رمان به طعم شکلات (نسخه کامل) به قلم حانیا بصیری
راستین و کیارش دوستای برادر شهرزاد هستن همه چیز دست به دست هم میده که شهرزاد و راستین با همدیگه مواجه بشن و از هم خوششون بیاد اما راستین بعد اینکه متوجه میشه شهرزاد خواهر دوستشه رفتارش با اون تغییر میکنه. چرا؟ جواب ساده است اون نمیخواد یک ضلع مثلث عشقی باشه.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴۲ دقیقه
ژانر : #طنز #عاشقانه #معمایی
خلاصه :
راستین و کیارش دوستای برادر شهرزاد هستن همه چیز دست به دست هم میده که شهرزاد و راستین با همدیگه مواجه بشن و از هم خوششون بیاد اما راستین بعد اینکه متوجه میشه شهرزاد خواهر دوستشه رفتارش با اون تغییر میکنه.
چرا؟ جواب ساده است اون نمیخواد یک ضلع مثلث عشقی باشه.
مقدمه :
من عاشق شکلاتم طوری که تو ضل هوای گرم تابستون زمانی که همه فکرشون دنبال اینکه یه لیوان آب میوه خنک بخورن تا حالشون جا بیاد من شیرشکلات به دست بهشون نگاه میکنم و توی ذهنم این فکر میچرخه که چطوری وقتی یه جا شیر کاکائو وجود داره اینا آب میوه میخورن؟ موقع هایی که گرسنه ام با یه تیکه بیسکوییت شکلاتی سیر میشم و وقتی میخوام با تمام احساسات صادقانه و عمیقم کسی رو خوشحال کنم براش شکلات میخرم. برای من آدمای خوب بوی خوش شکلات میدن. نمیدونم این علاقه افراطی و یالتناهی به یه چیز قهوه ای جامد گاها آب شونده از کجا میاد ، اما میدونم یه دوست داشتن طبیعی نیست ، این دنیای کوچیک شکلاتی که برای خودم ساختمو دوست دارم و باهاش خوشم. اگه شماهم از دنیای من خوشتون اومده وارد شدن بهش کار سختی نیست!
فقط یه میم کوچولو از اول مشکلات تون بردارید ، دنیای شکلاتی شما آماده است ^_^
---------
با خنده گفتم :
- بسه دیگه بخدا خوشکلی.
به خودش توی آینه نگاه کرد:
- اینو میگی منو دل خوش کنی؟ وقتی تو اینجایی کی به من نگاه میکنه آخه، اصلا این انصافه خواهر عروس انقدر قشنگ تر از خود عروس؟
لبخندی به حرفای مژده زدم:
- نکنه پشیمون شدی از اینکه خواهرتم؟
جدی شد و گفت :
- اگه همه مجاز بودن مثل من یه خواهر قشنگ مثل تو برای خودشون انتخاب کنن که دیگه هیچ کس غمی تو زندگیش نداشت.
از این حرفش یهو اشک توی چشمام جمع شد، سریع خودم و با دستم باد زدم و به زور خندیدم و گفتم :
- خوب، بسه دیگه هندیش نکن بریم بقیه منتظرن.
اونم توی چشماش اشک حلقه زده بود اما مثل همیشه خودشو کنترل کرد و بعد کشیدن یه نفس عمیقی لبخند زد و دامن لباس عروسش رو گرفت و راه افتاد، چشمکی بهم زد:
- کیارش دیدتت؟ من جای اون بودم یه لحظه هم نمیذاشتم کسی نگاهت کنه.
با گفتن اسم کیارش لبخند زورکی زدم و نیشگونی از بازوش گرفتم:
- وایستا همینجا تا برگردم.
با صورت جمع شده گفت :
- نکن کبود میشه جلوه خوشی نداره.
به سمت در رفتم و بازش کردم و به سهیل که خوشحال و کمی با استرس پشت در منتظر بود لبخندی زدم و جلو رفتم و گفتم :
- سلام سهیل
با دیدنم دستپاچه گفت :
- سلام، تموم شد؟
خندیدم و به داخل راهنمایش کردم:
- بله بفرمایید.
بی صبرانه وارد آرایشگاه شد و فیلم بردار فیلم گرفتن رو شروع کرد، دست به سینه کنار ایستادم و بهشون نگاه کردم، مژده پشتش به سهیل بود و با هیجان دستاشو بهم چسبونده بود و چشماشو بسته بود و لبخند میزد، سهیل همچنان که از پشت آهسته جلو می رفت با دوتا دستش دسته گلو محکم گرفته بود و هیجان توی حرکاتش مشخص بود، مژده آهسته به سمتش چرخید، دوتایی با دیدن هم گل از گلشون شکفت. سهیل ناباورانه به مژده نگاه کرد و گفت :
- بالاخره این روزو هم دیدم، خیلی قشنگ شدی قربونت برم.
همو بغل کردن و چند دقیقه ای در همون حالت موندن، مژده همونطور که دستاشو دور گردن سهیل حلقه کرده بود کمی عقب رفت و به چشمای سهیل نگاه کرد:
- دیگه مال همیم.
از دیدن این صحنه بغضم گرفت، خواهر من داشت بعد يه مدت طولانی عشق و جدایی به کسی که دوستش داشت میرسید، واقعا چه صحنه ای بهتر از این میتونست باشه؟
ای کاش منم...
سرمو به طرفین تکون دادم و با اخم افکار مزخرف رو از خودم دور کردم.
دوتایی توی آغوش هم بودن و قصد جدایی نداشتن.
مژده بلاخره رضایت به جدایی از سهیل داد و پیش من اومد:
-شهرزاد، سریع بریم داره دیر میشه.
اخم کردم:
- با شما بیام؟ لابد میخوام راننده باشم! برو کیارش میاد دنبالم انقدرم فکرت پیش من نباشه.
سرشو تکون داد :
- باشه پس تا دم در باهام بیا لااقل. به عنوان خواهر بزرگتر، به عنوان... خانواده ام.
لبخند بهش زدم و دستاشو گرفتم:
- ببین باز داری هندیش میکنیا حواسم هست.
سریع لپمو بوسید و گفت :
- ایشالا عروسی خودت جبران میکنم، برات خواهر میشم، مادر میشم، برادر میشم، بابا میشم .
لبخند از روی صورتم رفت.
مژده با دیدن چهره در هَمم برای عوض کردن بحث گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا بریم دیگه سهیل منتظرمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و به سمت در رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیل و مژده سوار ماشین شدن براشون دست تکون دادم و منتظر به اطراف نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید شما منتظر یه آقای خوش تیپ بودید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای کیارش به آسمون نگاه کردم و خندیدم . برگشتم سمتش و همین که خواستم چیزی بگم شاخه گل قرمزی جلوی صورتم اومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تقدیم با عشق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت و کمی عقب رفت.حالا میتونستم قشنگ سرتا پاشو ببینم . به کت و شلوار مشکی که پوشیده بود و تیپ رسمی و همیشه معقولانه اش نگاه کردم و گل رو گرفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آقای خوش تیپ، ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ماشینو برام باز کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدم و اونم پشت فرمون نشست، بهش خیره شدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دقیقا سر وقت اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوستت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن ابراز علاقه مثل همیشه بی مقدمه اش اول جا خوردم و بعد با قورت دادن آب دهنم سریع بحثو عوض کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوا خیلی خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم لبخند زد و دستمو نزدیک لبش برد دستپاچه دستم و کشیدم بیرون و به رو به رو اشاره کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حواست به جلوت باشه تصادف نکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده کوتاهی کرد و زیر لب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خجالتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت تالار حرکت کردیم به دست مشت شده ام نگاه کردم و با دیدن جای زخم و بخیه های روی مچم، حرصی از شیشه بیرونو نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چند دقیقه ای که توی سکوت گذشت ماشین متوقف شد و نشون از رسیدنمون به تالار داد، پیاده شدم و کیارش هم پیاده شد دستم و گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دستامون نگاه کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زشت نباشه؟ آخه هنوز نامزدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخرش که مال همیم چرا زشت باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگ از روی صورتم رفت و دوباره به دستامون نگاه کردم و رفتم توی فکر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شهرزاد؟ هستی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از دنیای فکر و خیال بیرون اومدم و دستشو گرفتم و دوباره لبخند نمایشی زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتامون محکم توی هم گره خورده بود و قدم هامون یکسان بود، وارد تالار که شدیم همه نگاه ها روی من چرخید، نزدیک ترین دوست عروس و کسی که مژده با عنوان خواهر معرفیش میکرد. کیارش آهسته شنلم رو از روی شونه هام برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من برم سمت مهمونا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و با خنده گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کسی رو هم میشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطون گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آشنا میشیم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون رفت و منم یکی در میون به بقیه سلام میکردم و در جواب نگاه کنجکاوشون لبخند خجالت زده تحویل میدادم و معذب به مهمون هایی که جز تعداد محدود کسی رو نمیشناختم نگاه کردم، جام نوشیدنی برداشتم و کمی ازش چشیدم و چشمم رو به اطراف چرخوندم، مهمون ها اکثرا فامیلهای سهیل بودن، تنها آشنایی که به چشمم می خورد پدر سهیل بود و کیارش که با هم اومده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردمک چشمم همه رو از زیر نظر گذروند و ناگهان روی یک نقطه ثابت موند، ابروهام تا حد ممکن بالا رفت و با دیدنش ضربان قلبم رفت بالا و عرق سرد روی صورتم نشست. امکان داشت اشتباه دیده باشم . چندبار محکم پلک زدم و با دقت تر نگاه کردم. نه اشتباه نبود. دستمو دور جام حلقه کردم و دندونامو روی هم سابیدم و چشمام و بستم و سعی کردم نفسای به شمارِش افتاده ام رو کنترل کنم و به خودم مسلط باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب به خودم دلداری دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«شب عروسی عزیزت باید خودتو کنترل کنی، باید حفظ آبرو کنی، بهش نگاه نکن، نادیده اش بگیر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حرص و عصبانیت و ضعفم رو تبدیل به فشار کردم و جام رو محکم بین انگشتام گرفتم و بی اختیار دوباره به صورتش نگاه کردم، با بالا گرفتن سرش و برخورد نگاهمون به هم؛ فشار دستم دور جام بیشتر شد و به خودم نهیب زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آروم باش شهرزاد، آروم باش.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خرد شدن جام توی دستم نگاه خشمگینم رو از چشماش، که با دیدن تکه های شیشه توی دستم متعجب شده بود و نگران یک قدم جلوتر اومد گرفتم، و به خون راه افتاده از دستم و تکه شیشه های روی زمین نگاه کردم. با صورت جمع شده از درد و سوزش آهسته مشتمو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای جلوگیری از توجه و نگرانی بقیه که داشتن دورم جمع می شدند، سریع به سمت سرویس بهداشتی دویدم و در جواب نگرانی هاشون گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی نیست، یه زخم کوچیکه تا مژده بیاد سریع حلش میکنم میام، هیچی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد دستشویی شدم و درو با پام بستم و بی توجه به خونی که از دستم سرازیر بود با کف دوتا دستم محکم به روشویی کوبیدم و از لای دندونام غریدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چطوری؟ چطوری؟ چطوری میشه؟ این لعنتی اینجا چیکار میکنه من چطوری تحملش کنم؟ من این عوضی رو چطوری تحمل کنم؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس سوزش و درد رو که توی دستام حس کردم متوقف شدم و چندبار نفس عمیق کشیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«باید آروم باشم، امشب باید آروم باشم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو شستم و با شنیدن صدای کیارش نفسم رو کلافه فوت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شهرزاد؟ خوبی؟ درو باز کن ببینم چیشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که سعی میکردم لرزش صدامو کنترل کنم جواب دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نیست نگران نباش لیوان توی دستم شکست، میشه برام چسب زخم بیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که نگرانی توش مشهود بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، همین الان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست آسمون و زمینو بهم بدوزم، دوست داشتم داد بزنم از این که عامل همه بدبختی های من با پررویی تمام توی عروسی نزدیکترین فرد زندگیم شرکت کرده. نفسم از شدت عصبانیت بالا نمی اومد دستای خونیم رو عقب گرفتم تا مبادا روی لباسم بریزه و چشمامو بستم و آب دهنمو چندباری قورت دادم و دوباره با خودم تکرار کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آروم باش، آروم باش نباید امشب و خراب کنی فهمیدی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش محکم به در توالت کوبید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شهرزاد صدامو میشنوی؟؟ درو باز کن منتظرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم اومدم و سریع درو با آرنجم باز کردم و عقب ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن خون ریخته روی لباسم و کف سرویس متعجب و حیرت زده سرشو تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی سرت اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتوی مشکیم رو با یک دستم تکوندم و با دست دیگه ام در کیفم رو بستم و به اسم کوچه نگاه کردم و زیر لب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله اینم نسترن سه ، درست اومدم! حالا پلاک بیست و چهار کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینم معضلات دانشجویی توی شهر غریب بود دیگه، من بودم و یک نقشه و هزار بار آدرس پرسیدن از این و اون، شماره بابا رو گرفتم، بعد چندتا بوق جواب داد، سریع گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو بابا، من سر کوچه ام فقط نمیدونم باید کدوم طرفی بیام... آها، یه ساختمون سفیده ؟... آره ،آره دیدم، طبقه سوم؟ باشه، باشه اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو خاموش کردم و تا خواستم بزارمش توی کیفم چشمم به دوتا کتاب توی کیف افتاد، لبخندی بهشون زدم و با همون لبخند دوتا انگشت اشاره ام و ماچ کردم و به آسمون اشاره کردم و با بغض آمیخته با لبخندی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمردم و این روزا رو هم دیدم، قربوست برم خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه ای در همون حالت موندم، یهو متوجه پسری که عجیب بهم نگاه میکرد شدم و خودم و جمع و جور کردم و با اخم راه افتادم و زیر لب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سنگین باش تو الان نویسنده مملکتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه ام و صاف کردم و راه افتادم و به پسره هم جدی نگاه کردم که پیش خودش نگه این اسکول کیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین حالتا بودم که صورتم جمع شد و یهو محکم عطسه ای کردم و مقنعه ام اومد جلو و موهام ریخت توی صورتم همونطور که دستم جلوی دهنم بود زیر چشمی بهش نگاه کردم و سریع موهام و درست کردم و راهمو کشیدم و رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه روی ساختمون عمو بهرام ایستادم و با خنده گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واو، خونه جدید عمو بهرام ووو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد ساختمون شدم و به آسانسور نگاه کردم و لبم و جویدم، مسلماً برای کسی که موقع سوار شدن توی آسانسور استرس میگیره پله گزینه مناسبی بود ! البته نه با دیدن پیام بابا که نوشته بود : «ببخشید شهرزاد اشتباه نوشتم طبقه پنجم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اضطراب به پله ها نگاه کردم و برگشتم سمت آسانسور و دستمو نزدیک کلید بردم و داشتم فکر میکردم بزنم یا نه که یهو دستی از کنارم رد شد و زودتر از من کلید رو زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید من یکم عجله دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش و لبخند پر استرسی به پسر قد بلندی که پشت سرم ایستاده بود زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشکلی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آسانسور و باز کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربان قلبم با دیدن چهار دیواری نقره ای و سرد آسانسور بالا رفت و دستپاچه به پله اشاره کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ممنون من با پله میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوقف شد و با اخم خفیفی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟ خوب میخواید شما اول برید من بعداً سوار میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، نه برای اون نیست واقعا. من با پله راحت ترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ابروش بالا رفت و بامزه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فوبیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصرارش رو که دیدم مجبور شدم توضیح بدم، با لبخند خجالت زده ای گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید مسخره به نظر بیاد ولی من در مواجه با آسانسور و پله برقی استرس میگیرم، ترس نیستا فقط استرسه دست و پامو گم میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد تموم شدن حرفم به آسانسور نگاه کردم و الکی به خودم لرزیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اَیی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرکتم اونم خنده اش گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بنظرم با ترست رو به رو شو، نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به وقتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طبقه چندم میخوای بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به پیام بابا نگاه کردم و مأیوسانه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پنج.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چش به داخل آسانسور اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کنم وقتش الانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمضطرب به اتاقک نقره ای مقابلم نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه شانس منه که مطمئنم همین الان این خراب میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمک سوالی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فیلم زیاد میبینی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ری اکشن باحالی که انجام داد خنده ام گرفت و سرمو به نشونه تایید تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بی تاثیر نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمام نگاه کرد و جدی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو تو قول میدم چیزی نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به آسانسور نگاه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه لحظه.. باید خودم و قانع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کمرنگی کرد و مبهم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتمو بهش کردم و چشمام و بستم. دوتا انگشتمو گذاشتم رو شقیقه ام گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو میتونی؟ ترست و بزار کنار باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دستمو مشت کردم و بهش نگاه کردم و خودم جواب خودمو دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتماد به نفسمو جمع کردم و بدون حرف وارد آسانسور شدم و برای اینکه بیشتر از این آبرو ریزی نشه بند کیفم رو محکم گرفتم و به بدنه آسانسور تکیه دادم و به بسته شدن در نگاه کردم، کنارم دست به سینه ایستاد و با چشم به آینه مقابل اشاره کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این آینه رو میدونی برای چی اینجاست دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تصوير پسر قد بلند و مو خرمایی توی آینه نگاه کردم و همونطور که صدای ضربان قلبم و میشنیدم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای اینکه ترسویی مثل من احساس تنهایی نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که از توی آینه بهم نگاه میکرد انگشت اشاره اش و به سمت تصویرم گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رنگت پریده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم و قورت دادم و همونطور که لبام از شدت استرس سفید شده بود نگاهم و از آینه گرفتم و دستم و گذاشتم روی گونه ام و سعی کردم خودم و معمولی جلوه بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای توقف آسانسور و باز شدن درش انگار دنیا رو بهم دادن. سریع پریدم بیرون و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ، آخيش بالاخره رسیدیم. خيلی ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذوق زده اومدم برگردم و ادامه حرفمو بزنم که بخاطر فاصله کمی که بینمون بود دوتایی بهم برخورد کردیم، هول شده خواستم سریع برم عقب که تعادلم و از دست دادم و نزدیک بود بیفتم که خم شد و سریع دستشو گذاشت روی پشتم و مانع شد، حیرت زده در همون حالت مونده بودم و اونم انگاری شوک شده بود و به چشمام نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو به خودم اومدم و نگاهم رو ازش گرفتم و صاف ایستادم، اونم آهسته عقب رفت. خودمو جمع و جور کردم و با لبخند زورکی به سمت مخالف نگاه کردم و تند ،تند گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیشد، بخیر گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فرط خجالت این که چرا انقدر دست و پا چلفتی ام گرمم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کرد و با لبخند معذبانه ای برای عوض کردن بحث به پله ها اشاره کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه با پله ها میخواستی بیای یه دو ساعتی تو راه بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاش با همون پله ها میومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول شده سرم و تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و توی کیفم بردم تا گوشیم و بردارم که یهو بند کیفم کنده شد و هرچی داشتم و نداشتم ریخت رو زمین،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدای ریختن وسایلم روی زمین چین کمرنگی وسط دوتا ابروش ایجاد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه تکون بخورم به روبه رو نگاه کردم و زیر لب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«منو به این همه خوشبختی محاله!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم و نفس حرصی کشیدم زیر لب غرغر کنان وسایلم و جمع کردم، چم شده بود؟ روی زمین نشست و بهم کمک کرد. چقدر خجالت میکشیدم ای کاش میرفت . خداروشکر دیروز تمام رسید های خرید و پوستای شکلات و بیسکوییت دوماه پیش و از توی کیفم برداشتم ریختم دور وگرنه الان شرفم جلوش خدشه دار شده بود. دوتا کتاب و از روی زمین برداشت ، قبل اینکه بهم بده اسمش وخوند و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوتا! باید کتاب خوبی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابارو ازش گرفتم و لبخند زدم و خواستم خداحافظی کنم که یه حس عجیبی مانعم شد، با عجله خودکارمو از توی کیفم بیرون اوردم و درشو با دندونم باز کردم و بی توجه به صدای زنگ تماس گوشیم صفحه اول یکی از کتابارو اوردم و امضا کردم و سریع به سمتش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کهاب هودمه من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به چهره سوالیش که افتاد فهمیدم اول باید در خودکارو از توی دهنم در بیارم . سریع در خودکارو از توی دهنم برداشتم و دوباره گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کتاب خودمه، من نویسنده ام، خدمت شما بابت تشکر از کمکتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش بالا رفت و کتابو ازم گرفت و بهش نگاه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی ممنونم ،کاری نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم پلک زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم، خدانگهدار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکث کرد و آهسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت چپ راه افتادم و نفسمو رها کردم، یکی یکی شماره واحد هارو خوندم ومتاسفانه چشمم به پلاک بیست و چهار نخورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره بابا رو گرفتم و به سمت راست راه افتادم و با دیدن همون پسره دوباره دستپاچه شده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید من واحد بیست و چهارو پیدا نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو چشمم به شماره واحدی که مقابلش ایستاده بود افتاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد شماره بیست و چهار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگاه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خونه تون اینجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خواست حرف بزنه در باز شد و ثریا خانم زن عمو بهرام با دیدن ما لبخند زد و بعد سلام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به آشنا شدید؟ بفرمایید تو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پسره زیر چشمی نگاه کردم و وارد خونه شدیم، ثریا خانم رو به بقیه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستین و شهرزاد اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اسمش راستین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفتم و به عمو و بابا و کیارش پسر عمو بهرام که کنار محسن نشسته بود سلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش با خوشرویی دعوتم کرد بشینم، تا خواستم بشینم صدای همون پسره راستین از پشت سرم اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به، به آقا راستین چطوری پسرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اون دستش که کتاب من توش بود به عمو بهرام که داشت بلند میشد اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند نشین خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی یه دور با بابا و عمو و بقیه احوال پرسی کرد خواست بشینه که کیارش با دیدن کتاب توی دست راستین اخم کرد و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون چیه راستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین منظور کیارشو نفهمید . سرش رو سوالی تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی...!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشاره سر کیارش به دستش چشمش به کتابی که من بهش دادم افتاد سری تکون داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها این...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش با لبخند کمرنگی به من گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شهرزاد کتاب توئه دست راستین چیکار میکنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق دستامو بردم بالا تا تعریف کنم که چجوری شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مَن داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو راستین سریع اومد تو حرفم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، راستی این کتاب از کیفت افتاد خواستم بهت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند از روی صورتم رفت و متعجب به کتاب توی دستش که به سمتم گرفته بود نگاه کردم، اصلا معنی این رفتارش و درک نکردم، چند ثانیه بهش خیره موندم، با سرفه محسن به خودم اومدم و بیخیال تعریف ماجرا شدم و با اخم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه برای خودت، ازش زیاد دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو روی مبل کنار محسن نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین در همون حالت که ایستاده بود دستشو پایین اورد و چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهت گفته بودم که شهرزاد نویسنده است، اینم کتاب جدیدشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین نگاه دوباره ای به کیارش انداخت و حرفی نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن با شوخی اخم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خیلی پیگیری ها نکنه برای خواهرم فن پیج زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمم از این حرف کیارش جا خوردم! اون از من پیش راستین تعریف کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش دستی به موهای مشکی و سر بالاش کشید و با خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، بنده یکی از طرفدارای خانم شهزاد صامتی هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن با خنده به کیارش اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدم کم بوده ببین رفتی طرفدار کی شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم نیشکونی از بازوش گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه تو خوبی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ناهار حاضره بیاید سر میز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ثریا خانم بحث نیمه تموم موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش و محسن، راستین و عمو و بابا سر میز رفتن و منم بعد چند ثانیه بلند شدم و رفتم پیششون و ناهارو دور هم خوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه شناخت قبلی محسن از راستین شدم و حین غذا خوردن به این فکر میکردم که هرچه زودتر بپرسم کیه؟ تو همین فکرها بودم که کیارش ظرف برنجو نزدیکم ظرفم گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تعارف میکنیا خانم نویسنده نکنه دوست نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون کیارش نمیخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف برنجو به سمت راستین گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستین، برنج بکش برای خودت، چرا چیزی نمیخورید شما، اَهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین که مشخص بود از این لحن کیارش خنده اش گرفته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیشتر نمیخورم ممنون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش با لحن شوخ و جدی ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو ورزشکاری باید جون بگیری غذا بکش قوی شی بتونی خوب مشت بندازی تو صورت بچه های مردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین سرشو بالا گرفت و لبخند تصنعی به ما زد و رو به کیارش با لحن آهسته و تهدید آمیزی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غذات سرد نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببینش محسن باز از اون نگاه ها کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن کله اشو از توی بشقاب غذاش بیرون اورد و چشماشو ریز کرد و به راستین نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ها...پس سر به سرش نذار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره سرشو پایین انداخت و مشغول خوردن شد . هممون از این خول بازیهای کیارش و محسن خنده امون گرفت. کیارش با آرنج به پهلوی محسن زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز خداروشکر این محسن گشنه جای همتون غذا میخوره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اونجایی که من و محسن به دعواهای خواهر و برادری معروف بودیم با خنده گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلا محسن شتر و با بارش قورت میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن قاشق چنگالشو توی بشقابش رها کرد و کلافه به ما نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عه ولش کنید بچه رو بزارید غذاشو بخوره، نوش جونت محسن جان بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف ثریا خانمو تایید کردم و دستمو روی پشتش گذاشتم و آهسته گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره مادر، بخور که نخورده از دنیا نری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بدی بهم انداخت و مشغول خوردن ادامه غذاش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثریا خانم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستین جان اگه کیارش و محسن توی کارم همینقدر شیطنت دارن واقعا خدا تا همینجا بهت صبر بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن با دهن پر گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا منو با این دیوونه جمع میبندید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش محکم پشت گردن محسنو گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غزل خداحافظیت و بخون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو بهرام با خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خانم شما جدیت این دوتا بچه رو سر کار ندیدی که، اونجا کسی به اسم کیارش و محسن نداریم، فقط دوتا راستین جدی و با جذبه داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن به عمو اشاره کرد و خطاب به راستین گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمو روش نشد بگه دوتا راستین اخموی بد عنق داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلند، بلند خندید، کیارش حرفشو تایید کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دقیقا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین با لبخند لیوان نوشابه رو برداشت و قبل اینکه بخوره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا شما دوتا فردا بیاید سر کار راستین بد عنوقو نشونتون میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو سری تکون داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایولا همینه، مگه اینکه تو بتونی این دوتا کله پوک و سر به راه کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش نیش خندی زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله مدیر عامل نتونه کی بتونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین کمی از نوشابه اشو خورد و لیوان و گذاشت روی میز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی خواستم یه چیزی بگم، راجب همین داستان مدیریته، من قصد کناره گیری دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن واکنش جا خورده و متعجب محسن لبخند زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببخشید میدونم الان جا و موقعیت مناسبی برای مطرح کردنش نبود .اما گفتم هرچه زودتر راجع بهش بدونید بهتره.از بحران های اولیه یه شرکت نو پا گذشتیم و رسیدیم به یک نقطه امن پس بنظرم تا همینجا کافیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق چشمای کیارش بعد شنیدن این حرف راستین از دیدم پنهون نموند اما قیافه محسن همچنان متعجب بود. قبل اینکه حرفی بزنه سریع گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید من نفهمیدم الان شما سه نفر باهم شریک شدید؟ محسن تو ام هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا آهسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعدا برات توضیح میدم شهرزاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن سریع گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی راستین؟ تو بین ما از همه برای این کار لایق تری خودتم میدونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو بهرام و ثریا خانم حرف محسن و تایید کردن و با تعجب زیادی دلیل این تصمیمشو پرسیدن، اما راستین در جواب خیلی معمولی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونید کنار شرکت کارای دیگه هم انجام میدم وقت قبول این مسئولیت رو ندارم. در ثانی از همون اولم انتخاب من برای این کار موقت بود. بعدم مدیریت صرفا یه موقعیت روی کاغذه ما هر سه باهم تصمیم میگیریم و همفکری میکنیم. پس هرکدوم از ما مدیر باشه فرقی نمیکنه .مگه نه کیارش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش سرشو تکون داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای منم فرقی نمیکنه کی مدیر باشه، از طرفی رضایت خودت از همه چیز مهم تره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا که انگار فکرش مشغول شده بود بی مقدمه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخواید سر میز غذا رای گیری هم بکنیم؟ ناهارتون و بخورید سرد شد بعدا راجبش حرف میزنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه حرفشو قبول کردیم و مشغول شدیم، اما من حواسم به تک تک چهره های دور میز بود، عمو بهرام که هنوزم توی شوک حرف راستین بود و کیارش که خوشحالی عجیبی توی چهره اش خودنمایی میکرد و محسن که مشخص بود هنوز از حرف راستین گیجه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین چند دقیقه بعد تموم شدن ناهار رفت و منم علیرغم اصرار های عمو و ثریا برگشتم خوابگاه و محسن و بابا هم خونه عمو موندن ، بعدش فهمیدم محسن حالا حالا ها اینجا موندگاره راستش قبلا عمو بهرام باهاش راجب شریک شدن توی شرکت تازه تاسیس کیارش و شریکش حرف زده بود اما نمیدونستم انقدر زود همه چی عملی میشه و حتی با ورود محسن کار به تغییر مدیرت میکشه ! هرچند میدونستم محسن آدم مدیریت و این چیزا نبود و آخر کیارش بود که به جای راستین روی صندلی مدیریت مینشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دعوت نامه های مراسم جشن امضاء کتابمو از توی کوله پشتیم بیرون اوردم و خودمو باهاش باد زدم و به نقشه توی گوشیم نگاه کردم و همچنان که راه میرفتم زیر لب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا زلیلت کنه محسن با این آدرس دادنت، چقدر گرمه بی صاحاب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بوق ماشین کنارم سرم رو بالا گرفتم و هول شده قدمامو تندتر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین مونده وسط این گرما و بدبختی و جشن امضا موضوع ناموسی پیش بیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چقدر قدمام رو تندتر میکردم دست بردار نبود خداروشکر ازش جلو زدم و نفس راحتی کشیدم، یهو یه صدای آشنایی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم... نویسنده، صبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و با دیدنش چین وسط دوتا ابروم باز شد و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستین؟.. یعنی آقای راستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکشو گذاشت روی موهاش :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون راستین خوبه، میری شرکت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره اخم کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر بودم بگه سوار ماشین شو تا به تلافی بی ادبی دفعه پیشش بگم نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه ای بهم نگاه کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه، نزدیکی دوتا خیابون بالاتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گازشو گرفت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ابروهای بالا رفته همونطور که خشکم زده بود پلک زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این الان منو مسخره کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی پله هارو بالا رفتم و نفس زنان جلوی در ایستادم و زنگ زدم، بعد چند ثانیه محسن درو باز کرد و با دیدنم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوباره با پله اومدی دیوونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست کنارش زدم و وارد شدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بکش کنار ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کردم و دیدم کسی نیست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیارش کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاق اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سیستم ها یکم به مشکل خورده رفتن با راستین درست کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شدم و به سیم های جدا شده کامپیوتری که کنار میز گذاشته شده بود نگاه کردم و با یه حرکت سریع روی میز مقابل پنجره نشستم و به تکه کیک نسبتاً بزرگی که اونجا روی میز بود نگاه کردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به چقدر به جا، اینو بخورم مگه تلخی قیافه نحس اون شریکت و بشوره ببره به حق علی، چنگال ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال چاقو و چنگال تا اومدم با دستم یکم از کیکو بردارم یهو میز تکون خورد و یک چیزی خورد به پام. با جیغ کیک و پرت کردم و از روی میز پریدم پایین، به سمت محسن که از جیغ من کپ کرده بود دویدم و پشتش قایم شدم. دستی مثل این فیلمای ترسناک آهسته روی لبه میز نشست. چهره اش قابل تشخیص نبود ولی یه حدسایی میزدم پیش خودم گفتم لابد کیارشه دیگه اون همیشه اینجوری آدمو غافل گیر میکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو صدای کیارش از پشت سرم اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستین بیا فهمیدم مشکل از کدوم کابله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو محسن همزمان سرمون به سمت کیارش چرخید و بعد آهسته برگشتیم و به میز نگاه کردیم .آب دهنمو قورت دادم و به صحنه مرد ایستاده با صورت خامه ای مقابلم خیره شدم. خامه ها رو آهسته از روی صورتش کنار زد و بعد به دستاش نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تشخیص چهره راستین لبمو گزیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای وای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن آهسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انا لله و انا الیه راجعون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش با خنده به راستین که داشت صورتشو خشک میکرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا چجوری شد یبار دیگه برای من تعریف کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین با اخم نگاه کوتاهی به من انداخت و رو به کیارش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای صدامونو ضبط کن هی گوش بده نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن دستشو انداخت دور گردن کیارش و با خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوس کتک کردی!؟ گفتم که شهرزاد روی میز نشسته بود خواست کیک بخوره یهو میز تکون خورد نگو راستین زیر میز داشت سیستمو درست میکرد ما متوجه نشدیم تا اومد بیرون این بچه ترسید کیک و کوبوند تو صورت اون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش که انگار از این اتفاق خیلی خوشش اومده بود با خنده بیشتری به من نگاه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه جون روی میز نشین زشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتم رو شکستم و حق به جانب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب از کجا باید میدونستم کسی زیر میزه...ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستین بی توجه به من و عذرخواهی که کردم حوله توی دستشو روی میز گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من میرم خونه لباسمو عوض کنم، فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفت ! به کیارش و محسن نگاه کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چرا همچینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش معمولی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همینطوریه، عادت میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلخور به در نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر نمیکنی یکم با من بیشتر یه طوریه؟ تو برخورد اول اینجوری نشون نمیداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش جدی شد و پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برخورد اول؟ مگه قبلا با هم برخورد داشتید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و به طرفین تکون دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خیره ام رو از در خروجی گرفتم و کیفمو باز کردم و دوتا کارت دعوت بیرون اوردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا ساعت چهار منتظرتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوه خدای من چه هیجان انگیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن جلو اومد و کارت دعوت و از توی دست کیارش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شامم میدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس به چه امیدی بیام؟ تورو که هر روز میبینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله بهش نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به امید اینکه بیای اونجا پز بدی داداش منی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی مایه فطیره . یا شام مهمونم میکنی یا نمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش به منو محسن نگاه نا امیدانه ای انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما نرمال نیستید بچه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در خروجی رفتم و داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گمشو بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با منی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره با تو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گفتم: - نه بخدا با اون محسن در به در بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دروغ میگه.خودم دیدم داری بهش نگاه میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عه،عه دروغگو رو ببین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش با دیدن بحث تمام نشدنی ما کلافه به سقف نگاه کرد و همزمان به سمت اتاقش حرکت کرد و درو بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خروجم از شرکت افتادم دنبال کارای جشن امضا کتابم چندین جا سر زدم کیک سفارش دادم، توی شهر در اندشت گم شدم، پیدا شدم، خرید کردم، شیش طبقه ساختمون مجتمع و بالا و پایین رفتم و خلاصه دست تنها کلی کار انجام دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که دستام پر از بسته های خرید بود و از طرفی برای شام خوابگاه هم یه سری خوراکی خریده بودم خواستم سریع از خیابون رد شم که یهو یه پراید نوک مدادی با سرعت از کنارم رد شد و نزدیک بود بزنه بهم، وحشت زده برگشتم و به رفتن ماشین نگاه کردم و آب دهنمو قورت دادم، نزدیک بود به روح مرحوم میگ میگ بپیوندم با سرعتی که ماشینه داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار جدول توی خیابون نشستم و نفسی تازه کردم و دوتا شیر کاکائو از توی نایلون خریدام بیرون اوردم، قصد داشتم برم خوابگاه با مژده بخوریم اما دیدم این دنیا ارزش نداره آدم لذتای زندگیش رو حتی یک ساعت به تاخیر بندازه، ده دقیقه دیگه معلوم نبود من باشم یا نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجفت شیرکاکائوها رو باز کردم و همونجا تو خیابون خوردم، یکم روحیه ام برگشت خداروشکر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیکا
00چرا برام رمان بالا نمیاره؟ 🥲
۳ روز پیشمهناز
۳۰ ساله 00به نظرم عالی بود به امید موفقیت های بیشتر
۱ هفته پیشفاطمه
00خب رمان قشنگی بود من خودمم مینویسم وشاید بزارم توی دنیای رمان ای کاش میشد نویسند ها اونقدر به ترسو بودنشخصیت اشاره نکن به جاش گستاخی و قدرت بود ☺
۱ هفته پیشزهرا
00عالللیییییی بود 👌 متشکرم از نویسنده محترم 🌱
۳ هفته پیشZ.y
۲۳ ساله 00خیلی عالی بود متشکرم
۳ هفته پیشریحآنه
10به طرز غیر قابل باوری از خوندنش راضیم از طنز قسمتای اول که باهاش قهقهه میزدم گذشته همه ی صحنه ها با هوش و خلاقیت تمام نوشته شده بود نرماله که انقد مانلی و هومنو دوست دارم؟ 😂😂
۳ هفته پیشنمیدونم؟
131هومن واقعا شخصیت قویی داشت ترکیب دوستیش با مانلی خیلی خوب بود ولی اگه شخصیت راستین و کلا فاکتور می گرفتیم هومن واقعا ب شهرزاد میومد و اونجایی که گفت نتونستم ب قولم عمل کنم ینی عاشق شهرزاد شده :)
۱۱ ماه پیشالهه
10عررررر چقدر خوشحالم با من هم نظریییییییی هومن خیلی به شهرزاد میومددددددد😭😭😭😭😭😭😭
۴ هفته پیشالهه
۱۹ ساله 10حانییییی لطفاااا یه رمان بنویسسس که زندگی هومن رو ادامه بدهه من سندروم نقش دوم گرفتممم عمیقا دلم میخواد رمانی بخونم که نقش اولش هومنه😭😭😭😭😭😂
۴ هفته پیشماهی
۲۴ ساله 00رمان قشنگی بود و طنز لوس نداشت حتی خیلی هم جالب و قشنگ بود واقعا خوشم اومد ازش. خسته نباشید❤️
۱ ماه پیشمریم
00سلام من نمیتونم فصل دوم این رمان به طعم شکلات رو بخونم چطوری میتونم این مشکل رو حل کنم ؟
۱ ماه پیشالهه
30به نظر من شخصیت هومن و اون تیکه که گفت نتونستم به قولم عمل کنم عالی بود ولی نمیدونم چرا انتظار داشتم به هومن برسه کلا من خاصیت دوم رو بیشتر از اولی دوست دارم و امیدوار به هومن برسه
۱ ماه پیشملینا
00موضوع متفاوت و جذابی داشت
۲ ماه پیشسوگند
00عااااااااااااالی و یه پایان خوب
۲ ماه پیشH.a
۴۰ ساله 00عالی بود یه جاهایی از ته دل خندیدم.ممنون
۳ ماه پیش
Meli
00یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم واقعا عالی بود فقط تهش استاد امیدوار چیشد؟ نمیدونم چرا همش انتظار داشتم با مانلی ازدواج کنه😂😂😂