رمان اشپز باشي به قلم محمد ستاری
راجع به دختري به اسم سوگل هست که پدرش صاحب يکي از بهترين رستوران هاي شهر تهرانه و دنبال يه سري اشپز ماهر هستن... در اين بين با دانيال پسري شوخ، مغرور و البته همه روز و شبش با تلافي ميگذره اشنا ميشن...که به عنوان سر اشپز رستوران معروف اشپز باشي انتخاب ميشه...دانيال از اول سر شوخي و البته تلافي رو با سوگل باز ميکنه و........... پايان خوش...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۲۱ دقیقه
پايان خوش...
با جيغ جيغاي ترانه از خواب کوفتي پاشدم...اهههههه تو روحت ترانه به قران اگه پاشم پدرتو درميارم...
ترانه: اگه تونستي دربيار...
مثل جت بلند شدم و به طرف ترانه خيز برداشتم...موهاي قهوه اي و بلندشو ميکشيدم و اونم مثل خر ار ار ميکرد...
ترانه-ايييييي اشغال ول کن موهام درد گرفت...
-تا تو باشي ديگه اينقدر سر و صداي الکي نکني...دختره ي احمق...مگه من گوشي کوفتيتو برداشتم که زر زر ميکني...نذاشتي بخوابم...
ديگه از صداي جيغ جيغ ترانه خسته شدم بنابراين موهاشو ول کردم...
-ديگه واسه من گنده بازي درنياري وگرنه دفعه بعد موهاتو از ته قيچي ميکنم...
-وااااي وااااي ترسيدم
خواستم دوباره به طرفش برم که مامان داخل اتاق شد...
مامان-خانوما چه خبرتونه؟ اگه يه کسي ببينه نميگه اينا دختراي کين؟ چرا اينقدر بي کلاس و بي اصل و نصب حرف ميزنن؟ يکمي به فکر اصالت خونوادگي باشين...راستي ترانه خانوم گوشيت دست سوگل نيس دست منه...ديشب از بس چت کردي خوابت برد منم ديگه گوشيتو تا دو روز نميدم که حالت جا بياد...راستي واس شماهم دارم سوگل خانوم...
ترانه-مامان مگه چيکار کردم تورو خداااا
مامان-حرف نباشه...
ترانه با زار زار و به قول معروف اشک الاغ ريختن به طرف در رفت و مامان هم شروع کرد به دستورات هميشگي...
مامان-سوگل خانوم لطفا درست و حسابي لباس بپوش امروز اقاي کمالي داماد پسرخالم مياد رستوران بابات...توهم که حسابدار رستوران و دختر بزرگ اقاي شهرياري هستي... ميدوني که پدرت صاحب يکي از بهترين رستوراناس و تو بايد اصل و نصب خانوادگي رو حفظ کني...
-بله ميدونم...همه چيزو ميدونم...ميدونم که بابام مايه داره و صاحب يکي از رستوراناي معروف تهرانه و منم بايد با توجه به اصالت خونوادگي رفتار کنم و اين برام سخته...
مامان-واااااي بايد طرز حرف زدنت هم عوض کني...اين طرز حرف زدن اصلا به خونواده ي ما نميخوره...در ضمن چه سخت چه راحت بايد تحمل کني و خودتو با اين شرايط وفق بدي...مفهومه؟
با سر تاييد کردم و اووووووف بلندي کشيدم...واااي خدايا اخه من چه گناهي کردم که مثل خرس تو قفسم...هميشه بايد مثل يه تو سري خور حرف مامانو بي برو برگرد انجام بدم... و مخصوصا اين روزا که ديگه رستوران حسابي رونق گرفته و حسابي طرفدار داره تا جايي که نام خوش رستوران اشپز باشي همه جا پيچيده حتي تا کشورهاي اروپايي...
مامان-حالا هم بيا صبحونه بخور بعد بايد بري رستوران پدرت منتظره...کاراي شرکت عقب افتاده...فقط درست و حسابي لباس بپوش...
-چشم...
مامان از اتاق بيرون رفت و منم روي تخت دراز کشيدم...اههههههه اين مامان اعصاب واسم نذاشت که...بايد به اين مرجان زنگ ميزدم که جزوه هاي جلسه هاي قبلو واسم بياره...گوشي موبايلمو برداشتم و شماره ي مرجانو گرفتم...
-بله!
-بله و بلا...دختره ي احمق مگه قرار نبود جزوه هارو واسم بياري؟
-اول سلام
-عليک حالا بنال...
-شما که پولدارين...راننده دارين...مستخدم دارين...به يکيشون ميگفتين بياد از جلو درمون بگيره...
-مرجان زر زر نکن...اعصابم خورده...بگو کجا ازت بگيرم...منکه نميتونم بيام خونتون چون دارم ميرم رستوران...کارا عقب افتاده...
-نميدونم
-اخه خاک بر سر تو کي ميدوني که بار دومت باشه؟
-رستوران خوبه؟
-اهااااان اون مغز اکبندت بالاخره کار کرد...رستوران خوبه...
-ادرس
-ميفرستم بهت...
-باشه عزيزم باااااي فعلا...
-باي
گوشي رو پرت کردم رو تخت و به طرف پذيرايي که چي بگم قصر خونه راه افتادم. سالن پذيرايي طبقه اول قرار داشت و دو طبقه هم بالاي پذيرايي بود که اولين طبقه بيستا اتاق خواب داشت و دومين طبقه هم از همين قرتي بازي ها چه ميدونم اتاق کار و اتاق موسيقي و اينجور چيزا...مردم يه اتاق پيدا نميکنن توش زندگي کنن ما هم توي يه قصريم و چهل تا چهل تا اتاق داريم و هر کدومو واسه يه قرتي بازي اختصاص داديم.
از پله ها پايين مي اومدم که سارا خدمتکار مخصوص مامان در حال بالا اومدن بود.
سارا-صبح بخير خانم
-صبحت بخير جيگر
ازين حرفم تعجب کرد.جوري که انگار يه سطل اب رو سرش ريختن. مثل لبو قرمز شده بود.نميدونست چي بگه که من پيش دستي کردم و گفتم: مامان گلم کجاس؟
-سر ميز صبحانه منتظر شما هستن سوگل خانم
-باشه عزيزم يادم باشه يه روز باهم ديگه يه قهوه بخوريم و گپ بزنيم.
ديگه واقعا دختره ي بيچاره فکر ميکرد خوابه! جوري که دستشو روي صورتش کشيد که مطمعن بشه تو عالم رويا نيس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزيزم خواب نيستي...کاملا بيداري...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه خانم فکر نکردم که خوابم ولي ازينکه شما اينقدر با يه خدمتکار گرم بگيرين رو اصلا باور نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باور کن سارا جون...من اهل اين دستورات و کلاس گذاشتنا نيستم ولي ميدونم مامان اين رشته رو تدريس ميکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفم هردوتامون زديم زير خنده...اصلا قصدمم اين بود که خدمتکار مامانمو رام خودم کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با اجازتون خانوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه نشد ديگه...خانم مانومو ولش کن به من بگو سوگل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولي خانوم جلوي مادرتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز گفت خانوم...باشه جلوي مامانمو بقيه بگو خانم تو روي خودم بگو سوگل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه سوگل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلي خوشحال شدم که به اين زودي تونستم دل سارا رو به دست بيارم ولي ميدونستم که شدنيه...به هرحال من دختر اقاي بهرام شهرياري هستم ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف ميز رفتم...دور يه ميز دوازده نفره که فقط ترانه و مامان دورش بودن همه چيز بود...اخه مشکل اين بود که اصلا خورده نميشد ولي همه چيز بود...اخه سوپ تو صبحونه چرا بايد باشه...تو خونه رسم شده بود که همه چيز بايد اشرافي و مجلل باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-کوفت سلام درد سلام کدوم گوري بودي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چشم غره اي به ترانه رفت که اونم صم البکم نشست سرجاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-سوگل جان بيا بشين صبحونه بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم ماماني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم نشستم سر ميز و تا ميتونستم با ولع خوردم...گه گاه سنگيني نگاه مامانو روي خودم حس ميکردم ولي اهميت خاصي نميدادم...بعد از کوفت کردن صبحونه از جام پاشدم که ترانه هي زور ميکرد باهام بياد رستوران که اخرش هم قبول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف اتاق حرکت کردم تا لباس بپوشم و برم رستوران...به طرف کمد لباسا رفتم که پر از لباس بود...يکي از يکي ديگه قشنگتر...ولي انتخاب واسم سخت بود...چون تابستون بود يه مانتوي نخودي نخي برداشتم با يه شلوار جين و شال همرنگ مانتو...لباسا رو پوشيدم و يه ادکلن تلخ هم زدم و کيف چرم کرميمو برداشتم و ديگه کاملا اماده بودم...رفتم طرف اتاق ترانه و در اتاقشو زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هووووووي خرس گنده بدو ديگه من رفتما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-نه نه اومدم تا سه بشمار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ترانه سوگل مامان...بدو بيا ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق باز شد و ترانه با يه تيپ رويايي و پسر کش اومد بيرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وااااي چقد خوشگل شدي دختر خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-توهم همينطور عشقم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هوووي عشقولي بدو که دير شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-مرواريد...مرواريد خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم يکي از خدمتکاراي خونه به طرفمون اومد و گفت: بله ترانه خانم بفرماييد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-به اقا مجيد بگو ماشينو اماده کنه داريم ميريم رستوران...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-چشم خانم همين الان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترانه به حياط خونه رفتيم که خيلي بزرگ و دلباز بود و يکم قدم زديم که اقا مجيد يکي از راننده هاي اختصاصي با ماشين جلومون ترمز کرد و ماهم سوار شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راه همش با ترانه بگو مگو داشتيم.دختر خوشگل و مهربوني بود ولي هميشه من سايشو با تير ميزدم نه اينکه دوستش نداشته باشم ولي شيطوني و کرم ريزي تو خونم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقا مجيد جلوي رستوران بسيار بزرگ و شيک اشپز باشي که تابلوي زيبايي به در داشت و روش نوشته شده بود: رستوران اشپز باشي با مديريت بهرام شهرياري صاحب نام برتر رستوران در سال هاي اخير...و کنارش هم شش تا ستاره به رنگ زرد داشت که معني اينو ميداد که رستوران شش ستارس ولي به نظرم صد ستاره هم براش کمه...نگه داشت. واسه هر کارمند يه اتاق داشت و واسه منکه حسابدار رستوران بودم اتاق شيکي داشت که خيلي بزرگ و مجلل بود و پنجره اش درست روبه روي برج ميلاد تهران بود و از اونجايي که رستوران طبقات زيادي داشت اتاق منم طبقه سوم بود که تهران زير پام بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپادوي رستوران که جلوي در رستوران بود با احترام درو باز کرد و به منو ترانه خوش امد گفت...ترانه هم دست کمي از مامانم نداشت چون خيلي کلاس ميذاشت...رفتيم طرف منشي رستوران تا ببينيم بابا کجاست...منشي با ديدن ما از جاش بلند شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشي-خوش اومدين سوگل خانم و ترانه خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهورااااا بالاخره يه نفر اسم مارو گفت...ساغر مديري منشي رستوران بود که خودم ترتيبشو داده بودم...دختر عمه ي مرجان بود...به سفارش مرجان اومده بود که خيلي هم دختر خوب و کاربلدي بود...يه دختر تپل با لپاي باد کرده و پوست تيره در کل دختر خوشگل و خوش هيکلي نبود ولي کارشو خوب بلد بود و خيلي هم خوشرو بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اسانسور شيشه اي به طبقه ي چهارم رفتيم و از اسانسور پياده شديم و در اتاق بابا رو زديم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتق تق تق تق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-بفرماييد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو ترانه مثل نديده ها سريع و با دو به طرف بابا رفتيم و حسابي ماچ موچ نثارش کرديم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-بچه ها بسه ديگه يکم بشينيد ببينم دختراي گلم چه خبرخوبين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه با همون عشوه و ناز هميشگي که هم واسه بابا ميومد هم واس پسرا گفت: بابا جون منکه اصلا حال و حوصله ندارم مامان حالمو خراب کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-باز چي شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-اههههه ديشب تا دير وقت داشتم چت ميکردم يهويي خوابم برد بعد مامانم عسلمو برداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-عسلتو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايندفعه من گفتم: گوشي صاب مردشو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-ميدوني اگه مامانت اينجا بود چي ميشد با اين طرز حرف زدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره ميدونم اولا کلم کنده شده بود دوما هي نصيحت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-باشه ترانه ي زندگي ام يه جوري ازش ميگيرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه با سرعت طرف بابا رفت و هي بوس نثارش کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل اتاق نشسته بودم و غرق در افکار خرکي خودم...اينکه با وجود رستوران و کاراي سختش ميتونم اين ترمو پاس کنم يا نه...هم نگران رستوران بودم هم نگران دانشگاه...اونم با رشته ي به اين سختي به نام رياضي...از بچگي عاشق رياضي بودم و از رشته ي انساني وارد حسابداري شدم ولي الان تو تحصيلات دانشگاهي ديگه داره حالم از رياضي بهم ميخوره...تو همين فکرها بودم که دوباره بختک جونم بدون در زدن و اجازه خواستن وارد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-باز تو خل شدي سوگل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-اخه مثل خلا يه جا نشستي معلوم نيس به کدوم جهنم دره اي فکر ميکني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتفاقا درست حدس زدي دارم به اون خراب شده دانشگاه فکر ميکنم که با اين حجم کاري توي رستوران امکان پاس کردن اين ترم برام صفره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-هاااااا پس بگو خانم چرا غمبرک گرفته يه جا نشسته...هم خدا رو ميخواد هم خرمارو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظور از خدا و خرما چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-رستوران و دانشگاه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرند نگو ترانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-ساغر گفت مرجان ميخواد بياد اينجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن اين حرف انگار که يه چيزي تو ذهنم ترکيده باشه سريع بلند شدم و رفتم طرف ميز و موبايلمو برداشتم و شماره ي مرجان رو گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله و کوفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-اوووف باز تو رم کردي اجي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودت رم کردي دختره ي...يا خدا دهنمو باز نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-بازشه مثلا چي ميگي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خفه شو...الان کجايي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-خونه دارم سريال ميبينم...سريال جديد گذاشتن...نبرد گلها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاک تو سرت از بس ترکيه اي نگاه کردي خل شدي...زود پاشو بيا که اعصاب درست و حسابي ندارم يهو ديدي زدم لهت کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-باشه بذار سريال تموم شه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا تموم شدن سريال خبر مرگت بياد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-ناهارم بهم ميدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوفت بخوري اره بيا ناهارم ميدم فقط به بهونه ي شکم صاب مردت نياي جزوه يادت بره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-اولن شکمم صاب مرده نيست و صاحب به اين خوبي داره بعدم باشه تا نيم ساعت ديگه اونجام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه پس تا اون موقع برو گمشو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-تو هم برو پيدا شو...هههههههه...قافيه رو حال کردي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشي رو قطع کردم...ميدونستم اگه يکم ديگه گوشي رو نگه دارم با مرجان دعوام ميشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه- داره مياد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبر مرگش اره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه اي به در خورد و بعد از اون ساغر با اون هيکل گنده و چاقالو وارد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر- سوگل خانم پدرتون داخل اتاقشون منتظرتون هستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه ساغرجان ممنون که گفتي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر-وظيفمه خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر از اتاق رفت بيرون و منم به قصد رفتن به اتاق بابا سوار اسانسور شيشه اي که خيلي دوست داشتم شدم...شايد اگه کسي نبود هي بالا پايين ميرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه اي به در زدم و وارد اتاق بابا شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-سلام دختر گلم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امري داشتين بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-بيا بشين يه چندتا کار هست که بايد تا هفته ي بعد انجام بشه...بذار بهت توضيح بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم و کنار ميز بابا روي صندلي نشستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-خب سوگل خانم از اونجايي که ميدوني يه هفته پيش بخش هاي خيلي زيادي از جمله غذاهاي فرنگي يا دسرها و غذاهاي رژيمي به بخش هاي رستوران اضافه شد که خب ما با اينهمه پرسنل نميتونيم ادارشون کنيم...ديروز يه جلسه گذاشتيم و تصميم گرفته شد که حداقل ده اشپز از مراجعه کنندگان انتخاب بشه که هرکدوم با توجه به استعداد و تواناييشون برن سر کار خودشون...و مجموعا دوازده نفر هم پرسنل ميخوايم که کاراي ديگه رو انجام بدن...و حالا کاري که تو بايد بکني اينه که با خانم عزيزي که تو بخش اينترنتي رستوران فعاليت ميکنن و کارهايي مثل طراحي وبسايت و بلوشور و اينا رو انجام ميدن همکاري کني و اين تعداد پرسنل رو با نظارت من و کمک خانم عزيزي انتخاب کني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله حتما فقط چند نفر براي تست انتخاب کنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-حداقل سي نفر که بشه بهترين هارو از بينشون انتخاب کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم بابا فقط از کي شروع کنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-خانم عزيزي امروز مرخصي هستن فردا برميگردن خودشون باهات تماس ميگيرن دخترم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهان باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-ببينم چيکار ميکني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قطعا بهترينو انجام ميدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-ميدونم...حالا چي بخوريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منکه مثل هميشه قهوه ي تلخ تلخ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-منم که هميشه شيرين شيرين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرف بابا دوتايي زديم زير خنده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-خانم مديري دوتا قهوه يدونه تلخ و يدونه شيرين بفرستين اتاق من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بابا قهوه خورديم و من با گفتن با اجازه اي از اتاق بابا خارج شدم.در اتاقو باز کردم و با ديدن صورت مرجان فهميدم که اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بالاخره اومدي...جزوه ها کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعظيمي کرد و گفت: روي ميزتون بانوي من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خفه شو بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف ميز رفتم و با گرفتن جزوه توي دستم يا حسيني گفتم که هم ترانه و هم مرجان دوتايي زدن زير خنده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خفه شين براي چي ميخندين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-اونطوري که تو گفتي يا حسين کرم خاکي هم داخل خاک ميخنديد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واااي وااااي بامزه...حالا مرجان اين واسه جلسه ي پيشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-پس چي فکر کردي؟...تازه ازش امتحان هم داريم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دوتا دستام محکم روي سرم کوبيدم که موجب شد بچه ها بيشتر از قبل بخندن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وااااي بدبخت شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-بله وقتي تو رستوران لم ميدي و حسابدار بازي درمياري بايد فکر همينجاشم کني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه واقعا اعصابم بهم ريخت...از روي پارچ روي ميز يه ليوان اب ريختم و يه نفس بالا رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مظلوميت و ناراحتي که هيچ هم به قيافه ي شيطون و شاد هميشگيم نميخورد گفتم: حالا چيکار کنم؟ بچه ها مشروط ميشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-وااااي سوگل شدي شبيه بچه ابتدايي ها که از مامانشون هزار تومن ميخوان واسه بستني بعد وقتي برميگردن لب و لوچشون پر از بستنيه شدي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ترانه خفه شو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-خب مرخصي بگير برو خونه تا يکم بخوني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره حتما همين کارو ميکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سريع به طرف گوشي تلفن رفتم و شماره ي منشي رو گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم مديري وصل کنيد به اتاق اقاي شهرياري...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساغر بله اي گفت و بعد صداي مهربون بابا توي گوشم پيچيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-بله بفرماييد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا منم سوگل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-سلام دخترم بگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وااااي بابا چند جلسه که نرفتم دانشگاه الانم مرجان جزوه اورده برام به چه حجيمي... ميخواستم اگه بشه برم خونه درس بخونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-باشه دخترم کار تو ساعت چهار تموم ميشه ولي هروقت خواستي ميتوني بري...استخدام که نيستي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بابا ممنون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-باشه دخترم خداحافظ فقط بگو براي خودتو دوستات غذا بيارن چون مامانت زنگ زد گفت رفته ارايشگاه ناهارم خورده...به مرواريد خانم هم گفته ناهار درس نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه بابا فعلا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدانگهدار دخترم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشي رو سرجاش گذاشتم و يکمي حالم جا اومد...دوباره شدم همون دختر خل و شيطون...برگشتم طرف ترانه و مرجان و با ذوق گفتم: اماده ايد يه ناهار مجلل بخوريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-دوباره خل شد...خدا به دادمون برسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان هم ريز ريز مي خنديد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-خيلي گشنمه...بريم غذا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرف مرجان همگي بلند شديم و به طرف سالن غذاخوري راه افتاديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-ميگم مرجان تو اينهمه غذا کوفت ميکني چرا چاق نميشي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-وااا بگو ماشالا يني دوس داري چاق شم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-نه فقط يه سوال بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-ولي فک کنم امروز چاق شم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-چرا؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-اخه قراره حسابي از غذاهاي گرون قيمت بخورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-کوفت بخوري...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگي رفتيم داخل سالن که يکي از گارسون ها روبه من گفت: خانم شهرياري بفرماييد ميزتون اماده س...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم: مگه ما ميز سفارش داده بوديم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسون-پدرتون سفارش دادن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارو به طرف ميزي که بابا سفارش داده بود برد و با ديدن ميز شش نفري که پر بود از همه چيز مرجان از خوشحالي غش کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسون راشو کشيد و رفت و ماهم دور ميز نشستيم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-وااااااي چه ميزي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه يه قيافه گرفت و بعدش هم گفت: مثلا اومده رستوران اشپز باشي...فکرکرده قراره بهش يه پرس جوجه با کره اضافي بديم...و بعدش هم يه پوزخند زد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه مشغول خوردن شديم و هرکس از يه چيزي ميخورد...من هميشه عاشق لازانيا بودم و داشتم لازانيا ميخوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-وااااي سوگل من تاحالا بيف استراگانوف اينجوري نخوردم...چقدر خوشمزس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نوش جونت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه هم که مثلا ميخواست وزن ايده عالشو حفظ کنه هميشه سالاد ميخورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ناهار همگي بلند شديم رفتيم اتاقم تا اماده بشيم و بريم خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-سوگل ممنون بابت همه چي از اقاي شهرياري هم تشکر کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش ميکنم عزيزم تو واسه من اومدي بايد بهت ناهار ميداديم ديگه...حالا هستي بريم خونه درس بخونيم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان بدون معطلي و فکر کردن سريع قبول کرد و همه راه افتاديم سمت ماشين که اقا مجيد توي سالن نشسته بود و داشت با فرشاد پسر نگهباني رستوران حرف ميزد...تا نگاهش به ما افتاد سريع به طرف در رفت تا بازش کنه ولي من زودتر باز کردم و زير لب تشکر کردم...خيلي بدم ميومد يکي کارامو انجا بده اخه مگه دست ندارم چلاغم که تو مثل خيارشور مياي وسط...همگي سوار ماشين شديم و به طرف خونه در حرکت بوديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل اتاق نشسته بوديم و داشتيم درس ميخونديم و جزوه کوفتي جلسه پيشو کار ميکرديم. بعد از يه ساعتي کار کردن و تست زدن ديگه گردنم خشک شد با موافقت مرجان به مرواريد خانم گفتم دوتا قهوه بياره بخوريم و حسابي خستگي در کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-ميگم مرجان تو هرچقدر هم که درس بخوني خسته بشو نيستي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-ميدوني مشکل ريشه ايه عزيزم از بچگي به خر خوني عادت کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مشکل؟ تو به اين ميگي مشکل؟! والا منم دوست داشتم مثل تو خرخون بودم...حداقل خوبيش اين بود که نمره هام پايين نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-نميدونم والا...خودم که دوست ندارم اينقده خرخوني کنم...يکمي هم تفريح لازمه به نظرم...مثلا همين ابجيم نگين، تفريحش رمانه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهههه اون از نگين اينم ازتو، اون رمان تو سريال ترکيه اي...جمع کنين بسات عاشق بازيتونو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-واااا مگه سريال ديدن و رمان خوندن چه اشکالي داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکالش اينه که زيادي لوس بازي داره و عاشقانه که اصلا تو زندگي ها اتفاق نميوفته...همش کشکه...به همراه اش اشانتيون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-والا تو خل اصلي...يني بجاي رمان خوندن و سريال نگاه کردن چيکار کنيم مثل تو خل بازي دربياريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابشو با يه دهن کجي دادم و با نشونه فهموندم که بيا ادامه درسو بخونيم.اون روز تا حوالي ساعت نه درس خونديم و تست زديم چون مرجان به مامانش گفته بود که شبو پيش من ميمونه و مامانش هم قبول کرده بود.بالاخره يه کتاب پونصد سوالي رو تموم کرديم و يعني ديگه داشتم از درد کمر و گردن فلج مي شدم. سرمو بالا گرفتم و کش و قوسي به بدنم دادم و سعي کردم يکم گردن و کمرمو حرکت بدم بلکه اثار خشک شدن از بين بره. بيچاره مرجان هم از من بدتر بود.حسابي خسته بوديم. مامان هم هنوز نيومده بود. تا مرجان روي تخت دراز کشيده بود و استراحت ميکرد منم به مامان زنگ زدم ببينم کجاست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام ماماني خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-بسته بسته تا الان زنگ نزدي حالمو بپرسي ببيني کجام اون وقت ميگي مامان گلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان جون باور کن فردا امتحان مهمي داريم از ساعت چهار داريم با مرجان تست ميزنيم...تازه الان تموم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-اهااان باشه منم خونه ي خالتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان خاله محبوبه خوبن؟ اتفاقي افتاده تا الان اونجايين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-نه حال خالت خوبه فقط اميد از فرانسه اومده به بابات گفتم بيا بريم فرودگاه استقبالش کل فاميل بودن...ولي بابات گفت کار داره...توهم که رستوران بودي ترانه روهم با خودت کشوندي...اول رفتم ارايشگاه خالت تو ارايشگاه بهم زنگ زد... حالا ترانه کجاس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتي اومديم رفت خونه ي ايسان هنوز برنگشته الان اقا مجيد ماشينو برد بيرون فک کنم رفت بيارتش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-کل فاميل شام دعوتيم ترانه که اومد پاشيد بيايد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان جون من اصلا حال و حوصله ي مهموني ندارم بعدشم خيلي خسته ام مرجان پيشم ميمونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-باشه پس من امشب خونه ي خالت مي مونم فردا ميام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه خداحافظ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-باي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشي رو سرجاش گذاشتم و رفتم پيش مرجان روي تخت دراز کشيدم که مثل خرس لم داده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-مرجان خيلي خسته شديم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان در حالي که گردنشو مي ماليد گفت:اره واقعا خرم اينهمه کار نميکنه...الان يه شام حسابي ميچسبه و بعد هم خواب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهو يه فکر تو ذهنم جرقه زد...رو به مرجان گفتم: مرجان پاشو بريم اشپزي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-وااااااي دختر تو چقدر باهوشي...ميگم خسته ام يه شامي باشه که بخوريم نه اينکه بريم اشپزي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- ميدوني دختر من تاحالا دستپخت خودمو نخوردم ميخوام اشپزي کنم...پاشو ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-حوصله داري هاااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس از شام خبري نيس...به مرواريد خانم ميگم شام درس نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان تا شنيد باز شکمو بودنش گل کرد و گفت: باشه فقط چي ميخواي درس کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو پاشو ميگم بهت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان با بي حالي پاشد و بعدش هم من رفتم و لپ تاپ رو اوردم و با يه سرچ ساده طرز تهيه شيرين پلوي شيرازي که خيلي دوست داشتم و سيو کردم.لپ تاپ رو هم با خودم برداشتم و با مرجان از پله ها پايين رفتيم تا بريم سراغ اشپزي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-اين لپ تاپو چرا با خودت اوردي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه احمق نه من اشپزي بلدم نه تو پس چجوري ميخوايم اشپزي کنيم...از اينترنت طرز تهيه شيرين پلو رو گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-اهااااان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم داخل اشپزخونه بود با شنيدن صداي منو مرجان برگشت و گفت: چيزي مي خواستيد سوگل خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مرواريد خانم...شما مي خواستي چيکار کني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-تازه گردگيري رو تموم کردم داشتم براي شام درست کردن دست به کار مي شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مرواريد خانم شام درس نکنيد من و مرجان ميخوايم اشپزي کنيم اگه اجازه بدين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-اخه شما چرا خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي دوس دارم اشپزي ياد بگيرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري تکون داد و بعدش گفت: باشه خانم هرطور راحتيد...منم ميرم اتاقاي بالا رو با سارا تميز کنيم...فقط مادرتون ناراحت نشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکي زدم و گفتم: شما که قرار نيس بگين منم نميگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم با سر تاييد کرد و از اشپزخونه بيرون رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپ تاپ رو باز کردم و فايل دخيره شده رو نگاهي انداختم...هر مرحله با يه شماره مشخص شده بود.نوشته بود بايد برنج رو خيس کنيم.از مرجان خواستم برنج رو خيس کنه و خودمم مشغول تکه تکه کردن مرغا شدم. بعدش هم پيازو سرخ کردم و بعد از اضافه کردن نمک و فلفل حالا نوبت مرغ بود که بايد داخل پياز تفت داده ميشد.بعدش هم يه ليوان اب اضافه کردم و گذاشتم بپزه.تو اين فرصت مرجان سس و بقيه مواد از قبيل پوست پرتقال و خلال پسته وخلال بادوم رو اماده کرده بود.همه مواد رو طبق روال لابه لاي برنج ريختيم و گذاشتيم برنج دم بکشه.اونقدر خسته بوديم که رفتيم تا اماده شدن غذا روي کاناپه هاي پذيرايي ولو شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوردن دستي به کمرم چشمامو باز کردم ولي خوب نميديم...يهو گفتم کوفت بگيري تورو...بعد که چشمام کامل باز شد مرواريد خانمو ديدم که داشت ميزو مي چيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهو با تمام وجود داد زدم: واااااااااي غذااااااام سوخت...با تمام سرعت به طرف اشپزخونه دويدم و با ديدن گاز اشپزخونه که خالي بود فهميدم غذام سوخته و حتما مرواريد خانم ريخته رفته...يهو ديدم مرواريد خانم زل زده بهم: دختر فکر کردي غذات سوخته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چي؟ سوخته ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا يه لبخند مهربون بهم گفت: وقتي دم کشيد بوش همه جارو پر کرده بود...اومدم ببينم کمک نميخواين که ديدم خانم هاي محترم خوابن...هيچي ديگه کشيدمش توي ديس و الان ميز اماده س...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن اين حرف جيغي از شادي کشيدم و گفتم: راست ميگي مرواريد جون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اينکه بهش مهلت حرف زدن بدم رفت و هي ماچش کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-وااااي سوگل جون بسته ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم چشم عزيزم...تو جون بخوا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-جوري رفتار ميکني که انگار تا حالا تو عمرت غذا نخوردي...تو که بهتر ازين غذاها رو خوردي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراس مي گفت...اخه منکه سر سفره هميشه خاويار و ميگو و ماهي سر سفره خوردم چرا بايد بخاطر غذايي به اين سادگي اينقدر خوشحال باشم...بنا براين گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه ميدوني مرواريد خانم من تا حالا دستپخت خودمو نخوردم بخاطر اون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-پس بگو...غذاي اولته...ولي دخترم غذات عاليه براي اولين بار...بهناز دخترم براي اولين بار نيمرو درس کرد شده بود مثل اش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا عاليه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-عالي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس اميدوار شدم...راستي دخترتون خونوادتون الان کجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کرد...سکوتي که من فکر کردم پشتش پر از غم بود...شده بود فيلم هندي...اگه بيتا دوستم اينجا بود حتما از خنده غش کرده بود...اخه اون ضد فيلم هندي بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-دخترم اين چيزي که ميخوام به تو بگم تا حالا به کسي نگفتم...تا حالا به کسي اجازه ي فضولي و سرکشي توي زندگيمو ندادم...خودمم با کسي درد و دل نکردم...من وقتي خودمو شناختم توي روستا با چهرتا برادر و دوتا خواهر توي روستايي که به دنيا اومده بودم، سخت کار مي کرديم.زندگي به روال عادي مي گذشت تا اينکه براي سر و سامون دادن جاده ي روستا، يه تعداد کارگر اومده بودن و همراهشون هم يه مهندس براي اينکه بالا سرشون باشه و نظارت کنه...همه چيز عادي بود تا اينکه همون مهندس اومد خواستگاريم و پدرمم به دليل فقر و خوشبخت شدن من به راحتي قبول کرد...تازه انگار رو ابرا بودن که مهندس اومده خواستگاري دخترشون...اهالي روستا هم همين جور چيزا رو ميگفتن...توي صورت دخترا حسودي رو ميشد به راحتي ديد...ولي براي من ازدواج به معني دوري از خانواده و بستن چشم روي همه ي چيزهايي که داشتم...پدرم،خواهر و برادرام و هر چيزي که داشتم رو بايد ترک ميگفتم و به شهر ميرفتم...با گريه و زاري منو سر سفره عقد نشوندن و بعدش هم به عقد احسان دراومدم.بعد از يک ماه بنا به درخواست پدرم يه عروسي مختصر گرفتيم و با هواپيما راهي تهران شديم.با اينکه همه چيز برام رويايي و زيبا بود ولي بازم از احسان خوشم نميومد چون وسيله اي شد براي دوري من از خانواده ام...زندگي به روال عادي مي گذشت و من هنوز ابراز علاقه اي به احسان نکرده بودم...احسان همينطوريراضي و خوشحال بود چون به گفته ي خودش فقط منو ميخواست نه چيز ديگه اي...بعد از شش سال زندگي احسان گفت که دلش يه بچه ميخواد...منم سريع درخواستش رو رد کردم و گفتم که فعلا امادگي بچه رو ندارم...دوباره بعد از شش ماه احسان درخواستش رو ياداوري کرد و گفت که يه بچه مي خواد...منم ديگه نتونستم تحمل کنم چون احسان منو عاشقانه ميخواست دوست نداشتم که از قضيه بچه ناراحت باشه... منم موافقتم رو با احسان درميون گذاشتم و اونم خيلي ذوق کرد...از فرداش رفتيم سراغ کاراي دکتر و اينا ولي دکتر بهم گفت که نميتونيد بچه دار بشيد و مشکل از من بود...انتضار داشتم احسان منو ول کنه و پا به پام نمونه...ولي احسان دوباره عشقش به من رو ثابت کرد...بهم گفت که پام ميمونه و منو همينجوري که هستم و بدون بچه ميخواد...ولي ازم خواست که يه بچه از پرورشگاه بياريم و بزرگ کنيم...اولش نسبت به اين قضيه علاقه اي نشون ندادم و بخاطر اينکه توي روستاي ما کسي اينکارو نکرده بود تصميم گرفتم اين کارو نکنم...توي روستاي ما کسي توان سير کردن بچه ي خودشم نداشت چه بمونه که يه بچه ي غريبه رو هم اضافه کنن...ولي من سايه ي نابودي احسان رو حس ميکردم...احسان ديگه کمتر مي خنديد و ديگه اون ئاحسان قبل نبود...هر جوري که تونستم با خودم کنار اومدم و قبول کردم که احسان يه بچه رو بياره تا من بزرگ کنم...احسان توسط يه اشنا خيلي زود حدود دو هفته کاراي بچه رو انجام داد و بچه رو اورد...اون بچه همون بهناز من بود... با اولين اغوشي که براي بهناز باز کردم ديگه وابسته شدم جوري که با هر گريه ي بهناز دنيام تيره ميشد...سالهاي سال پي در پي هم گذشت تا اينکه بهناز بيست ساله شد ويه روز يه نامه دريافت کرديم...خلاصه بگم که اون نامه واسه پدر واقعي بهناز بود که تموم اين مدت دنبال دخترش بود...گويا بهناز تو پاريس به دنيا اومده بود و يه نفر که باند بچه فروشي بودن بهناز رو از ماشين پدرش ميدزدن و ميارن ايران...ولي وقتي باند، دستگيري ميشه تموم بچه هارو منتقل ميکنن پرورشگاه...و ما هم الناز رو به فرزندي ميگيريم...وقتي الناز فهميد به کل نابود شد...ديگه نه من مادرش شدم نه احسان پدرش...ما رو رها کرد و رفت پيش پدرش که يه سرمايه دار ايراني مقيم پاريس بود...احسان هم از اونموقع نابود و نابودتر شد تا اينکه يه روز متوجه شديم به علت ايست قلبي فوت شده...ديگه تحمل نکردم...شده بودم يه افسرده که کنج خونه بود...خونه رو فروختم و قرض طلب کاراي احسان رو دادم و ديگه هيچي واسم نموند...اين شد که به پيشنهاد مينا خانم که همسايمون بود اومدم اينجا و مشغول کار شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم مدت به حرفاش گوش دادم...از اينکه به زندگي مرواريد خانم گفته بودم فيلم هندي خيلي ناراحت شدم...بهناز چقدر سنگ دل بود که مرواريد خانم که براش زحمت کشيده بود رو رها کرده بود و رفته بود...براي احسان هم خيلي ناراحت شدم...چقدر عاشق و شيفته ي مرواريد خانم بود که واسش هرکاري کرد...مرواريد خانم قطره هايي که از چشمهاش در طول حرف زدن اومده بود رو پاک کرد و گفت: عزيزم...اين زندگي من بود اميدوارم به کسي نگي و رازدار باشي. حالا هم برو مرجان خانم رو بيدار کن که غذا بخوريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم مرواريد خانم...من راز زندگي شما رو به کسي نميگم...باور کنيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرواريد خانم-ميدونم دخترم حالا برو مرجان رو بيدار کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف مرجان رفتم که روي مبل مثل الاغ کپيده بود. با دست زدم رو سينش که مثل جن زده ها از جاش پاشد و يهو با ديدن من نفس عميقي کشيد و دوباره دراز کشيد...چشماشو کم کم باز کرد و گفت: زهر مار دختره ي بيشعور...غذا چي شد؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرواريد خانم دستش درد نکنه نجاتمون داد...خودش کشيد تو ديس و ميز رو چيد...حالا پاشو بريم بخوريم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مرجان سر ميز غذا رفتيم که مرواريد خانم خواست از پله ها بالا بره که نذاشتم و خواستم باهم غذا بخوريم...اول قبول نکرد ولي بعدش با اصرار هاي پي در پي من اومد و باهم غذا خورديم.خدايي چه غذايي شده بود...خيلي خوب بود...خوشحال بودم که تونستم براي اولين بار غذاي به اين خوشمزگي بپزم...بعد از شام اونقدر خسته بودم که بدون جمع کردن ميز با مرجان به اتاق رفتيم و بعد از روشن کردن هشدار لعنتي گوشي که ساعت هفت بود، به خواب عميقي فرو رفتيم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي نفرت انگيز هشدار موبايل مرجان رو مغزم بود...دلم ميخواست موبايلشو له کنم...يه اهنگ تند خارجي بود...يني صبحمونو به گند که نه به گوه کشيد...با عصبانيت از جا بلند شدم و يه کش و قوسي به بدنم دادم. يني اونقدر ازين صبحاي دانشگاه متنفر بودم که دلم ميخواست بگيرم هرچي استاد و کوفت و زهرماره له کنم...ديگه با هرچي سختي و بي حوصلگي بود از خواب کوفتي پاشدم...صداي موبايل گوشکوب مرجان هنوز تو مغزم بود ولي خانم مثل الاغ هنوز خواب بود.با يه حرکت ضربتي تو شکم مرجان زدم و يهو دوباره مثل ديشب از جا پريد و دوباره فحش بارونم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-احمق بيشعور مگه مرض داري؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره اتفاقا از نوع حاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-تقصير خودت نيس کلا وجودت پر از مرضه...خوب شدني هم نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب منم همينو گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دهن کجي بهم کرد و از جاش بلند شد. همونطور که به طرف در سرويس بهداشتي ميرفت گفت: زود اماده شو که دير برسيم از امتحان عقب افتاديم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهو خنده از لبم محو شد...وااااي مرجان قبرتو بکنم بازم يادم انداختي...خنده جاشو به استرس داد...تموم تنم پر شد از استرس...از بچگي از امتحان ترس داشتم...منتظر موندم تا مرجان از سرويس بياد بيرون که خانم بعد از سه ساعت اومده حالا جيغ و داد هم ميکنه که چرا اماده نيستي...خلاصه بعد از شستن صورتم مانتوي قهوه اي تيره با شال کرمي پوشيدم و ادکلن معروف تلخمم که همه منو با اون ميشناختن زدم و راه افتاديم با مرجان به طرف پايين...مرواريد خانم مثل هميشه ميز صبحانه رو چيده بود...مرجان از خير شکمش بخاطر دير رسيدن گذشت و فقط يه لقمه پنير خورد و منم اب پرتقالمو سر کشيدم و با اقا مجيد به طرف دانشگاه راه افتاديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهميشه از فضاي دانشگاه متنفر بودم...يا خيلي فضاي هيز بازي داشت يا بعضي موقع ها هم مثل امروز همه کتاب به دست شده بودن...وقتي رفتيم دانشگاه روي يکي از نيمکت هاي دانشگاه نشستيم تا نيم ساعتي که تا کلاس داشتيم بگذره...منو مرجان داشتيم درس ميخونديم که دست يکي دور گردنم حلقه شد. با ديدن چهره ي دلارام يه لبخند عميق زدم و بهش سلام دادم.دلارام دختر مهربوني بود که هميشه با ديدنش شيطوني هام يادم ميره و ميشم سوگل مهربون...با ياداوري اين کلمه يه پوزخند روي لبام ميشينه و با خودم ميگم بيخي بابا سوگل مهربون...همون سوگل خل بهتره...مارو چه به مهربوني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلارام-ميبينم حسابي دختراي شيطون دانشگاه سرشون داخل کتابه؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-بيخي دلي بذار کارمونو بکنيم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلارام-بيخي؟؟؟ توام شدي سوگل؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-تاثير همنشيني با اين بزمجه ست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه پس گردني محکم به مرجان زدم که صداي جيغ جيغش کل دانشگاه بلند شد...همينجور که داشتيم با مرجان دعوا ميکرديم صداي مردونه اي منو به خودم اورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به خانوماي جنگ جو...وسط درس جنگ زشته هااااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ديدن فرشاد حالم دوباره بهم خورد...يه پسر احمق که فقط بلده دخترارو تور کنه...يه مدته داره با من کل ميندازه ولي من با وجود اينکه کل کل و خل بازي خيلي دوس دارم ولي اصلا ازين پسره متنفرم...دوس ندارم باهاش هم کلام بشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-فکر نکنم به شما مربوط باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشاد-خانوم کوچولو فکر نکن چون مربوطه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشو دوستاي احمقش زدن زير خنده...مرجان حسابي عصباني شده بود...از جاش پاشد و روبه منو دلارام گفت: پاشيد بريم کلاس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو دلارام هم بلند شديم و با مرجان به طرف کلاس رفتيم...حسابي اعصابم اول صبحي خط خطي شد...رفتيم کلاس و سرجامون نشستيم.بعد از ده مين استاد يعقوبي سخت گير و خشن وارد شد.همه با ديدن استاد از جاشون پاشدن و استاد با دستاش اشاره کرد که بشينين. من با ديدن استاد، استرسم بيشتر از قبل شد. جوري که به مرز جنون رسيدم. استاد برگه هارو به يکي از بچه داد تا پخشش کنه...ارمين يکي از بچه هاي دانشکده که رديف بغلي من ميشست حين برگه دادن بهم گفت: خوشگل خانم اگه کمک خواستي بگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز اعصابم بهم خورد.پسراي دانشگاه چه هيز بودن...خلاصه با هزار جور بدبختي و اعصاب خط خطي شروع کردم به جواب دادن به سوالا...باورم نميشد سوالا اينقدر اسون باشن...شايد تاثير درس خوندن با مرجان بود! نميدونم...همه سوالا رو به راحتي جواب دادم و رسيدم سوال اخر...ولي اخرين سوال واقعا سخت بود! منکه همه ي سوالارو درست نوشته بودم واقعا حيف بود بخاطر يه سوال نمرم پايين بياد...هر چقدر فکر کردم جواب سوالو نتونستم بنويسم...تا اينکه فکري به کلم زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم بهتره از ارمين بپرسم...پسر احمقي بود که با يه ذره محبت خر ميشد...اروم سرمو به طرفش کج کردم و ديدم راحت و اسوده برگشو داده و زل زده به من. با خودم گفتم چقدر هيزه اين پسره! ولي هرجوري شده بايد جواب سوال رو ميگرفتم. يه لبخند عميق زدم و با اشاره و نشون دادن عدد ده، فهموندم که سوال ده رو بهم بگه...به طرف استاد برگشتم تا نکنه يه وقت بفهمه...وقتي سرمو برگردوندم برگه اي روي امتحانم بود...برش داشتم، روش نوشته بود: خوشگل خانوم جواب سوال ده...و زيرش هم جواب سوال رو نوشته بود.خلاصه جواب سوال رو کپي کردم و بعد برگه رو داخل جيب مانتوم گذاشتم و امتحانمو دادم به مراقب.خيالم حسابي راحت شد.ولي از بابت اين پسره ي هيز نگران بودم.شايد فکر کرده با دادن يه جواب سوال ميتونه با من برنامه ي دوستي بريزه...ناخوداگاه لبمو گزيدم و همزمان با اين کار من زنگ هم خورد.اونروز چندتا کلاس ديگه هم داشتم که تقريبا تا ساعت چهار طول کشيد.ديگه داشتم کلافه ميشدم.بعد از کلاس، با مرجان رفتيم کافي شاپ تا يه چيزي بخوريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-چي مي خوري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من کيک و چاي و تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-منم همونو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان سفارش کيک و چاي رو داد و بعد از خوردن کيک و چاي دلچسب با اقا مجيد رفتيم خونه...ديگه کلافه شده بودم از اينهمه کلاسهاي مزخرف...خوبه حالا بين هر کدوم يه نيم ساعتي استراحت داره و گرنه ديگه اونموقع خودکشي مي کردم.وقتي رسيديم خونه بوي سبزي پلوي معروف مرواريد خانم همه جا رو پر کرده بود.مرواريد خانم داخل پذيرايي مشغول پاک کردن نرده ها بود که با ديدن منو مرجان لبخند عميقي روي لباش نشست و سلام داد.منم به جاي سلام رفتمو لپشو ماچ ابداري کردم.صداي پاي کسي که به طرف پايين پله ها ميومد شنيده مي شد. سر بلند کردم و با ديدن مامان سلام بلندي دادم.مامان هم جوابشو با يه چش غره داد و بعد هم سلام ارومي داد.مثل اينکه ترانه هم صبح اومده بود.همگي دور ميز نشستيم و مشغول خوردن ناهار خوشمزه شديم.وااااي که من عاشق دستپخت مرواريد خانم بودم.خيلي کدبانو بود.ولي وقت ياد سرگذشت تلخش ميوفتم اشکم در مياد. بعد از ناهار مرجان با اقا مجيد راهي خونشون شد و منم رفتم اتاقم تا يکم استراحت کنم.فقط امروز ميتونستم استراحت کنم چون از فردا بايد ميرفتم پيش خانم عزيزي براي استخدام سراشپز و اينجور چيزا...بازم مجبور بودم هشدار گوشي کوفتيمو بذارم براي ساعت شش تا بلکه بتونم بيدار بشم...خواب زياد هم برام خوب نبود چون شب خوابم نمي برد و صبح توي رستوران خوابم ميگرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي ملايمي داخل گوشم پيچيد. صداش خيلي ملايم و قشنگ بود.خيلي ارامش ميداد.وقتي چشم باز کردم ديدم الارم گوشيه...يه لايک به خودم کردم و گفتم: بله ديگه اين ماييم...مثل مرجان خانم نميايم اهنگي بذاريم که ملت مخشون بترکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و رفتم يه ابي به سر و صورتم زدم تا اثار خواب از بين بره...دلم يه دوش اب گرم حسابي مي خواست. بلند شدم و رفتم دوش گرفتم و يه سارافن بنفش که جنسش نخي بود پوشيدم با يه جوراب شلواري کرم. از پله ها پايين رفتم که با ديدم خاله روي مبل نشسته... يه لبخند عميق زدم و قدمهامو تندتر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-سلام خاله محبوبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله-سلام دختر گلم(و در حالي که ماچم ميکرد ادامه داد) خوبي دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبم خاله جان...راستي چشمتون روشن اقا اميد بعد از شش سال برگشتن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله-ممنون دخترم سلامت باشي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف مامان رفتم و کنارش روي يکي از کاناپه ها نشستم.نميدونم چرا تا من اومدم حرفشونو قطع کردن.راستش من اصلا از اميد خوشم نميومد ولي مجبور بودم حداقل يه خوش امد خشک و خالي بگم...خلاصه دو ساعت همينجوري گذشت و گه گاه من با خاله و گاهي هم مامان با خاله حرف ميزديم که بختک جون من دوباره اومد پايين...بعد از سلام و احوال پرسي با خاله اومد و درست بغل دست من نشست که مخمو گاز بزنه...روبه ترانه گفتم: من و مرجان ديشب اولين غذامونو پختيم...خيلي هم عالي شد. ايندفعه نوبت توئه که دستپختت رو نشون بدي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-مگه خر مخمو گاز زده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چراااا؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-چون من از اشپزي متنفرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا که يه احمقي اومد خواستگاريت و شوهر کردي همين حرفو بزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اي کرد و سري تکون داد.بعد از نيم ساعت خاله رفت و دوباره هرکس رفت سرکار خودش.منم که هيچکاري جز بازي کردن و چت واينا نداشتم دوباره رفتم سراغ لپ تاپم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم تو گروه بچه هاي دانشگاه چت ميکردم که يهو ارمين ان شد و بعد از سلام کردن به همه گفت که برم پيويش...يهو دستام لرز گرفت...بعد به خودم گفتم که چيزي نيست فوقش نميرم...همينطور که داشتم با ليلا، يکي از بچه هاي دانشگاه چرت و پرت ميگفتم يهو يه پيام جداگانه که از گروه نبود واسم اومد...رفتم ببينم که با ديدن اسم ارمين يهو شوکه شدم... فکرشم نميکردم که خودش بياد پي وي من...يهو رفتم رو پروفايلش که مطمئن شدم ديگه دوتا تيک لعنتي خورده...شروع کردم به خوندن پي ام هاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خوشگل خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجايي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وااااي ول کن اين گروهو همشون زر ميزنن...بيا دوتايي رو عشق است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوندن اين پي ام ديگه مطمئن شدم که اين پيش خودش فکرايي کرده...يهو يه تشر به خودم زدم و گفتم: خاک تو سر احمقت کنم...از يه بچه قرتي سوسول مثل خر داري ميترسي...بعدش هم شروع کردم به جواب دادن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام ولي من خوشگل خانم نيستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکم منتظر موندم بعد جواب داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوس داري بگم جوجه اردک زشت؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتايپ کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر نکنم شما اصلا کسي باشي که بخواي منو به اسم يا لقب صدا کني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چي شده سوگل؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما همون بگو خانم شهرياري
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جمع کن بسات خاله بازيتو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از اونجايي که ميدونم شما اومدي پيوي من...منم بزرگتر از اونم که بخوام خاله بازي کنم...خواهشا ديگه لطفا مزاحم من نشو...(و بدون اينکه منتظر جوابش باشم سريع بلاکش کردم) يه نفس عميق کشيدم و دوباره رفتم تو گروه...از اونجايي که مدير گروه خلها من بودم سريع ارمين رو ريمو کردم.بچه ها هم که اونقد مشغول خلبازي و چرت و پرت نوشتن بودن که اصلا متوجه نشدن...صداي تقه در اومد...سرمو بلند کردم و با ديدن سارا لبخند مهربوني زدم و اونم جوابشو با سلام داد. بعدشم گفت که برم سر ميز شام.به سختي از لپ تاپ دس کندم و به طرف پايين حرکت کردم.مامان،بابا و بختک جونم سر ميز بودن... با شيطنت تموم رفتم و بوسه اي به لپ بابا زدم و بابا هم گونمو بوسيد.در حالي که بابا حالمو مي پرسيد، مامان به ما نگاه ميکرد. يهو با صداي تقريبا بلند و مهربون گفتم: قربون مامان گلم بشم...که اينقدر حسوده...(به لپس بوسه اي زدم و ادامه دادم)مامان جون حسودي خوب نيستااا!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-خوبه خوبه اخه من کي حسودي کردم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لبخند مهربون تحويلش دادم و سرميز نشستم.به به چقدر غذاي خوشمزه سر ميز بود.حسابي از همش خوردم.ترانه هم که همش نگران وزنشه...اخه بگو جوجه تو وزن خودت با تموم لباسات بيست کيلو نميشه بعد واس من رژيم ميگيره...مامان هم سري دست از خوردن برداشت.همگي بعد از شام دور تلوزيون نشستيم تا ببينيم ترانه خانم با اين همه ذوق که هي ميگه قشنگه قشنگه چه فيلمي واسمون ميذاره! ترانه دي وي دي رو داخل دي وي دي پلير گذاشت و فيلم شروع شد...با ديدن نوشته هاي انگليسي اوووووف بلندي کشيدم و بلند گفت: حتما باز از اين کشت و کشتارهاي مصنوعيه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه با ذوق و شوق مشغول فيلم ديدن شد...مامان و بابا هم مشغول حرف شدن...منم که از اينجور فيلم ها خوشم نميومد، بلند شدم و بعد از شب بخير گفتن به مامان و باباي گلم راه اتاقو در پيش گرفتم.خيلي هم خوابم نميومد، چون عصري زياد خوابيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوردن دست کسي به کمرم چشمامو باز کردم.اول فکر کردم ترانه س که خدا بهش رحم کرد اون نبود وگرنه فک مک واسش نمونده بود. با ديدن هيکل مردونه و جذاب بابا با خنده چشمامو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-دخترم چرا اينجا خوابيدي؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي گرفته گفتم: نميدونم داشتم با دوستام چت ميکردم که يهو رو مبل خوابم برد.چي شده اومده سري به ما زدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا-گفتم امروز قراره با خانم عزيزي شروع به کار کنيد خودم ببرمت که زودتر کارا رو شروع کنيد ولي مثل اينکه هنوز خانم تازه خوابيده...باشه دخترم بخواب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اونجايي که عاشق رفتن با باباي مهربونم بودم يهو از جام پا شدم و گفتم: پا شدم ايناهاش تا شما صبحونه به رگ بزني منم اماده ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با لبخندي که به لب داشت باشه اي گفت و گوشزد کرد که زودتر اماده بشم. با خودم گفتم سريع يه دوش ميگيرم و ميام بيرون. همينطور که موهامو خشک ميکردم بختک جون دوباره سر رسيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-سلام جيگر خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بختک جون من...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-اصلا خوشم نمياد بختک کسي باشم مخصوصا توي احمق...حالا حداقل يه درست و حسابيش باشه مانعي نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خفه شو اول صبحي اصلا حوصله ندارم. تا املت نشدي برو گمشو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترانه-منم اصلا علاقه اي به زيارت جنابعالي ندارم...پدر لازم به ذکر شدن که بگم سريعتر بري پايين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااااا اين چه ادبياتي حرف ميزنه اول صبحي...معلوم نيست چشه...خدا بيامرز شد رفت پي کارش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه تو برو من خودم ميرم پايين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعظيم مسخره اي کرد و از اتاق بيرون زد...چقد اعصاب خورد کنه اين دختره...اوووووف حرفم حاليش نيست بيچاره...خدا به داد شوهرش برسه...با گفتن اين حرف لبخندي روي لبم سبز شد و با خودم گفتم اخه شوهر خودت که همون شب اولي پوسيده...با لبخندي که روي لبم بود به طرف کمد لباسا رفتم و يه مانتو حرير بنفش کمرنگ برداشتم با يه شال بژ که بپوشم. بعد از پوشيدن لباسا رفتم سراغ ارايش و رژ لب بنفش زدم و چشمامم ريمل زدم. بعد از اون ادکلن مخصوصم که تلخ بود رو زدم و ديگه کاملا اماده بودم.به طرف صبحانه رفتم که مامان و بختک و بابا روش نشسته بودن...به همگي سلام دادم و مشغول لقمه گرفتن شدم.يه جرعه هم از چاي خوردم و به بابا گفتم که بريم.بابا ماشينشو روشن کرد و به طرف رستوران حرکت کرد.بعد از بيست مين رسيديم دم رستوران...اونقدر حرف زدن و شوخي کردن با بابا برام لذت بخش بود که اگه ده روز هم تو راه بوديم هيچ گله اي نميکردم. با بابا وارد ساختمون رستوران شديم و سوار اسانسور شيشه اي جون جوني خودم شديم. رستوران ما شباهت زيادي به برج ميلاد داشت.از اسانسورش گرفته تا دکوراسيون و اينهمه امکانات ديگه اي که داره. بابا به طرف اتاقش حرکت کرد و منم به اتاقم رفتم تا وسايلمو بردارم و برم پيش خانم عزيزي. رفتم داخل اتاق و با برداشتن دفترچه يادداشت و لپ تاپي که جدا از لپ تاپ شخصيم بود و مخصوص رستوران بود، به طرف اتاق خانم عزيزي که بابا جاشو بهم گفته بود، حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف اخرين اتاق طبقه ي دوم رفتم و با ديدن تابلوي طلايي رنگي که با خط خوش اسم ساناز عزيزي رو نوشته بود، لبخندي زدم. به طرف در رفتم و با دست دوبار روي در زدم. با صداي بفرماييد وارد شدم و در رو پشت خودم بستم.خانم جواني که سي ساله نشون ميداد لبخندي بهم زد.منم جوابشو با لبخند مهربوني دادم و شروع کردم به معرفي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-سلام خانم عزيزي من سوگل شهرياري ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم عزيزي-بله عزيزم خيلي خوش اومدي...بفرما بشين...(و در حالي که دست ميداد ادامه داد) منم ساناز عزيزي ام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خانم عزيزي از اشناييتون خوشبختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم عزيزي-نه عزيزم نشد ديگه...اگه قابل ميدوني اسم کوچيکمو صدا بزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله حتما ساناز جون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو لبخندي زديم و به پيشنهاد ساناز خانم رفتيم سراغ کاراي اوليه که مختص ايجاد سايت و تهيه ي عکس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز-سوگل جان ديروز اقاي معيني عکاس رستوران از بخش هاي مختلف رستوران عکس تهيه کرده...اگه موافق باشي باهم ببينيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله اي گفتم و با اشاره ي ساناز خانم رفتم و پشت ميزش و روي صندلي نشستم...با ديدن عکسا کلي ذوق کردم ولي بروز نمي دادم چون پيش ساناز خانم زشت بود...خلاصه خانم عزيزي بعد از ايجاد وبسايت وکارهاي ديگه سايت رو تاسيس کرد.منم کمکش ميکردم و بيشتر جاي بابا بودم.ليستي که بابا بهم داده بود رو به ساناز خانم دادم که به عنوان فرم ثبت نام بذاره داخل سايت. کارا تقريبا تا ساعت دو بعداز ظهر طول کشيد...بعدش هم با اجازه ي ساناز خانم رفتم پيش بابا تا ناهار بخوريم. بابا حسابي خسته بود.جوري که سرشو روي ميز گذاشته بود و استراحت ميکرد.اروم و پاورچين پاورچين رفتم طرفش و بوسه اي به پشت سرش زدم.اروم سرشو بالا اورد و با ديدن من لبخندي زد و بلند شد.بعدش هم باهم رفتيم و ناهار پدر و دختري خورديم.اخخخ که من ديوونه ي باباي نازنينم بودم. بعد از ناهار طبق روال هميشگي راهي خونه شدم. داخل خونه مثل هميشه ساکت بود.خيلي خسته بودم. به طرف اتاق رفتم و لباسامو در اوردم. بعدش هم داخل کمد گذاشتم. وقتي خواستم در کمد رو ببندم متوجه ي کاغذي کف کمد شدم. برش داشتم و خوندمش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام سوگل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بگم فردا تولد مامانه...من با ايسان ميرم کادو بخرم...از اونجايي که ميدونم کارت زياده و خسته ميشي خودم کيک مي خرم. توهم فقط هرکسو که دوس داري دعوت کن. روي ميزت چندتايي کارت دعوت گذاشتم که به هرکس خواستي بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..ترانه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااااي فردا تولد مامانه! خدايا...چرا يادم نبود...بايد زودتر يه کادويي واسش بگيرم حالا با کي برم؟؟؟ يهو فکر کردم به مرجان زنگ بزنم.ميدونستم مياد...دوست خوبم فقط اون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبايلمو برداشتم و به مرجان زنگ زدم. بعد از سه تا بوق برداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام گلم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-واااااي خدايا...مهربوني تو حکايتي داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه حکايتي؟ زنگ زدم حال دوست خوبمو بپرسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-حالا که پرسيدي! برو بذار سريالمو ببينم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرجان(اينو با مظلوميت تمام گفتم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-چيه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ميگم فردا تولد مامانه...منم يادم نبود...ترانه برام يادداشت گذاشته...ميخواستم برم کادو بخرم که نميدونم با کي برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-ديدي گفتم چيزي هست که تو مهربوني ميکني! وگرنه الان يک ربعي ميشد که داشتي منو پشت تلفن قورت ميدادي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش ميکنم مرجان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-باشه ميام فقط منم دعوتم ديگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالي و ذوق تمام گفتم:پس چي...تو دعوت نباشي کي دعوت باشه؟ حالا ساعت چند بريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-بيا الان بريم چون اگه هرچه ديرتر بريم بدتره...دوتامون هم ماشالا سخت پسنديم... –باشه پس الان ميام جلو درتون...اماده باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-اوکي باي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته خيلي خسته بودم ولي خب خستگي دليل نمي شد که تولد مامان خوشگلمو بيخيال شم به هرحال بايد ميرفتم براش کادو بگيرم، يه روز تو سال بيشتر تولد مامان خوشگلم نيس که! لباسامو عوض کردم و رفتم پايين يه چيزي بخورم. وقتي رفتم اشپزخونه مرواريد خانم مشغول اشپزي بود...سلامي دادم و اونم با مهربوني جوابمو داد.بعدش هم قضيه ي تولد مامانو باهاش درميون گذاشتم و قرار شد فردا خونه رو اماده کنن. بعدش هم مرواريد خانم يه کاسه سوپ واسم کشيد و منم با ولع خوردم و راهي خونه مرجان شدم.به اقا مجيد گفتيم که بره پاساژ ونک...وقتي رسيديم هنوز تصميم نگرفته بودم چي بخرم...ولي مرجان با ديدن اجناس مختلف سريع يه بلوز دامن فيروزه اي رنگ که خيلي خوش رنگ و خوشپوش بود رو انتخاب کرد و خريد. من هنوز مونده بودم واسه مامان چي بخرم که با ديدن پلاک زنجير خوشگلي سرجام ميخکوب شدم.وقتي به مرجان گفتم که ميخوام پلاک زنجير بخرم سريع موافقت کرد و گفت هديه ي خوبي ميشه...خلاصه پلاک زنجير خوشگلي واسه مامان خريدم...با مرجان يکمي هم گشتيم و مرجان چند دست لباس واسه خودش خريد. منم يه تاپ دامن صورتي رنگ خوشگل خريدم که فردا واسه تولد بپوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-مرجان خوبه گفتي دوتامون سخت پسنديم...ولي معلوم شد فقط من سخت پسندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-نه بابا...منم لنگه ي خودتم...فقط با ديدن اون بلوز دامن اصلا از خود بي خود شدم...واقعا قشنگ بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره به نظر من مامان خيلي خوشش مياد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-اميدوارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از يه ساعتي که تو پاساژ گشتيم با مرجان رفتيم کافي شاپ و بعد از اينهمه گشتن و خريد کردن اب هويج بستني به رگ زديم. خيلي چسبيد.بعدش هم راهي خونه شديم. خريدهارو دادم دست مرجان تا با کليد درو باز کنم.با ديدن مامان روي کاناپه هاي نزديک در ورودي لبخند پر استرسي زدم...سلامي دادم و دوباره برگشتم طرف مرجان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-واااااي مامان اينجا نشسته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-چي؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا چيکار کنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرجان-چه ميدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينطور که فکر ميکرديم چيکار کنيم با صداي مامان ميخکوب شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان-سوگل...دخترم...پس چرا نمياي داخل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي تق و تق کفش کسي اب دهنمو قورت دادم...روبه مرجان داد زدم: دارههههههه مياااااااد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا نزديکتر و نزديکتر ميشد تا جايي که دست مرجانو کشيدم و به طرف پشت بوته هاي حياط بردم.مرجان با خريدهايي که دستش بود اروم زمين نشست و منم جلوي دهنشو گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir