رمان افیون به قلم حمید درکی
داستان در مورد مرد تریاک فروشی به نام اصغر هست که با شخصی به نام مهدی رفت وآمد می کند. اصغر از مهدی پول کلانی قرض می کند وطبق قرار داد پول به مهدی بر نمی گرداند. اصغر برای مهدی زرنگ بازی درمی آورد که دراین حین اتفاقی می افتد و ادامه ماجرا ....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ دقیقه
چپ مرد شد و آن شب زمستان را که ازشدت سرما به
همراه برادرکوچکش نتوانستند بخوابند وپشت درب
پذیرائی داخل دالان خانه قدیمی بخواب رفته بودند را به
یاد آورد …. مدتی بعد پدرش وارد اتومبیل شد ودر
حالیکه سروصورت خونین خود را با دستمال تمیز می
کرد ، چند فحش ناسزا به روزگارواهل آن داد وراهی
خانه شدند . چند ماهی ازماجرا گذشت که صبح یک روز
تابستانی ، صدای ناله وشیون مادرش به گوشش خورد که
نفرین کنان گفت : ای اصغربدبخت ، دیدی چه برسرمن و
این دو طفل صغیرآوردی …. خدایا من چرا اینقدرسیاه
بختم … آن روز علی کوچولو متوجه ورود چند مامور به
خانه شد وآنان با حکم دادستانی خانه را گشتند ومقداری
مواد مخدر به همراه ترازوی توزین آن کشف کردند و
رفته رفته سروکله بزرگان فامیل به خانه آنان پیدا شد …
ماجرا ازاین قراربود که اصغررا به قتل رسانده و جنازه
او را درصندوق عقب همان پیکان گذاشته ودرگوشه
خیابانی رها کرده بودند .... علت قتل را پلیس ۲چیز می
دانست چون هیچ گونه سرقتی توسط قاتل یا قاتلان
صورت نگرفته بود احتمال یک عمل تلافی جویا نه
محتمل بود ویا اینکه یکی ازمشتریان این مرد سابقه دار
یعنی اصغربرسرعدم تفاهم قیمت یا کلاهبرداری با او
وارد نزاع شده وسپس منجربه قتل اوشده بود . به هرحال
بعد ازمرگ اصغر، مادرعلی کوچولو با فروش آن ماشین
وآن خانه به سختی ۲طفل خود را بزرگ کرد وازآنجائیکه
التیام زخم ها گاهی با گذشت روزگارممکن می شود ،
علی کوچولو بخاطر فداکاری مثال زدنی مادرش به
دانشگاه علوم پزشکی رفته وفارغ التحصیل آنجا شد وبه
سمت دکتربخش اورژانس بیمارستان مرکزی شهرگارده
شد ودرکنارمادروبرادردانشجوی خود زندگی آبرومندانه
و بدورازجنجالی را سپری می کرد . تا اینکه مادرش
برای او دخترتحصیلکرده وآموزگاررا ازیک خانواده
آبرومند درنظرگرفت . علی که اینک همگان او را آقای
دکترصدا می زدند ، با کلی نصیحت وتشویق مادرش به
امرازدواج وحساب وکتاب بسیاربه لحاظ میزان درآمد و
غیره بلاخره با دیدن الهه سخت دل باخته او شد وقرار
ازدواج را با اهداء یک انگشتر، گذاشتند . همه چی خوب
پیش می رفت ومادرعلی بسیارخشنود ازاین پیشامد خوش
یمن با خاطری شاد درپی تدارک مراسم بود ، اودرمقابل
قاب عکس اصغرشوهرمتوفایش گفت : ببین مرد، برای
این بچه ها پدری نکردی ومعلوم نشد که چطورسربه
نیست شدی اما من برای بچه هات هم پدربودم وهم مادر،
الان پسربزرگت علی شده آقای دکترواسم ورسمی برای
خودش بدست آورده پاهام ازقوت افتادند وچشمهام کم سو
شدند، اما خداروشکربعدازرفتن تو دیگردرزندگی رسوائی
نداشتیم وهمه چی به خیرگذشت .آن شب آقای دکترعلی
اسدی یعنی همان علی کوچولو کشیک بود وسوزسرمای
زمستانی بیداد می کرد . تقریبا مراجعه کننده ای به
اورژانس نداشتند ودکترمی بایست فردای آن روزبه اتفاق
مادروخاله وهمسرآینده اش الهه جهت خرید به بازار
شهربروند تا ضمن انتخاب وخرید هدایای ویژه مراسم
ازدواج برای عروس . رفت تا ازاین خلوت اورژانس
استفاده کرده و اندکی استراحت نماید . چشمان اوتازه گرم
شده بود که یکی ازپرستاران درب مطب او نواخت . دکتر
ازخواب بیدارشده واونیفورم سفیدش را پوشید وگوشی
معاینه را به گردن آویخت وبا اوراهی سالن اورژانس شد
تا به حال وخیم یک مراجعه کننده برسد . بیمارازدرد کلیه
به خود می پیچید وقامتش ازکمربعلت شدت درد خم شده
بود . اوبا دیدن علی به اوگفت : آقای دکتر، بدادم برس ،
نرگس
22خوب بود
۲ سال پیشثنا
11خاک عالم چیشد علی زد پیرمرده رو کشت؟ خب این خودش هم قاتل میشه دیگه :/ ولی داستان جالبی بود
۲ سال پیشخاطره
۳۷ ساله 21بسیار بسیار عالی بود سپاس نویسنده محترم دم و بازدمت گرم 🌹🌹🌹🌹
۲ سال پیشM. H
۱۵ ساله 21قلم نویسنده رو دوست داشتم... موضوع داستان هم جالب بود
۲ سال پیشاسرا
50ازکجامعلوم بابا زنده میموندپسراسرنوشت خوبی داشتن عالیه
۲ سال پیشتنها
21خوب
۲ سال پیشراحله
۳۵ ساله 00بابا این دیگه چه کاری که شروع کردید یا چند ماه یک بار رمان نمی زارید یا یه داستان خیلی کوتاه مسخره می زارید برنامه تون عالی بود تو رو خدا نمی تونید ببندیدش از این خراب ترش نکنید بذارید یه خاطره خوب بم
۲ سال پیشسی سی
81لطفا به هم احترام بزاریم رمانی رو اگه دوست نداشتیم قرار نیست به نویسنده بی احترامی کنیم
۲ سال پیشIrandokht
94عزیزم بحث دوس داشتن و نداشتن نیس نویسنده محترررررم کلا یک روز برای رمان وقت نذاشته بعد میاد رمان میزاره مگه ما مسخره نویسنده ایم،فقط سوال من از نویسنده اینه(فازت چیه؟)
۲ سال پیشسازنده برنامه
این یک داستان کوتاه هست. رمان نیست. داستان کوتاه گونه ای از ادبیات داستانی است که نسبت به رمان یا داستان بلند حجم بسیار کم تری دارد و نویسنده در آن برشی از زندگی یا حوادث را می نویسد
۲ سال پیش
سهیل
00قلم نویسنده بدرستی تونسته داستان تحسین برانگیزی خلق کنه آفرین