رمان آسمان دیشب آسمان امشب (فصل اول) به قلم مهسا نجف زاده
سارا مجد . باید داستان رو بخونید تا بفهمید این دختر چقدر متفاوت تر از چیزی که فکر می کنید . یک تصادف ساده چقدر می تونه زندگی شما رو عوض کنه ؟ یک آشنایی چطور ؟ سارا مجد ! سوال اصلی اینه که یه تصادف، یه آشنایی می تونه چیزی رو توی زندگی سارا عوض کنه ؟ گزینه درست کدومه ؟ گزینه های زیادی برای انتخاب کردن دارید پس صبورانه و با دقت انتخاب کنید . زمان پاسخ گویی تا آخرین پست . ۱) ابدا ۲) غیرممکنه ۳) به هیچ عنوان ۴) عمرا ۵) نه ۶) شاید ۷) هیچ کدام ۸) تمام گزینه ها صحیح می باشد . می خوام شما رو با دنیای سارا مجد آشنا کنم . با علاقه ها و احساسات و جزء جزء وجود و هستی اش . باهاش همراهتون کنم . در موردش قضاوت نکنید . فقط از دور نگاهش کنید . اون کمی متفاوتِ به این تفاوت احترام بزارید . .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۲۳ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #معمایی
خلاصه داستان :
سارا مجد . باید داستان رو بخونید تا بفهمید این دختر چقدر متفاوت تر از چیزی که فکر می کنید .
یک تصادف ساده چقدر می تونه زندگی شما رو عوض کنه ؟ یک آشنایی چطور ؟ سارا مجد ! سوال اصلی اینه که یه تصادف، یه آشنایی می تونه چیزی رو توی زندگی سارا عوض کنه ؟ گزینه درست کدومه ؟
گزینه های زیادی برای انتخاب کردن دارید پس صبورانه و با دقت انتخاب کنید . زمان پاسخ گویی تا آخرین پست .
۱) ابدا ۲) غیرممکنه ۳) به هیچ عنوان ۴) عمرا ۵) نه ۶) شاید ۷) هیچ کدام ۸) تمام گزینه ها صحیح می باشد .
می خوام شما رو با دنیای سارا مجد آشنا کنم . با علاقه ها و احساسات و جزء جزء وجود و هستی اش .
باهاش همراهتون کنم . در موردش قضاوت نکنید . فقط از دور نگاهش کنید .
اون کمی متفاوتِ به این تفاوت احترام بزارید . .
------------------------
یک لیوان نسکافه ی داغ و یک تخت راحت تر برای ادامه دادن خوابم. این تنها چیزهایی بود که می خواستم. غلت زدم و به پهلو شدم. پاهایم را درون شکم جمع کردم و خمیازه کشیدم. کمی سردم بود و تختی که به رویش دراز کشیده بودم، نه راحت بود و نه صاف. نفس عمیقی کشیدم. بوی عجیبی به مشامم می رسید. آشنا و خیلی دور از ذهن بود. خمیازه کشیدم.
ـ سلام.
نه، من هنوز آمادگی بیدار شدن و باز کردن چشمانم را نداشتم. با بی میلی تمام یک چشمم را باز کردم و نگاهش کردم. کمی دورتر، در تیررس نگاهم، روی لبه ی صندلی نشسته بود. چشمم را بستم و سعی کردم به یاد بیاورم. خیلی مطمئن نبودم که ناآشنا بودن صدا و چهره اش به خاطر ذهن خواب زده ی من است یا واقعا برایم غریبه محسوب می شود! به زمان نیاز داشتم. چند دقیقه که ذهنم دوباره شروع کند به کار کردن و به یاد بیاورم. با دو دقیقه تاخیر چشم باز کردم و این بار با دقت بیشتری به چهره اش خیره شدم. نمی توانستم در مورد غریبه بودنش شک کنم. نگاهی کلی به فضای اطرافم انداختم. در و دیواری سفید و کمی دورتر میزی کوچک که چهار کشو داشت و وسایل پزشکی عجیب و غریبی رویش دیده می شد.
دقیقا اولین سوالی که به ذهنم رسید را با صدای بلند بر زبان آوردم.
ـ این جا بیمارستانه؟
دکمه های روپوش سفید و بلندی که بر تن داشت بسته نشده بود. پیراهن مردانه ی سرمه ای رنگ و شلواری سیاه رنگ به تن داشت.
با لبخند گفت:
ـ مطب دندون پزشکی.
این جواب، صدای خش خش ممتدی که از کمی دورتر به گوش می رسید و آن بوی عجیب را توجیه می کرد. چیزی را به یاد آوردم. به خانه بر می گشتم. هوا هنوز تاریک بود و نم نم باران می بارید. یک مرد را به یاد داشتم. میان خیابان ایستاده بود. در مورد این که پایم را روی ترمز گذاشتم اطمینان داشتم، ولی مطمئن نبودم تلاشم فایده ای داشته است یا خیر. چیز دیگری را به یاد نمی آوردم. چرا؟
ـ اون مرد مُرده؟
کمی به جلو خم شد و گفت:
ـ من که حالم خوبه.
به سر تا پایش خیره شدم. خوب به نظر می رسید. چشمانم را بستم. نفس عمیقی کشیدم. تنها چیزی که به آن نیاز نداشتم نگرانی های بی انتهای حامد بود.
گفت:
ـ می تونم خواهش کنم دوباره نخوابید؟
سوال بعدی این بود:
ـ چند ساعت خوابیدم؟
باید خود را برای عددی که می خواستم بشنوم آماده می کردم. هفته ی طولانی و پر از بی خوابی را پشت سر گذاشته و دو شبانه روز بدون لحظه ای پلک زدن کار کرده بودم. چشم باز کردم و نگاهش کردم. سرش را از روی ساعت مچی اش بلند کرد و با لبخند جوابم را داد.
ـ سیزده ساعت و چهل و نه دقیقه.
نگاهم روی لبخند و لبانش ثابت ماند. سیزده ساعت و چهل و نه دقیقه. کمتر از چیزی بود که انتظار داشتم، به خاطر همین هنوز احساس خستگی می کردم و نیاز به خواب داشتم. به سختی روی تخت نشستم. بدن درد داشتم. من به تخت های سفت عادت نداشتم. چشمانم را بستم. صدای برخورد کفش هایش را روی کف سنگی اتاق به وضوح می شنیدم. چهار قدم دور شد و بعد دری باز و سپس بسته شد.
چشمانم را باز کردم و با دقت و حضور ذهن بیشتری به اطراف خیره شدم. روی صندلی دندان پزشکی خوابیده بودم. نگاهم روی دستگاه های عجیب و ناآشنایی که سمت دیگر صندلی قرار داشت ثابت ماند. حتی دلم نمی خواست به کارهایی که می شود با آن انجام داد فکر کنم. بوی نم خاک با آن بوی عجیب اتاق، در هم پیچید. از پنجره ی نیمه باز به بیرون خیره شدم. هوا کاملا تاریک بود. از آن فاصله نمی توانستم به درستی ببینم، ولی حدس این که باران می بارد چندان سخت نبود. آسمان مطبوع من پشت ابرهای سیاه پنهان شده بود. از این هوا بیزار بودم. ابر و باران، ابر و برف، ابر و هر چیز دیگری.
صدای باز شدن در را شنیدم و در عرض ثانیه ای کوتاه بوی نسکانه تمام اتاق را پر کرد. به لیوان سرامیکی سفیدی که در دستانش جای داشت خیره شدم. عالی بود. فوق العاده بود. جلو آمد و من بی تابانه لیوان را از دستش بیرون کشیدم. آن را زیر بینی ام گرفتم و با چشمان بسته نفس عمیقی کشیدم. بوی خوبی داشت. جرعه ای نوشیدم. طعمش هم عالی بود. باید چند دقیقه دیگر صبر می کردم. هنوز برای نوشیده شدن خیلی داغ بود.
ـ پیشنهاد می کنم یه تماس با خونوادتون بگیرید، حتما تا الان حسابی نگرانتون شدند.
ـ الان تنها کسی که نگران منه، مسافر بغل دستیمه.
ابروهایش را بالا داد. نیاز به توضیح داشت. اصولا همه در مواجهه با من نیاز به توضیح داشتند. این چیز عجیبی نبود.
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:
ـ پروازم رو از دست دادم.
ـ چقدر بد.
از دست دادن پرواز تا آن اندازه که فکر می کرد بد نبود!
شانه بالا انداختم و گفتم:
ـ خیلی هم بد نشد. حالا می تونم با خیال راحت بخوابم.
با صدا خندید و گفت:
ـ شوخی می کنید؟
به چشمانش خیره شدم. چرا باید شوخی می کردم؟ نگاهی به اطراف انداختم. کفش های پاشنه بلندم گوشه ای نزدیک در خروجی، دور از دسترس، کنار هم جفت شده بودند. ایستادم. انگار متوجه مسیر نگاهم شد که گفت:
ـ من براتون میارمش.
با چند گام بلند به سمت دیگر اتاق رفتم و قبل از او کفش هایم را برداشتم. دوباره به روی همان صندلی سیاه رنگ قبلی نشستم. جایی برای گذاشتن لیوانم در آن نزدیکی وجود نداشت و واقعا حاضر نبودم لیوان نسکافه ام را جایی نزدیک آن دستگاه ها و وسایل عجیب و غریب دندان پزشکی بگذارم.
دیدم که جلو آمد و گفت:
ـ بدینش به من.
با تردید به دست دراز شده به سمتم نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی پر خنده ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می تونید به من اعتماد کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا قابل اعتماد بود؟ با بی میلی و تردید لیوان را به دستش دادم و مشغول پوشیدن کفش هایم شدم. صاف نشستم. با اخم نگاهش کردم که لیوان را به دست دیگرش داد و بعد صدای خنده اش اتاق را پر کرد. لیوان را به دستم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وقتی بعد از تصادف حتی از ماشینتون پیاده نشدید، خیلی عصبانی شدم، ولی ... اول فکر کردم بی هوش شدید، اما وقتی فهمیدم خوابیدید خیالم تا حدودی راحت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرعه ی دیگری نوشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا خیلی خسته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس تعجبی هم نداشت که با این همه سر و صدا چرا زودتر بیدار نشدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای چند دقیقه تنها صدایی که به گوش می رسید آن خش خش ممتدی بود که از جایی بیرون اتاق می آمد. حس خوبی بود. آرامش بود و نسکافه و شب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه انتهای خالی لیوان خیره شدم. چرا این قدر زود تمام شده بود؟ باز هم دلم نسکافه می خواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الان کمی زود به نظر می رسه، ولی ... پیشنهادم رو برای شام قبول می کنید؟ بعد از شام می تونیم به عنوان دسر یه نوشیدنی گرم بخوریم، مثل نسکافه. توی این هوای خنک خیلی می چسبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام و دوباره نسکافه. فوق العاده بود. گرسنه بودم و پیشنهاد یک لیوان نسکافه ی دیگر عالی به نظر می رسید. از جا بلند شدم. لیوان را به دستش دادم. شال را از دور گردنم باز کردم و گیره ی کج شده را از سرم. باید فکری در مورد این موها می کردم. زیادی بلند و به هم ریخته شده بودند. موهایم را دوباره بالای سرم جمع کردم و شالم را از روی صندلی برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کردم و قدمی به عقب برداشتم. یک نگاه کوتاه هم کفایت می کرد. دوازده نفر بودند. سرم را پایین انداختم و با قدم هایی تند سالن انتظار را پشت سر گذاشتم. از کنار زنی که چادر مشکی به سر داشت و دست دختر بچه ای را می کشید، عبور کردم و از پله ها دو طبقه را پایین دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا برخورد هوای خنک مهر ماه به صورتم ایستادم. سرم را به سمت آسمان بلند کردم. چند قطره باران روی صورتم نشست. چشمانم را بستم. نسبت به دو دقیقه ی قبل، هنگام عبور از آن سالن بزرگ انتظار و آن همه آدم حس بهتری داشتم، اما اگر ابری وجود نداشت مسلما خوش حال می شدم. ذهن و وجودم برای دیدن تک تکشان احساس نیاز را فریاد می کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از این طرف لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را پایین آوردم و چشمانم را باز کردم. مقابلم ایستاده بود. نگاهی به دستانش کردم. کت سیاهش را کنار زده و هر دو دستش را داخل جیب شلوار گذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دقیقا منظورتون کدوم طرف بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و به سمت چپ چرخید و با گام های آهسته پیش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کجا می خواستید برید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه مغازه پایین تر، در شیشه ای یک رستوران کوچک را باز کرد. قبل از او وارد شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کِی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منظورم این بود که به کجا پرواز داشتید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آهان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک ترین میز را برای نشستن انتخاب کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه سفر سه روزه به کیش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضای فلزی اطراف خیلی جالب به نظر نمی رسید، اما بوی خوبی می آمد. مقابلم نشست. آرنجش را روی میز تکیه داد و کمی به جلو خم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شاید بتونید پروازتون رو جا به جا کنید و دوباره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صندلی تکیه دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اصلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا داشت پیشنهاد می داد دوباره برای رفتن به این سفر تلاش کنم؟ من حتی حاضر به فکر کردن در مورد این پیشنهاد نبودم. حالا یک بهانه برای از دست دادنش داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد جوانی که قد کوتاه و چشمان درشت قهوه ای رنگ داشت، با لبخند جلو آمد و مِنو را به سمتم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اجازه می دید من انتخاب کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم. فرقی نمی کرد. من فقط گرسنه بودم. برای پیش غذا سوپ سفارش داد. نگاهم به روی صندلی های خالی اطرافم ثابت ماند. خیلی خلوت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قزل آلا دوست دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول نگاهی به ساعت مچی اش انداختم. تازه ساعت هفت و بیست دقیقه بود. برای من نهار و شام خوردن در این ساعت روز چندان هم عجیب نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دو پرس قزل، دو تا نوشابه، با تمام مخلفات لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من فقط آب می خوام، نوشابه دوست ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سفارشش را اصلاح کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن گارسون دوباره به سمتم خم شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما که واقعا نمی خواید توی این دو روز فقط بخوابید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب، احتمالا نه؛ فکر کنم بهتره برگردم سر کار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی صدا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا از این دو روز وقت آزادتون استفاده نمی کنید؟ کوه نوردی رو امتحان کنید، یا یه سفر چند ساعته به جاده چالوس، یه مهمونی یا ... شاید هم قبول دعوت من به شام فردا شب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم. کتش را از پشتی صندلی آویزان کرده و آستین های پیراهنش را کمی بالا زده بود. ساعت مچی اش پیدا بود. بزرگ بود و سیاه رنگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من برنامه ی خاص خودم رو برای کوه دارم که نمی خوام به هم بریزمش. سفر به هر جایی رو دوست ندارم و تا حالا جاده چالوس نرفتم و از مهمونی رفتن هم به هیچ عنوان خوشم نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسون کاسه ی سفید سوپ را مقابلم گذاشت. با نوک قاشق کمی مزه اش کردم. طعم غریبه ای داشت. دوباره مزه کردم. از طعمش خوشم می آمد. بعد از اولین قاشق تازه متوجه شدم چقدر گرسنه هستم. احتمالا قبل از آن لیوان داغ نسکافه ی داخل مطب، آخرین چیزی که خورده بودم آن چند تکه بیسکویت و یک لیوان نسکافه ی سردی بود که کیانا حدود ساعت شش بعد از ظهر روی میزم گذاشته و من ساعت ده برای خوردنشان فرصت پیدا کرده بودم. صاف نشستم و به غذای دست نخورده اش خیره شدم. قاشق را بی هدف میان کاسه ی سوپ می چرخاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ و در مورد پیشنهاد آخرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کدوم پیشنهاد آخر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمرکز نداشتم. قاشقش را رها کرد و با انگشت، اشاره ی کوچکی به گارسون کرد. خیلی سریع جای کاسه ی خالی سوپ با دیس ماهی پر شد. با چنگال تکه ی کوچکی از ماهی را به دهان گذاشتم. طعم خوبی داشت، ولی کامل نبود. چیزی کم داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با لیمو امتحان کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیمو را از کنار دیس برداشت و روی ماهیِ داخل دیس مقابل من فشار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من لیمو دوست ندارم، نباید به بشقاب من دست می زدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم سرم را بلند کردم و به چشمانش خیره شدم. ابروی سمت راستش به نرمی بالا رفت و لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله حق با شماست. غذای من دست نخورده ست، می تونم با غذای شما عوض کنم یا ... شاید بخواید چیز دیگه ای سفارش بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه، من گرسنمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیس غذاهایمان را عوض کرد. ماهی او طعم بهتری داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جواب سوالم رو ندادید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کدوم سوال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دعوتم به شام فردا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می دونستید نگاه خیلی سنگینی دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم. با لبخند سرش را کمی به پایین خم کرد، اما هنوز نگاهم می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الان متوجه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم. تکه ای کوچک از ماهی را با چنگال به دهان گذاشت. او حتی نیمی از ماهی اش را نخورده و من غذایم را تمام کرده بودم. گرسنه نبودم، ولی احساس می کردم هنوز سیر نشده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باید در مورد دعوتتون فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوک چنگالش را به لبه ی بشقاب تکیه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می خواید سفارش چیز دیگه ای هم بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به علامت منفی تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه، فقط نسکافه می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست اشاره ای به گارسون کرد و رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ علی رضا زمانی هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی رضا زمانی. نه دلیلی برای به یاد داشتن نامش داشتم، نه اشتیاق و زمانی برای پذیرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان مرد جوان قد کوتاه کنار میز متوقف شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ امری داشتید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمان درشت قهوه ای رنگش خیره شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من نسکافه می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی مرد حالت عجیبی به خود گرفت و با مکث طولانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ما این جا نسکافه سرو نمی کنیم. می تونم برای دسر پیشنهاد یه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به کلامش از جا بلند شدم و به سمت در خروجی رستوران به راه افتادم. صدایش را از پشت سرم شنیدم که از گارسون تشکر کرد. مرد میان سالی با لبخند مصنوعی در خروجی را برایم باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سارا خانم صبر کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستادم و به سمتش چرخیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صبر کنید. من باید پول غذا رو حساب کنم. یه دقیقه لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با تمام شدن کلامش در شیشه ای کاملا بسته شد. چرخیدم و چند قدم به جلو برداشتم. هنوز هم نم نم باران می بارید. از این هوا بیزار بودم. با تاخیر آشکاری صدای باز و بسته شدن در خروجی رستوران و قدم های منظمش را شنیدم. از خلوت بودن خیابان حس خوبی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با اجازه ی کی به کیفم دست زدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضورش را کنارم احساس کردم. قدمی دورتر شانه به شانه ام ایستاده بود. بیش از اندازه نزدیکم ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا نگرانتون بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به سمتش برگرداندم و اخم کردم. اسمم را می دانست و من خودم را معرفی نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه ی کتش را درست کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بهم حق بدید نگران بشم. تصادف کردیم و شما چهارده ساعت خوابیده بودید. باید به یکی خبر می دادم یا مطمئن می شدم حالتون خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم روی دستش ثابت ماند. خون مردگی و خراش های کف دستش را وقتی داشت یقه اش را مرتب می کرد، دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بهتر نیست برید دکتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت چهره اش خیلی ناگهانی عوض شد، نگاهی به کف دستش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چیز مهمی نیست. ضد عفونیش کردم. نسکافه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت بالای خیابان به راه افتاد. دستانم را داخل جیب مانتویم گذاشتم. جیبم خالی بود. دقیقا به خاطر داشتم که بعد از آخرین صحبتم با حامد، موبایل را داخل مانتویم گذاشته و سوار ماشین شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ موبایلم کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز داخل جیب شلوارش موبایلم را بیرون آورد و به سمتم گرفت. دو تا پیام تبلیغاتی داشتم و یک پیغام از طرف حامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ «فرشته خانم سعی کن کمی خوش بگذرونی. سعادتی رو دست به سر کردم. گفتم شاید بخوای چند روز بیشتر بمونی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان نسکافه را به دستم داد. بخاری که از لیوان یک بار مصرف با آن گل های احمقانه و زشت صورتی رنگ بالا می رفت، حس خوبی به من می داد. با هر دو دست لیوان را گرفتم. این طوری گل های صورتی کمتر به چشم می آمد. لیوان را به صورتم نزدیک کردم و با چشمان بسته نفس عمیقی کشیدم. بوی چندان مطبوعی نداشت. مطمئن نبودم طعم خوبی داشته باشد. احتمالا از آن بسته های آماده و درجه سه نسکافه استفاده کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ موبایلتون خیلی زنگ زد، مجبور شدم جواب بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم. اهمیت چندانی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه آقایی به نام سالاری سراغتون رو می گرفت، گفت کار خیلی خیلی واجبی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن نام سالاری بی اختیار گوشه ی لبم بالا رفت. مزاحم همیشگی و پر دردسر. احتمالا حامد نتوانسته بود با جواب قاطعش او را قانع کند که به سراغ من آمده بود. برای همکاری با مجله زیاد از حد معمول مشتاق به نظر می رسید. در اولین فرصت باید از حامد می خواستم با یک نه قاطع او را دور کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سالاری خیلی رو سه بار تکرار می کنه، نه دو بار. خیلی خیلی خیلی کار واجبی دارم باهاتون خانم محترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر به شنیدن این جمله ی تکراری عادت کرده بودم. با صدا خندید. احتمالا داشت به صدای کلفت و لحن سردی که برای تکرار جمله ی سالاری از گلویم خارج شده بود، می خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کس دیگه ای هم زنگ زد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرعه ای نوشیدم. سردتر و بد مزه تر از چیزی بود که انتظارش را داشتم. دوباره نگاهی به آسمان انداختم. این ابرها قصد رفتن نداشتند. اخم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما نمی خواید خودتون رو به من معرفی کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام لیوان را یک نفس سر کشیدم. طعمش افتضاح بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان را به سمتش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما که زحمت گَشتن کیف من رو کشیدید، چرا می خواید دوباره به من زحمت معرفی خودم رو بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دستم خیره شد و لیوان خالی را از دستم گرفت. بدون معطلی به سمت پایین خیابان به راه افتادم. هر چقدر زودتر از این خیابان دور می شدم بهتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش را شنیدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از این طرف لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش چرخیدم. با قدم هایی آرام به سمت مخالف می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می تونم سارا خانم صداتون کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کنم قبلا این کارو کردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتومبیلم تکیه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همین قدر زمان برای فکر کردن درباره قبول دعوت فردا شبم کافی بوده یا باز هم باید صبر کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به این دعوت ها عادت نداشتم. دو روز خالی از برنامه را پیش رو داشتم. برگشتن به سر کار آن هم بدون تاخیر و با وجود حامد واقعا خطرناک به نظر می رسید. شاید بهتر بود کمی استراحت می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه. چه ساعتی و کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایل را از داخل جیبم بیرون آوردم. باید آلارم می گذاشتم. یک برنامه برای روزی خالی از صدای آلارم. سکوتش آن قدر طولانی شد که سرم را بالا گرفتم و به چهره اش خیره شدم. خیره شده بود به دستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ظاهرا از دعوتتون پشیمون شدید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را به صورتم دوخت، نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه ابدا. فردا ساعت هفت همین جا منتظرتون هستم. خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلارم موبایلم را برای دوازده مهر ماه، ساعت شش تنظیم کردم. موبایل را به داخل جیبم برگرداندم و کف دستم را به سمتش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیف و سوییچ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیفتون داخل ماشینه و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوییچ را از جیب کتش بیرون آورد و کف دستم گذاشت. با اخم نگاهش کردم. با بی میلی از مقابل در کنار رفت. سوار ماشین که شدم، چند ضربه ی آهسته به شیشه زد. ماشین را روشن کردم و شیشه را پایین دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن خیلی جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بابت شام ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت کنایه می زد؟ از شنیدن کنایه بیزار بودم. از من می خواست به خاطر شامی که میهمانش بودم از او تشکر کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نسکافش افتضاح بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان ناگهانی با صدای بلند شروع کرد به خندیدن که جا خوردم! شیشه را بالا دادم و به راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار نبود کسی از کنسل شدن این سفر اطلاع داشته باشد. کیانا احتمالا تمام کارهایش را انجام داده بود و به خانه ام سر نمی زد تا متوجه حضورم شود. بعید می دانستم حامد هم در این دو روز باقی مانده بخواهد حالم را بپرسد. برای دو روز عذاب آور هیچ برنامه ای نداشتم جز دعوت شدن به یک شام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نسکافه ی خوش طعم و بعد تختخواب نرم و ملافه های خنکش. خیلی زود خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیدار که شدم، ساعت از یازده گذشته بود. دوش کوتاهی گرفتم. یک لیوان چای درست کردم و از داخل کابینت یک بسته بیسکویت پیدا کردم. چند روز بیشتر به تاریخ انقضایش باقی نمانده بود. از کسی مثل کیانا بعید بود چنین نکته ی مهمی از نگاه دقیقش دور مانده باشد. خیلی سریع به سراغ لپ تاپم رفتم. باید مقاله ی جدیدم را شروع می کردم. زمان خوبی داشتم. دو روز بدون برنامه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ده دقیقه به هفت بود که تمامش کردم. نیاز به یک نوشیدنی گرم داشتم و بعد باید چشمانم را می بستم و آرام می گرفتم. چایساز را پر کردم و دوباره نگاهی به ساعت انداختم. سه دقیقه به هفت بود. کیانا یخچال را برای این سه روز خالی کرده بود. برای شام باید سفارش غذا می دادم؟ باید برای خرید غذا از خانه خارج می شدم یا با کیانا تماس می گرفتم؟ شام؟! ساعت هفت؟! من به شام دعوت شده بودم. پس چرا صدای آلارم موبایلم را نشنیده بودم؟ لعنتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده دقیقه ی تمام مقابل کمد لباس هایم ایستاده بودم و به کیانا فحش می دادم. چطور می توانستم میان این همه به هم ریختگی چیزی برای پوشیدن پیدا کنم؟ چیزی به ذهنم رسید. با عجله به سراغ چمدان کوچک مقابل در ورودی رفتم. همان جا بازش کردم. مثل همیشه لباس ها دقیق و مرتب کنار هم چیده شده بودند. یک شلوار جین مشکی، تی شرت ساده ی قرمز، مانتوی سفید و سیاه، همراه با شالی مشکی. کفش های پاشنه بلندم را پوشیدم و قبل از خارج شدن کیف و موبایلم را هم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیدا کردن مطب چندان هم سخت نبود. مطبش خیلی دور از مسیر رفت و آمد همیشگی ام به دفتر قرار نداشت. اتومبیل را که مقابل ساختمان مطب متوقف کردم، ساعت پنج دقیقه به هشت بود و هوا کاملا تاریک. پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا فکر نمی کردم بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت صدا چرخیدم. چند قدم دورتر ایستاده بود و نگاهم می کرد. شلوار جین و پیراهن مردانه ی چهارخانه ی آبی، سرمه ای جذبی به تن داشت. از پیراهنش خوشم آمد. طرح آشنا و رنگ زیبایی داشت. یک خاطره ی دور و نا واضح از حامد را برایم تداعی می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با ماشین من بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم و سوییچ را داخل جیب مانتویم گذاشتم. چند قدم دورتر کنار یک پرادوی سیاه رنگ ایستاد. لحظه ای خیره نگاهش کردم. لبخند می زد. سوار شدم. اتومبیلش بوی تلخ و خوشایندی می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتوبان که شدیم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا دیر سر قرار اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار؟ تاکیدش روی این کلمه برایم عجیب بود. به صفحه ی موبایلم خیره شدم. از خیره شدن به چهره ی آدم ها خوشم نمی آمد و سرگیجه ی خیره شدن به خیابان ها، آدم ها و درخت هایی که به سرعت از کنارمان می گذشتند هم اجازه نمی داد از پنجره به بیرون نگاه کنم. در جواب سوالش فقط شانه بالا انداختم. آلارم موبایلم هنوز برای دوازده مهر ساعت شش تنظیم بود، پس چرا زنگ نزده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ موسیقی دوست دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ضبط خیره شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از هر موسیقی خوشم نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به سمت ضبط دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فارسی یا انگلیسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ روسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه ی چشم خیلی راحت متوجه حرکت سریع سرش برای دیدن چهره ام شدم. نگاهش کردم. چشمانش گرد شده بود و با تعجب نگاهم می کرد. این یک واکنش عادی در برخورد با من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به صفحه ی موبایلم خیره شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من آدم شوخی نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت خوبی بود تا فایل های اضافی را پاک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بلدید حرف بزنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چون نمی تونم زبونشون رو بفهمم گوش میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به حال مجبور نشده بودم در مورد این که چرا به آهنگ های روسی گوش می دهم برای کسی توضیح بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جعبه ی عینک روی داشبورد خیره شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ متن آهنگ خیلی زود تمرکزم رو از بین می بره و از آهنگ های بی کلام هم خوشم نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به آهنگی گوش میدی که متوجه نشی چی میگه تا تمرکزت به هم نخوره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه همچین چیزی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا روسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دلیل خاصی نداره، فقط کلمات رو عجیب غریب میگن و انگار یه لهجه ی خاص دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اولین کسی هستید که می شنوم به یه آهنگ گوش میده چون زبونش رو نمی فهمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را بستم و سرم را تکیه دادم. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نخوابید لطفا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی خوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ امروز چی کار کردید؟ با جزئیات برام تعریف کنید. خیلی دوست دارم بدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو اولین نفری نبود که در مورد زندگی ام کنجکاوی می کرد و مسلما آخرین نفر هم نمی توانست باشد. او هم مثل دیگران بود. چند دقیقه بعد ناامید می شد و دست از کنجکاوی کردن بر می داشت. از نحوه ی سوال کردنش مشخص بود باید او را جزو آن دسته آدم های سر سخت و سمج جای دهم. این که در کدام دسته جای می گرفت هم اهمیت چندانی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ساعت یازده بیدار شدم، چای و بیسکویت خوردم، نشستم پای لپ تاپم و یه مقاله نوشتم. ساعت ده دقیقه به هفت تمومش کردم. یادم افتاد شام دعوتم کردید. آماده شدم و راه افتادم. ساعت پنج دقیقه به هشت رسیدم و الان هم این جا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم خندید. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مقالتون در مورد چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم باز کردم و به نیم رخش خیره شدم. نیم رخ مردانه ای داشت. چشم و ابرو مشکی بود و پوستی گندمی داشت. نفس عمیقی کشیدم. باز هم همان بوی تلخ و خوشایند مشامم را پر کرد. کنجکاوی، کنجکاوی، کنجکاوی های احمقانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ در مورد نجوم چی می دونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مکث کوتاهی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به همون اندازه که در مورد زبان روسی اطلاعات دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند کم رنگی از گوشه ی چشم نگاهم کرد. چرا این قدر لبخند می زد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی مونده برسیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از وقتی راه افتادیم اصلا یه نگاه هم به بیرون ننداختید، وگرنه می فهمیدید که به همین زودی نمی رسیم. گرسنه ای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تکان دادن سرم اکتفا کردم. ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هنوز چند ساعتی راه داریم. توی داشبورد بیسکویت و شکلات هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی میلی تمام از پنجره به بیرون خیره شدم. اتوبان ناآشنایی بود. اتومبیل های کناری به سرعت از ما دور می شدند. راننده ی اتومبیل کناری توجهم را جلب کرد. مرد میانسال و جا افتاده ای بود. لحظه ای کوتاه نگاهش را به من دوخت و لبخند زد. احساس کردم شیشه ی پنجره هر لحظه از من دور و دورتر می شود. چشمانم را بستم و با هر دو دست داشبورد را گرفتم. سرم گیج می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سرم را به علامت مثبت تکان دادم. چند نفس عمیق کشیدم و با تردید داشبورد را رها کردم. عقب رفتم و تکیه دادم. به چند دقیقه زمان نیاز داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به بیرون که نگاه می کنم سرم گیج میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو مگه رانندگی نمی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این قدر سوال می پرسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ رانندگی می کنم، ولی هر وقت کس دیگه ای رانندگی می کنه، اگه به بیرون نگاه کنم، سرم گیج میره. نپرسید چرا، چون نمی دونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همه چیزت عجیب و غریبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شنیدن این طور برداشت ها از خودم عادت داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میشه بگی کجا داریم می ریم؟ تا جایی که یادم میاد فقط قرار بود شام بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را باز کردم. حال بهتری داشتم. به نیم رخش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند کم رنگی که به لب داشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وقتی دیر کردید، فکر کردم بهتره برنامه رو کمی تغییر بدم. می خوام یه جای خاص شام بخوریم. یه خاطره ی خاص، برای یه دختر خاص. تو که مشکلی نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم. من تا وقتی مجبور نمی شدم از پنجره ی ماشین در حال حرکت به بیرون خیره شوم، هیچ مشکلی نداشتم و البته فقط کمی گرسنه بودم. از داخل داشبورد بسته ی شکلات را بیرون آوردم. شکلات تلخ هشتاد درصد بود. با اشتیاق تکه ی بزرگی را به دهان گذاشتم. طعم لذیذی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن بودم ساعت هفت میای. این اولین بار بود که برای یه قرار بیشتر از یک دقیقه منتظر می مونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع به جویدن شکلات کردم. این طوری مزه ی بهتری می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از خودت برام بگو. دوست دارم بیشتر بشناسمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برای ارضای کنجکاویت، همون بازرسی کیفم کفایت می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب خیلی کمتر از چیزی که انتظارش رو داشتم فهمیدم. تازه شنیدن همون دونسته ها از زبون تو، باید خیلی متفاوت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکه ی دیگری از شکلات را به دهان گذاشتم. سرم را تکیه دادم و چشمانم را بستم. گرمای داخل ماشین، حرکت یک نواخت و آهنگ ملایمی که پخش می شد، احساس خواب آلودگی را در وجودم پر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش در گوشم پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بیدار شو رسیدیم. تو چقدر خوش خوابی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خمیازه چشمانم را باز کردم. اتومبیل در فضای تاریکی متوقف شده بود. همزمان با هم پیاده شدیم. به درستی نمی توانستم اطرافم را ببینم. با برخورد هوای خنک به پوست صورتم، تمام وجودم به لرزه افتاد. هوا خیلی مطبوع بود. نگاهی به داخل ماشین انداختم. کیفم را داخل ماشین خودم جا گذاشته بودم. سنگینی چیزی را روی شانه ام احساس کردم. با اخم نگاهش کردم و خود را عقب کشیدم. خیلی نزدیک ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانش را بالا گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فقط نمی خواستم سردت بشه، همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسویی شرتش را روی شانه ام انداخته بود. هنوز با اخم نگاهش می کردم. قدمی عقب گذاشت. دستانم را داخل آستین های سویی شرت فرو کردم. گرم بود و حس خوبی داشت. بوی تلخ عطرش مشامم را پر کرد. کمی دورتر از او به سمت ساختمان سیاهی قدم برداشتم. بوی عجیبی می آمد. بوی نم خاک بود و چیزی شور و خاص.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این چه بوییه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سرش را برگرداند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الان می بینی. شرط می بندم ازش خوشت میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضای اطرافم تاریک تر از چیزی بود که بتوانم درست تشخیص بدهم که کجا هستیم. جای پر درختی بود. جایی هم که به رویش قدم می گذاشتم، نرم تر از چیزی بود که احتمال بدهم یک موکت یا حتی فرش است. ساختمانی که از کنارش می گذشتیم دو طبقه بود و بزرگ به نظر می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من فکر کردم قراره شام بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به طرفم دراز کرد. چه انتظاری داشت؟ این که دستش را بگیرم؟ ایستادم و به دستش خیره شدم. به من می گفت عجیب و غریب؟! در مورد خودش چه نظری داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اول می ریم پشت ساختمون و بعد می ریم شام می خوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تاخیر آشکاری دستش را انداخت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا صد سال هم همان جا منتظر می ماند، دستش را نمی گرفتم. دوباره به راه افتاد. دو گام عقب تر از او دوباره قدم برداشتم. فضای پشت ساختمان روشن تر بود و صدای عجیبی به گوش می رسید. ایستاد، ایستادم. به جایی که خیره شده بود نگاه کردم. چند لحظه طول کشید تا توانستم تشخیص دهم چیزی که مقابلم قرار داشت دریا است. دریا؟! ما کجا بودیم؟ شمال؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضای سیاه و بزرگی مقابلم قرار داشت. مقابل پایم، آب با شدت به ساحل برخورد می کرد. ساحل! دریا! این چیزی نبود که از دریا در ذهن داشتم. یک فضای بزرگ و سیاه مقابلم، بوی نم خاک و شوری، صدای برخورد آب به ساحل. همین؟ دریا برای من مفهوم دیگری داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اصلا شبیه چیزی نیست که فکر می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بالا گرفتم و به آسمان خیره شدم. آسمان من از هر جایی زیباتر بود. می توانستم ستاره ها را ببینم. حس خوبی داشتم. دلتنگشان شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واقعا خوشت نیومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم. مقابلم ایستاده بود. چهره اش حالت عجیبی داشت. با دقت بیشتر نگاهش کردم. دلخور بود یا شاید شگفت زده؛ نمی دانم. دیدم که دستش را به آرامی بالا آورد و به سمت صورتم دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی جدی و محکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من خوشم نمیاد کسی بهم دست بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خورد. مطمئن بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تاخیر آشکاری دستش را انداخت، نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بهتره بریم داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از او وارد شدم. چیزی که خیلی سریع توجهم را جلب کرد، ترکیب رنگ قهوه ای و کرم سالن بود. تمامی وسایل اطراف، ترکیبی دیدنی بودند از چوب و شیشه. دیوارپوش ها و تمامی مبلمان، از چوب ساخته شده بودند. فرش، پرده ها و کوسن های کرم روی مبل ها، تنها وسایل متفاوت آن سالن به حساب می آمدند. مشخص بود که تمام وسایل با دقت و ظرافت خاصی انتخاب و در کنار هم چیده شده اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نظرت چیه؟ خواهرم دکوراسیون این جا رو طراحی کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که هنوز به دکوراسیون جالب و دیدنی اطرافم نگاه می کردم، سویی شرت را از تن در آوردم و به سمتش گرفتم. شال و مانتویم را هم به دستش دادم. به آن ظرف چوبی روی میز خیره شدم که میوه های چوبی و شیشه ای داخلش ترکیب زیبایی در کنار هم ایجاد کرده بودند. گیره ی سرم را باز کردم و موهایم را دوباره بالای سرم جمع کردم. به هم ریختگی حاصل از سر کردن شال، واقعا ناراحتم می کرد. چیزی که باعث شد توجهم به سمتش جلب شود، سنگینی نگاهش بود. هنوز مانتو و شالم در دستش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمانش خیره شدم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مکث کوتاهی، انگار که متوجه اطرافش شده باشد، تکانی خورد و لبخند کم رنگی روی لبانش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدمش که مانتو و شالم را با دقت درون کمد دیواری آویزان کرد. با دقت بیشتری به اطراف خیره شدم. بهترین جا برای نشستن، کاناپه ی قهوه ای رنگ مقابل شومینه ی خاموش به نظر می رسید. گوشه ای نشستم و به درون فضای چرمِ خنک و نرم کاناپه فرو رفتم. شاید بهتر بود در این دو روز باقی مانده، گشتی می زدم و چیزی شبیه به همین کاناپه را برای خانه ی خودم می خریدم. راحت بود و حس خوبی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو لیوان چای آمد. لیوان را به دستم داد و گوشه ی دیگر کاناپه نشست. نمی دانم چند دقیقه در سکوت به بخاری که از لیوان بلند می شد خیره ماندم، اما با صدای او بود که توجهم جلب شد. نگاهش کردم. کمی به سمتم خم شده بود و مستقیم به چشمانم خیره نگاه می کرد. حالت کشیده ی چشمانش قشنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سارا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رنگ چشمانش بر خلاف انتظارم سیاه نبود. رنگ موهایش هم سیاه نبود. قهوه ای چشم ها و موهایش کمی تیره تر از رنگ کاناپه به نظر می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من فکر می کردم چشمات سیاهه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می دونستی خیلی خوشگلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خوشگلم؟ به من می گفت عجیب و غریب؟! خوشگل بودن برای چه کسی اهمیت داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آن قندان چوبی کنده کاری شده ی روی میز خیره شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من هیچ وقت چای رو با قند نمی خورم. شکلات داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که انگشتانش گونه ام را لمس کند، متوجه شدم و کمی خودم را عقب کشیدم. با اخم نگاهش کردم. به چه جراتی می خواست مرا لمس کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من معمولا یه حرف رو دو بار تکرار نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ در مورد این که خوشت نمیاد کسی بهت دست بزنه حرف می زنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی نزدیک بود، خیلی. از این نزدیکی حس خوبی نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه ی لبم را بالا دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس فکر کردی دارم در مورد رنگ چشمات حرف می زنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدا خندید و فاصله گرفت. این طوری خیلی حس بهتری داشتم. از جا بلند شد و به سمت دیگر سالن رفت. پاهایم را زیر بدنم جمع کردم و چای را مزه، مزه کردم. طعم خوبی داشت و بوی خوبی هم می داد. جعبه ی مربع شکل شکلات را مقابلم گرفت. یکی برداشتم. دوباره کنارم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چند سالته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگه اسمم رو می دونی، پس یعنی گواهینامم رو دیدی و باید متوجه سنم هم شده باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دوست دارم از خودت بپرسم. گفتم که، شنیدنش از زبون تو خالی از لطف نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخالی از لطف نیست! این چه جمله ای بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس از اول نباید به کیفم فضولی می کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرعه ای از چایش را نوشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فضولی؟! چقدر سر سختی دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان را به دستش دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برگردیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخندی بر لب به سمتم چرخید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ترسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کمی بیشتر نزدیک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیم به چشمانش خیره شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نخیر. دارم به این فکر می کنم که این جا از شام خبری نیست. من گشنمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین نفری که باید از او می ترسیدم، همین آدم مقابلم بود. بلند شدم. ایستاد و به سمت دیگر سالن رفت. با چند قدم فاصله به دنبالش رفتم. بعد از او وارد آشپزخانه شدم. ترکیب رنگ سیاه و خاکستری آن جا هم جالب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز داخل یخچال قابلمه ی سیاه و کوچکی را بیرون کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تا وقتی دارم جوجه ها رو کباب می کنم، می تونی یه فیلم ببینی. چند تا فیلم جدید هست که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من هم میام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بیرون خیلی خنکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سویی شرت می پوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منظورت سویی شرت منه؟ باشه بیا بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی های حصیری داخل بالکن نشستم و بیشتر در سویی شرت سیاه و گرمش فرو رفتم. بوی خوبی می داد. جوجه ها را به سیخ می کشید و گاهی با لبخند نگاهش را به چشمانم می دوخت. بشقاب چیپس را کمی جلوتر کشیدم. بزرگ ترین تکه را داخل ماست فرو کردم و به دهان گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من یه خواهر دارم و یه خواهر زاده ی فوق العاده شیطون که اسمش پارساست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم تکه ی دیگری از چیپس و ماست را به دهان گذاشتم. خواهر و خواهر زاده؟! احساس بدی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این طوری که تو می خوری، فکر نکنم چیزی برای من باقی بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب من که جلوت رو نگرفتم، تو هم بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با این دست های کثیف؟ چرا یکی نمی ذاری دهنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده این حرف را زد، ولی شوخی نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاسه ی ماست را جلو کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حتی فکرش رو هم نکن چنین کاری کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی بی مقدمه سرش را بالا گرفت و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا تنها زندگی می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرکت به دستش خیره ماندم. بال بزرگی را به سیخ کشید و تکه ی دیگری از مرغ تکه تکه شده را به دست گرفت. رنگ نارنجی زیبایی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کی گفته تنها زندگی می کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وقتی کسی از غیبت چهارده ساعتی تو نگران نشده و تماسی نگرفته، یعنی تنها زندگی می کنی و وقتی برات مهم نیست که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دلیل منطقی ای نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تنها زندگی می کردم، اما دلیل و منطق رسیدن به چنین نتیجه ای، درست نبود. اگر حامد چیزی در مورد از دست دادن پروازم می فهمید، یک لحظه دست از سرم بر نمی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من به منطقی بودن یا نبودن دلیلم اهمیتی نمیدم، فقط یه جورایی مطمئنم تنها زندگی می کنی و فقط می خوام بدونم چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صندلی تکیه دادم و دست هایم را داخل جیب سویی شرت فرو کردم. سیخ آماده را روی سینی گذاشت و سیخ دیگری را به دست گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این موضوعی نیست که بخوام در موردش حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن حتی نمی خواستم در مورد دلیل این طور زندگی کردنم فکر کنم و او می خواست بداند چرا؟ چرا؟ می خواستم برگردم. گرسنه بودم، ولی من زیادی از محدوده ی امن زندگی ام دور شده بودم. من این جا چه کار می کردم؟ قرار بود فقط یک شام بخورم و برگردم. من این جا چه کار می کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می تونی این جوجه ها رو باد بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم را داخل جیب مشت کردم. نفس عمیقی کشیدم. نسیم خنکی می وزید. از روی سرشانه اش به فضای تاریک و سیاه پشت سرش خیره شدم. فقط سایه ی سیاهی از درختان و بوته های باغچه را می دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir