داستان درمورد دختریه که یه چیزایی رو در مورد زندگیش می فهمه…از گذشتش فاصله می گیره و با اتفاقای جدیدی روبرو میشه… در این میان آبتین کهمجبور با نقشه به چکاوک نزدیک میشه اما….پایان خوش

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۷ ساعت و ۲۲ دقیقه

مطالعه آنلاین آواز چکاوک
نویسنده : غریبه

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

داستان درمورد دختریه که یه چیزایی رو در مورد زندگیش می فهمه…از گذشتش فاصله می گیره و با اتفاقای جدیدی روبرو میشه…

در این میان آبتین کهمجبور با نقشه به چکاوک نزدیک میشه اما….پایان خوش

الان نیم ساعته که منتظرم ... منتظر همزادم ، منتظر یک پسر نامرد که همه ی زندگیم رو ازم گرفت ؛ منتظر یک پسری که اگه نبود الان این زندگیه نکبتی رو نداشتم.....بالاخره سوار ماشین آخرین مدلش که من حتی اسمشم نمیدونم از در پارکینگ فوق العادشون اومد بیرون ....از ماشینش پیاده شد ...داره با موبایلش حرف میزنه ...گوشه روسریم رو که از بس جویده بودمش ریش ریش شده بود رو از دهنم در اوردم ؛ تکیه ام رو از دیوار گرفتم و رفتم سمتش .... تکیه داده بود به ماشینش و یک دستش رو کرده بود توی موهای سیخ سیخیش و اونا رو سیخ تر میکرد ، نمیدونم کی پشت خط بود که داشت خرش میکرد:

_ عزیزم تو یک دقیقه گوش کن ....

_ ای بابا میگم یک دیقه گوش کن .....

_ باشه باشه توضیح میدم...

_ فدات شم گریه نکن......ببین خوشگلم اون دختره دوست فرهاده ....

_ به مرگ مهسا.....حالا دیگه گریه نکن ....

_ باشه قربونت برم عصری میام دنبالت .....ب*و*س ب*و*س ...تماسو قطع کرد ....

_ اَه اَه دختره ایکبیری چه قرو قمیشی هم میاد واسه من....همینطور که داشت با خودش صحبت میکرد نگاهش افتاد به دختری که چند قدمیش ایستاده بود و با نفرت بهش زل زده بود ......

از سرو وضعش معلوم بود که زیاد اوضاع خوبی نداره....یک روسری مشکی سرش بود که پایینش ریش شده بود موهاش که مشکی پر کلاغی بود از زیر روسریش زده بود بیرون .... یک مانتوی خاکستری نه چندان نو تنش بود و یک شلوار جین مشکی....صورتش قشنگ بود چشمای درشت سبزی داشت .....و لباش بدون هیچ آرایشی آدمو وسوسه میکرد که.......

_ دید زدنت تموم شد آق پسر.....

_ جانم؟؟؟....پس بچه پایین شهری؟؟...خب کاری داری؟امضا میخوای؟

چقد این بشر پروو بود سه ساعت اینهو بواِ ( جغد) زل زده به من اونوقت الان اینطور حرف میزنه.....

_ خب نگفتی گدایی ؟ پول میخوای ؟

کنترلم رو از دست دادم ؛ به سمتش یورش بردم و یقش رو گرفتم....روی پنجه ی پا ایستادم و تو چشماش زل زدم ....اون که انتظار همچین حرکتی رو نداشت چسبیده بود به ماشینش و با چشمای گشاد شده من رو نگاه میکرد ...

بعد از چند ثانیه اخماش رفت تو هم و با یک حرکت هلم داد عقب و لباسش رو تکوند:

_ اوهوی چه خبرته و*ح*ش*ی....؟

پوزخندی زدم و اینبار با تهدید گفتم : ببین بچه سوسول کله پا کردنت واسه من کار دو سوتِِ پس زر ا........

_ هی هی هی من اصلا نمیدونم تو کی هستی.....!!!

_ آشنا میشیم پسر جون.....

_ اِهه این طوریه؟ ..... آخه خانم محترم این چه طرز پیشنهاد دوستیه....؟

_ هه هه دوستی ؟...با تو ....؟ببین من مغز خر نلونبوندم( نخوردم) بیام به تو ایکبیر بگم بووی فیریندم شی..!

زد زیر خنده و گفت: بوی فیریند؟

_ رو آب بخندی....

جدی شدو گفت: ببین دیوونه زنجیری من حوصله کل کل با گداها رو ندارم و یک ده هزاری از جیبش در اورد و گرفت طرفم ...بیا بگیر...برو به سلامت....

اشک توی چشمام جمع شد و با بغض بهش نگاه کردم ... با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم: ببین من گدا نیستم...

برا دوستی هم نیامدم.....فقط یه خورده حسابی باهات دارم....

_اونوقت چی؟

_ اینجا نمیشه بریم یه جایی بشینیم تا من یه چیزایی رو برات بگم....

_ ببین من وقت ندارم ...و پیچید که بره سوار ماشینش بشه ....

سریع پریدم جلوش و قطره اشک سرگردانی روکه می رفت تا سرازیر بشه رو با پشت دست پاک کردم ....

_ مهمه حتم دارم تو هم خوشت میاد....

موذی نگام کرد و بعد از چند لحظه لبخند شیطنت باری زد و گفت : باشه خانوم خانوما بریم....ودر جلوی ماشینش رو برام باز کرد...

از فکری که ممکن بود کرده باشه حالم بد شد ولی فعلا مجبور بودم سکوت کنم....آره مجبور بودم...سوار شدم. با سرخوشی سوار ماشینش شد ، یک نگاه به من انداخت و استارت زد .... لابد پیش خودش فکر کرده بزم امشبش روبراه شده ...مگه میشد یه آدم تا اینحد کثیف باشه....برا یه لحظه خدا رو شکر کردم که بین این آدما زندگی نمیکنم ....پیشونیم رو چسبوندم به شیشه ی ماشین و به خیابونای خاکستری زل زدم......

اینقدر توی خیالاتم فرو رفته بودم که نفهمیدم کی ماشین رو نگه داشت....

_ خانومی نمی خوای پیاده بشی ؟

حالم از این لحن مسخرش بهم می خورد یا آمدم درو باز کنم ؛پریدو برام بازش کرد و صبر کرد تا پیاده بشم ....با یکلبخند بازوش رو گرفت طرفم ....پسره دیوونه انگار می خواد منو ببره پیست ر*ق*ص ، یک نگاه بی تفاوتو سرد بهش انداختم.......دستام رو کردم توی جیبم و به طرف محوطه پارک جنگلی رفتم اول انگاری مخش هنگ کرد ..... چند لحظه بعد به سمتم اومد و بدون اینکه بروی خودش بیاره دستش رو حلقه کرد دور کمرم .....می خواستم خودم رو بکشم کنار که محکم تر گرفتم؛ هدایتم کرد سمت یک نیمکت که توی قسمت پرتی بود و یک درخت بید مجنون بالاش با طنازی می ر*ق*صید....

همونطور که دستش دور کمرم بود نشوندم روی نیمکت ...دلم نمیخواست بیشتر از این به این نقش مسخره ادامه بدم ...باید باهاش حرف میزدم

_ ببین عمو م....

قبل از اینکه کلمه دیگه ای از دهنم بیرون بیاد جفت پا پرید رو نروم .....

_ ای بابا عزیزم یکم با احساس تر ، عمو دیگه چیه ...؟مثلا بگو; عزیزم، گلم ، فدات شم ...یا نه اصلا این چیزا رو ول کن بگو بهم...قربون چشمات برم ....وبعد زل زد توی چشمام ، منم که حالت تهوع بهم دست داده بود با این حرفاش؛ با یک حالت چندش که انگار دارم به یک لاکپشت ل*خ*ت نگاه میکنم بهش زل زدم....تا خواستم نگاهم رو بچرخونم یک سمت دیگه سریع چونم رو گرفت و با سرعت نور لباش رو اورد سمت لبام ..یا آمد لمسشون کنه از جام پریدم و با تمام قدرت بهش سیلی زدم ...دستش رو گذاشت روی صورتش وبا خشم بهم خیره شد ... انگشتش رو به علامت تهدید گرفت سمتم و خواست از جاش بلند بشه که دستم رو گذاشتم روی سینش و هلش دادم روی نیمکت.....در حالی که بغض کرده بودم :

_ ک*ث*ا*ف*ت ، اول صبر کن ببین چی میخوام بت بگم ...بعد مثل حیوون از غریزت پیروی کن ....

تا آمد حرفی بزنه....

_ فقط خفه شو پیچ گوشتو تا ته زیاد کن میخوام یک چیزایی رو حالیت کنم.....د مگه نگفتم خفه شو و بعد یقشو گرفتم ...روش خم شدم و زل زدم تو چشماش ....

_ ببین برادر جوجه تیغی ....یکم مکث کردم...نمیدونستم از کجا شروع کنم ....

قبل از اینکه چیزی بگم هلم داد عقب و بلند شد وایستاد ....رگ مغزش از روی پیشونیش تالاپ تولوپ میکرد....سریع اومد سمتم و منو محکم ب*غ*ل کرد.....با زور می خواستم خودم رو بکشم بیرون که گفت: ببین جوجه بد بازی رو شروع کردی....پس عواقبشم قبول کن .....میدونی هر چی دختر گستاخ تر باشه منم بیشتر هار میشم.....و بعد موهام رو از روی روسری به سمت عقب کشید ....با ه*و*س به لبام خیره شد و......

با و*ح*ش*ی گری افتاد به جون لبام اینقدر محکم و پشت سر هم می ب*و*سیدکه نفس کم اورده بودم ...با مشت بهش میزدم و گریه میکردم......ولی انگار نه انگار ...قدرتش نمیدونم چرا اینقدر زیاد شده بود.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هقم توی گلوم خفه شده بود ...هر چی تقلا میکردم فایده نداشت ...سعی کردم ذهنم رو جمع کنم ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباش رو از روی لبام سر داد به طرف گردنم.....تا لبام آزاد شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بی غیرت ......خاک تو سرت .... ولم کن و*ح*ش*ی و یک جیغ بلند زدم.....میون هق هق گریم با صدای آرومی گفتم : آخه... آخه....آخه کی با خواهرش ...این...اینکارو میکنه...؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه مکث کرد و در حالی که نفساش به گوشم می خورد یک پوزخند صدا دار زد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو کشید عقب ....من هم از فرصتاستفاده کردم و با زانو کوبوندم تو جای حساسش ، یکدفعه رنگش کبود شد و با درد روی زمین نشست .... سریع روسریم رو انداختم روی سرم و محکم بستمش .... هنوزم وقتی فکر میکنم که اون....اون که .....با صداش به خودم اومدم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتی معلوم هست چه غلطی میکنی؟ ....مگه دستم بهت نرسه .....! قبل از اینکه دوباره و*ح*ش*ی بشه دست کردم تو جیب مانتومو درش اوردم ....گرفتم طرفش ، با تعجب بهم نگاه کرد و در حالی که از روی زمین بلند میشد ، شناسنامه رو از دستم گرفت وقتی بازش کرد به وضوح جوشش اشکو توی چشماش دیدم.....همینطور که زل زده بود به صفحه شناسنامه عقب عقب رفت و نشست روی نیمکت .....بعد از چند لحظه به من نگاه کرد و درحالی که اشک های داخل چشمش رو با پشت دست پاک میکرد از جاش بلند شد ، شناسنامه روانداخت زمین ... و در حالی که به طرفم میامد با شوقی آمیخته به تعجب گفت: پ.....پ ...پپو....پونه....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر قدمی که جلو می آمد من هم یک قدم عقب میرفتم .....تا خوردم به یک درخت .....با نفرت به اون که هنوز در حال پیشروی بود گفتم: جلو نیا.......( با فریاد ): مگه با تو نیستم میگم جلوتر نیا ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جاش ایستاد ....شوق توی چشماش جای خودش رو به غمی عظیم داده .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اولا یه بار دیگه بگی پونه.....زبونت رو از حلقومت در میارم و باهاش حلق آویزت میکنم .....اسم بنده چکاوکه....دیما خیال برت نداره که دیگه دااش منی؟!!!!..... چارمن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سوما.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میگم باید بگی سوما نه چهارمن.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به تو ربطی نداره من چی میگم....حالیته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و منتظر باقی حرفا شد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره داشتم میگفتم یادت رفته.....چن دیقه پیش چه غلطی داشتی میکردی...؟و با بغض و عصبانیت بهش نگاه کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من .... من ....نمی دونستم که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ که چی ...؟ من ابجیتم....؟یعنی تو با دخترای مردم همون اول اینکارارو می کنی؟....خواست حرفی بزنه که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دلم نمی خواد هی بهت بگم خفه شو پس ساکت وایسا ببین چی بت میگم؛ من نیامدم که تو برام دااش بشی یا من براتو ابجی....علاقه ای هم ندارم که بخوام جزو خونواده ی مزخرف شما بشم.....فقط ....دقت کن فقط ....میخوام منو ببری پیش اون به اصطلاح ننه بابای بی غیرتم....یک کار کوچولو باهاشون دارم و بعد از اون هم میرم به سلامت، خر دیدی ندیدی.....شیر فهم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شتر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میگم باید بگی شتر دیدی ندیدی ...نه خر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اهکی ....مثل اینکه من دارم برات قصه ی حسین کرد شبستری رو تعریف میکنم ! ....بجای اینکه وایسی اینجا ملا لغت گیر بشی پاشو اتلت رو آتیش کن .... باید برم به اون دو تا عرض ادب کنم....فقط بجم چون من وقت ندارم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببین پونه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با فریاد:..... خففففففففه شووووووو......اسم من چکاوک .....فهمیدی یا نه ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره آره.....ببین چکاوک .....مامان قلبش ضعیفه ....تو همه این سالها برام از تو گفته ....که یه خواهر دو قلو داشتی....که خیلی خوشگل بوده ....که دلش براش تنگ شده ....دوست داره ب*غ*لش بگیره و لپای نرمو تپلشو بب*و*سه....حالا .....حالا تو می خوای بری اونجاهو ....حرفای نامربوط بزنی که هیچکدوم با تفکرات مامانمون جور در نمیاد ......می ترسم قلبش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچین قه قه ای زدم که کلاغای روی درختا از جاشون پریدن.....اینقدر خندیدم که از چشمام اشک راه افتاد......یک دستم رو گذاشته بودم روی تنه درخت و یک دستمرو هم به دلم گرفته بودم.....میون خنده به داداش چند دیقه ایم نگاه کردم که با نگرانی بهم خیره شده بود .....صدای خندم رو قطع کردم و همراه با فریادی که می کشیدم ؛ مشتم رو با تمام قدرت حواله ی تنه ی درخت کردم ...از دستم خون راه افتاد با قدم های لرزان به سمتش رفتم و خون رو نشونش دادم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می بینی این واقعیته....نه داستانای توی کتابا که با یکی بو یکی نبود شروع بشه و با بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود قصه ی ما دروغ بود تموم بشه......من دور انداخته شدم اونم کلی پیش .....تو رو نگه داشتن ولی منو ......خب از قدیم گفتن پسر پسر قند عسل نه؟؟؟ اون ننه ی دیوونت چه فکری پیش خودش کرده ؟که برم ب*غ*لش کنم و ماچش کنم و درست مثل فیلمای هندی با لهجه ی راجو بگم ( با صدای تو دماغی): اووووه مادر تو هیچ وقت پدر من نبودی.......اوهو خنده داره؟....... بببین دادا زندگیه من نه داستانه نه فیلم هندی......زندگیه من واقعیته ...بد بختیای من تو این سالا واقعیته......هرچند می بینم با اینکه از خیلی لحاظ بدبخت بودم و اطرافیانم رو هم بدبخت کردم......ولی اقلا پیش مادرو پدری بودم که دوستم داشتن و من براشون ارزش یه انسانو داشتم نه یه اشغال.....ببین حتی اگه ننت سکته هم بکنه حقشه هر کاری یه تاوانی داره....زرد نکن نیومدم برا انتقام.....فقط یه کار کوچیک دارم برای مامان خودم که دیگه نمی خوام دردشو ببینم......حالاهم من رو ببر پیش ننه بابات .....هرچی برات داستان گفتم بسه......و خودم جلوتر به سمت ماشین راه افتادم...شناسنامه رو برداشت و پشتم راه افتاد ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چکاوک باور کن اینجوری نیست کسی تو رو دور ننداخته ....باور کن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیو باور کنم .....اصلا نمی خوام به شماها فک کنم چه برسه به باور کردن شماها ....تو هم بهتره زود تر منو برسونی پیش اونا حوصله کل کل با آدمایی مثل تو رو ندارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه ....ولی قبلش بزار بهشون اطلاع بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ لازم نکرده خودم می خوام رو در رو بشون بگم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زود تر سوار ماشین شدم.....وقتی راه افتاد دوباره پیشونیم رو چسبوندم به شیشه و دوباره به خیابونای خاکستری زل زدم......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز راهی نرفته بود که ماشین رو کنار خیابون نگه داشت و پیاده شد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی کجا داری میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان میام داره از دستت خون میره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو لازم نکرده نگران خون دست من باشی ....طلا که پاکه پاکه چه حاجتش به خاکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده و تعجب سرشو از شیشه ی کنار ماشین اورد تو:الان این چه ربطی داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب مرد ناحسابی وقتی من خودم از همه نظر پاکم دیگه با این خون نجس یا کثیف نمی شم دیگه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب ولی من هنوزم منظورتو درک نکردم ...و با خنده سرشو کشید بیرون و به سمت داروخونه ی اونور خیابون راه افتاد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صد رمت به خر ...خو البته اینم برا خودش یه پا کره خره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی دلم می خواست توی داشبورد ماشینشو ببینم...اولین بارم بود که سوار همچین ماشینی میشدم...زیاد زیادش سوار گاری اصغر م*س*تر شده بودم...حس فضولیم بد جور زده بود به مخم...گیریم که بفهمه دلم خواسته فضولی کنم ...با این فکر در داشبوردو باز کردم و توش چشم چرخوندم، اه ه ه چه قده پول این جا می باشد....خب اینم یه شیشه زهر ماری...یه پاکت سیگار...خب اینم خوراک من، یه دسته عکس اون ته جا خوش کرده بود ...درش اوردم و شروع کردم به دید زدن؟....ای ی ی پسره ی چندش ...کلی عکس از دخترای مدل به مدل که به طرز م*س*تهجنی تو بقلش بودن یا به طرز فجیعی لبو لوچشون تو هم بود ...اه ه ه ...عکسا رو پرت کردم توی داشبوردو درشو محکم بستم...سرم رو تکیه دادم به پشتیه صندلی و چشمام رو بستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خانووووم خشگله....با شنیدن صدا چشمام رو با بی میلی باز کردم و به خلقت عجیبی که با یه لبخند از بنا گوش در رفته کنار ماشین ایستاده بود نگاه کردم.....ای خدااا این پسر بود ؟قدرت خدا از ریش که به طور کل آزاد بود دریغ از یه سبزی ای چیزی ...ابروهاشم تمیس تمیس تمیس بود ...ایول عجب دماغ عملی ای داره جون میده برا تمرین بکس....یه لباس جیغ نارنجی تنش بود با یه شلوار که از بس پاره پوره بود نتونستم جنسشو یا حتی رنگشو تشخیص بدم....با بی میلی :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم ....فرمایشی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانت بی بلا آبنبات ؛ میشه این شماره رو بگیری؟...ای الان چی گفت..!!! آبنبات؟ بابا این دیگه آخر حالت تهوء بود اونم از نوع سبزش که یه مو توش شناوره....خیلی اعصابم گلو بلبل بود این قناری خونگیم بهش اضافه شد....عیب نداره حتما حکمتی توشه یکیشم اینه که عصبانیتم رو سر یکی خالی کنم....یک لبخند لوس بهش زدم و از ماشین پیاده شدم....با لحن یه شیکر پاچ حرفه ای گفتم : معلومه ...و دستم رو برای گرفتن کاغذ دراز کردم ...در همون هنگام چشمام افتاد به برادر گرامم که حتی اسمشو هم نمی دونستم اون ور خیابون منتظر بود چراغ سبز بشه....از صورت برافروختش معلوم بود غیرتی شده...غیرت؟مگه همچین آدمی غیرتم سرش میشه مثل این که یادش رفته تا همین نیم ساعت پیش با ناموس خودش ...لابد فکر کرده منم مثل خودشم یه ه ر ز ه ی به تمام عیار....با یاد آوری دوباره این موضوع اعصابم متشنج شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو به پسری که روبروم بود و داشت با چشماش درسته قورتم میداد دوختم ...یکی بیاد اینو جمش کنه انگاری واقعا داره به یه آبنبات با طعم پرتقالی نگاه میکنه...همشون عین همن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می دونی چیه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشتیاق منتظر ادامه ی جملم بود...خودم رو متعجب نشون دادم و به پیرهنش اشاره کردم م گفتم:اِاِاِ عزیزم لباست کثیف شده...تا سرش روبرد پایین تا به لباسش نگاه کنه ، پاشنه ی پامو محکم کوبوندم روی پاش .. صورت از درد جمع شدش رو آورد بالا اما قبل از اینکه وقت کنه با تعجب بهم نگاه کنه ؛ مشتم رو که از قبل بالا نگه داشته بودم،بردم عقب و با تمام حرصم کوبوندم توی دماغ عملیش...پسره مثل چی جیغ زد و دستاشو روی صورتش گذاشت...آخیش دلم یخده خنک شد ، داشتم گردنم رو مثل لاتا به چپو راست خم میکردم و به لبخند پر از تعجب مردم نگاه میکردم که دستی کشیدم عقب....پسره که از درد توی چشماش اشک جمع شده بود یه نگاه پر از نفرت و البته حسرت به من انداخت و راشو کشیدو رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه نگفتم به من دست نزن ...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی بهت گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیر رسیدی غیمشم پخش شد...و پیچیدم که برم سوار ماشین بشم که دوباره دستم رو گرفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا چرتو پرت میگی...چی بهت گفت میگمت...؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه غیرتی شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه فقط ....اصلا ولش کن بیا بریم...و رفت سوار شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیوونکی ... خود درگیری مضمن داره ...خدایا همه ی مریضای اسلام رو شفای عاجل عنایت بفرما...آمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شدم ...دستم رو گرفت میخواستم یه فحشی چیزی به این زبون نفهم بدم که دیدم داره با مهربونی دستم رو پانسمان می کنه...یکدفعه ته دلم یجوری شد...بیخیالش شدم و سرم رو برگردوندم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو فکر مامانم یعنی الان داشت چیکار میکرد...؟نکنه دوباره چشم منو دور دیده داره خیاطی می کنه...؟با این فکر سریع دستم رو کشیدم بیرون :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه نمیگم وقت ندارم ...؟راه بیفت دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه بزار تهشو ببندم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کارش تموم شد یه نگاه پر از نگرانی بهم انداخت و استارتو زد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب اینم از خونه...بعد از این حرف در پارکینگ رو با یه چیزی باز کرد و رفت تو خونه.....نمی دونم چرا ...؟من که هیچ وقت دلشوره نمی گرفتم !!!چرا الان اینقدر قلبم تند میزنه...؟چرا؟...نکنه دوست دارم ببینمشون؟...غیر ممکنه من هیچ علاقه ای به دینشون ندارم...آره همینه فقطو فقط می خوام برم حسابامو باهاشون صاف کنم ...آره خودشه... تنها دلیل اینجا بودنم مامان خوشگلمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب پیاده شو از شانست باباهم خونست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی صبر کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برگشت طرفم و با لبخند بهم خیره شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو ....تو اسمت چیه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهمون لبخند:اسمم آراد هستش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسمتم قشنگ تر از مال منه ...وقتی به اسم پونه فکر می کنم یاد علفای کنار جوب می افتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه به خودم اومدم...چرا این چیزا باید برای من مهم باشه...؟ چرا احساس می کنم دارم جا میزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو اوردم بالا و به آراد نگاه کردم...با اخمی که همه ی صورتم رو پوشونده بود بهش تنه زدم و از کنارش گذشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر افکار مزخرف توی سرم بود که به اطرافم اصلا توجهی نکردم ببینم حالا این آقا داداش ما تو کدوم جهنم دره ای زندگی میکنه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چکاوک... بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسم توی شناسنامم پوریااِ....ولی خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدم منظورشو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی خب هر چیزی که شمارو یاد من بندازه انداختید دور ....همینو می خواستی بگی ..نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه نه ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.نمی خواد ماس مالیش کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چکاوک دقت کردم دیدم تو دیگه اونجوری عجیب مثل اول حرف نمی زنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوخ یادم اومد ....قرار بود تا تهش مثل بچه پایین خطی ها صحبت کنم ...با اینکه زیاد اینمدلی حرف نمیزدم...چون مامان دعوام میکرد ....ولی خب نمی دونم چه کرمی بود، که دلم می خواست به خونوادشون نخورم....دلم می خواست بی کلاس به نظر بیام...یا شایدم اضطرابم از برخورد با خانواده ی بی خودم رو پشت این لحن قایم کنم...نمی دونم...یه سرفه ی الکی کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ور ور اضافی موقوف ...یالا را بیفت ....وگرنه مجبورم پرتت کنم تو لونت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به من که دوباره لحنم عوض شده بود نگاه کرد ...منم خودم رو کاملا کوبوندم به دیوار کوچه علی چپ...در خونه رو باز کرد و رفت تو منم مثل این شاش دارما همونجا وایساده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامانی ...مامان گلم ...مامان خانوم...کجایی عزیز دردونه ی حشمت خان...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک صدای مردونه اومد که می گفت : چته پسر جون...؟دوباره نیومده شروع کردی؟ مگه چند بار نگفتم تو خونه صدات رو ننداز سرت...؟مگه نگفتم بری یه سر پیش کریمی ...تو که اینجایی پس...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به به حشمت خانم که اینجاست و داره از منه بدبخت به بهترین وجه پذیرایی می کنه...عزیز درونت کو حشمت خان...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی کارم داری پسرم...؟ من اینجام عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای لطیف زنی که آراد رو عزیزم خطاب می کرد بغض به گلوم چنگ انداخت و برخلاف نظر عقلم سرم رو از پشت در به سمت داخل خونه کج کردم تا صاحب بی عاطفه صدا رو ببینم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع که سرم رو کردم داخل چشم تو چشم یه زن میانسال با قدی متوسط شدم که با تعجب به سمتی که من بودم نگاه می کرد ....سریع سرم رو کشیدم عقب و به پشت در تکیه دادم ....باید قوای از دست رفتم رو برمی گردوندم الان وقت ضعف نشون دادن نبود....با نفسای عمیقی که می کشیدم سعی کردم بغضم رو قورت بدم و همراه هوای مسموم تهران نفرت رو هم وارد ریه هام کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان- آراد...این دختره کیه..؟نکنه دوست دخترتو اوردی خونه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان-آره آراد ...این چه کاریه ؟می دونی که من خوشم نمیاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد-اینجوری نیست...اون...حشمت خان پرید وسط حرفش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف نزن بچه ...من تو رو می شناسم....از کجا ورش داشتی اوردی ؟اگه آدم حسابی بود یک سلامی می کرد نه اینکه مثل گاو سرشو بندازه پایینو قایم بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نمی تونستم تحمل کنم قبل از اینکه آراد بتونه دوباره حرفی بزنه با قدمهای محکم رفتم داخل و جلوی مرد میانسالی که احتمالا بابای بی غیرتم بود ایستادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بهت سلام نکردم پیرمرد چون می شناسمت ، من معمول به کسایی سلام می دم که لیاقتشو داشته باشن...نه تنها تو ارزش اینو نداری که بخوام بهت سلام کنم...حتی لیاقت این که تو به من سلام کنی رو هم نداری...شیرفم شد جناب حشمت خان...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صورتش بر افروخته شده بودو با نگاهی که ازش آتیش می بارید به من نگاه می کرد ....تا حرفام تموم شد سریع نگاه خشمگینش روانداخت طرف آراد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی پسر حرمت خونتو شکستی که یه همچین ه ر ز ه ای رو اوردی تو ی خونه سریع پرتش کن بیرون تا کار دستش ندادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آراد خواسته بودم تا حرفام تموم نشده حرفی نزنه ...برای همینم با چشمای سیاه غمگینش چند قدم عقب رفت و سرشو با ناراحتی انداخت پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شد پدر خودم ه ر ز ه خطابم کنه ...با اینکه نمی دونست من کیم ولی حق نداشت که....پشتش به سمتم بود و با نفسایی که می کشید ، سعی در کنترل عصبانیتش داشت....دوباره روبه آراد با فریاد گفت : مگه نگفتم اینو از خونم بیرون کن...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند صدادار زدم و سمت مامان گل آراد که با تعجب و البته یکم ترس نظاره گر بحث بود گفتم:نظر شومام همینه ...؟نمی خوای بگی چه دختر بی چاکو دهنی... یا چه دختره حروم زاده ای...؟خجالت نکش راحت باش هررررچی دلت می خواد بگو من آمدم همین چیزا رو بشنفم.....نگران نباش نمی گم چه خانم بی تربیتی...نترس شخصیتت اوف نمی شه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان-خفه شو بی بته ....معلومه که حروم زاده ای مگه شک داری...؟و سریع به طرفم اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_انگار از این پسره بی خاصیت بخاری بلند نمیشه...معلومه خوب ساختیش....چیه پول شبایی رو که باهات بوده رو می خوای....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحمل اینهمه توهین برام خیلی سخت بود ...قبل از اینکه بهم برسه ...همراه خنده ی تلخی که کردم ، گفتم: احسنت...باریکلا...خیلی خوب خودتو می شناسی ...لقبای قشنگی که برا خودته روخوب می چسبونی به بقیه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض تو گلوم هر لحظه داشت بزرگتر می شد ...یک نفس عمیق کشیدم و با قدمای لرزون رفتم طرفش... جلوش ایستادم و زل زدم توی چشماش که مثل مال خودم سبز بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان-دخترایی مثل تو کثیف تر از اونین که بخوام بهشون دست بزنم پس بهتره با زبون خوش بری بیرون تا به پلیس زنگ نزدم ...من به کسی باج نمیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پلیس نه جناب حشمت ...بهتر نیست زنگ بزنی شیر خوار گاه..؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب بهم نگاه کرد...بازم بغضمو قورت دادم و اینبار رفتم طرف مامانی آراد ...با اینکه می دونستم اسمش چیه ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسم شما چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من...من...شما کی هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_د نشد ...انگاری احترام به شوما ها نیومده...د بنال زنیکه...اسمت چیه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار آراد به سمتم قدم برداشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چکاوک تمومش کن ...تو حق نداری به مامان تو هین کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی باعث شده که فکر کنی تو می تونی برام تعیین تکلیف کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان-آره اون ازش بخاری بلند نمی شه ...ولی من هنوز نمردم که کسی به زنم توهین کنه...و دستم رو گرفت تا مثلا بندازم بیرون...دستم رو گذاشتم روی دستش و با خشونت پسش زدم....چند قدم عقب رفتم با صدایی که می لرزید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه کسی به دخترت هم همینجوری توهین کنه تو غیرتی می شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من دختر ندارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار نتونستم خودم رو کنترل کنم ...بغضم با صدای بدی شکست ولی خیلی سریع جای خودش رو به خنده داد ....با صدای بلند می خندیدم و اشکام رو که با سرعت روی صورتم روون بودن رو با آستین مانتوم پاک می کردم ...اون منو انکار می کنه...آره ...نباید می اومدم...اونا اگه من رو دوست داشتن هیچوقت منو نمی نداختن دور...باید زود تر از اینجا برم....باید برم پیش مامان خودم ...به چشمای مامان خودم نگاه کنم...روی شونه ی مامان خودم گریه کنم...نه...اگه من برم دیگه شونه ای نمی مونه که روش گریه کنم...باید بمونم فقط بخاطر مادرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم رو جمع کردم و در حالی که باقی مونده ی اشکام رو پاک می کردم با یه پوزخند طرف حشمت خان که گیج وسط سالن وایساده بود ...گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می دونی ...برام جالبه...تو الان وجود دخترتو انکار کردی...معلومه که نمی تونی روی کسی که برات وجود خارجی نداره غیرت داشته باشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان آراد-دخترم تو چی می خوای بگی...؟ما دختری نداریم...و با اشکایی که تو چشماش رو پر کرده بودن به من زل زد...یه نگا به آراد کردم کلافه بود و معلوم بود دلش می خواد گریه کنه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آراد خان نظر تو هم همینه ؟تو منکر این هستی که خواهری به اسم پونه داری...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر آراد دیگه نتونست تحمل کنه و اشکاش روی صورتش روون شد و روی مبل ولو شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان با یه جهش خودشو به من رسوند....اینبار محکم منو گرفت و کشون کشون برد طرف در ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمی دونم آراد بهت چی گفته...ولی هر چی گفته رو فراموش کن...من دختری ندارم ...تو هم بهتر زود تر بری...اینبار ازت می گذرم ....زهره حالش خوش نیست بهتره زودتر بری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اکی...اکی...من میرم....ولم کن میرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک بهم نگاه کرد و دستاش رو آروم از دستام جدا کرد...برخلاف حرفی که زدم دویدم وسط سالن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آراد به من چیزی نگفته...مامانم بهم گفته...رقیه...یادت میاد رقیه کیه...؟ یا یادت میاد علی کیه...؟علی زمانی...پدر بنده...یذره به مخت فشار بیار یادت میاد...در حالی این حرفا رو می زدم که پشت سر آراد سنگر گرفته بودم و با یه لبخند لج آور حرف می زدم...بلافاصله بعد از گفتن حرفام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان که سعی داشت دوباره منو بگیره سر جاش میخکوب شد و زهره خانم هم با یه جیغ بیهوش شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوخی...اوف شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد-خفه شو پونه...بس کن و دوید سمت مامانش ....منم مثل آدمای خبیث به صحنه ی رو بروم نگاه می کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان مثل آدمایی که تازه از خواب بیدار شدن...با گیجی به سمت آراد که مامانش رو در آغوش گرفته بود و سعی داشت بهوشش بیاره رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آراد...تو الان به این دختر چی گفتی....؟پونه...؟چرا بهش گفتی پونه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد با فریاد-چون اون پونست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان به من که با خونسردی روی مبل نشسته بودم و پاهام رو انداخته بودم روی هم نگاه کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دروغه ...نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و رفتم طرفش ...شناسنامه رو گرفتم طرفش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه حشمت خان ...راسته راسته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سمت آراد گفتم : من میرم توی حیاطتون ....هر وقت به این نتیجه رسیدید که من همون آشغال دور انداخته شده ام ...بگید بیام تو...و از مقابل نگاه متعجب حشمت خان گذشتم و رفتم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم توی باغشون ...دلم می خواست برم سمت در خروجی...بازش کنم و فرار کنم به دنیای خودم...دنیایی که یک هفته پیش ازش جدا شده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار یک درخت روی زمین نشستم و سرم رو روی زا نوهام گذاشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چی مثل یه خواب بود ...بهتره بگم یه کاب*و*س...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ....مامانی کجایی؟من اومدم...با دست پر هم اومدم...یه پفک گرفتم با هم بخوریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله های سیمانی حیاط رفتم بالا و رفتم توی حال ...توی آشپزخونه سرک کشیدم...ا پس کجاست ...؟ لابد رفته خونه اعظم خانم دوباره سفارش خیاطی بگیره...رفتم توی اتاق تا لباسم رو عوض کنم....مامانم در حالی که گوشی تلفن دستش بود روی زمین افتاده بود ...جیغ زدم و دویدم طرفش....مامان چت شده؟...لباش کبود شده بود و چشمای بازش سیاهی نداشت...سفید سفید بود...با جیغو گریه دور خودم می چرخیدم و نمی دونستم چیکار کام....بالاخره به خودم اومدم و سریع زنگ زدم به اورژانس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راهرو ی بیمارستان منتظر بودم ...منتظر یکی که از مامانم خبر بده ...بالاخره یه دکتر از اتاقی که مامانم رو برده بودن توش اومد بیرون...رفتم طرفش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر – همراه بیمار شمایید ...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر دستم به دامنت مامانم چش شده...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر یه نگاه به پاش کرد ...لابد توقع داشت یه دامن گل گلی پاش باشه ...اه...دکتر با لبخند نگام کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با بیمار چه نسبتی داری...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زنگ بزن پدرت بیاد...خواست رد بشه که سریع گفتم : ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر سعی کرد تاسفشو نشون نده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب زنگ بزن به برادرت ...اقوامی کسی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ندارم آقای دکتر ....منو مامانم یه خونواده ایم...دیگه کسی نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار دکتر نتونست ظاهر سازی کنه و با ناراحتی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس باید به خودت بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیو...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_متاسفم دخترجون مادرت هرچی زود تر باید بستری بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی ...؟بستری بشه ..؟چرا..؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مادرت یه جور تومر مغزی داره که هر چه سریعتر باید عمل بشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت به دکتر که با سری به زیر افکنده داشت از کنارم عبور می کرد نگاه کردم...و زیر لب چند بار اسم تومور مغزی رو زمزمه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم خونه.... خیلی گیج بودم...دلم می خواست همش یه خواب باشه ولی نبود ....جای سرم روی دستم با نهایت بدجنسی واقعیت رو می کوبوند توی سرم...حالا باید چیکار کنم..؟هزینه ی بیمارستان سرسام آور بود...بدون هیچ کسی که یاریمون کنه ....بدون هیچ پس اندازی...با یه خونه ی اجاره ای که اجارش رو به زور میدادیم...خدایا این دیگه چه بلایی بود ...؟ با فکر کردن به این موضوع که شاید تو وسایل مامانم بتونم طلایی چیزی پیدا کنم دویدم سمت زیر زمین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در صندوق مامانم رو بازکردم...یاد ندارم هیچ وقت سر وقت وسایل مامانم اومده باشم ولی الان مجبور بودم...توی صندوق چند تا عکس بود با یه دستبند طلای نوزاد و یه شناسنامه...صندوق رو بردم بالا ...همه ی عکسا ، عکسای عروسی پدرو مادرم بودن...ولی یه عکس بود که ....عکس یه نوزاد با یه پستونک صورتی توی دهنش...روی دستبند اسم پونه حک شده بود و....شناسنامه رو باز کردم...پونه حکیم...پونه کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فعلا مهم نیست...با فروش دستبند ...اجازه دادن مامانم از بیمارستان مرخص بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم وقتی فهمید رفتم سر وقت وسایلاش و چیارو دیدم...خیلی عصبانی شد ولی بعدش با گریه گفت: چکاوک من شاید دیگه وقت نشه ...باید یه چیزایی رو بهت بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکای مادرم مثل مته توی قلبم فرو می رفت ...از گریه ی اون منم بغض کردم...ولی با حرفایی که زد کم کم بغضم پر از نفرت شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا یک هفته از اون روز گذشته و من بالاخره با خودم کنار اومدم که برای نجات مامان آمدن به اینجا بهترین کار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای جیغ زهره که می گفت پونه سرم رو بلند کردم و زهره رو دیدم که با گریه در حالی که می لرزه بالای پله ها ایستاده و منو نگاه می کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از جام بلند شدم و رفتم سمتش ...نسبت بهش احساس خاصی نداشتم....شایدم می خواستم نداشته باشم...روبروش ایستادم...دستاش رو از هم باز کرد که مثلا برم توی بقلش...حشمت خان هم در حالی که اشک توی چشماش جمع شده بود کنار آراد وایساده بود و زل زده بود توی صورتم ...فکر کنم دنبال نشونی می گشت...رو به زهره گفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_که چی ....؟مثلا الان باید بیام توی بقلت...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم دستاش افتاد کنارش و اشکاش دوباره سرازیر شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین خانوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره-خانوم...؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکلحظه دلم به حالش سوخت...ولی با فکر به اینکه اون اصلا آدم نیست چه برسه به مادر...دلسوزیم دود شد رفت هوا...دوباره بی رحم شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین زهره خانوم..من به آراد هم گفتم ...برا این نیومدم اینجا که جزو خونواده ی شما بشم من خودم خانواده دارم ...فقط...رفتم سمت حشمت خان...روبروش ایستادم...یک قطره اشک روی صورتش خط انداخت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط به عنوان یکی از نزدیکاتون ازتون کمک می خوام...ببین حشمت خان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه ...نمی تونستم آروم و مودب صحبت کنم پس با فریاد و دستای مشت کردم که توی هوا تکونشون می دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه خان زیادیت می کنه...حشمت...من هیچکدوم از شما ها رو قبول نمی کنم و نمی خوام شما هم منو قبول کنید ...فقط یه چیزو بدون...که تو به غیر عذاب وجدان برای دور انداختن من باید عذاب وجدان قتل بابام ، علی زمانی رو هم داشته باشی ...می فهمی چی میگم...؟ وقتی ده سالم بود برای اینکه تو خیابون نرم زیر ماشین .... منو انداخت کنار و رفت زیر تریلی...می فهمی...؟تریلی...منم دیدم...بدن له شده ی بابام رو هر شب تو خواب میدیدم...یک سال نمی تونستم حرف بزنم...فکر کن یه دختر ده ساله تا سن بلوغش داروی اعصاب مصرف می کرده...من خودمو قاتل می دونستم...با اون سنم ....ولی الان قاتل اصلی رو پیدا کردم...اگه منو نمی دادی به اون خانواده ...الان بالای سر رقیه مرد بود....یه تکیه گاه ...یه حامی...که الان که بهش نیاز داره کمکش کنه...می دونی من تو کجا زندگی کردم...؟با چی زندگی کردم...؟چجوری زندگی کردم...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کم اوردم نشستم روی زمین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پاهای حشمت خان که حالا حق حقی مردونه شونه هاش رو بلرزه در اورده بود نگاه کردم ...خودمو سروندم روی زمین و روی کفشاش خم شدم و با صدایی ضعیف گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ازت خواهش میکنم به اون زن کمک کن....اون رقیه که یه تنه منو بزرگ کرد ...با مرگ شوهرش و بیماری روحی دختری که به عنوان دخترش قبول داشت کنار اومد...اون زن حالا داره میمیره....من دارم تنها کسم رو از دست میدم و دوباره بی کس میشم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حشمت خان که حالا روبروم روی زمین نشسته بود نگاه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش می کنم کمکش کن....توی بیمارستان بستریش کن...وقتی خوب شد قول میدم پولتو بهت برگردونم و از زندگیه تو و خونوادت محو بشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان به دختری نگاه کرد که چشمای سبزش دریا شده بود و از زور بغض می لرزید....اونقدر نفرت تو چشماش عمیق بود می تونست راحت تشخیصش بده....دستاش رو از هم باز کرد تا دختری رو که دخترش بود رو در آغوش بگیره ولی تا دستاش رو برد جلو با صدای جیغش متوقف شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیکار می کنی...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان-دخترم ...من...من...پدرتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پدر ...؟کلمه ی قشنگیه...ولی پدر من الان توی بهشته و از اینکه یه مرد غریبه من رو بقل کنه عذاب می کشه ....پس برو کنار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این آقای حشمت پیش خودش چه فکری کرده...؟می خواد منو بقل کنه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت آراد که سرش رو انداخته بود پایین و سیگار می کشید....به زهره نگاه کردم که دستش روی دهنش بود و سعی داشت صدای گریش رو خفه کنه ...دوباره رو به حشمت خان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقای حکیم ....لطفا ....به مامانم کمک کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان-دخترم ...من هر کاری می کنم تا تو منو ببخشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اولا من دخترت نیستم...دوما به خاطر من اینکارو نکن...به خاطر یه زن رنج کشیده انجامش بده....چهارما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سوما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت آراد که دوباره عرض اندام کرده بود نگاه کردم....نفسم رو با شدت دادم بیرون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه انگاری کلا قاطی داری....دست خودت نیست...خیله خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به حشمت خان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گل پسرت درست می فرماین ....سوما من هیچوقت نمی بخشمت...یه نگاه به مامان آراد کردم و ادامه دادم.... البته باید بگم نمی بخشمتون...و سریع از جام بلند شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان-تو همه چیز رو نمی دونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیزایی رو که باید بدونم رو می دونم ....حالا کمکم می کنید یا نه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خونتون کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنبالم بیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامانی خونه ای...؟ یه نگاه به خونواده ی یک هفته ایم که که پشت سرم بودن و با ناراحتی به حیاط کوچیکمون نگاه میکردن ؛ انداختم و یه پوزخند صدادار زدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مهمون داریما....اونم چه مهمونایی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا جواب نمی داد...!نگرانی به دلم چنگ انداخت...سریع دو تا پله ی سیمانی حیاط رو رد کردم و خودمو انداختم توی اتاق....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه....نه باورم نمی شه.........(با جیغ):مامان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع به سمت مامانم که دوباره مثل دفعه ی قبلی روی زمین افتاده بود رفتم....از صدای جیغم اونام سریع اومدن تو ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با گریه:...ترو خدا...ترو خدا یه کاری کنین....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان توی سالن بیمارستان نشستم و با استرس پاهام رو تکون میدم....مامانم الان توی اتاق عمله ....نه اینجوری نمی شه .... من با این انتظار کشنده نمی تونم کنار بیام....از جام بلند شدم و به صدای آراد و زهره که صدام می کردن توجه نکردم ....نماز خونه رو پیدا کردم....تصمیم گرفتم تا وقتی که مامانم از اتاق عمل بیاد بیرون نماز بخونم....وضو گرفتم و اقامه بستم....نمی دونم چند ساعت بود که داشتم با خدای خودم رازو نیاز میکردم و ازش کمک می خواستم....صدای زهره که همراه با بغض بود منو به خودم اورد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترم...مامانت رو اوردن بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از جام بلند شدم....پر از آرامش شده بودم....چادرو سر جاش گذاشتم و در حالی که کفشام رو می پوشیدم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلم نمی خواد به غیر مامانم کسی بهم بگه دخترم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارش گذشتم....رفتم جایی که مامانم رو برده بودن ...یه اتاق که فقط می تونستم از پشت شیشش مامانم رو ببینم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب هر چی اصرار کردن کنارم بمونن با اخمو تخم فرستادمشون رفتن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجوری که توی راهروی بیمارستان قدم می زدم ، به ساعت مچیم نگاه میکردم....نمی دونم چرا صبح نمی شد...! دلم می خواست دوباره چشمای بازو مشکیه مامانم رو ببینم ....نشستم روی صندلی و به رفت و آمد پرستارا نگاه کردم....اینا خوابشون نمی گرفت...؟من که خیلی خوابم میامد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ موبایل همه ی اتاقو برداشته بود ....ولی هنوزم آبتین سر سختانه سعی داشت به این صدای مزاحم بی توجه باشه و بخوابه....متکاشو محکم روی گوشش فشار می داد و سعی میکرد به صدای خش خش موهاش که به متکا کشیده می شدن گوش بده....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اَه ه ه ه ....لعنتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی رخت خواب نشست و با لشو پرت کرد طرف در ....کلافه از جاش بلند شد و رفت سمت موبایلش که روی میز کارش داشت خودش رو می کشت....در حالی که سرشو می خاروند و خمیازه می کشید گوشی رو برداشت....کریمی بود ، مشاورش؛ به ساعت نگاه کرد....ساعت 2 نصف شب بود....زنگ موبایل قطع شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخیش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت برمی گشت بخوابه، که دوباره صدای زنگ بلند شد....سریع دکمه ی اتصال رو زد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مرد حسابی معلوم هست چرا اینموقع شب هی زنگ می زنی ...؟می خوای اخراجت کنم...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام جناب رئیس...به قرآن مجید...به جون زنم که می خوام سر به تنش نباشه ....به جون جفت سیبیلام که یبارم در نیومدن .....به جون دوتا دخترام...به....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بسه....بسه...خیله خب ...حرف اصلیتو بزن ...فهمیدم مهمه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جناب رئیس ....یکی از کامیونامون که داشت از اهواز سیمان می یورد...تصادف کرده....سر نشینش بدجور زخمی شده ...الان می خوان بیمارستان(...)بستریش کنن ...چون راننده ی شرکته....گفتن مسئول اصلی که استخدامش کرده باید بیاد که رضایت بده تا ما ببریمش توی اتاق عمل....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیله خب ....قطع کن...خودمو می رسونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد ...سریع لباساش رو پوشید دوید سمت پارکینگ...سوار کروت مشکیش به سمت بیمارستان روند....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه رضایت داد و هزینه های بیمارستان رو حساب کرد....تصمیم گرفت بمونه تا از اتاق عمل بیارنش بیرون ....یه نگاه به سرتاپاش کرد...اولین بار بود اینقدر نا مرتب میرفت جایی...موهای کوتاهش هر کدوم به یه سمت رفته بودن....لباساش ست نبود....پاچه ی راست شلوارش چروک بود....و کفشاش واکس نخورده بودن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اَه ... اینجوری حالم از خودم بهم می خوره ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روی صندلی توی راهرو ....یه نگاه به بقل دستیش که یه دختر بود و داشت چرت می زد انداخت....سرش رو برگردوند و به پرستارا که در رفت و آمد بودن و گاهی اوقات زیر چشمی می پاییدنش نگاه کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یعنی ...با اینکه نامرتبه بازم جذابه....البته این مثل روز براش روشن بود....دوباره به پرستارا نگاه کرد....اینا خوابشون نمی گیره...؟من که خیلی خوابم میاد .....سرش رو تکیه داد به دیوار پشت سرش و چشماش رو بست....با افتادن چیزی روی شونش ....سریع چشماش رو باز کرد....سر دختر بقل دستیش بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینو کجای دلم بزارم....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد خودشو بکش کنار که دست دختر دور بازوش حلقه شد....و در حالی که سرش رو روی شونش جابجا می کرد...خمیازه ای کشید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این دیگه چیه...؟نکنه فکر کرده من متکام....؟امشب یکی از بیخود ترین شبای زندگیمه...و دوباره خودش رو کشید عقب که اینبار دختر در حالی که اخم کرده بود سرش رو بلند کرد و با دست کوبید روی بازوش....پیرهن اون رو صاف کرد و سرش رو محکم کوبید روی شونش ....و با لبخند دوباره خمیازه ای کشید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آی....این جدی فکر میکنه من بالشم...؟؟؟ آدم بالشش رو هم اینقدر خشن مرتب نمی کنه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه بازوش اونقدر محکم و عضلانی بود که در برابر ضربه یه دختر دردش نیاد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به صورت بچگونه ی دختر کرد ....چقدر قیافش معصوم بود....انگل مزاحم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی خیال شد و سرش رو تکیه داد به دیوار....تصمیم گرفت فکر کنه یه کنه بهش چسبیده....چشماش رو بست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مشاورش که صداش می کرد آروم چشماش رو باز کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کریمی-جناب رئیس از اتاق عمل اوردنش بیرون ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یه نگاه به دختر بقل دستیش که صمیمی روی شونه ی رئیسش خوابیده بود کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیو نگاه میکنی...؟ فکر بی خود نکن ....این هیچ نسبتی با من نداره....فقط مثل سریچ چسبیده به من....زود تر بریم رحمان رو ببینیم ....وجوری ازصندلی کند که چکاوک با سر پرت شد روی صندلی کناریش....و از خواب پرید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گیجی به دو تا مردی که پشت به اون داشتن می رفتن نگاه کرد .....یه نگاه به ساعت انداخت ، پنج صبح بود؛ موقع نماز ... بلند شد تا وضو بگیره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبتین برگشت عقب و به دختره که در حال مالش سرش داشت پشت به اون می رفت نگاه کرد و شونه هاش رو انداخت بالا و به سمت اتاق رحمان رفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نماز دویدم سمت اتاق مامانم و از پشت شیشه بهش نگاه کردم...کاش زودتر بهوش میامد ....دیگه طاقت نداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پرستاری که داشت می رفت توی اتاق گفتم:ببخشید...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کی بهوش میاد...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار یه نگاهی به چهره ی نگران من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اثر داروی بیهوشی تا ظهر از بین میره...حالا با خداست که بهوش بیاد یا نه...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منظورتون چیه ...؟یعنی....یعنی....ممکنه بهوش نیاد....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار که انگاری از حرفش پشیمون شده بود....گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من همچین حرفی نزدم ....فقط به خدا توکل کردم و رفت توی اتاقش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنده نشستم روی زمین و سرم رو گذاشتم روی زانوهام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه مامانم بهوش نیاد...من چیکار کنم....؟برای اینکه ، این فکرارو از ذهنم بیرون کنم....کوبیدم توی سرم...که کلی درد گرفت...یادم افتاد نیم ساعت پیش خورده به صندلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ده بود که خانواده حکیم اومدن ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان-پونه جان بهوش نیومده...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میشه لطفا به من نگید پونه...اسم من چکاوک...نه هنوز بهوش نیومده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_می خوای از پرستارش اجازه بگیرم بری تو...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی گفتم:واقعا...؟آره می خوام از نزدیک ببینمش....بعد از چند دقیقه حشمت خان با پرستار اومد و گذاشتن که من برم تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم های آهسته رفتم سمت تخت مامانم...کنار تختش زانو زدم و دست سفید و سردش رو گرفتم توی دستام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض- مامانی توکه دوباره یخ کردی ...شروع کردم به مالش دستش و همزمان هم سعی می کردم با هوی دهنم گرمش کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامانی ....تو که نمی خوای منو تنها بزاری...؟تو که نمی خوای پرندتو توی قفس بزاری و خودت بری...اونوقت من توی قفس بدون هیچ چیزو هیچ کسی می میرم....تو که نمی خوای چکاوکت که میگی صداش از بلبل قشنگ تره بمیره....؟ پس زود زود زود خوب شو ....دیگه نتونستم تحمل کنم ....سد اشکام شکست...صورتم رو گذاشتم روی تخت ،کنارمامانم و هق هقم رو توش خفه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس تکون خوردن دست مامانم ....سرم رو بلند کردم....اول فکر کردم توهم زدم اما وقتی پلکاش لرزید سریع دویدم بیرون و با دکترو پرستار اومدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت بعد مامانم کلا بهوش اومد....ولی خیلی درد داشت و همش ناله می کرد....وقتی خواستن بهش آرامبخش تزریق کنن، ازشون خواست دست نگه دارن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم از افراد توی اتاق به غیر از حشمت خان که در حین درد کشیدن دیده بودش و من، خواست که بیرون باشن....و بعد با صدای ضعیفی صدام کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چکاوک...مامانی..بیا عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم رفتم کنار تختش....احساس می کردم چیزی که می خواد بهم بگه قشنگ نیست....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم مامانی ...من اینجام....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چکاوک ....دخترم ....من میدونم که دارم میرم ....دیگه نمی تونم مواظب چکاوک کوچولوم باشم....ازت می خوام ....زندگی کنی....بازم هرجا میری همراه خودت شادی ببری....قول بده ....قول بده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گریه: مامان این چه حرفیه ....تو باید بمونی....تو باید....و نشستم روی زمینو زار زدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم کلافه و ناراحت بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان-حشمت خان یه روز پرندتو سپردی دست من ....حالا من می خوام چکاوکمو بسپرم دستت....مواظبش باش....ببرش پیش خودت...نزار تنها بمونه....چکاوک من خیلی حساسه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت از جام بلند شدم....و رفتم سمت تخت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گریه:نه مامان ....منو نسپر دست کسی خودت باید ازم مواظبت کنی....ما باهم یه خونواده ایم مگه نه...؟ فقط منو تو ....تنها باهم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم با درد دستم رو گرفت .... بروم لبخند زد و آروم چشماش بسته شد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان ....مامان....تکونش دادم ....مامان با من شوخی نکن.....جیغ زدم و گریه کردم....نه مامان نرو ....تو حق نداری بدون من بری.....مامان منو نسپر دست این....م...ن...و ....نس...پر ....دس....ت ....ای....ن....و همه جا تاریک شد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز چهلم مامانم بود، تنها رفتم سر خاکش ....نمی خواستم جز خودمو خودش کس دیگه ای باشه.....کلی باهاش حرف زدم.....و قول دادم روحیم رو بدست بیارم تا اون خوشحال بشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونروز که مامانم رفت ....منم با شوکی که بهم وارد شد، بیهوش شدم و نتونستم توی خاک سپاریش باشم.....تا هفتم مامانم تنها چیزایی رو که حس می کردم سوزن هایی بود که توی دستم فرو می رفتن....حتی برای آخرین بارم نتونستم صورت مهتابیشو بببینم و باهاش خداحافظی کنم.....وقتی از شوک خارج و متوجه اطرافم شدم ....به خانواده حکیم گفتم می خوام تنها زندگی کنم ....تنها توی خونه ی خودم....ولی با حرفای حشمت خان و اینکه می گفت باید آخرین خواسته ی مامانم رو اجرا کنم ....قرار شد فقط تا چهلم تنها باشم و بعدش.....منم بعد از کمی فکر دیدم نه پولی دارم نه کاری که اجاره ی خونه رو بدم و زندگی کنم .....پس به ظاهر قبول کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان کنار چمدونم روی پله ی سیمانی نشستم و منتظرم تا بیان دنبالم....میرم اونجا ولی قبولشون نمی کنم....هیچ وقت نمی بخشمشون.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای زنگ چمدونم رو برداشتم آخرین نگاه رو به خونه کردم و رفتم سمت در....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد-به به سلام؛ خواهر من چطوره....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه بهش کردم که از صد تا فحش بدتر بود....حوصله نداشتم جوابش رو بدم....اونم دیگه حرفی نزد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت ماشین....وقتی راه افتاد رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اقلا دیگه لاتی حرف نمی زنی....انگار خیالش راحت شده بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیشخند زدم و تو دلم گفتم به وقتش این خیال راحتت رو بهم میزنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدیم خونشون ....تازه به اطرافم نگاه کردم....باغشون خیلی بزرگ بود .....دوتا جاده اصلی داشت ....که یکی به ساختمون منتهی می شد یکیش به اون ته تهای باغ می رفت.... همه جا پر از چمن بود که بعضی جاهاش برای راه رفتن سنگ چیده بودن .....یکم اونورتر یه استخر بزرگ بود....و کنارشم یه میزو چهارتا صندلی بود....دوطرف جاده رو به ردیف بید مجنون کاشته بودن.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره و حشمت خان جلوی در ورودی منتظر من بودن....رفتم سمتشون و با اکراه به نشونه ی سلام دهنم رو بازو بسته کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره- سلام پ....چکاوک جون....خوبی....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت خان هم با یه لبخند جواب به اصطلاح سلامم رو داد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره دستم رو با ذوق گرفت و بردم توی خونه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونشون هم خیلی بزرگ بود....سالنش پر بود از مبل و صندلی....دور تا دور دیوار سالن هم یه نوار شیشه ای کشیده بودن که توش ماهی های خشگلی شنا میکردن....چرا قبلا متوجه همچین چیز واضحی نشده بودم....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره مهلت نداد بیشتر نگاه کنم ...منو کشون کشون برد سمت پله ها....بالای پله ها انگار یه خونه ی دیگه بود....به همون بزرگی پایین بود ....ولی همه چیزش با پایین فرق داشت و انگار راحت تر بود.....من و برد سمت یه راهرو که توش چند تا در بود جلوی یکی از درا مکث کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره- اینجا اتاق توا عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی درو باز کردم یه اتاق آبی جلوی روم بود....دیوار ها آبی ....پرده ها آبی ....فرش آبی....رو تختی آبی....یه اتاق شاید هجده متری بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره- تنهات میزارم عزیزم....استراحت کن.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله نداشتم دهنم رو باز کنم و بگم به من نگو عزیزم.....وقتی درو بست نشستم روی تخت....سرم رو گرفتم بین دوتا دستام که روی زانوهام گذاشته بودمشون....دلم می خواست یه قرص خواب بخورم و بخوابم ....سرم رو بلند کردم....چمدونم کو...؟ می خواستم برم بیرون و بیارمش که صدای تق تق در بلند شد ...آراد بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اتاقت چطوره می پسندی...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تکان دادن سر اکتفا کردم....چمدونم رو گذاشت گوشه ی اتاق و با لبخند خارج شد....رفتم سمت چمدونم....بازش کردم....اولین کارم این بود که قاب عکس مامان بابام رو بزارم روی پاتختی....بعدش هم با خوردن یه قرص همون وسط اتاق با همون لباسا خوابیدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بیدار شدم هوا روشن شده بود .... روی تخت بودم و روم هم پتو بود...اعصابم خورد شد ...باید بهشون می گفتم بدون اجازه نیان توی اتاقم....و بی اجازه به من دست نزنن...بلند شدم...خوبه حالا لباسام رو عوض نکردن...از تو چمدونم یه بلیز آستین بلند مشکی با یه شلوار مشکی دراوردم و پوشیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسریم رو از سرم باز کردم....کریپسم رو از موهام جدا کردم......موهام ریخت پایین حدودا تا وسطای رون پام بود....چون مامانم دوست داشت بلند نگهشون داشته بودم....حالا که نیست ....حالا که کسی نیست برام ببافتشون....حتما کوتاهشون می کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله مرتب کردنشونو نداشتم ...همشون رو انداختم توی لباسم ....که بازم از ته لباس کلیش زد بیرون ....بیخیالش شدم....درو باز کردم و رفتم پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت مچیم نگاه کردم، ساعت هفت بود....حتما خواب بودن...بعد از کلی گشتن دستشویی رو پیدا کردم...دست و صورتم رو شستم و رفتم توی سالن.....دلم نمی خواست روی مبل بشینم ...نشستم روی پارکت کف خونشون....زانوهام رو جمع کردم توی شکمم ....ته دلم از ضعف مالش میرفت....سرم رو گذاشتم رو ی زانوهام نمی دونم چه مدت گذشته بود که دستی روی شونم نشست ...سرم رو بلند کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره بود که با نگرانی نگاهم میکرد..از جام بلند شدم....آروم سلام کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عزیزم، حالت خوبه....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره خوبم ...فقط گشنمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الهی بمیرم برات...بیا فدات شم بریم تا برات صبحونه آماده کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز نشسته بودم و چای شیرینم رو هم میزدم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره-چکاوک جون...بهتر نیست دیگه لباسای مشکیت رو در بیاری....چهلم مادرت هم گذشت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا یه سال نمی خوام درشون بیارم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی...؟ آخه....چرا....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در حالی که لقمه ای رو به دهنم میگذاشتم....با دهن پر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دلیل خاصی ندارم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی....اینجوری...تو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو کوبیدم روی میز ....از جام بلند شدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توی کارای من دخالت نکن...تو هیچ نسبتی با من نداری که بخوام به حرفات گوش کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از آشپزخونه اومدم بیرون...رفتم سمت اتاقم ....دلم نمی خواست توی خونه بمونم....بعد از مدت ها دلم می خواست یه دوست صمیمی داشته باشم....آخه تا الان به خاطر وضعیت زندگیم با کسی صمیمی نمی شدم....دلم نمی خواست توی زنگیم کسی سرک بکشه....آخرین دوستم اسمش پریا بود که وقتی دیپلمم رو گرفتم دیگه ندیدمش....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید دنبال یه کار می گشتم....اینجوری توی این خونه ی مزخرف که با آدماش احساس غریبگی میکردم ، حتمی دق میکردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت پنجره ی اتاقم ....به سمت باغ باز میشد....پایین پر از بوته های گل بود و باغچه هایی که توشون سبزی کاشته شده بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره رو کامل باز کردم رفتم روی لبش نشستم....و پاهام رو به سمت بیرون آویزون کردم...یه حس خوبی دوید زیر پوستم.....یاد بچگیهام افتادم که شبا با مامان بابام سر پشت بوم می خوابیدیم....و من بعد از به خواب رفتن اونا لب پشت بوم میشستم و به آسمون نگاه میکردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هموای خنک صبح رو با ل*ذ*ت کشیدم داخل ریه هام....چشمام رو بستم و در همون حال که پاهام رو تکون میدادم ....به یاد بچگیهام یه شعر کوچولو خوندم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادت میاد اون قدیما باهم دیگه پیاز می کاشتیم ...؟...پیازامون شیرین بود..!...مشتری داشتیم...؟....مشتریمون کچل بود ...!...دوسش نداشتیم.....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چی به ذهنم فشار اوردم بقیشو یادم نیومد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یه مدتی که اون لبه نشستم و برا خودم خاطره تعریف کردم....پریدم توی اتاق ....مانتوم رو برداشتم و روی بلیزم تنم کردم.....موهام کاملا پنهان شد.....شلوارم برا بیرون هم مناسب بود....بعد از پوشیدن روسری از اتاق اومدم بیرون ...بدون اینکه به زهره چیزی بگم داشتم کفشام رو می پوشیدم تا برم بیرون که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهره-اااا چکاوک کجا داری میری....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیرون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دارم می بینم منظورم کجای بیرون بود...؟اگه جای خاصی می خوای بری صبر کن آراد رو صدا کنم ببرتت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین بند کفش ال استار مشکیم رو بستم....کمرم رو صاف کردم.....چپکی نگاهش کردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر کن من توی این خونه مهمونم....فکر نکن از روی علاقه اینجام....فقط بخاطر مامانم این شرایط رو تحمل میکنم....خواهشا برام سخت ترش نکنین.....من موظف نیستم بهت جواب پس بدم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راهمو کشیدم سمت بیرون.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقای هدایت ؛ شرکت ما به شما اعتماد صد درصد داره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبتین به مهندس شریف نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مایه ی افتخارمه مهندس....از حسن اعتمادتون نهایت سپاس رو دارم ....مطمئن باشید پشیمان نمی شید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهندس شریف از روی صندلی میز کنفرانس بلند شد و دستش رو دراز کرد و به مهندس هدایت که روبروش ایستاده بود دست داد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبتین بعد از بدرقه ی مهندس شریف در دفترش رو بست و روی مبل روبروی میز ریاستش نشست....کرواتش رو شل کرد ....خیلی خسته شده بود....هرروز خسته میشد ....از اینکه صاف صاف راه بره ....سرشو بالا بگیره و با غرور به همه نگاه کنه....چون مهندس آبتین هدایت تشریف داره ....رئیس بزرگترین شرکت ساختمان سازی در ایران و البته خاور میانه.....خسته شده بود از تظاهر کردن به چیزی که نیست....از اینکه نتونه یه زندگی آروم و راحت مثل بقیه داشته باشه....از اینکه حتی جلوی خودش هم رئیس بود و رئیس مابانه رفتار میکرد.....الان دلش می خواست پاشو بزاره روی میز جلوی مبل ....دستاشو از هم باز کنه و به یه آهنگ جواد گوش بده.....از هرچی موزیک بود حالش بهم می خورد....ولی همه فکر می کردن سلیقش موسیقی کلاسیکه .....مخصوصا صدای ویلن.....وای خدا صدای ویلن مثل این بود که آرشه رو به جای کشیدن روی سیمهای ویلن ....روی نورون های مغزش بکشن....ولی مجبور بود توی مهمونیها که به افتخارش برگزار می شد و از اول تا آخر بخاطر حضور پرشکوهش یکی ویلن می زد، لبخند مردونه ای روی لبش بکاره و از میزبان بخاطر سلیقش تریف و تشکر کنه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد ...نمی تونست جو سنگین دفترش رو تحمل کنه....کیف سامسونتش رو برداشت و بعد از مرتب کردن خودش....با قدم های محکم از دفتر زد بیرون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه به منشیش نگاه کنه گفت که جلسه ی ساعت ده رو کنسل کنه.....سوار ماشینش شد و بعد از کمی چرخیدن توی خیابونا کنار یک پارک نگه داشت....پیاده شد ....نفس کشید...حتی نفساش هم عمیق و از ته دل نبود....حتی برای نفس کشیدن هم باید تظاهر میکرد....آروم از ماشین دور شد و شروع به قدم زدن کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کمی قدم زدن نگاهش افتاد به یه نیمکت که یه دختر سرتا پا مشکی پوش روش نشسته بود و روزنامه ای رو که روی پاش بود ورق می زد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم کنارش با فاصله نشست....اما دختر متوجه حضورش نشد....بهتر... حوصله ی نگاه هیز دخترا رو نداشت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روبرش که یه درخت کاج وسط یه باغچه چمن بود خیره شد و بازم به فکرفرو رفت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای دختر که چیزی رو زیر لبش زمزمه می کرد ...سرش رو به سمتش برگردوند...حواسش هنوزم به روزنامه بود ....با نگاه کردن به روزنامه فهمید توی صفحه ی نیازمندیها داره دنبال کار می گرده.....نمی تونست صورت دختر رو ببینه ولی صداش رو می شنید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب ..خب اینم می گه یه مهندس مرد مجرب می خواد....مجرب دیگه چه کوفتیه...؟کاش یه لغت معنی همرام داشتم.....هرچند من نه مردم و نه مهندس .....خب بعدی میگه یه منشی می خوان که.....اوههه حالا خوبه نوشته منشی می خوان ....وگرنه فکر می کردم آگهی دادن برای زن خوب و خونه دار برای ازدواج.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آآبتین پوزخندی زدو دوباره صدای دختر رو شنید.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واه واه واه .....حالا چرا همش مرد می خوان ....یا مهندس می خوان.....یا لیسانسه می خوان ...؟بابا تایپم کجا بود ...؟ من تا حالا یه کامپیوترو از نزدیک ندیدم.....تو مدرسه هم همیشه مدیر به در سایت قفل می زد که یه وقت بچه ها نرن سر وقت کامپوتراش و یه چیز خداااااییی نکرده یاد بگیرن.....یا خدااااااییییی نکرده کامپیوتراش خراب بشه.....هی هی هی چه روزایی بودا.....حالا هر چی که بود.....چکاوک نیستم اگه امروز یه کار گیر نیارم....شده مرد بشم؛ میشمو اسمم رو هم می زارم تقی .....خفه بابا....به تو هیچ مربوط نیست.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبتین فکر کرد طرف صحبتش با اونه ولی دید نه ....بیچاره خود درگیری مضمن داره.....پس اسمش چکاوک بود ....چه اسم عجیبی بود .... آدم یاد بلبل و چلچله می افتاد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر که دیگه می دونست اسمش چکاوکه سریع از روی نیمکت بلند شد و دوباره بدون اینکه متوجه حضور اون بشه با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه اینجوری نمیشه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با قدم های بلند و مصمم به راه افتاد ....آبتین فکر کرد که با این قدم ها می خواد کجا بره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که دید اونطرف تر پشت و رو ، روی چمنا خوابید و روزنامه رو جلوش باز کرد و یه دستش رو گذاشت زیر چونش و شروع کرد با یه ریتم خاصی پاهاشو توی هوا تکون دادن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبتین با تعجب بهش نگاه کرد و توی دلش گفت : یعنی اصلا براش مهم نیست که یکی در این حالت ببینتش...!!!!؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه لابد که اینهمه راحت لم داده روی چمنا ....یه لحظه بهش قبطه خورد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.