پس از حوادث های اتاق کاهگلی ، شیدا به همراه همسرش به شهر خودش بر می گرده تا زندگی جدیدش رو شروع کنه . شیدا فکر می کرد با کاری که انجام داد ، نفرین از بین رفته ، اما برخلافش ، یک رویداد وحشتناک تر ، سیاه تر و در یک کلام بد تر در انتظارشه …

ژانر : عاشقانه، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۱۴ دقیقه

مطالعه آنلاین جن گیری شیدا (جلد دوم اتاق کاهگلی)
نویسنده : سروش.م

ژانر : #عاشقانه #ترسناک‎

خلاصه :

پس از حوادث های اتاق کاهگلی ، شیدا به همراه همسرش به شهر خودش بر می گرده تا زندگی جدیدش رو شروع کنه . شیدا فکر می کرد با کاری که انجام داد ، نفرین از بین رفته ، اما برخلافش ، یک رویداد وحشتناک تر ، سیاه تر و در یک کلام بد تر در انتظارشه …

- مقدمه :

برای کسانی که اعتقاد دارند و کسانی که باور ندارند ... . تا حالا فکر کرده اید چه چیزی می تونه بیشتر از همه ترس داشته باشه ... ؟ بزرگترین ترس چه چیزی می تونه باشه ... ؟ما ترس رو انتخاب می کنیم ، یا اون ما رو ؟

تاریکی می تونه ترس داشته باشه ... ، بلندی ، سوسک ، حیوانات درنده ، قاتل ها ، حتی تنهایی و ... ، بد تر از همه ... ، مرگ ، یا بهتره بگم ... ، طرز مردن ... .

اما ... ، ما این جا چیزی وحشتناک تر از همه ی این ها رو داریم . یه ترس غیر قابل پیش بینی . یه وحشت غیر منتظره . یه کاب*و*س واقعی ... . که فقط باید درکش کرد ... .

***

فصل اول

- دوربین ؟

- آماده ... .

- شارژ کامل ؟

- آره .

- همه چیز مرتبه ؟

- مرتبه مرتب .

-

همه چیز آماده و مرتبه . برای تهیه ی یک گزارش هیجان انگیز . هوای خنک و دلنشین . محله ی قدیمی با منظره ای زیبا از دیوار های نیمه کاهگلی و آجری . سوت و کور و بدون سر و صدا . واقعا لذت بخشه . من به همراه همکارم برای تهیه ی فیلم م*س*تند ، پا به یکی از عجیب ترین و مرموز ترین مکان هایی که ، شایعه و حرف و حدیث های زیادی ازش شنیده شده گذاشتیم .

همکارم مسئول شرح گزارشه . من هم فیلمبردار هستم . البته تقریبا همه کاره . نگین هوشیارانه و با تمام دقت وسایل و هر چیزی که لازم داره رو آماده می کنه . شوق و انرژی زیادی داره . دو سال از من کوچک تره . مدت زیادی نیست که وارد این کار شده . تقریبا هفت ماه هست که با هم کار می کنیم . دانشجوی خبرنگاریه . توی درسش ماهره و همین طور علاقه زیادی به کارش داره . علاوه بر اون ... ، لبخند زیبایی داره که چهره اش رو زیبا و دلربانه تر می کنه ... .

با بشکن نگین ، از احساسات درونیم و خیره به کار های او بیرون میام . دستش رو جلوم تکان داد و با خنده گفت :

- کجایــی ؟

حواسم رو سر جا آوردم . بدون این که به روی خود بیارم ، سرفه ای کردم و با صدای صاف جوابش دادم:

- عــه ... همین جا ... .

با نگاه منظور داری به چشمام خیره شد . لبخندی زد و چیزی نگفت . در وَن رو باز کرد و گفت :

- خیله خب ... زود تر شروع کنیم که تحمل ندارم .

شوق و ذوقش هر لحظه بیشتر می شد ، ولی ته دل من کمی آشوب بود . نمی دونم چرا ... ولی حس عجیبی داشتم . ما سر کوچه پارک کرده بودیم . هنوز هم خلوت بود . نگاهی به سر تا ته کوچه انداختم و با کمی تردید گفتم :

- آخـــ ... ــه ... تو مطمئنی ؟

با نیشخند و تمسخر به چشمام نگاه کرد و گفت :

- چیـه ... . نکنه ترسیــدی ؟ ... آره ؟

به شدت از این کلمه متنفرم بودم . با مخالفت و کفر آمیز جواب دادم :

- مـــن ؟ ... دختر جون وقتی که داشتم از نزدیک به سی جسد ، فیلمبرداری می کردم تو کجا بودی ؟

خنده ی بیشتری کرد . با قبراق و صدای بلند گفت :

- خیله خــــب . پس منتظـــر چی هستـــی ؟

لبخندی زدم و نگاهم رو پایین انداختم . نفس عمیقی کشیدم و بیرونش دادم . به همراه دوربین حرفه ای ام از ماشین پیاده شدم و در رو بستم . اما ... لحظه به لحظه دلهره ام بیشتر می شد .

بی اختیار ضربان قلبم زیاد شد و استرس گرفتم . نگین چند قدم با من فاصله داشت و داشت خودش رو مرتب می کرد . نگاه به سر تا پایش می انداخت و به خودش می رسید . انگار می خواست به جشن عروسی بره . در ماشین رو بستم و قفلش کردم . به شیشه ماشین که تصویرم رو انعکاس می داد خیره شدم . در چشمانم ترس عجیبی می دیدم . بدون حرکت ایستاده بودم . دست و پا هایم خشک شده بود . حس نامفهومی داشتم . حسی که در طول سه سال کارم ، هیچ وقت به سراغم نیامده بود . صدای با انرژی نگین حواسم رو سر جا آورد . مرتب می گفت :

- خوبـــم ؟ ... آررره ؟ برای فیلمبرداری مرتبم ؟

حواس پرتی جوابم رو به تاخیر می انداخت . تکه پاره گفتم :

- عـــا ... آره ... خوبه .

برگشت و با خنده ای که لب هاش رو تا بناگوش می کشید گفت :

- باشه ... بریم ... .

میکروفون رو در دست راستش تاب می داد و شنگولانه به سمت خانه قدم برداشت . ابرو هایم رو بالا انداختم و شاکیانه گفتم

- آهـــای ... کجا ؟ صبر کن .

سر جایش ایستاد . برگشت و ابرو هاش رو در هم کرد . با تعجب گفت :

- چیه ؟

با لحن گوشزد به اینکه کارش رو درست انجام نمی داد گفتم :

- داری عجله می کنی ... . یک مرتبه به محل مورد نظر رفتن خیلی زوده ... یادت رفته ؟

دوربین رو روی شانه ام گذاشتم . به سمت کوچه ای که از محله بیرون می زد بردم و گفتم :

- اول از نمای بیرونی ... .

برگشتم و به سمتش چرخاندم . ادامه دادم :

- بعدش باقی کار ها ... .

سرش رو پایین انداخت و کمی رفتار تاسف بار گرفت . با پشیمانی به طرفم اومد و به آرامی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ... ببخشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و فقط خندیدم . چهره اش مظلومانه شده بود . دلم نمی اومد صدایم رو برایش بلند کنم ، ولی گاهی اوقات اونقدر عجول بود که کفرم رو در می آورد . برای همین مجبور بودم جدی تر باهاش برخورد کنم . درست در محل فیلمبرداری قرار گرفت . صاف ایستاد و دست هایش رو به صورتش کشید . چند قدم ازش فاصله گرفتم . دوربین رو دومرتبه روی شانه راستم گذاشتم و اون رو در کادر قرار دادم . با لبخندی شیرین گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشانه پاسخ مثبت تکان دادم و جواب دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ... شروع کن ... خودت دیگه می دونی چه طور .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو به نشانه پاسخ مثبت بالا و پایین تکان داد . آب دهانش رو فرو داد و نفس عمیقی کشید . میکروفون رو کمی پایین تر از دهانش گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آماده ام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتم رو روی دکمه رکورد گذاشتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با شماره ی سه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی مکث و تنظیم تصویر شمردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک ... دو ... سه . حالا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضبط رو شروع کردم . با لبخند و فیگور همیشه گی اش آغاز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام . من نگین اشرف زاده دانشجوی خبرنگاری به همراه طاها فرهمند ، برای تهیه گزارش به محل حادثه ای که تقریبا یک بار دو سال پیش و بار دیگه چند ماه اخیر روی داده آمده ایم . امروز پنج شنبه ، هجدهم اسفند سال هزار و سیصد هشتاد و چهار . ساعت ... ساعت ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش چپش رو بالا برد و به مچش نگاه کرد . اما چیزی نمی دید . یک مرتبه زد زیر خنده . دولا شد . سرش رو پایین انداخت و شروع به معذرت خواهی کرد . شاکیانه و با لحن جدی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عا عا ... دارم فیلم می گیرم ها .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت می خواهم یادم رفت ببندمش ، ... توی جیبم بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکال نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت می خواهم از اول ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نه ادامه می دهیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی به خنده اش ادامه داد و دیگه تمامش کرد . ساعتش رو بست و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آماده ... . سه ، دو ، یک ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت ده و سی دقیقه ی صبح هست . ما در شهر شیراز ، شهرستان بیضا ء هستیم . در یکی از محله ها . نزدیکی خانه ی معروف شده ... به اتاق کاهگلی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رویش رو به پشت برد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین طور که می بینید افراد زیادی این جا رفت و آمد نمی کنند و بیرون از کوچه تقریبا خلوته. ماشین زیادی وجود نداره . نه بچه ای ، نه مردی و نه زنی ... . هیچکسی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لوکیشن تعویض شد و دقیقا متقارن ایستاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پشت سر من محله ی خانه قرار داره . همین طور که می بینید غیر از ماشین ما ، هیچ خودروی دیگه ای وجود نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از ون پِلَن به چپ گرفتم و دومرتبه به نگین برگشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می گویند تا چند خانه دور و ور اتاق کاهگلی هیچ کسی زندگی نمی کنه . تقریبا این محل ، محله ی ارواح شده . ما برای این که به شما ثابت کنیم ، به سراغ چند تا از این خانه ها می ریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیقا سمت راستمان خانه ای با در آهنی سفید رنگ قدیمی بود . از دیوارش شاخه های خشک بیرون زده بود . نگین به سمت خانه رفت و من هم با فاصله معین به دنبالش رفتم . چند بار با مشت و کف دست به در خانه کوبید . هر دویمان منتظر بودیم تا جوابی بشنویم . اما نه پاسخی شنیدیم و نه کسی در رو باز کرد . دو مرتبه امتحان کرد . ولی بی فایده بود . هیچ کسی وجود نداشت . نگین با ابرو های در هم رفته و لب های در هم کشیده ، نگاهش را به دوربین انداخت و سرش رو به چپ و راست تکان داد . سر جایش ایستاده بود و انتظار داشت کسی در رو باز کنه . اما حوصله ای برایم باقی نماند و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره یکی دیگه رو امتحان کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سراغ خانه ی بعدی رفتیم . دو مرتبه دری شبیه همان در رو کوبید . نه صدایی شنیدیم و نه باز شد . نگین با ابرو های بالا انداخته و نگاه به دوربین گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی که شنیده بودیم درست بود و تا این جا نتیجه ای نگرفتیم . هیچ کسی جواب نداد و انگار سالیان ساله که این خانه ها خالی از سکنه هست . اما دلیلش چی می تونه باشه ؟ برای چی هیچ کسی در این خانه ها زندگی نمی کنه و جرات اقامت نداره ؟ چه چیز باعت ترس و دلهره انداختن در دل مردم شده . اون هم نه فقط در این شهرستان و شهر ، بلکه تمام کشور .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما این جا هستیم تا به این سوال ها جواب بدیم . امروز ، اولین روز از تحقیقاتمون هست و ما راه زیادی رو در پیش داریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاهش مکث کوتاهی در دوربین کرد و دومرتبه نیشش باز شد . نمی دونم دلیلش چه بود اما خونم به جوش اومد و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایـــا معلومه چت شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مانند بچه ها ورجه وورجه کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود باش بریم ، زود باش بریم ... ، دیگه طاقت ندارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از اون سر خود و با سرعت به سمت خانه رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لوکیشن خانه هست . نگین رو به روی در چوبی خانه ی قدیمی ایستاد . اشتیاقش برای ورود به خانه بیشتر می شد و صبر و تحمل نداشت . با ذوق گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من آماده ام ... . بیا زود تر انجامش بدیم و وارد خانه بشیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلهره هنوز همراهم بود و هر قدمی که به این خانه عجیب نزدیک می شدم بیشتر می شد . خدای من ... ، چرا همچین شده ام . انگار ... ، یک جورایی ... ، ترس ... ، نه ترس نیست . فقط دارم به خودم تلقین می کنم . باید فراموشش کنم و کارم رو درست ادامه بدهم . باید تمرکز داشته باشم . فقط خرافاتی شدم . بیخودی نگران هستم . کادر دوربین رو با نگین که دقیقا کنار در ایستاده بود تنظیم کردم . با سر به او اشاره کردم که آماده باشه . دست چپم رو بالا بردم و سه انگش وسطی ای ام رو باز کردم . همزمان با بستن یک به یکشان گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سه ... ، دو ... ، یک .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی مکث شروع کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ... ، ما الان دقیقا رو به روی خانه ای هستیم که در موردش خبر های زیادی منتشر شده . روزنامه ها ، مجله ها ، تلویزیون ، اینترنت و تمام رسانه ها . برای این خانه توصیف های زیادی به کار بردند . چیز هایی مثل خانه ی نفرین شده ... ، خانه ی ارواح ... ، خانه ی جن زده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داستان های گوناگونی تعریف کردند . قصه هایی مثل این که ، ارواح در این خانه سکونت می کنند . یا توسط اجنه ها تسخیر شده و نمی گذارند هیچ کسی در این جا اقامت کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به حال گفته شده که دو نفر در این جا به مدت نه چندان زیادی سکونت داشتند که دیر یا زود براشون اتفاق ها و حوادث ناگواری پیش افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سال قبل ، پسری به اسم سهیل احمدی که نوزده سال داشت ، برای تحصیل به این خانه اومد . آن چه در مطبوعات گفته شد ، بعد از گذشت چند ماه ، خودش رو در اتاق آتش زد . اما با این که نیمه بدنش سوخته و فلج شده بود ، خوشبختانه زنده ماند . هیچ وقت دلیل این کارش مشخص نشد . تنها چیزی که از او شنیده شده بود ، این بود که می گفت اتاقی که ته اون خانه وجود داره و در اون زندگی می کرده ، نفرین شده بود و مورد آزار و اذیت موجودات ماورا الطبیعه قرار می گرفت . او می گفت که خودش هم نفرین آن ها قرار گرفته بوده و برای از بین بردنش ، خودش و اتاق رو به آتش کشید . او در آسیاشگاه شیراز تحت مراقبت قرار گرفت . دو سال بعد خودش رو به دار آویخت . بعد از اون در مُشتش ، تکه کاغذی در آوردند که در اون نوشته بود : نفرین تو را رها نخواهد کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این در حالی بود که متخصصان روانپزشک سهیل رو در حالت افسردگی دیده بودند . اما هیچ کسی نمی دونست او واقعا افسرده بود یا نه . به مدت دو سال هیچکسی به این خانه رجوع نکرد . تا این که ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری به اسم شیدا محمدی و از قضا به خاطر تحصیل ، به این خانه آمد و در همان اتاق اقامت کرد . در مورد این دختر داستان پیچیده تری وجود داشت . گفته می شد بعد از مدت نه چندان زیادی سکونت در این خانه ، متهم به قتل شده بود . قتل راننده تاکسی ای که در راه شیراز ، قصد ت*ج*ا*و*ز به اون رو داشت . اما بعد از تحقیقات و جلسات دادگاه ، توانست برای مدتی به دلیل نقص در پرونده بخشیده بشه . ما در مورد این دختر هنوز اطلاعات کافی ای نداریم . زیرا ، تنها شایعاتی وجود داره ، که هیچ کدام با عقل جور در نمیاد . برای همین ، ابتدا روی این خانه متمرکز می کنیم و در ادامه به دنبال تحقیق از قربانی ای که گفته می شه هنوز زنده است می رویم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلمه به کلمه ای که توضیح می داد استرس در جانم می انداخت . بر خلاف احساس درونی ام ، من هم واقعا دلم می خواست بدونم دلیل این حوادث چه بود . نفس در سینه ام حبس ماند . منتظر ادامه گزارشش بودم ، اما سکوت کرده بود . نگاهش رو پایین انداخته بود و چیزی نمی گفت . با تعجب و نگرانی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد ... ؟ چرا ادامه نمی دی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاسخی نداد . حالش دگرگون شد . انرژی اش با گفتن چند کلمه تخلیه شده بود و اون نگین تا چند دقیقه ی پیش نبود . نزدیکش رفتم . جلوی صورتش بشکنی زدم و دستم رو تکان دادم . برای این که حواسش سر جا بیاد مرتب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هـــی ... حال خوبه ... ؟ چت شد یه مرتبه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با سر پایین انداخته و قیافه در هم ، به آرامی و با کمی لرزش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم ... ، خوبم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرش رو بالا آورد . نگرانی در چشم هاش موج می زد . نگاهش رو طرف دیگه ای انداخته بود . انگار از چیزی ناراحت شده بود . با تعجب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوای تمومش کنیم ... . بعدا ادامه بدیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم از خدایم بود . نمی دونم چرا ، ولی حالا موقع خوبی برای انجام این کار نمی دونستم . منتظر بودم تا قبول کنه . لب هاش رو میان دندانش می گرفت و آب دهانش رو مرتب فرو می داد . مطمئن بودم می پذیره . بر خلاف اون چه انتظار داشتم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ... . نه ... ،ادامه بدیم . حالم خوبه ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاه اندوهگینش این طور نمی گفت ، اما مقاومت می کرد و دست بردار نبود . لجبازی اش کفرم رو در می آورد . من هم در تلافی اش سمج شدم و محبورش کردم تعریف کنه چه چیزی باعث پکر شدنش شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چت شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو دیگه . معلومه یه چیزی شده ، چرا یک مرتبه به هم ریختی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کفری شد . با عصبانیت به چشمانم نگاه کرد و با لحن جدی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که هیچی ... . بهتره ادامه بدیم خب ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوربین رو خاموش کردم . برای این که کم نیارم و نشون بدم این جا من رئیسم ، با لحن محکم تر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا تعریف نکنی چی شده پا توی اون خانه نمی گذاریم . اصلا دیگه ادامه نمی دیم . فهمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سکوت کرد و از طرز نگاهش نشان می داد که رفتارم رو جدی گرفته بود . اشک در چشمانش حلقه زده بود . چانه اش کمی لرزید . لب هاش رو گاز گرفت و در دهانش فرو برد . با نگاهش که معلوم بود به شدت ناراحت بود و چیزی عذابش می داد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه این طوری ... ، جلوی دوربین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاموشش کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین بهتره فراموشش کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم که خاموشش کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید رفتاری که از خودش انعکاس می دادم ، باعث می شد از ادامه صرف نظر کنه . دیگه داشتم موفق می شدم . اما این طور نبود و با لرزش صدای بیشتر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ... ، بهت می گم ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواست بزنه زیر گریه . سرش رو پایین انداخت و دومرتبه بالا آورد ... . نفس هاش تند شده بود . دستانش کمی می لرزید و یک مرتبه با استرس گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی پانزده سالم بود ... ، نزدیک بود ... ، اتفاقی که برای این دختره افتاد ، برای من هم بیوفته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای ... ، خدای من . این چه کاری بود که کردم . فقط خراب ترش کردم و باعث شدم بیشتر ناراحتش کنم . چند لحظه سکوت کردم . بعد از مکثی کوتاه دستش رو بالا برد و پایین انداخت . گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین ... . حالا فهمیدی ... ؟ بهتره کارمون رو ادامه بدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اظهار تاسف گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین ... ، من ... ، نمی دونستم ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلافاصله برای این که بحثمان تمام بشه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکالی نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من معذرت می خواهم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکالی نداره ، گفتم که ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه ادامه ندادم . حرفش شوکه زده ام کرده بود . واقعا متاثر شده بودم و از خودم کمی بدم آمد . بیچاره چه چیز هایی برایش اتفاق افتاده بود و به روی خودش نمی آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت زیادی بینمان گرفته بود و حرفی نزدیم . نفس عمیقی کشید و حالش رو متعادل کرد . خودش رو مرتب کرد و با سرفه کوچکی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا دیگه شروع کنیم . من آماده ام .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوربین رو روشن و تنظیم کردم . آب دهانم رو فرو دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از جریان خانه شروع کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با پلک به هم زدن پاسخ باشه رو نشان داد . با شمارش گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آماده ... ، سه ، دو ، یک .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکمه ضبط رو فشار دادم . بعد از کمی تامل شروع کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از ورود به خانه ، من اطلاعاتی که تا کنون از منابع گوناگون شنیده ام رو شرح می دهم . قدمت خانه ی پشت سرم نزدیک به سی صد سال پیش بر می گرده . این جا تقریبا دور از شهر قرار گرفته . شهرداری تصمیم جدی ای برای بازسازی و توسعه محله نگرفته . برای همین خانه های این محله اکثرا قدیمی و بدون بازسازی هستند . اما چه طور هنوز روی پا هستند ، باز جای سوال داره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حکایت شده که در این خانه ، از قدیم تا چند ماه پیش ، یک پیر زن و دختر بچه زندگی می کردند . بلقیس که مادر بزرگ پریناز بود و از نوه اش مراقبت می کرد ... . گفته می شه این دو هیچ فامیلی نداشتنه اند . بلقیس رابطه زیادی با هر کسی نداشت و بسیار کم اون رو می دیدند . نوه ی او هم پریناز ده و یا یازده سال داشت که همیشه خانه نشین بود . گاهی اوقات بعضی از هم محله ای ها ، اون ها رو با همدیگه بیرون از خانه می دیدند و بعد از چند ساعت ، و یا چند روز دو مرتبه به خانه بر می گشتند . هیچ کسی هم نمی دانست به کجا می رفتند و کی بر می گشتند . صاحب خانه ها افراد مرموز و مشکوکی بودند و هنوز هم هیچ کسی نتوانسته بیشتر ازشون اطلاعاتی به دست بیاره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلقیس اتاق کنار محل سکونت خودش رو برای اجاره به دانشجو ها و کسانی که تنها یک نفر بوده اند می داد . نفر اول سهیل بود که جریان رو توضیح دادم . نفر دوم شیدا بود که عاقبت او ، شبیه به اجاره نشین قبلی شد . با این تفاوت که حادثه ی وحشتناک تر و مرموز تری پیش اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر اساس گزارش آتشنشانی ، شیدا برای رنگ دیوار در اتاق بنزین و یا تینر نگه داشته بود . سه ماه قبل ، او به همراه همسرش در این خانه گرفتار اتفاق ناگواری شدند . شیدا برای ترک اتاق و جمع کردن وسایلش ، در اتاق گیر می افته و اتاق به آتش کشیده می شه . اما با کمک همسرش نجات پیدا می کنه و چیزی نمانده نبود که به زندگیش خاتمه بده . هنوز هم دلیل این کار نامشخصه و تنها بیانی که از شیدا شنیده شد ، این بود که گفت : من نمی خواستم دست به چنین کاری بزنم . این یک اتفاق بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف شک بر انگیزش نشان می داد که او هم احتمالا می خواست کار سهیل را تکرار کنه . اما باز هم دلیل قانع کننده ای وجود نداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شوهر او هم که دلیل این آتش سوزی را پرسیده اند هیچ پاسخی نمی داد و تنها سکوت می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اتش سوزی برای بار دوم ، بلقیس و پریناز ناپدید شدند و هرگز باز نگشتند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به حال دیگه هیچ اثری از آن ها دیده نشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این هم یکی دیگه از ماجرا های عجیب و غریب این خانه بود و سوال های بزرگ و بدون جواب که در ذهن خیلی ها پیش آمد و تا به حال بدون جواب مونده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مکث کوتاهی ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صاحب خانه چه کسانی بوده اند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در زمان آتش سوزی ها و حوادث کجا بوده اند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دیگه چرا بازنگشته اند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کات ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضبط را متوقف کردم . با خنده ای که چهره اش را جذاب می کرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عـــالی ... ، فوق العـــاده . حرف نداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پنجه اش رو از خوشحالی باز و بسته می کرد و با ذوق گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا دیگه وقتشه ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره . شروع کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سمت راست در ایستاد و کمی به طرف در برگشت ، به طوری که می خواست در رو باز کنه . دوربین رو تنظیم کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آماده ای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه . ادامه بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میکروفون رو نزدیکی دهانش گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما در شهر شیراز ، شهرستان بیضاء هستیم . رو به روی خانه ای معروف به اتاق کاهگلی . و می خواهیم وارد این مکان مرموز و عجیب بشیم . ساعت یازده صبح هست و گزارش رو ادامه می دهیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آب دهانش رو فرو داد و دستش رو نزدیک در برد . یک مرتبه چشمانش گرد شد . با تعجب و خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاه کن ... در باز بوده ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابرو هایم در هم رفت . به سمت در زوم کردم و با حیرت گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجیبه ... . نکنه کسی توی خانه باشه ، یا برگشته اند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگین از لای در داخل رو دید زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم . صبرکن اول در بزنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با انگشتش چند بار کوبید و با صدای بلند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهــــایی . کســــی خانه هست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر دویمان سکوت کردیم و منتظر جواب بودیم . وایـــی خدای من ، اگر بلقیس باز گشته بود چه قدر جذاب می شد و اولین رویارویی رو با اون داشتیم . این طور یک گزارش فوق العاده می شد . اما هیچ جوابی نشنیدیم . نگین دومرتبه تکرار کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی توی خانه هست ؟ ... ما برای فیلم گرفتن اومدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی ثمر بود و مانند خانه های قبلی هیچ جوابی نشنیدیم . نگین برگشت و با چشمان گرد نگاهی به لنز دوربین انداخت . اما همچنان منتظر بود که صدایی بشنوه . بدون این که بیشتر معطل کنیم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کافیه ... انگار هیچ کسی نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با تعجب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی در خانه بازه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکالی نداره اگر کسی بود حتما جواب می داد . انگار از اولش باز بوده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سکوت کرد و تنها لبخندی می زد . در رو با دست راستش هل داد و بیشتر باز کرد . محیط داخل زیاد مشخص نبود . برگشت و با خنده ی بیشتر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وارد بشم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلافاصله گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ... مگه همین رو نمی خواستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

o کمی مکث کرد و با دو دلی پا به خانه گذاشت . خدای بزرگ . ما داشتیم وارد یه خانه ی نفرین شده می شدیم . بر خلاف حسی که تا دقایق بیش داشتم ، حالا به شدت هیجان زده بودم تا از تمامی نمای خانه فیلمبرداری کنم .از ورجه وورجه های نگین هم معلوم بود که همین حس رو داشت . این بهترین کار من می شه و مطمئنم مثل بمب می ترکونه ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این که وارد شد با حیرت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وایــــی ... ، این جا رو ببیــــن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با قدم سریع به سمتش رفتم و وارد خانه شدم . خدای من . فوق العاده بود . یک خانه ی قدیمی . سه اتاق رو به رویمان بود . نگین با چشمان گرد بهت زده تمام خانه رو برانداز می کرد . زبانش بند آمده بود و هیچ چیز نمی گفت . خانه با قدیمی بودنش ابهت خاصی داشت . همین طوری کمی دلهره آور بود . دوربین رو به طرف نگین گرفتم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا ساکتی ... . ادامه بده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدون نگاه کردن به دوربین و خیره به محیط ، خانه رو توصیف کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما وارد و این جا واقعا بی نظیره . سه اتاق با در های چوبی بسته رو به رویمان هست . یک حوض وسط حیاط که یک قطره هم آب نداره . همین طور دیوار های کاهگلی که یک ذره از اون هم خورده نشده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه طاقت نیاورد و از پلکانی که سمت چپمان بود ، به سمت پایین رفت . اما من سر جایم ایستادم و با فیلم گرفتن اون رو دنبال می کردم . هیجان تمام وجودش رو فرا گرفته بود. به طرف حوض رفت و وسط اون ایستاد . دست هایش رو باز کرد و با صدای بلند و خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما الان در خانه ی نفرین شده هستیم . در چند قدمی اتاق کاهگلی . تا به حال هیچ اتفاقی نیوفتاده و همه چیز مرتبه ... . نه اجنه ای ... ، و نه روحی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از حرفش خنده ام گرفت و با تمسخر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکنه انتظار داری خیلی زود ازت استقبال کنند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با ذوق از حوض بیرون اومد و به سمت اتاق ها رفت . من هم از پله ها پایین آمدم و به دنبالش رفتم . یک به یک در ها رو مانند ندیده ها از بالا تا پایین بررسی می کرد . من هم هیچ صحنه ای رو از دست نمی دادم و بدون کات از همه چیز فیلم می گرفتم . یک مورد عجیب توجه ام رو جلب کرد و با تعجب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاه کن ... ، ببین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابرو هایش در هم رفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی رو ببینم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به در ها قفل زده شده ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روی قفل ها زوم کردم و عجیب تر از اون ادامه دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی باز هستند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگین به سمت اتاق وسطی رفت و قفل رو در دستش گرفت ... . اون رو در آورد و با خنده و نگاه به من گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می تونیم داخلش رو ببینیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی در درونم می گفت این کار درست نیست . برای همین با مخالفت گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هــی ... ، نه صبر کن ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اخم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه چیه ؟؟؟ کسی که این جا نمیاد . تازه ما مجوز داریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ... ، ولی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابرو هایش رو بیشتر در هم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی و چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی ... . وسوسه من رو هم گرفته بود . خودم هم مشتاق بودم داخل اتاق رو ببینم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول یکمی در موردش صحبت کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از خوشحالی نیشش باز شد و دست هایش را مشت کرد و گفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ جون ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

o ***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به روی در اتاق وسطی ایستاد . با همان حالت گزارش قبلی خودش رو آماده کرد و با لحن سریع گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو به روی سه اتاق از خانه هستم . به ظاهر میاد که اتاق های بلقیس و پریناز هست . خوشبختانه درها هم بازه و ما تصمیم داریم که واردشون بشویم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رویش رو برگرداند و با دست راستش در رو هل داد . دو تکه آن باز شد . اما درون آن تاریکه تاریک بود . هیچ چیز مشخص نبود . نگین وارد اتاق شد . اما صدایی ازش بیرون نمی اومد . سکوت کرده بود و هیچ احساسی از خود بروز نمی داد . به دنبالش رفتم و واردش شدم . بهش حق دادم . برای اینکه اتاق خالی از هیچ شیء بود و هیچ چیزی در اون وجود نداشت . نه زیر اندازی ، نه تابلویی . هیچ چیز . یک اتاق سه در چهار که انگار هیچ کسی در اون زندگی نمی کرد . هر دویمان سکوت کرده بودیم و با تعجب تمام در و دیوار رو نگاه می کردیم . بدون این که رویش رو به من برگردونه و به دوربین نگاه کنه ، ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این جا ... این جا ... همین طور که می بینید . هیچ چیزی وجود نداره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به گوشه ی اتاق رفت . برگشت و با نگاه و قیافه ی در هم به دوربین خیره شد . دست هاش رو از هم باز کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ چیز .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند لحظه خیره به دوربین ماند . این اتاق هیچ صحنه قابل توجه ای نداشت . اما باید سراغ دو تای دیگه می رفتیم . قبل از اون بیرون اومدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بیرون . شاید این جا زندگی نمی کردند . بریم سراغ بقیه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کنار ایستادم و منتظر شدم تا خارج بشه . به سراغ اتاق سمت چپ رفت . قفلش رو با دست راستش ، از قفل کشویی در بیرون آورد . در رو هل داد و وارد اتاق شد . با تعجبی که صداش در اتاق اکو بر می داشت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عـــــ ـــا ... این جـــا ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با قدم های سریع به دنبالش رفتم و وارد اتاق شدم . مانند قبلی بدون وسایل بود . این داشت تعجبمون رو لحظه به لحظه بیشتر می کرد . نگین شروع به تمسخر و شوخی کرد و با حیرت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا عجیبه . این جا هم هیچ چیزی نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وسط اتاق ایستاده بود . اما من کنار در مشغول فیلمبرداری بودم . هنوز اتاق سمت راستی باقی مانده بود . با نا امیدی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم سراغ بدی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اتاق بیرون اومدم و او هم به دنبالم راه افتاد . حد اقل انتظار داشتیم از این یکی چیزی گیرمون بیاد . قفلش رو در آورد و وارد شد . با همان حالت و حیرت ، البته بیشتر از قبل گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی عجیبه . توی این اتاق ها هیچ وسیله ای وجود نداره . نه لامپی و نه چراغی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاهش را به لنز انداخت و با تعجب بیشتر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا این ها چه طور این جا زندگی می کردند ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سمت اتاق رفتم و از فضای درونش هم فیلم گرفتم . انگار تحت تمسخر خانه قرار گرفته بودیم . نگین با حیرت و ابرو های در هم رفته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما وارد هر سه اتاق شدیم و چیزی پیدا نکردیم . شاید ... شاید صاحب خانه اومده بوده و وسایلشون رو برده . ولی ظاهر طوری نشان می ده که کلا هیچ وسیله ای این جا نبوده . نه پریز برقی ، نه جای میخ روی دیواری ... و نه هیچ چیز دیگه ای .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هردویمان چند لحظه مکث کردیم . رویم رو برگردوندم و به سمت حیاط برگشتم . گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیله خب ... بهتره به سراغ بقیه جاها برویم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از این که قدمی بردارم با لحن تعجب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن ... صبر کن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوربین رو به سمت اتاق برگرداندم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنگامی که برگشتم دیدم به سمت گوشه ی اتاق رفته . در دستش ، چیزی شبیه به تکه پارچه یا لباس بود . اون رو از روی زمین برداشت و به سمتم اومد . بازش کرد و با دقت بررسی اش می کرد . شبیه به یک بارانی ... و یا شنل با کلاهی قرمز رنگ ، سایز بچه گانه بود . هر دویمان با تعجب به اون نگاه می کردیم . اون رو در میان دست هاش می چرخاند . با تعجب پرسیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دیگه چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگاه خیره اش به شنل گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم . انگار ... ، مال یه بچه بوده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در تاریکی چیز زیادی مشخص نبود . بیرون اومدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو روشنایی بهتر ببینیم چیه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرون اومد و بازش کرد . بسیار عجیب و غریب بود . یه شنل قرمز رنگ قدیمی با کلاه . به دوربین نگاه کرد و با لبخند پیروز مندانه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار تا حدودی موفق شدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از کمی خیره به لنز ، نگاهش به طرف دیگه ای افتاد . با دست به گوشه حیاط اشاره کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون جا رو ببین . دستشویی خانه هست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این که با سرعت به سمتش می رفت از تعجب شاخ در آوردم . تا به حال همچین چیزی ندیده بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبالش رفتم و از شیر و آینه ای که خاک خورده و کثیف بود فیلم گرفتم . نگین وارد دستشویی شده بود و چیزی نمی گفت . به سمت شیر دستشویی رفتم . همین طور با توضیح دادنم ، اون رو چرخاندم . ولی راهش گرفته بود و آبی بیرون نمی زد . از سکوت خانوم گزارشگر تعجب کردم و به سراغش رفتم . هنگامی که وارد شدم ، دیدم چشمانش به نقطه ای میخکوب شده بود . دست هاش رو جلوی دهانش گرفته بود . خشکش زده بود و جیکش در نمی اومد . با نگرانی به سمتش رفتم و صدایش زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هـــی ... ، نگیـــن ... ، چیزی شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشمانش از صحنه ای که می دید برداشته نمی شد . با دوربین نگاهش رو دنبال کردم و به سمت سنگ دستشویی رفتم . با تصویر گرفتن ، از صحنه ای که واقعا عجیب و شوک آور بود ، چشمان خودم هم از حیرت گرد شد . تصویر رو بی اختیار روی دیوار رو به رو زوم کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حد اقل ده ، یا دوازده کبوتر سفید و مشکی رنگ با سر های کنده شده به زمین افتاده بودند . خونشان سنگ دستشویی رو سرخ رنگ کرده بود . همین طور به صورت دایره ای بزرگ ، روی دیوار پاشیده شده بود . مورچه و حشرات از کبوتر ها تغزیه کرده بودند . بدنشان پوچ شده بود . واقعا عجیب و خوفناک بود . آب دهانم رو فرو دادم . سعی می کردم چشمانم رو ازشون بردارم . نگین محو صحنه ی دلخراش شده بود و از تماشایش دست بر نمی داشت . رو به رویش ایستادم و سعی می کردم مانع دیدش بشم . دستم رو جلوش تکان دادم و مرتب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هـــی . بهتره تمومش کنی ، برو بیرون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به حرفم توجه نمی کرد . دست هاش رو جلوی چشمانش گرفت و پلک هاش رو به هم فشرد . سرش رو پایین انداخت و فقط سکوت می کرد . رو حیه اش رو به شدت ضعیف کرده بود . اصرارم رو بیشتر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین ... ، برو بیرون و منتظر باش تا بیام . چیز خاصی نیست . فقط چند تا کفتره . فهمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستم رو به طرف خروج از دستشویی اشاره بردم . بیشتر پافشاری کردم و با صدای بلند تر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بیرون دیگه . بهش فکر نکن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رویش رو برگرداند . پاهایش به راه افتاد و با لرزش زانو هایش از دست شویی خارج شد . دوربین رو برگردوندم و قصد داشتم به اندازه کافی از صحنه جالب و عجیب پشت سرم فیلم بگیرم . بدون کات چرخیدم و تصویر رو چند لحظه روی دیوار خونین فیکس کردم . باید خودم گزارش رو ادامه می دادم . با چند سرفه صدایم رو صاف کردم . بعد از اون با لحنی هیجان آور شرح دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما بعد از پیدا کردن لباس بچه ی عجیب و غریب در یکی از اتاق ها ، به سراغ دستشویی اومدیم . همکارم قبل از من وارد شده بود و با صحنه عجیبی رو به رو شد . چندین پرنده با سر کنده شده ، داخل سنگ دستشویی افتاده اند . حجم زیادی از دیوار رو به رویم خونین شده . این کار واقعا عجیبه و معلوم نیست از پس چه کسی بر می آد . واقعا چه جور آدمی می تونه دست به همچین کاری بزنه ؟ و یا ... ، منظورش چی بوده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مکث کوتاهی کردم و روی دیوار زوم بردم . آب دهانم رو قورت دادم و نفس کوتاهی کشیدم . بعد از اون ادامه دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می کنم کافی باشه . بهتره به جاهای دیگه سر بزنیم . این م*س*تند داره لحظه به لحظه هیجان انگیز تر می شه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضبط رو متوقف کردم و از دستشویی بیرون اومدم . نگین در چند قدمی ام ایستاده بود . وایـــی خدای من . اتاق کاهگلی با فاصله نسبتا زیاد رو به رویم بود . دیوار های بیرونش سوخته و سیاه بود . پنجره اش رو با تخته چوبی بسته بودند . در اتاقش هم با این که سوخته بود ، اما سالم سر جایش بود و بسته شده بود . روی نگین پشت به اتاق بود و سرش رو پایین انداخته بود . صحنه وحشتناک دستشویی ، به شدت به روحیه اش اثر گذاشته بود . من کنار در دستشویی سر جایم ایستاده بودم . دوربین رو طرفش گرفتم و می خواستم از حال دگرگون شده اش فیلم بگیرم . تا بعد از اون نشونش بدم و بفهمه دست به چه کار هایی می زنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصویر رو ابتدا روی اتاق کاهگلی انداختم . اون رو طوری زوم کردم که تصویر نگین نیوفته . شروع به ضبط کردم و با لحنی شیطنت آمیز و تمسخر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خــــب ، و امــــا . این هم اتاق وحشت و نفرین شده ی معروف . چند قدم بیشتر باهاش فاصله نداریم . همین طور که می بینید ، آثار آتش سوزی روی دیوار های بیرونی باقی مونده . پنجره اون رو با تخته محکمی بسته اند . همین طور در به طور عجیبی سر و پاست . و صحنه ای که تا چند لحظه دیگه می بینید ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زوم بک کردم و روی چهره پریشان نگین انداختم . با خنده و تمسخر بیشتر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حال و روز پکر همکار منه ... که با دیدن چند تا پرنده ی مرده ، انگار بدترین و وحشتناک ترین صحنه ی عمرش رو دیده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صورتش رو با دست هاش پنهان می کرد . با کف دستش اشاره می کرد که فیلمبرداری رو متوقف کنم . به سمتش رفتم و با لجبازی از چهره اش فیلم می گرفتم . مقاومت می کرد و با صدای کمی لرز و گرفته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگیر ... . متوقفش کن ... ، نگیر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به لجبازیم ادامه می دادم و بیشتر اذیتش می کردم . با خنده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هــــا ... . دیدی حالا قراره با چه چیز هایی رو به رو بشی ... ، آره ؟ دیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با رنگ آبی چشمانش که هر لحظه بیشتر احساس خاصی بهش پیدا می کردم ، بهم خیره شد و با تمنا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ... ، قبول ... . می شه بس کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند لحظه هر دویمان سکوت کردیم . دلم به حالش سوخت . خواستم دلداری اش بدهم تا از این حالش بیرون بیاد . با لبخند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین ... ، این که چیزی نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاهش رو طرف دیگه ای انداخت . دستش هاش رو به هم گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی چیزی نبود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممکنه یه شوخی باشه . این که ترس نداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاکیانه به چشمانم خیره شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی شوخی . آخه چه طور مسخره بازی ایه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممکنه کار چند تا بچه باشه ... ، که به خاطر شیطنتشون این کار رو کرده باشن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند لحظه با بدون پلک به چشمانم خیره شد . آب دهانش رو فرو داد و دو مرتبه نگاهش رو به طرف دیگه ای انداخت . سرش رو پایین گرفت و با صدای آرام گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون کار ... ، کار چند تا بچه هست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه کلافه شده بودم . می خواستم موضوع رو عوض کنم . با لحن جدی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره دیگه تمومش کنیم ، باشه ... ؟ دیگه بهش فکر نکن ... . بیا کارمون رو ادامه بدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت . لباس قرمز رنگ بچه رو در پنجه هایش می فشرد و تاب می داد . بعد از اون در دست چپش گرفت . نفس عمیقی کشید و با اعتماد به نفس کامل گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا رو شکر که سر عقل اومد . هیجان من برای ادامه بیشتر می شد و با قبول کردنش خوشحال شدم . لباس رو به طرفم گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس این رو بگیر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مخالفانه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ... ، نه . تا آخر گزارش دست خودت باشه . این طور بهتره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون رو در دو دستش گرفت . بعد از اون دست هاش رو رها کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ... . از کجا شروع کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در مورد اتاق و هر چیزی که از داخل اون شنیده شده . بعد از اون به طرفش راه بیوفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آب دهانش رو فرو داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به دوربین نگاه کرد و با رفتاری جدی ، بر عکس قبل با لحن محکم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتاق کاهگلی ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از این که ادامه بده حرفش رو قطع کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن ... ، چند قدم برو عقب تر ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عقب عقب بدون این که پشت سرش را نگاه کنه قدم برداشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دقیقا در محل مناسبی قرار گرفت ، گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میکروفون رو بالا گرفت و آماده ی صحبت شد . منتظر دستورم بود . به دوربین زل زد . اما نمی خواستم حالا شروع کنه . منتظر کاری بودم که برای انجامش لحظه شماری می کردم . بی اختیار قلبم به تپش افتاد و نفس هام تند شد . استرس وجودم رو فرا گرفت . هیجان داشتم که بعدش چی پیش میاد . نگران بودم ، اما سعی می کردم خوشبینانه فکر کنم . سکوت زیادی بینمان گرفت . شاکیانه و با چشمان گرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی خواهی شروع کنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدام به لرزه افتاد و با هول گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا ... ، چرا ... ، فقط .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابرو هاش در هم رفت . کمی مکث کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آب دهانم رو فرو دادم . سعی کردم خودم رو آروم کنم ، اما برعکس بیشتر دل آشوب می گرفتم . مثل زلزله صدام به لرزه افتاد . گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ... ، یه چیزی رو می خواستم بهت بگم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابرو هاش رو تا می تونست خم کرد . با تعجب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی ... ؟ چه چیزی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مکث کوتاهی کردم . نگاهم رو پایین انداختم و به چشمانش خیره شدم . اما باید خودم رو مانند یک مرد نشان می دادم . بدون این که واهمه ای داشته باشم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو حاضری ... ، که با من ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از تمام کردنش ، صدای جیغ گوشخراش دلهره آور عجیبی که انگار از چند خانه اون ورتر بود حرفم رو قطع کرد . جا خوردم و سکوت کردم . اطرافم رو نگاهی انداختم ، اما چیزی که جلب توجه کنه وجود نداشت . چند ثانیه بیشتر طول نکشید و قطع شد ... . یه چیزی بود ... ، مثل صدای شیون یه دختر بچه . با حیرت به نگین گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم شنیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابرو های او هم خم شده بود . اطرافش رو نگاه می کرد . اون هم با تعجب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آررره ... . صدای ... ، چی بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه تکرار نشد . تصویر دوربین رو به اطرافم انداختم تا از تمام نمای خانه فیلم بگیرم . از پشت بام ... ، بالای دیوار ها ، همه جا ... . اما هیچ چیز قابل توجه ای وجود نداشت . نفس هایم تند شده بود . هر دویمان منتظر ادامه اون صدای مرموز بودیم . ولی دیگه تکرار نشد . دوربین رو به طرف نگین بردم و با خنده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هـــه . انگار یه گربه ای یا همچین چیزی بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما اون همچنان سکوت کرده بود . اخم هاش رو بیشتر کرد . با حیرت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلافاصله گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره عزیزم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که یک مرتبه هردویمان جا خوردیم . وایـــی . این چه کاری بود که کردم . اولین باری بود که این طور خطابش می کردم . داشتم از خجالت مثل بستنی آب می شدم . سکوت کرد و با دهانی کمی باز و چشمان گرد به من خیره شد . هیچ چیز نگفت و به شدت تعجب کرده بود . خواستم خرابکاری ام رو درست کنم . با لحن تاسف بار وکمی لرزش صدا گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عـــا ... ، من معذرت می خواهم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما بلافاصله باید درخواستم رو می دادم ، تا مجبور به کاری که بسیار ازش بدم می اومد ، یعنی پوزش نباشم . چهره ی اون هم در هم رفته بود و حواسش پرت شده بود . اما بدون این که به روی خودش بیاره ، رفتارش رو طوری نشان داد که انگار چیزی نشده . کمی سکوت کردم . نفس عمیقی کشیدم و دستم رو توی جیب چپ شلوارم بردم . جعبه ی حلقه رو در مشتم گرفتم . اما چند لحظه بدون حرکت نگهش داشتم . هیجان زیادی داشتم و هنوز از انجامش تردید داشتم . بالاخره دلم رو به دریا زدم و یک مرتبه با لبخند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش ... ، می خواستم بگم ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که یک مرتبه چشمان نگین گرد شد . دهانش باز شد و حیرت برش داشت . مانند خط کش صاف ایستاده بود . چهره اش کمی وحشت زده بود . بدون حرکت سر جایش ایستاده بود . زبانش بند اومده بود و نمی تونست حرف بزنه . چانه اش می لرزید و وحشت ، لحظه به لحظه وجودش رو می گرفت . با ترس و تکه پاره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عــ ... عــا .. طــ ... طــا ها ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو هایم تا می تونست خم می شد و از رقتار غیر طبیعی اش تعجب برم می داشت . گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده ...؟ چه خبر شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پلک نمی زد و دهانش باز مانده بود . نفسش بالا نمی اومد . با لرزش بیش از حد صداش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یـــه ... یــ ... ــه چیزی پشت سرمه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با دقت تصویر دوربین رو اطرافش انداختم و زوم کردم . اما هیچ چیز قابل دیدی نبود . با تعجب بیشتر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می گـــی ... . پشت سرت که کسی نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک مرتبه مانند این که کسی او رو می فشرد و رهایش کرده بود نفس های راحت کشید . نفس نفس می زد با چشمان گرد و بدون پلک زدن پشت سرش رو نگاه کرد . با دقت همه جا رو برانداز می کرد . برگشت و با وحشت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیزی من رو از پشت سر گرفته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از حرفش شاخ در آوردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی ؟ چی میگی ... ، حالت خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست هاش رو به زانو زد و نفس های بلند و عمیق کشید . دومرتبه ایستاد و با لحنی که ترس ازش می بارید با نفس نفس گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیزی من رو گرفته بود . انگار که دستش رو دورم حلقه زده بود . یه چیز سنگینی هم روی شونه ی راستم افتاده بود ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خنده ام گرفت . شک نداشتم دیوانه شده بود . مطمئن بودم به خاطر شوکه شدنش از صحنه دستشویی بود . فکر می کردم داره شوخی می کنه و می خواست تلافی اذیت هایی که کرده بودم رو در بیاره . با خنده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار خُل شدی . زده به سرت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاهش رو به اطراف انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا حرفم رو باور نمی کنی ؟ می گم یه چیزی پشت سرم بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه داشتم کلافه می شدم . شوخیش بیش از حد شده بود . با لحن جدی برای این که تمومش کنه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کافیه دیگه . مسخره بازی در نیار .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با ترس و نگرانی بیشتر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می گم یه چیزی پشت سر من بود و داشت من رو می گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیله خب ... ، باشه باور کردم . بهتره دیگه تمومش کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رویش رو برگرداند و به پشت سرش یک لحظه نگاه کرد . با انگشتش به عقب اشاره کرد و با لجاجت بیشتر ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی رو تمومش کنیم . برای چی باور نمی کنی . یه چیزی پشت سر من بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به شدت کفری و عصبانی شده بودم . صدام رو محکم کردم و جدی تر گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیـــگه کافیه ... . تـــمــومــش کن ... ، فهمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سکوت کرد و با نگاه عصبانی به چشمانم زل زد . بعد از چند لحظه با خشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعــا ... ، برات متاسفم ... . تو ... ، فکر می کنی من دروغ می گم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه من همچین چیزی نگفتم . فقط می خوام تمومش کنیم و برگردیم . به اندازه کافی کار کردیم . بهتره یکمی استراحت کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفم رو قطع کردم . هردویمان سکوت کردیم و چیزی نگفتیم . با ابرو های در هم رفته و رفتار عصبانی ، دلخورانه به چشمانم نگاه کرد . صداش در نمی اومد . اما به شناختی که ازش داشتم ، مطمئن بودم که پافشاری اش رو ادامه می ده . حدسم درست بود و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو فکر می کنی چون چند سال از من بزرگ تری و سابقت بیشتره ، ... حرف باید حرف تو باشه و ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفش یک مرتبه قطع شد . چشمانش گرد شد و نگاهش به دست چپش رفت . ناگهان لباس بدون این که قصد انداختنش رو داشته باشه ، به هوا پرتاب شد و مثل این که باد اون رو روی هوا می کشوند ، به سمتم اومد و جلوی پاهام افتاد . زبان هردومون بند اومد . چشمانمون از تعجب گرد شده بود . نگین با وحشت و لرز گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طاها ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از مکث دلهره آور ، ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک مرتبه به زمین افتاد و وحشیانه ، روی زمین کشیده شد و به سمت اتاق رفت . از ترس جیغ بلندی کشید و با فریاد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمــــــک .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیروی عجیبی سرش رو گرفته بود و می کشوندش . دست و پا می زد و سعی می کرد خودش رو خلاص کنه ، اما هیچ فایده ای نداشت . با شدت به در برخورد کرد و وارد اتاق شد . پشت سرش در محکم بسته شد . بعد از اونبلافاصله با جیغ و گریه فریاد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طـــــاهــــا کمـــــکم کـــــن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از ترس و وحشت سر جام خشکم زده بود . انگار قدرتی در بدن نداشتم . نفس هام تند شده بود و قلبم به شدت می تپید . نگین با جیغ و فریاد بلند تر ، دو مرتبه فریاد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمـــــــــــک .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوشیاری ام رو از دست داده بودم . از فریاد دومی که کشید ، پاهام به حرکت اومد و با هول و سرعت به سمت اتاق دویدم . با ترس جیغ می کشید و عاجزانه کمک می خواست . به اتاق که رسیدم ، دوربین رو در چند قدمیم روی زمین گذاشتم . با ضربه محکم خودم رو به در زدم . اما مثل این که از پشت قفل شده بود باز نمی شد . چندین بار عقم می رفتم و با شدت خودم رو به در کوبیدم ، ولی هیچ فایده ای نداشت . چیز محکمی پشت در رو گرفته بود . از ترس و وحشت و نگرانی نمی دونستم چه کار کنم . فریاد زدم و با صدای بلند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمـــــک ... یکی کمـــک کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما فراموش کرده بودم که تا چند خانه اطرافمون هیچ کسی وجود نداره . تمام تنم به لرزه افتاده بود . وحشت سر تا پام رو گرفته بود . کسی که عاشقش بودم داخل اتاق گیر افتاده بود و مرتب ناله و زاری می کرد . نمی دونستم چه بلایی داره سرش می آد . صدا های زجه زدنش تنم رو ریش ریش می کرد . هر کاری می کردم تا نجاتش بدهم ، اما فایده ای نداشت . به طرف پنجره رفتم و مشت هام رو محکم به اون کوبیدم . ولی نمی دونم از خدا بی خبر ها ، با چه نوع چوبی پنجره رو پوشانده بودند . اطرافم هم هیچ وسیله ای وجود نداشت . جیغ و فریاد نگین مرتب ادامه داشت که ... یک مرتبه قطع شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف در رفتم و خودم را بهش چسبوندم . گوشم رو نزدیک بردم و با صدای بلند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگیــــن ... ؟ نگیـــن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچ جوابی نمی داد . انگار بلایی سرش اومده بود . گوشت های تنم داشت آب می شد . اگه اتفاقی براش افتاده بود ... چه خاکی باید به سرم می ریختم ... . خدایا خودت کمک کن ، این دیگه چه وضعی بود ... ، خدایا خودت کمک کن ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتب با مشت و لگد به در می کوبیدم و نگین رو صدا می زدم . اما هیچ جوابی نمی داد . لرزش تنم بیشتر می شد . سردرگم و گیج شده بودم . نفس هام به شدت تند شده بود . پشت سر هم صداش می زدم تا از سلامتیش با خبر بشم . ولی هر لحظه بیشتر نا امید می شدم . می خواستم از خانه بیرون بزنم و کمکی بیارم . اما می ترسیدم تنهاش بگذارم . نمی دونستم باید چه کار کنم . موبایلم رو از جیبم بیرون آوردم . شماره پلیس رو گرفتم . اما ... ، خدا لعنتت کنه . حالا موقع قطع آنتن بود ؟ از عصبانیت مشت محکمی به در کوبیدم ... ولی ... ولی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار دیگه از دستش داده بودم . هیچ صدایی نمی داد . ای کاش جیغ می زد . ای کاش باز هم صدایش رو می شنیدم ، اما ... دیگه نا امید شده بودم . مثل بچه به گریه افتاده بودم . با هق هق به در مشت می کوبیدم و صداش می زدم . دیگه جواب نمی داد . دیگه صدای قشنگش رو نمی شنیدم . یا اون رو باید تو این خانه ی لعنتی رها می کردم و به سراغ کمک می رفتم ، یا باید راهی برای خروجش پیدا می کردم . روم رو برگردوندم تا خانه رو بگردم . شاید چیزی برای شکستن در پیدا می کردم . اما ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که چشمانم به ته راه خورد ، از وحشت خشکم زد ... . باورم نمی شد . این ... این غیر طبیعی بود . خدای من ... ، این ... ، غیر قابل باور بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بچه ای با لباس تمام مشکی که پاهاش رو پوشانده بود ، رو به روی در دستشویی ایستاده بود . دو کبوتر مرده در دست های خونینش گرفته بود . رنگ پوستش کدر و سفید بود . دست های کمی کپلی داشت . صورتش پف کرده بود و چشمانش سرخ شده بود . با نگاه مرموز و تسخیر انگیزِ دلهره آوری بهم خیره شده بود . لعنت بر شیطان . نمی دانستم خوابم یا بیدار . طرز نگاهش بیشتر ترس رو تو وجودم می افزود و بی اراده سر جام نگهم داشته بود . نه می تونستم قدم بردارم ، نه فریادی بکشم . بعد از چند لحظه با محو این موجود عجیب و غریب ، به خودم اومدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید راهی برای فرار از این وضعیت پیدا می کردم . تو بن بست عجیبی گیر افتاده بودم و هیچ چاره ای نداشتم . با ترس و لرز بیشتر به در پشت سرم با مشت لگد کوبیدم و باز صداش زدم . رویم رو که برگردوندم ، دیگه اون دختر بچه رو ندیدم . نمی دونم چه طور یک مرتبه غیب زد . اما حضور دلهره آورش رو حس می کردم . بعد از چند بار که با تمام قدرت پایم رو به در کوبیدم ، شکست و دو نیمه اش باز شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زری

    00

    یه فیلم هست به نام جنگیری پاپ و من چون دیده بودم خیلی راحت میتونستم تصویر سازی کنم حتما فیلمش رو ببینید و رمان یه رمان تک و بینظر بود...

    ۲ هفته پیش
  • زری

    00

    عالی بود و یه جوری نویسنده رمان رو نوشته بود که آدم لحظه به لحظش رو میتونست تصور کنه خیلی عالی بود و یه جوری بود که تا تهش رو نمیخوندی نمیتونستی ازش دست بکشی و یه جنبه اخلاقی داشت ایکنه خدا همه جا هس

    ۲ هفته پیش
  • شیدا

    ۱۸ ساله 00

    واقعا رمان قشنگی بود و میشه بگی درس های خوبی بهمون داد ممنونم از نویسنده

    ۷ ماه پیش
  • فریبا

    00

    فصل سوم نداره؟؟

    ۷ ماه پیش
  • ز.هستم

    ۲۸ ساله 00

    سلام،اتاق کاهگلی رو دوبار خوندم و تصویرسازیش برام اسون بود و هیجانش بالا جنگیری شیدا رو هر دفعه ک میخوام تا اخر بخونم انرژی های خیلی بدم سمتم اومد و مجبور بودم ک بیخیال بشم ،بهرحال تشکر از قلم خوبتون

    ۱ سال پیش
  • Atefa

    00

    من این رمان و جلد اولشو خوندم واقعا جالب و کم نظیر بود من دیگه رمان در ژانر وحشت به این خوبی نخوندم

    ۱ سال پیش
  • مدیر

    10

    عالی بود👌بسیارمفیدوعبرت آموز👏👏آخرش هم که دیگه مثل کتاب های تربیتی و دینی عالی نتیجه گیری شد👏👏👏👏👏👏👏👏

    ۲ سال پیش
  • زِد

    ۲۱ ساله 41

    و منی که عاشق جنه شدم😂😂🤦🏻 ♀️

    ۲ سال پیش
  • ناشناس

    ۲۹ ساله 00

    عالی حرف نداره

    ۲ سال پیش
  • نرگس

    ۱۶ ساله 10

    سلام این بهترین رمان ترسناکی بود که خونده بودم اصن نویسنده یه جوری نوشته بود که انگار درهر لحظه تو اونجا حضورداریو داری باچشمای خودت همه چیزو می بینی و حس می کنی در یک کلام می تونم بگم که عالی بود😘😘

    ۲ سال پیش
  • فاطمه موسوی

    ۳۵ ساله 10

    بهترین رمان ترسناک که خوندم عالی بود حتما پیشنهاد میکنم هردوفصلش روبخونید تشکر از نویسنده عزیزش

    ۲ سال پیش
  • لیانا

    20

    واوووو باحال بود

    ۲ سال پیش
  • Fatemeh

    ۲۲ ساله 10

    رمانش فوق العاده بود

    ۲ سال پیش
  • فاطمه.م

    ۳۵ ساله 00

    سلام.واقعاعالی بود وهست هردوجلدس بینظیره. هرچندجلداولش براساس واقعیت نوشته شده. ولی واقعابینظیره. حرف نداره.محشره.فوق العادس.همتانداره..دستتون طلا.آقاسروش. امیدوارم بازهم بنویسید.🌹🌹🌹🌹♥♥♥♥

    ۲ سال پیش
  • M.N

    ۱۶ ساله 00

    عالی بود

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.