‎راجع به دختری به نام فدرا هست … دانشجوی روانشناسی و با مادرش زندگی میکنه . داستان از یک نقطه عطف تو زندگی فدرا شروع میشه و عاشقانه هایی که براش اتفاق میفته...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۴۲ دقیقه

مطالعه آنلاین به سادگی
نویسنده : تسنیم

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

‎راجع به دختری به نام فدرا هست … دانشجوی روانشناسی و با مادرش زندگی میکنه . داستان از یک نقطه عطف تو زندگی فدرا شروع میشه و عاشقانه هایی که براش اتفاق میفته...

دومین بار بود که تنهایی پله های هواپیما را بالا میرفتم ... 10 سال بزرگتر شده بودم اضطراب تنهایی هم 10 سال بزرگتر شده بود اما جنسش فرق داشت ... 10 سال پیش 13 ساله بودم بابا سوار هواپیمایم کرده .میرفتم کرمان که راننده بیاید دنبالم و مرا ببرد بم... مامان 3 ماه بود که بم بود ...از طرف سازمان ملل رفته بود برای کمک به زلزله زده ها... کنار خانم روس چشم ابی کنار پنجره ی هواپیما نشسته بودم ، در ذهنم برنامه میریختم تا برسیم برایش انگلیسی صحبت کنم ... 2 دقیقه نشد که اقای سیبیل کلفت امد بالای سرم گفت اشتباه جایش نشستم ، شماره ام را نگاه کردم دیدم بله ! حق داشت .رفتم سر جایم.ناراحتی نداشت همان قدر که من دوست داشتم کنار خانم چشم ابی بنشینم او هم دوست داشت !

حالا 23 سالم بود می دانستم باید از روی کارت پرواز سر جایم بنشینم ، کرمان هم نمیرفتم .از طرف مامان باید میرفتم سوییس ، قرارداد امضا می کردم و دوره ی حقوق بشر می گذراندم .از پنجره باند فرودگاه را نگاه میکردم .این بار بابا دیگر نبود که سوار هواپیمایم کند.برایم مهم نبود خانم چشم ابی کنارم باشد یا اقای سیبیل کلفت ، دوست داشتم صندلی کنارم اشغال نشود.قرار بود سینا بیاید فرودگاه دنبالم ، پسر دوست مامان بود ، او را هم 10 سال پیش بم دیده بودم ، 10 سال پیش دانشجوی پزشکی عمومی بود ، از سوییس امده بم کمک رسانی.13 سالم بود عاشقش شده بودم.رویا هم بافته بودم.با لباس عروس کنارسینا.دکتر بود ، خوش قیافه و خوش تیپ هم بود.با شاهزاده سوار بر اسب مو نمی زد.حالا 10 سال گذشته بود تخصص روانپزشکیش را هم گرفته بود .اما دیگر 23 سالم بود میدانستم 10 سال در سوییس منتظر نمانده من بزرگ شوم ، می دانستم با چند نفری دوست بوده و به جایی نرسیده .از سوییس زنگ میزد ، برای مامان تعریف می کرد.

بوی عطرش آمد ، رویای اشغال نشدن صندلی به تاریخ پیوست.مطمئن بودم عطرش همان عطرجان فرانکو فرره ی وحید است که وقتی کیش بودم بویش تمام کادیلاک را بر میداشت .دوست فرداد بود.فرداد که با دنیا ازدواج کرد من هم سرجهازی بودم .هر جا میرفتند من هم بودم.سر بر نگرداندم نگاهش کنم .فضول درد گرفته بودم اما میخواستم بی اعتنا جلوه کنم.هواپییمایی امارات بود .ترانزیت داشت.اول میرفت دبی از دبی به ژنو.فقط دعا میکردم تا ژنو هم مسیر باشیم .حتی اگر در پرواز بعدی کنار من نبود .بوی گرمش که در هواپیما بود کافی بود.

نیم ساعت بود که هواپیما بلند شده بود .مامان در جعبه اهنی مورد علاقه ام پسته ریخته بود که اگر حالت تهوع گرفتم بخورم.هیچوقت در هواپیما حالت تهوع نمی گرفتم .اما از سر بیکاری در جعبه را باز کردم .سر دوراهی مانده بودم که تعارفش کنم یا نه .به خودم بود هرگز این کار را نمی کردم ، چون خجالت امیخته با دستپاچگی اجازه نمیداد و دلبری های دخترانه خیلی خوب بلد نبودم.دنیا همیشه می گفت خب وقتی اینطور رفتار میکنی معلمومه هیچکس طرفت نمیاد. دل به دریا زدم جعبه را سمتش گرفتم .به امید اینکه حتی اگر میل ندارد هم دستم را رد نکند...

-بفرمایید

-ممنون (دو تا برداشت)

ساعت اُمگایش را دیدم.جین سرمه ای پایش بود با پیرهن مردانه راه راه ابی سفید .30 سال را داشت .موهایش کوتاه بود و مرتب.چهره ای مردانه و دلنشین.برای من ! شاید اگر شهرزاد بود خوشش نمی امد.مو سیخ سیخی دوست داشت و تیپ امروزی.

- تنها سفر می کنید ؟

-بله ، برای گذراندن دوره میروم ژنو

-پس همسفریم !

-چطور ؟ شما هم ژنو می روید ؟ !

-بله

بله اش کوتاه بود و مردانه.روحیه ی دخترانه ام می گفت نباید خیلی سعی کنم سوال کنم و حرف بزنم .دوباره سرم را به صندلی تکیه دادم .مهماندار که برای پذیرایی امد داشتم به انگلیسی می گفتم فقط آب پرتقال میخواهم که به فارسی گفت الان شور خوردید اب پرتقال هم اسید معدتون اذیت میشه. یک لحظه کوتاه نگاهش کردم و از مهماندار آب خواستم .

-قصد جسارت نداشتم ، فقط گفتم معدتون تو هواپیما ناراحت نشه.

- نه لطف کردید که گفتید ، من خیلی حواسم به این مسائل نیست .ممنون

لبخند زد ! فقط فکر کردم چقدر مردانه ، قاطع و کوتاه محبت می کند !

هواپیما که نشست صبر کردم همه پیاده شوند ، اصولا عجله نداشتم ، او هم انگار نداشت.چمدانم را به بار داده بودم.فقط کیف دستی و کیف لپ تاپم را بالا گذاشته بودم .کیف luis vuittonام را دنیا از ایتالیا اورده بود.دوست داشتم وقتی سینا به استقبالم می اید تیپم مناسب باشد مگرنه یک کیف کوله می انداختم که برای سفر راحت تر باشد.کیف هایم را از ان بالا پایین اورد .تشکر کردم و باز فقط لبخند زد .وارد سالن ترانزیت که شدم مانتوی عبایی ام را در آوردم.شلوار جین 90 سانتی تا قوزک پایم پوشیده بودم و شومیزی صورتی روشن با کالجی به همان رنگ .شالم هم سفید بود با گلهای درشت از سرم روی شانه هایم افتاده بود .گذاشتم دور گردنم بماند.خرید از freeshopفرودگاه را به نشستن روی صندلی های سالن ترانزیت ترجیح دادم .بعد از گشت زدن در فروشگاه یک رژقرمز خریدم .تصمیم گرفتم 1 ساعت باقیمانده تا پرواز بعدی را در کافی شاپ فرودگاه بنشینم .براونی و قهوه ام را که تحویل گرفتم .روی یکی از میزهای دو نفره نشستم.سرم به لپ تاپم گرم بود که دیدم آقایی صندلی رو به رویم را بیرون کشید.سرم را دوباره به صفحه لپتاپ گرم کردم ...

- مقصدتون کجاست ، من میرم آلمان ، امده بودم به املاکم در تهران سر بزنم و کارهای حقوقیم را سر و سامان بدهم .چهرتونونو دیدم فهمیدم ایرانی هستید.

این ادم ایرانی بود ؟! من را نمیشناخت و چه راحت امده بود از قیافه ایرانی من صحبت میکرد ! : چطور ؟

- خب من بعد از این همه سال زندگی تو اروپا چهره ی یک دختر ایرانی را تشخیص میدم !

(به قیافه ام فکر کردم ، موهای خرمایی رنگ که از قبل از مسافرت مَسی جون لایت های نسکافه ای دخترانه توش در آورده بود ، صورت گندم گون و چشمهای قهوه ای تیره ، خب شاید دخترهای ایرانی این شکلی اند دیگر ! )

نمیدانم هدفش چه بود ، خوب یا بد برایم مهم نبود.مهم این بود که به راحتی به خودش اجازه دهد خلوت مرا به هم بزند و در مورد املاکش و کارهای حقوقی اش صحبت کند.حتی اگر سوء نیت نداشت این کارش محترمانه نبود .لپ تاپم را بستم و غیر م*س*تقیم به او فهماندم میخواهم بروم !

- با اجازه من باید برم کارت پروازمو بگیرم.

- خواهش میکنم خوشحال شدم .منم باید کم کم بروم.

بلند شد و کنارم راه آمد.این ادم قصد تنها گذاشتن من را نداشت ...

- من باید بروم گِیت 121 خدانگهدار

تا بخواهد جواب بدهد دویدم سمت گیت .روی یکی از صندلی نشستم .دیگر چیزی تا باز شدن گیت نمانده بود. دوباره بوی عطرش آمد .کنارم نشست .بی هیچ حرفی .

بلند شدم ، بلند شد ، قصدا پشتم راه می امد که بهم بفهماند میداند خانمها مقدمند.به گیت که رسیدیم بلیطش را به سمتم گرفت: اگه مشکلی ندارید این هارو با هم بدید که اتفاق کافی شاپ تکرار نشود.شوکه شدم بودم ! چه میگفت ؟ نگاه کوتاهی به بلیطش انداختم . اسمش بامداد بود...بامداد ! کم شنیده بودم ...

بی حرف کارتها به اقای سیاه پوست دادم او هم پشت سرم امد.یعنی دیده بود که در کافی شاپ آن مرد سراغم امده بود ! پس چرا من او را ندیده بودم ؟!

دومین بار بود که مردانه ، کوتاه و قاطع محبت میکرد !

دوباره کیفهایم را گرفت که خودم برای بالا گذاشتنشان دست دراز نکنم .ممنون کوتاهی گفتم ، کنارپنجره نشستم .کنارم نشست بی هیچ حرفی ...

دوست داشتم که مردانه سکوت می کرد .حالا که سوار هواپیمای سوییس بودم اضطراب دیدن سینا بیشتر شده بود .درست که دیگر مثل 13 سالگی عاشق نبود م.اما بعد از 10 سال رو به رو شدن با او سخت بود .از دختر بچه ای 13 ساله شده بودم دختری 23 ساله که ابروهایش را برداشته موهایش هایلایت دارد و به جای کیف کوله کیف دستی دخترانه دارد و دیگر عاشق کوچولو نیست .

بامداد که حرف نمی زد ، من هم دلبری های دخترانه ام انقدر قوی نبود که با زیرکی به حرف بگیرمش .سرم پر از افکار مختلف بود.سینا ، مامان که اعتماد کرده بود این 1 هفته را خانه ی او بمانم .فرداد و دنیا که می خواستند خانه شان را عوض کنند .مینا که برای ازدواج اماده می شد و باز سینا که بعد از 10 سال در فرودگاه انتظارم را می کشید .بامداد هم چنان ساکت ...

دستش را روی شانه ام گذاشته بود : بیدار شید یک چیزی بخورید !

عادت نداشتم کسی اینطور بیدارم کند ، بابا وقتی بود می گفت مخملی بیدار شو ... انقدر مخملی گفتنش را دوست داشتم خودم را برای شنیدن تکرارش به خواب می زدم ... فرداد هم که همیشه من بیدارش می کردم و حالا رفته بود خانه خودش .من مانده بودم و مامان ، هر روز صبح که میخواست سر کار برود می گفت : فدرا بلند شو ! ...بلند نمیشی با من صبحانه بخوری ؟ من رفتما !

اما خب بامداد که اسمم را نمی دانست ! میز جلویم را باز کرده بود .فقط دسر و نوشابه ام را خوردم ، همیشه از غذاهای امارات بدم می امد .باید بلیطturkish Air می گرفتم .بامداد هم فقط دسرش را خورده بود .پس ذائقه هایمان شبیه بود.

هندزفری ها را در گوشم گذاشتم کمی سلن دیون گوش دادم تا برسیم .هواپیما در فرودگاه ژنو نشست.

در سالن که منتظر بودم چمدانم را از روی ریل بردارم بامداد کنارم ایستاده بود .جدی و پر ابهت .گفت :چمدونتون چه شکلیه ؟

- بنفش ساده

سر می گرداندم ببینم فرودگاه ژنو چه شکلی است ... گفت: خانم ... ببخشید... گفتم فدرا هستم

-بفرمایید چمدونتون

- مرسی لطف کردید

وباز لبخند.فرودگاه ژنو خیلی پیچ در پیچ بود .کنار بامداد راهروها را طی می کردم .مهر که در پاسپورتم خورد برگشتم سمتش: سفر خوبی داشته باشید ، خوشحال شدم

بامداد: کسی می یاد دنبالتون ؟ میتونم برسونمتون

- ممنون میان دنبالم .

- پس خداحافظ

- خداحافظ( دوست نداشتم دخترانه های کوچک و ناشیانه ام با مردانه های دلنشین بامداد زود تمام شود .اما انگار بامداد به همه مهربان بود.هیچ نخواست در موردم بداند یا چیزی از خودش بگوید.مثل بامداد واقعی نرم و سریع گذشت)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای شقیقه اش کمی سفید شده بود .پیراهن مردانه قرمز پوشیده بود با شلوار جین.10 سال پیش که ایران بود میگفت سوییس که هستم باید رنگی بپوشم .اونجا مثل ایران به رنگ تیره عادت ندارند. همه تیره هایش می اورد ایران می پوشید.من را ندیده بود.با همان غرور و بی اعتنایی همیشگی اش ایستاده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دکتر سینا ((بعد 10 سال ندیدنش سینا صدا کردنش با 8 سال تفاوت سنی برایم سخت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به ! سلام... چطوری فدرا جان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(تعجب را در چشمانش می دیدم ، خودم هم میدانستم هیچ شباهتی به فدرای 8 سال پیش ندارم.اما سینا هرگز چیزی را به روی خودش نمی اورد .بعد از 10 سال دورادور میشناختمش)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آپارتمانش نزدیک مرز ژنو و فرانسه بود .برای یک مرد جوان مجرد بزرگ بود ...3 خوابه بود ... به اتاقم راهنمایی ام کرد.خوشبختانه حمام در اتاق بود ...همین کافی بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

7 صبح بیدار بودم ، از اتاق که بیرون امدم سینا قهوه دم میکرد.قرار بود مرا برساند میدان صندلی که ساختمان سازمان ملل بود.موقع پیاده شدن مسیر اتوب*و*س ها را توضیح داد که چطور برگردم... یعنی دنبالم نمی امد ...همیشه غیر م*س*تقیم حرفش را می زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلسه سازمان ملل ساعت 4 تمام شد ... خسته شده بودم از اینکه با همه راجع به حقوق بشر صحبت کنم .کارت بدهم برای همکاری های بعدی و چه و چه... اما مامان تهدیدم کرده بود که حواسم را جمع کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره امدم میدان صندلی ، باید اول کمی خوراکی می خریدم .مامان از تهران اولتیماتوم داده بود که خودم خوراکی بخرم و غذا درست کنم : همین که سینا گفته بری خونش خیلی لطف کرده ، اگرنه باید چند میلیون پول هتل می دادی.قشنگ خودت برو خرید کن شام درست کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانستم اگر سفارشاتش اجرا نشود حسابس از خجالتم در خواهد امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدم سینا ساز میزد .تعارف کردم که من شام درست کنم ، در کمال ناباوری پذیرفت .سریع لازانیا درست کردم .9 شب بود ، ژنو ساعت 6 خاموش می شد ، دیگر هیچ مغازه ای باز نبود.همه یا کنار دریاچه بودند یا در کلاب .کلاب برو که نبودم اما دوست داشتم بروم کنار دریاچه ، که ان هم باید به دل سینا نگاه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فدرا جان امروز یک کیس خودکشی بد حال داشتم انرژیمو گرفت ، فردا باید صبح اول وقت بیمارستان باشم ویزیتش کنم .ایشالا فردا شب میریم کنار دریاچه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش میکنم ، این چه حرفیه ، منم خسته ام باشه برای فردا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرفها را آب زدم ، دوش گرفتم چون صبح زود دیگر وقت نمیشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدان صندلی شده بود نقطه تلاقی من و ژنو.دوباره مکالمات تکراری و حقوق بشر ... بشری که تنها ارزشش همین بحث های بی سرانجام سازمان ملل بود... نه جنگی آتش بس میشد ... نه گرسنه ای سیر میشد و نه هیچ اتفاقی هیچ جای دنیا رخ میداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار زودتر رسیدم کمی اطراف آپارتمان سینا قدم زدم ... به خانه که رفتم ساعت 6 بود کمی که استراحت کردیم قهوه ای اوردم با شکلاتهایی که خریده بودم : حال مریضتون خوب بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی نه ! متوجه خ*ی*ا*ن*ت همسرش شده ، دست به خودکشی زده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی انقدر دوستش داشته ؟ من هرگز نمیتونم تصور کنم به خاطر کسی خودمو بکشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زندگی زناشویی پیچیده است فدرا جان ...و تو سنت هنوز کمه برای فهمیدن این سیاهی ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونم که تا حالا رابطه ی عاطفی جدی رو تجربه نکردم اما هرچقدر هم که یکی رو دوست داشته باشم خودمو نمیکشم مخصوصا که به من خ*ی*ا*ن*ت کرده باشه... با اینکه سخته اما از زندگیش میرم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی پیچیده است به همین راحتی نمیتونی اظهار نظر کنی ...وقتی زیر یک سقف لحظاتتو با یکی تقسیم میکنی ... باهاش هم نفس میشی ...به همین راحتی نمیتونی کنار بگذاریش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم ...شاید هم اینطوره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینا سکوت کرده بود قهوه می خورد و من فکر می کردم مگر سینا با کسی زیر یک سقف هم نفس شده که انقدر عمیق صحبت می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فدرا جان دیگه کم کم حاضر شو بریم کنار دریاچه ، شام هم همبرگر میخوریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایم را باز گذاشته بودم ، لگ سرمه ای رنگم را پوشیدم با تی شرت سرخابی رنگ ...کتونی های سرخابیم رو هم پوشیدم ...مهم نبود دنیا گفته بود کفش عروسکی بپوش ...میخواستم راحت کنار دریاچه قدم بزنم ... سینا هم مهم نبود که قدم زدن کنار دختر جوانی با کتونی سرخابی برایش چه حسی داشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کنار دریاچه قدم میزدیم سرم به سمت دریاچه بود ..به 23 سالگی ام فکر میکردم که هیچ عاشقانه ای نداشت ... گردشش با فرداد و دنیا بود ... مسافرتش با بامداد ... قدم زدنهایش با سینا ... تنهاییش در خانه با مامان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این کفشای تو چه گوگولیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع نگاهم به کتونی های سرخابیم افتاد :اخه گفتم میخوایم قدم بزنیم کفش راحت بپوشم... دوست نداشتم خودم را برای سینا توضیح دهم... نمیدانستم این حرفش نوعی تعریف است یا به رو اوردن بچگی من نسبت به مردانگی او ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشتم همبرگر مک دونالد بخورم ...اما سینا امده بود اینجا ... اسمش فرانسوی بود همبرگرش را هم دوست نداشتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همینطوری غذا میخوری که هیکلت انقدر ظریف مونده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خیلی هم کم غذا نیستم .اما چاق نمیشم ..(میخواستم بگویم اگر تو مرا اینجا نیاورده بودی الان دو لپی همبرگر می خوردم ... )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این غیر م*س*تقیم های زورکی و بی خیال سینا خوشم نمی امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارگاه سازمان ملل کی تموم میشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا... روز سومه ... مدرک مشارکتمون رو میدن و تموم میشه ...به همین راحتی ما حقوق بشر رو احیا کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اخر هفته که من تعطیلم میتونیم بریم فرانسه رو ببینیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که خیلی دوست دارم اما نمیخوام اذیت شید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اذیت نیست پس میریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز روز سوم بود ...واقعا از این بحثها خسته شده بودم ... از الجزایر ، مالزی ، آلمان ، فرانسه و کجا و کجا دوست پیدا کرده بودم ... از ان دو ستی هایی که میدانی جلسه تمام شود به تاریخ می پیوندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز دو روز تا آخر هفته مانده بود ، می دانستم سینا به خاطر من مرخصی نمی گیرد .خوشحال هم بودم می توانستم هر طور دلم می خواهد بگردم و خرید کنم... بدون اینکه سینا هر حرکتم را زیر نظر داشته باشد... حس خوبی نداشتم از این دقتهای سینا ... همه چیز را تحلیل روانشناسی می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام ته چین پخته بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی فدرا جان ..زحمت کشیدی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوش جان کاری نکردم... با غذایم بازی میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو ابروهات رو قصدا این مدلی بر میداری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه مدلی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکم را از چشمم برداشت .دستش را انتهای ابرویم گذاشت و شصتش را روی دم ابرویم کشید... : انگار یک کم تهشو کوتاه کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این نزدیکی و بی پروایی سینا عادت نداشتم ... خیلی راحت دستش را روی ابرویم گذاشته بود و تحلیل های زیبایی شناسی تحویلم میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مدلشه ...اتفاقا از ابروی کوتاه و نازک خوشم نمیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخه دخترای شرقی ابروهای کشیده و نسبتا نازک دارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الا ن دیگه این خبرا نیست... اماخب یک چیز سلیقه اییه ... من ابروی پهن دوست دارم که نه خیلی بلند باشه نه کوتاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش را استفهامی بالا انداخت ... عینکم را از روی میز برداشت: شماره چشمت چنده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(دنیا و مامان کلی غر زده بودند که لنز بذار ..نکنه اون عینک هنریتو بزنی قیافتو بکنی عین جغد دانا)تمام مدت لنز داشتم ..اما امشب خسته شده بودم از آن جسم خارجی داخل چشمم.بعد هم مگر من قصد دل بردن از سینا را داشتم که برایم مهم باشد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شماره چشمم 1 ولی خب از اول چشمم به لنز و عینک عادت کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فدرا تو بیس چهره ات خوبه ... فکر کنم بینیتو عمل کنی خیلی بهتر هم میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از عمل بینی خوشم نمیاد ...بینیمم انقدر وضعش خراب نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ولی اگه یه دکتر خوب عمل کنه خیلی بهتر میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا راجع بهش فکر میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا برنامه ات چیه ؟ من مریض دارم نمیتونم همراهیت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتظار همراهی هم نداشتم : میخوام برم یکم خرید کنم ... و کنار دریاچه قدم بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه ...پس خوش بگذره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی ...پس شب بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شب بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دراز کشیده بودم... دلم برای مامان تنگ شده بود ...انگار سالها بود ندیده بودمش ...فکر نمیکردم سینا امشب انقدر صریح دخترانه های مرا تحلیل کند... دوست هم نداشتم ...جنس صحبتهایش مردانه نبود... مثل سکوت بامداد دلنشین نبود... میدانستم اگر برای مامان تعریف کنم می گوید دست ازاین ارزش گذاری ها بردار ...ادمها که طبق انتظار تو رفتار نمی کنند... این کمال گرایی اخرش واسه خودت بد میشه ...میبینی ادما اونی تو فکر میکنی نیستن ، توقعاتت بر اورده نمیشه ..فقط خودت اذیت میشی... اما من کمال گرا نبودم ...من فقط مردانه دوست داشتم ان هم نه از نوع سینا...از نوع بامداد ...که رفته بود و بوی عطر مردانه اش را هم برده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمیدم کی خوابم برده بود ساعت 9 صبح بود... سینا حتما رفته بود .با شیر و کرن فلکسهایی که خودم خریده بودم صبحانه خودم .شلوارک جینم را با تی شرت سفید پوشیدم با کتونی های سرخابی مورد علاقه ام .موهایم را بالای سرم گوجه کرده بودم .کیف یک وری ام را انداخته بودم که راحت بگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم فروشگاه manor . اینجا مکان مورد علاقه ام بود ، مرکز خرید چند طبقه ای که از عطر و لباس گرفته تا پنیر و شکلات سوییسی همه چیز داشت.برای خودم شلوار و پیراهن و کفش خریدم ، برای مامان ، فرداد و دنیا هم چند تکه لباس و شکلات... سوغاتی خریدن را دوست نداشتم ، سخت بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو بسته شکلات خریده بودم که جعبه ی اهنی داشت شبیه ظرف شیر گاو ... سفید با خال های مشکی..شکلاتهای داخلش اصلا مهم بود میخواستم ظرفش که خالی شد گل خشک داخلش بریزم بگذارم روی میز تحریرم... دو تا مگنت هم خریده بودم شکل گاو که بعد از ازدواج به یخچال خانه ام بزنم ... خوشحال بودم... شاید الکی...شاید به خاطر مگنت های یخچال خانه ام...شاید از اینکه سینا نبود تا زیر ذره بین قرارم دهد...شاید از اینکه میتوانستم بروم مک دونالد سیب زمینی و همبرگر بخورم بعد هم یک بستی قیفی دستم بگیرم با خریدهایم به سختی کنار دریاچه قدم بزنم ، بستنی بخورم و 23 سالگی ام را رصد کنم . قبل از رسیدن سینا خریدهایم را داخل چمدان مرتب کردم... برای شام زرشک پلو درست کردم... احساس می کردم بوی غذا گرفته ام...دوش گرفتم شلوارک توسی رنگم که تا زیر زانو بود را با تیشرت مشکی پوشیدم... از دیشب که سینا روی ابروهایم دست کشیده بود فهمیده بودم مردانه هایش خیلی هم غیر فعال نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شام تشکری خشک و خالی کرد و رفت سراغ سازش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانستم سالها زندگی در اروپا از تعارفات ما ایرانی ها دورش کرده ...اما خب انتظار این رفتارها را هم نداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم بروم کلیسای قدیمی را ببینم و عکس بگیرم ، به خودم که امدم 2 بعد از ظهر بود ، شنیده بودم کباب ترکی های این مغازه در ژنو معروف است ... از خجالت معده ام که در امدم ...راه افتادم به سمت دریاچه ... خوبی ژنو بود که شهر کوچکی بود . میتوانستی راحت از هرجا با کمی پیاده روی کنار دریاچه برسی ... روی نیمکت کنار دریاچه نشسته فکر میکردم این چند روز در این شهر کوچک کاش بامداد را می دیدم...کاش در موردم کنجکاوی می کرد...کاش با سکوتش کنار دریاچه با من قدم میزد ... و باز می رسیدم به23 سالگی خالی از عاشقانه ام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا ویک اِند بود و قرار بود سینا با ماشین مرا ببرد شهر ان سی ، مرز فرانسه و سوییس .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرش را هم نمی کردم این شهر انقدر قشنگ باشد...شهری که بافت قدیمی اش را حفظ کرده بود و معروف بود به شهر صابون... تمام شهر پر بود از مغازه های صابون سازی که صابون های معطر دست ساز می فروختند ...هر قالب صابون 20 فرانک بود که به پول ما میشد 80 هزار تومان... می دانستم مامان بفهمد برای یک قالب صابون فرانسوی 80 هزار تومان پول داده ام عصبانی میشود... اما شاید دیگر هرگز اینجا نمی امدم...این صابون را میخریدم که به خانه ی خودم ببرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار هر مغازه یک کافه هم بود که میز و صندلی هایش را بیرون مغازه روی سنگفرش خیابان چیده بود و سایه بانش را پایین داده بود... دیگر سینا ، ریز بینی ها و تحلیل هایش برایم مهم نبود ...دیدن این مغازه ها و کافه ها و بوی قهوه شیرین ترین حس دنیا بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شد اینهمه شلوغی جلوی این مغازه برای ساندویچ تخم مرغ باشد ! این فرانسوی ها هم عجب سلیقه ای داشتند... تهران که بودم محال بود لب به ساندویچ تخم مرغ بزنم اما شاید این ساندویچها مزه ی خاصی داشت که برایش سر و دست می شکاندند...راهم به سمت ساندویچی کج کردم ... : میاید ساندویچ بخوریم ؟ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه تو میخوای بخوریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت کانتر رفتم و انگلیسی سفارش دو تا ساندویچ دادم سینا اصلا نمیخواست به روی خودش بیاورد... خیلی شیک ایستاده بود و نگاه می کرد ... یعنی حتی نمی خواست نقش مردها را بازی کند... یعنی انقدر اروپا رویش تاثیر گذاشته بود که اجازه می داد پول ساندویچ تخم مرغ را من حساب کنم... می دانستم اینجا این تعارفات مرسوم نیست ...اما این کار اصلا مردانه نبود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا بعد از ظهر ان سی را زیر و رو کردیم... واقعا خسته بودم ... دلم میخواست روی صندلی چوبی زیر سایه بان بنشینم قهوه و نان خرچنگی بخورم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نشستیم و پسر جوان برای گرفتن سفارش همان قهوه و نان خرچنگی ام را خواستم و سینا شیک بادام زمینی... انتخابش هم مردانه نبود ... کدام مرد 31 ساله ای شیک بادام زمینی سفارش می دهد... اگر بامداد بود احتمالا اسپرسوی دوبل سفارش می داد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برنامه ات برای اینده چیه فدرا جان ؟ نمیخوای اپلای کنی برای فوق لیسانس ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا که سر در گمم ...همینطوری تمام دوستام دارن برای فوق امده میشن اما من چون از این شاخه به اون شاخه پریدم هنوز لیسانس هم نگرفتم ... دوست دارم که برای فوق اپلای کنم اما وقتی فکر میکنم مامان تنهاست شک میکنم ارزششو داره یا نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از هیچی عقب نیستی ... بالاخره 2 سال دیر و زود اتفاقی نمیفته ...اما با روحیه ای که من از تو سراغ دارم کار خوبی کردی که رشتتو عوض کردی... می تونی تو روانشناسی خیلی موفق تر از مهندسی باشی... روحیه ات خیلی جنگجو و محکم نیست به نظر من ... که البته شاید درست نشناخته باشمت...اما سوییس هم دانشگاه های خوبی داره اگه بخوای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- (یعنی سینا میخواست من برای ادامه درسم برئم سوییس ؟ ):خب پشیمون نیستم از اینکه رشتمو عوض کردم اما وقتی می بینم مامان هر روز از کلینیک با کلی غم میاد خونه واسه دختری که پدرش معتاده ... واسه مردی که زنش بهش خ*ی*ا*ن*ت میکنه و دختر 14 ساله ای که معتاد شده... فکر میکنم توانشو ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی پا توی مسیری میذاری خدا توانشو هم میده و من فکر میکنم تو در این زمینه موفق میشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم ...شاید... اما تنها رویای رنگی من داشتن یه کافه قنادیه که خودم توش کاپ کیک های رنگی درست کنم واسه همه کسایی که خسته ، ناراحت ، خوشحال و یا نا امید میان تو کافه ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی رنگی فکر می کنی و قشنگ ... انگار یکی باید همیشه پشتت باشه و ازت حمایت کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اگه راستشو بخواید شاید خیلی دخترونه رفتار نکنم اما محکم هم نیستم.دوست دارم به یک نفر تکیه کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جالبه... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجان قهوه ام را برداشت و جرعه ای نوشید ... اصلا نمیتوانستم تصور کنم سینا به همین راحتی فنجانم را برداشته و قهوه نوشیده ... از آن مردانه هایی بود که دوست داشتم ... اما اصلا شبیه سینا نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انتخاب تو بهتر بود قهوه ی خوش طعمیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی شیطنت آمیز زدم : انتخابهای من همیشه بهترن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(از وقتی که تو شیک بادام زمینی سفارش میدهی خب معلوم است که انتخاب من بهتر است ! )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب خسته به خانه رسیدیم نه من اشتهای شام داشتم نه سینا فردا بعد از ظهر پرواز داشتم ...امشب آخرین شب اقامتم در ژنو بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا باید از صبح چمدان میبستم و اماده میشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بسته ای دو کیلویی پسته داده بود برای سینا بیاورم که اصلا فراموش کرده بودم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز آخر می خواستم پسته ها را بدهم... مامان و دنیا اگر بودند برای این سر به هوایی سرزنشم می کردند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس های پوشیده شده ام را یک طرف چمدان چیده بودم و خریدهای جدید را با نایلون طرف دیگر... زیپش را به زور بستم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر سینا راستی این پسته برای شماست ...مامان دادن...فراموش کرده بودم بدم بهتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زحمت کشیدی فدرا جان لازم نبود... من پسته نمی خورم...در هر صورت ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(خونسردی و بی اعتنایی اش اعصابم را پاک به هم ریخته بود... لازم نبود بگوید پسته نمی خورد میتوانست یک تشکر خشک و خالی بکند و بعد از رفتنم پسته ها را دور بریزد... از مردانه های خونسردش متنفر بودم... اما از خودش نه ! روانم را به بازی گرفته بود ! )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی از لطفتون و ببخشید که این هفته بهتون زحمت دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش میکنم فدرا جان ...سفرت بی خطر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدانگهدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهروهای پیچ در پیچ فرودگاه ژنو را بازمی گشتم... سینا هم تمام شده بود... بامداد هم دیگر نبود ... همه ی مردانه های زندگی من کوتاه بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هواپیمای برگشت خیلی خلوت بود... زیاد نبودند کسانی که از سوییس بروند دوبی یا ایران...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار کسی کنارم نبود ... ترجیح دادم تا رسیدن بخوابم .. بیداری مساوی بود با یادآوری سینا و تحلیل رفتارهایش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرواز دوبی به تهران بلافاصله بعد از نشستن این پرواز بود... انگار همه چیز دست به دست هم داده بود که برگشتن بدون بامداد خیلی به چشم نیاید... خانم کناری هم مدام آرایشش را چک میکرد و موهایش را پوش میداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان و دنیا آمده بودند دنبالم .فرداد که کلا از سینا خوشش نمی امد ... به روی من نیاورده بود...اما میدانستم به مامان گفته ندار که نیستیم ...هتل بگیره ...یعنی چی بره خونه اون مردک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترجیح می داد این مسافرت را نادیده بگیرد... در ماشین را که بستم ... مامان شروع کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از رانندگی دنیا میترسید ، ترجیح میداد عقب بنشیند ...باید مو به موی اتفاقات ژنو را میگفتم ...البته برای مامان فقط جلسات سازمان ملل مهم بود و لینک هایی که با نماینده کشورهای دیگر گرفته بودم... دنیا اما فقط سینا برایش مهم بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته بودم اما حتی فکر دست کشیدن به لحاف گل گلی ام و گلدان حسن یوسفم کنار پنجره خستگی ام را در می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا در حضور مامان ساکت بود..می دانستم فردا که مامان سر کار برود میخواهد مو به مو شرح ما وقع را بشنود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: سینا چطور بود ؟ راحت بودی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بد نبود ... اما مامان باورت میشه گذاشت من پول ساندویچو حساب کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا گذشت دیگه... مدلشه... همینکه لطف کرد دعوتت کرد خونش دستشم درد نکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا جان پس به فرداد بگو بیاد خونه ی ما شام دور هم باشیم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا: چشم مامی جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویای تنهایی در اتاقم بیشتر از چند دقیقه دوام نیاورد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداد تظاهر میکرد این هفته من مسافرت نبوده ام ... حتی وقتی چاقوی سوییسی و لباسهای مارک داری که برای خودش و دنیا اورده بودم را دید با یک تشکر خالی قضیه را تمام کرد. میدانستم سوغاتی هایش را دوست دارد ...به خانه خودشان که برسد همه را خوب وارسی می کند اما اینجا برایش سخت بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداد و دنیا که رفتند مامان هم خوابید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتابخانه ام خاک گرفته بود ... ماگ گل گلی ام با قهوه ی مانده روی میز تحریر بود ..حسن یوسفم بزرگ شده بود... به اندازه یک هفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه مامان به اتاقم نرسیده بود خوشحال بودم... میدانست دوست ندارم کسی به وسایلم دست بزند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا دوشنبه بود کلاس هم نداشتم خودم مرتبشان می کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خواب بودی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دیگه بیدار شده بودم ..چطوری ؟ فرداد رفته سر کار ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره نیم ساعته ...تو چی کار میکنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی میخوام یکم اتاقمو تمیز کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس حالا به کارات برس بازم زنگ می زنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال داشتی بیا اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا ببینم چی میشه ...فرداد ماشینو برده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس فعلا خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدافظ(مکالماتم با دنیا همینطور بود...میدانستم منتظر است برایش از سینا تعریف کنم ...خودش نمی پرسید... من هم روی مودش نبودم... سینا بعد از 10 سال شاهزاده ام نبود که ذوقش را داشته باشم..مخصوصا از وقتی شِیک سفارش می داد و راجع به ابروو بینی من اظهار نظر میکرد)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان رفته بود ...خوشبختانه امروز ملاحظه کرده بود بیدارم نکرده بود برای صرف صبحانه اجباری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نان تست کردم با کره و عسل ... اول رفتم سراغ چمدان ... لباسهای جدید را آویزان کردم و کثیف ها را در ماشین انداختم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 2 بود که تمام شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فردا دوباره دانشگاه بود و کلاس و کار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: چیکار کردی امروز ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی ...اتاقمو تمییز کردم...شما چه خبر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: از صبح درگیر کارهای بازارچه ایم ... سلطانی هم که عرضه نداره ...هر چیزو ده بار باید بهش گفت... تو مگه قرار نبود با دوستات بیاید کمک ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این هفته که نبودم مامان ، فردا برم دانشگاه ببینم چی میگن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: میدونی که من الان سرم شلوغه یکم کمک حال من باش ...خانم راشد با اونهمه پرسنل همه کارهاشو دخترش انجام میده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب مامان گفتم میام دیگه... دوستامو که نمیتونم مجبور به کار خیر کنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: ای بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانستم بیشتر انجا بنشینم اه کشیدنهای مامان شروع میشود ... می گفت هدفمند نیستی ... بچه های مردم به خاطر این موقعیتها میدودند ..تو چون راحت برایت فراهم شده قدر نمیدانی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نمیدانستم هدفمندی چیست ... از سال دوم دانشگاه سازش را کوک کرده بود که از این هنری بازیها و کافه رفتنها اینده ای در نمی اید... باید روانشناسی انتخاب میکردی که بفرستمت سازمان ملل ...زبان یاد گرفتی که هیچ جا استفاده نمیکنی... یک مقاله هم چاپ نکردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا هدفمندی چه بود...سال سوم دانشگاه کنکور انسانی داده بودم ... از دانشکده هنرو معماری خداحافظی کرده بودم ... شده بودم دانشجوی روانشناسی ...کنار ورودی های جدید دوسال از خودم کوچکتر ... که از همان روز اول دم از نظریات هگل و مازلو می زدند ... در حیاط پسرها را رصد می کردند... و فکر میکردند برای کلاسهای فردا چه بپوشند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در موسسه زبان درس می دادم ... اما از نظر مامان این شمرده نمی شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارهای مددکاری بچه های موسسه را هم باید پیگیری میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در 23 سالگی هنوز ترم 5 بودم... دو بار تحقیقم شده بود مرجع امتحان استاد وهنوز هدفمند نبودم... مامان بود دیگر... بدم را نمی خواست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی دانشگاه را دوست نداشتم ... دوستانم در دانشگاه آدرینا و سارا بودند ...آدرینا تک فرزند یک خانواده ی ارمنی دوست داشتنی بود و سارا دختر یک خانواده فرهنگی... پدرش استاد دانشگاه بود و همیشه شاکی از سر به هوایی های سارا... ناحق هم نمی گفت ...سارا با پسر یک حاجی بازاری دوست شده بود ...فکر میکرد از احسان بهتر وجود ندارد...ان هم به خاطر گردش ها و خریدهایی که با احسان می رفت... دوست نداشتم قضاوتش کنم ..خواهرش ازدواج کرده بود تفاوت سنی اش با پدر و مادرش زیاد بود...شاید احسان تنهاییش را پر می کرد ... آدرینا خیلی برای رفت و امد آزاد نبود ...خاله ژاکلین فقط گاهی که با هم بودیم اجازه می داد کافه ای برویم وتئاتری ببینیم انهم من باید ادرینا را می رساندم خانه تا خیال خاله ژاکلین راحت شود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نقطه ی اتصالم با دانشگاه به جز آدرینا و سارا استاد صدیق بود که دخترانه دوستم داشت ، دلسوزانه راهنماییم می کرد و استادانه هوایم را داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مانتوهای ساتن و تیپ های مکش مرگ مای بچه ها که از همان ترم اول حس روانشناسی برداشته بودند خسته بودم... همان موقع هم که دانشکده هنر بودم هم تیپم خیلی هنری نبود ..اما اندازه ی حالا هم که تمام مدت شلوار کتان های تیره و مانتوهای ساده میپوشیدم جدی نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها بازمانده ی دانشکده هنر دستبندهایم بودند... دستبندهای رنگی که حالا 20 تا می شدند ... بعضی ها را از کشورهای مختلفی که رفته بودم اورده بودم ، بعضی را خودم درست کرده بودم وچندتایش را از جمعه بازار خریده بودم... حتی دانشکده روانشناسی هم نتوانسته بود مرا از انها جدا کند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمبو را همیشه کوچه ی پشت دانشگاه پارک می کردم... آدرینا می گفت این مسافتی که ماشینتو پارک میکنی با مسافت دانشگاه تا خونتون یکیه...چه کاریه ماشین میاری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه پسرهای دانشگاه ردیف شوند و پارک کردنم را رصد کنند متنفر بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا: به سلام ... سوغاتی من کو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:سلام ...بابا خارجی... تحول بگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ...بذارید برسم بعد شروع کنید ... سوغاتی ای در کار نیست ... بیخود دلتونو صابون نزنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا:باشه ...تو راست میگی ...شکلاتو که مطمئنم اوردی ...دیگه بگو چی اوردی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم ...سر و کله زدن بی فایده بود ... برای ادرینا یک تیشرت صورتی و یک شکلات فندقی اورده بودم ...برای سارا هم قرمز همان تیشرت با شکلات تلخ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا :استاد صدیق نیومده ... تا 10:30 بیکاریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:بیا فدرا خانوم اینهمه قربون صدقه اش میری تحویل بگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اینکه خیلی دوسش دارم ولی واقعا کار زشتی کرده ... نمیگه دانشجو زحمت میکشه وقت میذاره میاد دانشگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا :اره سروش هم انگار با استاد هماهنگه نیومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش پسر یکی از استادان علوم سیاسی دانشکده بود که استادها به واسطه پدرش خیلی هوایش را داشتند... ادرینا هم شده بود عاشق دلخسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:اخه ادرینا از چیه اون کله قرمز خوشت میاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا :کله قرمز اون احسانه ... سروش بوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق هم با ادرینا بود سروش بور بود ... جثه اش هم برای یک پسر کوچک بود اما پسر خوبی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا بیخیال شید ...بریم یه چیزی بخوریم تا 10:30 شه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم ابمیوه فروشی نزدیک دانشگاه که شیر کاکائوهایش معروف بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها هفته ی دیگه بازارچه خیریه است مامانم گفته بیاید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:من که میدونی از خونه بیام بیرون م*س*تقیم پیش احسانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب حالا با احسان بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:اِاِاِاِ ... که مامانت بگه این دوستت نابابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اینکه مامان من نمیدونه تو با احسان دوستی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:تقصیر شماست که تابلو کردید دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا:منم که خودت باید از ژاکلین جون اجازمو بگیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ژاکلین جون با من ... پس شما پایه اید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 4 بود که رسیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان سلام ... چیکار میکنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: سلام دارم شام درست میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم آشپزخانه: ساعت تازه 4 سنگ مگه میخوای بپزی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:نه ژیگو درست میکنم گوشتش باید بپزه خوب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی بچه ها گفتن میان برای بازارچه ...فقط به خاله ژاکلین زنگ بزن خیالش از ادرینا راحت شه...سارا هم با احسان میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: باشه بیاد ، با هرکی میخواد بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم شما از ما راضی میشی یا نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: ببین این خانمی که میخواد حیاط خونه اشو در اختیار ما بذاره برای بازار خیریه خیلی حساسه ...روناک معرفیش کرده...کفالت 4 تا از بچه ها رو هم قبول کرده... روناک زنگ زد گفت باید یه ادم شسته رفته بره باهاش صحبت کنه ... بگه چند روز قراره تو خونش برنامه باشه و از چه ساعتی تا چه ساعتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گازی به هویجم زدم: خب بگو دنیا بره...هم خوشتیپه ..هم خوش سر و زبون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: من خودم دختر دارم بگم دنیا بره... هر چی جای ادمیزادیه بهت میگم برو هی بگو دنیا بره ...سلطانی بره .. فلانی بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اه ... بابا مامان دوباره دعوا راه ننداز ... کی باید برم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان: 5شنبه ساعت 4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا حوصله ی این خیره ای دماغ بالا را نداشتم ... 40 هزار تومان که کمک می کردند انتظار داشتند 100 بار جلویشان خم و راست شوی... فکر میکردند با 40 هزار تومان دنیا را از فقر و گرسنگی نجات داده اند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا :سلام خبرگذاری اَسوشیتد پرس... دیشب خاله رویا زنگ زد به مامانم... گفت شاید خودش هم بیاد یه سر بزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که خاله ژاکلین با من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:جا گرفتید سر کلاس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره من کیفمو گذاشتم ، بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا که سر کلاس یا به احسان اس ام اس میداد یا در رویایش سپری میکرد ... ادرینا هم سروش را زیر نظر داشت ... من هم جزوه بر میداشتم ...برای یک 23 ساله ی خالی از عاشقانه جزوه برداشتن بهترین کار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ادرینا من میرم موسسه میخوای بیا تا میدون کاج با هم بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا:ببین فدرا بیخود نیست که من انقدر دوستت دارم که ! نمیشه بیام م*س*تر مسعودو ببینم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- م*س*تر مسعود دیگه ؟! برو با خط یازده برو که دیگه دلت م*س*تر مسعود نخواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود از بچه های آموزشگاه بود ...یه پسر 27 ساله ی خوشحال که اومده زبان یاد بگیره ... مهاجرت کنه ...حالا با کدوم تخصص و هنر خدا عالمه... از ترم پیش به بهانه ی تولدش و چه و چه بچه های کلاس را دعوت میکرد بیرون... من هم یکبار مجبور شدم دعوتش را قبول کنم... دعوتمان کرده بود کافه شمرون که ثابت کند اینجور جاها را بلد و دست دلباز هم هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارهایش بیشتر از اینکه مردانه باشد پسرانه بود... پسرانه هایی که دخترهای دبیرستانی دوست داشتند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من مردانه دوست داشتم ... ان هم نه از نوع سینا ... از نوع بامداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا:دمت گرم ...ولی فدرا جا از شوخی این مسعود که بچه ی بدی نیست حداقل یه مدت وقت بذار بشناسیش شاید خوشت اومد ..از دور قضاوت نکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا ادرینا من اصن از مدلش خوشم نمیاد ... از مدل موهاش...طرز نشستنش پشت فرمون... حرکاتش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا:خب میدونم شبیه تو نیست ...اما بالاخره تو این سن یه تجربه است ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ادرینا خودمم میدونم شاید اونی که دنبالشم وجود خارجی نداشته باشه اما نمیخوام وقت و احساسمو الکی تلف کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا:باشه حالا... مواظب خودت باش خانوم معلم ...مرسی که رسوندیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیز دلمی خدافظ... به خاله ژاکلین سلام برسون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعودرا در راهرو دیدم ، تیشرت مشکی پوشیده بود و شلوار جین سرمه ای... بچه ها همه از مسافرت می پرسیدند ... که تیچر کجا بودید و خوش گذشته و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سکوت به شوخی هایشان لخند میزدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:بابا خب گیر ندید شاید دوست ندارن بگن کجا بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدانستم دارد انفعالی پرخاش میکند ...دوست نداشتم دل به دلش بدهم ...اینها هم از بچگانه هایش بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس که تمام شد بچه ها دور میزم جمع شده بودند که وقت کلاس فوق العاده برای یک هفته ای که نبودم را تعیین کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بچه ها این هفته پنج شنبه کار دارم نمیتونم...جمعه هم تنها روز استراحت منه ...اگه شما هم مشکلی ندارید کلاس باشه برای پنج شنبه اینده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه با هم حرف میزدند ... مسعود : نگار من رفتم تکلیف روشن شد به من اس ام اس بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار : خب منم میخواستم با تو تا یه جایی بیام...حالا بعدا از اس ام اس میدم از تیچر میپرسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیچر بای ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار سال قبل کنکور داده بود ...رتبه اش نجومی شده بود ... دوباره میخواند ... یعنی مثلا می خواند ... میگفت یا صنایع شریف یا هیچ جا ... اما انقدر درگیر مسعود شده بود که دانشگاه آزاد علی آباد کتول هم قبول نمی شد...چندباری بعد کلاس برایم صحبت کرده بود... از علاقه اش به مسعود ... از تمرکز نداشتنش و اینکه چرا مسعود به علاقه اش پاسخ نمی دهد... شک دارم بیش از تیپ مسعود و لکسوزش چیزی جذبش کرده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتن از میدان کاج ان هم ساعت 7 شب عذاب الیم بود... ترافیک و دختر پسرهای بیکار که امده بودند دور دور دیوانه ام میکرد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

8:15 بود که رسیدم... :مامان سلام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:سلام ... خسته نباشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لپش را ب*و*سیدم: مچکر هستم ... مامان من 1 ساعت میخوابم بیدارم کن شام بخوریم... له لهم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس راحت و لحاف گل گلی و استراحت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان :فدرا ... فدرا پاشو ساعت داره 10 میشه شب خوابت نمیبره... میزو چیدم... فدرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدم مامان ...اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم رو از پاتختی برداشتم ...جنگ شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:فدرا فردا جزوه روانشناسی مرضی استاد پوینده رو بیار کپی کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرینا:فدرا میگم فردا میای بریم گرامافون ؟ کلی رو مخ ژاکلین جون کار کردما...نه نگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار: تیچر سلام ...ببخشید اس ام اس دادم... کلاس فوق العاده کی شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود:سلام ... کلاس کی شد خانم البرز ... من هفته ی دیگه شاید نباشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا:فدرا جان مردی دخترم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میس کالهای دنیا و یگانه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان عجب بویی راه انداختی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:جدی میگی ؟ خودم که بویی احساس نمیکنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون خودت پختی ...سالاد درست کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان :زود پس غذا رو میزه یخ میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیارها را پوست میکردم ، مامان من فردا با ادرینا میرم گرامافون ...میخوایم بریم پاستا بخوریم و پارک دانشجو دور بزنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:باشه شاید من رفتم به ژاکلین سر بزنم بیا دنبالم از اونجا با هم برگردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هیچوقت به بیرون رفتن های من گیر نمیداد ... اینطور تربیتم نکرده بود... می دانست اگر کسی هم در زندگیم باشد اولین نفر او خبردار می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شام مامان که خوابید ماگ گلدارم پر قهوه کردم ... کنار حسن یوسفم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را برداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دنیا ..خوبی ؟ ... ببخشید زنگ زدی خواب بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا :سلام ...اره میدونستم کلاس داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر فرداد خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا:خوبه ...داره سریال میبینه ...زنگ زدم بگم سهیلا تازه برگشته ...شو گذاشته ...گفت تا جنسا کامله بیاید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب فردا که با ادرینا قرار دارم ، پنجشنبه هم ساعت 4 مامان بهم ماموریت داره ...جمعه بریم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا :باشه ..پس فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به فرداد سلام برسون ...خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای سارا نوشتم :بله مردم ... از احسان جانت جزوه بگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ادرینا ...پایه ام شدید... به خاله ژاکلین بگو مامانم فردا میاد بهش سر بزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگار جان قرار شد 1 شنبه و سه شنبه یکم بیشتر بمونیم برای کلاس جبرانی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقای نظری ... قرارشد یکشنبه و سه شنبه بیشتر بمونیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قصدا ته جمله ام نقطه گذاشتم ...یعنی دیگر جواب نده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی امده بودم وقت نشده بود به سینا فکر کنم ... سینا کجای زندگی من بود ؟ ...اصلا چرا باید فکرش را میکردم ؟ ... چون در 23 سالگی تنها شخصیت جدی عاطفی ام بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسعود بچه بود... امیرحسین از بچه های علوم سیاسی دانشگاه بود که غیر م*س*تقیم گفته بود علاقه ی نیم بندی به دارد... حوصله امیرحسین و ارمانهای سیاسی اش را هم نداشتم... خسته بودم از کافه نشینی های اجباری با بوی سیگارش و بحث بر سر بورژوازی و پرولتاریا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش نویسنده بود که ممنوع الکار شده بود... وضع اقتصادیشان هم تعریفی نبود... از نظر او من هم دختری بورژوا بودم که در 23 سالگی ماشین داشت ، آیفون داشت و مسافرت خارجی می رفت... نمیدانم با این همه تفاوت چه علاقه ای به من پیدا کرده بود... همه چیز در 23 سالگی من عجیب بود... ان کسی که دوستش داشتم نبود ... و معدود کسانی که دوستم داشتند را دوست نداشتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره پیام:فدرا اذیت نکن بیار ...من یه تار موی تورو به 100 تا احسان نمیدم...میدونی که...با یک شکلک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه خر شدم ، شب بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیروز این موقع با ادرینا پارک دانشجو را گز میکردیم... بلند میخندیدیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز از صبح استرس مواجه شدن با خانوم آرین را داشتم ... خانه شان در زعفرانیه با کاخ نیاوران خیلی فرقی نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف دستم عرق کرده بود... شومیز راه راهم را پوشیده بودم با شلوار جین تا قوزک پایم ، کفش عروسکی پایم بود ، مانتویم را از مزون یاشا دوست دنیا به قیمتی گزاف خریده بودم... شالم هم شل انداخته بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در که باز شد ده دقیقه باید پیاده روی می کردم تا به ساختمان اصلی برسم... از کنار استخرکه رد می شدم فکر میکردم خانوم آرین چه هیولایی می تواند باشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله های ساختمان اصلی را که بالا رفتم در تراس میز وصنلی های سفید با بالشتک های گل گلی چیده شده بود... گل گلی هایشان شبیه من بود... دوستشان داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوم آرین ... فدرا هستم ...قرار بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم را قطع کرد:سلام عزیزم منتظرت بودم ... خیلی خوش اومدی ... مانتوت رو بده زیور اویزون کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون ... شال و مانتویم را دادم... دستی به موهایم کشیدم که یک وری بافته بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم تو پذیرایی راحتی یا دوست داری تو تراس بشینیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرجور صلاح میدونید ...بیرون هم هوا خوبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بریم تو تراس بشینیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی این خانوم شیک پوش با موهای براشینگ شده همان خانوم آرین هیولا بود ؟ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می بخشید که من عصر پنج شنبه مزاحمتون شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم ... من تنهام پسرم ایران نیست و تا هفته ی دیگر برنمی گرده... همسرم هم رفته خونه تیمسار فرحی ...هر پنج شنبه بساط تخته و شعر و صحبت دارند...من هم تنها بودم...حضور فرشته کوچولویی عصر پنج شنبه ام رو از کسالت در اورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما لطف دارید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب عزیزم روناک گفته بود میخواید بازارچه خیریه داشته باشید ... از مامانت خیلی تعریف کرده بود... مشتاق دیدارشون بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان هم خیلی براتون سلام رسوندن و عذر خواستن که نتونستن بیان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت برای آشنایی زیاده... خب عزیزم این یه هفته که پسرم نیست راحت میتونم حیاط رو در اختیارتون بذارم... پسرم خیلی حوصله ی اینجور شلوغی هارو نداره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون از این همه مهرتون ... پس اگه اشکال نداره بچه ها از فردا صبح برای چیدن وسایل مزاحمتون میشن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مزاحمتی نیست عزیزم... خودتون هم میاید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله من بعد از دانشگاه با دوستانم میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحال میشم ببینمتون عزیزم... از خودت پذیرایی کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیور تلفن بیسیم را آورد... خانوم از خارجه ... ناخوداگاه لبخندی زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فدرا جان منو ببخش چندلحظه ... سلام عزیزم... خوبی ؟ ... تلفن به دست داخل ساختمان شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهوه ام را با یک شیرینی کشمشی تمام کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میبخشی عزیزم... باید جواب میدادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اختیار دارید ..اگر اجازه بدید من هم رفع زحمت کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه اومدی که عزیزم...اما میدونم 5 شنبه است و تو ترافیک میمونی...اصرار نمیکنم..شنبه میبینمت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خانه را که بستم پر بودم از حس های خوب... خانوم ارین مثل گل گلی هایش لطیف و مهربان بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان حسابی با خانوم آرین دوست شده بود ... با همه ی اصراری که داشت هنوز هم برایم سخت بود شکوه جون صدایش کنم 6 روز بود حیاط خانه اش را کرده بودیم کاروانسرا... مهرش انقدر زیاد بود که هیچ شکایتی نداشت ، همه عاشقش شده بودند... سارا و ادرینا هم سر پسر غایبش دعوا می کردند... بازارچه فروش خوبی کرده بود...همه راضی بودند... قرار بود امشب اخر شب همه ی وسیله ها را جمع کنند ... فردا پسرش باز میگشت نمی خواست حیاط را به هم ریخته ببیند... تقریبا همه میزها و وسیله های بزرگ را برده بودند... من ومامان و دنیا اخرین نفر از خانوم ارین خداحافظی کردیم... انقدر خسته بودیم که خانوم ارین رضایت داد بعضی اجناس که فروش نرفته بماند برای فردا که کسی را بفرستیم تحویلشان بگیرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم که باز کردم باور نداشتم جمعه باشد و این هفته کذایی تمام شده باشد... دانشگاه ، اموزشگاه ، اخم و تخم مسعود؛خانه شکوه جون و سر وکله زدن باخیرین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فدرا زنگ زدم اقا بهروز بیاد برید خونه شکوه جون وسایل رو بیارید...بلند شو الان میرسه... پاشو ابرومون پیش شکوه جون میره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان اذیت نکن صبح جمعه ..شکوه جون که میدونه بگو اقا بهروز خودش بره وسایلو بیاره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخوام اون مردک سیبیل کلفت تنها بره خونه اونا ...زشته... پاشو این اخرین کارم به خاطر من بکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان به خدا زور میگی ... من دیگه غلط بکنم واسه شما کار کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه دیگه نکن... اما الان ابروم میره...پاشو حاضر شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه جون رو دوست داشتم ... دیدنش حالم را خوب میکرد اما خسته هم بودم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شکوه جون سلام... شرمنده که ما انقدر اذیتتون کردیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم تو که میدونی خیلی دوستت دارم و خوشحال میشم از دیدنت... امیدوارم از این به بعد هم به من سر بزنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقا بهروز وسایل را از حیاط بیرون میبرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیالتون راحت ...انقدر دوستون دارم که به این راحتیا ازم خلاصی ندارید...شما هم به ما سر بزنید... من و مامان تنهاییم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما ... شازده تازه رسیده تنهاش بذارم بهش بر میخوره ... یکم کنارش باشم ... هفته ی اینده میام پیشتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحال میشیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه خسته اتون نمیکنم ... به اقای ارین هم سلام برسونید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب خودت باش عزیزم...خدانگهدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه جون . اقای ارین را نمیشد دوست نداشت...عجیب بود پسرشان انقدر بداخلاق و حساس باشد... نمی دیدمش که بخواهد فکرم را مشغول کند...جای شکرش باقی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوردن و وسیله ها و مزون رفتن با دنیا جمعه را مثل شنبه کرده بود... از وقتی از ژنو امده بودم ایمیل هایم را چک نکرده بودم...24 ایمیل خوانده نشده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکند شخصیت مهمی بودم و خودم خبر نداشتم ... فقط 10 تا از ایمیلها از سینا بود ! مگر میشد ؟ ... از شخصیت مغرور و بی اعتنای سینا بعید بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فدرا جان راحت رسیدی ؟ مامان خوبن ؟ امیدوارم اینجا بهت سخت نگذشته باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اهنگی که برات اتچ کردم رو گوش بده منو یادت انداخت ... اهنگ ...سینا را یاد من انداخته بود... میشد ؟ ...هنوز هم معجزه رخ میداد ؟ ... اهنگ عاشقانه تنهاست ! ! ! ...خودم 10 بار گوش داده بودم ... حالا سینا برایم فرستاده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم برنا مه ریزی میکنم 3 ماه دیگه برای عید بیام ایران ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه چیزی لازم داشتی تا اونموقع بهم بگو برات بیارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این سینا نبود... این سینای مغرور نبود که با وجود ایمیلهای بی پاسخش باز هم برای من ایمیل فرستاده بود... چرا بازی میکرد... میدانست دختر با سیاستی نیستم...برای همین اینطور میکرد... شاید خودم ساده انگارانه قضیه را جدی گرفته بودم... پس عاشقانه تنهاست چه بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیخواستم بقیه ایمیلها را بخوانم ...جواب سینا را هم نمیخواستم بدهم..شاید فردا ... اهنگ گذاشتم... کنار حسن یوسف... صدای مرجان فرساد:...بودنت هنوزمثل بارونه... تازه و خنک و ناز ارومه ... ... دلم تنگه پرتقال من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگربازارچه خیریه نبود ... اما باز هم هفته ی سختی بود ... جدای از دانشگاه و اداهای مسعود ودیدن وضعیت سخت بچه های انجمن ... دیدن استاد صدیق سه شنبه اش را دلنشین کرده بود ... وعصر پنج شنبه اش را قرار بود حضور شکوه جون در خانه مان دلنشین تر کند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام شکوه جون ...خوش اومدید... دلم براتون تنگ شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم منم همینطور ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مامان که روب*و*سی کردند رفتند سمت پذیرایی... عاشق گرسوز و گرامافون قدیمی مامان شده بود...برایش چای و رولت اوردم... خوشحالم میکرد که نمی گفت قند دارم ، چربی دارم ... انگار افریده شده بود برای دوست داشتن ...از عایدات بازارچه میپرسید . مامان می گفت با اینکه فروش خوبی داشته اند هنوز هم مشکلات زیاد است...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا رویا جان با ارین صحبت میکردم... بامداد هم خوشش اومد ...اهل جاهای شلوغ نیست اما گفت دوست داره یه روز بیاد انجمن بچه هارو از نزدیک ببینه شاید بخواد ماهانه یه مبلغی کمک کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اینکه خیلی خوبه شکوه جان ...هر روزی بیاد ما استقبال میکنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بامداد ...چه اسم شیرینی بود برای من... اما بامداد همسفرم ، نه پسر بد اخلاق شکوه جون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام به خاطر شکوه جون خودم لازانیا درست کرده بودم ... میز را میچیدم... صدای شکوه جون می امد... بامداد جان تدارک شام دیدن... اومده بود دنبال شکوه جون...مامان مدام میگفت بگو بیاد بالا شکوه جان ... پسرش عنق تر از این حرفها بود ... اخر هم نیامد... : گفت میرم بنزین بزنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوه جان را که بدرقه کردیم پشت پنجره امدم... فدرای فضول فعال شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لندکروز مشکی که شکوه جون سوار شد را دیدم... پسر شکوه جون و اقای ارین باشی ... اسمت بامداد باشد... لندکروز مشکی داشته باشی ... و انقدر عنق باشی ... فرسنگها با بامداد مورد علاقه ی من فاصله داری ... بامداد من پسته که تعارف میکردم بر میداشت... مثل تو پمپ بنزین را به صرف شام با ما ترجیح نمی داد ... مردانه مهربان بود... مثل تو مردانه بداخلاق نبود... ابهت داشت اما مثل تو همه ازش نمی ترسیدند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امشب جواب سینا را میدادم ... با همه ایمیلهای دیگر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا میخواستم بروم جمعه بازار آن ایینه قدی با قاب چوبی کار شده را بخرم ... ماه ها بود جایش در اتاقم خالی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهترین جمعه ی این چندوقت بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شنبه اش هم خوب بود... استاد صدیق را در راهروی دانشگاه دیده بودم ...خواسته بود در کارگاه دستیارش باشم... می دانستم بچه ها بفهمند به خونم تشنه می شوند ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک شنبه نگار گفته بود مسعود یه حرکتهایی کرده ... برای خودم خوشحال بودم و برای نگار نگران ... دوشنبه از صبح خانه بودم عزادارن بیل می خواندم وگری ز آناتومی میدیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه شنبه باز استاد صدیق داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارشنبه کافه گالری داشت با ادرینا و سارا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنج شنبه اش غول داشت ... یک غول لندکروز سوار ...از صبح دعوا بود... :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا مامان گیر نده من نِ می یاااام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بیخود میکنی باید بیای ..حوصله هم ندارم ...اول صبح عصبیم نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا میخواد بچه ها رو ببینه ... به من چه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انتظار نداری که من با این سن و سال دنبالش راه بیفتم بچه هارو معرفی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب اونهمه ادم اونجا یکی بکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاضر شو بحث نکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا ابر داشت ... کم کم زم*س*تانی میشد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوار کتان سرمه ای پوشیدم ...بارونی صورتی صدفی ...کتونی سرخابی...یه شال دم دستی هم سرم انداختم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • A

    ۳۲ ساله 00

    خیلی خیلی قشنگ بود

    ۳ روز پیش
  • محدثه

    00

    خیلی زیبا بود...همه ی شخصیتاا با حوصله نوشته شده بودن همه چی عالی بود.. پیشنهاد میکنم بخونیدش ممنون از نویسنده

    ۲ هفته پیش
  • سمانه

    ۴۱ ساله 00

    سلام رمان زیبایی بود اما بعد این همه درس خوندن شخصیت رمان ،نتیجه ای میداد و قضیه بچه دار شدنش خیلی یهویی شد ،خسته نباشی نویسنده عزیز

    ۳ ماه پیش
  • مژگات

    ۳۵ ساله 00

    خخخخیلی، آروم و زیبا بود، خیلی لذت بردم، پر از حس خوب، خانواده واقعا رکن مهمیه تو زندگی و آینده ی بچه ها و خیلی زیبا اشاره شده بود بهش ممنونم از نویسنده و سازنده ی عزیز 🫠🙏❤️

    ۴ ماه پیش
  • ناشناس

    00

    خیلی قشنگه

    ۵ ماه پیش
  • Hasti

    00

    رمان خیلی خوبی بود من که دوستش داشتم ولی ای کاش تهش یهو عوض نمیشد وکمی طولانی تر نوشته می شد ولی رمان خوبی بود

    ۱ سال پیش
  • ناشناس

    00

    عالی بود

    ۱ سال پیش
  • مطی

    ۲۹ ساله 20

    عجیب آروم بود و دلنشین شخصیت فدرا، علایقش خیلی خیلی شبیه من بود و انگار کسی داشت منو تعریف میکرد. نویسنده ی عزیز برای حال خوبی که به ما هدیه دادی ممنونم، راستی هم اسم دخترمی تسنیم بانو

    ۱ سال پیش
  • فریباحیدری

    ۵۹ ساله 10

    سلام تبریک میگم بقدری زیبانوشته ایدبارهاخوانده ام ولذت بردم موفق باشید

    ۲ سال پیش
  • فرناز

    ۲۰ ساله 00

    اون اول یدونه ساندویچ تخم مرغ و حساب کرد پدر طرف و در اورد انقدر گفت مردونه رفتار نمیکنه جنسیت زده کرده بود حتی نوشیدنیو که من چایی سفارش دادم بود ولی اون بستنی انگار من مردونه تر بودم نه اون 🤦 ♀️🤦

    ۲ سال پیش
  • خانوم پلیس

    00

    😄😆😂🤣 راست میگه اینجاش مشکل داشت😂

    ۲ سال پیش
  • فرناز

    ۲۰ ساله 00

    بعد از بامداد برای خودش یه بت ساخته بود که اون هر کاری میکرد خوب و مردونه بود روند رمان خوب بود اما بیش از اندازه کلمه های تکراری داشت مثل دخترانه هام مردانه هاش

    ۲ سال پیش
  • شادی

    ۲۷ ساله 60

    همه چیزش قشنگه 😍 فقط با این دخترانه هاش بابامونو دراورد🤣

    ۲ سال پیش
  • نورا ۳۲

    30

    قشنگ بود فقط آخراش دیگه فدرا خیلی لوس بود

    ۲ سال پیش
  • آوا

    10

    رمان خوبی بود پیشنهاد میکنم بخونین ممنون از نویسنده

    ۲ سال پیش
  • ستاره

    ۵۰ ساله 10

    عالی

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.