رمان آفرت به قلم سارا رایگان
آفرت دختری از تبار نسل تافته جدا بافته است که در بدترین شرایط توانست خودش را نجات بدهد و برای انتقام سر دوراهی قرار میگیرد،دختری که در حال وهوای اولین مرد زندگیش است ودر این میان مرد دیگری هم وارد زندگیش میشود رمان آفرت داستان چند زن ومرد را میگوید که هرکدام به نحوی به آفرت مربوط میشوند،جدال میان۳ضلع یک مثلث،
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
آفرت دختری از تبار نسل تافته جدا بافته است که در بدترین شرایط توانست خودش را نجات بدهد و
برای انتقام سر دوراهی قرار میگیرد،دختری که در حال وهوای اولین مرد زندگیش است ودر این میان مرد دیگری هم وارد زندگیش میشود
رمان آفرت داستان چند زن ومرد را میگوید که هرکدام به نحوی به آفرت مربوط میشوند،جدال میان۳ضلع یک مثلث،
آفرت: زن در زبان کُردی
به زیبا ترین نحو ممکن معنا شده؛
نه خانم است نه زنیکه نه ضعیفه نه زن
اورا《آفرت》مینامند؛
به معنای افریننده.......
مقدمه:زمانی که ترکم کردی،زمانی که شکست خوردم،تب نکردم،در کنج
اتاقم زجه نزدم،چشمهایم از شدت هق هق ریزو پف کرده نشد،لبهایم ترک
برنداشت،موهای بلندم .....از این یکی گذشتم،بعد از رفتنت دلبرتر وجسور تر شده ام،برق چشمهایم هر مردی را ازپا در میاورد،شخصیتم انتخاب هر مردی برای ازدواج شده است،غرورم با بوی عطرcocoغوغا میکند،شکستی که صدایم را مانند پسران در سن بلوغ بم کردو واز نازکی دخترانه قبل خبری نیست،دختری شده ام که بود ونبود کسی برایم مهم نیست،دلتنگ کسی نمیشوم،از دسترس عالم وادم خارج میشوم،بی رحم میشوم،فخر میفروشم،از مردهای شهرم دل میبرم،انتقام میگیرم از هم جنسهایت،تا زمانی که بعد از سالها مرا دیدی،حس ندامت وحسادت تمام وجودت را فرا بگیرد،تا بفهمی من کم نبودم،بی ارزش نبودم،تنهایک چیز بودم!!!!!!!
یک عاشق ساده.(سارا رایگان).
روبروی پنجره اتاق کارش ایستاده بود به بیرون نگاه میکرد ساعت از۱۲ظهر گذشته بودبود،اواسط اذر ماه بودو دانش اموزانی که از مدرسه خارج میشدند با همهمه و خنده های بلند به دنبال یکدیگر میدویدند دربین ان دانش اموزها نگاهش متوجه دختر دبیرستانی چاقی شدکه با همکلاسیهایش صحبت میکرد چهره اش از فاصله طبقه پنجم به خوبی مشخص نبود اما جثه اش تلنگری بود برای یاد اوری خاطرات گذشته .....
وای مامان امروز خودمو وزن کردم۳کیلو کم کردم باورت میشه، مامان مریمش مثل همیشه که از دست رژیم های مختلف آفرت عصبی میشد گفت عزیزکم تو که چاق نیستی ماشالله قدت بلندواستخوان بندیت درشت چرا اینقدر خودت رو زجر میدی اما آفرت که گول حرفهای مادرش را نمیخورد تنها به وزن ایده ال رسیدن فکر میکرد ان ۳کیلو وزنی که کم کرده بود بیش از اندازه خوشحالش کرده بود طوری که میتوانست کل روز را فارغ از تمام مشکلات اطرافش خوشحال باشد اما تنها چندساعتی نگذشته بود که با پوزخند مسعود روبرو شد که با تمسخر گفت به نظرم ۳کیلو چاق شدی نه لاغر،همین یک جمله کافی بود برای ۲۴ساعت گوشه گیریش دختر حاضر جوابی که هیچکس حریف زبانش نمیشد اما عجیب در برابر مسعود سکوت میکرد مگر قاعده عشق این نیست که معشوق بگویید وعاشق تنها گوش کندو آفرت این قاعده را به خوبی فرا گرفته بود.
باصدای منشی که چندبار صدایش زده بود به حال برگشت و روبه منشی که قد کوتاه وهیکل نسبتا چاقی داشت وهمیشه صورتش را مثل دخترهای بندری ارایش میکرد با جدیتی که همیشه در صدایش بودگفت کاری داشتی؟
جناب مهندس قاسمی تشریف اوردن گفتن برین اتاقشون.
_بهشون اطلاع بده تا۵دفقیقه دیگه میام.
_چشم خانوم مهندس
تا زمانی که از رفتن منشی اطمینان پیدا نکرد سر جایش ایستاد این روزها علاقه خاصی پیدا کرده بود به دیدن افرادی که میروند وپشت سرشان ان دیوار چوبی را روی هم هم میکوبیدندواو میماند وصدای گوش خراش دروتنهایی.
به سمت گوشه اتاقش رفت و روبروی اینه تمام قد ایستاد اتاق۲۰متری که یک طرف ان را پنجره های شفاف قرار گرفته بودوکاغذ دیواری به رنگ صدفی تمام دیوار اتاق را پوشانده بود به جز میز کارش تنها دو مبل راحتی دیگر بود که وسط اتاق قرار داشت واین اینه راهم که سر جهازی با خودش اورده بود دلش برای دفتر کارش در کرمانشاه تنگ شده بود دفتر زیبا وشیکش جایی که مامن ارامشش بود در اینه به خودش نگاه کرد قد بلند با بدنی لاغر که تا عمر داشت حاضر نبود یک گرم به ان اضافه شود درانتها صورتش که سفید وصاف بود وچشمانی به رنگ قهوه ای تیره که بزرگ نبوداما کوچک هم نبود ولبان کوچک وگوشتی وبینی کوچکش به نوعی تمام اجزای صورتش کوچک بودن موهایش را مثل همیشه با روبانی حلق اویز کرده بودوچشمهایش کمی کشیده تر ومرموز تر شده بود خط چشمش راکلفت و زیبا کشیده بود همیشه در طراحی کردن تبحر خاصی داشت تفاوتی نداشت ارایش چهره باشد یا طراحی یک ساختمان همیشه کارش تمیز وبی نقص بود پالتوی قرمزش را برداشت وروی مانتوی مشکی ساده وکوتاهش پوشید وروسری سرمه ای راهم که با کیف وکفشش ست کرده بود مرتب کرد در نگاه اول همیشه تیپ منحصر بفرد وبه دور از جلف بودنش توجه مخاطب را جلب میکرد کمی عطرcocoبه نبض گردنش زد وبعد ازیک نگاه موشکافانه اتاقش راترک کرد وبه سمت اتاق مهندس قاسمی رفت چند بار به ارامی به در زد تا صدای بفرماییدش را شنید بلافاصله در راباز کرد وداخل رفت بادیدنش لبخندی پهنای صورتش را فرا گرفت مهندس قاسمی که با لذت به این گل پرورش یافته دست خودش نگاه میکرد لبخندی زد وگفت :دختر تو این همه جذبه رو از کجا اوردی این به کنار اخه من نمیدونم دلیل این همه طیف رنگ قرمز اونم از نوع روشنش تو انتخاب تو چیه البته که نمیشه منکر شد که عجیب بهت میاد.
آفرت کنار مبل نزدیک به میز مهندس نشست وگفت تنها مردی که ازم تعریف میکنه وچندشم نمیشه شمایی پس بیشتر تعریف کنین وپشت بندش خندید.
_ببین آفرت تو خودت خوب میدونی چقدر برای من عزیزی میدونی دیگه؟
آفرت که به یاد اورد دوران دانشجوییش را زمانی که پول رفت وبرگشت به دانشگاه را هم نداشت زمانی که از دنیا بریده بود واز مردی به اصطلاح برادر از دنیا سیر شده بود همین استاد مهربان و عزیز کرده اش بود که نجاتش داد که ریسک ها به جان خرید وپروژه هایی عظیم ساختمانی رابه این دانشجوی تازه کار رشته معماری سپرد که او حالا میتوانست با شرکتهای مهم در ایران وخارج از ایران کار کند مگر میشد عزیز بودنش را نداند.
_استاد همین که پدرم شدید بی هیچ نسبت خونی کافی نیست؟خودتون میدونید که من وخانواده ام چه سختی های ازطرف برادرم کشیدیم برادری که بی اهمیت بود به همه چیزحتی خانواده اش این روهم خوب میدونید که از هیچ مردی دل خوشی ندارم اِلا شما که حرفتون از همه جداست کافیه اشاره کنید تا جونم رو هم فداتون کنم.
مهندس قاسمی با شنیدن این حرفها از دختر خوانده ای که از فرزندخودش به او نزدیکتر بود سراپا غرق لذت شده بود.
_ من همیشه گفتم دوتا دختر دارم با دوتا پسر اماخدا شاهده که تو از یه دونه دختر خودم و اون دوتا پسر برام عزیزتری تویی که هرچی ارزو برای دخترم داشتم براورده کردی نه دخترخونی خودم که قید درس وزد تو۲۰سالگی و رفت پشت گاز واسه اشپزی کردن وشوهر داری خلاصه بگذریم صدات زدم که بگم این جلسه رو باید هرطورشده به نفع ما تموم کنی،دختر تموش کن که برگردیم کرمانشاه شاید مسخره به نظر بیاد امامن زادگاهم تهران، اما دلم واسه زندگیم وزنم تو کرمانشاه تنگ شده.
_خیال تون راحت من زیر دست کم کسی درس یاد نگرفتم حالا وقت پس دادنش بهتر راه بیوفتیم که زودتر تمومش کنیم.
وارد اتاق جلسه شد کفشهای پاشنه ۳سانتی اش زود تر از بوی عطرش حاظران را از ورودش اگاه کرد.
با نگاهی گذرا متوجه شد که تنها زن حاضر در جلسه است به این تنها بودن ویکه تاز بودن در عرصه کاریش عادت داشت،دورمیز۱۲نفره مشکی رنگ ۳مرد جوان و۸مرد مسن نشسته بودند که هر کدام یکی از سرمایه داران بزرگ بودند وتنها از تعدادی معدودشان اطلاع کم وبیش داشت بقیه را خوب شناخته بود اما این چیزها باعث نمیشد که اعتماد بنفسش را از دست بدهد تنهاچیزی که در ان لحظه به ان فکر میکرد پیروزی در این پروژه و پرداخت اخرین قسط خانه بود؛بعداز بحث های اولیه طرح هارا تک به تک در مقابل حاظران قرار داد وخودش روی صندلی در راس میز نشست وباتسلط کامل تمام پروژه را توضییح داد در حین صحبت کردن متوجه حرفهای در گوشی دو مرد جوان شد که درسمت راستش قرار داشتند که همین باعث شد چند ثانیه ای رشته کلامش متزلزل شود ودر نهایت تمام توضیحات وبرنامه ها را توضییح داد ومنتظر پاسخ شد.
یکی از مردهای مسن که درسمت چپ وبا فاصله۲صندلی در کنارش نشسته بود گفت:بابد به قاسمی تبریک گفت برای داشتن چنین مهندس ماهر وصد البته کار بلد در گروهش.
_این تعریف، تجربه و روش موفق کسب وکارتون وصد البته بزرگی جایگاه تون رو نشون میده اما تا زمانی که موافقت شمارو براشون نبرم نمیشه بهشون تبریک گفت درغیر اینصورت فکر کنم باید بهشون تسلیت بگم.
عظیمی که یکی از برج سازهای بزرگ تهران بود بود باکمی مکث خودکار را برداشت وبرگه های پروژه را امضاء کرد بقیه افراد حاضرهم به تبع از عظیمی برگه ها را امضا کردندودراین بین صدای نفس اسوده افرت در میان صحبت هایشان قابل شنیدن نبود.
_اینم از تایید ما حالا میتونی به مهندس تبریک بگی.
_اگه گفته باشم همکاری باشما برام یه افتخار بزرگ در پرونده کاریم محسوب میشه اغراق نکردم جناب عظیمی.
_صدالبته که اغراق نیست،مگه ما کم کسایی هستیم دختر
وپشت بندش به همراهی تمام افراد حاضر خندیدن.
آفرت بعداز صحبت های اخر وترک تمام افراد اتاق به جز یکی از همان دو مرد جوان که در بین جلسه باهم صحبت میکردن بی توجه به حضورش مشغول جمع کردن طرح ها شد مرد جوانی که اگر اشتباه نکرده باشد پسر سامانی یکی از تجارخارج از کشور بود به سمتش امد ودر چند قدمی اش ایستاد.
_توی مدت فعالیت تجاریم تابحال زنی به مقتدری وجسوری شما ندیدم خوب میتونید خواسته هاتون رو به طرف تحمیل کنید طوری که طرف مقابل حس کنه بامیل خودش میپذیره نه به اجبارشما.
آفرت ابروهایش راتا جایی که میتوانست به نشانه جالب بودن حرف سامانی بالا بردونگاهی موشکافانه به سرتاپایش انداخت،پسری تقریبا۳۰ساله با قد بلند وهیکل ورزشکاری وچهره ای کاملا مردانه با کت و شلوار مارک dior که جذابیتش را به خوبی نشان میداد آفرت از همه چیز کسانی که طرف قراردادش بودن سر درمیاورد بدون اینکه حتی طرف مقابل شک کند، طوری که طرف فکر میکرد اگر خودش را معرفی نکند آفرت او را نمیشناسد،بعد از کمی تعلل به چشمهای سامانی زل زد وگفت:من عقیده دارم که کیفیت کار صنف شغل ما رو چندتا مداد رنگی تعیین نمیکنه باید درکنارش یه زبون و یه چهره چند رنگ هم داشته باشیم درست مثل مداد های متود مون.
_چه تعبیر جالبی!قبلا چند بارهمراه مهندس قاسمی دیده بودمتون اما سعادت هم کلامی با شما رو نداشتم.
آفرت که طعم مرد ونامرد را به وفور چشیده بود میتوانست هر نوع رفتار و واکنشی را از جنس مقابل در یک چشم بهم زدن بفهمد،پوشه ها را روی میز رها کرد ودو قدم به سمتش برداشت وبه عادت همیشه دستی به پالتویی قرمز رنگش کشید وچشم در چشم سامانی شد!
_اخر این تعریف ها که به دادن کارت ویزیت و دعوت به یه قهوه ختم نمیشه درسته؟
جا خوردن مرد روبرویش را به وضوح دید و لذت خاصی تمام وجودش را فرا گرفت از این مردشناسی اش وبلافاصله اتاق را ترک کرد.
قاسمی به به محض ورود آفرت به سمتش امد وپیشانی اش را ب*و*سید وآفرت در ذهنش به فکر پاسخ این سوال بود که چرا این مرد هفت پشت غریبه را به در حد پدرش دوست دارد؟
به نظرم باید بعضی از این غریبه هارا از خودی ها بیشتر دوست داشت،غریبه هایی که بدون هیچ نسبتی میایند ومعجزه ای میشوند برایت،این غریبه هارا بایدب*ا*س*نجاق روی دیوارقلبت اویزان کنی تازمانی که خودی ها ناامیدت کردند صدای این اویز چسبیده به قلبت به گوشت برسد وبگویید نگران نباش من هستم منی که درقلبت نیستم اما تنگ ان نشسته ام بی هیچ ادعایی تنها معجزه ای هستم به اسم غریبه.
تمام نکات جلسه را مو به مو برای استادقاسمی تعریف کرده بود این عادت همیشگی شان بود که خواسته های طرفشان را به خوبی بفهمند برای تداوم روابط تجاریشان.
اخرین قسط خانه را به حساب صاحب ملک واریز کرد ونفسی از سراسودگی کشید،دستانش را رومیز حایل کرد وسرش را به ان تکیه داد وباز هم کمی یاداوری خاطرات گذشته را برای خودش تجویز کردتا اراده اش را برای پروژه بعدی اش که میتوانست به کلی زندگی اش را زیر ورو کند محکم تر کند،تابستانها همیشه برایش مصادف با داشتن استرس وتشویش پیدا کردن خانه بود وترس از اواره شدن درحالی که برای دوستانش شروع تفریحات بود اوبا مادر وخواهرش به پشت شیشه های مغازه املاکی نگاه میکردند ودوستانش به ویترین های رنگا رنگ مغازه ها،اما از ۲۰سالگی که طرح هایش مورد توجه استاد قاسمی قرار گرفت که تنها یک روز در هفته به کرمانشاه میامد واستاد پرواز بود زندگیشان به کلی عوض شد وقتی دستمزدهایش را هرچند که کم بود اما حاصل دست رنج خودش بود را برای خانواده اش هزینه میکرد روز به روز در پیشبرد هدفش مصمم تر میشد همیشه مرتب وشیک بود حتی زمانی که هیچ چیز نداشتند از پول تو جیبی اش میزد برای تهیه لباسش به طوری که دوستانش او را جز طبقه مرفه میدانستند، دختری باهوش و پولدار!خنده دارترین جمله ای بود که آفرت میشنید اما همیشه در ظاهر سازی حرف نداشت هیچکس نمیتوانست متوجه ظاهرسازیش شود واین از عجایب بود حتی برای استاد پدر شده اش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز افرادخانواده اش تنها برادرش راقبول نداشت که تحملش تنها محض نشکستن دل مادری بود که حاضر بود تمام دنیایش رافدای یک لبخندش کند مادری که زیبا بود وآفرت هم سهم کوچکی از آن زیبایی نصیبش شده بود وخواهری که ازدواج کرده بود اما محبتش نسبت به آفرت سر سوزنی کم نشده بود نزدیک به۸سالی میشد که با برادرش هم کلام نشده بود،برادری که تنهابه خوش گذرانی خودش فکر میکرد وهمین خودخواهیش انها را تاته فقر وبدبختی کشیده بود هرچه او بی لطفی کرد در عوضش آفرت جبران کرد برای مادرش خانه وامکانات ،وبرای خواهرش دادن رهن خانه در همان حوالی خانه مادریش که الحق این یکدانه داماد راهم باید جزء ان چند مردواقعی معدود اطرافش به حساب میاورد؛وسرمایه برای مغازه خوار وباررفروشی پدرش؛اما قدمی برای برادرش هرگز برنمیداشت هر گز هرگز هرگز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خوابی هایش و قبول پروژه های متعدد از ایران وخارج از ایران نه تنها خسته اش نکرده بود که قوی ترش هم کرده بود برای رسیدن به هدفش باید قدرتمند میشد وانتقام میگرفت از انها که روزی خودش وخانواده اش را آزار داده بودند همه را تک تک به تک تصفیه کرده بود به روش خودش که عجیب هم این روش سخت بود وبرنده اما تنها انتقام خودش مانده بود وبس اصلا دیگر وقت توجه به خودش بود تنها خودش؛خودی که نه کودکی را کودک بود نه نوجوانی را نوجوان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامش در پایان هر طرح ونقشه ای ان را چند برابر ارزشمند تر میکرد دستانش به سان چوب جادو طرح را چنین ترسیم میکرد که گویی ذهن مخاطبش را موشکافانه بررسی کرده وطرح دلخواهش را کشیده است واین استعدادش در کنار استادی که حامی اش بود معروفیتش را دو چندان کرده بود واین معروفیت خواسته قلبی اش بود اینکه انقدر قدرتمند شود که هیچ وقت صحنه ی نسیه گرفتن های مادرش را ازبقالی نبیند،مادری را که مادری رادر تمام جهات برایش به نمایش گذاشته بود شاید اگر کسی دیدگاه و هدفش رامیفهمید اورا دختری پول پرست ومادی گرا تصور میکرد اما آیا انها هم اشکهایی مادرشان را که از بی پولی برای تهیه جهیزیه دخترش میریخت دیده بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا انها طرد شدن توسط غریبه وآشنا را به خاطر بی پولی دیده بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسخت تر از همه اینها،آیاانها هم مرد مورد علاقه شان به خاطر پول رهایشان کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهمه این خاطرات تلخ کنار امده بود بطوری که خواسته مادرش را که مبنی بر ایجاد دوباره رابطه با فامیل طماع اش بود رد نکرد، اما خودش هیچوقت درجمعشان حضور پیدا نمیکرد به نوعی تمام نزدیکانش را دور انداخته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچوقت عشق شکفته شده در۱۲سالگی اش را نمیتوانست فراموش کند؛مسعودی که پسر عمه اش بود وفارغ از جنس خش دار مادرش اورا میپرستید مسعودش را مردی که ماهرانه دوستش داشت وچه ناشیانه از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست داد بعد از این سالها خوب فهمیده بودکه"عشق راباید بلد بود در عاشقی باید ماهرباشی در عاشق اگر ساده باشی بازنده ای،لیکن برای بلد بودن هم باید دلت را ه*ر*زه کنی تا بفهمی نقطه ضعف دل مردت را!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او اهلش نبود حتی اگر با چشمان خودش میدید که یک هم جنس ماهر عشقش رابه راحتی از اومیگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ۱۸سالگی اش فلش بک زد شبی که طلبکارها در خانه شان به صف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاده بودند ودراین بین برادری که باعثش بود فراری بود وپدری هم که بود چیزی برای گفتن نداشت وتنها التماسهای مادروخواهرش دربین ان مهلکه نمایان بودوقتی مسعودش را رفیق وهم پیاله برادرش رامیان طلبکارها دید نور امید در دلش جوانه زد اما نور همیشه روشن بخش نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل روشنایی آتش که میسوزاند درکمال ناباوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعودش روبه طلبکارها کرد وگفت من نماینده تون هستم خیالتون راحت تا اخرین قرون پولتون رو ازشون میگیرم من مردعملم قول بدم تا تهش هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یعنی به من قول نداده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یعنی من تاتهش باتو نیستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود مانده بود وخانواده درمانده اش که بعداز کمی صحبت تک به تک وارد خانه شدند وخودش ماند ومسعودش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت مرد؟ نه مردن تهی شدن جسم است اما او دران لحظه روحش تهی شد این چه نام دارد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعودی که برای خانواده اش عزیزبود تا انجا که به یاد داشت خانواده اش احترام مسعود را بیشتر از دو خواهر خود مسعود نگه میداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرچشمان مسعود زل زد چشمانش لبریز ازاشک شد اما اجازه ریختن به انها نداد اما مگر میشد مسعود ان اشک داخل چشمها را نبیند!مگرمیشود صدای باران که به شیشه پنجره میخورد را حس نکرد حتی اگر پنجره بسته باشد وتو خیس نشوی.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرت دیگه هیچوقت به من فکر نکن خودت خوب میدونی که تو بودی که این رابطه رو شروع کردی،با رفتارات بهم فهموندی که دوستم داری،من که نه حرفی زدم نه کاری کردم فقط با دلت راه اومدم الان دیگه اوضاع تغییر کرده من تک پسرم ومادرم کلی برام ارزو داره بهم حق بده که نخوام با همچین خانواده ای وصلت کنم اصلا از این نسبت فامیلی هم که بگذریم تواصلا انتخاب خوبی واسه من نیستی زن ایده ال من نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستانش سرتاپای آفرت را همانند نگاه یک سمسار به جنس دسته دوم برانداز کرد وگفت:هرچی هم که اتفاق افتاده بذار پای جنب وجوش وتکون خوردن هورمونهای بدنمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعشقوقه بودنش راچه کثیف برای عاشقش تعریف کرد معنای عشق بالا وپایین شدن هورمون ها بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"درجنگ بین احساس من وعقل تو،هورمون ها بود که بر هردو پیروزشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت با توام چرا لال شدی تو که همیشه خدا یه جوابی داشتی واسه هر سوالی؛حالا چرا چیزی نمیگی.آفرت میخواست بگویید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir《بعضی از حرفها مثل زدن یک پنجه بوکس توی دهان طرفت هست در ظاهر نه خونی هست نه فک جابه جا شده ای فقط دلت است که خون میشود وقلبت جابه جا》
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود به سمت در خروجی حیاط رفت دو قدم رسیده به در آفرت با صدایی لرزان صدایش زد وقدمی به سمتش برداشت وبی محابا به ان تیله های قهوه ای خیره شد وگفت:اگر رفتنی هستی،اگر خودت رو محق میدونی،اگر من برات کمم،اگه انتخابت نیستم حداقل کمی حرمت نگه دار وهمه رو به لجن نکش شاید یه روزی برای تجربه دوباره یه خاطره بامن یا خواسته ی دلت یا حتی یه خواهش برگردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را از روی میز بلند کرد سر درد امانش را بریده بود همیشه با به یاد اوردن مسعودش این سر درد دسر پایان خاطراتش میشد حاضر بود این درد را به جان بخرد اما حداقل در خاطراتش اورا حفظ کند با به یاد اوری هدفش لبخندی شیرین مهمان لبانش شد مثل تلخی شربت سینه که بعد از خوردنش سینه چرکینش ارام میشد،کینه ای بود بیشتر از انچه که در تصور کسی بگنجد این شهامت وطالب در اولویت بودنش میان دیگران باعث شده بود که افراد زیادی دوروبرش باشند وخواهان دوستی با او باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ضربه به در خورد وآفرت تا دهان باز کرد چیزی بگویید در به شدت بازشد وبهبد وارد اتاق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به خالق خانوم الان از بابا شنیدم که این پروژه رو هم بردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اولا سلام دوماً درست تلفظ کن خالق چیه من اسمم آفرت اینو چند باربگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب چه فرقی میکنه مهم معنیش که تفاوتی بینشون نمیبینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل کنار میز آفرت نشست ،لبخند خبیثانه ای زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگم خالق جون تو که خالقی تو که افریننده ای میتونی یه کاری کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست چانه اش را خاراند وسرش را نزدیک تر برد وگفت مثلا هر دختری که من رو دید بدون این که من چیزی بگم خودش منو دعوت کنه روی تختش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خجالت بکش بهبد خیر سرت پسر حاج احمدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای بابا اون که فعلا خیرش به تو که دختر خونده شی بیشتر رسیده تا ما که از خون وگوشتشیم همین دختر خودش که خونه اش دوتا خیابون تا اینجا فاصله داره سالی یکبار نمیره ببینه قبل اومدن پیش تو پیش اقا جون بودم زنگ زد به نازی گفت امشب شام میایم اونجا دختر بیچاره داشت از خوشحالی کفتر میشد بیادبشینه رو بوم ساختمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب استاد حق داره اون کلی ارزو واسه بچه هاش داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرت طوری حرف میزنی که کسی ندونه فکرمیکنه من وبهادر مثل زنهای روسپی شبها دور میله میچرخیم نازی هم که اصلا ولش کن جایز نیست بگم چیکاره میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت که طبق معمول از تمثیل های بهبد خنده اش گرفته بود از پشت میز بلند شد وروی مبل روبروی بهبد نشست وگفت:دیوونه منظورم ازدواج نازی تو سن پایین بود نه تو و اقا بهادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خود من شیمی خوندم چه غلطی کردم حالا بهادر بگی که به بهونه ادامه تحصییل رفت المان قبول دارم اما اخه تو بگوپرستاری اینجا با اون جا چه فرقی میکنه!همه شون یه کاره شلوارتو میکشن پایین و سوزن رو فرو میکنن تو اون لا مصب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت لبخند پهنای صورتش را گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه درد دلت تموم شد پاشو بریم که نازی بیشتر از این منتظر نمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد فرزند دوم استاد قاسمی بود که بر عکس بهادر شباهت چندانی به پدرش نداشت قد نسبتا بلند با هیکل ورزشکاری و پوست سفید وچشمان درشت به رنگ مشکی وبینی عمل کرده اما بهادر قد بلند بود ولاغر و چشمانش همانند رنگ چشمان استاد قاسمی قهوه ای بود ونافذ وبینی که کمی غوز داشت که روی هم رفته ان را جذاب وخشن نشان میداد امادر واقعیت ساکت وارام بود درست برخلاف بهبد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه حاج رضا وبهبد در طبقه دوم پشت در منزل نازی ایستاده بودند وآفرت در بین راه یک دسته گل بزرگ لیلیوم برای نازی خریده بود خوب میدانست که نازی چقدراین گل را دوست دارد،طولی نکشید که در باز شد ونازی با خوشحالی به همه سلام کرد وخودش را درآغوش پدرش انداخت وبعد از روب*و*سی درست وحسابی نوبت به افرت وبهبد رسید وقتی که وارد خانه شدن افرت توانست نازی را بعد از یکماه موشکافانه بررسی کند قد متوسطش با هیکل نسبتا پر وپوست روشنش دران تونیک سورمه ای که طرح برج ساعت انلگستان روی ان نقش بسته بود جذابش کرده بود نازی هم مثل بهبد بینی اش را عمل کرده بود وروی هم رفته دختر بانمک وجذابی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نازی بابا زحمت نکش بیا بشین اومدیم خودتو ببینیم هیواهم که نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازی که از ذوق دیدن پدرش سر از پا نمیشناخت باسینی چای همراه با پولکی وشکلات وارد سالن شد وگفت :هیوا پیش عمو اسماعیل الان میاد خدمتتون وپشت بندش مشغول پذیرایی شد.بهبد یه دونه نان برنجی برداشت و داخل دهنش گذاشت و روبه نازی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای دختر این شیرینی دیار شُوووورت عجیب نرم و دلچسب اصلا نجویده تو دهن اب میشه واسه همین اینقدر چاق شدی دیگه وگرنه دخترهای تهرون همه لاغرن تو با کردها وصلت کردی مثل اوناچهارشونه شدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت چشمکی به نازی زد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اقابهبد من یه دختر کردم به نظرت الان چاقم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو یکی حرف نزن که یه عکس دوران دبیرستان تو دیدم فکر کردم عکس رستم از تو کتاب ادبیاتت در اوروی یادگاری چسبوندی به البومت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رضا که فقط نظاره گر ماجرا بود وگهگاهی هم لبخندی میزد رو به بهبد گفت:پسر اسماعیل خان مرد جدی نبینم حرف زیادی بزنی الی الخصوص که پای پروژه خیلی بزرگی هم این وسط باز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد که هنوز هم مشغول خوردن نان برنجی اش بود گفت حالا زن یا مرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنازی با تعجب گفت واااا بهبد اسماعیل اسم مرد دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد روربه حاج رضا گفت اونو که میدونم منظورم اونی بود که وسط ماجرا پاش باز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رضا که منظور بهبد رو تازه فهمیده بود دستش را بلند کرد که به شانه بهبد بزنداما با دیدن هیوا واسماعیل خان سریع تغییر موضع داد وبلند شد با اسماعیل خان این رفیق قدیمی رو ب*و*سی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیواروی مبل چسبیده به اپن اشپزخانه رو به آفرت گفت چه خبر هم کلاسی کارها خوب پیش میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این آخریش که همین چند ساعت پیش بود خوب تموم شد مابقی اش بستگی به جواب عموتون داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیوا همکلاسی آفرت در کرمانشاه بود وبه لطف پا درمیانی های او بود که الان نازی همسرش بود وبه این خاطرهمیشه خودش را مدیون آفرت میدانست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرت من تمام سعی مو کردم تا همین حالا هم تو اتاق داشتم باهاش صحبت میکردم،اما خوب خودت که میدونی مشکل چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان که یکی از خان های اصیل کرد بود با قامتی بلند وتنومند که کردبودنش را به خوبی نشان میداد صاحب ملکی در زمینهای اطراف تهران بود،با پروژه ای که در نظر خودش واستادش بود میتوانست انرزمینها را چندین برابر ارزشمند وسود اور کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز صرف شام حاج احمد واسماعیل خان به گوشه ای از حال خانه که با یک دست مبل چوبی تزئین شده بود رفتند وبه ارامی مشغول صحبت شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد خیاری را برداشت اولین گاز را که زد خطاب به نازی که حالا کنار هیوا روی ان کاناپه های بزرگ ومشکی رنگ نشسته بودند گفت:نمیتونستی دوسال با اون عروسک خرس هایی بزرگت سر کنی بعد شوهر کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیوا که به اخلاق بهبد اشنایی کامل داشت خندید وگفت دست درد نکنه یعنی من مثل خرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد نگاهی چپ به هیوا انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین که خواهر بیچاره ام مثل پادری گرد وپهن شده نشان از زور بازوی شماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف بهبد هیوا ونازی از خجالت سرشان راپایین انداختند ومشعول تعارف میوه شدند وافرت از فرصت استفاده کرد ویک نیشگون از بازوی بهبد گرفت که صدای اخش بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحضور حاج رضا واسماعیل خان جمع به طور باور نکردنی ساکت ورسمی شده بود اساعیل خان به آفرت نگاه کرد و گفت از دخترهای با جنمی مثل تو خوشم میاد ولی من قبلا هم گفتم که این زمین سهم الارث پسر خدابیامرزم ,حالا هم که اون نیست میرسه به پسرش ارژین که اونم به به خاطر یه سری اختلافاتی که بامن داره اونو قبول نمیکنه وگرنه اون زمین رو بی چون وچرا پیشکش میکردم به حاج رضا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رضا رو به آفرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرت بابا تو مطمنی؟ازپس این کار میتونی بربیای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت بدون لحظه ای تردید رو به جمع گفت:فقط بگین کی باید بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان مرد سرد وگرم چشیده روزگاربود ومیدانست این دختر کلیدگشای مشکلش است ودر دلش خوش به سعادت پدرت برای همچین دختری حواله اش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین____
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بس کن دایان خودت خوب میدونی من کوتاه بیا نیستم اقا مگه زور من این مرد رو قبول ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان گوشه لبش راگزید ودستش رابه صورت تپل وسفیدش زد وگفت ای وای خدا مرگم بده این چه حرفی پسر نمیگی یکی میشنوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارژین با بی قیدی شانه هایش را بالا انداخت وگفت بشنوه ورو به دایان گفت:مگه مهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبلا فاصله اوین راصدا زد،آوین که با سرعت زیادی خودش رابه ارژین رسانده بود ونفس نفس میزد گفت جان دلم داداش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین مثل همیشه که هنگام عصبانیت چهره اش سرخ میشد وطرفش را وحشت زده میکرد به سمت آوین رفت وگفت:مگه نگفتم حق نداری بری پیش اون مردک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوین که حسابی ترسیده بود به طوریکه حضور دایان هم به او دلگرمی نمیداد سرش را پایین انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداش مردک چیه اون پدر بزرگم من دوستش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین که عصبانیتش به اوج رسیده بود به سمت اوین خیز برداشت وشانه اش را گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ز امروز برادری به اسم آرژین نداری برادرتم مرد مثل مادر وپدرت وبلافاصله خانه را ترک کرد.آوین زانوهایش شکست وروی زمین افتاد دایان با عجله خودش رابه اورساند ودر آغوش گرفت و با صدای بلند اب قند خواست با رفتن ارژین دیگر افراد خانواده هم به اوین ملحق شدند همیشه هنگام جرو بحث وعصبانیت آرژین کسی دخالت نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترخاله هایش گردش جمع شدند و هرکدام برای تسکین دردش حرفی میزدند اما آوین وهمه افراد خانواده خوب میدانستند نبود ارژین یعنی نبود کوه یعنی نبود پشت وپناه،بعضی انسانها گمان میکنی که خداوند انهاراازخاک نیافریده بلکه انهارا ازسنگ تراشیده و همانندسنگ تراش به انها شکل داده که انقدر محکم هستند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین طبق عادت همیشگی اش روی تراس مشرف به باغ نشسته بود وسیگار پشت سیگار دود میکرد خسته شده بود از تمام دنیا از این مردک به اصطلاح پدربزرگ که دست از سر زندگی اش برنمیداشت که اخر عاقبت تمام پادرمیانی هایش به دعوا بایکی از عزیزانش ختم میشد بی منطق بود واین را خودش هم قبول داشت اما نمیتوانست گریه های مادرش را فراموش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان بعد از چند روز به کرمانشاه برگشته بود وبا آفرت تماس گرفته بود آفرت مثل همیشه مرتب واراسته سوار پژو سفید رنگش شد وبه سمت محل ملاقات با اسماعیل خان رفت نزدیک رستوران ماشین را پارک کرد و وارد محوطه شد به محض ورود اسماعیل خان را در انتهای رستوران درکنار بهبد پیدا کرد وبه سمتشان رفت وبا احترام ذاتی که برای این مرد قائل بود ابتدا با او وسپس با بهبد دست داد ،روی صندلی مقابل اسماعیل خان نشست، بعد از سفارش غذا اسماعیل خان خطاب به افرت گفت:حاج احمد همه چیز رو برام تعریف کرده ومن هم اونو قبول میکنم ، آفرت مثل همیشه نفس اسوده ای کشید که اسماعیل خان ادامه داد ارژین نوه من ومثل کف دستم میشناسمش اونم مثل تو کارکشته این شغل اما اخلاقش رو نمیتونی تحمل کنی اینو خود بهبد که دوست چندین ساله اش خوب میدونه بنابراین بعد از رفتن من بابهبد حرف بزن اگر دیدی میتونی کنار بیای فردا ساعت۸صبح بامن راه میافتی سمت باغ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهبد داخل ماشین خیابانهای اطراف میدان فردوسی را بی مقصد میگشتند که بهبد گفت:آفرت بیا وکوتاه بیا از این پروژه آرژین ادمی نیست که تو بتونی تحملش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین بهبد من تصمیمم روبااستاد خیلی وقت پیش گرفتم اگه نمیتونی کمکی کنی پس خواهشا ایه یاس نخون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد که از یکدنده گی این دختر کنار دستش که مثل خواهرش بود و غیرت برایش به خرج میداد عصبی شده بود دستی به پیشانی اش کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی میخوای بدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت که از کوتاه امدن بهبد خوشحال شده بود کنارخیابان توقف کرد وگفت:از اولش بگو از این اختلاف از رفتاراش از ازاینکه ازچی خوشش میاد از چی بدش میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد کمی متمایل به سمت افرت روی صندلی چرخید تا بهتر بتواند با افرت صحبت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوستی من وارژین برمیگرده به وقتی که بابا استاد پرواز بود وهفته ای یکروز میومد دانشگاه کرمانشاه وارژین هم یکی از شاگردهاش بود ویه روز اسماعیل خان ومیبینه دم دانشگاه که با ارژین درگیرشدن وباباهم مداخله میکنه وحاج اسماعیل رو سوار ماشین خودش میکنه و داستان دوستی شون باهم از همون روز شروع میشه ارژین هم روز بعد میره درسی رو که با بابا برداشته حذف میکنه وخطاب به بابا میگه هرکس دورو بر اون مردک باشه واسه من بی ارزش میشه تا اینکه بابا من رو وارد ماجرا کرد منم که تو اون دانشگاه بودم وتونستم باب رفاقت رو باهاش باز کنم وای آفرت وقتی دونست من پسر استاد قاسمی ام بی شرف چنان زد بهم که تا دو روز مثل کرم روی زمین لول میخوردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت که خنده اش گرفته بود گفت :خوب یعنی الان قهرین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا بعد از چند روز با وساطت بچه ها باهم اشتی کردیم اونم به شرطی که من اسم پدرمو پیشش نیارم راستشو بخوای ارژین خیلی واسه ام مایه گذاشته تو هر اتفاقی که افتاد ساپورتم کرد نمیشد الکی ازش گذشت چون خاطرش واسه ام عزیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب حالا اختلافش با اسماعیل خان یا به قول ارژین این مردک چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسماعیل خان مخالف ازدواج مادرارژین با پسرش بوده میخواسته برادرزاده خودشو واسه اش بگیره اما وقتی پدر ارژین میگه دختر علی یکی از گله دار های روستای اطراف رو میخواد اسماعیل خان قبول نمیکنه واونو از خونه بیرون میکنه چندماه بعد از ازدواج زانیار پدر ارژین با مادرش که اگه اشتباه نکنم اسمش دیلان بود برمیگردن پیش اسماعیل خان اونموقع با وساطت بزرگهای خانونواده زانیار رو میبخشه وهمون جا تو ویلای اسماعیل خان زندگی میکنه تا این که ارژین به دنیا میاد خودت یه دختر کردی و خوب میدونی پچه که پسر باشه تومنی سه هزار ارزش میبره رو مادرش تو طایفه تون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت با به یاد اوردن برادرش وپسر سالاری خانواده اش با سر حرف بهبد راتایید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بعدش اوضاع یکم اروم میشه اما بی محلی اسماعیل خان هم چنان پایدار میمونه وبعد از ۵سال آوین خواهر ارژین به دنیا میاد سه روز از تولد اوین نمیگذره که زانیار پدر ارژین سر زمین دعواش میشه و همونجا به قتل میرسه بعد ازچهلم اسماعیل خان به دیلان میگه که پسر رو جا بذار و خودت ودختر نحست رو از اینجا ببر اما دیلان کوتاه نمیاد ومیگه حاظر بمیره اما پسرشو بهش نده حاج اسماعیل هم اونو از خونه مینداره بیرون ومیگه خیال خام برت نداره که ادعای ارث ومیراث کنی شما دهاتی ها شاید اینو ندونین که پسری که بعداز پدرش بمیره ارثی بهش تعلق نمیگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت که موضوع بی اندازه برایش جالب شده بود گفت:به اسماعیل خان نمیخوره اینقدر بی رحم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این ظاهر قضیه ست نمیشه قضاوت کرد اسماعیل خان هم پدر بوده وداغ پسر جوونش رو دیده پسری که ته تغاری هم بوده اما زن اسماعیل خان بی خیالشون نمیشه واونا رو به دور ازچشم شوهرش ساپورت میکنه خونه پدری دیلان فاصله کمی با ویلا اسماعیل خان داشته واین کار رو برای شاهنور زن حاج اسماعیل راحت تر میکنه اونا رو روونه خونه پدر دیلان میکنه وهمه جور پشتشون در میاد دیلان هم یه خواهر وبرادر بیشتر نداره ومادروپدرش رو هم رو تو تصادف از دست میده چندسال بعدهم دیلان شب توی خواب سکته میکنه ومیمیره این وسط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیمونه خاله ارژین ودوتا یتیم خواهرش که اونا رو مثل بچه های خودش بزرگ میکنه ودایی شم که وضعش خوب بوده خواهرش پریچهر رو با بچه های دیلان میبره پیش خودش والان همه شون توی یه باِغ نزدیکهای خونه باغ حاج اسماعیل زندگی میکنن ارژین زیاد اونجا نیست بیشتر یا شهر های دیگه میره یا خارج از کشور واسه پروژه هاش ناکس رو دست نداره تو کارش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت که اسم ورسم ارژین محمدی را به وفور شنیده بود گفت خوب حالا از اخلاق خودش بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو میخوای سود میلیاردی ببری من این وسط همش حرف زدم رحم داشته باش شتر بااون دوتا کوهانش به اندازه من تحمل این خشکی زبون رو نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خوب بریم هرچز دلت خواست برات میگیرم بعدشم باید به سوال های من جواب بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد که که فرصت رو برای باج گرفتن غنیمت شمرده بود گفت:تا بستنی نوبهار نخورم یه کلمه هم نمیگم وبه حالت قهر رویش راسمت خیابان برگرداند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت ازشکم پرستی بهبد به خوبی با خبر بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه هر چی تو بخوای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد دو تا بستنی با یه باقلوا خورد وافرت هم فقط با نی داخل اب هویجش بازی میکرد که بهبد ان را ازدستش کشید وخودش یک نفس خورد آفرت با تعجب گفت _بهبد میترکی پسر تازه دهنی هم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لبخند مرموزی زدوگفت تا باشه از این دهنی ها باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت کیفش را برداشت وبه شانه اش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب از اخلاقش بگو من وقت زیادی ندارم فردا ساعت۸بایدبرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهبد دستمالی برداشت ودور دهانش را پکا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بد جور عصبانی،حس میکنی از هیچی خوشش نمیاد،زورگووبی منطق وخیلی باهوش طوری که هر طرحش کلی میارزه ،تنهایی رو به هر چیزی ترجیح میده وبیشتر شبها دیر میخوابه یه جورایی شبیه جغد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت بهبد را مقابل خانه پیاده کرد وخودش هم داخل رفت بعد از سلام واحوال پرسی با پری همسر مهندس به سمت اتاق استادش رفت واخرین حرفهایشان که تنها مخصوص ان دوبود را گفت وخانه را ترک کرد دم در خانه قبل ازسوارشدن روبه بهبد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهبد خیالم راحت باشه که از عکسایی مشترکمون تو فضای مجازی چیزی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیالت راحت من عکس نازی هم نذاشتم اصلا عکس دختر نمیذارم که واسه دوست دخترهام سوءتفاهم نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت با لبخند داخل ماشین نشست که بهبد با اشاره گفت شیشه رو بکش پایین،نزدیک آفرت شد ومچ دستش را که روی فرمان بود را گرفت وبا حالتی که آفرت کم از او دیده بود گفت:آفرت به جون اقا جون یه دنیا واسه ام با ارزشی واسه خاطر همین پابه پای خواسته دلت میام ولی به محض اینکه حس کنم جات امن نیست بی برو برگرد میکشونمت کرمانشاه این پسر ارژین با تموم دخترهای دانشگاه بوده هفت خط روزگار میبره تا ته خط طرف وخودش تنها برمیگرده با وجود دونستن اینا اگه میذارم بری فقط واسه اینه که خیالم راحت از اینکه تا طرف نخواد تا اهلش نباشه ارژین نگاشم نمیکنه وحرمت هیچ دختری رو نمیشکنه واهل بی ابرو کردن نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانه که برگشت خواهرش هنوز هم انجا بود دلتنگ خواه*ر*زاده اش بود وکلی با ب*و*سیدن وقربان صدقه رفتنش رفع دلتنگی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش رادر خواب ب*و*سید وبه چهره ناراحتش خیره شد که با شنیدن دوباره رفتنش مثل همیشه دلگیر و دل نگران شده بود اما به دختر مرد شده اش اطمینان کامل داشت وبلافاصله پیشانی پدرش راهم ب*و*سید وبه اتاقش پناه برد دیگر وقتش رسیده بود که چندساعته باقی مانده خود آفرت شود آفرت واقعی نه آفرت همیشه مقاوم واراسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارایش صورتش راپاک کرد وقضای نمازش را خواند کسی فکر نمیکرد آفرت تا این حد به خدایش نزدیک باشد وآفرت هم هیچوقت دوست نداشت در مقابل دیگران نماز بخواند او بندگی اش با خدایش با دیگران متفاوت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوارک کوتاه سفیدی پوشید وپیراهن مخفی شده مسعود را در کمدش بیرون کشید وپوشید وچقدر خوب شد که ان روز هوا بارانی بود ومسعود مجبور به تعویض لباسش در خانه انها شد وآفرت ان را برداشت بدون اینکه کسی بداند انرا پنهان کرده بود ،پیراهن مشکی با۴خانه های مشکی وقرمز را که چند دکمه اش رابست وبقیه را ازاد گذاشت پیراهن در تنش چند برابر بزرگ بود که یاد اور هیکل درشت وقد بلند مسعودش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت دراز کشید و طبق عادت همیشگی گوشیش را روشن کرد و عکس مسعود را که چندوقت پیش روی پروفایلش دیده بود وذخیره کرده بود ب*و*سید ومشغول درد و دل کردن با اوشد دران عکس هم پیراهن مشکی با ۴خانه قرمز پوشیده بود وآفرت به این فکر میکرد که این رنگ مورد علاقه اش چقدر به او میاید لحظه ای از ازاینکه عکسش را ب*و*سیده بود احساس گ*ن*ا*ه کرد او دیگر متعلق به دختر دیگری بود واین یعنی خ*ی*ا*ن*ت،آفرت بر خلاف ظاهرش دراین مسائل خیلی مقید بود در دوران بودنش با مسعود هم همیشه مراقب خط قرمزهایش بود،یقه ی لباس را نزدیک بینی اش برد وبا تمام وجود عطر تنش را در حس بویاییش ذخیره کردوچهره مسعودش راتجسم کرد با ان چشمان قهوای وپوست سبزه وبینی کشیده ولبهای متناسبش روی هم رفته خوب بود وصدالبته برای افرت جذاب قطره اشک سمج گوشه چشمش را پاک کرد وبعد ازتنطیم ساعتش چشمهایش را ارام بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاصدای الارم گوشی به سرعت از خواب پرید وچند دقیقه ای طول کشیدتا موقعیتش را درک کند بعداز پوشیدن لباسهایی که از قبل اماده کرده بود گوشی ایفونش را خاموش کرد وگوشی قدیمی اش را از داخل کشو میزش بیرون کشید ومموری وسیمکارت گوشی را دران قرار داد ولحظه اخرلباس ۴خانه اش راهم داخل ساک گذاشت بدون ان خوابش نمیبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح ساعت از ۸گذشته بود که همراه با اسماعیل خان راهی شد فقط یک ساک کوچک برداشته بود وهیچ ارایشی به چهره نداشت که با ان ابروهای دست نخورده ومانتو مشکی ساده وکفش کتانی شبیه دخترهای دبیرستانی شده بود خنده دار تر ازان حضور در کنار اسماعیل خان با ان راننده شخصی وماشین گران قیمت بود که هیچ رقمه به ظاهر الانش نمیخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین دخترم اگر ارژین روبهم برگردونی دست رو هرچی بخوای ندیده به نامت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ففط ارژین؟پس خواهرش چی!اون مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان با شنیدن اسم آوین لبخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون پدر سوخته که هر روز خدا پیش خودم البته به دور ازچشم برادرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان چهره جدی اش را دوباره به خودش گرفت و ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزیز حاج احمد عزیزکرده منم هست هر وقت حس کردی که نمیتونی فقط کافی یه اشاره کنی تا شهر نیم ساعت بیشتر راه نیست خودم برت میگردونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسماعیل خان شما من دو نشناختین من اگه اهل کم اوردن وجا زدن بودم که الان اینجا نبودم جدا از موفقیت با ارزش این پروژه ،خوشحالی حاج احمد که برای من مهمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم تو ارژین رو نمیشناسی میسوزونه بد جورم میسوزونه یه کلمه میگه یه شبانه روزت رو حروم میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبایه کلمه فقط یک شبانه روز حرام شود؟او بیشتر از این را چشیده بود مثلا همان جمله اخر مسعودش مگر چند کلمه شده بودکه۶سال تمامش را سوزانده بود بعضی از حرفها تنها چندکلمه اند اما تیترخوبی میشوند برای مخاطب دل شکسته تا جمله ها با ان برای خودشان بسازند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین که تا صبح ۱۰دقیقه هم نخوابیده بود کلافگی از سر و رویش میبارید عادتش بود تا نقشه را تمام نمیکرد دست بردار نبود به پاکت های سیگارش نگاه کرد برای شب گذشته زیاده روی کرده بود هیچکس سراغش نیامده بود واین یعنی دایان از او عصبانی بود که به هیچکس اجازه نزدیک شدن به او را نداده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقش یک سوئیت ۱۰۰متری در گوشه خانه باغ بود که تا ساختمان اصلی ۲دقیقه ای راه بود بی خیال خوردن قهوه اماده شد وبرای خوردن یکی از چایی های تازه دم دایان عزیزش به سمت ورودی ساختمان رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورودش جوسنگینی حاکم شد با یک نگاه زیرچشمی اوین را درکنار آوات پیدا کرد زیر لب طوری که فقط آوات بشنود گفت پامیشی یا بلندت کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوین خوب میدانست اینکه هنوز ارژین به او توجه دارد و رویش غیرت دارد یعنی جای امید هست با این دلخوشی رو به دایان گفت:من یه چایی تازه واسه خان داداشم بریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان رو ترش کرده گفت:لازم نکرده خودم میریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارژین کنارش زانو زد وبه ارامی پیشانی دایان را ب*و*سید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی ناراحت کرده این عزیزکرده دل بی کس من رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان خودش را از آغوش آرژین بیرون کشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه صدبارنگفتم کاری به این دختر نداشته باش تو نمیخوای ببینیش خوب نبین،ولی حق نداری این بچه رو از دیدن پدر بزرگش محروم کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین خواست لب به اعتراض باز کند که دایان پیش دستی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به روح خواهرم دیلان قسم اگه بی خیال رابطه این دخترو اسماعیل خان نشی تا عمر بگیرم ازخدا باهات دهن به دهن نمیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان خوب دانسته بود چه بگویید که این پسر عزیز تر از جانش را خلع سلاح کند مگر جایی که اسم مادرش میامد میتوانست کم نیاورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان روبه آوین گفت:دخترتو هم اینجوری به داداش گوشت تل*خ*ت زل نزن برو وسایل صبحانه رو بیار یه لقمه نون بخوره این که فقط دود سیگارمیخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوین سریع خم شد وگونه برادرش رامحکم ب*و*سید وبی معطلی به سمت اشپزخانه دوید آرژین که متوجه نگاه های خیره دیلا شده بود با اخم وتشر گفت:توچته چرا اینجوری نگاه میکنی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیلا مثل همیشه که ترسی از ارژین به دل داشت سریع از جاش بلند شد وگفت دایان من برم کمک آوین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیلا به محض رسیدن به اتاقش دستش را روی سینه اش گذاشت وچشمهایش رابست وآرژین را تصور کرد که با ان پیراهن استین کوتاه سرمه ای که دکمه هایش بازبود ورکابی سفیدش را به نمایش گذاشته بود چقدر خواستنی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف ماشین بلافاصله پشت سر اسماعیل خان پیاده شد وبه سمت در بزرگی که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه در مقابلش ایستاده بود خیره شد همانطور که اسماعیل خان گفته بود کمتر از نیم ساعت باشهر فاصله بود تقریبا تمامی خانه ها باغ بود وداخل کوچه ها مملو از درخت بود،به خاطر فصل پاییز برگها خیلی زیبا به طیفی از رنگ زردونارنجی در امده بود وسوز نسبتا سردی میوزید راننده به سمت در رفت وبعداز کمی صحبت با پیرمردی که در آستانه در قرار داشت روبه اسماعیل خان گفت اقا رفتن خبر بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین چایی اش را بدون اینکه شیرین کند به تلخی وبه ارامی میخوردکه صدای مش حسین سرایدار باغ راشنید که دایان را صدا میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان روسری سفیدش را مرتب کرد وبه خاطر دردپایش ارام ارام خود را به تراس رساند وهمانجا باصدای بلندگفت:خیر باشه مش حسین چی شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانوم مهمون دارین اسماعیل خان دم در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه امانش رابرید بدون اینکه متوجه ترس اوان و دیلا شود به همان حالت سرفه به سمت در ورودی رفت که آوات روبروش ایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداشم کوتاه بیا هرچی باشه بزرگ این ایل وطایفه ست احترامش واجب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین برای نشکستن دل این پسرخاله نزدیکتر ازبرادر اورا کنار زد وخودرا به در ورودی رساند تمامی اهل خانه در حیاط جمع شده بودند وهمه به یک چیز فکر میکردن،اینکه عصبانیت آرژین اخرش به خیر ختم نمیشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار دایان ایستاو وباصدای بلند گفت:چی میخوای از جون مون فکر کردی چون دایی ابراهیم ودایان واسه ات احترام قائل ان و جواب سلام تو میدن دم به دقیقه میتونی بیای اینجا من که گفتم هر کی میخواد میتونه با تو رفت وامد کنه،اما توحق نداری پاتو بزاری تو این خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین به اینجای حرفش که رسید دستش را که حالا قسمتی از یقه پیراهنش هم روی ان افتاده بود سمت اسماعیل خان گرفت وباصدایی بلندتر از قبل گفت:بامن کاری نداشته باش جایی که من هستم تو نباش کاری نکن این اومدنهای چند وقت یکبارم که محض دلخوشی دایان هست رو هم بی خیال بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان باهمان اقتدار باهمان محبوبیتی که تمام پسران طایفه اش برایش جان میدادن چند قدم به سمت آرژین برداشت وانگشت دستش را گرفت وبه سینه اش کوبید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من واسه دیدن آوین ودایان اومدم نه تو که اینطور جلوی من سینه سپر کردی ،پسر خودت میدونی عزیزکرده ای واسه ام که اگه غیراین بود با یه اشاره سرانگشت این قدوهیکل جلوم به زانو در میاد اما خوب میدونی که خاطرت واسه ام از همه چیز وهمه کس عزیزتر وداری جولان میدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت کنار در ورودی ایستاده بود وهنوز سرش را بلند نکرده بود هرچند با وجود اسماعیل خان با ان هیبت چیزی هم نمیتوانست ببیند در دلش با خودش گفت:عجب استقبال گرمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان و اوات به سمت ارژین رفتند که ارژین با بلندکردن دستش خواستار توقفشان شد وبا صدایی ارامترازقبل گفت:عزیزکرده ات بودم یا شدم چی شدتا دیدی اون دوتا پسرت هیچ وارثی واسه ات نیاوردن گفتی بزار بچسبم به یتییم زانیار، اما گول خوردی نه اون رشوه های یه اصطلاح حق پدری مو میخوام نه یه توله پس میندازم واسه بقاء نسلت اگه روزی دست برقضاء بخواد بچه ای از خون من واسه حفظ اسم ورسمت بیاد مطمئن باش اون بچه حرومزاده ست تا خودت تو هیچ جمع ومجلسی زیر بار این وارث نری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان بازهم شکسته بود بخاطر کاری که به خاطر دیلان انجام داد وبه جز خودش ودایان وابراهیم وخدایش کسی نمیدانست اما حظ میکرد برای این نوه بلند بالا ورشیدش که در هربنا وساختمانی آجری به نام او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان آرژین را عقب کشید ،گردنش راخم کرد وبا دستانش صورتش را قاب گرفت در چشمان خونین این یادگار عزیز کرده اش گفت:آرژین من چی گفتم بهت صبح یادت رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یادم نرفته دایان یادم نرفته که الان تو حیاط خونه وایساده به خاطر تو و دایی من دیگه کاری به کارش ندارم فقط بامن هم کلام نشه وروبه اوین با حالت طعنه گفت:اسماعیل خانت اومده نمیای ب*غ*لش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تراس کنار اوات نشسته بود وبازهم سیگار میکشید معده خالیش بی حالش کرده بود وتلخی چای واتفاقات چند لحظه پیش تمام وجودش راتلخ کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اسماعیل خان را شنید که روبه دایان گفت:واسه ات زحمت اوردم دایان استکان چایی رابه سمت اسماعیل خان ودختری که کنارش ایستاده بود گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این حرفها چیه تا بوده شما واسه ما رحمت بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان که آوین در ب*غ*لش جای گرفته بود ومانند شیء گرانبها ان را در حصار آغوشش حفط میکرد افرت را کنار دست دایان نشاند وگفت:این دختر یتیم وبی کس وکار از شهر اوردمش یه مدت اگه میتونی بذار اینجا کمک کارت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین طوریکه که اسماعیل خان صدایش رابشنود گفت:دست محبت رو سر یتیم مردم میکشه واسه یتیم های پسرش پُتک میشه ومیزنه تو سرشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسماعیل خان نیم نگاهی به آرژین انداخت وبدون هیچ حرفی خطاب به دایان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیذاریش یا ببرمش یه جا دیگه،امانت یه عزیز بود وسفارش کرده یه دوست قدیمی وبا ارزش که میخوام دم دست توباشه تا عمل کنم به قول مردونه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان تا خواست لب باز کند ارژین در حالی که به سمتشان میامد گفت:بزاربمونه حداقل ماهم تو این یتیم نوازی سهمی ببریم و زیرلبش گفت:بلایی سر این یتیم عزیزکرده ات بیارم که تا روزی که زنده ای اسم یتیم نیاری،وخطاب به اسماعیل خان گفت :بمونه اما واسه خدمت به من خوبه دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافرت واسماعیل خان به یکدیگر نگاه کردند وآفرت با تکان دادن سرش تایید کرد واسماعیل خان گفت:پسر من هفته ای یه کنیز غلام میفرستادم دم خونه ات تو نگاشون نمیکردی حالا چی شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین از فکر خبیثی که در سر داشت لبخند تمسخرامیزی زدو گفت:اینو میخوام چون واسه ات عزیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز مطابق خواسته آفرت واسماعیل خان پیش رفته بود وهمانطور که در مسیر امدنشان اسماعیل خان گفته بود با تاکید به مهم بودن تو واسه من آرژین خواستارت میشه وهمین هم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت همراه دایان وارد خانه شد دیوارهای سالن همه یکدست به رنگ نخودی بود که با تابلوفرشهای گران قیمت تزیین شده بود ودرانتهای سالن یک ست مبل چوبی سلطتنتی به رنگ طلایی با پایه هایی از شیر قرار داشت ودرست مقابل در ورودی تلویزیون بزرگی به همراه یک دست مبل هفت نفره قرار داشت وجایی نزدیک به اشپزخانه هم میزناهارخوری۲۴نفره بود،در گوشه گوشه خانه مجسمه هاو چینی های گران قیمت قرار داشت وپله هایی کنار سالن هم نشان از قرار داشتن اتاقها در طبقه بالا بود.پذیرایی وحال توسط ۴پله از هم جدا شده بودند واشپزخانه با ست سفید ومشکی به صورت نیم دایره در گوشه سالن قرار داشت سقف خانه به صورت کلیساهایی روم باستان طراحی شده بود ولوسترها ی بزرگی به صورت اشک ازان اویزان شده بودوچند فرش دست بافت به شکلهای مختلف روی سرامیک های سفیدپهن شده بود آفرت با خودش گفت:کارش عالیه پس این دستمزدهای بالا که میگیره حقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با لیوانی از شربت پرتقال به جمع خانواده اش که گرد این دختر تازه وارد جمع شده بودند پیوست وانرا با خوشرویی در مقابل آفرت گذاشت آفرت زیر لب به آرامی تشکری کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان تسبیح ابی رنگش را درجلیقه لباس محلی اش گذاشت و خطاب به آفرت گفت:خوب دختر جان از خودت بگو،کی هستی چه جوری واسه اسماعیل خان اینقدر عزیزی که حاضر شده حرفهای آرژین رو به جون بخره وتو رو خودش بیاره تو این خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت طبق برنامه هایی قبلی که حرفهایش رابا استاد قاسمی و اسماعیل خان هماهنگ کرده بود زیر نگاه بی تفاوت آرژین به ارامی گفت :اسمم افرت و۲۴ سالمه،پدر ومادرم فوت کردن ودوتا خواهر دارم ویه برادر که هر کدومشون زندگی خودشونو دارن اگه میبینین اینجام از بی کسی نیست من نمیخوام سر بار باشم صاحب کار قبلیم دوست صمیمی اسماعیل خان بودن وایشون منو به اسماعیل خان معرفی کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوات با ان چهره دلنشین ولحن مهربانش رو به آفرت گفت:خوب حالا نوبت به معرفی ما میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رابه سمت بهار ودیلا دراز کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این دوتا خانوم گل که میبینی خواهرهای من هستن ودایان را که کنارش نشسته بود به شدت در اغوش فشرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینم مادر مون البته دایی ابراهیمم با ما زندگی میکنه که دوتا پسر داره اسمشون کاوان وکارو ،ودرحالی که طرف صحبتش با آرژین بود گفت حرف بعضی ها نباشه پسرهای خوب و با شخصیتین وبه چشم غره های آرژین هم در این بین هیچ توجهی نکرد، این خانوم خوشگلم آوین که برادر این پسر اخموست که خاله زاده هامون هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت که تا ان لحظه فقط به حرفهایی آوات گوش میکرد تک به تک قیافه هایشان راهم وارسی میکردآوات قد بلند با پوست سفید وچشمان ریز که اولین چیزی که در صورتش خودنمایی میکرد مهربانی اش بود که گویی عضوی از وجودش بودوبهارهم شباهت زیادی به اوات داشت با این تفاوت که قدش کوتاه تر بود وچشمانش کمی درشت تروهیکل تپل تر ولی دیلا متفاوت از ان دو بود برایش،چهره ای جدی داشت با قد متوسط ولاغر وچشمان درشت ومشکی با پوست سفیدولبهای گوشت الود وبزرگ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما آوین چهره اش جدای از انها خیلی معصوم بود ودراین معصومیت نشانه هایی از شیطنت دیده میشد پوستش گندمی بود با چشمانی بزرگ به رنگ عسلی ودماغ ودهان متناسب،تنها کسی که جرات نداشت به اونگاه کند آرژین بود همان کسی که برایش راهی برای رسیدن به هدفش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهارخوشمزه را که دست پخت دایان بود را در جمع صمیمی انها بدون حضور ارژین خورد وبه درخواست دایان که گفته بود او هم او را دایان صدا بزند از اوتشکر صمیمانه ای کرد اوین در حالی که به همراه بهار بشقابها را داخل آشپزخانه میبرد به افرت گفت:وای چه اسم قشنگی داری معنیش چی میشه دیلا هم که به انها ملحق شده بودمنتظرمعنای این اسم نا اشنا بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به معنی افریننده ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار گفت چه معنای قشنگی درست مثل خودت وآوین به دنبال حرف بهار ماشالله چه قد وبالایی گفت وپشت بندش لبخندی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دیلا چیزی نمیگفت وفقط تماشا میکرد وآفرت نمیدانست چرا از این دختر خوشش نمیاید همیشه بعضی افراد ناخواسته ونا اشنا به طور بدی برایت آزار دهنده هستند واین دیلا برایش اینگونه بود،ادمهایی که بدون اینکه به تو ازاری رسانده باشند دلت در همان نگاه اول سرجنگ با انها را داردوخنده دارتر این است که بهانه ودلیلی برای این حس بد نداری بنابراین خودت دست به کار میشوی وکاری میکنی که خودش بهانه ودلیل دستت بدهدبرای ان حس بد در نگاه اول.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک ساختمان آرژین شد ودم در ایستاد اما از ارژین خبری نبود با اینکه تمام خصوصیات واخلاقش را اززبان بهبد واسماعیل خان واین چند دقیقه پیش دایان شنیده بود بازهم دلهره عجیبی در وجودش بود شاید دانستن اینکه ارژین از حرف کسی حساب نمیبرد حتی دایان که برایش مادری کرده بود این دلهره را به وجود اورده بود به ارامی چند قدم پیش گذاشت دیگر به خوبی میتوانست داخل خانه راببیند سالن۲۴متری با یک دست مبل ال مانند ویک سیستم کامل به رنگ مشکی ودیوارهایی سفید که با ترکهایی مشکی تزئین شده بود وآشپزخانه کوچک گوشه سالن که تنها چیزی که روی کابینتهای سفید ومشکی اش میدید یک قهوه ساز با چای ساز بود وچند ماگ به رنگهای مختلف درگوشه سالن میزنقشه کشی اش با تمام امکانات کامل فضای زیادی از خانه را اشغال کرده بود و ویترینی که انواع م*ش*ر*و*بات الکلی دران قرار داشت ودرکنارش کتابخانه و لوح های تقدیرش بود وجود این دو ویترین در کنارهم تناقض بزرگی به چشم میامد تنها دو درب در دیدش بود پس حدس اینکه یکی اتاق خواب باشد ودیگری سرویس بهداشتی برایش سخت نبود متوجه عکس آرژین شد که تقریبا نصف دیوار سالن را گرفته بود عکسی سیاه وسفید که ارژین سیگارش را در دست گرفته بود وبا بالا تنه برهنه رو به عکاس دود سیگارش را بیرون فرستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بررسی هات تموم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت با شنیدن صدایش هین بلندی کشید ودستش را روی قلبش گذاشت کی آرژین از اتاق خارج شده بود که او ندیده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسمت چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ارامی گفت افرت باید دراین نقش جدیدش ارام بودن را خوب به نمایش میگذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه اسم مسخره ای ،تا حالا نشنیده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ گفته بود مگر میتوانست اسم آفرت حسینی همان رقیب ندیده اش را نشنیده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت سرش را بالا برد وبه چشمان ارژین خیره شد دیگر میتوانست به خوبی اورا ببیند قد بلند وهیکل ورزشکاری با پوست سبزه روشن وچشمان عسلی درست شبیه چشمان آوین ودهان کوچک وبینی متناسب که با اسلش مارک نایک وهمان پیراهن سرمه ای رنگ صبح در مقابلش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسم من هویت من حق ندارین مسخره اش کنین اسم من به معنی افریننده ست یعنی به وجود میارم اون چه رو که میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین به سمتش خیزبرداشت وبا چهره بر افروخته وفاصله چند انگشتی میانشان با چشمانی که رگه هایی قرمزش به خوبی دیده میشد گفت:اگه تو اسمت به معنی افریننده ست وبه قول خودت بوجود میاری بهتر بدونی که اسم من ارژین یعنی آتش یعنی میسوزونم هرچی رو که به وجود بیاری میسوزونم هرکس رو که سوزوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آغازشده بود جدال میان افرینش ونابودی و این وسط چه کسی میسوخت؟شایدهم این سوختن گرما میشد!میشود؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو خدمتکارمنی باید به حرفم گوش بدی اگه دیدی نمیتونی میتونی راهتو بکشی وبری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرود؟مگر برای کم چیزی امده بود!برای هدفش آمده بود،برای جبران پدرانه های استادش امده بود انوقت این پسر از رفتنش میگفت؟خنده داربود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساعت۷صبح باید بیدارباشی واسه ام صبحانه درست کنی،لباسامو با دست میشوری چون وسواس دارم واتو میکنی،خونه رو تمیز میکنی واسه ام وهر وقتم دلم خواست غذابخورم باید غذامو بیاری اینجا واینکه به هیچ عنوان به اون میز،ودستش رایه سمت میز کارش دراز کردوادامه دادوبه اون دست نمیزنی حتی واسه تمیز کردنش،در طول روز که من خونه ام باید تو خونه باشی تا هر کاری خواستم واسه ام انجام بدی شبها هم میتونی بری تو اتاق کنار ساختمون بخوابی البته هر شبی که خواستم باید بمونی،فعلا اینا رو یادت باشه چیزی یادم اومد بهت میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت چیزی نگفت وفقط با سکوت به او نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوآرژین از خیره شدن متنفربود باصدای بلندی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شنیدی یا کری؟دختر دهاتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شرایط تون رو قبول میکنم وهمه رو انجام میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه،سواد چی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا کلاس پنجم بیشتر نخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین پوزخندی زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قد دیلاقی وصورت زشت داشته باشی سواد نداشته باشی وخانواده ام که اصلا ولش کن،ببینم تو اصلا خواستگار داشتی و پشت بندش بازهم از آن پوزخندهای همیشه اماده گوشه لبش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خواستگار نداشتم شما راست میگین من چیزی ندارم که کسی خواستارم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخه تو زن ایده ال چه بدبختی هستی که بخواد خواستارت بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبلا هم شنیده بود ایده ال نبودن را،شنیده بود خواسته نشدنش را،کم بودنش را ،اما چرا دوباره شنیدنش از زبان مرد دیگری به اندازه شنیدنش از زبان مسعودش ناراحتش نکرده بود؟چون او ازکسی که دوستش داشت انتظار داشت اما از این ادم هفت پشت غریبه چه انتظاری میتوانست داشته باشد؟برای او تمامش را رو کرده بود واین حرف تلخ راشنیده بود برای این ادم که کاری نکرده بود.ادم اگر در مورد خودش چیز بدی از غریبه بشنود میشودقضاوت ،اما اگر از آشنا بشنود میشود تومور نمک نشناسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتایید کرده بود نخواستنش را با وجودخواسته شدن از طرف مردهای زیادی که جذبش میشدن با اولین کلامش با حس عطر لباسش اما وقتی اوکه باید میخواست نخواست پس دروغ نگفته بودکه هیچکس او را نمیخواهد چرا که او برایش همه کس بود وقتی دختری میگویید هیچکس مرا نمیخواهد منظورش همان یک نفراست که باید میخواست ونخواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین را دید که با نقشه هایی که در دستش بود به سمت ماشین شاسی بلندش میرفت وهمزمان از مش حسین ان پیرمرد لاغر با چهره استخوانی وبینی عقابی خواست که در را برایش بازکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن آرژین سریع با مادرش تماس گرفته بود وبا تایید مادرش مبنی بر ارام بودن خانه خیالش راحت شده بود وتماسی هم با استاد قاسمی و بهبد گرفته بود ودر جریان تمام اتفاقات قرارشان داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتونیک گشاد مشکی با جوراب شلواری مشکی پوشید وموهای بلندش را چندین بار دور هم پیچ دادو با کش سرش محکم بست وشال قرمزش را هم سرش انداخت ونگاهی به اتاقش انداخت که یک تخت چوبی بود ویک کمد که در کمد اینه بود فقط همین ،دیگر چیزی نبود برای آفرتی که عاشق تجملات بوداین لباسها و این اتاق قابل تصور نبود اما اوصبور بود که اگر صبر نداشت این جایگاه را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه آرژین را مرتب کرده بود به جز اتاق خوابش که خودش را موظف میدانست قبل از ورود به انجا از او کسب اجازه کندامااز ظهر که رفته بود تا الان که ساعت۹شب بود برنگشته بود به سمت عمارت رفت ومیان ان جمع خانوادگی فقط شنونده بود تنها وقتی اصرار کردن که شبها در عمارت بخوابد برای مخالفت کردن دهان باز کرده بود ونپذیرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار دایان نشسته بود واو برایش از خاطرات گذشته میگفت از سختی های خواهر جوانمرگش میگفت که غمش هنوزهم برای ارژینش تازه بود از برادرش گفت که به همراه زن و دوپسرش به همدان رفته اند به خاطر فوت برادر زنش ودراخر از تحمل کردن وصبوری برای ارژینش گفت از اینکه قلبش پاکه از اینکه زبونش تلخ وقلبش شیرین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت متوجه شده بود که وقتی دایان از آرژین صحبت میکند چشمان دیلا برق میزند برای کسی که خودش هم از بچگی عاشقی را شروع کرده بود تشخیص این که دیلا عاشق است یا نه!اصلا برایش سخت نبودوقتی حسی را تجربه میکنی شبیه به چشیدن یک غذا میباشد شاید بقیه ان غذا را کمی متفاوت درست کنند اما اصل این است که همان غذاست حال باکمی تفاوت در شوری وشیرینی وقتی اسم ان غذابیایید تقریبا همه یک مزه مشترک را به یاد میاوردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت به کل کل های آوان وآوات نگاه میکرد که صدای باز شدن در باغ راشنید آوان و دیلا سریع به سمت خروجی دویدند اخه مگر ان لیاقت استقبلام دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آوین واسه داداشش ذوق میکنه دیلا رو کجای دلم بذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوات میدانست قصه این دلداگی خواهرش وبرادرانه های از جنس نفهمی برایش به خرج میداد وآفرت چقدر حسرت داشت یک برادر مثل آوات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نداشتن بعضی چیزها حسرت میشود روی دلت اما این که میبینی دیگری ان را دارد حسرتت میشود عقده وادم عقده ای هرچه تلاش کند نمیتواند ان عقده را فراموش کند"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوان در حالی که نفسش بالا نمیامد از دویدن روبه آفرت بریده بریده گفت:آفرت داداشم میگه غذاشو ببری ساختمون خودش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایان که از امدن آرژین خیالش راحت شده بود جانمازش را جمع کرد و در حالی که چادر سفید با طرح گلهایی بنفشش را درمیاورد روبه آوین گفت:دایه جان چرا نمیاد بالا خوب همینجا غذاشو بخوره تنهایی میچپه تو اون خونه خالی که چی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دایان اگه اون داداش من تو مادرشی خوب میدونی از شلوغی خوشش نمیاد خستگی هم از سر و روش میباره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت در آشپزخانه مشغول چیدن غذاها داخل سینی بزرگ بود که صدای آرژین را شنید که بابت خیال جمعی دایان امده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گذاشتن کاسه ماست کنار ظرف قورمه سبزی و بررسی دوباره بابت کم نبودن هیچ چیز سینی رابه دست گرفت وبه سمت ساختمان راه افتاد که در میانه راه دیلا رادید که به سمتش میامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودم میبرم عزیزم تو نمیخواد زحمت بکشی عادتش دادم شبهایی که تنها غذا میخوره خودم براش غذا ببرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اعتنا به آفرت به سمت ساختمان راه افتاد،دیلا قبل از امدن آرژین موهایش را نبسته بود؟پس حالا چرا بازبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم جنسهایش را خوب میشناخت اینکه تا پای دلبری نباشد هیچ دختری اینگونه بی محابا موهایش را پریشان نمیکرد،دستی به موهای جمع شده خودش که با کش به دار کشیده شده بودند کشید وگفت:شما همونطور جمع بمونین بهتر مگه کسی رو دارین که واسه اش دلبری کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندلحظه بعد ازدیلا وارد خانه شد که باصدای عصبی ارژین درحالی که یک لنگه پایش درهوا بود وجوراب سفیدش را ازآن بیرون میکشید روبرو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه نگفتم تو واسه ام شام بیاری دختر داهاتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرژین جان من خواستم خودم برات بیارم اخه فکر کردم مثل سابق که خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین اجازه نداد حرفش را ادامه دهد با همان حالت عصبی گفت:دیلا من تا حالا ازت خواستم واسه ام شام وناهار بیاری؟وبه آرامی دستی به موهای مشکی وموج دار دیلا کشید وتا انتها برد وان را رها کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه یکی از این موهات تو غذا افتاده باشه من باید شام نخورده بخوابم یعنی تو که اینقدر ادعا میکنی منو میشناسی نمیدونی من وسواس دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیلا تمام محتویات معده اش را در دهانش حس میکرد،اینکه دلبری هایش را نادیده گرفته بود به جهنم!تحقیرش را کجای دلش میگذاشت،اینکه هرانچه داشت رو میکرد اما باز هم کم بود را چه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت حس کرد هر انچه راکه دیلا حس کرده بود هردو رانده شده بودن توسط دو مرد،تفاوت تنها در نوع مرد شان بود مگرنه دل هردویشان نازک بود ودخترانه بعضی حس ها در میان تمام زنها مشترک است نمونه اش همین احساس حقارت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیلا بغض کرده به آرامی گفت:نوش جان ،شب بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مرد روبرویش چه راحت دل میشکست،بی انکه خم به ابرو بیاورد مردی که با شکست دل دختری خم به ابرو نیاورد پس هیچ چیز نمیتواند کمرش را خم کند واین جنس مخالف باوجود این که همیشه قطب دافعه بودند اما همیشه زنها جذبشان میشدند درست شبیه به اهن ربا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسعود:آفرت موهات کوتاه کردی؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت زل زده به انگشتر حلقه دست مسعود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره ،تو گفته بودی خوشت میاد ازشون منم کوتاهش کردم،اخه میدونی اینکه تو چیزی دوست داشته باشی و مدام جلو چشم من باشه زجراور،اینکه علایق تو در وجود من باشه اما باعث نشه منو بخوای زجراور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با توام دختر دهاتی کجایی!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا ماتت برده غذا رو بچین رو میز واسه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا دلشو شکستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارژین چشمهایش را ریزکرده و روبه آفرت گفت:به توچه نکنه باید به تو دختر دهاتی بی سوادم جواب پس بدم وبرای تعویض لباسش به سمت اتاقش رفت ونامرد گفتن زیر لب آفرت را نشنیده گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق عادت همیشگی اش ابتدا قاب عکس پدرش وسپس مادرش را ب*و*سید وانها را روی عسلی کنار تخت گذاشت ودر حین این که لباسش را عوض میکرد به ارامی با خودش حرف میزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر دهاتی به من میگه دلشو شکستی دِ آخه بگو تو چی میدونی که به من میگی نامرد من نامردم که نمیخوام درگیر من بیخود وبی احساس بشه،منی که نمیتونم پابند زندگیش بشم ،منی که نمیتونم دل دایانم رو بشکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِسلشی را که ظهر قبل رفتنش کنار تخت انداخته بود را پوشید وپیراهنش را دراورد وبه همان رکابی سفید بسنده کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت برای اینکه نگاهش به ارژین نیفتد سرش را بلند نمیکرد درست بود که خیلی پایبند به اصول نبود اما در برخورد با جنس مخالف همیشه درست رفتار میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی را کشید ودستهایش را روی پیشخوان اشپزخانه که مثل میز طراحی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود گذاشت و به رفت وامدهای آفرت نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندلقمه بیشتر نخورده بود که قاشق وچنگالش را رها کرد وبه سمت مبل رفت وروی ان دراز کشید وسیگاری روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه چایی هم بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت با خودش فکر میکرد که این پسر حرف هم گوش میدهد؟همیشه اطرافیانش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگفتند سخنانش جادو میکند اما ایا میتوانست ارژین راهم متقاعد کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچایی را روی میز گذاشت وخودش سینی به دست با سر پایین افکنده کمی انطرف مبل ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا نزدیکتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میگم بیا جلوتر،نترس من اشغال خور نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرفهارا افرت که کینه شتری داشت چگونه جبران میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما پوشش تون مناسب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه تحریک میشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خورد آفرت از این بی پرده سخن گفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نخیر،من از بس دیدم چشم ودل سیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اها یادم نبود سفری که به سواحل اسپانیا داشتید مردای زیادی دیدی لب ساحل که چشم ودلت رو سیر کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواین طعنه چه حقیقت اور بودوقتی که افرت دوسال پیش به همراه استاد قاسمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواکیپش برای پروژه ای به به اسپانیا رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نخیر منظورم این نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین کمی از چاییش را خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس دختر نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پسرک حیا را خورده بود وشرم را قی کرده بود،درحالی که صدایش میلرزید گفت:هرچی که بگی نشنیده قبول میکنم چون واسه خواسته ام مجبورم که تحمل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم اما هیچوقت حق نداری نجابت من رو زیر سوال ببری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین نمیدانست چرا در چشمهایی این دخترک معصومیت و ارام بودن را نمیدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکرد درونش گرگی وحشی و جنگجو زندگی میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتولد تیر بود وغیرممکن بود حس یک تیرماهی به او دروغ بگویید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینشان سکوت محض بود ودر این بین آفرت به این فکر میکرد که چایی را بدون قند میخورد،ماست با غذانمیخوردو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به نظرت به دوش احتیاج دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینو خودتون باید بدونید نه من خیلی راحت میتونید با نزدیک کردن بینی تون به بدنتون متوجه بشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارژین بازهم یکی ازان پوزخندهای اماده گوشه لبش شکل گرفت به خاطر فکر پلیدش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توبیا بو کن من حسم بویایم کار نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردن آفرت را به خوبی احساس کرد اما بازهم حرفش را با تحکم بیشتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکرار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت به ارامی جلو رفت و در کنار کاناپه زانو زد ویک نفس عمیق کشید ،بوی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنش با ادکلن تلخش که همراه با بوی لیمو بود بوی نا خوشایندی را به وجود اورده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود،طوری که آفرت برای لحظه ای دچار حالت تهوع شد از ان نزدیکی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهتر یه دوش بگیرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخواستم بگیرم اما پشیمون شدم میرم میخوابم فردا صبح تو هم تمام ملافحه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو میشوری اونم با سفید کننده وپشت بندش بازهم همان پوزخند اماده گوشه لبش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا زد ودر اتاق رابه شدت بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عقده ای بدبخت حیف که کارم گیرت وگرنه نشونت میدادم باکی طرفی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم همان پیراهن۴خانه راپوشید وزیر پتو خزید برایش عجیب بود بارها بوی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتن مسعود راشنیده بود اما به جای اینکه چندشش شود انرا با تمام وجود نفس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیکشید اما امشب با بوی تن مرد دیگری که به هیچ وجه به شدت بوی تن مسعود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبود دچار تهوع شده بود،خوب مسعود عشقش بود مگر ادم عاشق نقصی هم در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعشوق میبیند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق روال همیشه عکس مسعود راب*و*سید وساعتش را برای ۷ تنظیم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیلاروی تخت دو نفره اش نشسته بود وبه تاج تخت تکیه داد بود وسرش را روی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزانوهایش گذاشته بود بارها و بارها بی احترامی های آرژین را به یاد اورد اما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم دل از خواستنش نکند تمام موهایش را با حرص جمع کرده بود ومحکم بسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود طوری که سرش درد گرفته بود میخواست چکار موهایی را که یکروز آرژین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگفت حق نداری کوتاه شون کنی اما حالا با چندش نگاهش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض شنیدن آلارم گوشی از جیش برخواست وچند دقیقه ای در تخت چشم باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سقف نگاه کرد همیشه عادتش بود بعد از خواب برای پریدن خواب از سرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کار را میکرد لباس هایش را تعویض کرد وپیراهن مسعود را در کمد اویزان کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آشپزخانه رفت و چون نمیدانست آرژین صبحانه چه میخورد از هر ان چه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل یخچال بود تکه ای گذاشت وبه ساختمان آرژین برگشت، چایی ساز را هم به برق زد بعد از چیدن وسایل صبحانه به سمت در اتاق رفت وچند ضربه آرام به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر زد اما صدایی نشنید به ناچار به آرامی در اتاق را وارد کرد وداخل شد تمام وسایل اتاق به رنگ قهوه ای بود درکنار قاب عکس جاسیگاری پر از فیلترهای سیگار نشان از دیر خوابیدنش داشت به قاب عکس نگاه کرد تشخیص
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینکه مادر وپدرش باشند اصلا کار سختی نبود رنگ چشمان آرژین و اوین به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرشان رفته بود وآرژین به طرزرباورنکردنی شبیه پدرش بود ومادرش مانند دایان سفید پوست بود با چشمان درشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین با یک شلوارک و بالا تنه ای بدون پوشش در حالی که متکایش را در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآغوش گرفته بود به ارامی خوابیده بود حتی در خواب هم اخمهایش در هم امیخته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود این ادم در خواب هم نمیتوانست معصوم باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندین بار صدایش زد اما بی فایده بود به ناچار فندک طلاییش را برداشت وبه ارامی به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویش زد بعد از چند بار که این حرکت را تکرار کرد آرژین طاق باز روی تخت با چشمان نیمه باز او را نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه داری میخ میکوبی که همش میزنی به بازوم ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که زیر لبش چرت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوپرت میگفت به سمت سرویس بهداشتی رفت،وآفرت در میان حرفهایی زیر لبش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک دهاتی را به خوبی شنید هر حرف درد اوری همان بار اول متوجه شدنش سخت است چندبار که تکرار شودحتی با حرکت لب بدون هیچ اوایی انرا میفهمی چرا که هرلحظه منتطر تکرار دوباره ان از طرف مخاطبت هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک جین ابی با پیراهن سورمه ای وکت ابی انتخاب کرد ویک جفت کفش اسپرت قرمز وسورمه ای را هم با ساعت مچیش ست کرد وبه سمت آفرت که در آشپزخانه منتطرش بود رفت آفرت با خودش فکر کرد که چگونه متوجه ان اویز الله در گردنش نشده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام صبح بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دم اول صبح تو رو ببینه صبحش که هیچ تمام روزش بخیر نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب وقتی تو صبحت رو اینجوری شروع میکنی توقع داری روزت بخیر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرژین کلافه از جایش برخاست وبه سمت آفرت رفت اما آفرت حتی یک قدم هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عقب برنداشت،چانه آفرت را در دستش فشرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین من یتیم بودن وبدبخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودن سرم نمیشه اینقدرم با خدا نیستم که بگم با یه اشکت هفت طبقه آسمون به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزه در میاد برعکس یه حرفت به دلم نشینه هفت ستون بدنتو میلرزونم پس مراقب حرف زدنت باش که بد میبینی حالا هم از جلوی چشمم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگمشو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرت با دستش چانه اش را ماساژ میداد اما هنوز بوی عطرش در مشامش مانده بود بوی تلخ وخنک با رگه هایی از لیمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مسعود بوی ادکلنش متفاوت بود گرم بود با رگه هایی از وانیل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز همه اهالی خانواده در حیاط منتظر ورود دایی وخانواده اش بودند وباز هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل چند روز گذشته آرژین حضور نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی ابراهیم همانطور که فکرکرده بود مهربان بود وساده وزنش اما کمی سرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتار میکرد خوب حق داشت برادر از دست داده بود دیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر بزرگشان کاوان هیکلی تقریبا شبیه به آرژین داشت ولی کارو دیدنش برای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای نفسش را بند اورد موهایی ل*خ*ت وقد بلند وپوست سبزه تیره اش شباهت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیادی با مسعود داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه کسی میداند که ادم با دیدن خودش که نه فقط شبیه به او تا نا کجا آباد کشیده میشود؟تمام حس های گذشته در دلت دوباره زنده میشود وان بیگانه بی هیچ حسی به این نگاه خیره تو با تعجب نگاه میکند خوب راستش نگاه با تعجب با نگاه بی تفاوت یا نفرت امیز بهتر است کاش وقتی دلتنگش میشوی خودش را که نه شبیه اش را ببینی تا شیرینی ان دیدار با ان زهرچشم از بین نرود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریک شده بود وپلیور نازکی روی تونیکش پوشیده بود که اگر بهبد میدید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگفت نمیپوشیدی سنگین تر بودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش نمیخواست مزاحم جمع خانواده گی شان شود ارام وبدون اینکه کسی متوجه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشود از سالن خارج شده وروری تراس خانه نشست به انتظار آرژین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادر ماشالله چه خوشگل شدی تو این لباس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir