رمان جادوگران بی هویت جلد دوم به قلم مهشید
وجود یک روح در سه تن…درقرن های متمادی به خلسه رفتن برای قرن های زیاد و در اخر مبارزه با جادوی سیاه… مریلینا دختری از قبیله ی باستانی که برای محافظت از مردمش دست به فداکاری زد … اما دراین حین و ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۸ دقیقه
اریک را در کنارم احساس کردم و گفتم: لازمه تغییر شکل بدی
سری تکان داد و در یک حرکت با ناله ای کوتاه تغییر شکل داد رنو در کنارم ایستاد و گفت: نقشه چیه!
لبخندی زدم و گفتم: فقظ نزار کسی به من نزدیک بشه
ارام ارام به همراه اریک وارد تونل شدم
سکوت و سرما باعث لرزشم می شد مستقیم به سمت ورودی تالار حرک کردیم دو گرگ ناشیانه به ما حمله کردند اما اریک هر دو را دفع کرد.
قدم هایم را سریع تر برداشتم و شمشیرم را از نیام بیرون کشیدم
در پشت سرمان صدای درگیری بلند شد الف ها بیرون از غار مستقر شده بودند واشباح به همراه ما وارد شدند
وارد تالار شدم راویار بالای سر الکسندرا ایستاده بود و دختر از درد به خودش می پیچید
ارباب گرگ ها هنوز هم توجهی به ما نداشت ظاهرا هوشیاری قبل را نداشت با فریاد به سمتش حمله کردم اما در میان راه خود را کنار کشیدم اریک با چالاکی تمام به او حمله کرد
گرگ در مقابل گرگ دوگرگ الفا شروع به جنگ کردند لب هایم را تر کردم و با لبخند به سراغ زن گرگی رفتم
دخترک پاهایم را پنگ زد و نالید: کمکم کن دارم میمیرم
لب خند سردی زدم و گفتم: امدم راحتت کنم
به وسیله له ی جادو حبابی میانمان کشیدم فضا ساکت شد جنگ از حرکت ایستاد
بندیک با شتباب خود را به کنار پرده ی جادو رساند راویار بدون توجه به اریک یا تیجه ی ان تغییر شکل داد و خود را به دیوار جادو کوباند و فریاد زد:
از همسرم دور شو
لبخندی زدم و گفتم: چشم اما بعد از اتمام کارم
بی توجه به ریاد بقیه شمشیر را بر روی شکم دخترک قرار دادم
با ترس و جیغ التماسم کرد که رهایش کنم غریدم: تو داری تاوان اونو پس می دی و با سر به راویار اشاره کردم
با شمشیر شکمش را دریدم
جیغش به هوا رفت در جپچشم به هم زدنی بیهوش شد
جمعیت ساکت شدند
غار در سکوت محض رفت حجاب جادو را برداشتم چیزی درون شکم دخترک شروع به ناله کرد چیزی کوچک و کرم مانند
رو به اریک غریدم حالا وقتشه اریک سریعا تغییر شکل داد و دستش را به درون شکم الکساندر کرد موجود کوچک شروع به غرش کرو و با تمام توان به اریک حمله رد
توقع هرچیزی را داشت جز شکست دست اریک در انی منفجر شد خون فواره زد و پسرک بیهوش شد شیطان فرار کرده بود.
باخستگی روی زمین فود امدم و گفتم:
یکی بداد اون دختر برسه هنوز زندست راحیل به سراغش رفت
بندیک مرا در اغوش کشید و گفت: از کجا خبر داشتی ایرئیس این جاست
سرکم را تکان دادم و گفتم: فقط نفرین کوهستان ان قدر زیاد بود که مرا هوشیار کرد
راویار هاج و واج به دختر عمو یش نگاه می کرد انگار تازه از خواب برخواسته.هاج و واج تر به حلقه ی ازدواج من وبندیک نگاهی انداخت تمامی گرگ ها گیج بودند انگار از خواب زمسانی بیدار شده بودند.
رنو به سراغ بندیک امد و گف: اهریمن این سنگ ها رو از خودش به جا گذاشته
سنگ های شیری و سفید رنگ در کف دستش با انزجار برقمی زدند
راحیل ادامه داد: اون توی این کوه یه چالهداره با سنگ ها می شه پیداش کرد
تز جا برخواستیم بندیک از رایار واست تااورا به طبقات زیرین غار هدایت کند
زمانی که به دخمه های جلبک بسته و نمدار رسیدیم سنگ ها مانند لامپ نئونی می درخشیدند بندیک سنگ ها را برکف اتاق انداخت سنگ ا به سمت گوشه ای از دخمه حرکت کردند پادشاه الف ها با جادو خاک های زمین را به کناری راند چاله ای عظیم درست دذ مقابلمان کنده شد
لباس ارو در ته چاله بود اخرین لباس هایی که درجنگ به نداشت
رامونا: فقط یه رد گم کنی
بندیک: نه در واقع یه سرنخ برای رسیدن به پدرتون
راویار داوطلبانه وارد چاله شد تا لباس ا را بیاورد ظاهرا جادو در اوردن ان ها اثری نداشت. با رسیدن پاهای راویار بر کف چاله صدای هیس هیسی بلند شد
با ترس به اطرافم نگاهی انداختم خبری نبود. راحیل با وحشت هینی کشید و به چاله خیره شد
از هر طرف مارها از ناکجا اباد ظاهر می شدند راویار لباس ها زیر بغل زد و سعی کرد مارها را از خود دور کند.
هصدها مار دسته جمعی به او حمله کردندبندیک سعی کرد با جادو به کمکش برود
و راحیل با گلوله هایی از نور ان ها را دور کرد
راویار با تنی غرق در خون از جای نیش مار و زهر در رگ هایش بالا کشیده شد رنو به جای من برای شفا دادنش پیش قدم شد
بنیک دست مرا گرفت پیوند روح را گسترش داد و قفسی از پیچک ها را به دور مارها کشید.
مارها با فریاد شروع به تغییر قیافه دادند صدها زن در قفس پیچکی محبوس شده بودند و فریاد می کشیدند.
دختران ایرئیس اهریمن.
تقریبا نیمی ازروزگذشته بود الکساندر تحت درمان الف ها بود و راویار سعی در بازیابی خاطراتش و پاک کردن گندهایش بود
مرتب به سراغم می امد و طلب بخخش می کرد اما با سردی او را از خود می راندم
روح اریک ما را ترک کرد اما طبق گفته ی کامرون پسرک از نو متولد می شد زیرا کارهایش نمیه تمام مانده بودند.
بندیک دستور اتش بزرگی را داده بود
قفس مارها را درون محوطه زیر افا قرار داده بود اهریمن ها از درد جیغ می کشیدند الف ها بر ان ها نمک می پاشیدند و پیچک ها را با اتش گرم می کردند
اواسط غروب بود که بندیک از الف ها خواست تا دست در دست یک دیگر بدهند سپس شروع بهخواندن اوراد باستانیی کرد زمین از هم شکافته می د با هر ورد قفس به درون خاک کشیده می شد
زمانی که ماه بالا امد دختران اهریمن در قفسی از گیاهان زنده در زیر خاک زنده به گور شدند و فقط یک شیشه حاوی خون ان ها باقی ماند که من ان را برداشتم.
راویار بر اثر نیش های متعددی که گزیده بودش حالا می توانست به یک مار هم تغییر شکل بدهد اما این برای او اصلا خوشایند نبود زیرا خون خود را دیگر اصیل نمی دانست
چندشناک بود تبدیل شدن به یک مار اهریمنی هرچند کامرون او را قانع کرد که این اصلا بد نیست و فقط قابلیتی برای مدتیست و بعد رفع می شود
چندماه از تمامی حوادث می گذشت به جنگل برگشته بویم کمی رئابط من و بندیکدر سراشیبی قرار داشت مدت کم تری را به م اختصاص می داد و من هم راضی بودم
پس از مدت ها جست وجو بالاخره برادرانم رد پدر عزیزمان را گرفته بودند
و امروز قرار بود با ساختن دری به سراغش برویم من و رنو شروع به خواندن اوراد کردیم زاویار هم به جمع پیوسته بود و همین باعث شد بندیک بیش تر از من فاصله بگیردو دریچه روحی اش را قطع کند
فاطمه
00رمان خیلی چرت و آبکی بود خیلی ناشیانه بود و فصل دوم یهو همه چیز برعکس شد و تغییر کرد هیچ توضیح و دلیلی هم نگفت قلمش خیلی ضعیف بود
۹ ماه پیشریحانه
۱۹ ساله 00مگه تو فصل اول داداشه رامونا اسمش چاتای نبود؟ چرا تو فصل ۲ شد راحیل؟؟.. فصل اولش عالی بود، اگر غلط املاییارو نادیده بگیرم البته
۲ سال پیشریحانه
۱۳ ساله 00خیلی رمانش قشنگ بودبهتون پیشنهادمیکنم حتما بخونیدش ولی اخرش که رامونا رنو و راحیل قدرتشون رو از دست دادن بدبود بنظرم بهتر بود که اون اهریمن روشکست بدن بد به هادس تحویلش بدن و اخرم ازدواج و بچه دار شدن
۲ سال پیشم
۱۹ ساله 31جلداولش قشنگ تربودتا جلددومش
۳ سال پیشلیلا
۱۹ ساله 01حالمو بهم زد رمان این همه آبکی و مسخره ندیده بودم چندش آوررررر🤮🤮🤮🤮🤮🤮
۳ سال پیشمحیا
۲۲ ساله 40رمان جلد اولش عالی بود اما چرا جلد دوم اینقدر همه چی تغییر کرد این که چطور ارو رو نابود کردوراویار بهش خیانت کرد میخواست باهاش ازدواج کنه یهو جلد دوم خائن از اب دراومد اینا یکم ناشیانه بود
۳ سال پیش...
۱۴ ساله 10ولی من موقعی که زخم***راحیل چرک کرد و رنو با چاقو داغ کندش اون فریاد هاش رو احساس کردم نمیدونم ولی من اون قسمتش رو ک خوندم ناراحت شدم بعدش هم ک مرد درکل عالی بود ولی جلد دوم کتابی بود 😒😞💝💝💝💖
۳ سال پیشفاطی پسر کش
۱۲ ساله 30جلد دومش خیلی کتابی بود زیاد خوشم نیومد ولی جلد اولش عالی بود دلم بیشتر برای مادره سوخت مریلینیا دوس داشتم اینم زنده شه ولی خوب امکانش نبود در کل پیشنهاد خوندنشو بهتون میکنم پایان خوش هستش🌺👌🏻
۳ سال پیش... .makia
۹۰ ساله 40تازه جلد دوم رو شروع کردم چرا اینطوری شد؟ مگه جلد قبل با راویار نامزد نکرد؟ تو جلد قبلی مورگان نمرد که! چرا قلم رمان یهو کتابی شد؟ من جلد اولش رو بیشتر دوست داشتم با اینکه این جلد رو هنو نخوندم😑
۳ سال پیشفاطمه
۱۷ ساله 30خوب بود...به پای جلد اولش نمیرسید ولی پایان خوبی داشت.... کلا رمان جذابو عالیی بود
۴ سال پیشZra
61ترسناک فقط ملورین
۴ سال پیشSara
21من جلد دومش رو از گوگل دانلود کردم ولی جلد دومش واقعا مزخرفه
۴ سال پیشدختر تنها
21وای نگو من شبا خواب نداشتم فک میکردم عروسکه هر لحضه داره منو میپاد😨
۴ سال پیشعسل
20کجاش ترسناک بود
۴ سال پیشثریا
۱۱ ساله 40ولی اگه راویار به رامونا خیانت نمی کرد بهتر میشد . اما من حدس میزنم بندیک یک جوری از رامونا فاصله میگیره یا میمیره . بعدشم رامونا با راویار ازدواج می کنه مثل بقیه ی رمان ها🧡♥️♥️♥️♥️🖤🖤🖤🖤🖤💚💙💛
۴ سال پیشثریا
۱۱ ساله 40فقط اونجاش که شبحه به ماهک گفت : بیا برقصیم خوشکلهههه 😂😂😂😂😂😂😂😂
۴ سال پیشسیاه قلب
۱۶ ساله 40جلد اولش خیلیییییی بهتر از جلد دوم بود من اصن از رمانایی ک کتابی نوشته میشن خوشم نمیاد
۴ سال پیش
عالی
00عالی بود اما جلد اول بهتر بود بعد خیلی زود تموم شد حاشیه زیاد داشت در کل قشنگ بود ممنون بابت رمان قشنگت