آخرین خبرها :
سلام به همه امیدوارم حالتون خوب باشه
امشب پارت های آخر رو با هم به عنوان هدیه میزارم دوس دارم همه نظراتتون باقی بمونه پس لطفاً اسپویل نکنید(یعنی پایان رمان رو لو ندید) تا مجبور نشم پاک کنم.
تموم نظراتتون رو با عشق می خونم، دلیل رایگان بودن رمان هم همین بود درواقع تنها بهای من برای این رمان که جسمی و روحی تموم توانم رو برای نگارشش توی این شش سال گذاشتم نظرات شماست.
خداحافظی کردن از چیزی که دوست داریم همیشه تلخه مهم نیست چه طور به پایانش برسیم...
اما من میگم یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه و برای منی که این رمان رو زندگی کردم پایانش زیبا و ارزشمند بود
حرفم با شما و این رمان رو با این شعر تموم می کنم.
نهنگی دید مرگش را ولی دل را به ساحل زد
من از پایان خود آگاهم اما دوستت دارم...
و در آخر شریک تموم احساساتتونم از همراهی و همدلیتون توی این مدت و حتی آینده پیشاپیش ممنونم❤️🩹
فاطمه عبدالله زاده
-
تاریخ تولد 2.2.1382
-
سال شروع به کار سال 1396
-
تحصیلات کارشناسی
-
زمینه فعالیت نویسندگی...
لیست آثار نویسنده
-
بی محابا ژانر : عاشقانه، مافیایی، معمایی | رایگان
-
آکرولیزیانا ژانر : عاشقانه، طنز، ماجراجویی، علمی تخیلی | رایگان
-
خیانتکار عاشق1 ژانر : عاشقانه، جاسوسی | رایگان
-
خیانتکار عاشق2 ژانر : عاشقانه، جاسوسی | رایگان
-
خیانتکار عاشق3 ژانر : عاشقانه، جنایی | رایگان
لیست شبکه های اجتماعی
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده fa.abd000
-
آیدی تلگرامی نویسنده ثبت نشده است
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
بیوگرافیفاطمه عبدالله زاده
خیانتکار عاشق جلد سوم
پس از فروپاشی خانوادهام و رها کردن پدرم در تیمارستان، وارد سازمانی مخفی شدم و به جاسوسی بیرحم تبدیل گشتم. سالها بعد، در اوج ماموریتی خطرناک، عاشق مردی شدم که وظیفه نابودیاش بر دوشم بود. با به پایان رساندن این ماموریت، در نهایت به خیانتکار عاشق مبدل شدم؛ کسی که قلبش اسیر عشق بود و دستانش آلوده به خیانت. طی اتفاقاتی مرموز و مبهم که ردپای داروها در آنها هویداست، بار دیگر با او روبرو شدم. اما پیش از آنکه بتوانم طعم خوشبختی زودهنگام را بچشم، طوفانی از گذشته به سویم آمد و مرا هزاران قدم به عقب پرتاب کرد... درست به همان تیمارستانی که تمام عمرم از آن فرار میکردم! حالا آنها میگویند تمام این وقایع، تنها یک رویاست؛ توهمی که در ذهن خیالپرداز من ریشه دوانده است. داستانی که یک قاتل ساخته تا با آن از واقعیت فرار کند و باورش شود بیرون از این زندان، خانهای و خانوادهای منتظرش هستند. به تکههای آینهای که درهم شکستهام مینگرم و دختری را میبینم که غرق در خون، به من میخندد. لحظهای بعد، پدرم را میبینم که لبخندی غریب بر لبانش دارد، لبخندی که میدانم با او ناآشناست. متقابلاً لبخند میزنم؛ شاید بالاخره بابا به من افتخار میکند، به منی که حالا مثل خودش یک دیوانه تنها شدهام... شاید هم آنها راست میگویند و من تنها نویسنده محکوم به مرگ این رمان عاشقانه تاریک هستم، نه شخصیت اصلی آن.
خیانتکار عاشق 3 (بخش آنلاین)
وقتی خونواده ام از هم پاشید پدرم رو توی تیمارستان رها کردم و وارد سازمان مخفی ای شدم که به عنوان یه جاسوس خطرناک تعلیمم داد؛ چند سال بعد عاشق مردی شدم که مأمور ویران کردنش بودم و در نهایت با انجام مأموریتم تبدیل به خیانتکار عاشق شدم؛ چند سال بعد طی اتفاقاتی که بخاطر تاثیر داروها یادم نمیاد دوباره به هم رسیدیم اما هنوز خوشبختی زودگذرم رو زندگی نکرده بودم که طوفانی از گذشته به سراغم اومد و هزاران قدم پرتم کرد عقب... برگشتم به تیمارستانی که تموم عمرم ازش فرار می کردم!... اونا میگن همهٔ اینا رویاست، توهمی که ساختهٔ ذهن خیال پردازمه... داستانی که یه قاتل ساخته تا باهاش از واقعیت فرار کنه و باورش بشه بیرون از این زندان، خونه و خونواده ای داره که منتظرشن... به تکه های آینه ای که شکستم نگاه می کنم و دختری رو می بینم که غرق توی خون داره بهم می خنده. لحظه ای بعد پدرم رو می بینم که بهم لبخند میزنه در حالی که می دونم لب هاش با این حرکت غریبه ان؛ متقابلاً لبخند می زنم، بابا بلاخره داره بهم افتخار می کنه، به منی که مثل خودش یه دیوونهٔ تنها شدم... شایدم اونا راست می گن و من فقط نویسندهٔ محکوم به مرگ خیانتکار عاشقم نه خودش...
آکرولیزیانا - آفلاین
آکرولیزیانا گرهٔ محکم و عجیبیه که هفت تا زندگی مختلف رو به هم پیوند میزنه. زندگی پروای دیوونه و سرخوش رو که تموم زندگیش توی فسیلها و آرزوهای بزرگ و کارهای بیمحاباش در کنار خونوادهٔ پرجمعیتش خلاصه شده؛ زندگی مهرانا دختر ترسوی محافظه کاری که همیشه فرار رو برقرار ترجیح میده و دنبال راه فراری برای مشکلاتش از جنس شوهره؛ زندگی تاریک لاوینی که دنیاش رو توی آینهای میبینه که فقط چهرهٔ پر از نقاب خودش رو منعکس میکنه و توی اعماق قلبش فارغ از دوست داشتن بقیهست؛ زندگی پر از کینه و نفرت جاوید پسر زخمخوردهای از پایین شهر رو که دنبال پر کردن حفرههای خالی توی قلبشه؛ نیوان یه پسر متقلب و شیاد و در عین حال الکی خوش و بیهدفه که هیچ دستآویزی برای چسبیدن به زندگی نداره و عمرش رو صرف کارهای بیهوده میکنه و دایمون یه کرم کتاب خالی از انرژیِ که توی جمع و دور از کتابهاش لال و فلج میشه اما نفر هفتم کیه؟ یه پسر گمشده توی زمان که مدتهاست راهش به دنیای واقعی رو گم کرده و توی مختصات بی حد و مرزی از ناهنجاری آکرولیزیانا گیر افتاده. همهٔ این شخصیتها و احساسات مبهم و بیتعادل به واسطهٔ آکرولیزیانا دور هم جمع میشن و به دنیای ناشناختهای که توی زمانی بینهایت قرار داره فرستاده میشن. اما در واقع این سفر تفریحی به ظاهر طنز و پر از هیجان که تو ذهن پروا سوژهٔ سرخوشی و دیوونهبازیِ برای این هفت نفر یه جنگه! توی دنیایی از چیزهای ماوراءطبیعی با نمادهایی کهنه از زمانهای دور و انسانهای نخستین که بهای پیروزی در برابرشون چیزی جز تلاش برای زنده موندن با احساسات و قلبشون نیست! کلید خروج از آکرولیزیانا، در پس آزمونهای مختلفی پنهون شده که هر کدومشون دنیایی از هیجان و ماجراهای جالب رو در پی دارن...
بی محابا
نور خوشید فقط یه نقابه رو سیاهی آسمون... دنیا جای ترسناکیه که بستر پرورش روحهای تاریکه! بیمحابا داستان کسانیه که از عاقبت فرو رفتن در تاریکی نمیترسن و ترجیح میدن زندگیشون و بر پایهٔ ویرانی بسازن. گاهی زیباترین سینه تاریکترین قلب و در برمیگیره و زیباترین قلب اسیر تاریکترین سیاهی میشه. رها دکتر سرخوش و بیپرواییه که بر حسب اتفاق زندگی یه آدم خطرناک و نجات میده و برای زنده نگه داشتن احساسش، دنیا رو توی خطر وجود یه مرد بد میاندازه و تاوان این خطا رو با ویران شدن زندگی خودش و خیلیای دیگه پس میده... از زندگی سادهٔ خودش دست میکشه و وارد بازی خطرناکی میشه که نمیتونه پایانش و با روشنایی تضمین کنه...
آکرولیزیانا (بخش آنلاین)
آکرولیزیانا گرهٔ محکم و عجیبیِ که هفت تا زندگی مختلف رو به هم پیوند میزنه. زندگی پروای دیوونه و سرخوش رو که تموم زندگیش توی فسیلها و آرزوهای بزرگ و کارهای بیمحاباش در کنار خونوادهٔ پرجمعیتش خلاصه شده؛ زندگی مهرانا دختر ترسوی محافظه کاری که همیشه فرار رو برقرار ترجیح میده و دنبال راه فراری برای مشکلاتش از جنس شوهره؛ زندگی تاریک لاوینی که دنیاش رو توی آینهای میبینه که فقط چهرهٔ پر از نقاب خودش رو منعکس میکنه و توی اعماق قلبش فارغ از دوست داشتن بقیهست؛ زندگی پر از کینه و نفرت جاوید پسر زخمخوردهای از پایین شهر رو که دنبال پر کردن حفرههای خالی توی قلبشه؛ نیوان یه پسر متقلب و شیاد و در عین حال الکی خوش و بیهدفه که هیچ دستآویزی برای چسبیدن به زندگی نداره و عمرش رو صرف کارهای بیهوده میکنه و دایمون یه کرم کتاب خالی از انرژیِ که توی جمع و دور از کتابهاش لال و فلج میشه اما نفر هفتم کیه؟ یه پسر گمشده توی زمان که مدتهاست راهش به دنیای واقعی رو گم کرده و توی مختصات بی حد و مرزی از ناهنجاری آکرولیزیانا گیر افتاده. همهٔ این شخصیتها و احساسات مبهم و بیتعادل به واسطهٔ آکرولیزیانا دور
بی محابا (بخش آنلاین)
نور خوشید فقط یه نقابه رو سیاهی آسمون... دنیا جای ترسناکیه که بستر پرورش روحهای تاریکه! بیمحابا داستان کسانیه که از عاقبت فرو رفتن در تاریکی نمیترسن و ترجیح میدن زندگیشون و بر پایهٔ ویرانی بسازن. گاهی زیباترین سینه تاریکترین قلب و در برمیگیره و زیباترین قلب اسیر تاریکترین سیاهی میشه. رها دکتر سرخوش و بیپرواییه که بر حسب اتفاق زندگی یه آدم خطرناک و نجات میده و برای زنده نگه داشتن احساسش، دنیا رو توی خطر وجود یه مرد بد میاندازه و تاوان این خطا رو با ویران شدن زندگی خودش و خیلیای دیگه پس میده... از زندگی سادهٔ خودش دست میکشه و وارد بازی خطرناکی میشه که نمیتونه پایانش و با روشنایی تضمین کنه...
خیانتکار عاشق 2 (جلد دوم )
من یه دختر مردم در قلب معشوقم اما باید نفس بکشم. من یه جاسوس شکست خوردم، اما همچنان به ویرانگری ادامه میدم، انقدر میکشم تا یه روزی کشته بشم!... من یه دختر بدم که همهٔ کسایی دوس داشتم رو از خودم روندم و در انزوای تاریکی در حال جون دادنم. تانیا داناوان مرد، به همراه مردی که عاشقش بودم و من دوباره غرق در تنهاییای شدم که نمیتونستم خودم رو توش پیدا کنم، هر چهقدر بیشتر به دنبال رهایی دست و پا میزدم بیشتر در باتلاق تاریکی فرو میرفتم غرق در ماموریتهای طولانی احساساتم رو جا میگذاشتم و قلب شکستم رو حمل میکردم. من تبدیل به دختری شدم که خنده هاش درد میکردن، رفتارهاش خار داشتن و خودش رو از دنیا و آدم ها سوا کرده بود. چهار سال بدون قلبی که توی آب یخزده فهمارنزونت جا گذاشتم زندگی کردم. قلبم رو به روی آدمها قفل کردم و دنیام رو هالهای از وحشت گرفت، انگار دل به هر کی و هر چی که میبستم طوفان میگرفت و ازم جداش میکرد. برای همین تصمیم گرفتم ناامیدشون کنم قبل از اینکه ناامیدم کنن.. حالا در گیر و دار ماموریت های خطرناک باید با گذشته و مردی روبرو بشم که احساس بینمون رو به قیمت اطلاعات نظامی فروختم و با خودکشی دروغینم در هم شکستم...
خیانتکار عاشق
من یه زنم، اما مجبورم مردونه بجنگم... من یه دخترم، اما مجبورم پدرم رو توی تیمارستان رها کنم... من یه معشوقم، اما مجبورم دل بشکنم... من یه پرستارم، اما مجبورم آدم بکشم... من یه عاشقم، اما مجبورم خیانت بکنم... و در آخر من یه جاسوسم و مجبورم بخاطر دل بستن به دشمنم جوتنم و بدم...! باید سنگدل باشم، نسبت به هر کسی که دوسم داره، چون من یه پلیس دزدم! دزد قلب ها و احساسات، زندگی ها و اطلاعات! دوئل شیطان و فرشته ی درون، فاصله ی بین عشق و خیانت! باید به مردی که توی قلبمه خیانت کنم. برای همینه که اسم من خیانتکار عاشقه!