ﻟﯿﻠﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺧﯿﺎﻝ‌ﭘﺮﺩﺍﺯ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍﮐﺮﺩﻥ ﺁﺭامشی ﺑﯽ‌ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽکنه. هموﻥ ﺷﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﻠﺨﯽ می‌افته ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﯿﻠﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻭ ﺗﻠﺨﯽ ﻣﯽﮐﺸﻮﻧﻪ ﻭ ﻟﯿﻠﯽ به ﻣﻨﺠﻼﺑﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ کشیده میشه ﮐﻪ...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۱۱ دقیقه

مطالعه آنلاین آرامشی غریب
نویسنده : راضیه درویش‌زاده

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

ﻟﯿﻠﯽ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺧﯿﺎﻝ‌ﭘﺮﺩﺍﺯ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍﮐﺮﺩﻥ ﺁﺭامشی ﺑﯽ‌ﺍﻧﺘﻬﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽکنه. هموﻥ ﺷﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﻠﺨﯽ می‌افته ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﯿﻠﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻭ ﺗﻠﺨﯽ ﻣﯽﮐﺸﻮﻧﻪ ﻭ ﻟﯿﻠﯽ به ﻣﻨﺠﻼﺑﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ کشیده میشه ﮐﻪ...

- وایسا لیلی! صبر کن بهت میگم.

بی‌توجه به صدازدن‌های مهدی ‌به‌سرعت از خونه بیرون اومدم. در رو بستم. با قدم‌های بلند و سریع ازخونه دور شدم. هرچندلحظه یک‌بار بر‌می‌گشتم تا ببینم مهدی دنبالم اومده یا نه. سرم رو برگردوندم که با دیدن کسرا نیشم باز شد. به قدم‌‌هام سرعت دادم که دستم ‌‌به‌شدت از پشت کشیده شد. تا برگشتم، درد سیلی محکمی رو روی صورتم حس کردم. ضربه دست مهدی این‌قدر محکم بود که به دیوار خوردم و کیفم روی زمین افتاد. خم شد و به کیفم چنگ زد و نعره کشید:

- وقتی اسم نحست رو صدا ‌می‌زنم، جون بکن و جواب بده، نه که مثل خر راهت رو بری!

با حرص کیف رو از دستش بیرون کشیدم و داد زدم:

- نحس خودتی و وجودت حیوون! چه خبرته؟

مهدی با حرص یک قدم جلو اومد و غرید:

- دهنت رو گل بگیر تا خودم گل نریختم رو وجودت بی‌صاحاب!

بی‌توجه به نگاه خیره‌ی اهالی محله، با دهن صدای زرتی درآوردم.

- مال این حرفا نیستی! یکی بزنی دوتا ‌می‌خوری.

با عصبانیت خیز برداشت سمتم که ‌به‌سرعت عقب رفتم. داد زدم:

- بابا! بابا! بیا این حیوون رو بردا...

مهدی دستش رو بلند کرد تا دوباره بزنه که در خونه باز شد و بابا با عصبانیت بیرون اومد. تا مهدی بخواد برگرده، چنگی به پشت یقه مهدی زد و به عقب کشیدش. شاکی گفت:

- چند دفعه گفتم تو کاربه کار این دختره‌ی زبون‌‌دراز نداشته باش؟!

مهدی درحالی‌‌که نگاه غضب‌آلودش رو به نگاه پرجرئت من دوخته بود، گفت:

- آخه معلوم نیست هر روز کدوم قبرستونی میره.

- هر قبرستونی که میرم، صددرصد اون قبرستونی که تو دوست‌ دخترای خرابت رو ‌می‌بری، نمیرم.

بابا برگشت سمتم و غرید:

- لیلی! خفه‌شو و برو! مهدی تو هم برو تو ببینم. برو داخل!

- اما بابا...

- گفتم برو داخل.

دور از چشم بابا برای مهدی زبون درآوردم که قرمزی صورتش صدبرابر شد. با خنده شونه‌ای بالا انداختم و برگشتم سمتِ کسرا که با مهربونی نگاهم ‌می‌کرد. چشمک نامحسوسی براش زدم و با سر اشاره کردم که بیاد کوچه پشتی. بی‌صدا لب زد:

- چشم عزیزم!

قدم تند کردم. از کنارش که رد شدم، درحالی‌‌که خودش رو مشغول باز کردن در ماشین کرده بود، آروم گفت:

- زبون‌دراز خودمی تو.

با این حرفش لبخندی روی لبم نشست. سر برگردوندم که چشمکی بهم زد و باز قلب بی‌جنبه‌م رو به بازی گرفت. بی‌طاقت به قدم‌‌هام سرعت دادم.

‌‌‌هم‌زمان که من رسیدم، ماشین کسرا جلوی پام ایستاد. سریع سوار ماشین شدم.

- بدو حرکت کن کسرا.

اما بدون هیچ حرکتی به سمتم برگشته بود و فقط نگاهم ‌می‌کرد. با نگرانی از آینه‌ی بغـ*ـل به انتهای کوچه نگاه کردم و رو به کسرا گفتم:

- حرکت ک...

- لیلی!

این‌قدر با احساس صدام زد که واسه لحظه‌ای غرق چشم‌های مهربونش شدم. آروم لب زدم:

- جانم؟

بی‌هوا خودش رو جلو کشید و من رو تو آغـ*ـوش کشید. بـ*ـوسـه‌ی نرم و آرومی روی شقیقه‌م زد و دم گوشم آروم زمزمه کرد:

- دلم برات تنگ شده بود لیلی!

لبخند عمیقی روی لبم نشست. با هیجانی که تو صدام نشسته بود، جواب دادم:

- همین دیروز هم رو دیدیم؛ ولی با این حال منم دلتنگت بودم.

عقب رفت. نگاه مهربون و پر احساسش رو تو چشم‌‌هام دوخت.

- لیلی! می‌خوام دوباره بیام جلو.

با این حرفش اخم‌‌هام تو هم رفت. کلافه وعصبی گفتم:

- وای کسرا! دوباره...

با لحنی کلافه‌‌تر از من گفت:

- اما لیلی آخه من چی‌کار کنم که خواهر بزرگ‌‌ترت خواستگار نداره؟

از حرفش و لحن عاجزانه‌‌‌ش خنده‌م گرفت. سرم رو به‌سمت پنجره برگردوندم که به شونه‌م زد و با حرص گفت:

- آره، بخند! بخند! تو که جای من نیستی.

برگشتم سمتش. با جدیت گفتم:

- جای تو نیستم؛ اما جای من بدتر از توعه. حرکت کن کسرا! یهو یکی میاد ‌می‌بینتمون.

بی‌هیچ حرفی ماشین رو به حرکت درآورد. ‌می‌دونستم کجا ‌می‌خواد بره. مثل همیشه بام تهران. لبخندی روی لبم نشست. دقیقاً یک سال قبل بود که بام تهران با کسرا آشنا شدم. برای اولین‌بار وقتی دیدمش که بستنی توی دستم اشتباهی از بالای تپه‌ای که نشسته بودم، روی پیراهن کسرا افتاد. اون لحظه اصلاً فکرش رو ‌نمی‌‌کردم که رابـ ـطه‌‌‌مون این‌قدرعمیق بشه که شش‌‌ماه بعدش، یه دل نه، صددل عاشق کسرا بشم. کسرا هم بی‌قرار بود و ‌می‌گفت ‌می‌خواد بیاد خواستگاریم. با اینکه ‌می‌دونستم بابا تا لادن ازدواج نکنه محاله که با ازدواج من موافقت کنه، قبول کردم کسرا بیاد؛ اما همون‌جور که حدس ‌می‌زدم، بابا قبول نکرد و گفت تا لادن که پنج‌سال از من بزرگ‌‌‌تره ازدواج نکنه، لیلی حقِ ازدواج کردن رو نداره. کسرا پا پس نکشید. موند. گفت بازم میاد. اون‌قدر که بابا قبول کنه؛ اما من بابا، مهدی و مامان رو خوب ‌می‌شناختم که اجازه ندم کسرا دوباره بیاد خواستگاری. تا امروز که لادن هنوز نه ازدواج کرده نه خواستگاری داره که دلخوش بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ‌میگه بخت بچه‌م رو بستند. همیشه وقتی این حرف رو ‌می‌زنه دلم ‌می‌خواد بهش بگم یه نفر بخت لادن رو بسته، شما هم دارید بخت من رو با این رسم و افکار قدیمیتون می‌بندید؛ اما حیف که هر حرفی تو خونه‌ی ما باعث به‌پاشدن یه جنگ میشه. نفسم رو با آه بیرون دادم که متوجه شدم کسرا ‌به‌سمتم برگشت؛ اما برنگشتم که دستش روی دستم نشست. آروم صدام زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لیلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه برگردم، جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن ناراحت و مظلومی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دستِ من دلخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. لیلی! معذرت ‌می‌خوام! حق با توعه. اصلاً تا وقتی خودت نگفتی من دیگه حرفی از خواستگاری نمی‌زنم. قول میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره حرفی نزدم که یهو ماشین رو گوشه‌ی خیابون هدایت کرد و نگه داشت. کامل ‌به‌ سمتم برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون‌قدر عجزتو صداش بود که ناخوداگاه برگشتم سمتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه من ‌می‌تونم از تو دلخور باشم آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه غم‌‌آلودم رو به کف ماشین دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من از خانواده‌م ناراحتم که دارن زندگی من رو پای لادن نابود ‌می‌کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لیلی! ببینم تو رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بالا نگرفتم. انگشت اشاره‌ش رو زیر فکم گذاشت و سرم رو بالا آورد. لبخندی به روم زد. من رو تو آ*غـ*ـوشش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه فسقلی! تو که ‌می‌دونی من طاقت ناراحتی تو رو ندارم. چرا این‌جوری ‌می‌کنی با من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت عقب رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌می‌خوام تو رو دیوونه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و با انگشت اشاره آروم زد روی بینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که خودم دیوونه‌ت هستم. نیاز به این کارا نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناز خندیدم که اخم‌هاش رو توهم کشید و با لحن مثلاً جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روسریت رو بکش جلو ببینم. اون رژت رو هم کم کن دختره‌ی خیره‌سر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن حرف و لحن گفتنش ‌قهقهه‌م هوا رفت. کسرا با خنده سری تکون داد و حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، به‌نظرت کجا بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهش کردم که قیافه‌ش جمع شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو خدا نگو بام تهران که کم‌کم وقتی اسم بام یا تهران میاد حالت تهوع می‌گیرم، چه برسه به اینکه بگی بریم بام تهران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حالت عق‌زدن درآورد. با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. هرجا ‌می‌خوای برو. فقط یه‌‌جای خلوت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت نگاهش رو از جاده گرفت و برگشت سمتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خلوت؟ واسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص مشتی به بازوش زدم و جیغ زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه! کسرا! بی‌ادب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید. دستم رو کشید و تو همون حال رانندگی بـ*ـوسـه‌ای به‌ روی دستم زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ که چقدر خوشمزه‌ای تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریز خندیدم و دیوونه‌ای نثارش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونجا چه خبره؟ چرا ماشینا رو نگه ‌می‌دارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو به جایی که اشاره کرده بود، نگاه کردم که هم‌زمان پلیسی که کنارِ جاده بود به کسرا اشاره کرد که ماشین رو نگه داره. کسرا نگه داشت و پلیس به‌‌سمت ماشین اومد. با رسیدن پلیس کسرا شیشه رو پایین کشید. پلیسه که از ستاره‌های روی پیراهنش مشخص بود سروانه، رو به کسرا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایست بازرسی ماشین‌هاست. لطفاً پیاده شید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسرا متعجب نگاهی به من و بعد به سروان انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازرسی ماشین من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه آقا! دنبالِ یه قاچاقی هستیم و…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش رو ادامه نداد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیاده شید لطفاً! چند دقیقه بیشتر زمان نمی‌بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسرا سری تکون داد و رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیاده شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدم. رو به کسرا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من میرم از اون کیوسک یه شارژ بخرم. الان برمی‌گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه برو. فقط بعد بیا پایین پُل. منتظرتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نامحسوس به ماشین گشتی که اون‌طرف خیابون بود، اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن ماشین گشت رنگ از رخم پرید و بدون اینکه جوابِ کسرا رو بدم، به‌‌سمت کیوسک قدم تند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا! یه شارژ دوتومنی لطفاً!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا دخترجان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شارژ رو گرفتم. هم‌زمان که برگشتم، ماشین کسرا حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه افتادم تا برم اون سمتِ خیابون و هم‌زمان سرم رو تو گوشی بردم تا شارژ رو وارد کنم که صدای داد بلندی فضا رو پر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم! مواظب باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع برگشتم. با دیدن ماشین قرمزرنگی که به‌سرعت به‌سمتم می‌اومد، وحشت‌زده سرجام خشکم زد. صدای فریادها رو می‌شنیدم؛ اما از ترس نمی‌تونستم کاری بکنم. ماشین داشت نزدیکم می‌شد که دستم به‌سرعت کشیده شد. چشم‌هام رو از ترس بستم. هم‌زمان با کشیده شدنم پام پیچ خورد و به‌سمت زمین کج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو بی‌تعادل روی زمین افتادیم و من روی شخصی افتادم که نجاتم داده بود. صدای آروم و جدی‌ای توی گوشم پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم؟ خوبید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو باز کردم که برای چندثانیه مات نگاه مشکی و اخم‌های درهمش شدم. آروم و با لحن سرد و جدی لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه متوجه وضعی که توش بودیم شدم. دستم رو تخت سـ*ـینه‌ش زدم و به‌سرعت بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم. ممنون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربازی به‌سمتمون دوید و وحشت‌زده کنارِ من ایستاد. رو به پلیسه که دوباره از ستاره‌های لباسش فهمیدم سرگرده، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیربهادر؟ خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرگردی که تازه فهمیده بودم اسمش امیربهادره، نگاه غضب‌آلودی به سرباز انداخت. از جاش بلند شد و با جدیت و تحکم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه می‌خوای برات شیش‌ماه اضافه خدمت بزنم، یه‌بار دیگه حینِ ماموریت من رو داداش یا امیربهادر صدا بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درحالی‌‌که از کنارم می‌گذشت، چپ‌چپی به سرباز رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو از سرباز گرفتم و برگشتم. این‌بار با احتیاط‌‌تر از قبل از جاده رد شدم و به‌سمت ماشین کسرا رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارِ ماشین ایستادم و برگشتم که هم‌زمان کسرا هم از ماشین پیاده شد. همون سربازی که داداش سرگرد بود. با قدم‌های بلند خودش رو به من رسوند و کارت شارژ رو سمتم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید! افتاده بود زمین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاه کوتاهی به کسرا انداخت. کارت شارژ رو ازش گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی ممنون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه‌ی آخر که داشت برمی‌گشت، نگاهم رو به اسمش که روی لباسش نوشته بود، انداختم. «فرزام‌افرا»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه‌ای بالا انداختم و برگشتم سمتِ کسرا که اخم‌هاش توهم بود. چشمکی زدم و با شیطنت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حسودیت شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کارت شارژ تو دستم اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا تو دستِ اون بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌‌که سمتِ ماشین می‌رفتم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتماً حواسم نبوده از دستم افتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌خواستم بفهمه که نزدیک بود تصادف کنم و الکی نگران بشه. تو ماشین نشستم. کسرا هم سوار شد؛ اما نگاهش رو ازم نگرفت. برگشتم سمتش و شاکی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ چرا این‌جوری نگاه می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی رو لبش نشست. سری تکون داد و بی‌هیچ حرفی ماشین رو به حرکت درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو از بستنی تو دستم گرفتم و سر برگردوندم به‌سمتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم قول داده بودم که حرفی نزنم؛ اما…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر چشم دوختم بهش تا بقیه حرفش رو بزنه. چند لحظه سکوت کرد و در آخر با صدای آروم و گرفته‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته شدم لیلی! از این وضع، از این پنهون‌کاری‌ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بالا گرفت. با دیدن اشک تو چشم‌هاش، ناباورانه لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی روی لبش نشست. دست پیش آورد و بستنی تو دستم رو گرفت و همراه بستنی خودش داخل سطل زباله‌ای که یه‌کم اون طرف‌تر بود انداخت. دستم رو تو دستش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم خسته شدم، منظورم از تو نیست. من هیچ‌وقت از تو خسته نمیشم لیلی! هیچ‌وقت! خسته شدم از اینکه نمی‌تونم راحت عشقم رو به همه نشون بدم. نمی‌تونم دستت رو بگیرم و برای یکه روز هم که شده بدون هیچ استرس و اضطرابی کنار هم قدم بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد. سرش رو پایین انداخت. با بغضی که تو گلوم بود، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم دلم می‌خواد کسرا. دلم تمام چیزایی که گفتی و خیلی چیزای دیگه رو با تو می‌خواد؛ اما…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره‌ی اشکی روی گونه‌م سُر خورد. دستم رو از زیر دستِ کسرا بیرون کشیدم و اشک‌هام رو پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه سکوت بینمون حاکم شد که سرش رو بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار دوباره بیام خواستگاریت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجز چشم‌هام رو بستم و صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام احساس و صدای لرزون جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جان کسرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی که قبول نمی‌کنن کسرا. حتی اگه بابا هم قبول کنه، مهدی قبول نمی‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرص‌آلود نگاهی به اطراف انداخت و زیر لب زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-‌‌ای تو روح مهدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی‌کار کنیم لیلی؟ من دیگه واقعاً طاقت ندارم. من تو رو می‌خوام! به هر قیمتی که شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با لحنی مصمم و جدی لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتی اگه مجبور بشم با تو فرار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هام از فرط تعجب گشاد شد و ناباورانه لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از جاش بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کافیه لی…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شد. به ثانیه نکشید که رنگ نگاهش تغییر کرد و رنگ از رخش پرید. آروم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لیلی! مهدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدم اسم مهدی وحشت‌زده از روی نمیکت بلند شدم که هم‌زمان صدای نعره‌ی مهدی تو فضای پارک پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دادش رعشه به تنم انداخت. چشم‌هام رو بستم و تو دلم خدا رو صدا زدم. دستم از پشت کشیده شد. برگشتنم همانا و خوردن سیلی محکمی از مهدی همانا. اون‌قدر محکم زد که روی نمیکت پرت شدم. صدای فریادش بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا با این مرتیکه چه غلطی می‌کنی لیلی؟ ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتِ کسرا و یقه‌ش را چنگ زد. بدون هیچ تردیدی مشتی حواله‌ی صورت کسرا کرد و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه بابام تويِ کثافت رو رد نکرد، ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت‌زده به مهدی که از عصبانیت صورتش سرخ شده بود، نگاه کردم. آروم لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی بی‌هوا برگشت و پشت دستی تو دهنم زد و نعره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه‌خون بگیر دختره‌ی احمق! امروز جنازه‌تو از اون خونه ی بی‌صاحاب شده نفرستم بیرون مهدی نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تن و بدنی لرزون از روی نیمکت بلند شدم و با گریه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهدی! تو رو خدا صبر کن! تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه شو لیلی! خفه شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوم رو کشید و با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راه بیفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسرا به‌سرعت خودش رو به مهدی رسوند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وایسا! کجا می‌بریش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی با خشمی کنترل نشده برگشت و محکم تخت سـ*ـینه‌ی کسرا زد که دو قدم به عقب پرت شد. با خشم غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلاً گورت رو گم کن تا همین‌جا نکشتمت. نترس! بعداً به حساب تو هم می‌رسم. راه بیفت لیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسرا لجوجانه جلوی مهدی ایستاد و با لحنی حق‌به‌جانب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم کجا می‌بری لیلی رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی چشم‌هایش را با حرص بست. بی‌هوا بازوم رو رها کرد و یقه‌ی کسرا رو چسبید. مشت محکمی به صورتِ کسرا زد و بی‌اینکه اجازه‌ای به کسرا بده تا از جاش بلند بشه، مشت و لگدهای بعدی رو نثار کسرا کرد. جیغ می‌زدم و التماسش می‌کردم ولش کنه؛ اما انگار کر شده بود. بالاخره چندتا مرد تونستن کسرا رو از زیر مشت و لگداش بیرون بکشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌‌که نفس‌نفس می‌زد و از تحرک زیاد عرق روی پیشونیش نشسته بود، برگشت. نگاه به‌خون نشسته‌ش رو به من دوخت وغرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راه بیفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران به کسرا که روی نیمکت بی‌جون افتاده بود، نگاه می‌کردم که با حرص بازوم رو کشید و به جلو هولم داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو تا همین بلا رو سر خودت نیاوردم لیلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ناچار راه افتادم و همراهش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لگد محکمی به در زدم و با حرص داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز کن درو مهدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مشت به جون در افتادم. می‌دونستم مهدی زیاد طاقت نداره و برخلاف دستور بابا که گفته بود به‌هیچ‌وجه در رو باز نکنن، الانه که حمله کنه سمته در.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشت محکمی به در زدم که دستم درد گرفت؛ اما کوتاه نیومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز کنید درو! چی از جونم می‌خواید، ها؟ به من چه که لادن خواستگار نداره! به من چه که شما هنوز تو دوره‌ی قجر موندید و…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در به‌شدت باز شد و محکم تو صورتم خورد. جیغ از ته‌دل و پر دردی کشیدم. دردِ بدی تو بینیم پیچید. از درد جیغ‌های ممتدی می‌کشیدم. مهدی که ترسیده بود، همون جلوی در خشکش زده بود. هجوم خون از بینیم رو حس کردم. مامان وحشت‌زده وارد اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟ مهدی چی‌کار کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوید سمتم. از درد تمام بدنم سست شد. بی‌حال به دیوار تکیه زدم و آروم ناله می‌کردم. دستم از روی بینیم بی‌جون پایین افتاد. نمی‌دونم تو چه حالی بودم که مامان تا صورتم رو دید جیغ بنفشی کشید. برگشت و خیز برد سمت مهدی. داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا از روی زمین برت داره مهدی! چی‌کارش کردی، ها؟ چه بلایی سرش آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمتم اومد. با صدایی که از نگرانی و ترس می‌لرزید، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو مادر! پاشو قربونت برم! پاشو بریم صورتت رو بشور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر بازوم رو گرفت و کمک کرد بلند بشم. از اتاق بیرون اومدیم که لادن درحالی‌‌که نگاه غمگینش رو به من دوخته بود، دستمال‌کاغذی رو سمتم گرفت؛ اما حتی جون نداشتم دست‌هام رو بلند کنم. بینیم به طرز وحشتناکی تیر می‌کشید و خون به‌سرعت ازش میومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت بذار رو بینیش لادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان من رو تو برد تو حموم و خودش آروم آب زد تو صورتم. بغض توی گلوم سنگین‌تر شد. چشم‌هام یک‌لحظه از اشک خالی نمی‌شد. مامان نگاه مهربونی بهم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان خوب میشی. فکر نکنم شکسته باشه. بیا بریم یه‌کم بشین. رنگ از روت پریده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو پس زدم. بدون اینکه نگاهی به مامان بندازم، خم شدم دستمال‌کاغذی رو از روی میز برداشتم. آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میرم تو اتاق خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قدم برداشتم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات قبول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرجام ایستادم، با شک سر برگردوندم سمتِ مامان و آروم لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگاه گرفته‌ای به لادن انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که ازدواج کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن همین یکه جمله انگار که تمام دردهام یک‌باره پر کشید. دستمال از دستم افتاد و با هیجان دست‌هام رو به هم کوبیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان؟ جدی میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دل‌خوش نکن خانوم زرنگ! بابا قبول کرد که ازدواج کنی؛ اما نه با کسرا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ضرب به‌سمت مهدی برگشتم. لبخند تمسخرآمیزی روی لبش بود که حرصم می‌داد و باعث شد نتونم جلوی خودم رو بگیرم و عصبی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری دروغ میگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیش‌خندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دروغ میگم؟ باشه. مامان! تو بهش بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه شک‌آلود و منتظرم رو به مامان انداختم که سرش رو پایین انداخت و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهدی راست میگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن جوابش از کوره در رفتم داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی میگی مامان؟ یعنی چی بابا قبول کرده ازدواج کنم؛ اما با کسی جز کسرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی با همون لحن قبلی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه نه که خیلی عشقِ ازدواجی، واسه همین می‌خواد زود شوهرت بده که یهو هوست رو…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشتم حرفش رو ادامه بده. بی‌هوا برگشتم و سیلی محکمی تو صورتش زدم که صدای هین بلند مامان و لادن بلند شد. با نگاهی غضب‌آلود تو چشم‌های به خون نشسته‌ی مهدی زل زدم. با صدای خش‌دار و حرص‌آلود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این رو زدم که یادت نره حرف زدن درست رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدی با خشم فکم رو میون پنجه‌هاش گرفت و با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بد کردی لیلی! تا چند دقیقه قبل می‌خواستم جلوی بابا رو بگیرم تا تو رو به سردار معتاد نده؛ اما انگار همون سردار هم از سرت زیادیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی دستِ مهدی گذاشتم و به سختی از فکم جداش کردم. با لحنی شبیه به لحن غضب‌آلود خودش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر غلطی می‌خوای بکنی، بکن مهدی! فقط این رو بدون می‌میرم؛ اما زنِ اون مفنگی نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم تخت سـ*ـینه‌ش زدم و فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هرکاری کردم و هرچی هستم، حداقلش این شعور رو داشتم و یه سال تموم جلوی احساسات خودم رو گرفتم و اجازه ندادم کسرا جز همون یه‌بار، بار دیگه‌ای بیاد خواستگاری. حاضر بودم هزارسال دیگه پنهانی و با دنیایی از استرس با کسرا مخفیانه بیرون برم؛ اما برای بارِ دوم غم رو تو چشم‌های لادن نبینم؛ اما شما نذاشتید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شونه‌ی مهدی زدم و با لحن دلخوری گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاشا به غیرتت مهدی! حاشا! تو چشم‌هام زل نزنی و بگی می‌ترسم هوست آبرومون رو ببره. حاشا به این غیرت که دم به ثانیه ازش دم می‌زنی؛ اما من تا حالا توی وجودِ تو ندیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عصبی و شاکی مامان بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه! لیلی! بسه! احترام داداشت رو نگه دار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو چشم‌های خشم‌آلود مهدی زل زدم. نیش‌خندی زدم و زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احترام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنار مهدی رد شدم و رفتم تو اتاقم. تا خودِ شب تو اتاق موندم و در رو از پشت قفل کردم. ساعت هشت بود که بابا اومد خونه. از صدای عصبی و شاکیش و حرف‌هایی که می‌زد، فهمیدم کسرا دوباره رفته دم شرکت. با شنیدن حرف‌های بابا لبخندی روی لبم نشست؛ اما با یادآوری دیشب، اینکه کسرا اومده بود دم در و مهدی با کتک‌کاری و داد و فریاد مجبورش کرد بره، لبخنده تلخی روی لبم نشست. دستم رو زیر کمد بردم و تنها عکس دونفره‌ی خودم و کسرا رو بیرون کشیدم. چهره‌ی کسرا رو که تو عکس دیدم، تازه دلتنگیم رو به یاد آوردم. اشک‌هام بی‌صدا روی گونه‌م سُرخورد. حرف‌هایی که روزِ آخر زد رو به یاد آوردم. می‌دونستم با فهمیدن مهدی و بابا دیگه هیچ راهی نیست جز اینکه به کسرا برسم. سرم رو بالا آوردم و تو آیینه نگاه کردم. آروم لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانای کل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو بالا گرفت و نگاه جدی و غضب‌آلودی به فرزام انداخت. حرفش رو به‌سرعت تصحیح کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ ببخشید! جناب سرگرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرونده‌ی توی دستش رو روی میز انداخت و جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو فرزام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزام با شیطنت تای ابرویش را بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرزام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص برگشت و انگشت تهدیدش رو بالا گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا قسم رحم نمی‌کنم داداشمی وپنج ماه اضافه خدمت می‌زنم واسه‌‌ت و همین یه ماه آخر رو می‌کنم شیش ماه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزام با خنده دستش را به نشانه‌ی تسلیم بالا برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. ببخشید سرگرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بگو. چی‌کار داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت مچیش اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت یازده شبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق رو بست و کنارِ امیربهادر روی مبل تک نفره‌ نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی اینکه فردا حرکتمون به دبی هست. مامان هم…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سنگینی نگاه امیربهادر حرفش رو خورد. بدون اینکه به روی خودش بیاره، آروم از روی مبل بلند شد. احترام نظامی داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بیرون منتظرتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سمت در رفت که با صدای امیربهادر سر جاش میخکوب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار نیست تو هیچ کجا بیای فرزام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌سرعت برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چرا امیر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی نگاهی به فرزام انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون من میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما سرهنگ این اجازه رو داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حوصله و عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داده که داده! فرزام! گفتم حق نداری بیای تا وقتی که سربازیت تموم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سربازیم تا یه ماه دیگه تموم میشه. دانشگاه افسری رو هم که گذروندم. سرهنگ گفته بعد از اتمام دوره سربازیم می‌تونم اینجا شروع به کار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی می‌تونم بیام. این عملیات هم امتحانی میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌تونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت برگشت و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرزام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فرزام که گویی قصد کوتاه آمدن نداشت، مصمم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میام سرگرد! میام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون اینکه به امیربهادر اجازه‌ی زدن حرفی رو بده، از اتاق بیرون رفت. امیربهادر نگاه حرص‌آلودش رو از جای خالی فرزام گرفت و زیر لب احمقی نثارش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت دیواری اتاقش نگاه کرد. به‌سمت لباس‌هاش که پشت در به دیوار آویزون بود، رفت و با لباس‌های فرمش عوض کرد. از ستاد بیرون زد. سوار ماشین شد که فرزام با شیطنت نگاهی بهش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی راستی که همه‌جوره خوش‌تیپی سرگرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع حرفش را تصحیح کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ ببخشید! امیربهادر! یادم رفت که دیگه تو ستاد نیستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره‌ی ماشین رو پایین کشید و در جواب پرحرفی‌های فرزام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرکت کن فرزام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-‌‌ای به چشم سر…‌‌ ای بابا! چه بد عادت کردما. هی میگم سرگرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چپ‌چپی که امیربهادر بهش رفت. صدای قهقهه‌ش تو ماشین پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید را آرام بدون اینکه صدایی ایجاد کند، در قفل چرخاند. در را که باز کرد، کیفش را محکم‌تر به سـ*ـینه‌اش چسباند و از اتاق بیرون رفت. هم‌زمان در اتاقِ مهدی باز شد. به‌سرعت داخل اتاق برگشت. پشت در ایستاد. نفس حبس شده در سـ*ـینه‌اش را به راحتی بیرون داد. چند لحظه صبرکرد که با بسته شدن در اتاق مهدی، به‌سرعت در اتاق را باز کرد و بیرون رفت. به‌سمت پذیرایی دوید و حواسش را جمع کرد تا در آن تاریکی پایش به جایی گیر نکند. گوشی پدرش را که همیشه بر روی میز بود، برداشت. با دیدن ساعت ترسی در جانش افتاد؛ اما با فکر اینکه به کسرا زنگ می‌زند و او حتماً دنبالش می‌آید، ترس را کنار گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرامی از سالن بیرون زد. طبق عادت در را محکم به هم کوبید. با صدای در وحشت‌زده در جایش پرید. نگاهش سریع به‌سمت اتاق مهدی که چراغش روشن شد برگشت. وحشت‌زده زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای دویدنی که از سالن آمد، به یک‌باره به خودش آمد و به‌سرعت به‌سمت در حیاط دوید. در را باز کرد. بدون اینکه در را ببند، به‌سمت خیابان دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن‌قدر به‌سرعت می‌دوید که صدای نفس‌های بلندش تنها صدایی بود که سکوت خوفناک شب را می‌شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت دیوار سنگی پنهان شد. نگاه وحشت زده‌اش را در تاریکی شب گرداند. آب گلویش را به زور و با ترس قورت داد. قلبش از ترس به سرعت خودش را به دیواره‌ی سـ*ـینه‌اش می‌کوبید. بی‌جان با پاهای لرزان همان‌جا کنارِ دیوار نشست و کیفش را در آغـ*ـوش کشید. گوشی را از جیب مانتویش درآورد و به سختی با انگشت‌های لرزان و بی‌جانش شماره‌ی کسرا را گرفت. با شنیدن صدای زنی که خبر از خاموشی گوشی می‌داد، آه از نهادش بلند شد. سرش را آرام به دیوار کوبید. هق‌هق گریه‌اش در فضای ساکت خیابان پیچید. با صدای توقف ماشینی پشت دیوار، گریه‌اش قطع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحشت‌زده از جایش بلند شد و یک قدم عقب رفت. صدای بازوبسته‌شدن در ماشین و در آخر قدم‌های محکمی که به دیوار نزدیک می‌شد، آمد. دستش را محکم روی دهنش گذاشت. سرعت تپش قلبش بالاتر رفت. قدم‌ها هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و صدای زمخت مردی که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم! کسی این جا نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و این‌بار صدای قدم‌هایشان که دور می‌شد، آمد. لیلی آرام چشم‌هایش را بست. نفسش را به راحتی بیرون داد و بی‌رمق روی زمین نشست. صدای باز شدن در ماشین هم‌زمان با صدای زنگ خوردن گوشی‌اش شد. هر سه مرد به‌سرعت به‌سمت دیوار برگشتند و به‌سوی دیوار دویدند. وحشت‌زده جیغ بلندی زد و به‌سرعت گوشی را جواب داد. با صدای بلند و بغض‌آلودی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسرا! تو رو خدا بیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نگران کسرا در گوشی پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟ لیلی؟ چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کشیده شدن گوشی از دستش، جیغ بلندتری زد و برگشت. مرد با خشم چنگی به موهای لیلی زد و غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیلی وحشت‌زده شروع به تقلا و جیغ زدن کرد. یکی دیگر از آن سه مرد با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قاسم! خفه‌ش کن تا ملت نریختن سرمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد بی‌درنگ دستمال حاوی مواد بیهوشی را به بینی لیلی که در حال دست‌وپازدن و جیغ زدن بود، گذاشت. کم‌کم از تقلا افتاد و تن بی‌جانش در آغـ*ـوش مرد افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سریع ببریدش تو ماشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لیلی را در آغـ*ـوش کشید و سوار ماشین کرد و ماشین به‌سرعت به حرکت درآمد. تنها گوشی برجای ماند و صدای نگران و وحشت‌زده‌ی کسرا که نشان می‌داد هنوز پشتِ خط است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شد و برای هزارمین‌بار در این یک ساعت، تماس فرزام را ریجکت کرد. دستی به کت خوش‌دوخت مشکی‌اش کشید. عینک را بر چشمانش زد. با نگاهی دقیق به اطراف نگاه کرد. نگاهش به خالد افتاد که به‌سویش می‌آمد. خالد با لحن سرخوشی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به! امیرجان! گفتم شاید پشیمون شدی و نمیای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به اطراف نگاهی کرد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس داداشت کجاست؟ اون نمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی‌که نگاه جدی‌اش را به دخترانی که پشت سرهم هم و به‌ترتیب وارد کشتی می‌شدند، دوخته بود، جواب داد:‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ن…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای فرزام حرف در دهانش ماسید. به‌سرعت برگشت. خالد که مرد خنده‌رویی بود، قهقهه‌ای سر داد و ضربه‌ای به شانه‌ی فرزام زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدی پسر! من برم ببینم اینا دارن چه غلطی می‌کنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزام که از ضربه‌ی دستِ خالد اخم‌هایش درهم رفته بود، با دور شدن خالد درحالی‌که آرام بازویش را نوازش می‌کرد، آرام زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت بشکنه دستم شکست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بالا گرفت. با دیدن اخم‌های درهم امیربهادر، انگشت اشاره‌اش را تهدیدوار جلوی امیر گرفت و شاکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون‌جور نگاه نکن که حسابی از دستت شکارم! نامرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربهادر بی‌توجه به فرزام به‌سمت کشتی رفت و نامحسوس انگشت اشاره‌اش را پشتِ گوشش کشید و ردیاب را فعال کرد. دستش را به حالت اینکه می‌خواهد سرفه کند، روی لب‌هایش گذاشت. آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جناب سرهنگ! عملیات شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صدای سرهنگ در گوشش پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست علی همراهت سرگرد! ان‌شاءالله که موفق بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون آنکه جواب سرهنگ را بدهد، وارد کشتی شد. پشت سرش فرزام بالا آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، حالا جای ما کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربهادر که از دستِ فرزام و لجاجتش برای آمدن عصبی بود، برگشت و غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرزام! تا اطلاع ثانوی دوروبر من نپلک که می‌زنم داغونت می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از کنارِ فرزام گذاشت. واردِ اتاقک کشتی شد. فرزام هم بی‌توجه به اخطار امیربهادر، پشت سرش رفت که نگاه هر دو به لیلی که روی مبل بیهوش افتاده بود، افتاد. امیربهادر اخم‌هایش را درهم کرد و زیر لب زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز نیومده شروع کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزام که متوجه منظورِ امیر شده بود، متعجب به لیلی که بدجور چهره‌ش برایش آشنا می‌آمد، نگاهی انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیر! این دختره قیافه‌ش خیلی آشناس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی از همون دخترای احمقه که حاضر شد خودش رو بفروشه به شیخای عرب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزام دقیق به چهره‌ی لیلی خیره شد و یک آن چهره‌ی لیلی را به یاد آورد و هیجان‌زده بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه امیر! این دختره همونیه که تو…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه! بچه‌ها! شما اینجایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر سری تکان داد. به‌سمت خالد رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهم از اتاق بیرون رفتند. فرزام ماند با نگاه کنجکاو و شک‌آلودش به لیلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرزام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای هشدارگونه‌ی امیربهادر، نگاهش را از لیلی گرفت و بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدم داداش! اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون رفت. امیربهادر که کنار لنج منتظرِ فرزام بود، چشم غره‌ای به فرزام رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قراره تا آخرش همین‌جور مواظبت باشم فرزام؟ شاکی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیر! چی‌کار کردم مگه؟ در ضمن، تو چرا انقدر نگرانی؟ من بیست‌وچهارسالمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربهادر آروم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. فقط سنت بیست‌وچهاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از کنار فرزام رد شد. فرزام به‌سرعت برگشت و باحرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وایسا امیر! منظورت چی بود؟ امیر! هوی آقا اف...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربهادر به‌سرعت برگشت. جلوی دهانِ فرزام را گرفت وآروم غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افرا و زهرمار فرزام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزام که تازه متوجه‌ی اشتباهش شده بود، دستش را به معنی تسلیم بالا برد. امیر دستش را از جلوی دهانِ فرزام برداشت. با تحکم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افرا نه، وادی. خراب نکن فرزام! هیچ‌کس نباید بفهمه فامیل اصلیمون رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرزام آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خالد داره میاد. باشه، حواسم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لبخندی به روی خالد زد. خالد با آن لهجه‌ی عربی که داشت، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیر داداش! کجا رفتی خب؟ قرار بود بیای کمک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربهادر برگشت و لبخندی مصنوعی به روی خالد زد. دستش را آروم پشتِ کمرِ خالد زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید! بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همراه با خالد به‌سمت اتاقک کوچیکی که تمام دخترانِ را در آن فرستاده بودند، رفتند. خالد نگاهی به اطراف انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا ده دقیقه دیگه حرکته. فقط خدا کنه که مأمورهای از خدا بی‌خبر سر نرسن که کار میلیاردی ما رو خراب کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایی باورت میشه ده-بیست‌تا دختر ببریم اون‌ور آب و دویست میلیارد از شیخ‌های عرب بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه‌ای زد و جلوتر از امیربهادر وارد اتاق شد و نگاه پر نفرت امیربهادر را بر روی خودش ندید. وارد اتاق شد و پخ بلندی به روی دخترکی که در حالِ گریه بود، کرد که دخترک بیچاره جیغی زد و خودش را بیشتر در آغـ*ـوش کشید. خالد با لبخند کریهی به دخترک نگاهی کرد و رو به امیربهادر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کارت رو شروع کن امیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر نگاه نگرانش را از دخترک گرفت و براساس لیستی که خالد به دستش داده بود، تک‌تک دختران را نام برد و در آخر بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تبسم حشمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خالد نگاه هیزش را از دخترک گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم تبسم ماست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را جلو برد و انگشت اشاره‌اش را نوازش‌گونه بر روی گونه‌ی دخترک کشید که تبسم با خشم دستش را پس زد و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت رو به من نز…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پشت دستی محکمی که در دهانش خورد، جیغ پر دردی کشید و صورتش را میان دستانش پنهان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خالد وحشیانه فکِ تبسم را میان پنجه‌هایش گرفت و با لحنی خشم‌آلود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این رو زدم که دیگه دستِ من رو پس نزنی. در ضمن! عادت کن به این دستمالی‌شدن‌ها که قراره…

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر که متوجه لرزش بدن دخترک شده بود، به‌سرعت جلو رفت. بازوی خالد را گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه خالد! داره پس میفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خالد با حرص داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بیفته! به درک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیربهادر چشم‌هایش را بست و جمله‌ای را که خوب می‌دانست خالد را آرام می‌کند، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون‌وقت از دویست میلیاردت صدمیلیون کم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خالد دستش را عقب کشید. حریصانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. راست میگی. نباید به‌خاطر این دخترک بی‌ارزش از پولِ خودم بگذرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرف را زد و به‌سرعت از اتاق بیرون رفت. امیربهادر نفس حبس‌شده در سـ*ـینه‌اش را با صدا و به سختی بیرون داد. دستی به گونه‌اش کشید. با صدای هق‌هق آرامی که شنید، به‌سمت تبسم برگشت و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.