مانیا آریان که به تازگی مادرشو از دست داده، چند ماه بعد از فوت مادرش. اتفاقی براش میوفته که مانیا و نامزدش درآستانه‌ی جدایی ازهم قرار می‌گیرن. پایان‌ خوش…

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۴۱ دقیقه

مطالعه آنلاین تقاص اشتباه تو
نویسنده : مریم محمودی

ژانر : #اجتماعی #عاشقانه

خلاصه :

مانیا آریان که به تازگی مادرشو از دست داده، چند ماه بعد از فوت مادرش.

اتفاقی براش میوفته که مانیا و نامزدش درآستانه‌ی جدایی ازهم قرار می‌گیرن.

پایان‌ خوش…

#مقدمه

بد روزگارى شده؛

ديگر ناى دوست داشتن هم ندارم

وقتى تمام غصه هايم از همان جا شروع شد

كه گفتم عشق را دوست دارم

كه هيچ كس خودش نبود

دنيا انگار يك چيز بزرگ كم دارد

وقتى قشنگترين و عزيزترين آرزويت

عميق ترين سكوت زندگيت مى شود

دل به تنهاييت بده

كه تنها تنهاييست كه تو را خوب مى فهمد...

#پارت1

"بنام خدا"

اونقدر گریه کرده بودم که نایی برام نمونده بود...

دستمو بردم سمت قلبم خدامن بدونه مامانم میمیرم,منم باهاش ببر نمیخواااام من این زندگیه کوفتیو بدون مامانم نمیخوام...دوباره زخمای دلم سر‌باز کرده بودن...یک لحظه‌ام آرومو قرار نداشتم...

باورم نمیشه چهل روز گذشت,چهل روزه که ندارمش,خیلی سخت بود برای منی که تنها حامیم مامانم بود...

از ته دلم ضبحه زدم,تا شاید یکم,فقط یکم از سوزش دل‌آزردم کم بشه....

_مامان,مامانه خوشگلممم,برگرد من به تو احتیاج دارم,چجور دلت اومد منو تنها بزاری,چطور دلت اومد دخترتو تنها بزاری,توام ازم خسته شده بودی؟!!!!

همینطور که گریه می‌کردم با دست به صورتم چنگ می‌زدم...هیچی برام مهم نبود,حس میکردم یه وزنه ی ده کیلوییو گذاشتن رو قلبمو نمی‌تونم نفس بکشم...من‌بدون مامانم هیچم...

سوگل تمومه سعیشو می‌کرد دستامو بگیره و نزاره به خودم آسیبی برسونم ولی من دیونه شده بودم,بعد چهل روز نتونستم مرگشو هضم کنم...چطور توقع دارن آروم باشم...

سوگل:مانیا قربونت برم,با خودت این کارو نکن خواهری,داری از بین می‌بری خودتو...

همونطور که هق‌هق میکردم داد زدم...

_به درک بزار بمیرم,جونِ من چه ارزشی داره وقتی که مامانم نیست...

سوگل که فهمید حریفم نمیشه,دستامو ول کردو با قدمای بلند از خونه‌ رفت بیرون...

تو این چهل روز انگار داشتم تو جهنمی که خدا برام ترتیبشو داده بود دستو پا میزدم...دستم به هیچ‌جایی بند نبود...کاش من گرفتار این سرطان لعنتی شده بودم...

دورتادوره خونه‌رو نگاهی انداختم اشکام بی محابا رو گونم میریخت,جای جای این خونه منو یاد مامانم میندازه,همه جا بوی اونو میده...

همونطور که اطرافمو باحسرت نگام می‌کردم نگام به قاب عکس مامان خشک شد که دوتا شمع سیاه دورش بودن...

از جام بلند شدمو بدون توجه به بقیه با پاهای که هیچ جونی توشون نبود به سمت میز رفتم...قاب عکسو از جاش برداشتمو همونجا رو زمین سرخوردم...دستمو کشیدم به شیشه‌ی سرد عکسشو خیره‌ی چهره‌ی مهربونش شدم...خدایا حیف نبود ازم بگیریش من تازه بهش نیاز داشتم,کدوم دختری بدون مامانش عروسی میکنه,کدوم دختریه که روز عروسیش مامانش نباشه...

میون گریه لبخند تلخی زدمو زیر لب زمزمه کردم:خیلی بی معرفتی...چرا تنهام گذاشتی؟

قاب عکسو محکم به سینه‌ام چسبوندم و تو همون حالت سرمو رو زانوهام گذاشتم و از ته دل ضبحه زدم.

چند دقیقه تو همون حالت نشستمو گریه کردم...چقدر خوب بود که کسی کاری به کارم نداشت تو همین فکرا بودم که احساس کردم دستی دور شونه هام حلقه شد و سعی داره به زور سرمو از زانوم جدا کنه...از بوی عطری که بینیمو پر کرد فهمیدم امیررضاس...

صدای نگرانش به گوشم رسید:مانیا آروم باش عزیزم...سرتو بلند کن ببینمت خانمم...

همونطور که حرف میزد سعی داشت سرمو از زانوم جدا کنه,اما من مقاومت میکردم دوست نداشتم کسیو ببینم میخواستم تو حاله خودم باشم...اما امیررضام بدتر ازمن بود,فشاره دستاشو دور شونه هام بیشتر کردو با یه حرکت سرمو از زنوهام جدا کرد....

چشای بی رمقمو دوختم به چشاش که نگرانی توشون موج میزد...همه دورم جمع شده بودنو از هرطرف دلداریم میدادن...حالم اصلا خوب نبود,سرم به شدت گیج میرفت...

خاله نرگس با گریه گفت:امیررضا ببرش بالا یکم استراحت کنه...

امیررضا با لحن توبیخی بهم گفت:مگ قرار نبود انقدر بیقراری نکنی؟به همین زودی زدی زیره قولت؟دوست داری مادرتو عذاب بدی؟...بسه دیگه,تا کی میخوای گریه کنی...اصلا اشکات تمومی داره؟...

همه‌ی حرفاش درست بود اما کنترل رفتارم دسته خودم نبود...با چشمایی که لبالب از اشک بود زل زدم بهشو غمگین لب زدم:

_نمیتونم امیررضا,قلبم داره آتیش میگیره,وقتی حس میکنم دیگ, دیگ دستاشو ندارم حمایتشو ندارم,دیگ کسیو ندارم که وقتی مریض میشم ازم پرستاری کنه,وقتی ...هقم هقم مانع از ادامه ی حرف زدنم شد....

منو کشید سمته خودشو سرمو گذاشت رو سینش...بیشتر تو آغوشش فرو رفتمو بی‌توجه به آدمای اطرافم با هق‌هق گفتم:

_امیررضا خونه ی بی مادر خرابس,ویرونه...فقط تو میدونی چی تو دلم میگذره...به خداجیگرم پاره پارس...

دستشو گذاشت پشتمو همونطور که نوازشش می‌کرد با صدایی که در اثر بغض دورگه شده بود گفت:

_می‌دونم گل خانوم,از حالو‌روزت خبر دارم...اما به این فکر کن که مامانت راضی نیست انقدر خودتو عذاب بدی...

#پارت2

هیچی نگفتم‌ یعنی چیزی نداشتم که بگم...تو بغلش عین یک پرنده‌ی بی‌پناه میلرزیدم و گریه می‌کردم,از گریه‌ی زیاد بی‌حال شدم...فکر کنم فهمید چون دیگه صدام در نمیومد...

آروم از خودش جدام کردو با صدای درمونده‌ای زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میتونی از جات بلند شی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌رمق نگاش کردمو سرمو به معنی تایید تکون دادم...میدونستم که بغلم نمیکنه,همیشه تو جمع خودداره,حتی تو این شرایط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم از جام بلند شم که گفت:صبر کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم که یه دستشو دور کمرم گذاشتو اون یکی دستشم دور شونم حلقه کردو آروم بلندم کردو به سمت پله ها راه افتاد...سرجام متوقف شدمو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای ضعیفی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داری چی کار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وایستادو با اخم زل زد بهم و با تحکم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یکم باید استراحت کنی,جون تو تنت نمونده,یه ریز داری گریه میکنی,بیچاره بابات از یه طرف نگرانه توعه از یه طرف نگران مراسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخود آگاه پوزخندی رو لبام نشست...بابا نگرانه منه؟!..همچین چیزی امکان نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهمون پوزخند رو بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توقع داری باور کنم بابام نگرانه منه؟!...من خوبم امیررضا,نیاز به استراحت ندارم...این جمعیتو ببین همشون به خاطر من اومدن...زشته تنهاشون بذارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدو عصبی دستشو برد لایه‌ی موهاش...تو چشمام نگاه کردو جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه,تو راست میگی بابات نگرانت نیست اما من چی؟... منکه هستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:آخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو کشیدو همونطور که میرفت سمت پله ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همینکه گفتم مانیا...حرف نباشه,تو نمیخواد نگران باشی,همه اونقدر شعور دارن که وضعیتتو درک کنن...درضمن خاله هات هستنو رسیدگی میکنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله ی کل کل نداشتم به خاطر همین سکوت کردمو باهاش همراه شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمکش از پله رفتیم بالا...مستقیم رفت طرف اتاقم و خواست درو باز کنه سریع و پر بغض صداش کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امیررضا...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو از روی دستگیره‌ی در برداشتو با مهربونی نگام کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو گاز گرفتم که گریه نکنم..نمی‌خواستم بیشتر از این نگرانو ناراحتش کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که در اثر بغض می‌لرزید گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میشه..میشه...بریم اتاق مامان؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نتونستم تحمل کنمو با التماس گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط چند دقیقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدو با تردید بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه,ولی بهم قول بده که خودتو اذیت نکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه قول میدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق باز کرد کنار وایستاد تا اول من برم...رفتم داخل اونم پشت سرم اومدو درو پشت سرش بست...وسط اتاق ایستاده بودمو آشفته به همه‌جا نگاه می‌کردم...تموم اتاق بوی مامانو می‌داد...با قدمای آروم رفتم سمت تختشو نشستم روش...بالششو گرفتم بغلمو سرمو فرو کردم توش...اشکام بی‌محابا روی صورتم فرود میومد,صدای‌گریمو توی بالش خفه کردم,جیکم در نمیومد...با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم نشست کنارم...دستشو دور شونم حلقه کردو منو تکیه داد به خودش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش ممنون بودم که درکم می‌کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد بالشو از خودم جدا کردم...نفسم بالا نمیومد...بی حرف از جام بلند شدم و به سمت کمد لباساش رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه چیزی بگه خیره شده بود به حرکاتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دونه دونه لباساشو از کمد در میوردمو بوشون میکردم,باورم نمیشد که دیگ نمیتونه اینارو بپوشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن هر کدوم از لباسا هق هقم اوج میگرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یدونه از لباسا رو برداشتمو رو بهش گفتم:اینو میبینی امیررضا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز مادر براش گرفتم,

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم گفت...بهم گفت چون من اینو براش خریدم خیلی دوسش داره...یکی دیگ از لباسارو برداشتم رو بهش گفتم:یااین, اینو باهم رفتیم گرفتیم, اینم که دیگ خودت براش خریده بودی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر حالم خراب بود که نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه ی زیاد امونمو برید احساس میکردم نفسم بالا نمیاد سریع گلومو چنگ زدم سرمو خم کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا با وحشت اومد کنارمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانیا!!مانیااااا نفس بکش عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستش مدام به صورتم سیلی میزد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم قیافم چجوری شد که امیررضا با وحشت از جا پرید از اتاق زد بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دادشو شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگللل!!سوگلللل یه لیوان اب بیار زود باشششش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه به لحظه نفسم تنگ تر میشدو دیدم تار تر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام داشت بسته میشد که یهو باخیسی صورتم چشام تا اخرین حد ممکن باز شدو به سرفه افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا مدام از پشتم میزدو میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس بکش نفسم... همونطور که داشت قربون صدقم میرفت:لیوان ابو نزدیک لبام اوردو گفت یکم از این اب بخور حالت جا بیاد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابو اروم اروم تا ته سرکشیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا هنوز داشت پشتمو میمالید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم و سوگلو بالا سرم دیدم که دهنشو گرفته بودو داشت گریه میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش رنگ پریدش نشون از ترسش میداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت3

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو باز کردم که بگم نترسه ولی چیزی جز صدای ناله از گلوم در نیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا بلندم کردو از اتاق برد بیرون میخواستم اعتراض کنم ولی جونی تو تنم نمونده بود برای اصرار بیش از حد,از طرفیم ازش می‌ترسیدم عصبی به نظر میومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستقیم به سمت اتاق خودم رفت درو با دست ازادش باز کردو با پا بست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم روی تخت خوابوندم و ملافه رو کشید روم...خواستم چیزی بگم که انگشتشو گذاشت رو لبمو با غیظ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیس,هیچی نگو باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو با بغض تکون دادم,کلافه کنارم نشستو موهای چسبیده به پیشونیمو کنار زدو پیشونیمو بوسید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید اگه تو شرایط دیگه ای بودم از این بوسش کلی ذوق میکردم ولی الان هیچ حسی بهم دست نداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسشو آه مانند فرستاد بیرونو غمگین گفت:مانیا,شاید الان وقت این حرفا نباشه ولی...ولی من به جای خونوادم ازت عذر میخوام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید میومدن ولی خودت میدونی که...مادرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونستم کلافگیش به خلاطر نیومدن خوانوادشه...دستمو اوردم بالاو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عیبی نداره,هیچ انتظاری ازشون ندارم,همینکه تو پیشمی برام کافیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رنگ شرمندگی به خودش گرفت و من اینو نمیخواستم..انگشتاشو لای انگشتام قفل کردو دستمو بوسید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه ی اینا از خانومیته,به‌خاطر داشتنت به خودم افتخار می‌کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی نشست رو لبام راست گفته بودم,خونوادش کمترین اهمیتو برام نداشت,فقط خودش برام مهم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونا امروز با نیومدنشون بهم ثابت کردن که حتی تو بدترین شرایطم پشتم نیستن...حداقل به خاطر احترام به بابامم که شده باید امروزو میومدن حالا هرچقدرم که از من بدشون میاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارم بلند شد...به خودم اومدمو با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جایی میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره باید برم پیش بابات,بنده‌خدا دست تنهاست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با التماس نگاش کردم که از پیشم نره التماسو تو چشامو خوند...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اونجوری نگام نکن...دلت میاد بابات تنها باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو با زبون تر کردم,راست میگفت,اما لج کرده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه,ولی بقیه هستن ...حتما باید تو باشی؟!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض ادامه دادم:حداقل تا وقتی که خوابم ببره پیشم بمون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی لای موهاش کشیدو با تردید گفت:خیلی خب,ولی تا وقتیکه خوابت ببره باشه؟!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی سری تکون دادم و کمی رفتم اونورتر تا پیشم بخوابه,

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم خستسو به روی خودش نمیاره...تو این مدت از پیش بابا جم نخورد...تمام وظایف بردار بی‌وجدانم افتاده رو دوشش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو تخت دراز کشیدو با صدایی که خستگی توش موج میزد گفت:اخیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی زحمت کشیدی این مدت...جبران میکنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم با چشای مهربونش زل زد تو چشام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همش وظیفه بود,تو فکرتو درگیر این چیزا نکن...حالام چشاتو ببندو سعی کن به هیچی فک نکنی و بخوابی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدم منو کشید سمته خودشو سرمو گذاشت رو سینش و اروم پشتمو نوازش کرد...به حرفش گوش کردم و چشامو بستم,عطر تنش به تنهایی نقش آرام‌بخشو برام داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونقدر این کارو کرد که بالاخره بعد از چند روز بی خوابی پلکام گرم شدنو به خواب رفتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"تازه خوابش برده سوگل,عیبی نداره تو برو خودم میام..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل:آخه,ناراحت نمی‌شن اگه مانیا نره؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصداهای بالا سرم لایه ی چشامو باز کردم...امیررضا‌وسوگل روبروی هم بودن و آروم حرف می‌زدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا دستی به گردنش کشیدو نفسشو محکم فوت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب میگی چیکار کنم؟!...نگرانشم فقط دوساعته خوابیده...نمی‌تونم به خاطر مامانم‌اینا بیدارش کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل با لحن غمگینی گفت:بمیرم براش...از هر طرف تحت فشاره...اون از ماکان اونم از باباش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سیس,گریه نکن الان بیدار میشه خودم یجوری درستش میکنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای بسته شدن در اتاقم چشامو باز کردم...رفتم تو فکر,یعنی واقعا مامان‌وبابای امیررضا اومده بودن؟!..اصلا باورم نمیشه..باتعجب سرمو تکون دادم‌و از جام بلند شدم و رفتم جلوی اینه...یک لحظه با دیدن خودم وحشت کردم...زیر چشام سیاه شده بودو گود رفته بود صورتمم لاغرتر شده بود..مرگ مامان بزرگترین ضربه‌رو بهم وارد کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم...شالمو روسرم مرتب کردم و از آینه فاصله گرفتم...اگه مامان بابای امیررضا اومده باشن باید حتما برم دیدنشون وگرنه از فردا برام دست میگیرن که عروسمون مارو تحویل نگرفت..در بازکردم و از اتاق اومدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از پله ها اومدم پایین...آخرین پله‌رم که رد کردم,نسرین جونو دیدم که رو یکی از مبلا نشسته بود....مثل همیشه شیک پوش و مغرور,امیررضا هم عین خودش مغرور بود ولی سنگدل نه,نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افکارمو پس زدمو با قدم های آروم رفتم سمتش...سنگینی نگامو که حس کردسرشو آورد بالا...وقتی منو دید ازجاش بلند شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو به سمتش دراز کردم و سعی کردم صدام هیچ‌گونه لرزشی نداشته باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام نسرین جون خیلی خوش اومدین...راضی نبود به زحمت بیوفتید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته دستمو فشرد...باهمون غرور همیشگیو نگاه سردش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تسلیت میگم...غم آخرت باشه...برای اینکه نتونستیم تو مراسمای قبلی حضور داشته باشیم متاسفم,کاری پیش اومد...امیدوارم از دست ما ناراحت نشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم حرصی که توصدام بودو مخفی کنم...مامان من زیر خروار خروار خاک خوابیده بعد این میگه کاری برامون پیش اومد؟!...بغضمو قورت دادمو با لبخند تلخی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مشکلی نیست.ازشما انتظاری ندارم..همین که الان تشریف‌آوردیدازتون‌ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اضافه کردم:بشینین خواهش میکنم,من دیگ میرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جوابش نموندمو خودمو رسوندم به دستشویی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحرص شیر آبو باز کردم و چند مشت آب سرد پاشیدم رو صورتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام دوباره راه خودشونو پیدا کردن...اگه به خاطر امیررضا نبود,میدونستم چه جوابی بهش بدم..کار داشتین خیلی خب,بقیه روزا چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تواین چند روز با نیومدنشون منو بردن زیر سوال,هرکی از راه می‌رسید می‌گفت,نکنه دختره خودشو قالب کرده پسره کرده و خونوادش راضی نیستن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما دختره یه کاری کرده کهیه نفرم از فامیلای شوهرش تو مراسم نیستن‌و کلی‌حرفای‌دیگ که وقتی مرورشون میکنم اعصابم بهم میریزه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آبو بستم و صورتمو با چنتا دستمال کاغذی خشک کردم و ازدستشویی اومدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض بیرون اومدنم سوگل اومد سمتم و دستمو گرفت...تعجب کردم این چرا همچین میکنه؟!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که منو میبرد سمت اشپزخونه ازش پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سوگل چته چرا همچین میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابموندادحرصم‌گرفت‌همونطور‌که‌تقلا‌میکردمگفتم:عه سوگل زشته ببین مهمونا دارن چجوری نگامون میکنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم سکوت..بالاخره رسیدیم آشپزخونه...بازور منو نشوند رو یکی از صندلیا همه کاراشو بدون حرف انجام میداد...منم‌با حرصو‌تعجب داشتم نگاش میکردم.رفت سمت کابینتا پشتش به من‌بودو نمیدیدم داره‌چیکار میکنه‌بالاخره‌برگشت‌بادیدن‌ظرف‌غذایی‌که‌دستش‌بود‌آهی‌کشیدم..‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا اشتها ندارم,تو این چند روز به زور خاله تو سه قاشق غذا خورده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باناله گفتم:سوگل,خواهش میکنم...هیچی ازگلوم پایین نمیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل با لحن غمگینی گفت:میدونم‌ ولی‌اگ هیچی نخوری مریض میشی,در ضمن دستور آقاتونه‌گفته‌بمونم‌پیشتو تا غذاتو کامل نخوردی ولت نکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاره‌ی‌دیگ‌ای نداشتم باید به حرفش گوش میدادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه ای گفتمو بی میل شروع کردم به خوردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تیکه از جوجه رو گذاشتم دهنم.ولی سنگ شد تا برسه به معدم...مامانم عاشق جوجه بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام پر شد..چون سوگلم داشت باهام غذامیخورد سرمو سریع انداختم پایین تا اشکامو نبینه و اشتهاش کور شه...بالاخره تموم شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:دستت درد نکنه سوگل خیلی زحمت کشیدی,از آرمانم تشکر کن,نتونستم لرزش صدامو کنترل کنمو گفتم:ایشالا تو عروسیتون جبران میکنم خواهری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مانیا!این چه حرفیه,صدبار بهت گفتم وظیفم بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور داشتم گریه میکردم که خاله اومد تو اشپزخونه و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانیا,خاله مهمونا دارن میرن,بیا باهاشون خدافظی کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از جام بلند شدم,سوگلم همراهم اومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز رفتن مهمونا...فقط خاله‌ها مونده بودنو عمه هما....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگلو آرمانم به زور فرستادم رفتن,دیگه ازخستگی رو پا بند نبودن...امیررضام که فردا کلاس داشت وباید میرفت...ولی قول داد بعداز کلاسش مستقیم بیاد دیدنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره امروزم گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم میرفتم سمت اتاقم که صدای عمه رو شنیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مانیا یه لحظه بیا کارت دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیرمو عوض کردم و رفتم کنارش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جانم عمه کاری دارین؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعصاش صندلیه کناره خودشو نشون داد...سری تکون دادم و کنارش نشستم...لبمو با زبون تر کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید می‌شنوم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که به روبرو خیره بود بی مقدمه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شاید از سوالی که الان می‌خوام بپرسم ناراحت بشی,اما...تو با امیررضا مشکل داری؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وضوح جا خوردم...این چه سوالیه؟!!...من با امیررضا مشکل داشتم؟!!!...به رفتارای اخیرم فکر کردم ببینم چکارکردم که عمه همچین فکر مسخره‌ایو پیش خودش کرده...اما چیزی پیدا نکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سوالم جواب نداشت مانیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرمو به زبون اوردم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه چه مشکلی؟..من رابطم با امیررضا خیلیم خوبه...میشه بپرسم چیشد که همچین فکریو کردین؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس چرا خونوادش تو این مدت یه بارم نیومدن پیشت؟اصلا ندیدمشون,فقط امروز مادرشو دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه شقیقمو خاروندم,نسرین جون بالاخره زهرشو ریخت...حالا چکار کنم...اگه‌مشکل اصلیو نگم دچار سوءتفاهم میشه...لبمو با زبون تر کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نیومدن خونواده‌ی امیررضا دلیل نمیشه که من با خودش مشکل دارم...راستش مشکل من خونوادشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به عمه اعتماد داشتم‌شاید چون میدونستم دهنش قرصه و به کسی چیزی نمیگه. بااین که خیلی خشکه و با کسی زیاد گرم نمیگیره ولی دلش خیلی صافه و البته خیلی مهربون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هرچقدرم که باتو مشکل داشته باشن ولی به احترام همایونم که شده باید توومراسما حضور داشتن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شرمندگی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میدونین عمه اونا اصلا منو به عنوان عروسشون حساب نمیکنن,باید روز خواستگاری بودینو میدیدین,چه قشقرقی به پا شد...مامانش با کمال وقاحت برگشت به بابا گفت من دختر شمارو به عنوان عروسم نمیخوام,عروس من فقط شقایقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق دختر دوست نسرین جونه,نمیدونم چی داره که نسرین جون اینطور سنگشو به سینه میزنه...بابام با این حرف به شدت عصبانی شد وبه امیررضا گفت دیگه حق نداری اسم دختر منو به زبونت بیاری,میری هروقت از خونوادت مطمئن شدی برمیگردی...خلاصه اونروز مراسم بهم خورد...موقع رفتنشون امیررضا ازم عذرخواهی کرد ولی من اونقدر عصبانی بودم که جوابشو ندادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاون روز به بعد باامیررضا قطع رابطه کردم, هرروز تو دانشگاه میدیدمش ولی یجوری رفتار میکردم که انگار نیست... دوری ازش برام خیلی سخت بود ولی ازیه طرف غرور خودم از یه طرفم غروره بابا شکسته بودو اجازه نمیداد روی خوش نشون بدم...این وسطتنها کسی که از امیررضا حمایت میکرد مامان بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یاداوریه اون روزا لبخند تلخی رولبام نشست....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مامان:مانیا,چرا باخودت لج میکنی عزیزم...حساب امیررضارو از خونوادش جدا کن...منکه میدونم دوسش داری فقط دلیل این رفتاراتو نمیفهمم..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونروز باعصبانیت سر مامان داد زدمو گفتم:اگه حساب اون ازخونوادش جداس پس چرا بیکار نشسته؟چرا یه کاری نمیکنه؟اگه اون واقعا منو دوست داشت هرطور که شده مامانشو راضی میکرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قطره اشک از گوشه‌ی چشام چکید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای لرزونی گفتم:کاش اونروز سرش داد نمیزدم عمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه آروم بغلم کردو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه گذشته,خودتو اذیت نکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت6

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر اون روزا عذابم میداد ولی باید سبک میشدم...چه جایی بهتر از بغل عمه...عمه هیچی نمی گفت..شاید می دونست نیاز دارم که خودمو خالی کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که گریه میکردم ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان اونروز باهام قهر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من اونقدر درگیرو افسرده شده بودم که رفتار هیچکس برام مهم نبود...مدام به خودم میگفتم حتما دوسم نداره که دیگ پی گیر نمیشه...غافل ازاینکه امیررضا هرروز میرفت کارخونه تا بابامو راضی کنه یه بار دیگه بیان برای خواستگاری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی حرف بابا همون بود,کـــ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای پرهام که عمه رو صدا میکرد از بغل عمه اومدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه پرهام بیا تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشرمندگی گفتم:ببخشید عمه سرتونو درد اوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالحن ملایمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چه حرفیه که میزنی دختر,توام عین پریناز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای سردو خشک پرهام به سمتش برگشتیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوففف همه ی اخلاقاش شبیه عمس,قبلا بازم قابل تحمل بود ولی از وقتی که به خواستگاریش جواب رد دادم,عین برج زهرمار شده و غرورش به اوج رسیده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان,دیر وقته دیگه باید بریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی خب,صبر کن لباسامو بپوشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد برگشت طرف منو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مانیا لطف کن لباسامو بیار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حتما عمه....الان براتون میارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم وبدون نیم نگاهی به پرهام رفتم به سمت اتاقی که عمه لباساشو گذاشته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از برداشتن لباسای عمه برگشتم تو سالن...پرهام روبروی پنجره وایستاده بودو جفت دستاشو کرده بود تو جیب شلوار مشکیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منکر زیباییش نمیشم ولی من دلم گیر امیررضا بودو جز اون کسیو نمیدیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوریه امیررضا لبخند رو لبام نشست...الهی من فداش شم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طفلی امروز خیلی زحمت کشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای عمه به خودم اومدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مانیا!..چرا اونجا ایستادی؟بیار لباسامو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله بله..بخشید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که سمت عمه میرفتم نگام به پرهام افتاد که داشت با پوزخند نگام میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنه دیده دارم نگاش میکنم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدای من ...با افکاری آشفته مانتو وکیف عمه رو دادم بهش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی...مانیا!چیزی شده؟...چرا دستپاچه‌ای؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف عمه از عصبانبت گر گرفتم,خاک تو سرم,ببین چقدر ضایه بازی دراوردم که عمه‌ام فهمید...عصبی نفسمو فرستاد بیرونو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من؟!...نه عمه جون خوبم خیالتون راحت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منکه کاری بدی نکردم پس باید خونسرد باشم...لبخند مصنوعی زدم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی زحمت کشیدین,ایشالا تو شادیاتون جبران میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وظیفه بود,خب من دیگ دارم میرم کاری بود خبرم کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حتما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالشو روسرش مرتب کردو رو به پرهام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم من حاضرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرهام سری تکون دادو اومد سمت من,دستشو سمتم دراز کردو با همون پوزخند گوشه‌ی لبش که به شدت روی مخم رژه می‌رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تسلیت میگم دختر دایی,غم اخرت باشه,کاری بود در خدمتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو تو دستش گذاشتمو با خونسردی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون پسرعمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم به عمد روی امیررضا تاکید کردم و ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاری داشتم امیررضا هست,لازم نیست خودتو به زحمت بندازی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندش عمیق تر شد و دستمو ول کردودست عمه رو گرفت و رفتن بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارفتنشون بازدممو محکم فوت کردم...آخیش پسره ی بیشعور,انگار دماغ فیل افتاده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که شالم رو از سرم می کشیدم از پله ها بالا رفتم,از دست خودم حرص میخوردم,فقط خداکنه فکر بدی دربارم نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقمو باز کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند لباسامو از تنم دراوردم... یه تاپ مشکی پوشیده بودم ...شلوارمم با یه شلوارک مشکی عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و بعد کلی اینور اونور شدن روی تخت خوابم برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت7

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آلارام گوشیم به سختی از خواب بلند شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز مرخصیم تموم میشد...باید میرفتم دانشگاه ولی اصلا حوصله ی سرو کله زدن با دانشجوهارو نداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به صورتم کشیدم و موهامو با کش محکم بستم...ناچارا از تخت اومدم پایین و رفتم دستشویی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند مشت آب سرد پاشیدم تو صورتم تا خواب از سرم بپره...تو این چهل روز که ی شب خواب آروم نداشتم,دیشب بهترین شب بود...از دستشویی اومدم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم میرفتم سمت اتاقم که چشم خورد به خاله نرگس که داشت میومد سمتم‌سرم جام وایستادم تا بهم برسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام فدات شم,خوب خوابیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام خاله جون,آره خیلی راحت خوابیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونمو بوسیدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خداروشکر همش نگرانت بودم که مبادا خوابت نگیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی ممنون خاله تو این مدت خیلی زحمتت دادیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_:این چه حرفیه مانیا,مهری خواهرم بود واقعا به گردنم حق داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله نرگس واقعا مهربون بود تو این چند روز پابه پام اشک ریختو یک لحظم تنهام نذاشت...رفتاراش منو یاد مامانم میندازه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گذاشتم رو شونش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خاله جون ,شمام برین استراحت کنین سینا‌وسهیل بهتون نیاز دارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله در حالیکه سعی در مخفی کردن اشکاش داشت گفت:تو نگران من نباش عزیز خاله...گذاشتمشون پیش عمه‌شون...الانم برو صبحونتو بخورو برو سر کارت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:چشم,دستتون درد نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم گونشو بوسیدم و رفتم تو آشپزخونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن میز خندم گرفت...کره,عسل,مربا,چای,شیر,آبمیوه و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا خاله پیش خودش چه فکری کرده...نشستم رو صندلیو شروع کردم به خوردن امروز تا دیر وقت کلاس داشتم...سعی کردم یکم بیشتر بخورم...ولی بازم نتونستم بیشتر از دو لقمه کره و عسل چیزی بخورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط وقتی خواستم بلند شم لیوان چایمو برداشتم و همونجور که میرفتم تو اتاقم سر کشیدمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمد لباسامو باز کردم...دستمو ب بردم جلو و مانتو مشکی ساتنه یقه ارشالمو که تا زیر سینم باز بودو یقه حجابی میخوردو همراه جین مشکی و مقنعم برداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه لباس پوشیدنم تموم شد رفتم جلوی آینه و مقنعمو سر کردم...بالاخره بد از چند دقیقه ور رفتن سرش صاف شد ...به صورتم نگا کردم...کمی رنگ پریده بود.کمی کرم و رژگونه زدم...به لبامم ی رژ قهوه ای زدم...خوب شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف و سوییچ ماشینمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که از پله ها میومدم پایین صدامو بلند کردمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاله نرگس من میرم دانشگاه کاری ندارین که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آشپزخونه اومد بیرونو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عزیزم برو ب کارت برس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خدافظی با خاله رفتم بیرون...هوا کم کم داشت رو به سردی میرفتو جاشو به پاییز میداد...فصلی که با تموم وجودم عاشقش بودم...چون تولد سه تا از عزیز ترینام تو این فصله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوریه تولد مامان بغض سنگینی گلومو فشار داد...خدایا چرا ازم گرفتیش؟!الان وقتش نبود,الان که بیشتر از هروقت دیگه ای بهش احتیاج داشتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصویر سنگ قبرش پشت پلکام نقش بست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مهری مهاجر"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلوع دل انگیز:1352/8/5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب غم انگیز:1395/6/12

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام‌تلاشی که کردم برای اشک نریختن ولی بازم یه قطره اشک از چشام چکید...دیگ‌ه‌تو حیاط نموندم و رفتم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیروز به امیررضا گفتم ماشینمو بزاره بیرون...سوار ماشین شدم و روشنش کردم..آفتاب مسقیم میزد تو چشم عینک آفتابیمو زدم به چشامو راه افتادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یک ربع رسیدم دانشگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینمو تو پارکینگ دانشگاه پارک کردم و از ماشین پیاده شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که گوشیم زنگ خورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صفحه ش نگاه‌کردم کردم اسم امیررضا خودنمایی میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت8

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخوداگاه لبخندی رو لبام نشست...همونطور که راه میرفتم جواب دادم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام امیررضا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شادش تو گوشم پیچید:سلام خانم خانما خوبی؟....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی من خوبم تو چطوری؟کارا خوب پیش میره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من که عالیم,آره خوب بود,خونه ای بیام دنبالت بریم یه چرخی بزنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه خونه نیستم... مرخصیم تموم شده الانم تو دانشگام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مانیا؟چرا بهم نگفتی...دقیقا کجایی الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دارم میرم سمت ساختمون شهریاری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همونجا بمون الان میام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا دیوونه نیم ساعت مونده به شروع کلاسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گفتم همون جا بمون حرفم نباشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو گفتم:دیوونه ای تو دیر نکنیا منتظرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره دیوونه‌ی توام...بوس رو لبای نازت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدسریع قطع کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم گونه هام رنگ گرفت...اوففف پسره ی خلو چل...اوایل سر این حرفاش یک عالمه بحث داشتیم,چند بار با همین حرفاش آبرومو پیش سوگل برده بود....ولی خب دیگ عادت کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدمو به ساعت گوشیم نگاه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط 20دقیقه وقت داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیمو گذاشتم تو کیفم,سرمو اوردم بالا که دیدمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همونجا برام دست تکون داد...منم لبخندی زدمو رفتم سمتش...رسیدم بهم...همونطور که نفس نفس میزد بریده بریده گفت:دیر کــــه ...نکـــردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهش رفتمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فقط 20دقیقه وقت داریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم لبخندی زدو گفت:همونم غنیمته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستمو گرفت و راه افتادیم سمت در خروجی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میتونستم سنگینیه نگاهاییو که رومون بودو حس کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی مسیرچند نفر از دانشوجوهامو که منو میشناختن بهم تسلیت گفتن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم به در خروجی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امیررضا کجا داریم میریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم صبونه بخوریم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:وای نه من خوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا:من تورو نشناسم که امیررضا نیستم,شدی پوستو استخون,گفته باشما من زن لاغر مردنی نمیخواما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو گفتم:همینه که هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیرم خندیدو اومد سمتم یکم اطرافو نگاه کرد و قبل اینک بفهمم داره چیکار میکنه داغی لباشو رو پیشونیم حس کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت زده کنارش زدم و با لحن توبیخی گفتم:امیررضا!این چه کاری بود کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو نمیدونی دانشجوها منتظر یه سوژه ان تا حرف در بیارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو کشید پشت گردنشو گفت:حواسم بود,بعدم غلط میکنن حرف در بیارن تو زن منی هرکاری بخوام میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهش رفتمو گفتم:تو ادم نمیشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم سوار ماشینش شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت9

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم نشست تو ماشین و راه افتاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم کجا داره میره یه سفره خونه نزدیک دانشگاه بود.همیشه بعد از اینکه کلاسمون تموم میشد فرقی نمیکرد صبح ظهر یا شب,اونجا میگذروندیم...باصدای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا به خودم اومدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا ساکتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش...اونقدر حرصمو دراورده بود که به تیپش دقت نکرده بودم...یه بلوز نوک مدادی با جین مشکی...تو صورتش نگاه کردمچیزی که تو نگاه اول منو به خودش جذب کرد چشمای مشکی نافذش بود...که گاهی اوقات منو غرق میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پسندیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه به خودم اومدم...خودمو نباختمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هعی بدک نیستی,هر چی باشی به من نمیرسی آقااا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونی زدو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون که صدالبته...ما به گرد پای شمام نمی‌رسیم خانوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبه که می‌دونی همسرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم اونم ماشینو دور زدو اومد کنارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو گرفت و شونه به شونه‌ی هم وارد سفره خونه شدیم...چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقا بعد از فوت مامان دیگه نیومدم اینجا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در گوشم گفت:چرا وایستادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی هیچی بریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم رفتیم جلوتر و تخت همیشگیو برا نشستن انتخاب کردیم...همینکه نشستیم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی میخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله نگاهش کردم,اوفففف...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من میل ندارم خودت هرچی دوست داری بگو برات بیارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردو با لحن جدی ای گفت:مانیا گفتم چی میخوری یا میگی یا خودم سفارش میدم,تورو نیوردم اینجا که به غذا خوردن من نگاه‌کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نمیدونم چرا همه انقدر اصرار دارن من تا مرز ترکیدن غذا کوفت کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم هر چی خودت میخوری...نذاشتم حرف بزنه‌وادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سریعتر کلاسم دیر میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم مش صفرو صدا کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند لحظه مش صفر اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام آقا مهندس خوش اومدین,چند وقتی بود سایه تون سنگین شده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا با خوشرویی جوابشو داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مش صفر,سرم شلوغ بود بدم دستشو گرفت سمتمو گفت:متاسفانه‌مادر خانمم فوت کردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مش صفر نگاه غمگینی بهم انداختو با دلسوزی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای وای خانم جان خدا رحمتشون کنه خیلی ناراحت شدم تسلیت میگم... هر چی خاک ایشونه بقای عمرشما باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضی‌ که گلومو گرفته بود قورت دادم...الان وقت گریه کردن نیست بعد از مدتها با امیررضا اومدم بیرون نباید ناراحتش کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلی ممنون مش صفر...شما لطف دارین...اتفاقیه‌ که افتاده کاریش نمیشه کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینک مش صفر رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیررضا برگشت سمتموبا اعتراض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا انقد دور نشستی؟...بیا پیشم ببینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم به بغل خودش اشاره کرد...منم از خدا خواسته رفتم بغلش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوبیه این سفره خونه این بود که هر تخت بوسیله ی چنتا نایلون بزرگ از هم جدا میشد و به جایی دید نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو دور شونم حلقه کردو چونشو گذاشت رو سرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت10

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو چسبوندم به سینه ی عضلانیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید به خودم اعتراف کنم که تو این دنیا بعد از مامان فقط امیررضارو دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگم امیررضا چون بابام همیشه سرش تو کارشه و فقط ماکانو دوس داره...میگم امیررضا چون تنها برادرم همیشه منو نادیده گرفت و حتی تو مراسم مامان حاضر نشد تا چهلم بمونه,میگم امیررضا چون همیشه تو خونواده ی خودم اضافی بودم,محبتای بابا فقطو فقطو برای مامانو ماکان بود ومن محتاج کمی محبت ازپدری که فقط اسم پدر بودنو یدک میکشیدبودم...ماکان بدتر از پدرم فقط شب هفت مامان راضی شد از آلمان دست بکشه,وقتیم که اومد حتی یه سلام علیک خشک‌وخالیم با من نکرد...نمیدونم این پدرو پسر چه مشکلی‌بامن دارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو برد زیر مقنعه‌ام‌وکش موهامو باز کرد...پنجه هاشوآروم میکشید لای موهام و من غرق در لذت میشدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لذت اینکه‌کسیو دارم که منو فقط به خاطر خودم میخواد نه به خاطر پول بابامو موقعیتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که موهامو نوازش میکرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانیا میخوام یه چیزی بهت بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونم الان وقتش نیست و هنوز داغداری,ولی دیگه طاقت دوریتو ندارم...دوست دارم بریم زیر یه سقف و زندگیمونو شروع کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم‌میدونستم بالاخره این حرفو به زبون میاره خودمم خسته شده بودم...دلم یه زندگی راحتو بی دغدغه میخواد...مثل بیشتر ادما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پری

    ۲۰ ساله 00

    سلام هر رمانی سختیایی داره که جذاب ترش میکنن ولی این رمان دیگه از اول تا آخرش مشکل داشت از اول با گریه شروع شد تا اخرش اصلا قسمت ک آسوده و خوشبخت زندگی میکردن نبود من این رمان پیشنهاد نمیکنم

    ۱ ماه پیش
  • رویا بلوچ

    00

    میشه عکس مانیا و امیر رضا برو بزارین ببینم خیلی کنجکاوم ببینمشون

    ۳ ماه پیش
  • رویا

    ۱۹ ساله 10

    عالی بود عاشق این رمان شدم فقط عاشق امیر رضا ومانیا که موقع شب عاشقانه عشق بازی میکردن😂😍🥹 ولییییی خیلی حوس کردم..

    ۳ ماه پیش
  • حنانه

    00

    دنبال رمانیم ک شخصیت دختر شخصیت قوی و مستقلی داشته باشه و تو رابطش هم طوری باشه ک تو همه مشکلات باهم باشن نه عین این رمانا ک همش دروغو پنهان کاری و بی احترامیه

    ۱۰ ماه پیش
  • حنانه

    00

    خیلی حرص خوردم سراین رمان.مانیا ک کلا دماغش اویزون بود امیررضام بعضی اخلاقاش بنظرم خیلی بی منطق و با بی احترامی بود.ازدواج یعنی اینکه درکنار هم از مشکلات عبور کنن ن اینکه امیر همش همه چیو مخفی میکرد

    ۱۰ ماه پیش
  • نگار

    ۲۰ ساله 00

    عالییییی بود

    ۱۱ ماه پیش
  • شیما

    00

    سلام رمان قشنگی بود ،،فقط تو چند مورد ناتموم موند،مثل مشکل برادرش و خواهرشوهرش که چرا رابطه شون بهم خورد و اینکه پرهام بعد از دستگیری چه سرنوشتی داشت ...ولی در کل رمان قشنگی بود

    ۱ سال پیش
  • Zhra

    10

    مسخره

    ۲ سال پیش
  • Asal

    00

    خییییییییلی خوبه واسه چندمین بار خوندمش🥲🥲🥲🥰🥰🥰

    ۲ سال پیش
  • الهه

    20

    واقعا فاز مانیا از این همه زر زرو بودن وگریه کردن چی بود؟!!!!مگه توقسمتای اول مانیا استاد دانشگاه نبود پس وسطای رمان کارش چی شد 🤔🤔🤔تازه تو قسمتای آخر هم که منشی شرکت شده بود 🤨🤨خیلی مسخره بود

    ۲ سال پیش
  • نرگس شاکر

    ۱۹ ساله 00

    عالی بود ولی من مانیا بودم نمی بخشیدم

    ۲ سال پیش
  • امیر

    ۱۷ ساله 52

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • فاطیما

    ۱۵ ساله 30

    عالی عالی ولی بایدبه خیلی چیزادقت میکردید مثلااینکه توی دادگاه پرهام حضورداشته باشه و بیشتر توصیفش کنه یاقضیه ی الهه واهورا و ماکاندرکل شخصیت اصلی یعنی مانیاضعیف بود و همش گریه پشت گریه...

    ۳ سال پیش
  • چکاوک

    ۱۵ ساله 00

    همچییییی یوهیییی شد.🤪

    ۳ سال پیش
  • راحیل

    10

    خوب اول انسان ها نامزد میشن بعد اگه تفاهم داستن عقد می کنن

    ۲ سال پیش
  • کیانا

    ۱۷ ساله 51

    اشتباهاتی تو رمان بود اما خیلی خوب بود و احساسی البته دختره خیلی ضعیف بود و آقایی خانومی زیاد میگفتن 😂

    ۳ سال پیش
  • زهرا

    ۲۰ ساله 11

    عالی بود

    ۳ سال پیش
  • .

    10

    عالی.ولی کاش در مورد اهورا و الهه وماکان هم توضیح میدادی و اینکه اسم رمان اصلا مربوط به رمان نبود. و یه چیزی که منو جذب کرد سادگیه رمان بود چیزی بود که تو واقیتم اتفاق میفته

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.