رمان بستنی وانیلی من به قلم آمنه ایمانی
انسان ها، بی گناه به درد هایی دچار می شوند که هرگز خواستارش نبوده و نیستند. گاه برای از بین بردن این درد ها دچار عیب های بزرگی می شوند که دست کمی از مرگ روح ندارد!برخی زنانِ عیب دار، در جای جای این دنیا مورد تمسخر قرار می گیرند اما، آیا همه بی عیب هستند؟ آیا نباید منطق داشت؟ می خواهم از تمام کسانی بگویم که عیب و نقصشان باعث سرکوب احساسشان شده، از زنانی بگویم که ناخواسته تن به سردی و گوشه گیری داده اند، زنانی که سرشار از عشق و محبت اند اما، گاه نادیده و گاه مورد تمسخر قرار گرفته اند. به امیدِ برپا داشتنِ عقل و منطق، این رمان رو شروع می کنم.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
انسان ها، بی گناه به درد هایی دچار می شوند که هرگز خواستارش نبوده و نیستند. گاه برای از بین بردن این درد ها دچار عیب های بزرگی می شوند که دست کمی از مرگ روح ندارد!برخی زنانِ عیب دار، در جای جای این دنیا مورد تمسخر قرار می گیرند اما، آیا همه بی عیب هستند؟ آیا نباید منطق داشت؟ می خواهم از تمام کسانی بگویم که عیب و نقصشان باعث سرکوب احساسشان شده، از زنانی بگویم که ناخواسته تن به سردی و گوشه گیری داده اند، زنانی که سرشار از عشق و محبت اند اما، گاه نادیده و گاه مورد تمسخر قرار گرفته اند. به امیدِ برپا داشتنِ عقل و منطق، این رمان رو شروع می کنم.
مقدمه :
انسان ها، بی گناه به درد هایی دچار می شوند که هرگز خواستارش نبوده و نیستند. گاه برای از بین بردن این درد ها دچار عیب های بزرگی می شوند که دست کمی از مرگ روح ندارد!
برخی زنانِ عیب دار، در جای جای این دنیا مورد تمسخر قرار می گیرند اما، آیا همه بی عیب هستند؟ آیا نباید منطق داشت؟
می خواهم از تمام کسانی بگویم که عیب و نقصشان باعث سرکوب احساسشان شده، از زنانی بگویم که ناخواسته تن به سردی و گوشه گیری داده اند، زنانی که سرشار از عشق و محبت اند اما، گاه نادیده و گاه مورد تمسخر قرار گرفته اند.
به امیدِ برپا داشتنِ عقل و منطق، این رمان رو شروع می کنم.
ریموت در رو زدم و منتظر شدم تا در کاملا باز بشه و بعد، وارد حیاط خونه شدم. با دیدن ماشین پارک شده تو حیاط، فهمیدم امشب مهمون داریم و باید مؤدب و سرسنگین وارد خونه بشم، آخه واقعیتش من وقتی می خوام وارد خونه بشم، با صدای بلند ورود پر افتخارم رو به اهل بیت اطلاع می دم! ناسلامتی من تک دختر خانواده «تابناک» هستم و عزیز کرده و ته تغاری مامان و بابا، بالاخره ارج و قربی دارم، اصلا بهشون منت می نهم و جلوس می فرمایم!
کلید رو توی در چرخوندم و وارد شدم. بعد از عبور از راهروی عریض و طویل، به پذیرایی منزل رسیدم و یواشکی مشغول دیدن زدن مهمون ها شدم و با دیدن دوست بابا و اهل منزلشون، وارد شدم و بلند سلام کردم:
_ سلام به همگی، خوش اومدین.
بابا با دیدن من لبخندی زد و گفت :
_ سلام ملوسک بابا، بیا ببینم بیا اینجا.
دیگه کاملا وارد پذیرایی شدم و با «آقای کیایی» و خانوم افاده ایش سلام و احوال پرسی گرمی کردم و تصمیم گرفتم برم لباسام رو عوض کنم. به خاطر همین، عذر خواهی کردم و جمع رو ترک کردم و خودم رو تقریبا تو اتاقم پرت کردم. باید یه لباس مناسب و شیک می پوشیدم، درسته هنوز اصل کاری نیمده بود اما، بالاخره کم کم پیداش می شد. پسر آقای کیایی منظورمه، «باربد کیایی» کسی که بی صبرانه منتظر دیدنش بودم.
بعد از یه دوش پنج دقیقه ای اومدم و حوله پیچ دنبال لباس مناسب برای امشب گشتم. بعد از کلی دو دلی یه شومیز بلند کاربنی رنگ برداشتم و با شلوار مشکی تنگم پوشیدم و موهام رو با سشوار خشک کردم و یه آرایش لایت هم زدم تنگش. به به عجب ادبیاتی! چشم مامانم روشن، آخه مامانم دبیر ادبیات و الان بازنشسته شده. عطر محبوبمم روی خودم خالی کردم و با کلی عشوه از در رفتم بیرون برای دیدن رخ یار.
وقتی وارد پذیرایی شدم، چشمم به جمال یار روشن شد. لبخند پت و پهنی رو لبام نقش بست اما، با دیدن اخم داداش «یزدان» سریع اون لبخند محو شد. خوب چی کار کنم؟ مگه دسته منه؟ خوب دیدن محبوب مگه گناهه؟
زیر لب به باربد که اصلا تو حال و هوای مهمونی نبود، سلام کردم و از کنارش رد شدم و نشستم کنار مامان اما، یواشکی به دور از چشم های یزدان، عشقم رو دید می زدم.
تیپ امشبش به طرز نفس گیری جذابش کرده بود. کت و شلوار طوسی رنگ با پیراهن خاکستری که عجیب روی تنش خودنمایی می کرد! اون اندام ورزشکاری و اون موهای خوش حالتش و اون چهره فوق العاده جذابش. دیگه کم مونده بود قورتش بدم که، با ضربه ای که به پهلوم خورد، به خودم اومدم و داداش «ماکان» رو کنار خودم دیدم که اخم کرده بود و در گوشم گفت :
_ تعارف نکن، برو قورتش بده بی حیا!
از بی جنبه بازی که در آورده بودم، لبم رو گزیدم و رو به داداش ماکان با صدای آروم گفتم :
_ شرمنده حواسم نبود.
ماکان که حسابی کفری بود، با اخم های درهم کشیدش گفت :
_ لطفا مراقب رفتارت باش!
چشمی گفتم و سرم رو پایین انداختم. نباید بیشتر از این گند می زدم.
بابا و آقای کیایی با هم و مامان و «فرنوش خانم» همسر آقای کیایی هم با هم داشتن صحبت می کردن، ماکان، یزدان و باربد هم با هم دیگه.
کم کم داشت حوصلم سر می رفت که، آقای کیایی گفت :
_ محمود جان اگه اجازه بدی، می خوام خواسته هر دومون رو تو جمع عنوان کنم، مشکلی که نداری؟
پدر در حالی که لبخند به لب بود گفت:
_ نه چه مشکلی؟ بفرمایید.
آقای کیایی «بسم الله...» گفت و حرف هاش رو شروع کرد :
_ خوب من و محمود جان و خانم ها، تصمیم گرفتیم برای محکمتر شدن روابط خانوادگی و کاریمون و البته، انجام سنت «پیغمبر» دست ارغوان جان و باربد جان رو تو دست هم بذاریم.
من شوکه شدم! اصلا باورم نمی شد که یه روز خانواده آقای کیایی من و برای باربد خواستگاری کنن. به باربد نگاه کردم، سرش پایین بود و حرفی نمی زد. ظاهرا تنها کسی که تا اون لحظه از این موضوع خبر نداشت، من بودم. به زور خوشحالی رو توی صورتم مخفی کردم تا فرنوش خانم افاده ای نگه : «چه دختر سبکسری، اصلا از خودش وقار نشون نداد!»
پدر سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت :
_ بله البته، من که از خدامه، کی بهتر از باربد جان که مثل پسر خودمه؟ من که حرفی ندارم.
فرنوش خانم هم با کلی پشت چشم نازک کردن گفت :
_ مهم جوونان، اونا راضی باشن، ما چکاره ایم؟ مگه نه باربدم؟
این بار همه به باربد نگاه می کردیم که سرش رو پایین گرفته بود و با صدای گرفته گفت هر چی پدر صلاح بدونه.
آقای کیایی لبخند دندون نمایی زد و بعد رو به من گفت :
_ ارغوان جان نظر خودت چیه؟
من که تقریبا تو مبل فرو رفته بودم، سینه صاف کردم و در حالی که زیر چشمی به پدر نگاه می کردم، گفتم :
_ والا چی بگم عمو جان؟ هر تصمیمی که شما و پدر بگیرید برام محترمه.
این بار پدر لبخندی از روی رضایت زد و گفت :
_ مبارکه ان شاءالله!
مامان، «بدری خانم» رو صدا کرد و گفت : «چای بیار» و به منم گفت : «بلند شو شیرینی تعارف کن.»
وقتی شیرینی رو جلوی باربد گرفتم، حتی سرش رو بلند نکرد که من و ببینه و من این کارش رو پای حجب و حیای و مردونگیش گذاشتم.
اون شب قرار گذاشته شد که برای روز بعد، بریم خرید حلقه و جمعه ی آینده هم روز عقد باشه.
بعد از رفتن خانواده کیایی، من تا صبح از ذوق نتونستم بخوابم، آخه باورش سخت بود! اینکه باربد من رو به عنوان همسرش انتخاب کنه.
وقتی به باربد فکر می کردم، سریع به خودم تشر می زدم که : «آخه چرا باربد جذاب و ورزشکار باید بیاد سراغ منِ تپل؟
من که اصلا به ورزش علاقه ای ندارم و عشقم خوراکی های خوشمزه و پر کالریه!»
صبح با کلی ذوق رفتم سراغ کمد لباسام. باید امروز خوب به نظر بیام؛ یه مانتو عبایی صورتی روشن، با زیر سارافونی آبی روشن و شال و شلوار سفید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چی باشه من عروسم، باید لباس روشن بپوشم. بعد از یه دوش، نوبت آرایش ملایم و سشوار موهای بلند مشکی رنگم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا آماده شده بودم و حالا باید یه انتظار کشنده رو تحمل می کردم. «واقعا چرا وقتی انتظار لحظه های زیبای زندگیت رو می کشی، دقیقه ها هم کش میان و خون به دلت می کنن؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه تو اتاق قدم زدن فایده نداشت، باید تو پذیرایی قدم رو می رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اَه ساعت لعنتی! چرا عقربه هات نمی چرخه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی انتظار، بالاخره زنگ خونه رو زدن، مامان اومد سراغم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حاضری مادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند پت و پهنم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله بریم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اخمی کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وا! ارغوان جان، مامان زشته دختر این طور هول باشه، ناسلامتی دختری باید سر سنگین باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع لبم و جمع کردم و عذر خواستم. حق با مامان بود، درسته دارم از خوشی بال در می یارم اما، حجب و حیام کجا رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان _ زود باش بریم، باربد و فرنوش جون جلوی در منتظرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی گفتم و قبل از رفتن، پریدم سراغ شکلات خوری روی میز و یه مشت شکلات برداشتم تا توی راه بذارمشون گوشه لپم که یه وقت از خوشی زیاد فشارم نیفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به ماشین باربد رسیدیم، فرنوش خانم پیاده شد و سلام کرد و به تبعیت از اون باربد هم پیاده شد و احوال پرسی کرد اما، با من فقط یه سلام سرد و خشک! راستش کمی دلگیر شدم اما، پیش خودم گفتم : «پَ نَ پَ! ارغوان خانم انتظار داری جلوی مادرا قربون صدقت بره؟ خوب معلومه که غیرتش اجازه نمی ده مثل تو سبکسرانه رفتار کنه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم خیلی آهسته بهش سلام کردم و عوضش با فرنوش جون حسابی چاق سلامتی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر حال باید جای پا رو سفت کرد، هر چی باشه مادر شوهر آینده است،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا هرچقدرم افاده ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و فرنوش جون رفتن عقب نشستن و من رو فرستادن جلو پیش باربد. در طول راه، مامان ها داشتن حرف می زدن و پچپچ می کردن اما، ما حتی یه کلمه هم حرف نزدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد هم که یه دستش روی فرمون بود و یه دست دیگش روی چونش و عجیب تو فکر بود! منم توی دلم قربون صدقش می رفتم و می گفتم : «که چه خوش شانسم که باربد داره شوهر آیندم می شه. دلم می خواست یکم با هم حرف می زدیم، آخه تو این چند سال آشنایی به ندرت با هم، همکلام شده بودیم، از طرفی دلم گرفت که چرا بابا نگفت من و باربد شب خواستگاری تنها صحبت کنیم؟ به هر حال بحث یه عمر زندگیه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین فکرا بودم که به طلا فروشی یکی از دوستان مشترک بابا و آقای کیایی رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورودمون به طلا فروشی، آقای مسنی که پشت ویترین بود بلند شد و سلام گرمی به ما کرد. بعد از چاق سلامتی ها، فهمیدم اسمش «آقا حیدره» و قدیمی بازار طلا فروشاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و فرنوش جون گفتن :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا حیدر اگه ممکنه حلقه های ستتون رو بیارید برای این جوونامون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا حیدر هم بعد از تبریک، شاگردش رو صدا کرد تا ست حلقه ها رو بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ چرا؟ قلبم از خوشی می خواست قفسه سینم رو بدره! نمی دونستم چطور خودم رو کنترل کنم تا تابلو نباشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دونه دونه حلقه ها رو امتحان می کردم و باربد در سکوت فقط نگاهم می کرد. مامان ها هم خوشحال، به بقیه جواهرات نگاه می کردن و نقشه واسه خرید عروسی می کشیدن. مامان یه نیم ست فیروزه کوب برای سر عقد انتخاب کرد اما، فرنوش خانم گفت که ترجیح می ده تا سر عقد کادوش پنهان باقی بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها کسی که هیچ واکنشی نداشت باربد بود، هر چی حلقه نشونش می دادم فقط می گفت : «خوبه» و بعد به یه طرف دیگه نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره حلقه ها رو خریدیم و قرار شد کمی تو بازار دور بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و فرنوش جون جلوتر حرکت می کردن و من و باربد پشت سرشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته وضع مالی پدرامون خوب بود اما، خرید تو بازار و شلوغی صفای دیگه ای داشت. نمی دونم چرا بعضی ها دوست دارن تو جاهای خیلی شیک و گرون خرید کنن؟ من که اینطوری نیستم. ساعتم رو نگاه کردم، حدود ساعت دو بود، منم که حسابی گرسنه بودم روم نشد به باربد بگم گرسنمه! دست بردم تو کیفم و دو تا شکلات در آوردم و یکیش رو گرفتم سمت باربد و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید آقا باربد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد نگاهی به شکلات کرد و با کمی اخم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمی خورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره شانسم رو امتحان کردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید نمک نداره، نمک گیر نمی شید. الان ساعت دو بعد از ظهره، جلوی ضعف رو می گیره منم کلی شکلات همراهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار با اخم بیشتری نگاهم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی خورم، هیکلم خراب می شه، چاق می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکه شدم! گفت چاق می شم؟یعنی تا این حد اندام براش مهم بود؟ همین طور که تو فکر بودم رو کرد بهم و با پوزخندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهتره تو هم نخوری، باید رژیم بگیری وگرنه، با این وضع بعید می دونم لباس عروس گیرت بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دیگه رسما سنگ رو یخ شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکل وقتِ خرید، باربد اخم کرده بود. دلم گرفت اما، سعی کردم به خودم قوت قلب بدم. بخاطر حرف باربد، یه غم کوچولو تو دلم نشست اما، بعدش بهش حق دادم چون اون ورزشکار بود و خوش استایل و این اندام جز با رژیم غذایی درست و ورزش مداوم، جور دیگه ای حاصل نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خرید، با وسایل ها پر کشیدم سمت اتاقم و خودم رو سر سفره عقد تصور کردم «با تور سفید و گل های رز سفید، وقتی دارم با عشق بله می گم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه لحظه عقدم با باربد رو تصور می کردم و ذوق می کردم و گاهی حتی، تغییرش می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره بعد از شام که اصلا نفهمیدم چطوری خوردم و شوخی های یزدان و ماکان با من که می گفتن : «چقدر می خوری! مثلا عروسی؟ یا اینکه طفلی باربد، اگه تو گشنت بشه اون بیچاره رو بجای غذا می خوری» و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاقم پناه آوردم و مثل یه بچه آروم به دور از تصور فردا ها، خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره جمعه ی سرنوشت ساز فرا رسید و من با دلهره فراوان، از صبح به دور خودم می چرخیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر هول بودم که چند بار نزدیک بود یه بلایی سر خودم بیارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو آرایشگاه اصلا آروم و قرار نداشتم و همش تکون می خوردم، این قدری که صدای آرایشگر رو در آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آماده شدنم تونستم خودم رو توی آینه ببینم؛ ابروهام پهن بودن و فقط مرتب شده بودن، این خواسته خودم بود و چشم های مشکی درشت و کمی کشیده که، با سایه طلایی و مشکی درشت تر به نظر می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب های متناسب صورتم و بینی نسبتا خوش فرمم. همه چیز عالی بود. به خواست من مو هام فقط صاف شدن، بدون هیچ حالتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه عروس با آرایش لایت شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادعای زیبایی ندارم اما، از بزک دوزک اضافی خوشم نمی اومد. در نهایت با یه تاج گل و تور ساده روی سرم، کاملا آماده شده بودم. وقتی باربد اومد منتظر بودم که وقتی منو دید هیجان زده بشه و بهم بگه : «وای! چقدر خوشگل شدی!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما، خیلی معمولی برخورد کرد و فقط دسته گل رو بهم داد و کمکم کرد تا سوار ماشین بشم، آخه لباسم ساده و بود و از جنس حریر اما، بلند و دنباله دار با آستین های بلند و روی یقش مروارید های درشت کار شده بود. کل مسیر تو سکوت گذشت هیچی نگفت، حتی نگاهم نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر سفره عقد، اخم هاش پررنگتر شده بود و اصلا نمی خندید. دروغ چرا، نگران بودم خیلی زیاد اما، به خودم دلداری می دادم که اگه من رو نمی خواست الان کنارم ننشسته بود و با این حرف دلم آروم می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عروس خانم آیا بنده وکیلم؟ نگاهی به باربد انداختم و تا خواستم بله بگم، یکی تو جمع گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عروس، زیر لفظی می خواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع باربد دست برد تو جیب کتش و یه زنجیر به همراه پلاک «الله» به گردنم انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدا از نزدیکی به باربد، با دیدن اون پلاک، عجیب دلم گرم شد و با صدای بلند گفتم : «با اجازه پدر و مادرم، بله!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه شروع کردن به کل کشیدن و روبوسی کردن. مامان همون نیم ست فیروزه کوب رو بهم داد و بابا هم سند یه کلبه تو شمال، آقا و خانم کیایی هم یه خونه دویست متری توی یه محله خوب تهران رو به عنوان هدیه سر عقد بهمون دادن. همه خوشحال بودن و تبریک می گفتن و آرزوی خوشبختی می کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز خوب بود جز، چهره درهم باربد حتی، عسلِ سر سفره هم گره ابرو هاشو باز نکرد. نمی دونم آقای کیایی موقع رو بوسی در گوشش چی گفت که باعث شد کمی از اون عبوسی در بیاد اما، نه کامل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجشن تو خونه باغ کرج بود و ما وقتی رسیدیم، بقیه اقوام در حال پای کوبی بودن و هر کس با پارتنر خودش داشت می رقصید. وقتی من و باربد کنار هم نشستیم، سعی کردم از همون اول خودم رو بهش نزدیک کنم تا بلکه این سرمای رابطمون کمی گرم بشه. آروم دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی خوشحالم که تو کنارمی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد نگاه سردی به دستم انداخت و آهسته دستش رو عقب کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می دونم، بایدم خوشحال باشی وگرنه جز من کی تو رو می گرفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شد؟ اون الان چی گفت؟ باورم نمی شه خدایا! چرا باربد این قدر تلخ حرف می زنه؟ مگه من مجبورش کردم بیاد باهام ازدواج کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم سنگینی روی دلم نشست! به چهره اش دقت کردم، کاملا بی احساس بود. بی تفاوت به اطراف نگاه می کرد و سعی می کرد اصلا باهام برخورد نکنه اما، پس چرا اومد خواستگاری؟ چرا راضی به ازدواج شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین افکار بودم که، خواننده گفت: «حالا نوبتی هم باشه، نوبت عروس خانم و آقا داماده!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکسره دنبال خرید جهیزیه بودیم و دائماً از این مغازه به اون مغازه می رفتیم. تقریبا همه ی خرید ها رو انجام دادیم و جزئیات باقی موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجهیزیه رو توی واحد دویست متری اهدایی خانواده باربد چیدیم. گاهی تو گوشه به گوشه ی خونه، برای خودم رویا سازی می کردم، تصور زندگی زیر یک سقف با باربد، وجودم رو قلقلک می داد و لبخند ریزی روی لبم می آورد. البته تلاشم برای پنهان موندن این لبخند، موفقیت آمیز نبود و مامان می دید و می گفت : «ارغوان مادر، ان شاءالله همیشه شاد باشی و من خوشبختی تو و داداشات رو ببینم!» بعد زیر لب «وان یکاد» رو زمزمه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرنوش خانم هم گاهی بهمون سر می زد و بعد از وارسی نامحسوسِ جهیزیه، یه تعارف می زد که : «اگه کاری از دستم بر می یاد تو رو خدا رو دربایستی نکنید باهام، کافیه بگید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم در جواب می گفت : «نه فرنوش جون، کارگر خودمون هست البته، دور از جونتا! تو رو خدا بد به دلت نگیر!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرنوش جونم در حالی که حسابی بهش بر خورده بود اما، سعی در نشون ندادنش داشت، گفت : «الهی قربونت برم پری جون! نه من که مثل بقیه نیستم، تو راحت باش.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چیدمان وسایل، مامان پری و فرنوش تصمیم گرفتن برن خونه و منم گفتم که : «کمی بیشتر می مونم تا گردگیری آخر رو هم انجام بدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گردگیری، خونه رو ترک کردم و خودم رو به یه بستنی دعوت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای که چقدر بستنی دوست داشتنیه! اصلا مگه از بستنی خوشمزه ترم هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال تجزیه و تحلیل طعم شیرین بستنی بودم که، گوشیم زنگ خورد و با دیدن اسم روی صفحه لبخندی زدم و تماس رو متصل کردم که صداش توی گوشی پیچید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام دوست جونم، کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام سارای عزیزم، هستیم زیر سایتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای چه لفظ قلم! چه می کنه تاهل؟ ارغوان خانم رو چه مؤدب کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه دیگه! چه خبر از همسرتون و داداشی بنده؟ مقداد جان خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از احوال پرسی شما خانم، نه تو خبر می گیری، نه اون شوهر گرامیت، اصلا نمی گه یه رفیقی دارم، هست؟ نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الهی! سلامت باشی سارا جونم. باربدم که درگیره با کارا، می دونی که عروسی جلو افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره خبر دارم، کمک خواستی خبرم کن. راستی، اگه اشکالی نداره، من یه مهمون دارم که روز عروسیتون می خوام همراهم بیارمش، ایرادی که نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه چه ایرادی؟ حالا کی هست مهمونتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داداشم پیمان، داره می یاد ایران یه مدت پیش ما می مونه تا یه خونه بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به سلامتی! از نظر من که اشکالی نداره عزیزم، قدم همتون روی چشم، بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون گلم، سلام برسون به آقا اخمالوتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مرسی چشم، تو هم سلام برسون، بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه گوشی رو قطع کردم، به طرف خونه رانندگی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تشویق مهمان ها، من و باربد به روی سِن رقص رفتیم و با آهنگ رمانتیک و ملایمی شروع به رقصیدن با هم کردیم هر چند، قدم تا شونش بود اما، خودم رو کاملا هماهنگ کرده بودم و با تمام وجود عطر تن باربد رو به ریه هام می کشیدم. این قدر همه چیز عالی بود که دلم می خواست تا ابد همین جوری می موندیم اما، افسوس که هر چیزی پایانی داره و این آهنگ هم از این قانون مستثنی نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پایان آهنگ، سرم رو بالا گرفتم و تو چشم های خالی از احساسش نگاه کردم و همون موقع از خدا خواستم، باربد واقعا من رو دوست داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جایگاه برگشتیم و تمام شب فقط به دیگران نگاه کردیم، بدون هیچ حرفی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ماه از شب عقد گذشت و هر بار که من سعی کردم دلیل این سردی باربد رو بپرسم، تنها جوابی که ازش می شنیدم این بود : «تو اشتباه می کنی» و هر بار که با هم تنها می شدیم، باربد اصلا بهم توجه نمی کرد و سعی می کرد با کوتاه ترین کلمات و جملات ممکن جوابم رو بده، از طرفی، خانواده هامون تصمیم گرفتن عروسی رو زودتر از موعد مقرر برگزار کنن و این اصرار، بیشتر از طرف آقای کیایی بود که می گفت : «چه دلیلی داره وقتی همه چیز محیاست، الکی این دو تا جوون رو دور از هم نگه داریم؟ گناه داره و از این دست نگه داشتن بیخودی، خدا هم ممکنه بهمون غضب کنه! خونه که هست، جهیزیه هم زودتر چیده بشه و این دو تا جوون برن خونه خودشون.» پدر هم صد در صد موافق قضیه بود، تنها کسی که اندک مخالفتی داشت، مامان بود که می گفت : «وا! آقا مسعود خان چرا انقدر سریع؟ من چه طوری انقدر هول هولی جهیزیه بگیرم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای کیایی (مسعود خان) گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«پری خانم اگه نگرانیتون از این بابته، فرنوش هم کمکتون می کنه.» مامان هم با اخم ساختگی موافقت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اما برج یخی من... باربد مثل تمام این مدت سکوت کرد و چاشنی همیشگی سکوتش، اخم های روی صورتش بود. دلم برای اخم کردن هاش هم پر می کشید اما، چه کنم که مرد من لب باز نمی کرد و دلیل این همه بی حوصلگی رو نمی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باربد؟ باربد جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهم انداخت و منتظر و یخی نگاهم کرد، گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو نظری نداری؟ نمی خوای چیزی بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی که بی شباهت به پوزخند نبود، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگه نظر من مهمه؟ اگه نظرم براشون اهمیت داشت، اوضاع خیلی فرق می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نگاهی به سر تا پام انداخت و با لحن منزجر کننده ای گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شاید الان تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شاید الان من چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچی ولش کن، راستی من فردا نمی تونم ببرمتون بیرون واسه خرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عوض کردن بحث، از جواب دادن به من طفره رفت و یه جورایی فرار کرد. باز هم من موندم و حجم سوالات توی ذهنم. من عاشق مردم بودم اما، اون هیچی بهم نمی گفت! نه ابراز احساساتی، نه عشقی، فقط «بود!» نمی دونم بودنش جبر بود یا اختیار؟ ولی، هر چی که بود برام عزیز بود. تصور نبودن باربد توی زندگی من، منی که از وقتی احساسم رو شناختم، باربد هم جزء مهمترین قسمتش بود. وجودش، حتی به جبر و زور برام مهم بود و با ارزش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست کشیدن از عشقم برام قابل تصور نبود، پس تصمیم گرفتم چشم ببندم به سرد بودنش، به تلخی بی نهایتش! تمرکز کردم روی بودنش کنارم، حتی فیزیکی، می خواستمش و این خواستن خود خواهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز قرار شد من و باربد بریم خریدِ لباس و کمی بازار گردی کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودن با باربد، دلیل خوبیه برای ساعت ها جلو آینه بودنم. اصلا دلم نمی خواد به چشم باربد بد به نظر برسم واسه همین، اول یه دوش گرفتم و حوله به تن جلوی کمد لباس وایسادم. باید شیک پوش می شدم. هوا گرم بود پس، یه لباس خنک و کمی گشاد می تونه کمکم کنه. یه مانتو عبایی خردلی با زیر سارافونی و شلوار و شال سفید. عالی شد! حالا باید به صورتم یه حالی بدم. بعد زدن کرم پودر نوبت خط چشم شد. خط چشمم رو پهن کشیدم چون حالت چشمام رو زیباتر می کرد و ریمل و درنهایت رژ متناسب با آرایشم رو زدم و آماده و آراسته منتظر تنها عشق زندگیم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ آیفون به طرف در پرواز کردم. قلبم مثل همیشه دیوانه وار به دیواره سینه ام می کوبید و می خواست منو رسوا کنه! در رو باز کردم و باربد رو تو ماشین منتظر دیدم. با یه حرکت سریع تو ماشین نشستم و سلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام، ببخشید اگه دیر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهم کنه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه دیر نکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب خوشحالم که منتظرت نذاشتم، حالا کدوم پاساژ بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که حرکت می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بریم پاساژ مرکز شهر، اونجا لباسای خوبی داره وقتمم هدر نمیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی دلگیر شدم از لحن حرف زدنش اما، خودم رو زدم به بی راهه و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرچی شما بگی آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه چشمش نگاهی بهم انداخت و بعد ضبط رو روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا مقصد حرفی بینمون زده نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسیدن به پاساژ بازوی باربد رو گرفتم و سعی کردم قدم هامو با قدم های باربد هماهنگ کنم. احساس کردم اخم هاش توی هم رفته بخاطر اینکه بازوشو گرفتم، اما اصلا برام مهم نبود مهم دست های مردونه اش بود که با گرفتنشون احساس امنیت و آرامش داشتم. برام مهم نبود دوستم داره یا نه برام این مهم بود که باشه، مرد من، عشق من،فقط همین مهم بود نه چیز دیگه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل پاساژ در حال گشتن بودیم که چشمم به یه شومیز خیلی قشنگی افتاد و با شوق زیاد به باربد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزیزم اونو نگاه، خیلی دوستش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد نگاهی به لباس کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فکر نمی کنم بهت بخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم زده گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باربد جان سایز بندی داره خوب، سایز خودمو می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بریم داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل مغازه رفتیم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آقا، می شه لطف کنید سایز چهل و هشت اون شومیز رو بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشنده که پسر جوونی بود از سر تا پای منو برانداز کرد و با لحنی که انگار الانه که بالا بیاره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما تو کار پلاس سایز نیستیم، متاسفم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم چرکین شد از طرز کلامش البته، این اولین باری نبود که چنین رفتاری می دیدم. برای امثال من که پلاس سایز محسوب می شیم، بازار لباس ایران همیشه مایه عذاب و ناراحتی بوده و بعضی از فروشنده ها طوری با آدم برخورد می کنن انگار ما تپل ها جذامی هستیم و یا شاید با خودمون طاعون می یاریم که تا ما رو می بینن قدمی عقب می رن و با لحن چندش آوری می گن : «اندازه شما؟ نه ما نداریم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حتی بعضی هاشون پچپچ وار می گن : «چه اعتماد به نفسی داره! لباس این مدلی هم می خواد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلی غم، عقب عقب رفتم و از در مغازه به همراه باربد خارج شدم. باربد با لحن بدی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من که گفتم اندازه ات نمی شه، تو خودت زیادی اعتماد به نفس داری. فکر کردی خیلی کوچولویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض بدی راه گلوم رو بست! سرم رو پایین گرفتم تا مرد مورد علاقه ام نبینه که با حرفاش خوردم کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مغازه های زیادی سر زدیم و تو چند تا مغازه تقریبا همون رفتار با من شد. رفتار و گفتار باربد هم نمکی شد روی زخمم. کمی از خرید ها باقی مونده بود و من هم به شدت احساس ضعف می کردم. به ساعت نگاه کردم تقریبا سه بود و ما هنوز نهار نخورده بودیم از طرفیم از رفتار احتمالی باربد نسبت به احساس ضعف و گرسنگیم می ترسیدم! می ترسیدم بگم گرسنه ام و باز تلخ بشه کلامش بخاطر همین، دست بردم توی کیفم تا شکلات هایی که معمولا مهمون همیشگی کیفم هستن رو بیرون بیارم. تو لحظه رویت شکلات، باربد به سمتم چرخید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هه! تو نمی تونی شکمتو کنترل کنی؟ بعد وقتی یکی بهت حرف می زنه لب ور می چینی و بغض می کنی. چرا سعی نمی کنی دلگی رو بذاری کنار بلکه یکم جمع و جور شی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکلات تو دستم سر خورد و افتاد زمین. اشک چشم هام شروع به جوشیدن کردن و کل صورتم رو در بر گرفتن. حرف های باربد مثل پتک به سرم فرود اومدن. باورش سخت بود که این طور باهام حرف بزنه! باربد حتی نفهمید من صبحانه هم نخوردم و الان ساعت سه بعد از ظهره، حق داشتم گرسنه باشم! مگه آدمای لاغر گرسنه نمی شن؟ مگه باید همه یه جور باشن؟ همه لاغر و ترکه ای؟ چرا این قدر زخم می زنه به جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط اشک ریختم همین، اشک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد دستم رو با خشونت پنهانی گرفت و به سمت یه رستوران برد و یک صندلی رو عقب کشید تا بشینم اما، امتناع من باعث شد با فشار دست هاش من رو وادار به نشستن کنه. خودش هم رو به روم قرار گرفت و در حالی که معلوم بود اصلا از حرف هاش پشیمون نیست، گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ معذرت می خوام! نباید بد باهات حرف می زدم حواسم نبود ساعت سه شده راستی، تو صبحانه خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که اشک از چشم هام می چکید، سرم رو به حالت نفی تکون دادم و به طرف دیگه ای نگاه کردم. باربد دستی توی موهاش کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گریه نکن، می دونم ناراحتت کردم و حالا می خوام جبران کنم. چی می خوری سفارش بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهی که سعی می کردم آزردگی توش مشخص باشه نگاهش کردم و با صدای گرفته گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی، صرف شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس صدا داری کشید و به صندلی تکیه داد و سعی کرد کمی از جذبه اش کم کنه. با لحن دلجویانه تری گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گفتم که ببخشید، دلم نمی خواد اذیتت کنم پس، خواهش می کنم لجبازی نکن. من آدمی نیستم که ناز کشی بلد باشه لطفا دیگه گریه نکن من از گریه متنفرم. روزم رو از این خراب تر نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوز خندی زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از این خراب تر؟ یعنی با من روزت خراب بود که با گریه ام خراب تر شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هاش از خشم برقی زدن و تا خواست جوابم رو بده گارسون اومد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوش اومدین، چی میل دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد همون طور که نگاهش رو به من دوخته بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دو پرس جوجه با مخلفات لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن گارسون، باربد سعی کرد حرفش رو بخوره و با آرامش تصنعی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هر جور که دوست داری فکر کن، الان فقط می خوام دست از گریه کردن برداری و فراموش کنی که من با حرف هام چطوری گند زدم به روزمون، خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به نگاه پرسشگرش دوختم و با سرم «باشه» ای گفتم. نفس آسوده ای کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرین دختر خوب! حالا چیز دیگه ای که ازت می خوام اینه که نهارت رو بدون هیچ میلی ندارم و نمی تونم و رژیمم، بخوری اوکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرم رو به معنی «خیلی خوب» تکون دادم که با ابرو های در هم کشیده و لحن آمرانه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نشنیدم باشه اتو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع غذا رو آوردن و من مجبور شدم زیر نگاه سنگین باربد غذام رو بخورم البته، با اون گره کور ابرو هاش باعث شده بود ازش حساب ببرم. دروغ نگم از این اجبارش و دستوری حرف زدنش لذت بردم احساس کردم براش مهمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نهار، چند تا چیز باقی مونده رو هم گرفتیم و به خونه برگشتیم. توی راه به نیم رخ باربد نگاه می کردم و به خودم افتخار می کردم که همچین مردی رو دوست دارم. دیگه اخم هاش برام جذاب شده بود. انگار نه انگار که ساعتی قبل باعث گریه و دل شکستگیم شده بود این قدر غرق افکارم شده بودم که یادم رفت مثل بز زل زدم به باربد! پشت چراغ قرمز بودیم که باربد برگشت سمتم و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خسته نشدی؟ تموم شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو به خودم اومدم و هول شده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، من که به تو نگاه نمی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامحسوس لبخندی زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ معلومه اصلا بهم نگاه نمی کردی. البته حق داری، جذابیت من انکار ناپذیره، من آرزوی خیلی هام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداختم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ درسته جناب کیایی، از جذابیت چیزی کم ندارید. اعتماد به نفس هم به داشته هاتون اضافه کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و من به اولین لبخند همسرم خیره شدم که چقدر این لبخند زیبا بود. در حالی که چراغ سبز شد و شروع به رانندگی کرد ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس اعتراف کردی که من جذابم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منکر نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب چرا یه اعتراف دیگه هم نمی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مثلا چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مثلا اینکه خیلی وقته که عاشق منی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام درشت شد و نگاه متعجبم رو دوختم بهش! دوباره جذبه خودش رو حفظ کرده بود و خیلی جدی به رو به رو خیره شد. خیلی کوتاه در حد سه ثانیه نگاهش رو به سمت من چرخوند و دوباره ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون طوری نگاهم نکن خیلی وقته می دونم عاشق منی! این قدر رفتارت تابلو بود و نگاهت سنگین که حتی مجسمه سنگی هم متوجه می شد، من که جای خود دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو آهسته دادم بیرون و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خیلی عاشقت بودم و هستم اما، تو چی؟ منو دوست داری؟ راستش احساس می کنم بهم علاقه ای نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هاش بیشتر شد و خیلی جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه مهم نیست که همدیگه رو دوست داریم یا نه، ما داریم ازدواج می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب می خوام بدونم اصلا اگه حسی نسبت بهم نداری چرا حاضر شدی با من ازدواج کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جواب منو نمی دی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وسایل ها رو می دم به حبیب واست بیاره داخل. راستی فردا کلی کار دارم تو شرکت نمی تونم بیام، به سارا بگو بیاد با هم برید لباس عروس و تحویل بگیرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باربد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ لاستیک ها خبر از رفتنش می دادن و من متحیر از سوالی که بی جواب مونده بود! بودن در کنار باربد برام رویا بود و دلم نمی خواست این رویا از بین بره. باید چکار می کردم؟ قیدش رو می زدم؟ نه، نمی تونم، باربد مثل هواست برای من. بمونم و بی تفاوت بگذرم از بی احساسیش؟ آره این بهتره نمی خوام باربد مال کس دیگه ای باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا_زود باش ارغوان چکار داری می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای داد اومدم یکم صبر کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا_دیر می رسیم ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نترس تا ارغوان و داری غمی نداشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا_فدای سرم تو بی لباس عروس می مونی نه من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اومدم چقدر غر می زنی، بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا_چه دل گنده هم هستی! انگار نه انگار هفته دیگه عروسیته. من جای تو بودم تا الان پس افتاده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزیزم همه کارها انجام شده و بعضی کارهای مونده هم به عهده بزرگتر هاست دیگه چکار کنم؟ به خدا یک ماهه آرامش ندارم این قدر دوندگی کردم، حالا یکم دیر شده چه کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا سری از روی تاسف تکون داد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهت که گفتم اگه کار داری خبرم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا دیگه انجام شده کارا، راه بیفت بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشینم شدیم و به سمت مزون حرکت کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راستی سارا، داداشت کی می یاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس فردا میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادرت و پدرت چی؟ اونا دیگه برنمی گردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا_نمی دونم، مامان دلش می خواد برگرده اما بابا راضی نمی شه. آهان یادم رفت بگم، مریم و رضا هم از دوبی برگشتن. مریم می گفت : «من باید تو عروسی باربد و ارغوان باشم و کیک عروسیشون رو حتما بخورم آخه ارغوان بالاخره به عشقش رسید و باربد و به عشق خودش گرفتار کرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم پوزخندی زدم و گفتم : «آره خیلی هم گرفتار شده!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو مزون لباس عروس رو پرو کردم و به خودم تو آینه نگاه کردم. به ارغوان تو آینه که حالا عروس شده بود و به مرد رویاهاش رسیده بود اما، مردش دوستش نداشت! این رو می شد از نگاهش خوند. مرد زندگیش چیزی از جذابیت کم نداشت اما، ارغوان چی؟ این بار با دقت به خودم نگاه کردم. خوشگل نبودم اما بانمک چرا! خیلی ها می گفتن با نمکم. موهای بلند و مشکیم که تا باسنم می رسید. اندامم که خوب لاغر ها بهم می گن چاق اما، هم رده های خودم می گن تپلی! شکم نداشتم و این بهترین امتیازم نسبت به تپلی های دیگه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس عروس جانانه روی تنم نشسته بود و به نظر خودم عالی بود. ساراهم با دیدن لباس به انگلیسی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ wow ,this is Great
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذوق زده گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_Rially?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا که با شوق نگاهم می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا یکی از صمیمی ترین دوستامه و این دوستی به زمان مدرسه رفتنمون برای گرده. شوهرش «مقداد» پسر دوست بابا بود و خود مقداد از رفیق های ناب یزدان و باربد. یه روز که سارا اومده بود خونمون، مقداد هم اتفاقی به دیدن یزدان اومد و ملاقات اتفاقی این دوتا تو خونه ما شد من باب آشنایی شون و بعد دو سال ازدواج. سارا دختر ساده اما شیک پوشیه. با چشمهای درشت قهوه ای و بینی عمل کرده و صورتی کوچیک، با اندام لاغر اما زیباییه. مقداد هم پسری با روی سبزه و مو و چشم های مشکی و قد بلند و نیمه ورزشکار و عینکی که تو رشته آی تی تحصیل کرده و درآمد خوبی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده سارا بعد ازدواج سارا به خارج از کشور رفتن و حالا برادرش قصد داره به ایران برگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم هم یکی دیگه از دوستای من و ساراست که برای ماه عسل به دبی رفته بود. سارا، رضا و مقداد رو با هم آشنا کرد تا روابط دوستی فقط محدود به خانم ها نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز عروسی رسید و من، هم هیجان زده بودم، هم مضطرب! آرایشگر هیچ همراهی رو قبول نمی کرد. برای همین کسی باهام نیمد. آرایشگر با آرامش تمام سایه ها رو پشت چشم هام بازی می داد. انگار در حال خلق اثری بی بدیل بود! دلم می خواست کارش رو سریعتر انجام بده اما نه! زیادی تو کارش غرق شده بود. بعد نیم ساعت آرایش صورت، تازه به موهام رسید. به درخواست من دوباره یه عروس، با آرایش اروپایی شدم. به کمک دستیار آرایشگر لباسم رو پوشیدم و به آینه نگاه کردم. همه چیز کامل بود و من فقط باید منتظر باربد می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا اما همش می ترسیدم نکنه باربد رهام کنه و بره. آخه مطمئنم دوستم نداره. با خودم شروع کردم به حرف زدن :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ارغوان، اگه باربد ولت کنه چی؟ اگه نیاد چی؟ بیچاره می میری! فکرشو بکن می تونی یه لحظه بدون باربد زندگی کنی؟ نه نه زبونم لال بشه چرا بزاره بره؟ وای خدا خواهش می کنم خودت کمک کن، من می میرم بدون باربدم، شک نکن می میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور داشتم با خودم حرف می زدم که صدام کردن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عروس خانم! آقا داماد اومد، بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم بال در می آوردم، تشکر کردم و به طرف در رفتم و با دیدن باربد گل به دست، نفس آسوده ای کشیدم، دلم می خواست بغلش کنم و زار زار گریه کنم و بگم تو روخدا هیچ وقت ولم نکن من بدون تو می میرم. تو افکارم غوطه ور بودم که فیلمبردار گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقا داماد، گل رو به عروس خانم بدین، عروس خانم بعد گرفتن گل یه چرخی بزن و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بعد گرفتن عکس و فیلم که همشون با اخم و غر غر های باربد همراه بود به باغ رسیدیم و به دستور فیلمبردار شروع به خوش آمد گویی کردیم. در بین مهمان ها من، سارا و مریم رو دیدم و با باربد رفتیم کنارشون. باربد با مقداد سلام و علیک کرد و با رضا آشنا شد. منم که در حال احوال پرسی بودم. یهو با صدای پیمان برگشتم طرفش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام ارغوان خانم مبارک باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون خیلی لطف کردین تشریف اوردین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهش میکنم، چه رسمی صحبت می کنی؟ چی شده که فعل جمع استفاده می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای بابا خواستم احترام بزارم خودت دوست نداریا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا این داماد خوشبخت رو می تونم زیارت کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله حتما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت باربد برگشتیم و گفتم: _همسرم، باربد جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان دستش رو به سمت باربد دراز کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوش وقتم، مرد خوش شانسی هستی که همسر خوبی مثل ارغوان نسیبت شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد نگاهی به من کرد و روبه پیمان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله حتما همین طوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون قدر لحنش خالی از احساس بود که مطمئن بودم پیمان متوجه شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت جایگاه رفتیم و پایکوبی مهمون هامون رو تماشا کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعروسی ما مثل همه عروسی های دیگه برگزار شد و در نهایت وقت خداحافظی رسید. در حال تشکر از مهمان ها بودم که دختر بی نهایت جذاب و زیبایی که تا به حال به لوندیش ندیده بودم به من و باربد نزدیک شد و خودش رو معرفی کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام من مهسا هستم، دختر آقای ارسلان صراف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کردم تا ارسلان صراف رو به یاد آوردم، یکی از بزرگترین بازرگانان ایران که پدرم ازش صحبت کرده بود و از همه مهمتر دختر دایی مقداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم اونها هم دعوتن، در هر صورت تشکر کردم از اینکه به عروسیمون اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون از اینکه تشریف اوردین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا_خواهش میکنم دیدن شما برام خیلی مهم بود! می خواستم همسر باربد عزیز رو ببینم آخه باربد خیلی سخت پسنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که حرفاش برام کمی گنگ و نامفهوم بود سری تکون دادم و به طرف باربد برگشتم. چشم های به خون نشسته باربد غافل گیرم کرد. وقتی رد نگاهش رو گرفتم به مهسا رسیدم. مهسا هم دلبرانه باربد رو نگاه می کرد و بعد از کمی با کلی عشوه خرامان خرامان از ما دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای زنگ آیفون بیدار شدم و باربد رو دیدم که جواب اون شخص پشت آیفون رو می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نه خوابیده... بله چشم... ممنون باشه بفرمایید بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به من کرد و با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادرته صبحونه آورده گفت : «مزاحم نمی شه و می ذاره پشت در واحد و می ره.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبحانه رو از پشت در واحد آورد داخل و بدون اینکه ازش بخوره لباس پوشید و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفتن باربد، سعی کردم بشینم اما، اون قدر کمرم درد می کرد که آه بلندی کشیدم و لنگان لنگان به سمت اتاق خواب رفتم و خودم رو تو آینه نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم به حال خودم گریه کنم یا بخندم. زیر چشمم سیاه از گریه، موهای بهم ریخته، قلب شکسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم دیشب رو مرور کردم. شبی که درد بود، آه بود، غم بود. شبی که فهمیدم همسرم عاشق کس دیگه ایه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان هقی زدم که دلم به حال خودم سوخت، کل شب رو گوشه پذیرایی کز کردمو به حال خودم گریه کردم. مردی که عاشقش بودم توی چشم هام نگاه کرد و با بی رحمی تمام گفت : «ازم توقعی نداشته باش! من به تو هیچ علاقهای ندارم. من عاشق مهسام و پدرم وادارم کرد باهات ازدواج کنم و اگر نبود مشکل خانواده ام هرگز بهت نگاه هم نمی کردم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق هقم شدیدتر شد و با همون لباس عروس به سمت حمام رفتم و توی وان پر آب دراز کشیدم و با صدای بلند گریه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم مملو از درد و غصه بود.یه هفته ای می شد که منو باربد هم دیگرو نهایتا تصادفی تو پذیرایی می دیدیم و هیچ کلامی هم بینمون رد و بدل نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا به خونه اشون نمی ریم؟ ومن هر بار بهانهای می تراشیدم. تو این یک هفته پام رو از خونه بیرون نذاشتم از طرف دیگه سارا بود که دایماً تماس می گرفت و پیام می داد و من تمام اونها رو بی پاسخ گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تنها کسایی که می دونستن چه اتفاقی افتاده که سراغی ازمون نمی گرفتن خانواده باربد بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی این مدت انقدر دل به حال خودم سوزونده بودم که بوی سوختگیش وجودم و گرفته بود. باور این مسئله که مردت، کسی که عاشقشی، توی صورتت نگاه کنه و بگه ازت متنفره و عاشق کس دیگه ایه به شدت سخته و دردناک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفتم شب از باربد بپرسم دلیل اینکه خانواده اش مجبورش کردن با من ازدواج کنه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته عشق یک طرفه خودم نسبت به باربد رو پذیرفتم اما نمی تونستم این رو قبول کنم که مانعی برای عشق دو نفر باشم هرچند یکی از اون دو، مرد مورد علاقه ام باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام روز ذهنم درگیر این مساله بود که چطور سر صحبت رو باز کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اومدن باربد سریع به خودم اومدم و به طرف در ورودی رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه تلخی کرد و از کنارم رد شد به اتاق نرسیده گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شام حاضره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد _نمی خورم سیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چای هم حاضره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه نافذی کرد و به طرفم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه؟ فکر کردی منم مثل مردای دیگه با شکم گول می خورم؟ نه مادمازل من با این چیزا خر نمی شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من، من، نمی خوام گولت بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد _پس چی؟ چی می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باربد، من فقط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو فقط چی؟ همین که زندگیمو نابود کردی بس نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفت داخل اتاق و درو محکم کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن موندم و سوال های مجهول توی ذهنم. پیش خودم گفتم بزار یه مدت بگذره اروم تر شد ازش می پرسم. اما مگه قلب بی قرارم می زاشت؟ دلم می خواست هرچه زودتر بفهمم ماجرا از چه قراره! اما چه کنم که باربد فعلا عصبانی بود و نمی شد باهاش هم کلام شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد در حالی بیدار شدم که صدای زنگ آیفون به صورت ممتد نواخته می شد. به طرف آیفون پریدم تا ببینیم این دیوونه کیه؟ تو صفحه مانیتور چهره برزخی سارا رو دیدم و درو باز کردم و منتظرش شدم تا بیاد بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا از آسانسور اومد بیرون شروع کرد جیغ جیغ کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا_هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟ چرا جواب نمی دی احمق؟ یعنی انقدر اون باربد ور پریده مهمه که همه مونو فراموش کردی؟ حتی به خودت زحمت نمی دی جواب پیام هامو بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام زده بود بیرون و با تعجب نگاهش می کردم. کمی که اروم شد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می خوای یه نفس بکش؟ بزار از در برسی، بعد دری وری بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که مانتوشو از تنش در می آورد چشماشو ریز کرد و گفت: _نیمدم فقط فحشت بدم! اومدم یه کتک مفصل هم بزنمت! دختره ی قلمبه! (می دونست از این کلمه متنفرم) فکر کردی شوهر کردی دیگه نمی تونم گوشتو بکشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو حمله کرد و گوش منو گرفت و کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بکنم این بی صاحابو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای ای ولم کن دیوونه چکار می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا _بگو غلط کردم تا ولت کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای، غلط کردم، غلط کردم ببخشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا _خوب حالا بگو ببینم چه کرده؟ خبرا؟ انقدر با باربد جون سرت شلوغ بود که وقت جواب دادن به منو نداشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی از روی اجبار زدمو گفتم: -_خبری جز سلامتی نیست. سرمم گرم زندگیم بود. سارا خانم گل! مثل شما نیستم که دو روز از عروسی نگذشته با رفیق، رفقا پاشم برم توچال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا _خوبه، خوبه، واسه من مزه نریز! من اگه رفتم توچال فقط واسه شرطی بود که بسته بودم، انتظار نداری که سارا حرفش دوتا بشه؟ می دونی که بچهها واسه آدم دست می گیرن. منم که خدای کل بازی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا زود بگو ببینم شیطون چکارا کردین؟ مثل اینکه خیلی خوش گذشته که یه هفته درو به روی همه بستین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت به سارا کردم و راه اشپزخونه رو در پیش گرفتم تا یه وقت از چشم هام نبینه غم بزرگ توی دلمو. در حالی که وانمود می کردم خوشبختم و خوشحال گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا،سارا معلومه آدم با عشقش بهش خوش می گذره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرید به سمت اشپزخونه و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای، تعریف کن چطور بود با جزئیات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبمو گزیدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بی تربیت! اینا جزو حریم خصوصی زن و شوهر هاست گفتن نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیشین بینیم باو! حریم خصوصی، حریم خصوصی واسه من راه انداخته! باید برام تعریف کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع صدای چرخش کلید باعث ساکت شدن جفتمون شد و باربد وارد پذیرایی شد . سارا سلام کردو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باربد! خوب ارغوان و از ما گرفتیا! حالا باید شبیه خون بزنیم تا ببینیمش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد کمی شوکه شده بود و نگاهش بین من و سارا در گردش بود که سریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باربد جان چیزی جا گذاشتی عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد سینه ای صاف کرد و با همون لحن همیشگیش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه! اومدم لباسمو عوض کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کرد به سارا و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوش اومدی، نیازی به شبیه خون نیست، ارغوان دوست خودته، دستش رو بگیر ببر بیرون، من مشکلی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا لبخندی زد و موزیانه گفت: _آخی! یعنی من بودم که یه هفته ارغوانو تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت ادامه می داد که پریدم وسط حرفش و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باربد جان! عزیزم چه لباسی می خواستی بگو آماده کنم برات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دست باربد رو گرفتم و به طرف اتاق کشیدم و در رو بستم رو بهش، آهسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شرمنده بابت حرف های سارا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد نفس عمیقی کشید و گفت: _میشه لباسمو عوض کنم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو پایین انداختم و از اتاق خارج شدم و به محض دیدن سارا لبخند گشادی زدم تا به چیزی شک نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا تا منو دید لبخند مضحکی زد و با چشم های ریز شده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آی آی آی نرفته برگشت. مزاحمم برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هامو تو هم کشید مو کنارش نشستم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مقداد میدونه کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره صبح گفتم تا ارغوان و نبینم و گوشش رو نپیچونم خیالم راحت نمی شه. اونم خندید و رفت. راستی، چرا باربد لباسش رو می خواد عوض کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی دونم نپرسیدم ازش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد با پیراهن سفید و کت و شلوار سورمه ای رنگ از اتاق خارج شد و قبل اینکه من چیزی بگم سارا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا باربد به سلامتی کجا می ری انقدر خوشتیپ کردی؟ یار که اینجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد که معلوم بود عجله داره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شرمنده سارا جان کار مهمی دارم خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم برام سوال شد که چرا خوشتیپ کرد و با این عجله رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز من و سارا با هم رفتیم بیرون و گشتی زدیم اما ذهنم درگیر باربد و اتفاقات اخیر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به خونه برگشتم به خودم گفتم باید بفهمم چرا باربد مجبور به ازدواج با من شده! هر جور شده می فهمم. منتظر باربد شدم تا برگشت باهاش صحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از دوازده گذشته بود و خبری از باربد نبود. چند باری به گوشیش زنگ زدم اما دفعه آخر خاموش بود. دیگه حسابی نگران شده بودم. کلی تو خونه راه رفتم و دل نگران به ساعت که از دو هم گذشته بود چشم دوختم. تصمیم گرفتم بزنم بیرون تا شاید پیداش کنم. مانتومو پوشیدم و رفتم پارکینگ. تا خواستم از در برم بیرون باربد با ماشین پیچید تو کوچه و باهم چشم تو چشم شدیم. با دیدن باربد که صحیح و سالم بود نفس راحتی کشیدم و خدا رو شکر کردم و ماشین رو سر جاش پارک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد بعد پارک ماشینش به طرف من اومد و بازومو تو چنگش گرفت و من رو به سمت آسانسور کشید،با رگ گردن برجسته اش من رو داخل واحد هل داد و بعد بستن در فریاد بلندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این وقت شب کدوم گوری می خواستی بری؟ هان؟ بی صاحب شدی؟با کدوم بی پدری قرار داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به سمتم حمله ور شد و دستش رو گذاشت روی چونم و با تمام قدرتش فشار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب منو بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که حسابی ترسیده بودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بخدا داشتم دنبال تو می اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد همون طور با عصبانیت غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگه می دونستی من کجام؟ هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لب های لرزون از گریه، آهسته گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس کجا می خواستی دنبالم بگردی؟ مگه من گوشی ندارم که زنگ بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir