنگ پریده اش را برای خروج اصوات، فاصله داد. بعد از تلاشی مضاعف و جان کندنی فراوان، زیر لب تشکری کرد و بیرون آمد.
با ریزش اولین باران پاییزی، دلش ضعف رفت. لحظه ای دلش سراسر حسرت شد. ای کاش پدر و مادرش بودند و در این لحظات همراهی اش می کردند. غرق در افکارش بود که با برخوردن به جسمی، شانه ی سمت راستش عقب رفت. تعادلش را از دست داد و بر روی زمین افتاد. به طور غریزی کف دستانش را حائل بدنش کرد تا صدمه ای نبیند.
_آخ...!!!
دستان و زانو هایش شروع به سوزش کرد.
_حالتون خوبه خانم؟
نگاهش اول به جین گلی و پاره شده اش افتاد و بعد چشمان خاص و قامت مردی که تا کمر خم شده! ابروهایش در هم گره خورد، با همان اخم خواست بلند شود که دستی بازویش را گرفت و کمکش کرد. دستش را با حرص از دست مرد خارج کرد.
_ولم کنین!
موهای بور و بلندش را با آن دستان زیبا و ناخن های طراحی شده اش پشت گوش فرستاد. بی آنکه حواسش به یک جفت، چشم هیز باشد.
_من واقعا معذرت میخوام. قصدی نداشتم. عجله داشتم و شما رو ندیدم.
از پر حرفی و سریع حرف زدن مرد حرصش در آمد و كفرى شد. كوتاه جواب داد:
_اشکالی نداره آقا!
مرد دستش را به نشانه ی احترام روی سینه اش گذاشت. تصمیمش مخ زنی بود، اما نمی دانست که به کاهدون زده است.
_بازم عذر می خوام. برادرم وضعیتش اورژانسیِ و قلبش مشکل داره، هر چه سریعتر باید پیوند...
_گفتم که ایرادی نداره، خدا به برادرتون هم رحم کنه و شفاش بده!
پسرک در دل سوت بلند و بالایی برای اخم جا خوش کرده میان ابروهایش و چشمان زیبایش زد.
با شدت گرفتن باران شالش را جلو تر کشید و راهش را به سمت خانه پیش گرفت. هيچ حوصله ی مزاحم های خیابانی را نداشت، تا چند ساعت دیگر نویدِ عزیزش می آمد خانه و او هنوز هیچ کاری انجام نداده بود.
با یاد آوری خرید های نکرده اش، نبش خیابان ایستاد تا تاکسی ای بگیرد. دعا دعا می کرد راننده ی بی ملاحظه ای پیدا نشود تا بیش از این کارش را سخت تر کند. لباس هایش به اندازه کافی خیس و گلی شده بود به لطف آقای وراج!!!!
آب از موهایش چکه می کرد. حوله اش را باز کرد و رو به آینه ایستاد. شکم تخت و عضلانی اش را چند بار از نظر گذراند. کمی چپ و راست شد و سپس به نیمرخ شد. هیچ برامدگی نداشت. پنج هفته را گذرانده بود و هیچ علائمی مشاهده نکرده بود، جز همان عقب افتادن عادتش. اصلا فکرش را هم نکرده بود که ممکن است همچین اتفاقی بی افتد.
سه سال از زندگی مشترکش گذشته بود و حالا، با آمدن این موجود دوست داشتنی حال و هوایش کُن فَیکون شده بود. باران خوش یُمن و پر روزی را از خوش قدم بودنِ حضور جنین در بطنش می دانست. از آینه دل کند و به سمت لباس هایش رفت. حوله را روی تخت انداخت. پیراهن حلقه ای و حریری که نوید ماه پیش از ترکیه برایش آورده بود را تن کرد. بالا تنه ی لباس فیت تنش مانده بود. زیر سینه هایش کاملا تنگ شده بود و از آنجا به بعد دامنش به صورت آزاد تمام قد، هیکلش را در بر گرفته بود. کمی لرزش گرفت و دست روی بازو های ظریف و در حین حال عضلانی اش کشید.
"این پاییز سرد...
خیلی چیز ها با خودش می آورد، و خیلی چیز ها می برد.
از این پاییز باید ترسید!!!!"
یادش آمد چیزی مهم تر از لرزیدن تنش هم هست. دستانش سر خورد و بی اختیار نشست روی شکم شش تکه اش!
لبخندی کنج لب هایش رویید.
امشب را باید جشنی مفصل و دو نفره می گرفتند. موهایی را که بلندی اش تا باسنش می رسید را خشک کرد و سپس آزاد رها کرد. نوید عاشق همین موهای بلندش شده بود. برای هر بار زدنِ نوک موهایش هم مکافات داشت. هر جور شده نوید را باید راضی می کرد برای کوتاه کردنش وگرنه تا چند هفته ای دلخور می ماند. بس که تعصب داشت پسرک!
به مژه هایش با دست و دلبازی ریمل زد. حالا چشمانش روشن تر و زیبا تر از هر زمان دیگری به چشم می آمد. رژ قهوه ای رنگی هم به لبانش زد. چند باری عقب و جلو شد و خودش را با دقت نگاه کرد. از خودش راضی بود.
دوباره دستی به سر و صورتش کشید. از فکر و خیال در آمد و به سمت آشپزخانه رفت. گلدان کریستالِ حاوی اُرکیده های مورد علاقه نوید را وسط میز گذاشت، در دو راس میز هم شمعدانی ها را قرار داد. این میز هم کم کم، رنگ و روی خانواده ای شلوغ و شیطنت های بچه خواهد دید!
انواع سالاد و ژله های زیبایش و سیر ترشی که نوید برایش هلاک بود را هم چید.
همین یک ساعت پیش که تماس گرفته بود، نوید گفته بود که بی برو و برگرد ساعت نه خانه خواهد بود. مثل همیشه کلی هم قربان صدقه اش رفته بود و هورام فقط لبخند زده بود. در نهایت دلش طاقت نیاورد و فقط گفت که سریعتر بیاید که سوپرایز خوبی دارد.
در مقابل سوال و جواب های نوید هم، لام تا کام حرفی نزده بود. فقط گفته بود که بیاید و همین نوید را حریص تر کرده بود برای رسیدن به خانه! نوید از هر خوشی میزد تا در خانه، کنار هورام باشد.
زندگی هورام تعریف چندانی نداشت. زندگی بچه ای یتیما جز آه و ناله چه میخواست داشته باشد. اما با آمدن نوید زندگی بی سر و سامانش حسابی رنگ و بو گرفته بود. هر دو بی نهایت شیطان بودند و همه جور آتیشی سوزانده بودند.
نه هورام از آن دختر های چشم و گوش بسته بود و نه نوید آدمِ بندِ زن و خانواده! اما برخلاف تصور همه خیلی خوب با هم مَچ شده بودند.
تنها سختی زندگی شان نبود پدر و مادر هورام بود که همین باعث زخم زبان نوبهار و مخالفت هایش شده بود. نیکتا هم به طبع از مادرش روی خوشی به هورام نشان نمی داد.
با تمام این ها نوید، مرد و مردانه جلوی همه ایستاد و گفت که چه بخواهید و چه نخواهید، هوارم مال من است. همین محکم ایستادن دهان خیلی ها را بست. هوارم هم در زنانگی کم نگذاشت. هر چه را که داشت و نداشت به پای نوید ریخت. تمام دنیایش همین مرد بود. فقط نوید!!!
هورام چرخی دیگر زد. ساعت نه شد و نوید نیامد. تلفن را برداشت و تماس گرفت. نوید از این بد قولی ها نمی کرد. یا زمان دقیقی برای آمدنش تعیین نمی کرد یا اگر تعیین می کرد، محال بود دیر تر از آن زمان بیاید.
هورام نشسته روی مبل، گوشی را در دست گرفته بود و منتظر به اتمام رسیدن بوق های پشت خط بود.
_جانم هورام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"صدایت به پاییز رفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چه می گویی دلم می ریزد"*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جواب دادن نوید سریعا ایستاد. لبه ی بلند پیراهنش را گرفت تا زیر پایش گیر نکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوید!!! عزیزم کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هورام جان من تو تاکسی هستم. دارم میام خونه ولی بارون زده و خیابونا قفل شده. همه جا ترافیکه قربونت برم. شرمنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورام بی اختیار از تنهایی اش، دلش فشرده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دشمنت شرمنده! ولی تو رو خدا زود تر بیا. من خیلی وقته منظرت هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ای کاش هیچ وقت این حرف را به زبان نمی آورد. ای کاش زبانش لال می شد. اگر می دانست چه اتفاقی پشت بند این حرف است، زبان به دهان می گرفت و لال می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید نگران شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هورام جان چیزی شده؟!؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورام هل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه... نه بخدا! فقط دوست داشتم زود تر بیای. همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جواب آزمایشت رو گرفتی؟ دکترت چی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری برگه آزمایش، لپانش گلگون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره نفسم گرفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نوید نگران تر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خُب... پس چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورام سکوت پیشه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا چیزی نمیگی؟ نکنه چیزی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوید جان آروم باش. نگرانیت برای چیه زندگیم! من که گفتم چیز خاصی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه!!!! من میدونم. حتما نمی خوای من نگران شم. بمون خونه الان زنگ میزنم نیما بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه! نیما نه! با این سر و وضعش، آمدن نیما درست نبود. اصلا محیط خانه جای نیما نبود. نباید برنامه امشب خراب میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوید جان نیاز نیست به نیما بگی. بیای خونه همه چیز رو برات کامل توضیح میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مطمئن باشم!؟ جانِ نوید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به مرگ خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اعتراض نوید در آمد. چرا دخترک نمی فهمید هر بار اینطور صحبت می کرد، بند دلِ نوید پاره می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوست ندارم جونت رو قسم بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقند در دل دخترک آب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم!! اصلا هر چی آقامون بگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونی که اون آقا همه جوره فداته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوارم نخودی خندید و چال گونه اش نمایان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون جوری نخند دلم آب شد. پیشم نیستی و نمیتونم ببینمت. حسودیم میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورام ایستاده شروع به تاب دادن لباسش کرد. دخترک یادش رفته بود بیست و سه سالش هست و حالا مادر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس زود بیا که ببینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید با شیطنت ذاتی اش، چشم کشداری گفت و تماس را قطع کرد. هورام گوشی را گوشه انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آشپز خانه رفت و نوشیدنی های خنک را از یخچال بیرون آورد. روی میز گذاشت. شمع ها را هم روشن کرد. برگه جواب مثبت آزمایش را چند بار گذاشت و برداشت. در نهایت جایش را میان جام و بشقاب نوید یافت. کارش که تمام شد، حس کرد نفسش به شمارش افتاده. در دل زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دو نفسه شدن اینطوریه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد خودش نخودی خندید. طوری جو می داد که هر کس نمی دانست فکر می کرد پا به ماه ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنین در بطنش را در آغوش کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان قربونت بره، عسلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی را عقب کشید و نشست. جفت آرنج هایش را روی میز گذاشت و چانه اش را روی دستانش تکیه داد. انگشتانش روی چانه و لبش با ریتم، ضرب گرفت. چشمانش بین شمع های آب شده و تیک تاک ساعت در گردش بود. با بلند شدن صدا، به سمت گوشی رفت و پیام را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_"بعضی کار ها از شنبه درست نمی شود؛ فقط هر شنبه تمدید می شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل دوست داشتنت."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز نویدِ دلتنگ شده دست به دامان پیام های عاشقانه شده بود. هورام نگاه از شمعی که تا نیمه آب شده بود گرفت و بی اختیار تایپ کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_"آرزو می کنم این روزها، مستجاب نشود. دعای کسی که تو را طلب کند!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ارسالش کرد. به ثانیه نکشید که پشیمانی به سراغش آمد. هر چقدر سعی کرد جلوی پیام ارسال شده را بگیرد؛ نشد. خودش هم ندانست که چرا به یکباره متنی را در جواب به پیامش فرستاد. چند دقیقه ای گذشت؛ نوید که جوابش را نداد، دلش شور افتاد. اگر برداشت بدی می کرد چه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطول و عرض خانه را طی کرد. از زمان آنلاین شدنش چهل و پنج دقیقه ای گذشته بود و جوابش را نداده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتردید را کنار گذاشت و تماس گرفت. دوست نداشت در این شب مهم دلخوری پیش آید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا در دسترس نبودنش، آهی از سر ناچاری کشید. موزاییک های کف خانه را طی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چپ به راست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز راست به چپ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوید نه تماس گرفت و نه آمد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خود اندیشید شاید نزد مادرش، نوبهار رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتماد به نفسش را از دست نداد و سریعا تماس گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام مامان... خالتون خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هورام تویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش کمی آرام گرفت. گویا اینبار صلح برقرار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله مامان... خودمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده که این وقت شب یاد ما افتادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حسش پرید. سعی مرد یک گوشش در باشد و یک گوشش دروازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان، نوید اون طرفا نیومده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده که آمار نوید رو از من می گیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این زن لحن نگران هورام را درک نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بلاخره قالت گذاشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پوزخندش، حال هورام را بدتر کرد. با خود اندیشید چه هیزم تری به این زن فروخته ام که جوابم شده این.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان این حرف ها چیه میزنی؟ گوشی نوید در دسترس نیست و نگران شدم. فقط خواستم ببینم اونجا نیومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه والا بچه م از وقتی عروسی کرده، به لطف بعضیا دیگه سایه ش رو هم نمی بینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورام مثل همیشه مانعِ ریزش اشک هایش شد. جلوی لرزش صدایش را گرفت. بغضش را خفه کرد. اما با سوز دلش چه می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن آرامی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون مامان! ببخشید مزاحم شدم. شب خوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بوق ممتد آن سمت خط، خبر از قطع شدن تماس را داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوبهار هیچ گاه دلش با نو عروسِ زیبایش شاد نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه استیصال مند و عاجزش دور تا دور خانه گشت. حالا باید چکار می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکری در سرش جرقه زد.شاید با نیما جایی رفته. دلش گرم شد. حتما همین خواهد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت یازده و بیست دقیقه شب بود. کمی تعلل کرد برای تماس. اما نوید واجب تر از هر چیزی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بَه!!!! سلام و درود بر زن داداشِ گل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیما جونی سلام... چطور مطوری داداش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه میشه زن داداش حالمون رو بپرسه و بد باشم. عالیم... عالی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه خبرا؟ چیکارا می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با بچه ها اومدیم دور دور. جات خالی، نمی دونی چه حالی میده. بارون زده هوا شاعرانه شده؛ راحت تر شماره می گیرن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورام صدا دار خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیری نیما!!! حتما این شوهر بدبخت من رو هم با خودت بردی؟ نمیگی من حساسم رو آقامون؟!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی رو میگی هورام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوید دیگه! مگه من چند تا شوهر دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما بلند و مردانه خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا شاکی میشی آخه عزیزم؟ تعجب کردم خوب. من با رفیقام اومدم. اون شوهر خسیست اگر هایلوکس به اون نازی رو یکی دو بار قرض بده به ما، حتما می برمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هایلوکس رو ول کن نیما. نوید پیشت هست یا نه؟!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نیما جدی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه! نوید پیش من چیکار می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واای!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیما، نوید گوشیش در دسترس نیست. قرار بود نه خونه باشه. دارم می میرم از استرس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی چی که گوشیش در دسترس نیست؟ مگه کجا رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداستان یخ زده اش روی پیشانی اش نشست. ضعف داشت و نمی توانست روی پا بند شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نیما! صحبت که کردیم گفت داره میاد خونه. گفت خیابونا قفل شده و تو ترافیک گیر کرده. اگر پیاده ام میوند تا الان باید می رسید. ساعت نزدیک دوازده ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس به جان نیما آمد. نوید برای خانه آمدن بال بال می زد. محال بود جایی رفته باشد. حتما مشکلی پیش آمده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین هورام. گوش کن ببین چی می گم. بمون خونه و از جات جُم نخور. در رو هم قفل کن. من راه افتادم سمت خونتون. دارم میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل هورام جمع شد. حس کرد بی دلیل تپش قلبش بالا رفت. آرام زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو نگران نباش. ده دقیقه دیگه میرسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ کس حدسش را هم نمی زد که در همین ده دقیقا ممکن است چه خبرهایی بشنوند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورام خواست بگوید، "من مهم نیستم. تو فقط نوید را برایم پیدا کن" اما صدایی از گلویش خارج نشد. شمع هایش آب شده و از شمعدان های کریستالش بیرون ریخته بود. میزِ چوبی اعلایش پارافینی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر ثانیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دقیقه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد می شد به جانش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"من که هیچ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین نبودت چه بلایی بر آسمان آورده که اینطور می بارد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبری از نوید نبود. دلش سیر و سرکه را نیز گذرانده بود. اول هفته ی به این نحسی... هوووف!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پی در پی زنگ واحد دلش را زیر و رو کرد. خودش هم نفهمید که با چه سرعتی تن مشتاقش را به امید دیدن یار همیشگی اش به در رساند. نگاه پر خون نیما بی اختیار روی صورت و ناز و دوست داشتنی هورام ثابت ماند. حال نیما خوب نبود. اصلا خوب نبود. نگاهش از صورت دخترک پایین آمد. هورام ناموس برادرش بود. خواهرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک یادش رفته بود که با چه سر و وضعی ظاهر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از نیمه شب هم گذشته بود. باز هم هیچ خبری نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خبری نشد نیما؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما با چانه ای چسبیده به سینه؛ پنجه در موهایش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هورام آماده شو باید بریم جایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هورام تکیه گاه درب خانه شد. دلش گواه خبر های بدی را می داد. صدایش بی اختیار بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو رو خدا نیما... چی شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه نیما بالا نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط حاضر شو. پایین منتظرت هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت و رفت. بی آنکه بداند همین چند کلمه چه وحشیانه قصد جان هورام را کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم دست ترین مانتو و شال را از کمد برداشت و تن کرد. حواسش نبود هوای دلش و آسمان ابریست؛ هوا سرد شده. حواسش نبود که شاید در اعماق وجودش، کسی سردش شود. فقط با همان لباس حریر چاک دار، پایین رفت و در ماشین جای گرفت. نگاهش مدام زوم نیما بود. لعنتی حرف نمی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس، استرس، دلنگرانی، عصبانیت، همه دست در دست هم داده بودند تا از زندگی ساقط اش کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا نمیگی کجا داریم میریم. لااقل یه چیزی بگو تا دلم آروم شه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت و صدای شرشرِ باران...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت و صدای نفس های سنگین نیما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت و صدای سابیده شدن دندان هایش به روی هم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز هم سکوت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم تنه اش را کامل به سمت چپ چرخاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه نمی شنوی چی میگم نیما؟ کجا داریم میریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که حواسش به رانندگی اش بود؛ نیم نگاهى به هورام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان می رسیم. خودمم دقیقا نمی دونم چی شده. تو فقط دعا کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعا کند؟! دعا برای چی ؟! برای چه کسی؟! چه اتفاقی داشت می افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلب هورام محکم تر کوبید. لحظات خوبی در پیش نداشت، خودش هم می دانست. دیگر توجهی به نیما نکرد. حالِ پریشان و پی در پی دست بر سر و صورت کشیدن های نیما نشانه ی خوبی نبود. با توقف ماشین، سرش بالا آمد. نگاهش به دنبال نامی آشنا گشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پیاده شو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف پیاده شد. دیگر هیچ نمی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا دنبالم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانِ نم نم نوازشگرانه تا کنار لبش سر خورد و بعد چکه کرد روی زمین. لبه ی حریرِ پیراهنش را کمی بلند کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا را شکر که همه جا در این ساعت خلوت و کم تردد بود. هیچ دلش نمی خواست با این پوشش دردسر درست کند. با هر قدم لباسش خیس تر و گِلی تر از قبل می شد. کمی جلوتر، نیما ایستاد. هورام نیز به طبع از او متوقف شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین جاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هورام سراسر پرسش شد. منظورش دقیقا کجا بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی همین جاست؟! چرا انقدر گنگ حرف می زنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما کمی تعلل کرد، سپس روی پاشنه ی پا چرخید. دستانش با مکث شانه های هورام را گرفت. آنقدر آشفته حال بود که خودش بیشتر از هر کسِ دیگری نیاز به دلداری داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین هورام... دروغ چرا، من خودم هم نمیدونم چی شده. چون آخرین نفر من با نوید تماس گرفتم؛ بهم زنگ زدن و گفتن بیام اینجا. دیدم خیلی نگرانی دلم نیومد بهت نگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی عمیق کشید. گویی میخواست کلمات را در ذهنش ردیف کند و بعد بیان کند. شانه هایش را فشرد و فشاری خفیف آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو عزیز دردونه مونی آبجی. اولین عروس خونه که جایگاهش با هیچ کس قابل قیاس نیست. امیدوارم چیزایی که میشنویم انقدر ها هم بد نباشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه چیزی باعث از بین رفتن جایگاهم میخواد بشه که اینطوری داری آماده م میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورام خودش هم نفهمید چه گفت. چشم بست. لرزی به جانش افتاد. بعد از دقایقی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا باید بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما با دست به چند متر جلوتر اشاره کرد. هورام رد دستش را گرفت. چیزی به سکته کردنش نمانده بود. باورش سخت بود. چند بار در دل هجی کرد. در دل آرزو کرد که ای کاش اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشت. بینی اش چین خورد و چشمانش را نم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت زده لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیمارستان!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم های بلند و محکمش، پله ها را یکی در میان طی کرد. کیسه قرص ها را در دستش فشرد. نگاهی به بخش انداخت. سپس نفسی چاق کرد و به سمت ایستگاه پرستاری رفت. دستی به لباس هاش کشید؛ و بعد موهایش با دست عقب داد. جلوتر رفت. چشمانش کمی هرز چرخید. درست رو به روی پرستار جوان و خوش سیما که نگاهش را به مانیتور دوخته بود، ایستاد. آرنجش را روی پیش خوان گذاشت و آرام با کف دست روی سنگ مرمر سرد کوبید. سر دخترک بالا آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را کمی تنگ کرد. با خیرگی نگاه پرستار، خنده ی دندان نمایش شیطانی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار اخمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبش یک وری شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخم نکن؛ خوردنی میشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک از صراحت و بی پروایی دامون شوکه شد. از فرط عصبانیت از جا برخاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرما بیرون آقا. بفرما تا حراست رو خبر نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون دست هایش را به نشانه ی تسلیم شدن بالا آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا خشونت خانم پرستار؟ اومدم حال برادرم رو بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک که موظف به پاسخ گویی بود، سرجایش نشست و سعی کرد لرزش حاصل از عصبانیت صدایش را کنترل کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کوچیکه شما... دامون هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خشمگین پرستار جایی برای مزه پرانی بیشتر نگذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دانیال ایراندوست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون نگاه کردن به دامون جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وضعیتش مثل سابق هست. فقط روز به روز وخامت حالشون بیشتر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دکتر گلستانی امروز سر زدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله. اما از دست دکتر فعلا کاری بر نمیاد. برادر شما نیاز به یک قلب جدید داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطنت نگاه دامون خوابید. آرام "ممنونمی" زمزمه کرد و به سوی اتاق دانیال رفت. داریوش کنار تختِ دانیال ایستاده و خیره ی او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام بر پدر گرام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش به سمت صدا برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجایی تو پدر سوخته؟ چرا انقدر دیر کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیسه ی حاویِ دارو ها را آورد بالا و تکانی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دنبال اینا بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت رو رنگ کن بچه! از صبح واسه همین دو تا قرص رفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای بابا.. چرا می زنی؟ واسه همین دو تا قرصِ کمیاب، سیزده آبان و بیست ونه فروردین سر زدم. هیچ جا نداشت. آخرش رفتم از هلال احمر گرفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی داریوش گرفته تر از قبل شد. بعد از سکوتی طولانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دستت درد نکنه پسر. تو پیش دانیال باش تا من برم این قرص ها رو به دکترش نشون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون خواست بگوید "حال دانیال فقط با یک قلب درست می شود" اما زبان به دهان گرفت. دست داریوش برای گرفتن کیسه بالا آمد. بعد از گرفتن دارو ها از دامون، با سری خمیده از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون لبخندی چاشنی چهره اش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حال داش دانیِ ما چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانیال آرام چشم بست؛ یعنی که خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون با بی ملاحظگی تمام، گوشه ای از تخت نشست. تخت کمی تکان خورد و قیژ صدا داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دانیال خدا لعنتت کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان بی حال دانیال گرد شد. دامون تک خنده ای کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ناموسا علافمون کردی بخاطر دوتا قرص. اگر بدونی امروزی با چه دافی رو به رو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت شست و اشاره را به هم نزدیک کرد و چسباند به دهانش و ماچی صدا دار به هوا فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوم!!!! هلو بود هلو. به مرگ خودت نباشه، به مرگ خودم فرشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانیال از هیز بازی همیشگیِ برادرش خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نخند داداچ! اگر می دیدیش با همین قلبِ ناقصت واسه جلب توجه ش، وسط خیابون جفتک پشتک می نداختی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی دانیال صدا دار شد. ماسک اکسیژنش را برداشت و همراه با سرفه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_محو... شی... دامون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه هایش اجازه بیشتر حرف زدن را نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خفه نشی بابا. از الان بهت بگما دختر رو یه بار دیگه ببینم؛ مخش رو زدم. فقط مالِ خودم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما که... بخیل نیستیم... مال خودت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جونِ داداش خیلی ملوس بود. فقط فکر کنم یکم شیش و هشت می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان دانیال سوالی شد. دامون باز خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یکم گیج می زد. منم که شیش و هشت پسند... اصلا دختر گیجش خوبه دیگه. باید بشینی و به گیج بازی هاش بخندی. زرنگ که باشه دمار از روزگارت در میاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش به حرف خودش و افکار پلیدش، باز خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون حس کرد حال برادرش عوض شد. نگران شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبی تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانیال سرش را به چپ و راست تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که سعی می کرد حالش را خوب جلوه دهد؛ زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من مامانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به ریش نداشته اش کشید و با لحن شوخی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جون داداچ من مامانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانیال بی حوصله چشم بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون خم شد روی صورتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان چی دانیال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان رو می خوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه دامون را غم فرا گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روى شانه ى دانيال گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بذار حالت يكم بهتر شه، خودم ميبرمت پيش مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما دو تا هيچ معلومِ چى ميگيد؟! صداتون كل بخش رو برداشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هر دو برادر به سمت داريوش چرخيد. دانيال ماسك اكسيژنش را دوباره به دهان زد. دامون جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يه حرفِ خصوصى و برادرانه!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعنى ما كشك؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يه جورايى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداريوش نخواست كه كشش دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دامون بابا! من امشب بايد به حساب و كتاب هاى مغازه برسم. امشب رو تو بمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مى مونم، فقط منم چند جا بايد سر بزنم، كارم واجبه! بعد برم خونه يه دوش بگيرم ساعت هشت نه ميام كه پست رو تحويل بگيرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هر جا ميرى برو فقط شر به پا نكن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه شرى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت بهتر ميدونى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من روحم هم خبر نداره. شما خودت دارى ميبرى و ميدوزى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ننه من غريبن بازى در نيار. انقدر تن مادرت رو نلرزون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشت هاى دامون در هم گره خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه حاجى، هر چى تو بگى! اصلا حرف حرف تو. منم آسه ميرم و آسه ميام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشاره اش را بالا آورد و گرفت رو به صورت داريوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما يادت نره كه تو مامان زرى رو دق دادى. كثافت كارى هاى تو باعث شد من بيست و هفت سال بى مادر بزرگ شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد دستش را بصورت سلام نظامى كنار شقيقه اش گذاشت وبا پوزخندى ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزت زياد حاجى!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام تنش از فشار حرف هاى گفته و شنيده شده لرزيد. ديگر اينجا، آن هم در كنار اين مرد جايى نداشت. فقط منتظر بود تا حال دانيال بهتر شود؛ بعد دست برادرش را بگيرد و برود هر جايى به دور از ايران! خودش هم ندانست چرا، اما گوشى را از جيبش در آورد و به سارا پيام داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هر جا هستى تا نيم ساعت ديگه خونه باش دارم ميام!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارسالش كرد و در دل افزود: "واى به حالت اگر آماده نباشى"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهانه ى خوبى براى خالى كردن دق و دلى اش بود. از محوطه بيمارستان خارج شد. سوئيچش را چند بار در دست چرخاند، و سپس با ژست خاص خودش تَرك موتورِ هزارش شد. به سمت تهران پارس حركت كرد. به دليل شرايط خاص و غير قانونى بودن موتورش، مجبور بود كه از كوچه پس كوچه هاى خلوت و كم تردد عبور و مرور كند. سرعتش از سرعت مطمئنه بالا تَر رفت. بايد دلى از عزا در مى آورد. اگر سارا را نمى ديد اخلاق سگش تا آخر هفته همين بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از يك ساعت، جلوى درب واحد ايستاده بود. دستش را تكيه چهارچوب در كرد و زنگ را با حرص فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زنگ سوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى سارا بود كه از داخل خانه به گوشش رسيد. آرام رمزمه كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زود باش دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا آرام و طمانينه در را باز كرد. چشمانِ دامون ستاره باران شد. برق شهوت در چشمانِ همچون شبش بيداد مى كرد. اندام سارا در آن لباس خواب كاملا حريرِ مشكى رنگ، نمايان بود. دامون دستش را برداشت و سوتى زِد. لبخندش دندان نما شد و پشت بندش "جون" غليظ و كشدارى گفت. داخل شد و با پايش در را محكم بست. سوئيچش را روى كانتر آشپزخانه كه نزديك در ورودى بود انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگ انداخت به دور كمرباريك سارا. نگاهش روى موهاى بلوندش ثابت ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_موهات رو چرا رنگ كردى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا با ناز موهايش را عقب فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واسه تنوع!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروانِ دامون در هم گره خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه بهت نگفتم از زناى مو بلوند خوشم نمياد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب و لوچه ى سارا آويزان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همه ى مردا موى بلوند دوست دارند؛ فكر مى كردم دوست داشته باشى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد سريع سرش را كج كرد. دامون آرام زمزمه كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه با چند نفر بودى كه علايق همه شون رو مى دونى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا دستانش را دور گردن دامون حلقه كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دامون چى دارى پچ پچ مى كنى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون چشم دوخت به حركت لبان زرشكى اش. قدرت منصرف شدن از چيدنش را نداشت. دلش كسى مثل او را خواست. عشقى خاص و آتشين. دلش خواست كسى باشد كه شُب و روز مراقبش باشد تا مبادا دست هرزى نزديكش شود. دلش تكيه گاهى هميشگى مثل آن دختر چشم رنگى را خواست كه تا ابد مال خودش باشد. خسته بود از پرش هاى شاخه به شاخه اش. ديگر وقتِ سُكنا گزينى بود. وقت خانه اى گرم و چايى هميشه تازه دم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بريم اتاق؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند سارا با افكار دخترانه اش عميق تَر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه زود دلتنگ شدى دامون. پنجشنبه اينجا بودى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگر ناراحتى برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لوس نشو دامون تعجب كردم كه بعد دو روز دلت هوامو كرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست دامون نرم وسوسه انگيز قوس كمرش را بالا و پايين كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عادت كن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا متعجب پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به چى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى دامون سرد و خشم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به بود و نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستان سارا، سر دامون را نزديك تَر آورد و پيشانى اش را چسباند به پيشانى دامون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هزار بار گفتم. بازم ميگم كه بشه هزار و يك بار! حرف از هر چى مى زنى بزن. ولى حرفى از رف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرم گرم نفس هاى دامون روى گردنش نشست و حرفش را ناتمام گذاشت. چقدر سارا اين عطش بى پايانش را دوست داشت. دامون از آرام بودن سارا استفاده كرد و حريصانه تَر پيش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دامون آمون بده برسيم اتاق، سرپا كه نمى شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانِ خمارش را به نگاه مشتاق سارا دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به من باشه سر پا هم كارم رو راه ميندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا باز خنديد و پشت به دامون راه افتاد. دستان دامون از پشت دور شكمش پيچيد. با ورود به اتاق، سارا رو به دامون و پشت به تخت ايستاد. دامون با ديدن نگاه مشتاق سارا چشمكى زد و بليزش را از تن در آورد. سارا لبخندى زد و شيطان نفر سومِ جمعشان شد........!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيك دستش زير سرش و نگاهش به سقف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دامون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستان ظريف سارا با آن ناخن خوش طرحِ زرشكى اش سينه اش را نوازش كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خيلى دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مى دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترك نيم خير شد و نگاهش را به صورت دامون دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميشه يه بار هم تو بگى. تو هيچ وقت نمى گى دوسم دارى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون نيازى نمى بينم به گفتمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما من نياز دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهم نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشت كم جان سارا به سينه اش كوبيده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خيلى مسخره اى تو! بعضى وقتا حس مى كنم از سنگى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اَه... تمومش كن دامون، با اين ميدونم ميدونم هات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفته بودم بعضى وقتا حالم از اين بچه بازى هات به هم مى خوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه بازى... بچه بازى... كجاى دنيا اسم عشق و دوست داشتن وا بچه بازى مى گذاشتند. چشمان سارا پر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من رو هم خيلى از كاراى تو اذيتم مى كنه. من اصلا واست مهم هستم؟ تا به حال به فكر من بودى؟ تو فقط هر وقت كه نياز داشتى من رو ديدى. ما الان يك سالِ كه با ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شِر و وِر نباف واسم. سرم درد مى كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوبت من كه ميشه هر چى درد دارى نمايان مى شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون به يكباره نيم خيز شد و سارا از ترس جيغى خفيف كشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داشتى نطق مى كردى؟! چى شد... لال شدى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من... آع... اعصابم... خورد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدى؟ مگه تو اعصابم دارى؟ واسه من آدم شدى تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درست حرف بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درست حرف نزنم چيكار مى خواى كنى دختره ى هرجايى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلب دخترك هزار تكه شد. از ترس تكيه زد به تاج تخت. خودش هم ندانست چگونه اما براى جمع كردن قلب تكه تكه اش، كمى جسارت خرج كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دامون يادت نره كه خيلى شب ها و خيلى روز هات رو تو بغل همين هرجايى گذروندى. يادت نره كه آدما هم سطح هاى خودشون رو انتخاب مى كنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس ابرويى بالا انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و انتخاب تو من بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعربده ى دامون كَر كننده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خفه شو سارا. خفه شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا من خفه نشم چيكار ميخواى بكنى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشت دامون آباژور سفيد طلايى اش را شكست. چشمانش را كمى تنگ تَر كرد نزديك سارا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از يه ج....ه كه بيشتر از اين نميشه انتظار داشت، ميشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا زبانش انقدر تيز شده بود و انقدر زخم مى زد. سارا فرياد زِد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من هرزه نبودم دامون. من اولين بارم با تو بود. تو آزم خواستى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه اسلحه رو سرت گذاشتم؟ من خواستم تو هم قبول كردى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترك سوخت و آتش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما قول و قرار داشتيم. قرار بود زندگيمون رو اون ورِ آب بسازيم. من به تو اعتماد كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زر نزن بابا. مگه مغز خَر خوردم كه تو رو هم ببرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سارا با چشمانى اشكى خشكش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعنى چى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعنى اينكه ايستگاه شدى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستان سردش بالا آمد و صورت دامون را در بر گرفت. ناباورانه لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دامون!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون بلند شد تا لباس هايش را تن كند. دست دخترك در هوا معلق ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دامون....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دامون و درد. دامون و كوفت. فكر كن دامون مرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا من چيكار كنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من چه بدونم؟ من همينطوريش كلى گير و داد دارم. حالا بشينم غصه ى تو رو هم بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من فكر كردم ما سهم هميم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشتباه فكر كردى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من فكر كردم عاشقمى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عشق؟!؟؟ ديديش سلام ما رو هم برسون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ديگه نمى شناسمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت دستش را در هوا تكان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خودم هم، خودم رو نمى شناسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون قصد رفتن كرد و از اتاق خارج شد. دختركِ عريان، ملحفه را دور خودش پيچيد و به دنبالش راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دامون صبر كن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتى از دامون واكنشى نديد؛ قدم هايش را تند تَر كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه نمى شنوى چى ميگم؟ وايسا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدامون با مكث ايستاد. قفسه ى سينه ى دخترك از فرط استرس و هيجان، به شدت بالا و پايين مى شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بنال سارا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نرو دامون. سر شام با هم مفصل حرف مى زنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست دامون طلبكارانه صورتش را نشانه گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كجايى عمو؟ من ميگم نرِ تو ميگى بدوش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكف دستانش را تحقير آميز به هم كوبيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir