این مرد امشب میمیرد به قلم زینب ایلخانی
يلدا دخترى سركش
كه با عمه اش زندگى ميكند ،
طى حادثه اى باز داشت ميشود
و اتهام سنگينى در پرونده اش رقم ميخورد
ناجى او به طور معجزه آسايى
وارد زندگى اش ميشود و پرده از وقايع اصلى گذشته اين دختر برداشته ميشود،
معين نامدار ! مردى از جنس خشم و تعصب ، با روح و زندگى اش در مى آميزد
و روايتى نو رقم ميخورد...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۱۴ دقیقه
نميفهمممم
نيشخند معنا دارى ميزند و صفحه مانيتورش را سمت من ميچرخاند ، فيلمى كه نمايش داده ميشود صحنه به صحنه خارج شدن من با آن ماشين لعنتى است از سكوتم استفاده ميكند
_ هنوزم نفهميدى اين دختر توى فيلم دوربين هاى امنيتى كيه ؟ خوب بزار بيشتر كمكت كنم
و بعد از داخل يك كيسه پلاستيكى كيف و مداركم را در مي آورد و جلويم مى اندازد ، چه چيزى براى گفتن دارم؟
_ اگه كافى نيست نگهبانم هست كه شهادت بده؟ البته چند تا از دوستاتم هستن كه حرفها جالبى دارن ، الانم جرم خودتو سنگين تر نكن اسم و آدرس همكاراتو بده و بگو دلار ها كجاست؟
_ دلار ؟!! آقا من به همكاراتونم گفتم نميدونم راجب چى حرف ميزنين
_ دختر به من ميخوره احمق باشم ؟! ماشينو كه ل*خ*ت كردين و ازش ١ لاشه كه فقط به درد اسقاطى ميخوره باقى نزاشتين اون همه دلار رو كجا بردى؟
_ به خدا فقط ١ شوخى بود من دست به چيزى نزدم اصلا زنگ بزنيد آرمين اون ميدونه اون شاهده
_ آرمين اولادى؟
_ بله بله
_ آدرس شما رو ايشون در اختيارمون گذاشتن و شاهد خارج شدن ناگهانى شما از ميهمانى بودند
جا خورده بودم ميدانستم آرمين آدم درستى نيست ولى تا اين حدش را باور نميكردم اين چه بازى بود؟! چه اتفاقى در حال وقوع بود هر ثانيه همه چيز بدتر ميشد
_ خانم افسرى متاسفانه يا خوشبختانه شما دزد ناشى هستين متوجه نشدين كيف پولتون داخل اتومبيل افتاده ، البته از كسى كه مواد مصرف ميكنه بيشتر از اين نميشه انتظار داشت
مواد؟! اين مرد چه ميگفت؟!
_ بايد اضافه كنم كه اون بسته كوكايين داخل كيف پولتون هم به جرمتون اضافه ميشه پس بهتره هرچه سريعتر همكاراتون رو معرفى كنين
خيلى عصبى و مشوش بودم موقع حرف زدن لكنت ميگرفتم بايد حرف ميزدم من بد بودم اما نه تا اين حد؟! حق من اين نبود
_ آقا اينا همش توطئه است من فقط با صاحب اون ماشين ١ مشاجره لفظى داشتم به خدا به جون خودم فقط ميخواستم حالشو بگيرم دنبال ماشينش بگرده اصلا اينا همش نقشه آرمين بود
_ صاحب ماشين ادعا ميكنند شما رو اصلا نميشناسن فقط توى مهمونى از دور ديدنتون
صدايم را بى اختيار كمى بالا بردم
_ دروغ ميگه مرتيكه عقده اى اينا همش نقشه اشه اون آرمين آدم فروش هم خريده
_ بهتره آروم بشينى سر جات اينجا جاى صدا بلند كردن نيست اونم واسه متهمى مثل شما
بعد رو به سرباز جلوى در گفت كه صاحب اتومبيل را به داخل اتاق هدايت كند، خودم را آماده كرده بودم يك سيلى حواله صورت بدتركيب شروين كنم مشتم را گره كرده بودم ناخن هاى بلندم در كف دستم بدجور فرو ميرفت در كه باز شد از جايم بلند شدم ، جوانى آراسته ولى عصبى وارد اتاق شد .
_ بفرماييد آقاى طلوعى اينم سارق اتومبيلتون
از تعجب چشمانم توان پلك زدن نداشت ،
_ خانم ادعا دارن با شما مشاجره لغظى داشتن و شما براشون نقشه كشيدين كه تلافى كنين
نه! نه! من اين پسر را نه ديده بودم نه ميشناختم ، مرد جوان خيره به من با نفرت گفت:
_من با اين پاپتى هم كلام نشدم تا اين لحظه
پاپتى؟؟؟! به چه حقى اينگونه شخصيت و هويتم را لگدمال ميكرد ولى بايد خود دار ميبودم
_ نه من اين آقا رو نگفتم شروين ، شروينِ ، نميدونم فاميليش چيه من اونو ميگم ماشين ماله اون بود
مرد عصبى سمتم يورش آورد
_ ببين دختره ى عوضى ماشينمو كه نابود كردى اون كيف و دلاراش از اموال پدر زنمه مطمئن باش نابودت ميكنه اگه ظرف ٢٤ ساعت پسش ندى
نميدانم آن نيشخند مسخره ام و آن جمله لعنتى در آن لحظات چگونه وارد ماجرا شد؟!
_ پدر زنت ميدونه با ماشين و پولاش ميرى مهمونى آنچنانى لاى كلى دختر پاپتى مثل من ؟!
كم مانده بود كه دندانهايم را در دهانم خورد كند كه صداى بازپرس جفتمان را به سكوت و سكون وا داشت.
_ تمومش كنين حداقل اينجا خجالت بكشيد و از كثافت كارياتون با افتخار حرف نزنيد
(٣)=>
نميدانم چه قدر صحبت ها و سوال هاى مكررشان ادامه پيدا كرد ديگر نه گوش هايم ميشنيد نه زبانم يارى دفاع از خود را ميديد من قربانى انتقام كثيف شروين و طمع آرمين بى همه چيز شده بودم ، آوارى كه بر سرم خراب شده بود نفس كشيدن را برايم سخت كرده بود ، حكم بازداشتم مرا دستبند به دست راهى بازداشتگاه ميكرد عمه در راهرو ضجه ميزد نفرينم ميكرد و در عين حال به مامورها التماس ميكرد ، ميدانستم قطعا اين اتفاق او را دق خواهد داد لحظه اى ايستادم و نگاهش كردم با صدايى بى جان با همه قدرتم صدايش كردم:
_ عمه !!!!!
نزديكم شد ،
_ به امام رضايى كه شفاتو ازش گرفتم و تا حالا قسم نخوردم قسم من بى گ*ن*ا*هم همش دروغه من دزد نيستم ،
باز نگاهش شد همان پرى مهربان قصه شانه هايم را با دو دست گرفت زل زد در چشمانم،
_ منم به چشمات قسم ميخورم نميزارم اينجا بمونى تا من زنده ام نميزارم يلدامو تباه كنن مطمئن باش قوى باش همه كس و همه اميدم
عمه قسم خورد ولى مغزم فرياد ميزد از دست يك زن تنها و بى پناه چه كارى براى نجات من از اين گرداب بر مى آيد؟!!
بى هيچ اعتراضى راهى بازداشتگاه شدم تاريك و نمور ، جمعى از چند دختر جوان زنهاى معتاد و خلافكار با ظاهر هاى منزجر كننده از من استقبال كردند،
در كه بسته شد روى زانو جسمم به زمين افتاد
واى خدايا خدايا خداياااااااا !!
اين اولين بار بود بعد از ديدن مادرم در آغوش برهنه آن الدنگ خدا را صدا ميزدم ، حق من اين نبود اين همه سال بدبختى بس نبود؟؟ تحمل اين يكى از توان يلدا خارج بود
بى توجه به جمع اتاقك بغضم سرباز كرد انگار تازه فهميده بودم چه بلايى سر خودم آورده بودم
_ آى خدااااا خدااااا جز تو به كى بگم بى گ*ن*ا*هم كه باور كنه ؟؟؟؟؟؟ خدايا من بدم من ظلم كردم اما فقط به خودم و با خودم من دزد نبودم آى خدا كجايى ؟؟؟ چرا اينقدر ازم دورى؟؟؟؟ خدايا جنگ من و تو كى شروع شد كه ١ ضرب دارى تو اين زندگى بهم ميزنى ؟؟؟؟؟ تو كجاااايى كجاست اون عادل راحم رائف؟؟! راحتم كن امشب تمامش كن
تمام بدنم غرق عرق سرد بود گلويم ميسوخت دستانم ميلرزيد گاه گُر ميگرفتم و گاه از سرما لرز به جانم مى افتاد و دندانهايم روى هم ضرب ميگرفتند سرم و واى از سرم كه چون كوه آتشفشان فوران كرده بود و تمام وجودم را نابود ميكرد چشمانم به زور باز ميشد كم كم احساس ميكردم تمام مشاعيرم از كار مى افتادند.
من در باغ گيلاس كودكى بودم كه چونان يك بچه غزال خرامان خرامان ميدويدم سبك بودم ناگهان زمين باز ميشد و قصد بلعيدنم را داشت آسمان تيره ميشد و درخت هاى گيلاس جاى خود را با خار بوته عوض ميكردند و در لحظه ى سقوط دستى مرا از پشت ميگرفت و...
من در دنياى ديگرى بودم نميدانم چند ساعت و چند روز در آن شرايط به سر بردم . نميدانستم اين شوك آنقدر بزرگ است كه چنين مرا تا مرز مرگ پيش برده است،
***
چشمانم را به سختى باز ميكنم نور سفيدى مجبورم ميكند كه دوباره چشم بر هم بگزارم ، خدايا كاب*و*س بود ؟! نه مطمئنم دوباره كه چشم باز كنم اسير آن بازى كثيف ميشوم نه نميخواهم چشمانم باز سقف بازداشتگاه را ببيند پس چرا نمردم؟ خدا حتى من را لايق مردن هم نميدانست؟!
با ترس و استرس گوشه چشمم را كمى باز ميكنم گوشهايم كمى هشيار تر از ساير اعضاى بدنم شده اند
_ دكتر به هوش داره مياد انگار
صداى بم مردى را ميشنوم
_ اتاقو خلوت كنين همه بيرون
م. ی
۴۰ ساله 00متاسفانه توی روابط عاشقانه شورش را در آورده بود. با این که چند سال رمان میخونم از قسمت 13 به بعد هیچ تمایلی به خوندن ادامه داستان ندارم از بس که فقط به صورت خیلی مسخره ای قربون صدقه هم می رفتند.
۵ روز پیشریحانه
10بسیار زیبا عالی و احساسی بود من انقدر در بهر این رمان فرو رفته بودم که با تمام شادی هایشان شاد شدم و با تمام غم اندوه و مشاکلاتشان از کوچک ترین تا بزرگترین بسیار اشک ریختم ممنون از نویسنده این رمان
۱ ماه پیشحبیبه
۴۱ ساله 00با این که اولین نوشته خانم ایلخانی بود عالی بود خیلی بالا و پایین داشت لذت بردم 👌♥
۲ ماه پیشدلی
۱۹ ساله 00یعنی این رمان اولین رمان خانم ایلخانی هست واقعا چقدر خوب نوشته
۱ ماه پیشZHRA
60به نویسنده تبریک میگم چون موفق شد به طور کامل بر*ی*نه به اعصابم😐💔 همه بدبختی هایی که معین و یلدا کشیدن رو تونستم تحمل کنم ولیییی چرا با عماد این کار رو کردی؟؟؟؟ حرص خوردنم از دست این رمان تموم نمیشه
۴ ماه پیشدلی
۱۹ ساله 00زیادی حرص نخور عزیزم آخه منم خیلی خردم ولی عماد برنمیگرده
۱ ماه پیشکژال
00چرا آخه عماد ؟ چرااااااااااااااا
۲ ماه پیششقایقشونم
۱۷ ساله 10رمان فوق العاده بود موقع مرگ عماد بی اختیاراشکام سرازیرشدخیلی مظلومانه از داستان بیرون رفت امابنظرم نویسنده یکم تو عشق و عاشقی افراط کرده بود چون همه شخصیت های داستان آوا و معین و عمادو پروین عاشق بود
۲ ماه پیش۰
10مرسی واقعا رمانت عالی بود ولی حق عماد نبود بمیره باید بعد این همه سختی همگی کنار هم شاد و خوشحال زندگی میکردن ، بازم میگم عالی بود ، برای بار دوم بود که خوندمش ولی مثل بار اول برام تازگی داشت
۲ ماه پیش
00مرسی واقعا رمانت عالی بود ولی واقعا عماد حقش نبود بمیره بعد این همه سختی حقشون بود که همگی کنار هم شاد و خوشحال باشن ، برای بار دوم بود که این رمانو خوندم ولی مثل بار اول برام تازگی داشت
۲ ماه پیشمینا
۵۵ ساله 00سلام من این رمانو قبلا خوندم خیلی خوب و روان نوشته شده الان دوباره دانلود کردم بخونم دیدم بیشتر قسمت هاش سانسور شده و کلامتن داستان گنگه.حالا من چیکار کنم😴
۲ ماه پیشحبیبه
۱۹ ساله 00جزو بهترین رمان هایی که خوندم.جزئیات داستان خاص و عالی بود و شخصیت بی نظیر معین، بی عقلی های یلدا و مظلومیت عماد، در کل بسیار قشنگ بود. عماد مظلوم بود اما وقتی عصبانی میشد، حرفهای بی منطق میزد.ممنون🤍
۲ ماه پیشAzim
۱۸ ساله 01عالی بود
۲ ماه پیشدلی
۱۹ ساله 01یعنی دوست داشتم بعضی موقع معینو بادستای خودم خفش کنم اون جای که بایت بود هیچوقت نبودیلدام خیلی کارای یشتباه داشت ولی اونجای که با کمربند افتاد بجون یلدا خیلی حرصم گرفت منکه عمرا نمیبخشیدمش
۳ ماه پیشفائزه
01محتوای رمان تکراری بود ولی عاشقانه خوبی بود بنظرم برای کسایی مه تازه رمان خوندنو شروع کردن این بهترینش میتونه باشه!
۳ ماه پیشزهرا
00میترسم بقیه اش رو بخونم اونجام ک یلدا بچشو از دست مبده وایییی تور خدا یکی بگه پایانش خوشه
۳ ماه پیش
جعفری
00رمان زیبایی بود ارزش خوندن رو داره