هرآنچه در این صفحات سراسر سرمستی نگاشته ام، از جام جملاتی جانانه تا نغمه ناله هایی غریبانه، همه از افاضه فضل خدا بوده و عطر عنایت اهل آسمان و در این میان، این سرانگشتان سراپا تقصیر، تنها توفیق نگارش یافته اند و حالا در نهایت شوق و شرمندگی، این اثر را تقدیم می کنم به ساحت نورانی پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و به تمامی نور چشمانم از عزیزان اهل تسنن و تشیع که کلام بی همتای خداوند متعال به ما فرمان داده است

ژانر : مذهبی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه

مطالعه آنلاین جان شیعه ، اهل سنت
نویسنده : فاطمه ولی نژاد

تعداد صفحات : 595

ژانر : مذهبی

خلاصه رمان :

هرآنچه در این صفحات سراسر سرمستی نگاشته ام، از جام جملاتی جانانه تا نغمه ناله هایی غریبانه، همه از افاضه فضل خدا بوده و عطر عنایت اهل آسمان و در این میان، این سرانگشتان سراپا تقصیر، تنها توفیق نگارش یافته اند و حالا در نهایت شوق و شرمندگی، این اثر را تقدیم می کنم به ساحت نورانی پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و به تمامی نور چشمانم از عزیزان اهل تسنن و تشیع که کلام بی همتای خداوند متعال به ما فرمان داده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» و پیامبر رحمت و سرور این امت فرموده اند: «مؤمنان با هم برادرند و خون شان برابر است و در برابر دشمن، متحد و یکپارچه اند.» و این سخن امام راحل ماست که خطاب به عزیزان اهل تسنن فرمودند: «ما با هم برادر بوده و هستیم و خواهیم بود. مصلحت ما، مصلحت شماست.» و حالا ما به پیروی از عقل و شرع و به اقتدای عشق و ایمان، تا پای جان اهل وحدتیم

ادامه رمان:

صداي قرائت آيت الکرسي مادر، بوي اسفند، اسباب پيچيده در بار کاميون

و اتاقي که خالي بودنش از پنجره هاي بي پرده اش پيدا بود، همه حکايت از تغيير

ديگري در خانواده ما ميکرد. روزهاي آخر شهريور ماه سال ٩١ با سبک شدن آفتاب

بندر عباس ، سپري مي شد و محمد و همسرش عطيه ، پس از يک سال از شروع

زندگي مشترکشان ، آپارتماني نوساز خريده و مي خواستند طبقه بالي خانه پدري

را ترک کنند، همچنانکه ابراهيم و لعيا چند سال پيش چنين کردند. شايد به

زودي نوبت برادر کوچک ترم عبدال هم مي رسيد تا مثل دو پسر بزرگ تر به بهانه

کمک خرج شروع زندگي هم که شده ، زندگي اش را در اين خانه قديمي و زيبا شروع

کرده تا پس از مدتي بتواند زندگي مستقل را در جايي ديگر تجربه کند.

از حياط باصفاي خانه که بانخل هاي بلندي حاشيه بندي شده بود، گذر کرده

و وارد کوچه شدم . مادر ظرفي از شيريني لذيذي که براي بدرقه محمد پخته بود،

براي راننده کاميونُ برد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد :«حاجي ! اثاث نوعروسه .

کلي سرويس چيني و کريستال و...» که راننده با خوشرويي به ميان حرفش آمد

و با نتفگ «خايلت تخت مادر!» در بار را بست . مادر صورت محمد را بوسيد و

ِ

عطيه را گرم در آغوش گرفت که پدر با دلخوري جلو آمد و زير گوش محمد غّري

زد که نفهميدم . شايد ردّ خرابي روي ديوار اتاق ديده بود که مادر با خنده جواب

داد: «فداي سرشون ! يه رنگ مي زنيم عين روز اولش ميشه !» محمد با صورتي در

هم کشيده از حرف پدر، سوار شد و اتومبيلش را روشن کرد که عبدال صدا بلند

کرد: «آيت الکرسي يادتون نره !» و ماشين به راه افتاد. ابراهيم سوئيچ را از جيبش

در آورد و همچنان که به سمت ماشينش مي رفت ، رو به من و لعيا زير لب زمزمه

٨ اج ن ش هعي ، اهل سنت

کرد: «ما که خرج نقاشي مون هم خودمون داديم ...» لعيا دستپاچه به ميان حرفش

دويد: «ابراهيم ! زشته ! مي شنون !» اما ابراهيم دست بردار نبود و ادامه داد: «دروغ که

نميگم ،ُ خب محمد هم پول نقاشي رو خودش بده !» هميشه پول پرستي ابراهيم

و خساست آميخته به اخلق تند پدر، دستمايه اوقات تلخي مي شد که يا بايد با

ميانجيگري مادر حل مي شد يا چارهگري هاي من و عبدال . اين بار هم من دست

به کار شدم و نااميد از کوتاه آمدن ابراهيم ، ساجده سه ساله را بهانه کردم : «ساجده

جون ! داري ميري با عمه الهه خداحافظي نميکني ؟ عمه رو بوس نميکني ؟» و با

گفتن اين جملت ، او را در آغوش کشيده و به سمت مادر و پدر رفتم : «با بابابزرگ

خداحافظي کن ! مامان بزرگ رو بوس کن !» ولي پدر که انگارُ غر زدن هاي ابراهيم

را شنيده بود، اخم کرد و بدون خداحافظي به داخل حياط بازگشت . ابراهيم هم

وارث همين تلخي هاي پدر بود که بيتوجه به دلخوري پدر، سوار ماشين شد. لعيا

هم فهميده بود اوضاع به هم ريخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظي کرد و

حرکت کردند.عبدال خاکي که از جابجايي کارتون هاروي لباسش نشسته بود،با

هر دو دستش تکاند و گفت :«مامان من برم مدرسه . ساعت ده با مدير جلسه دارم .

بايد برنامه کلس ها رو براي اول مهر مرتب کنيم .» که مادر هم به نشانه تأييد سري

تکان داد و با گفتن «برو مادر، خير پيش !» داخل حياط شد.

ساعتي از اذان ظهر گذشته و مادر به انتظار آمدن عبدال ، براي کشيدن نهار

دست دست ميکرد که زنگ خانه به صدا در آمد. عبدال که کليد داشت و اين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقت ظهر منتظر کسي نبوديم . آيفون را که برداشتم ، متوجه شدم آقاي حائري ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسئول آژانس املک محله پشت در است و با پدر کار دارد. پدر به حياط رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مادر همچنان به انتظار بازگشت عبدال ، شعله زير قليه ماهي را کم کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ته نگيرد. کار آقاي حائري چندان طول نکشيد که پدر با خوشحالي برگشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پيش از اينکه ما چيزي بپرسيم ، خودش شروع کرد: «حائري برامون مستأجر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيدا کرده . ديده امروز محمد داره اسباب مي بره ، گفت حيفه ملک خالي بيفته .»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت مهربان مادر غرق چروک شد و با دلخوري اعتراض کرد: «عبدالرحمن ! ما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ف لص اول ٩

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که نمي خوايم با اين خونه کاسبي کنيم . اين طبقه مال بچه هاست . چشم به هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بذاري نوبت عبدال مي شه ، شايدم الهه ». پدر پيراهن عربي اش را کمي بال کشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همچنانکه روي زمين مي نشست ، با اخمي سنگين جواب داد: «مسئول خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهه که من نيستم ، عبدال هم که فعلً خبري نيس ، شلوغش ميکني !» ولي مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خواست تصميم پدر را تغيير دهد که از آشپزخانه خارج شد و گفت : «ما که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتياجي نداريم که بخوايم مستأجر بياريم . تو که وضع کارت خوبه الحمدال !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محصول خرما هم که امسال بهتر از هر سال بوده . ابراهيم و محمد هم که کمک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستت هستن .» که پدر تکيه اش را از پشتي برداشت و خروشيد: «زن ! نقل احتياج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيست ، نقل يه طبقه ساختمونه که خالي افتاده ! خدا رو خوش مياد مال من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاک بخوره که معلوم نيست تو کي ميخواي عروس بياري ؟!!!» مادر غم زده از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخورد تلخ پدر، نگاهش را به زمين دوخت و پدر مستبدانه حکم داد: «من گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجاره ميدم . حائري رفته طرف رو بياره خونه رو نشونش بده .» و شايد دلخوري را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در صورت من هم ديد که براي توجيه فوران خشمش ، مرا مخاطب قرار داد: «آخه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچين مادرت ميگه مستأجر، خيال ميکنه الن يه مشت زن و بچه مي خوان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بريزن اين جا. حائري گفت طرف يه نفره که از تهران براي کار تو شرکت نفت اومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندر. يه اتاق مي خواد شب سرش رو بذاره زمين بخوابه . صبح ميره پاليشگاه شب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مياد. نه رفت و آمدي داره نه مهمونداري .» که صداي باز شدن در حياط و آمدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عبدال بحث را خاتمه داد و من و مادر را براي کشيدن غذا روانه آشپزخانه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لقمه اي نخورده بوديم که باز زنگ خانه به صدا در آمد. پدر از جا بلند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شد و با گفتن «حتماً حائريه !» سراسيمه روانه حياط شد. عبدال هم که تازه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه موضوع شده بود، به دنبالش رفت . مادر که با رفتن پدر انگار جرأت سخن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتن يافته بود، سري جنباند و گفت : «من که راضي نيستم ، ولي حريف بابات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم نميشم .» و بعد مثل اينکه چيزي بخاطرش رسيده باشد، با مهرباني رو به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من کرد: «الهه جان ! پاشو دو تا ظرف و قاشق چنگال بيار براشون غذا ببرم . بوي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا تو خونه پيچيده ، خدا رو خوش نمياد دهن خشک برگردن .» محبت عميق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

١٠ اج ن ش هعي ، اهل سنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر هميشه شامل حال همه مي شد، حتي مستأجري که آمدنش را دوست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نداشت . چادرش را مرتب کرد و با سيني غذا از اتاق بيرون رفت . صداي آقاي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حائري ميآمد که با لحن شيرينش براي مشتري بازار گرمي ميکرد: «داداش ! خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قديميه ، ولي حرف نداره ! تو بالکن اتاقت که وايسي ، دريا رو مي بيني . تازه اول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که محل ساکته ، صداي موج آب هم مي شنوي . اين خيابون هم که تاَ ته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بري ، همه نخلستون هاي خود حاجيه . حياط هم که خودت سير کردي ، واسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش يه نخلستونه ! سر همين چهار راه هم ماشين داره برا اسکله شهيد رجايي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پاليشگاه . صاحب خونه ات هم آدم خوبيه ! شما خونه رو بپسند، سر پول پيش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اجاره باهات راه مياد.» و صداي مرد غريبه را هم مي شنيدم که گاهي کلمه اي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تأييد صحبت هاي آقاي حائري ادا ميکرد. فکر آمدن غريبه اي به اين خانه ، آن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم يک مرد تنها، اصلً برايم خوشايند نبود که بلخره آقاي حائري و مشتري رفتند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سر و صداها خوابيد و بقيه به اتاق برگشتند. ظاهراً مرد غريبه خانه را پسنديده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کار تمام شده بود که پدر با عجله غذايش را تمام کرد، مدارک خانه را برداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و براي انجام معامله روانه بنگاه شد. عبدال نگاهش به چهره دلخور مادر بود و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خواست به نحوي دلداري اش دهد که با مهرباني آغاز کرد: «غصه نخور مامان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرف رو که ديدي ، آدم بدي به نظر نمي اومد. پسر ساکت و ساده اي بود.» که مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه سر درد دلش باز شد: «من که نميگم آدمَ بديه مادر! من مي گم اين همه پول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا بهمون داده ، بايد شکرگزار باشيم . ولي بابات همچين هول شده انگار گنج

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيدا کرده ! آخه چند ميليون پول پيش و چندرغاز کرايه که انقدر هول شدن نداره !»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نگاهي به سيني غذا انداخت و ادامه داد: «اون بنده خدا که انقدر خجالتي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود، لب به غذا هم نزد.» با حرف مادر تازه متوجه سيني غذا شدم . ظرفي که ظاهراً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعلق به آقاي حائري بود، خالي و ظرف ديگر دست نخورده مانده بود. عبدال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنديد و به شوخي گفت : «شايد بيچاره قليه ماهي دوست نداشته !» و مادر با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحني دلسوزانه جواب داد:«نه بابا!طفل معصوم اصلً نگاه نکردببينه چي هست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط تشکر ميکرد.» احساس ميکردم مادر با ديدن مرد غريبه و رفتار پسنديده اش ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ف لص اول ١١

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدري دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدي راضي شده است ، اما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براي من حضور يک مرد غريبه در خانه ، همچنان سخت بود؛ مي دانستم ديگر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آزادي قبل را در حياط زيباي خانه مان ندارم و نميتوانم مثل روزهاي گذشته ، با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيالي آسوده کنار حوض بنشينم . به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروي در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق نشيمن شروع مي شد و از اين به بعد بايستي هميشه در اتاق را مي بستيم . بايد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فردا تمام پرده هاي پنجره هاي مشرف به حياط را ميکشيديم و هزار محدوديت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگر که برايم سخت آزار دهنده بود، اما هر چه بود با تصميم قاطع پدر اتفاق افتاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ديگر قابل بازگشت نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف هاي نهار را شسته و با عجله مشغول تغيير وضعيت خانه براي ورود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستأجر جديد شديم . مادر چند ملحفه ضخيم آورد تا پشت پنجره هاي مشرف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حياط نصب شود، چرا که پرده هاي حرير کفايت حجاب مناسب را نميکرد. با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند مورد تغيير دکوراسيون ، محيط خانه را از راهرو و راه پله مستقل کرده و در اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشيمن را بستيم . آفتاب در حال غروب بود که مرد غريبه با کليدي که پدر در بنگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اختيارش گذاشته بود، در حياط را نيمه باز کرده و با گفتن چند بار «يا ال !» در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را کامل گشود و وارد شد. به بهانه ديدن غريبه اي که تا لحظاتي ديگر نزديک ترين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همسايه ما مي شد، گوشه ملحفه سفيد را کنار زده و از پنجره نگاهي به حياط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انداختم . بر خلف انتظاري که از يک تکنيسين تهراني شرکت نفت داشتم ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهري فوق العاده ساده داشت .تي شرت کرم رنگ به نسبت گشادي به تن داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که روي يک شلوار مشکي و رنگ و رو رفته و در کنار کفش هاي خاکي اش ، همه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حکايت از فردي ميکرد که آنچنان هم در بند ظاهرش نيست . مردي به نسبت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارشانه با قدي معمولي و موهايي مشکي که از پشت ساده به نظر مي رسيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت به پنجره در حال باز کردن در بزرگ حياط بود تا وانت وسايلش داخل شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صورتش پيدا نبود. پرده را انداخته و با غمي که از ورود او به خانه مان وجودم را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرفته بود، از پشت پنجره کنار رفتم که مادر صدايم کرد: «الهه جان ! مادر چايي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دم کن ، براشون ببرم !» گاهي از اين همه مهرباني مادر حيرت ميکردم . مي دانستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

١٢ اج ن ش هعي ، اهل سنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که او هم مثل من به همه سختي هاي حضور اين مرد در خانه مان واقف است ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما مهرباني آميخته به حس مردم داري اش ، بر تمام احساسات ديگرش غلبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميکرد. همچنانکه قوري را از آب جوشُ پر ميکردم ، صداي عبدال را مي شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که حسابي با مرد غريبه گرم گرفته و به نظرم ميآمد در جابجايي وسايل کمکش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميکند که کنجکاوي زنانه ام برانگيخته شد تا وسايل زندگي يک مرد تنها را بررسي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنم . پنجره آشپزخانه را اندکي گشودم تا از زاويه اي ديگر به حياط نگاهي بيندازم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در بار وانت چند جعبه کوچک بود و يک يخچال کهنه که رنگ سفيد مايل به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زردش در چند نقطه ريخته بود و يک گاز کوچک روميزي که پايه هاي کوتاهش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ زده بود. وسايل دست دومي که شايد همين بعد از ظهر، از سمساري سر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيابان تهيه کرده بود. يک ساک دستي هم روي زمين انتظار صاحبش را ميکشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به خانه جديد وارد شود. طبقه بال فقط موکت داشت و در وسايل او هم خبري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فرش يا زيرانداز نبود. خوب که دقيق شدم يک ساک پتو هم در کنار اجاق گاز،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف بار وانت افتاده بود که به نظرم تمام وسيله خواب مستأجر ما بود. از اين همه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضولي خودم به خنده افتادم که پنجره را بستم و به سراغ قوري چاي رفتم ، اما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيال زندگي سرد و بي روحي که همراه اين مرد تنها به خانه مان وارد مي شد، شبيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساسي گَس در ذهنم نقش بست . در چهار فنجان چاي ريخته و به همراه يک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشقاب کوچک رطب در يک سيني تزئيني چيدم که به ياد چند شيريني افتادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که از صبح مانده بود. ظرف پايه دار شيريني را هم با سليقه در سيني جاي دادم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در اتاق نشيمن رفتم تا عبدال را صدا کنم که خودش از راه رسيد و سيني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را از من گرفت وُ برد. علوه بر رسم ميهمان نوازي که مادر به من آموخته بود، حس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجيب ديگري هم در هنگام چيدن سيني چاي در دلم بود که انگار مي خواستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جريان گرم زندگي خانه مان را به رخ اين مرد تازه وارد بکشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسمان مشکي بندر عباس پر ستاره تر از شب هاي گذشته بود. باد گرمي که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سمت دريا مي وزيد، لي شاخه هاي نخل پيچيده و عطر خوش هواي جنوب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ف لص اول ١٣

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را زنده ميکرد. آخرين تکه لباس را که از روي بند جمع کردم ، نگاهم به پنجره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبقه بال افتاد که چراغش روشن بود. از اينکه نميتوانستم همچون گذشته در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين هواي لطيف شب هاي آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر به حياط بيايم ، حسابي دلخور بودم که سايه اي که به سمت پنجره ميآمد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرا سراسيمه به داخل اتاقُ برد و مطمئنم کرد که اين حياط ديگر نخلستان امن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زيباي من نيست . از شش سال پيش که ديپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحصيل منع شده بودم ،تمام لحظاتُ پراحساس غم و شادي ياتنهايي و دلتنگي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را پاي اين نخل ها گذرانده و بيشتر اوقات اين خانه نشيني را با آن ها سپري کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودم ، اما حال همه چيز تغيير کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابراهيم و محمد و همسرانشان براي شام به ميهماني ما آمده بودند و پدر با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيجانيُ پرشور از مستأجري سخن ميگفت که پس از سال هامنبع درآمدجديدي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برايش ايجاد کرده بود.محمدرو به عبدال کردو پرسيد:«تو که باهاش رفيق شدي ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه جور آدميه ؟» عبدال خنديد و گفت : «رفيق که نشدم ، فقط اونروز کمکش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردم وسايلش رو ببره بال .» و مادر پشتش را گرفت : «پسر مظلوميه . صبح موقع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نماز ميره سر کار و بعد اذون مغرب مياد خونه .» کنار مادر به پشتي تکيه زده و با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخوري گفتم :«چه فايده !ديگه خونه خونه ي خودمون نيست !همش بايدپرده ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشيده باشه که يه وقت آقا تو حياط ظاهر نشه ! اصلً نميتونم يه لحظه پاي حوض

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشينم .» مادر با مهرباني خنديد و گفت : «إن شاءال خيلي طول نميکشه . به زودي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عبدال داماد ميشه و اين آقاي عادلي هم ميره ...» و همين پيش بيني ساده کافي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود تا باز پدر را از کوره به در کند: «حال من از اجاره ي ملکم بگذرم که خانم ميخواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب حوض بشينه ؟!!! خب نشينه !» ابراهيم نيشخندي زد و گفت : «بابا همچين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميگه ملکم ، کسي ندونه فکر ميکنه دو قواره نخلستونه !» صورت پدر از عصبانيت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرخ شد و تشر زد: «همين ملک اگه نبود که تو و محمد نميتونستيد زن ببريد!» و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز مشاجره اين پدر و پسر شروع شده بود که مادر نهيب زد: «تو رو خدا بس کنيد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الن صدا ميره بال ، ميشنوه ! بخدا زشته !» و محمد هم به کمک مادر آمد و با طرح

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

١٤ اج ن ش هعي ، اهل سنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يک پرسش بحث را عوض کرد: «حال زن و بچه هم داره ؟» و عبدال پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نه . حائري ميگفت مجرده ، اصلً اومده بندر که همينجا هم کار کنه هم زندگي .»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دانم چرا، ولي اين پاسخ عبدال که تا آن لحظه از آن بي خبر بودم ، وجودم را در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمي عجيب فروُ برد. احساس کردم براي يک لحظه جاده نگاه همه به من ختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شد که سکوت سنگين اين حس غريب را محمد با شيطنتي ناگهاني شکست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ابراهيم ! به نظرت زشت نيس ما نرفتيم با اين آقاي عادلي سلم عليک کنيم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشو بريم ببينيم طرف چيکاره اس !» ابراهيم طرح محمد را پسنديد و با گفتن «ما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتيم آمار بگيريم !» از جا پريد و هر دو با شيطنتي شرارت بار از اتاق خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام حاضر شده بود که بلخره پسرها برگشتند، اما از هيجان دقايقي پيش در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتشان خبري نبود که عطيه با خنده سر به سر شوهرش گذاشت : «چي شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمد جان ؟ عملياتتون شکست خورد؟» و در ميان خنده ما، محمد پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«نه ،طرف اهل حال نبود.» که عبدال باشيطنت پرسيد:«اهل حال نبودياحالتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو گرفت ؟» ابراهيم سنگين سر جايش نشست و با لحني گرفته آغاز کرد: «اول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که رفتيم سر نماز بود. مثل ما نماز نمي خوند.» سپس به سمت عبدال صورت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخاند و پرسيد :«مي دونستي مجيد شيعه اس ؟» عبدال لبخندي زد و پاسخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد: «نمي دونستيم ، ولي مگه تهران چندتا سني داره ؟ اکثريت شون شيعه هستن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبي نداره اين پسرم شيعه باشه .» نگاه پدر ناراحت به زمين دوخته شد، شايد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيعه بودن اين مستأجر تازه وارد، چندان خوشايندش نبود، اما مادر از جا بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همچنانکه به سمت آشپزخانه مي رفت ، در تأييد حرف عبدال گفت : «حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيعه باشه ، گناه که نکرده بنده خدا!» و لعيا با نگاهي ملمت بار رو به ابراهيم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«حال ميخواي چون شيعه اس ، ازش کرايه بيشتر بگيريم ؟!!!» ابراهيم که در برابر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند پاسخ سرزنشآميز درمانده شده بود، با صدايي گرفته گفت : «نه ، ولي خب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگهُ سني بود، زندگي باهاش راحت تر بود» خوب مي دانستم که ابراهيم اصلً در بند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين حرف ها نيست ، اما شايد مي خواست با اين عيب جويي ها از شور و شعف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر کاسته و معامله اش را لکه دار کند که عبدال با خونسردي جواب داد: «آره ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ف لص اول ١٥

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگهُ سني بود کنار هم راحت تر بوديم . ولي ما که تو بندر کنار اين همه شيعه داريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگي ميکنيم ، مجيد هم يکي مثل بقيه .» سپس نفس عميقي کشيد و ادامه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد: «شايد مصلحت خدا اينه که اين آدم بياد اين جا و با ما زندگي کنه ، شايد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا کمکش کنه تا اونم به سمت مذهب اهل سنت هدايت شه !» در برابر سخنان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمانگرايانه عبدال هيچ کس چيزي نگفت و عطيه از محمد پرسيد: «ُخب ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه چه آمار مهمي ازش دراُورديد؟» و محمد که از اين شيرين کاري اش لذت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنداني نبرده بود، ابرو در هم کشيد و پاسخ داد: «خيلي ساکت و توداره ! اصلً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا نمي داد حرف بزنه !» که مادر در درگاه آشپزخانه ايستاد و گفت : «ول کنيد اين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفا رو مادرجون ! چي کار به کار اين جوون داريد؟ پاشيد سفره رو پهن کنيد، شام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاضره .» سپس رو به محمد کرد و با حالتي دلسوزانه سؤال کرد: «مادر جون رفتيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بال ، اين بنده خدا غذا چيزي آماده داشت ؟ بوي غذا تو خونه پيچيده ، يه ظرف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براش ببريد.» که به جاي محمد، ابراهيم با تندي جواب داد: «کوتاه بيا مادر من !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ُ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميخواد اين پسره رو انقدر حلوا حلواش کني !» اما مادر بيتوجه به غر و لندهاي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابراهيم ، منتظر پاسخ محمد مانده بود که زير لب جواب داد: «آره ، يه ماهيتابه تخم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرغ رو گازش بود. تعارفمون هم کرد، ولي ما گفتيم شام پايين حاضره و اومديم .»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مادر با خيال راحت سر سفره نشست . سر سفره همچنان در فکر اين مرد غريبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودم که حال برايم غريبه تر هم شده بود. مردي که هنوز به درستي چهره اش را نديده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودم و جز چند سايه و تصوير گذرا و حال يک اسم شيعه ، برايم معناي ديگري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نداشت . عبدال راست ميگفت ؛ ما در بندرعباس با افراد زيادي رابطه داشتيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که همگي از اهل تشيع بودند، اما حال اين اختلف مذهبي ، بيگانگي او را برايم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيشترميکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح شنبه اول مهر ماه سال ٩١ فرصت مغتنمي بود تا عقده يک هفته دوري از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حياط زيباي خانه مان را خالي کنم . عبدال به مدرسه رفته بود، پدر براي تحويل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محصول تش راهي بازار شده و مادر هم به خانه خاله فهيمه رفته بود تا از شوهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

١٦ اج ن ش هعي ، اهل سنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيمارش حالي بپرسد. آقاي عادلي هم که هر روز از وقتي هوا گرگ و ميش بود، به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاليشگاه مي رفت و تا شب باز نميگشت . همان روزي که انتظارش را ميکشيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بار ديگر خلوت دلم را با حضوري لبريز احساس در پاي نخل هاُ پر کنم . با هر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکاني که شاخه هاي نخل ها در دل باد مي خوردند، خيال ميکردم به من لبخند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي زنند که خرامان قدم به حياط گذاشته و چرخي دور حوض لوزي شکل مان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم . هيچ صدايي به گوش نمي رسيد جز کشيده شدن کف دمپايي من به سنگ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرش حياط و خزيدن باد در خم شاخه هاي نخل ! لب حوض نشسته و دستي به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب زدم . آسمان آنقدر آبي بود که به نظرم شبيه آبي دريا ميآمد. نگاهي به پنجره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق طبقه بال انداختم و از اينکه ديگر مزاحمي در خانه نبود، لبخند زدم . وقتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسيده بود آبي هم به تن حياط بزنم که از لب حوض برخاسته و جارودستي بافته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شده از نخل را از گوشه حياط برداشتم . شلنگ پيچيده به دور شير را با حوصله باز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردم و شير آب را گشودم . حال بوي آب و خاک و صداي پاي جارو هم به جمع مان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اضافه شده و فضا را پر نشاط تر مي کرد. انگار آمدن مستأجر آنقدرها هم که فکر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميکردم ،وحشتناک نبود.هنوز هم لحظاتي پيدامي شد که بتوانم در دل نخلستان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوچکم ، خوش باشم و محدوديت پيش آمده ، قدر لحظات خراميدن در حياط را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيشتربه رخم ميکشيد که صداي چرخيدن کليددر قفل در حياط ،سرم رابه عقب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخاند.قفل به سرعت چرخيد،امانه به سرعتي که من خودم راپشت در رساندم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در با نيرويي باز شد که محکم با دستم مانع شدم و دستپاچه پرسيدم : «کيه ؟!!!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظاتي سکوت و سپس صدايي آرام و البته آميخته به تعجب : «عادلي هستم .»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه کار ميتوانستم بکنم ؟ سر بدون حجاب و آستين هاي بال زده و نه کسي که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايش کنم تا برايم چادري بياورد.با کف دستم در رابستم و باصدايي که از ورود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهاني يک نامحرم به لرزه افتاده بود، گفتم :«ببخشيد...چندلحظه صبر کنيد!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلنگ و جارو را رها کرده و با عجله به سمت اتاق دويدم ، به گونه اي که به گمانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي قدم هايم تا کوچه رفت . پرده ها را کشيده و از گوشه پنجره سرک کشيدم تا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببينم چه ميکند، اما خبري نشد. يعني منتظر مانده بود تا کسي که مانع ورودش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ف لص اول ١٧

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شده ، اجازه ورود دهد؟ باز هم صبر کردم ، اما داخل نمي شد که چادر سورمه اي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگم را به سر انداخته و دوباره به حياط بازگشتم . در را آهسته گشودم که ديدم مردد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت در ايستاده است . کليد در دستش مانده و نگاهش خيره به دري بود که به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رويش بسته بودم . براي نخستين بار بود که نگاهم بر چشمانش مي افتاد، چشماني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشيده وُ پر احساس که به سرعت نگاهش را از من برداشت . صورتي گندمگون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت که زير بارش آفتاب تيز جنوب کمي سوخته و حال بيش از تابش آفتاب ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شرم و حيا گل انداخته بود. بدون اينکه چيزي بگويم ، از پشت در کنار رفته و او

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن «ببخشيد!» وارد شد. از کنارم گذشت و حياط نيمه خيس را با گام هايي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند طي کرد. تازه متوجه شدم شير آب هنوز باز است و سر شلنگ درست در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسيرش افتاده بود، همانجايي که من رهايش کرده و به سمت اتاق دويده بودم . به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ساختمان رسيد، ضربه اي به در شيشه اي زد و گفت : «يا ال ...» کمي صبر کرد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را گشود و داخل شد. به نظرم از سکوت خانه فهميده بود کسي داخل نيست که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارش را به سرعت انجام داد و بازگشت و شايد به خاطر همين خانه خالي بود که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم از پشت در تکان نخوردم تا بازگردد. نگاهم را به زمين دوختم و منتظر شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خارج شود. به کنارم که رسيد، باز زير لب زمزمه کرد: «ببخشيد!» و بدون آنکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر پاسخ من بماند، از در بيرون رفت و من همچنانکه در را مي بستم ، جواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دادم : «خواهش ميکنم .» در با صداي کوتاهي بسته شد و باز من در خلوت خانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرو رفتم ، اما حال لحظاتي پيش را نداشتم . صداي باد و بوي آب و خاک و طنازي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخل ها، پيش چشمانم رنگ باخته و تنها يک اضطراب عميق بر جانم مانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اضطراب از نگاه نامحرم که اگر خدا کمکم نکرده بود و لحظه اي ديرتر پشت در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسيده بودم ، او داخل مي شد. حتي از تصور اين صحنه که مردي نامحرم سرم را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي حجاب ببيند، تنم لرزيد و باز خدا را شکر کردم که از حيا و حجابم محافظت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرده است . با بي حوصلگي شستن حياط را تمام کردم و به اتاق بازگشتم . حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي فهميدم تصوراتي که دقايقي پيش از ذهنم گذشت ، اشتباه بود. آمدن مستأجر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان قدر که فکر ميکردم وحشتناک بود. ديگر هيچ لحظه اي پيدا نمي شد که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بتوانم در دل نخلستان کوچکم ، خوش باشم . ديگر بايد حتي انديشه خراميدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

١٨ اج ن ش هعي ، اهل سنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حياط را هم از ذهنم بيرون ميکردم . هر چند پذيرفتن اين همه محدوديت برايم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخت بود که بخاطرحرص و طمع پدر بايدچنين وضعيت ويژه اي به خانواده مان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحميل شود، اما شايد همان طور که عبدال ميگفت در اين قصه حکمتي نهفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود که ما از آن بي خبر بوديم و خدا بهتر از هر کسي به آن آگاه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صداي فريادهاي ممتد پدر از خواب پريده و وحشتزده از اتاق بيرون دويدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست آفتاب سوخته پدر زير محاسن کوتاه و جو گندمي اش غرق چروک شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همچنانکه گوشي موبايل در دستش مي لرزيد، پشت سر هم فرياد ميکشيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظاتي خيره نگاهش کردم تا بلخره موقعيت خودم را يافتم و متوجه شدم چه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميگويد. داشت با محمد حرف مي زد، از برگشت بار خرمايش به انبار مي خروشيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به انباردار و راننده گرفته تا کارگر و مشتري بد و بيراه ميگفت . به قدري با حال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدي از خواب بيدار شده بودم ، که قلبم به شدت ميتپيد و پاهايمُ سست بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي حال روي مبل کنار اتاق نشستم و نگاهي به ساعت روي ديوار انداختم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقربه هايش به عدد هشت نزديک مي شد. ظاهراً صداي پدر تا حياط هم رفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مادر را سراسيمه از زيرزمين به اتاق کشاند. هم زمان تلفن پدر هم تمام شد و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر با ناراحتي اعتراض کرد: «چه خبره عبدالرحمن ؟!!! صبح جمعه اس ، مردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوابن ! ملحظه آبروي خودتو نميکني ، ملحظه بچه هاتو نميکني ، ملحظه اين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستأجررو بکن !»پدر موبايلش راروي مبل کنار من پرت کردو باز فرياد کشيد:«کي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملحظه منوميکنه ؟!!!اين پسرات که معلوم نيس دارن چه غلطي توانبار ميکنن ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملحظه منو ميکنن ؟!!! يا اون بازاري مفت خور که خروس خون بار خرما رو پس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي فرسته در انبار، ملحظه منو ميکنه ؟!!!» مادر چند قدم جلو آمد و مي خواست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر را آرام کند که با لحني مليم دلداري اش داد: «اصلً حق با شماس ! ولي من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميگم ملحظه مردم رو بکن ! وگرنه همين مستأجري که انقدر واسش ذوق کردي ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي ذاره ميره ...» پدر صورتش را در هم کشيد و با لحني زننده پاسخ داد: «تو که عقل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو سرت نيس ! يه روزُ غر مي زني مستأجر نيار، يه روزُ غر مي زني که حال نفس نکش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ف لص اول ١٩

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مستأجر داريم !» در چشمان مادر بغض تلخي ته نشين شد و باز با متانت پاسخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد: «عقل من ميگه مردم دار باش ! يه کاري نکن که مردم ازت فراري باشن ...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلم مادر به انتها نرسيده بود که عبدال با يک بغل نان در چهارچوب در ظاهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شد و با چشماني که از تعجب گرد شده بود، پرسيد: «چي شده ؟ اتفاقي افتاده ؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پدر که انگار گوش تازه اي براي فرياد کشيدن يافته بود، دوباره شروع کرد: «چي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خواستي بشه ؟!!! نصف انبار برگشت خورده ، مالم داره تلف ميشه ، اونوقت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر بي عقلت ميگه داد نزن مردم بيدار ميشن !» عبدال که تازه از نگراني در آمده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود، لبخندي زد و در حالي که سعي ميکرد به کمک پاشنه پاي چپش کفش را از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاي راستش درآورد، پاسخ داد: «صلوات بفرست بابا! طوري نشده ! الن صبحونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خوريم من فوري ميرم ببينم چه خبره .» سپس نان ها را روي اُپن آشپزخانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذاشت و ادامه داد: «توکل به خدا! إن شاءال درست ميشه !» اما نمي دانم چرا پدر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهر کلمي ،هرچندآرام و متين ،عصبانيترمي شد که دوباره فرياد کشيد:«توديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي ميگي ؟!!! فکر کردي منم شاگردت هستم که درسم ميدي ؟!!! فکر کردي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بلد نيستم به خدا توکل کنم ؟!!! چي درست ميشه ؟!!!» نگاهش به قدريُ پر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غيظ و غضب بود که عبدال ديگر جرأت نکرد چيزي بگويد. مادر هم حسابي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور شده بود که بغض کرد و کنج اتاق چمباته زد. من هم گوشه مبل خزيده و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيچ نميگفتم و پدر همچنان داد و بيداد ميکرد تا از اتاق خارج شد و خيال کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفته که باز صداي فريادش در خانه پيچيد و اينبار نوبت من بود: «الهه ! کجايي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيا اين جا ببينم !» با ترس خودم را به پدر رساندم که بيرون اتاق نشيمن در راهرو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايستاده بود. بخاطر حضور مستأجري که راه پله اتاقش از همانجا شروع مي شد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بيرون نرفتم و همانجا در پاشنه در ايستادم . پدر دمپايي لانگشتي اش را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل صورتم گرفت و پرخاش کرد: «بهت نگفتم اين بندش پاره شده ؟!!! پس چرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندوختي ؟!!!» بي اختيار با نگاهم پله ها را پاييدم . شايد خجالت ميکشيدم که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقاي عادلي صداي پدر را بشنود، سپس سرم را پايين انداختم و با صدايي گرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخ دادم : «ديشب داشتم مي دوختمش ، ولي سوزن شکست . ديگه سوزن بزرگ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

٢٠ اج ن ش هعي ، اهل سنت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نداشتيم . گفتم امروز عبدال رو ميفرستم از خرازي بخره ...» که پدر باعصبانيت به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميان حرفم آمد: «نمي خواد قصه سر هم کني ! فقط کارت شده خوردن و خوابيدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو اين خونه !» دمپايي را کف راهرو کوبيد، دست به ديوار گرفت و با بيتعادلي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دمپايي هايش را به پا کرد و وارد حياط شد. از تلخ زباني اش دلم شکست و بغضي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غريبانه گلويم را گرفت . خودش اجازه نداده بود درسم را ادامه داده و به دانشگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بروم و حال خانه نشيني ام را به رخم ميکشيد که حلقه گرم اشکي روي مژه هايم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست . باز به راه پله نگاه کردم . از تصور اينکه آقاي عادلي صداي پدر را شنيده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشد، احساس حقارت عجيبي ميکردم . صداي کوبيده شدن در حياط آخرين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايي بود که شنيده شد و بلفاصله خانه در سکوتي سنگين فرو رفت . پدر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هميشه تند و تلخ بود، ولي کمتر مي شد که تا اين حد بد رفتاري کند. به اتاق که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازگشتم ، ديدم عبدال مقابل مادر روي زمين زانو زده و دلداري اش مي دهد. با سر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتم ، اشک را از حلقه چشمانم پاک کردم تا مادر نبيند و در عوض با ليوان آب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفتم ، ولي نه ليوان آب را از من مي گرفت ، نه به دلداري هاي عبدال دل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي داد. رنگ سبزه صورتش به زردي مي زد و لبانش به سفيدي . دستانش را دور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوانش حلقه زده و به گل هاي سرخ فرش خيره مانده بود که دستانش را گرفتم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته صدايش کردم : «مامان ! تو رو خدا غصه نخور!» و نمي دانم جمله ام تا چه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اندازه لبريز احساس بود که بلخره چشمانش را تکان داد و نگاهم کرد. عبدال از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرصت پيش آمده استفاده کرد و دنبال حرف من را گرفت : «بابا رو که مي شناسي !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلش چيزي نيس . ولي وقتي يه گره اي تو کارش مي افته ، بدجوري عصباني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميشه ... مامان ! رنگت پريده ! ضعف کردي ، بيا يه چيزي بخور.» ولي مادر بدون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينکه از پدر گله اي کند، سر شکمش را با مشت فشار داد و گفت : «نه مادر جون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چيزيم نيس ، فقط سر دلم درد گرفته .» و من بلفاصله با مهرباني دخترانه ام پاسخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دادم : «حتماً دلت خالي مونده . عبدال نون داغ گرفته . پاشو صبحونه بخوريم .» که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عميقي کشيد و با صداي ضعيفش ناله زد: «الن حالم خوب نيس . شماها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بريد بخوريد، من بعداً مي خورم .» عبدال به من اشاره کرد که چيزي نمي خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ف لص اول ٢١

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم هم نه اشتهايي به خوردن صبحانه داشتم و نه با اين حال مادر چيزي از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلويم پايين مي رفت که بلند شدم و نان ها را در سفره پيچيدم . هر کدام ساکت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و غمگين در خود فرو رفته بوديم که پدر تا جايي که ميتوانست ، جام زهرش را در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيمانه جانمان خالي کرده بود. خانه ما بيشتر اوقات شرايط نسبتاً خوبي داشت ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما روزهايي هم مي رسيد که مثل هواي بهاري در هم پيچيده و براي همه تيره و تار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي شد. مادر از حال غمزده اش خارج نمي شد و اين سکوت تلخ او، من و عبدال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را هم غصه دارتر ميکرد. مي دانستم دلش به قدري از دست پدر شکسته که لب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرو بسته و هيچ نميگويد تا سرانجام صداي سر انگشتي که به در اتاق نشيمن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خورد، پايه هاي سکوت اتاق را لرزاند. نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سونیا

    ۱۸ ساله 224

    من خودم دختر سنی هستم و بلوچم الانم با استاد دانشگام نامزد کردم و اون شیعه س و هیچ اختلافی نداریم😁😁

    ۲ سال پیش
  • .

    10

    قشنگ معلومه رمان زیاد میخونی

    ۲ سال پیش
  • بلوچ

    00

    سونیاجان این ازدواجا اصلاافتخارنداره شماگیریم که سنی هم باشین فقط بخاطرپول این کاراکردین معمولا بخاطرپول یعضیاکه دین براشون مهم نیست ازین ازدوجامیکنن که اصلادرست نیست

    ۲ هفته پیش
  • رقیه

    ۱۱ ساله 00

    عالی بود دست فاطمه ولی نژاد درد نکنه ❤❤❤❤

    ۴ هفته پیش
  • قلیپور

    ۲۰ ساله 00

    اولا چرانصفه موند دومااصلا اونی که این رمانونوشته دستی اینجوری نوشته که شیعه هابه سنیا توهین کنن

    ۳ ماه پیش
  • سمرابلوچ

    00

    منم

    ۳ ماه پیش
  • سمرا

    00

    ببخشیدمیشه بگیم فصل دومش اسمش چیه

    ۳ ماه پیش
  • شهرزاد خانم

    ۱۳ ساله 00

    این الان تموم شد ؟؟؟خوب بعدش چی میشه؟؟؟

    ۴ ماه پیش
  • خدیجه

    00

    چرا رمان نصفه بود به نظر من انسان باید انسانیت داشته باش حالا در هر مذهبی وقتی انسانیت باشه حقوق همه رعایت میشه ما همه مخلوق خدایم حالا باهر دین ومذهبی من خودم شیعه هستم

    ۴ ماه پیش
  • مریم

    ۱۹ ساله 00

    این رمان یکی از بهترین رمان هایی که خوندم اگه نسخه کاملشو بخونید متوجه میشید داستان عشق بین یه پسر شیعه و یه دختر سنی هست

    ۵ ماه پیش
  • سمانه

    00

    سلام.چرا داستان نصفه هست؟

    ۸ ماه پیش
  • نرگس

    00

    داستان قشنگ و دلنشین ولی ایکاش کمی طولانی تر می بود و در پایان انگار داستان نصفه مونده

    ۹ ماه پیش
  • م

    112

    چه ربطی داره چه شیعه چه سنی همه با همیم مسلمونیم همین افکار پوچ باعث شده همه به جون هم بیفتن آخرش خیلی بد تموم شد نویسنده عزیز اگه قرار بود آخرش اینجوری تموم بشه پس چرا رمان گذاشتی

    ۲ سال پیش
  • حلما

    00

    رمان خوبی بود ولی کامل نبودنش خیلی بدبود

    ۱ سال پیش
  • Melika Rezaei

    01

    سلام خدمت همه دوستان لطفا اصلا توجهی به رمان ک از سنی ها توش صحبت نکنید همه ماها مسلمونیم اما مسلمونی ک امیرالمومینینو به عنوان خریفه اول کسی ک امامه قبول نداره طرف نباید ادمحساب کنی متاسفم

    ۱ سال پیش
  • تنها

    180

    این رمان روداخل یک کانال خوندم خوب بودولی سنی وشیعه نداریم همه مابنده های خداییم به نظرمن تواین رمان مذهب سنی روخیلی بدجلوه دادن یه حسی مثل سنگدل بودن سنی ها.ومضلوم بودن شیعه این جورحسی بهم دست داد.

    ۲ سال پیش
  • شراره

    ۱۶ ساله 10

    کاملا درست میگی من خودم هم یک دختر سنی هستم به نظر من سنی و شیعه همه باهم برادرن

    ۱ سال پیش
  • کوثر

    00

    سلام چرا رمان نصفه بود پس ادامش چی

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.