رمان جایی که من نیستم به قلم مهسا بزرگمهر
دختری ازجنس شیشه که با یه شکست قلبش خورد میشه و هیچ حسی درونش شعله ور نمیشه ناخواسته وارد یه بازی میشه...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۲ دقیقه
شادمهر یه جورایی نامزد گلاره خوشبختم
همچنین
همه جفتا جفت هم نشستن و من تک عصبی شده بودم یه صندلی جفتم خالی بود ولی شایان نبود که حلال زاده یهو اومد
شایان :سلام برو بچ خودمون
همه جواب دادن جز من شست جفتم گفت سلام عرض شد سرکار خانوم
علیک
داشتم پا میشدم ترنم گفت کجا
گفتم شما لاوت و بترکون من میرم بیرون هروقت غذاها حاظر شد صدام کنید
هاله : تینا چیزی شده
گفتم نه فقط میرم هوا بخورم
با این حرفم سمت در خروجی حرکت کردم تو الاچیق نشسته بودم و ناخداگاه اشکام اومد پایین یکی از پشت گفت خوشبحال کسی که عاشقشی قدر نمیدونه اشکات و دراورده تو به این خوشکلی
روم برگردوندم یه پسر چندش اوا خواهری پشتم واستاده گفتم بتوچه خیکی که من عاشق کیم
گفت خواستم یه تریپ رفاقت بدم
غلط کردی گمشو فکر کردی چه سگی
دستم و کشید دنبال خودش ولممم کن گفتم
نه ما باهم کار داریم
یهو دیدم از پشت یکی زدش افتاد زمین و یارو کلی زدش نگاه یارو کردم دیدم شایان وای خدا فرشته نجاتم شد
گفتم تا لت و پارش نکرد بگم ولش کنم برا اولین بار صداش کردم شایان ولش کن ترو خدا ولش کن
با این حرفم انگار جا خورد ولش کرد و پاشد از دهنش خون میومد دستمال از تو کیفم در اوردم و گفتم این دوبار داری به خاطر من کتک میخوری چرا خودت و وارد ماجرا کردی
شایان :نمیتونی یکم لباس سنگین تر بپوشی حقت بود میذاشتم میبردت ناکجا اباد
من نگفتم نجاتم بدی که الان منت میذاری سرم دستمال و بگیر خون لبت و پاک کن بچه ها نفهمن بازم کتک خوردی
ولش کردم رفتم که یهو یه چیزی به ذهنم خطور کرد گفتم براچی اومدی دنبالم گفت
سرکار گفتن غذاها اومد صدام کنید غذاها هم اومدن بقیه درحال لاو ترکونی به قول خودت بودن کسی ام جز من نبود بیاد خبرت بده منم اومدم
به هرحال معذرت میخوام به خاطر تندی ممنونم که از دستش نجاتم دادی
هردومون با لبخند وارد شدیم همه برامون دست زدن ترنم گفت مبارک گلم ایشالله شیرینی عروسیت با عصبانیت و تعجب گفتم چرت نگو حوصله ندارم
میلاد :بابا دخی پا بده حوصلت یا تعطیل یا اعصابت کجا رفته ؟؟
جوابش دادم :رفته ددر سیتی صفا منگول فضولش کیه تو
همه خندیدن بدون حرف شروع کردیم به غذا خوردن غذا که تموم شد شایان و شادمهر حساب کردن و از رستوران اومدیم بیرون هاله گفت موافقین بریم شهربازی
همه موافق بودن ولی من حوصله لاو بازی نداشتم گفتم بچه ها برید خوش باشید من میخوام برم لالا حوصله ام ندارم من میرم خونه
گلاره :واقعا میری لالا تو که تا ۷خواب بودی
اره گلاره خیلی خوابم میاد
گلاره :برو مواظب خودت باش فقط شمارت و بده درتماس باشیم شمارم و گفتم و تک زد گفت شماره منم افتاد میحرفیم
اوکی بای بچه ها خوش بگذره
داشتم میرفتم طرفه خونه که شایان گفت منم میرم پیش مامان گلاره تو برو خوش باش شادمهر مواظبش باش
منم راه خودم و رفتم سر میدون که رسیدم هیچ ماشینی نبود وای خدا همین جوری باشه تا فردا هم نمیرسم یهو یه ماشین بوق زد فکر کردم مزاحم رفتم عقب اومد دنبالم بوق زد گفتم مزاحم نشید شیشه رو اورد پایین دیدم شایان گفت میرسونمتون این ساعت ماشین نیست فکر نکنم تا اخر شب هم ماشین نباشه
اشکال نداره من منتظرم
دبیا دیگه میرسونمت
سوار شدم و گفتم ممنون جوابم و داد ترافیک خیلی سنگین بود طبق معمول شایان گفت میشه یه سوال ازت بپرسم
گفتم اگه شخصی نیست اره
تا حالا عاشق شدی ؟؟
قرار بود شخصی نباشه
لطفا جواب بده
اره یه بار طعم چندش عشق رو حس کردم به خودم با شکستی که خوردم از عشق و جفت بودن متنفر شدم حالا تو بگو عاشق شدی ؟
خدایا بگه نه فقط بگه نه اصلا به من چه شاید عاشق من چرا اینکار میکنم
..اره منم از عشق و جفت بودن متنفرم اما الان احساسم قل*ب*م شده مال یکی که اونم اخلاقش مثل تو از عشق و عاشقی متنفر
وای خدا شایان چی داشت میگفت با این حرفش قل*ب*م از جا کنده شد حالا به جرعت میتونم بگم عاشق شایانم برا اینکه ضایع نباشه گفتم ایشالله که بهش میرسی ممنون من همینجا پیاده میشم
هنوز که نرسیدیم
ممنون میخوام یکم پیاده برم اقای عظیمی زحمتتون دادم و از ماشین پیاده شدم وای خدا شایان عاشق بازم من عاشق یکی مثل سپهر شدم اه خدایا من از عشق متنفر بودم چرا مهرش اومد به دلم درصورتی که هیچ حسی بهم نداره خدایا به جرعت میگم عاشقش شدم چرا بازم شکست خدایا خسته ام رسیدم خونه اشکام و پاک کردم کلید زدم رفتم تو مامان رو مبل نشسته بود مثل همیشه کتاب میخوند سلام مامانی خوبی بابا اخر چشات ضعیف میشه
سلام گلم نگران نباش به اندازه میخونم خوش گذشت شام خوردی ؟؟
درحالی که خودم و رو مبل پرتاب کردم گفتم ۲۰سوالی اره خوب بود شامم خوردم داداش گلاره هم بود گفتم بعد نگی نگفتی
اشکال نداره فدات شم مواظب خودت باش دنیا پر گرگ
مامانی میشه بخوابم رو پات برام مثل قدیما لالایی بخونی
اره گلم سرت و بزار تا برات بخونم
همین جور که مامان موهام و ناز میکرد خوابم برد صبح پاشدم کل بدنم درد میکرد از رو مبل خوابیدن پتویی که مطمعا مامانم انداخته بود روم و برداشتم و رفتم دست و صورتم و بشورم شستم و برگشتم تو اتاق مامان اینا خواب بودن منم سریع اماده شدم رفتم بیرون میدونستم امروز بابا جایی نمیره گواهینامم و برداشتم و با ماشین بابا رفتم ماشین و پارک کردم رفتم داخل گلاره و ترنم داشتن قدم میزدن منم رفتم پیششون سلام چه خبرا
گلاره :سلام گلی خوبی
ترنم :چه طوری
ممنون خوبم بچه ها بریم سر کلاس هوا خیلی الودست
موافقت کردن و باهم رفتیم سمت کلاس که شایان و شادمهر و میلادم اومدن سمتمون میلاد : سلام دخیا
غریبه ی تشنا
00قلب کاروانسرا نیشت امروز بیای فردا بری شایان اول عاشق شراره شد بعد تینا بعد الهه بعد مرگ الهه باز هم پیش تینا برگشت تینا هم بعد رفتن به امرکا عوض شد
۲ سال پیشدخت بلورین
۱۶ ساله 10بابا این چیه من خوندم اه نصفه ولش کردم
۳ سال پیشمملکه تاریک
00اه اه این چی بود 6 فصل اولش و خوندم با فصل اخرش خیلی چرت و مضخرف قصه دو تا عوضی چندش بود به درد خوندن نمیخورد
۳ سال پیشغریبه
10زیادی آبکی بود 🤕
۳ سال پیشزهرا
21خوشگل و جالب بود
۴ سال پیشهستی
05چرتتتت بود!!فقط آهنگ اولش قشنگ بود ک اونم مال حمید حامیه
۴ سال پیش
زهرا
۱۷ ساله 00از تینا خیییییلی حرصم گرفت. ای کاش شایان و الهه با هم تا ابد میموندن.