رمان تقاص اشتباه تو به قلم مریم محمودی
ژانر : #اجتماعی #عاشقانه
خلاصه :
مانیا آریان که به تازگی مادرشو از دست داده، چند ماه بعد از فوت مادرش.
اتفاقی براش میوفته که مانیا و نامزدش درآستانهی جدایی ازهم قرار میگیرن.
پایان خوش…
#مقدمه
بد روزگارى شده؛
ديگر ناى دوست داشتن هم ندارم
وقتى تمام غصه هايم از همان جا شروع شد
كه گفتم عشق را دوست دارم
كه هيچ كس خودش نبود
دنيا انگار يك چيز بزرگ كم دارد
وقتى قشنگترين و عزيزترين آرزويت
عميق ترين سكوت زندگيت مى شود
دل به تنهاييت بده
كه تنها تنهاييست كه تو را خوب مى فهمد...
#پارت1
"بنام خدا"
اونقدر گریه کرده بودم که نایی برام نمونده بود...
دستمو بردم سمت قلبم خدامن بدونه مامانم میمیرم,منم باهاش ببر نمیخواااام من این زندگیه کوفتیو بدون مامانم نمیخوام...دوباره زخمای دلم سرباز کرده بودن...یک لحظهام آرومو قرار نداشتم...
باورم نمیشه چهل روز گذشت,چهل روزه که ندارمش,خیلی سخت بود برای منی که تنها حامیم مامانم بود...
از ته دلم ضبحه زدم,تا شاید یکم,فقط یکم از سوزش دلآزردم کم بشه....
_مامان,مامانه خوشگلممم,برگرد من به تو احتیاج دارم,چجور دلت اومد منو تنها بزاری,چطور دلت اومد دخترتو تنها بزاری,توام ازم خسته شده بودی؟!!!!
همینطور که گریه میکردم با دست به صورتم چنگ میزدم...هیچی برام مهم نبود,حس میکردم یه وزنه ی ده کیلوییو گذاشتن رو قلبمو نمیتونم نفس بکشم...منبدون مامانم هیچم...
سوگل تمومه سعیشو میکرد دستامو بگیره و نزاره به خودم آسیبی برسونم ولی من دیونه شده بودم,بعد چهل روز نتونستم مرگشو هضم کنم...چطور توقع دارن آروم باشم...
سوگل:مانیا قربونت برم,با خودت این کارو نکن خواهری,داری از بین میبری خودتو...
همونطور که هقهق میکردم داد زدم...
_به درک بزار بمیرم,جونِ من چه ارزشی داره وقتی که مامانم نیست...
سوگل که فهمید حریفم نمیشه,دستامو ول کردو با قدمای بلند از خونه رفت بیرون...
تو این چهل روز انگار داشتم تو جهنمی که خدا برام ترتیبشو داده بود دستو پا میزدم...دستم به هیچجایی بند نبود...کاش من گرفتار این سرطان لعنتی شده بودم...
دورتادوره خونهرو نگاهی انداختم اشکام بی محابا رو گونم میریخت,جای جای این خونه منو یاد مامانم میندازه,همه جا بوی اونو میده...
همونطور که اطرافمو باحسرت نگام میکردم نگام به قاب عکس مامان خشک شد که دوتا شمع سیاه دورش بودن...
از جام بلند شدمو بدون توجه به بقیه با پاهای که هیچ جونی توشون نبود به سمت میز رفتم...قاب عکسو از جاش برداشتمو همونجا رو زمین سرخوردم...دستمو کشیدم به شیشهی سرد عکسشو خیرهی چهرهی مهربونش شدم...خدایا حیف نبود ازم بگیریش من تازه بهش نیاز داشتم,کدوم دختری بدون مامانش عروسی میکنه,کدوم دختریه که روز عروسیش مامانش نباشه...
میون گریه لبخند تلخی زدمو زیر لب زمزمه کردم:خیلی بی معرفتی...چرا تنهام گذاشتی؟
قاب عکسو محکم به سینهام چسبوندم و تو همون حالت سرمو رو زانوهام گذاشتم و از ته دل ضبحه زدم.
چند دقیقه تو همون حالت نشستمو گریه کردم...چقدر خوب بود که کسی کاری به کارم نداشت تو همین فکرا بودم که احساس کردم دستی دور شونه هام حلقه شد و سعی داره به زور سرمو از زانوم جدا کنه...از بوی عطری که بینیمو پر کرد فهمیدم امیررضاس...
صدای نگرانش به گوشم رسید:مانیا آروم باش عزیزم...سرتو بلند کن ببینمت خانمم...
همونطور که حرف میزد سعی داشت سرمو از زانوم جدا کنه,اما من مقاومت میکردم دوست نداشتم کسیو ببینم میخواستم تو حاله خودم باشم...اما امیررضام بدتر ازمن بود,فشاره دستاشو دور شونه هام بیشتر کردو با یه حرکت سرمو از زنوهام جدا کرد....
چشای بی رمقمو دوختم به چشاش که نگرانی توشون موج میزد...همه دورم جمع شده بودنو از هرطرف دلداریم میدادن...حالم اصلا خوب نبود,سرم به شدت گیج میرفت...
خاله نرگس با گریه گفت:امیررضا ببرش بالا یکم استراحت کنه...
امیررضا با لحن توبیخی بهم گفت:مگ قرار نبود انقدر بیقراری نکنی؟به همین زودی زدی زیره قولت؟دوست داری مادرتو عذاب بدی؟...بسه دیگه,تا کی میخوای گریه کنی...اصلا اشکات تمومی داره؟...
همهی حرفاش درست بود اما کنترل رفتارم دسته خودم نبود...با چشمایی که لبالب از اشک بود زل زدم بهشو غمگین لب زدم:
_نمیتونم امیررضا,قلبم داره آتیش میگیره,وقتی حس میکنم دیگ, دیگ دستاشو ندارم حمایتشو ندارم,دیگ کسیو ندارم که وقتی مریض میشم ازم پرستاری کنه,وقتی ...هقم هقم مانع از ادامه ی حرف زدنم شد....
منو کشید سمته خودشو سرمو گذاشت رو سینش...بیشتر تو آغوشش فرو رفتمو بیتوجه به آدمای اطرافم با هقهق گفتم:
_امیررضا خونه ی بی مادر خرابس,ویرونه...فقط تو میدونی چی تو دلم میگذره...به خداجیگرم پاره پارس...
دستشو گذاشت پشتمو همونطور که نوازشش میکرد با صدایی که در اثر بغض دورگه شده بود گفت:
_میدونم گل خانوم,از حالوروزت خبر دارم...اما به این فکر کن که مامانت راضی نیست انقدر خودتو عذاب بدی...
#پارت2
هیچی نگفتم یعنی چیزی نداشتم که بگم...تو بغلش عین یک پرندهی بیپناه میلرزیدم و گریه میکردم,از گریهی زیاد بیحال شدم...فکر کنم فهمید چون دیگه صدام در نمیومد...
آروم از خودش جدام کردو با صدای درموندهای زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میتونی از جات بلند شی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیرمق نگاش کردمو سرمو به معنی تایید تکون دادم...میدونستم که بغلم نمیکنه,همیشه تو جمع خودداره,حتی تو این شرایط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم از جام بلند شم که گفت:صبر کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم که یه دستشو دور کمرم گذاشتو اون یکی دستشم دور شونم حلقه کردو آروم بلندم کردو به سمت پله ها راه افتاد...سرجام متوقف شدمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ضعیفی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داری چی کار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوایستادو با اخم زل زد بهم و با تحکم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکم باید استراحت کنی,جون تو تنت نمونده,یه ریز داری گریه میکنی,بیچاره بابات از یه طرف نگرانه توعه از یه طرف نگران مراسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخود آگاه پوزخندی رو لبام نشست...بابا نگرانه منه؟!..همچین چیزی امکان نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهمون پوزخند رو بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توقع داری باور کنم بابام نگرانه منه؟!...من خوبم امیررضا,نیاز به استراحت ندارم...این جمعیتو ببین همشون به خاطر من اومدن...زشته تنهاشون بذارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدو عصبی دستشو برد لایهی موهاش...تو چشمام نگاه کردو جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه,تو راست میگی بابات نگرانت نیست اما من چی؟... منکه هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:آخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو کشیدو همونطور که میرفت سمت پله ها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همینکه گفتم مانیا...حرف نباشه,تو نمیخواد نگران باشی,همه اونقدر شعور دارن که وضعیتتو درک کنن...درضمن خاله هات هستنو رسیدگی میکنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله ی کل کل نداشتم به خاطر همین سکوت کردمو باهاش همراه شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمکش از پله رفتیم بالا...مستقیم رفت طرف اتاقم و خواست درو باز کنه سریع و پر بغض صداش کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیررضا...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو از روی دستگیرهی در برداشتو با مهربونی نگام کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبمو گاز گرفتم که گریه نکنم..نمیخواستم بیشتر از این نگرانو ناراحتش کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که در اثر بغض میلرزید گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشه..میشه...بریم اتاق مامان؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم تحمل کنمو با التماس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط چند دقیقه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدو با تردید بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه,ولی بهم قول بده که خودتو اذیت نکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه قول میدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق باز کرد کنار وایستاد تا اول من برم...رفتم داخل اونم پشت سرم اومدو درو پشت سرش بست...وسط اتاق ایستاده بودمو آشفته به همهجا نگاه میکردم...تموم اتاق بوی مامانو میداد...با قدمای آروم رفتم سمت تختشو نشستم روش...بالششو گرفتم بغلمو سرمو فرو کردم توش...اشکام بیمحابا روی صورتم فرود میومد,صدایگریمو توی بالش خفه کردم,جیکم در نمیومد...با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم نشست کنارم...دستشو دور شونم حلقه کردو منو تکیه داد به خودش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش ممنون بودم که درکم میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد بالشو از خودم جدا کردم...نفسم بالا نمیومد...بی حرف از جام بلند شدم و به سمت کمد لباساش رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه چیزی بگه خیره شده بود به حرکاتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدونه دونه لباساشو از کمد در میوردمو بوشون میکردم,باورم نمیشد که دیگ نمیتونه اینارو بپوشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن هر کدوم از لباسا هق هقم اوج میگرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیدونه از لباسا رو برداشتمو رو بهش گفتم:اینو میبینی امیررضا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز مادر براش گرفتم,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم گفت...بهم گفت چون من اینو براش خریدم خیلی دوسش داره...یکی دیگ از لباسارو برداشتم رو بهش گفتم:یااین, اینو باهم رفتیم گرفتیم, اینم که دیگ خودت براش خریده بودی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر حالم خراب بود که نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه ی زیاد امونمو برید احساس میکردم نفسم بالا نمیاد سریع گلومو چنگ زدم سرمو خم کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا با وحشت اومد کنارمو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا!!مانیااااا نفس بکش عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستش مدام به صورتم سیلی میزد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم قیافم چجوری شد که امیررضا با وحشت از جا پرید از اتاق زد بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دادشو شنیدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگللل!!سوگلللل یه لیوان اب بیار زود باشششش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه به لحظه نفسم تنگ تر میشدو دیدم تار تر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام داشت بسته میشد که یهو باخیسی صورتم چشام تا اخرین حد ممکن باز شدو به سرفه افتادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا مدام از پشتم میزدو میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بکش نفسم... همونطور که داشت قربون صدقم میرفت:لیوان ابو نزدیک لبام اوردو گفت یکم از این اب بخور حالت جا بیاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابو اروم اروم تا ته سرکشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا هنوز داشت پشتمو میمالید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم و سوگلو بالا سرم دیدم که دهنشو گرفته بودو داشت گریه میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش رنگ پریدش نشون از ترسش میداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبامو باز کردم که بگم نترسه ولی چیزی جز صدای ناله از گلوم در نیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا بلندم کردو از اتاق برد بیرون میخواستم اعتراض کنم ولی جونی تو تنم نمونده بود برای اصرار بیش از حد,از طرفیم ازش میترسیدم عصبی به نظر میومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیم به سمت اتاق خودم رفت درو با دست ازادش باز کردو با پا بست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم روی تخت خوابوندم و ملافه رو کشید روم...خواستم چیزی بگم که انگشتشو گذاشت رو لبمو با غیظ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیس,هیچی نگو باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو با بغض تکون دادم,کلافه کنارم نشستو موهای چسبیده به پیشونیمو کنار زدو پیشونیمو بوسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اگه تو شرایط دیگه ای بودم از این بوسش کلی ذوق میکردم ولی الان هیچ حسی بهم دست نداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسشو آه مانند فرستاد بیرونو غمگین گفت:مانیا,شاید الان وقت این حرفا نباشه ولی...ولی من به جای خونوادم ازت عذر میخوام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید میومدن ولی خودت میدونی که...مادرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم کلافگیش به خلاطر نیومدن خوانوادشه...دستمو اوردم بالاو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیبی نداره,هیچ انتظاری ازشون ندارم,همینکه تو پیشمی برام کافیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رنگ شرمندگی به خودش گرفت و من اینو نمیخواستم..انگشتاشو لای انگشتام قفل کردو دستمو بوسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همه ی اینا از خانومیته,بهخاطر داشتنت به خودم افتخار میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی نشست رو لبام راست گفته بودم,خونوادش کمترین اهمیتو برام نداشت,فقط خودش برام مهم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونا امروز با نیومدنشون بهم ثابت کردن که حتی تو بدترین شرایطم پشتم نیستن...حداقل به خاطر احترام به بابامم که شده باید امروزو میومدن حالا هرچقدرم که از من بدشون میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنارم بلند شد...به خودم اومدمو با تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جایی میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره باید برم پیش بابات,بندهخدا دست تنهاست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا التماس نگاش کردم که از پیشم نره التماسو تو چشامو خوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اونجوری نگام نکن...دلت میاد بابات تنها باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبامو با زبون تر کردم,راست میگفت,اما لج کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه,ولی بقیه هستن ...حتما باید تو باشی؟!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض ادامه دادم:حداقل تا وقتی که خوابم ببره پیشم بمون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی لای موهاش کشیدو با تردید گفت:خیلی خب,ولی تا وقتیکه خوابت ببره باشه؟!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی سری تکون دادم و کمی رفتم اونورتر تا پیشم بخوابه,
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم خستسو به روی خودش نمیاره...تو این مدت از پیش بابا جم نخورد...تمام وظایف بردار بیوجدانم افتاده رو دوشش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تخت دراز کشیدو با صدایی که خستگی توش موج میزد گفت:اخیش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی زحمت کشیدی این مدت...جبران میکنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت سمتم با چشای مهربونش زل زد تو چشام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همش وظیفه بود,تو فکرتو درگیر این چیزا نکن...حالام چشاتو ببندو سعی کن به هیچی فک نکنی و بخوابی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدم منو کشید سمته خودشو سرمو گذاشت رو سینش و اروم پشتمو نوازش کرد...به حرفش گوش کردم و چشامو بستم,عطر تنش به تنهایی نقش آرامبخشو برام داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر این کارو کرد که بالاخره بعد از چند روز بی خوابی پلکام گرم شدنو به خواب رفتم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت4
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"تازه خوابش برده سوگل,عیبی نداره تو برو خودم میام..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگل:آخه,ناراحت نمیشن اگه مانیا نره؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصداهای بالا سرم لایه ی چشامو باز کردم...امیررضاوسوگل روبروی هم بودن و آروم حرف میزدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا دستی به گردنش کشیدو نفسشو محکم فوت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب میگی چیکار کنم؟!...نگرانشم فقط دوساعته خوابیده...نمیتونم به خاطر مامانماینا بیدارش کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگل با لحن غمگینی گفت:بمیرم براش...از هر طرف تحت فشاره...اون از ماکان اونم از باباش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سیس,گریه نکن الان بیدار میشه خودم یجوری درستش میکنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای بسته شدن در اتاقم چشامو باز کردم...رفتم تو فکر,یعنی واقعا مامانوبابای امیررضا اومده بودن؟!..اصلا باورم نمیشه..باتعجب سرمو تکون دادمو از جام بلند شدم و رفتم جلوی اینه...یک لحظه با دیدن خودم وحشت کردم...زیر چشام سیاه شده بودو گود رفته بود صورتمم لاغرتر شده بود..مرگ مامان بزرگترین ضربهرو بهم وارد کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم...شالمو روسرم مرتب کردم و از آینه فاصله گرفتم...اگه مامان بابای امیررضا اومده باشن باید حتما برم دیدنشون وگرنه از فردا برام دست میگیرن که عروسمون مارو تحویل نگرفت..در بازکردم و از اتاق اومدم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از پله ها اومدم پایین...آخرین پلهرم که رد کردم,نسرین جونو دیدم که رو یکی از مبلا نشسته بود....مثل همیشه شیک پوش و مغرور,امیررضا هم عین خودش مغرور بود ولی سنگدل نه,نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکارمو پس زدمو با قدم های آروم رفتم سمتش...سنگینی نگامو که حس کردسرشو آورد بالا...وقتی منو دید ازجاش بلند شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو به سمتش دراز کردم و سعی کردم صدام هیچگونه لرزشی نداشته باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام نسرین جون خیلی خوش اومدین...راضی نبود به زحمت بیوفتید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته دستمو فشرد...باهمون غرور همیشگیو نگاه سردش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تسلیت میگم...غم آخرت باشه...برای اینکه نتونستیم تو مراسمای قبلی حضور داشته باشیم متاسفم,کاری پیش اومد...امیدوارم از دست ما ناراحت نشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم حرصی که توصدام بودو مخفی کنم...مامان من زیر خروار خروار خاک خوابیده بعد این میگه کاری برامون پیش اومد؟!...بغضمو قورت دادمو با لبخند تلخی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مشکلی نیست.ازشما انتظاری ندارم..همین که الان تشریفآوردیدازتونممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاضافه کردم:بشینین خواهش میکنم,من دیگ میرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر جوابش نموندمو خودمو رسوندم به دستشویی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرص شیر آبو باز کردم و چند مشت آب سرد پاشیدم رو صورتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام دوباره راه خودشونو پیدا کردن...اگه به خاطر امیررضا نبود,میدونستم چه جوابی بهش بدم..کار داشتین خیلی خب,بقیه روزا چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتواین چند روز با نیومدنشون منو بردن زیر سوال,هرکی از راه میرسید میگفت,نکنه دختره خودشو قالب کرده پسره کرده و خونوادش راضی نیستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما دختره یه کاری کرده کهیه نفرم از فامیلای شوهرش تو مراسم نیستنو کلیحرفایدیگ که وقتی مرورشون میکنم اعصابم بهم میریزه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبو بستم و صورتمو با چنتا دستمال کاغذی خشک کردم و ازدستشویی اومدم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض بیرون اومدنم سوگل اومد سمتم و دستمو گرفت...تعجب کردم این چرا همچین میکنه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که منو میبرد سمت اشپزخونه ازش پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سوگل چته چرا همچین میکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابموندادحرصمگرفتهمونطورکهتقلامیکردمگفتم:عه سوگل زشته ببین مهمونا دارن چجوری نگامون میکنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم سکوت..بالاخره رسیدیم آشپزخونه...بازور منو نشوند رو یکی از صندلیا همه کاراشو بدون حرف انجام میداد...منمبا حرصوتعجب داشتم نگاش میکردم.رفت سمت کابینتا پشتش به منبودو نمیدیدم دارهچیکار میکنهبالاخرهبرگشتبادیدنظرفغذاییکهدستشبودآهیکشیدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا اشتها ندارم,تو این چند روز به زور خاله تو سه قاشق غذا خورده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباناله گفتم:سوگل,خواهش میکنم...هیچی ازگلوم پایین نمیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگل با لحن غمگینی گفت:میدونم ولیاگ هیچی نخوری مریض میشی,در ضمن دستور آقاتونهگفتهبمونمپیشتو تا غذاتو کامل نخوردی ولت نکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچارهیدیگای نداشتم باید به حرفش گوش میدادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفتمو بی میل شروع کردم به خوردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تیکه از جوجه رو گذاشتم دهنم.ولی سنگ شد تا برسه به معدم...مامانم عاشق جوجه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام پر شد..چون سوگلم داشت باهام غذامیخورد سرمو سریع انداختم پایین تا اشکامو نبینه و اشتهاش کور شه...بالاخره تموم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:دستت درد نکنه سوگل خیلی زحمت کشیدی,از آرمانم تشکر کن,نتونستم لرزش صدامو کنترل کنمو گفتم:ایشالا تو عروسیتون جبران میکنم خواهری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مانیا!این چه حرفیه,صدبار بهت گفتم وظیفم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور داشتم گریه میکردم که خاله اومد تو اشپزخونه و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا,خاله مهمونا دارن میرن,بیا باهاشون خدافظی کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از جام بلند شدم,سوگلم همراهم اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز رفتن مهمونا...فقط خالهها مونده بودنو عمه هما....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگلو آرمانم به زور فرستادم رفتن,دیگه ازخستگی رو پا بند نبودن...امیررضام که فردا کلاس داشت وباید میرفت...ولی قول داد بعداز کلاسش مستقیم بیاد دیدنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره امروزم گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم میرفتم سمت اتاقم که صدای عمه رو شنیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مانیا یه لحظه بیا کارت دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیرمو عوض کردم و رفتم کنارش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم عمه کاری دارین؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباعصاش صندلیه کناره خودشو نشون داد...سری تکون دادم و کنارش نشستم...لبمو با زبون تر کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید میشنوم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که به روبرو خیره بود بی مقدمه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شاید از سوالی که الان میخوام بپرسم ناراحت بشی,اما...تو با امیررضا مشکل داری؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه وضوح جا خوردم...این چه سوالیه؟!!...من با امیررضا مشکل داشتم؟!!!...به رفتارای اخیرم فکر کردم ببینم چکارکردم که عمه همچین فکر مسخرهایو پیش خودش کرده...اما چیزی پیدا نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سوالم جواب نداشت مانیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرمو به زبون اوردم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه چه مشکلی؟..من رابطم با امیررضا خیلیم خوبه...میشه بپرسم چیشد که همچین فکریو کردین؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چرا خونوادش تو این مدت یه بارم نیومدن پیشت؟اصلا ندیدمشون,فقط امروز مادرشو دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه شقیقمو خاروندم,نسرین جون بالاخره زهرشو ریخت...حالا چکار کنم...اگهمشکل اصلیو نگم دچار سوءتفاهم میشه...لبمو با زبون تر کردمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیومدن خونوادهی امیررضا دلیل نمیشه که من با خودش مشکل دارم...راستش مشکل من خونوادشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به عمه اعتماد داشتمشاید چون میدونستم دهنش قرصه و به کسی چیزی نمیگه. بااین که خیلی خشکه و با کسی زیاد گرم نمیگیره ولی دلش خیلی صافه و البته خیلی مهربون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هرچقدرم که باتو مشکل داشته باشن ولی به احترام همایونم که شده باید توومراسما حضور داشتن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شرمندگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونین عمه اونا اصلا منو به عنوان عروسشون حساب نمیکنن,باید روز خواستگاری بودینو میدیدین,چه قشقرقی به پا شد...مامانش با کمال وقاحت برگشت به بابا گفت من دختر شمارو به عنوان عروسم نمیخوام,عروس من فقط شقایقه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق دختر دوست نسرین جونه,نمیدونم چی داره که نسرین جون اینطور سنگشو به سینه میزنه...بابام با این حرف به شدت عصبانی شد وبه امیررضا گفت دیگه حق نداری اسم دختر منو به زبونت بیاری,میری هروقت از خونوادت مطمئن شدی برمیگردی...خلاصه اونروز مراسم بهم خورد...موقع رفتنشون امیررضا ازم عذرخواهی کرد ولی من اونقدر عصبانی بودم که جوابشو ندادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاون روز به بعد باامیررضا قطع رابطه کردم, هرروز تو دانشگاه میدیدمش ولی یجوری رفتار میکردم که انگار نیست... دوری ازش برام خیلی سخت بود ولی ازیه طرف غرور خودم از یه طرفم غروره بابا شکسته بودو اجازه نمیداد روی خوش نشون بدم...این وسطتنها کسی که از امیررضا حمایت میکرد مامان بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاداوریه اون روزا لبخند تلخی رولبام نشست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مامان:مانیا,چرا باخودت لج میکنی عزیزم...حساب امیررضارو از خونوادش جدا کن...منکه میدونم دوسش داری فقط دلیل این رفتاراتو نمیفهمم..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونروز باعصبانیت سر مامان داد زدمو گفتم:اگه حساب اون ازخونوادش جداس پس چرا بیکار نشسته؟چرا یه کاری نمیکنه؟اگه اون واقعا منو دوست داشت هرطور که شده مامانشو راضی میکرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه قطره اشک از گوشهی چشام چکید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای لرزونی گفتم:کاش اونروز سرش داد نمیزدم عمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه آروم بغلم کردو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه گذشته,خودتو اذیت نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت6
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر اون روزا عذابم میداد ولی باید سبک میشدم...چه جایی بهتر از بغل عمه...عمه هیچی نمی گفت..شاید می دونست نیاز دارم که خودمو خالی کنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که گریه میکردم ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان اونروز باهام قهر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من اونقدر درگیرو افسرده شده بودم که رفتار هیچکس برام مهم نبود...مدام به خودم میگفتم حتما دوسم نداره که دیگ پی گیر نمیشه...غافل ازاینکه امیررضا هرروز میرفت کارخونه تا بابامو راضی کنه یه بار دیگه بیان برای خواستگاری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی حرف بابا همون بود,کـــ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای پرهام که عمه رو صدا میکرد از بغل عمه اومدم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه پرهام بیا تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشرمندگی گفتم:ببخشید عمه سرتونو درد اوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحن ملایمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه حرفیه که میزنی دختر,توام عین پریناز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سردو خشک پرهام به سمتش برگشتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوففف همه ی اخلاقاش شبیه عمس,قبلا بازم قابل تحمل بود ولی از وقتی که به خواستگاریش جواب رد دادم,عین برج زهرمار شده و غرورش به اوج رسیده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان,دیر وقته دیگه باید بریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خب,صبر کن لباسامو بپوشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد برگشت طرف منو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مانیا لطف کن لباسامو بیار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حتما عمه....الان براتون میارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم وبدون نیم نگاهی به پرهام رفتم به سمت اتاقی که عمه لباساشو گذاشته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از برداشتن لباسای عمه برگشتم تو سالن...پرهام روبروی پنجره وایستاده بودو جفت دستاشو کرده بود تو جیب شلوار مشکیش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنکر زیباییش نمیشم ولی من دلم گیر امیررضا بودو جز اون کسیو نمیدیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوریه امیررضا لبخند رو لبام نشست...الهی من فداش شم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفلی امروز خیلی زحمت کشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای عمه به خودم اومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مانیا!..چرا اونجا ایستادی؟بیار لباسامو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله بله..بخشید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که سمت عمه میرفتم نگام به پرهام افتاد که داشت با پوزخند نگام میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکنه دیده دارم نگاش میکنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدای من ...با افکاری آشفته مانتو وکیف عمه رو دادم بهش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی...مانیا!چیزی شده؟...چرا دستپاچهای؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرف عمه از عصبانبت گر گرفتم,خاک تو سرم,ببین چقدر ضایه بازی دراوردم که عمهام فهمید...عصبی نفسمو فرستاد بیرونو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من؟!...نه عمه جون خوبم خیالتون راحت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنکه کاری بدی نکردم پس باید خونسرد باشم...لبخند مصنوعی زدم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی زحمت کشیدین,ایشالا تو شادیاتون جبران میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وظیفه بود,خب من دیگ دارم میرم کاری بود خبرم کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حتما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشالشو روسرش مرتب کردو رو به پرهام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بریم من حاضرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهام سری تکون دادو اومد سمت من,دستشو سمتم دراز کردو با همون پوزخند گوشهی لبش که به شدت روی مخم رژه میرفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تسلیت میگم دختر دایی,غم اخرت باشه,کاری بود در خدمتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو تو دستش گذاشتمو با خونسردی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون پسرعمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم به عمد روی امیررضا تاکید کردم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کاری داشتم امیررضا هست,لازم نیست خودتو به زحمت بندازی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندش عمیق تر شد و دستمو ول کردودست عمه رو گرفت و رفتن بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارفتنشون بازدممو محکم فوت کردم...آخیش پسره ی بیشعور,انگار دماغ فیل افتاده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که شالم رو از سرم می کشیدم از پله ها بالا رفتم,از دست خودم حرص میخوردم,فقط خداکنه فکر بدی دربارم نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقمو باز کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند لباسامو از تنم دراوردم... یه تاپ مشکی پوشیده بودم ...شلوارمم با یه شلوارک مشکی عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و بعد کلی اینور اونور شدن روی تخت خوابم برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت7
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آلارام گوشیم به سختی از خواب بلند شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز مرخصیم تموم میشد...باید میرفتم دانشگاه ولی اصلا حوصله ی سرو کله زدن با دانشجوهارو نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به صورتم کشیدم و موهامو با کش محکم بستم...ناچارا از تخت اومدم پایین و رفتم دستشویی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند مشت آب سرد پاشیدم تو صورتم تا خواب از سرم بپره...تو این چهل روز که ی شب خواب آروم نداشتم,دیشب بهترین شب بود...از دستشویی اومدم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم میرفتم سمت اتاقم که چشم خورد به خاله نرگس که داشت میومد سمتمسرم جام وایستادم تا بهم برسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام فدات شم,خوب خوابیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خاله جون,آره خیلی راحت خوابیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونمو بوسیدو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداروشکر همش نگرانت بودم که مبادا خوابت نگیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی ممنون خاله تو این مدت خیلی زحمتت دادیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_:این چه حرفیه مانیا,مهری خواهرم بود واقعا به گردنم حق داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله نرگس واقعا مهربون بود تو این چند روز پابه پام اشک ریختو یک لحظم تنهام نذاشت...رفتاراش منو یاد مامانم میندازه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گذاشتم رو شونش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خاله جون ,شمام برین استراحت کنین سیناوسهیل بهتون نیاز دارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله در حالیکه سعی در مخفی کردن اشکاش داشت گفت:تو نگران من نباش عزیز خاله...گذاشتمشون پیش عمهشون...الانم برو صبحونتو بخورو برو سر کارت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:چشم,دستتون درد نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم گونشو بوسیدم و رفتم تو آشپزخونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن میز خندم گرفت...کره,عسل,مربا,چای,شیر,آبمیوه و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا خاله پیش خودش چه فکری کرده...نشستم رو صندلیو شروع کردم به خوردن امروز تا دیر وقت کلاس داشتم...سعی کردم یکم بیشتر بخورم...ولی بازم نتونستم بیشتر از دو لقمه کره و عسل چیزی بخورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط وقتی خواستم بلند شم لیوان چایمو برداشتم و همونجور که میرفتم تو اتاقم سر کشیدمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمد لباسامو باز کردم...دستمو ب بردم جلو و مانتو مشکی ساتنه یقه ارشالمو که تا زیر سینم باز بودو یقه حجابی میخوردو همراه جین مشکی و مقنعم برداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه لباس پوشیدنم تموم شد رفتم جلوی آینه و مقنعمو سر کردم...بالاخره بد از چند دقیقه ور رفتن سرش صاف شد ...به صورتم نگا کردم...کمی رنگ پریده بود.کمی کرم و رژگونه زدم...به لبامم ی رژ قهوه ای زدم...خوب شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیف و سوییچ ماشینمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که از پله ها میومدم پایین صدامو بلند کردمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله نرگس من میرم دانشگاه کاری ندارین که؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آشپزخونه اومد بیرونو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عزیزم برو ب کارت برس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خدافظی با خاله رفتم بیرون...هوا کم کم داشت رو به سردی میرفتو جاشو به پاییز میداد...فصلی که با تموم وجودم عاشقش بودم...چون تولد سه تا از عزیز ترینام تو این فصله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوریه تولد مامان بغض سنگینی گلومو فشار داد...خدایا چرا ازم گرفتیش؟!الان وقتش نبود,الان که بیشتر از هروقت دیگه ای بهش احتیاج داشتم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصویر سنگ قبرش پشت پلکام نقش بست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مهری مهاجر"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلوع دل انگیز:1352/8/5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب غم انگیز:1395/6/12
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمامتلاشی که کردم برای اشک نریختن ولی بازم یه قطره اشک از چشام چکید...دیگهتو حیاط نموندم و رفتم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیروز به امیررضا گفتم ماشینمو بزاره بیرون...سوار ماشین شدم و روشنش کردم..آفتاب مسقیم میزد تو چشم عینک آفتابیمو زدم به چشامو راه افتادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک ربع رسیدم دانشگاه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینمو تو پارکینگ دانشگاه پارک کردم و از ماشین پیاده شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که گوشیم زنگ خورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صفحه ش نگاهکردم کردم اسم امیررضا خودنمایی میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت8
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخوداگاه لبخندی رو لبام نشست...همونطور که راه میرفتم جواب دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام امیررضا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شادش تو گوشم پیچید:سلام خانم خانما خوبی؟....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی من خوبم تو چطوری؟کارا خوب پیش میره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که عالیم,آره خوب بود,خونه ای بیام دنبالت بریم یه چرخی بزنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خونه نیستم... مرخصیم تموم شده الانم تو دانشگام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مانیا؟چرا بهم نگفتی...دقیقا کجایی الان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دارم میرم سمت ساختمون شهریاری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همونجا بمون الان میام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا دیوونه نیم ساعت مونده به شروع کلاسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتم همون جا بمون حرفم نباشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدمو گفتم:دیوونه ای تو دیر نکنیا منتظرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره دیوونهی توام...بوس رو لبای نازت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدسریع قطع کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم گونه هام رنگ گرفت...اوففف پسره ی خلو چل...اوایل سر این حرفاش یک عالمه بحث داشتیم,چند بار با همین حرفاش آبرومو پیش سوگل برده بود....ولی خب دیگ عادت کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدمو به ساعت گوشیم نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط 20دقیقه وقت داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیمو گذاشتم تو کیفم,سرمو اوردم بالا که دیدمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همونجا برام دست تکون داد...منم لبخندی زدمو رفتم سمتش...رسیدم بهم...همونطور که نفس نفس میزد بریده بریده گفت:دیر کــــه ...نکـــردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ای بهش رفتمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط 20دقیقه وقت داریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم لبخندی زدو گفت:همونم غنیمته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستمو گرفت و راه افتادیم سمت در خروجی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونستم سنگینیه نگاهاییو که رومون بودو حس کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی مسیرچند نفر از دانشوجوهامو که منو میشناختن بهم تسلیت گفتن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدیم به در خروجی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیررضا کجا داریم میریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بریم صبونه بخوریم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:وای نه من خوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا:من تورو نشناسم که امیررضا نیستم,شدی پوستو استخون,گفته باشما من زن لاغر مردنی نمیخواما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدمو گفتم:همینه که هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرم خندیدو اومد سمتم یکم اطرافو نگاه کرد و قبل اینک بفهمم داره چیکار میکنه داغی لباشو رو پیشونیم حس کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت زده کنارش زدم و با لحن توبیخی گفتم:امیررضا!این چه کاری بود کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو نمیدونی دانشجوها منتظر یه سوژه ان تا حرف در بیارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو کشید پشت گردنشو گفت:حواسم بود,بعدم غلط میکنن حرف در بیارن تو زن منی هرکاری بخوام میکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ای بهش رفتمو گفتم:تو ادم نمیشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم سوار ماشینش شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت9
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم نشست تو ماشین و راه افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم کجا داره میره یه سفره خونه نزدیک دانشگاه بود.همیشه بعد از اینکه کلاسمون تموم میشد فرقی نمیکرد صبح ظهر یا شب,اونجا میگذروندیم...باصدای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا به خودم اومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا ساکتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش...اونقدر حرصمو دراورده بود که به تیپش دقت نکرده بودم...یه بلوز نوک مدادی با جین مشکی...تو صورتش نگاه کردمچیزی که تو نگاه اول منو به خودش جذب کرد چشمای مشکی نافذش بود...که گاهی اوقات منو غرق میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسندیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه به خودم اومدم...خودمو نباختمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هعی بدک نیستی,هر چی باشی به من نمیرسی آقااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربونی زدو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون که صدالبته...ما به گرد پای شمام نمیرسیم خانوم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چشمی نازک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوبه که میدونی همسرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شدم اونم ماشینو دور زدو اومد کنارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت و شونه به شونهی هم وارد سفره خونه شدیم...چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا بعد از فوت مامان دیگه نیومدم اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر گوشم گفت:چرا وایستادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی هیچی بریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم رفتیم جلوتر و تخت همیشگیو برا نشستن انتخاب کردیم...همینکه نشستیم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی میخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله نگاهش کردم,اوفففف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میل ندارم خودت هرچی دوست داری بگو برات بیارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردو با لحن جدی ای گفت:مانیا گفتم چی میخوری یا میگی یا خودم سفارش میدم,تورو نیوردم اینجا که به غذا خوردن من نگاهکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمیدونم چرا همه انقدر اصرار دارن من تا مرز ترکیدن غذا کوفت کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم هر چی خودت میخوری...نذاشتم حرف بزنهوادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سریعتر کلاسم دیر میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم مش صفرو صدا کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند لحظه مش صفر اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آقا مهندس خوش اومدین,چند وقتی بود سایه تون سنگین شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا با خوشرویی جوابشو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام مش صفر,سرم شلوغ بود بدم دستشو گرفت سمتمو گفت:متاسفانهمادر خانمم فوت کردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمش صفر نگاه غمگینی بهم انداختو با دلسوزی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای وای خانم جان خدا رحمتشون کنه خیلی ناراحت شدم تسلیت میگم... هر چی خاک ایشونه بقای عمرشما باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضی که گلومو گرفته بود قورت دادم...الان وقت گریه کردن نیست بعد از مدتها با امیررضا اومدم بیرون نباید ناراحتش کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی ممنون مش صفر...شما لطف دارین...اتفاقیه که افتاده کاریش نمیشه کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینک مش صفر رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیررضا برگشت سمتموبا اعتراض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا انقد دور نشستی؟...بیا پیشم ببینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم به بغل خودش اشاره کرد...منم از خدا خواسته رفتم بغلش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوبیه این سفره خونه این بود که هر تخت بوسیله ی چنتا نایلون بزرگ از هم جدا میشد و به جایی دید نداشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو دور شونم حلقه کردو چونشو گذاشت رو سرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir#پارت10
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو چسبوندم به سینه ی عضلانیش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید به خودم اعتراف کنم که تو این دنیا بعد از مامان فقط امیررضارو دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگم امیررضا چون بابام همیشه سرش تو کارشه و فقط ماکانو دوس داره...میگم امیررضا چون تنها برادرم همیشه منو نادیده گرفت و حتی تو مراسم مامان حاضر نشد تا چهلم بمونه,میگم امیررضا چون همیشه تو خونواده ی خودم اضافی بودم,محبتای بابا فقطو فقطو برای مامانو ماکان بود ومن محتاج کمی محبت ازپدری که فقط اسم پدر بودنو یدک میکشیدبودم...ماکان بدتر از پدرم فقط شب هفت مامان راضی شد از آلمان دست بکشه,وقتیم که اومد حتی یه سلام علیک خشکوخالیم با من نکرد...نمیدونم این پدرو پسر چه مشکلیبامن دارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو برد زیر مقنعهاموکش موهامو باز کرد...پنجه هاشوآروم میکشید لای موهام و من غرق در لذت میشدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلذت اینکهکسیو دارم که منو فقط به خاطر خودم میخواد نه به خاطر پول بابامو موقعیتم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که موهامو نوازش میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانیا میخوام یه چیزی بهت بگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونم الان وقتش نیست و هنوز داغداری,ولی دیگه طاقت دوریتو ندارم...دوست دارم بریم زیر یه سقف و زندگیمونو شروع کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدممیدونستم بالاخره این حرفو به زبون میاره خودمم خسته شده بودم...دلم یه زندگی راحتو بی دغدغه میخواد...مثل بیشتر ادما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا بلوچ
00میشه عکس مانیا و امیر رضا برو بزارین ببینم خیلی کنجکاوم ببینمشون
۳ ماه پیشرویا
۱۹ ساله 10عالی بود عاشق این رمان شدم فقط عاشق امیر رضا ومانیا که موقع شب عاشقانه عشق بازی میکردن😂😍🥹 ولییییی خیلی حوس کردم..
۳ ماه پیشحنانه
00دنبال رمانیم ک شخصیت دختر شخصیت قوی و مستقلی داشته باشه و تو رابطش هم طوری باشه ک تو همه مشکلات باهم باشن نه عین این رمانا ک همش دروغو پنهان کاری و بی احترامیه
۱۰ ماه پیشحنانه
00خیلی حرص خوردم سراین رمان.مانیا ک کلا دماغش اویزون بود امیررضام بعضی اخلاقاش بنظرم خیلی بی منطق و با بی احترامی بود.ازدواج یعنی اینکه درکنار هم از مشکلات عبور کنن ن اینکه امیر همش همه چیو مخفی میکرد
۱۰ ماه پیشنگار
۲۰ ساله 00عالییییی بود
۱۱ ماه پیششیما
00سلام رمان قشنگی بود ،،فقط تو چند مورد ناتموم موند،مثل مشکل برادرش و خواهرشوهرش که چرا رابطه شون بهم خورد و اینکه پرهام بعد از دستگیری چه سرنوشتی داشت ...ولی در کل رمان قشنگی بود
۱ سال پیشZhra
10مسخره
۲ سال پیشAsal
00خییییییییلی خوبه واسه چندمین بار خوندمش🥲🥲🥲🥰🥰🥰
۲ سال پیشالهه
20واقعا فاز مانیا از این همه زر زرو بودن وگریه کردن چی بود؟!!!!مگه توقسمتای اول مانیا استاد دانشگاه نبود پس وسطای رمان کارش چی شد 🤔🤔🤔تازه تو قسمتای آخر هم که منشی شرکت شده بود 🤨🤨خیلی مسخره بود
۲ سال پیشنرگس شاکر
۱۹ ساله 00عالی بود ولی من مانیا بودم نمی بخشیدم
۲ سال پیشامیر
۱۷ ساله 52این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فاطیما
۱۵ ساله 30عالی عالی ولی بایدبه خیلی چیزادقت میکردید مثلااینکه توی دادگاه پرهام حضورداشته باشه و بیشتر توصیفش کنه یاقضیه ی الهه واهورا و ماکاندرکل شخصیت اصلی یعنی مانیاضعیف بود و همش گریه پشت گریه...
۳ سال پیشچکاوک
۱۵ ساله 00همچییییی یوهیییی شد.🤪
۳ سال پیشراحیل
10خوب اول انسان ها نامزد میشن بعد اگه تفاهم داستن عقد می کنن
۲ سال پیشکیانا
۱۷ ساله 51اشتباهاتی تو رمان بود اما خیلی خوب بود و احساسی البته دختره خیلی ضعیف بود و آقایی خانومی زیاد میگفتن 😂
۳ سال پیشزهرا
۲۰ ساله 11عالی بود
۳ سال پیش.
10عالی.ولی کاش در مورد اهورا و الهه وماکان هم توضیح میدادی و اینکه اسم رمان اصلا مربوط به رمان نبود. و یه چیزی که منو جذب کرد سادگیه رمان بود چیزی بود که تو واقیتم اتفاق میفته
۳ سال پیش
پری
۲۰ ساله 00سلام هر رمانی سختیایی داره که جذاب ترش میکنن ولی این رمان دیگه از اول تا آخرش مشکل داشت از اول با گریه شروع شد تا اخرش اصلا قسمت ک آسوده و خوشبخت زندگی میکردن نبود من این رمان پیشنهاد نمیکنم