رمان بانوی سرخ به قلم mehrsa_m
هورام که از بچگی به خاطر مشکلات ظاهریش کمتر توی اجتماع ظاهر می شده به مرور دچار افسردگی و کمبود اعتماد به نفس میشه . تا اینکه برای فرار از خودش و زندگیش رو به رابطه های مجازی میاره . ناخواسته وابستگی عجیبی به یکی از دوستای مجازیش پیدا می کنه و . . .
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۳۲ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
هورام که از بچگی به خاطر مشکلات ظاهریش کمتر توی اجتماع ظاهر می شده به مرور دچار افسردگی و کمبود اعتماد به نفس میشه . تا اینکه برای فرار از خودش و زندگیش رو به رابطه های مجازی میاره . ناخواسته وابستگی عجیبی به یکی از دوستای مجازیش پیدا می کنه و . . .
فصل اول
چشمام و بسته بودم . مثل هميشه كه از زندگي و آدماش خسته ميشدم . پلكام و محكم تر روي هم فشار دادم . دلم ميخواست وقتي چشمام و باز كردم و توي آينه به خودم نگاه انداختم همه چيز عوض شده باشه . زمزمه وار با خودم تكرار كردم :
- يك . . . دو . . . سه . . .
پلكام و آروم از هم باز كردم . نگاهم توي تنها آينه اي كه داشتم افتاد . آينه ي كوچكي كه توي كشوي ميزم قايم كرده بودم . نا اميد بودم . آينه چيز جديدي بهم نميگفت . بغض كردم . دوباره اشكام روي گونم سرازير شد . آينه رو توي كشو پرت كردم و خودم و روي تخت انداختم . با صداي پر بغض با خودم زمزمه ميكردم :
- چرا من . . . چرا من . . .
با گذشت اين همه سال هنوزم برام عادي نشده بود . هنوزم نميتونستم با خودم كنار بيام .
صداي هيوا رو از پشت در شنيدم :
- هورام . . . در چرا قفله ؟ بابا ميگه شام نمياي پايين ؟
سعي كردم بغضم و تو گلوم خفه كنم . صدام يكم ميلرزيد سعي كردم پشت فريادي كه از گلوم بلند ميشد قايمش كنم گفتم :
- نه اشتها ندارم .
لگدي به در كوبيد و گفت :
- اَه تو و بابا هم كه شورش و در آورديد هي پيغام پسغام كنيد . بابا گفت جلوي خانواده ي مهندس زشته بهت بگم بياي پايين .
مگه چند بار مهندس و خانوادش من و ديده بودن ؟ مگه اصلا چند بار جلوي غريبه ها ظاهر شده بودم ؟ گفتم :
- برام مهم نيست .
- حداقل در و باز كن من بيام تو .
- مگه شام نميخواين بخورين ؟ برو پايين .
- خيلي خوب .
ديگه صدايي نشنيدم . از روي تخت بلند شدم . با نوك انگشتاي دستم اشكام و گرفتم . كامپيوترم و روشن كردم و خودم و روي صندلي انداختم . مسنجرم و باز كردم نگاهي به ليست دوستام انداختم . همون لحظه صفحه ي كوچيك پي ام جلوم باز شد . لبخندي نشست رو لبم . مثل هميشه . نگاهي به پيغام انداختم نوشته بود :
- كم كم داشتم نا اميد ميشدم از اومدنت . معلوم هست كجايي ؟
دستم روي كيبورد بود . لبخندم عميق تر شد . نميدونستم اين پسر تو وجودش چي داره كه انقدر ميتونه راحت خوشحالم كنه . سرم و روي كيبورد انداختم و نوشتم :
- تو كار و زندگي نداري ؟ همش چرا تو نتي ؟
چند لحظه صبر كردم پيغام آبي رنگي روي صفحه اومد :
arad is typing ....
چشمام و به مانيتور دوختم بالاخره جواب داد :
آراد : كار كه زياده . ولي كاري كه من ميخوام نيست .
سرم و روي كيبورد انداختم . براش نوشتم :
بانوي سرخ : چرا دمغ به نظر مياي ؟ دوباره دعوا كردي با اهل منزل ؟
دستم و روي اينتر سُر دادم . نوشته هام و كه روي صفحه نقش بسته بود و دوباره براي خودم خوندم . دوباره مشغول تايپ كردن شد .
آراد : بيخيال . بيا از غم و غصه ها حرف نزنيم . يهو ديدي زدم زير گريه .
لبخند رو لبم نشست براش نوشتم :
بانوي سرخ : تو و گريه ؟ بهت نمياد !
آراد : پس معلومه هنوز من و نشناختي من خيلي دل نازكم !
شكلك خنده زده بود . منم براش شكلك خنده زدم و گفتم :
بانوي سرخ : فكر كن 1 درصد !
آراد : بيخيال اين حرفا چرا دير كردي ؟ ساعت 9 منتظرت بودم .
دوباره ياد حال بد خودم افتادم . نفس عميقي كشيدم . با خودم زمزمه كردم " امشب بيخيال غم و غصه . " براش نوشتم :
بانوي سرخ : سرم شلوغ بود . ميدوني كه مشغله ي زياد خفم كرده !
آراد : اوه اوه اوه ! تورو خدا يه وقتم به ما بده .
بانوي سرخ : بسه انقدر لودگي نكن .
آراد : هوم ؟ باشه . من برم شام بخورم . هستي برم بيام ؟
يكم فكر كردم . نه واقعا حوصله نداشتم . گفتم :
بانوي سرخ : نه خستم ميخوام امشب زود بخوابم . فردا اگه شد باهات حرف ميزنم .
آراد : باشه . پس تا بعد بانوي من .
لبخند عميقي روي لبام جا خوش كرد . چقدر از لفظ بانوي من خوشم ميومد مخصوصا وقتي آراد به كار ميبردش . دستم روي كيبورد لغزيد :
- شبت قشنگ .
مسنجر و بستم . از روي صندلي بلند شدم . بي هدف نگاهي به اتاقم انداختم . هر چيزي كه ميخواستم توي اين اتاق لعنتي بود . به جز آرامش دروني كه انتظارش و داشتم . اتاقم برام مثل قبر شده بود . جايي كه توش گير افتاده بودم . حتي نميتونستم از اينجا خودم و خلاص كنم . پس من چه فرقي با مرده ها داشتم ؟
روي تختم نشستم . دستم و روي پوست زبر و مچاله شده ي صورتم كشيدم . چشمام و رو هم فشار دادم كاش ميشد برگشت به 4 سالگي . اونوقت به هيوا ميگفتم دنبالم ندو . اونوقت به جاي اينكه برگردم و پشت سرم و نگاه كنم و م*س*تانه بخندم جلوم و نگاه ميكردم . اونوقت به جاي اينكه به اجاق خوراك پزي كه مامانم روش كتري پر از آب و گذاشته بود بخورم از كنارش آروم رد ميشدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشك از گوشه ي چشمم سُر خورد پايين . كاش ميشد زمان و برگردوند به عقب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره غرق خاطرات قديم شدم . انگار دوباره پوستم به سوزش افتاده بود . گرما و حرارتي كه از تنم و لباسايي كه به بدنم چسبيده بود و داشتم حس ميكردم . نگاه ترسيده ي هيوا يا چهره ي ترسيده و هول كرده ي مامانم و درست عين اون روز ميديدم . داشتم ميسوختم . هراسون ميدويدم . مامان دنبالم ميدويد . ميخواست آتيش و خاموش كنه ولي من داشتم ميسوختم . وقتي كه نفت اجاق خوراك پزي روم ريخته شد و فتيله ي اجاق نفت رو مشتعل كرد سوختم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم دوباره سمت چپ صورتم قرار گرفت . پوست مچاله شده و سوخته ي صورتم از كنار پلكم شروع ميشد و تا گردنم ادامه داشت . ميتونستم به روشني روز پوست قهوه اي و زشت صورتم و تو ذهنم تصور كنم . دوباره قطره هاي اشك بي مهابا روي صورتم ميريخت . زانوهام و ب*غ*ل كردم . دوباره داشتم غرق ميشدم . غرق روزا و خاطراتي كه برام عذاب آور بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي تقه ي در اومد سريع اشكام و پس زدم . گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در و باز كن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي بابا بود . از جا بلند شدم . اشكام متوقف شده بود . كليد و توي قفل چرخوندم . چهره ي بابا جلوي روم ظاهر شد . سرم و پايين انداختم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهندس اينا رفتن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميتونستم سنگيني نگاهش و روي خودم حس كنم . ولي هنوزم مصرانه سرم و به زير انداخته بودم . انگار از ديدن صورتم نا اميد شد . با صدايي كه خوب ميتونستم اندوه و غم و از توش حس كنم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نيومدي پايين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حوصله نداشتم . دوست داشتم توي اتاقم بمونم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ محض ! تا همين چند لحظه پيش ميخواستم از اين قبري كه من و داشت زنده به گور ميكرد فرار كنم . بابا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط به خاطر همين نيومدي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون باهوش تر از توئه . 26 سال بزرگت كرده . ميدونه داري دروغ ميگي . ميدونه كه داري خودت و از همه قايم ميكني . همه ي اينارو ميدونه . چرا خودت و داري گول ميزني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي كردم لبخند بزنم بالاخره سرم و آوردم بالا . به چهره ي نگرانش نگاه كردم . گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره يكم تنبليم اومد . خوش گذشت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش روي سمت چپ صورتم بود . دسته اي از موهاي بلندم و توي صورتم ريخته بودم ولي هنوزم از بين تاراي ظريف موهام پوست مچاله شدم معلوم بود . آهي كشيد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بد نبود . ميخواي استراحت كني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خدا خواسته گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه اشكالي نداشته باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و روي شونم گذاشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شبت بخير بابا جون . خوب بخوابي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب گرد كرد و به سمت اتاق خودش كه رو به روي اتاق من بود رفت . نگاهي به در بسته ي اتاق ب*غ*لي كه متعلق به هيوا بود انداختم . ميدونستم الان مشغول مكالمه ي شبانگاهيه ! لبخند تلخي روي لبام نشست . برگشتم توي اتاقم . در و بستم و به سمت تختم رفتم . قدمام و شمردم . يك . . . دو . . . سه . . . چهار . . . از در تا تختم چهار قدم فاصله بود . همه ي اين فاصله ها رو حفظ بودم . وجب به وجب اين اتاق حك شده بود تو سرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي تخت دراز كشيدم و پتوي سفيد رنگم و روي خودم انداختم . پلكام روي هم اومد . از اتاق ب*غ*لي زمزمه هاي هيوا رو ميشنيدم دوباره يه قطره اشك از چشمم چكيد . سرم و زير پتو بردم و سعي كردم فكر نكنم . براي امروز بس بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام و باز كردم . نور آفتاب توي اتاقم اومده بود . از جام بلند شدم . پرده ي ضخيم و سياه رنگ اتاقم و كشيدم . دلم نميخواست نور توي اتاقم بياد . دلم نميخواست بفهمم كه كي صبح شده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچ صدايي از پايين شنيده نميشد . خوب معلومه كه شنيده نميشه تازه ساعت 6 بود . صورتم و شستم و از پله ها به سمت طبقه ي اول رفتم . حتي ماه بانو خانوم هم هنوز بيدار نشده بود . ماه بانو خانوم از وقتي كه مادرم فوت شده بود توي خونمون اومده بود . مثل يه مادر مهربون و دلسوز بود . هم كاراي خونه رو ميكرد هم يه جورايي سنگ صبور من و هيوا بود . زن تنهايي بود . هيچ بچه اي نداشت . اون اوايل كه براي استخدام شدن اومده بود ميگفت با خواهرش زندگي ميكنه . بعد از 1 سال بابا يكي از اتاقاي طبقه ي پايين و بهش داد كه ديگه هميشه پيش خودمون باشه . از طرفيم از خواهرش جدا باشه و بتونه زندگي م*س*تقل خودش و داشته باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتري رو آب كردم و روي گاز گذاشتم . ميدونستم بابا كم كم ديگه بيدار ميشه . هميشه عادت داشت صبح هاي زود بره پياده روي . بعدشم با نون سنگك برميگشت خونه و همه با هم صبحانه ميخورديم . البته به استثناي هيوا خانوم كه معمولا تا ظهر ميخوابيد و بعدشم ناهار و صبحانش و با هم ميخورد . هميشه ماه بانو غر ميزد ميگفت چرا انقدر زياد ميخوابه . ميگفت زمان خودشون مامانش بهش ميگفته اگه كاري هم نداري پاشي كاشي هارو هم بشمري بايد پاشي . هميشه به اين حرفش ميخنديدم ميگفتم ماه بانو اينا مال قديمه . اونم هميشه با سادگي ميگفت هميشه قديميا هر چي گفتن راست گفتن . ولي هيوا كار خودش و ميكرد هميشه هم به ماه بانو ميگفت خواب صبح واسه پوست خوبه . ماه بانو هم يه چيز ديگه جوابش ميداد . و اين بحث انقدر ادامه پيدا ميكرد تا بالاخره من كلافه حرفاشون و قطع ميكردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مادرم عاشق ماه بانو بودم . سادگي و مهربوني بيش از حدش احساس خوبي بهم ميداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سحر خيز شدي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و بالا گرفتم . بابا رو ديدم كه داشت زيپ گرمكن ورزشيش و بالا ميكشيد . بهش لبخند زدم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح بخير .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح توام بخير گل دختر . خوب خوابيدي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينجوري كه وسايل صبحانه رو ميچيدم روي ميز گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اي بدك نبود . شما خوب خوابيدين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بيهوش شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم . دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ميرم پياده روي . با نون سنگك داغ برميگردم . صبحانه نخور تا بيام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم . مگه ميشه آدم از نون سنگك بگذره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي بهم زد و رفت . تا ماه بانو بيدار شه از پله ها رفتم بالا . در اتاق هيوا رو باز كردم . روي شكمش خوابيده بود و يكي از پاهاش از تخت افتاده بود پايين . نگاهي به نيم رخش كه روي بالش بود انداختم . دهنش نيمه باز مونده بود و چند تا تار مو روي صورتش ريخته بود . به سمتش رفتم . كنار تختش نشستم و تكونش دادم . زير لب غرغري كرد ولي بيدار نشد . دوباره تكونش دادم و اين بار گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو خرس خوابالو . خسته نشدي انقدر خوابيدي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخماش و تو هم كشيد . بدون اينكه چشماش و باز كنه با غر غر گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جون جدت اذيت نكن هورام . ديشب نخوابيدم اصلا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه كه نخوابيدي . تا صبح صداي پچ پچاتو ميشنيدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي بهم نداد . بلند شدم . پتو رو از روش كشيدم چشماش و نيمه باز كرد و با صداي بلندي گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هورام . خوابم مياد . پتو رو بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمرا . پاشو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه دستي به صورتش كشيد و موهاشو از روي صورتش كنار زد . گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه پاشم چيكار كنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميخوام سحر خيز شي . الان بابا با نون تازه مياد ميخوايم با هم صبحانه بخوريم . پاشو ديگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزير لب چند تا بد و بيراه نثارم كرد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم ميشنوما .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم گفتم كه بشنوي . مردم آزار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روي تختش بلند شد . به سمت دستشويي رفت . بلند جوري كه صدام و بشنوه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دارم ميرم پايين . زود بيايا . نبينم دوباره بخوابي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو تا نيومدم خَفَت كنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلگدي به در زدم و دوباره اومدم پايين . اين بار ماه بانو توي آشپزخونه بود . با صداي بلند گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام . صبح بخير .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مهربونش به من افتاد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام به روي ماهت . تو صبح كتري گذاشته بودي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله . زودتر بيدار شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يكم اين سحر خيزي تورو كاش هيوا داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتفاقا رفتم بيدارش كردم . الان مياد پايين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه عجب !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگذشته بود كه هيوا هم به جمعمون اضافه شد . خميازه اي كشيد و با سستي خودش و روي صندلي انداخت و سرش و روي ميز گذاشت . ماه بانو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه عجب مادر ما تورو صبح زود ديديم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح بخير ماه بانو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح شمام بخير . ميبيني چه حس خوبيه صبح زود بيدار شدن ؟ تنبلي نكن خوب نيست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيوا سرش و از روي ميز بلند كرد و نگاهي به چهره ي ماه بانو انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زود پاشم صبحها كاشي بشمرم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه بانو كه متوجه طعنه ي كلام هيوا نشده بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره مادر . بهتر از خوابه كه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفته بود . كلا كاراي ماه بانو و هيوا ديدني بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيم ساعتي صبر كرديم بالاخره بابا هم با نون تازه اومد . از ديدن هيوا سر ميز صبحانه تعجب كرد ولي چيزي نگفت . كلا آدم كم حرفي بود . يه صبحانه ي دست جمعي رو كنار هم خورديم . حتي خميازه هاي بي وقفه ي هيوا هم تاثيري توي جمع خوبمون نداشت . ميتونستم اعتراف كنم كه امروز بهترم . انگار با بارندگي ديشب امروز صبح يه هواي آفتابي و صاف و داشتيم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صبحانه بابا رفت سركار . يه مغازه ي آهن فروشي داشت . بعد از خداحافظي با بابا هيوا روي مبل ولو شد . مدام زير لب غرغر ميكرد كه چرا صبح به اين زودي بيدارش كردم . منم فقط نيشخندي بهش زدم و هيچي نگفتم . رو به ماه بانو گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماه بانو كار خاصي نداري كمكت كنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مادر يه ناهاره كه خودم ميپزم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه پس من ميرم بالا كاريم داشتي صدام كن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيم نگاهي به هيوا انداختم و از كنارش گذشتم . از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم . با خودم زمزمه كردم " سلام مقبره ي من ! "با افسوس سري واسه خودم تكون دادم . همه از دختر عمه و دختر عمو بگير تا پسراي تنبل فاميل همشون يه چيزي شدن . تو هي بشين تو اين اتاق درجا بزن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكامپيوتر و روشن كردم . سريع مسنجر و باز كردم . توي ليستم دنبال يه اسم آشنا ميگشتم ولي خبري ازش نبود . انگار وقتي نبود يه چيزي كم بود . انگار تنها كسي بود كه ميتونستم باهاش حرف بزنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسنجر و بستم . صداي موبايلم بلند شد به سمتش رفتم با نقش بستن اسم مَهبُد روي صفحه لبخند زدم . سريع جواب دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام به دختر دايي گل خودم خوبي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسي خوبم شما خوبين ؟ مهسا خوبه ؟ عمه چطوره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همه خوبن . انقدر پشت هم نپرس . امروز خونه اين ؟ ميخوايم يه سر بيايم پيشتون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم و به دست چپم دوخته بودم . داشتم با ناخونام بازي ميكردم . يهو نگاهم به پوست چين خورده ي دستم افتاد . نفس عميق كشيدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خوب . حتما بياين . عمه هم مياد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره شايد بياد . پس ميبينمت . فعلا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشي قطع شد . دوباره نگاهم روي دستم افتاد . به بديه صورتم نبود ولي بازم ميشد آثار سوختگي رو روش ديد . بيخيال اين فكرا . از جام بلند شدم تا به هيوا و ماه بانو هم بگم كه امشب مهمون داريم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهميشه وقتي ميخواستم وارد جمعي بشم نگران بودم . ده دقيقه اي ميشد كه خانواده ي عمه اومده بودن . من به بهانه ي حاضر شدن توي اتاقم خودم و حبس كرده بودم . موهام و باز كردم . چتري هاي بلندم و روي صورتم ريختم . با دستم موهام و تو صورتم پخش كردم تا كمتر چيزي معلوم باشه . از نگاهاي خيره و غرق ترحم اطرافيانم بدم ميومد . البته خانواده ي عمه غريبه نبودن . ولي هر چي كه بود بايد اين صورت زشت و تحمل ميكردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت هم نفساي عميق كشيدم . دستم و روي دستگيره ي در گذاشتم . آروم بازش كردم و از پله ها پايين رفتم . اول از همه نگاه مهسا بهم افتاد .با لبخند و صداي بلندي گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به سلام . گفتم ديدي ما اومديم رفتي خودت و قايم كردي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه نگاهشون به سمت من برگشت معذب شدم . ناخود آگاه دستم به سمت چتري هام رفت و بيشتر توي صورتم كشيدمشون . لبخند نصفه و نيمه اي بهشون زدم و با صدايي كه به زور در ميومد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه با مهربوني گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام دخترم بيا اينجا بذار بب*و*سمت . ما يه سر به شما نزنيم شماها يه خبر از ما نميگيرينا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستپاچگي به سمت عمه رفتم . ب*و*سه اي به سمت راست صورتم زد . بعد موهام و كمي كنار زد و روي پوست چروك خورده و زشت سمت چپ صورتم ب*و*سه ي محكم تري زد . خجالت زده سرم و پايين انداختم . انگار ميخواست بهم بفهمونه كه اين پوست حالش و به هم نميزنه . لبخند تلخي روي لبام نشست . به سمت شوهر عمه و مهبد برگشتم و با اونها هم احوال پرسي كردم . آخر از همه جايي كنار هيوا نشستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش و بهم دوخت . انگار اونم فهميده بود كه تا چه حد دستپاچم . دستاي خيس از عرقم و توي دستش گرفت . هميشه همينطور بودم . وقتي از چيزي دستپاچه ميشدم صورتم گُر ميگرفت و دستام به عرق مينشست . لبخندي به روش پاشيدم و سرم و به زير انداختم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره حرفهاشون و از سر گرفتن . از زير چشم نگاهي به مهبد انداختم . داشت براي خوش ميوه پوست ميكند . با صداي مهسا كه من و مخاطب قرار ميداد سرم و به سمتش برگردوندم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب خانوم چيكارا ميكني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيعني نگاه زير چشمي من و به برادرش ديده بود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هيچ بيكارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خدا ميومدي توي شركت مهبد اينا كار ميكردي . بهتر از توي خونه نشستن بود كه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيوا نگاه ناراضي بهم انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ول كن مهسا فقط خودت و خسته ميكني اين خانوم پاش و از خونه بيرون نميذاره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشتباهتم همين جاست ديگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره داشت نصيحتاشون شروع ميشد . حرفشو قطع كردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چيكارا ميكني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا كه انگار منتظر بود همين سوال ازش پرسيده بشه سريع و با هيجان مشغول تعريف كردن شد . گه گاه نگاهم و از مهسا ميگرفتم و به مهبد ميدوختم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بي توجهيش ناراحت شده بودم . عادت داشتم كه هميشه مثل يه حامي مهربون كنارم باشه و باهام حرف بزنه . ولي امروز انگار غرق حرفاي بابام شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ببخشيدي از كنار مهسا و هيوا بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم . ماه بانو روي صندلي نشسته بود و زعفران ميسابيد . بو كشيدم عطر قرمه سبزي م*س*تم كرد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه كردي ماه بانو . كمك نميخواي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه كاري ندارم ديگه خورشت گذاشتن چيكار داره مادر ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز يخچال براي خودم آب ريختم و خوردم . ماه بانو نگاهي بهم انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر اين جلو زُلفيات و بزن كنار جايي رو هم ميبيني راه ميري ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز طرز حرف زدن ماه بانو خندم گرفت . گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجوري بهم نمياد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو همه چي بهت مياد دخترم فقط اينارو بزن كنار ببينمت دلم باز شه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر دل ماه بانو چتري هام و زدم كنار با لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخيش دلم باز شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم شدت گرفت . ليوان آبم و شستم . هنوزم داشتم به دستاي ماه بانو نگاه ميكردم . زير لب براي خودش شعري ميخوند . دوست نداشتم پيش بقيه برم . مخصوصا كه مهبد حواسش بهم نبود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي سوت و بعد هم صداي مهبد رو شنيدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه بويي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ديدن مهبد معذب شدم . سريع چتري هام و ريختم جلوي صورتم . و با دست چند بار مرتبشون كردم كه اين كار از چشماي تيز بين مهبد دور نموند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهبد دوباره رو به ماه بانو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه شامي بخوريم امشب . هميشه گفتم دست پخت ماه بانو حرف نداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه بانو گل از گلش شكفته بود . خنديد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كاري نكردم پسرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكار سابيدن زعفران ها تموم شده بود . بين موندن و رفتن بودم . عمه ماه بانو رو از بيرون صدا كرد و اون سريع به سمت عمه رفت . حالا من مونده بودم و مهبد . به سمتم اومد ولي من سرم و پايين انداخته بودم . رو به روم ايستاد دستاش و روي سينش قلاب كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هي دختره . چرا انقدر معذبي امشب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم . گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معذب نيستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهبد دستش و نزديك آورد ميخواست چتري هام و كنار بزنه ولي قبلش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اجازه هست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستپاچه بودم . قلبم به شدت ميزد . فقط سري تكون دادم . مهبد چتري هارو كنار زد و بعد نفس عميقي كشيد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا براي خودت نميجنگي ؟ چرا صورتت و پشت موهات قايم ميكني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند كجي بهش زدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كي دلش ميخواد اين صورت و ببينه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه چشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بس كن مهبد هميشه حرفاي تكراري ميزني .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لنگه ابروش و بالا انداخت . گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اعتماد به نفس داشته باش . برو جلو و به همه بگو من هورامم . خودت و پشت هيچي قايم نكن . تو براي خودت و صورتت بجنگ . بگو چيزي از بقيه كم ندارم . وقتي كه خودت حاضر نيستي بجنگي كس ديگه اي هم حاضر نيست به خاطر تو بجنگه . فقط حرفم اينه كه خودت و قايم نكن . همين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم دور شد و به سالن برگشت . شعار داد ! اگه خودش جاي من بود . . . زبونم گاز گرفتم . خدا نكنه جاي من باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم يكم كلنجار رفتم ولي بالاخره به سمت سالن رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام و با خانواده ي عمه خورديم . ديگه با مهبد هم كلام نشدم . بحثهاي مهسا و هيوا هم برام جذابيتي نداشت . دير وقت بود كه مهمونا رفتن . دوباره برگشتم به اتاقم . چتري هام و از روي صورتم كنار زدم . از بس موهام توي چشمام بود خسته شده بودم . روي تخت دراز كشيدم . نگاهم به كامپيوتر افتاد . امروز با آراد حرف نزده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و برگردوندم . بيخيال . خستم . دلم ميخواد همين جا روي تختم دراز بكشم و به مهبد فكر كنم . به حرفاش . ميگفت بايد بجنگم براي خودم ! چه حرف خنده داري .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پهلو دراز كشيدم . سرم و روي دستم گذاشتم . به يه نقطه ي نامعلوم كه جلوم بود خيره شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوي فاميل با تنها پسري كه ميشد گفت راحتم مهبد بود . خيلي راحت بود . ترحم نميكرد . رفتارش عادي بود . ازش خوشم ميومد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست چپم و بالا آوردم . كاش ميشد يه چاقو بردارم و همه ي اين پوستاي مرده و چروك روي دست و صورتم و بِيُرم . افكارم بهم پوزخند زدن . " تو خودت نخواستي ببريشون . خودت نخواستي كه از بين برن . " با خودم گفتم " خيلي درد داشت . تو نميفهمي . تو هيچي از عملاي جور واجور نميفهمي . وقتي يه دكتر مياد بهت ميگه پوست پيوند زده نگرفته اين احساسارو نميفهمي . نميخواستم بيشتر از اين زجر بكشم برام سخت بود "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره طاق باز خوابيدم . دوباره صداي توي سرم به حرف افتاد " تحمل ميكردي . در عوض الان سالم بودي . اونوقت ديگه لازم نبود موهات و تو صورتت بريزي و زير اون همه مو نفست بگيره . ديگه لازم نبود براي چيزي بجنگي . ديگه لازم نبود تنها باشي . . . "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار افكارم دست روي نقطه ضعفم گذاشته بود زمزمه كردم " تنهايي . . . " واقعا تنها بودم . دلم ميخواست از اين تنهايي در بيام . دلم ميخواست يكي ديگه تو زندگيم بود . فكرم دوباره حرف دلم و زد " مثلا يه مرد ؟ يكي كه توي همه ي شرايط كنارت باشه ؟ " قلبم لرزيد دوباره تكرار كردم " يه مرد ؟ . . . " ساكت شدم . دوباره فكرم به جام حرف زد " يا شايد يه آدم خاص ؟ " سرم و به طرفين تكون دادم . نميخوام فكر كنم . هيچ كس دلش نميخواست با من باشه . هيچ آدم خاصي نميخواست . حتي آدماي غير خاص هم نميخواستن كه با من باشن . كه تنهاييام و پر كنن . به خودم اعتراف كردم " شايد واقعا بايد عمل ميكردم . شايد جلوي درخواست هاي بابا يا التماساي هيوا واسه ي عمل نبايد وايميستادم . اگه فقط يكم ديگه تحمل ميكردم شايد ميتونستم خوب بشم . . . شايد . . . "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلكام و بستم . " اميد الكي به خودت نده . دكترا گفته بودن فقط 50 درصد احتمال خوب شدن هست . انقدر الكي خودت و سرزنش نكن . تو حق داشتي قبول نكني . حق داشتي جا بزني . دردناك بود كه يه حرف دكتر تورو از هم بپاشونه . كه يهو از قله ي خوشبختي و آرزوهات بكشونتت پايين و داغونت كنه . "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكاش مهبد كنارم بود ! اعتراف نبود . يه جورايي خواهش دلم بود . . . كاش مهبد اينجا بود . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا تقه به در زدم . از پشت در صداش كردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هيوا ناهار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي بلندي گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شماها بخورين منم الان ميام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تكون دادم . داشتم از در فاصله ميگرفتم صداي حرف زدنش و با تلفن شنيدم . برام چيز عجيبي نبود . ولي وقتي اسم خودم و از زبون هيوا شنيدم كنجكاو شدم و يكم وايستادم گوشم و به در چسبوندم و گوش دادم . كار درستي نبود ولي اون در مورد من داشت حرف ميزد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هورام اين روزا زياد رو به راه نيست . من ميخوام كنارش باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكم سكوت كرد دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كيوان ! چرا انقدر بي منطق شدي ؟ من كي اين حرف و زدم ؟ فكر كردي من بدم مياد زودتر زندگيمون و شروع كنيم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سكوت كرد . يكم گوش داد و دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا حرفي نداره ولي خودم دوست ندارم هورام و تنها بذارم . تو كه وضعيتش و ميدوني . من خواهرشم . دوست دارم پا به پاش توي تنهايياش و غصه هاش كنارش باشم . نه اينكه با عروسي و خوشحالي خودم تنهاش بذارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس ميكردم دنيا رو سرم خراب شده . اين حرفا چي بود هيوا به كيوان ميزد ؟ دوباره صداي هيوا رو شنيدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگفتم هميشه ميخوام كنارش بمونم . ولي حداقل تا وقتي كه بتونم مجابش كنم از اين لاك تنهايي خودش بيرون بياد . خواسته ي من خيلي زياده ؟ ميخوام يكم به خاطرم صبر كني يعني ارزش ندارم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكم ديگه گوش داد . دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من اين و نگفتم من خيلي دوست دارم كيوان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز كنار در رد شدم . ديگه هيچي نشنيدم . هيوا ميخواست بهم ترحم كنه ؟ من احمق و بگو هيچ وقت فكر نميكردم كه دليل عقب افتادن عروسي هيوا منم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها با سستي پايين اومدم . دلم ميخواست فرار كنم . ولي اين بار به خواسته ي دلم گوش ندادم . سر ميز نشستم . بابا نگاهي به صورتم انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هيوا رو صدا كردي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گيجي سر تكون دادم . گلوم پر بغض بود . فكر ميكردم حداقل خانوادم بهم ترحم نميكنن . اصلا مگه من چم بود كه هيوا بخواد به خاطرم اين كار و بكنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه بانو سمت ديگه ي ميز نشسته بود . مشغول خوردن شدن ولي من فقط به سوپي كه ماه بانو برام كشيده بود زل زده بودم . هيوا با سر خوشي از پله ها پايين اومد و جايي كنار من نشست . انقدر روابطشون حسنه شده بود و تونسته بود كيوان و قانع كنه كه يكم ديگه صبر كنه كه بتونه بيشتر به خواهرش ترحم كنه . دست چپم كه روي پام بود و مشت كرده بودم . نميدونستم چرا به خودشون اجازه ميدن كه باهام اينجوري رفتار كنن . شايد فكر كرده خبر عروسيش من و ناراحت ميكنه . شايد چون كسي من و با اين قيافه نميخواد بايد بهش حسودي ميكردم . اشك تو چشمام حلقه زده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيوا با سر خوشي گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كيوان به همه سلام رسوند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بدون اينكه سرش و بالا بگيره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلامت باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه بانو نگاهي به من كه دست به غذام نزده بودم انداخت و با تعجب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نميخوري هورام ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض گلوم و گرفته بود . سعي كردم قورتش بدم تا بتونم جوابي به ماه بانو بدم . يكم موفق شدم . گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سيرم . ميرم اتاقم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع از جام بلند شدم . نگاهاي متعجبشون و روي خودم حس ميكردم . محل ندادم . به سرعت پله هارو رفتم بالا . حتي اجازه ندادم از خودشون عكس العمل نشون بدن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاقم رسيدم خودم و روي تخت انداختم اجازه دادم اشكام بريزن رو صورتم . همون لحظه در اتاق با شتاب باز شد سرم و گرفتم بالا . هيوا بود . دلم ميخواست با دستام خفش كنم . در و آروم بست ميخواست بياد سمتم كه با فرياد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بيرون . نميخوام ببينمت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش از تعجب گرد شده بود . با صداي آرومي گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چي شده هورام ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي تخت نشستم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدام و نشنيدي ؟ ميگم برو بيرون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه بهم بگو چي شده كه يهو به هم ريختي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكامل از جام بلند شدم . بازوش و گرفتم و به سمت در بردم . در همون حال با فرياد گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نميخوام ببينمت نميفهمي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوش و از تو دستم در آورد و نگهم داشت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه چته ؟ قاطي كردي ؟ چرا ديوونه بازي در مياري ؟ مثل آدم حرفت و بزن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهو از كوره در رفتم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ديوونم ؟ من ديوونم يا تو ؟ كه انقدر احمقي و به خاطر ترحم به من داري عروسيت و عقب ميندازي ؟ فكر ميكني نميفهمم ؟ اين پرت و پلاها چي بود به كيوان ميگفتي ؟ من انقدر بدبختم كه تو بايد بهم ترحم كني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم براي خودم پشت سر هم ميگفتم . نگاهم به چشماي شرمنده ي هيوا بود . انگار تازه فهميده بود براي چي شاكي شدم . سرش و انداخت پايين و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نميخواستم ترحم كنم . من فقط ميخواستم كنارت باشم . همين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انقدر دروغ نگو . من هيچ احتياجي ندارم كه تو كنارم باشي . فهميدي ؟ تو ميخواي كنارم باشي كه برام چيكار كني ؟ مگه كاريم ازت بر مياد ؟ برو سراغ زندگي خودت . تو چه ميفهمي درد من چيه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي كرد آرومم كنه . گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه هورام تو آروم باش خواهري . باور كن منظورم اون چيزي كه تو فكر ميكني نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب منظورت و فهميدم . ميخواي بگي يه خواهر بدبخت داري كه بايد پاسوزش بشي . كه هر لحظه بهش ترحم كني و وضعيت كوفتيش و به روش بياري .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشك تو چشماش حلقه زده بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من منظورم اين نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارم و به سمت در گرفتم و بلند تر داد زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از اتاق من برو بيرون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيوا به هق هق افتاده بود . ولي بدون هيچ حرفي از اتاق رفت بيرون . احساس ميكردم به خاطر فريادايي كه زدم گلوم ميسوخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميدونستم چرا هيوا به خودش اجازه ميده كه با من اينجوري رفتار كنه ؟ همه چيز به خاطر اين بود كه دو سال ازم بزرگتره ؟ انگار خودش و موظف ميدونست كه برام مادري كنه . ولي من نميخواستم اون مادرم باشه ميخواستم خواهرم باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم از اشك خيس شده بود . دستمال برداشتم و روي صورتم كشيدم . پوست كج و كوله و بد ريخت صورتم زير دستم بود . با حالت عصبي دستمال و محكم روي پوستم كشيدم . ديگه صورتم خيس نبود ولي من دست بردار نبودم . بازم دستمال و روي پوست خشك شدم كشيدم . دوباره . . . دوباره . . . دوباره . كاش ميشد صورتم و پاك كنم . پوستم به سوزش افتاده بود . دستمال و يه گوشه پرت كردم . نفسام به شماره افتاده بود . انگار يه مسير طولاني رو دويده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم و بين دستام قايم كردم . پشيموني به سراغم اومده بود . دوست نداشتم با هيوا اونجوري حرف بزنم . صورت گريونش كه يادم ميومد . . . چقدر تو سنگ دلي هورام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم . ميخواستم برم پيش هيوا . طاقت قهر كردن باهاش و نداشتم . صداي هيوا و بابا رو از بيرون شنيدم . دستم روي دستگيره موند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا بذارين تنها باشه . حالش بهتر ميشه . چيز مهمي نيست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر خوشحال شدم كه هيوا دليل ناراحتيم و به بابا نگفت . دستم و از روي دستگيره برداشتم . بي هدف توي اتاقم چند قدم راه رفتم . بعد نا خود آگاه پشت كامپيوترم نشستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسنجر و باز كردم . آراد سريع پيغام داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد : به سلام . چطورين شما ؟ چه عجب قدم رنجه كردين و اين مسنجرتون و باز كردين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانوي سرخ : سلام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد : چه كم حرف . اين مدت نبودي گربه زبونت و خورده ؟ نه نه ببخشيد گربه انگشتات و خورده كه كم تايپ ميكني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشكلك خنده زد . ولي من هيچ لبخندي روي لبم نيومد . دمغ بودم . براش نوشتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانوي سرخ : هيچ بلايي سر دستام نيومده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد : بذار فكر كنم . ممممم . پس پكري ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزده بود وسط خال . نفس عميقي كشيدم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره پكرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد : خود درد و دل كن . بريز بيرون سبك شي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانوي سرخ : خوب چي بايد بگم ؟ فرض كن يه خواهر داري . بعد اون خواهرت از همه ي زندگيش بزنه كه بخواد به تو ترحم كنه . تو چه حسي بهت دست ميده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره پيغام آبي رنگ روي صفحه نقش بست . داشت تايپ ميكرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد : اول اينكه خوب اون خواهرمه . پس نميتونه ترحم يا هر چي كه تو ميگي باشه . دوم اينكه واسه ي چي بايد بهت ترحم كنه ؟ مگه اتفاقي افتاده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه متوجه حرفام شدم . انقدر دمغ بودم كه نفهميدم چي نوشتم ! اصلا يادم نبود كه آراد هيچي از وضعيت ظاهري و زندگي من نميدونه ! دستپاچه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانوي سرخ : نه بابا چيزي نشده . همينجوري گفتم . آخه اين خواهر من به خاطر اينكه بزرگتره زيادي مهربون بازي در مياره ديگه كم كم فكر ميكردم به خاطر اينكه مادر نداريم داره بهم ترحم ميكنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ ! دلم نميخواست دروغ بگم . ولي دلمم نميخواست به آراد چيزي از صورتم بگم . اصلا چه دليلي داشت كه بدونه ؟ ما كه قرار نبود همديگرو ببينيم . بذار اون تنها كسي باشه كه فكر ميكنه من مثل دختراي ديگه معموليم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشكلك خنده زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراد : تو ديوونه اي . به جاي فكر و خيالاي الكي زود به زود به اين مسنجر كوفتيت سر بزن كه دلمون از تنهايي نپُكه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانوي سرخ : سعي ميكنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكم ديگه با آراد حرف زدم از روياهاش ميگفت . از اينكه دلش ميخواد يه كتاب بنويسه . منم تشويقش كردم . گفتم اولين كسي كه كتابش و ميخره و ميخونه منم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبين شوخي ها و حرفاي آراد كل اتفاقاي ظهر و يادم رفته بود . وقتي به خودم اومدم كه ديدم نزديك 2 ساعته دارم باهاش حرف ميزنم . گردنم و به چپ و راست حركت دادم و از آراد خداحافظي كردم . همه ي بدنم خشك شده بود روي صندلي . از جام بلند شدم و روي تخت دراز كشيدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي چند لحظه چشمام و بستم . با صداي زنگ اس ام اس گوشيم پلكام و از هم باز كردم . نگاهي به صفحه ي گوشي انداختم . مهبد بود نوشته بود :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز ساعت 6 ميام دنبالت . لباس بپوش ميخوام ببرمت جايي . نه و نميشه رو هم قبول نميكنم . پس بهتره راس ساعت آماده باشي . ميبينمت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر دستوري بود حرف زدنش . از فكر اينكه بخوام از خونه برم بيرون وحشت كردم . قصد نداشتم با مهبد جايي برم . حتي اگه من و ميكشتم باهاش نميرفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتابي كه تو دستم بود و ورق زدم . از بالاي كتاب نگاهي به ساعت ديواري اتاقم انداختم 6 بود . سعي كردم دلهره ام و نديده بگيرم . من كه قرار نبود جايي برم . چشمم و به كلمه هاي كتاب انداختم . ولي مدام حواسم پيش تيك تيك كردن ثانيه شمار ساعت بود . در اتاقم باز شد و ماه بانو نفس زنون وارد اتاقم شد . دستش و به زانوش گرفته بود . نگاهي به من انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر نميشنوي يه ساعته از پايين دارم صدات ميزنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتاب و كنار گذاشتم گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه نشنيدم . چرا اين همه پله اومدين بالا ؟ مگه شما زانوتون درد نميكنه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب هر چي صدات زدم جواب ندادي چاره نداشتم كه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيزي شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا مهبد اومده دنبالت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تازه نگاهش به لباسام افتاد با تعجب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا تو كه حاضر نيستي ؟ آقا مهبد كه ميگفت بهت گفته مياد دنبالت . زود برو يه چيزي تنت كن . زشته منتظر بمونه . حتي تو هم نيومد تو ماشين گفت منتظرت ميمونه . بدو . من رفتم پايين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماه بانو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم برگشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهش بگين من نميام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره كتابم و برداشتم و سعي كردم خودم و مشغول نشون بدم . ماه بانو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيه همش كِز كردي يه گوشه ي اين اتاق . برو بيرون يه باد به كلت بخوره . والا آدم كنج اين اتاق ميپوسه . بهونه نيار . من رفتم بگم مياي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا بلند شدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماه بانو من نميرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه بانو بدون اينكه به من توجهي كنه يا جوابي بهم بده از اتاق رفت بيرون . بلند تر گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماه بانو بهش بگي كه نمياما .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم جوابي نداد بهم . اين يعني كه بخواي نخواي بايد بري . موبايلم و برداشتم و شماره ي مهبد و گرفتم . گوشي و برداشت و بدون سلام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر طول كشيد . بدو بيا پايين ديگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من كي بهت گفتم كه ميام ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ازت نپرسيده بودم كه مياي يا نه . گفتم بايد بياي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من نميام . برگرد خونتون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لوس نشو هورام . سريع حاضر شو . تا 15 دقيقه ديگه اگه اومدي كه هيچ اگه نيومدي من ميام بالا و به زور ميارمت پايين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشي و قطع كرد . عصبي شدم . ولي بي اختيار به سمت كمد لباسام رفتم . همينطور كه مانتو و شلوارم و در مي آوردم غر غر ميكردم . سريع لباسام و پوشيدم . آينه ي كوچيكم و از توي كشوي ميزم در آوردم و مقابل خودم گرفتم . دسته از موهام و مثل هميشه جلوي صورتم ريختم و شال مشكي رنگمم طوري سرم كردم كه صورتم و تو خودش قايم كنه . بد نبود . حد اقل كسي رو به وحشت نمينداختم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلانه سلانه پله ها رو پايين رفتم . هيوا روي مبل خودش و مچاله كرده بود و با بي حوصلگي به تلويزيون زل زده بود . يه سر و صداهايي هم از آشپزخونه ميومد كه معلوم بود ماه بانو اونجا مشغوله . هيوا با ديدنم از روي مبل بلند شد . سرم و انداختم پايين . هنوزم يكم پشيموني تو وجودم بود . برخوردم زياد از حد تند بود ! هيوا با صداي آرومي گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با مهبد ميري بيرون ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و گرفتم بالا . زير لب گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند كم جوني بهم زد و نزديكم اومد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهت خوش بگذره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگفتم . با دستش يكم شالم و مرتب كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر تو صورتت آورديش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه قدم به عقب برداشتم . دستش از روي شالم افتاد . گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجوري بهتره . خداحافظ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه هر جور راحتي . خداحافظ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همون جا از ماه بانو هم خداحافظي كردم و از خونه زدم بيرون . مهبد توي ماشين منتظرم بود . نگاهي به كوچه انداختم . نسبتا خلوت بود . فقط چند تا از بچه هاي همسايمون توي كوچه مشغول بازي بودن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع سوار ماشين مهبد شدم و اخمام و كشيدم تو هم . نگاهي بهم كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام اخمالو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بار آخرت باشه كسي و مجبور ميكني باهات جايي بياد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد . قلب منم با خنده هاش به لرزه افتاد . گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همينه كه هست . بريم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم و ازش گرفتم و فقط سر تكون دادم . چشمم به پنجره ي خونمون افتاد . هيوا با چشماي نگران نگاهم ميكرد . چرا انقدر بد بودم ؟ چقدر اذيتش كردم امروز . به خودم قول دادم وقتي از بيرون برگشتم حتما از دلش در بيارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهبد ماشين و به حركت در آورد و من سرم و به زير انداختم . گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كجا ميري ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يه جا كه بشه حرف زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه حرفي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عجله نكن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفي كردم و ساكت شدم . يكم كه رفتيم جلوي يه پارك نگه داشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پياده شو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم روي پارك چرخيد . حسابي شلوغ بود . با من من گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو يه جاي ديگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لنگه ابروش و بالا انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا ؟ مگه اينجا چشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش با التماس نگاه كردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط از اينجا برو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پياده شو هورام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجا خيلي شلوغه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب باشه . پياده شو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي من تكوني به خودم ندادم . خودش پياده شد در ماشين و برام باز كرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از اينجا هيچ جاي ديگه نميرم . بهتره كه پياده شي و وقت و تلف نكني .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناچار پياده شدم . شالم و بيشتر تو صورتم كشيدم . مهبد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انقدر نترس . كسي نمياد رو صورت تو زوم كنه ببينه چه شكلي هستي . اينجوري بيشتر جلب توجه ميكني .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي بهش ندادم . با قدماي لرزون و سر زير افتاده دنبالش راه ميرفتم . انقدر سرم و پايين گرفته بودم كه متوجه نشدم مهبد ايستاده . محكم خوردم بهش . سرم و بالا گرفتم . اخماش تو هم بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتي ميگم سرت و انقدر ننداز پايين واسه همين وقتاست . بيا بشين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صندلي همون نزديكا اشاره ميكرد . نشستم . دقيقا جايي رو انتخاب كرده بود كه مركز شلوغي و رفت و آمد بود . زير لب غريدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جا از اين بهتر نبود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو مشكلي با اينجا داري ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزير لب زمزمه كردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اعصاب خورد كن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فحش بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي بهش ندادم . گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شنيدم امروز حسابي قاطي كرده بودي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و بالا گرفتم و نگاهش كردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرين به هيوا خوب بلده خبرارو پخش كنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خُل بازياي تو كه ديگه خبر جديدي نيست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام تو هم رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميشه بگي چيكار كردم كه انقدر بد و بيراه داري بهم ميگي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدي شد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا فكر ميكني آدم و عالم دارن بهت ترحم ميكنن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه غير از اينه ؟ همه بهم ترحم ميكنن . مخصوصا هيوا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون خواهرته . كي و ديدي كه به خواهرش ترحم كنه ؟ محبت اونو با ترحم مقايسه ميكني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين محبت نيست . ترحمه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه ترحمم باشه خودت باعثش ميشي . خودت و حبس ميكني تو خونه . توي جمعهاي شلوغ و پلوغ حاضر نميشي . خودت و تو سري خور نشون ميدي . خودت و قايم ميكني . ايناست كه باعث ميشه كسي بهت ترحم كنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز كوره در رفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من و آوردي بيرون كه بهم اينارو بگي ؟ چجوري ميتوني باهام اينجوري حرف بزني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيه ؟ نكنه ميخواي به خاطر موقعيتت بهت ترحم كنم ؟ يا مثلا بگم حق با توئه تو آروم باش ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسكوت كردم مات مونده بودم . دوباره به حرف اومد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ديدي . تو خودتم ميخواي كه بهت ترحم كنن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اصلا از زندگي من چي ميدوني ؟ ميتوني خودت و جاي من بذاري و عادي زندگي كني ؟ اصلا درد يكي مثل من و ميدوني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش و بالا برد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ميدونم تو يه دختر ضعيفي كه همش يه گوشه ميشيني و به دست بقيه نگاه ميكني كه روي سرت كشيده بشه . انقدر خودت و دست كم ميگيري كه حال آدم و به هم ميزني . بس كن ديگه به خودت بيا . مگه تو چيت از بقيه كمتره ؟ چون صورتت اينجوريه قيد زندگي كردنتم بايد بزني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر لحظه صداش بالا تر ميرفت . با وحشت به اطرافمون نگاه ميكردم . چهره هاي مشكوك و نگاهاي خيره ي مردم و روي خودمون ميديدم . هم معذب بودم هم وحشت كرده بودم . مهبد ولي حواسش به هيچ كس نبود ديگه حتي صداش و نميشنيدم . سرم و پايين انداخته بودم . نميخواستم با صورتم بيشتر جلب توجه كنم . همه عادتشون بود كه به تفاوتاي ديگرون چشم بدوزن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهبد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا ساكتي ؟ انقدر سرت و پايين نگير .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و گرفتم بالا . با اخم به صورتش خيره شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به تو ربطي نداره كه من چيكار ميكنم . ميخوام برم خونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز حرفام تموم نشده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برام مهم نيست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجفتمون با اخم همديگرو نگاه ميكرديم . چند ثانيه طول كشيد اولين كسي كه نگاهش و گرفت من بودم . در عوض نگاهم به زني افتاد كه تو فاصله ي كم پشت مهبد ايستاده بود و با تعجب و حالتي بين دلسوزي و ناراحتي به من خيره شده . تازه فهميدم كه موهام از روي صورتم كنار رفته . با دستپاچگي دوباره چتري هام و نامنظم توي صورتم ريختم و به سمت ماشين دويدم . اشك تو چشام حلقه زده بود . من هر چي كه بودم براي خودم بودم . چرا نميذاشتن راحت باشم ؟ مگه چيزي ازشون خواستم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي مهبد و پشت سرم ميشنيدم ولي بي توجه بهش ميدويدم . اشك ديدم و تار كردم بود . از طرفي هم موهايي كه توي صورتم بود نميذاشت ببينم كه دارم كجا ميرم فقط پاهام بودن كه من و به جلو ميبردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لحظه به خودم اومدم و ديدم كه به يه جسمي برخورد كردم . زانوهام سست شد و محكم خوردم زمين . صدايي رو از بالاي سرم شنيدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم خوبين ؟ چي شد ؟ خانوم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي مهبد نزديك تر شد . سرم هنوز پايين بود . مهبد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هورام خوبي ؟ دستم و بگير بلند شو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش و گرفتم و از جام بلندم كرد . نگاهم ناخودآگاه به سمت مردي كه بهش برخورد كرده بودم افتاد . اونم داشت بهم نگاه ميكرد . ميشد تعجب و تو صورتش خوند . دوباره داشتم معذب ميشدم ولي اون سريع حالت نگاهش و عوض كرد و عادي شد . لبخندي روي لبش نشست و همينطور كه نگاهم ميكرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيزيتون كه نشد ؟ خوبين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشالم و روي سرم مرتب كردم . چند بار موهام و روي صورتم مرتب كردم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSoul
00فعلا تا نصفه خوندم... رفتارای هورام جوریه که دلم میخواد همینطور نصفه ول کنم😐رفتاراش با حسامو درک نمیکنم😐😐هرچی حسام میگه این قبول میکنه😐🤌خیلی رو مخه!
۲ ماه پیشاسما
۱۹ ساله 00من خودم تقریبا تو همین وضعیتم و باید بگم نویسنده تک تک احساسات و افکار دختری مثل هورام رو خیلی خوب و دقیق توصیف کرد و پیرنگ داستان هم خوب بود و شروعش هم عالی ولی منی که تجربش کردم میگم یکم غیر واقعی ش
۵ ماه پیشCordelia
۱۵ ساله 00رمان زیبا و دلنشینی بود...قلم نویسنده قوی بود و من بسیار خوشم اومد...زیبا تونسته بود احساس و عواطف هورام رو به زبون بیاره
۹ ماه پیش****
۴۰ ساله 00رمان زیبایی بود من باردومم بود که خوندمش ،کاش فصل دوم داشت
۱ سال پیشریحان
۱۷ ساله 00جون به لب شدیم تا یه دوست دارم بگههه😐😂 کلافه شدیم از دست این دوتا کفتر عاشق&..;&..;
۱ سال پیشفاطمه
۳۱ ساله 00حیف ازوقتم که تلف شد
۲ سال پیششاهی
۲۲ ساله 42رمان بدی نبود ولی یکم تخیلی بود. آخه چجوری میشه که دوتا مردکه به گفته نویسنده همه چی تموم هستن عاشق یه دختری بشن که صورتش سوخته.
۲ سال پیشمینا
۱۷ ساله 01بدنبود خوبم نبود😐
۲ سال پیش:/
10خوب بود ولی شخصیت بی ثبات هورام اعصابمو خورد می کرد مشخص نبود با خودش چند چنده هرکاری حسام و آراد میگفتن میکرد😐انگار بلد نبود نه بگه بین دوتا دوستم جدایی انداخت
۲ سال پیشZara
40واسه منی که تاحالا کلی رمان خوندم و رمانای دیگه بخاطر طرز نوشتار و جمله بندی جالب نبود،این رمان خوبی بود و دلمو به دست آورد،ولی خوب چیزای غیرقابل باور زیادی هم داشت
۲ سال پیشنیکو
۲۶ ساله 40داستانش خوب بود ولی زیادی کش داده بود بنظرم
۳ سال پیشT
21خیلی قشنگه من دومین بار که خوندمش😍
۳ سال پیشلیلا
00خیلی خوب بود،انسجام داستان عالی بود ،ممنون از نویسنده ی عزیز پایدار باشید.
۳ سال پیشبت
۰ ساله 10بیشتر از ده بار خوندمش ، زیباست .🌚
۳ سال پیش
رمان باز
00عااالی بود متفاوت و جالب بود از دستش ندید